به دیگر سخن انسان یک تن دارد و یک من که از آن به روح الهى یا گوهرى مجرّد و ملکوتى تعبیر مى شود. تن و بُعد جسمانى انسان زوال پذیر است و همواره در حال دگرگونى و تحوّل و تغییر است و هر عضوى از عضو دیگر غایب و پنهان و ناآگاه مى باشد؛ در مقابل، من یا روح، هویّت حقیقى انسان و بهره مند از حیات ذاتى، آگاهى و شعور، بقا و جاودانگى، قدرت و اراده است.
انسان در پرتو شناخت من و روح الهى است که مى تواند به خداوند متعال معرفتى حضورى و شهودى بیابد؛ چنان که پیامبر اسلام (ص) فرمودند: مَنْ عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ کسی که خودش را بشناسید به تحقیق رب خود را شناخته است. بنابراین شناخت نفس به شناخت حق تعالى مى انجامد.
آن حقیقت ثابت و پایدارى که در طول زندگى دنیایى همراه ما است و باعث ثبات شخصیّت و هویّت شخصى انسان مى شود، همان روح و بُعد فرامادّى انسان است که در واقع انسانیّت انسان به آن بستگى دارد.
در فرهنگ اسلامی تعبیر های فراوانی نسبت به دو واقعیت وجودی انسان وجود دارد، همچون: خود حقیقی– خود مجازی؛ خود ملکوتی – خود ملکی؛ خود عالی – خود سافل؛ خود مجرد– خود مادی؛ خود معنوی – خود طبیعی. البته به نظر می رسد که تعبیر از خود مجازی؛ درست نباشد، زیرا ما در امور تکوینی مجاز نداریم.
قرآن کریم به ساختار دو بعدی روح انسان اشاره کرده و می فرماید: و بدأ خلق الانسان من طین أ ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه؛ خداوند آفرینش انسان را ازگل آغاز کرد و سپس او را سازمانی هماهنگ بخشید و از روح خود در او دمید، پس انسان آمیخته اى است از (گل) عنصرى زمینى و نامقدس، و از (روح) مخلوق الهى و مقدس.
خداوند به خاطر جنبه مجرّد و روح ملکوتى انسان بود که به فرشتگان دستور سجده و کُرنش در برابر او را داد؛ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ؛ همچنین دستیابى انسان به جایگاه برتر خلافت الهى و دریافت و تعلیم اسماء الهى به خاطر بهره مندى او از ظرفیت ویژه اى بود که در روح او به ودیعت گذاشته شده بود.
در سوره احزاب آمده است: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ؛ انسان به خاطر آن روح و دم الهى بود که بار امانت الهى و مسئولیّت تکالیف خداوند را بر دوش کشید، در حالى که آسمان و زمین و کوه ها از تحمل آن سرباز زدند. آن حقیقت زنده و آگاهى که پس از مرگ انسان به جهان برزخ و سپس به عالم آخرت منتقل مى شود و پاسخگوى عملکرد و رفتار انسان مى باشد، همان خود واقعى و روح انسان است.
بنابراین خود حقیقى انسان، همان روح الهى است که در پرتو معرفت به آن احساس شرافت و کرامت و تعالى مى کند و خویشتن را از تن دادن به پستى ها برتر مى شمرد، به قداست خویش پى مى برد، مقدسات و ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى برایش معنى و ارزش پیدا مى کند. امّا بسیارى تن پرورى و لذّت هاى جسمانى را هدف نهایى و مطلوب اصلى خویش پنداشته و آن را با من و هویّت انسانى خود اشتباه مى گیرند و در نتیجه تمام تلاش و همّت خود را در راستاى رشد و بالندگى و فربهى تن مصروف ساخته و از رشد و کمال من حقیقى خود باز مى مانند.
دوگانگی هویت انسان:
وجود بدن و روح یا به تعبیری خود مادی و خود معنوی باعث شده است که انسان دارای دو گونه هویت باشد؛ هویت بشری و هویت انسانی.
آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، شاغل و بازنشسته می شود و مریض می شود و نهایتا می میرد، هویت بشری انسان است.
اما آنکه تعقل و تفکر می کند، می آموزد و می آموزاند، عبادت و بندگی می کند، عشق می ورزد، سالک کوی دوست می شود، به ولایت و خلافت الهی می رسد، به عالم آخرت سفر می کند و برای همیشه ماندگار می شود، هویت انسانی ما است.
شناخت این دو مرتبه هویت برای اهل راه و سالک الی الله، بسیار ضرورت دارد زیرا اولا موضوع خودشناسی به هویت انسانی باز می گردد و ارتباط مستقیمی با هویت بشری ما ندارد و ثانیا موضوع خودسازی و سلوک معنوی نیز هویت انسانی ما است و نه هویت بشری!
در حقیقت تمامی مراحل سلوک قرآنی سفر کردن و مهاجرت از عالم طبیعت و هویت بشری به عالم عقل و عرفان و هویت انسانی است. به قول حافظ انسان تا از طبیعت سفر نکند هرگز نمی تواند سالک کوی طریقت و حقیقت شود.
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون – کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد.
هویت بشری و حیات طبیعی:
واژه بشر همانگونه که اشاره شد، از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان بدن عنصری که از خاک و آب آفریده شده است. هویت بشری انسان از سنخ حیوان است و نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود ولی با یک تفاوت اساسی و آن اینکه بشر می تواند انسان شود و به خدا نزدیک و خلیفه خدا گردد، ولی سایر حیوانات نمی توانند.
لفظ بشر در چندین آیه از قرآن کریم به کار رفته است، مانند: إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ؛ زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک. دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ؛ چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد. گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد.
بدین خاطر خدای متعال به پیامبرش فرمود: به آنها بگو: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ یوحی إلَی؛ اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود، متفاوت ایم.
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا؛ من چگونه می توانم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است.
البته بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی نفس و طبیعت مادی انسان، ایجاد گرایش های دنیوی مضر، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل افراطی نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
تمام تلاش های انسان برای تامین معاش و تحصیل علوم طبیعی و تشکیل خانواده و حفظ سلامتی بدن و محیط اطراف خود و ارتقای موقعیت اقتصادی و اجتماعی و پیشرفت مادی، نوعی سلوک طبیعی و مادی محسوب می شود که در جای خود لازم است. پیامبر(ص) فرمود: من لامَعاشَ لَه، لامَعادَ لَه؛ هر کس معاش و زندگى مادى ندارد، معاد هم برایش وجود ندارد. فقر مادى، زاینده فقر معنوى است، لذا یکی از شرایط مهم سلوک این است که انسان به زندگی طبیعی خودش سروسامان درستی بدهد و معیشت اش تامین باشد.
همچنین نهضت های عدالت خواهانه ای که اهل ایمان در آن مشارکت می کنند برای همین است که امکانات جامعه عادلانه تقسیم شود تا برای انسان ها امکان رشد معنوی وجود داشته باشد، لذا برای رسیدن به امکانات مادی حتی باید جنگید و مبارزه کرد. و لذا کسانى که ذلت اسارت استعمار و استبداد را پذیرا باشند، در آخرت نیز معذب خواهند بود؛ ولى آنهایى که براى نجات خویش از فقر جهاد و پیکار کنند، در جهان دیگر سرافراز و از نعمت هاى ابدى برخوردارند.
هویت انسانی و حیات معقول:
هویت بشری از جنس ماده و این جهانی است و در حیات طبیعی ساخته می شود، اما هویت انسانی از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است. انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. کل شیء هالک الا وجه. جز وجه خداوند همه چیز هلاکت پذیر است. آدمی در مسیر حر کت تکاملی خود پس از گذر از عالم طبیعیت و ماده، حتی باید از عالم عقل نیز گذر کند و سپس در قالب سلوک عرفانی به وادی عشق درآید و محبت را تجربه نماید تا به محبوب حقیقی عالم وصول یابد.
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و به سلوک عقلی بپردازد و حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار او در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید؛ چرا؟ چون اگر در طبیعت بماند و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در نهایت نیز اهل دوزخ خواهد بود.
هویت انسانی با حیات معقول ساخته می شود و در حیات معقول انسان برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع دارد و برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال می کند و اینطور نیست که صرفا در پاسخ به امیال نفسانی و غرایز حیوانی، زندگی و انتخاب کند. زندگی معقول بر اساس اندیشه و درک کلیات شکل می گیرد و نه احساس و ادراک غریزی و جزئی. در این نوع زندگی عقل فرمان می دهد نه امیال و خواسته های نفسانی.
انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی که در درونش هست، زندگی و رشد بشری و طبیعی خود را آغاز می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و با رشد عقلانی و زندگی اختیاری هویت خود را از بشری به انسانی ارتقاء بخشد.
البته ماندگار شدن در عالم عقل نیز نوعی عقب ماندگی محسوب می شود. عقیده، اندیشه، ایمان و عمل صالح داشتن، تازه ابتدای راه است. فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن راه را برای رسیدن به حیات عرفانی باز می کند. اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و سلوک عرفانی می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
دوگانگی هویت، منشا کرامت انسانی:
ارجمندى و کرامت انسان، هرگز به معناى یک بعدى بودن او و حرکت جبرى وى به سوى کمال نیست، بلکه انسان از آن رو شایسته آفریده شدن و خلافت الهی، معرفى شده است که دارای دو بعد و دو گرایش است و مى تواند آگاه شود و انتخاب کند.
گرایش بعد طبیعی و نفس انسان به سمت دنیا و طبیعت مادی است و زمینه اسارت انسان در غرایز و شهوات را فراهم می کند، ولی در مقابل گرایش روح و بعد معنوی و فطرت آدمی به سمت خدا و معنویت و آخرت است و زمینه الهی شدن او را به وجود می آورد.
انتخاب بر اساس آگاهى، آن گاه اتفاق می افتد که انسان نیز در درون ساختار وجودى خود زمینه انتخاب را داشته است و در بیرون وجود خود، یعنى جهان عینیت و خارج نیز از این زمینه برخوردار باشد.
زمینه انتخاب، تنوع و چند بعدى بودن و دست کم دو بعدى بودن است. انسان در استعداد وجودى خود زمانى مى تواند انتخابگر باشد که دست کم از استعداد تعالى یافتن و یا منحط شدن، الهى شدن یا شیطانى شدن، نورانى شدن و هدایت یافتن یا ظلمانى شدن و گمراه گشتن برخوردار باشد و ابزار و امکانات حرکت در این دو مسیر را نیز دارا بوده و در عینیت زندگى نیز متناسب با آن گرایش هاى درونى و ابزار و امکانات، طریق و گذرگاه داشته باشد.
خود معنوی، گمشده انسان:
بزرگترین غفلتی که انسان بدان دچار شده است، غفلت از خود حقیقی و معنوی است، خود ملکوتی گمشده اصلی انسان در زندگی است. آدمی اگر خودش را بیابد و به ارزش های وجودی خود پی ببرد، به هر کمالی که دست یافتنی باشد خواهد رسید، رسیدن به قرب الهی نیز ابتدا در گرو یافتن و سپس ساختن خود انسانی است.
علی(ع) در روایتی به این حقیقت اشاره نموده و فرموده است: عَجِبتُ لِمَن یُنشِدُ ضالَّتَهُ وقَد أضَلَّ نَفسَهُ فَلا یَطلُبُها؛ از آدمی در تعجبم؛ زیرا که او، اگر چیز کوچکی را گم کند، ممکن است برای یافتن آن تلاش فراوان نماید ، ولی خودش را گم نموده وبرای یافتن آن تلاشی نمی کند.
گاهی انسان آنچنان در زندگی این جهانی و خود طبیعی، نیازها و خواسته های آن غرق می شود، که خود حقیقی و معنوی اش را فراموش می نماید. انسانیت انسان بسته به خود معنوی او است و تا انسان خودش را آنچنان که باید، نیابد و نسازد ، شایسته این عنوان نیست.
خود معنوی، موضوع دین:
موضوع دین نیز خود معنوی و حقیقی انسان است، اگر انسان روح و بعد مجرد نداشت، به دین نیاز مند نمی شد، بدن انسان مادی است و برای رفع نیازهایش به دانش حسی و طبیعی نیاز دارد، اینگونه دانش در خود طبیعت یافت می شود و آدمی قادر است با ابزار حس و تجربه و از طریق علوم دانشگاهی، به رفع نیازهای دانشی خویش بپردازد، ولی روح انسان مجرد است و نیاز به دانش و بینش معنوی دارد، اینگونه آگاهی، با ابزار طبیعی تحصیل نمی شود و نیازمند وحی و ابزار فرا طبیعی است. دین، در اصل، تامین کننده نیازهای بینشی و دانشی انسان در زندگی معنوی و فرا طبیعی است .
دین و خود اصیل انسان به هم پیوندی عمیق دارند، یاد خدا بودن، همان چیزی که بعد معنوی انسان به وسیله آن به تعالی و کمال می رسد و دین گریزی چیزی جز فرار از خود نیست، بی توجهی به دین و یاد خدا، در حقیقت، بی توجهی به خویشتن خویش است.
یاد خدا هم آغوش یاد خود است و یاد خود یاد خداوند را در پی خواهد داشت، کسی که یاد خدا را به فراموشی سپارد، خود را فراموش کرده و فراموشی خود، مستلزم از یاد بردن خداوند و معبود هستی است.
خود معنوی، معیار انسانیت:
یکی از مباحث مهم انسان شناسی بحث درباره معیار انسانیت است. معیار انسانیت، ویژگی خاصی است که انسان را به خاطر وجود آن، انسان می نامیم. اولین سوالی که در این زمینه وجود دارد این است که: انسانیت انسان آیا ریشه در جسم او دارد یا نه یک ویژگی روحی و معنوی است؟ مکاتب مختلف فلسفی اعم از الهی و مادی در این زمینه نظرات گوناگونی ارایه داده اند که هر یک مبنای ظهور مکاتب گوناگون شده است، اما برای ما سخن و دیدگاه قرآن کریم تعیین کننده است و اهمیت ویژه ای دارد.
همگی می دانیم که قرآن کریم انسان را مرکّب از روح و بدن می داند و آیه سوره حجر: فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی؛ هنگامی که ساخت بدن او را به پایان رساندم و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، به این مطلب اشاره دارد. از این آیه و آیات دیگر استفاده میشود که حقیقت روح چیزی غیر از بدن است و تا آن نباشد انسان به وجود نمیآید.
علاوه بر آیات یقینی قرآن کریم که وجود روح را اثبات می کنند، ادله فراوانی در فلسفه و حکمت اسلامی بر وجود و تجرد و اصالت روح اقامه شده است که در فصول بعدی این کتاب، آنها اشاره خواهد شد. همچنین از این ادله استفاده می شود که حقیقت و انسانیت انسان به روح او است و هر چیزی که کمال برای روح باشد، کمال انسانی محسوب می شود.
از نگاه قرآن، ریاکاری و خودنمایی، نیرنگ، آز و دیگر مفاسد اخلاقی ناشی از فساد ملکوت انسان است و راستی و درستی، فداکاری، قرب به خدا و دیگر فضیلت های اخلاقی روح، نشانه پاکی، بزرگی، عزت نفس و سلامت ملکوت انسان است؛ اعمال و رفتار انسان بر اساس بعد ملکوتی وی ارزیابی می شود، نه بعد ظاهری او، و در قیامت هم آدمی بر اساس بعد ملکوتی خود محشور و محاسبه می شود، نه بعد ظاهری.