خانه » همه » مذهبی » جُک‌های مردم شوروی علیه حکومت‌های دیکتاتوری خود

جُک‌های مردم شوروی علیه حکومت‌های دیکتاتوری خود

عصراسلام: این‌ها را نمی‌شود جُک‌های عادی به شمار آورد، تا جایی که حتی سازمان CIA در آمریکا، برنامه‌ای برای جمع‌آوری و مکتوب کردن آن‌ها در زمان جنگ سرد با شوروی داشت. 

یه نفر رو تو شوروی میندازن زندان.
بقیه زندانی‌ها ازش می‌پرسن حُکمت چند ساله؟
زندانی: ۱۰ سال!
بقیه زندانی‌ها: مگه چکار کردی؟
زندانی: هیچ کاری نکردم.
بقیه زندانی‌ها: اه، دروغ نگو، همه می‌دونن حُکم هیچ کاری نکردن فقط ۷ ساله.‏ 

یه روزنامه‌ی آمریکایی گزارش داد که پزشکان شوروی موفق شده‌اند که دندان یک بیمار را از راه بینی‌اش بیرون بکشند. روز بعد همه از روزنامه پرسیدند که چگونه امکان‌پذیره؟
روزنامه جواب داد: آنها مجبورند از راه بینی دندان بیمار رو بیرون بکشند، چون در شوروی هیچ‌کس حق ندارد دهانش را باز کند.‏ 

سوال: چرا شوروی آدم به ماه نمی‌فرسته؟
پاسخ: چون می‌ترسن دیگه نخواد برگرده.‏ 

مامور پلیس مخفی KGB به یه بازداشتی گفت:
یه چشم من مصنوعیه،
اگه بگی کدومشون مصنوعیه ولت می‌کنم.
بازداشتی: چشم چپت!
مامور: درسته، ولی از کجا فهمیدی؟
بازداشتی: توش هیچ بی‌شرفی ندیدم.‏ 

تو یه جلسه خصوصی از لنین پرسیدن: چه آینده‌ای رو برای انقلاب کمونیستی پیش‌بینی می‌کنی؟
لنین گفت: بالاخره در آینده می‌تونیم به مرحله‌ای برسیم، که همه‌چیز تو مغازه‌هامون باشه، درست مثل دوران شاه قبلی.‏ 

برژنف (رهبر شوروی) مُرد و رفت جهنم. مسئول جهنم بهش گفت: می‌تونی عذاب خودت رو انتخاب کنی و بعد برژنف رو به بازدید جهنم بُرد.
رسیدن به یکی که با گرز آتشین میزدن تو سرش.
برژنف: نه نه، این وحشتناکه.
بعد رسیدن به یکی که از پا آویزونش کردن و دارن میندازنش تو دیگ آب جوش.
برژنف: نه نه، تحمل اینم ندارن.
بعد رفتن تا رسیدن به خروشچف (یکی دیگه از رهبران شوروی) که تو بغل هنرپیشه زن فرانسوی بریژیت باردو نشسته و عشق و حال می‌کنه.
برژنف: این، اینو میخوام.
مسئول جهنم: شرمنده، این عذاب بریژیت باردوئه.‏ 

استالین حین شنا تو یه دریاچه، یهو غرق میشه. یه روستایی که از اون‌جا رد می‌شده، سریع می‌پره تو آب و نجاتش میده. استالین خوشحال می‌شه و بهش می‌گه: تو الان استالین رو نجات دادی قهرمان، چی می‌خوای بهت بدم.
روستایی که می‌فهمه کی رو نجات داده: تو رو خدا فقط به هیچکی نگو کی نجاتت داده.‏ 

یه مومیایی تو مصر پیدا میشه. برای تعیین هویت می‌برنش شوروی. بعد از نیم ساعت افسر KGB (پلیس مخفی شوروی) از اطاق میاد بیرون و می‌گه: این آمن هوتپ سوم بوده که وقتی زنش بهش خیانت کرد و اینم فهمید، معشوقه زنش اومد و کشتش.
مصری‌ها با تعجب میگن: چطوری فهمیدی؟
مامور KGB: خودش اعتراف کرد.‏ 

این یکی جُک در سال‌های دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی بسیار بسیار معروف شده بود: 

سال ۱۹۳۷ (اوج دوران وحشت استالینی که پلیس مخفی می‌ریخت تو خونه‌ها) یه شب در یه خونه‌ای رو محکم می‌کوبن. همه خانواده از ترس قایم میشن. ولی اونایی که پشت درن کوتاه نمیان. بالاخره پدربزرگ خانواده پا پیش می‌زاره و میگه: رفقا، من دیگه عمر خودم رو کردم؛ من میرم در رو باز می‌کنم.
چندلحظه بعد پیرمرد برمی‌گرده و با خوشحالی داد می‌زنه: رفقا، رفقا، مردم میگن طبقه بالای خونه‌ی ما داره میسوزه، فرار کنید.‏ 

یه فرانسوی، یه انگلیسی و یه روسی داشتن در مورد این‌که آدم و حوا اهل کجا بودن بحث می‌کردند:
انگلیسی: بی‌شک آدم و حوا انگلیسی بودن. فقط یه جنتلمن انگلیسی ممکنه آخرین سیبش رو با یه خانم تقسیم کنه. 

فرانسوی: نه فرانسوی بودن. فقط یه مرد فرانسوی می‌تونه به این راحتی یه زن رو گول بزنه. 

روسی: نه مطمئن باشید اون‌ها اهل شوروی بودن. فقط یه شورویایی می‌تونه در حالی که هیچ لباسی برای پوشیدن نداره و فقط هم یه سیب برای خورد و خوراک خودش و زنش داره، متقاعد بشه که تو بهشته.‏ 

برژنف فضانوردان شوروی رو احضار کرد و گفت: رفقا، آمریکایی‌ها روی ماه فرود آمدند. ما تصمیم گرفتیم ازشون جلو بزنیم و شما رو روی خورشید فرود بیاریم.
فضانوردان: ولی رفیق برژنف، ما می‌سوزیم!
برژنف: اصلا نگران نباشید، حزب کمونیست فکر همه چیز رو کرده. شما رو تو شب می‌فرستیم اون‌جا.‏ 

خروشچف از جُک‌هایی که مردم علیه حکومت می‌ساختن بسیار ناراحت شده بود. یه روز دستور میده یکی از افرادی که این جُک‌ها رو می‌سازن پیدا کنن و بیارنش. مامورها یه نفر رو پیدا می‌کنن و میارن خونه خروشچف.
خروشچف: بگو ببینم چرا این جُک‌ها رو علیه ما می‌سازی؟
یه نگاه به خونه‌ی خروشچف می‌اندازه و میگه: خوب خونه و زندگی واسه خودت ساختی ها، خونه خوب، ماشین خوب، غذای خوب.
خروشچف عصبانی میشه و میگه: همه‌ی مردم شوروی الان دارن این‌جور زندگی می‌کنن!
طرف میگه: بیا، اینم یه جُک دیگه.‏ 

سوال: اگر شخصی بخواهد عضو حزب کمونیست شود، باید از کجا شروع کند؟
پاسخ: از تیمارستان. 

یک لهستانی وارد بانکی در ورشو می‌شود و به کارمند باجه می‌گوید: من ۱۰۰ زلوتی (حدود ۳۲ دلار) پول دارم و نمی‌دانم با آن چکار کنم.
کارمند: آن را در بانک بگذارید.
مشتری: اما اگر بانک ورشکست شد چه؟
کارمند: آن‌وقت بانک مرکزی پول شما را پس میده.
مشتری: ولی اگر بانک مرکزی ورشکست شد چه؟‏کارمند: آن‌وقت دولت لهستان پول شما را پس می‌دهد.
مشتری: اگر دولت لهستان سقوط کرد چه؟
کارمند: آن‌وقت برادر بزرگ ما شوروی پول شما را پس می‌دهد.
مشتری: و اگر شوروی سقوط کرد چه؟
کارمند آرام می‌گوید: ببین حرومزاده، منظورت این نیست که واسه اون کار (سقوط شوروی) از ۳۰ دلار مضایقه می‌کنی؟‏ 

برژنف از فورد رییس‌جمهور آمریکا خواست که کاریکاتور او را بکشد، فقط حق ندارد اندام جنسی او را در آن استفاده کند. بعد از نیم ساعت فورد کاریکاتور برژنف را به شکل یک مرد تنومند روستایی با دو پستان بزرگ و یک مار بر گردنش کشید.
برژنف گفت: این چیه کشیدی؟
فورد گفت: اون مار کوبا است‏ که وبال گردنت است و از تو تغذیه می‌کند. و آن دو پستان هم دو طرف جهان است که با یکی به آسیا غذا می‌دهی و با یکی دیگر به آفریقا. 

برژنف متحیرانه پرسید: خُب، ملت بزرگ شوروی رو یادت رفت! چطور به ملت خودم غذا می‌دم پس؟
فورد گفت: خب خودت گفتی قسمت‌های خصوصی بدنت رو نکشم.‏-می‌تونی بگی فرق کمونیست و ضد کمونیست چیه؟
+کمونیست کسی است که آثار مارکس را خوانده است و ضد کمونیست کسی است که آثار مارکس را درک کرده است.‏ 

یک استاد دانشگاه و یک کمونیست پیر در یک جلسه نشسته‌اند. استاد دانشگاه: کمونیسم از همان ابتدا بر مبنای نادرستی ساخته شد، این سرود انقلابی را به یاد دارید؟ قطار ما به سوی آینده پرواز می‌کن ایستگاه بعدی کمونیسم است.
پیرمرد: بله، اشکالش چیست؟
استاد دانشگاه: قطار پرواز نمی‌کنه. 

‏سال ۱۹۳۷ است و دو پیرمرد از اعضای قدیمی حزب کمونیست در یک‌سلول زندان کنار هم نشسته‌اند. پیرمرد اول: «این‌طور که معلوم است، ما آن‌قدر زنده نمی‌مانیم که کمونیسم واقعی را ببینیم، ولی بچه‌هایمان بی‌شک خواهند دید». پیرمرد دوم: «آره، بیچاره بچه‌هایمان».‏
در شوروی مراسمی درحال برگزاری است:
پرتره استالین بر دیوار آویزان است. سخنران درباره‌ی استالین حرف می‌زند، بعد گروه سرود درباره‌ی استالین سرود می‌خواند و دست آخر شاعری در مورد استالین شعر دکلمه می‌کند. مناسبت چیست؟ شب بزرگداشت صدمین سال مرگ پوشکینِ شاعر است. 

‏بعد از مرگ استالین، خروشچف (رهبر شوروی بعد از استالین) داشت جنایت‌های استالین را نام می‌برد و محکوم می‌کرد.
صدایی از درون جمعیت گفت: اون موقع تو کجا بودی؟
خروشچف گفت: کی بود سوال کرد؟
هیچکس جرات نکرد جواب بده.
خروشچف گفت: همون جایی که تو واییستادی.‏ 

یکی از معروفترین جوک‌های شوروی این بود: 

معلم از دانش‌آموزان امتحان ریاضی گرفت.
+۲ ضرب‌در ۲ چند میشه؟
_هرچی که استالین بگه.
دانش‌آموز قبول شد.‏
مردی در مسکو می‌دوید و داد می‌زد: استالین یک خوک است و کِرِملین یک خوک‌دانی. او را بازداشت کردند و به ۲۱ سال زندان محکوم شد. ۱ سال به جرم فریاد زدن، و ۲۰ سال به جرم افشای اسرار حکومتی.‏ 

جان اِف کندی پیش خدا رفت و گفت:
خداوندا، چندسال طول می‌کشه تا ملت آمریکا رنگ خوشبختی رو ببینن؟
خدا گفت: ۳۰ سال دیگه.
کِنِدی سرش رو پایین انداخت و رفت.
بعد ژنرال دوگل رفت پیش خدا و گفت:
خداوندا، واسه ملت فرانسه چندسال طول می‌کشه؟
خدا گفت: همین فرمون، ۵۰ سال دیگه.
دوگل هم سرش را انداخت پایین و رفت.
نوبت خروشچُف (دبیر کل حزب کمونیست) شد. رفت پیش خدا و پرسید:
خداوندا ملت شوروی چند سال دیگه رنگ خوشبختی را….؟
هنوز حرف خروشچف تموم نشده بود که خدا سرش را پایین انداخت و رفت. 


شاوشنک

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد