-حکومت و سیاست -سیاست در نهج البلاغه-امام علی (ع) و سیاست-سیاست اسلامی-
۱۳۹۲/۰۵/۲۹
–
۱۴۷۰۱ بازدید
@ ـ سیاست و حکومت از دیدگاه نهج البلاغه چگونه است؟
حکومت و سیاست در نهج البلاغه
دیدگاه امام علی (ع) در ارتباط با سیاست
نهج البلاغه، کتاب سیاست و حکومت، ارشاد و آموزش، تشویق و تنبیه، برهان و بصیرت است. مروری بر اصول، ارزشها و احکام اسلامی با استناد به منابع اصیل و انکار ناپذیر آن، آمیختگی اسلام را با مقوله سیاست برای هر پژوهشگری آشکار می سازد و تردیدی در این باره باقی نمی گذارد. جهان بینی اسلامی، بی تردید، شامل عنصر سیاست است. در این میان امیرالمؤمنین (ع) که مفسر و سخنگوی اسلام ناب، قرآن ناطق و وارث علم محمدی (ص) است، مرجع علمی و منبع محکم قابل اعتمادی برای استنباط اصول و مبانی دیدگاه اسلام در باره سیاست است. خطبه ها، نامه ها و کلمات فراوانی از آن حضرت وجود دارد که موضوع اصلی یا فرعی آن مقوله سیاست است. استاد محمد تقی جعفری، به درستی بر این نکته تأکید می کند که بر مبنای این تعریف، سیاست یکی از واجبترین عبادات و وظایف انسانهایی است که شرایط آن را دارند. امام علی (ع) در بحث از سیاست، چارچوب و مبانی سیاست مطلوب را در نظر دارد و با توجه به اینکه در کلام آن حضرت، سیاست، مترادف با ولایت به کار رفته است، و ائمه معصومین (ع) «ساسة العباد شمرده شده اند، می توان چنین استنباط کرد که سیاست، مفهومی اعم از دولت، حکومت و قدرت دارد؛ مفهومی که طبق آن، ساسة العباد بر ائمه معصومین (ع) در هر حال، و حتی در صورت انزوای از قدرت و حکومت صدق می کند.
معناى سیاست:
واژه سیاست از حیث لغت و کاربردهاى مختلف، معانى گوناگونى دارد. از جمله: حکم راندن، اداره کردن امور مملکت، عدالت و داورى. لغت دانان عرب در تبیین معناى کلمه سیاست مى نویسند: «ساس الناس سیاسه تولى ریاستهم و قیادتهم»؛ به سیاست قوم خود پرداخت؛ یعنى رهبرى و مدیریت آنان را پذیرفت. زعامت و ریاست جمعى را به عهده گرفتن، از مفاد اساسى کلمه سیاست است. در روایتى از امام هشتم ع آمده است: امامت، سیاست است. در زیارت جامعه کبیره، در اوصاف ائمه معصومین (ع آمده است: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و موضع الرساله… و قادة لامم و اولیأ النعم و عناصر الابرار و دائم الاخیار و ساسة العباد و ارکان البلاد»؛ سلام بر شما، اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت… و پیشوایان امتها و اولیاى نعمتها و پایه هاى نیکوکاران و تکیه گاه خوبان و سیاست کنندگان بندگان خدا و ارکان محکم شهرها… این عبارات، بویژه قادة الامم و ساسة العباد، صریحاً زمامدارى و سیاستمدارى را از صفات و شئون ائمه معصومین ع مى شمارد. امام حسن ع مى فرماید: «ندبنا الله السیاسة الامه.» امام صادق ع فرمود: «ان الله عزوجل ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال انک لعلى خلق عظیم ثم فوض الیه امر الدین و الامه لیسوس عباده»؛ خداوند پیامبرش را تربیت کرد و خوب تربیت کرد، وقتى که تربیت او را تکمیل نمود، فرمود: تو داراى اخلاق نیک و عظیمى هستى، سپس امر دین و امت را به پیامبر واگذار کرد، تا سیاست امور بندگان را به عهده بگیرد.
به همین جهت است که امام خمینى مى فرماید: «سیاست در رأس تعلیمات انبیای الهى بوده است. در رساله حقوق امام سجاد ع مى خوانیم: «ثم حق سائسک بالملک و کل سائس امام… و اما حق سائسک بالملک فان تطیعه و لا تعصیه.» سائس، یعنى سیاستمدار که در این حدیث با امامت مساوى گرفته شده و اطاعت از وى واجب و فرض است.
جایگاه سیاست از دیدگاه حضرت علی (ع:
از دیدگاه حضرت علی (ع) نفس حکومت و نظام سیاسی برای جامعه، یک ضرورت قطعی است؛ تا جایی که حاکمیت غیر عادلانه و زمامداری غیر حق، از هرج و مرج و فقدان حکومت، برتر است. با این حال نوع حکومت، آن قدر مهم و اساسی است که اِذا تَغَیَرَ السُلطانُ تَغَیَرَ الزَمانُ. جایگاه سیاست از نظر امام علی (ع) بسیار فراتر و برتر از یک قراداد اجتماعی بین مردم و حکومت است. مبنای اساسی نظام سیاسی از دیدگاه آن بزرگوار، تلاش و مجاهدتی برخاسته از بینش الهی و نظام ارزشی واحدی است و امام و امت آن را از جان و دل پذیرفته اند و ضرورت آن را باور دارند. واقعیت تلخی که در تاریخ جوامع بشری دیده می شود، این است که نظام سیاسی حکومتها، به جز حکومتهایی معدود در مقاطعی محدود، منطبق بر چارچوبهای مطلوب نبوده است. این واقعیت تلخ، بسیاری از متفکران و نخبگان بشری را در امکان استقرار سیاست مطلوب، دچار تردید و یأس ساخته است. اگر از نگاه امام علی (ع) به اولویتهای انسان مؤمن و اساسی ترین خط مشیهای زندگی او بنگریم، معلوم خواهد شد که سیاست و تلاش سیاسی برای کسب قدرت و حکومت، برای مؤمن راستین، هرگز محوری ترین و اساسی ترین آرزو نیست. سیاست به معنای تلاش و تدبیر برای رشد و تعالی فرد و جامعه، بخشی جدا ناشدنی از وظایف و تکالیف دینی هر مسلمان است و هرگز در حاشیه قرار نمی گیرد.
در حقیقت آنچه امروز به نام سیاست شناخته می شود، بخشی از معنای جامع و متعالی سیاست علوی است که سمت گیری آن نیز بر آمده از نگاه آن حضرت، به اساسی ترین مسائل و محورهای زندگی انسان است. در نگاه امیرالمؤمنین (ع) که برخاسته از عمق شناخت عالم و آدم و درک حقیقت هستی است، اصول اخلاقی، خاستگاه سیاست و مقوم ارزش آن است، تا جایی که هر گونه تلاش سیاسی خارج از این چارچوب، پیروی از هوا و هوس و زیان و خسران تلقی می شود. در این مجال به برخی از این اصول و مبانی اشاره می شود؛ 1- نگاه زاهدانه و گذرا به دنیا و پرهیز از دنیا دوستی 2- توجه به آخرت و اصالت آن 3- پرهیز از دو چهرگی، دو گونه سخن گفتن، قدرت نمایی و خود برتر بینی 4- پرهیز از شکمبارگی و ستمگری 5- آزمایش دانستن فراز و نشیبهای دنیوی 6- اخلاص در امور 7- رنج خود و راحت مردم 8- پرهیز از نیرنگ. اینها و دهها اصل و فرع اخلاقی و معنوی است که پایه های رفتار سیاسی فرد یا جامعه اسلامی را در چارچوب سیاست علوی تشکیل می دهد و زمینه و انگیزه رعایت اصول سیاست مطلوب را فراهم می سازد. سیاست برخاسته از چنین اصولی از آفات قدرت مصون است و آنچه را در تعریف سیاست از دیدگاه حضرت علی (ع) دیدیم، تحقق می بخشد.
از نگاه امیرالمؤمنین (ع) نه تنها حکومت و حکمت، و زمامداری و زهد، با هم تعارضی ندارند، بلکه سیاست مطلوب، جز از راه پیوند بین این امور، محقق نخواهد شد. تنها حاکم حکیم و زمامدار زاهد است که می تواند کاروان بشری را به کمال رهنمون شود، و قدرت را که امروزه گوی بازی نابخردان شده است، به امری مقدس و در خدمت انسانیت، مبدل سازد. طبق این دیدگاه، لَم ینُادِ بِشَیءِ مِثلَ ما نُودِیَ بِالوِلایَهِ، و سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما، و سیاست عالیترین دانشها و والاترین هنرهایی است که اگر به درستی در جامعه ای هدایت نشود، جامعه روی نیکبختی نخواهد دید.
اهداف و غایات سیاست:
از دیدگاه حضرت علی (ع) غایت اصلی حکومت اسلامی، حفاظت از مردم در ابعاد و جنبه های مختلف آن و خدمت به آنان برای تأمین سعادت دنیوی و اخروی است. آن حضرت انگیزه خود را در پذیرفتن امر حکومت، چنین بیان می دارد؛ «خدایا! تو می دانی که آنچه از جانب ما در پذیرش امر خلافت شد، هرگز برای قدرت طلبی یا زیاده جویی از بهره های دنیوی نبوده، بلکه برای این بوده است که نشانه های دین تو را به جای خود برگردانیم و در شهرهای تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیده ات در امنیت به سر برند و قوانین و احکام رها شده تو بار دیگر اجرا گردد.» همین غایت در کلام کوتاه آن حضرت در باره نقش حکومت بیان شده است: «السُلطانُ وَزَعهُ اللهِ فی اَرضِه.
بر همین اساس، در فرمان مبارک آن حضرت به مالک اشتر بر چهار محور اساسی تأکید شده است و همان گونه که استاد محمد تقی جعفری نیز تصریح می کند، همین چهار محور، اهداف کلان اجرای این فرمان است. هم رفاه و امنیت جامعه اسلامی و هم تعلیم و تربیت و رشد فرهنگی جامعه، در اهداف حکومت علوی مد نظر است. به تعبیر کوتاه و گویای ابن خلدون، غایت حکومت دینی، تأمین مصالح اخروی و دنیوی جامعه است.
برای تحقق این غایت، در جای جای کلمات آن حضرت بر اصولی از قبیل حدود الهی، تأمین معیشت محرومان و گرسنگان ،اقامه عدل و احقاق حقوق همگان بخصوص مظلومان و ضعفا، و مساوات کامل در استفاده مسئولین و مدیران جامعه از اموال عمومی تأکید شده است. زیرا به سامان آوردن مردم جامعه و تأمین صلاح و رشد آنان، جز با تحقق این وظایف، حاصل نمی گردد. غایت سیاست در اندیشه علیای علوی، اعلای کلمه حق و اعتلای همه جانبه مردمان است. این بدان معنا نیست که تأمین معاش و رفاه مردم و آبادانی و رشد اقتصادی جامعه به فراموشی سپرده شود، بلکه در پرتو همین غایت، به بعد مادی زندگی مردمان نیز پرداخته می شود. حکومت در این چارچوب فکری، مردم را برای همراهی و پیروی از خود، و نیز برای تأمین خواستهای حکام نمی خواهد، بلکه آنان را برای خدا می خواهد و غایت امام عادل از بسیج توده های مردم برای همراهی با حکومت، تحقق آرمانهای الهی است؛ آرمانهای مقدسی که محور اصلی آن اعتلای امت است. این نکته بسیار مهم و عمیق، از وجوه مهم تفاوت سیاست الهی با سیاست شیطانی است.
سیاست و حکومت در نهج البلاغه
منظور حضرت از سیاست چیست؟ آیا حضرت سیاست را دروغگویی ، دغلبازی ، ریا کاری ومواردی مانند اینها که در ذهن بسیاری از ما همان سیاست است و سیاست جز این نیست می دانند. یا اینکه نگاهی آسمانی و مقدس به این موضوع دارند.
1-حضرت سیاست را غیر از حیله گری و نیرنگ می دانند فلذا در خطبه 200 میفرمایند:( سوگند به خدا،معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما معاویه حیله گر و جنایتکار است ،اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرک ترین افراد بودم) حضرت در خطبه فوق عوام فریبی یا همان سیاست دماگوژی را رد میکنند و این امر را برای رسیدن به هدف ناپسند می دانند. حضرت در جملات بالا خود را یک سیاستمدار میداند که معاویه با انجام دغلبازی نمی تواند بر حضرت در سیاستمداری چیره شود چون حضرت به وضوح سیاست را غیر از این می داند. همچنین حضرت اشاره می کنند که دارای توانایی در استفاده از حیله و نیرنگ هستند نه اینکه فاقد این کارایی می باشند و عدم انجام این کارهم، در واقع به علت ناتوانی ایشان است . بارها موقعیتهایی برای حضرت پیش آمد که ایشان می توانستند با دادن یک دروغ و یا حیله ای کوچک به راحتی خلافت را در دست بگیرند یا به زبان امروزه برای رسیدن به هدف وسیله را توجیه کنند. اما حضرت این کار را نکردند زیرا اگر این کار را انجام می دادند، دیگر علی (ع)نبودند. و امروزه هم ما نمی توانستیم به چنین رهبری که ازحق خود میگذرد تا جامعه از هم فرونپاشد افتخار کنیم. حتی اگر این چشم پوشی از حق مانند استخوان در گلو و خار در خشم او را بیازارد.
2- حضرت در کسب قدرت و چه در حفظ آن نیز هیچ ظلمی را روا نمی دارند و همواره تاکید بر این می کنند که حتی حاضر به گرفتن رزق مورچه ای از دهان او نیستند. این بر خلاف نظریات بسیاری از اندیشمندان سیاسی است که زمامدار را در حفظ قدرتش رجوع به خیانت ،ظلم و ستم می دهند. حضرت علی (ع) در جواب اطرافیان خود برای بکار بردن این روشها بر اساس خطبه 126 نهج البلاغه می فرمایند(آیا به من امر مى کنید که پیروزى را با ستم بر کسى که زمامدار او شده ام ، به دست آورم ؟) این بر خلاف نظر بعضی از اندیشمندان مانند ماکیاولی است که با دیدن چگونگی دعوت به گفتگو و بعد فریب دادن چند فرمانده جنگی توسط یکی از حاکمان زمان خودش به نام بورجا و قتل آنها ، این نسخه را به حاکمان برای ماندگاری قدرتشان و از میدان به در کردن رقیبان توصیه میکند.
3-موضوع بعد در نهج البلاغه اینست که ببینیم هدف و فلسفه سیاست و حکومت در این کتاب چه چیزبیان شده است ؟ اندیشمندان زیادی پیرامون این موضوع به بحث پرداخته اند مانند توماس هابز که فلسفه تاسیس حکومت را رسیدن به صلح و آرامش می داند . و یا پیروان نظریه اصالت سود مندی که هدف تاسیس دولت را سودمندی و فایده آن در رساندن افراد به لذت می دانند. اما حضرت هدف از سیاست و حکومت را در نهج البلاغه اجراى عدالت ، زعامت ، رهبرى و هدایت جامعه و مردم به سوى کمال و نزدیکى به خدا می داند .
حضرت در این خطبه منبریه 131چنین می فرمایند:( خدایا تو می دانی که جنگ و در گیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه می خواستیم نشانه های حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم، و در سرزمین های تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیده ات در امن و امان زندگی کنند، و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر اجرا گردد) حضرت در این جملات مهمترین اهداف دولت اسلامی را اینچنین بیان می دارند:
1- ارائه ارزش های دینی و حفظ و گسترش آن
2- اصلاح حیات اجتماعی و روابط انسانی
3- تامین امنیت اجتماعی.
همچنین این اهداف را می توان در نامه هایی که حضرت به والیان خود در شهرها می نویسند یافت. حضرت علی (ع) طی توصیه ای که در نامه 46 و خطاب به مالک اشتر است اینچنین می فرمایند(.. پر و بالت را برابر رعیت بگستران، با مردم گشاده روی و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام کردن و اشاره کردن با همگان یکسان باش، تا زور مندان در ستم تو طمع نکنند، و ناتوانان از عدالت تو مایوس نگردند) حضرت بار دیگر درنامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر می فرماید:( دوست داشتنی ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ترین، و در عدل فراگیر ترین، و در جلب خشنودی مردم گستر ده ترین باشد، که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص را از بین می برد، اما خشم خواص را خشنودی همگان بی اثر می کند)
این توصیه های حضرت زمانی مطرح شد که به قول ما امروزیها حکومت دموکراتیک و پارلمانی نبود که با این کارها بخواهند رای مردم را بدست آورند بلکه حضرت وظیفه حاکم را در هر حالت و هر شرایطی چیزی جز خدمت به مردم و خشنودی خداوند نمی داند و به فرموده خود حضرت (حاکمان پاسبانان خدایند در زمین او) حاکم اسلامی به عنوان کسیکه در راس قدرت سیاسی می باشد و طبق نظر حضرت نماینده اجرایی او در زمین باید با بندگان او مدارا کند و عدالت را در حق آنان رعایت کند.
4- ایشان در خطبه 131 بعد از ذکر فلسفه حکومت اسلامی به شرایط رهبر اسلامی اشاره می کنند ومی فرمایند: خدایا من نخستین کسی هستم که به تو روی آورد، و دعوت تو را شنید و اجابت کرد، در نماز ، کسی از من جز رسول خدا (ص) پیشی نگرفت، همانا شما دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمت ها و احکام مسلمین، ولایت و رهبری یابد، و امامت مسلمین را عهده دار شود، تا در اموال آنها حریص گردد، و نادان نیز لیاقت رهبری ندارد تا با نادانی خود مسلمانان را به گمراهی کشاند، و ستمکار نیز نمی تواند رهبر مردم باشد، که باستم حق مردم را غصب و عطاهای آنان را قطع کند. و نه کسی که در تقسیم بیت المال عدالت ندارد زیرا در اموال و ثروت آنان حیف و میل می کند و گروهی را بر گروهی مقدم می دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمی تواند امام باشد زیرا که برای داوری با رشوه گرفتن حقوق مردم را پایمال، و حق را به صاحبان آن نمی رساند، و آن کس که سنت پیامبر (ص) را ضایع می کند لیاقت رهبری ندارد زیرا که امت اسلامی را به هلاکت می کشاند)
امام علی (ع) در بیانات بالا به پاره ای از صفات حاکم اسلامی با ذکر اهمیت داشتن هر صفت اشاره می فرمایند که این صفات به این ترتیب هستند: الف – بخیل نباشد ب – نادان نباشد ج – عادل باشد د – رشوه خوار نباشد ه – پایبند به رعایت سنت پیامبر(ص) باشد.
5-در نهج البلاغه به توصیه هایی نیز بر می خوریم که راهنمای خوبی برای مردم و رهبر حکومت می باشد برای نمونه حضرت در سخنرانی که در صفین فرموده اند و در خطبه 216 نهج البلاغه آمده است به حقوق متقابل مردم و رهبر اشاره می کنند و اداء این حقوق متقابل را باعث اصلاح روزگار و برقراری عدالت برای مردم و تداوم حکومت می دانند و ادامه می دهند اگر این حقوق اداء نشود آنگاه است که ظلم ، ستم و نیرنگ در جامعه زیاد شود.
حضرت در این مورد چنین می فرمایند( و در میان حقوق الهی بزرگترین حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است،… و آنگاه که مردم حق رهبری را اداء کنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت یابد، و راههای دین پدیدار و نشانه های عدالت برقرار، و سنت پیامبر(ص) پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مایوس می گردد. اما اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمامدار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار و نیرنگ بازی در دین فراوان می گردد، و راه گسترده سنت پیامبر (ص) متروک، هوا پرستی فراوان، احکام دین تعطیل، و بیماریهای دل فراوان شود)
حضرت در ادامه این خطبه به برخی از حقوق حاکم بر مردم مانند 1-عدم ستایش های غلو آمیز حاکمان 2- دوری از رفتار ظاهری با حاکم 3- مشورت دادن به حاکم اشاره می کنند.
در خطبه 34 نیز پاره ای دیگر از این روابط مردم بر حاکم آمده است:1- حاکم باید خیرخواه مردم باشد. 2- تقسیم عادلانه بیت المال و درآمد های عمومی بین مردم 3- آموزش سواد به مردم برای جلوگیری از رشد بی سوادی 4- وفادار ماندن مردم به بیعت با حاکم 5- اطاعت از حاکم و خودداری از سرپیچی از دستورات حکومتی. حضرت ادای این حقوق را باعث 1- عزت یافتن حق 2- برقراری عدالت 3- مایوس شدن دشمن میدانند ومی فرمایند که اگر این حقوق ادا نشود 1- اتحاد جامعه از بین می رود 2- ستم ونیرنگ در جامعه جای خود را باز می کند 3- سنت پیامبر به فراموشی سپرده می شود و در نتیجه اجرای احکام دین مسکوت می ماند.
مطالب بالا قطره ای از کتاب گرانقدرنهج البلاغه است که ما فقط به صورت اجمال نگاهی به آن انداختیم تا بگوییم که نظریات سیاسی هم در اندیشه اسلامی وجود دارد که نمونه آن فرمایشات اول امام شیعیان حضرت علی (ع) است که گوشه ای از آن در نهج البلاغه آمده است. ان شاءالله این مطالب جرقه ای شود تا دیگران به غوص عمیق تری در این دریای بیکران انجام دهند.
سیاست در نهج البلاغه
در نهج البلاغه چند بار واژه سیاست آمده است . که هر چند بار امام على ع در برخورد با معاویه آن را به کار برده است . امیر المؤ منین در پاسخ نامه معاویه که در آن دعاوى نادرست و سخنان بیهوده او را گوشزد نموده و به تعبیر سید رضى یکى از نیکونامه هاست فرمودند: و زعمت اءن اءفضل الناس فى الاسلام ……..و السائس و المسوس ! و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء، ……. و تعریف طبقاتهم ! هیهات و پنداشتى که برترین انسانها در اسلام فلان کس ، و فلان شخص است ؟ چیزى را آورده اى که اگر اثبات شود هیچ ارتباطى به تو ندارد و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمى شود، تو را با انسانهاى برتر و غیر برتر، سیاستمدار و غیر سیاستمدار چه کار است ؟ اسیران آزاده و فرزندانشان را چه رسد به امتیازات میان مهاجران نخستین ، و ترتیب درجات ، و شناسایى منزلت و مقام آنان ! هرگز!
یعنى تو، معاویه برو به دنبال خودکامگى و خودمحورى ها و سلطه جویى ها و فرصت طلبى ها و حیله گرى ها و مکایدهاى خود… یعنى اى معاویه ! تو را نرسیده است که مردم را سیاست و هدایت و رهبرى کنى ، این امر به تو نیامده است . تو را با سیاست و هدایت و مدیریت مردم چه کار، تو به دنبال خدعه و نیرنگ و فساد خود باش . امام على ع خطاب به معاویه مى گوید: و متى کنتم یا معاویه ساسه الرعیه وولاه امر الامه ؟………مختلف العلانیه و السریره . معاویه ! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بودید؟ نه سابقه درخشانى در دین ، و نه شرافت والایى در خانواده دارید، پناه بخدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ریشه دار، تو را مى ترسانم از اینکه به دنبال آرزوها تلاش کنى ، و آشکار و نهانت یکسان نباشد.
در این جا، حضرت على ع سیاست را به معناى حکمرانى و زمامدارى مردم گرفت و فرمود: تو را نرسد که به عنوان حکمران و زمامدار امت اسلام و جامعه اسلامى باشى ، چون نه سابقه خوبى دارى و نه لاحقه مثبتى ؛ یعنى کسى باید به امر سیاست مردم بپردازد که سابقه خوب و اخلاق درستى داشته باشد. همچنین در نهج البلاغه آمده است : وسئل ع: ایهما افضل : العدل ، او الجود؟ فقال: العدل یضع الامور مواضعها، و الجود یخرجها من جهتها، و العدل سائس عام ، و الجود عارض خاص ، فالعدل اشرفهما و افضلهما . و درود خدا بر او فرمود: از امام پرسیدند عدل یا بخشش ، کدام یک برتر است عدالت هر چیزى را در جاى خود مى نهد، در حالى که بخشش آن را از جاى خود خارج مى سازد، عدالت تدبیر عمومى مردم است ، در حالى که بخشش گروه خاصى را شامل است ، پس عدالت شریف تر و برتر است .
نیز امام فرمود: ملاک السیاسه العدل ، الریاسه کالعدل فى السیاسه . جمال السیاسه العدل فى الامره . حضرت در این عبارات ، عدالت و گذاشتن هر چیزى در جامعه در جاى خودش و دادن حق هر کسى به آن را سیاست مى داند و تدبیرى که بر اساس جور و ظلم باشد، را سیاست نمى داند؛ بلکه یک نوع نیرنگ و خدعه مى داند. دیر زمانى است که نیرنگ و فریب چنان با سیاست و حکمرانى به هم آمیخته است که تصور جدایى آن دو، حتى موفقیت سیاست بدون نیرنگ و گناه غیر ممکن به نظر مى رسد. سیاست ماکیاولى دقیقا به همین معناست ؛ یعنى پادشاه و سیاست مدار نباید خود را پایبند و ملزم به مسائل اخلاقى بکند، براى او دروغ و وعده دروغ اشکال ندارد. سیاست منهاى اخلاق . معاویه هم دقیقا از این اصل پیروى مى کرد.
معاویه پس از صلح ، در سال 40 گفت : من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید، یا روزه بگیرید، یا حج کنید و یا زکات دهید. شما این کارها را مى کنید. من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم و به مقصود خود نیز رسیدم . معاویه با این سخن نشان داد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و مقررات دینى ضمانتى نخواهد داشت و همه نیروى خود را در زنده نگه داشتن حکومت خود به کار خواهد بست . اطرافیان و یاران حضرت بارها پیشنهاد کردند براى تحکیم پایه هاى حکومتش در مقابل ظلم و فساد معاویه و اجراى عدالت ، اشراف و متنفذین را گرامى بدارد یا به برخى از آن ها مال و ثروتى واگذار کند، ولى امام ع به هیچ وجه حاضر به پذیرش این گونه راه ها و سیاست ها نبود. فلذا فرمود:
اتامرونى ان اطلب النصر با الجور فیمن ولیت علیه ؟آیا به من امر مى کنید که پیروزى را با ستم بر کسى که زمامدار او شده ام ، به دست آورم ؟ حضرت براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه ، مرتکب هیچ گونه بى عدالتى و فساد نگردید و فرمود: و الله لا ارى اصلاحکم بافساد نفسى ؛ سوگند به خدا! اصلاح شما را با فساد و تباه ساختن خود جایز نمى دانم . سال ها خانه نشین شدن حضرت على ع فقط به خاطر این بود که امام نمى خواست حتى یک دروغ بگوید. اگر امام همانند دیگران در شوراى شش نفره عمر مى گفت به سیره شیخین عمل مى کنم ، ولى بعدا عمل نمى کرد، هیچ کس او را بازخواست نمى کرد. آن حضرت در طول حکومت فقط کافى بود چند دروغ بگوید و یا به حیله و فریب متوسل شود، اما این کارها را نکرد، نه این که نمى توانست یا نمى دانست یا شرایط اجازه نمى داد. امام یکى از شش نفره دهاه زیرکان عرب بود و همه از زیرکى و پیش بینى هاى دقیق سیاسى او اطلاع داشتند. شرایط هم کاملا مناسب بود. گذشته از این که خلفاى قبل او نیز مرتکب چنین عملى شدند و جامعه هم آن را مى پذیرفت و گاهى خود مردم و اطرافیان آن حضرت به وى پیشنهاد کردند که براى موفقیت بیش تر، دست به برخى کارهاى نه چندان غیر اخلاقى بزند، ولى امام امتناع کرد و فرمود: آیا به من دستور مى دهید که با ستم پیروزى را به دست آورم .
امام مى فرماید: بئس السیاسه الجور بدترین نوع سیاست ، ظلم و جور است . اگر على ع این کار را مى کرد، دیگر على ع نبود، دیگر به عنوان اسوه و الگوى عدل ، سیاست و حکومت نبود، مى شد مثل سایر حاکمانى که در طول تاریخ آمدند و ظلم و ستم کردند و رفتند. آن چیزى که على ع را از سایر حاکمان متمایز مى کند، همین سیاست و شیوه است . عده اى در همان زمان گفتند که معاویه زیرک تر و سیاست مدارتر است . شاید الان هم عده اى بگویند که معاویه سیاست مدارتر از على ع بوده و على براى تحکیم و تثبیت حکومت باید چنین و چنان مى کرد. على ع به این توهم پاسخ مى دهد و مى فرماید: و الله ما معاویه بادهى منى ، ولکنه یغدر و یفجر. ……… و لا استغمز بالشدیده .سوگند بخدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست ، اما معاویه حیله گر و جنایتکار است ، اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرکترین افراد بودم ، ولى هر نیرنگى گناه ، و هر گناهى نوعى کفر و انکار است ، روز رستاخیز در دست هر حیله گرى پرچمى است که با آن شناخته مى شود. بخدا سوگند! من با فریبکارى غافلگیر نمى شوم ، و با سخت گیرى ناتوان نخواهم شد.
على ع تصریح مى کند: آنچه که معاویه دارد، سیاست نیست ، بلکه شیطنت است ، سیاست نیست ؛ بلکه مکر و خدعه و نیرنگ است . همین اشتباه در طول تاریخ همواره وجود داشت که سیاست را مساوى نیرنگ و دروغ مى دانستند. در حکایتى که از امام قبلا نقل کردیم : وقتى که رئیس سازمان امنیت به امام گفت : آقا سیاست عبارت از دروغ گویى است ، عبارت از خدعه است ، عبارت از فریب است ، عبارت از پدرسوختگى است . این را بگذارید براى ما. من به او گفتم : این سیاست مال شماست ، البته این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد. این سیاست شیطانى است . امام على ع در تعریف سیاست به خدعه و دروغ و نیرنگ ، مى فرماید: این سیاست ، شیطانى است ؛ یعنى سیاست معاویه ، سیاست شیطانى بود. سیاست على ع، سیاست اسلامى و سیاست دینى بود.
هدف از سیاست دینى که در سراسر نهج البلاغه جلوه هاى آن را مى بینیم ، اجراى عدالت ، زعامت و رهبرى و هدایت جامعه و مردم به سوى کمال و نزدیکى به خداست و همین سیاست دینى را على ع در نامه هایى که به حاکمان و والیان مى نویسد، تعلیم مى دهد و آن ها را به رعایت و اجراى آن توصیه مى کند. جامع ترین توصیف امام على ع از سیاست دینى را در نامه اى که آن حضرت براى والى مصر، مالک اشتر مى نویسد، که زمامداران و حکمرانان جوامع اسلامى باید آن را مورد توجه قرار بدهند. از آن جایى که موضوع علم سیاست و یا حداقل یکى از مهم ترین موضوع علم سیاست حکومت مى باشد،
مفهوم حکومت
معناى لغوى حکومت عبارت است از: فرمان دادن ، امر کردن ، فرمانروایى ، سلطنت ، پادشاهى ، داورى و قضاوت . حکومت و دولت در کاربرد کهن و نوین خود، به معانى متعددى به کار رفته اند که در برخى از آن ها مرادف یک دیگر و در برخى از موارد متفاوت با یک دیگرند. دولت در اصطلاح مدرن آن ، عبارت از اجتماع انسان هایى است که در سرزمین خاصى سکونت کرده اند و داراى حکومتى هستند که بر آن ها اعمال حکومت مى کنند. بر اساس این تعریف ، دولت در معناى وسیع کلمه ، داراى چهار رکن اساسى است : قلمرو و یا سرزمین ، جمعیت یا ملت ، حکومت (سه قوه ) و حاکمیت .
بنابراین ، تعریف حکومت مرادف با دولت نیست ؛ بلکه یکى از عناصر چهارگانه آن است ، اما اگر دولت را قدرت سیاسى سازمان یافته اى که امر و نهى مى کند، تعریف کنیم ، مرادف با حکومت مى شود. بر طبق این تعریف ، دولت به معناى قوه مجریه کشور و هیاءت دولت که وظیفه اجراى قانون را بر عهده دارد، نیست ؛ بلکه به مفهوم هیاءت حاکمه اى است که مجموعه سازمان ها و نهادهاى قدرت را شامل مى شود، بنابراین ، این معنا را از حکومت و دولت مقصود ماست که سه جنبه متمایز و در عین حال ، مرتبط به هم دارد:
1) حکومت و دولت صاحب اقتدار است و امر و نهى مى کند و فرمان مى راند. این آمریت و اقتدار ویژگى تفکیک ناپذیر همه شکل هاى حکومت و دولت است .
2) حکومت اعمال قدرت مى کند؛ یعنى وظایفى را بر عهده مى گیرد و در سطح جامعه و در برابر دیگر حکومت ها، داراى کارکرد است .
3) حکومت داراى سازمان و ساختار است ؛ یعنى ارگان ها و نهادهایى براى اعمال حاکمیت خویش دارد. بنابراین ، حکومت قدرتى سیاسى است که امر و نهى مى کند، قانون گذارى و سیاست گذارى و اجرا را بر عهده دارد و مسؤولیت قضاوت و داورى و برقرارى نظم و امنیت را بر دوش مى کشد. البته معانى و تعاریف دیگرى هم براى حکومت شده است که نزدیک به هم هستند.
مفهوم حکومت در نهج البلاغه و اندیشه و سیره على ع به مفهوم مدیریت ، هدایت ، محبت ، مشارکت و خدمت به مردم است . این مفهوم به زیبایى تمام در سخن و عمل على ع جلوه یافته است . آن حضرت تلاش کرد تا مفهوم بدى که از حکومت در اذهان باقى مانده بود، را از بین ببرد و مفهوم درست و حقیقى آن را محقق سازد. امام على ع در نامه اى که به اشعث بن قیس ، استاندار آذربایجان نوشته است ، مفهوم درست و انسانى حکومت را مطرح مى کند. اشعث بن قیس پیش از حکومت امام ع ، در دوران خلیفه سوم به استاندارى آذربایجان منصوب شده بود و حکومت را آن گونه مى فهمید که فهم رایج عصر خلیفه سوم بود؛ یعنى تسلط، تجبر، خودمحورى و خودکامگى . امام على ع پس از مدتى کوتاه او را از استاندارى آذربایجان عزل نمود.
امام على ع به اشعث بن قیس فرمود:و ان عملک لیس لک …..و لاتک لک ، والسلام . همانا پست فرماندارى براى تو وسیله آب و نان نخواهد بود، بلکه امانتى است در گردن تو، باید از فرمانده و امامت اطاعت کنى ، تو حق ندارى نسبت به رعیت استبداد ورزى ، و بدون دستور به کار مهمى اقدام نمایى ، در دست تو اموالى از ثروتهاى خداى بزرگ و عزیز است ، و تو خزانه دار آنى تا به من بسپارى ، امیدوارم براى تو بدترین زمامدار نباشم ، با درود.
حضرت على ع این برداشت که حکومت طعمه اى در اختیار زمامداران است که هرگونه بخواهند مى توانند عمل کنند، را نفى مى کند و نقطه مقابل چنین برداشتى را اثبات مى کند؛ یعنى حکومت مسؤ ولیت و امانتى است که بر گردن زمامداران است و حکومت باید پاسخگو باشد و براى اقدامات خود حجت روشن داشته باشد.
حاکمان در واقع ، خزانه داران و وکیلان مردمند؛ حضرت على ع فرمود: ان السلطان لا مین الله فى الارض و مقیم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض ؛ همانا زمامدار، امین خدا در زمین ، برپادارنده عدالت در جامعه و عامل جلوگیرى از فساد و گناه در میان مردم است .اگر کسى چنین تفکرى داشته باشد که حکومت یعنى تسلط، تجبر و استبداد به راءى ، این امر باعث فساد دل و خرابى دین و دگرگونى حکومت مى شود.
على ع در نهج البلاغه مى فرماید: و لا تقولن انى مومر امر فاطاع فان ذلک ادغال فى القلب و منهکه للدین و تقرب من الغیر… ؛ مبادا بگویى من اکنون بر آنان مسلطم ، فرمان دادن از من است و از آنان اطاعت کردن ، که عین راه یافتن فساد در دل و خرابى در دین و نزدیک شدن تغییر و تحول (در قدرت ) است .فهم خودکامانه و سلطه گرانه از حکومت ، انسان را به تندى ، سرکشى ، غرور و تکبر مى کشاند. همین که انسان تصور کند که بر دیگران مسلط است و از او فرمان دادن است و از دیگران بى چون و چرا فرمان بردن ، از مرتبه انسانى بیرون مى شود و خرد و عقل خود را از دست خواهد داد.
على ع در نامه اش به مالک اشتر چنین مى فرماید: و اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ……..و یفى ء الیک بما عزب عنک من عقلک ! و اگر با مقام و قدرتى که دارى ، دچار تکبر یا خود بزرگ بینى شدى به بزرگى حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر، که تو را از آن سرکشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلى باز مى گرداند…… و رجلا و فرسانا . تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهید و تکبر و خودپسندى را زیر پا بگذارید و حلقه هاى زنجیر خود بزرگ بینى را از گردن باز کنید، و تواضع و فروتنى را سنگر میان خود و شیطان و لشکریانش قرار دهید، زیرا شیطان از هر گروهى لشکریان و یارانى سواره و پیاده دارد.
حضرت على ع تفکر سلطه گرانه ، درنده خویانه و خودکامگى را نفى مى کند و حاکمان را دعوت به محبت و مهربانى مى کند: و اشعر قلبک الرحمه للرعیه …….. و ترضى ان یعطیک الله من عفوه و صفحه . مهربانى با مردم را پوشش دل خویش قرار ده ، و با همه دوست و مهربان باش ، مبادا هرگز، چونان حیوان شکارى باشى که خوردن آنان را غنیمت دانى ، زیرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دینى تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، یا علتهایى بر آنان عارض مى شود، یا خواسته و ناخواسته ، اشتباهى مرتکب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گیر، آن گونه که دوست دارى خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. یعنى فهم سلطه گرانه و خودکامانه از حکومت انسان را تا جانورى درنده خوى تنزل مى دهد و باعث مى شود که کرامت و عزت انسان ها و حریم آن ها شکسته شود.
در نهج البلاغه ، در منطق این کتاب شریف ، امام و حکمران ، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤ ول در برابر آن ها است . از این دو حکمران و مردم اگر بناست یکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده مردم است نه توده مردم براى حکمران . امیر المؤ منین در بیان دیگرى ، مفهوم حقیقى حکومت را پاسدارى از حرمت ، حقوق و آزادى هاى مردم مى داند. السلطان وزعه الله فى ارضه ؛ حاکمان پاسبانان خدایند در زمین او. بنابراین ، در اندیشه سیاسى امام على ع در مفهوم حکومت هیچ نشانه اى از تسلط، تجبر و خودکامگى نیست و اگر زمامداران خود را مسلط بر مردمان ببینند و احساس کنند که بر هر تصمیمى و بر هر عملى مجازند، بى گمان به خودکامگى و سلطه گرى کشیده مى شوند؛ بلکه مفهوم حکومت مدیریت ، امانتدارى ، خدمتگزارى و مهرورزى و هدایت مسؤولیت و پاسدارى از حقوق و آزادى هاى مردم مى باشد.
ولایت امیرالمومنین(ع)، عصاره رسالت انبیاءالهی
موضوع سخن ولایت علی بن أبی طالب (ع) از منظر قرآن و نهج البلاغه بود،آنچه در طی این چند جلسه به عرضتان رسید این بود که ولایت علی بن أبی طالب از نظر قرآن کریم پایه کمال دین و تمام نعمت خدا و مایه پذیرش اسلام است؛ یعنی اسلام خدا پسند که رضیت لکم السلام دیناً (1)، اسلامی است که به رهبری علی بن أبیطالب (ع) اداره شود و همچنین ولایت آن حضرت از منظر خود آن حضرت طبق خطبه های نهج البلاغه این است که ولایت آن حضرت به منزله قطب آسیای مکتب است (2). مکتب اگر بخواهد پویا و متحرّک و ثمر بخش باشد، باید در محور علوی بگردد و گرنه یک مکتب ایستا و راکد و جامد است؛ از آسیای ایستا آرد به دست نمی آید، از مکتب ایستا مطلبی عائد کسی نمی شود ! این مکتب پویاست که ثمر بخش است، نظیر آسیای متحرّک و پوینده است که مثمر است.
باز روشن شد که بشر یک گزارش علمی دارد و یک گرایش عملی. از نظر گزارش علمی باید از مرحله حسّ و تجربه کمک بگیرد، در یک محدوده نماند؛ خیال و وهم را هم تعدیل کند، نه تعطیل؛ آنگاه همه مجاری ادراکی خود را در تحت نظر عقل نظری، یعنی برهان عقلی اداره کند تا شاید به بارگاه شهود قلبی راه یابد؛ این بخش گزارش و دانش او. در بخش های عملی، مسأله جاذبه و دافعه، غضب و شهوت را باید تعدیل کند و نه تعطیل؛ وقتی تعدیل شدند، همین جاذبه و دافعه، همین شهوت و غضب به صورت ارادت و کراهت تربیت شده، محبت و عداوت تربیت شده و سرانجام به صورت تولّی و تبرّی تکامل یافته ظهور می کند.
وقتی این جاذبه و دافعه را، این شهوت و غضب را، این جذب و دفع را کسی تربیت کند، تعدیل کند، هدایت کند؛ هم ارادت و کراهت حساب خاص خود را پیدا می کند، هم محبت و عداوت با جایگاه خود آشنا می شود و هم به بارگاه منیع تولّی و تبرّی می رسد که تولّی و تبرّی جزء امور رسمی دین ماست. آنگاه تمام مجاری تحریکی در تحت هدایت عقل عملی که ب ه یعبد الرّحمن و یکتسب الج نان (3) عمل می کند. انبیاء عموماً و وجود مبارک رسول اکرم (ص) خصوصاً؛ رسالت اصلی آنها تعدیل این دو جناح و گزارش و گرایش است. یعنی طوری انسان ها را تربیت کنند که اینها خوب بفهمد در بخش دانش اوّلاً؛ و خوب تصمیم بگیرند در بخش گرایش ثانیاً. انسانی که خوب نفهمد، یا بفهمند ولی عالم بی عمل باشد؛ به مقصد نمی رسد، لذا قرآن کریم هدف والای رسالت انبیاء را تعلیم کتاب و حکمت از یک سو، تزکیه نفوس از سوی دیگر بیان کرد تا جامعه خوب بفهمد در بخش جزم، و خوب تصمیم بگیرد در مرحله عزم.
ولایت علوی، مدار حرکت علمی و عملی انسان ها
وجود مبارک امیر المؤمنین ولایت خود را عصاره رسالت همه انبیای الهی می داند؛ می فرماید: ما آمدیم که هم مسائل علمی شما را تنظیم کنیم، هم مسائل عملی شما را ! شما اگر بخواهید در بخش های علمی حرکت کنید، ولایت ما قطب آسیای علوم است و اگر بخواهید در مسائل اخلاقی، فضائل نفسانی حرکت کنید، ولایت ما قطب آسیای اعمال است. هم در علوم، هم در اعمال باید بر مدار یک محور حرکت کرد. گاهی می فرماید: سلون ی قبل ان تفق دون ی فنّی ب طرق السّماء اعلم م نّی ب طرق الأرض(4)؛ هر چه می خواهید از ما بپرسید، ما راههای آسمان را بهتر از راه زمین بلدیم؛ ما راههای ماوراء طبیعت را بهتر از راههای طبیعت بلدیم، ما راههائی که مربوط به درمان و بیماری روح است بهتر از راههای مربوط به بیماری و درمان جسد بلدیم!سرّش آن است که انسان کامل،مظهر ذات أقدس له است.
خدای سبحان که به جمیع ذرّات، آگاه و عالم است که: لا یعزب عنه م ثقال ذرّه ف ی الأرض و لا ف ی السّماء (5)؛ وقتی از قلمرو علم خود خبر می دهد، همیشه غیب را بر شهادت مقدّم می دارد؛ می فرماید: عال م الغ یب و الشّهاده (6)، نفرمود: عال م الشّهاده و الغ یب ! زیرا جهان غیب معلوم تر است، به علم نزدیک تر است، بهتر از جهان شهادت به علم می آید؛ جهان شهادت پراکنده است. تا این کثرت را به وحدت منتقل نکنیم، تا این تفریق را به جمع هدایت نکنیم؛ تحت علم نمی آید ! آنچه که علم است، به ماوراء طبیعت تعلّق می گیرد، یک امر مجرّد است که ذاتاً معلوم است،لذا فرمود: ما راههای آسمان، یعنی راههای ارواح، راههای غیوب، راههای ماوراء طبیعت را بهتر از راههای طبیعت آشنائیم؛ گرچه همه اینها معلوم و مشهود ماست !
انسان کامل، رهائی بخش انسان ها از جهل علمی و جهالت عملی آنگاه به ما فرمود: انبیاء که آمدند، مردم را از جهل علمی رهاندند، عالم کردند؛ از جهالت عملی رهائی بخشیدند، عاقل کردند. این کار که در بخشی از خطبه های نهج البلاغه آمده است، فرمود: فهداهم ب ه م ن الجهال ه و انقذهم م ن الضّلال ه(7)، این مضمون در بعضی از خطبه های نهج البلاغه هست که ذات أقدس له به وسیله رسول اکرم هم علوم جامعه را تأمین کرد، آنها را از جهل و نادانی نجات بخشید و هم هدایت آنها را بیمه کرد، از ضلالت نجات داد و اگر در زیارت أربعین سالار شهیدان، حسین بن علی بن أبی طالب (علیهما السّلام) می خوانیم که: بذلوا مهجته ف یه ل یستنق ذ ع بادک م ن الجهاله و ح یره الضّلال ه (8)، همین است. یعنی حسین بن علی خون جگرش را داد، برای همین دو جهت که مردم را عالم کند اوّلاً؛ بعد عالم را عاقل کند، ثانیاً. تا گزارش علمی اینها برهانی باشد اوّلاً؛ عزم و اراده اینها بر اساس عقل عملی باشد ثانیاً؛ خوب بفهمند و خوب تصمیم بگیرند؛ برای همین دو چیز حسین بن علی شربت شهادت نوشید.
راه تجلّی جلوه الهی در آینه جان انسان در این خطبه نهج البلاغه که الآن به عرضتان می رسد، وجود مبارک حضرت امیر (ع) اوّل بهترین راه شناخت را بازگو کرد، بعد فرمود: حالا که معلوم شد که راه شناخت چیست، من به شما این مژده را می دهم که چیزی هست که شما آن را بشناسید؛ وقتی چشمتان و عینکتان و آینه تان و دیدتان شفاف شد، آنگاه من به شما می گویم کجا را نگاه کنید. اوّل باید انسان یک آینه شفافی داشته باشد، بعد بفهمد این آینه را به کدام سمت نگه بدارد !
قلب جوان یک آینه شفافی است، امّا اگر کسی او را هدایت نکند که این آینه را به کدام سمت نگه دار، چه خواهد شد ؟ اگر کسی آن آینه را به طرف ستاره های آسمان نگه داشت، به طرف شمس و قمر نگه داشت، به طرف باغ و راغ نگه داشت؛ بالأخره یا عکس ستاره سپهر در آن می تابد، یا گلها و رنگ های گوناگون گلها در چهره آینه شفاف می تابد. ولی اگر همین آینه به دست این جوان به باغ وحش رفت، به طرف گرگ و گراز و امثال ذلک نگه داشت؛ بالأخره همین آینه است که گرگ را نشان می دهد، همین آینه است که مار و عقرب را نشان می دهد. شفاف بودن، آینه بودن، صاف بودن یک طرف قضیه است؛ آدم باید بداند به کدام سمت نگه دارد تا چه کالائی در آن بتابد و چه مطلبی در آن جلوه کند ! گاهی انسان با همین گراز و گرگ مرتبط می شود؛ وقتی آینه را به سمت های دیگر داشت، همین است !
مشاهده محبوب پس از شکستن آینه جان رهبران الهی لازم است که به آدم این هشدار را بدهند که آینه شو تا بردت سوی دوست (9)، کوی دوست. این اشعاری که در کتیبه های این حسینیه هدایت نوشته شده، مال مرحوم استاد حکیم الهی قمشه ای (ره) است که با یک نذری که کردند در نغمه حسینی، این اشعار را سروده اند که بخشی از این اشعار خیلی پر محتواتر و عمیق تر از اشعار مرحوم محتشم کاشانی است. آن بخش هائی که وجود مبارک سیّدالشهداء (ع) می خواهد از روی اسب بیفتد به قتلگاه، در آخرین لحظه؛ خیلی اشعار بلندی دارد که چون آینه بشکست و رخ یار دید (10). گاهی انسان در تمام مدّت عمر آینه است و می داند که این آینه را به کدام سمت نگه بدارد ! وقتی که فهمید این آینه را باید به طرف آفتاب نگه داشت، همیشه دستش رو به آفتاب است ! آن قدر در تمام مدّت عمر این آینه دل را به طرف آفتاب نگه می دارد تا لحظه شهادت فرا می رسد. لحظه شهادت به منزله لحظه شکستن این آینه است. وقتی این آینه می شکند، دیگر شهید خود شمس را می بیند؛ تا کنون عکس شمس را در چهره آینه می دید، الآن خود شمس را می بیند؛ آینه بشکست و رخ یار دید. تا کنون محبوب را در آینه دل می دید، الآن محبوب را بدون آینه می نگرد.
راه معرفت و بهره مندی از رهبران الهی وجود مبارک حضرت امیر می فرماید: اوّلاً راه شناخت را من به شما نشان بدهم، بعد بگویم: هدف کجاست و چه را ببینید: ا نّ ابصر الابصار ما نفذ ف ی الخ یر طرفه و ا نّ اسمع الاسماع ما وع ی التّذکیر لق ب له (11)؛ فرمود: بالاترین دید و بهترین دید آن است که انسان درون بین باشد؛ نه تنها ظاهر، بلکه درون را هم بنگرد. تیر دیدش به درون خیر برسد، نافذ باشد و گوشش هم شنوای مواعظ و نصایح باشد. تنها معبر نباشد، بلکه ظرف باشد، و عاء باشد، حرف ها را بپذیرد.
آنگاه فرمود: ایّها النّاس ا ستصب حوا م ن شعله م صباح واع ظ متّع ظ و امتاحوا م ن صفو ع ین قد روّ قت م ن الکدر(12). فرمود: مردم ! از شعله نور بخش آن واعظی که خودش متّعظ است، عالم با عمل است، عالم عادل است،شعله نور بگیرید، آینه تان را به آن سمت نگه بدارید. ظرف سالم فقط برای آب زلال سودمند است و گرنه سلامت ظرف چه اثری دارد ؟! اینکه می گویند: دل باید سالم باشد، قلب باید سالم باشد؛ این سخنی است حق، امّا این نیمی از قضیه است ! ظرف سالم برای مظروف سالم است و گرنه ظرف،سالم باشد و خالی باشد، اماچیزی درون آن نباشد سودی ندارد !
اینکه می گویند در عرض ارادت ها بگوئیم: السّلام علیکم و رحمه الله؛ یعنی اوّل سلامت دل را مسألت می کنیم. یعنی آینه جان شما شفاف باشد برای نشان دادن، ظرف دل شما شکسته نباشد، ترک گرفته نباشد، سالم باشد برای پذیرش کالا و مظروف ! وقتی قلب سالم شد، رحمت خدا در این دل جا بگیرد که این رحمت می شود مظروف و این دل که سالم است می شود ظرف. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: وقتی این قلب شما سالم شد، از این قلب سالم استفاده کنید، که منظور خودش و افرادی که مثل خودش و راهی راه او هستند می باشد.
اینها را که بازگو کرد، فرمود: لی جهالت کم و لا تنقادوا لی اهوائ کم (13). مبادا امام خود باشید، به میل خود کار کنید، به رأی خود عمل بکنید ! این گزارش های علمی شما در حدّ وهم و خیال است، به بارگاه منیع عقل نمی رسد؛ برابر وهمتان حرکت نکنید، چون دیدش محدود است در بخش علم؛ برابر خواسته های خود حرکت نکنید، چون در مدار شهوت و غضب کار می کند در بخش عزم و اراده.
وظایف رهبران الهی از دیدگاه حضرت امیر (ع) آنگاه مسأله امامت و ولایت را بازگو می کند که: لیس علی الا مام لا ما حمّ ل م ن امر ربّ ه م ن الا بلاغ ف ی الموع ظ ه و الا جت هاد ف ی النّص یح ه و الا حیاء ل لسّنه و ا قامه الحدود علی مستح قّ یها و الا صدار السّهمان (14). این 4 یا 5 عنصر محوری را وظیفه رسمی والیان الهی، رهبران مذهب و اولیای الهی می داند که خودش بارزترین ولی از اولیای الهی است. فرمود: امام از طرف خدا منصوب شده است، از خود حرفی ندارد؛ چیزی از امام متوقّع نیست، مگر ابلاغ همان رسالتی که به وسیله پیغمبر از طرف خدا به او داده شده و آن این است که مردم را به خوبی نصیحت کند، دائماً موعظه کند.
نوح پیغمبر (ع) بیش از 9 قرن شب و روز مردم را نصیحت کرد، گفت: ا نّی دعوت قوم ی لیلاً و نهاراً (15). گاهی در مجالس شبانه، گاهی در محافل روزانه مردم را به معارف الهی فرا می خواند. این همان ابلاغ در موعظه است و همچنین اجتهاد در نصیحت که تلاش و کوشش بکند، از هیچ جهت فرو گذار نکند؛ از نظر گفتار از همه صنایع ادبی بهره بگیرد، از نظر رفتار هم از همه سنن الهی استمداد بکند تا بالأخره حرف به مردم برسد، راههای علمی و عملی برای مردم گفته و گشوده شود.
آنگاه احیای سنّت، وظیفه سوّم امام است، سنّت رسول خدا را باید زنده نگه بدارد. اگر در آستانه مندرس شدن است، نگذارد کهنه شود و اگر کهنه شده است، آن را تجدید کند و به فکر احیای سنّت باشد. در مقام دفع، یعنی تلاش و کوشش کند، نگذارد سنّت الهی بمیرد؛ در مقام رفع اگر این سنّت غباری گرفت و آسیب پذیر شد، آن را احیاء کند، غبار روبی کند، جارو کند تا سنّتی که در آستانه پژمردگی است، شادابی اش را به دست بیاورد؛ این می شود احیای سنّت.
وظیفه دیگر امام این است که حدود متجاوزان را بر آنها اجراء بکند که مبادا کسی در اثر عدم اجرای حدود الهی متهتّک شود و جامعه نا امن شود؛ اینها راههای امنیّت ملّی است. اگر یک متجاوزی تنبیه بشود، امنیّت تأمین می شود. بعضی ها می دانند که تنبیه می شوند، دست به تعدّی دراز نمی کنند؛ آنهائی هم که دست به تعدّی دراز کردند،بعد از اجرای حدود متنبّه می شوند. لذا فرمود: اقامه حدود علی مستح قّیها.
وظیفه پنجم امام ( ا صدار السّهمان ) است. سهم هر کسی را برابر با آن حقّ مقرّر اسلامی به او عطا کند. عدّه ای در هنگام دریافت سهمیه خود از بیت المال توقّع بیجا داشتند، نظیر طلحه، زبیر و مانند آن؛ پیشنهاد دادند که به ما بیشتر بدهید.
وجود مبارک حضرت امیر فرمود: شما من را وادار می کنید ان اطلب النّصر ب الجور(16)؛ می گویید: من از بیت المال بهره بیشتر به شما بدهم، گناه بکنم تا توجه شما و حمایت شما را جذب و جلب بکنم؛ یعنی از راه گناه به مقصد برسم، یعنی هدف وسیله را توجیه می کند، این حرف ها حرف های باطلی است. هرگز هدف وسیله را توجیه نمی کند، هرگز از راه گناه نمی شود به مقصد صواب رسید، هرگز از راه باطل نمی شود به هدف صحیح راه پیدا کرد؛ از راه باطل انسان فقط منحرف می شود ! برای نیل به هدف صحیح فقط از راه صحیح باید طی مسیر کرد. فرمود:این اصلاً شدنی نیست که کسی بخواهد از راه باطل پیروز بشود،باطل پایانش هلاکت است، نه ظفرمندی ! برای ظفرمندی جز طیّ طریق حق راه دیگری نیست. این هیچ راه علمی ندارد که کسی بتواند ثابت کند هدف وسیله را توجیه می کند، یک ربط مستقیمی در نظام تکوین بین هدف و راه است. اگر راه بد بود، پایانش دوزخ است و سقوط و سلب حیثیّت و مانند آن و اگر راه خوب بود، پایانش عزّت و استقلال و شرافت و بهشت است در دنیا و آخرت.این عناصر پنج گانه را وجود مبارک حضرت امیر به عنوان شعاع ولایت و وسیله رهبری و عناصر محوری رهبری بازگو کردند.
لزوم تحصیل علم قبل از سپری شدن فرصت به ما هم فرمودند: شما اگر بخواهید عطشتان بر طرف بشود، چاره ای جز این ندارید که از آب زلال بهره بگیرید و کمک بگیرید و خود حضرت امیر (ع) هم به ما این آدرس را داده؛ فرمود: این حرف هائی که به شما گفتیم به اینکه آینه باید بشوید، به شما گفتیم که کالاها در عالم زیاد است؛ اگر کسی آینه را به طرف اجرام سپهری نگاه داشت، منوّر می شود؛ به طرف گرگ و گراز نگه داشت، هیبت بدی در او ظهور می کند و بدی می بیند؛ امّا من به شما می گویم بعد از جریان کلّی گویی، به شما آدرس می دهم کجا بروید ! فرمود: باد روا الع لم قبل تصویح نبت ه و قبل ان تشغلوا ب انفس کم عن مستثار الع لم (17). فرمود: همیشه این درخت علم سرسبز نیست، بالأخره یک بهاری است، فصول دیگری هم در کمین این بهار هستند ! همیشه نهال علم سبز نیست، همیشه نهال مذهب سبز نیست، همیشه نهال سخنرانی یا کتاب نویسی سبز نیست و همیشه محرّم نیست، همیشه ماه مبارک رمضان نیست؛ فرمود: بالأخره گل چند روزی بیشتر نیست، این بهار بیش از چند ماه نیست ! یک وقتی خزانی می رسد، خشک می شود؛ قبل از اینکه خزانی برسد و این گلها پژمرده و خشک بشود، شما بچینید و ببویید و بهره برداری کنید. این درخت همیشه میوه نمی دهد؛ 2 ـ 3 ماه میوه می دهد، دیگر هیچ !
فرمود: باد روا الع لم قبل تصویح نبته ؛ « تصویح » یعنی خشک کردن. قبل از پژمردگی، قبل از خشک شدن شما از این علم استفاده کنید، بهره ببرید، شامه تان را معطّر کنید تا فصول دیگر تأمین بشوید و قبل از اینکه مشاغل دیگری برای شما پیش بیاید. گاهی مشکلاتی در زندگی پیش می آید، انسان مریض می شود یا مشکلات سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی او را درگیر می کند؛ یا به تعبیر بعضی از شارحان نهج البلاغه در آستانه مرگ قرار می گیرد، بالأخره درگیر است. یا درگیر مرگ است، یا درگیر مرض است، یا درگیر مسائل سیاسی، اجتماعی، امنیتی و مانند آن؛ فراغتی ندارد. فرمود: قبل از اینکه فراغت از شما گرفته بشود، این گلها را ببویید.
شناخت حقانیّت خلافت علوی از راه شناخت حکومت های گذشته
آن حضرت در جریان حکومت و حقانیّت خلافت خود از راه جدال استفاده می کند. می فرماید: مردم ! شما زمانی می فهمید من کی هستم، حرفم چیست، رهاوردم چیست که بفهمید قبل از من کی ها بودند، چه ها گفتند، ره توشه آنها چه بود. اگر شما بدانید قبل از من چه کردند، آنگاه می فهمید کار من چقدر نافع است ! اگر ببینید و بدانید که قبل از من چه کج راهه ای که نرفته بودند، آنگاه می فهمید راه من صراط مستقیم است ! اگر قبلاً بفهمید دیگران قرآن را پشت سر گذاشتند، می بینید من قرآن را امام و ا مام خود قرار دادم.
فرمود: شما وقتی می فهمید حکومت علوی یعنی چه که بدانید حکومت مروانیان و امویان در دستگاه عثمان چه بود ! شما هرگز رشد مرا متوجه نمی شوید، مگر اینکه ضلالت قبلی ها را، رژیم گذشته را کاملاً شناسائی کنید. هرگز تعهد من به میثاق آسمانی را درک نمی کنید، مگر پیمان شکنی امویان و مروانیان را بررسی کرده باشید. هرگز تمسّک من به قرآن مجید را درک نمی کنید، مگر اینکه بدانید امویان و مروانیان در دستگاه رژیم قبل قرآن را پشت سر گذاشتند. اگر بخواهید رشد را بشناسید که من رشد آوردم، آن وقت می توانید رژیم گذشته را بشناسید و اگر خواستید بفهمید من به میثاقی که بین بنده و خداست عمل می کنم، به پیمان شکنی رژیم گذشته باید پی برده باشید و اگر خواستید بفهمید من به قرآن کریم متمسّکم، به اینکه آنها نبذوه وراء ظهور هم (9). شناخت انقلاب اسلامی ایران، مستلزم شناخت رژیم منحوس پهلوی
شناخت حکومت علوی با مراجعه به سنّت اهل بیت (ع)
بعد فرمود: این راه دارد، راهش هم مراجعه کردن به سنّت و سیرت علمی و عملی خاندان پیغمبر است. و التم سوه من عند اهله ، فانّهم عیش العلم و موت الجهل. خاندان پیغمبر باعث زنده شدن دانش و خرد ورزی اند از یک سو، سبب مرگ جهل و جاهلیّت اند از سوی دیگر. ما با رفتارمان علم را زنده می کنیم، ما با کردارمان جهل را ا ماته می کنیم، وقتی اینها احکامی دارند، حکمی دارند؛ نشانه عالم بودن اینهاست. وقتی سخن میگویند، نشانه از حکیم بودن اینهاست؛ وقتی ساکتند، نشانه از صواب گوئی اینهاست؛ وقتی سخن می گویند، جز حق و برهان چیزی از سخن آنها استشمام، استنباط، استفاده نخواهد شد.
عدم وجود « تخلّف » و « اختلاف » در دین و رهبران معصوم آنآنگاه فرمود: لا یخالفون الدّین و لا یختلفون فیه؛ نه با دین مخالفند، نه با دین اختلاف دارند. صراط مستقیم نه تخلّف دارد نه اختلاف. فرق تخلّف و اختلاف این است که اگر چیزی از بین برود و جانشین نداشته باشد؛ می شود« تخلّف »؛ و اگر چیزی از بین برود، در خلف و خلاف و پشت سر او چیز دیگر بیاید، می شود « اختلاف ». صراط مستقیم نه تخلّف دارد نه اختلاف؛ معصومین در پرتو دین، در بستر دین نه تخلّف دارند نه اختلاف ! تخلّف معنایش این بود که این کار را ترک کنند بی بدل، اختلاف معنایش این است که گاهی اینچنین رفتار می کنند، گاهی آنچنان رفتار می کنند، نظمی در رفتار و گفتار آنها نیست؛
فرمود: رهبران الهی با دین چون متن دینند، نه مخالف دینند؛ چیزی را دین بگوید، آنها عمل نکنند؛ نه با دین اختلاف دارند که گاهی این سخن را بگویند، گاهی سخن دیگر؛ هر دو را دین بدانند ! گاهی اینچنین عمل بکنند، گاهی آنچنان رفتار بکنند؛ هر دو را دین بدانند ! لا یخالفون الدّین و لا یختلفون به فهو بینهم شاه أ صاد أ و صام أ ناطق. دین در دودمان اینها شاهد صدق و حقّ اینهاست و دین در متن زندگی اینها نشانه آن است؛ در عین حال که دین حرف نمی زند، امّا گویاست که اینها محقّند، اینها صادقند؛ این ترجمه یکی از خطبه های نهج البلاغه.
شناخت حکومت علوی، مستلزم آگاهی از حکومت اموی و مروانی وجود مبارک حضرت امیر فرمود: من 25 سال خانه نشین بودم. شما اگر این دورانی که قبل از من بود بدانید، آنها را بخوانید؛ تاریخ تاخت و تاز تیول اموی و مروانی را بخوانید؛ این مزارع و مراتع را چگونه بنی امیّه بین قوم و خویش خود تقسیم می کردند ؛ فتوحات امپراطوری ایران و روم که باعث سرازیر شدن طلاها به حجاز شد، این طلاها را عمرو عاص ها با تبر بین خود تقسیم می کردند، همه این غنائم جنگی را بین خود توزیع کردند، به این رزمندگان و مجاهدان نستوه چیزی ندادند، وقتی من روی کار آمدم، بیت المال در اختیار من شد؛ الآن که می بینید هفته ای یک بار بیت المال را جارو می کنم، آنگاه می فهمید علی یعنی چه ! شده بود، امّا همان مقدار اموال بیت المال که در اختیار حضرت بود، هر هفته این اموال را بین کارگزاران، کارمندان، مستمندان و مستمری بگیرها توزیع می کرد و بیت المال خالی می شد، شخصاً وارد می شد، بیت المال را جارو می کرد، بعد از جارو کردن دو رکعت نماز می خواند، به شکرانه اینکه اموال را ضبط نکرد اوّلاً؛ عادلانه توزیع کرد ثانیاً؛ دست و دامنش آلوده نشد ثالثاً؛ این دو رکعت نماز شکر را در این بیت المال می خواند رابعاً. فرمود: اگر بدانید عثمانی ها چه کرده بودند، آنگاه می فهمید حکومت من حق است !
بازشناسی حکومت اسلامی در نهج البلاغه حکومت به مثابه وسیله احقاق حق
اسلام و نظامات اجتماعی از جمله مسائلی است که به دلیل اهمیت آن همواره مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است؛ در همین حوزه نیز مسئله تشکیل حکومت برای اجرای اهداف اجتماعی اسلام از مهمترین موضوعات این حیطه به شمار می رود. در این میان نگاه به نصوص دینی که شامل قرآن و روایات و سنت معصومین می شود از اهمیت کلیدی برخوردار است به طوری که تنها این منابع، معیار صحیح و دقیقی از مفاهیم اساسی و ارزشی حاکم بر جامعه اسلامی ارائه می دهند و همواره به عنوان میزان قرار می گیرند.
هدف یا وسیله
حکومت برای برخی معبودی است که همه چیز را در پای آن قربانی می کنند: حریت، انسانیت، عدالت و…
و ممکن است حکومت وسیله و آلت و طریق خدمتگزاری و دادگری باشد و اعتبارش فقط در این جهت باشد. اکنون باید دید که امیرمؤمنان علی(ع) حکومت را چگونه دیده و برای آن چه نقشی قائل شده است.
عبدالله بن عباس گوید در «ذی قار» [پیش از جنگ جمل] نزد امیرمؤمنان(ع) رفتم. آن حضرت مشغول پینه زدن کفش خود بود. چون مرا دید، گفت: ما قیمه هذه النعل»؟ بهای این کفش چقدر است گفتم: «لا قیمه لها.» (بهایی ندارد). فرمود: «والله لهی احب الی من امرتکم الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا.»1 به خدا سوگند این کفش بی ارزش نزد من محبوبتر است از حکومت برشما، مگر آنکه حقی را برپا سازم یا باطلی را براندازم.
دلالت سخن امام(ع) براینکه حکومت فی نفسه هیچ ارزشی ندارد و امری آلی است، نه عالی؛ و وسیله ای در جهت اقامه حق و دفع باطل بیش نیست کاملا روشن است. امام خمینی(ره) دراین باره چنین فرموده است: «عهده دار شدن حکومت فی حد ذاته شأن و مقامی نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه اسلام است. لذا در خطبه نهج البلاغه می فرماید: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به این کار نشده بودم، آن را (یعنی فرماندهی و حکومت را) رها می کردم.»
هرگاه حکومت و فرماندهی وسیله اجرای احکام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پیدا می کند و متصدی آن صاحب ارجمندی و معنویت بیشتر می شود.
در اندیشه و سیره پیشوای آزادیخواهان، امیرمومنان علی(ع) حکومت جز وسیله خدمت و عدالت نیست و هرگز آلت کسب قدرت و مکنت تلقی نشده است. آن حضرت در ضمن خطبه ای چنین فرموده است:«اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسه فی سلطان، و لا التماس شیء من فضول الحطام…»3 خدایا! تو می دانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه به خاطر رسیدن به چیزی از بهره های ناچیز دنیا.
امام(ع) حکومت را فی نفسه چنین بی ارزش معرفی کرده و در واقع دعوای بر سر حکومت و قدرت را دعوا بر سر آب بینی بز اعلام نموده است. همچنین پیشوای آزادگان، امیرمومنان علی(ع) فرموده است: «و ان دنیاکم عندی لاهون من ورقه فی فم جراده تقضمها.» 5 و دنیای شما نزد من خوارتر است از برگی در دهان ملخ که آن را می خاید و طعمه خود می نماید. و این دنیا در نظر من از دانه حنظل تلخ هم حقیرتر و بی ارزش تر است. در دیدگاه پیشوای عدالتخواهان، حکومت تنها زمانی اعتبار می یابد که وسیله ای در جهت تحقق اهداف انسانی و الهی و ابزار برپایی عدالت و رفاهت همگانی و حفظ حرمت و حقوق انسانی و بستر تعالی آدمی باشد.
تحقق عدالت
اساساً امیرمؤمنان علی(ع) حکومت را برای تحقق عدالت پذیرفت و آن را جز در این مسیر نمی خواست و مقصد آن حضرت از پذیرش حکومت برپایی عدالت بود، نشانه های دین جز در بستر عدالت ظهور نمی نماید و حدود الهی در سایه عدالتی فراگیر بدرستی به اجرا درمی آید؛ بلکه بر قرار کردن عدالت، برپا ساختن بالاترین حدود الهی است که در سایه آن همه چیز جان می گیرد و راست می گردد.
برای آشنایی بیشتر به منابع زیر مراجعه شود:
درآمدی بر سیاست و حکومت در نهج البلاغه , محمد مهدی باباپور , قم: تهذیب
دانشنامه امام علی علیه السلام , مجموعه مقالات , تهران : پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی , جلد ششم , سیاست
امام علی علیه السلام و مسائل سیاسی , محمد دشتی , قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیر المؤمنین (ع)
دیدگاه امام علی (ع) در ارتباط با سیاست
نهج البلاغه، کتاب سیاست و حکومت، ارشاد و آموزش، تشویق و تنبیه، برهان و بصیرت است. مروری بر اصول، ارزشها و احکام اسلامی با استناد به منابع اصیل و انکار ناپذیر آن، آمیختگی اسلام را با مقوله سیاست برای هر پژوهشگری آشکار می سازد و تردیدی در این باره باقی نمی گذارد. جهان بینی اسلامی، بی تردید، شامل عنصر سیاست است. در این میان امیرالمؤمنین (ع) که مفسر و سخنگوی اسلام ناب، قرآن ناطق و وارث علم محمدی (ص) است، مرجع علمی و منبع محکم قابل اعتمادی برای استنباط اصول و مبانی دیدگاه اسلام در باره سیاست است. خطبه ها، نامه ها و کلمات فراوانی از آن حضرت وجود دارد که موضوع اصلی یا فرعی آن مقوله سیاست است. استاد محمد تقی جعفری، به درستی بر این نکته تأکید می کند که بر مبنای این تعریف، سیاست یکی از واجبترین عبادات و وظایف انسانهایی است که شرایط آن را دارند. امام علی (ع) در بحث از سیاست، چارچوب و مبانی سیاست مطلوب را در نظر دارد و با توجه به اینکه در کلام آن حضرت، سیاست، مترادف با ولایت به کار رفته است، و ائمه معصومین (ع) «ساسة العباد شمرده شده اند، می توان چنین استنباط کرد که سیاست، مفهومی اعم از دولت، حکومت و قدرت دارد؛ مفهومی که طبق آن، ساسة العباد بر ائمه معصومین (ع) در هر حال، و حتی در صورت انزوای از قدرت و حکومت صدق می کند.
معناى سیاست:
واژه سیاست از حیث لغت و کاربردهاى مختلف، معانى گوناگونى دارد. از جمله: حکم راندن، اداره کردن امور مملکت، عدالت و داورى. لغت دانان عرب در تبیین معناى کلمه سیاست مى نویسند: «ساس الناس سیاسه تولى ریاستهم و قیادتهم»؛ به سیاست قوم خود پرداخت؛ یعنى رهبرى و مدیریت آنان را پذیرفت. زعامت و ریاست جمعى را به عهده گرفتن، از مفاد اساسى کلمه سیاست است. در روایتى از امام هشتم ع آمده است: امامت، سیاست است. در زیارت جامعه کبیره، در اوصاف ائمه معصومین (ع آمده است: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و موضع الرساله… و قادة لامم و اولیأ النعم و عناصر الابرار و دائم الاخیار و ساسة العباد و ارکان البلاد»؛ سلام بر شما، اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت… و پیشوایان امتها و اولیاى نعمتها و پایه هاى نیکوکاران و تکیه گاه خوبان و سیاست کنندگان بندگان خدا و ارکان محکم شهرها… این عبارات، بویژه قادة الامم و ساسة العباد، صریحاً زمامدارى و سیاستمدارى را از صفات و شئون ائمه معصومین ع مى شمارد. امام حسن ع مى فرماید: «ندبنا الله السیاسة الامه.» امام صادق ع فرمود: «ان الله عزوجل ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال انک لعلى خلق عظیم ثم فوض الیه امر الدین و الامه لیسوس عباده»؛ خداوند پیامبرش را تربیت کرد و خوب تربیت کرد، وقتى که تربیت او را تکمیل نمود، فرمود: تو داراى اخلاق نیک و عظیمى هستى، سپس امر دین و امت را به پیامبر واگذار کرد، تا سیاست امور بندگان را به عهده بگیرد.
به همین جهت است که امام خمینى مى فرماید: «سیاست در رأس تعلیمات انبیای الهى بوده است. در رساله حقوق امام سجاد ع مى خوانیم: «ثم حق سائسک بالملک و کل سائس امام… و اما حق سائسک بالملک فان تطیعه و لا تعصیه.» سائس، یعنى سیاستمدار که در این حدیث با امامت مساوى گرفته شده و اطاعت از وى واجب و فرض است.
جایگاه سیاست از دیدگاه حضرت علی (ع:
از دیدگاه حضرت علی (ع) نفس حکومت و نظام سیاسی برای جامعه، یک ضرورت قطعی است؛ تا جایی که حاکمیت غیر عادلانه و زمامداری غیر حق، از هرج و مرج و فقدان حکومت، برتر است. با این حال نوع حکومت، آن قدر مهم و اساسی است که اِذا تَغَیَرَ السُلطانُ تَغَیَرَ الزَمانُ. جایگاه سیاست از نظر امام علی (ع) بسیار فراتر و برتر از یک قراداد اجتماعی بین مردم و حکومت است. مبنای اساسی نظام سیاسی از دیدگاه آن بزرگوار، تلاش و مجاهدتی برخاسته از بینش الهی و نظام ارزشی واحدی است و امام و امت آن را از جان و دل پذیرفته اند و ضرورت آن را باور دارند. واقعیت تلخی که در تاریخ جوامع بشری دیده می شود، این است که نظام سیاسی حکومتها، به جز حکومتهایی معدود در مقاطعی محدود، منطبق بر چارچوبهای مطلوب نبوده است. این واقعیت تلخ، بسیاری از متفکران و نخبگان بشری را در امکان استقرار سیاست مطلوب، دچار تردید و یأس ساخته است. اگر از نگاه امام علی (ع) به اولویتهای انسان مؤمن و اساسی ترین خط مشیهای زندگی او بنگریم، معلوم خواهد شد که سیاست و تلاش سیاسی برای کسب قدرت و حکومت، برای مؤمن راستین، هرگز محوری ترین و اساسی ترین آرزو نیست. سیاست به معنای تلاش و تدبیر برای رشد و تعالی فرد و جامعه، بخشی جدا ناشدنی از وظایف و تکالیف دینی هر مسلمان است و هرگز در حاشیه قرار نمی گیرد.
در حقیقت آنچه امروز به نام سیاست شناخته می شود، بخشی از معنای جامع و متعالی سیاست علوی است که سمت گیری آن نیز بر آمده از نگاه آن حضرت، به اساسی ترین مسائل و محورهای زندگی انسان است. در نگاه امیرالمؤمنین (ع) که برخاسته از عمق شناخت عالم و آدم و درک حقیقت هستی است، اصول اخلاقی، خاستگاه سیاست و مقوم ارزش آن است، تا جایی که هر گونه تلاش سیاسی خارج از این چارچوب، پیروی از هوا و هوس و زیان و خسران تلقی می شود. در این مجال به برخی از این اصول و مبانی اشاره می شود؛ 1- نگاه زاهدانه و گذرا به دنیا و پرهیز از دنیا دوستی 2- توجه به آخرت و اصالت آن 3- پرهیز از دو چهرگی، دو گونه سخن گفتن، قدرت نمایی و خود برتر بینی 4- پرهیز از شکمبارگی و ستمگری 5- آزمایش دانستن فراز و نشیبهای دنیوی 6- اخلاص در امور 7- رنج خود و راحت مردم 8- پرهیز از نیرنگ. اینها و دهها اصل و فرع اخلاقی و معنوی است که پایه های رفتار سیاسی فرد یا جامعه اسلامی را در چارچوب سیاست علوی تشکیل می دهد و زمینه و انگیزه رعایت اصول سیاست مطلوب را فراهم می سازد. سیاست برخاسته از چنین اصولی از آفات قدرت مصون است و آنچه را در تعریف سیاست از دیدگاه حضرت علی (ع) دیدیم، تحقق می بخشد.
از نگاه امیرالمؤمنین (ع) نه تنها حکومت و حکمت، و زمامداری و زهد، با هم تعارضی ندارند، بلکه سیاست مطلوب، جز از راه پیوند بین این امور، محقق نخواهد شد. تنها حاکم حکیم و زمامدار زاهد است که می تواند کاروان بشری را به کمال رهنمون شود، و قدرت را که امروزه گوی بازی نابخردان شده است، به امری مقدس و در خدمت انسانیت، مبدل سازد. طبق این دیدگاه، لَم ینُادِ بِشَیءِ مِثلَ ما نُودِیَ بِالوِلایَهِ، و سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما، و سیاست عالیترین دانشها و والاترین هنرهایی است که اگر به درستی در جامعه ای هدایت نشود، جامعه روی نیکبختی نخواهد دید.
اهداف و غایات سیاست:
از دیدگاه حضرت علی (ع) غایت اصلی حکومت اسلامی، حفاظت از مردم در ابعاد و جنبه های مختلف آن و خدمت به آنان برای تأمین سعادت دنیوی و اخروی است. آن حضرت انگیزه خود را در پذیرفتن امر حکومت، چنین بیان می دارد؛ «خدایا! تو می دانی که آنچه از جانب ما در پذیرش امر خلافت شد، هرگز برای قدرت طلبی یا زیاده جویی از بهره های دنیوی نبوده، بلکه برای این بوده است که نشانه های دین تو را به جای خود برگردانیم و در شهرهای تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیده ات در امنیت به سر برند و قوانین و احکام رها شده تو بار دیگر اجرا گردد.» همین غایت در کلام کوتاه آن حضرت در باره نقش حکومت بیان شده است: «السُلطانُ وَزَعهُ اللهِ فی اَرضِه.
بر همین اساس، در فرمان مبارک آن حضرت به مالک اشتر بر چهار محور اساسی تأکید شده است و همان گونه که استاد محمد تقی جعفری نیز تصریح می کند، همین چهار محور، اهداف کلان اجرای این فرمان است. هم رفاه و امنیت جامعه اسلامی و هم تعلیم و تربیت و رشد فرهنگی جامعه، در اهداف حکومت علوی مد نظر است. به تعبیر کوتاه و گویای ابن خلدون، غایت حکومت دینی، تأمین مصالح اخروی و دنیوی جامعه است.
برای تحقق این غایت، در جای جای کلمات آن حضرت بر اصولی از قبیل حدود الهی، تأمین معیشت محرومان و گرسنگان ،اقامه عدل و احقاق حقوق همگان بخصوص مظلومان و ضعفا، و مساوات کامل در استفاده مسئولین و مدیران جامعه از اموال عمومی تأکید شده است. زیرا به سامان آوردن مردم جامعه و تأمین صلاح و رشد آنان، جز با تحقق این وظایف، حاصل نمی گردد. غایت سیاست در اندیشه علیای علوی، اعلای کلمه حق و اعتلای همه جانبه مردمان است. این بدان معنا نیست که تأمین معاش و رفاه مردم و آبادانی و رشد اقتصادی جامعه به فراموشی سپرده شود، بلکه در پرتو همین غایت، به بعد مادی زندگی مردمان نیز پرداخته می شود. حکومت در این چارچوب فکری، مردم را برای همراهی و پیروی از خود، و نیز برای تأمین خواستهای حکام نمی خواهد، بلکه آنان را برای خدا می خواهد و غایت امام عادل از بسیج توده های مردم برای همراهی با حکومت، تحقق آرمانهای الهی است؛ آرمانهای مقدسی که محور اصلی آن اعتلای امت است. این نکته بسیار مهم و عمیق، از وجوه مهم تفاوت سیاست الهی با سیاست شیطانی است.
سیاست و حکومت در نهج البلاغه
منظور حضرت از سیاست چیست؟ آیا حضرت سیاست را دروغگویی ، دغلبازی ، ریا کاری ومواردی مانند اینها که در ذهن بسیاری از ما همان سیاست است و سیاست جز این نیست می دانند. یا اینکه نگاهی آسمانی و مقدس به این موضوع دارند.
1-حضرت سیاست را غیر از حیله گری و نیرنگ می دانند فلذا در خطبه 200 میفرمایند:( سوگند به خدا،معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما معاویه حیله گر و جنایتکار است ،اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرک ترین افراد بودم) حضرت در خطبه فوق عوام فریبی یا همان سیاست دماگوژی را رد میکنند و این امر را برای رسیدن به هدف ناپسند می دانند. حضرت در جملات بالا خود را یک سیاستمدار میداند که معاویه با انجام دغلبازی نمی تواند بر حضرت در سیاستمداری چیره شود چون حضرت به وضوح سیاست را غیر از این می داند. همچنین حضرت اشاره می کنند که دارای توانایی در استفاده از حیله و نیرنگ هستند نه اینکه فاقد این کارایی می باشند و عدم انجام این کارهم، در واقع به علت ناتوانی ایشان است . بارها موقعیتهایی برای حضرت پیش آمد که ایشان می توانستند با دادن یک دروغ و یا حیله ای کوچک به راحتی خلافت را در دست بگیرند یا به زبان امروزه برای رسیدن به هدف وسیله را توجیه کنند. اما حضرت این کار را نکردند زیرا اگر این کار را انجام می دادند، دیگر علی (ع)نبودند. و امروزه هم ما نمی توانستیم به چنین رهبری که ازحق خود میگذرد تا جامعه از هم فرونپاشد افتخار کنیم. حتی اگر این چشم پوشی از حق مانند استخوان در گلو و خار در خشم او را بیازارد.
2- حضرت در کسب قدرت و چه در حفظ آن نیز هیچ ظلمی را روا نمی دارند و همواره تاکید بر این می کنند که حتی حاضر به گرفتن رزق مورچه ای از دهان او نیستند. این بر خلاف نظریات بسیاری از اندیشمندان سیاسی است که زمامدار را در حفظ قدرتش رجوع به خیانت ،ظلم و ستم می دهند. حضرت علی (ع) در جواب اطرافیان خود برای بکار بردن این روشها بر اساس خطبه 126 نهج البلاغه می فرمایند(آیا به من امر مى کنید که پیروزى را با ستم بر کسى که زمامدار او شده ام ، به دست آورم ؟) این بر خلاف نظر بعضی از اندیشمندان مانند ماکیاولی است که با دیدن چگونگی دعوت به گفتگو و بعد فریب دادن چند فرمانده جنگی توسط یکی از حاکمان زمان خودش به نام بورجا و قتل آنها ، این نسخه را به حاکمان برای ماندگاری قدرتشان و از میدان به در کردن رقیبان توصیه میکند.
3-موضوع بعد در نهج البلاغه اینست که ببینیم هدف و فلسفه سیاست و حکومت در این کتاب چه چیزبیان شده است ؟ اندیشمندان زیادی پیرامون این موضوع به بحث پرداخته اند مانند توماس هابز که فلسفه تاسیس حکومت را رسیدن به صلح و آرامش می داند . و یا پیروان نظریه اصالت سود مندی که هدف تاسیس دولت را سودمندی و فایده آن در رساندن افراد به لذت می دانند. اما حضرت هدف از سیاست و حکومت را در نهج البلاغه اجراى عدالت ، زعامت ، رهبرى و هدایت جامعه و مردم به سوى کمال و نزدیکى به خدا می داند .
حضرت در این خطبه منبریه 131چنین می فرمایند:( خدایا تو می دانی که جنگ و در گیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه می خواستیم نشانه های حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم، و در سرزمین های تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیده ات در امن و امان زندگی کنند، و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر اجرا گردد) حضرت در این جملات مهمترین اهداف دولت اسلامی را اینچنین بیان می دارند:
1- ارائه ارزش های دینی و حفظ و گسترش آن
2- اصلاح حیات اجتماعی و روابط انسانی
3- تامین امنیت اجتماعی.
همچنین این اهداف را می توان در نامه هایی که حضرت به والیان خود در شهرها می نویسند یافت. حضرت علی (ع) طی توصیه ای که در نامه 46 و خطاب به مالک اشتر است اینچنین می فرمایند(.. پر و بالت را برابر رعیت بگستران، با مردم گشاده روی و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام کردن و اشاره کردن با همگان یکسان باش، تا زور مندان در ستم تو طمع نکنند، و ناتوانان از عدالت تو مایوس نگردند) حضرت بار دیگر درنامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر می فرماید:( دوست داشتنی ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ترین، و در عدل فراگیر ترین، و در جلب خشنودی مردم گستر ده ترین باشد، که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص را از بین می برد، اما خشم خواص را خشنودی همگان بی اثر می کند)
این توصیه های حضرت زمانی مطرح شد که به قول ما امروزیها حکومت دموکراتیک و پارلمانی نبود که با این کارها بخواهند رای مردم را بدست آورند بلکه حضرت وظیفه حاکم را در هر حالت و هر شرایطی چیزی جز خدمت به مردم و خشنودی خداوند نمی داند و به فرموده خود حضرت (حاکمان پاسبانان خدایند در زمین او) حاکم اسلامی به عنوان کسیکه در راس قدرت سیاسی می باشد و طبق نظر حضرت نماینده اجرایی او در زمین باید با بندگان او مدارا کند و عدالت را در حق آنان رعایت کند.
4- ایشان در خطبه 131 بعد از ذکر فلسفه حکومت اسلامی به شرایط رهبر اسلامی اشاره می کنند ومی فرمایند: خدایا من نخستین کسی هستم که به تو روی آورد، و دعوت تو را شنید و اجابت کرد، در نماز ، کسی از من جز رسول خدا (ص) پیشی نگرفت، همانا شما دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمت ها و احکام مسلمین، ولایت و رهبری یابد، و امامت مسلمین را عهده دار شود، تا در اموال آنها حریص گردد، و نادان نیز لیاقت رهبری ندارد تا با نادانی خود مسلمانان را به گمراهی کشاند، و ستمکار نیز نمی تواند رهبر مردم باشد، که باستم حق مردم را غصب و عطاهای آنان را قطع کند. و نه کسی که در تقسیم بیت المال عدالت ندارد زیرا در اموال و ثروت آنان حیف و میل می کند و گروهی را بر گروهی مقدم می دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمی تواند امام باشد زیرا که برای داوری با رشوه گرفتن حقوق مردم را پایمال، و حق را به صاحبان آن نمی رساند، و آن کس که سنت پیامبر (ص) را ضایع می کند لیاقت رهبری ندارد زیرا که امت اسلامی را به هلاکت می کشاند)
امام علی (ع) در بیانات بالا به پاره ای از صفات حاکم اسلامی با ذکر اهمیت داشتن هر صفت اشاره می فرمایند که این صفات به این ترتیب هستند: الف – بخیل نباشد ب – نادان نباشد ج – عادل باشد د – رشوه خوار نباشد ه – پایبند به رعایت سنت پیامبر(ص) باشد.
5-در نهج البلاغه به توصیه هایی نیز بر می خوریم که راهنمای خوبی برای مردم و رهبر حکومت می باشد برای نمونه حضرت در سخنرانی که در صفین فرموده اند و در خطبه 216 نهج البلاغه آمده است به حقوق متقابل مردم و رهبر اشاره می کنند و اداء این حقوق متقابل را باعث اصلاح روزگار و برقراری عدالت برای مردم و تداوم حکومت می دانند و ادامه می دهند اگر این حقوق اداء نشود آنگاه است که ظلم ، ستم و نیرنگ در جامعه زیاد شود.
حضرت در این مورد چنین می فرمایند( و در میان حقوق الهی بزرگترین حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است،… و آنگاه که مردم حق رهبری را اداء کنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت یابد، و راههای دین پدیدار و نشانه های عدالت برقرار، و سنت پیامبر(ص) پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مایوس می گردد. اما اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمامدار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار و نیرنگ بازی در دین فراوان می گردد، و راه گسترده سنت پیامبر (ص) متروک، هوا پرستی فراوان، احکام دین تعطیل، و بیماریهای دل فراوان شود)
حضرت در ادامه این خطبه به برخی از حقوق حاکم بر مردم مانند 1-عدم ستایش های غلو آمیز حاکمان 2- دوری از رفتار ظاهری با حاکم 3- مشورت دادن به حاکم اشاره می کنند.
در خطبه 34 نیز پاره ای دیگر از این روابط مردم بر حاکم آمده است:1- حاکم باید خیرخواه مردم باشد. 2- تقسیم عادلانه بیت المال و درآمد های عمومی بین مردم 3- آموزش سواد به مردم برای جلوگیری از رشد بی سوادی 4- وفادار ماندن مردم به بیعت با حاکم 5- اطاعت از حاکم و خودداری از سرپیچی از دستورات حکومتی. حضرت ادای این حقوق را باعث 1- عزت یافتن حق 2- برقراری عدالت 3- مایوس شدن دشمن میدانند ومی فرمایند که اگر این حقوق ادا نشود 1- اتحاد جامعه از بین می رود 2- ستم ونیرنگ در جامعه جای خود را باز می کند 3- سنت پیامبر به فراموشی سپرده می شود و در نتیجه اجرای احکام دین مسکوت می ماند.
مطالب بالا قطره ای از کتاب گرانقدرنهج البلاغه است که ما فقط به صورت اجمال نگاهی به آن انداختیم تا بگوییم که نظریات سیاسی هم در اندیشه اسلامی وجود دارد که نمونه آن فرمایشات اول امام شیعیان حضرت علی (ع) است که گوشه ای از آن در نهج البلاغه آمده است. ان شاءالله این مطالب جرقه ای شود تا دیگران به غوص عمیق تری در این دریای بیکران انجام دهند.
سیاست در نهج البلاغه
در نهج البلاغه چند بار واژه سیاست آمده است . که هر چند بار امام على ع در برخورد با معاویه آن را به کار برده است . امیر المؤ منین در پاسخ نامه معاویه که در آن دعاوى نادرست و سخنان بیهوده او را گوشزد نموده و به تعبیر سید رضى یکى از نیکونامه هاست فرمودند: و زعمت اءن اءفضل الناس فى الاسلام ……..و السائس و المسوس ! و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء، ……. و تعریف طبقاتهم ! هیهات و پنداشتى که برترین انسانها در اسلام فلان کس ، و فلان شخص است ؟ چیزى را آورده اى که اگر اثبات شود هیچ ارتباطى به تو ندارد و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمى شود، تو را با انسانهاى برتر و غیر برتر، سیاستمدار و غیر سیاستمدار چه کار است ؟ اسیران آزاده و فرزندانشان را چه رسد به امتیازات میان مهاجران نخستین ، و ترتیب درجات ، و شناسایى منزلت و مقام آنان ! هرگز!
یعنى تو، معاویه برو به دنبال خودکامگى و خودمحورى ها و سلطه جویى ها و فرصت طلبى ها و حیله گرى ها و مکایدهاى خود… یعنى اى معاویه ! تو را نرسیده است که مردم را سیاست و هدایت و رهبرى کنى ، این امر به تو نیامده است . تو را با سیاست و هدایت و مدیریت مردم چه کار، تو به دنبال خدعه و نیرنگ و فساد خود باش . امام على ع خطاب به معاویه مى گوید: و متى کنتم یا معاویه ساسه الرعیه وولاه امر الامه ؟………مختلف العلانیه و السریره . معاویه ! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بودید؟ نه سابقه درخشانى در دین ، و نه شرافت والایى در خانواده دارید، پناه بخدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ریشه دار، تو را مى ترسانم از اینکه به دنبال آرزوها تلاش کنى ، و آشکار و نهانت یکسان نباشد.
در این جا، حضرت على ع سیاست را به معناى حکمرانى و زمامدارى مردم گرفت و فرمود: تو را نرسد که به عنوان حکمران و زمامدار امت اسلام و جامعه اسلامى باشى ، چون نه سابقه خوبى دارى و نه لاحقه مثبتى ؛ یعنى کسى باید به امر سیاست مردم بپردازد که سابقه خوب و اخلاق درستى داشته باشد. همچنین در نهج البلاغه آمده است : وسئل ع: ایهما افضل : العدل ، او الجود؟ فقال: العدل یضع الامور مواضعها، و الجود یخرجها من جهتها، و العدل سائس عام ، و الجود عارض خاص ، فالعدل اشرفهما و افضلهما . و درود خدا بر او فرمود: از امام پرسیدند عدل یا بخشش ، کدام یک برتر است عدالت هر چیزى را در جاى خود مى نهد، در حالى که بخشش آن را از جاى خود خارج مى سازد، عدالت تدبیر عمومى مردم است ، در حالى که بخشش گروه خاصى را شامل است ، پس عدالت شریف تر و برتر است .
نیز امام فرمود: ملاک السیاسه العدل ، الریاسه کالعدل فى السیاسه . جمال السیاسه العدل فى الامره . حضرت در این عبارات ، عدالت و گذاشتن هر چیزى در جامعه در جاى خودش و دادن حق هر کسى به آن را سیاست مى داند و تدبیرى که بر اساس جور و ظلم باشد، را سیاست نمى داند؛ بلکه یک نوع نیرنگ و خدعه مى داند. دیر زمانى است که نیرنگ و فریب چنان با سیاست و حکمرانى به هم آمیخته است که تصور جدایى آن دو، حتى موفقیت سیاست بدون نیرنگ و گناه غیر ممکن به نظر مى رسد. سیاست ماکیاولى دقیقا به همین معناست ؛ یعنى پادشاه و سیاست مدار نباید خود را پایبند و ملزم به مسائل اخلاقى بکند، براى او دروغ و وعده دروغ اشکال ندارد. سیاست منهاى اخلاق . معاویه هم دقیقا از این اصل پیروى مى کرد.
معاویه پس از صلح ، در سال 40 گفت : من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید، یا روزه بگیرید، یا حج کنید و یا زکات دهید. شما این کارها را مى کنید. من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم و به مقصود خود نیز رسیدم . معاویه با این سخن نشان داد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و مقررات دینى ضمانتى نخواهد داشت و همه نیروى خود را در زنده نگه داشتن حکومت خود به کار خواهد بست . اطرافیان و یاران حضرت بارها پیشنهاد کردند براى تحکیم پایه هاى حکومتش در مقابل ظلم و فساد معاویه و اجراى عدالت ، اشراف و متنفذین را گرامى بدارد یا به برخى از آن ها مال و ثروتى واگذار کند، ولى امام ع به هیچ وجه حاضر به پذیرش این گونه راه ها و سیاست ها نبود. فلذا فرمود:
اتامرونى ان اطلب النصر با الجور فیمن ولیت علیه ؟آیا به من امر مى کنید که پیروزى را با ستم بر کسى که زمامدار او شده ام ، به دست آورم ؟ حضرت براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه ، مرتکب هیچ گونه بى عدالتى و فساد نگردید و فرمود: و الله لا ارى اصلاحکم بافساد نفسى ؛ سوگند به خدا! اصلاح شما را با فساد و تباه ساختن خود جایز نمى دانم . سال ها خانه نشین شدن حضرت على ع فقط به خاطر این بود که امام نمى خواست حتى یک دروغ بگوید. اگر امام همانند دیگران در شوراى شش نفره عمر مى گفت به سیره شیخین عمل مى کنم ، ولى بعدا عمل نمى کرد، هیچ کس او را بازخواست نمى کرد. آن حضرت در طول حکومت فقط کافى بود چند دروغ بگوید و یا به حیله و فریب متوسل شود، اما این کارها را نکرد، نه این که نمى توانست یا نمى دانست یا شرایط اجازه نمى داد. امام یکى از شش نفره دهاه زیرکان عرب بود و همه از زیرکى و پیش بینى هاى دقیق سیاسى او اطلاع داشتند. شرایط هم کاملا مناسب بود. گذشته از این که خلفاى قبل او نیز مرتکب چنین عملى شدند و جامعه هم آن را مى پذیرفت و گاهى خود مردم و اطرافیان آن حضرت به وى پیشنهاد کردند که براى موفقیت بیش تر، دست به برخى کارهاى نه چندان غیر اخلاقى بزند، ولى امام امتناع کرد و فرمود: آیا به من دستور مى دهید که با ستم پیروزى را به دست آورم .
امام مى فرماید: بئس السیاسه الجور بدترین نوع سیاست ، ظلم و جور است . اگر على ع این کار را مى کرد، دیگر على ع نبود، دیگر به عنوان اسوه و الگوى عدل ، سیاست و حکومت نبود، مى شد مثل سایر حاکمانى که در طول تاریخ آمدند و ظلم و ستم کردند و رفتند. آن چیزى که على ع را از سایر حاکمان متمایز مى کند، همین سیاست و شیوه است . عده اى در همان زمان گفتند که معاویه زیرک تر و سیاست مدارتر است . شاید الان هم عده اى بگویند که معاویه سیاست مدارتر از على ع بوده و على براى تحکیم و تثبیت حکومت باید چنین و چنان مى کرد. على ع به این توهم پاسخ مى دهد و مى فرماید: و الله ما معاویه بادهى منى ، ولکنه یغدر و یفجر. ……… و لا استغمز بالشدیده .سوگند بخدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست ، اما معاویه حیله گر و جنایتکار است ، اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرکترین افراد بودم ، ولى هر نیرنگى گناه ، و هر گناهى نوعى کفر و انکار است ، روز رستاخیز در دست هر حیله گرى پرچمى است که با آن شناخته مى شود. بخدا سوگند! من با فریبکارى غافلگیر نمى شوم ، و با سخت گیرى ناتوان نخواهم شد.
على ع تصریح مى کند: آنچه که معاویه دارد، سیاست نیست ، بلکه شیطنت است ، سیاست نیست ؛ بلکه مکر و خدعه و نیرنگ است . همین اشتباه در طول تاریخ همواره وجود داشت که سیاست را مساوى نیرنگ و دروغ مى دانستند. در حکایتى که از امام قبلا نقل کردیم : وقتى که رئیس سازمان امنیت به امام گفت : آقا سیاست عبارت از دروغ گویى است ، عبارت از خدعه است ، عبارت از فریب است ، عبارت از پدرسوختگى است . این را بگذارید براى ما. من به او گفتم : این سیاست مال شماست ، البته این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد. این سیاست شیطانى است . امام على ع در تعریف سیاست به خدعه و دروغ و نیرنگ ، مى فرماید: این سیاست ، شیطانى است ؛ یعنى سیاست معاویه ، سیاست شیطانى بود. سیاست على ع، سیاست اسلامى و سیاست دینى بود.
هدف از سیاست دینى که در سراسر نهج البلاغه جلوه هاى آن را مى بینیم ، اجراى عدالت ، زعامت و رهبرى و هدایت جامعه و مردم به سوى کمال و نزدیکى به خداست و همین سیاست دینى را على ع در نامه هایى که به حاکمان و والیان مى نویسد، تعلیم مى دهد و آن ها را به رعایت و اجراى آن توصیه مى کند. جامع ترین توصیف امام على ع از سیاست دینى را در نامه اى که آن حضرت براى والى مصر، مالک اشتر مى نویسد، که زمامداران و حکمرانان جوامع اسلامى باید آن را مورد توجه قرار بدهند. از آن جایى که موضوع علم سیاست و یا حداقل یکى از مهم ترین موضوع علم سیاست حکومت مى باشد،
مفهوم حکومت
معناى لغوى حکومت عبارت است از: فرمان دادن ، امر کردن ، فرمانروایى ، سلطنت ، پادشاهى ، داورى و قضاوت . حکومت و دولت در کاربرد کهن و نوین خود، به معانى متعددى به کار رفته اند که در برخى از آن ها مرادف یک دیگر و در برخى از موارد متفاوت با یک دیگرند. دولت در اصطلاح مدرن آن ، عبارت از اجتماع انسان هایى است که در سرزمین خاصى سکونت کرده اند و داراى حکومتى هستند که بر آن ها اعمال حکومت مى کنند. بر اساس این تعریف ، دولت در معناى وسیع کلمه ، داراى چهار رکن اساسى است : قلمرو و یا سرزمین ، جمعیت یا ملت ، حکومت (سه قوه ) و حاکمیت .
بنابراین ، تعریف حکومت مرادف با دولت نیست ؛ بلکه یکى از عناصر چهارگانه آن است ، اما اگر دولت را قدرت سیاسى سازمان یافته اى که امر و نهى مى کند، تعریف کنیم ، مرادف با حکومت مى شود. بر طبق این تعریف ، دولت به معناى قوه مجریه کشور و هیاءت دولت که وظیفه اجراى قانون را بر عهده دارد، نیست ؛ بلکه به مفهوم هیاءت حاکمه اى است که مجموعه سازمان ها و نهادهاى قدرت را شامل مى شود، بنابراین ، این معنا را از حکومت و دولت مقصود ماست که سه جنبه متمایز و در عین حال ، مرتبط به هم دارد:
1) حکومت و دولت صاحب اقتدار است و امر و نهى مى کند و فرمان مى راند. این آمریت و اقتدار ویژگى تفکیک ناپذیر همه شکل هاى حکومت و دولت است .
2) حکومت اعمال قدرت مى کند؛ یعنى وظایفى را بر عهده مى گیرد و در سطح جامعه و در برابر دیگر حکومت ها، داراى کارکرد است .
3) حکومت داراى سازمان و ساختار است ؛ یعنى ارگان ها و نهادهایى براى اعمال حاکمیت خویش دارد. بنابراین ، حکومت قدرتى سیاسى است که امر و نهى مى کند، قانون گذارى و سیاست گذارى و اجرا را بر عهده دارد و مسؤولیت قضاوت و داورى و برقرارى نظم و امنیت را بر دوش مى کشد. البته معانى و تعاریف دیگرى هم براى حکومت شده است که نزدیک به هم هستند.
مفهوم حکومت در نهج البلاغه و اندیشه و سیره على ع به مفهوم مدیریت ، هدایت ، محبت ، مشارکت و خدمت به مردم است . این مفهوم به زیبایى تمام در سخن و عمل على ع جلوه یافته است . آن حضرت تلاش کرد تا مفهوم بدى که از حکومت در اذهان باقى مانده بود، را از بین ببرد و مفهوم درست و حقیقى آن را محقق سازد. امام على ع در نامه اى که به اشعث بن قیس ، استاندار آذربایجان نوشته است ، مفهوم درست و انسانى حکومت را مطرح مى کند. اشعث بن قیس پیش از حکومت امام ع ، در دوران خلیفه سوم به استاندارى آذربایجان منصوب شده بود و حکومت را آن گونه مى فهمید که فهم رایج عصر خلیفه سوم بود؛ یعنى تسلط، تجبر، خودمحورى و خودکامگى . امام على ع پس از مدتى کوتاه او را از استاندارى آذربایجان عزل نمود.
امام على ع به اشعث بن قیس فرمود:و ان عملک لیس لک …..و لاتک لک ، والسلام . همانا پست فرماندارى براى تو وسیله آب و نان نخواهد بود، بلکه امانتى است در گردن تو، باید از فرمانده و امامت اطاعت کنى ، تو حق ندارى نسبت به رعیت استبداد ورزى ، و بدون دستور به کار مهمى اقدام نمایى ، در دست تو اموالى از ثروتهاى خداى بزرگ و عزیز است ، و تو خزانه دار آنى تا به من بسپارى ، امیدوارم براى تو بدترین زمامدار نباشم ، با درود.
حضرت على ع این برداشت که حکومت طعمه اى در اختیار زمامداران است که هرگونه بخواهند مى توانند عمل کنند، را نفى مى کند و نقطه مقابل چنین برداشتى را اثبات مى کند؛ یعنى حکومت مسؤ ولیت و امانتى است که بر گردن زمامداران است و حکومت باید پاسخگو باشد و براى اقدامات خود حجت روشن داشته باشد.
حاکمان در واقع ، خزانه داران و وکیلان مردمند؛ حضرت على ع فرمود: ان السلطان لا مین الله فى الارض و مقیم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض ؛ همانا زمامدار، امین خدا در زمین ، برپادارنده عدالت در جامعه و عامل جلوگیرى از فساد و گناه در میان مردم است .اگر کسى چنین تفکرى داشته باشد که حکومت یعنى تسلط، تجبر و استبداد به راءى ، این امر باعث فساد دل و خرابى دین و دگرگونى حکومت مى شود.
على ع در نهج البلاغه مى فرماید: و لا تقولن انى مومر امر فاطاع فان ذلک ادغال فى القلب و منهکه للدین و تقرب من الغیر… ؛ مبادا بگویى من اکنون بر آنان مسلطم ، فرمان دادن از من است و از آنان اطاعت کردن ، که عین راه یافتن فساد در دل و خرابى در دین و نزدیک شدن تغییر و تحول (در قدرت ) است .فهم خودکامانه و سلطه گرانه از حکومت ، انسان را به تندى ، سرکشى ، غرور و تکبر مى کشاند. همین که انسان تصور کند که بر دیگران مسلط است و از او فرمان دادن است و از دیگران بى چون و چرا فرمان بردن ، از مرتبه انسانى بیرون مى شود و خرد و عقل خود را از دست خواهد داد.
على ع در نامه اش به مالک اشتر چنین مى فرماید: و اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ……..و یفى ء الیک بما عزب عنک من عقلک ! و اگر با مقام و قدرتى که دارى ، دچار تکبر یا خود بزرگ بینى شدى به بزرگى حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر، که تو را از آن سرکشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلى باز مى گرداند…… و رجلا و فرسانا . تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهید و تکبر و خودپسندى را زیر پا بگذارید و حلقه هاى زنجیر خود بزرگ بینى را از گردن باز کنید، و تواضع و فروتنى را سنگر میان خود و شیطان و لشکریانش قرار دهید، زیرا شیطان از هر گروهى لشکریان و یارانى سواره و پیاده دارد.
حضرت على ع تفکر سلطه گرانه ، درنده خویانه و خودکامگى را نفى مى کند و حاکمان را دعوت به محبت و مهربانى مى کند: و اشعر قلبک الرحمه للرعیه …….. و ترضى ان یعطیک الله من عفوه و صفحه . مهربانى با مردم را پوشش دل خویش قرار ده ، و با همه دوست و مهربان باش ، مبادا هرگز، چونان حیوان شکارى باشى که خوردن آنان را غنیمت دانى ، زیرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دینى تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، یا علتهایى بر آنان عارض مى شود، یا خواسته و ناخواسته ، اشتباهى مرتکب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گیر، آن گونه که دوست دارى خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. یعنى فهم سلطه گرانه و خودکامانه از حکومت انسان را تا جانورى درنده خوى تنزل مى دهد و باعث مى شود که کرامت و عزت انسان ها و حریم آن ها شکسته شود.
در نهج البلاغه ، در منطق این کتاب شریف ، امام و حکمران ، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤ ول در برابر آن ها است . از این دو حکمران و مردم اگر بناست یکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده مردم است نه توده مردم براى حکمران . امیر المؤ منین در بیان دیگرى ، مفهوم حقیقى حکومت را پاسدارى از حرمت ، حقوق و آزادى هاى مردم مى داند. السلطان وزعه الله فى ارضه ؛ حاکمان پاسبانان خدایند در زمین او. بنابراین ، در اندیشه سیاسى امام على ع در مفهوم حکومت هیچ نشانه اى از تسلط، تجبر و خودکامگى نیست و اگر زمامداران خود را مسلط بر مردمان ببینند و احساس کنند که بر هر تصمیمى و بر هر عملى مجازند، بى گمان به خودکامگى و سلطه گرى کشیده مى شوند؛ بلکه مفهوم حکومت مدیریت ، امانتدارى ، خدمتگزارى و مهرورزى و هدایت مسؤولیت و پاسدارى از حقوق و آزادى هاى مردم مى باشد.
ولایت امیرالمومنین(ع)، عصاره رسالت انبیاءالهی
موضوع سخن ولایت علی بن أبی طالب (ع) از منظر قرآن و نهج البلاغه بود،آنچه در طی این چند جلسه به عرضتان رسید این بود که ولایت علی بن أبی طالب از نظر قرآن کریم پایه کمال دین و تمام نعمت خدا و مایه پذیرش اسلام است؛ یعنی اسلام خدا پسند که رضیت لکم السلام دیناً (1)، اسلامی است که به رهبری علی بن أبیطالب (ع) اداره شود و همچنین ولایت آن حضرت از منظر خود آن حضرت طبق خطبه های نهج البلاغه این است که ولایت آن حضرت به منزله قطب آسیای مکتب است (2). مکتب اگر بخواهد پویا و متحرّک و ثمر بخش باشد، باید در محور علوی بگردد و گرنه یک مکتب ایستا و راکد و جامد است؛ از آسیای ایستا آرد به دست نمی آید، از مکتب ایستا مطلبی عائد کسی نمی شود ! این مکتب پویاست که ثمر بخش است، نظیر آسیای متحرّک و پوینده است که مثمر است.
باز روشن شد که بشر یک گزارش علمی دارد و یک گرایش عملی. از نظر گزارش علمی باید از مرحله حسّ و تجربه کمک بگیرد، در یک محدوده نماند؛ خیال و وهم را هم تعدیل کند، نه تعطیل؛ آنگاه همه مجاری ادراکی خود را در تحت نظر عقل نظری، یعنی برهان عقلی اداره کند تا شاید به بارگاه شهود قلبی راه یابد؛ این بخش گزارش و دانش او. در بخش های عملی، مسأله جاذبه و دافعه، غضب و شهوت را باید تعدیل کند و نه تعطیل؛ وقتی تعدیل شدند، همین جاذبه و دافعه، همین شهوت و غضب به صورت ارادت و کراهت تربیت شده، محبت و عداوت تربیت شده و سرانجام به صورت تولّی و تبرّی تکامل یافته ظهور می کند.
وقتی این جاذبه و دافعه را، این شهوت و غضب را، این جذب و دفع را کسی تربیت کند، تعدیل کند، هدایت کند؛ هم ارادت و کراهت حساب خاص خود را پیدا می کند، هم محبت و عداوت با جایگاه خود آشنا می شود و هم به بارگاه منیع تولّی و تبرّی می رسد که تولّی و تبرّی جزء امور رسمی دین ماست. آنگاه تمام مجاری تحریکی در تحت هدایت عقل عملی که ب ه یعبد الرّحمن و یکتسب الج نان (3) عمل می کند. انبیاء عموماً و وجود مبارک رسول اکرم (ص) خصوصاً؛ رسالت اصلی آنها تعدیل این دو جناح و گزارش و گرایش است. یعنی طوری انسان ها را تربیت کنند که اینها خوب بفهمد در بخش دانش اوّلاً؛ و خوب تصمیم بگیرند در بخش گرایش ثانیاً. انسانی که خوب نفهمد، یا بفهمند ولی عالم بی عمل باشد؛ به مقصد نمی رسد، لذا قرآن کریم هدف والای رسالت انبیاء را تعلیم کتاب و حکمت از یک سو، تزکیه نفوس از سوی دیگر بیان کرد تا جامعه خوب بفهمد در بخش جزم، و خوب تصمیم بگیرد در مرحله عزم.
ولایت علوی، مدار حرکت علمی و عملی انسان ها
وجود مبارک امیر المؤمنین ولایت خود را عصاره رسالت همه انبیای الهی می داند؛ می فرماید: ما آمدیم که هم مسائل علمی شما را تنظیم کنیم، هم مسائل عملی شما را ! شما اگر بخواهید در بخش های علمی حرکت کنید، ولایت ما قطب آسیای علوم است و اگر بخواهید در مسائل اخلاقی، فضائل نفسانی حرکت کنید، ولایت ما قطب آسیای اعمال است. هم در علوم، هم در اعمال باید بر مدار یک محور حرکت کرد. گاهی می فرماید: سلون ی قبل ان تفق دون ی فنّی ب طرق السّماء اعلم م نّی ب طرق الأرض(4)؛ هر چه می خواهید از ما بپرسید، ما راههای آسمان را بهتر از راه زمین بلدیم؛ ما راههای ماوراء طبیعت را بهتر از راههای طبیعت بلدیم، ما راههائی که مربوط به درمان و بیماری روح است بهتر از راههای مربوط به بیماری و درمان جسد بلدیم!سرّش آن است که انسان کامل،مظهر ذات أقدس له است.
خدای سبحان که به جمیع ذرّات، آگاه و عالم است که: لا یعزب عنه م ثقال ذرّه ف ی الأرض و لا ف ی السّماء (5)؛ وقتی از قلمرو علم خود خبر می دهد، همیشه غیب را بر شهادت مقدّم می دارد؛ می فرماید: عال م الغ یب و الشّهاده (6)، نفرمود: عال م الشّهاده و الغ یب ! زیرا جهان غیب معلوم تر است، به علم نزدیک تر است، بهتر از جهان شهادت به علم می آید؛ جهان شهادت پراکنده است. تا این کثرت را به وحدت منتقل نکنیم، تا این تفریق را به جمع هدایت نکنیم؛ تحت علم نمی آید ! آنچه که علم است، به ماوراء طبیعت تعلّق می گیرد، یک امر مجرّد است که ذاتاً معلوم است،لذا فرمود: ما راههای آسمان، یعنی راههای ارواح، راههای غیوب، راههای ماوراء طبیعت را بهتر از راههای طبیعت آشنائیم؛ گرچه همه اینها معلوم و مشهود ماست !
انسان کامل، رهائی بخش انسان ها از جهل علمی و جهالت عملی آنگاه به ما فرمود: انبیاء که آمدند، مردم را از جهل علمی رهاندند، عالم کردند؛ از جهالت عملی رهائی بخشیدند، عاقل کردند. این کار که در بخشی از خطبه های نهج البلاغه آمده است، فرمود: فهداهم ب ه م ن الجهال ه و انقذهم م ن الضّلال ه(7)، این مضمون در بعضی از خطبه های نهج البلاغه هست که ذات أقدس له به وسیله رسول اکرم هم علوم جامعه را تأمین کرد، آنها را از جهل و نادانی نجات بخشید و هم هدایت آنها را بیمه کرد، از ضلالت نجات داد و اگر در زیارت أربعین سالار شهیدان، حسین بن علی بن أبی طالب (علیهما السّلام) می خوانیم که: بذلوا مهجته ف یه ل یستنق ذ ع بادک م ن الجهاله و ح یره الضّلال ه (8)، همین است. یعنی حسین بن علی خون جگرش را داد، برای همین دو جهت که مردم را عالم کند اوّلاً؛ بعد عالم را عاقل کند، ثانیاً. تا گزارش علمی اینها برهانی باشد اوّلاً؛ عزم و اراده اینها بر اساس عقل عملی باشد ثانیاً؛ خوب بفهمند و خوب تصمیم بگیرند؛ برای همین دو چیز حسین بن علی شربت شهادت نوشید.
راه تجلّی جلوه الهی در آینه جان انسان در این خطبه نهج البلاغه که الآن به عرضتان می رسد، وجود مبارک حضرت امیر (ع) اوّل بهترین راه شناخت را بازگو کرد، بعد فرمود: حالا که معلوم شد که راه شناخت چیست، من به شما این مژده را می دهم که چیزی هست که شما آن را بشناسید؛ وقتی چشمتان و عینکتان و آینه تان و دیدتان شفاف شد، آنگاه من به شما می گویم کجا را نگاه کنید. اوّل باید انسان یک آینه شفافی داشته باشد، بعد بفهمد این آینه را به کدام سمت نگه بدارد !
قلب جوان یک آینه شفافی است، امّا اگر کسی او را هدایت نکند که این آینه را به کدام سمت نگه دار، چه خواهد شد ؟ اگر کسی آن آینه را به طرف ستاره های آسمان نگه داشت، به طرف شمس و قمر نگه داشت، به طرف باغ و راغ نگه داشت؛ بالأخره یا عکس ستاره سپهر در آن می تابد، یا گلها و رنگ های گوناگون گلها در چهره آینه شفاف می تابد. ولی اگر همین آینه به دست این جوان به باغ وحش رفت، به طرف گرگ و گراز و امثال ذلک نگه داشت؛ بالأخره همین آینه است که گرگ را نشان می دهد، همین آینه است که مار و عقرب را نشان می دهد. شفاف بودن، آینه بودن، صاف بودن یک طرف قضیه است؛ آدم باید بداند به کدام سمت نگه دارد تا چه کالائی در آن بتابد و چه مطلبی در آن جلوه کند ! گاهی انسان با همین گراز و گرگ مرتبط می شود؛ وقتی آینه را به سمت های دیگر داشت، همین است !
مشاهده محبوب پس از شکستن آینه جان رهبران الهی لازم است که به آدم این هشدار را بدهند که آینه شو تا بردت سوی دوست (9)، کوی دوست. این اشعاری که در کتیبه های این حسینیه هدایت نوشته شده، مال مرحوم استاد حکیم الهی قمشه ای (ره) است که با یک نذری که کردند در نغمه حسینی، این اشعار را سروده اند که بخشی از این اشعار خیلی پر محتواتر و عمیق تر از اشعار مرحوم محتشم کاشانی است. آن بخش هائی که وجود مبارک سیّدالشهداء (ع) می خواهد از روی اسب بیفتد به قتلگاه، در آخرین لحظه؛ خیلی اشعار بلندی دارد که چون آینه بشکست و رخ یار دید (10). گاهی انسان در تمام مدّت عمر آینه است و می داند که این آینه را به کدام سمت نگه بدارد ! وقتی که فهمید این آینه را باید به طرف آفتاب نگه داشت، همیشه دستش رو به آفتاب است ! آن قدر در تمام مدّت عمر این آینه دل را به طرف آفتاب نگه می دارد تا لحظه شهادت فرا می رسد. لحظه شهادت به منزله لحظه شکستن این آینه است. وقتی این آینه می شکند، دیگر شهید خود شمس را می بیند؛ تا کنون عکس شمس را در چهره آینه می دید، الآن خود شمس را می بیند؛ آینه بشکست و رخ یار دید. تا کنون محبوب را در آینه دل می دید، الآن محبوب را بدون آینه می نگرد.
راه معرفت و بهره مندی از رهبران الهی وجود مبارک حضرت امیر می فرماید: اوّلاً راه شناخت را من به شما نشان بدهم، بعد بگویم: هدف کجاست و چه را ببینید: ا نّ ابصر الابصار ما نفذ ف ی الخ یر طرفه و ا نّ اسمع الاسماع ما وع ی التّذکیر لق ب له (11)؛ فرمود: بالاترین دید و بهترین دید آن است که انسان درون بین باشد؛ نه تنها ظاهر، بلکه درون را هم بنگرد. تیر دیدش به درون خیر برسد، نافذ باشد و گوشش هم شنوای مواعظ و نصایح باشد. تنها معبر نباشد، بلکه ظرف باشد، و عاء باشد، حرف ها را بپذیرد.
آنگاه فرمود: ایّها النّاس ا ستصب حوا م ن شعله م صباح واع ظ متّع ظ و امتاحوا م ن صفو ع ین قد روّ قت م ن الکدر(12). فرمود: مردم ! از شعله نور بخش آن واعظی که خودش متّعظ است، عالم با عمل است، عالم عادل است،شعله نور بگیرید، آینه تان را به آن سمت نگه بدارید. ظرف سالم فقط برای آب زلال سودمند است و گرنه سلامت ظرف چه اثری دارد ؟! اینکه می گویند: دل باید سالم باشد، قلب باید سالم باشد؛ این سخنی است حق، امّا این نیمی از قضیه است ! ظرف سالم برای مظروف سالم است و گرنه ظرف،سالم باشد و خالی باشد، اماچیزی درون آن نباشد سودی ندارد !
اینکه می گویند در عرض ارادت ها بگوئیم: السّلام علیکم و رحمه الله؛ یعنی اوّل سلامت دل را مسألت می کنیم. یعنی آینه جان شما شفاف باشد برای نشان دادن، ظرف دل شما شکسته نباشد، ترک گرفته نباشد، سالم باشد برای پذیرش کالا و مظروف ! وقتی قلب سالم شد، رحمت خدا در این دل جا بگیرد که این رحمت می شود مظروف و این دل که سالم است می شود ظرف. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: وقتی این قلب شما سالم شد، از این قلب سالم استفاده کنید، که منظور خودش و افرادی که مثل خودش و راهی راه او هستند می باشد.
اینها را که بازگو کرد، فرمود: لی جهالت کم و لا تنقادوا لی اهوائ کم (13). مبادا امام خود باشید، به میل خود کار کنید، به رأی خود عمل بکنید ! این گزارش های علمی شما در حدّ وهم و خیال است، به بارگاه منیع عقل نمی رسد؛ برابر وهمتان حرکت نکنید، چون دیدش محدود است در بخش علم؛ برابر خواسته های خود حرکت نکنید، چون در مدار شهوت و غضب کار می کند در بخش عزم و اراده.
وظایف رهبران الهی از دیدگاه حضرت امیر (ع) آنگاه مسأله امامت و ولایت را بازگو می کند که: لیس علی الا مام لا ما حمّ ل م ن امر ربّ ه م ن الا بلاغ ف ی الموع ظ ه و الا جت هاد ف ی النّص یح ه و الا حیاء ل لسّنه و ا قامه الحدود علی مستح قّ یها و الا صدار السّهمان (14). این 4 یا 5 عنصر محوری را وظیفه رسمی والیان الهی، رهبران مذهب و اولیای الهی می داند که خودش بارزترین ولی از اولیای الهی است. فرمود: امام از طرف خدا منصوب شده است، از خود حرفی ندارد؛ چیزی از امام متوقّع نیست، مگر ابلاغ همان رسالتی که به وسیله پیغمبر از طرف خدا به او داده شده و آن این است که مردم را به خوبی نصیحت کند، دائماً موعظه کند.
نوح پیغمبر (ع) بیش از 9 قرن شب و روز مردم را نصیحت کرد، گفت: ا نّی دعوت قوم ی لیلاً و نهاراً (15). گاهی در مجالس شبانه، گاهی در محافل روزانه مردم را به معارف الهی فرا می خواند. این همان ابلاغ در موعظه است و همچنین اجتهاد در نصیحت که تلاش و کوشش بکند، از هیچ جهت فرو گذار نکند؛ از نظر گفتار از همه صنایع ادبی بهره بگیرد، از نظر رفتار هم از همه سنن الهی استمداد بکند تا بالأخره حرف به مردم برسد، راههای علمی و عملی برای مردم گفته و گشوده شود.
آنگاه احیای سنّت، وظیفه سوّم امام است، سنّت رسول خدا را باید زنده نگه بدارد. اگر در آستانه مندرس شدن است، نگذارد کهنه شود و اگر کهنه شده است، آن را تجدید کند و به فکر احیای سنّت باشد. در مقام دفع، یعنی تلاش و کوشش کند، نگذارد سنّت الهی بمیرد؛ در مقام رفع اگر این سنّت غباری گرفت و آسیب پذیر شد، آن را احیاء کند، غبار روبی کند، جارو کند تا سنّتی که در آستانه پژمردگی است، شادابی اش را به دست بیاورد؛ این می شود احیای سنّت.
وظیفه دیگر امام این است که حدود متجاوزان را بر آنها اجراء بکند که مبادا کسی در اثر عدم اجرای حدود الهی متهتّک شود و جامعه نا امن شود؛ اینها راههای امنیّت ملّی است. اگر یک متجاوزی تنبیه بشود، امنیّت تأمین می شود. بعضی ها می دانند که تنبیه می شوند، دست به تعدّی دراز نمی کنند؛ آنهائی هم که دست به تعدّی دراز کردند،بعد از اجرای حدود متنبّه می شوند. لذا فرمود: اقامه حدود علی مستح قّیها.
وظیفه پنجم امام ( ا صدار السّهمان ) است. سهم هر کسی را برابر با آن حقّ مقرّر اسلامی به او عطا کند. عدّه ای در هنگام دریافت سهمیه خود از بیت المال توقّع بیجا داشتند، نظیر طلحه، زبیر و مانند آن؛ پیشنهاد دادند که به ما بیشتر بدهید.
وجود مبارک حضرت امیر فرمود: شما من را وادار می کنید ان اطلب النّصر ب الجور(16)؛ می گویید: من از بیت المال بهره بیشتر به شما بدهم، گناه بکنم تا توجه شما و حمایت شما را جذب و جلب بکنم؛ یعنی از راه گناه به مقصد برسم، یعنی هدف وسیله را توجیه می کند، این حرف ها حرف های باطلی است. هرگز هدف وسیله را توجیه نمی کند، هرگز از راه گناه نمی شود به مقصد صواب رسید، هرگز از راه باطل نمی شود به هدف صحیح راه پیدا کرد؛ از راه باطل انسان فقط منحرف می شود ! برای نیل به هدف صحیح فقط از راه صحیح باید طی مسیر کرد. فرمود:این اصلاً شدنی نیست که کسی بخواهد از راه باطل پیروز بشود،باطل پایانش هلاکت است، نه ظفرمندی ! برای ظفرمندی جز طیّ طریق حق راه دیگری نیست. این هیچ راه علمی ندارد که کسی بتواند ثابت کند هدف وسیله را توجیه می کند، یک ربط مستقیمی در نظام تکوین بین هدف و راه است. اگر راه بد بود، پایانش دوزخ است و سقوط و سلب حیثیّت و مانند آن و اگر راه خوب بود، پایانش عزّت و استقلال و شرافت و بهشت است در دنیا و آخرت.این عناصر پنج گانه را وجود مبارک حضرت امیر به عنوان شعاع ولایت و وسیله رهبری و عناصر محوری رهبری بازگو کردند.
لزوم تحصیل علم قبل از سپری شدن فرصت به ما هم فرمودند: شما اگر بخواهید عطشتان بر طرف بشود، چاره ای جز این ندارید که از آب زلال بهره بگیرید و کمک بگیرید و خود حضرت امیر (ع) هم به ما این آدرس را داده؛ فرمود: این حرف هائی که به شما گفتیم به اینکه آینه باید بشوید، به شما گفتیم که کالاها در عالم زیاد است؛ اگر کسی آینه را به طرف اجرام سپهری نگاه داشت، منوّر می شود؛ به طرف گرگ و گراز نگه داشت، هیبت بدی در او ظهور می کند و بدی می بیند؛ امّا من به شما می گویم بعد از جریان کلّی گویی، به شما آدرس می دهم کجا بروید ! فرمود: باد روا الع لم قبل تصویح نبت ه و قبل ان تشغلوا ب انفس کم عن مستثار الع لم (17). فرمود: همیشه این درخت علم سرسبز نیست، بالأخره یک بهاری است، فصول دیگری هم در کمین این بهار هستند ! همیشه نهال علم سبز نیست، همیشه نهال مذهب سبز نیست، همیشه نهال سخنرانی یا کتاب نویسی سبز نیست و همیشه محرّم نیست، همیشه ماه مبارک رمضان نیست؛ فرمود: بالأخره گل چند روزی بیشتر نیست، این بهار بیش از چند ماه نیست ! یک وقتی خزانی می رسد، خشک می شود؛ قبل از اینکه خزانی برسد و این گلها پژمرده و خشک بشود، شما بچینید و ببویید و بهره برداری کنید. این درخت همیشه میوه نمی دهد؛ 2 ـ 3 ماه میوه می دهد، دیگر هیچ !
فرمود: باد روا الع لم قبل تصویح نبته ؛ « تصویح » یعنی خشک کردن. قبل از پژمردگی، قبل از خشک شدن شما از این علم استفاده کنید، بهره ببرید، شامه تان را معطّر کنید تا فصول دیگر تأمین بشوید و قبل از اینکه مشاغل دیگری برای شما پیش بیاید. گاهی مشکلاتی در زندگی پیش می آید، انسان مریض می شود یا مشکلات سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی او را درگیر می کند؛ یا به تعبیر بعضی از شارحان نهج البلاغه در آستانه مرگ قرار می گیرد، بالأخره درگیر است. یا درگیر مرگ است، یا درگیر مرض است، یا درگیر مسائل سیاسی، اجتماعی، امنیتی و مانند آن؛ فراغتی ندارد. فرمود: قبل از اینکه فراغت از شما گرفته بشود، این گلها را ببویید.
شناخت حقانیّت خلافت علوی از راه شناخت حکومت های گذشته
آن حضرت در جریان حکومت و حقانیّت خلافت خود از راه جدال استفاده می کند. می فرماید: مردم ! شما زمانی می فهمید من کی هستم، حرفم چیست، رهاوردم چیست که بفهمید قبل از من کی ها بودند، چه ها گفتند، ره توشه آنها چه بود. اگر شما بدانید قبل از من چه کردند، آنگاه می فهمید کار من چقدر نافع است ! اگر ببینید و بدانید که قبل از من چه کج راهه ای که نرفته بودند، آنگاه می فهمید راه من صراط مستقیم است ! اگر قبلاً بفهمید دیگران قرآن را پشت سر گذاشتند، می بینید من قرآن را امام و ا مام خود قرار دادم.
فرمود: شما وقتی می فهمید حکومت علوی یعنی چه که بدانید حکومت مروانیان و امویان در دستگاه عثمان چه بود ! شما هرگز رشد مرا متوجه نمی شوید، مگر اینکه ضلالت قبلی ها را، رژیم گذشته را کاملاً شناسائی کنید. هرگز تعهد من به میثاق آسمانی را درک نمی کنید، مگر پیمان شکنی امویان و مروانیان را بررسی کرده باشید. هرگز تمسّک من به قرآن مجید را درک نمی کنید، مگر اینکه بدانید امویان و مروانیان در دستگاه رژیم قبل قرآن را پشت سر گذاشتند. اگر بخواهید رشد را بشناسید که من رشد آوردم، آن وقت می توانید رژیم گذشته را بشناسید و اگر خواستید بفهمید من به میثاقی که بین بنده و خداست عمل می کنم، به پیمان شکنی رژیم گذشته باید پی برده باشید و اگر خواستید بفهمید من به قرآن کریم متمسّکم، به اینکه آنها نبذوه وراء ظهور هم (9). شناخت انقلاب اسلامی ایران، مستلزم شناخت رژیم منحوس پهلوی
شناخت حکومت علوی با مراجعه به سنّت اهل بیت (ع)
بعد فرمود: این راه دارد، راهش هم مراجعه کردن به سنّت و سیرت علمی و عملی خاندان پیغمبر است. و التم سوه من عند اهله ، فانّهم عیش العلم و موت الجهل. خاندان پیغمبر باعث زنده شدن دانش و خرد ورزی اند از یک سو، سبب مرگ جهل و جاهلیّت اند از سوی دیگر. ما با رفتارمان علم را زنده می کنیم، ما با کردارمان جهل را ا ماته می کنیم، وقتی اینها احکامی دارند، حکمی دارند؛ نشانه عالم بودن اینهاست. وقتی سخن میگویند، نشانه از حکیم بودن اینهاست؛ وقتی ساکتند، نشانه از صواب گوئی اینهاست؛ وقتی سخن می گویند، جز حق و برهان چیزی از سخن آنها استشمام، استنباط، استفاده نخواهد شد.
عدم وجود « تخلّف » و « اختلاف » در دین و رهبران معصوم آنآنگاه فرمود: لا یخالفون الدّین و لا یختلفون فیه؛ نه با دین مخالفند، نه با دین اختلاف دارند. صراط مستقیم نه تخلّف دارد نه اختلاف. فرق تخلّف و اختلاف این است که اگر چیزی از بین برود و جانشین نداشته باشد؛ می شود« تخلّف »؛ و اگر چیزی از بین برود، در خلف و خلاف و پشت سر او چیز دیگر بیاید، می شود « اختلاف ». صراط مستقیم نه تخلّف دارد نه اختلاف؛ معصومین در پرتو دین، در بستر دین نه تخلّف دارند نه اختلاف ! تخلّف معنایش این بود که این کار را ترک کنند بی بدل، اختلاف معنایش این است که گاهی اینچنین رفتار می کنند، گاهی آنچنان رفتار می کنند، نظمی در رفتار و گفتار آنها نیست؛
فرمود: رهبران الهی با دین چون متن دینند، نه مخالف دینند؛ چیزی را دین بگوید، آنها عمل نکنند؛ نه با دین اختلاف دارند که گاهی این سخن را بگویند، گاهی سخن دیگر؛ هر دو را دین بدانند ! گاهی اینچنین عمل بکنند، گاهی آنچنان رفتار بکنند؛ هر دو را دین بدانند ! لا یخالفون الدّین و لا یختلفون به فهو بینهم شاه أ صاد أ و صام أ ناطق. دین در دودمان اینها شاهد صدق و حقّ اینهاست و دین در متن زندگی اینها نشانه آن است؛ در عین حال که دین حرف نمی زند، امّا گویاست که اینها محقّند، اینها صادقند؛ این ترجمه یکی از خطبه های نهج البلاغه.
شناخت حکومت علوی، مستلزم آگاهی از حکومت اموی و مروانی وجود مبارک حضرت امیر فرمود: من 25 سال خانه نشین بودم. شما اگر این دورانی که قبل از من بود بدانید، آنها را بخوانید؛ تاریخ تاخت و تاز تیول اموی و مروانی را بخوانید؛ این مزارع و مراتع را چگونه بنی امیّه بین قوم و خویش خود تقسیم می کردند ؛ فتوحات امپراطوری ایران و روم که باعث سرازیر شدن طلاها به حجاز شد، این طلاها را عمرو عاص ها با تبر بین خود تقسیم می کردند، همه این غنائم جنگی را بین خود توزیع کردند، به این رزمندگان و مجاهدان نستوه چیزی ندادند، وقتی من روی کار آمدم، بیت المال در اختیار من شد؛ الآن که می بینید هفته ای یک بار بیت المال را جارو می کنم، آنگاه می فهمید علی یعنی چه ! شده بود، امّا همان مقدار اموال بیت المال که در اختیار حضرت بود، هر هفته این اموال را بین کارگزاران، کارمندان، مستمندان و مستمری بگیرها توزیع می کرد و بیت المال خالی می شد، شخصاً وارد می شد، بیت المال را جارو می کرد، بعد از جارو کردن دو رکعت نماز می خواند، به شکرانه اینکه اموال را ضبط نکرد اوّلاً؛ عادلانه توزیع کرد ثانیاً؛ دست و دامنش آلوده نشد ثالثاً؛ این دو رکعت نماز شکر را در این بیت المال می خواند رابعاً. فرمود: اگر بدانید عثمانی ها چه کرده بودند، آنگاه می فهمید حکومت من حق است !
بازشناسی حکومت اسلامی در نهج البلاغه حکومت به مثابه وسیله احقاق حق
اسلام و نظامات اجتماعی از جمله مسائلی است که به دلیل اهمیت آن همواره مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است؛ در همین حوزه نیز مسئله تشکیل حکومت برای اجرای اهداف اجتماعی اسلام از مهمترین موضوعات این حیطه به شمار می رود. در این میان نگاه به نصوص دینی که شامل قرآن و روایات و سنت معصومین می شود از اهمیت کلیدی برخوردار است به طوری که تنها این منابع، معیار صحیح و دقیقی از مفاهیم اساسی و ارزشی حاکم بر جامعه اسلامی ارائه می دهند و همواره به عنوان میزان قرار می گیرند.
هدف یا وسیله
حکومت برای برخی معبودی است که همه چیز را در پای آن قربانی می کنند: حریت، انسانیت، عدالت و…
و ممکن است حکومت وسیله و آلت و طریق خدمتگزاری و دادگری باشد و اعتبارش فقط در این جهت باشد. اکنون باید دید که امیرمؤمنان علی(ع) حکومت را چگونه دیده و برای آن چه نقشی قائل شده است.
عبدالله بن عباس گوید در «ذی قار» [پیش از جنگ جمل] نزد امیرمؤمنان(ع) رفتم. آن حضرت مشغول پینه زدن کفش خود بود. چون مرا دید، گفت: ما قیمه هذه النعل»؟ بهای این کفش چقدر است گفتم: «لا قیمه لها.» (بهایی ندارد). فرمود: «والله لهی احب الی من امرتکم الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا.»1 به خدا سوگند این کفش بی ارزش نزد من محبوبتر است از حکومت برشما، مگر آنکه حقی را برپا سازم یا باطلی را براندازم.
دلالت سخن امام(ع) براینکه حکومت فی نفسه هیچ ارزشی ندارد و امری آلی است، نه عالی؛ و وسیله ای در جهت اقامه حق و دفع باطل بیش نیست کاملا روشن است. امام خمینی(ره) دراین باره چنین فرموده است: «عهده دار شدن حکومت فی حد ذاته شأن و مقامی نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه اسلام است. لذا در خطبه نهج البلاغه می فرماید: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به این کار نشده بودم، آن را (یعنی فرماندهی و حکومت را) رها می کردم.»
هرگاه حکومت و فرماندهی وسیله اجرای احکام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پیدا می کند و متصدی آن صاحب ارجمندی و معنویت بیشتر می شود.
در اندیشه و سیره پیشوای آزادیخواهان، امیرمومنان علی(ع) حکومت جز وسیله خدمت و عدالت نیست و هرگز آلت کسب قدرت و مکنت تلقی نشده است. آن حضرت در ضمن خطبه ای چنین فرموده است:«اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسه فی سلطان، و لا التماس شیء من فضول الحطام…»3 خدایا! تو می دانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه به خاطر رسیدن به چیزی از بهره های ناچیز دنیا.
امام(ع) حکومت را فی نفسه چنین بی ارزش معرفی کرده و در واقع دعوای بر سر حکومت و قدرت را دعوا بر سر آب بینی بز اعلام نموده است. همچنین پیشوای آزادگان، امیرمومنان علی(ع) فرموده است: «و ان دنیاکم عندی لاهون من ورقه فی فم جراده تقضمها.» 5 و دنیای شما نزد من خوارتر است از برگی در دهان ملخ که آن را می خاید و طعمه خود می نماید. و این دنیا در نظر من از دانه حنظل تلخ هم حقیرتر و بی ارزش تر است. در دیدگاه پیشوای عدالتخواهان، حکومت تنها زمانی اعتبار می یابد که وسیله ای در جهت تحقق اهداف انسانی و الهی و ابزار برپایی عدالت و رفاهت همگانی و حفظ حرمت و حقوق انسانی و بستر تعالی آدمی باشد.
تحقق عدالت
اساساً امیرمؤمنان علی(ع) حکومت را برای تحقق عدالت پذیرفت و آن را جز در این مسیر نمی خواست و مقصد آن حضرت از پذیرش حکومت برپایی عدالت بود، نشانه های دین جز در بستر عدالت ظهور نمی نماید و حدود الهی در سایه عدالتی فراگیر بدرستی به اجرا درمی آید؛ بلکه بر قرار کردن عدالت، برپا ساختن بالاترین حدود الهی است که در سایه آن همه چیز جان می گیرد و راست می گردد.
برای آشنایی بیشتر به منابع زیر مراجعه شود:
درآمدی بر سیاست و حکومت در نهج البلاغه , محمد مهدی باباپور , قم: تهذیب
دانشنامه امام علی علیه السلام , مجموعه مقالات , تهران : پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی , جلد ششم , سیاست
امام علی علیه السلام و مسائل سیاسی , محمد دشتی , قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیر المؤمنین (ع)