خانه » همه » مذهبی » حقیقت تجرد نفس در عرفان

حقیقت تجرد نفس در عرفان


حقیقت تجرد نفس در عرفان

۱۳۹۳/۰۳/۲۴


۱۰۷۲ بازدید

روزی‌ یک‌ نفر از عارفی پرسید: تجرّد چیست‌؟!

عارف فرمود: تجرّد عبارت‌ است‌ از: شناخت‌ انسان‌ بالمشاهدة‌ که‌ حقیقت‌ وی‌، غیر از این‌ ظواهر و مظاهر است‌.

روزی‌ یک‌ نفر از عارفی پرسید: تجرّد چیست‌؟!

عارف فرمود: تجرّد عبارت‌ است‌ از: شناخت‌ انسان‌ بالمشاهدة‌ که‌ حقیقت‌ وی‌، غیر از این‌ ظواهر و مظاهر است‌.

و بعد از مدّتی‌ سکوت‌ فرمود: مردی‌ بود که‌ برای‌ اینکه‌ خودش‌ را گم‌ نکند، کدوئی‌ را سوراخ‌ کرده‌ و به‌ گردنش‌ آویزان‌ نموده‌ بود، و در حضَر و سفر و در خواب‌ و بیداری‌ آن‌ کدو به‌ گردنش‌ آویخته‌ بود؛ و پیوسته‌ شادان‌ بود که‌: من‌ تا به‌ حال‌ با این‌ علامت‌ بزرگ‌ نه‌ خودم‌ را گم‌ کرده‌ام‌ و نه‌ از این‌ به‌ بعد تا آخر عمر خودم‌ را گم‌ خواهم‌ نمود.

شبی‌ که‌ با رفیق‌ طریقش‌ در سفر با هم‌ خوابیده‌ بودند، در میان‌ شب‌ تاریک‌ رفیقش‌ برخاست‌ و آهسته‌ کدو را از گردن‌ وی‌ باز کرد و به‌ گردن‌ خود بست‌ و گرفت‌ خوابید.

صبحگاه‌ که‌ این‌ صاحب‌ کدو از خواب‌ برخاست‌، دید کدویش‌ در گردنش‌ نیست‌؛ فلهذا باید خود را گم‌ کند. و آنگاه‌ ملاحظه‌ کرد که‌ این‌ کدو به‌ گردن‌ رفیقش‌ که‌ در خواب‌ است‌ بسته‌ است‌ و گفت‌: پس‌ حتماً من‌ این‌ رفیقِ در خواب‌ هستم‌، زیرا که‌ علامت‌ من‌ در گردن‌ اوست‌.

مدّتی‌ در تحیّر بود که‌ بارالها! بار خداوندا! چه‌ شده‌ است‌ که‌ من‌ عوض‌ شده‌ام‌؟! از طرفی‌ من‌ منم‌، پس‌ کو کدوی‌ گردنم‌؟ و از طرفی‌ کدو علامت‌ لاینفکّ من‌ بود، پس‌ حتماً این‌ مرد خوابِ کدو به‌ گردن‌ بسته‌، خود من‌ هستم‌. و با خود این‌ زمزمه‌ را در زیر زبان‌ داشت‌:

اگر تو منی‌ پس‌ من‌ کِیَم‌؟! اگر من‌ منم‌ پس‌ کو کدوی‌ گردنم‌؟!

باری‌، باید ملاحظه‌ نمود که‌ آن‌ تفسیر و سپس‌ این‌ مثال‌ لطیف‌ را که‌ آقا حاج‌ سیّد هاشم‌ قَدّس‌ الله‌ تربتَه‌ الشّریفه‌ بیان‌ فرمودند، در نهایت‌ وضوح‌ و رساندن‌ این‌ معنی‌ شگفت‌ است‌ که‌ چقدر روشن‌، حقیقت‌ تجرّد را بیان‌ فرموده‌اند.

انسان‌ عادی‌ و عامی‌ که‌ در راه‌ سلوک‌ و عرفان‌ خداوندی‌ نیست‌، پیوسته‌ خود را با این‌ آثار و لوازم‌ طبیعی‌ و مادّی‌ و نفسی‌ همچون‌ نسبت‌ با پدر و مادر و محیط‌ و زمان‌ و مکان‌ و علوم‌ محدوده‌ و قدرت‌ محدوده‌ و حیات‌ محدوده‌ و سائر صفات‌ و أعمال‌ و آثاری‌ را که‌ از خودش‌ میداند و به‌ خودش‌ نسبت‌ میدهد، خود را جدا و منفصل‌ از عالم‌ حقیقت‌ نموده‌، و خداوند قادر قاهر حیّ قیّوم‌ و علیم‌ و سمیع‌ و بصیر را یک‌ خدای‌ تخیّلی‌ و پنداری‌، و در گوشه‌ و زاویۀ زندگی‌، و در پس‌ موارد استثنائی‌ همچون‌ زلزله‌ و سیل‌ و مرگ‌ و امثال‌ آن‌، و یا بر فراز آسمان‌ موجود محدود و مقیّدی‌ تصوّر میکند.

درحالیکه‌ واقع‌ غیر از این‌ است‌. خداوند اصل‌ و اصیل‌ است‌؛ و بقیّۀ موجودات‌ با جمیع‌ آثار و لوازمشان‌ فَرع‌ و بالتّبَع‌. خداوند أصل‌ الوجود، و کمال‌ الوجود، و حقیقة‌ الحیوة‌ و العلم‌ و القدرة‌ است‌، و جمیع‌ ماسوای‌ او امور اعتباریّه‌ و ماهیّات‌ امکانیّه‌، که‌ حیات‌ و علم‌ و قدرتشان‌ مجازی‌ و تَبَعی‌ و ظِلّی‌ است‌. او قائم‌ به‌ ذات‌ خود است‌ و همۀ موجودات‌ قائم‌ به‌ او.

و این‌ امر و این‌ دیده‌ و نظریّۀ خودنگری‌ و استقلال‌ بینی‌ در طبیعت‌ بشر هست‌؛ مگر آنکه‌ به‌ قدم‌ راستین‌، پای‌ در جادّۀ توحید نهد و با تربیت‌ استاد الهی‌ در معارف‌ دینیّۀ شریعت‌ حقّۀ اسلامیّه‌ و مجاهده‌ با نفس‌ امّاره‌، خدای‌ پنداری‌ که‌ وجود خودش‌ می‌باشد، با صفات‌ و آثار متعلّقۀ به‌ خودش‌ که‌ همه‌ را از خود می‌بیند و میداند و به‌ خود نسبت‌ میدهد و پیوسته‌ عملاً و فعلاً ـ گرچه‌ با زبان‌ نباشد ـ خود را مستقلّ می‌پندارد؛ این‌ بت‌ استقلال‌ نگری‌ واژگون‌ شود، و این‌ کاخ‌ استبداد فرو ریزد، و این‌ کوه‌ أنانیّت‌ و جبل‌ عظیم‌ هوی‌ و نفس‌ امّاره‌ مندکّ شود، و حقیقتِ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَ’حِدِ الْقَهَّارِ.

«تمام‌ حقیقت‌ قدرت‌ و حکمرانی‌ و حکمفرمائی‌، در امروز برای‌ کیست‌؟! برای‌ خداوند واحد قهّار است‌!»

بر وی‌ متجلّی‌ شود، و یا حقیقت‌ گفتار حضرت‌ یوسف‌ علَی‌ نَبیِّنا و آلهِ و علَیهِ الصّلَوةُ و السَّلام‌ به‌ دو رفیق‌ زندانی‌ خود برای‌ انسان‌ ملموس‌ و ممسوس‌ و مشهود آید، آنجا که‌ گفت‌:

یَـٰصَـٰحِبَیِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَهُ الْوَ’حِدُ الْقَهَّارُ.

«ای‌ دو همنشین‌ و مصاحب‌ زندانی‌ من‌! آیا مراکز قدرتهای‌ جدا جدا بهتر است‌ یا خداوند واحد قهّار؟!»

سالک‌ راه‌ خدا بالوجدان‌ و المشاهده‌ و با لَمس‌ و عیان‌، نه‌ با دلیل‌ و برهان‌، خود را از این‌ محدوده‌ و این‌ نسبتهای‌ استقلال‌ بیرون‌ می‌نگرد و می‌بیند: عجیب‌ است‌ که‌ خودش‌ وجودی‌ برتر و بالاتر و عالی‌تر و راقی‌تر بوده‌ است‌؛ و این‌ وجود مجازی‌ که‌ آنرا تا به‌ حال‌ به‌ خود نسبت‌ میداده‌ است‌ و خودش‌ را آن‌ می‌پنداشته‌ است‌، نیست‌. خودش‌ چیز دیگری‌ است‌ منوّر و مجرّد و بسیط‌ و دارای‌ حیات‌ و علم‌ و قدرت‌ واقعی‌؛ و آن‌ وجود پیشین‌ چیزی‌ بود کثیف‌ و ظلمانی‌ و محدود و مقیّد، و حیات‌ و علم‌ و قدرتش‌ محدود و مجازی‌.

از طرفی‌ خودش‌ بوده‌ است‌ که‌ این‌ شده‌ است‌ و بدینصورت‌ پر بها و بسیط‌ و جمیل‌ در آمده‌ است‌، و در این‌ شکّی‌ نیست‌ که‌ این‌ اوست‌؛ و از طرفی‌ می‌بیند این‌ او نیست‌ و ابداً با وی‌ مناسبت‌ و مشابهتی‌ ندارد. او مرده‌ بود، این‌ زنده‌. او جاهل‌ بود، این‌ عالم‌. او عاجز بود، این‌ قادر. او محدود بود، این‌ مجرّد. او ظلمت‌ بود، این‌ نور و نورانی‌ و نور دهنده‌. او ثقیل‌ بود، این‌ سبک‌ و آسان‌.

خلاصة‌ امر، همۀ صفات‌ و أسمائش‌ تغییر کرده‌ و صفات‌ خدائی‌ را واجد شده‌ است‌. از لباس‌ اهریمن‌ بیرون‌ شده‌ و ملبّس‌ به‌ خلعت‌ مَلَک‌ و ملکوت‌ و لباس‌ خداوندی‌ گردیده‌ است‌. و در این‌ شکّ نیست‌ که‌ این‌ او نیست‌.

عیناً مانند آن‌ کدو که‌ آن‌ مرد به‌ گردن‌ خود بسته‌ بود. بعضی‌ از کدوها بسیار بزرگ‌ است‌، و تو خالی‌ و سبک‌ که‌ آنرا بصورت‌ ظرف‌ در می‌آورند و از آن‌ استفاده‌ می‌کنند؛ و حقیر دیده‌ بودم‌ سابقاً از آنها کوزۀ غلیان‌ می‌ساختند. و چون‌ سبک‌ است‌ و تو خالی‌، وقتی‌ خشک‌ شود، اگر یک‌ تَلَنگر به‌ آن‌ بخورد صدا میدهد. و چون‌ هیکلش‌ بزرگ‌ است‌ برای‌ شناسنامه‌ و شناسائی‌ این‌ مرد بسیار انتخاب‌ خوبی‌ بوده‌ است‌.

یعنی‌ انسان‌ هم‌ با این‌ زر و زیورها، با این‌ تعیّنات‌ اعتباری‌، با این‌ پندارهای‌ پوچ‌ و متورّم‌ و توخالی‌ و بزرگ‌نما، خودیّت‌ خود را میخواهد حفظ‌ کند؛ امّا برای‌ سالک‌ راه‌ خدا یک‌ مرتبه‌ همۀ این‌ تعیّنات‌ از بین‌ میرود و این‌ علامتها و نشانه‌های‌ علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و آثارشان‌ را در وجودی‌ دیگر که‌ حقیقت‌ خود اوست‌ مشاهده‌ می‌نماید.

می‌بیند عجبا! اگر این‌ آثار مال‌ من‌ بود، چرا اینک‌ نیست‌؟ و اگر این‌ آثار مال‌ حقیقت‌ من‌ بود، پس‌ چرا برای‌ این‌ موجود مجازی‌ من‌ بود؟

بالاخره‌ اقرار و اعتراف‌ میکند که‌: لا مُؤَثِّرَ فی‌ الْوُجودِ سِوَی‌ اللَه‌. «هیچ‌ مؤثّری‌ در عالم‌ وجود جز خداوند نیست‌.»

(در «مصباح‌ الشّریعة‌» باب‌ 100 که‌ راجع‌ به‌ حقیقت‌ عبودیّت‌ است‌ در ص‌ 66 گوید:

‎ قال‌ الصّادق‌ علیه‌ السّلام‌: الْعُبودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُها الرُّبوبیَّةُ، فَما فُقِدَ مِنَ الْعُبودیَّةِ وُجِدَ فی‌ الرُّبوبیَّةِ؛ وَ ما خَفِیَ عَنِ الرُّبوبیَّةِ اُصیبَ فی‌ الْعُبودیَّةِ. قالَ اللَهُ تَعالَی‌: سَنُرِیهِمْ ءَایَـٰتِنَا فِی‌الآفَاقِ وَ فِی‌ٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّی‌’ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبّـِکَ أَنَّهُو عَلَی‌’ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. أیْ مَوْجودٌ فی‌ غَیْبَتِکَ وَ فی‌ حَضْرَتِکَ ـ الحدیث‌.

«حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ فرمودند: عبودیّت‌، جوهره‌ای‌ است‌ که‌ در عمقش‌ ربوبیّت‌ است‌. پس‌ آنچه‌ از عبودیّت‌ نیست‌ شود در ربوبیّت‌ یافت‌ می‌شود؛ و آنچه‌ از ربوبیّت‌ پنهان‌ شود در عبودیّت‌ یافت‌ می‌شود. خداوند متعال‌ میفرماید: البتّه‌ در آتیه‌، ما آیات‌ و نشانه‌های‌ توحید خود را در آفاق‌ و نفوسشان‌ بدانها نشان‌ میدهیم‌ تا اینکه‌ برایشان‌ آشکارا شود که‌ اوست‌ حقّ. آیا برای‌ پروردگار تو این‌ بس‌ نیست‌ که‌ او بر هر چیزی‌ حاضر است‌؟! یعنی‌ موجود است‌ در غیبت‌ تو و در حضور تو ـ تا آخر روایت‌.»

عماد الحکماءِ و المفسّرین‌ و المحدّثین‌ محقّق‌ فیض‌ کاشانی‌ در «کلمات‌ مکنونه‌» ص‌ 75 و 76 از طبع‌ سنگی‌ گوید:

‎ وَ رَوَی‌ ابْنُ جُمهورِ الاحْسآئیُّ عَنْهُ (أیْ عَنْ عَلیٍّ عَلَیْهِ السَّلامُ) قالَ: إنَّ لِلَّهِ شَرابًا لاِوْلیآئِهِ، إذا شَرِبوا سَکِروا، وَ إذا سَکِروا طَرِبوا، وَ إذا طَرِبوا طابوا، وَ إذا طابوا ذابوا، وَ إذا ذابوا خَلَصوا، وَ إذا خَلَصوا طَلَبوا، وَ إذا طَلَبوا وَجَدوا، وَ إذا وَجَدوا وَصَلوا، وَ إذا وَصَلوا اتَّصَلوا، وَ إذا اتَّصَلوا لا فَرْقَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ حَبیبِهِمْ.

« از أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ روایت‌ است‌ که‌ فرمود: خداوند برای‌ أولیاء خودش‌ شرابی‌ دارد که‌ چون‌ بیاشامند مست‌ میشوند؛ و چون‌ مست‌ شدند به‌ وَجْد و طرب‌ می‌آیند؛ و چون‌ به‌ وجد و طرب‌ آمدند وجودشان‌ از غِلّ و غِشّ پاک‌ میگردد؛ و چون‌ پاک‌ شدند در محبّت‌ خدا ذوب‌ می‌شوند؛ و چون‌ ذوب‌ شدند خالص‌ میگردند؛ و چون‌ خالص‌ گشتند ذات‌ او را طلب‌ می‌نمایند؛ وچون‌ طلب‌ نمودند او را می‌یابند؛ و چون‌ او را یافتند با او جمع‌ می‌شوند؛ و چون‌ جمع‌ شدند التیام‌ پیدا نموده‌ و جدا نمی‌گردند؛ وچون‌ ملتئم‌ شده‌ و منقطع‌ نگشتند فرقی‌ میان‌ آنها و محبوبشان‌ باقی‌ نمی‌ماند.»

و سپس‌ محقّق‌ فیض‌ میفرماید: ‎ و از جملۀ آنچه‌ که‌ مناسب این‌ مقام‌ است‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ در حدیث‌ قدسی‌ آمده‌ است‌: مَنْ طَلَبَنی‌ وَجَدَنی‌، وَ مَنْ وَجَدَنی‌ عَرَفَنی‌، وَ مَنْ عَرَفَنی‌ أحَبَّنی‌، وَ مَنْ أحَبَّنی‌ عَشِقَنی‌، وَ مَنْ عَشِقَنی‌ عَشِقتُهُ، وَ مَن‌ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ، وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَیَّ دیَتُهُ، وَ مَنْ عَلَیَّ دیَتُهُ فَأنا دیَتُهُ.

«خداوند میفرماید: کسیکه‌ مرا طلب‌ کند مرا می‌یابد؛ و کسیکه‌ مرا یافت‌ مرا می‌شناسد؛ و کسیکه‌ مرا شناخت‌ مرا دوست‌ میدارد؛ و کسیکه‌ مرا دوست‌ داشت‌ عاشق‌ من‌ میشود؛ و کسیکه‌ عاشق‌ من‌ شد من‌ عاشق‌ او می‌شوم‌؛ و کسیکه‌ من‌ عاشق‌ او شدم‌ او را می‌کشم‌؛ و کسیکه‌ من‌ او را کشتم‌ بر عهدۀ من‌ است‌ پرداخت‌ کردن‌ دیۀ او؛ و کسیکه‌ بر عهدۀ من‌ است‌ دیۀ او من‌ خودم‌ دیۀ او میباشم‌.»

و صدر المتألّهین‌ شیرازی‌ نوّرَ الله‌ مرقدَه‌ در «تفسیر سورۀ سجده‌» طبع‌ انتشارات‌ بیدار، ص‌ 97 در ذیل‌ آیۀ 14: فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَآءَ یَوْمِکُمْ هَـٰذَآ إِنَّا نَسِینَـٰکُمْ وَ ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ مطالبی‌ دارد تا میرسد به‌ اینجا که‌ میفرماید:

‎ بنابراین‌ حیات‌ اهل‌ ایمان‌ مطلقاً مرتبه‌ای‌ است‌ که‌ برای‌ غیرشان‌ نیست‌، زیرا آنان‌ اختصاص‌ دارند به‌ گفتار رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ که‌ فرموده‌ است‌: الْمُؤْمِنُ حَیٌّ فی‌الدّارَیْنِ. «مؤمن‌ در دنیا و آخرت‌ زنده‌ است‌.»

و حیات‌ شهداء مرتبه‌ای‌ است‌ مافوق‌ این‌ مرتبه‌، به‌ سبب‌ گفتار خداوند تعالی‌: وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ أَمْوَ’تَـا بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَیٰهُمُ اللَهُ مِن‌ فَضْلِهِ. (آیۀ 169 و صدر آیۀ 170، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌) «و گمان‌ مبر آنان‌ را که‌ در راه‌ خدا کشته‌ شده‌اند مردگانند، بلکه‌ زندگانند در نزد پروردگارشان‌ که‌ روزی‌ می‌خورند، و فرحناک‌ میباشند بواسطۀ آن‌ چیزی‌ که‌ خداوند از فضل‌ خود به‌ آنها عنایت‌ نموده‌ است‌.»

و حیات‌ أولیاء الله‌ حیاتی‌ است‌ مافوق‌ جمیع‌، به‌ سبب‌ گفتار رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ که‌ فرمود: أبیتُ عِنْدَ رَبّی‌ یُطْعِمُنی‌ وَ یَسْقینی‌.**«من‌ بیتوته‌ میکنم‌ (شب‌ را به‌ روز می‌آورم‌) در نزد پروردگارم‌، او مرا غذا میدهد و آب‌ میدهد.»

و ایشانند آنانکه‌ خداوند دربارۀ آنها میگوید: «مَنْ قَتَلْتُهُ فَأنا دیَتُهُ» أیْ حَیاتُهُ. «کسی‌ را که‌ من‌ وی‌ را بکشم‌، خودم‌ دیۀ او هستم‌. یعنی‌ حیوة‌ و زندگی‌ او خودم‌ می‌باشم‌.»

**«صحیح‌ بخاری‌» طبع‌ بولاق‌، ج‌ 9، کتابُ الاِعْتصام‌ بِالکتابِ و السُّنّة‌، بابُ ما یکرَه‌ من‌ التّعمّق‌ و التّنازعِ فی‌ العِلم‌، ص‌ 97؛ و این‌ حدیث‌ ایضاً در بقیّۀ «صحاح‌» آمده‌ است‌. به‌ «المعجم‌ المفهرس‌» در مادّۀ سقی‌، ج‌ 2، ص‌ 481 مراجعه‌ شود.)

ما عَدَم‌هائیم‌ و هستی‌های‌ ما تو وجود مطلقی‌ فانی‌ نما

(«مثنوی‌ معنوی‌ مولوی‌» مجلّد اوّل‌ از طبع‌ آقا میرزا محمود ص‌ 16، سطر 16، و از طبع‌ میرخانی‌ ص‌ 17، سطر 18؛ و در تعلیقۀ اوّل‌ آورده‌ است‌ که‌: ما عدم‌ هائیم‌، دو طور معنی‌ شده‌: بعضی‌، هستیهای‌ ما را عطف‌ بر ما گرفته‌اند؛ یعنی‌: ما که‌ ماهیّات‌ ما باشد، و هستیهای‌ ما که‌ محض‌ وجود رابطی‌ است‌، معدوم‌ و نابودیم‌ و هست‌ می‌نمائیم‌؛ و تو که‌ وجود مطلقِ اصلی‌، در نظر ناقص‌ ما فانی‌ می‌نمائی‌! و بعضی‌ هستیهای‌ ما را مبتدا گرفته‌اند؛ یعنی‌: هستیهای‌ ما توئی و از تو است‌ که‌ وجودمطلق‌ و اصل‌ اصولی‌ که‌ فنا نداری‌!)

روح مجرد ص 164

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد