خانه » همه » مذهبی » خواندنی هایی درباره حضرت باقر (ع)

خواندنی هایی درباره حضرت باقر (ع)


خواندنی هایی درباره حضرت باقر (ع)

۱۳۹۴/۰۶/۲۹


۱۶۱۵ بازدید

کراماتی درباره حضرت باقر (ع) بیان کنید؟

شیعه شدن مرد شامی محمد بن سلیمان از پدرش نقل میکند، مردى شامى که ساکن مدینه شده بود گاهی خدمت حضرت
باقر (علیه‌السلام) می رسید، به آن جناب گفت آقا! خیال نکنى من خدمت شما میرسم به
واسطه خجالتى است که از شما دارم (و ارادتمند شمایم) در روى زمین کسى را بیش از شما
خانواده دشمن نمیدارم و معتقدم که اطاعت خدا و پیغمبر و امیرالمؤمنین در دشمنى با
شما است، ولى چون مردى خوش صحبت و داراى ادب هستى رفت و آمد من براى همین است. وقتى
این حرف را میزد حضرت باقر (علیه‌السلام) می فرمود:
(لن تخفى على الله خافیه) هیچ چیز بر خدا پنهان نیست. چیزى نگذشت که مرد شامى مریض
شد و مرضش شدت یافت. همین که بحال احتضار رسید وکیل خود را خواست گفت، وقتى من از
دنیا رفتم و پارچه بر رویم کشیدى برو خدمت محمد بن على و تقاضا کن بر پیکرم نماز
بخواند باو گوش زد کن که خودم این کار را وصیت کرده ام. نیمه شب مرد شامی از دنیا
رفت او را در پارچه اى پیچیدند سحرگاه وکیلش به مسجد آمد، پس از اقامه نماز خدمت
امام باقر (علیه‌السلام) رسید، عرض کرد فلان مرد شامى خودش از شما تقاضا کرده که بر
پیکرش نماز بخوانید؟ فرمود نه او نمرده سرزمین شام سرد است، ولى حجاز گرمسیر است و
شدت گرما در این ناحیه زیاد است. بالاخره عجله نکنید و او را بر ندارید تا من
بیایم. در این موقع از جاى حرکت نموده وضو گرفت باز دو رکعت نماز خواند آنگاه دست
بدعا برداشته زیاد دعا کرد سپس به سجده رفت تا خورشید طلوع نمود آنگاه از جاى حرکت
کرده روانه منزل شامى شد. داخل اطاق شده او را صدا زد. جواب داد. شامى را بلند کرد
و نشاند، مقدارى سویق خواست «غذایی با آرد گندم» به او داد بعد به خانواده اش سفارش
کرد که غذا به او بدهند و با غذاهاى سرد سینه اش را سرد نگه دارند. امام از جاى
حرکت کرده و رفت، چیزى نگذشت که مرد شامى بهبود کامل یافت خدمت حضرت باقر رسیده عرض
کرد مایلم براى من خانه را خلوت کنى عرضى خصوصى دارم امام خانه را خلوت کرد. شامى
گفت، گواهى میدهم که تو حجت خدائى بر مردم و واسطه بین مردم و خدائى که هر کس جز به
تو پناه برد ناامید و زیانکار است و گمراه واقعى است، حضرت باقر پرسید چه شده که
تغییر عقیده دادى. گفت من خود متوجه شدم که روح از بدنم خارج شد، ناگاه منادى فریاد
زد با گوش خود صداى او را شنیدم خواب نبودم گفت، روح او را برگردانید محمد بن على
درخواست کرده است. حضرت باقر (علیه‌السلام) فرمود: (اما علمت ان الله یحب العبد و
یبغض عمله و یبغض العبد و یحب عمله) نمیدانى خدا گاهى شخصى را دوست دارد ولى کارش
را نمى پسندد و گاهى شخصى را دوست ندارد اما کارش را دوست دارد.
مرد شامى بعد از آن جزء اصحاب حضرت باقر به شمار می‌رفت.

برای ابن عطا در را باز کن
عبد الله بن عطاى مکى گفت: خیلى مایل به زیارت حضرت باقر شدم آن روزها در مکه بودم.
به طرف مدینه رهسپار شدم، فقط براى دیدار ایشان آن شب گرفتار باران شدید و هواى
سردى شدم، همین که به در خانه امام رسیدم، نیمه شب بود. با خود گفتم در نمی زنم در
این وقت شب ،همین جا هستم تا صبح شود در همین فکر بودم که شنیدم فرمود، کنیز در را
براى ابن عطا باز کن! که امشب دچار سردى و ناراحتى شده، کنیز آمد و در را باز کرد،
خدمت ایشان رسیدم.

نام امام باقر (علیه‌السلام) در تورات
پیغمبر روزى به جابر بن عبد الله انصارى فرمود: جابر تو زنده خواهى بود تا یکى از
فرزندان من بنام محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب را که در تورات معروف به
باقر است ملاقات کنى وقتى او را دیدى سلام مرا برسان. روزى جابر خدمت زین العابدین
علیه السلام رسید، پسرکى را در آنجا دید، گفت: چند قدم جلو بیا. آمد باز گفت چند
قدم عقب برو رفت. گفت به خدا سوگند، این شمائل پیامبر است.
به حضرت زین العابدین عرض کرد این پسرک کیست؟ فرمود این فرزندم محمد باقر و امام
بعد از من است جابر خود را به قدم‌هاى آن جناب افکند و شروع به بوسیدن نموده گفت:
جانم فدایت باد یا ابن رسول الله، سلام پدرت را بپذیر پیامبر اکرم به تو سلام
رسانده.
در این موقع دیدگان حضرت باقر (علیه‌السلام) پر از اشک شده، گفت: جابر سلام بر جدم
پیامبر تا انقراض آسمان ها و زمین و سلام بر تو که سلام پیامبر را رساندى.

پناهندگی کبوتر به امام باقر (علیه‌السلام)
حضرت باقر علیه السلام با ابو امیه انصارى در محمل نشسته بودند؛ به مکانی
بنام هجین رسیدند در آنجا ابو امیه متوجه شد کبوترى روى محمل در طرف حضرت باقر
(علیه‌السلام) نشسته، دستش را بلند نمود تا کبوتر را دور کند، امام علیه السلام
فرمود ابوامیه! این پرنده به اهل بیت پیغمبر پناهنده شده مارى است که هر سال
جوجه هاى او را می‌خورد من از خدا خواستم که شر آن مار را از او دفع کند و دیگر به
او کارى نخواهد داشت.

می‌خواهی به حال اول بازگردی
ابى بصیر نقل کرد که گفت: رفتم خدمت حضرت باقر و حضرت صادق (علیه‌السلام)
عرض کردم شما وارث پیغمبرید؟ فرمود آرى؟ عرض کردم پیغمبر نیز وارث تمام انبیاء بود
و هر چه آنها می‌دانستند او نیز می‌دانست فرمود آرى.
عرض کردم شما می‌توانید مرده را زنده کنید و کور و پیس را شفا دهید، فرمود بلى با
اجازه خدا. در این موقع به من فرمود؛ نزدیک بیا، سپس دستش را روى چشمم مالید خورشید
و آسمان و زمین و هر چه در خانه بود دیدم. فرمود: مایلى همین طور چشمهایت سالم
باشد، تو نیز با مردم باشى هر معامله اى در روز قیامت از سود و زیان با آن ها
مى شود با تو نیز بکنند. یا مثل اول کور باشى و بهشت برین به تو ارزانى شود. عرض
کردم مایلم همان طور که اول بودم باشم، باز دست بر روى چشمم کشید مثل اول شدم.
به حضرت باقر عرض شد که محمد بن مسلم مریض است، امام مقدارى آب
به وسیله غلامى برایش فرستاد. غلام آب را برد به او گفت: به من دستور داده همین جا
باشم تا بیاشامى و بعد با هم خدمت ایشان برسیم.
محمد بن مسلم فکر می کرد با این حالى که دارد و قدرت حرکت در او نیست چگونه می
تواند برود. همین که آب را آشامید و در شکمش قرار گرفت، مثل اینکه بندها را از پایش
گشادند از جاى حرکت نموده خدمت امام رسید اجازه خواست صداى امام را شنید که فرمود،
خوب شدى؟ حال داخل شو.
در حالی که اشک می ریخت داخل شد، فرمود: چرا گریه می کنى؟ عرض کرد بواسطه دورى که
از شما دارم و رنج و مشقتى که باید براى شما بکشم و در ضمن اینکه قدرت ندارم، زیاد
خدمت شما باشم و سیر شما را ببینم.
فرمود: اما اینکه قدرت ندارى صحیح است خداوند دوستان و ارادتمندان ما را چنین قرار
داده بلاء بسوى آنها بسرعت راه مى یابد.
و اما اینکه گفتى در فاصله دور قرار گرفته اى در این دورى به حضرت اباعبدالله
الحسین. شبیه شده اى که او نیز فاصله بسیار دورى از ما قرار دارد در کنار شط فرات
است (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم).
و اما جریان گرفتاری‌ ها که گفتى: مؤمن در این دنیا غریب است و در میان این مردم
ناشناخته و بى ارزش است؛ تا از دنیا به جوار رحمت الهى برود. و آنچه گفتى که
علاقمند هستی نزدیک ما باشى و بیشتر ما را ببینى و قدرت این کار را ندارى، این نیت
بنفع تو است و بر این نیت پاداش خواهى گرفت.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

خواندنی هایی درباره حضرت باقر (ع)


خواندنی هایی درباره حضرت باقر (ع)

۱۳۹۴/۰۶/۲۹


۱۶۱۵ بازدید

کراماتی درباره حضرت باقر (ع) بیان کنید؟

شیعه شدن مرد شامی محمد بن سلیمان از پدرش نقل میکند، مردى شامى که ساکن مدینه شده بود گاهی خدمت حضرت
باقر (علیه‌السلام) می رسید، به آن جناب گفت آقا! خیال نکنى من خدمت شما میرسم به
واسطه خجالتى است که از شما دارم (و ارادتمند شمایم) در روى زمین کسى را بیش از شما
خانواده دشمن نمیدارم و معتقدم که اطاعت خدا و پیغمبر و امیرالمؤمنین در دشمنى با
شما است، ولى چون مردى خوش صحبت و داراى ادب هستى رفت و آمد من براى همین است. وقتى
این حرف را میزد حضرت باقر (علیه‌السلام) می فرمود:
(لن تخفى على الله خافیه) هیچ چیز بر خدا پنهان نیست. چیزى نگذشت که مرد شامى مریض
شد و مرضش شدت یافت. همین که بحال احتضار رسید وکیل خود را خواست گفت، وقتى من از
دنیا رفتم و پارچه بر رویم کشیدى برو خدمت محمد بن على و تقاضا کن بر پیکرم نماز
بخواند باو گوش زد کن که خودم این کار را وصیت کرده ام. نیمه شب مرد شامی از دنیا
رفت او را در پارچه اى پیچیدند سحرگاه وکیلش به مسجد آمد، پس از اقامه نماز خدمت
امام باقر (علیه‌السلام) رسید، عرض کرد فلان مرد شامى خودش از شما تقاضا کرده که بر
پیکرش نماز بخوانید؟ فرمود نه او نمرده سرزمین شام سرد است، ولى حجاز گرمسیر است و
شدت گرما در این ناحیه زیاد است. بالاخره عجله نکنید و او را بر ندارید تا من
بیایم. در این موقع از جاى حرکت نموده وضو گرفت باز دو رکعت نماز خواند آنگاه دست
بدعا برداشته زیاد دعا کرد سپس به سجده رفت تا خورشید طلوع نمود آنگاه از جاى حرکت
کرده روانه منزل شامى شد. داخل اطاق شده او را صدا زد. جواب داد. شامى را بلند کرد
و نشاند، مقدارى سویق خواست «غذایی با آرد گندم» به او داد بعد به خانواده اش سفارش
کرد که غذا به او بدهند و با غذاهاى سرد سینه اش را سرد نگه دارند. امام از جاى
حرکت کرده و رفت، چیزى نگذشت که مرد شامى بهبود کامل یافت خدمت حضرت باقر رسیده عرض
کرد مایلم براى من خانه را خلوت کنى عرضى خصوصى دارم امام خانه را خلوت کرد. شامى
گفت، گواهى میدهم که تو حجت خدائى بر مردم و واسطه بین مردم و خدائى که هر کس جز به
تو پناه برد ناامید و زیانکار است و گمراه واقعى است، حضرت باقر پرسید چه شده که
تغییر عقیده دادى. گفت من خود متوجه شدم که روح از بدنم خارج شد، ناگاه منادى فریاد
زد با گوش خود صداى او را شنیدم خواب نبودم گفت، روح او را برگردانید محمد بن على
درخواست کرده است. حضرت باقر (علیه‌السلام) فرمود: (اما علمت ان الله یحب العبد و
یبغض عمله و یبغض العبد و یحب عمله) نمیدانى خدا گاهى شخصى را دوست دارد ولى کارش
را نمى پسندد و گاهى شخصى را دوست ندارد اما کارش را دوست دارد.
مرد شامى بعد از آن جزء اصحاب حضرت باقر به شمار می‌رفت.

برای ابن عطا در را باز کن
عبد الله بن عطاى مکى گفت: خیلى مایل به زیارت حضرت باقر شدم آن روزها در مکه بودم.
به طرف مدینه رهسپار شدم، فقط براى دیدار ایشان آن شب گرفتار باران شدید و هواى
سردى شدم، همین که به در خانه امام رسیدم، نیمه شب بود. با خود گفتم در نمی زنم در
این وقت شب ،همین جا هستم تا صبح شود در همین فکر بودم که شنیدم فرمود، کنیز در را
براى ابن عطا باز کن! که امشب دچار سردى و ناراحتى شده، کنیز آمد و در را باز کرد،
خدمت ایشان رسیدم.

نام امام باقر (علیه‌السلام) در تورات
پیغمبر روزى به جابر بن عبد الله انصارى فرمود: جابر تو زنده خواهى بود تا یکى از
فرزندان من بنام محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب را که در تورات معروف به
باقر است ملاقات کنى وقتى او را دیدى سلام مرا برسان. روزى جابر خدمت زین العابدین
علیه السلام رسید، پسرکى را در آنجا دید، گفت: چند قدم جلو بیا. آمد باز گفت چند
قدم عقب برو رفت. گفت به خدا سوگند، این شمائل پیامبر است.
به حضرت زین العابدین عرض کرد این پسرک کیست؟ فرمود این فرزندم محمد باقر و امام
بعد از من است جابر خود را به قدم‌هاى آن جناب افکند و شروع به بوسیدن نموده گفت:
جانم فدایت باد یا ابن رسول الله، سلام پدرت را بپذیر پیامبر اکرم به تو سلام
رسانده.
در این موقع دیدگان حضرت باقر (علیه‌السلام) پر از اشک شده، گفت: جابر سلام بر جدم
پیامبر تا انقراض آسمان ها و زمین و سلام بر تو که سلام پیامبر را رساندى.

پناهندگی کبوتر به امام باقر (علیه‌السلام)
حضرت باقر علیه السلام با ابو امیه انصارى در محمل نشسته بودند؛ به مکانی
بنام هجین رسیدند در آنجا ابو امیه متوجه شد کبوترى روى محمل در طرف حضرت باقر
(علیه‌السلام) نشسته، دستش را بلند نمود تا کبوتر را دور کند، امام علیه السلام
فرمود ابوامیه! این پرنده به اهل بیت پیغمبر پناهنده شده مارى است که هر سال
جوجه هاى او را می‌خورد من از خدا خواستم که شر آن مار را از او دفع کند و دیگر به
او کارى نخواهد داشت.

می‌خواهی به حال اول بازگردی
ابى بصیر نقل کرد که گفت: رفتم خدمت حضرت باقر و حضرت صادق (علیه‌السلام)
عرض کردم شما وارث پیغمبرید؟ فرمود آرى؟ عرض کردم پیغمبر نیز وارث تمام انبیاء بود
و هر چه آنها می‌دانستند او نیز می‌دانست فرمود آرى.
عرض کردم شما می‌توانید مرده را زنده کنید و کور و پیس را شفا دهید، فرمود بلى با
اجازه خدا. در این موقع به من فرمود؛ نزدیک بیا، سپس دستش را روى چشمم مالید خورشید
و آسمان و زمین و هر چه در خانه بود دیدم. فرمود: مایلى همین طور چشمهایت سالم
باشد، تو نیز با مردم باشى هر معامله اى در روز قیامت از سود و زیان با آن ها
مى شود با تو نیز بکنند. یا مثل اول کور باشى و بهشت برین به تو ارزانى شود. عرض
کردم مایلم همان طور که اول بودم باشم، باز دست بر روى چشمم کشید مثل اول شدم.
به حضرت باقر عرض شد که محمد بن مسلم مریض است، امام مقدارى آب
به وسیله غلامى برایش فرستاد. غلام آب را برد به او گفت: به من دستور داده همین جا
باشم تا بیاشامى و بعد با هم خدمت ایشان برسیم.
محمد بن مسلم فکر می کرد با این حالى که دارد و قدرت حرکت در او نیست چگونه می
تواند برود. همین که آب را آشامید و در شکمش قرار گرفت، مثل اینکه بندها را از پایش
گشادند از جاى حرکت نموده خدمت امام رسید اجازه خواست صداى امام را شنید که فرمود،
خوب شدى؟ حال داخل شو.
در حالی که اشک می ریخت داخل شد، فرمود: چرا گریه می کنى؟ عرض کرد بواسطه دورى که
از شما دارم و رنج و مشقتى که باید براى شما بکشم و در ضمن اینکه قدرت ندارم، زیاد
خدمت شما باشم و سیر شما را ببینم.
فرمود: اما اینکه قدرت ندارى صحیح است خداوند دوستان و ارادتمندان ما را چنین قرار
داده بلاء بسوى آنها بسرعت راه مى یابد.
و اما اینکه گفتى در فاصله دور قرار گرفته اى در این دورى به حضرت اباعبدالله
الحسین. شبیه شده اى که او نیز فاصله بسیار دورى از ما قرار دارد در کنار شط فرات
است (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم).
و اما جریان گرفتاری‌ ها که گفتى: مؤمن در این دنیا غریب است و در میان این مردم
ناشناخته و بى ارزش است؛ تا از دنیا به جوار رحمت الهى برود. و آنچه گفتى که
علاقمند هستی نزدیک ما باشى و بیشتر ما را ببینى و قدرت این کار را ندارى، این نیت
بنفع تو است و بر این نیت پاداش خواهى گرفت.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد