۱۳۹۲/۰۳/۱۹
–
۱۱۷۶ بازدید
در مورد انتقال اعمال به وسیله ی غیبت توضیح بدهید.لطفا به این سوالات پاسخ بدهید.۱.آیا انتقال اعمال با این آیات منافات ندارد(لا تزر وازرة وزر اخری-انی لا اضیع عمل عامل-من یعمل مثقال ذرة خیر یره ومن یعمل مثقال ذرة شر یره)لطفا درباری ی هر سه ایه ومنافات آن با بحث انتقال اعمال توضیخ دهید.۲.در انتقال اعمال کار های خوب به کسی که غیبتش شده انتقال میشود.واگر کسی که غیبت کرده کار خوبی نداشته باشد از اعمال بد غیبت شونده برداشته شده وبه کارهای بد غیبت کننده داده میشود.حالا یک سوال اگر کسی اطیمنان پیدا کند که کسی غیبتش را کرده حتی اگر زنا هم کند به پای کسی که غیبتش را کرده مینویسند .خودش به خاطر این زنا یا دروغ یا هر کار زشتی عذاب نیمشود؟این با عدالت خدا سازگار است؟.۳.اگر کسی غیبت کرده وآبروی مومنی را در دنیا برده خداوند هم در قیامت آبروی کسی که غیبت کرده را ببرد تا مقابله به مثل شود پس چرا اعمال انسان جابه جا میشود(العین بالعین الانف بالانف الاذن باالاذن…)اما چرا در این بحث مقابله به مثل نمیشود؟
در پاسخ به این پرسش توجه به نکات ذیل توجه نمایید :
1- گناه و عصیان نمی تواند پاک کننده گناه باشد هر چند هر دو گناه از یک جنس باشند .
2- در مورد غیبت مسلما برای غیبت کننده گناه نوشته می شود ولی انتقال حسنه او به فرد غیبت شونده و در صورت نداشتن حسنه انتقال گناهان غیبت کننده به غیبت شونده در موارد خاصی است و در همه موارد نیست و عمومیت ندارد تا بتوان آن را به همه موارد غیبت سرایت داد .
3- غیبت کردن انسان ها از یکدیگر به یک میزان نیست و گناه همه غیبت ها نیز به یک اندازه نیست تا در همه موارد تعادل و تناسبی که شما بیان کرده اید ایجاد شود . مثلا جرم و گناه فردی که بنده خاص و ولی خدا است با غیبت انسان معمولی متفاوت است و یا غیبتی که تنها موجب ناراحتی کسی شود با غیبتی که موجب ریختن آبروی کسی شود و او را در جامعه ساقط کند از نظر جرم یکسان نیست . (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 1/100112959 )
4. در مورد چگونگی انتقال یافتن اعمال در مواردی مانند غیبت مطالعه مطلب زیر مفید است :
یکی از مسائلی که هم قرآن کریم در ضمن سخنان خود بر آن متعرض شده و هم در احادیث شریفه به طور فراوان وارد گردیده است انتقال یافتن اعمال است؛ به این معنی که در بعضی از صور و شرایط که ذیلاً اشارهای اجمالی بر آنها میشود، حسنات یک نفر و یا قدری از آنها، از وی دور گردانیده شده و به انسان دیگری که عامل آنها نبوده، انتقال داده میشوند و هم چنین سیئات یک نفر، کلاً یا بعضاً، احیاناً به شخص دیگری متعلق میشود .
خداوند متعال در داستان دو پسر آدم ـ علیه السلام ـ ، از قول هابیل، نقل فرموده که به برادرش قابیل چنین گفت: إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ؛ [1] راغب در مفردات القرآن نوشته: اَی تُقیمُ بِهذِهِ الحالَةِ؛ نگارنده گوید: اصل معنای «ان تبوء باثمی و اثمک» این است که برگشت و عاقبت امر تو که الی الابد در آن خواهی ماند، این است که با گناه خودت و با گناه من خواهی بود؛ و به طوری که از آیات این داستان استفاده میشود، خداوند متعال، آیة فوق الذکر را به عنوان تحسین و تمجید از هابیل، از او نقل فرموده و لذا حتماً آن را تصدیق هم کرده است؛ [2] و چنان که میبینیم دلالت واضحی بر این دارد که: گناه مقتول مظلوم، بر قاتل ظالم، انتقال مییابد .
مطلب یاد شده در روایات خاصه و نیز عامه یافت میشود: از حضرت باقر ـ علیه السلام ـ روایت شده که فرموده: مَن قَتَلَ مُؤمناً اَثبَتَ اللهُ عَلی قاتِلِهِ جَمیعَ الذّنوبِ وَ بَرِءَ المَقتولُ مِنها وَ ذلکَ قولُه عَزَّ وَ جلَّ اِنّی اُریدُ اَن تَبوءَ بِأثِمی وَ أِثمِکَ فَتَکونَ مِن اَصحابِ النّارِ؛ [3]
امام باقر علیه السلام فرمودند:اگر مومنی کشته شود خداوند همه گناهانش را بر گردن قاتل گذاشته و مقتول از گناهانش بری خواهد شد و این همان آیه قرآن است که فرمود: اِنّی اُریدُ اَن تَبوءَ بِأثِمی وَ أِثمِکَ فَتَکونَ مِن اَصحابِ النّارِ . و از اوزاعی که از علمای نامی عامّه است، [4] روایت شده و ظاهراً او نیز از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت کرده: مَن قُتِلَ مَظلوماً کَفَّرَ اللهُ کُلَّ ذَنبٍ عَنهُ وَ ذلِکَ فیِ القرآنِ اُریدُ انّ تَبوءَ بِأِثمی وَ أِثمِکَ . [5] پیامبر می فرماید : اگر کسی مظلومانه کشته شود خداوند گناهان او را می پوشاند
شیخ محمد عبده و شاگرد او محمد رشید رضا، که از دانشمندان مصر بودند، این معنی را در تفسیر آیه فوق، یکی از دو وجه گرفته و گفتهاند: قاتل در آخرت، گناه مقتول را، اگر برای او گناهی بوده باشد، بر میدارد؛ [6] و از مجاهد هم روایت شده که: چون کسی کسی را بکشد، به قیامت گناهان مقتول بر قاتل نهند . [7]
آیه دیگری نیز در قرآن کریم هست: دربارة کفار گمراه کننده میفرماید: لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ؛ [8] به طوری که مشهود است، این آیه با صراحت بیان میفرماید که: کافران گمراه کننده، مقداری از گناهان گمراه شوندگان را با گناه خودشان، حمل میکنند؛ پس انتقال اعمال، اعم و اشمل از مورد قتل است .
و در بعضی از اخبار، غیبت کردن را موجب انتقال حسنات، از غیبت کننده بر غیبت شده، شناسانیدهاند: از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت شده: یَأتیِ الرَّجُلُ یَومَ القیمةِ و قد عَمِلَ الحسناتِ فلا یَری فی صَحیفتِهِ من حسناتِهِ شیئاً فیقولُ اینَ حسناتی التّی عَمِلتُها فی دارِالدنیا فَیُقالُ لَهُ: ذَهَبَت باِغتیابِکَ للنّاسِ وَ هِیَ لَهُم عِوَضَ اغتِیابِهِم؛ [9] و نیز در روایت هست: اِنّ الرّجلَ یُعطی کِتاباً فَیَری فیه حَسَناتٍ لَم یَکُن یَعرِفُها فَیُقالُ هذِهِ بِما اغتابَکَ النّاسُ؛ [10] بعضی از فرزانهگان میگفته است: اگر غیبت کسی را میخواستم بکنم، جز فرزند خود غیبت کسی دیگر را نمیکردم؛ [11] منظور این دانا این بوده که: نمیخواهم با غیبت کردن، حسناتم را به دیگران بدهم .!
در تفسیر المیزان بیان شده: بعضی از معاصی، حسنات صاحب خود را به شخص دیگری بار میکند، مانند قتل؛ خداوند متعال فرموده: اِنّی اُریدُ اَن تَبوءَ بِأِثمی وَ أِثمِکَ، و این معنی در غیبت و بهتان غیر آنها، در روایاتی که از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و ائمه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ ، مأثور است، وارد شده؛ و هم چنین بعضی از طاعتها هم گناهان صاحب خود را به غیر او انتقال میدهند . [12]
بحث ما به لحاظ استدلال تمام است، و با آیات و روایات فوق به دست آوردیم که: حسنات و هم چنین سیئات، در بعضی از اوقات از عامل خود کنار گردیده و به سوی انسانی دیگر که عامل آنها نبوده، میشتابند و به او انتقال مییابند؛ و ما هم از این انتقال که در اعمال رخ میدهد، به بقای آنها پی برده و به ثبوت آنها در این جهان منتقل میشویم .
ولی عدهای از دانشمندان عهد اسلامی در این مساله آشکارا بر خلاف ظواهر، امری غیر ممکن شناختهاند فلذا خود را ناچار مجاز دیده و آیات کریمه را به معانی دیگری که صلاح دانستهاند حمل کردهاند .
منکرین انتقال اعمال، تا آن جا که ما اطلاع یافتهایم، به یکی از دو قضیه متمسک شدهاند :
1 ـ عمل عرض است و بقائی برای آن نیست تا انتقال یافتن آن ممکن باشد؛ و اگر باقی هم باشد، باز انتقال آن امکان ندارد به جهت این که: اصلا انتقال عرض محال است؛ برای همین اشکال، غزالی انتقال اعمال را از روی ناچاری به انتقال اثر عمل، حمل کرده و انتقال ثواب اعمال را صحیح تشخیص داده است؛ [13] ما اثبات کردهایم که عمل نیروئی است که از عامل در حین صدور، بیرون میگردد، و عرض نیست بلکه جوهری جاودانی است؛ و عرضی اصلاً در جهان وجود ندارد . [14]
2 ـ انتقال سیئات با آیه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری؛ [15] متناقض است، و این تناقض در نظر جناب شیخ ابوالفتوح رازی ـ رحمه اللّه تعالی ـ مهم جلوهگر شده و انتقال اعمال سیئه را منکر گردیده است؛ ایشان در تفسیر: انی اریدان تبوء باثمی و اثمک فرموده: مجاهد گفت….. که مراد آن است که به گناهی که من کردهام و گناهی که تو کردهای؛ گفت برای آن که چون کسی کسی را بکشد، به قیامت گناهان مقتول بر قاتل نهند [16] ؛ و این قول، معتمد نیست برای آن که خلاف ادله عقل است و ظواهر آیات محکمه، من قوله :
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری؛ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ [17] ؛ و جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ [18] ؛ و جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ [19] ؛ و بر قاعدة عدل و ادلة عقل، مطرد نیست .
مطلب نام برده، بیشتری از مفسرین را از عامّه و خاصه، به زحمت انداخته: عدهای از آنان، مانند مجمع البیان، نفحات الرحمن، جلالین، المنار، طنطاوی، [20] در معنای «اثمی» گفتهاند: گناه کشتن تو مرا؛ و عده دیگری هم مانند: شبّر و بیضاوی، [21] احتمال دادهاند که معنی این باشد: من میخواهم تو با گناه من برگردی (گناهی که اگر من دستم را به سوی تو باز میکردم پدید میآمد) و با گناه خودت (گناهی که چون دستت را به سوی من باز کردی پدید آمد) و کشاف هم گفته: گناه این را که من تو را بکشم اگر تو را میکشتم و گناه این را که تو مرا بکشی .
المیزان میگوید: اینها وجوهی است که گفتهاند، ولی نه از جهت لفظ، دلیلی بر آنها هست و نه اعتباری مساعد آنهاست؛ و ایضاً گوید: مراد این است که گناه مقتول ستم دیده به قاتل او منتقل شود و بر روی گناهی که او قرار یابد و در وی، دو گناه مجتمع شود، و مقتول در حالی خدا را ملاقات کند که گناهی در او نیست؛ و بر طبق این معنی روایات هم وارد شده، و اعتبار عقلی نیز، مساعد آن است . [22]
تحقیق در حل مشکل فوق، این است که :
اولاً، هیچ عقل سالمی به قبح قصاص حکم نمیکند؛ بلی عقل حکم میکند که تحمیل گناهان کسی بدون سبب، به دیگری، زشت است و مبحث ما داخل در تحت قصاص است و انتقال بدون جهت نیست؛ کسی غیبت دیگری را میکند و آبروی او را در پیش عدهای میریزد و پرده او را دریده و خوار و موهونش میسازد، کدام عقل است که انتقال سیئات این بیچاره دل سوخته و یا مقداری از آنها را بر آن ستمکار بیرحم نامهربان، به عنوان انتقام و قصاص، تقبیح نماید و زشت پندارد و آن را بر خلاف عدالت الهیه تشخیص دهد؟! خونخواری آدمکش که نعمت عالی زندگی را از کسی گرفته، چنان زندگی که نعمتهای بهشتی را در آن باید کاشت، و از آن باید چید، و رضوان خداوند اکبر را با آن میتوان به چنگ آورد، کدام عقل است که گرفتن حسنات را از قاتل ستم کار برای مقتول ستم دیده، و گرفتن سیئات را از کشته شده محروم، به قاتل نامرد و بی رحم، زشت بداند و ظلم پندارد.؟ !
و ثانیاً: آیات یاد شده در عبارت جناب شیخ ابوالفتوح، بایستی در شمول تام باقی بمانند، و ذات سخن در آنها، آبی و مانع از تخصیص است و اصلا حقیقت بعضی از معانی، تخصیص بردار نیست: ستم بد است، نیکوکاری خوب است؛ آری کار بد، از هیچ کسی، بار نخواهد شد؛ و کار بد هر کسی، بار بدی بر خود اوست؛ البته در این نوع مطالب، قابلیتی برای قول استثنا نیست، و شاید مراد جناب ایشان همین بوده است؛ و البته به طور یقین، انتقال سیئات بدون قید و شرط، بر خلاف قانون عقل و فطرت و جبلت است ولی در بحث حاضر، انتقال سیئات یک نفر به یک نفر دیگر بدون سبب نبوده، و با ظلمی که از او صدور یافته است، تحقق میپذیرد و کار نا شایست خود او، این انتقال را انجام میدهد؛ خداوند متعال، ظلم را طوری قرار داده است که حسنات را از ظالم به مظلوم و سیئات را از مظلوم به ظالم، جلب میکند .!
علامه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ خویش راه حل انتقال اعمال را بیان می دارد :
با دقت در آیات سابق و تدبر در آنها این معنا روشن مى شود که اعمال انسانها از حیث مجازات یعنى از حیث تاثیرش در سعادت و شقاوت آدمى نظامى دارد غیر آن نظامى که اعمال از حیث طبع در این عالم دارد .
چون در این عالم عمل خوردن مثلا که یک عمل انسانى است، از حیث اینکه عبارت است از مجموع حرکاتى جسمانى و فعل و انفعالهایى مادى که تنها قائم به شخص خورنده است، و اثرش هم که عبارت است از سیر شدن، عاید فاعل به تنهایى مى شود، و با خوردن من دیگرى سیر نمى شود، و همچنین قیامى به غذاى خورده شده دارد، که آن را از صورتى به صورت دیگر در مى آورد، ولى با جویدن این غذا غذاهاى دیگر جویده نمى شود، و هضم نمى گردد، و نیز غذایى که به صورت نان بوده مبدل به برنج نمى شود، و ذات و هویتش متبدل نمى گردد و همچنین اگر زید عمرو را بزند، این حرکاتى که از او سر زده تنها زدن است و چیز دیگرى نیست، و تنها زید زننده است نه دیگرى، و تنها عمرو زده شده نه دیگرى، و همچنین مثالهاى دیگر .
و لیکن همین افعال در نشاه سعادت و شقاوت احکامى دیگر دارد، هم چنان که مى بینیم قرآن کریم گناهان را که از نظر نظام دنیایى اى بسا خدمت به نفس و کام گیرى از لذات باشد ظلم به نفس خوانده مى فرماید: وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
به ما ستم نکردند و لیکن در همان حال به نفس خود ستم مى کردند. سوره بقره آیه 57
و نیز فرموده: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ و نیرنگ بد، جز به صاحبش نرسد. سوره فاطر آیه 43
و سخن کوتاه آنکه عالم مجازات نظامى جداگانه دارد، چه بسا مى شود که یک عمل در آن عالم مبدل به عملى دیگر مى شود، و چه بسا عملى که از من سر زده مستند به دیگرى مى شود، و چه بسا به فعلى حکمى مى شود غیر آن حکمى که در دنیا داشت، و همچنین آثار دیگرى که مخالف با نظام عالم جسمانى است .
و این معنا نباید باعث شود که کسى توهم کند که اگر این مطلب را مسلم بگیریم باید احکام عقل را در مورد اعمال و آثار آن بکلى باطل بدانیم، و در اینصورت دیگر سنگ روى سنگ قرار نمى گیرد، بدین جهت جاى این توهم نیست که ما مى بینیم خداى سبحان هر جا استدلال خودش و یا ملائکه موکل بر امور را بر مجرمین در حال مرگ یا برزخ حکایت مى کند،
و همچنین هر جا امور قیامت و آتش و بهشت را نقل مى نماید، همه جا به حجت هاى عقلى یعنى حجت هایى که عقل بشر با آنها آشنا است استدلال مى کند، و همه جا بر این نکته تکیه دارد، که خدا به حق حکم مى کند و هر کس هر چه کرده به کمال و تمام به او بر مى گردد .
و از آن جمله مى فرماید: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ، ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى ، فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها، وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ، وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ، وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ «1 ».
و نیز در قرآن این خبر مکرر آمده، که خدا بزودى در قیامت در میان مردم به حق داورى، و در آنچه اختلاف دارند به حق حکم مى کند، و در این باب کلامى که از شیطان حکایت فرموده کافى است که گفت: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ، وَ وَعَدْتُکُمْ، فَأَخْلَفْتُکُمْ، وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ، إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی، فَلا تَلُومُونِی، وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ «2 ».
از اینجا مى فهمیم که هر چند میان نشاه طبیعت و نشاه جزا همانطور که گفتیم اختلاف روشنى هست، و لیکن چنان هم نیست که حجت و دلیل عقلى در نشاه اعمال و نشاه جزا باطل باشد، چیزى که هست باید با دقت و تدبر حل عقده کرد .
و چیزى که این عقده را مى گشاید، این است که خداى تعالى در دعوت مردم و ارشادشان به زبان خود آنان حرف زده، و در مخاطباتش با آنان و بیاناتى که براى آنان دارد، طبق عقول اجتماعى سخن گفته، و به اصول و قوانینى تمسک کرده، که در عالم عبودیت و مولویت دایر است، خود را مولى و مردم را بندگان، و انبیا را فرستادگانى به سوى بندگان شمرده، و با امر و نهى و بعث و زجر و بشارت و انذار و وعده و تهدید و سایر ملحقات آن از قبیل عذاب، و مغفرت، و غیره ارتباط خود را با آنان حفظ فرموده .
این طریقه قرآن کریم است در سخن گفتن با مردم، و خود او تصریح مى فرماید که مساله عظیم تر از آن توهم ها و خیالاتى است که به ذهن مردم مى رسد، و چیزى است که حوصله مردم گنجایش آن را ندارد، حقایقى است که فهم بشر بدان احاطه نمى یابد، و بهمین جهت آن حقایق را نازل و باز هم نازل کرده، تا هم افق با ادراک بشر شود، و در نتیجه آن مقدارى که خدا مى خواهد از آن حقایق و از تاویل این کتاب عزیز بفهمند هم چنان که فرمود :
وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ «1 ».
سوگند به کتاب مبین که ما آن را خواندنى عربى کردیم تا شاید تعقلش کنند، و اینکه این کتاب در ام الکتاب بود، که نزد ما مقامى بلند و فرزانه دارد. سوره زخرف آیه 4
پس قرآن کریم در خبر دادن از خصوصیات احکام جزا و آنچه مربوط به آن است اعتمادش بر احکام کلیه عقلائیه است، که در بین عقلا دایر است، و اساسش مصالح و مفاسد است .
و لطف قضیه در اینجا است که این حقایق پنهان از سطح فهم هاى عادى با همه بلندى افقش قابل تطبیق با احکام عقلایى نامبرده است، و مى شود با آنها توجیهش کرد .
آرى عقل عملى اجتماعى هیچ امتناعى ندارد از اینکه بعضى از مفسدین را مثلا به تمامى آثار سویى که بر عمل زشتش مترتب مى شود، و ضررهایى که به اجتماع مى زند مؤاخذه نموده، مثلا از قاتل تمامى حقوق اجتماعى که به خاطر مرگ مقتول فوت شده، مطالبه کند، و یا اگر سنت زشتى در اجتماع باب کرده او را به تمامى زشتى هایى که دیگران مرتکب مى شوند مؤاخذه کند .
در مثال اول حکم کند به اینکه آنچه مقتول گناه داشته به حسب اعتبار عقلى به گردن قاتل است، و در مثال دوم حکم کند به اینکه تمامى گناهانى را که افراد اجتماع به خاطر پیروى از سنت او انجام داده اند گناه خود او است، هر چند که گناه یک یک آن افراد هم هست و همانطور که تک تک افراد را مؤاخذه مى کند، او را نیز مؤاخذه مى نماید .
و همچنین ممکن است در باره کسى که عملى را انجام داده حکم کند به اینکه انجام نداده، و یا در باره فعلى معین و محدود حکم کند به اینکه آن فعل نیست، و یا حسنات دیگران حسنات ما است، و یا اینکه انسان امثال آن حسنات را دارد، همه اینها به مقتضاى مصالحى است که موجود باشد .
پس قرآن کریم این احکام عجیبى که در باب جزا دارد از قبیل مجازات و یا پاداش انسان، به خاطر کارى که دیگران کرده اند، و نسبت دادن فعل به کسى که فاعل آن نیست، و فعلى را غیر آن کردن و امثال آن را تعلیل نموده، و با قوانین عقلائیه اى که در ظرف اجتماع و در سطح افکار عمومى جریان دارد توضیح مى دهد، هر چند که بر حسب واقع و حقیقت نظامى دارد غیر نظام عالم حس، و احکام اجتماعى و عقلایى محصور در چهار دیوارى زندگى دنیا است و به زودى براى انسان چیزهایى که در امروز برایش مستور بود کشف مى شود و این کشف در روز قیامت است که همه سرائر و باطن ها ظاهر مى شود .
هم چنان که قرآن کریم فرموده: وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ؟ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ، قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ با اینکه ما کتابى به سویشان فرستادیم، که آن را از روى علم شرح داده ایم، تا هدایت و رحمت باشد براى مردمى که ایمان مى آورند، آیا جز این است که این کفار در انتظار تاویل آن کتابند، روزى که تاویلش مى آید آنها که در دنیا از یادش برده بودند مى گویند به راستى رسولان پروردگار ما حق آورده بودند. سوره اعراف آیه 52
و نیز فرموده: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ، وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (تا آنجا که مى فرماید): بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ، وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ
این قرآن را نمى توان گفت افترایى است به خدا، بلکه مصدق کتب آسمانى قبل از خود، و تفصیل و توضیح آن کتابها است، شکى در آن نیست که از ناحیه پروردگار عالمیان است- تا آنجا که مى فرماید- بلکه چیزى را که به علم آن نرسیده اند، و از تاویل آن خبر ندارند دروغ شمرده اند. سوره یونس آیه 39(23 ) 23] .
پاورقی ها
[1] . مائده (5) / آیه 29. من میخواهم که تو با گناه من و گناه خودت (برگشت نمایی) تا از یاران آتش باشی؛ و همین است پاداش ستمکاران .
[2] . المیزان، (در جلد 5، ص327 و 328) به طرز جالبی بیان داشته است که آیات، دلالت بر این دارند که: هابیل مرد خدا شناس و پرهیز کاری بوده است و این بنده صالح خدا در این گفتار کوتاه خود که به برادر نادانش بیان داشته، همه اصول معارف دین و جوامع علوم مبدء و معاد را به او افاضه کرده است .
[3] . محاسن برقی، ج1، ص105، س14 ـ تفسیر صافی، ص131، س9 ـ نفحات الرحمن، ج1، ص392. هر کس مؤمنی را بکشد، خداوند همه گناهان (او را) براو ثابت میگرداند و کشته شده از آنها بری و دور میشود؛ و معنای فرموده خداوند عز و جل: انی اریدان تبوء الخ همین است .
[4] . اوزاعی پیشوای اهل شام بوده در 88 هـ . ق متولد شده و در 157 وفات کرده است؛ وقتی از شام به زیارت مکه میرفته، سفیان ثوری تا «ذی طوی» به استقبالش شتافت و افسار شترش را از قطار باز کرد و خود، ساربانی او را به عهده گرفت و به مردم میگفت: «به شیخ، راه میدهید» از: الکنی و الالقاب و طبقات شعرانی، ص45 و 46 .
[5] . الدر المنثور، ج2، ص275، س9. هر کسی با ستم کشته شود، خداوند هر گناهی را از او میریزد و پنهان میکند؛ و این، در قرآن هست: انی اریدان تبوء… تا آخر .
[6] . تفسیر المنار، ج6، ص344، س12 .
[7] . تفسیر ابو الفتوح رازی، ج3، ص438، س 10. عین عبارت نقل شد .
[8] . نحل (16) / آیه 25. تا بارهای گناه خود را تماماً بردارند و از گناهان کسانی که بدون علم، گمراهشان ساختهاند؛ آگاه باشید که بارهای بسیار بدی را بر خویشتن بار میکنند .
[9] . ارشاد القلوب، ص157. مردی که اعمال حسنه به جا آورده است، در روز قیامت میآید و در نامه عمل خود، چیزی از حسناتش را نمیبیند؛ پس میگوید: حسنات من که در زندگی دنیوی به جا آورده بودم کجاست؟ گفته میشود که همه آنها با غیبت کردن از مردم از دست رفت؛ حسنات تو در عوض غیبت از مردم به آنان داده شد .
[10] . ارشاد القلوب، ص157. واقع این است که نامه مرد به او داده میشود و او در آن اعمال نیکی را میبیند که نمیشناسد، پس به او گفته میشود: این حسنات با آن است که مردم غیبت تو را کردند .
[11] . همان .
[12] . المیزان، ج2، ص181، س3 .
[13] . المیزان، ج2، ص187، س2 .
[14] . رجوع شود به ص144 تا 151 همین کتاب .
[15] . انعام (6) / آیه 164. هیچ کس بار گناهکس دیگر را بر نمیدارد .
[16] . ج3، ص438 .
[17] . مدثر (74) / آیه 38. هر کسی در گرو کسب خویش است
[18] . سجده (32) / آیه 17. پاداشی است بر آن چه عمل میکردند .
[19] . توبه (9) / آیه 82. پاداشی است بر آن چه کسب میکردند .
[20] . به ترتیب در: ج3، ص148 ـ ج1، ص392 ـ ج1، ص62 ـ ج6، ص344 ـ ج3، ص145 .
[21] . به ترتیب در ص254، ص147 .
[22] . ج5، ص330، س18 و ص329، س15 .
[23] ترجمه المیزان، ج 2، ص: 265
منبع : سایت بینش نو
1- گناه و عصیان نمی تواند پاک کننده گناه باشد هر چند هر دو گناه از یک جنس باشند .
2- در مورد غیبت مسلما برای غیبت کننده گناه نوشته می شود ولی انتقال حسنه او به فرد غیبت شونده و در صورت نداشتن حسنه انتقال گناهان غیبت کننده به غیبت شونده در موارد خاصی است و در همه موارد نیست و عمومیت ندارد تا بتوان آن را به همه موارد غیبت سرایت داد .
3- غیبت کردن انسان ها از یکدیگر به یک میزان نیست و گناه همه غیبت ها نیز به یک اندازه نیست تا در همه موارد تعادل و تناسبی که شما بیان کرده اید ایجاد شود . مثلا جرم و گناه فردی که بنده خاص و ولی خدا است با غیبت انسان معمولی متفاوت است و یا غیبتی که تنها موجب ناراحتی کسی شود با غیبتی که موجب ریختن آبروی کسی شود و او را در جامعه ساقط کند از نظر جرم یکسان نیست . (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 1/100112959 )
4. در مورد چگونگی انتقال یافتن اعمال در مواردی مانند غیبت مطالعه مطلب زیر مفید است :
یکی از مسائلی که هم قرآن کریم در ضمن سخنان خود بر آن متعرض شده و هم در احادیث شریفه به طور فراوان وارد گردیده است انتقال یافتن اعمال است؛ به این معنی که در بعضی از صور و شرایط که ذیلاً اشارهای اجمالی بر آنها میشود، حسنات یک نفر و یا قدری از آنها، از وی دور گردانیده شده و به انسان دیگری که عامل آنها نبوده، انتقال داده میشوند و هم چنین سیئات یک نفر، کلاً یا بعضاً، احیاناً به شخص دیگری متعلق میشود .
خداوند متعال در داستان دو پسر آدم ـ علیه السلام ـ ، از قول هابیل، نقل فرموده که به برادرش قابیل چنین گفت: إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ؛ [1] راغب در مفردات القرآن نوشته: اَی تُقیمُ بِهذِهِ الحالَةِ؛ نگارنده گوید: اصل معنای «ان تبوء باثمی و اثمک» این است که برگشت و عاقبت امر تو که الی الابد در آن خواهی ماند، این است که با گناه خودت و با گناه من خواهی بود؛ و به طوری که از آیات این داستان استفاده میشود، خداوند متعال، آیة فوق الذکر را به عنوان تحسین و تمجید از هابیل، از او نقل فرموده و لذا حتماً آن را تصدیق هم کرده است؛ [2] و چنان که میبینیم دلالت واضحی بر این دارد که: گناه مقتول مظلوم، بر قاتل ظالم، انتقال مییابد .
مطلب یاد شده در روایات خاصه و نیز عامه یافت میشود: از حضرت باقر ـ علیه السلام ـ روایت شده که فرموده: مَن قَتَلَ مُؤمناً اَثبَتَ اللهُ عَلی قاتِلِهِ جَمیعَ الذّنوبِ وَ بَرِءَ المَقتولُ مِنها وَ ذلکَ قولُه عَزَّ وَ جلَّ اِنّی اُریدُ اَن تَبوءَ بِأثِمی وَ أِثمِکَ فَتَکونَ مِن اَصحابِ النّارِ؛ [3]
امام باقر علیه السلام فرمودند:اگر مومنی کشته شود خداوند همه گناهانش را بر گردن قاتل گذاشته و مقتول از گناهانش بری خواهد شد و این همان آیه قرآن است که فرمود: اِنّی اُریدُ اَن تَبوءَ بِأثِمی وَ أِثمِکَ فَتَکونَ مِن اَصحابِ النّارِ . و از اوزاعی که از علمای نامی عامّه است، [4] روایت شده و ظاهراً او نیز از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت کرده: مَن قُتِلَ مَظلوماً کَفَّرَ اللهُ کُلَّ ذَنبٍ عَنهُ وَ ذلِکَ فیِ القرآنِ اُریدُ انّ تَبوءَ بِأِثمی وَ أِثمِکَ . [5] پیامبر می فرماید : اگر کسی مظلومانه کشته شود خداوند گناهان او را می پوشاند
شیخ محمد عبده و شاگرد او محمد رشید رضا، که از دانشمندان مصر بودند، این معنی را در تفسیر آیه فوق، یکی از دو وجه گرفته و گفتهاند: قاتل در آخرت، گناه مقتول را، اگر برای او گناهی بوده باشد، بر میدارد؛ [6] و از مجاهد هم روایت شده که: چون کسی کسی را بکشد، به قیامت گناهان مقتول بر قاتل نهند . [7]
آیه دیگری نیز در قرآن کریم هست: دربارة کفار گمراه کننده میفرماید: لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ؛ [8] به طوری که مشهود است، این آیه با صراحت بیان میفرماید که: کافران گمراه کننده، مقداری از گناهان گمراه شوندگان را با گناه خودشان، حمل میکنند؛ پس انتقال اعمال، اعم و اشمل از مورد قتل است .
و در بعضی از اخبار، غیبت کردن را موجب انتقال حسنات، از غیبت کننده بر غیبت شده، شناسانیدهاند: از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت شده: یَأتیِ الرَّجُلُ یَومَ القیمةِ و قد عَمِلَ الحسناتِ فلا یَری فی صَحیفتِهِ من حسناتِهِ شیئاً فیقولُ اینَ حسناتی التّی عَمِلتُها فی دارِالدنیا فَیُقالُ لَهُ: ذَهَبَت باِغتیابِکَ للنّاسِ وَ هِیَ لَهُم عِوَضَ اغتِیابِهِم؛ [9] و نیز در روایت هست: اِنّ الرّجلَ یُعطی کِتاباً فَیَری فیه حَسَناتٍ لَم یَکُن یَعرِفُها فَیُقالُ هذِهِ بِما اغتابَکَ النّاسُ؛ [10] بعضی از فرزانهگان میگفته است: اگر غیبت کسی را میخواستم بکنم، جز فرزند خود غیبت کسی دیگر را نمیکردم؛ [11] منظور این دانا این بوده که: نمیخواهم با غیبت کردن، حسناتم را به دیگران بدهم .!
در تفسیر المیزان بیان شده: بعضی از معاصی، حسنات صاحب خود را به شخص دیگری بار میکند، مانند قتل؛ خداوند متعال فرموده: اِنّی اُریدُ اَن تَبوءَ بِأِثمی وَ أِثمِکَ، و این معنی در غیبت و بهتان غیر آنها، در روایاتی که از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و ائمه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ ، مأثور است، وارد شده؛ و هم چنین بعضی از طاعتها هم گناهان صاحب خود را به غیر او انتقال میدهند . [12]
بحث ما به لحاظ استدلال تمام است، و با آیات و روایات فوق به دست آوردیم که: حسنات و هم چنین سیئات، در بعضی از اوقات از عامل خود کنار گردیده و به سوی انسانی دیگر که عامل آنها نبوده، میشتابند و به او انتقال مییابند؛ و ما هم از این انتقال که در اعمال رخ میدهد، به بقای آنها پی برده و به ثبوت آنها در این جهان منتقل میشویم .
ولی عدهای از دانشمندان عهد اسلامی در این مساله آشکارا بر خلاف ظواهر، امری غیر ممکن شناختهاند فلذا خود را ناچار مجاز دیده و آیات کریمه را به معانی دیگری که صلاح دانستهاند حمل کردهاند .
منکرین انتقال اعمال، تا آن جا که ما اطلاع یافتهایم، به یکی از دو قضیه متمسک شدهاند :
1 ـ عمل عرض است و بقائی برای آن نیست تا انتقال یافتن آن ممکن باشد؛ و اگر باقی هم باشد، باز انتقال آن امکان ندارد به جهت این که: اصلا انتقال عرض محال است؛ برای همین اشکال، غزالی انتقال اعمال را از روی ناچاری به انتقال اثر عمل، حمل کرده و انتقال ثواب اعمال را صحیح تشخیص داده است؛ [13] ما اثبات کردهایم که عمل نیروئی است که از عامل در حین صدور، بیرون میگردد، و عرض نیست بلکه جوهری جاودانی است؛ و عرضی اصلاً در جهان وجود ندارد . [14]
2 ـ انتقال سیئات با آیه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری؛ [15] متناقض است، و این تناقض در نظر جناب شیخ ابوالفتوح رازی ـ رحمه اللّه تعالی ـ مهم جلوهگر شده و انتقال اعمال سیئه را منکر گردیده است؛ ایشان در تفسیر: انی اریدان تبوء باثمی و اثمک فرموده: مجاهد گفت….. که مراد آن است که به گناهی که من کردهام و گناهی که تو کردهای؛ گفت برای آن که چون کسی کسی را بکشد، به قیامت گناهان مقتول بر قاتل نهند [16] ؛ و این قول، معتمد نیست برای آن که خلاف ادله عقل است و ظواهر آیات محکمه، من قوله :
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری؛ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ [17] ؛ و جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ [18] ؛ و جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ [19] ؛ و بر قاعدة عدل و ادلة عقل، مطرد نیست .
مطلب نام برده، بیشتری از مفسرین را از عامّه و خاصه، به زحمت انداخته: عدهای از آنان، مانند مجمع البیان، نفحات الرحمن، جلالین، المنار، طنطاوی، [20] در معنای «اثمی» گفتهاند: گناه کشتن تو مرا؛ و عده دیگری هم مانند: شبّر و بیضاوی، [21] احتمال دادهاند که معنی این باشد: من میخواهم تو با گناه من برگردی (گناهی که اگر من دستم را به سوی تو باز میکردم پدید میآمد) و با گناه خودت (گناهی که چون دستت را به سوی من باز کردی پدید آمد) و کشاف هم گفته: گناه این را که من تو را بکشم اگر تو را میکشتم و گناه این را که تو مرا بکشی .
المیزان میگوید: اینها وجوهی است که گفتهاند، ولی نه از جهت لفظ، دلیلی بر آنها هست و نه اعتباری مساعد آنهاست؛ و ایضاً گوید: مراد این است که گناه مقتول ستم دیده به قاتل او منتقل شود و بر روی گناهی که او قرار یابد و در وی، دو گناه مجتمع شود، و مقتول در حالی خدا را ملاقات کند که گناهی در او نیست؛ و بر طبق این معنی روایات هم وارد شده، و اعتبار عقلی نیز، مساعد آن است . [22]
تحقیق در حل مشکل فوق، این است که :
اولاً، هیچ عقل سالمی به قبح قصاص حکم نمیکند؛ بلی عقل حکم میکند که تحمیل گناهان کسی بدون سبب، به دیگری، زشت است و مبحث ما داخل در تحت قصاص است و انتقال بدون جهت نیست؛ کسی غیبت دیگری را میکند و آبروی او را در پیش عدهای میریزد و پرده او را دریده و خوار و موهونش میسازد، کدام عقل است که انتقال سیئات این بیچاره دل سوخته و یا مقداری از آنها را بر آن ستمکار بیرحم نامهربان، به عنوان انتقام و قصاص، تقبیح نماید و زشت پندارد و آن را بر خلاف عدالت الهیه تشخیص دهد؟! خونخواری آدمکش که نعمت عالی زندگی را از کسی گرفته، چنان زندگی که نعمتهای بهشتی را در آن باید کاشت، و از آن باید چید، و رضوان خداوند اکبر را با آن میتوان به چنگ آورد، کدام عقل است که گرفتن حسنات را از قاتل ستم کار برای مقتول ستم دیده، و گرفتن سیئات را از کشته شده محروم، به قاتل نامرد و بی رحم، زشت بداند و ظلم پندارد.؟ !
و ثانیاً: آیات یاد شده در عبارت جناب شیخ ابوالفتوح، بایستی در شمول تام باقی بمانند، و ذات سخن در آنها، آبی و مانع از تخصیص است و اصلا حقیقت بعضی از معانی، تخصیص بردار نیست: ستم بد است، نیکوکاری خوب است؛ آری کار بد، از هیچ کسی، بار نخواهد شد؛ و کار بد هر کسی، بار بدی بر خود اوست؛ البته در این نوع مطالب، قابلیتی برای قول استثنا نیست، و شاید مراد جناب ایشان همین بوده است؛ و البته به طور یقین، انتقال سیئات بدون قید و شرط، بر خلاف قانون عقل و فطرت و جبلت است ولی در بحث حاضر، انتقال سیئات یک نفر به یک نفر دیگر بدون سبب نبوده، و با ظلمی که از او صدور یافته است، تحقق میپذیرد و کار نا شایست خود او، این انتقال را انجام میدهد؛ خداوند متعال، ظلم را طوری قرار داده است که حسنات را از ظالم به مظلوم و سیئات را از مظلوم به ظالم، جلب میکند .!
علامه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ خویش راه حل انتقال اعمال را بیان می دارد :
با دقت در آیات سابق و تدبر در آنها این معنا روشن مى شود که اعمال انسانها از حیث مجازات یعنى از حیث تاثیرش در سعادت و شقاوت آدمى نظامى دارد غیر آن نظامى که اعمال از حیث طبع در این عالم دارد .
چون در این عالم عمل خوردن مثلا که یک عمل انسانى است، از حیث اینکه عبارت است از مجموع حرکاتى جسمانى و فعل و انفعالهایى مادى که تنها قائم به شخص خورنده است، و اثرش هم که عبارت است از سیر شدن، عاید فاعل به تنهایى مى شود، و با خوردن من دیگرى سیر نمى شود، و همچنین قیامى به غذاى خورده شده دارد، که آن را از صورتى به صورت دیگر در مى آورد، ولى با جویدن این غذا غذاهاى دیگر جویده نمى شود، و هضم نمى گردد، و نیز غذایى که به صورت نان بوده مبدل به برنج نمى شود، و ذات و هویتش متبدل نمى گردد و همچنین اگر زید عمرو را بزند، این حرکاتى که از او سر زده تنها زدن است و چیز دیگرى نیست، و تنها زید زننده است نه دیگرى، و تنها عمرو زده شده نه دیگرى، و همچنین مثالهاى دیگر .
و لیکن همین افعال در نشاه سعادت و شقاوت احکامى دیگر دارد، هم چنان که مى بینیم قرآن کریم گناهان را که از نظر نظام دنیایى اى بسا خدمت به نفس و کام گیرى از لذات باشد ظلم به نفس خوانده مى فرماید: وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
به ما ستم نکردند و لیکن در همان حال به نفس خود ستم مى کردند. سوره بقره آیه 57
و نیز فرموده: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ و نیرنگ بد، جز به صاحبش نرسد. سوره فاطر آیه 43
و سخن کوتاه آنکه عالم مجازات نظامى جداگانه دارد، چه بسا مى شود که یک عمل در آن عالم مبدل به عملى دیگر مى شود، و چه بسا عملى که از من سر زده مستند به دیگرى مى شود، و چه بسا به فعلى حکمى مى شود غیر آن حکمى که در دنیا داشت، و همچنین آثار دیگرى که مخالف با نظام عالم جسمانى است .
و این معنا نباید باعث شود که کسى توهم کند که اگر این مطلب را مسلم بگیریم باید احکام عقل را در مورد اعمال و آثار آن بکلى باطل بدانیم، و در اینصورت دیگر سنگ روى سنگ قرار نمى گیرد، بدین جهت جاى این توهم نیست که ما مى بینیم خداى سبحان هر جا استدلال خودش و یا ملائکه موکل بر امور را بر مجرمین در حال مرگ یا برزخ حکایت مى کند،
و همچنین هر جا امور قیامت و آتش و بهشت را نقل مى نماید، همه جا به حجت هاى عقلى یعنى حجت هایى که عقل بشر با آنها آشنا است استدلال مى کند، و همه جا بر این نکته تکیه دارد، که خدا به حق حکم مى کند و هر کس هر چه کرده به کمال و تمام به او بر مى گردد .
و از آن جمله مى فرماید: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ، ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى ، فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها، وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ، وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ، وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ «1 ».
و نیز در قرآن این خبر مکرر آمده، که خدا بزودى در قیامت در میان مردم به حق داورى، و در آنچه اختلاف دارند به حق حکم مى کند، و در این باب کلامى که از شیطان حکایت فرموده کافى است که گفت: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ، وَ وَعَدْتُکُمْ، فَأَخْلَفْتُکُمْ، وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ، إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی، فَلا تَلُومُونِی، وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ «2 ».
از اینجا مى فهمیم که هر چند میان نشاه طبیعت و نشاه جزا همانطور که گفتیم اختلاف روشنى هست، و لیکن چنان هم نیست که حجت و دلیل عقلى در نشاه اعمال و نشاه جزا باطل باشد، چیزى که هست باید با دقت و تدبر حل عقده کرد .
و چیزى که این عقده را مى گشاید، این است که خداى تعالى در دعوت مردم و ارشادشان به زبان خود آنان حرف زده، و در مخاطباتش با آنان و بیاناتى که براى آنان دارد، طبق عقول اجتماعى سخن گفته، و به اصول و قوانینى تمسک کرده، که در عالم عبودیت و مولویت دایر است، خود را مولى و مردم را بندگان، و انبیا را فرستادگانى به سوى بندگان شمرده، و با امر و نهى و بعث و زجر و بشارت و انذار و وعده و تهدید و سایر ملحقات آن از قبیل عذاب، و مغفرت، و غیره ارتباط خود را با آنان حفظ فرموده .
این طریقه قرآن کریم است در سخن گفتن با مردم، و خود او تصریح مى فرماید که مساله عظیم تر از آن توهم ها و خیالاتى است که به ذهن مردم مى رسد، و چیزى است که حوصله مردم گنجایش آن را ندارد، حقایقى است که فهم بشر بدان احاطه نمى یابد، و بهمین جهت آن حقایق را نازل و باز هم نازل کرده، تا هم افق با ادراک بشر شود، و در نتیجه آن مقدارى که خدا مى خواهد از آن حقایق و از تاویل این کتاب عزیز بفهمند هم چنان که فرمود :
وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ «1 ».
سوگند به کتاب مبین که ما آن را خواندنى عربى کردیم تا شاید تعقلش کنند، و اینکه این کتاب در ام الکتاب بود، که نزد ما مقامى بلند و فرزانه دارد. سوره زخرف آیه 4
پس قرآن کریم در خبر دادن از خصوصیات احکام جزا و آنچه مربوط به آن است اعتمادش بر احکام کلیه عقلائیه است، که در بین عقلا دایر است، و اساسش مصالح و مفاسد است .
و لطف قضیه در اینجا است که این حقایق پنهان از سطح فهم هاى عادى با همه بلندى افقش قابل تطبیق با احکام عقلایى نامبرده است، و مى شود با آنها توجیهش کرد .
آرى عقل عملى اجتماعى هیچ امتناعى ندارد از اینکه بعضى از مفسدین را مثلا به تمامى آثار سویى که بر عمل زشتش مترتب مى شود، و ضررهایى که به اجتماع مى زند مؤاخذه نموده، مثلا از قاتل تمامى حقوق اجتماعى که به خاطر مرگ مقتول فوت شده، مطالبه کند، و یا اگر سنت زشتى در اجتماع باب کرده او را به تمامى زشتى هایى که دیگران مرتکب مى شوند مؤاخذه کند .
در مثال اول حکم کند به اینکه آنچه مقتول گناه داشته به حسب اعتبار عقلى به گردن قاتل است، و در مثال دوم حکم کند به اینکه تمامى گناهانى را که افراد اجتماع به خاطر پیروى از سنت او انجام داده اند گناه خود او است، هر چند که گناه یک یک آن افراد هم هست و همانطور که تک تک افراد را مؤاخذه مى کند، او را نیز مؤاخذه مى نماید .
و همچنین ممکن است در باره کسى که عملى را انجام داده حکم کند به اینکه انجام نداده، و یا در باره فعلى معین و محدود حکم کند به اینکه آن فعل نیست، و یا حسنات دیگران حسنات ما است، و یا اینکه انسان امثال آن حسنات را دارد، همه اینها به مقتضاى مصالحى است که موجود باشد .
پس قرآن کریم این احکام عجیبى که در باب جزا دارد از قبیل مجازات و یا پاداش انسان، به خاطر کارى که دیگران کرده اند، و نسبت دادن فعل به کسى که فاعل آن نیست، و فعلى را غیر آن کردن و امثال آن را تعلیل نموده، و با قوانین عقلائیه اى که در ظرف اجتماع و در سطح افکار عمومى جریان دارد توضیح مى دهد، هر چند که بر حسب واقع و حقیقت نظامى دارد غیر نظام عالم حس، و احکام اجتماعى و عقلایى محصور در چهار دیوارى زندگى دنیا است و به زودى براى انسان چیزهایى که در امروز برایش مستور بود کشف مى شود و این کشف در روز قیامت است که همه سرائر و باطن ها ظاهر مى شود .
هم چنان که قرآن کریم فرموده: وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ؟ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ، قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ با اینکه ما کتابى به سویشان فرستادیم، که آن را از روى علم شرح داده ایم، تا هدایت و رحمت باشد براى مردمى که ایمان مى آورند، آیا جز این است که این کفار در انتظار تاویل آن کتابند، روزى که تاویلش مى آید آنها که در دنیا از یادش برده بودند مى گویند به راستى رسولان پروردگار ما حق آورده بودند. سوره اعراف آیه 52
و نیز فرموده: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ، وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (تا آنجا که مى فرماید): بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ، وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ
این قرآن را نمى توان گفت افترایى است به خدا، بلکه مصدق کتب آسمانى قبل از خود، و تفصیل و توضیح آن کتابها است، شکى در آن نیست که از ناحیه پروردگار عالمیان است- تا آنجا که مى فرماید- بلکه چیزى را که به علم آن نرسیده اند، و از تاویل آن خبر ندارند دروغ شمرده اند. سوره یونس آیه 39(23 ) 23] .
پاورقی ها
[1] . مائده (5) / آیه 29. من میخواهم که تو با گناه من و گناه خودت (برگشت نمایی) تا از یاران آتش باشی؛ و همین است پاداش ستمکاران .
[2] . المیزان، (در جلد 5، ص327 و 328) به طرز جالبی بیان داشته است که آیات، دلالت بر این دارند که: هابیل مرد خدا شناس و پرهیز کاری بوده است و این بنده صالح خدا در این گفتار کوتاه خود که به برادر نادانش بیان داشته، همه اصول معارف دین و جوامع علوم مبدء و معاد را به او افاضه کرده است .
[3] . محاسن برقی، ج1، ص105، س14 ـ تفسیر صافی، ص131، س9 ـ نفحات الرحمن، ج1، ص392. هر کس مؤمنی را بکشد، خداوند همه گناهان (او را) براو ثابت میگرداند و کشته شده از آنها بری و دور میشود؛ و معنای فرموده خداوند عز و جل: انی اریدان تبوء الخ همین است .
[4] . اوزاعی پیشوای اهل شام بوده در 88 هـ . ق متولد شده و در 157 وفات کرده است؛ وقتی از شام به زیارت مکه میرفته، سفیان ثوری تا «ذی طوی» به استقبالش شتافت و افسار شترش را از قطار باز کرد و خود، ساربانی او را به عهده گرفت و به مردم میگفت: «به شیخ، راه میدهید» از: الکنی و الالقاب و طبقات شعرانی، ص45 و 46 .
[5] . الدر المنثور، ج2، ص275، س9. هر کسی با ستم کشته شود، خداوند هر گناهی را از او میریزد و پنهان میکند؛ و این، در قرآن هست: انی اریدان تبوء… تا آخر .
[6] . تفسیر المنار، ج6، ص344، س12 .
[7] . تفسیر ابو الفتوح رازی، ج3، ص438، س 10. عین عبارت نقل شد .
[8] . نحل (16) / آیه 25. تا بارهای گناه خود را تماماً بردارند و از گناهان کسانی که بدون علم، گمراهشان ساختهاند؛ آگاه باشید که بارهای بسیار بدی را بر خویشتن بار میکنند .
[9] . ارشاد القلوب، ص157. مردی که اعمال حسنه به جا آورده است، در روز قیامت میآید و در نامه عمل خود، چیزی از حسناتش را نمیبیند؛ پس میگوید: حسنات من که در زندگی دنیوی به جا آورده بودم کجاست؟ گفته میشود که همه آنها با غیبت کردن از مردم از دست رفت؛ حسنات تو در عوض غیبت از مردم به آنان داده شد .
[10] . ارشاد القلوب، ص157. واقع این است که نامه مرد به او داده میشود و او در آن اعمال نیکی را میبیند که نمیشناسد، پس به او گفته میشود: این حسنات با آن است که مردم غیبت تو را کردند .
[11] . همان .
[12] . المیزان، ج2، ص181، س3 .
[13] . المیزان، ج2، ص187، س2 .
[14] . رجوع شود به ص144 تا 151 همین کتاب .
[15] . انعام (6) / آیه 164. هیچ کس بار گناهکس دیگر را بر نمیدارد .
[16] . ج3، ص438 .
[17] . مدثر (74) / آیه 38. هر کسی در گرو کسب خویش است
[18] . سجده (32) / آیه 17. پاداشی است بر آن چه عمل میکردند .
[19] . توبه (9) / آیه 82. پاداشی است بر آن چه کسب میکردند .
[20] . به ترتیب در: ج3، ص148 ـ ج1، ص392 ـ ج1، ص62 ـ ج6، ص344 ـ ج3، ص145 .
[21] . به ترتیب در ص254، ص147 .
[22] . ج5، ص330، س18 و ص329، س15 .
[23] ترجمه المیزان، ج 2، ص: 265
منبع : سایت بینش نو