۱۳۹۲/۰۸/۲۷
–
۱۴۲ بازدید
برخی از حوادث روز عاشورا را بیان کنید؟
برخی از حوادث روز عاشورا عبارتند از: خواب دیدن امام قاتل خود را ابن اعثم گوید:
سحرگاهان امام حسین ـ علیه السلام ـ را خوابی مختصر ربود. چون بیدار شد فرمود: میدانید هم اینک در خواب چه دیدم؟ سگهایی را دیدم که بر من حمله آوردهاند و مرا میدرند. در میان آنها سگ خال خالی بود که بر من بیشتر حمله میآورد. فکر میکنم آنکه قاتل من است، مردی لک و پیسدار از این گروه است. پس از آن جدم رسول خدا را دیدم که با گروهی از اصحاب خود بود و به من میفرمود: پسرم! تو شهید آل محمدی. آسمانیان و ملکوتیان مژده آمدنت را میدهند. شبانگاه امشب مهمان ما خواهی بود. بشتاب و تأخیر مکن. اینک این فرشته توست که از آسمان فرود آمده تا خون تو را در شیشهای سبز بگیرد. این خوابی بود که دیدم. آن لحظه فرا رسیده و زمان کوچ از این دنیا نزدیک شده است و شکی در آن نیست. [1]
توصیه یاران به صبر و تقوا
ابن قولویه با سند خود از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل میکند:
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ صبح روز شهادتش با یاران خود نماز خواند و فرمود: گواهی میدهم که به شهادت شما اجازه داده شد. پس ای گروه! تقوا داشته باشید و مقاومت کنید. [2]
دعای امام در روز عاشورا
ابن عساکر با سند خود از ابو مخّف از ابو خالد کاهلی چنین نقل میکند:
چون سپاه امام صبح کردند، امام حسین ـ علیه السلام ـ دست به دعا برداشت و چنین گفت: خداوندا! تو در هر گرفتاری تکیه گاه من و در هر سختی امید منی؛ در هر حادثه که بر من پیش آید، تو پناه و توان منی. چه بسیار اندوهی که دل در آن ناتوان میشود، چاره کم میگردد و دوست تنها میگذارد و دشمن شماتت میکند، که این غصه و دردها را نزد تو آورده و با تو در میان گذاشتهام. دل به تو بسته و از دیگران بریدهام و تو آن اندوه را زدودهای. تو صاحب هر نعمت و نیکی و سرانجام هر پایانی.[3]
ابن اثیر گوید: امام حسین ـ علیه السلام ـ سوار برمرکب خود شد و قرآنی خواست. آن را در مقابل خود گذاشت، یارانش پیش روی وی به جهاد پرداختند، دستان خود را به دعا بلند کرد و گفت: خداوندا تو در هر گرفتاری تکیه گاه منی….. [4]
نصیحت بریر به کوفیان
خوارزمی گوید:
حسین ـ علیه السلام ـ صبح نماز را با یاران خود خواند. اسب او را آوردند. سوار شد و همراه جمعی از یاران به سوی آن گروه رفت. پیشاپیش آنان بریر بن خضیر بود. امام فرمود: ای بریر! با اینان حرف بزن و نصیحتشان کن. بریر جلو رفت تا نزدیک آنان قرار گرفت. آنان اطراف وی را گرفتند. بریر به آنان گفت: ای گروه از خدا پروا کنید! فرزند بزرگوار پیامبر میان شماست. اینان فرزندان و خاندان پیامبرند. چه میگویید و چه میخواهید و میخواهید با آنان چه میکنید؟ گفتند: میخواهیم آنان را نزد ابن زیاد ببریم تا او تصمیم بگیرد. بریر گفت: آیا راضی نمیشوید به همان جایی بروند که آمدهاند؟ وای بر شما ای کوفیان! آیا نامهها و پیمانهای خود را فراموش کردید؛ آن پیمانی که برای فداکاری بستید و خدا را بر آن شاهد گرفتید، و خدا برای شهادت کافی است. وای بر شما! اهل بیت پیامبرتان را دعوت کردید و خیال کردید خودتان را فدای آنان میکنید؟ تا اینکه نزد شما آمدند، آنان را به عبیدالله زیاد تسلیم کردید و بین آنان و آب فرات که جاری بود و یهود و نصارا و مجوس از آن میخوردند و سگها و خوکها وارد آن میشدند، فاصله انداختید!؟ پس از محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ چه بد رفتاری با خاندانش کردید!؟ شما را چه میشود؟ خدا روز قیامت سیرابتان نکند. چه بد گروهی هستید.
عدهای به او گفتند: فلانی! اما نمیفهمیم چه میگویی. بریر گفت: خدا را سپاس که بصیرت مرا نسبت به شما افزود. خدایا! من از کارهای این گروه نزد تو بیزاری میجویم. خدایا آنان را با تیر خودت هدف قرار بده، تا تو را در حالی دیدار کنند که از ایشان خشمگینی. آن گروه شروع کردند به تیراندازی کردن به طرف او بریر به عقب برگشت. [5]
آمادگی عمومی در دو لشگر
دینوری نقل میکند:
چون عمر سعد نماز صبح را خواند، سربازانش را آماده ساخت. عمرو بن حجاج را بر جناح راست و شمر را بر جناح چپ فرماندهی داد؛ عزره بن قیس را فرمانده سوارهها و شبث بن ربعی را فرمانده پیادهها قرار داد. پرچم را هم به دست غلامش زید سپرد. به زید دستور داد که پرچم را جلو ببرد. آن را جلو برد و جنگ آغاز شد. [6]
نیزگوید:
امام حسین ـ علیه السلام ـ یاران خود را که 34 سواره و 40 پیاده بودند، آراست. زهیر بن قین را بر میمنه و حبیب بن مظاهر را بر مسیره گماشت. پرچم را به برادرش عباس سپرد، سپس خود ایستاد و آنان هم همره او در مقابل خیمهها ایستادند.[7]
بلاذری گوید:
امام حسین ـ علیه السلام ـ دستور داد نی و هیزم در گودی پشت خیمهها ریختند که مثل نهر بود و شبانه آن را حفر کرده بودند و مثل خندق شده بود. در آن نیها و هیزمها ریختند و گفتند: صبح که شود و با ما جنگ آغاز کنند، در آنها آتش میافکنیم تا از پشت سر به ما حمله نکنند و چنان کردند. [8]
صدوق با اسناد خود از امام صادق ـ علیه السلام ـ چنین روایت میکند:
امام آنان را برای جنگ آرایش داد و دستور داد در گودال پشت لشکرگاه خود آتش افروختند تا از یک سو با آنان بجنگد. سوارهای از سپاه عمر سعد به نام ابن جوریه چون نگاهش به آتشهای برافروخته افتاد، دست و کف زد و ندا داد: ای حسین و یاران حسین! بشارتتان باد به آتش در دنیا به سوی آتش شتاب کردید. امام پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: ابن ابی جوریه. امام نفرین کرد: خدایا در دنیا عذاب آتش به او بچشان. اسب او رمید و او را در آن آتش افکند و سوخت. مرد دیگری از سپاه عمر سعد بیرون آمد، به نام حصین بن تمیم[9] و صدا زد: ای حسین و ای یاران حسین! این آب فرات را نمیبینید که همچون شکم ماهی میدرخشد؟ به خدا یک قطره از آن نخواهید نوشید تا از تشنگی بمیرید. امام پرسید: او کیست؟ گفتند: حصین بن تمیم. امام فرمود: او و پدرش اهل دوزخند. خدایا او را امروز از تشنگی بمیران. گوید: تشنگی نفس او را برید، از اسبش بر زمین افتاد و زیر سم اسب ماند و مُرد. مرد دیگری از سپاه عمر سعد به نام محمد بن اشعث بیرون آمد گفت: ای حسین پسر فاطمه! تو نسبت به پیامبر خدا چه حرمتی داری که دیگران ندارند؟ امام فرمود: این آیه « ان اللهَ اصطفی آدم….»[10] سپس فرمود: به خدا قسم محمد از آل ابراهیم است و عترت پیامبر هم از آل محمد است. این مرد کیست؟ گفتند: محمد اشعث. امام دست به آسمان برد و فرمود: خدایا امروز ذلت و خواری را به محمد بن اشعث نشان بده، ذلتی که پس از امروز هرگز روز عزت نبیند. نیاز به قضای حاجت پیدا کرد، از لشکرگاه بیرون آمد، عقربی او را گزید، در حالی که عورت او آشکار بود از دنیا رفت.[11]
بی میلی امام به آغاز جنگ
شیخ مفید از امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ روایت میکند:
دشمنان آمدند و اطراف خیمهگاه امام به جولان پرداختند. خندق پر از آتش مشتعل را دیدند. شمر با صدای بلند فریاد زد: ای حسین قبل از قیامت دچار آتش شدهای. امام پرسید: او کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن است؟ گفتند: آری. امام فرمود: ای پسر بزچران! تو بر آتش شایستهتری. مسلم بن عوسجه خواست با تیر او را هدف قرار دهد، امام حسین ـ علیه السلام ـ نگذاشت. مسلم گفت: بگذار او را با تیر بزنم، او فاسقی از دشمنان خدا و از گردنکشان بزرگ است و خدا این گونه فرصت پیش آورده است. امام فرمود: تیرنینداز؛ دوست ندارم که آغازگر جنگ باشم. [12]
خطبه امام هنگام رویارویی با آنان
نیز گوید:
امام اسب خود را خواست. سوار شد و با صدای بلند فریاد زد (در حالی که بیشترشان میشنیدند) : ای اهل عراق، ای مردم! سخنم را بشنوید و شتاب نکنید تا موعظهای شایسته کنم و عذر آمدنم را بگویم. اگر انصاف به خرج دادید، بدین وسیله کامیابترید، و گرنه «تصمیم خود را بگیرید و کارتان بر شما پوشیده نماند. سپس مرا از بین ببرید و مهلتم ندهید. سرپرست من خدایی است که قرآن فرو فرستاد و او عهدهدار کارصالحان است.[13]» سپس حمد وثنای الهی کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان و انبیای الهی درود فرستاد، به سختی که نه پیش از آن و نه پس از آن سخنوری شنیده نشده بود. سپس فرمود:
اما بعد، نسب مرا بنگرید و ببنید من کیستم؟ آنگاه به وجدان خویش برگردید و آن را ملامت کنید. بنگرید آیا کشتن من و هتک حرمتم برای شما شایسته است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر وصی او و پسر عموی او و پسر اولین مسلمانِ تصدیق کننده و نبوت پیامبر نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عمومی من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا سخن پیامبر که درباره من و برادرم فرمود که این دو سرور جوانان بهشتند به شما نرسیده است؟ اگر حرفم را قبول دارید و آن حق است و به خدا قسم از آن دم که دانستم خداوند دروغگویان را دشمن میدارد، دروغی نگفتهام و اگر میپندارید دروغ میگویم، در میان شما کسانی هستند که اگر از ایشان بپرسید شما را خبر میدهند. از جابر بن عبدالله انصاری، از ابوسعید حذری، سهل ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا خبر دهند که این سخن را از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ درباره من و برادرم شنیدهاند. آیا این شما را از ریختن خونم باز نمیدارد؟ شمر گفت: او خدا را بر یک حرف میپرستد، اگر بداند چه میگوید. حبیب بن مظاهر گفت: به خدا! میبینمت که تو خدا را بر هفتاد حرف میپرستی. گواهی میدهم که راست میگویی که (نمیدانی چه میگویی)، خداوند بر دلت مهر زده است.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ به آنان فرمود: اگر در این شک دارید، که من پسر دختر پیامبر شمایم؟ به خدا بین مشرق و مغرب، پسر دختر پیامبری جز من در میان شما و غیر شما نیست. وای بر شما! آیا از شما کسی کشتهام که به خونخواهی آمدهاید؟ مالی به یغمار بردهام یا زخمی زدهام که میخواهید قصاص کنید؟ (آنان هیچ نگفتند.) امام صدا زد: ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، قیس بن اشعث، یزید بن حارث! مگر شما برای من ننوشتید که میوهها دسیده و درختها و باغها سرسبر است و اگر بیایی، بر سپاهی سازمان یافته وارد خواهی شد؟ قیس بن اشعت گفت: نمیدانیم چه میگویی، ولی به اطاعت فرمان پسر عمویمان درآی. از آنان جز آنچه دوست داری نخواهی دید. امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: نه، به خدا قسم هرگز دست ذلت به شما نمیدهم و مثل بردگان نمیگریزیم.
سپس ندا داد: ای بندگان خدا! من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم که مرا سنگسار کنید. به پروردگار خودم و شما پناه میبرم از هر متکبری که به روز حساب ایمان ندارد. آنگاه شتر خود را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد آن را ببندد. سپاه دشمن به طرف او حمله آوردند. [14]
خطبه امام برای اهل کوفه
خوارزمی با سند خویش از عبدالله بن حسن نقل میکند:
چون عمر سعد سپاه خود را برای جنگ با حسین ـ علیه السّلام ـ سامان داد و هر کس را در جایگاه خود قرار داد و پرچمها را در جایگاههای خود برافراشت و حسین ـ علیه السّلام ـ هم یاران خود را آراست و آنان را در جناح چپ و راست قرار داد، از هر سو حسین ـ علیه السّلام ـ را احاطه کردند و دور او حلقه زدند. امام از جمع یاران خود نزد آنان آمد و خواست که سکوت کنند، اما گوش نکردند. فرمود: وای بر شما! چرا ساکت نمیشوید و به سخنم گوش نمیدهید؟ من شما را به راه راست فرا میخوانم. هر که اطاعتم کند راه یافته است و هر که نافرمانی کند از هالکان است. همه شما از دستور من سر پیچی میکنید و به حرفم گوش نمیدهید. عطایای شما از حرام است، شکمهایتان نیز از حرام انباشته است و خدا بر دلهایتان مهر زده است. وای بر شما! چرا ساکت نمیشوید و گوش نمیدهید؟
اصحاب عمر سعد یکدیگر را سرزنش کردند و گفتند گوش دهید. حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: هلاکت بر شما باد ای گروه! آیا آن هنگام که سرگشته و حیران ما را به فریاد رسی خواندید و ما شتابان و آماده به یاریتان آمدیم، شمشیر بر گردن ما کشیدید و آتش فتنه را که علیه دشمنان شما و ما افروخته بودیم، علیه ما برافروختید و به سود دشمن با دوستان خود دشمنی کردید، بی آنکه دشمنان برای شما عدالتی آشکار کرده باشند یا آرزویی از شما برآورده باشند، مگر دنیای حرام که به شما دادهاند و زندگی پستی که طمع داشتید، بی آنکه از ما گناهی سرزده باشد یا اندیشهای از ما به سستی گراییده باشد.
وای بر شما! اگر ما را نمیخواستید، به حال خود میگذاشتید. پس چرا در حالی که شمشیرها در نیام است و سینهها آرام و افکار پانگرفته، بر ما فتنه فراهم کردید و همچون ملخهای شتابان بر ما تاختید و مثل همخوانی پروانهها، یکدیگر را علیه ما فرا خواندید؟ بدا بر شما! شما از طاغوتهای امت و نابابهای گروهها و دور افکنان قرآن و بارور شدگان شیطان و هواداران گناهید و تحریفگران قرآن و خاموش سازان سنتها و کشندگان فرزندان انبیا و نابود کنندگان اولاد اوصیا و نسب سازان برای حرامزادگان و آزار دهندگان اهل ایمان و فریادرس پیشوایان استهزا کنندهاید، آنان که قرآن را پاره پاره کردند. شما بر ابوسفیان و هوادارانش تکیه دارید و ما را تنها میگذارید. آری به خدا قسم، یاری نکردن شما معروف است و ریشههایتان به آن آمیخته و شاخ و برگ شما از ریشههایتان ارث برده و دلهایتان از آن آکنده است. شما بر پادارنده پلیدترین نهال و غصبخوران روزگارید. لعنت خدا بر پیمانشکنانی که پس از عهدهای استوار، پیمانها میشکنند. شما خدا را ضامن پیمان خود گرفتید. به خدا شما همانهایید. آگاه باشید که ناپاکِ ناپاک زاده، مرا بین دو چیز میخکوب کرده است، بین کشته شدن و ذلت. هیهات که ما به پستی تن دهیم! خدا و پیامبر و نیاکان پاک و دامنهای مطهر و غیوران دلاور و جانهای سرفراز، آن را بر ما نمیپذیرند. اطاعت از فرومایگان را بر شهادت پر افتخار ترجیح نمیدهیم. آگاه باشید که من عذر آمدن آورم و بیم دادم. من با همین خاندان و با همین کمی ساز و برگ و یاری نکردن اصحاب، با شما میجنگم.
سپس این اشعار را خواند:
« اگر پیروز شویم و دشمن را بشکنیم، از دیر باز دشمن شکن بودهایم و اگر مغلوب شویم، شکست نخوردهایم. ما را از مرگ، باکی نیست، ولی این مرگها و اجلهای ماست و دولت دیگران.»
آگاه باشید! پس از کشتن ما جز به اندازهای که پیادهای بر اسب سوار شود مهلت نخواهید داشت، تا آنکه چرخش آسیاب مرگ بر سر شما باشد. وعدهای است که پدرم به نقل از جدم به من داده است:« پس کار و نیرنگ شریکان خود را گرد آورید و همه بر من نیرنگ بزنید و مهلتم ندهید. من بر خداوند، پروردگار من و شما تکیه کردهام. هیچ جنبندهای نیست مگر آنکه اختیارش دست اوست. پروردگارم بر راه راست است.»[15]
پروردگارا! رحمت آسمان را از ایشان باز دار و سالهای قطحی را همچون قطحی دوران یوسف بر آنان بگمار و غلام ثقیف [16] را بر آنان مسلط کن که جام تلخ مرگ بر آنان بنوشاند و کسی از آنان را باقی نگذارد، و هر کشتهای را به کشتهای و هر ضربتی را به ضربتی انتقام گیرد و انتقام من و دوستان و خاندان و پیروان را از آنان بگیرد. اینان ما را فریب دادند و دروغ گفتند و یاریمان نکردند. تو پروردگار و تکیهگاه مایی؛ به سوی تو باز میگردیم و سر انجام کار به سوی توست.
آنگاه فرمود: عمر سعد کجاست؟ صدایش کنید. او را صدا کردند. خوش نداشت که با امام رو به رو شود. امام فرمود: ای عمر! تو مرا با این خیال میکشی که ابن زیاد ناپاک، تو را به ولایت ری و گرگان خواهد گماشت. به خدا که هرگز به این مراد خود نمیرسی؛ عهدی است حتمی. پس هر چه میخواهی بکن، پس از من نه در دنیا و نه در آخرت شادمانی نخواهی داشت. گویا سر تو را در کوفه بر سر نی میبینم که کودکان آن را هدف سنگ اندازی خود قرار دادهاند. عمر سعد از سخن حضرت برآشفت و از او روی برگرداند و با یاران خود خطاب کرد: منتظر چه هستید؟ همگی حمله کنید، این یک لقمه بیشتر نیست!
امام حسین ـ علیه السّلام ـ سوار بر اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شد، یاران خود را آماده ساخت. عمر سعد حمله کرد و به غلامش درید گفت: پرچم خود را جلو ببر. آنگاه تیر در کمان نهاد و به سوی امام پرتاب کرد و گفت: نزد امیر گواهی دهید که من اولین تیر انداز بودم. در پی او سربازانش یکباره باران تیر به سوی یاران امام رها کردند. هیچ یک از یاران امام نبود مگر اینکه تیری از آنان به او اصابت کرد. [17]
گفتگوی امام با کوفیان
صدوق گوید:
امام برخاست و تکیه به شمشیر خود داد و با صدایی رسا ندا داد: شما را به خدا آیا مرا میشناسید؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید مادرم فاطمه دختر پیامبر است؟ گفتند: آری میدانیم. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید پدرم علی بن ابی طالب است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید جده من خدیجه کبری، اولین زن مسلمان از این امت است؟ گفتند: آری. پرسید: شما را به خدا آیا میدانید که حمزه سید الشهدا عموی پدر من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید جعفر طیار عموی من است؟ گفتند: آری میدانیم. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید این شمشیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است که در دست من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید این عمامه پیامبر است که بر سر من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید که علی، اولین مسلمان و از همه آنان داناتر و بردبارتر بود و او ولی و سرپرست هر زن و مرد با ایمان است؟ گفتند: آری. فرمود: پس چرا ریختن خونم را روا میدانید، در حالی که پدرم فردای قیامت، حامی کوثر است و افرادی را از کنار حوض کوثر عقب میراند، آن گونه که شتران بازگشته از آبشخور را میرانند، و روز قیامت لوای حمد در دست جد من است؟ گفتند: آری همه اینها را میدانیم، ولی از تو دست بر نمیداریم تا از تشنگی بمیری.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ که آن روز 57 ساله بود، با دست، محاسن خود را گرفت و فرمود: خشم خدا بر یهود آنگاه فزونی یافت که گفتند: عزی پسر خداست و خشم الهی بر نصارا وقتی شدت گرفت که گفتند: مسیح پسر خداست و غضب خدا بر مجوس آن دم زیاد شد که غیر از خدا آتش پرست شدند و خشم الهی بر قومی آن زمان شدت یافت که پیامبرشان را کشتند و غضب الهی بر این گروه نیز شدت یافته که میخواهند، پسر پیامبرشان را بکشند. [18]
سید بن طاووس افزوده است: چون امام این خطبه را خواند و دخترانش و خواهرش سخن او را شنیدند، گریه و شیون کردند و صدای نالههایشان بلند شد. امام، برادرش عباس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را آرام کنید. به جانم سوگند گریه آنان بسیار خواهد بود. [19]
نزول نصرت الهی
نیز از امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایت میکند که فرمود:
از پدرم شنیدم چون حسین ـ علیه السّلام ـ و عمر سعد رویاروی شدند و جنگ در گرفت، خداوند نصرت و یاری خود را فرستاد، آن چنان که بالای سر امام بال و پر گشود. آنگاه امام مخیرشد که بر دشمنانش پیروز شود یا به دیدار خدا رود. امام، دیدار خدا را برگزید. [20]
طبری گوید:
چون امام حسین ـ علیه السّلام ـ در میدان کربلا قرار گرفت، گروههایی از جن، پروازکنان آمدند و گفتند: ما یاوران توییم، هر دستوری داری بده. اگر فرمان دهی دشمنت را بکشیم، چنین میکنیم. امام دعای خیرشان کرد و فرمود: من با سخن جدم رسول خدا مخالفت نمیکنم که دستور داد هر چه زودتر نزد او روم. هم اینک خوابم برده بود. جدم پیامبر خدا را دیدم که مرا به سینهاش فشرد و میان دو چشمم را بوسید و فرمود: حسین جان! خداوند خواسته است تو را کشته و آغشته به خون ببیند که از پشت سر، سر بریده باشی و خدا خواسته که خانوادهات را بر پشت شترها اسیر ببیند. به خدا من صبر میکنم تا خدا داوری کند و او بهترین داوران است.[21]
وامدار، همراهم کشته نشود
بغدادی به سند خود از موسی بن عمیر نقل میکندکه پدرم میگوید:
حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ مرا دستور داد: ندا بده «کسی که بدهکار است، همراه من کشته نشود». این را میان غلامان هم اعلام کن. چون از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شنیدم که میفرمود: هر کس بمیرد در حالی که بدهکار باشد، روز قیامت از حسنات او بر میدارند. [22]
و در نقل دیگر آمده است: کسی که بدهکار است همراه من پیکار نکند، چرا که هیچ بدهکاری نیست که بمیرد و قرض خود را ادا نکرده باشد مگر آنکه وارد آتش میشود. مردی برخاست و گفت: همسرم عهدهدار آن شده است. فرمود: عهدهداری زن چیست؟ آیا زن ادا میکند؟ [23]
مژده به یاران در روز عاشورا
راوندی با سند خویش از امام باقر ـ علیه السّلام ـ روایت میکند:
امام حسین ـ علیه السّلام ـ پیش از شهادت به اصحاب خویش فرمود: پسرم! تو به سرزمین عراق کشانده میشوی. سرزمینی که میعادگاه پیامبران و اوصیای انبیاست و« عمورا» خوانده میشود و آنجا به شهادت میرسی. گروهی از یاران تو نیز شهید میشوند که سوزش برخورد آهن و سلاح را حس نمیکنند. آنگاه این آیه را خواند: «قلنا یا نارُ…؛ گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و ایمن باش.» [24] جنگ هم بر آنان و بر تو سرد و سلامت خواهد بود. پس شما را مژده باد! به خدا که اگر ما را بکشند، به محضر پیامبرمان میرسیم. [25]
ویژگیهای امام و اصحاب او
شیخ صدوق روایت میکند:
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فرمود: چون کار بر حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ دشوار شد همراهانش به آن حضرت نگاه کردند. وی بر خلاف آنان بود. هرچه کار سخت میشد، آنان رنگ میباختند و دلهاشان هراسان میشد، ولی حسین ـ علیه السّلام ـ و برخی همراهان ویژه آن حضرت رنگ چهرههاشان تابانتر و اعضایشان آرامتر و دلهایشان استوارتر میشد. بعضی به یکدیگر میگفتند: ببینید! باکی از مرگ ندارد. حسین ـ علیه السّلام ـ به آنان فرمود: صبر کنید ای بزرگ زادگان! مرگ جز پلی نیست که شما را از رنج و سختی به بهشتهای گسترده و نعمتهای همیشگی عبور میدهد. کدام یک از شما دوست ندارید از زندان به کاخ منتقل شوید؟ و برای دشمنان شما وضع آن گونه است که گویا از قصری به زندان و عذاب منتقل میشوند. پدرم از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت کرد که فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ، پل اینان است به سوی بهشتهایشان و پل آنان است به سوی دوزخشان، نه دروغ میگویم و نه به من دروغ گفتهاند.[26]
همچنین با سند خویش از امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایت میکند که:
در پاسخ سؤال عماره درباره اصحاب امام حسین ـ علیه السّلام ـ و شهادت طلبیشان، فرمود: پرده از برابر دیدگانشان کنار رفت، جایگاه خود را در بهشت دیدند، هر کدام به سوی مرگ میشتافتند تا به حوری بهشتی برسند و جایگاه خود در بهشت را دریابند. [27]
پی نوشتها :
[1] . الفتوح، ج 5، ص 111.
[2] . کامل الزیارات، ص 153.
[3] . تاریخ ابن عساکر (شرح حال امام حسین)، ص 213.
[4] . کامل، ج 2، ص ن516.
[5] . مقتل الحسین، ج 1، ص 252.
[6] . الاخبار الطوال، ص 256.
[7] . همان.
[8] . انساب الاشراف، ج 3، ص 187.
[9] . در برخی منابع حصین بن نمیر است و آن درست تر است.
[10] . سوره آل عمران، آیه 33.
[11] . امالی، ص 134.
[12] . ارشاد، ص 233.
[13] . مضمون آیه 71 سوره یونس و 196 سوره اعراف.
[14] . ارشاد، ص234.
[15] . مضمون آیه 71 سوره یونس، و آیه 55 و 56 سوره هود.
[16] . شاید منظور حضرت، مختار بن ابی عبیده ثقفی باشد.
[17] . مقتل الحسین، ج2، ص5.
[18] . امالی، ص135.
[19] . لهوف. ص147.
[20] . همان، ص 158.
[21] . المنتخب، ص450.
[22] . احقاق الحق، ج19، ص 429.
[23] . همان.
[24] . سوره انبیاء، آیه 69.
[25] . الخرائج و الجرائح، ج2، ص848.
[26] . معانی الاخبار، ص288.
[27] . علل الشرایع، ج1، ص229.
کتاب مقتل چهارده معصوم(ع)(با اندکی تصرف)- ترجمه جواد محدثی، ج2، ص122
سحرگاهان امام حسین ـ علیه السلام ـ را خوابی مختصر ربود. چون بیدار شد فرمود: میدانید هم اینک در خواب چه دیدم؟ سگهایی را دیدم که بر من حمله آوردهاند و مرا میدرند. در میان آنها سگ خال خالی بود که بر من بیشتر حمله میآورد. فکر میکنم آنکه قاتل من است، مردی لک و پیسدار از این گروه است. پس از آن جدم رسول خدا را دیدم که با گروهی از اصحاب خود بود و به من میفرمود: پسرم! تو شهید آل محمدی. آسمانیان و ملکوتیان مژده آمدنت را میدهند. شبانگاه امشب مهمان ما خواهی بود. بشتاب و تأخیر مکن. اینک این فرشته توست که از آسمان فرود آمده تا خون تو را در شیشهای سبز بگیرد. این خوابی بود که دیدم. آن لحظه فرا رسیده و زمان کوچ از این دنیا نزدیک شده است و شکی در آن نیست. [1]
توصیه یاران به صبر و تقوا
ابن قولویه با سند خود از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل میکند:
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ صبح روز شهادتش با یاران خود نماز خواند و فرمود: گواهی میدهم که به شهادت شما اجازه داده شد. پس ای گروه! تقوا داشته باشید و مقاومت کنید. [2]
دعای امام در روز عاشورا
ابن عساکر با سند خود از ابو مخّف از ابو خالد کاهلی چنین نقل میکند:
چون سپاه امام صبح کردند، امام حسین ـ علیه السلام ـ دست به دعا برداشت و چنین گفت: خداوندا! تو در هر گرفتاری تکیه گاه من و در هر سختی امید منی؛ در هر حادثه که بر من پیش آید، تو پناه و توان منی. چه بسیار اندوهی که دل در آن ناتوان میشود، چاره کم میگردد و دوست تنها میگذارد و دشمن شماتت میکند، که این غصه و دردها را نزد تو آورده و با تو در میان گذاشتهام. دل به تو بسته و از دیگران بریدهام و تو آن اندوه را زدودهای. تو صاحب هر نعمت و نیکی و سرانجام هر پایانی.[3]
ابن اثیر گوید: امام حسین ـ علیه السلام ـ سوار برمرکب خود شد و قرآنی خواست. آن را در مقابل خود گذاشت، یارانش پیش روی وی به جهاد پرداختند، دستان خود را به دعا بلند کرد و گفت: خداوندا تو در هر گرفتاری تکیه گاه منی….. [4]
نصیحت بریر به کوفیان
خوارزمی گوید:
حسین ـ علیه السلام ـ صبح نماز را با یاران خود خواند. اسب او را آوردند. سوار شد و همراه جمعی از یاران به سوی آن گروه رفت. پیشاپیش آنان بریر بن خضیر بود. امام فرمود: ای بریر! با اینان حرف بزن و نصیحتشان کن. بریر جلو رفت تا نزدیک آنان قرار گرفت. آنان اطراف وی را گرفتند. بریر به آنان گفت: ای گروه از خدا پروا کنید! فرزند بزرگوار پیامبر میان شماست. اینان فرزندان و خاندان پیامبرند. چه میگویید و چه میخواهید و میخواهید با آنان چه میکنید؟ گفتند: میخواهیم آنان را نزد ابن زیاد ببریم تا او تصمیم بگیرد. بریر گفت: آیا راضی نمیشوید به همان جایی بروند که آمدهاند؟ وای بر شما ای کوفیان! آیا نامهها و پیمانهای خود را فراموش کردید؛ آن پیمانی که برای فداکاری بستید و خدا را بر آن شاهد گرفتید، و خدا برای شهادت کافی است. وای بر شما! اهل بیت پیامبرتان را دعوت کردید و خیال کردید خودتان را فدای آنان میکنید؟ تا اینکه نزد شما آمدند، آنان را به عبیدالله زیاد تسلیم کردید و بین آنان و آب فرات که جاری بود و یهود و نصارا و مجوس از آن میخوردند و سگها و خوکها وارد آن میشدند، فاصله انداختید!؟ پس از محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ چه بد رفتاری با خاندانش کردید!؟ شما را چه میشود؟ خدا روز قیامت سیرابتان نکند. چه بد گروهی هستید.
عدهای به او گفتند: فلانی! اما نمیفهمیم چه میگویی. بریر گفت: خدا را سپاس که بصیرت مرا نسبت به شما افزود. خدایا! من از کارهای این گروه نزد تو بیزاری میجویم. خدایا آنان را با تیر خودت هدف قرار بده، تا تو را در حالی دیدار کنند که از ایشان خشمگینی. آن گروه شروع کردند به تیراندازی کردن به طرف او بریر به عقب برگشت. [5]
آمادگی عمومی در دو لشگر
دینوری نقل میکند:
چون عمر سعد نماز صبح را خواند، سربازانش را آماده ساخت. عمرو بن حجاج را بر جناح راست و شمر را بر جناح چپ فرماندهی داد؛ عزره بن قیس را فرمانده سوارهها و شبث بن ربعی را فرمانده پیادهها قرار داد. پرچم را هم به دست غلامش زید سپرد. به زید دستور داد که پرچم را جلو ببرد. آن را جلو برد و جنگ آغاز شد. [6]
نیزگوید:
امام حسین ـ علیه السلام ـ یاران خود را که 34 سواره و 40 پیاده بودند، آراست. زهیر بن قین را بر میمنه و حبیب بن مظاهر را بر مسیره گماشت. پرچم را به برادرش عباس سپرد، سپس خود ایستاد و آنان هم همره او در مقابل خیمهها ایستادند.[7]
بلاذری گوید:
امام حسین ـ علیه السلام ـ دستور داد نی و هیزم در گودی پشت خیمهها ریختند که مثل نهر بود و شبانه آن را حفر کرده بودند و مثل خندق شده بود. در آن نیها و هیزمها ریختند و گفتند: صبح که شود و با ما جنگ آغاز کنند، در آنها آتش میافکنیم تا از پشت سر به ما حمله نکنند و چنان کردند. [8]
صدوق با اسناد خود از امام صادق ـ علیه السلام ـ چنین روایت میکند:
امام آنان را برای جنگ آرایش داد و دستور داد در گودال پشت لشکرگاه خود آتش افروختند تا از یک سو با آنان بجنگد. سوارهای از سپاه عمر سعد به نام ابن جوریه چون نگاهش به آتشهای برافروخته افتاد، دست و کف زد و ندا داد: ای حسین و یاران حسین! بشارتتان باد به آتش در دنیا به سوی آتش شتاب کردید. امام پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: ابن ابی جوریه. امام نفرین کرد: خدایا در دنیا عذاب آتش به او بچشان. اسب او رمید و او را در آن آتش افکند و سوخت. مرد دیگری از سپاه عمر سعد بیرون آمد، به نام حصین بن تمیم[9] و صدا زد: ای حسین و ای یاران حسین! این آب فرات را نمیبینید که همچون شکم ماهی میدرخشد؟ به خدا یک قطره از آن نخواهید نوشید تا از تشنگی بمیرید. امام پرسید: او کیست؟ گفتند: حصین بن تمیم. امام فرمود: او و پدرش اهل دوزخند. خدایا او را امروز از تشنگی بمیران. گوید: تشنگی نفس او را برید، از اسبش بر زمین افتاد و زیر سم اسب ماند و مُرد. مرد دیگری از سپاه عمر سعد به نام محمد بن اشعث بیرون آمد گفت: ای حسین پسر فاطمه! تو نسبت به پیامبر خدا چه حرمتی داری که دیگران ندارند؟ امام فرمود: این آیه « ان اللهَ اصطفی آدم….»[10] سپس فرمود: به خدا قسم محمد از آل ابراهیم است و عترت پیامبر هم از آل محمد است. این مرد کیست؟ گفتند: محمد اشعث. امام دست به آسمان برد و فرمود: خدایا امروز ذلت و خواری را به محمد بن اشعث نشان بده، ذلتی که پس از امروز هرگز روز عزت نبیند. نیاز به قضای حاجت پیدا کرد، از لشکرگاه بیرون آمد، عقربی او را گزید، در حالی که عورت او آشکار بود از دنیا رفت.[11]
بی میلی امام به آغاز جنگ
شیخ مفید از امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ روایت میکند:
دشمنان آمدند و اطراف خیمهگاه امام به جولان پرداختند. خندق پر از آتش مشتعل را دیدند. شمر با صدای بلند فریاد زد: ای حسین قبل از قیامت دچار آتش شدهای. امام پرسید: او کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن است؟ گفتند: آری. امام فرمود: ای پسر بزچران! تو بر آتش شایستهتری. مسلم بن عوسجه خواست با تیر او را هدف قرار دهد، امام حسین ـ علیه السلام ـ نگذاشت. مسلم گفت: بگذار او را با تیر بزنم، او فاسقی از دشمنان خدا و از گردنکشان بزرگ است و خدا این گونه فرصت پیش آورده است. امام فرمود: تیرنینداز؛ دوست ندارم که آغازگر جنگ باشم. [12]
خطبه امام هنگام رویارویی با آنان
نیز گوید:
امام اسب خود را خواست. سوار شد و با صدای بلند فریاد زد (در حالی که بیشترشان میشنیدند) : ای اهل عراق، ای مردم! سخنم را بشنوید و شتاب نکنید تا موعظهای شایسته کنم و عذر آمدنم را بگویم. اگر انصاف به خرج دادید، بدین وسیله کامیابترید، و گرنه «تصمیم خود را بگیرید و کارتان بر شما پوشیده نماند. سپس مرا از بین ببرید و مهلتم ندهید. سرپرست من خدایی است که قرآن فرو فرستاد و او عهدهدار کارصالحان است.[13]» سپس حمد وثنای الهی کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان و انبیای الهی درود فرستاد، به سختی که نه پیش از آن و نه پس از آن سخنوری شنیده نشده بود. سپس فرمود:
اما بعد، نسب مرا بنگرید و ببنید من کیستم؟ آنگاه به وجدان خویش برگردید و آن را ملامت کنید. بنگرید آیا کشتن من و هتک حرمتم برای شما شایسته است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر وصی او و پسر عموی او و پسر اولین مسلمانِ تصدیق کننده و نبوت پیامبر نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عمومی من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا سخن پیامبر که درباره من و برادرم فرمود که این دو سرور جوانان بهشتند به شما نرسیده است؟ اگر حرفم را قبول دارید و آن حق است و به خدا قسم از آن دم که دانستم خداوند دروغگویان را دشمن میدارد، دروغی نگفتهام و اگر میپندارید دروغ میگویم، در میان شما کسانی هستند که اگر از ایشان بپرسید شما را خبر میدهند. از جابر بن عبدالله انصاری، از ابوسعید حذری، سهل ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا خبر دهند که این سخن را از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ درباره من و برادرم شنیدهاند. آیا این شما را از ریختن خونم باز نمیدارد؟ شمر گفت: او خدا را بر یک حرف میپرستد، اگر بداند چه میگوید. حبیب بن مظاهر گفت: به خدا! میبینمت که تو خدا را بر هفتاد حرف میپرستی. گواهی میدهم که راست میگویی که (نمیدانی چه میگویی)، خداوند بر دلت مهر زده است.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ به آنان فرمود: اگر در این شک دارید، که من پسر دختر پیامبر شمایم؟ به خدا بین مشرق و مغرب، پسر دختر پیامبری جز من در میان شما و غیر شما نیست. وای بر شما! آیا از شما کسی کشتهام که به خونخواهی آمدهاید؟ مالی به یغمار بردهام یا زخمی زدهام که میخواهید قصاص کنید؟ (آنان هیچ نگفتند.) امام صدا زد: ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، قیس بن اشعث، یزید بن حارث! مگر شما برای من ننوشتید که میوهها دسیده و درختها و باغها سرسبر است و اگر بیایی، بر سپاهی سازمان یافته وارد خواهی شد؟ قیس بن اشعت گفت: نمیدانیم چه میگویی، ولی به اطاعت فرمان پسر عمویمان درآی. از آنان جز آنچه دوست داری نخواهی دید. امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: نه، به خدا قسم هرگز دست ذلت به شما نمیدهم و مثل بردگان نمیگریزیم.
سپس ندا داد: ای بندگان خدا! من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم که مرا سنگسار کنید. به پروردگار خودم و شما پناه میبرم از هر متکبری که به روز حساب ایمان ندارد. آنگاه شتر خود را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد آن را ببندد. سپاه دشمن به طرف او حمله آوردند. [14]
خطبه امام برای اهل کوفه
خوارزمی با سند خویش از عبدالله بن حسن نقل میکند:
چون عمر سعد سپاه خود را برای جنگ با حسین ـ علیه السّلام ـ سامان داد و هر کس را در جایگاه خود قرار داد و پرچمها را در جایگاههای خود برافراشت و حسین ـ علیه السّلام ـ هم یاران خود را آراست و آنان را در جناح چپ و راست قرار داد، از هر سو حسین ـ علیه السّلام ـ را احاطه کردند و دور او حلقه زدند. امام از جمع یاران خود نزد آنان آمد و خواست که سکوت کنند، اما گوش نکردند. فرمود: وای بر شما! چرا ساکت نمیشوید و به سخنم گوش نمیدهید؟ من شما را به راه راست فرا میخوانم. هر که اطاعتم کند راه یافته است و هر که نافرمانی کند از هالکان است. همه شما از دستور من سر پیچی میکنید و به حرفم گوش نمیدهید. عطایای شما از حرام است، شکمهایتان نیز از حرام انباشته است و خدا بر دلهایتان مهر زده است. وای بر شما! چرا ساکت نمیشوید و گوش نمیدهید؟
اصحاب عمر سعد یکدیگر را سرزنش کردند و گفتند گوش دهید. حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: هلاکت بر شما باد ای گروه! آیا آن هنگام که سرگشته و حیران ما را به فریاد رسی خواندید و ما شتابان و آماده به یاریتان آمدیم، شمشیر بر گردن ما کشیدید و آتش فتنه را که علیه دشمنان شما و ما افروخته بودیم، علیه ما برافروختید و به سود دشمن با دوستان خود دشمنی کردید، بی آنکه دشمنان برای شما عدالتی آشکار کرده باشند یا آرزویی از شما برآورده باشند، مگر دنیای حرام که به شما دادهاند و زندگی پستی که طمع داشتید، بی آنکه از ما گناهی سرزده باشد یا اندیشهای از ما به سستی گراییده باشد.
وای بر شما! اگر ما را نمیخواستید، به حال خود میگذاشتید. پس چرا در حالی که شمشیرها در نیام است و سینهها آرام و افکار پانگرفته، بر ما فتنه فراهم کردید و همچون ملخهای شتابان بر ما تاختید و مثل همخوانی پروانهها، یکدیگر را علیه ما فرا خواندید؟ بدا بر شما! شما از طاغوتهای امت و نابابهای گروهها و دور افکنان قرآن و بارور شدگان شیطان و هواداران گناهید و تحریفگران قرآن و خاموش سازان سنتها و کشندگان فرزندان انبیا و نابود کنندگان اولاد اوصیا و نسب سازان برای حرامزادگان و آزار دهندگان اهل ایمان و فریادرس پیشوایان استهزا کنندهاید، آنان که قرآن را پاره پاره کردند. شما بر ابوسفیان و هوادارانش تکیه دارید و ما را تنها میگذارید. آری به خدا قسم، یاری نکردن شما معروف است و ریشههایتان به آن آمیخته و شاخ و برگ شما از ریشههایتان ارث برده و دلهایتان از آن آکنده است. شما بر پادارنده پلیدترین نهال و غصبخوران روزگارید. لعنت خدا بر پیمانشکنانی که پس از عهدهای استوار، پیمانها میشکنند. شما خدا را ضامن پیمان خود گرفتید. به خدا شما همانهایید. آگاه باشید که ناپاکِ ناپاک زاده، مرا بین دو چیز میخکوب کرده است، بین کشته شدن و ذلت. هیهات که ما به پستی تن دهیم! خدا و پیامبر و نیاکان پاک و دامنهای مطهر و غیوران دلاور و جانهای سرفراز، آن را بر ما نمیپذیرند. اطاعت از فرومایگان را بر شهادت پر افتخار ترجیح نمیدهیم. آگاه باشید که من عذر آمدن آورم و بیم دادم. من با همین خاندان و با همین کمی ساز و برگ و یاری نکردن اصحاب، با شما میجنگم.
سپس این اشعار را خواند:
« اگر پیروز شویم و دشمن را بشکنیم، از دیر باز دشمن شکن بودهایم و اگر مغلوب شویم، شکست نخوردهایم. ما را از مرگ، باکی نیست، ولی این مرگها و اجلهای ماست و دولت دیگران.»
آگاه باشید! پس از کشتن ما جز به اندازهای که پیادهای بر اسب سوار شود مهلت نخواهید داشت، تا آنکه چرخش آسیاب مرگ بر سر شما باشد. وعدهای است که پدرم به نقل از جدم به من داده است:« پس کار و نیرنگ شریکان خود را گرد آورید و همه بر من نیرنگ بزنید و مهلتم ندهید. من بر خداوند، پروردگار من و شما تکیه کردهام. هیچ جنبندهای نیست مگر آنکه اختیارش دست اوست. پروردگارم بر راه راست است.»[15]
پروردگارا! رحمت آسمان را از ایشان باز دار و سالهای قطحی را همچون قطحی دوران یوسف بر آنان بگمار و غلام ثقیف [16] را بر آنان مسلط کن که جام تلخ مرگ بر آنان بنوشاند و کسی از آنان را باقی نگذارد، و هر کشتهای را به کشتهای و هر ضربتی را به ضربتی انتقام گیرد و انتقام من و دوستان و خاندان و پیروان را از آنان بگیرد. اینان ما را فریب دادند و دروغ گفتند و یاریمان نکردند. تو پروردگار و تکیهگاه مایی؛ به سوی تو باز میگردیم و سر انجام کار به سوی توست.
آنگاه فرمود: عمر سعد کجاست؟ صدایش کنید. او را صدا کردند. خوش نداشت که با امام رو به رو شود. امام فرمود: ای عمر! تو مرا با این خیال میکشی که ابن زیاد ناپاک، تو را به ولایت ری و گرگان خواهد گماشت. به خدا که هرگز به این مراد خود نمیرسی؛ عهدی است حتمی. پس هر چه میخواهی بکن، پس از من نه در دنیا و نه در آخرت شادمانی نخواهی داشت. گویا سر تو را در کوفه بر سر نی میبینم که کودکان آن را هدف سنگ اندازی خود قرار دادهاند. عمر سعد از سخن حضرت برآشفت و از او روی برگرداند و با یاران خود خطاب کرد: منتظر چه هستید؟ همگی حمله کنید، این یک لقمه بیشتر نیست!
امام حسین ـ علیه السّلام ـ سوار بر اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شد، یاران خود را آماده ساخت. عمر سعد حمله کرد و به غلامش درید گفت: پرچم خود را جلو ببر. آنگاه تیر در کمان نهاد و به سوی امام پرتاب کرد و گفت: نزد امیر گواهی دهید که من اولین تیر انداز بودم. در پی او سربازانش یکباره باران تیر به سوی یاران امام رها کردند. هیچ یک از یاران امام نبود مگر اینکه تیری از آنان به او اصابت کرد. [17]
گفتگوی امام با کوفیان
صدوق گوید:
امام برخاست و تکیه به شمشیر خود داد و با صدایی رسا ندا داد: شما را به خدا آیا مرا میشناسید؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید مادرم فاطمه دختر پیامبر است؟ گفتند: آری میدانیم. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید پدرم علی بن ابی طالب است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید جده من خدیجه کبری، اولین زن مسلمان از این امت است؟ گفتند: آری. پرسید: شما را به خدا آیا میدانید که حمزه سید الشهدا عموی پدر من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید جعفر طیار عموی من است؟ گفتند: آری میدانیم. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید این شمشیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است که در دست من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید این عمامه پیامبر است که بر سر من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا میدانید که علی، اولین مسلمان و از همه آنان داناتر و بردبارتر بود و او ولی و سرپرست هر زن و مرد با ایمان است؟ گفتند: آری. فرمود: پس چرا ریختن خونم را روا میدانید، در حالی که پدرم فردای قیامت، حامی کوثر است و افرادی را از کنار حوض کوثر عقب میراند، آن گونه که شتران بازگشته از آبشخور را میرانند، و روز قیامت لوای حمد در دست جد من است؟ گفتند: آری همه اینها را میدانیم، ولی از تو دست بر نمیداریم تا از تشنگی بمیری.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ که آن روز 57 ساله بود، با دست، محاسن خود را گرفت و فرمود: خشم خدا بر یهود آنگاه فزونی یافت که گفتند: عزی پسر خداست و خشم الهی بر نصارا وقتی شدت گرفت که گفتند: مسیح پسر خداست و غضب خدا بر مجوس آن دم زیاد شد که غیر از خدا آتش پرست شدند و خشم الهی بر قومی آن زمان شدت یافت که پیامبرشان را کشتند و غضب الهی بر این گروه نیز شدت یافته که میخواهند، پسر پیامبرشان را بکشند. [18]
سید بن طاووس افزوده است: چون امام این خطبه را خواند و دخترانش و خواهرش سخن او را شنیدند، گریه و شیون کردند و صدای نالههایشان بلند شد. امام، برادرش عباس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را آرام کنید. به جانم سوگند گریه آنان بسیار خواهد بود. [19]
نزول نصرت الهی
نیز از امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایت میکند که فرمود:
از پدرم شنیدم چون حسین ـ علیه السّلام ـ و عمر سعد رویاروی شدند و جنگ در گرفت، خداوند نصرت و یاری خود را فرستاد، آن چنان که بالای سر امام بال و پر گشود. آنگاه امام مخیرشد که بر دشمنانش پیروز شود یا به دیدار خدا رود. امام، دیدار خدا را برگزید. [20]
طبری گوید:
چون امام حسین ـ علیه السّلام ـ در میدان کربلا قرار گرفت، گروههایی از جن، پروازکنان آمدند و گفتند: ما یاوران توییم، هر دستوری داری بده. اگر فرمان دهی دشمنت را بکشیم، چنین میکنیم. امام دعای خیرشان کرد و فرمود: من با سخن جدم رسول خدا مخالفت نمیکنم که دستور داد هر چه زودتر نزد او روم. هم اینک خوابم برده بود. جدم پیامبر خدا را دیدم که مرا به سینهاش فشرد و میان دو چشمم را بوسید و فرمود: حسین جان! خداوند خواسته است تو را کشته و آغشته به خون ببیند که از پشت سر، سر بریده باشی و خدا خواسته که خانوادهات را بر پشت شترها اسیر ببیند. به خدا من صبر میکنم تا خدا داوری کند و او بهترین داوران است.[21]
وامدار، همراهم کشته نشود
بغدادی به سند خود از موسی بن عمیر نقل میکندکه پدرم میگوید:
حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ مرا دستور داد: ندا بده «کسی که بدهکار است، همراه من کشته نشود». این را میان غلامان هم اعلام کن. چون از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شنیدم که میفرمود: هر کس بمیرد در حالی که بدهکار باشد، روز قیامت از حسنات او بر میدارند. [22]
و در نقل دیگر آمده است: کسی که بدهکار است همراه من پیکار نکند، چرا که هیچ بدهکاری نیست که بمیرد و قرض خود را ادا نکرده باشد مگر آنکه وارد آتش میشود. مردی برخاست و گفت: همسرم عهدهدار آن شده است. فرمود: عهدهداری زن چیست؟ آیا زن ادا میکند؟ [23]
مژده به یاران در روز عاشورا
راوندی با سند خویش از امام باقر ـ علیه السّلام ـ روایت میکند:
امام حسین ـ علیه السّلام ـ پیش از شهادت به اصحاب خویش فرمود: پسرم! تو به سرزمین عراق کشانده میشوی. سرزمینی که میعادگاه پیامبران و اوصیای انبیاست و« عمورا» خوانده میشود و آنجا به شهادت میرسی. گروهی از یاران تو نیز شهید میشوند که سوزش برخورد آهن و سلاح را حس نمیکنند. آنگاه این آیه را خواند: «قلنا یا نارُ…؛ گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و ایمن باش.» [24] جنگ هم بر آنان و بر تو سرد و سلامت خواهد بود. پس شما را مژده باد! به خدا که اگر ما را بکشند، به محضر پیامبرمان میرسیم. [25]
ویژگیهای امام و اصحاب او
شیخ صدوق روایت میکند:
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فرمود: چون کار بر حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ دشوار شد همراهانش به آن حضرت نگاه کردند. وی بر خلاف آنان بود. هرچه کار سخت میشد، آنان رنگ میباختند و دلهاشان هراسان میشد، ولی حسین ـ علیه السّلام ـ و برخی همراهان ویژه آن حضرت رنگ چهرههاشان تابانتر و اعضایشان آرامتر و دلهایشان استوارتر میشد. بعضی به یکدیگر میگفتند: ببینید! باکی از مرگ ندارد. حسین ـ علیه السّلام ـ به آنان فرمود: صبر کنید ای بزرگ زادگان! مرگ جز پلی نیست که شما را از رنج و سختی به بهشتهای گسترده و نعمتهای همیشگی عبور میدهد. کدام یک از شما دوست ندارید از زندان به کاخ منتقل شوید؟ و برای دشمنان شما وضع آن گونه است که گویا از قصری به زندان و عذاب منتقل میشوند. پدرم از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت کرد که فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ، پل اینان است به سوی بهشتهایشان و پل آنان است به سوی دوزخشان، نه دروغ میگویم و نه به من دروغ گفتهاند.[26]
همچنین با سند خویش از امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایت میکند که:
در پاسخ سؤال عماره درباره اصحاب امام حسین ـ علیه السّلام ـ و شهادت طلبیشان، فرمود: پرده از برابر دیدگانشان کنار رفت، جایگاه خود را در بهشت دیدند، هر کدام به سوی مرگ میشتافتند تا به حوری بهشتی برسند و جایگاه خود در بهشت را دریابند. [27]
پی نوشتها :
[1] . الفتوح، ج 5، ص 111.
[2] . کامل الزیارات، ص 153.
[3] . تاریخ ابن عساکر (شرح حال امام حسین)، ص 213.
[4] . کامل، ج 2، ص ن516.
[5] . مقتل الحسین، ج 1، ص 252.
[6] . الاخبار الطوال، ص 256.
[7] . همان.
[8] . انساب الاشراف، ج 3، ص 187.
[9] . در برخی منابع حصین بن نمیر است و آن درست تر است.
[10] . سوره آل عمران، آیه 33.
[11] . امالی، ص 134.
[12] . ارشاد، ص 233.
[13] . مضمون آیه 71 سوره یونس و 196 سوره اعراف.
[14] . ارشاد، ص234.
[15] . مضمون آیه 71 سوره یونس، و آیه 55 و 56 سوره هود.
[16] . شاید منظور حضرت، مختار بن ابی عبیده ثقفی باشد.
[17] . مقتل الحسین، ج2، ص5.
[18] . امالی، ص135.
[19] . لهوف. ص147.
[20] . همان، ص 158.
[21] . المنتخب، ص450.
[22] . احقاق الحق، ج19، ص 429.
[23] . همان.
[24] . سوره انبیاء، آیه 69.
[25] . الخرائج و الجرائح، ج2، ص848.
[26] . معانی الاخبار، ص288.
[27] . علل الشرایع، ج1، ص229.
کتاب مقتل چهارده معصوم(ع)(با اندکی تصرف)- ترجمه جواد محدثی، ج2، ص122