۱۳۹۳/۰۲/۲۹
–
۱۱۰۵ بازدید
خیلی وقته که دلم میخواهد راجع به داستان حضرت یونس(ع) و حضرت هود(ع) بطور کامل اطلاع پیدا کنم. لطفا راهنمایی کنید؟
حضرت یونس(ع)حضرت یونس یکی از انبیای الهی است که در زمره انبیای بنی اسرائیل است او در سرزمین نینوا که دارای تمدنی بزرگ بود برای هدایت انسانها از طرف خداوند برگزیده شد.(1) پیامبران الهی بر اساس مأموریت الهی خود باید از حلم و بردباری کاملی برخوردار باشند و این حلم و سعه صدر را تا آخر مأموریت خود از دست ندهند، چنانکه حضرت موسی هنگام مبعوث شدنش از خداوند چند حاجت خواست که یکی از آنها سعه صدر بود که در مدیریت اجتماعی یکی از عناصر کارآمد و از لوازم یک مدیر دلسوز داشتن این صفت است. تمام انبیای الهی در پیش برد اهداف خود از این اهرم استفاده می نمودند و بر هدایت و امر به نیکی در بین مردم پافشاری می نمودند، و هرگز خسته از مأموریت خویش نمی شدند، چنانکه با مطالعه احوال انبیای الهی چون نوح که قریب به هزار سال پیامبری و هدایت نمود و هرگز خسته نمی شد تا اینکه خداوند براساس قانون خویش وضع را دگرگون و آن تمدن و نسل از بشر را منقرض نمود. حضرت ابراهیم با حلم و بردباری آتش را تحمل کرد، حضرت خاتم الانبیاء با سعه صدری که داشت هرگز از هدایت قوم خود و انسانها دست بردار نبود چنانکه در حالات او می بینیم که او را از شهر و دیارش بیرون کردند و انواع اذیت ها را در حق او روا داشتند ولی دست از پایداری در هدایت انسانها برنداشت و پس از هدایت قوم خود به هدایت مردم جهان با فرستادن نامه ها اقدام کرد.(2)
حضرت یونس ـ علیه السلام ـ نیز از انبیای بزرگ الهی بوده است که نامش در قرآن در آیات مختلف آمده است از جمله «و ان یونس لمن المرسلین…»(3) همانا یونس از پیامبران ماست.
او را یونس فرزند متی و یا الیاس نیز گفته اند که از نواده های حضرت هود بوده است، دارای کتابی مشتمل بر چهار فصل که از مواعظ و اخبار غیبی و درسهای توحید بود نام پادشاهی که هم عصر او بود «ایسرهاران» بود که بر سرزمین یهود که پادشاهش«منشه» بود، حمله کرد. خداوند یونس را مأموریت داد که مردم بابل و نینوا را از جهل و نادانی رها سازد و به توحید و خداپرستی فرا خواند. براساس ظواهر قرآن حضرت یونس از دست مردم احساس خستگی کرد که ایمان نمی آوردند و رو به طرف دریا نهاد و به یک کشتی سوار شد البته در منابع تاریخی گزارش شده که پادشاه یهود به یونس اصرار کرد که به دعوت مردم نینوا و بابل و به تبلیغ این قوم بپردازد، او از این کار امتناع نموده و از مردم دور شد.(4)
چنانکه قرآن می فرماید: ذالنون (یونس) با خشم و عصبانیت از مأموریت خویش دوری جست و گمان کرد که از حیطه قدرت ما خارج خواهد شد، در حقیقت یونس حلم و بردباری را از دست داد و از مردم گریزان شد نه از خدای متعال، او پس از سوار شدن به کشتی، کشتی در وسط دریا از حرکت باز ایستاد.کشتیبان که ناخدای کشتی بود از این امر بسیار متعجب شد و علت این امر را یک امر غیبی دانست و گفت: گمان می کنم کسی است در این کشتی که متواری شده که باید او را به آب انداخت تا کشتی به راه خویش ادامه دهد. یونس گفت آن بنده گریزان منم، من عامل آشفتگی کشتی هستم، مردم گفتند: ای یونس تو مرد صالح و خداپرستی و پیغمبر خدائی چگونه چنین باشد، گفت: مرا در دریا اندازید تا کشتی شما از تلاطم نجات یابد، اگر باور ندارید قرعه بیندازید که اگر قرعه بنام من برآمد، من راضی بر این تقدیرم، قرعه کشی نمودند، در هر سه نوبت قرعه بنام یونس در آمد، سرانجام او را به دریا انداختند، همان لحظه ماهی بزرگی او را بلعید.
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد
در این حال بود که خداوند می فرماید: فَنادی فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.(5) یونس در ظلمات و تاریکی ندا در داد که ای خدائی که غیر از تو نیست تو پاک و منزهی و من از ظلم کنندگان هستم، این اعتراف یونس که براساس برخی از روایات چهل شبانه روز در آنجا بود، ـ سبب شد که خداوند دعای او را اجابت نموده و از لغزش او در گذرد فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ او را اجابت نموده و از اندوه و غصه نجاتش دادیم. مؤمنین را هم اینگونه نجات می دهیم و از گناهشان در می گذریم.
سرانجام یونس از شکم ماهی به دستور خداوند نجات یافت و درخت کدوئی روئید تا در سایه آن راحت باشد فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ(6) سرانجام یونس پس از نجات یافتن به سوی مردم و برای هدایت آنها مأمور شد و مردم را هدایت نمود و مردم از ایمان به او سرباز زدند و او درخواست بلا نمود و از میان آنها خارج شد ولی مردم ایمان آورده و توبه کردند.(7)
پاورقی:
1. ر.ک: نجار، تاریخ انبیاء، ص 419، و ر.ک: جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 13، ص 289-284، و ج 19، ص 152-68.
2. ر.ک: میانجی، احمد، مکاتب الرسول، قم، نشر یاسین، چاپ اول، 63، ج3، ص90.
3. صافات:139.
4. ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت، مکتبة المعارف، 1410، ج 1، ص 231-237.
5. انبیاء:87.
6. انبیاء:145-146.
7. ر.ک، فعال عراقی، حسین، دانستنی های قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان، تهران، نشر سبحان، چاپ اول، 1378، ص 368-357.
حضرت هود(ع)
یکی از پیامبرانی که نام او در قرآن (ده بار) آمده، و یک سوره به نام او نامیده شده، حضرت هود ـ علیه السلام ـ است. سلسله نسب او را چنین ذکر نموده اند: «هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح». بنابراین نسب او با هفت واسطه به حضرت نوح ـ علیه السلام ـ می رسد.
حضرت نوح ـ علیه السلام ـ هنگام رحلت، به پیروان خود چنین بشارت داد: «بعد از من غیبت طولانی رخ می دهد. در طول این مدت طاغوت هایی بر مردم حکومت می کنند و بر آنها ستم می نمایند، سرانجام خداوند آنها را به وسیله قائم بعد از من که نامش هود ـ علیه السلام ـ است نجات می دهد. هود ـ علیه السلام ـ رادمردی با وقار، صبور و خویشتن دار است. در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودی خداوند هنگام ظهور هود ـ علیه السلام ـ ، دشمنان شما را با طوفان شدید به هلاکت می رساند.»
بعد از رحلت حضرت نوح ـ علیه السلام ـ ، مؤمنان و پیروان او همواره در انتظار حضرت هود ـ علیه السلام ـ به سر می بردند، تا این که به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان کوبنده و شدید، به هلاکت رسیدند.[1]از این رو به او هود گفته شد، که از ضلالت قومش هدایت یافته بود و از سوی خدا برای هدایت قوم گمراهش برانگیخته شده بود.
هود ـ علیه السلام ـ در قیافه و قامت همشکل حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بود. سر و صورتی پر مو و چهره ای زیبا داشت.[2]هود ـ علیه السلام ـ دومین پیامبری است که در برابر بت و بت پرستی قیام و مبارزه کرد، که اولی آنها حضرت نوح ـ علیه السلام ـ بود.[3]با این توضیح و با الهام از قرآن، نظر شما را به فرازهایی از زندگی حضرت هود ـ علیه السلام ـ و قومش که به قوم «عاد» معروف بودند جلب می کنیم:
قوم سرکش عاد
حدود 700 سال قبل از میلادِ حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در سرزمین احقاف (بین یمن و عمّان، در جنوب عربستان) قومی زندگی می کردند که به آنها قوم عاد می گفتند. زیرا جدّشان شخصی به نام «عاد بن عوص» بود و حضرت هود ـ علیه السلام ـ نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص، جدّ سوم او به شمار می آمد.[4]قوم عاد افرادی تنومند، بلند قامت و نیرومند بودند، از این رو به عنوان جنگاورانی برگزیده به حساب می آمدند. از نظر تمدن نیز نسبت به قبایل دیگر تا حدود زیادی پیشرفته تر بودند و شهرهای آباد، زمینهای خرم و سر سبز و باغهای پر طراوت داشتند.[5]این قوم در ناز و نعمت به سر می بردند و هم چون شیوه بیشتر سرمایه داران و مرفّهین بی درد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان برای ظلم و ستم و استعمار و استثمار دیگران سوء استفاده می کردند و از طاغوتها و مستکبران عنود و سرکش پیروی می نمودند و در میان انواع خرافات و بت پرستی و گناهان غوطه ور بودند.
طغیان، بی بند و باری، عیش و نوش و شهوت پرستی، جهل و گمراهی، لجاجت و یکدندگی در سراپای وجودشان دیده می شد و هرگز حاضر نبودند که از روش خود دست بکشند و در برابر حق تسلیم گردند.[6]دعوت و مبارزه هود ـ علیه السلام ـ با بت پرستی
حضرت هود ـ علیه السلام ـ در میان قوم، دعوت خود را چنین آغاز کرد:
«ای قوم من! خدا را پرستش کنید، چرا که هیچ معبودی برای شما جز خدای یکتا نیست، شما در اعتقادی که به بتها دارید در اشتباهید، و نسبت دروغ به خدا می دهید.
ای قوم من! من از شما پاداشی نمی خواهم، پاداش من فقط بر کسی است که مرا آفریده است. آیا نمی فهمید؟
ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوی او بازگردید، تا باران رحمتش را پی در پی بر شما بفرستد، و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید، روی از حق نتابید و گناه نکنید.»
قوم هود گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده ای و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد، و ما اصلاً به تو ایمان نمی آوریم، ما فقط درباره تو می گوییم؛ بعضی از خدایان ما به تو زیان رسانده و عقلت را ربوده اند.
هود گفت: من خدا را به گواهی می طلبم، شما نیز گواه باشید که من از آن چه شریک خدا قرار دهید بیزارم.
من در برابر شما هستم، هر چه می خواهید در مورد من نقشه بکشید و مرا تهدید کنید، ولی از دست شما کاری ساخته نیست، من بر «الله» که پروردگار من و شما است توکل کرده ام، هیچ جنبنده ای نیست، مگر این که او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه ای براساس عدالت چرا که پروردگار من بر راه راست است. من رسالتی را که مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روی بگردانید، پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می کند، و شما کمترین ضرری به او نمی رسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است.[7]جوهره دعوت هود ـ علیه السلام ـ
خداوند در آیه 123 و 124 سوره هود می فرماید: «قوم عاد، رسولان خدا را تکذیب کردند، هنگامی که برادرشان هود ـ علیه السلام ـ آنها را به تقوا و دوری از گناه فرا خواند.» آن گاه شیوه دعوت هود ـ علیه السلام ـ را چنین بیان می کند:
آیا تقوا را پیشه خود نمی کنید؟ به سوی خدا بیایید، من برای شما فرستاده امینی هستم، از نافرمانی خدا بپرهیزید و از من اطاعت کنید، من هیچ اجر و پاداشی در برابر این دعوت ازشما نمی طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است.
آیا شما بر هر مکان بلندی، نشانه ای از هوی و هوس می سازید؟ تا خود نمایی و تفاخر کنید، شما قصرها و قلعه های زیبا بنا می کنید، و آن چنان به این بناها دل بسته اید که گویی جاودانه در دنیا خواهید ماند، هنگامی که کسی را مجازات می کنید، هم چون جباران کیفر می دهید. پرهیزکار شوید، از مخالفان فرمان خدا بپرهیزید، خداوندی که با نعمتهایش شما را یاری نموده و شما را به چهارپایان و نیز پسران نیرومند امداد فرموده، و باغها و چشمه ها را در اختیار شما نهاده است، اگر کفران نعمت کنید، من بر شما از عذاب روز بزرگ نگرانم که شما را فرا گیرد.[8]عکس العمل لجوجانه قوم عاد در برابر هود ـ علیه السلام ـ
قوم هود ـ علیه السلام ـ در برابر اندرزهای پر مهر حضرت هود ـ علیه السلام ـ به جای این که پاسخ مثبت بدهند، به لجاجت و سرکشی پرداختند، با صراحت او را تکذیب کردند، و گفتند: «برای ما تفاوت نمی کند، چه ما را اندرز بدهی یا ندهی. خود را بیهوده خسته نکن، روش ما همان روش پیشینیان است و از آن دست نمی کشیم، و این تهدیدهای تو، دروغ است و ما هرگز مجازات نمی شویم.[9]نیز به هود گفتند: آیا آمده ای که ما را (با دروغهایت) از معبودهایمان بازگردانی؟ اگر راست می گویی عذابی را که به ما وعده داده ای بیاور.[10]حضرت هود ـ علیه السلام ـ آن چه توانست قوم خود را پند و اندرز داد، و شب و روز به دعوت آنها به سوی حق پرداخت، و راه روشن نجات را به آنها نشان داد، و با اصرار و تکرار، آنها را از انحراف و گمراهی بر حذر می داشت، ولی تنها اندکی از آن قوم، به هود ـ علیه السلام ـ ایمان آوردند، و اکثریت قاطع مردم، رو در روی هود ـ علیه السلام ـ قرار گرفتند و نسبت دروغگویی، جنون و ابلهی به هود ـ علیه السلام ـ دادند و بر کفر و عناد خود افزودند.[11]قرآن گوشه ای از داستان گفتگوی هود ـ علیه السلام ـ با قومش را چنین بیان می کند:
هود: ای قوم من! تنها خدا را بپرستید، جز او معبودی برای شما نیست، آیا پرهیزکاری پیشه نمی کنید؟
بزرگان قوم: ما تو را در مقام نادانی و سبک مغزی می نگریم، ما بطور قطع تو را دروغگو می دانیم.
هود: ای قوم من! هیچ گونه ابلهی و سفاهت در من نیست،بلکه من فرستاده ای از سوی خدا به سوی شما هستم، پیامهای خدا را به گوش شما می رسانم و خیرخواه امین برای شما هستم. آیا تعجب می کنید که دستور آگاهی بخش خداوند توسط مردی از میان شما به شما برسد، و او شما را از مجازات الهی بترساند؟
بزرگان قوم: آیا به سراغ ما آمده ای که تنها خدای یگانه را بپرستیم، ولی آن چه را که پدرانمان می پرستیدند، رها سازیم، اگر راست می گویی آن چه را که از عذاب به ما وعده می دهی بیاور.
هود: پلیدی و غضب پروردگارتان، شما را فراگرفته است، آیا با من در مورد نامهایی که شما و پدرانتان بر بتها نهاده اند، ستیز می کنید؟ در حالی که خداوند هیچ دلیلی درباره آن نازل نکرده است؟ پس شما منتظر (شکست من) باشید و من نیز در انتظار عذاب شما خواهم بود.[12][1] . بحار، ج 11، ص 363.
[2] . همان مدرک، ص 357.
[3] . المیزان، ج 10، ص 207 و 208.
[4] . قبل از آنها نیز قومی به نام «قوم عاد اول» وجود داشته اند که در آیه 50 سوره نجم، به عنوان «عاداً الاولی» نام برده شده اند.
[5] . چنان که این مطلب از آیه 8 سوره فجر استفاده می شود.
[6] . چنان که این مطلب از آیه 59 سوره هود استفاده می شود.
[7] . سوره هود، آیات 50 تا 56.
[8] . شعراء، آیات 123 تا 135.
[9] . شعراء، آیات 136 تا 139.
[10] . احقاف، آیه 22.
[11] . اقتباس از آیه 54 هود، و آیه 66 اعراف.
[12] . اعراف، آیات 65 تا 71.
حضرت یونس ـ علیه السلام ـ نیز از انبیای بزرگ الهی بوده است که نامش در قرآن در آیات مختلف آمده است از جمله «و ان یونس لمن المرسلین…»(3) همانا یونس از پیامبران ماست.
او را یونس فرزند متی و یا الیاس نیز گفته اند که از نواده های حضرت هود بوده است، دارای کتابی مشتمل بر چهار فصل که از مواعظ و اخبار غیبی و درسهای توحید بود نام پادشاهی که هم عصر او بود «ایسرهاران» بود که بر سرزمین یهود که پادشاهش«منشه» بود، حمله کرد. خداوند یونس را مأموریت داد که مردم بابل و نینوا را از جهل و نادانی رها سازد و به توحید و خداپرستی فرا خواند. براساس ظواهر قرآن حضرت یونس از دست مردم احساس خستگی کرد که ایمان نمی آوردند و رو به طرف دریا نهاد و به یک کشتی سوار شد البته در منابع تاریخی گزارش شده که پادشاه یهود به یونس اصرار کرد که به دعوت مردم نینوا و بابل و به تبلیغ این قوم بپردازد، او از این کار امتناع نموده و از مردم دور شد.(4)
چنانکه قرآن می فرماید: ذالنون (یونس) با خشم و عصبانیت از مأموریت خویش دوری جست و گمان کرد که از حیطه قدرت ما خارج خواهد شد، در حقیقت یونس حلم و بردباری را از دست داد و از مردم گریزان شد نه از خدای متعال، او پس از سوار شدن به کشتی، کشتی در وسط دریا از حرکت باز ایستاد.کشتیبان که ناخدای کشتی بود از این امر بسیار متعجب شد و علت این امر را یک امر غیبی دانست و گفت: گمان می کنم کسی است در این کشتی که متواری شده که باید او را به آب انداخت تا کشتی به راه خویش ادامه دهد. یونس گفت آن بنده گریزان منم، من عامل آشفتگی کشتی هستم، مردم گفتند: ای یونس تو مرد صالح و خداپرستی و پیغمبر خدائی چگونه چنین باشد، گفت: مرا در دریا اندازید تا کشتی شما از تلاطم نجات یابد، اگر باور ندارید قرعه بیندازید که اگر قرعه بنام من برآمد، من راضی بر این تقدیرم، قرعه کشی نمودند، در هر سه نوبت قرعه بنام یونس در آمد، سرانجام او را به دریا انداختند، همان لحظه ماهی بزرگی او را بلعید.
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد
در این حال بود که خداوند می فرماید: فَنادی فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.(5) یونس در ظلمات و تاریکی ندا در داد که ای خدائی که غیر از تو نیست تو پاک و منزهی و من از ظلم کنندگان هستم، این اعتراف یونس که براساس برخی از روایات چهل شبانه روز در آنجا بود، ـ سبب شد که خداوند دعای او را اجابت نموده و از لغزش او در گذرد فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ او را اجابت نموده و از اندوه و غصه نجاتش دادیم. مؤمنین را هم اینگونه نجات می دهیم و از گناهشان در می گذریم.
سرانجام یونس از شکم ماهی به دستور خداوند نجات یافت و درخت کدوئی روئید تا در سایه آن راحت باشد فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ(6) سرانجام یونس پس از نجات یافتن به سوی مردم و برای هدایت آنها مأمور شد و مردم را هدایت نمود و مردم از ایمان به او سرباز زدند و او درخواست بلا نمود و از میان آنها خارج شد ولی مردم ایمان آورده و توبه کردند.(7)
پاورقی:
1. ر.ک: نجار، تاریخ انبیاء، ص 419، و ر.ک: جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 13، ص 289-284، و ج 19، ص 152-68.
2. ر.ک: میانجی، احمد، مکاتب الرسول، قم، نشر یاسین، چاپ اول، 63، ج3، ص90.
3. صافات:139.
4. ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت، مکتبة المعارف، 1410، ج 1، ص 231-237.
5. انبیاء:87.
6. انبیاء:145-146.
7. ر.ک، فعال عراقی، حسین، دانستنی های قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان، تهران، نشر سبحان، چاپ اول، 1378، ص 368-357.
حضرت هود(ع)
یکی از پیامبرانی که نام او در قرآن (ده بار) آمده، و یک سوره به نام او نامیده شده، حضرت هود ـ علیه السلام ـ است. سلسله نسب او را چنین ذکر نموده اند: «هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح». بنابراین نسب او با هفت واسطه به حضرت نوح ـ علیه السلام ـ می رسد.
حضرت نوح ـ علیه السلام ـ هنگام رحلت، به پیروان خود چنین بشارت داد: «بعد از من غیبت طولانی رخ می دهد. در طول این مدت طاغوت هایی بر مردم حکومت می کنند و بر آنها ستم می نمایند، سرانجام خداوند آنها را به وسیله قائم بعد از من که نامش هود ـ علیه السلام ـ است نجات می دهد. هود ـ علیه السلام ـ رادمردی با وقار، صبور و خویشتن دار است. در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودی خداوند هنگام ظهور هود ـ علیه السلام ـ ، دشمنان شما را با طوفان شدید به هلاکت می رساند.»
بعد از رحلت حضرت نوح ـ علیه السلام ـ ، مؤمنان و پیروان او همواره در انتظار حضرت هود ـ علیه السلام ـ به سر می بردند، تا این که به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان کوبنده و شدید، به هلاکت رسیدند.[1]از این رو به او هود گفته شد، که از ضلالت قومش هدایت یافته بود و از سوی خدا برای هدایت قوم گمراهش برانگیخته شده بود.
هود ـ علیه السلام ـ در قیافه و قامت همشکل حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بود. سر و صورتی پر مو و چهره ای زیبا داشت.[2]هود ـ علیه السلام ـ دومین پیامبری است که در برابر بت و بت پرستی قیام و مبارزه کرد، که اولی آنها حضرت نوح ـ علیه السلام ـ بود.[3]با این توضیح و با الهام از قرآن، نظر شما را به فرازهایی از زندگی حضرت هود ـ علیه السلام ـ و قومش که به قوم «عاد» معروف بودند جلب می کنیم:
قوم سرکش عاد
حدود 700 سال قبل از میلادِ حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در سرزمین احقاف (بین یمن و عمّان، در جنوب عربستان) قومی زندگی می کردند که به آنها قوم عاد می گفتند. زیرا جدّشان شخصی به نام «عاد بن عوص» بود و حضرت هود ـ علیه السلام ـ نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص، جدّ سوم او به شمار می آمد.[4]قوم عاد افرادی تنومند، بلند قامت و نیرومند بودند، از این رو به عنوان جنگاورانی برگزیده به حساب می آمدند. از نظر تمدن نیز نسبت به قبایل دیگر تا حدود زیادی پیشرفته تر بودند و شهرهای آباد، زمینهای خرم و سر سبز و باغهای پر طراوت داشتند.[5]این قوم در ناز و نعمت به سر می بردند و هم چون شیوه بیشتر سرمایه داران و مرفّهین بی درد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان برای ظلم و ستم و استعمار و استثمار دیگران سوء استفاده می کردند و از طاغوتها و مستکبران عنود و سرکش پیروی می نمودند و در میان انواع خرافات و بت پرستی و گناهان غوطه ور بودند.
طغیان، بی بند و باری، عیش و نوش و شهوت پرستی، جهل و گمراهی، لجاجت و یکدندگی در سراپای وجودشان دیده می شد و هرگز حاضر نبودند که از روش خود دست بکشند و در برابر حق تسلیم گردند.[6]دعوت و مبارزه هود ـ علیه السلام ـ با بت پرستی
حضرت هود ـ علیه السلام ـ در میان قوم، دعوت خود را چنین آغاز کرد:
«ای قوم من! خدا را پرستش کنید، چرا که هیچ معبودی برای شما جز خدای یکتا نیست، شما در اعتقادی که به بتها دارید در اشتباهید، و نسبت دروغ به خدا می دهید.
ای قوم من! من از شما پاداشی نمی خواهم، پاداش من فقط بر کسی است که مرا آفریده است. آیا نمی فهمید؟
ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوی او بازگردید، تا باران رحمتش را پی در پی بر شما بفرستد، و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید، روی از حق نتابید و گناه نکنید.»
قوم هود گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده ای و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد، و ما اصلاً به تو ایمان نمی آوریم، ما فقط درباره تو می گوییم؛ بعضی از خدایان ما به تو زیان رسانده و عقلت را ربوده اند.
هود گفت: من خدا را به گواهی می طلبم، شما نیز گواه باشید که من از آن چه شریک خدا قرار دهید بیزارم.
من در برابر شما هستم، هر چه می خواهید در مورد من نقشه بکشید و مرا تهدید کنید، ولی از دست شما کاری ساخته نیست، من بر «الله» که پروردگار من و شما است توکل کرده ام، هیچ جنبنده ای نیست، مگر این که او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه ای براساس عدالت چرا که پروردگار من بر راه راست است. من رسالتی را که مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روی بگردانید، پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می کند، و شما کمترین ضرری به او نمی رسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است.[7]جوهره دعوت هود ـ علیه السلام ـ
خداوند در آیه 123 و 124 سوره هود می فرماید: «قوم عاد، رسولان خدا را تکذیب کردند، هنگامی که برادرشان هود ـ علیه السلام ـ آنها را به تقوا و دوری از گناه فرا خواند.» آن گاه شیوه دعوت هود ـ علیه السلام ـ را چنین بیان می کند:
آیا تقوا را پیشه خود نمی کنید؟ به سوی خدا بیایید، من برای شما فرستاده امینی هستم، از نافرمانی خدا بپرهیزید و از من اطاعت کنید، من هیچ اجر و پاداشی در برابر این دعوت ازشما نمی طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است.
آیا شما بر هر مکان بلندی، نشانه ای از هوی و هوس می سازید؟ تا خود نمایی و تفاخر کنید، شما قصرها و قلعه های زیبا بنا می کنید، و آن چنان به این بناها دل بسته اید که گویی جاودانه در دنیا خواهید ماند، هنگامی که کسی را مجازات می کنید، هم چون جباران کیفر می دهید. پرهیزکار شوید، از مخالفان فرمان خدا بپرهیزید، خداوندی که با نعمتهایش شما را یاری نموده و شما را به چهارپایان و نیز پسران نیرومند امداد فرموده، و باغها و چشمه ها را در اختیار شما نهاده است، اگر کفران نعمت کنید، من بر شما از عذاب روز بزرگ نگرانم که شما را فرا گیرد.[8]عکس العمل لجوجانه قوم عاد در برابر هود ـ علیه السلام ـ
قوم هود ـ علیه السلام ـ در برابر اندرزهای پر مهر حضرت هود ـ علیه السلام ـ به جای این که پاسخ مثبت بدهند، به لجاجت و سرکشی پرداختند، با صراحت او را تکذیب کردند، و گفتند: «برای ما تفاوت نمی کند، چه ما را اندرز بدهی یا ندهی. خود را بیهوده خسته نکن، روش ما همان روش پیشینیان است و از آن دست نمی کشیم، و این تهدیدهای تو، دروغ است و ما هرگز مجازات نمی شویم.[9]نیز به هود گفتند: آیا آمده ای که ما را (با دروغهایت) از معبودهایمان بازگردانی؟ اگر راست می گویی عذابی را که به ما وعده داده ای بیاور.[10]حضرت هود ـ علیه السلام ـ آن چه توانست قوم خود را پند و اندرز داد، و شب و روز به دعوت آنها به سوی حق پرداخت، و راه روشن نجات را به آنها نشان داد، و با اصرار و تکرار، آنها را از انحراف و گمراهی بر حذر می داشت، ولی تنها اندکی از آن قوم، به هود ـ علیه السلام ـ ایمان آوردند، و اکثریت قاطع مردم، رو در روی هود ـ علیه السلام ـ قرار گرفتند و نسبت دروغگویی، جنون و ابلهی به هود ـ علیه السلام ـ دادند و بر کفر و عناد خود افزودند.[11]قرآن گوشه ای از داستان گفتگوی هود ـ علیه السلام ـ با قومش را چنین بیان می کند:
هود: ای قوم من! تنها خدا را بپرستید، جز او معبودی برای شما نیست، آیا پرهیزکاری پیشه نمی کنید؟
بزرگان قوم: ما تو را در مقام نادانی و سبک مغزی می نگریم، ما بطور قطع تو را دروغگو می دانیم.
هود: ای قوم من! هیچ گونه ابلهی و سفاهت در من نیست،بلکه من فرستاده ای از سوی خدا به سوی شما هستم، پیامهای خدا را به گوش شما می رسانم و خیرخواه امین برای شما هستم. آیا تعجب می کنید که دستور آگاهی بخش خداوند توسط مردی از میان شما به شما برسد، و او شما را از مجازات الهی بترساند؟
بزرگان قوم: آیا به سراغ ما آمده ای که تنها خدای یگانه را بپرستیم، ولی آن چه را که پدرانمان می پرستیدند، رها سازیم، اگر راست می گویی آن چه را که از عذاب به ما وعده می دهی بیاور.
هود: پلیدی و غضب پروردگارتان، شما را فراگرفته است، آیا با من در مورد نامهایی که شما و پدرانتان بر بتها نهاده اند، ستیز می کنید؟ در حالی که خداوند هیچ دلیلی درباره آن نازل نکرده است؟ پس شما منتظر (شکست من) باشید و من نیز در انتظار عذاب شما خواهم بود.[12][1] . بحار، ج 11، ص 363.
[2] . همان مدرک، ص 357.
[3] . المیزان، ج 10، ص 207 و 208.
[4] . قبل از آنها نیز قومی به نام «قوم عاد اول» وجود داشته اند که در آیه 50 سوره نجم، به عنوان «عاداً الاولی» نام برده شده اند.
[5] . چنان که این مطلب از آیه 8 سوره فجر استفاده می شود.
[6] . چنان که این مطلب از آیه 59 سوره هود استفاده می شود.
[7] . سوره هود، آیات 50 تا 56.
[8] . شعراء، آیات 123 تا 135.
[9] . شعراء، آیات 136 تا 139.
[10] . احقاف، آیه 22.
[11] . اقتباس از آیه 54 هود، و آیه 66 اعراف.
[12] . اعراف، آیات 65 تا 71.