به گزارش خبرآنلاین، جولیان بارنز داکی مدیر برنامه خاورمیانه و شمال آفریقا و هاف لاوات عضو شورای روابط خارجی اتحادیه اروپا در مقاله مشترک نوشتند:
خاورمیانه جدید در پس زمینه تصمیم ایالات متحده برای “اندازه مناسب” موضع نظامی و دیپلماتیک خود، افزایش قاطعیت دولت های منطقه، و مشارکت بیشتر روسیه و چین در امور خاورمیانه در حال ظهور است. این تغییرات ژئوپلیتیکی، برتری دیرینه واشنگتن در خاورمیانه را از بین می برد و نظم چند قطبی جدیدی را ایجاد می کند. آنها با جنگ روسیه علیه اوکراین و تشدید رقابت جهانی بین قدرت های بزرگ تسریع می شوند. اروپا که مدتها به حرکت در جریان لغزش ایالات متحده عادت کرده بود، اکنون با یک همسایه جنوبی رقابتی و چالش برانگیز روبروست.
جنگ در اوکراین رقابت برای نفوذ در منطقه بین کشورهای اروپایی و رقبای استراتژیک کلیدی آنها، روسیه و چین را تشدید کرده است. تهاجم روسیه به بازارهای جهانی انرژی و مواد غذایی شوک وارد کرده که می تواند بحران های انسانی را در زمانی که خاورمیانه با فروپاشی گسترده اقتصادی و در برخی موارد شکست دولت دست و پنجه نرم می کند، عمیق تر کند. این میتواند تأثیراتی بر مسائل مربوط به مهاجرت و تروریسم داشته باشد – دو چالشی که مدتهاست بر نگرانیهای اروپا در منطقه حاکم بوده است. این جنگ همچنین بر اهمیت فزاینده خاورمیانه به عنوان منبع انرژی تاکید کرده است، زیرا کشورهای اروپایی در تلاش برای کاهش وابستگی خود به نفت و گاز روسیه هستند.
با درهم آمیختگی اروپا و خاورمیانه، آسیب پذیری های آن بیشتر خواهد شد. کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا خود را در موقعیتی قوی میبینند، با منابع جدید، اهرمی که میتوانند علیه پایتختهای اروپایی بهعنوان پرچین بین قدرتهای جهانی استفاده کنند. بی میلی اسرائیل، عربستان سعودی و امارات متحده عربی برای همسویی با غرب در مورد اوکراین – و همچنین تلاش های تسریع شده پکن برای پرداخت هزینه نفت خاورمیانه به یوان به جای دلار آمریکا – تنها به پیچیدگی چشم انداز ژئوپلیتیکی می افزاید. علاوه بر این، این احتمال وجود دارد که روسیه از حضور خود در کشورهایی مانند لیبی و سوریه برای انتقام از کشورهای اروپایی به دلیل حمایت از اوکراین استفاده کند. شکست احتمالی مذاکرات هسته ای ایران می تواند این پویایی ها را تقویت کند.
دگرگونی ژئوپلیتیک خاورمیانه پیامدهای بزرگی برای اروپا دارد، اما اتحادیه اروپا و کشورهای اروپایی هنوز به طور گسترده به عنوان بازیگران بی اهمیت در منطقه در نظر گرفته می شوند. اتکای طولانی مدت به ایالات متحده و ضعفهای قابل پیشبینی – عدم اتحاد و ناتوانی در مشارکت در برش و فشار رقابت بین قدرتهای بزرگ – اغلب آن را قادر به شکلدهی به تحولات ناتوان کرده است. این باید تغییر کند. از آنجایی که اروپاییها میخواهند خود را بهعنوان بازیگران مایل و توانمندتر در نظم جهانی رقابتی معرفی کنند، باید به راههایی بپردازند که خاورمیانه بر منافع اصلی سیاسی، اقتصادی و امنیتی تأثیر میگذارد.
توسعه نظم منطقهای چندقطبی، نیاز اروپاییها را برای تبدیل شدن به بازیگران منطقهای تأثیرگذارتر نشان میدهد و به طور غیرمستقیم، فرصتی برای آنها برای انجام این کار است. این چشمانداز جدید، که هیچ قدرت واحدی در آن مسلط نیست، میتواند فضایی را برای گروههایی از کشورهای اروپایی همفکر، از جمله نروژ و بریتانیا، فراهم کند تا منافع اروپا را به طور مؤثرتری ارتقا دهند. خیلی به این بستگی دارد که آیا اروپاییها میتوانند با ایجاد مواضع استراتژیکتر و جمعیتر در مورد موضوعات کلیدی، از مبادلهگرایی محدود – که بهویژه توسط نیازهای انرژی جدید هدایت میشود – اجتناب کنند. واکنش کشورهای اروپایی به جنگ اوکراین نشان میدهد که در صورت لزوم میتوانند یک سیاست خارجی منسجم و قاطعانه اتخاذ کنند. آنها باید این تلاش را در همسایگی جنوبی خود تکرار کنند.
اروپاییها در حال حاضر چیزهای زیادی را از نظر تعامل اقتصادی، مالی و سیاسی روی میز آوردهاند – چیزی که اغلب مورد توجه قرار نمیگیرد. اما، اگر اروپاییها میخواهند پویایی ژئوپلیتیک خاورمیانه را شکل دهند، باید نسبت به آنچه دست یافتنی است، بینش روشنتری داشته باشند. این امر مستلزم آن است که اروپا عمل گرایی اصولی را در به رسمیت شناختن منطقه آنگونه که هست – به جای آنطور که می خواهد – در جهت پیگیری منافع اصلی خود نشان دهد. آنها باید این کار را به گونه ای انجام دهند که از واگذاری اهرم فشار به بازیگران منطقه ای اجتناب شود و همچنان با اصول آنها همسو باشد – با تمرکز بر حمایت از اصلاحات تدریجی و پایین به بالا که برای ایجاد ثبات درازمدت لازم است. این رویکرد باید شامل بهره برداری موثرتر از فرصت های ارائه شده توسط حمایت از ثبات، انرژی سبز و تنوع اقتصادی منطقه ای باشد، در حالی که همچنین روابط ترانس آتلانتیک را برای به حداکثر رساندن اثربخشی سیاست غرب بر اساس تصدیق اولویت های در حال تغییر اروپا و ایالات متحده بازسازی کند.
مهمتر از همه، اروپاییها باید از تلاشها برای مشاهده تعامل منطقهای از دریچه تنگ رقابت قدرتهای بزرگ عقبنشینی کنند. این رویکرد خطر دوقطبی شدن بیشتر در خاورمیانه را کاهش می دهد و با منافع اروپا در ایجاد ثبات در منطقه همسو می شود. برای اطمینان، اروپایی ها باید با نفوذ رو به رشد روسیه و چین در همسایگی جنوبی خود مقابله کنند. اما آنها هنوز باید فضا را برای هماهنگی با روسیه و چین در مورد منافع مشترک مهم مربوط به امنیت انرژی و الزامات ثبات حفظ کنند.
در سالهای اخیر، درگیریهای نیابتی ویرانگر در کشورهایی مانند لیبی و سوریه نشان دادهاند که تغییرات ژئوپلیتیک خاورمیانه میتواند به بیثباتی دامن بزند. از آنجایی که کشورهای خاورمیانه خود را با نظم جدید منطقه ای وفق می دهند و با تردید از جنگ به سمت دیپلماسی می روند، اروپا باید از این چندقطبی در حال ظهور برای حمایت از تلاش های دیپلماتیک منطقه ای برای تنش زدایی و کمک به ثبات منطقه استفاده کند.
تعدیل نیروهای آمریکایی
در دهههای اخیر، خیال اروپا در خاورمیانه که تحت سلطه ایالات متحده است، راحت شده است. پایان جنگ سرد و شکست نیروهای عراقی که در سال ۱۹۹۱ به کویت حمله کردند، موقعیت ایالات متحده را به عنوان هژمون منطقه ای تثبیت کرد. نظم منطقه ای آمریکا در هسته خود بر جریان نفت خلیج فارس و ارائه تضمین های امنیتی به متحدان کلیدی مانند اسرائیل و عربستان سعودی استوار بود. در مقطعی در دهه ۲۰۰۰، در اوج جنگ عراق، بیش از دویست هزار نیروی آمریکایی در منطقه مستقر شدند.
تا سال ۲۰۰۳، برتری ایالات متحده عمدتاً بدون مناقشه بود. این شیوه زندگی بین ایالات متحده و بازیگران منطقه ای پس از حمله این کشور به عراق در آن سال، به هم خورد که در را به روی ایران برای گسترش نفوذ خود باز کرد. اما، حتی در آن زمان، اکثر بازیگران کلیدی در منطقه و فراتر از آن همچنان آمریکا را به عنوان ضامن اصلی نظم امنیتی خاورمیانه میدانستند. با توجه به اینکه واشنگتن بیشتر کارهای سنگین را از نظر سیاسی و مسائل امنیتی انجام می دهد، این خاورمیانه تحت رهبری ایالات متحده از اروپا درخواست کمی داشت. اتحادیه اروپا که در برابر رقابت ژئوپلیتیکی محافظت میشد، به دنبال تغییر همسایگی جنوبی خود از طریق توافقنامههای تجاری بلندپروازانه و حمایت از توسعه بود – اگرچه چندین کشور اروپایی فعالانه از جنگ به رهبری ایالات متحده در عراق در سال ۲۰۰۳ حمایت کردند.
با این حال، در واکنش به آشفتگیهای پس از شورشهای عربی در سال ۲۰۱۱، اروپا به سرعت تمرکز خود را بر جلوگیری از رسیدن مهاجران به سواحل خود و مقابله با تهدیدات تروریسم ناشی از منطقه تغییر داد. این امر گهگاه باعث می شد کشورهای اروپایی مأموریت های امنیتی و آموزشی را از لیبی تا خلیج فارس دنبال کنند. این مأموریتها حول محور فرانسه و بریتانیا که پایگاههای نظامی را در سرتاسر منطقه نگهداری میکنند، میچرخند. برای مثال، لندن و پاریس برای کمک به سرنگونی رهبر دیرینه لیبی، معمر قذافی، و مبارزه با گروه دولت اسلامی (داعش) در عراق و سوریه گرد هم آمدند.
با این حال، اغلب زمانی که اروپا به صورت نظامی عمل کرده، این کار را زیر چتر رهبری ایالات متحده انجام داده است. در لیبی، ایالات متحده به اصطلاح “از پشت سر رهبری” کرد. اروپاییها در مبارزه با داعش کاملاً به واشنگتن وابسته هستند و آنگاه که دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت آمریکا تهدید سال ۲۰۱۸ برای پایان دادن به فعالیتهای نظامی آمریکا در سوریه را دنبال میکرد، این تلاشها را محدود کردند. پاریس مدتهاست که از عدم تمایل باراک اوباما، رئیسجمهور سابق برای مجازات بشار اسد، رهبر سوریه به دلیل استفاده از سلاحهای شیمیایی در سال ۲۰۱۳ شکایت میکند، اما نه این کشور و نه لندن تصمیم به دخالت بدون پوشش واشنگتن نداشتند.
در جبهه سیاسی، نشانه هایی از ابتکار عمل بیشتر اروپایی ها دیده می شود. کشورهای E۳ – فرانسه، آلمان و بریتانیا – و سرویس اقدام خارجی اروپا تمام تلاش خود را برای نجات برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) پس از خروج ایالات متحده از توافق در سال ۲۰۱۸ انجام دادند. فرانسه نیز این توافق را پذیرفته است. کشورهای اروپایی در تلاشهای منطقهای برای کاهش تنش جلو می روند، در حالی که سوئد و آلمان به ترتیب نقش مهمی در تلاش برای حمایت از تلاشهای صلح در یمن و لیبی ایفا کردهاند.
با این وجود، این مسیرهای دیپلماتیک اروپایی دچار تزلزل شده است. و تعامل گستردهتر اروپا با منطقه از سال ۲۰۱۱ نیز نتوانست تحولات سیاسی مثبت یا ثبات ایجاد کند. بارزترین نمونههای آن، تلاشهای ناموفق برای ایجاد یک انتقال سیاسی پس از جنگ در لیبی است، وظیفهای که اوباما عمدتاً به رهبران اروپایی محول کرد. در همین حال، گذار دموکراتیک در تونس – کشوری که اروپا در آن بسیار بیشتر از ایالات متحده سرمایه گذاری کرده است – در حال نابودی است. در لبنان نیز تلاش های اروپا برای جلوگیری از فروپاشی دولت بی نتیجه مانده است.
جدا شدن مسیرها
رهبری ایالات متحده مدتهاست که بهانه ای برای کشورهای اروپایی فراهم کرده تا از رویارویی با فقدان ابتکار، اراده سیاسی و سیاست های منسجم خود اجتناب کنند. اما ترامپ این ترتیب و به همراه آن موقعیت اروپا در منطقه را تغییر داد. اروپاییها خود را کنار گذاشته و با همتایان آمریکایی خود در مورد مسائل کلیدی در تضاد بودند و دیگر نمیتوانستند برای حفاظت از منافع منطقهای خود به آمریکا نگاه کنند. ترامپ تمایل بی سابقه ای برای خروج ایالات متحده از تعهدات نظامی پرهزینه در سراسر خاورمیانه نشان داد. نشانه مهم این تغییر عدم تمایل واشنگتن برای پاسخ به حملات پهپادی و موشکی سپتامبر ۲۰۱۹ به تاسیسات نفتی آرامکو عربستان در عبقیق بود. این حملات که تولید نفت عربستان سعودی را به طور موقت به نصف کاهش داد، به طور گسترده به گردن حوثیهای یمن و ایران انداخته شد. عدم واکنش ایالات متحده، علیرغم تعهدات طولانی مدت این کشور به تامین امنیت و تامین انرژی منطقه ای عربستان سعودی، باعث ایجاد ترس و لرز در کشورهای عربی خلیج فارس شد. این عدم پاسخ، که از پایتخت های منطقه دیده می شود، نشانه محکمی از کنار گذاشتن ایالات متحده از نقش خود به عنوان ضامن امنیت بود.
ناتوانی اروپا در اعمال نفوذ موثر در واشنگتن برای حفظ تعهد ایالات متحده به برجام، بزرگترین جلوه این نقض در همکاریهای فراآتلانتیک بود. اختلاف قابل توجه دیگری بر سر حمایت بی قید و شرط ترامپ از الحاق سرزمین فلسطین به اسرائیل و رد راه حل آینده دو کشوری برای مناقشه اسرائیل و فلسطین ظاهر شد. بسیاری از مقامات اروپایی با خروج ترامپ از قدرت، نفس راحتی کشیدند، به این امید که اوضاع به وضعیت قبلی بازگردد. اما این یک اشتباه عمیق خواهد بود که سیاست ایالات متحده در مورد خاورمیانه در آن سال ها را به عنوان یک ناهنجاری تلقی کنیم. کاهش علاقه واشنگتن به منطقه و به حاشیه راندن منافع اروپا در آنجا نشان دهنده یک تغییر ساختاری است که از زمان روی کار آمدن دولت اوباما در سال ۲۰۰۹ در جریان بوده است. اگر رویدادی مانند رویارویی مستقیم با ایران وجود نداشته باشد، این روند عمومی بدون کاهش در شرایط فعلی ادامه خواهد داشت. این امر در دوره ریاست جمهوری جو بایدن – و اگر ترامپ یا جمهوری خواه مشابهی در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ آمریکا پیروز شود، می تواند شتاب بیشتری بگیرد.
اندازه مناسب
پس از دو دهه درگیری نظامی شدید با خاورمیانه – که با استقرار صدها هزار نیروی آمریکایی و کشته شدن هزاران نفر از این سربازان مشخص شد – ایالات متحده در حال تنظیم مجدد است. این تا حدی ناشی از خستگی داخلی از مداخلات نظامی بی نتیجه و تمایل به پایان دادن به “جنگ های دائمی” است. اما همچنین نشان دهنده تغییر محاسبات استراتژیک هم است. ایالات متحده دیگر به منابع انرژی خاورمیانه وابسته نیست، که دلیل اصلی موقعیت منطقه ای آن است. جریان انرژی خلیج فارس همچنان برای بازارهای جهانی مهم است و تأثیر مستقیمی بر اقتصاد آمریکا خواهد داشت. اما، در سال ۲۰۱۹، ایالات متحده برای اولین بار از سال ۱۹۵۲ به یک صادرکننده خالص انرژی تبدیل شد. مهمتر از آن، با توجه به نگاه استراتژیک خود به چین، ایالات متحده می خواهد تمرکز سیاسی و منابع خود را از خاورمیانه دور کند و به سمت آسیا و اقیانوسیه متمرکز شود.
بایدن به دنبال مشخص کردن این تغییر استراتژیک بوده و یک سری سیگنال ها را برای تقویت این پیام ارسال کرده است. این سیگنالها شامل تشکیل یک اداره کوچکتر خاورمیانه و شمال آفریقا در شورای امنیت ملی ایالات متحده، کندی تماسهای تلفنی پس از تحلیف با رهبران منطقه، و اولویتزدایی آشکار از موضوعات توتمی مانند سوریه و اسرائیل است. و روند صلح فلسطین. بایدن تنها در آوریل ۲۰۲۲، بیش از ۱۵ ماه پس از تحلیف خود، سفیر جدید ایالات متحده در عربستان سعودی را معرفی کرد.
بیشتر بخوانید:
هر سه هدف آمریکا در اعمال تحریمها شکست خورده است
فرصت از دسترفته احیای برجام در سال ۹۹/ تحریمها اداره کشور را دشوارتر میکند
تنشزدایی بین ایران و عربستان تنها از طریق حل اختلافات ریشهای ممکن است
با توجه به تغییر عمیق در تفکر استراتژیک ایالات متحده – با تاکید بر رقابت قدرت های بزرگ و نیاز به مقابله با ظهور چین – ایالات متحده از اولویت زدایی خود از خاورمیانه بازنخواهد گشت. در حالی که ایالات متحده ممکن است به طور لحظه ای تعامل دیپلماتیک خود را در منطقه برای مدیریت پیامدهای جنگ اوکراین افزایش دهد، این احتمالاً به جای تمرکز مجدد استراتژیک، پاسخی موقت به تأمین منابع انرژی لازم است. در نهایت، تمایل به رویارویی مستقیمتر با روسیه بر نیاز واشنگتن به تنظیم مجدد اولویتهای جهانی خود تأکید میکند و احتمالاً تمایل این کشور برای کاهش تعهدات خاورمیانهایاش را افزایش میدهد.
واضح است که این به معنای پایان حضور منطقهای ایالات متحده نیست: کاهش نیروهای این کشور در واقع صرفاً بازگشت به تعداد سربازانی است که در دهه ۱۹۹۰ در منطقه مستقر کرده بود – از این رو واشنگتن اقدامات خود را به عنوان « اندازه مناسب» توصیف کرده نه عقب نشینی. با وجود بیش از ۱۳۰۰۰ سرباز آمریکایی که هنوز در منطقه هستند (و ظرفیت افزایش سریع این تعداد) و همچنین پایگاه های نظامی بزرگ در خلیج فارس، این حضور هنوز بسیار بیشتر از ۴۰۰۰ سربازی را که روسیه در سال ۲۰۱۵ در سوریه مستقر کرده بود.
تغییر عمده در کاهش تمایل سیاسی ایالات متحده برای دخالت در مشکلات بی شمار منطقه است. تمایل عمدی برای انجام کارهای کمتر در خاورمیانه مستلزم تنظیم مجدد جاهطلبیهای ایالات متحده، اجتناب از یک دستور کار گسترده – و گاهی اوقات مبهم – به نفع مجموعهای از اهداف مشخصتر است. زمانی که ایالات متحده در آینده در منطقه وارد عمل شود، احتمالاً در مناطق باریکی قرار خواهد گرفت که اهمیت مستقیمی برای امنیت ملی خود دارد. اولویت اصلی آن مبارزه با تروریسم خواهد بود. در کنار این، ایالات متحده همچنان به حمایت سیاسی و نظامی از اسرائیل اولویت خواهد داد. یکی از اولویتهای مرتبط، کنترل ایران، بهویژه در رابطه با برنامه هستهای آن خواهد بود. خلیج فارس با توجه به اهمیت حفاظت از آزادی دریانوردی و ترانزیت تجارت بینالمللی از طریق منطقه، و همچنین تأثیر آن بر قیمتهای جهانی انرژی – همانطور که با پیامدهای جنگ در اوکراین نشان داده شده است، یک کانون اصلی باقی خواهد ماند. در یک اقتصاد جهانی که مشخصه آن افزایش قیمت انرژی است، کشورهای عربی خلیج فارس – که دارای نقدینگی سرمایه منحصر به فردی برای تامین مالی متحدان منطقهای و پیگیری اهداف سیاست خارجی خود هستند – در سالهای آینده اهمیتی دوباره پیدا خواهند کرد.
در حالی که ایالات متحده و اروپا به منافع مشترک خود ادامه خواهند داد، اولویت ها و تمرکز آنها به طور فزاینده ای متفاوت خواهد بود. این امر به ویژه در شمال آفریقا و شام، و در مورد الزامات تثبیت گسترده تر – که ایالات متحده به طور فزاینده ای آن را کمتر از اروپا برای امنیت خود می بیند، صادق است.
نظم منطقه ای چند قطبی جدید
این تنظیم مجدد ایالات متحده به صورت جداگانه انجام نمی شود. این تصوری از عدم تعامل ایالات متحده ایجاد کرده است که محاسبات کشورهای منطقه ای و غیر منطقه ای را به طور قابل توجهی تغییر می دهد. همانطور که آنها به طور فزاینده ای برای تامین منافع خود با یکدیگر برخورد می کنند، اروپا با چشم انداز یک نظم چند قطبی پیچیده تر در همسایگی جنوبی خود روبرو می شود. باید با مجموعهای از بازیگرانی رقابت کند که ثابت کردهاند از نظر ژئوپلیتیک بسیار ماهرتر و قاطعتر هستند و در حال حاضر به دنبال کنار زدن اروپاییها در کشورهایی مانند سوریه و لیبی هستند.
چالش روسیه و چین
بیشتر توجه کارشناسان سیاست غربی بر افزایش حضور سیاسی، اقتصادی و نظامی روسیه و چین متمرکز شده است. دو کشور برنامه های خود را دنبال می کنند که با اولویت ها و منافع متفاوت مشخص می شود. این اشتباه است که آنها را به عنوان یک بلوک متحد در منطقه نگاه کنیم (اگرچه در چارچوب فعالیت های سازمان همکاری شانگهای همپوشانی هایی وجود دارد). اما به نظر می رسد روسیه و چین هر دو فرصتی برای تحکیم نفوذ خود و به چالش کشیدن نفوذ غرب می بینند.
در سالهای اخیر، مسکو به طرز ماهرانهای خود را وارد درگیریهای کلیدی کرده است تا نفوذ گستردهتر خود را افزایش دهد. از زمان مداخله نظامی خود در سوریه در سال ۲۰۱۵، روسیه نیروهای خود را در لیبی (از طریق جبهه های غیررسمی مانند گروه واگنر) مستقر کرده است. روابط امنیتی خود را با کشورهای کلیدی، به ویژه پادشاهی های خلیج فارس و مصر ایجاد کرد و خود را به عنوان یک طرف گفتگوی منطقه ای کلیدی با اسرائیل و ایران قرار داد. در طول این روند، روسیه از منافع به هم پیوسته کشورهایی مانند اسرائیل محافظت کرده است، حتی زمانی که آنها با شراکت خود با سوریه و ایران در تضاد بودند. این منجر به هماهنگی اسرائیل با روسیه در حمله به اهداف وابسته به سوریه و ایران در سوریه شد، حتی در شرایطی که مسکو به همکاری نزدیک با تهران برای تحکیم موقعیت رژیم سوریه در میدان ادامه میدهد.
با انجام این کار، مسکو فرصت طلبانه خود را به عنوان یک تامین کننده امنیتی قابل اعتماد معرفی کرده است که مایل به حمایت از رژیم های خودکامه بدون دخالت در امور داخلی آنها است (در حالی که حمایت مهمی در شورای امنیت سازمان ملل ارائه می دهد). این روابط با همگرایی بین روسیه و تولیدکنندگان نفت منطقه در سازمان کشورهای صادرکننده نفت تقویت شده است. از سال ۲۰۱۷، آنها برای افزایش قیمت نفت، از جمله پس از حمله روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲، سهمیه های تولید نفت را تنظیم کردند.
در این میان چین محتاط تر عمل کرده است. اما این کشور همچنین در حال تقویت نقش منطقهای خود است که در افزایش چشمگیر فعالیت سیاسی و اقتصادی آن منعکس شده است. قدرت جهانی چین به حدی است که بسیاری نفوذ فزاینده آن را بیش از آنچه که مسکو برانگیخته است، موجب تغییر استراتژیک چشم انداز منطقه می دانند.
با در نظر گرفتن رویارویی احتمالی با ایالات متحده بر سر تایوان، چین ممکن است تعمیق روابط با خلیج فارس را وسیله ای برای محافظت از امنیت اقتصادی و انرژی خود در برابر تأثیرات احتمالی تحریم های غرب بداند – تحریم هایی که می تواند شبیه تحریم هایی باشد که پس از حمله روسیه به اوکراین بر روسیه تحمیل شد. پکن اکنون فشار می آورد که فروش نفت عربستان سعودی به چین به جای دلار به یوآن قیمت گذاری شود – نشانه ای از تمایل این کشور برای به چالش کشیدن سلطه مالی ایالات متحده در بازار نفت و دلارزدایی از اقتصاد جهانی.
برخلاف روسیه، نفوذ منطقهای چین بر بستری اقتصادی و نه امنیتی ساخته میشود. رشد سریع اقتصاد چین این کشور را به بزرگترین واردکننده نفت در جهان تبدیل کرده است – ۴۷ درصد آن از کشورهای خاورمیانه در سال ۲۰۲۰ وارد شده است. پکن به دلیل جستجوی بازارهای صادراتی و تقاضای بسیار زیاد برای انرژی، با جدیت روابط اقتصادی خود را با کشورهای عربی خلیج فارس و ایران تقویت کرده است.
در خاورمیانه، مانند سایر نقاط جهان، ابزار اصلی برای منافع اقتصادی چین، طرح کمربند و جاده (BRI) این کشور بوده است که پروژههای زیرساختی و اتصال را ترویج میکند. به نظر به اینکه با داده های سرمایه گذاری چینی فوق العاده مبهم و تعهدات اعلام شده اغلب محقق نمی شود، بسیاری از این طرح ها به درازا کشیده شده است اما بخشی از جذابیت فعلی چین در منطقه ناشی از تصویر آن به عنوان منبعی از منافع اقتصادی قابل توجه برای شرکای خود است.
در سال ۲۰۲۰ چین با ارزش تجارت دوجانبه به ارزش ۱۶۱.۴ میلیارد دلار، به عنوان بزرگترین شریک تجاری شورای همکاری خلیج فارس جایگزین اتحادیه اروپا شد. بر اساس دادههای گردآوریشده توسط دانشگاه فودان شانگهای، BRI منبع اصلی سرمایهگذاری مستقیم خارجی چین در خاورمیانه است که ظاهراً بین سالهای ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۱ حدود ۳۶۰ درصد افزایش یافته است. چین همچنین در حال افزایش نفوذ اقتصادی خود در عراق است. ارقام چینی حاکی از دریافت بیش از ۱۴ میلیارد دلار سرمایه گذاری چین در سال ۲۰۲۱ است. این ارقام اغراق آمیز هستند، اما با این وجود، به ایجاد این تصور در منطقه کمک می کند که پکن آن را زیر چتر اقتصادی چین قرار می دهد. کلید جذابیت چین تمایل این کشور به کنار گذاشتن پیش شرط های غربی مانند حمایت از حقوق بشر و دموکراسی و همچنین تمایل نسبتاً زیاد برای ریسک سرمایه گذاری است.
پکن به طور فزاینده ای به دنبال تبدیل وزن اقتصادی خود به نفوذ سیاسی است. امروز با پنج کشور خاورمیانه و شمال آفریقا (الجزایر، مصر، عربستان سعودی، امارات و ایران) قراردادهای مشارکت راهبردی دارد. ریاض ممکن است اولین مقصد سفر خارجی شی جین پینگ، رئیس جمهور چین از زمان شیوع کووید-۱۹ باشد. و چین نیز مانند روسیه، کارزار شدید دیپلماسی واکسن را برای نشان دادن ارزش خود به شرکای منطقه ای خود به راه انداخته است.
اگرچه چین تلاش های منطقه ای خود را بر تامین انرژی و قراردادهای اقتصادی متمرکز کرده است، اما به آرامی شروع به ایفای نقش امنیتی می کند. این در ابتدا به دلیل تمایلش به حفاظت از شهروندان و منافع تجاری خود در منطقه بود – از جمله در یمن، جایی که یک ناوچه نیروی دریایی چین اتباع چینی و خارجی را در جریان تشدید جنگ در سال ۲۰۱۵ تخلیه کرد. در کنار این، نیروی دریایی این کشور ماموریت های ضد دزدی دریایی در نزدیکی شاخ آفریقا انجام داده است.
این نقش امنیتی با توسعه پروژههای زیرساختی چین، به ویژه از طریق سرمایهگذاری در بنادر در دریای مدیترانه و خلیج فارس تسهیل میشود. در حال حاضر، نقش امنیتی چین در منطقه محدود است – اما تحولات اخیر به تغییر محاسبات در پکن اشاره دارد. مهمترین در میان این تحولات، برنامههای گزارششده چین برای ساخت یک پایگاه دریایی مخفی در امارات و همچنین حمایت این کشور از برنامه موشکهای بالستیک عربستان سعودی است.
در حالی که چین مدتهاست که از کار کردن زیر چتر امنیتی ایالات متحده راضی بوده و اوباما چین را متهم می کرد که «سواری رایگان» از آمریکا می گیرد، پکن اکنون ممکن است بر این باور باشد که کاهش رتبه تضمینهای امنیتی ایالات متحده نه تنها نیاز به انجام کارهای بیشتر برای حفاظت از انرژی و منافع تجاری خود ایجاد می کند بلکه فرصتی برای گسترش نفوذ آن است. پکن همچنین ممکن است نقش تقویت شده در خاورمیانه را به عنوان یک مقابله بالقوه با محوریت واشنگتن به آسیا ببیند – اگرچه به نظر نمی رسد هنوز تصمیم گرفته باشد که آیا باید سیاست رویارویی سیستماتیک با ایالات متحده در منطقه را اتخاذ کند یا نه.
هجوم جدید چین و روسیه به خاورمیانه بخشی از تجدید رقابت بین قدرت های بزرگ است. این رقابت تحت تأثیر عواملی مانند جنگ روسیه علیه اوکراین و تنش های فزاینده بین ایالات متحده و چین در مورد موضوعاتی مانند آینده تایوان، نقض حقوق بشر در سین کیانگ و تجارت جهانی شکل گرفته است. در نتیجه، برخی از سیاستگذاران ایالات متحده بر واشنگتن فشار می آورند که مستقیماً با چین و روسیه در خاورمیانه مقابله کند. به عنوان مثال، اعضای کنگره از دولت ایالات متحده خواسته اند تا “راهبردی برای مقابله و محدود کردن نفوذ جمهوری خلق چین در خاورمیانه و شمال آفریقا و دسترسی به آن” ایجاد کند.
این واکنش شدید علیه نفوذ فزاینده چین در حال حاضر در حوزههای نظامی و فناوری رخ میدهد و ایالات متحده تلاشهای خود را برای بسته کردن ارتش چین از خلیج فارس و حذف صادرات فناوری و سرمایهگذاری در اسرائیل و کشورهای عربی خلیج فارس دوچندان کرده است. مخالفت ایالات متحده با تقویت روابط امارات متحده عربی با چین منجر به فروپاشی قرارداد چند میلیارد دلاری اماراتی ها برای خرید جت های جنگنده F-۳۵ شد. واشنگتن می ترسید که این توافق باعث شود فناوری پیشرفته نظامی به دست چین بیفتد.
با این وجود، در حالی که مسکو و پکن هر دو در حال گسترش جاه طلبی های منطقه ای خود هستند و به دنبال رقابت با غرب هستند، محدودیت هایی برای نفوذ و توانایی های فعلی آنها وجود دارد. با توجه به ماهیت عمدتا فرصت طلبانه مداخلات مسکو و هزینه های تهاجم به اوکراین، سؤالات واقعی پیرامون قدرت ماندگار مسکو وجود دارد. دولت های خاورمیانه (به ویژه دیکتاتوری ها) به لطف دستاوردهای کوتاه مدت این روابط، از توسعه روابط خود با مسکو خوشحال بوده اند. اما بازیگران کلیدی منطقه ای مانند کشورهای عربی خلیج فارس بعید است روسیه را به عنوان یک شریک استراتژیک بلندمدت ببینند، به ویژه پس از تهاجم این کشور به اوکراین. افزایش نفوذ منطقهای چین ثابت بوده است، اما در مراحل اولیه خود باقی مانده است، زیرا تعهدات سیاسی و امنیتی چین – مانند روسیه – هنوز نسبت به تعهدات ایالات متحده ناچیز است. برخی از کارشناسان چینی به فقدان فعلی پکن از یک استراتژی فراگیر برای خاورمیانه اشاره می کنند.
علیرغم اینکه پکن کمک های خود را در بوق و کرنا می کند، تمایل زیادی به وعده های بیش از حد و کم ارائه نشان داده است. قراردادها با پکن اغلب طاقتفرسا هستند، از جمله الزامات آنها برای استفاده از کارگران چینی و شرایطی که منجر به استخراج سرمایه به نفع پکن میشود. همانطور که یکی از مقامات مستقر در یکی از کشورهای عربی خلیج فارس خاطرنشان کرد: “هر وقت چیزی از چین دریافت می کنم، سه بار آن را می خوانم.” در خاورمیانه، بر اساس تحقیقات موسسه امریکن اینترپرایز. این اصطلاح به توافقهای تجاری اشاره میکند که به نحوی مخدوش شده یا به طور کامل شکست خوردهاند. تعهدات مالی گستردهای که هنوز محقق نشدهاند را حذف میکند – مانند سرمایهگذاری ۴۰۰ میلیارد دلاری که به ایران وعده داده شده است.
در دهههای اخیر، ایالات متحده به سختی آموخته است که مدیریت متحدان و مخالفان خاورمیانه کار آسانی نیست. جای تعجب نیست که به نظر می رسد نه پکن و نه مسکو مشتاق به ارث بردن این دردسرها هستند. حتی اگر مسکو و پکن عمیقاً اعتقاد دارند که مداخلات غرب در خاورمیانه فقط بیثباتی ایجاد کرده است، هر دو مدتها از نظم امنیتی حفظ شده توسط ایالات متحده سود بردهاند – و اساساً به دنبال جایگزینی آن نبودهاند. آنها همچنین تمایلی به سرمایه گذاری جدی سیاسی برای رسیدگی به سخت ترین چالش های منطقه، مانند درگیری های اسرائیل- فلسطین، لیبی، و یمن نشان نداده اند. به نظر می رسد پکن به ویژه مشتاق اجتناب از درگیری های غیرضروری در سیاست های آشفته منطقه ای است.
منطقه ای جسورتر
یکی از جنبههای مهم چندقطبی جدید منطقه، ظهور بازیگران منطقهای مستقلتر است. پاسخ آنها به رقابت فزاینده جهانی، محافظت از قدرت های بین المللی به عنوان راهی برای حفظ منافع آنها بوده است. این امر با بی میلی امارات، عربستان سعودی و اسرائیل برای محکوم کردن تهاجم روسیه به اوکراین به وضوح نشان داده شده است. کشورهای عربی خلیج فارس، اسرائیل، ایران و ترکیه در حال حاضر خود را به عنوان دروازه بان مداخلات قدرت های خارجی قرار می دهند که می کوشند از آن به نفع خود استفاده کنند.
کشورهای خاورمیانه، به ویژه شرکای دیرینه منطقه ای ایالات متحده، از پویایی قدرت های بزرگ برای تأکید بر خشم خود از نادیده گرفتن نگرانی های امنیتی واشنگتن توسط واشنگتن استفاده می کنند. عربستان سعودی، یکی از قدیمیترین متحدان ایالات متحده در منطقه، این پویایی را نشان میدهد: ریاض درخواستهای غرب برای محکوم کردن روسیه به دلیل حمله به اوکراین و افزایش تولید نفت برای جبران کاهش عرضه انرژی روسیه را رد کرده است – ترجیح میدهد همکاری مستمر با روسیه را جبران کند. مسکو برای حفظ قیمت بالای نفت محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی و محمد بن زاید، ولیعهد امارات، سیگنال گستاخانهتری ارسال کردند: در طول چند هفته اول جنگ روسیه علیه اوکراین، آنها از صحبت با بایدن خودداری کردند اما با رئیس جمهور ولادیمیر پوتین گفتگو کردند.
به طور گسترده تر، مصر در سال های اخیر تهدید کرده است که روابط امنیتی عمیق تری با روسیه در پاسخ به فشار فزاینده ایالات متحده به دلیل وخامت سابقه حقوق بشری خود ایجاد خواهد کرد. در همین حال، رئیسجمهور قیص سعید در مقابل مداخله اروپا – از جمله در واکنش به تصاحب قدرت – با تونس نیز با روسیه فرصتها را بازی میکند.
شرکای منطقه ای دیرینه ایالات متحده، لحظه کنونی را فرصتی برای روشن کردن این موضوع می دانند که اگر می خواهد از تقویت روابط آنها با روسیه و چین جلوگیری کند، باید مسیر خود را تغییر دهد. گزارشها حاکی از آن است که تمایل عربستان و امارات برای حمایت از آمریکا با افزایش تولید نفت، مشروط به تلاشهای بیشتر آمریکا برای مقابله با حوثیها است – که واشنگتن به دلیل تمایل خود برای راهحل سیاسی برای درگیری در یمن در برابر آن مقاومت میکند. براساس گزارشها، ولیعهد سعودی همچنین خواستار به رسمیت شناختن آمریکا بهعنوان وارث ظاهری تاج و تخت، از جمله تامین مصونیت قانونی در آمریکا، با توجه به اتهامات مربوط به دست داشتن او در قتل جمال خاشقجی، روزنامهنگار است.
با این وجود، علیرغم تشنج فزاینده، این موضع گیری نباید – حداقل در حال حاضر – به عنوان نشانه ای از یک چرخش استراتژیک به سمت روسیه یا چین خوانده شود. عربستان سعودی و امارات به دنبال کاهش اتکای منحصر به فرد خود به آمریکا هستند. آنها روسیه و چین را به عنوان شرکای جایگزین بالقوه می بینند. این تا حدودی قصد امارات را برای خرید جت های جنگنده L۱۵ چینی را توضیح می دهد. اما واقعیت عمیقتر این است که نه روسیه و نه چین در حال حاضر نمیتوانند آنچه را که ایالات متحده برای ارائه دارد – به ویژه در حوزه نظامی، جایی که ضامن امنیتی مسلط و بزرگترین صادرکننده تسلیحات به منطقه است، ارائه دهند. کشورهای خاورمیانه این را می دانند. در واقع، آنها در درجه اول بر روی استفاده از پویایی قدرت های بزرگ برای وادار کردن ایالات متحده به تعهد مجدد به منطقه متمرکز هستند. زمانی که عربستان سعودی و امارات با حملات موشکی حوثیها به قلمرو خود مواجه میشوند، همچنان به آمریکا – و نه چین یا روسیه – برای حمایت متوسل میشوند. واشنگتن در ماه های اخیر در پاسخ به درخواست ریاض، تعداد قابل توجهی از سامانه های پدافند هوایی پاتریوت را به عربستان سعودی منتقل کرده است.
اما کشورهای عربی خلیج فارس ممکن است بازی خطرناکی را انجام دهند. موضع گیری آنها در مورد بحران اوکراین خشم فزاینده ای را در میان سیاستمداران غربی ایجاد می کند که به این واقعیت اشاره می کنند که غرب برای چندین دهه از ریاض و ابوظبی حمایت امنیتی کرده است. ضرورت کوتاه مدت غرب برای تامین منابع انرژی جدید، موقعیت کنونی کشورهای خلیج را تقویت می کند. اما آنها خطر بازی بیش از حد خود را دارند به گونه ای که می تواند شکاف بین دو طرف را در دراز مدت افزایش دهد.
کاهش محسوس نقش ایالات متحده، کشورهای خاورمیانه را وادار کرده که نه تنها با قدرت های بزرگ در برابر یکدیگر بازی کنند، بلکه در خارج از کشور نیز به طور فزاینده ای قاطعانه عمل کنند. این پویایی ها خطوط گسل های ژئوپلیتیکی را در سراسر خاورمیانه عمیق تر کرده است. مهمتر از همه، ایران و شبکه بازیگران دولتی و غیردولتی آن، خود را در مقابل جبهه متقابل متحدان سنتی غربی با محوریت عربستان سعودی، امارات و اسرائیل قرار داده اند. این مسابقه پیامدهایی را در سوریه و یمن داشته است. همچنین این یک انگیزه کلیدی برای عادی سازی روابط بین اسرائیل و امارات به عنوان بخشی از توافقنامه ابراهیم بود. محاسبات استراتژیک همپوشانی آنها به نفع توافق شامل به رسمیت شناختن نیاز فزاینده به تنوع بخشیدن به دور از اتکا به ایالات متحده است.
نظم امنیتی منطقه ای همچنین تحت فشار رقابت بین دولت های ضداسلامی خودخوانده به ویژه امارات و مصر، و کشورهایی مانند ترکیه و قطر که از اخوان المسلمین و سایر سازمان های اسلام گرا حمایت می کنند، قرار گرفته است. این رویارویی منجر به محاصره قطر توسط سایر اعضای شورای همکاری خلیج فارس شد و به جنگ داخلی لیبی دامن زد. درگیری در لیبی نمونه بارز این است که چگونه، در نظم چند قطبی، چنین رقابتهایی تمایل به جذب سایر بازیگران خارجی (از جمله روسیه) دارند. این در حال حاضر در تونس نیز رخ می دهد، جایی که مصر و برخی از کشورهای عربی خلیج فارس حمله سعید را به یکی از بازماندگان دموکراتیک برای خروج از قیام های عربی در سال ۲۰۱۱ تشویق می کنند.
قاطعیت فزاینده کشورهای خاورمیانه شامل توسعه قابلیت های نظامی بومی شده است. ترکیه و اسرائیل اکنون تسلیحات خود به ویژه پهپادها را به سراسر جهان صادر می کنند. در کنار امارات متحده عربی که خود را به عنوان مجرای جریان تسلیحات در سراسر منطقه قرار داده است، این کشورها در حال شکل دادن به پویایی میدان جنگ در مناطق دورتر مانند اتیوپی، جمهوری آذربایجان و اوکراین هستند. ترکیه و امارات هر دو پایگاه هایی در لیبی و شاخ آفریقا ایجاد کرده اند.
با این حال، به نظر می رسد که بار مدیریت امنیت، همراه با خستگی شدید پس از یک دهه درگیری، اکنون کشورهای منطقه را به سوی مصالحه دیپلماتیک سوق می دهد. از آنجایی که کشورهای عربی خلیج فارس دیگر احساس نمیکنند که میتوانند روی ایالات متحده برای حفاظت از منافع خود در برابر ایران حساب کنند – این اعتقاد که با تلاشهای واشنگتن برای بازگرداندن توافق هستهای با تهران تقویت شده است – به امید جلوگیری از تشدید خطرناک تنش، به تعامل روی آوردهاند. کنفرانس بغداد در اوت ۲۰۲۱ یک پیشرفت قابل توجه بود که بازیگران کلیدی منطقه را به گفتگو با یکدیگر کشاند. این مذاکرات با مذاکرات دوجانبه به ویژه مذاکرات بین ریاض و تهران همراه بوده است. محمد بن سلمان سال گذشته خواستار “روابط خوب و مثبت” با ایران شد، در حالی که ابوظبی اخیرا نیاز به یک رابطه “کاربردی” با تهران را ابراز کرده بود. در همین حال، شکاف داخلی شورای همکاری خلیج فارس در ژانویه ۲۰۲۱ پایان یافت. و ترکیه اکنون در حال احیای روابط خود با امارات و عربستان سعودی و همچنین اسرائیل است.
با این حال، این تغییر به سمت تنش زدایی دیپلماتیک همچنان در برابر اختلال آسیب پذیر است، زیرا عمدتاً بر اساس نیاز تاکتیکی برای جلوگیری از بی ثباتی است تا پذیرش استراتژیک تعامل مجدد. همچنین در معرض خطر شکست احتمالی مذاکرات هستهای ایران قرار دارد که میتواند به سرعت خطوط گسلهای منطقهای را عمیقتر کند و بازیگران مختلف را به سمت یک درگیری جدید سوق دهد.
واقعیت های چند قطبی
در حالی که ایالات متحده می تواند جدایی نسبی از خاورمیانه را توجیه کند، موقعیت جغرافیایی اروپا به این معنی است که همیشه در برابر بی ثباتی در منطقه آسیب پذیر خواهد بود. چالش های ناشی از مهاجرت و تروریسم همچنان نگران رأی دهندگان و سیاستمداران اروپایی خواهد بود. تأثیر بیثباتکننده افزایش قیمت مواد غذایی بر کشورهای آسیبپذیر در نتیجه جنگ اوکراین میتواند این مشکلات را تشدید کند. امنیت انرژی نیز به دلیل تمایل اروپا به کاهش وابستگی به روسیه، به عنوان یک منافع اساسی منطقه ای برای اروپا در حال ظهور است. در حوزههایی مانند تجارت و آب و هوا، اروپا و خاورمیانه دارای منافع مشترکی هستند که در سالهای آینده اهمیت بیشتری خواهند یافت.
کشورهای خاورمیانه نسبتاً سریع با عواقب سیاست کاهش حضور نظامی آمریکا کنار آمدهاند. کشورهای اروپایی باید با توسعه یک استراتژی منطقه ای که از منافع آنها محافظت می کند و این پیامدها را به حساب می آورد، خود را به این واقعیت برساند. اروپا باید خود را قاطعانه تر کند و از احترام سنتی خود به رهبری ایالات متحده فراتر رود و اطمینان حاصل کند که دیگر یک درخواست کننده صرف در جستجوی کمک در مورد مسائل انرژی، مهاجرت و تروریسم نیست.
اروپایی ها باید ارزیابی کنند که چگونه چشم انداز ژئوپلیتیکی در حال تغییر می تواند به نفع آنها باشد. اتحادیه اروپا در کانون سیاست خود باید بر این واقعیت سرمایه گذاری کند که منطقه چندقطبی می تواند فضای بیشتری را برای فعالیت در آن ایجاد کند – یا حداقل به ائتلاف های کشورهای عضو اجازه دهد تا نفوذ بیشتری داشته باشند و به طور مؤثرتری با بازیگران دیگر رقابت کنند. در حالی که روسیه و چین اغلب در خاورمیانه نفوذ زیادی دارند، اروپا مدتهاست که نتوانسته تا آنجا که میتوانست از قدرت استفاده کند. اروپاییها باید با به کارگیری تواناییهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی خود برای تأثیرگذاری بیشتر، چگونگی معکوس کردن این روند را بیابند.
علاوه بر این، اروپایی ها باید نظم چند قطبی را به عنوان چارچوبی ببینند که اکنون می تواند از ثبات منطقه ای حمایت کند. در دهه گذشته، خاورمیانه با درگیری و دوقطبی تعریف شده بود که بخشی از آن توسط رقابت چند قطبی تقویت شده است. اما کشورهای منطقه به طور فزاینده ای نیاز به رویکرد دیپلماتیک و همکاری بیشتر را تصدیق می کنند. این نیاز به حمایت دارد و میتواند به تمرکز بیشتر روی موضوعات غیرامنیتی، مانند تأثیر تغییرات آبوهوایی و نیاز به تنوع اقتصادی – که هر دو در مرکز چالشهای آینده ثبات خواهند بود، اجازه بروز دهد.
در مقابل، تشدید رقابت بین قدرتهای بزرگ منطقه را دوقطبیتر میکند – دولتهای خاورمیانه را مجبور میکند طرفهایی را انتخاب کنند یا این قدرتها را در مقابل یکدیگر بازی کنند (همانطور که جنگ در اوکراین نشان داد). دولتهای خاورمیانه احتمالاً از این پویاییها برای تقویت امنیت رژیم های خود استفاده میکنند نه بهبود حکومتداری به گونهای که با منافع اصلی ثبات اروپا همسو باشد.
مطمئناً چندقطبی بودن به معنای اختیار دادن به پکن و مسکو نیست. اروپا باید از ایجاد مواضع مسلط روسیه و چین که می تواند منافع آن را تهدید کند، جلوگیری کند. اروپایی ها باید به دقت ارزیابی کنند که نفوذ فزاینده چین در منطقه بر امنیت آنها تأثیر می گذارد، به ویژه در رابطه با زنجیره های تأمین و زیرساخت های دیجیتال. در کوتاهمدت، مسکو میتواند از آسیبپذیریهای اروپا در خاورمیانه برای منحرف کردن منابع و توجه خود از اوکراین استفاده کند، در حالی که همزمان تلاش میکند تا بخشی از فشارهای سیاسی و اقتصادی را که تحت تأثیر تحریمهای بینالمللی فزاینده است، کاهش دهد. برای مثال، کرملین میتواند به دنبال بیثباتی در لیبی و سوریه باشد، به این امید که پناهندگان را مجبور به فرار به اروپا کند.
اما بستن همه راه ها برای هماهنگی با مسکو یا پکن به نفع اروپایی ها نخواهد بود. این می تواند آنها را به سمت همسویی منطقه ای نزدیک تر سوق دهد – پویایی که علیرغم همکاری آنها در شورای امنیت سازمان ملل متحد و سازمان همکاری شانگهای هنوز در میدان تحقق نیافته است. چین، به ویژه، به دلیل نیاز به جریان انرژی پایدار و آزادی دریانوردی دریایی، روی ثبات منطقه ای سرمایه گذاری می کند. چین و روسیه همچنین برخی از نگرانیهای اروپا در مورد عدم اشاعه را به اشتراک میگذارند که همکاری طولانی مدت آنها با غرب برای رسیدگی به برنامه هستهای ایران نشان داده شده است. رقابت جهانی به طور فزاینده ای این همکاری منطقه ای را تهدید می کند. چرخش ناگهانی مسکو علیه برجام در اوایل سال جاری نشان میدهد که چگونه رقابت قدرتهای بزرگ میتواند عواقب شدیدی برای منافع غرب در خاورمیانه داشته باشد.
*منبع: شورای روابط خارجی اتحادیه اروپا
۳۱۱۳۱۱