۱۳۹۲/۰۹/۰۴
–
۲۲۲۶ بازدید
چرا حضرت علی (ع) در جریان جنک صفین ابوموسی اشعری را نماینده خودکرد؟
برای رسیدن به پاسخ ابتدا به مقدمه زیر توجه فرمایید: مقدمه بر اساس اسناد متقن تاریخی، علی (ع) به اختیار خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند. هنگامی که معاویه به این نتیجه رسید که تاب مقاومت در برابر سپاه امام (ع) را ندارد و در صورت ادامه جنگ، پیروزی امام قطعی است، با پیشنهاد عمرو بن عاص، دو حیله شیطانی خطرناک در پیش گرفت: یکی برای آتش بس و توقّف موقّت جنگ، و دوم، متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای علی (ع)، و هر دو نیرنگ او با کمک عوامل نفوذی که در سپاه امام داشت، نتیجه داد. نیرنگ نخست، بالا بردن قرآن بر نیزه ها و دعوت کردن امام (ع) به حکمیّت قرآن بود که جنگ را متوقّف کرد و نیرنگ دوم، حکمیّت بود که خیلی پیچیده تر اجرا شد، به گونه ای که سرانجامْ بخشی از کارآمدترین نیروهای امام را رو در روی او قرار داد به همان دلیل که امام بعدها ناچار شد در واقعه نهروان با یاران خود بجنگد، در واقعه صِفّین نیز چاره ای جز پذیرش فشار آنان و تن دادن به حکمیّت نداشت. جمله معروف امام هنگام پذیرش حکمیّت که: «تا دیروز، فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته و تا دیروز، خود، نهی کننده بودم و امروز، نهی شده ام» (1) نشان دهنده این واقعیت تلخ است. بر این اساس اصل حکمیت برامام تحمیل شد.(2)
پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمر و عاص با زیرکی خاص خود به ابو موسی قبولاند که علی (ع) چون کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابو موسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست آن گاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهده خود مسلمین بگذارند تا هر کسی را که می خواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند روز موعود فرا رسید. همه در دومةالجندل اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه ابوموسی را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» ابن عباس که در مجلس حاضر بود به ابو موسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب می دهد. اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع می کنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون می آورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: «لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی.» عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین می آمد به او گفت: «تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.(3)
انتخاب ابوموسی اشعری
بر اساس گزارشهای متعدد تاریخی، امام علی(ع) موافق انتخاب ابوموسی نبود، چون امام با ساده لوحی وی آشنا بود، (4) لذا عبدالله بن عباس را پپشنهاد کرد: من ابن عباس را براى داورى بر مى گزینم. اما یاران امام گفتند کسى را انتخاب کنید که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد. هر دو داور نمی تواند از یک قبیله باشند. اشعث گفت عمر و عاص و عبدالله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند و دو فرد مضرى نباید با هم به داورى بنشینند. اگر یکى مضرى باشد (مثلاً عمر و عاص) حتماً باید دومى یمنى (ابوموسى اشعرى) باشد لذا اشعث گفت به خدا سوگند که هرگاه یکى از آن دو حکم یمنى باشد، براى ما بهتر است، هر چند بر خلاف خواسته ى ما داورى کند. و هرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشایند است، هر چند مطابق خواسته ى ما داورى نمایند. امام (ع)فرمود اکنون که بر ابوموسى اشعرى اصرار دارید، خود دانید؛ هر کارى مى خواهید بکنید(5) بر این اساس یاران امام پافشاری داشتند که یکی از حکمین یمنی باشد، لذا ابو موسی را انتخاب نمودند، از سوی دیگر یاران امام اصرار داشتند داور کسی باشد که با امام علی (ع) میانه خوبی نداشته باشد، لذا اینان با انتخاب مالک اشتر و عبد الله بن عباس مخالف بودند. جعفر شهیدی می نویسد : چرا یاران على(ع)چنین داورى را براى خود گزیدند؟ اشعث پسر قیس چرا در گزیدن ابوموسى سخت ایستاده بود؟ علت آنرا علاوه بر ناخشنودى اشعث از على(ع) باید در زنده شدن سنت و خوى قبیله اى یافت(6) و این در حالی است که ابو موسی نباید انتخاب می شد، زیرا ابو موسی از جمله کسانى بود که باور داشت عثمان به ناحق کشته شده است و چون عثمان به ناحق کشته شده است، کشندگان او باید قصاص شوند. این کشندگان هم اکنون گرداگرد على را فرا گرفته اند. على باید آنان را به معاویه بسپارد. (7)، این امر ناشی از این است که یاران امام به خاطر قبیله گرایی، ناراحتی از امام و گچ فهمی ابو موسی را انتخاب نمودند و با این کار همان اشتباه را مرتکب شدند که در اصل تحمیل حکمیت بر امام مر تکب گردیدند. بیشتر یاران امام انسانهائی بودند که رشد و بلوغ سیاسی نداشتند، لذا در تشخیص حق و باطل دچار مشکل می شدند انتخاب ابو موسی یکی از این نمونه ها است.
دراین باره به کتاب فروغ ولایت، آیت الله جعفرسبحانی، مراجعه نمایید.
پی نوشت ها:
1. ابو جعفر اسکافى، المعیار والموازنة، ترجمه دامغانى ، ناشر، نشر نى، ص154.
2. جعفرسبحانی فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، ص 591.
3. محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابو حنیفه دینورى ، الأخبار الطوال ، قم ، ناشر رضى ، 1368 ش ، ص200.
4. جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 124.
5. جعفرسبحانی، همان ص587 به بعد.
6. جعفر شهیدی، همان، ص 129.
7. جعفر شهیدی، همان 128.
پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمر و عاص با زیرکی خاص خود به ابو موسی قبولاند که علی (ع) چون کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابو موسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست آن گاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهده خود مسلمین بگذارند تا هر کسی را که می خواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند روز موعود فرا رسید. همه در دومةالجندل اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه ابوموسی را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» ابن عباس که در مجلس حاضر بود به ابو موسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب می دهد. اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع می کنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون می آورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: «لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی.» عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین می آمد به او گفت: «تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.(3)
انتخاب ابوموسی اشعری
بر اساس گزارشهای متعدد تاریخی، امام علی(ع) موافق انتخاب ابوموسی نبود، چون امام با ساده لوحی وی آشنا بود، (4) لذا عبدالله بن عباس را پپشنهاد کرد: من ابن عباس را براى داورى بر مى گزینم. اما یاران امام گفتند کسى را انتخاب کنید که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد. هر دو داور نمی تواند از یک قبیله باشند. اشعث گفت عمر و عاص و عبدالله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند و دو فرد مضرى نباید با هم به داورى بنشینند. اگر یکى مضرى باشد (مثلاً عمر و عاص) حتماً باید دومى یمنى (ابوموسى اشعرى) باشد لذا اشعث گفت به خدا سوگند که هرگاه یکى از آن دو حکم یمنى باشد، براى ما بهتر است، هر چند بر خلاف خواسته ى ما داورى کند. و هرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشایند است، هر چند مطابق خواسته ى ما داورى نمایند. امام (ع)فرمود اکنون که بر ابوموسى اشعرى اصرار دارید، خود دانید؛ هر کارى مى خواهید بکنید(5) بر این اساس یاران امام پافشاری داشتند که یکی از حکمین یمنی باشد، لذا ابو موسی را انتخاب نمودند، از سوی دیگر یاران امام اصرار داشتند داور کسی باشد که با امام علی (ع) میانه خوبی نداشته باشد، لذا اینان با انتخاب مالک اشتر و عبد الله بن عباس مخالف بودند. جعفر شهیدی می نویسد : چرا یاران على(ع)چنین داورى را براى خود گزیدند؟ اشعث پسر قیس چرا در گزیدن ابوموسى سخت ایستاده بود؟ علت آنرا علاوه بر ناخشنودى اشعث از على(ع) باید در زنده شدن سنت و خوى قبیله اى یافت(6) و این در حالی است که ابو موسی نباید انتخاب می شد، زیرا ابو موسی از جمله کسانى بود که باور داشت عثمان به ناحق کشته شده است و چون عثمان به ناحق کشته شده است، کشندگان او باید قصاص شوند. این کشندگان هم اکنون گرداگرد على را فرا گرفته اند. على باید آنان را به معاویه بسپارد. (7)، این امر ناشی از این است که یاران امام به خاطر قبیله گرایی، ناراحتی از امام و گچ فهمی ابو موسی را انتخاب نمودند و با این کار همان اشتباه را مرتکب شدند که در اصل تحمیل حکمیت بر امام مر تکب گردیدند. بیشتر یاران امام انسانهائی بودند که رشد و بلوغ سیاسی نداشتند، لذا در تشخیص حق و باطل دچار مشکل می شدند انتخاب ابو موسی یکی از این نمونه ها است.
دراین باره به کتاب فروغ ولایت، آیت الله جعفرسبحانی، مراجعه نمایید.
پی نوشت ها:
1. ابو جعفر اسکافى، المعیار والموازنة، ترجمه دامغانى ، ناشر، نشر نى، ص154.
2. جعفرسبحانی فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، ص 591.
3. محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابو حنیفه دینورى ، الأخبار الطوال ، قم ، ناشر رضى ، 1368 ش ، ص200.
4. جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 124.
5. جعفرسبحانی، همان ص587 به بعد.
6. جعفر شهیدی، همان، ص 129.
7. جعفر شهیدی، همان 128.