جواب نامه و ناراحتى از برگشت هدیه
۱۳۹۳/۰۹/۱۷
–
۱۲۴ بازدید
و نیز مرحوم شیخ مفید، صدوق ، کلینى و دیگر بزرگان رضوان اللّه علیهم ، به نقل از شخصى به نام حسن فرزند فضل بن زید – از اهالى یمن – حکایت کند:
رزوى پدرم نامه اى با دست خطّ خودش براى حضرت حجّة بن الحسن ، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف نوشت و حضرت جواب آن را براى پدرم فرستاده ، من نیز به دنبال آن نامه اى براى حضرت نوشتم و جوابش برایم آمد.
سپس پدرم نامه اى دیگر توسطّ یکى از دانشمندان نوشت و براى حضرت فرستاد؛ ولى جواب این نامه نیامد، وقتى تحقیق و بررسى کردیم ، فهمیدیم که آن دانشمند از اعتقادات حقّه خود دست برداشته است ، به همین جهت حضرت جواب دست خطّ او را نفرستاده بود.
و نیز مرحوم شیخ مفید، صدوق ، کلینى و دیگر بزرگان رضوان اللّه علیهم ، به نقل از شخصى به نام حسن فرزند فضل بن زید – از اهالى یمن – حکایت کند:
رزوى پدرم نامه اى با دست خطّ خودش براى حضرت حجّة بن الحسن ، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف نوشت و حضرت جواب آن را براى پدرم فرستاده ، من نیز به دنبال آن نامه اى براى حضرت نوشتم و جوابش برایم آمد.
سپس پدرم نامه اى دیگر توسطّ یکى از دانشمندان نوشت و براى حضرت فرستاد؛ ولى جواب این نامه نیامد، وقتى تحقیق و بررسى کردیم ، فهمیدیم که آن دانشمند از اعتقادات حقّه خود دست برداشته است ، به همین جهت حضرت جواب دست خطّ او را نفرستاده بود.
حسن بن الفضل افزود: پس از مدّتى به قصد زیارت مشاهد مشرّفه ، به سمت عراق و خراسان حرکت کردم ؛ و چون به شهر سامراء رسیدم و زیارت کردم ، در پایان وارد مقام و سرداب غیبت امام زمان علیه السلام شدم ، با خود گفتم : ایّام حجّ نزدیک است و ترسیدم از این که مبادا نتوانم براى حجّ مشرّف شوم .
در همین افکار بودم که پیش یکى از علماء به نام محمّد بن احمد رفتم و از او تقاضاى کمک نمودم ؟
در پاسخ ، به من گفت : به فلان مسجد مى روى ، در آن جا شخصى را خواهى دید که او مشکل تو را حلّ خواهد نمود.
وقتى وارد آن مسجد شدم ، پس از لحظاتى شخصى داخل شد و بدون آن که مرا از قبل دیده باشد، با نگاهى به من تبسّمى نمود و اظهار داشت : اى حسن بن الفضل ! غمگین و ناراحت مباش ، در همین سال به زیارت خانه خدا مشرّف مى شوى و مناسک حجّ را انجام مى دهى و بعد از آن صحیح و سالم به منزل و نزد خانواده ات بازخواهى گشت .
با شنیدن سخنان دلنشین او، قلبم آرام گرفت .
بعد از آن ، همان شخص کیسه اى را به من داد که داخل آن مقدارى پول و تعدادى لباس بود، با خود گفتم : این ها ناقابل است و برگرداندم ، او هم کیسه و لباس ها را گرفت و بدون آن که با من مطرح سخنى نماید، حرکت و رفت .
در همین لحظه به خود آمدم و گفتم : عجب کار زشت و اشتباهى کردم ، چرا هدایا را برگرداندم ؟!
و سپس نامه اى به محضر شریف حضرت نوشتم و ضمن عذرخواهى ، از آن حضرت طلب پوزش کردم .
این جریان در حالى واقع شد که از اموال دنیا هیچ نداشتم ، مگر لباسى را که پوشیده بودم و مرا غم و اندوه شدیدى فرا گرفته بود، ناگهان شخصى به عنوان ماءمور حضرت وارد شد و اظهار داشت : کار بدى کردى ؛ هنوز مولایت را نشناخته اى ، ما به دوستان این چنین کمک هائى را مى کنیم و چه بسا دوستان ما خودشان بجهت تبرّک ، از ما تقاضا و درخواست کمک کنند؛ و پس از این صحبت ها نامه اى تحویل من داد که در آن نوشته شده بود:
اشتباه کردى که هدایاى ما را برگرداندى و نپذیرفتى ، پس اگر استغفار و توبه کردى ، خداوند متعال گناهان تو را مى آمرزد و در هر حال چنانچه از کردار خود پشیمان هستى ، این کیسه را بگیر و پول هاى آن را خرجى راه و هزینه زندگى خود قرار بده و پیراهن را براى احرام حجّ استفاده کن .
و من بسیار خوشحال شدم و با گرفتن آن هدایا شکر و سپاس خداوند متعال را به جاى آوردم .(1)
رزوى پدرم نامه اى با دست خطّ خودش براى حضرت حجّة بن الحسن ، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف نوشت و حضرت جواب آن را براى پدرم فرستاده ، من نیز به دنبال آن نامه اى براى حضرت نوشتم و جوابش برایم آمد.
سپس پدرم نامه اى دیگر توسطّ یکى از دانشمندان نوشت و براى حضرت فرستاد؛ ولى جواب این نامه نیامد، وقتى تحقیق و بررسى کردیم ، فهمیدیم که آن دانشمند از اعتقادات حقّه خود دست برداشته است ، به همین جهت حضرت جواب دست خطّ او را نفرستاده بود.
حسن بن الفضل افزود: پس از مدّتى به قصد زیارت مشاهد مشرّفه ، به سمت عراق و خراسان حرکت کردم ؛ و چون به شهر سامراء رسیدم و زیارت کردم ، در پایان وارد مقام و سرداب غیبت امام زمان علیه السلام شدم ، با خود گفتم : ایّام حجّ نزدیک است و ترسیدم از این که مبادا نتوانم براى حجّ مشرّف شوم .
در همین افکار بودم که پیش یکى از علماء به نام محمّد بن احمد رفتم و از او تقاضاى کمک نمودم ؟
در پاسخ ، به من گفت : به فلان مسجد مى روى ، در آن جا شخصى را خواهى دید که او مشکل تو را حلّ خواهد نمود.
وقتى وارد آن مسجد شدم ، پس از لحظاتى شخصى داخل شد و بدون آن که مرا از قبل دیده باشد، با نگاهى به من تبسّمى نمود و اظهار داشت : اى حسن بن الفضل ! غمگین و ناراحت مباش ، در همین سال به زیارت خانه خدا مشرّف مى شوى و مناسک حجّ را انجام مى دهى و بعد از آن صحیح و سالم به منزل و نزد خانواده ات بازخواهى گشت .
با شنیدن سخنان دلنشین او، قلبم آرام گرفت .
بعد از آن ، همان شخص کیسه اى را به من داد که داخل آن مقدارى پول و تعدادى لباس بود، با خود گفتم : این ها ناقابل است و برگرداندم ، او هم کیسه و لباس ها را گرفت و بدون آن که با من مطرح سخنى نماید، حرکت و رفت .
در همین لحظه به خود آمدم و گفتم : عجب کار زشت و اشتباهى کردم ، چرا هدایا را برگرداندم ؟!
و سپس نامه اى به محضر شریف حضرت نوشتم و ضمن عذرخواهى ، از آن حضرت طلب پوزش کردم .
این جریان در حالى واقع شد که از اموال دنیا هیچ نداشتم ، مگر لباسى را که پوشیده بودم و مرا غم و اندوه شدیدى فرا گرفته بود، ناگهان شخصى به عنوان ماءمور حضرت وارد شد و اظهار داشت : کار بدى کردى ؛ هنوز مولایت را نشناخته اى ، ما به دوستان این چنین کمک هائى را مى کنیم و چه بسا دوستان ما خودشان بجهت تبرّک ، از ما تقاضا و درخواست کمک کنند؛ و پس از این صحبت ها نامه اى تحویل من داد که در آن نوشته شده بود:
اشتباه کردى که هدایاى ما را برگرداندى و نپذیرفتى ، پس اگر استغفار و توبه کردى ، خداوند متعال گناهان تو را مى آمرزد و در هر حال چنانچه از کردار خود پشیمان هستى ، این کیسه را بگیر و پول هاى آن را خرجى راه و هزینه زندگى خود قرار بده و پیراهن را براى احرام حجّ استفاده کن .
و من بسیار خوشحال شدم و با گرفتن آن هدایا شکر و سپاس خداوند متعال را به جاى آوردم .(1)
——————————————————————————–
1- اصول کافى : ج 1، ص 520، ح 13، ارشاد شیخ مفید: ص 353، غیبة شیخ طوسى : ص 282، ح 240، إکمال الدّین شیخ صدوق : ص 490، ح 13.