محمدرضا ميرزاى افسر، اين مربع را در هجو وی ساخته:
نگذاشت به ملک شاه حاجی درمی شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن چاه نَمی نه خایۀ خصم را از این توپ غمی
و عشق اش به توپ سازی چنان بود که وصیت کرده بود در كارخانهى توپ ریزی خود به خاك سپرده شود! (شمیم، علی اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار…ص ۱۲۵)
یغمای جندق نیز در رباعی خود در مورد نتیجه حفر قنات و كاريز توسط میرزاآقاسی که بودجه هنگفت کشور را صرف آن کرده و در نتیجه، کشور به ورطه شورشها و فقر افتاده بود چنین سروده:
حاجى كه دلى از او طربناك نشد جز در پى آب و كندن خاك نشد
با اين همه رشتهى قنات و كاريز يك گوشه ز ريدههاى او پاك نشد
(یغمای جندقی، دیوان، چاپ اعتضاد السلطنه ۱۳۳۹ ص۳۸۰)
اما شوربختی مردم در این بود که حاجى ميرزا آقاسى درویش و صوفی مسلک، تنها وزیر نبود بلکه همه کاره و شخص اول کشور بود! چون روابط محمدشاه با او بصورت وزير و سلطان نبوده بلکه محمد شاه او را مراد و مرشد خود مىدانسته و عقيده داشت حاجى هرچه بخواهد همان مىشود بخاطر همین، این شاه ساده لوح، حتی از میرزا آقاسی میخواست دعا کند تا بیماری نقرس اش علاج یابد و وقتی میرزا آقاسی دست به دعا میشد و اثری نمی بخشید باز محمدشاه ول کن نبود و میگفت خودش نمىخواهد پاى من خوب بشود چون می خواهد تا در دنیا زحمتها بكشم و در آخرت بهتر بروم! (از صدر التواريخ. نسخه خطی.)
البته این كشف و كرامات، بر خود ميرزا آقاسى نيز مشتبه شده بود، گاهى دچار افكار ماليخوليايى عجيبی مىشد. مثلا در عالم وهم و خيال، لشكر مىآراست و میرفت قفقازيه و سرزمینهای جدا شده از ایران را از روسيه تزارى باز مىگرفت و یا حتی، ملكه ويكتوريا را از اريكه ى سلطنت بريتانياى كبير به زير میکشيد!
كنت دوسرسى وزير مختار فرانسه در کتابش مىنويسد:
يك روز به من گفت كه از دست تقاضاهاى بىجاى انگليس، جگرم خون است. چيزى نمانده است كه سپاهى به كلكته بفرستم و ملكه ويكتوريا را دستگير کرده و در ملاء عام بدست سپاهيان ایران بدهم تا با او فلان کنند…! (کتاب ایران در سالهای۱۸۳۹-۴۰…)
البته این حاجى صدراعظم ایران نمیدانست که ملكهىی بريتانيا در كلكته نیست بلکه كلكته بخشی از مستعمرات انگلستان است…!
در اثر عملکردهای دور از عقلش، وضع مردم بد و بدتر گشت و عصیانها و شورشها بارها کل کشور را فرا گرفت شورشهایی چون شورش آقاخان محلاتی، شورش لوطیان اصفهان، شورش سالار و شورش بابیان در گرفت که تمام وقت حکومت صرف سرکوبی آنها گردید که البته موفق نشد چرا که برخی از آنان مانند شورش سالار یا شورش بابیان خاموش نگشتند و وقتی محمدشاه مُرد صدراعظم از ترس انتقام مردم،جنازه شاه و کفن و دفن آنرا ول کرده و در شاهزاده عبدالعظيم متحصن شد! (حقايق الاخبار ناصرى، محمد جعفر خورموچى.. ص ۳۶-۳۷)
پس از اينكه ناصرالدين شاه به اتفاق اميركبير به تهران آمد حاجى ميرزا آقاسى كه همچنان از ترس مردم در عبدالعظيم پناهنده بود، از حکومت جدید خواست كه اجازه دهند او به عتبات عاليات برود و در آنجا دعاگو باشد و رفت و در آنجا دعاگو شد و همانجا نیز مُرد!
اما فقر و فلاکتی که در کشور در نتیجه سیاستهای و افکار مالیخولیایی او بوجود آمده بود و «مبالغ هنگفتى از تعهدات پرداخت نشده اش روى دست اميركبير ماند»( تاريخ قاجار، تأليف سر رابرت واتسن، سال ۱۳۴۰ ش.)
و این از بدبیاری مردم ایران بوده که پس از کشته شدنِ وزیر اندیشمند و اصلاح طلبی چون میرزا ابوالقاسم فراهانی، خشک مغزی خرافاتی چون حاجى ميرزاآقاسی صدراعظم میشود و پس از کشته شدن وزیری چون امیرکبیر، آدم سرسپرده و مزدوری چون میرزاآقاخان نوری صدراعظم میگردد و کشور پهناوری چون ایران را به خاک سیاه می نشاند…
و تاسف اینکه آن دو صدراعظم اصلاحگر و نمایندگان نوسازی ایران کشته میشوند اما آن دو تای دیگر می مانند و در بسترِ عافیت از پیری میمیرند…!
نویسنده: علی مرادی مراغهای