اصل مساله این است که ما تجلی خداوند هستیم، نه آنکه ما درون خداوند مانند داخل بودن اشیای مادی در ظروف مادی باشیم. همچنین ما در حیطه وجودی خدا هستیم و خدا به تار و پود وجود ما احاطه قیومیه دارد، بدون آنکه ما جزئی از خداوند باشیم، و نه خدا جزئی از ما است، بلکه یعنی خداوند در همة هستی ما حضور و بر آن احاطه وجودی دارد.
وجود خداوند اصلی و حقیقی است و وجود موجودات ما، تبعی و ظلی است نه حقیقی، و این معنا به عبارتی یعنی تجلی.
گفته شده خداوند از رگ گردن به ما نزدیکتر است ولی در درون ما نیست و ما در درون او نیستیم و در نهج البلاغه به زیبای هرچه تمامتر این موضوع گفته شده است. یک نمونه از ان اینکه «و آنکه به سوى او اشارت کند محدودش پنداشته و هر که محدودش پندارد، او را بر شمرده است و هر که گوید که خدا در چیست، خدا را درون چیزى قرار داده و هر که گوید که خدا بر روى چیزى جاى دارد، دیگر جایها را از وجود او تهى کرده است»؛ و یا امام رضا علیه السلام در مورد این موضوع به زیبای سخن می فرماید.
پس سوال اینجا است چکونه از لحاظ عقلی این موضوع قابل گفتن است:
اولا: ذات خداوند بسیط محض است و درون و بیرونی ندارد تا ما مشخص کنیم اشیاء درون خدا هستند یا خدا (نعوذ بالله) داخل اشیاء، خداوند موجودی است بسیط و هیچ ترکیبی در ذات ندارد. بنابراین نه ما داخل خداییم و نه خداوند داخل اشیاء!
ثانیا: موجودات عالم هستی خارج از حیطه وجود نیستند و این است که هیچ کس نمی تواند از حکومت خداوند فرار کند خداوند وجود محض است و سایر مخلوقات نیز به برکت وجود محض موجودیت پیدا کرده اند، اگر چه بنا به فرموده عرفا «ما عدم هاییم هستی نما» ! اما بالاخره سهمی از وجود داریم و این وجود متعلق به ذات باری تعالی است. بنابراین ما از خداییم نه اینکه درون خدا باشیم. خداوند صرف الوجود است و ما وجود مقید و محدود، که همین محدودیت (ممکن الوجود بودن = ماهیت دار بودن) ما را از خداوند متمایز می سازد حتی نبی مکرم اسلام با آن همه عظمت و تعالی روحی به مقام ذات راه ندارد و مقام ذات برای وی نیز قابل تصور نیست. نبی مکرم (ص) اگر چه در مراتب وجودی برتری است اما چون خود مخلوق و ممکن الوجود است و خالقی دارد محال است به مقام ذات نائل بشود. برای روشن شدن موضوع می توان به مثالی تمسک جست؛ شما وقتی شیئی را در ذهن خود تصور می کنید، آن شیء مخلوق شماست و شما نیز خالق او هستید اما نه او درون شماست و نه شما درون او هستید و در عین حال آن شیء چیزی جدای از وجود شما نیست؛ بلکه کاملا وابسته به وجود شماست زیرا می توانید در یک «آن» او را محو بکنید.
علم ما نیز به خودمان در حد موجودات ممکن الوجود و به اندازه آگاهی ها و مختار بودن انسانی آن هم پس از تولد است. دیگر موجودات نیز به اندازه و سطح و عمق وجودیشان از این ویژگی برخوردارند.
حی بودن و مختار بودن ما نیز تجلی و سایه حی بودن و مختار بودن خداوند است از آن رو که نفخ روح از سوی خداوند بوده است. بنابراین هیچ دوتا بودنی متصور نیست.
مقام فنا و بقا، بعداً با سلوک انسانی به دست می آید و تجلی اختیار ما، که خود آن نیز تجلی اختیار خداوند است، هست.
آنچه ما داشتیم، فعلیت نبود، وجود بالقوه و ممکن بود، همین. پس نه شمر و نه ما در ذات خداوند وجود نداشتیم، بلکه صرفاً تصویر و سایه ای هستیم از صرف الوجود خداوند.
وجود خداوند اصلی و حقیقی است و وجود موجودات ما، تبعی و ظلی است نه حقیقی، و این معنا به عبارتی یعنی تجلی.
گفته شده خداوند از رگ گردن به ما نزدیکتر است ولی در درون ما نیست و ما در درون او نیستیم و در نهج البلاغه به زیبای هرچه تمامتر این موضوع گفته شده است. یک نمونه از ان اینکه «و آنکه به سوى او اشارت کند محدودش پنداشته و هر که محدودش پندارد، او را بر شمرده است و هر که گوید که خدا در چیست، خدا را درون چیزى قرار داده و هر که گوید که خدا بر روى چیزى جاى دارد، دیگر جایها را از وجود او تهى کرده است»؛ و یا امام رضا علیه السلام در مورد این موضوع به زیبای سخن می فرماید.
پس سوال اینجا است چکونه از لحاظ عقلی این موضوع قابل گفتن است:
اولا: ذات خداوند بسیط محض است و درون و بیرونی ندارد تا ما مشخص کنیم اشیاء درون خدا هستند یا خدا (نعوذ بالله) داخل اشیاء، خداوند موجودی است بسیط و هیچ ترکیبی در ذات ندارد. بنابراین نه ما داخل خداییم و نه خداوند داخل اشیاء!
ثانیا: موجودات عالم هستی خارج از حیطه وجود نیستند و این است که هیچ کس نمی تواند از حکومت خداوند فرار کند خداوند وجود محض است و سایر مخلوقات نیز به برکت وجود محض موجودیت پیدا کرده اند، اگر چه بنا به فرموده عرفا «ما عدم هاییم هستی نما» ! اما بالاخره سهمی از وجود داریم و این وجود متعلق به ذات باری تعالی است. بنابراین ما از خداییم نه اینکه درون خدا باشیم. خداوند صرف الوجود است و ما وجود مقید و محدود، که همین محدودیت (ممکن الوجود بودن = ماهیت دار بودن) ما را از خداوند متمایز می سازد حتی نبی مکرم اسلام با آن همه عظمت و تعالی روحی به مقام ذات راه ندارد و مقام ذات برای وی نیز قابل تصور نیست. نبی مکرم (ص) اگر چه در مراتب وجودی برتری است اما چون خود مخلوق و ممکن الوجود است و خالقی دارد محال است به مقام ذات نائل بشود. برای روشن شدن موضوع می توان به مثالی تمسک جست؛ شما وقتی شیئی را در ذهن خود تصور می کنید، آن شیء مخلوق شماست و شما نیز خالق او هستید اما نه او درون شماست و نه شما درون او هستید و در عین حال آن شیء چیزی جدای از وجود شما نیست؛ بلکه کاملا وابسته به وجود شماست زیرا می توانید در یک «آن» او را محو بکنید.
علم ما نیز به خودمان در حد موجودات ممکن الوجود و به اندازه آگاهی ها و مختار بودن انسانی آن هم پس از تولد است. دیگر موجودات نیز به اندازه و سطح و عمق وجودیشان از این ویژگی برخوردارند.
حی بودن و مختار بودن ما نیز تجلی و سایه حی بودن و مختار بودن خداوند است از آن رو که نفخ روح از سوی خداوند بوده است. بنابراین هیچ دوتا بودنی متصور نیست.
مقام فنا و بقا، بعداً با سلوک انسانی به دست می آید و تجلی اختیار ما، که خود آن نیز تجلی اختیار خداوند است، هست.
آنچه ما داشتیم، فعلیت نبود، وجود بالقوه و ممکن بود، همین. پس نه شمر و نه ما در ذات خداوند وجود نداشتیم، بلکه صرفاً تصویر و سایه ای هستیم از صرف الوجود خداوند.