۱۳۹۹/۰۱/۰۴
–
۱۰۳۴ بازدید
سلام
علت جنگ تبوک و موته که بین مسلمانان و رومیان در گرفت چه بود؟
ایا به منظور گسترش اسلام یا کشور گشایی بود؟
لطفن پاسخ بدید
با تشکر?
موته سرزمینی است در مرزهای شام[1]و بلقاء پایین دمشق قرار دارد.[2]علت جنگ
واقدی درمورد علت جنگ روایت میکند: رسول الله (ص) نامهای را به وسیله حارث بن عمیر أزدی
لهبی برای پادشاه بُصری[3] فرستاد. او در میانه راه وقتی به موته رسید، شرحبیل بن عمرو غسّانی[4]که حاکم آنجا بود،جلوی حارث را گرفت؛ زیرا گمان میکرد که از فرستادگان رسول خدا (ص) است. برای همین
از او پرسید: گویی که از فرستادگان محمد هستی؟ حارث گفت: بله، من فرستاده رسول خدا
(ص) هستم. شرحبیل دستور داد که او را بکشند. و این در حالی بود که هیچ پیکی غیر ازاو به قتل نرسیده بود.
این خبربه اطلاع رسول خدا (ص) رسید و بسیار ناراحت شد و به مردم دستور داد که جمع شوند. آنها در لشکرگاه جمع شدند و در جرف اردوزدند بدون اینکه فرماندهی برای آنها معین کرده باشد.
تعیین فرماندهان
پس از آنکه پیامبر اکرم (ص) نماز ظهر را به جای آورد، در جای خود نشست و اصحابش دور او
نشستند.[5] در روایت ابان بن عثمان بجلی کوفی از امام صادق (ع) آمده است که آن حضرت (ص)، جعفر
بن ابی طالب را به فرماندهی آنها انتخاب کرد و پس از او زید بن حارثه کلبی و پس از
او عبدالله بن رواحه را تعیین نمود[6] و فرمود که اگر عبدالله بن رواحه هم آسیبی دید، مسلمانان خودشان فرماندهی برای خودتعیین کنند… آنگاه رسول خدا (ص) پرچم سفیدی برای آنها که سه هزار نفر بودند، بست.
سخنرانی پیامبر اکرم (ص)
پس ازآنکه آماده حرکت شدند، مردم به بدرقه آنها رفتند و با آنها خداحافظی کرده و برایشان
دعا کردند و رسول خدا (ص) در خطابهای فرمود: «شما را به تقوی و خیر و نیکی نسبت به
مسلمانانی که با شما هستند توصیه میکنم… با نام خدا و در راه خدا حرکت کنید و با
کسی که به خدا کفر میورزد بجنگید و پیمانشکنی و خیانت نکنید و بچهها را به قتل
نرسانید و هنگامی که با دشمن مواجه میشوید، آنها را به یکی از این امور دعوت کنید که
اگر به هر کدام پاسخ دادند بپذیرید و از آنها دست بکشید.آنها رابه اسلام دعوت کنید که اگر پذیرفتند از ایشان قبول کنید و آنها را رها کنید.اگر این را نپذیرفتند، آنها را به پرداخت جزیه دعوت کنید. و اگر قبول کردند، از آنها بپذیرید ودست از ایشان بردارید . اگراین را هم نپذیرفتند از خدا کمک بخواهید و با آنها بجنگید . [7]آنگاه رسول خدا (ص) لشکر اسلام را تا ثنیة الوداع[8] بدرقه کرد و در آنجا ایستاد و لشکریان هم اطراف آن حضرت (ص) ایستادند و او خطاب به آنها فرمود: «با نام خدا حرکت کنید و با دشمن خدا و دشمن خودتان در شام بجنگید. درآنجا افرادی را میبینید که در صومعهها به عبادت مشغولند، متعرض آنها نشوید وافرادی را میبینید که سرشان آشیانه شیطان است، پس آن سرها را با شمشیر از تن جداکنید، زنان ، بچهها ، پیران را نکشید ، نخلها را به آتش نکشید ، درختها را قطع نکنید و خانهها را خراب نکنید».
سفارشهای خاص پیامبر (ص)
در مسیر شام
مسلمانان از مدینه خارج شدند و رفتند تا در وادی القری فرود آمدند. دشمن از مسیر آنها آگاه
شد. و حاکم مؤته، شرحبیل بن عمرو غسّانی أزدی، قاتل حارث بن عمیر أزدی لهبی به
جمعآوری سپاه و تجهیزات پرداخت و طلیعه سپاه خود را به فرماندهی برادرش سدوس به
جنگ مسلمانان فرستاد. سدوس کشته شد و او برادر دیگرش وبر بن عمرو را به مقابله
فرستاد. او ترسید و به قلعه پناه برد و مسلمانان پیشروی کردند تا در معان[9]که از سرزمینهای شام بود[10]اردو زدند.
در کتاب أبان بن عثمان آمده است: مسلمانان از تعداد زیاد کفار که از لخم و جذام و بلّی و
قضاعه و از عرب و عجم دور هم جمع شده بودند، آگاه شدند. کفار به سوی منطقه مشارف[11]حرکت کردند و فرماندهی آنها را شخصی به نام مالک بن زافله از قبیله بلی بر عهده
داشت. پس ازآنکه مسلمانان از محل استقرار کفار آگاه شدند، به مدت دو شب در معان اقامت کردند تا
چارهای بیندیشند. برخی گفتند که نامهای به رسول خدا (ص) بفرستیم و او را از تعداد
کفار آگاه کنیم تا نیروی کمکی بفرستد و یا فرمان دیگری بفرماید. امّا عبدالله بن
رواحه مردم را دلداری داد و گفت: «به خدا قسم، آن چیزی که از آن کراهت دارید، همان
چیزی است که برای آن خارج شدهاید و آن را طلب میکنید (شهادت). ما با تکیه بر کثرت
افراد و سلاح نمیجنگیم، بلکه با این دینی که خدا ما را بدان مفتخر کرده است
میجنگیم. به سوی دشمن بروید که به یکی از دو خوبی دست مییابید: یا به پیروزی و یا
به شهادت میرسید!» لشکریان گفتند: ابن رواحه درست میگوید.[12]مسلمانان حرکت کردند تا در انتهای بلقاء به نزدیکی روستای مشارف رسیدند. در آنجا لشکر هرقل
که مرکب از رومیها و اعراب بود، مستقر شده بود. مسلمانان از آنجا به سوی روستای
دیگری در منطقه بلقاء پیش رفتند که بدان مؤته گفته میشد. دشمن هم به آنها نزدیک شد
تا در روستای موته در مقابل هم قرار گرفتند. مسلمانان آماده شده و صفآرایی کردند.
آنها قطبة بن قتاده عذری را به فرماندهی میمنه و عبایة بن مالک انصاری را به
فرماندهی میسره انتخاب کردند.[13]واقدی از ابو هریره روایت میکند: هنگامی که با مشرکان در موته روبرو شدیم، چیزهایی را دیدم که قبل از آن
ندیده بودیم. تعداد آنها بسیار زیاد بود و اسلحه و چارپایان و دیباج و حریر و طلای
بسیاری به همراه داشتند که چشمانم خیره مانده بود. ثابت بن اقرم به من گفت:ای ابو
هریره، تو را چه شده است؟ گویی جمع زیادی را دیدهای؟! گفتم: بله. گفت: اگر در بدر
شرکت داشتی میدیدی که ما به واسطه زیادی افرادمان پیروز نشدیم![14]از امام صادق (ع) روایت شده است: هنگامی که مشرکان و مسلمانان در موته مقابل همدیگر قرار
گرفتند: جعفر بن ابی طالب بر اسب نشسته بود که از آن پیاده شد و آن را پی کرد[15]و او اولین مسلمانی بود که اسب خود را پی کرد.
ابن اسحاق مینویسد: جعفر به جنگ پرداخت در حالی که میخواند: خوشا به حال کسانی که به
بهشت نزدیک شوند، بهشتی که پاکیزه است و آب گوارا دارد و همانا عذاب رومیها نزدیک
شده است که افرادی کافر و بی اصل و نسب هستند و بر من واجب است که با شمشیرم بر سر
آنها بکوبم.
ابن هشام مینویسد: جعفر بن ابی طالب پرچم را به دست راست گرفته بود که آن را قطع کردند، سپس پرچم را به دست چپ گرفت که آن را هم قطع کردند. سپس آن را با بازوهایش بر سینهاش چسبانید تا او را
به شهادت رساندند و در این حال سی و سهساله بود.[16]واقدی مینویسد: پس از جعفر، زید بن حارثه پرچم را برداشت و به جنگ ادامه دادند و
مسلمانان همچنان در صفوف منظم قرار داشتند تا اینکه زید به وسیله ضربه نیزه به
شهادت رسید.[17] آنگاه عبدالله بن رواحه پرچم را برداشت. گویی که او کمی تردید داشت، برای همین خود
را سرزنش و نکوهش میکرد و این رجزها را میخواند: أقسمت یا نفس لتنزلنّه لتنزلنّ
او لتکرهنّه… ای نفس، قسم خوردهام که باید وارد میدان کارزار شوی، وگرنه تو را
وادار میکنم! اگر مردم جمع شدهاند و کمانهای خود را محکم کردهاند، چه شده است
که از رفتن به بهشت کراهت داری؟ مدتی که در آرامش به سر بردهای طولانی شده است و
آیا جز آب مشک پوسیدهای هستی که بالاخره باید بریزی؟
و همچنین میگفت:یا نفس ان لم تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیت… ای نفس، اگر کشته نشوی، میمیری و
پرنده مرگ است که بر لب بام تو نشسته است. هر آنچه را که آرزو میکردی بدان رسیدی و
اگر کار جعفر و زید را ادامه دهی هرآینه هدایت شدهای.[18]در این هنگام صدای کمک خواهی جنگجویان را از گوشهای از میدان شنید، به سرعت از اسب خود پیاده شد و به سویآن ناحیه رفت و آن قدر جنگید تا شهید شد.[19]واقدی روایت میکند: وقتی عبدالله بن رواحه به شهادت رسید، مسلمانان شکست خوردند و به هر
سو فرار کردند. در این حال یکی از انصار به نام ثابت بن أقرم به سوی پرچم رفت و آن
را برداشت و فریاد زد:ای مردم به دور من جمع شوید! به تدریج تعداد اندکی به دور او
جمع شدند. چشم ثابت به خالد بن ولید افتاد و فریاد زد:ای ابو سلیمان، بیا و پرچم
را بگیر. خالد گفت: تو بزرگتر از من و از رزمندگان بدر و أولی از من هستی! ثابت
گفت:ای مرد بیا و پرچم را بگیر، به خدا قسم که من آن را برنداشتهام مگر اینکه به
تو بدهم. و خالد آن را گرفت. مشرکان از هر طرف بر او حمله میکردند… تا اینکه او
به کمک اصحابش توانست که آنها را عقب براند. کمکم افراد فراوانی به لشکر دشمن
اضافه شد و برای همین او و اصحابش عقبنشینی کردند و مشرکان به تعقیب آنها
پرداختند. قطبة بن عامر فریاد میزد:ای مردم، اگر کسی از روبرو کشته شود، بهتر از
آن است که هنگام فرار از پشت سر کشته شود؛ امّا کسی حرف او را گوش نکرد و به دور او
جمع نشدند.[20]پیامبر اکرم (ص) در مدینه
أبان بن احمر بجلی کوفی از امام صادق (ع) روایت کرده است: رسول خدا (ص) در مسجد بود که
پردهها کنار رفت و او جعفر را دید که با کفار میجنگد و شهید شد. فرمود: جعفر شهید
شد .
راوندی در الخرائج و الجرائح از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است: در روزی که جنگ
موته رخ داد، نبی اکرم (ص) نماز صبح را خواند و بر منبر رفت و فرمود: هرآینه
برادران شما وارد جنگ با مشرکان شدهاند. سپس در مورد حمله بعضی بر بعضی دیگر صحبت
کرد تا اینکه فرمود: اکنون جعفر بن أبی طالب پرچم را برداشته و برای جنگ پیش رفته
است. سپس فرمود: همانا دست راست وی قطع شد و پرچم را به دست چپ گرفته است. سپس
فرمود: دست چپ او هم قطع شد و پرچم را به سینهاش گرفته است، سپس فرمود: جعفر شهید
شد و پرچم بر زمین افتاد… سپس فرمود: پرچم را عبدالله بن رواحه برداشت… سپس
فرمود: عبدالله بن رواحه به شهادت رسید و پرچم را خالد بن ولید برداشت… و
مسلمانان بازگشتند… و تعدادی از مشرکان کشته شده و فلانی و فلانی از مسلمانان
کشته شده و اسم یکایک شهدای موته را ذکر کرد. سپس از منبر پایین آمد و به خانه جعفر
رفت و فرمود که عبدالله بن جعفر را بیاورند و او را در دامن خود نشاند و مورد نوازش
قرار داد.[21]اسماء گفت:ای رسول خدا (ص)، اگر مردم را جمع میکردی و فضیلت جعفر را برایشان بازگو میکردی، هیچگاه فضل جعفر فراموش نمیشد. رسول خدا (ص) به درایت و دوراندیشی وی آفرین گفت.[22]و مثل همین را از امام صادق (ع) روایت کرده و در ادامه نوشته است: سپس رسول خدا (ص)
از منزل جعفر به مسجد رفت و بر منبر نشست و مردم را از فضیلت جعفر آگاه کرد و از
منبر پایین آمد.[23]در محاسن برقی از امام صادق (ع) روایت شده است: وقتی جعفر به شهادت رسید، رسول خدا
(ص) به فاطمه (س) دستور داد همراه عدهای از زنان نزد اسماء بروند و سه روز پیش او
بمانند و تا سه روز برایش غذا درست کنند و همین به صورت سنّتی درآمد که برای صاحبان
مصیبت تا سه روز غذا درست میکردند.[24] صدوق روایت کرده است: پیامبر اکرم (ص) پس از شهادت جعفر بن أبی طالب و زید بن حارثه، وقتی وارد خانه
میشد، بسیار گریه میکرد و میگفت: آنها با من همدم و همسخن بودند و با هم شهید
شدند.[25] پس از چند روزی خبر رسید این افراد به همان صورتی که پیامبر اکرم (ص) گفته بود به
شهادت رسیدهاند.[26]بازگشت مسلمانان به مدینه
واقدی روایت کرده است: خالد بن ولید همراه افراد شکست خورده به سوی مدینه حرکت
کرد. وقتی که مردم مدینه مطلع شدند شکستخوردگان موته به نزدیکیهای مدینه
رسیدهاند، به استقبال آنها در جرف[27] رفتند و در حالی که بر صورتهایشان خاک میپاشیدند، میگفتند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار کردید؟![28] ابن اسحاق روایت کرده است: وقتی که آنها به نزدیکی مدینه رسیدند، مسلمانان به استقبالشان رفتند در حالی که رسول خدا (ص) بر چارپایی سوار بود و در جلوی آنها حرکت میکرد… مردم شروع به پاشیدن خاک بر روی آنها کردند و فریاد میزدند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار کردید! اما رسول خدا (ص)
میفرمود: اینها فرارکننده نیستند و اگر خدا بخواهد کرّار هستند و دوباره بر دشمن حمله خواهند کرد.[29]واقدی روایت کرده است: اهل مدینه با بیاعتنایی از جنگجویان موته استقبال کردند به طوری
که بعضی از آنان وقتی به در خانه خود میرفتند و در میزدند تا داخل شوند، اهل خانه
در را باز نکرده و میگفتند: آیا همراه اصحاب و یاران خود بازگشتهای؟! و افرادی که
از بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) بودند، از خجالت در خانه میماندند و پیامبر اکرم (ص)
افرادی را دنبال آنها میفرستاد و پیغام میداد شما در راه خدا عقبنشینی کردهاید
تا دوباره به دشمن حمله کنید. از جمله افراد شرکتکننده در موته سلمة بن هشام
مخزومی، پسر امّ سلمه، همسر پیامبر اکرم (ص) بود. او پس از بازگشت از جنگ وارد خانهاش شد و دیگر خارج نشد تا اینکه روزی همسر وی نزد ام سلمه رفت امّ سلمه از او پرسید: چرا سلمة را نمیبینم، آیا مشکلی برای او پیش آمده است؟ همسرش گفت: نه، ولی نمیتواند از خانه خارج شود؛ زیرا اگر خارج شود او را هو
میکنند و میگویند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار میکنید؟! برای همین در خانه نشسته و خارج نمیشود. امّ سلمه این مطلب را برای رسول خدا (ص) نقل کرد و آن حضرت (ص) فرمود: بلکه آنها در راه خدا عقبنشینی کردهاند تا دوباره به جنگ دشمن بروند و او باید از منزل خارج شود. و سلمه خارج شد.[30]شهدای جنگ موته
غیراز سه شهید مذکور، یعنی جعفر،[31] زید و عبدالله بن رواحه خزرجی، افراد دیگری از قریش به شهادت رسیدند که عبارت بودند از: مسعود بن أسود عدوی و وهب بن سعد بن أبی سرح، برادر عبدالله بن سعد بن ابی سرح.
و از بنی نجار از قبیله خزرج عبارت بودند از: سراقة بن عمرو، جابر بن عمرو و برادرش ابو کلاب یا کلیب، عمرو بن سعد و برادرش عامر و حارث بن نعمان بن أساف[32] یا یساف.[33]و تاریخ این جنگ جمادی الاول سال هشتم بوده است.[34]منبع : کتاب شیوه فرماندهی پیامبر (ص)، نوشته محمود شیث خطاب،
ترجمه عبدالحسین بینش
پی نوشت ها:
[1] ر.ک : معجم البلدان، ج ۸، ص۱۹۰.
[2] ر.ک : طبقات ابن سعد، ج ۲، ص۱۲۸
[3] بصری بر وزن کبری مرکز حوران و از توابع دمشق در شام بوده است .
[4] غسّان نیز از أزد میباشد، مغازی، ج ۲، ص۷۶۰.
[5] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۵۵- ۷۵۶ .
[6] إعلام الوری، ص۲۱۲ و مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص۲۰۵. و
[7] ظاهرا این توصیه بعد از نماز ظهر در مسجد و خطاب به
فرماندهان و به خصوص جعفر طیار بوده است.
[8] ثنیة الوداع در جهت شام قرار داشته است .
[9] در اردن
[10] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۵۶- ۷۶۰.
[11] إعلام الوری، ص۲۱۳ و مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص۲۰۵ آن را
[12] سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۱۷.
[13] سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۱۹.
[14] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۰- ۷۶۱.
[15] پی کردن به معنای قطع زردپیای است که بین مفصل ساق و پای
اسب قرار دارد.
[16] سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۰
[17] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۱.
[18] و این نیز دلالت دارد که جعفر طیار نخستین فرمانده بوده
است.
[19] سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۱.
[20] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۳.
[21] الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص۱۶۶
[22] محاسن، ج ۲، ص۱۹۴ به شماره ۱۹۹.
[23] المحاسن، ج ۲، ص۱۹۳ به شماره ۱۹۸
[24] المحاسن، ج ۲، ص۱۹۳ به شماره ۱۹۷ و
[25] کتاب من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص۱۷۷، حدیث ۵۲۷.
[26] الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص۱۲۱، حدیث ۱۹۸.
[27] در اطراف مدینه
[28] مغازی واقدی، ج ۲، ص۵۶۴- ۵۶۷.
[29] سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۲۴ و از او در اعلام الوری، ج ۱،
ص۲۱۵.
[30] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۵ و سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۲۵- ۲۴.
[31] اصفهانی در مقاتل الطالبین، ص۸ از علی بن عبدالله بن جعفر
نقل کرده است که جعفر در سی و چهار سالگی به شهادت رسیده است. سپس گفته
است: این مطلب به نظر من توهّمی بیش نیست، زیرا با هر یک از روایات که
مقایسه شود، معلوم میگردد که عمر وی هنگام شهادت بیش از این مقدار بوده
است؛ زیرا وی در سال هشتم هجرت به شهادت رسیده است و بین این سال تا مبعث
پیامبر اکرم (ص) بیست و یک سال فاصله بوده است و او از برادرش علی (ع)
مسنتر بوده است.
[32] سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۵.
[33] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۹.
[34] سیره ابن هشام، ج ۴، ص۱۵ و إعلام الوری، ج ۱، ص۲۱۲ و مناقب
آل أبی طالب، ج ۱، ص۲۰۶- ۲۰۵.
واقدی درمورد علت جنگ روایت میکند: رسول الله (ص) نامهای را به وسیله حارث بن عمیر أزدی
لهبی برای پادشاه بُصری[3] فرستاد. او در میانه راه وقتی به موته رسید، شرحبیل بن عمرو غسّانی[4]که حاکم آنجا بود،جلوی حارث را گرفت؛ زیرا گمان میکرد که از فرستادگان رسول خدا (ص) است. برای همین
از او پرسید: گویی که از فرستادگان محمد هستی؟ حارث گفت: بله، من فرستاده رسول خدا
(ص) هستم. شرحبیل دستور داد که او را بکشند. و این در حالی بود که هیچ پیکی غیر ازاو به قتل نرسیده بود.
این خبربه اطلاع رسول خدا (ص) رسید و بسیار ناراحت شد و به مردم دستور داد که جمع شوند. آنها در لشکرگاه جمع شدند و در جرف اردوزدند بدون اینکه فرماندهی برای آنها معین کرده باشد.
تعیین فرماندهان
پس از آنکه پیامبر اکرم (ص) نماز ظهر را به جای آورد، در جای خود نشست و اصحابش دور او
نشستند.[5] در روایت ابان بن عثمان بجلی کوفی از امام صادق (ع) آمده است که آن حضرت (ص)، جعفر
بن ابی طالب را به فرماندهی آنها انتخاب کرد و پس از او زید بن حارثه کلبی و پس از
او عبدالله بن رواحه را تعیین نمود[6] و فرمود که اگر عبدالله بن رواحه هم آسیبی دید، مسلمانان خودشان فرماندهی برای خودتعیین کنند… آنگاه رسول خدا (ص) پرچم سفیدی برای آنها که سه هزار نفر بودند، بست.
سخنرانی پیامبر اکرم (ص)
پس ازآنکه آماده حرکت شدند، مردم به بدرقه آنها رفتند و با آنها خداحافظی کرده و برایشان
دعا کردند و رسول خدا (ص) در خطابهای فرمود: «شما را به تقوی و خیر و نیکی نسبت به
مسلمانانی که با شما هستند توصیه میکنم… با نام خدا و در راه خدا حرکت کنید و با
کسی که به خدا کفر میورزد بجنگید و پیمانشکنی و خیانت نکنید و بچهها را به قتل
نرسانید و هنگامی که با دشمن مواجه میشوید، آنها را به یکی از این امور دعوت کنید که
اگر به هر کدام پاسخ دادند بپذیرید و از آنها دست بکشید.آنها رابه اسلام دعوت کنید که اگر پذیرفتند از ایشان قبول کنید و آنها را رها کنید.اگر این را نپذیرفتند، آنها را به پرداخت جزیه دعوت کنید. و اگر قبول کردند، از آنها بپذیرید ودست از ایشان بردارید . اگراین را هم نپذیرفتند از خدا کمک بخواهید و با آنها بجنگید . [7]آنگاه رسول خدا (ص) لشکر اسلام را تا ثنیة الوداع[8] بدرقه کرد و در آنجا ایستاد و لشکریان هم اطراف آن حضرت (ص) ایستادند و او خطاب به آنها فرمود: «با نام خدا حرکت کنید و با دشمن خدا و دشمن خودتان در شام بجنگید. درآنجا افرادی را میبینید که در صومعهها به عبادت مشغولند، متعرض آنها نشوید وافرادی را میبینید که سرشان آشیانه شیطان است، پس آن سرها را با شمشیر از تن جداکنید، زنان ، بچهها ، پیران را نکشید ، نخلها را به آتش نکشید ، درختها را قطع نکنید و خانهها را خراب نکنید».
سفارشهای خاص پیامبر (ص)
در مسیر شام
مسلمانان از مدینه خارج شدند و رفتند تا در وادی القری فرود آمدند. دشمن از مسیر آنها آگاه
شد. و حاکم مؤته، شرحبیل بن عمرو غسّانی أزدی، قاتل حارث بن عمیر أزدی لهبی به
جمعآوری سپاه و تجهیزات پرداخت و طلیعه سپاه خود را به فرماندهی برادرش سدوس به
جنگ مسلمانان فرستاد. سدوس کشته شد و او برادر دیگرش وبر بن عمرو را به مقابله
فرستاد. او ترسید و به قلعه پناه برد و مسلمانان پیشروی کردند تا در معان[9]که از سرزمینهای شام بود[10]اردو زدند.
در کتاب أبان بن عثمان آمده است: مسلمانان از تعداد زیاد کفار که از لخم و جذام و بلّی و
قضاعه و از عرب و عجم دور هم جمع شده بودند، آگاه شدند. کفار به سوی منطقه مشارف[11]حرکت کردند و فرماندهی آنها را شخصی به نام مالک بن زافله از قبیله بلی بر عهده
داشت. پس ازآنکه مسلمانان از محل استقرار کفار آگاه شدند، به مدت دو شب در معان اقامت کردند تا
چارهای بیندیشند. برخی گفتند که نامهای به رسول خدا (ص) بفرستیم و او را از تعداد
کفار آگاه کنیم تا نیروی کمکی بفرستد و یا فرمان دیگری بفرماید. امّا عبدالله بن
رواحه مردم را دلداری داد و گفت: «به خدا قسم، آن چیزی که از آن کراهت دارید، همان
چیزی است که برای آن خارج شدهاید و آن را طلب میکنید (شهادت). ما با تکیه بر کثرت
افراد و سلاح نمیجنگیم، بلکه با این دینی که خدا ما را بدان مفتخر کرده است
میجنگیم. به سوی دشمن بروید که به یکی از دو خوبی دست مییابید: یا به پیروزی و یا
به شهادت میرسید!» لشکریان گفتند: ابن رواحه درست میگوید.[12]مسلمانان حرکت کردند تا در انتهای بلقاء به نزدیکی روستای مشارف رسیدند. در آنجا لشکر هرقل
که مرکب از رومیها و اعراب بود، مستقر شده بود. مسلمانان از آنجا به سوی روستای
دیگری در منطقه بلقاء پیش رفتند که بدان مؤته گفته میشد. دشمن هم به آنها نزدیک شد
تا در روستای موته در مقابل هم قرار گرفتند. مسلمانان آماده شده و صفآرایی کردند.
آنها قطبة بن قتاده عذری را به فرماندهی میمنه و عبایة بن مالک انصاری را به
فرماندهی میسره انتخاب کردند.[13]واقدی از ابو هریره روایت میکند: هنگامی که با مشرکان در موته روبرو شدیم، چیزهایی را دیدم که قبل از آن
ندیده بودیم. تعداد آنها بسیار زیاد بود و اسلحه و چارپایان و دیباج و حریر و طلای
بسیاری به همراه داشتند که چشمانم خیره مانده بود. ثابت بن اقرم به من گفت:ای ابو
هریره، تو را چه شده است؟ گویی جمع زیادی را دیدهای؟! گفتم: بله. گفت: اگر در بدر
شرکت داشتی میدیدی که ما به واسطه زیادی افرادمان پیروز نشدیم![14]از امام صادق (ع) روایت شده است: هنگامی که مشرکان و مسلمانان در موته مقابل همدیگر قرار
گرفتند: جعفر بن ابی طالب بر اسب نشسته بود که از آن پیاده شد و آن را پی کرد[15]و او اولین مسلمانی بود که اسب خود را پی کرد.
ابن اسحاق مینویسد: جعفر به جنگ پرداخت در حالی که میخواند: خوشا به حال کسانی که به
بهشت نزدیک شوند، بهشتی که پاکیزه است و آب گوارا دارد و همانا عذاب رومیها نزدیک
شده است که افرادی کافر و بی اصل و نسب هستند و بر من واجب است که با شمشیرم بر سر
آنها بکوبم.
ابن هشام مینویسد: جعفر بن ابی طالب پرچم را به دست راست گرفته بود که آن را قطع کردند، سپس پرچم را به دست چپ گرفت که آن را هم قطع کردند. سپس آن را با بازوهایش بر سینهاش چسبانید تا او را
به شهادت رساندند و در این حال سی و سهساله بود.[16]واقدی مینویسد: پس از جعفر، زید بن حارثه پرچم را برداشت و به جنگ ادامه دادند و
مسلمانان همچنان در صفوف منظم قرار داشتند تا اینکه زید به وسیله ضربه نیزه به
شهادت رسید.[17] آنگاه عبدالله بن رواحه پرچم را برداشت. گویی که او کمی تردید داشت، برای همین خود
را سرزنش و نکوهش میکرد و این رجزها را میخواند: أقسمت یا نفس لتنزلنّه لتنزلنّ
او لتکرهنّه… ای نفس، قسم خوردهام که باید وارد میدان کارزار شوی، وگرنه تو را
وادار میکنم! اگر مردم جمع شدهاند و کمانهای خود را محکم کردهاند، چه شده است
که از رفتن به بهشت کراهت داری؟ مدتی که در آرامش به سر بردهای طولانی شده است و
آیا جز آب مشک پوسیدهای هستی که بالاخره باید بریزی؟
و همچنین میگفت:یا نفس ان لم تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیت… ای نفس، اگر کشته نشوی، میمیری و
پرنده مرگ است که بر لب بام تو نشسته است. هر آنچه را که آرزو میکردی بدان رسیدی و
اگر کار جعفر و زید را ادامه دهی هرآینه هدایت شدهای.[18]در این هنگام صدای کمک خواهی جنگجویان را از گوشهای از میدان شنید، به سرعت از اسب خود پیاده شد و به سویآن ناحیه رفت و آن قدر جنگید تا شهید شد.[19]واقدی روایت میکند: وقتی عبدالله بن رواحه به شهادت رسید، مسلمانان شکست خوردند و به هر
سو فرار کردند. در این حال یکی از انصار به نام ثابت بن أقرم به سوی پرچم رفت و آن
را برداشت و فریاد زد:ای مردم به دور من جمع شوید! به تدریج تعداد اندکی به دور او
جمع شدند. چشم ثابت به خالد بن ولید افتاد و فریاد زد:ای ابو سلیمان، بیا و پرچم
را بگیر. خالد گفت: تو بزرگتر از من و از رزمندگان بدر و أولی از من هستی! ثابت
گفت:ای مرد بیا و پرچم را بگیر، به خدا قسم که من آن را برنداشتهام مگر اینکه به
تو بدهم. و خالد آن را گرفت. مشرکان از هر طرف بر او حمله میکردند… تا اینکه او
به کمک اصحابش توانست که آنها را عقب براند. کمکم افراد فراوانی به لشکر دشمن
اضافه شد و برای همین او و اصحابش عقبنشینی کردند و مشرکان به تعقیب آنها
پرداختند. قطبة بن عامر فریاد میزد:ای مردم، اگر کسی از روبرو کشته شود، بهتر از
آن است که هنگام فرار از پشت سر کشته شود؛ امّا کسی حرف او را گوش نکرد و به دور او
جمع نشدند.[20]پیامبر اکرم (ص) در مدینه
أبان بن احمر بجلی کوفی از امام صادق (ع) روایت کرده است: رسول خدا (ص) در مسجد بود که
پردهها کنار رفت و او جعفر را دید که با کفار میجنگد و شهید شد. فرمود: جعفر شهید
شد .
راوندی در الخرائج و الجرائح از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است: در روزی که جنگ
موته رخ داد، نبی اکرم (ص) نماز صبح را خواند و بر منبر رفت و فرمود: هرآینه
برادران شما وارد جنگ با مشرکان شدهاند. سپس در مورد حمله بعضی بر بعضی دیگر صحبت
کرد تا اینکه فرمود: اکنون جعفر بن أبی طالب پرچم را برداشته و برای جنگ پیش رفته
است. سپس فرمود: همانا دست راست وی قطع شد و پرچم را به دست چپ گرفته است. سپس
فرمود: دست چپ او هم قطع شد و پرچم را به سینهاش گرفته است، سپس فرمود: جعفر شهید
شد و پرچم بر زمین افتاد… سپس فرمود: پرچم را عبدالله بن رواحه برداشت… سپس
فرمود: عبدالله بن رواحه به شهادت رسید و پرچم را خالد بن ولید برداشت… و
مسلمانان بازگشتند… و تعدادی از مشرکان کشته شده و فلانی و فلانی از مسلمانان
کشته شده و اسم یکایک شهدای موته را ذکر کرد. سپس از منبر پایین آمد و به خانه جعفر
رفت و فرمود که عبدالله بن جعفر را بیاورند و او را در دامن خود نشاند و مورد نوازش
قرار داد.[21]اسماء گفت:ای رسول خدا (ص)، اگر مردم را جمع میکردی و فضیلت جعفر را برایشان بازگو میکردی، هیچگاه فضل جعفر فراموش نمیشد. رسول خدا (ص) به درایت و دوراندیشی وی آفرین گفت.[22]و مثل همین را از امام صادق (ع) روایت کرده و در ادامه نوشته است: سپس رسول خدا (ص)
از منزل جعفر به مسجد رفت و بر منبر نشست و مردم را از فضیلت جعفر آگاه کرد و از
منبر پایین آمد.[23]در محاسن برقی از امام صادق (ع) روایت شده است: وقتی جعفر به شهادت رسید، رسول خدا
(ص) به فاطمه (س) دستور داد همراه عدهای از زنان نزد اسماء بروند و سه روز پیش او
بمانند و تا سه روز برایش غذا درست کنند و همین به صورت سنّتی درآمد که برای صاحبان
مصیبت تا سه روز غذا درست میکردند.[24] صدوق روایت کرده است: پیامبر اکرم (ص) پس از شهادت جعفر بن أبی طالب و زید بن حارثه، وقتی وارد خانه
میشد، بسیار گریه میکرد و میگفت: آنها با من همدم و همسخن بودند و با هم شهید
شدند.[25] پس از چند روزی خبر رسید این افراد به همان صورتی که پیامبر اکرم (ص) گفته بود به
شهادت رسیدهاند.[26]بازگشت مسلمانان به مدینه
واقدی روایت کرده است: خالد بن ولید همراه افراد شکست خورده به سوی مدینه حرکت
کرد. وقتی که مردم مدینه مطلع شدند شکستخوردگان موته به نزدیکیهای مدینه
رسیدهاند، به استقبال آنها در جرف[27] رفتند و در حالی که بر صورتهایشان خاک میپاشیدند، میگفتند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار کردید؟![28] ابن اسحاق روایت کرده است: وقتی که آنها به نزدیکی مدینه رسیدند، مسلمانان به استقبالشان رفتند در حالی که رسول خدا (ص) بر چارپایی سوار بود و در جلوی آنها حرکت میکرد… مردم شروع به پاشیدن خاک بر روی آنها کردند و فریاد میزدند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار کردید! اما رسول خدا (ص)
میفرمود: اینها فرارکننده نیستند و اگر خدا بخواهد کرّار هستند و دوباره بر دشمن حمله خواهند کرد.[29]واقدی روایت کرده است: اهل مدینه با بیاعتنایی از جنگجویان موته استقبال کردند به طوری
که بعضی از آنان وقتی به در خانه خود میرفتند و در میزدند تا داخل شوند، اهل خانه
در را باز نکرده و میگفتند: آیا همراه اصحاب و یاران خود بازگشتهای؟! و افرادی که
از بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) بودند، از خجالت در خانه میماندند و پیامبر اکرم (ص)
افرادی را دنبال آنها میفرستاد و پیغام میداد شما در راه خدا عقبنشینی کردهاید
تا دوباره به دشمن حمله کنید. از جمله افراد شرکتکننده در موته سلمة بن هشام
مخزومی، پسر امّ سلمه، همسر پیامبر اکرم (ص) بود. او پس از بازگشت از جنگ وارد خانهاش شد و دیگر خارج نشد تا اینکه روزی همسر وی نزد ام سلمه رفت امّ سلمه از او پرسید: چرا سلمة را نمیبینم، آیا مشکلی برای او پیش آمده است؟ همسرش گفت: نه، ولی نمیتواند از خانه خارج شود؛ زیرا اگر خارج شود او را هو
میکنند و میگویند:ای فرار کنندگان! آیا از جهاد در راه خدا فرار میکنید؟! برای همین در خانه نشسته و خارج نمیشود. امّ سلمه این مطلب را برای رسول خدا (ص) نقل کرد و آن حضرت (ص) فرمود: بلکه آنها در راه خدا عقبنشینی کردهاند تا دوباره به جنگ دشمن بروند و او باید از منزل خارج شود. و سلمه خارج شد.[30]شهدای جنگ موته
غیراز سه شهید مذکور، یعنی جعفر،[31] زید و عبدالله بن رواحه خزرجی، افراد دیگری از قریش به شهادت رسیدند که عبارت بودند از: مسعود بن أسود عدوی و وهب بن سعد بن أبی سرح، برادر عبدالله بن سعد بن ابی سرح.
و از بنی نجار از قبیله خزرج عبارت بودند از: سراقة بن عمرو، جابر بن عمرو و برادرش ابو کلاب یا کلیب، عمرو بن سعد و برادرش عامر و حارث بن نعمان بن أساف[32] یا یساف.[33]و تاریخ این جنگ جمادی الاول سال هشتم بوده است.[34]منبع : کتاب شیوه فرماندهی پیامبر (ص)، نوشته محمود شیث خطاب،
ترجمه عبدالحسین بینش
پی نوشت ها:
[1] ر.ک : معجم البلدان، ج ۸، ص۱۹۰.
[2] ر.ک : طبقات ابن سعد، ج ۲، ص۱۲۸
[3] بصری بر وزن کبری مرکز حوران و از توابع دمشق در شام بوده است .
[4] غسّان نیز از أزد میباشد، مغازی، ج ۲، ص۷۶۰.
[5] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۵۵- ۷۵۶ .
[6] إعلام الوری، ص۲۱۲ و مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص۲۰۵. و
[7] ظاهرا این توصیه بعد از نماز ظهر در مسجد و خطاب به
فرماندهان و به خصوص جعفر طیار بوده است.
[8] ثنیة الوداع در جهت شام قرار داشته است .
[9] در اردن
[10] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۵۶- ۷۶۰.
[11] إعلام الوری، ص۲۱۳ و مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص۲۰۵ آن را
[12] سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۱۷.
[13] سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۱۹.
[14] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۰- ۷۶۱.
[15] پی کردن به معنای قطع زردپیای است که بین مفصل ساق و پای
اسب قرار دارد.
[16] سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۰
[17] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۱.
[18] و این نیز دلالت دارد که جعفر طیار نخستین فرمانده بوده
است.
[19] سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۱.
[20] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۳.
[21] الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص۱۶۶
[22] محاسن، ج ۲، ص۱۹۴ به شماره ۱۹۹.
[23] المحاسن، ج ۲، ص۱۹۳ به شماره ۱۹۸
[24] المحاسن، ج ۲، ص۱۹۳ به شماره ۱۹۷ و
[25] کتاب من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص۱۷۷، حدیث ۵۲۷.
[26] الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص۱۲۱، حدیث ۱۹۸.
[27] در اطراف مدینه
[28] مغازی واقدی، ج ۲، ص۵۶۴- ۵۶۷.
[29] سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۲۴ و از او در اعلام الوری، ج ۱،
ص۲۱۵.
[30] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۵ و سیره ابن اسحاق، ج ۴، ص۲۵- ۲۴.
[31] اصفهانی در مقاتل الطالبین، ص۸ از علی بن عبدالله بن جعفر
نقل کرده است که جعفر در سی و چهار سالگی به شهادت رسیده است. سپس گفته
است: این مطلب به نظر من توهّمی بیش نیست، زیرا با هر یک از روایات که
مقایسه شود، معلوم میگردد که عمر وی هنگام شهادت بیش از این مقدار بوده
است؛ زیرا وی در سال هشتم هجرت به شهادت رسیده است و بین این سال تا مبعث
پیامبر اکرم (ص) بیست و یک سال فاصله بوده است و او از برادرش علی (ع)
مسنتر بوده است.
[32] سیره ابن هشام، ج ۴، ص۲۵.
[33] مغازی واقدی، ج ۲، ص۷۶۹.
[34] سیره ابن هشام، ج ۴، ص۱۵ و إعلام الوری، ج ۱، ص۲۱۲ و مناقب
آل أبی طالب، ج ۱، ص۲۰۶- ۲۰۵.