شامل : چهل سؤ ال عرفانى و اخلاقى از امام خمینى
نگارش و تدوین : محمد رضا رمزى اوحدى
مقدمه 1 – شیطان شناسى
1 – شیطان شناسى
2 – بهترین و مؤ ثرترین راه مبارزه با نفس اماره
3 – دعا و آثار معنوى آن بر باطن و جایگاه مناجات شعبانیه در بین سایر ادعیه 4 – مسئله تکبر و راههاى مبارزه عملى با تکبّر
4 – مسئله تکبر و راههاى مبارزه عملى با تکبّر
5 – راههاى کنترل غضب در انسان
6 – حیله هاى شیطان در انسان بواسطه رحمت الهى
7 – دنیاطلبى و آثار سوء آن
8 – توجه و درک محضریت حق تعالى
9 – علت سستى در انجام واجبات و مستحبات
10 – قرائت ظاهرى آیات قرآن کریم
11 – آداب باطنى قرائت قرآن کریم
12 – دوستدار واقعى اهل بیت چه کسانى اند
13 – خودبینى اساس تمرد و نافرمانى بندگان
14 – علت و ریشه معاصى
15 – آداب باطنى حج
16 – جایگاه تفکر در سیر و سلوک
17 – هجرت الى الله یعنى چه
18 – صبر و مسائل پیرامون آن
19 – غفلت و آثار مربوط به آن
20 – خوداتکائى بدترین تکیه گاه
21 – اخلاص
22 – حضور قلب در نماز
23 – تقوا و ورع
24 – عجب و غرور
25 – راه مبارزه با شیطان
26 – کنترل خطورات ذهنى
27 – مراقبه و محاسبه
28 – اولین گام در راه مبارزه با نفس
29 – ایمان قلبى و زبانى
30 – جایگاه ریاضت در سیر و سلوک
31 – دنیاطلبى منشاء همه فسادها
32 – هدف از بعثت انبیاء
33 – رابطه علم با عمل
34 – ذکر و آداب باطنى آن
35 – زبان و معاصى مربوط به آن
36 – آداب تلاوت قرآن
37 – آثار بى توجهى به قرآن کریم
38 – معنى عرفان ناب محمّدى
39 – هدف خداوند از بیان قصص قرآنى
40 – شناخت مؤ من از غیرمؤ من
حُسن ختام
منابع
مقدمه
((سرخوش از جام سبوى تو منم من ))
مرد بزرگ اندیشه ها خمینى با چشمانى آفتاب گون آمد و آفتاب باورش را بر دلهاى ما تابانید تا پاینده شویم .
ذوق عشق تا نکنى ذوق عرفان نیز سودت ندهد و این شدنى نیست !!! الاّ به خود باختن خویش ، امام خمینى در هدایت هاى عرفانیش صرفاً ناقل نبوده و نیست ، بلکه آنچه باعث نورانیت این شخصیت عرفانى است همانا عملکرد پر نور او در این صحنه نور ریز است .
او با روح خدائیش عرفان نابى را در جان جامعه جارى کرد که معانى بهشتى آن ملتى را به جان آورد و شهره بازار نمود.
این مجموعه شامل چهل سؤ ال عرفانى است که تنظیم کننده با طرح سؤ الاتى پاسخهاى مربوطه به آن را از کتب امام خمینى به تناسب سؤ الات استخراج نموده است .
والحمدلله رب العالمین
محمد رضا رمزى اوحدى
1 – شیطان شناسى
سؤ ال :
همه ما شیطان را دشمن رسمى خود مى پنداریم لیکن خیلى به حیله هاى او دقت نمى کنیم و نفس اماره را نیز بعنوان یکى از ابزارهاى قوى شیطان مى دانیم استدعا دارد حضرتعالى در این خصوص و اغواءگریهاى شیطان راهنمائى هائى بفرمائید.؟
مکائد نفس و شیطان در دل از روى میزان و اساس است . هیچ گاه ممکن نیست نفس به شما که داراى ملکه تقوى و خوف از خدا هستید، تکلیف قتل نفس یا زنا کند. یا (به ) کسى که داراى خصلت شرافت و طهارت نفس است ، پیشنهاد دزدى و راهزنى نماید.
از اوّل امر ممکن نیست به شما بگوید در این ایمان و أ عمال ، به خداى خود منّت گذار، یا خود را از زمره محبوبین و محبّین و مقربین درگاه قلمداد کن . ابتداى امر از درجه نازله گرفته ، رخنه در دل شما باز مى کند، و شما را وادار مى کند به شدّت مواظبت در مستحبّات و اءذکار و اءوراد، و در ضمن ، عمل یکى از اهل معصیت را در نظر شما به مناسبت حال شما جلوه مى دهد، و به شما إ لقاى مى کند که شما از این شخص به حکم شرع و عقل بهترید، و اءعمال شما موجب نجات شما است و بحمداللّه شما پاک و پاکیزه هستید و از معاصى عارى و برى هستید.
از این ، دو نتیجه مى گیرد: یکى بدبینى به بندگان خدا و دیگرى خودپسندى ، که هر دو از مهلکات و سرچشمه مفاسد است . به نفس و شیطان بگویید ممکن است این شخصى که مبتلا است به معصیت ، داراى ملکه یى باشد یا اعمال دیگرى باشد که خداى تعالى او را به رحمت خود مستغرق کند و نور آن خُلق و آن ملکه او را هدایت کند و منجر شود کار او به حُسْن عاقبت . شاید این شخص را خدا مبتلا به معصیت کرده ، (تا) به عجب که از معصیت بدتر است ، (مبتلا) نشود…(1)
بالجمله ، آنچه تو را از حق باز دارد و از جمال جمیل محبوب جلّ جلاله محجوب کند شیطان تو است ، چه در صورت انسان باشد یا جن . و آنچه که به آن وسیله تو را از این مقصد و مقصود باز دارند دامهاى شیطانى است ، چه از سنخ مقامات و مدارج باشد یا علوم و کمالات یا حِرَف و صنایع یا عیش و راحت یا رنج و ذلّت یا غیر اینها. و اینها عبارت از دنیاى مذمومه است ؛ و به عبارت دیگر، تعلّق قلب به غیر حق دنیاى او است و آن مذموم است و دام شیطان است و استعاذه از آن باید کرد.(2)
شیطان باطنى انسان بسیار استاد است و او – این – همچو نیست که ابتدا انسان را به فساد بکشد، ابتدا قدم کوچکى را وا مى دارد که انسان بردارد، این قدم که برداشت فردایش یک قدم یک قدرى بلندترى ، انسان را یواش یواش به جهنم مى فرستد، یواش یواش به فساد مى کشد … شیطانى که در باطن انسان است با کمال استادى انسان را به تباهى مى کشد. اگر از اول بگوید که تو بیا برو یک آدمى را بکش ، هرگز نخواهد رفت . این از اول انسان را وادار مى کند که این آدم چطور است ، یک غیضى به او بکن . بعد یک قدرى زیادتر تا کم کم مهیا مى کند انسان را از براى اینکه آدم هم مى کشد. همه اینهائى که فاسد هستند به تدریج فاسد شدند. هیچ کس یک دفعه فاسد نشده است و هیچ یک از ماها هم باید تصور نکنیم که ماءمون از این هستیم که فاسد بشویم . همه در معرض فساد هستیم ، همه ما دست به گریبان شیطان است و خصوصاً شیطان نفس ، همه گریبانمان به دست اوست ، هیچ کس هم از ابتدا فاسدِ فاسد نبوده است و هیچ کس هم مامون نیست از اینکه – از – به فساد و به دام شیطان نیفتد.
انسان از خودش همیشه غافل است ، نمى تواند ادراک کند که چکاره است . ممکن است چهل پنجاه سال یکى فکر کند که براى خدا کار مى کند و آن که به او القاء مى کند شیطان باشد…(3) اینها تلبیسات ابلیس است که بر ما غلبه کرده است و این تلبیسات ابلیسى را اگر چنانچه مسامحه کنید شما را به جهنم مى فرستد، در همین دنیا
هم به تباهى مى کشد. در همین دنیا ایستاده است این تلبیس نفسانى و این شیطان نفس ایستاده است ، تا آنجائى که همه چیز دنیا را به باد فنا بدهد هیتلر حاضر بود تمام بشر از بین برود و خودش در آن قدرت بین همان آلمان باقى باشد(4) … انگیزه بعثت این است که ما را از این طغیان ها نجات دهد و ما تزکیه کنیم خودمان را، نفوس خودمان را مصفا کنیم و نفوس خودمان را از این ظلمات نجات بدهیم .(5)
2 – بهترین و مؤ ثرترین راه مبارزه با نفس اماره
سؤ ال :
نفس انسان طبق فرمایش قرآن فرمان به بدى مى دهد و رذائل نفسانى بعنوان حجابى جدى ، ما را از محضر حق دور نگه داشته ، حال این سؤ ال مطرح است که چگونه باید نفس اماره را منقاد کرد و چگونه رذائل اخلاقى و نفسانى را از جان معنوى خود باید دور بریزیم ؟ و چگونه بر صراط حق پایدار میتوان ماند؟
باید وارد مجاهده با قصد خالص شد. البتّه آن وقت نفس اصلاح مى شود. تمام صفات نفسانیّه قابل اصلاح است ، لیکن در اوّلِ امر، کمى زحمت دارد. آن هم بعد از ورود در اصلاح ، سهل و آسان مى شود. عمده به فکر تصفیه و اصلاح افتادن است و از خواب بیدار شدن است منزل اوّل انسانیّت ((یقظه )) است . و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است ، و فهمیدن این که انسان مسافر است . و هر مسافر، زاد و راحله مى خواهد. زاد و راحله انسان ، خصال خود انسان است . مرکوب این سفر پرخوف و خطر، و این راه تاریک و باریک و صراطِ اَحَدِّ از سیف ، و ادَّقِ از شَعْر، همّت مردانه است . نور این طریق مُظِلم ، ایمان و خصال حمیده است . اگر سستى کند و فتور نماید، از این صراط نتواند گذشت ، به رو در آتش افتد و با خاک مذلّت یکسان شده ، به پرتگاه هلاکت افتد. و کسى که از این صراط نتواند گذشت ، از صراطِ آخرت نیز نتواند گذشت .(6)
گمان مکن که رذایل نفسانى و اخلاق روحى ممکن الزوال نیست . این ها خیال خامى است که نفس اماره و شیطان القاء مى کند و مى خواهد تو را از سلوک راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد انسان تا در این دار تغیّر و نشاءه تبدّل است ، ممکن است در تمام اوصاف و اخلاق تغییر پیدا کند، و هر چه ملکات محکم هم باشد تا در این عالم است ، قابل زوال است . منتها به حسب اختلاف شدّت و ضعف ، زحمت تصفیه تفاوت مى کند.(7)
انسان مدّتى با کمال دقّت ، مواظبت کند از حرکات و سکنات خود، و کاملاً مداقّه در اعمال خویش کند، و برخلاف خواهش و آرزوى نفس ، اقدام کند و مجاهده نماید، و اعمال و اقوال خود را در ظاهر و باطن خوب کند، و تظاهرات و تدلیسات را عملاً کنار گذارد، و از خداى متعال در خلال این احوال ، توفیق طلب کند، که او را بر نفس امّاره و هواهاى آن مسلّط کند، و در این اقدام و علاج با او همراهى فرماید. خداوند تبارک و تعالى ، فضل و رحمتش بر بندگان بى پایان است .(8)
خداوندا ما را از این خواب طولانى بیدار کن ، و از مستى و بى خودى هشیار فرما، و دل ما را به نور ایمان صفا بده ، و به حال ما ترحّم فرما. ما مرد این میدان نیستیم . تو خود ما را دستگیرى نما و از چنگال شیطان و هواى نفس نجات ده . بحقّ اولیائک محمّد و آله الطاهرین – صلوات اللّه علیهم اجمعین – .(9)
راه اسلام و خدا را طى کنید که صراط انسانیت است . راه همین است ، راه مستقیم همین است . آن راهى را که شما در سوره حمد در نماز مى خوانید که : ((اهدانا الصراط المستقیم ، صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لاالضالیّن )). صراط مستقیم همین صراط اسلام است که صراط انسانیت است ، که صراط کمال است که راه به خداست . سه راه هست ، یک راه مستقیم و یک راه شرقى مغضوب علیهم و یک راه غربى ضالین …
راه مستقیم ، منتهى به خدا مى شود آن صراطى که تا جهنم کشیده شده است ، اگر مستقیم در این عالم حرکت کنید، از آن صراط، مستقیماً رد مى شوید. جهنم باطن این دنیاست . اگر مستقیم از این راه رفتید و طرف چپ یا طرف راست منحرف نشد، از صراط در این عالم هم مستقیم عبور مى کنید و به چپ یا راست متمایل نمى شوید، که اگر به چپ متمایل بشوید به جهنم است و اگر به راست متمایل شوید جهنم است . راه خدا مستقیم است .(10)
خداوند شما را به همین صراط مستقیم راهبر باشد و هدایت کند و ما همه را هدایت کند به راه مستقیم و از چپ و راست منحرف کند.(11)
انسان اگر هر انحرافى پیدا کند، انحراف عملى ،انحراف روحى ، انحراف عقلى ، برگرداندن این انحرافات را به معناى خودش ، این ایجاد عدالت است در انسان ، اگر اخلاقش اخلاق منحرفى باشد، از این انحراف وقتى به اعتدال برگردد، این عدالت در او تحقّق پیدا کرده است . اگر در عقاید یک انحرافاتى و کجى هایى باشد، برگرداندن آن عقاید کج به یک عقیده صحیح و صراط مستقیم ، این ایجاد عدالت است در عقل انسان .(12)
آیا نیامده وقت آن که در صدد اصلاح نفس برآئیم ، و براى علاج امراض آن قدمى برداریم ؟
سرمایه جوانى را به رایگان از دست دادیم ، و با غرور نفس و شیطان ، جوانى را که باید با آن سعادتهاى دو جهان را تهیه کنیم از کف نهادیم اکنون نیز در صدد اصلاح برنمى آئیم تا سرمایه حیات هم از دست برود و با خسران تّام و شقاوت کامل از این دنیا منتقل شویم … چه خسرانى بالاتر از آن که سرمایه سعادت ابدى را در شقاوت ابدى خرج کند و مایه حیات و نجات ، در هلاکت و فناىِ خود به کار اندازد، و تا آخر عمر از غفلت و مستى به خود نیاید.(13)
3 – دعا و آثار معنوى آن بر باطن و جایگاه مناجات شعبانیه در بین سایر ادعیه
سؤ ال :
مشاهد شده حضرت مستطاب عالى اشارات زیادى در خصوص مناجات شعبانیه و … داشته اید استدعا دارد بفرمائید چرا بخش عمده اعمال عبادى ماههاى رجب و شعبان را این ادعیه تشکیل مى دهد آنگاه پیرامون آثار وضعى و تاءثیرات روحى دعا در تکوین شخصیت معنوى و عرفانى افراد راهنمائى لازم را مبذول فرمائید؟
این دعاهائى که از ائمه ما وارد شده است مثل دعاء کمیل ، مثل مناجات شعبانیّه : دعاى حضرت سید الشهداءعلیه السّلام دعاى ((سمات )) اینها چه جور انسان را درست مى کنند. در روایت است که دعاى شعبانیّه را همه ائمه مى خوانده اند. من در سایر ادعیه ندیدم که اینطور تعبیر شده باشد که همه ائمه مى خوانده اند.(14) … این ادعیه انسان را از این ظلمت بیرون مى برد، وقتى که از این ظلمت بیرون رفت انسانى مى شود که کار مى کند امّا براى خدا، شمشیر مى زند براى خدا، مقاتله مى کند براى خدا، قیامش براى خدا است .(15)
دور کردند مردم را از ادعیه و کتب دعا! یک وقت آتش مى زدند (کتب دعا را!) آن مرد خبیث ((کسروى )) یک روزى داشت که روز آتش سوزى بود! که کتاب هاى عرفانى و کتاب هاى دعا را مى گفتند مى آوردند و آن روز آتش مى زدند! اینهاى نمى فهمند ((دعا)) یعنى چه ؟ تاءثیر دعا را نمى دانند که در نفوس انسان ها چیست ؟ نمى دانند که همه خیرات و برکات از همین دعا خوان ها است ، از همین ها است که با صداى ضعیف دعا مى خوانند و ذکر خدا مى گویند، (خواندن ) همین دعاها بطور طوطى وار هم که هست در آنها تاءثیر کرده و بهترند از آنها که تارک آن (دعاها) هستند. نماز خواندن ولو اینکه یک مرتبه نازله اى را هم داشته باشد از آن نماز نخوان بهتر است ، مهذّب تر است ، او دزدى نمى کند، پرونده هاى جنایت را شما بررسى کنید ببینید چقدرش مال طلبه است ، چقدرش مال غیرطلبه ؟(16)
آنکه مى گوید ما دعا نمى خواهیم قرآن را هم نمى خواهد، یعنى قرآن را هم قبول ندارد. (در قرآن مى فرماید) ((ادعونى استجب لکم )) مرا بخوانید، دعا کنید، ان شاءالله خداوند ما را از اهل دعا و اهل ذکر و اهل قرآن قرار دهد.(17)
ائمه طاهرین علیهم السّلام بسیارى از مسائل را با لسان ادعیه بیان فرموده اند، لسان ادعیه با لسانهاى عادى که آن بزرگواران داشتند و احکام را بیان مى فرمودند خیلى فرق دارد. اکثراً مسائل روحانى ، مسائل ماوراء طبیعت ، مسائل دقیق الهى و آنچه را مربوط به معرفة اللّه است با لسان ادعیه بیان فرموده اند ولى ما ادعیه را تا آخر مى خوانیم و متاءسفانه به این معانى توجه نداریم و اصولا نمى فهمیم چه مى خواهند بفرمایند.(18)
همین ادعیه بودند که اشخاص وقتى که ادعیه را مى خواندند قوت روحى پیدا مى کردند و سبکبار مى شدند و شهادت براى آنها هیّن و آسان مى شد. این ادعیه در ماه مبارک رجب و خصوصاً در ماه مبارک شعبان اینها مقدمه و آرایشى است که انسان به حسب قلب خودش مى کند براى اینکه مهیا بشود برود میهمانى ، میهمانى خدا، مهمانى اى که در آنجا سفره اى که پهن کرده است قرآن مجید است و محلى که در آنجا ضیافت مى کند مهمش ((لیلة القدر)) است و ضیافتى که مى کند ضیافت تنزیهى و ضیافت اثباتى و تعلیمى ، نفوس را از روز اول ماه مبارک رمضان به روزه ، به مجاهده ، به ادعیه مهیا مى کند تا برسند به آن سفره اى که از آن باید استفاده کنند و آن ((لیلة القدر)) است که قرآن در آن نازل شده است . این ضیافت الهى انسان را منقلب باید بکند از این جهت حیوانى به آن جهت واقعى ، انسانى ، از آن ظلمت هائى که اطلاع به آن داریم منقلب کند انسان را به آن نورهائى و آن نورها و نور مطلقى که همه عالم تبع اوست .(19)
این دعاهائى که در ماه ها هست ، در روزها هست خصوصاً در ماه رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان اینها انسان را همچو تقویت روحى مى کند اگر کسى اهلش باشد ماها که نیستیم ، همچو تقویت روحى مى کند و همچو راه را براى انسان باز مى کند و نورافکن است براى اینکه این بشر را از این ظلمت ها بیرون بیاورد و وارد نور بکند که معجزه آساست .(20)
آن که سبکبار مى کند انسان را و از این ظلمتکده مى کشد او را بیرون و نفس را از آن گرفتارى ها و سرگشتگى هائى که دارد خارج مى کند این ادعیه اى است که از ائمه ما وارد شده اند… این ادعیه مهیا مى کنند این نفوس را براى اینکه این علائقى که انسان دارد و بیچاره کرده انسان را این علائق ،این گرفتارى هائى که انسان در این عالم طبیعت دارد و انسان را سرگشته کرده است ، متحیر کرده است ، نجاتش بدهند و آن راهى که راه انسان است ببرند، راه هاى دیگر راه انسان نیست ، صراط مستقیم راه انسانیت است .(21)
هر عملى اولش فکر است . هر کارى اولش تفکر و تامل در اطراف کار است . اگر ما در روحمان ضعف باشد، نمى توانیم کارى بکنیم ، روح را قوى کنید، قلب خودتان را قوى کنید، به خدا منقطع بشوید. اینهمه ادعیه اى که وارد شده است و همه را دعوت کرده است به اینکه … به خدا بکنید براى اینکه او مرکز قدرت است . اینهمه دعوت شده است که به کس دیگرى غیرخدا متشبث نشوید، براى اینکه به شما تزریق کنند قوت را، که شما یک پشتوانه عظیم دارید و او خداست . کسى که خدا را دارد، از چه باید بترسد؟(22)
4 – مسئله تکبر و راههاى مبارزه عملى با تکبّر
سؤ ال :
مسئله تکبر که از اهم مباحث اخلاقى است در قرآن کریم و روایات متعدّد، مکرّر، به آن اشاره شده ، استدعا دارد طریقه عملى رهایى از این خصیصه زشت را بیان فرموده ، سپس جهت تبرک و تیمّن آیه و روایتى را به عنوان استشهاد در این باب بیان فرمائید.
اگر در صدد اصلاح نفس برآمدى ، طریق عملى آن نیز با قدرى مواظبت ، سهل و آسان است ، و در این طریق با همّت مردانه و حریّت فکر و بلندى نظر، به هیچ مخاطره ، تصادف نمى کنى . تنها راه غلبه به نفس امّاره و شیطان و راه نجات برخلاف میل آن ها رفتار کردن است .
هیچ راهى بهتر براى سرکوبى نفس ، از اتّصاف به صفت متواضعین ، و رفتار کردن مطابق رفتار و سیره آن ها نیست . در هر مرتبه از تکبّر که هستى و اهل هر رشته علمى و عملى و غیر آن که هستى ، برخلاف میل نفسانى چندى عمل کن ، با تنّبهات علمى و تفکّر در نتایج دنیایى و آخرتى ، امید است راه ، آسان و سهل شده ، نتیجه مطلوبه بگیرى .
اگر نفس از تو تمنّا کرد که صدر مجلس را اشغال کن و تقدّم بر همقطار خود پیدا کن ، تو برخلاف میل آن رفتار کن . اگر تاءنّف (23) مى کند از مجالست با فقرا و مساکین ، تو دماغ (او) را به خاک مالیده ، با فقرا مجالست کن ، هم غذا شو، همسفر شود، مزاح (کن )، ممکن است نفس از راه بحث با تو پیش آید و بگوید تو داراى مقامى ، باید مقام خود را براى ترویج شریعت حفظ کنى . با فقرا نشستن ، وقع (24) تو را از قلوب مى برد. مزاح با زیردستان تو را کم وزن مى کند. پایین نشستن در مجالس تو را از مقام تو کاسته مى کند، آن وقت خوب نمى توانى به وظیفه شرعى خود اقدام کنى .
بدان تمام این ها دام هاى شیطان و مکائد نفس است . رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله موقعیّتش در دنیا از حیث ریاست از تو بیش تر بود و سیره اش آن بود که دیدى … باید وارد مجاهده با قصد خالص شد. البته آن وقت نفس اصلاح مى شود. تمام صفات نفسانیّه قابل اصلاح است ، لیکن در اوّلِ امر، کمى زحمت دارد. آن هم بعد از ورود در اصلاح ، سهل و آسان مى شود. عمده به فکر تصفیه و اصلاح افتادن است و از خواب بیدار شدن است . منزل اوّل انسانیّت ((یقظه ))(25) است . و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر(26) طبیعت است ، و فهمیدن این که انسان مسافر است . و هر مسافر، زاد و راحله میخواهد. زاد و راحله انسان ، خصال خود انسان است . مرکوب این سفر پرخوف و خطر، و این راه تاریک و باریک و صراطِ اَحَدِّ از سیف و ادَّقِ از شَعْر،(27) همّت مردانه است …(28)
شیطان که تکبّر به خدا نکرده بود. تکبّر کرد به آدم که مخلوق حقّ است . گفت : ((خلقتنى من نار و خلقته من طین .))(29) خود را بزرگ شمرد و آدم را کوچک . تو آدم زاده ها را کوچک شمارى و خود را بزرگ . تو نیز از اوامر خدا سرپیچى کنى : فرموده فروتن باش ، تواضع کن با بندگان خدا. تکبّر کنى ، سرافرازى نمایى . پس چرا فقط شیطان را لعن مى کنى ؟ نفسِ خبیث خودت را هم شریک کن در لعن . همان طور که شریک با او در این رذیله یى . تو از مظاهر شیطانى ، شیطان مجسّمى . شاید صورت برزخى و قیامتى تو، شیطان باشد.(30)
در کافى شریف ، از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده است که ((در جهنّم وادى (اى ) است از براى متکبّران که آن را سَقَر گویند. به خداى تعالى شکایت کرد از شدت حرارت خود و خواهش کرد که اذن دهد که تنفس کند. پس نَفس کشید و جهنَّم از آن محترق شد)).(31)
عزیزا! انسان اگر احتمال صدق این طور احادیث را بدهد، باید بیشتر از ما در صدد علاج نفس برآید. جائى که چیزى خود محل عذاب و آتش است ، از شدّت حرارت به ناله درآید و از نَفَس آن جهنَّم محترق شود، آیا ما با این عذاب باید چطور به سر بریم ؟ آیا براى این چند روزه سرکشى و بزرگى فروشى به بندگان خدا، یا تکبّر به عبادت و اطاعت خدا، چطور خود را حاضر کنیم از براى چنین عذابى که جهنم را به فریاد درآورَد؟ واى به حال غفلت و سرمستى ما. امان از این بى هوشى و خواب سنگین ما.(32)
5 – راههاى کنترل غضب در انسان
سؤ ال :
اماما، غضب یکى از رذیله هاى اخلاقى است که در روایات پیرامون آن و آثار وحشت آور آن فرمایشات زیادى شده است استدعا دارد راجع به علاج و راههاى کنترل غضب رهنمودهائى بفرمائید؟
پس از آن که انسان عاقل در حال سکونت نفس و خاموشى غضب ، ملاحظه مفاسد آن و مصالح کظم غیظ را نمود، لازم است بر خود حتم کند که با هر قیمتى است و با هر رنج و زحمتى ممکن است ، این آتش سوزان و نائره فروزان را از قلب خود فرو نشاند، و دل خود را از ظلمت و کدورت آن صافى نماید. و این با قدرى اقدام و برخلاف نفس و خواهش آن رفتار نمودن و تدبّر نمودن در عواقب امر و نصیحت نمودن نفس ، کارى است بس ممکن .
چنان چه تمام اخلاق فاسده و ملکات زشت را مى توان از ساحتِ نفس خارج کرد، و جمیع محاسن و ملکات حسنه را مى توان در قلب وارد کرد و روح را با آن متحلّى نمود.(33)
از براى عِلاج غضب در حال اشتعال آن نیز، علاج علمى و عملى است .
امّا علمى ، تفکّر در این امور که ذکر شد، که آن نیز خود را طرق معالجات عملیّه است ، در این حال .
امّا عملى ، پس عمده آن انصراف نفس است در اوّلِ پیدایش آن . چون این قوّه ، مثل آتش کم کم اشتعال پیدا مى کند و رو به اشتداد مى گذارد تا این که تنورش سوزان و نائره اش سخت فروزان شود، و عنان را از دست انسان بکلّى بگیرد، و نور عقل و ایمان را خاموش کند، و چراغ هدایت را یکسره منطفى نماید، و انسان را بیچاره و ذلیل کند. باید انسان ملتفت باشد تا اشتعال آن زیاد نشده ، و نائره آن شدّت پیدا نکرده ، خود را به وسایلى منصرف کند، یا به رفتن از آن محلّى که اسباب غضب در آن جا فراهم شده ، و یا به تغییر حال . اگر نشسته است ، برخیزد، و اگر ایستاده است ، بنشیند. یا به ذکر خداى تعالى اشتغال پیدا کند. بلکه بعضى ذکر خدا را در حال غضب واجب دانند، و یا مشغول کارهاى دیگر شود.(34)
امّا شخص شجاع در جمیع این امور به خلاف آن است . کارهایش از روى رویّه و میزان عقل و طماءنینه نفس (است ). در موقع خود غضب مى کند و در موقع خود حلم و بردبارى کند. و هر چیز، او را حرکت ندهد و به غضب نیاورد، و در موقع غضب به اندازه غضب کند، و با تمیز و عقل ، انتقام کشد. مى فهمد از که انتقام کشد و به چه اندازه و به چه کیفیت انتقام کند و از که عفو و اغماض نماید. در وقت غضب ، عنان عقلش در دستش است و به حرف هاى زشت و اءعمال ناهنجار مبادرت نکند و کارهایش همه از روى میزان عقل و شرع و عدل و انصاف است . به طورى اقدام کند که در آخر کار پشیمان نشود.(35)
توجه به خودتان باید داشته باشید. هر شخصى باید خودش را محاسبه کند. یکى از مناطق سیر، محاسبه آدم است ،نوع انسان مراقبت از خودش بکند در روز که مشغول عمل است که خلاف نکند، شب هم که ، آخر شب هم که مى رود منزل از خودش محاسبه کند، مثل یک کسى که از او استنطاق مى خواهد بکند، بازرسى مى کند، خودش بازرسى کند ببیند که امروز چه کرده است . شما از خودتان هر شب بازرسى کنید.(36)
6 – حیله هاى شیطان در انسان بواسطه رحمت الهى و شفاعت ائمه اطهار
سؤ ال :
همانطورى که حضرتعالى استحضار دارند انسان فى الواقع در محدوده عمر خود عمل مى نماید و هر کس عمرى مشخص و محدود دارد و قطعاً عامل رستگارى انسان منوط به انجام عمل صالح است ولى بعضاً دیده مى شود که بعضى از انسانها به جاى انجام عمل صرفاً به رحمت الهى امید دارند و در واقع با این ایده و روش دست از عمل برداشته و در انجام اوامر الهى و اطاعت حق تعالى صرفاً به رحمت حق تعالى امیدوارند. استدعا دارد در خصوص ابعاد این مسئله و استفاده از فرصتها و حدود رحمت الهى و نوع وظیفه مکلّف بیاناتى بفرمائید؟
بدان که شیطان ملعون و نفس خبیث امّاره بالسوء انسان را از طرق بسیارى مغرور مى کنند و به هلاکت ابدى همیشگى مى کشانند، و آخر تیرى که در کمان دارند مغرور کردن انسان است در اوایل امر به رحمت حقّ و انسان را به واسطه این غرور از عمل باز مى دارند. و این اتّکال به رحمت از مکائد شیطان و غرور آنست . و شاهد و دلیل آن این است که ما در امور دنیایى به هیچ وجه اتکال به رحمت حقّ تعالى نداریم و یکسره اسباب طبیعى و ظاهرى را مستقّل و کارکن مى دانیم بطورى که گویى در عالم ، مؤ ثّرى جز اسباب ظاهرى نیست . و در امور اخروى غالباً اتّکال به رحمت حقّ در گمان خود مى کنیم و از دستورات خدا و رسول صلّى اللّه علیه و آله غفلت مى نماییم ، گویى خداوند ما را قدرت عمل نداده و راه صحّت و سُقم نیاموخته .(37)
حقّ تعالى ((ستّار)) است ، ولى ((غیور)) هم هست . ((اءرحم الراحمین )) است ، ولى ((اءشدّالمُعاقِبین )) هم هست .(38)
رحمت خدا الا ن به تو احاطه کرده ، رحمت صحّت و سلامت و حیات و امنیّت و هدایت و عقل و فرصت و راهنمایى اصلاح نفس . در هزاران رحمت گوناگون حقّ تعالى غوطه ورى (39) و استفاده از آن ها نمى کنى و اطاعت شیطان مى کنى . اگر از این رحمت ها در این عالم استفاده نکنى ، بدان که در آن عالم نیز بى بهره هستى از رحمت هاى بى تناهى حق و از شفاعت شفیعان نیز محروم مانى . جلوه شفاعت شافعان در این عالم ، هدایت آن ها است و در آن عالم ، باطن هدایت ، شفاعت است . تو از هدایت اگر بى بهره شدى ، از شفاعت بى بهره یى و به هر قدر هدایت شدى ، شفاعت شوى . شفاعت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله مثل رحمت حقّ مطلق است . محلّ قابل باید از او استفاده کند.(40)
اى عزیز! مُلتفت باش که رجا را از غرور تمیز دهى . ممکن است اهل غرور باشى و گمان کنى اهل رجا هستى و تمیز آن از مبادى آن سهل است . ببین این حالتى که در تو پیدا شده و بدان خود را راجى مى دانى از تهاون (41) به اوامر حقّ و کوچک شمردن حقّ و اوامر او پیدا شده یا از اعتقاد به سعه رحمت و غظمت آن ذات مقدس ؟ و اگر تمیز آن نیز مشکل است ، از آثار مى توان تمیز داد. اگر عظمت حقّ در دل باشد و قلب مومن به احاطه رحمت و عطاى آن ذات مقدّس باشد، قیام به اطاعت و عبودیّت مى کند. چون تعظیم و عبادت عظیم و منعم از فطریات است و تخلّف ناپذیر است . پس اگر با قیام به وظایف عبودیّت و جدّ و جهد در طاعت و عبادت ، اعتماد به اعمال خود نداشته باشى و آن ها را به چیزى نشمرى ، و امید به رحمت حقّ و فضل و عطاى او داشته باشى و خود را به واسطه اءعمال خود، مستوجب هر ذمّ و لَوم و سخط و غضب بدانى ، و تکیه گاه تو رحمت وجود جواد على الاطلاق باشد، داراى مقام رجا هستى ، و شکر خداى تبارک و تعالى کن و از ذات مقدّس بخواه که آن را در قلب تو محکم کند، و مقام بالاتر از آن را به تو عنایت فرماید. و اگر خداى نخواسته ، متهاون به اوامر حقّ بودى ، و بى اهمیّت و ناچیز شمردى فرموده هاى ذات اقدس را، بدان که آن غرور است که در دل تو پیدا شده از مکائد شیطان و نفس امّاره تو. اگر ایمان به سعه رحمت و عظمت داشتى ، اثرى از آن نمایان بود در تو. مدّعى که عملش مخالف با دعوایش باشد خود مکذِّب خود است .(42)
الحال ، قدرى با نظر اعتبار اندیشه کن و اهمیّت مقام و بزرگى موقف را با دیده بصیرت بنگر و با جدّیّت تمام قیام به امر کن . کلید درِ سعادت و درهاى بهشت و کلید درِ شقاوت و درهاى جهنّم در این دنیا در جیب خود تو است مى توانى درهاى بهشت و سعادت را به روى خود مفتوح کنى و مى توانى بخلاف آن باشى . زمام امر در دست تو است ، خداى تبارک و تعالى حجّت را تمام و راههاى سعادت و شقاوت را نموده و توفیقات ظاهرى و باطنى را عطا فرموده ، آنچه از جانب او و اولیاى او است تمام است ، اکنون نوبت اقدام ما است ، آنها راهنمایند و ما راهرو. آنها عمل خود را انجام دادند به وجه احسن و عذرى باقى نگذاشتند و لمحه اى کوتاهى نکردند، تو نیز از خواب غفلت برخیز و راه سعادت خود را طى کن و از عمر و توانایى خود استفاده نما که اگر وقت بگذرد و این نقد عمر و جوانى و گنج قوّت و توانائى از دستت برود جبران ندارد.(43)
و از دامهاى بزرگ ابلیس ، آن است که در ابتداء بنده را به غرور کشاند، و او را به این وسیله افسار گسیخته کند، و از معاصى کوچک به بزرگ و از آن به کبائر و موبقات کشد. و چون مدتى بدین منوال با او بازى کرد و او را به خیال رجاء به رحمت ، به وادى غرور کشاند، در آخر کار، اگر در او نورانیّتى دید که احتمال توبه و رجوع داد، او را به یاس از رحمت و قنوط کشاند و به او گوید: ((از تو گذشته و کار تو اصلاح شدنى نیست .)) و این دام بزرگى است که بنده را از درِ خانه خدا روگردان کند، و دست او را از دامن رحمت الهى کوتاه نماید.(44)
اى عزیز! اکنون که فرصت است و سرمایه عمر عزیز در دست است و طریق سلوک الى الله مفتوح است و درهاى رحمت حق باز است و سلامتى و قوت اعضاء و قوا برقرار است و دارالزّرع عالم ملک بر پا است همتى کن و قدر این نِعَم الهیّه را بفهم و از آنها استفاده نما و کمالات روحانیّه و سعادات ازلیّه ابدیّه را تحصیل کن ، و از این همه معارف که قرآن شریف آسمانى و اهل بیت عصمت علیهماالسّلام در بسیط ارض طبیعت مظلمه بسط دادند و عالم را به انوار ساطعه الهیه روشن فرمودند تو نیز بهره اى بردار، و ارض طبیعت مظلمه خود را به نور الهى روشن کن و چشم و گوش و لسان و دیگر قواى ظاهره و باطنه را به نور حق تعالى منور کن .(45)
اى عزیز! تا این نعمت بزرگ الهى و این نقد عمر خدا داد، موجود است ، براى روزهاى گرفتارى و بیچارگى همتى کن و خود را از آن سختیها و بدبختیها که در پیش رو دارى نجات ده که امروز، در دار تغیّر و تبدّل و دارِالزرعى ، این نتیجه را خوب مى توانى حاصل کنى . اگر خداى نخواسته حزب شیطانى در تو غالب باشد و با همین حال ، روزگارت سرآید و دستت از این عالم کوتاه شود، دیگر جبران شدنى نیست ، آن روز حسرتها و ندامتها فایده ندارد.(46)
7 – دنیاطلبى و آثار سوء آن
سؤ ال :
دنیا طلبى منشاء تمام مفاسد و گمراهى و انحطاط انسانها در تمام اعصار بشر بود. و غالباً کسانى که در مقابل دعوت انبیاء و ائمه علیهم السّلام مى ایستادند این خصیصه پست در نهادشان ریشه دوانده بوده است لذا مسئله دنیاطلبى بعنوان مانعى جدى براى یک سالک مطرح است حضرتعالى در زمینه اى چه تحلیلى و برداشتى دارید؟
اگر کسى اندکى تاءمل کند در عواقب امر اهل دنیا و عشّاق آن و مفاسدى که از آنها بروز کرده و ننگهائى که از آنها به یادگار مانده که صفحات تاریخ را سیاه و ننگین نموده ، که تمام آن از حبّ جاه و مال و بالجمله حبّ دنیا بوده ، و تفکّر کند در اخبار و آثارى که از اهل بیت عصمت و طهارت در مذمّت حبّ دنیا وارد شده و مفاسدى که در دین و دنیا بر آن مترتّب است ، تصدیق مى کند که با هر قیمت هست و با هر فشار و ریاضتى میسور و ممکن باشد قطع این فساد را از صفحه قلب بکند و این ظلمت و کدورت را از فضاى دل برکنار کند، لازم است بکند؛ و این با قدرى اقدام و همّت تا اندازه اى ممکن است . گرچه ترک مطلق از عهده هر کس ساخته نیست ، ولى کم کردن آن و شاخ و برگ آن را زدن بسیار ممکن است بلکه مى توان گفت سهل است .(47)
باید دانست که دنیاى مذموم در لسان اولیاء همان علاقه و حبّ و توجّه به آن است ؛ والاّ اصل عالم مُلک و مشهد شهادت ، که یکى از مشاهد جمال جمیله حقّ است و مهد تربیت اولیاء و عرفا و علماء باللّه است و دارالتّکمیل نفوس قدسیّه بشریّه و مزرع آخرت است ، از اعزّ مشاهد و منازل است نزد اولیاء و اهل معرفت .(48)
بالجمله ، آنچه خار طریق وصول به کمالات و شیطان قاطع الطّریق مقام قرب و وصول است و انسان را از حق منصرف مى کند و از لذّت مناجات با او محروم مى نماید و قلب را ظلمانى و کدر مى کند، حبّ به دنیا است که در احادیث شریفه آن را ((راءس کل خطیئه )) و ((مجتمع کلّ معاصى )) شمرده اند.(49)
تعلق به این عالم طبیعت ، تعلق به این دنیا، این اسباب این مى شود که انسان را منحط مى کند. ممکن است یک کسى به یک تسبیحى آنقدر تعلق داشته باشد که یک کس دیگرى به یک سلطنت این تعلق را داشته باشد، این اولى بیشتر به دنیا چسبیده است و آن دومى کمتر. سلیمان ابن داود هم سلطان بود، سلطانى که بر همه چیز حکم مى کرد، لکن آن سلطنت یک سلطنتى نبود که دل سلطان را، دل سلیمان ابن داود را به خودش جذب کند. رسول اکرم هم رئیس یک ملت بود و فرمانفرماى ملت بود، لکن این فرمانفرمایى اینطور نبود که او را جذب کند به خودش . فرمانفرمایى در تحت سیطره او بود، نه او در تحت سیطره فرمانفرمایى .(50)
مثل براى دنیاخواهان
مَثَل ما در این دنیا، مثل درختى است که ریشه به زمین بند نموده ، هر چه نورس باشد، زودتر و سهل تر ریشه آن بیرون آید. و فى المثل اگر درخت احساس درد و سختى مى کرد، هر چه ریشه آن کمتر و سست تر بود، درد و سختى کمتر بود. نونهالى را که تازه پنجه به زمین بندکرده ، با زور کمى تمام ریشه اش بى زحمت و فشار بیرون آید، ولى چون سالها بر آن گذشت ، و ریشه هاى آن در اعماق زمین فرو رفت ، و ریشه هاى اصلى و فرعى آن در باطن ارض پنجه افکند و محکم شد، در بیرون آوردن آن محتاج به تیشه و تبر شوند تا ریشه هاى او را قطع کنند و در هم شکنند…
ریشه حب دنیا و نفس – که به منزله ریشه اصلى است – و فروع آنها از حرص و طمع و حب زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس ، نورس و نونهال است ، اگر انسان را بخواهند از آنها جدا کنند و ببرند، زحمتى ندارد، نه فشار عمّال موت و ملائکه اللّه را لازم دارد و نه فشار بر روح و روان انسانى واقع شود…
درخت هر چه بزرگ شود، چند مترى بیشتر از زمین را فرا نگیرد و ریشه ندواند، ولى درخت حب دنیا به تمام پهنا در عالم طبیعت – در ظاهر و باطن – ریشه افکند. … لهذا از بُن کندن این درخت را، به سلامت ممکن نیست . انسان با این محبت در خطرى عظیم است .(51)
چون انسان این مطلب را دریافت و با عین انصاف و چشم بصیرت به اول و آخر امر خود نظر کرد، بر خود حتم و لازم شمارد که حتى الامکان این خار طریق (را) که اسم آن محبّت و رغبت به دنیا و مال و منال آن است از سر راه سلوک خود بردارد، و این خطیئه مهلکه را که راءس هر خطیئه است .(52)
و اُمِّ هر مرض است از خانه قلب خود دور کند و این خانه را که منزلگاه محبوب و محل تجلّى مطلوب است از قذارت پاک ، و از جنود ابلیس و شرک شیطان تطهیر کند و دست غاصبانه دیو پلید را از خانه خدا کوتاه و بتها را از طاق و رواق آن فرو ریزد تا صاحب خانه به منزل خود عنایت پیدا کند و از جلوه هاى خود آن را روشنى دهد.(53)
8 – توجه و درک محضریت حق تعالى
سؤ ال :
بنظر حضرتعالى که عملاً بعد از یک عمر مبارزه با نفس تجربه هاى سره اى را بدست آورده اید حضور و درک خداوند را در وجود خود چگونه مى توان ملکه نموده ، سپس بفرمائید که چه موانعى براى یک سالک الى الله جهت درک حضور حق تعالى وجود دارد؟
توجه به غیر خدا انسان را به حجابهاى ظلمانى و نورانى محجوب مى نماید، کلیه امور دنیوى اگر موجب توجه انسان به دنیا و غفلت از خداوند متعال شود باعث حجب ظلمانى مى شود، تمام عوالم اجسام حجابهاى ظلمانى مى باشد و اگر دنیا وسیله توجه به حق و رسیدن به دار آخرت .(54) (که دارالتشریف است ) باشد حجابهاى ظلمانى به حجب نورانى مبدل مى گردد.(55)
در محضر خدا که ، محضر احترام دارد، انسان در محضر یک بزرگى که در نظر خودش بزرگ است ، احترام مى کند از آن محضر. اگر یک نفر وقتى که در نظرتان بزرگ است پیش شما باشد، در محضر او کار خلاف نمى کنید چه رسد به اینکه در محضر او به او خلاف بکنید، کار خلاف مطلقاً آدم نمى کند در محضر یک کسى که ادراک کرده است که این بزرگ است ، محترم است ، چه رسد به این که در محضر آن محترم به خود آن محترم خلاف احترام بکند، محضر، محضر خداى تبارک و تعالى است عالم محضر است ، تمام عالم محضر است ، معصیت مخالفت با خود اوست ، با آن کسى است که در محضرش هستیم .(56)
دیگر آن راه ها که مى روید رها کنید، راه همین است ((اهدنا الصراط المستقیم ))، ((ربى ابى على صراط المستقیم )) آن طرف ، طرف ندارد، دنیاست و ماوراى آن ، آنچه که مربوط به نفسانیت انسان است ، شهوات انسان است ، آمال و آرزوهاى انسان است این دنیاست آن دنیایى که تکذیب شده است . این عالم طبیعت ، این عالم طبیعت نور است ، دلبستگى هاى به این عالم انسان را بیچاره مى کند، ظلمت ما از این دلبستگى هائى است که ما داریم به این دنیا، به این مقام ، به این مسند، به این اوهام ، به این خرافات همه انبیا آمدند براى اینکه دست شما را بگیرند از این علائقى که همه اش بر ضد آنى است که طبیعت و فطرت شما اقتضا مى کند، شما را دستتان را بگیرند و از این علائق نجاتتان بدهند و واردتان کنند به عالم نور.(57)
افسوس ! که ما اهل غفلت و سکر طبیعت و مغروران بى مایه در تمام امور دست نشانده شیطان پلید هستیم و هیچ گاه از خواب گران و نسیان بى پایان بیرون نمى آییم ، و استفاده ما از مقامات و معارف ائمّه هدى علیهماالسّلام به قدرى کم و ناچیز است که به حساب درست نیاید و از تاریخ حیات آنها به قشر و صورت اکتفا کردیم …
پس ، با هر ریاضتى است شهادت به الوهّیت را به قلب برساند، و از کعبه دل بتهاى بزرگ و کوچک را که به دست تصرّف شیطان و نفس اماره تراشیده شده در هم شکند و فرو ریزد تا لایق حضور حضرت قدس گردد. و تا بتهاى حب دنیا و شئون دنیّویه در کعبه دل است ، سالک را راه به مقصد نیست .(58)
اى عزیز! جمیع علوم شرعیّه مقدمه معرفت اللّه و حصول حقیقت توحید است در قلب – که آن صبغة الله است : (و من احسن من اللّه صبغة ).(59) غایت امر آن که بعضى مقدمه قریبه و بعضى بعیده و بعضى بلاواسطه و بعضى مع الواسطه است .(60)
اى خدائى ، که مردگان را از گورها برانگیزى واى آنکه به روز رستاخیز، برخاستن مردمان به فرمان تو است ! دل هاى ما را از این کهنه قبرستان برانگیزان و بار ما را از این کوره ده ، سرزمین ستم بر بند تا در نشئه قلبى ، انوار معرفت را مشاهدة کنیم و گوش دل ما سروش هاى پیامبرت را در آن نشئه بشنود، باشد که بهره ما از نبوت تنها آن نباشد که با گفتن شهادت به زبان خون و مال خود را محفوظ داشته و از عمل کردن به احکام او مقصود ما فقط اکتفا کردن در رابطه با قواعد فقهى و موافقت داشتن برحسب صورت باشد و از خواندن قرآن کریم هدف ما زیبا خواندن و فراگرفتن احکام تجوید و مخارج حروف باشد تا در نتیجه این کوتاه نظرى از آنان باشیم که خداى تعالى درباره شان فرموده است : ((برگوش و چشم هاى شان پرده کشیده شده است )) و نیز فرموده است : ((دلهاى آنان گرفتارى بیمارى است )).(61)
خداوند همه ما را از این قیدهاى شیطانى رها فرماید تا بتوانیم این امانت الهى را به سرمنزل مقصود برسانیم .(62)
خداوند تعالى شمه اى از این سیرمعنوى و هجرت الهى را نصیب همه ما فرماید.(63)
خداى تعالى تو را و ما را از امت رسول مختار و از راهروان راه شیعیان نیکوکار قرار دهد.(64) خداى تعالى ما را از شر شیطان که دزد بکمین نشسته بر سر راه خداى رحمن است در پناه خویش نگهدارد.(65)
9 – علت سستى در انجام واجبات و مستحبات
سؤ ال :
سستى در انجام واجبات و مستحبات و عدم علاقه شدید به عبادات در انسانها چه علتى مى تواند داشته باشد و عاقبت کسى که سهل انگارى در امور دینى مى نماید چه مى تواند باشد؟ و راه رفع این سستى در امور دینى را نیز بفرمائید؟
براى آنست که ایمان به غیب نداریم و پایه یقین و اطمینان سست است و وعده خدا و انبیاء را به جان و دل قبول نکردیم . پس در نظر ما تمام اوضاع الهى و شرایع دینى پست و سست است . و این سستى کم کم تغافل آورد و یا در همین عالم غفلت بر ما غالب آید و ما را از دین صورى که داریم بکلّى خارج کند یا در شدتّها و سختیهاى موت غفلت کلّى عارض شود.(66) و انسان تا در این عالم است مى تواند خود را از این ظلمت نجات دهد و به آن انوار برساند. آرى مى تواند ولى نه به این حالت سردى و خمودى و سستى و فتور و سهل انگارى که در ما است ، که همه مى بینید که با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى که از اول طفولیّت بزرگ شدیم و با معاشرت و مؤ انستهاى نامناسب تهیّه کردیم تا آخر باقى مى مانیم سهل است ، روز بروز بر آن سربار مى کنیم و مى افزاییم . گویى گمان نداریم که عالم دیگرى هست و نشاءه باقیه دیگرى خواهد آمد ((واى اگر از پس امروز بود فردایى )) و گویى که دعوت انبیاء و اولیاءعلیهماالسّلام به ما هیچ مربوط نیست ، و معلوم نیست ما با این اخلاق و اعمال به کجا میرسیم و با چه صورتى محشور مى شویم . یک وقت تنبّه پیدا مى کنیم که کار از دست ما خارج و حسرت و ندامت نصیب ماست و غیر از خود کسى را نتوانیم ملامت کنیم . انبیاءعلیهم السّلام طریق سعادت را نشان دادند و علماء و حکماء فرمایشات آنها را براى ما تفسیر نمودند و طرق معالجه امراض باطنیّه را بیان کردند و با هر زبان ترجمه و با هر بیان تزریق نمودند و به گوش ما فرو نرفت و چشم و گوش و قلب خود را از آن بستیم . پس باید ملامت به خود برگردد.(67)
از جاى برخیز و از این بیت مظلمه طبیعت و عبورگاه تنگ و تاریک دنیا هجرت کن و زنجیرها و سلسله هاى زمان را بگسلان و از این زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده .تو را ز کنگره عرش مى زنند صفیر
ندانمت که دراین دامگه چه افتادست
پس ، ((عزم )) خود را قوى کن و اراده خویش را محکم نما که اوّل شرط سلوک عزم است و بدون آن راهى را نتوان پیمود و به کمالى نتوان رسید. و شیخ بزرگوار شاه آبادى (68) روحى فداه آن را مغز انسانیّت تعبیر مى کردند… بزرگتر رحمتهاى الهى قرآن است ، تو اگر به رحمت ارحم الرّاحمین طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى ، از این رحمت واسعه استفاده کن طریق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده تو خود به پاى خود در چاه مى افتى و از راه معوج ، مى شوى ، رحمت را چه نقصانى است ؟ اگر ممکن بود طریق خیر و سعادت را به مردم به طور دیگر نشان بدهند، مى دادند.(69)
عزیزا اگر به هر یک از ما یک طفل ده ساله [اى ] اطلاع دهد که خانه ات آتش گرفت یا پسرت در آب افتاد و الا ن غرق مى شود، آیا اگر اشتغال به هر کار مهمّى داشته باشیم ، دست از آن برداشته ، در تعقیب این اخبار هولناک سراسیمه مى دویم یا آن که با اطمینان نفس نشسته اعتناء نمى کنیم ؟ اکنون چه شده است ، تمام آیات و اخبار و برهان و عیان به قدر خبر یک بچه ده ساله در ما تاءثیر نکرده ، اگر تاءثیر کرده بود، راحتى را از ما سلب نموده بود. آیا این کورى باطن و عماى قلب را باید به چه نحو معالجه کرد؟ آیا این مرض قلبى محتاج به علاج و طبیب هست ؟(70)
پس بر جوانها حتم و لازم است که تا فرصت جوانى و صفاى باطنى و فطرت اصل باقى و دست نخورده است ، در صدد تصفیه و تزکیه برآیند، و ریشه هاى اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانیه را از قلوب خود برکنند که با بودن یکى از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظیم است و نیز در ایام جوانى اراده و تصمیم انسان ، جوان است و محکم . از این جهت نیز، اصلاح براى انسان آسانتر است . ولى در پیرى اراده سست و تصمیم پیر است ، چیره شدن بر قوا مشکلتر است .(71)
نردبان همه حقایق از براى عارف سالک همانا معرفت نفس است پس بر تو باد که این معرفت را بدست آوردى که شناخت نفس کلید همه کلیدها و چراغ همه چراغ ها است و هر کس که خود را شناخت پروردگار خود را شناخته 0- است .(72)
– قرائت ظاهرى آیات قرآن کریم
سؤ ال :
متاءسفانه در قرائت قرآن کریم بیشتر به قرائت ظاهرى آیات توجه مى شود و به معنا و تذکرات و اوامر و نواهى و کلیه دستورات و برنامه هائى که در این کتاب نورانى و شریف آمده کم توجهى مى شود استدعا دارد نظر خود را راجع به این شیوه نادرست بفرمائید؟
یکى از مکاید شیطان است که انسان متعبّد را تا آخر عمر به الفاظ قرآن سرگرم مى کند و از سرّ نزول قرآن و از حقیقت اوامر و نواهى و دعوت به معارف حقّه و اخلاق حسنه آن بکلّى غافل مى کند. تازه بعد از پنجاه (سال ) قرائت معلوم شود که از شدّت تغلیظ و تشدید و در آن از صورت کلام بکلّى خارج شده و یک صورت غریبى پیدا کرده .بلکه مقصود آدابى است که در شریعت مطهّره منظور شده است که اعظم و عمده آنها تفکّر و تدبّر و اعتبار به آیات آنست ، چنانچه سابقاً اشاره شد.(73)
و معلوم است کسى که تفکّر و تدبّر در معانى قرآن کرد در قلب آن اثر کند و کم کم به مقام متّقین رسد و اگر توفیق الهى شامل حالش شود.(74)
فرزندم ! با قرآن این بُزرگ کتاب معرفت آشنا شو، اگر چه با قرائت آن ، و راهى از آن به سُوى محبوب باز کُن و تصوّر نکن که قرائت بدون معرفت اثرى ندارد که این وسوسه شیطان است ، آخر، این کتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه کس و نامه محبوب ، محبوب است اگر چه عاشق و مُحِبّ، مفاد آنرا نداند و با این انگیزه حُبِّ محبوب که کمال مطلوب است به سُراغت آید و شاید دستت گیرد. ما اگر در تمام لحظات عمر به شکرانه اینکه قرآن کتب ما است به سجده رویم از عُهده برنیامده ایم .(75)
من قائل بى خبر و بى عمل به دخترم مى گویم در قرآن کریم این سرچشمه فیض الهى تدبّر کن هر چند صرف خواندن آن ، که نامه محبوب است به شنونده محجوب آثارى دلپذیر دارد لکن تدبّر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت مى کند (افلا یتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها).(76)
و تا این قفل و بندها باز نگردد و به هم نریزد، از تدبّر هم آنچه نتیجه است حاصل نگردد.(77)
از قرآن دور نیفتم ، در این مخاطبه بین حبیب و محبُوب و مناجات بین عاشق و معشوق اسرارى است که جز او و حبیبش کسى را بر آن راه نیست و امکان راه یافتن نیز نمى باشد.(78)
خداوند تعالى از نور معرفت خودش که به وسیله قرآن القا شده است به ما هم بهره اى عنایت فرماید.(79)
و خداى تبارک و تعالى از نور هدایت خودش نصیب همه ما بفرماید.(80)
11 – آداب باطنى قرائت قرآن کریم
سؤ ال :
استدعا دارد شرائط و آداب قرائت قرآن کریم را بفرمائید؟ و یک سالک الى الله در حین قرائت به چه موضوع باید توجه داشته باشد؟ و چه شیوه عملى را باید پیش خود نماید.
پس انسان که مى خواهد کلام خدا را قرائت کند و به آیات الهیّه ، قلب قاصى خود را مداوا کند و با کلام جامع الهى شفاى امراض قلبیّه خود را بگیرد و با نور هدایت این مصباح منیر غیبى و این نورٌ على نور آسمانى طریق وصول به مقامات اخرویّه و مدارج کمالیّه را دریابد باید اسباب ظاهریّه و باطنیّه آنرا فراهم کند و آداب صوریّه و معنویّه آنرا فراهم کند، نه مثل ما که اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن کنیم علاوه بر آنکه از معانى و مقاصد آن و اوامر و نواهى و وعظ و زجر آن بکلّى غافلیم ، و گویى آیاتى که در آن ذکر اوصاف جهنّم و عذاب الیم آن یا بهشت و کیفیّات نعیم آن گردیده به ما ربطى ندارد، و نعوذباللّه در خواندن کتاب قصّه حضور قلب ما بیشتر و حواس ما جمعتر است از کتاب کریم خدایى ، از آداب ظاهّریه آن نیز غفلت کنیم .(81)
پس ، وظیفه سالک الى الله آن است که خود را به قرآن شریف عرضه دارد و چنانچه میزان در تشخیص صحّت و عدم صحّت و اعتبار و لااعتبار حدیث آن است که آن را به کتاب خدا عرضه دارند و آن چه مخالف آن باشد باطل و زخرف شمارند، میزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است که در میزان کتاب الله درست و مستقیم درآید. و چنانچه خُلق رسول الله قرآن است خلق خود را با قرآن باید متوافق کند تا با خلق ولى کامل نیز مطابق گردد. و خلقى که مخالف کتاب الله است زخرف و باطل است . و همچنین جمیع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را باید با کتاب خدا تطبیق کند و عرضه دارد تا به حقیقت قرآن متحقق گردد و قرآن صورت باطنى او گردد.(82)
عزیزا! از خواب گران برخیز، و این امراض گوناگون را با قرآن و حدیث علاج کن و دست تمسّک به حبل اللّه متین الهى و دامن اولیاء خدا زن ! پیغمبر خدا این دو نعمت بزرگ را براى ما گذاشت .(83) که به واسطه تمسّک به آنها از این گودال ظلمانى طبیعت ، خود را نجات دهیم ، و از این زنجیرها و غُلها خلاصى پیدا کنیم ، و به سیره انبیاء و اولیاء متصف شویم .(84)
12 – دوستدار واقعى اهل بیت چه کسانى اند
سؤ ال :
اساساً چه کسى را میتوان دوستدار واقعى خداوند و اهل بیت علیهم السّلام دانست و فرق محب واقعى و کاذب را چگونه باید بیابیم ؟ و چگونه این محبت را در جان خود میتوان گسترش داد؟
بیچاره گمان مى کند به مجرّد دعوى تشیّع و حبّ اهل بیت طهارت و عصمت ، جواز ارتکاب هر محرّمى را خداى نخواسته دارد و قلم تکلیف – نعوذباللّه – از او(85) برداشته شده ، بدبخت نمى داند که شیطان بر او تعمیه کرد، و در آخر عمر بیم آن است که محبّت بى مغز نیز بى فایده از دستش برود، و با کفّ تهى در صف نواصب اهل بیت محشور گردد. آخر دعوى محبّت کسى (اگر) بیّنه نداشته باشد پذیرفته نیست . ممکن نیست من با شما دوست باشم و محبّت و اخلاص داشته باشم و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام کنم . درخت محبّت ثمره و نتیجه اش عمل بر طبق آنست و اگر این ثمره را نداشته باشد باید دانست که محبّت نبوده ، خیال محبّت بوده .(86)
ما اسیران نفس و شهوت ، خدا را براى خُرما مى خواهیم ، و دوست مطلق را فداى لذّات نفسانیّه مى کنیم . و این از بزرگترین خطاها است که اگر دل ما حظّى از معرفت داشت و جلوه [اى ] از محبّت در آن حاصل بود، باید از خجلت بمیریم ، و سرِ شرمسارى را تا قیامت به زیر افکنیم .(87)
معرفت خدا، حُب خدا آورد و این حُبّ چون کامل شد، انسان را از خود منقطع کند. و چون از خود منقطع شد، از همه عالم منقطع شود و چشم طمع به خود و دیگران نبندد و از رجز شیطان و رجس طبیعت پاکیزه شود و نور ازل در باطن قلب او طلوع کند، و از باطن به ظاهر سرایت کند و فعل وقول او نورانى شود و تمام قوا و اعضاء او الهى و نورانى شود.(88)
حبیبا! لَختى از خواب گران برخیز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگیر، و دست و رویى از این عالم ظلمت و کدورت و شیطانیّت شستشو کن ، و پا به کوى دوستان نِه ، بلکه به سوى کوى دوست حرکتى کن .
13 – خودبینى اساس تمرد و نافرمانى بندگان
سؤ ال :
استدعا دارد حضرتعالى تحلیل خود را درباره مسئله خودبینى بیان فرموده آنگاه راه رهائى از این رذیله را نیز بفرمائید؟
هر چه بر ما بگذرد از این حبّ نفس است ، از این انانیّت است . ((اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک )) یک همچه تعبیرى هست ، از همه دشمن ها بدتر است ، از همه بتها بزرگتر است ، مادر بتها است . مادر بتها بت نفس شماست . از همه بتها بیشتر انسان به این [بت ] عبادت مى کند، توجهش به این بیشتر است و تا این بت را نشکند نمى تواند الهى بشود، نمى شود هم بت باشد و هم خدا، این نمى شود هم انانیّت باشد و هم الهیّت باشد، تا از این بیت ، از این بت خانه از این بت رها نشویم و پشت نکنیم به این بت و رو نکنیم به خداى تبارک و تعالى و از این خانه خارج نشویم یک موجودى هستیم به حسب واقع بت پرست ولو به حسب ظاهر خداپرست باشیم .
ما خدا را به لفظ مى گوئیم و آنکه در دل ما [هست ] است خودمان است ، خدا را هم براى خودمان مى خواهیم ، اگر خدا [را] هم بخواهیم براى خودمان خواهیم ، لفظاً مى ایستیم و نماز مى خوانیم : ((ایاک نعبد و ایاک نستعین )) مى گوئیم ولى واقعاً عبادت ، عبادت نفس است وقتى توجه به خود باشد، همه جهات خودم باشم ، همه چیز را براى خودم بخواهم .
همه این گرفتارى هائى که براى بشر است از این نقطه به پا مى شود همه گرفتارى ها از انانیّت انسان است ، تمام جنگ هاى عالم از این انانیّت انسان پیدا مى شود مؤ من ها با هم جنگ ندارند.(89)
اوّل باید از این بیت خارج شد اوّل قدم این است که انسان قیام کند، قیام ، للّه ، بیدار بشود، خواب نباشد مثل ما، ما الا ن خوابیم در صورت بیدار، بیدارى حیوانى است ، و خواب انسانى ، ما خوابیم همه الا ن خوابیم وقتى که موت حاصل شد آن وقت تنبّه پیدا مى شود که چه هیاهو بوده است ؟(90)
پیغمبرها براى همین آمده بودند که مردم را هدایت کنند به آن راهى که مى رسند به آن کمال مطلق و از این حیرتها و از این سرگشتگى ها نجات پیدا مى کنند، براى نجات انسان است از این ظلمت طبیعت به نور، بلکه از حجاب هاى نور و ظلمت براى ماوراى اینها. در دعاى شعبانیه مى خوانید: ((الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور)) ما را هدایت کن به آنجائى که دیدگان قلوب ما، چشم هاى قلب ما، حجاب هاى نورانى هم از بین بردارد، به تو برسد. اسلام آمده است که انسان را از این ضلالتى که دارد، از این حجاب هائى که دارد، حجاب هائى که بالاتر از همه حجاب خودبینى است ، خود گُنده بینى ، تا انسان یک چیزى دستش مى آید یک غرورى در او پیدا مى شود و خودش را بزرگ مى بیند، اسلام آمده است که سرکوب کند این غرور را، مادامى که انسان خودش را مى بیند نمى تواند به آن راهى که راه هدایت است دست پیدا بکند. باید پا بگذارد روى این ، اول امر این است که پا بگذارد روى این شهواتى که دارد، هواهاى نفسانیه اى که دارد.(91)
انسان چون خودش را خیلى دوست دارد، خیال مى کند که هر کارى که مى کند خوب است و هر کارى که مى کند براى خداست ، لکن اگر خودش را عرضه کند به یک کسى که خدا را مى شناسد، آنوقت به او مى فهماند که نه کار تو براى خودت بوده ، همه کارها براى خودت است ، اگر رسیدى به آنجائى که این خود را کنار بگذارى و کار بکنى این کار را براى خود نیست قهراً وقتى خود نباشد دیگر نزاع هم نیست دعوا هم نیست . انبیا با هم نزاع نداشتند، همه انبیا اگر جمع بشوند در یک جائى با هم هیچ اختلافى ندارند براى اینکه وجهه ، وجهه واحد است و خود کنار رفته است دیگر خودى در کار نیست . ((جزنا و هى الخامده )) این در روایتى است که مى فرماید که ما از این صراط، این صراط را مى گویند که در متن جهنم است یعنى رو نیست که اینکه آب از زیرش مى رود وسط است ، مثل یک پلى که وسط آب غرق شده باشد پل در آن ، – صراط – محیط هست جهنم بر صراط، و شما باید از آنجا عبور کنید نه اینکه آن بالا هست و ما مى افتیم تویش ، خیر، وسط است اگر چنانچه توانستید عبور کنید. مؤ من وقتى که مى خواهد عبور کند عبور باید بکند، جهنم هم هست برایش ، لکن جهنم صدا مى کند که نور من را دارى از بین مى برى زود رد شو.(92)
اگر وضع این باشد که قدرت طلبى در کار بیاید و کار این که : من این طور باید باشم ، بشود، بداند که این از شیطان است ، شیطان این تزریق را از ابتدا کرده است و ما را هم از این راه ، بیشتر از جاهاى دیگر مى تواند بازى بدهد، که تو فلانى هستى ! تو چه هستى ! دیگران چى اند! از این معانى . هیچ فرقى ما بین آن آدمى که به حسب ظاهر قدرتمند دنیاست و دارد باز هم دنبال قدرت مى گردد، با آن آدم زاهدى که توى یک صومعه نشسته است ، در این جهت فرق نیست که اگر هر دوشان بگویند: من این طور! این زاهد بگوید: من این زاهد هستم ! من چه ! یا آن بگوید: من قدرتمند هستم ! هر دویش از شیطان است ، بلکه این فسادش بیشتر از آن است ، خودخواهى همیشه اسباب این است که انسان را به فساد بکشد. تمام فسادهایى که در عالم پیدا مى شود، از خودخواهى پیدا مى شود، از حب جاه ، از حب قدرت ، از حب مال ، از امثال اینهاست و همه اش برمى گردد به حب نفس و این ((بُت )) از همه بزرگتر است و شکستنش هم از همه مشکل تر است . تعقیب کنید که اگر نمى توانید به تمام معنا بشکنید – که مى توانید انشاءاللّه – مشغول باشید به شکستن دست و پاى یک همچو بتى . اگر رهایش کنید شما را به هلاکت مى کشاند. این طور نیست که ما را رها کند، ما یک معصیتى بکنیم ما را رها کند، یک کار دیگرى بکنیم زیادتر ما را رها کند. درجه به درجه پیش مى برد تا آن جایى که دین انسان را از دست انسان مى گیرد این یک مساله طبیعى است که شغل شیطان هم همین است .(93)
14 – علت و ریشه معاصى
سؤ ال :
اساساً چرا انسان دچار معصیت مى شود و چه باید کرد تا از غیبت که در روایات از زنا بدتر شمرده شده پرهیز کرد؟
عصمت که در انبیاء است دنبال باور است ، باورش وقتى آمد ممکن نیست تخلّف کند، شما اگر باورتان آمد که یک آدمى شمشیرش را کشیده است اگر کلمه اى برخلاف او بگوئید گردن شما را مى زند نسبت به او معصوم مى شوید، یعنى دیگر امکان ندارد (خلافى ) از شما صادر بشود، براى اینکه شما خودتان را مى خواهید.(94)
اگر کسى باورش بیاید که غیبت ((ادام کلاب النار)) است . کسى که غیبت بکند کلب هاى آتش (جهنّم ) او را مى بلعند، غیبت نمى کند، نه بلعیدنى که معدوم بشود و تمام بشود، بلعیدنى که هست (و معدوم نمى شود) آدم . اینکه ما خداى نخواسته یک وقت غیبت مى کنیم ، براى این است که باورمان نیامده است آنجا (قیامت ) را، آدمى که باورش بیاید که تمام کارهائى که در اینجا انجام مى دهد یک صورتى در آن عالم دارد، اگر خوب است صورت خوب و اگر بد است صورت بدو (بداند که ) حساب در کار است ، و هر کارى حساب دارد. حالا تفصیل قضیّه را (هم نداند) اگر چنانچه غیبت بکند در آنجا محاسبه است ، جهنّم است ، اگر اذیت کند مؤ منین را در جهنّم است و اگر خیرات و مبرّات داشته باشد در بهشت است (خلاف این باور عمل نمى کند) کسى که باورش آمده باشد، نه اینکه (فقط) کتاب خوانده باشد و عقلش ادراک کرده باشد، بین ادراک عقلى و باور نفسانى و قلبى ((این قلب را نمى گویم )) خیلى فاصله است ، بسیارى وقتها انسان یک چیزى را عقلاً ادراک مى کند لیکن چون باورش نیامده تبعیّت نمى کند، آن وقتى که باورش بیاید تبعیّت مى کند.(95)
طبق بعضى آیات به تفسیر برخى از روایات (96) اعمال انسان به رسول خداصلّى اللّه علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السّلام رضه مى شود و از نظر مبارک آنان مى گذرد. وقتى که آن حضرت به اعمال شما نظر کنند و ببینند که از خطا و گناه انباشته است چقدر ناراحت و متاءثر مى گردند؟ نخواهید که رسول خدا ناراحت و متاءثر شوند، راضى نشوید که قلب مبارک آن حضرت شکسته و محزون گردد، وقتى آن حضرت مشاهده کند که صفحه اعمال شما مملو از غیبت و تهمت و بدگویى نسبت به مسلمانان مى باشد و تمام توجه شما هم به دنیا و مادیت است و قلوب شما از بغض ، حسد، کینه ، و بدبینى به یکدیگر، لبریز شده ممکن است در حضور خداى تبارک و تعالى و ملائکة اللّه خجل گردد که امت و پیروان او نسبت به نعم الهى ناسپاس بوده و اینگونه افسار گسیخته و بى پروا به امانات خداوند تبارک و تعالى خیانت مى کنند.
فردى که به انسان مربوط است (اگر چه نوکر انسان باشد) اگر خلافى مرتکب شد، مایه خجلت انسان مى گردد، شما مربوط به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله هستید، شما با ورود به حوزه هاى علمیه خود را به فقه اسلام ، رسول اکرم و قرآن کریم مرتبط ساخته اید. اگر عمل زشتى مرتکب شدید به آن حضرت برمى خورد، بر ایشان گران مى آید ممکن است خداى نخواسته شما را نفرین کند. راضى نشوید که رسول خداصلّى اللّه علیه و آله و ائمه اطهارعلیهم السّلام نگران و محزون گردند.(97)
15 – آداب باطنى حج
سؤ ال :
استدعا دارد بعضى از مراتب معنوى و باطنى سفر حج را بیان فرمائید؟
سفر حج … سفر تحصیل دنیا نیست سفر الى اللّه است . شما دارید به طرف خانه خدا مى روید. تمام امورى که دارید انجام مى دهید به طور الوهیت باید انجام بدهید. سفرتان از اینجا که شروع مى شود ((وفد)) الى اللّه است ، سفر به سوى خداى تبارک و تعالى است . باید همانطورى که مسافرین الى اللّه مثل انبیاعلیهم السّلام و بزرگان از دین ما مسافرتشان الى اللّه در تمام زمان حیاتشان بوده است و یک قدم تخلف نمى کردند از آن چیزى که برنامه وصول الى اللّه بوده است ، شما هم الان ((وفود)) الى اللّه دارید مى روید. شما در آنجا که مى روید، در میقات که مى روید لبیک به خدا مى گوئید، یعنى تو دعوت کردى و ما اجابت . مبادا یک عملى انجام بدهید که خداى تبارک و تعالى بفرماید که خیر شما را من قبول ندارم براى اینکه شما اسلامى نیستید… این سفر الهى را شما مى روید رجم شیطان مى کنید. اگر چنانچه خداى نخواسته خودتان از جنود شیطان باشید رجم خودتان را هم مى کنید. شما باید رحمان ، رحمان بشوید تا رجمتان رجم رحمان و جنود رحمان به شیطان باشد.(98)
لبیک هاى مکرر از کسانى حقیقت دارد که نداى حق را به گوش جان شنیده و به دعوت الله تعالى به اسم جامع جواب مى دهند مساءله مساءله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب ، گویى گوینده از خود در این محضر بیخود شده و جواب دعوت را تکرار مى کند و دنباله آن سلب شریک به معناى مطلق آن مى نماید که اهل الله مى دانند نه شریک در الوهیت فقط گرچه سلب شریک در آن نیز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت است و حاوى جمیع فقرات احتیاطى و استحبابى است مثل ((الحمدلک و لنعمة لک )) و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس ، همچنین نعمت را، و نفى شریک مى کند، و این نزد اهل معرفت غایت توحید است و به این معناست که هر حمدى و هر نعمتى که در جهان هستى تحقق یابد حمد خدا و نعمت خداست بدون شریک و در هر موقف و مشعرى و وقوف و حرکتى و سکون و عملى ، این مطلب و مقصد اعلى جارى است و خلاف آن ، شرک به معناى اعم است که همه ما کوردلان به آن مبتلا هستیم … لبیک هاى شما جواب دعوت حق تعالى باشد و خود را محرم براى وصول به آستانه محضر حق تعالى نمایید و لبیک گویان براى حق ، نفى شریک به همه مراتب کنید و از ((خود)) که منشاء بزرگ شرک است به سوى اوجل و اعلى هجرت نمایید و امید است براى جویندگان ، آن موتى که دنبال هجرت است حاصل آید و اجرى را که على الله است دریافت نمایند و اگر جهات معنوى به فراموشى سپرده شود گمان نکنید که بتوان از چنگال شیطان نفس رهایى یابید و تا در بند خویشتن خویش و هواهاى نفسانى خود باشید نمى توانید جهاد فى سبیل الله و دفاع از حریم الله نمایید.(99)
مساءله قربانى فرزند یک باب است که به حسب البته دید نوع بشر مساله مهمى است لکن آن چیزى که مبدا این عمل مى شود آن چیزى که مقابله ما بین پدر و پسر را در آن جا متحقق مى کند، این یک مسائل قلبى و روحى و معنوى است فوق این مسائلى که ماها مى فهمیم ، ما همه مى گوییم که ایثار کرد، قربانى کرد، و واقعاً این طور بوده است خوب مهم هم هست لکن آیا در نظر ابراهیم علیه السّلام هم ایثار بوده است ؟ ابراهیم هم در نظرش این بوده است که حالا یک چیزى ، تحفه اى مى برد پیش خدا؟ اسماعیل هم سلام الله علیه در نظرش بوده که یک جانفشانى دارد مى کند براى خدا؟ یا مساءله این نیست ، این مساءله اى است که تا نفسانیت انسان هست ، خودیت انسان هست ، ایثار اسمش هست من ایثار مى کنم در راه خدا فرزندم را من ایثار مى کنم در راه خدا جان خودم را، این براى ما مهم است ، و زیاد مهم است براى ابراهیم نیست مساله این ، ایثار نیست . ابراهیم خودى نمى بیند تا ایثارى کرده باشد، اسماعیل خودى نمى بیند تا ایثار کرده باشد ایثار این است که من هستم و تو هستى و عمل من و براى تو و ایثار. این در نظر بزرگان اهل معرفت و اولیاى خدا شرک است در عین حالى که در نظر ما کمال بزرگى است ، ایثار بزرگى است .(100)
16 – جایگاه تفکر در سیر و سلوک
سؤ ال :
در قرآن کریم و روایات به مسئله تفکر تاءکید زیادى شده این مطلب را در لسان عرفاء نیز تصریح آنها شده است علت اهمیت تفکر در مبحث سیر و سلوک و جایگاه آنرا را اشاره فرمائید؟ سپس در خصوص آثار معنوى تفکر و پى آمدهاى عرفانى آن راهنمایى لازم را فرمائید؟
بدان که از براى تفکّر، فضیلت بسیار است . و تفکّر مفتاح ابواب معارف و کلید خزاین کمالات و علوم است و مقدّمه لازمه حتمیّه سلوک انسانیّت است . و در قرآن شریف و احادیث کریمه ، تعظیم بلیغ و تمجید کامل از آن گردیده و از تارک آن تعییر و تکذیب شده .
و در کافى شریف ، سند به حضرت صادق علیه السّلام رساند: ((افضل العبادة ادمان دمان التّفکّر فى اللّه و فى قدرته .))(101)
و پس از این ذکرى از این حدیث پیش مى آید و در حدیث دیگر یک ساعت تفکّر را از عبادت یک شب بهتر دانسته . و در حدیث نبوى صلّى اللّه علیه و آله است که : تفکّر یک ساعت از عبادت یک سال بهتر است . و در حدیث دیگر است که تفکّر یک ساعت ، بهتر است از عبادت شصت سال ، و در حدیث دیگر هفتاد سال ، و از بعض علماى فقه و حدیث ، هزار سال هم ، حدیث شده .(102)
یکى دیگر از درجات تفکّر، فکرت در لطایف صنعت و اتقان آن و دقایق خلقت است به قدرى که در طاقت بشر است . و نتیجه آن علم به مبداء کامل و صانع حکیم است .(103) آیا پس از این تفکّر، عقل شما محتاج به مطلب دیگرى است براى آن که اذعان کند به آن که یک موجود عالِم قادر حکیمى که هیچ چیزش شبیه موجودات دیگر نیست ، این موجودات را با این همه حکمت و نظام و ترتیب متقن ایجاد فرموده ؟ ((اءفى اللّه شکّ فاطرالسّموات والارض .))(104) این همه صنعت منظّم که عقول بشر از فهم کلیّات آن عاجز است ، بى ربط و خود به خود پیدا نشده . کور باد چشم دلى که حقّ را نبیند، و جمال جمیل او را در این موجودات مشاهده نکند. نابود باد کسى که با این همه آیات و آثار، باز در شکّ و تردید باشد. ولى چه کند انسان بیچاره که گرفتار اوهام است ؟ اگر شما تسبیح خود را ارائه دهید و دعوى کنید که این تسبیح خود به خود بدون آن که کسى او را تنظیم کرده باشد، منظّم شده ، همه افراد بشر به عقل شما مى خندند. مصیبت آنجا است که اگر ساعت بغلى را در آورده ، همین دعوى را درباره آن نیز نماید، آیا شما را از زمره عقلا خارج مى کنند (یا نه ؟) و تمام عقلاى عالم ، شما را رمى به جنون مى کنند یا نه ؟ آیا کسى که این نظام ساده جزئى را از رشته علل و اسباب خارج دانست ، باید گفت مجنون است و از حقوق عقلا باید او را محروم دانست ؟(105)
ما اگر ساعتى تفکّر کنیم در مُوجودات عالم ، که خود نیز از آنهائیم و بیابیم که هیچ موجودى از خود چیزى ندارد و آنچه به او و همه رسیده ، الطافى است الهى و موهبتهائى است عاریت ، و الطافى که خداوند منّان به ما فرموده چه قبل از آمدن ما به دنیا و چه در حال زیستن از طفولیت تا آخر عمر و چه پس از مرگ به واسطه هدایت کنندگانى که ماءمور هدایت ما بوده اند شاید بارقه اى از حُبّ او – جَلَّ و عَلا – که محجوب از آن هستیم ، در ما پیدا شود و پوچى و بى محتوائى خود را دریابیم و راهى به سُوى او – جَلَّ و عَلا – براى ما باز شود.(106)
17 – هجرت الى الله یعنى چه
سؤ ال :
استدعا دارد در خصوص سفر معنوى و به یک معنا هجرت الى الله یک سالک بیاناتى را بفرمائید؟
سپس آثار هجرت در نفس آدمى را نیز بفرمائید؟ یک اشخاصى هستند که از این چاه (نفس ) بیرون آمده اند، هجرت کرده اند. ((و من یخرج من بیته مهاجراً الى الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره على الله ))(107) یک احتمالش این است که این هجرت یک هجرت از خود به خدا باشد، بیت ، نفس خود انسان باشد، یک طائفه اى هستند که خارج شده اند و هجرت کرده اند از این بیت ظلمانى ، از این نفسانیت ((مهاجراً الى الله و رسوله )) تا رسیده اند به آنجائى که ((ادرکه الموت ))، به مرتبه اى رسیده اند که هیچ دیگر از خود چیزى ندارند، موت مطلق ، و اجرشان هم ((على الله )) است ، دیگر بهشت مطرح نیست دیگر تنعّمات مطرح نیست ، فقط الله است ، … یک طایفه اى هم مثل ما هستند که اصلاً هجرتى نیست در کارشان ، ما در همین ظلمت ها هستیم ، ما به دنیا و به طبیعت بالاتر از آن انسانیت خودمان ، در این چاه محبوسیم ، مادر، بیت ، هستیم ! یعنى در بیت نفسانیت (و هجرت نکرده ایم !) و نمى بینیم مگر خودمان را، هر چه مى خواهیم ، براى خودمان مى خواهیم خود است ، غیر از خود هیچ (مطرح ) نیست ، ما تا حالابه فکر این نیافتاده ایم که هجرتى بکنیم ، ما هر چه فکر داریم صرف همین جا مى شود، ما به همین جا (یعنى دنیا) فکر مى کنیم . تمام نیروهاى الهى که به ما امانت داده اند آنطورى که هست ردشان نمى کنیم .(108)
اى حبیب من ! سعى و کوشش کن تا به مقام شهود برسى که شهید، سعید است و سعادت با شهادت توام است و کوشش کن تا عاشق روى دلدار شوى که هر کس کشته عشق شد شهید کشته شده است .زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کانکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد
مگر ممکن است که بدون کندن نعلین شهوت و غضب از پاى نفس و بدون ترک هوى و یکباره دل به حضرت مولا بستن به طور قرب رسید؟(109) … پس اى دوست از خواب بیدار شو و با دیده حقیقت و بصیرت به پروردگار خویش بنگر و مباد که از زمره نادانان باشى .(110) …
باید دانست که نفس انسانى چون آیینه اى است در اوّل فطرت ، مصفّى و خالى از هر گونه کدورت و ظلمت است . پس اگر این آئینه مصفّاى نورانى با عالم انوار و اسرار مواجه شد – که مناسب با جوهر ذات او است – کم کم از مقام نقص نورانیّت به کمال روحانیّت ترقّى کند تا آن جا که از تمام کدورات و ظلمات رهائى یابد، و از قریه مظلمه طبیعت و بیت معظلم نفسیّت خلاصى یابد و هجرت کند، پس نصیب او مشاهده جمال جمیل گردد و اجر او بر خدا واقع شود… و اگر مرآت مصفّاى نفس را مواجه با عالم کدورت و ظلمت و دار طبیعت که اسفل سافلین است – کند به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او که از عالم نور است ، کم کم کدورت طبیعت در او اثر کند، و او را ظلمانى و کدر کند، و غبار و زنگار طبیعت وجه مرآت ذات او را فرا گیرد. پس ، از فهم روحانیات کور شود و از ادراک معارف الهیّه و فهم آیات ربّانیّه محروم و محجوب شود. و کم کم این احتجاب و حمق روزافزون گردد تا آن که نفس ، سّجینى و از جنس سّجین گردد.(111)
اگر سالک در سلوک الى اللّه یکى از حظوظ نفسانیّه را طالب باشد، ولو وصول به مقامات بلکه گرچه وصول به قرب حق که براى رسیدن خود به قرب حق باشد، این سلوک الى اللّه نیست ، بلکه سالک خارج از بیت نشده ، بلکه مسافر در جوف بیت است از گوشه اى به گوشه اى و از زاویه اى به زاویه اى . پس ، سفر اگر در مراتب نفس شد و براى رسیدن به کمالات نفسانیّه ، سفر الى اللّه نیست بلکه من النّفس الى النّفس است ، ولى سالک را براى سفر الى اللّه این سفر ناچار پیش آمد کند. و جز کمّل از اولیاءعلیهم السّلام نتواند کسى سفر ربّانى بى سفر نفسانى کند؛ فقط این شاءن براى کمّل است ؛ و شاید آیه شریفه سلام هى حتى مطلع الفجر(112) اشاره به این سلامت از تصرّفات شیطانى و نفسانى باشد در جمیع مراتب سیر در لیالى مظلمه طبیعت ، که براى کمّل لیلة القدر است تا طلوع فجر یوم القیمة ، که براى کمّل رؤ یت جمال احدیّت است . و امّا غیر آنها، در جمیع مراتب سیر به سلامت نیستند، بلکه در اوائل امر هیچ سالکى از تصرّفات شیطانیّه خارج نیست .(113)
در هر حال انسان باید یک یک از اخلاق قبیحه فاسده را در نظر گرفته ، به واسطه خلاف نفس از مملکت روح خود بیرون کند. وقتى غاصب بیرون رفت ، صاحب خانه خودش مى آید، محتاج به زحمت دیگرى نیست ، وعده خواهى نمى خواهد چون که مجاهده نفس در این مقام به اتمام رسید و انسان مُوَفَّقْ شد که جنود ابلیس را از این مملکت خارج کند، و مملکتش را (محلّ) سکناى ملائکه اللّه و مَعْبَدِ عباداللّه الصالحین قرار داد، کار سلوک الى اللّه آسان مى شود و راه مستقیم انسانیّت ، روشن و واضع مى گردد.(114)
پس ، مادامى که اعضاء و قلب در تصرف شیطان یا نفس است ، معبد حق و جنود الهیه مغضوب است و عبادت حق تعالى در آنها صورت نگیرد و جمیع عبادات براى شیطان یا نفس واقع شود و به هر اندازه که از تصرف جنود شیطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود.(115)
بارالها! ما را مهاجرالى الله و رسوله قرار ده و به فنا برسان .(116)
18 – صبر و مسائل پیرامون آن
سؤ ال :
استدعا دارد در خصوص مشخصه هاى افرادى که اهل جزع و فزع اند مطالبى را بفرمائید آنگاه در خصوص مفهوم راضى بودن به قضاى الهى راهنمائیمان فرمائید؟
انسان غیرصابر و بى شکیبا، زبانش به شکایت پیش هر کس و ناکس باز شود. و این علاوه بر رسوایى پیش مردم و معروفیّت به سست عنصرى و کم ثباتى و افتادن از نظر خلق ، پیش ملائکة اللّه و در درگاه قدس و ربوبیّت از ارزش مى افتد. بنده یى که نتواند یک مصیبت که از حقّ و محبوب مطلق به او مى رسد، تحمّل کند، و انسانى که از ولىّ نعمت خود که هزاران هزار نعمت دیده ، و همیشه مستغرق نعمت هاى او است ، یک بلیّه دید زبان به شکایت پیش خلق گشود، چه ایمانى دارد؟ و چه تسلیمى در مقام مقدّس حقّ دارد؟ پس درست است که گفته شود کسى که صبر ندارد، ایمان ندارد. اگر تو به جناب ربوبى ایمان داشته باشى و مجارى امور را به ید قدرت کامله او بدانى ، و کسى را متصرّف در امور ندانى ، البتّه از پیش آمدهاى روزگار از بلیّات وارده ، شکایت پیش غیرحقّ تعالى نکنى . بلکه آن ها را به جان و دل بخرى و شکر نعم حقّ کنى (117)
پس اى عزیز! مطلب بس مهمّ و راه خیلى خطرناک است . از جان و دل بکوش و در پیش آمدهاى دنیا، صبر و بردبارى را پیشه خود کن ، و در مقابل بلیّات و مصیبات ، مردانه قیام (کن ) و به نفس بفهمان که جزع و بى تابى ، علاوه بر آن که خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بلیّات و مصیبات فایده یى ندارد. و شکایت از قضاى الهى و اراده نافذه حق ، پیش مخلوقِ ضعیفِ بى قدرت و قوّه ، مفید فایده نخواهد بود.(118)
آن همه مشقت هایى که ایشان دیدند.(119) از قریب و از غیرقریب دیدند و بعد از آن هم همین طور، مسلمین دیده اند، ائمه ما دیده اند، امیرالمؤ منین دیده است . خوب ! آنها براى اسلام چون بوده ، به ذائقه شان شیرین بوده ، ما باید کوشش کنیم که ذائقه مان را یک همچو ذائقه اى قرار بدهیم که براى ما هر چیز شیرین باشد. رضاى به قضاى خدا، معنایش همین است که یک وقت تسلیم است ، آدم تسلیم مى شود، خوب ، ما سلمیم . یک وقت رضاست به آنچه او مى کند، این دیگر فرق نمى کند بین این که آن کسى که راضى است ، فرق نمى کند بین این که از او بلا برسد یا این که از او نعمت برسد، همه را نعمت مى داند. مى گوید از آن است ، از محبوب من است .(120)
19 – غفلت و آثار مربوط به آن
سؤ ال :
در بررسى ریشه اصلى گناهان چندین مطلب وجود دارد که ریشه هاى اصلى آن مسئله غفلت و دنیاطلبى از همه بیشتر مطرحند خواهشمندیم راجع به این مطالب توضیحى فرمائید؟
انسان باید مثل طبیب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نماید، و مهار نفس سرکش را از دست ندهد که به مجرّد غفلت ، مهار را بگسلاند و انسان را به خاک مذلّت و هلاکت کشاند، و در هر حال به خداى تعالى پناه برد از شرّ شیطان و نفس امّاره .(121)
انسان اگر در جمیع احوال و پیش آمدها به یاد حقّ تعالى باشد، و خود را در پیشگاه آن ذات مقدّس حاضر ببیند، البتّه از امورى که خلاف رضاى او است ، خوددارى کند و نفس را از سرکشى جلوگیرى کند. این همه مصیبات و گرفتارى به دست نفس امّاره و شیطان رجیم از غفلت از یاد حقّ، و عذاب و عقاب او است . غفلت از حقّ، کدورت قلب را زیاد کند و نفس و شیطان را بر انسان چیره کند، و مفاسد را روزافزون کند، و تذکّر و یادآورى از حقّ، دل را صفا دهد و قلب را صیقلى نماید، و جلوه گاه محبوب کند، و روح را تصفیه نماید و خالص کند و از قید اسارت نفس انسان را براند. و حبّ دنیا (را که ) منشاء خطیئات و سرچشمه سیئات است از دل بیرون کند، و همّ راهمّ واحد کند و دل را براى ورود صاحب منزل ، پاک و پاکیزه نماید.
پس اى عزیز! در راه ذکر و یاد محبوب ، تحمّل مشاقّ هر چه بکنى ، کم کرده اى . دل را عادت بده به یاد محبوب ، بلکه به خواست خدا، صورت قلب ، صورت ذکر حقّ شود. و کلمه طیّبه لااله الاّاللّه صورت اخیره و کمال اءقصاى نفس گردد، که از این زادى بهتر براى سلوک إ لى اللّه و مُصلحى نیکوتر براى معایب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهیّه یافت نشود.(122)
ما با این همه بار گناهان و خطایا هیچگاه در فکر مرجع و معاد خود نیستیم . گویى براى ما برات آزادى از جهنّم و امنیّت از عذاب نازل شده . این نیست جز آنکه حبّ دنیا پنبه در گوش ما کرده و کلمات اولیاء را اصغا نمى کنیم .(123)
اگر انسان یقین کند و ایمان بیاورد که تمام عوالم ظاهر و باطن محضر ربوبى است و حق تعالى در همه جا حاضر و ناظر است ، با حضور حق و نعمت حق امکان ندارد مرتکب گناه شود. انسان در مقابل یک بچه ممیز گناه نمى کند کشف عورت نمى نماید، چطور شد که در مقابل حق تعالى و در محضر ربوبیت کشف عورات مى کند؟ از هیچ جنایتى واهمه و مضایقه ندارد؟ براى اینست که به حضور کودک ، ایمان دارد ولى بمحضر ربوبیت اگر علم داشته باشد ایمان ندارد بلکه بر اثر کثرت معاصى که قلب او تاریک و سیاه شده اینگونه مسائل و حقایق را اصلا نمى تواند بپذیرد، احتمال صحت و واقعیت آن را هم شاید نمى دهد؛ واقعاً اگر انسان احتمال بدهد (لازم نیست یقین داشته باشد) که این خبرهایى که در قرآن کریم آمده ، وعده ها و وعیدهایى که داده شده ، راست است در اعمال و کردار خود تجدید نظر نموده ، اینطور افسار گسیخته و بى پروا پیش نمى تازد. شما اگر احتمال بدهید که در مسیرى درنده اى وجود دارد و ممکن است اذیتى به شما برساند، یا شخص مسلحى ایستاده که شاید متعرض شما گردد از پیمودن آن راه خوددارى ورزیده توقف مى کنید و در مقام تحقیق و صحت و سقم آن برمى آئید. آیا ممکن است کسى وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد مع الوصف مرتکب خلاف شود؟(124)
خدا نکند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد، مرضهائى که درد دارد انسان را وادار مى کند که در مقام علاج برآید، به دکتر و بیمارستان مراجعه کند، لیکن مرضى که بى درد است و احساس نمى شود بسیار خطرناک مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد که کار از کار گذشته است .
مرضهاى روانى اگر درد داشت باز جاى شکر بود بالاخره انسان را به معالجه و درمان وامى داشت ولى چه توان کرد که این امراض خطرناک درد ندارد، مرض غرور و خودخواهى بى درد است ، معاصى دیگر بدون ایجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد این مرضها نه تنها درد ندارد بلکه ظاهر لذتبخشى نیز دارد، مجالس و محافلى که به غیبت مى گذرد، خیلى گرم و شیرین است ، حب نفس و حب دنیا که ریشه همه گناهان است .(125) لذتبخش مى باشد.(126)
و قهراً انسان اگر از مرضى لذت برد و درد هم نداشت دنبال معالجه نخواهد رفت و هر چه به او اعلام خطر کنند که این مرض کشنده است باور نخواهد کرد.(127)
20 – خوداتکائى بدترین تکیه گاه
سؤ ال :
اتکاء و اطمینان به خود داشتن دقیقاً در مقابل اتکاء به خداوند داشتن مطرح است و خود اطمینانى یکى از بزرگترین آفات سیر و سلوک مى باشد استدعا دارد در این مورد ما را با نفس نفیس و نورانى خود راهنمایى فرمائید؟
گاهى گمان مى کنیم که تحصیلات ما براى خداست و از مکاید شیطان و نفس غفلت داریم براى آنکه حبّ نفس پرده ضخیم بزرگى است که معایب ما را بر ما پوشانده . و از این جهت اولیاء و ائمّه اطهار علیهم السّلام براى فهماندن خود ما نیز آثار و علائمى جهت امتیاز ذکر فرمودند که ما خود را به آن بشناسیم و نفس خویش را محک کنیم و بیهوده حسن ظنّ به خود نداشته باشیم .(128)
پس بهتر آن است که سالک الى اللّه پاى سلوک خود را بشکند و از اعتماد به خود و ارتیاض و عمل خود یکسره برائت جوید و از خود و قدرت و قوت خود فانى شود و فنا و اضطرار خود را همیشه در نظر گیرد تا مورد عنایت شود و راه صد ساله را با جذبه ربوبّیت یک شبه طىّ نماید و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبیّت با عجز و نیاز عرض کند: امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء…(129)
از حیله هاى نفسانى غافل مشو که نفس و شیطان در کمین هستند و در پى فرصت مى گردند که انسان را از راه حق برگردانند. هیچ گاه به کمالات خود مغرور مشو، که غرور از شیطان است . همیشه به خود بدبین باش ، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش . و اگر دیدى در تو از این علوم اعجاب و خودبینى و خودپسندى حاصل شده است ، بدان که طعمه ابلیس شدى و از راه سعادت دور افتادى . و آن گاه نظر کن ببین جز پاره [اى ] اصطلاحات بى مغز، چه در دست دارى ؟ آیا مى توان با این اصطلاحات ، ملائکة اللهِ غلاظ و شداد را جواب داد؟ آیا مى شود با هیولى و صورت و معانىِ حرفیه و مانند اینها، خداى عالم را بازى داد؟ گیرم در این عالم که کشف سرایر نمى شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تکبّر کرد و با آنها با تحقیر و توهین رفتار کرد، آیا مى توان در قبر و قیامت هم باز با همین پاى چوبین رفت و از صراط هم مى توان با این پاى چوبین گذاشت ؟ علم قرآن و حدیث ، باید اصلاح حال تو را کند و اخلاق دوستان خدا را در تو ایجاد کند، نه پس از پنجاه سال تحصیل علوم دینى ، به صفات شیطانى تو را متّصف کند.(130)
پس هیچ گاه از خود نباید غفلت کند، و به کمال خود نباید مغرور شود، و از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نباید نسیان کند، و در جمیع احوال از تمسّک به عنایات خفیه حق تعالى غفلت نکند، و به خود و سلوک و ریاضت و علم و تقواى خود به هیچ وجه اعتماد نکند، که از بزرگترین مهالک انسانیت و وساوس شیطانیت است که سالک را از یاد خود نیز مى برد، چنانچه حق تعالى فرماید: (و لا تکونوا کالذین نسواللّه فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون ) و اگر حس آن نمود که جنود جهل ، حزب شیطان در باطن ذات و مملکت روح او غالب است ، با هر جدیت و ریاضتى شده ، مملکت باطن خود را از جنود شیطانى خالى ، و دست تصرف دیو پلید را از آن کوتاه کند.(131)
از وظایف بزرگ سالک الى اللّه و مجاهد فى سبیل اللّه ، آن است که در خلال مجاهده و سلوک ، از اعتماد به نفس بکلّى دست کشد و جبلّتاً(132) متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبداءالمبادى گردد، و از آن وجود مقدس ، عصمت و حفظ، طلب کند و به دست گیرىِ آن ذات اقدس اعتماد کند و در خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با کمال جدّیّت در طلب بخواهد که جز ذات مقدّس او پناهى نیست .(133)
– اخلاص
سؤ ال :
اخلاص را چگونه در خود بیابیم و اساساً ویژگى عمل مخلصانه را بیان فرموده و آثارى که بر آن مترتب است را نیز توضیح فرمائید؟
اى عزیز علاج و کلّ العلاج در اینست که انسان که مى خواهد علمش الهى باشد وارد هر علمى که شد مجاهده کند و با هر ریاضت و جدّیّتى شده قصد خود را تخلیص کند. سرمایه نجات و سرچشمه فیوضات ، تخلیص نیّت و نیّت خالص است . ((من اءخلص للّه اربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه .)) اخلاص چهل روزه ، این است آثار و فوایدش . پس شما که چهل سال یا بیشتر در جمع (134) اصطلاحات و مفاهیم در هر علمى کوشیدید و خود را علاّمه در علوم مى دانید و از جنداللّه محسوب مى کنید و در قلب خود اثرى از حکمت و در لسان خود قطره اى از آن نمى بینید بدانید تحصیل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده ، بلکه براى شیطان و هواى نفس کوشش کردید. پس اکنون که دیدید از این علوم کیفیّت و حالى (135) حاصل نشد، چندى براى تجربه همه باشد به اخلاص نیّت و تصفیه قلب از کدورت و رذایل بپردازید، اگر از آن اثرى دیدید آن وقت بیشتر تعقیب کنید گرچه باب تجربه که پیش آمد درِ اخلاص بسته مى شود ولى باز شاید روزنه اى به آن باز شود و نور آن تو را هدایت کند.(136)
پس انسان باید در همین عالم ، این چند صباح را مغتنم شمارد و ایمان را با هر قیمتى هست ، تحصیل کند و دل را با آن آشنا کند. و این در اوّلِ سلوک انسانى صورت نگیرد، مگر آن که اوّلاً، نیت را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکّر، به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جایگزین شود، چه که اگر اخلاص در کار نباشد ناچار دست تصرف ابلیس به کار خواهد بود و با تصرف ابلیس و نفس – که قدم خودخواهى و خودبینى است – هیچ معرفتى حاصل نشود، بلکه خود علم التوحید بى اخلاص ، انسان را از حقیقت توحید و معرفت دور مى کند و از ساحت قرب الهى تبعید مى نماید. ملاحظه حال ابلیس کن که چون خودخواهى و خودبینى و خودپسندى در او بود، علمش به هیچ وجه عملى نشد و راه سعادت را به او نشان نداد.(137)
شما هم اگر بخواهید انسان باشید، ارزش انسانى داشته باشید، براى شکم نباشد، براى شرف باشد کارهایتان براى انسانیت باشد، براى خدا باشد، اگر بخواهید که کارهایتان که براى خدا باشد به نتیجه برسد، باید دست از هواهاى نفسانى بردارید. شیطان از انسان دست بردار نیست قسم خورده است براى خدا، من در ذهنم این است که به خدا تشر رفته است ، که قسم خورده است که نمى گذارم اینها چیزى بشوند ((الاّ عبادک منهم المخلصین )) شما با یک همچو دشمن قسم خورده اى مواجه هستید، به جنگ او بروید.(138)
خداوندا: آینه دل را به نور اخلاص روشنى بخش ، و زنگار شرک و دوبینى را از لوح دل پاک گردان ، و شاه راه سعادت و نجات را به این بیچارگان بیابان حیرت و ضلالت بنما، و ما را به اخلاق کریمانه متخلق فرما، و از نفحات و جلوه هاى خاص خود که مختص اولیاء درگاه است ما را نصیبى ده ، و لشکر شیطان و جهل را از مملکت قلوب ما خارج فرما، و جنود علم و حکمت و رحمان را به جاى آنها جایگزین کن ، و ما را با حُب خود و خاصان درگاهت از این سراى درگذران ، و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما، و عاقبت کار ما را با سعادت قرین کن .
بحق محمد و آله الطاهرین – صلوات الله علیهم اجمعین -(139)
22 – حضور قلب در نماز
سؤ ال :
لطفاً با توجه اینکه حضرتعالى در باب نماز و آداب آن دو کتاب وزین و مهمى تاءلیف فرمودید بفرمائید چگونه میتوان در نماز حضور قلب پیدا کرد و اساساً چرا در نماز غافلیم ؟
امّا حضور قلب در عبادت : پس از براى آن نیز مراتبى است که عمده آن دو مرتبه است : یکى حضور در عبادت اجمالاً، و آن چنان است که در عین اشتغال به عبادت – هر عبادتى باشد چه از باب طهارت مثل وضو و غسل و چه از باب نماز و روزه و حجّ و دیگر امور – انسان به طریق اجمال ملتفت باشد که ثناى معبود مى کند گرچه خود نمى داند که چه ثنائى مى کند و چه اسمى از اسماء حقّ را مى خواند. شیخ عارف کامل ما(140) – روحى فداه – براى این نحو عبادت مثل مى زدند به اینکه یکى قصیده در مدح کسى بگوید و به طفلى که معناى آن را نمى فهمد بدهد که در محضر او بخواند و به طفل بفهماند که این قصیده در مدح این شخص است . البتّه آن طفل که قصیده را مى خواند اجمالاً مى داند ثناى ممدوح را مى کند گرچه کیفیّت آن را نمى داند. ماها نیز که طفل ثناخوان حقّ هستیم و نمى دانیم که این عبادات را چه اسرارى است و هر یک از این اوضاع الهیّه با چه اسمى از اسماء ارتباط دارد و به چه کیفیّت ثناى حقّ است ، اینقدر باید ملتفت باشیم که هر یک از آنها ثنائى است از کامل مطلق و معبود و ممدوح على الاطلاق ، که خود ذات مقدّس در این اوضاع خود را ثنا فرموده و ما را امر فرموده که در پیشگاه مقدّسش این نحو ثنا کنیم .(141)
عزیزم ! تو مناجات با حقّ را مثل تکلّم با یکنفر بندگان ناچیز حساب کن . چه شده است که اگر با یک نفر از دوستان ، سهل است با یک نفر از بیگانگان ، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام که با او مذاکره مى کنى ، از غیر غافلى ، و با تمام توجّه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مکالمه و مناجات یا ولىّ النعم و پروردگار عالمیان ، بکلّى از او منصرف و غافلى و به دیگر امور متوجّهى ؟! آیا قدر بندگان از ذات مقدّس حقّ افزون است ؟ یا تکلّم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بیشتر است ؟ آرى من و (شما) مناجات با حقّ را نمى دانیم چیست . تکالیف الهیّه را سربار امور مى دانیم . البتّه امرى که تحمیل بر شخص شد و سربار زندگانى گردید، در نظر اهمّیّت نخواهد داشت . باید سرچشمه را اصلاح کرد و ایمان به خداوند و فرمایشات انبیاء پیدا کرد تا کار اصلاح شود. همه بدبختى ها از ضعف ایمان و سستى یقین است .(142)
انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبّت گاهى از هر امرى غافل مى شود. یکى از دوستان موثّق ما مى گفت : ((وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه کردیم ، در بین اشتغال به زد و خورد مى دیدم بعضى از آنها مشت به من مى زند؛ نفهمیدم چیست ، بعد که فراغت حاصل شد و به خود آمدم معلوم شد با کارد چندین زخم به من زدند که از آثار آن تا چندى بسترى بودم )). البتّه نکته آن هم معلوم است . وقتى که نفس توجه تامّ به یک امرى پیدا کرد از مُلک بدن غافل مى شود و احساسات از کار مى افتد و همّش همّ واحد مى شود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات – نعوذباللّه منها – دیدیم که اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن بکلّى غافل هستیم . ولى افسوس که ما به هر امرى توجه تامّ داریم جز به عبادت پروردگار عبادت پروردگار.(143)
بنابراین ، اوّل مرتبه حضور قلب در باب عبادات ، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از براى همه کس میسور است . و آن ، چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات باب ثناى معبود است . و از اوّل عبادت تا آخر آن ، به طور اجمال قلب را به این معنى که اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر کند؛ گرچه خود نمى داند چه ثنائى مى کند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى کند و آیا این عبادت ثناى ذاتى است یا اسمائى یا غیر آن ، تقدیسى یا تحمیدى است ؛ مثل آنکه شاعرى مدیحه اى براى کسى بگوید و به طفلى بفهماند که این در مدح فلان است ، ولى او نداند که ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا کرده ؛ او اجمالاً مى داند که مدح مى کند گرچه تفصیلاً نداند. همین طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلّى اللّه علیه و آله ، که مدایح و ثناهائى را که به کشف کامل تامّ آن حضرت مکشوف و به وحى و افاضه حضرت حق ، جلّ جلاله ، بر قلب شریفش نازل شده ، در پیشگاه مقدّس مى سرایند؛ گرچه خود نمى دانند که چه ثنائى مى گویند و به چه و براى چه ، مدح مى سرایند؛ ولى اوّل مرتبه کمال عبادات آنها آن است که قلب آنها در عبادت حاضر باشد که ثناى حقّ مى کنم به ثنائى که حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللّسان شده اند. بلکه اگر ثناگوئى به لسان اولیاکند بهتر است .(144)
سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست . اگر ما مناجات حقّ تعالى و ولىّ نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق عادى ضعیف اهمیت دهیم ، هرگز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمى کنیم . و پر معلوم است که این سهل انگارى و مسامحه ناشى از ضعف ایمان به خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است ؛ بلکه این مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبیّت و مقام مقدّس حقّ است ، ولىّ نعمتى که ما را به لسان انبیا و اولیاء، بلکه با قرآن مقدّس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده ، با این وصف ما به قدر مذاکره با یک بنده ضعیف ادب حضور او را نگاه نداریم ؛ بلکه هر وقت وارد نماز، که باب الابواب محضر ربوبیّت و حضور درگاه او است ، مى شویم ، گوئى وقت فرصتى به دست آوردیم و مشغول افکار متشتّته و خواطر شیطانیّه مى گردیم ، کانّه نماز کلید دکّان یا چرتکه حساب یا اوراق کتاب است . این را نباید جز ضعف ایمان به او، و ضعف یقین ، چیز دیگر محسوب داشت ، و انسان اگر عواقب و معایب این سهل انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى آید و خود را معالجه مى کند.
انسان اگر امرى را با اهمیّت و عظمت تلقّى نکند، کم کم منجر به ترک آن مى شود؛ و ترک اعمال دینیّه به ترک دین ، انسان را مى رساند.(145) …و از امورى که انسان را اعانت کامل کند بر تحصیل حضور قلب ، مراقبه از وقت است که عهد معهود و میعاد موعود حقّ است . و شخص سالک الى اللّ ه و مجاهد فى سبیل اللّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حقّ دهد، لااقل این پنج وقت را که حقّ تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده باید مراقبت کند و از حقّ تعالى به جان و دل تشکّر کند که او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده . پس ، از آن غفلت نکند و از وعده گاه حقّ تخلّف نورزد.(146)
اى عزیز، تو نیز به قدر میسور و مقدار مقدور این وقت مناجات را غنیمت شمار و به آداب قلبیّه آن قیام کن ، و به قلب خود بفهمان که مایه حیات ابدى اخروى و سرچشمه فضائل نفسانیّه و راس المال کرامات غیرمتناهیه به مراودت و موانست با حق است و مناجات با او، خصوصاً نماز که معجون روحانى ساخته شده با دست جمال و جلال حق است و از جمیع عبادات جامعتر و کاملتر است . پس ، از اوقات آن حتى الامکان محافظت کن . و اوقات فضیلت آن را انتخاب کن که در آن نورانیتى است که در دیگر اوقات نیست و اشتغالات قلبیّه خود را در آن اوقات کم کن بلکه قطع کن . و این حاصل شود، به اینکه اوقات خود را موظفّ و معیّن کنى . و براى نماز که متکفّل حیات ابدى تو است ، وقتى خاصّ تعیین کنى که در آن وقت کارهاى دیگرى نداشته باشى و قلب را تعلّقاتى نباشد، و نماز را با امور دیگر مزاحم قرار مده تا بتوانى قلب را راحت و حاضر کنى .(147)
اگر اجازه نبود که انسان وارد بشود بر عبادات ، همه عبادات ، انسان خجالت مى کشید که بایستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجید کند. انسان کوچکتر از این است که بایستد در مقابل خدا و خدا را تمجید کند، تحمید کند. این ادعاست . تحمید و تمجید، ادعاى این است که من شناختم ، و انسان عاجز است از اینکه بشناسد، لکن چاره نیست چون خود گفته است ، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است ، همه باید اطاعت کنند ولو اینکه قاصر هستند از اینکه تحمید کنند خدا را، تنزیه کنند خدا را. هر جا تکبیر آمده ، دنبالش تنزیه هم ، در نماز اینطور است ، سبحان الله مى گوید بعد الله اکبر. اول تنزیه مى کند خدا را، بعد تحمید مى کند، بعد تکبیر مى کند که حمد خدا در بین یک تنزیه و یک تکبیر واقع مى شود. مى خواهید رکوع بروید تکبیر مى کنید، تکبیر مى گوئید. از رکوع برمى خیزید تکبیر مى گوئید. در رکوع تنزیه مى کنید. وقتى وارد به سجود مى خواهید بشوید باز تکبیر مى گوئید، در سجود تنزیه مى کنید، بعد از سجود تکبیر مى گوئید، باز تکبیر مى گوئید و وارد سجود مى شوید و تنزیه مى کنید. همه اش براى این است که بفهماند که مساءله بالاتر از این مسائل است . منزه است از اینکه تو تکبیر کنى ، تکبیر مى گوئید، تنزیه مى کند او را از اینکه تکبیر بگوئید برایش . تنزیه مى کنید، تکبیر مى کند او را که تنزیه اش کنید. نماز و وضعش اینطورى است و عبادات دیگر. و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا، باید بگویم انسان آن که حظ ضعیفى از معرفت دارد جراءت به اینکه بایستد و عبادت کند خدا را نداشت .(148)
23 – تقوا و ورع
سؤ ال :
همانطورى که حضرتعالى استحضار دارند بالاترین درجه تقوا، همانا ورع مى باشد لذا خواهشمندم در این خصوص توضیحى فرموده و طریقه حصول آن را بیان فرمائید.
باید دانست که به حسب روایات شریفه ، میزان در کمال ورع ، اجتناب از محارم اللّه است و هر کس اجتناب از محرّمات الهیّه کند از ورع دارترین مردم بشمار آید. پس این امر را شیطان در نظرت بزرگ نکند و تو را ماءیوس ننماید، زیرا که از عادت آن ملعون است که انسان را از راه یاءس به شقاوت ابدى مى اندازد. مثلاً در این باب مى گوید: ((چطور ممکن است در شهرى که داراى صد هزار جمعیّت یا بیشتر است انسان از تمام آنها بیشتر ورع داشته باشد؟)) این از مکاید آن لعین و وساوس نفس امّاره است . جواب آن اینست که بحسب روایات هر کس از محرّمات الهیّه اجتناب کند مشمول این روایات است و از زمره ورعناک ترین مردم بشمار مى آید. و اجتناب محرّمات الهیّه کار بسیار مشکلى نیست ، بلکه انسان با جزئى ریاضت نفس و اقدام ، مى تواند ترک جمیع محرّمات کند. البتّه (اگر) انسان بخواهد اهل سعادت و نجات باشد و در تحت ولایت اهل بیت و مشمول کرامت حقّ تعالى باشد و تا این اندازه هم صبر در معصیت نداشته باشد، نمى شود، لابّد قدرى پافشارى و تحمّل و ارتیاض لازم است .(149)
پس انسان سالک پس از آن که ، متسنّن به سنن الهیّه و متلبس به لباس شریعت شد و اشتغال به تهذیب باطن و تصقیل سرّ و تطهیر روح و تنزیه قلب پیدا کرد، کم کم از انوار غیبیه الهیه در مرآت قلبش تجلیّاتى حاصل شود و با جذبه هاى باطنیّه و عشق فطرى جبلّى ، مجذوب عالم غیب گردد و پس از طى این مراحل ،سلوک الى اللّه با دستگیرى باطنى غیبى شروع شود و قلب حق طلب و حق جو شود و وجهه قلب از طبیعت منسلخ و به حقیقت منسلک گردد و با جذوه نار محبت و نور هدایت ، که یکى رفرف عشق و یکى براق سیر است ، به سوى کوى محبوب و جمال جمیل ازل رهسپار شود و دست و رو از آلودگىِ توجه به غیر شست و شو دهد و با قلب پاک از آلودگى به رِجز شیطان ، که حقیقت سوائیت و اصل اصول شجره منحوسه خبیثه غیریّت و کثرت است متوجه به مقصد و مقصود گردد و مترنم به (وجهت وجهى للذى فطرالسموات والارض ) … [الى آخره ](150) گردد و خلیل آسا، تنفر از آفلین ، که مقار نقص و رجز است ، پیدا کند و توجه به کمال مطلق ، نقشه قلب او گردد.(151)
24 – عجب و غرور
سؤ ال :
یکى از مهالک مسئله عُجب است که دامى بس سخت و سنگین در طریق یک سالک الى الله ، است استدعا دارد راجع به این مطلب نیز ما را راهنمائى فرمائید؟
اى عزیز! تمام (عمر) ما که پنجاه شصت سال است ، فرض مى کنیم که در آن قیام کنیم به جمیع وظایف شرعیّه ، و با ایمان صحیح و عمل صالح و توبه صحیحه از این دنیا برویم . آیا این مقدار اعمال و ایمان ما را چه مقدار جزا است با آنکه به حسب کتاب و سنّت و اجماع جمیع ملل چنین شخصى مورد رحمت حقّ است و به بهشت موعود مى رود، بهشتى که در آنجا مخلّد در نعمت و راحت و مؤ بّد در رحمت و رَوْح و ریحان خواهد بود. آیا در اینجا مجال انکارى هست ؟ با اینکه اگر بناى جزاى عمل باشد – (به ) فرض باطل که عمل ما جزائى داشته – اینقدرى که عقل از تصورّش کمّاً و کیفاً عاجز است نخواهد بود. پس معلوم شد که مطلب بر اساس دیگر مبتنى است و بر پایه دیگر چرخ مى زند. آن وقت هیچ استبعادى باقى نمى ماند و براى انکار راهى باز نخواهد ماند.(152)
اى انسان ضعیف بیچاره !
آن روزى که در کتم عدم و چاه نیستى پنهان بودى ، و نه از تو و نه از پدران تو خبرى بود ((نه از دُرد نشان بود و نه از دُرد نشان ))(153) (هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا)(154) کدام قدرت کامله و رحمت واسعه تو را از آن ظلمت بى منتهى نجات داد. و کدام دست توانا به تو خلعت هستى و نعمت کمال و جمال عنایت فرمود؟!(155)
عزیزا!
با کدام لیاقت و جدّیت و کوشش ، لایق فرو فرستادن ، وحى الهى شدى ؟! بزرگترین رحمتهاى الهى و بالاترین نعمتهاى ربّانى ، نعمت هدایت به صراط مستقیم و راه نمایى به طرق سعادت است . آیا کدام کسب و عمل یا کدام لیاقت و عبادت این نعمت بزرگ را براى ما فراهم آورد؟ آیا با چه سابقه خدمتى ما لایق وجود انبیاء عظام و سفراى کرام الهى شدیم ؟(156)
عزیزا! دعوى مقامات و مدارج کردن سهل است . چه بسا باشد که به خود انسان نیز، مطلب مشتبه شود و خودش نیز نداند که مردِ میدان این دعوى نیست ، ولى اتّصاف به حقایق و وصول به مقامات با این دعویها نشود.(157)
دخترم عجب و خودپسندى از غایت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است اگر اندکى به عظمت خلقت به اندازه اى که تاکنون بشر با همه پیشرفت علم به شمهّاى از آن آگاه شده است تفکر شود حقارت خود و همه منظومه هاى شمسى و کهکشانها را ادراک مى کند و عظمت خالق آنها را اندکى مى فهمد و از عجب و خودبینى و خودپسندى خود اظهار خجلت و احساس جهالت مى نماید.(158)
25 – راه مبارزه با شیطان
سؤ ال :
شیطان دشمنى است که تمام عبادات خود را بواسطه عدم یک سجده بر آدم علیه السّلام بر باد داد و آن نشانه این است که شیطان بعنوان دشمن قهار براى انسان مطرح است به نظر حضرتعالى راه مبارزه با شیطان چیست ؟
واى عزیز! از خداى تبارک و تعالى در هر آنْ استعانت بجوى و استغاثه کن در درگاه معبود خود، و با عجز و إ لحاح عرض کن : بار الها! شیطان دشمن بزرگى است که طمع بر انبیاء و اولیاى بزرگ تو داشته و دارد. تو خودت با این بنده ضعیفِ گرفتار اءمانى و اءوهامِ باطله و خیالات و خرافات عاطله ، همراهى کن که بتواند از عهده این دشمن قوى برآید، و در این میدان جنگ با این دشمن قوى که سعادت و انسانیّت مرا تهدید مى کند، تو خودت با من همراهى فرما که بتوانم جنود او را از مملکت خاصّ تو خارج کنیم و دست این غاصب را از خانه مختصّ به تو کوتاه نمایم .(159)
پس اى عزیز فکرى کن و چاره جویى نما و راه نجاتى و وسیله خلاصى از براى خود پیدا کن . و به خداىِ اءرحم الرّاحمین پناه ببر، و در شب هاى تاریک با تضرّع و زارى از آنْ ذاتِ مقدّس تمنّا کن که تو را إ عانت کند در این جهاد نفس ، تا إ ن شاءاللّه غالب شوى و مملکت وجودت را رحمانى گردانى ، و جنود شیطان را از آن بیرون کنى ، و خانه را به دست صاحبش دهى تا سعادت ها و بهجت ها و رحمت هایى خداوند به تو عطا فرماید.(160)
در هر حال از خداى مهربان در هر وقت خصوصاً در خلوات با تضرّع و استکانت و عجز و مذّلت بخواه که تو را هدایت کند به نور توحید، و قلب تو را منوَّر کند به بارقه غیبى یک بینى و یک پرستى ، تا از همه عالم وارهى و همه چیز را ناچیز دانى و با تضرّع از آن ذات مقدّس خواهش کن که اءعمال تو را خالص گرداند و تو را هدایت فرماید به طریق خلوص و ارادت .(161)
26 – کنترل خطورات ذهنى
سؤ ال :
لطفاً در خصوص خطوراتى که در حالات مختلف به ذهن انسان خطور مى کند خصوصاً در حین انجام عبادات که مزاحم تمرکز ذهن مى شود راهنمائى فرمائید؟
بدان که اوّل شرط از براى مجاهد در این مقام و مقامات دیگر که مى توا (ند) منشاء غلبه بر شیطان و جنودش شود، حفظ طایر خیال است . چون که این خیال مرغى است . بس پرواز کُن ، که در هر آنى به شاخى خود را مى آویزد، و این موجب بسى از بدبختى ها است و خیال یکى از دستاویزهاى شیطان است که انسان را به واسطه آن بیچاره کرده ، به شقاوت دعوت مى کند. انسان مجاهد که در صدد اصلاح خود برآمده و مى خواهد باطن را صفایى دهد، و آن را از جنود ابلیس خالى کند باید زمام خیال را در دست گیرد، و نگذارد هر جا مى خواهد پرواز کند و مانع شود از این که خیال هاى فاسد باطل براى او پیش آید، از قبیل خیال معاصى و شیطنت . همیشه خیال خود را متوجّه امور شریفه کند، و این اگرچه در اوّل امر قدرى مشکل بنظر مى رسد و شیطان و جنودش آن را به نظر، بزرگ جلوه مى دهند، ولى با قدرى مراقبت و مواظبت ، امر سهل مى شود.(162)
ممکن است براى تجربه ، تو نیز چندى درصدد جمع خیال باشى و مواظبت کامل از آن کنى . هر وقت مى خواهد متوجّه امر پست و خسیسى شود، آن را منصرف کنى و متوجّه کنى به امور دیگر، از قبیل مباحات یا امور راحجه شریفه . اگر دیدى نتیجه گرفتى ، شکر خداى تعالى کن بر این توفیق ، و این مطلب را تعقیب کن ، شاید خداى توبه رحمت خود راهى براى تو باز کند از ملکوت ، که هدایت شوى به صراط مستقیم انسانیّت ، و کار سلوک الى اللّه تعالى براى تو آسان شود. و ملتفت باش که خیالات فاسده قبیحه و تصوّرات باطله از القاآت شیطان است که مى خواهد جنود خود را در مملکت باطن تو برقرار کند، و تو که مجاهدى با شیطان و جنودش ، و مى خواهى صفحه نفس را مملکت الهى و رحمانى کنى ، باید مواظبت کید آن لعین باشى ، و این اوهام برخلاف رضاى حقّ تعالى را از خود دورنمایى تا إ ن شاء اللّه در این جنگ داخلى ، این سنگر را که خیلى مهمّ است از دست شیطان و جنودش بگیرى که این سنگر، بمنزله سرحدّ است . اگر این جا غالب شدى ، امیدوار باش .(163)
و مثَل قلب مثل طایرى است که دائماً از شاخه اى به شاخه اى پرواز مى کند. مادامى که درخت آرزوى دنیا و حبّ آن در قلب برپا است ، طائر قلب بر شاخه هاى آن متعلّق است ؛ و اگر به ریاضات و مجاهدات و تفکّر در عواقب و معایب آن و تدبّر در آیات و اخبار و حالت اولیاى خدا، قطع این درخت را نمود، قلب ساکن و مطمئن مى شود و مؤ فّق به کمالات نفسانیّه ، که از آن جمله حصولِ حضورِ قلب به همه مراتب آن است ، ممکن است بشود؛ والاّ به هر قدر که موفّق شد در کم نمودن آن ، موفّق به نتیجه مى شود.(164)
27 – مراقبه و محاسبه
سؤ ال :
خواهشمندیم راجع به مسئله مراقبه ، و انجام عمل محاسبه که از ارکان مهم مبحث سر و سلوک مى باشد توضیحات لازم را مبذول فرمائید؟
از امورى که لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است .
مشارطه آن است که در اوّل روز مثلاً با خود شرط کند که امروز برخلاف فرموده خداوند تبارک و تعالى رفتار نکند. و این مطلب را تصمیم بگیرد. و معلوم است که یک روز خلاف نکردن ، امرى است خیلى سهل ، و انسان مى تواند با آسانى از عهده برآید. تو عازم شو و شرط کن و تجربه نما و ببین چقدر سهل است . ممکن است شیطان و جنود آن ملعون ، بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولى این از تلبیسات آن ملعون است . او را از روى واقع و قلب لعن کن ، و اوهام باطله را از قلب بیرون کن ، و یک روز تجربه کن ، آن وقت تصدیق خواهى کرد. و پس از این مشارطه ، باید وارد مراقبه شوى و آن چنان است که در تمام مدّت شرط، متوجّه عمل به آن باشى ، و خود را ملزم بدانى به عمل کردن به آن ، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد که امرى را مرتکب شوى که خلاف فرموده خدا است ، بدان که این از شیطان و جنود او است که مى خواهد تو را از شرطى که کردى باز دارند به آن ها لعنت کن و از شرّ آن ها به خداوند پناه ببر، و آن خیال باطل را از دل بیرون نما، و به شیطان بگو که من یک امروز با خود شرط کردم که خلاف فرمان خداوند تعالى نکنم وَلِىّ نعمتِ من سال هاى دراز است به من نعمت داده ، صحّت و سلامت و امنیّت مرحمت فرموده و لطف هایى کرده که اگر تا ابد خدمت او کنم ، از عُهده یکى از آن ها برنمى آیم . سزاوار نیست یک شرط جزئى را وفا نکنم . امید است إ ن شاءالله شیطان طرد شود و منصرف گردد، و جنود رحمان غالب آید. و این مراقبه با هیچ یک از کارهاى تو از قبیل کسب و سفر و تحصیل و غیرها منافات ندارد، و به همین حال باشى تا شب که موقع محاسبه است ، و آن عبارت است از این که حساب نفس را بکشى در این شرطى که با خداىِ خود کردى که آیا بجا آورد(ى )؟ و با ولىّ نعمت خود در این معامله جزئى خیانت نکردى ؟
اگر درست وفا کردى ، شکرِ خدا کن در این توفیق و بدان که یک قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى ، و خداوند إ ن شاءاللّه تو راهنمایى مى کند در پیشرفت امور دنیا و آخرت ، و کار فردا آسان تر خواهد شد. چندى به این عمل مواظبت کن ، امید است ملکه گردد از براى تو، به طورى که از براى تو، کار خیلى سهل و آسان شود، بلکه آن وقت لذّت مى برى از اطاعت فرمان خدا و از ترک معاصى در همین عالم ، با این که اینجا عالَم جزا نیست ، لذّت مى برى ، و جزاى الهى اثر مى کند و تو را مُلْتَذّ مى نماید. و بدان که خداى تبارک و تعالى تکلیف شاقّ بر تو نکرده ، و چیزى که از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نیست . بر تو تحمیل نفرموده ، لکن شیطان و لشکر او کار را بر تو مشکل جلوه مى دهند، و اگر خداى ناخواسته در وقتِ محاسبه دیدى سستى و فتورى شده در شرطى که کردى ، از خداى تعالى معذرت بخواه و بنا بگذار که فردا مردانه به عمل شرط، قیام کنى ، و به این حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفیق و سعادت را بر روى تو باز کند و تو را به صراط مستقیم انسانیّت برساند.(165)
پس اى عزیز! در کارهاى خود دقیق شو و از نفس خود در هر عملى حساب بکش و او را در برابر هر امرى ، إ ستنطاق کن که آیا إ قدامش در خیرات و براى امور شریفه براى چیست ؟ دردش چیست که مى خواهد از مسائل نماز شب سؤ ال کند؟ یا أَذکارِ آن را تحویل بدهد؟ مى خواهد براى خدا مساءله بفهمد یا بگوید؟ یا مى خواهد خود را از اءهل آن قلمداد کند؟ چرا سفر زیارتى که رفته با هر وسیله است به مردم مى فهماند؟ حتّى عددش را. چرا صدقاتى را که در خفا مى دهد، راضى نمى شود که کسى از او مطلّع نشود؟ به هر راهى شده ، سخنى از آن بمیان آورده ، به مردم ارائه مى دهد.(166)
ولى بدان که خدعه هاى نفس امّاره و شیطان داخلى و خارجى زیاد است و چه بسا انسان را با اسم خُدا و اسم خدمت به خلق خُدا از خداى باز مى دارد و به سُوى خود و آمال خود سُوق مى دهد. مراقبت و مُحاسبه نفس در تشخیص راه و خودخواهى و خداخواهى از جُمله منازل سالکان است . خداوند ما و شما را در آن توفیق دهد.(167)
اگر در شب و روز چند دقیقه اى به حسب اقبال قلب و توجه آن – یعنى به مقدارى که قلب حاضر است – نفس را محاسبه کند در تحصیل نور ایمان ، و از آن مطالبه نور ایمان کند، و آثار ایمان را از آن جستجو کند، خیلى زودتر به نتیجه مى رسد، ان شاءالله .(168)
هر شخصى باید خودش را محاسبه کند. یکى از مناطق سیر، محاسبه آدم است . نوع انسان مراقبت از خودش بکند در روز مشغول عمل است که خلاف نکند، شب هم که ، آخر شب هم که مى رود منزل از خودش محاسبه کند، مثل یک کسى که از او استنطاق مى خواهد بکند، بازرسى مى کند، خودش بازرسى کند ببیند که امروز چه کرده است . شما از خودتان هر شب بازرسى کنید و ببینید با این صندوق چه عمل کردید.(169)
یکى از امورى که حتى در امراض مؤ ثر است تلقین است که مریض به خودش و یا دیگرى به او تلقین مى کند که خوب مى شوى ، این وقتى مکرر شد در نفس انسان اثر مى گذارد در موعظه هم همین طور است ، انسان باید هم خودش را موعظه کند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هیچ انسانى نیست که محتاج به موعظه نباشد منتها انسان هاى بالا واعظشان خداست و انسان هاى بعد واعظشان آنها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما، ما خودمان احتیاج به موعظه داریم و موعظه چندین ساله در خود من باز تاثیر بسزا نکرده است … این براى این است که در باطن انسان ، شیطان بزرگى است که ایستاده است تا انسان را به هلاکت برساند، تمام همّش این است که انسان را بدون ایمان از اینجا بیرون کند و ما از گرفتارى به این عواقب سوء به خدا پناه مى بریم .(170)
اگر کسى مراقب حال خودش باشد، توجه به مسائل انسانى داشته باشد، با مراقبت و با اینکه خودش را محاسبه کند، اگر در – فرض کنید – مجلس یا در جاى دیگر یک روزى گذشته است که در آنجا مسائلى پیش آمده است شب برود حساب کند ببیند که واقعاً اینکه من امروز گفتم مبداء این چى بود، یک مبداء شیطانى داشت یا مبداء الهى داشت ، اگر محاسبه کند آدم شب از خودش و خودش را در محاسبه قرار بدهد که امروز تو این صحبت را کردى ، این مبداء، مبداء شیطانى بوده است نه مبداء انسانى و الهى ، ممکن است کم کم دنبال این برود که اصلاح کند و اگر این کار را نکند و همان رویه را تعقیب بکند، هیچ بعید ندانید که یک نفر زاهد، عابد، مسلمان ، همه چیز، یک انسان فاسد شقى اى از کار درآید، ماءمون نیست هیچ کس .(171)
اى عزیز! قدرى از حال غفلت بیدار شو و در امر خود تفکّر کن و صفحه اعمال خود را نگاه کن . بترس از آنکه اعمالى را که به خیال خودت ، عمل صالح است از قبیل نماز و روزه و حجّ و غیر آن ، خود اینها اسباب گرفتارى و ذلّتت نشوند در آن عالم ، پس حساب خودت را در این عالم تا فرصت دارى بکش و خودت میزان اعمالت را برپا کن و در میزان شریعت و ولایت اهل بیت اعمال خود را بسنج و صحّت و فساد و کمال و نقص آن را معلوم کن و آنها را جبران کن تا فرصت هست و مهلت دارى و اگر در اینجا خود را محاسبه نکنى و حساب خودت را درست نکنى در آنجا که به حسابت رسیدگى مى شود و میزان اعمال برپا مى شود مبتلا به مصیبتهاى بزرگ شوى . بترس از میزان عدل الهى و به هیچ چیز مغرور مباش و جدّ و جهد را از دست مده .(172)
28 – اولین گام در راه مبارزه با نفس
سؤ ال :
لطفاً اولین مرحله ابتدائى مبارزه با مفاسد اخلاقى را که حضرتعالى پیشنهاد مى نمائید را بیان فرمائید؟
بهترین علاج ها که علماء اخلاق و اهل سلوک از براى این مفاسد اخلاقى فرموده اند این است که هر یک از این ملکات زشت را که در خود مى بینى ، در نظر بگیرى و برخلاف آن تا چندى مردانه قیام و اقدام کنى ، و همّت بگمارى برخلاف نفس تا مدّتى ، و بر ضدّ خواهش آن رذیله رفتار کنى و از خداى تعالى در هر حال توفیق طلب کنى که با تو اعانت کند در این مجاهده ، مسلّماً بعد از مدّت قلیلى ، آن خُلق زشت رفع شده و شیطان و جُندش از این سنگر فرار کرده ، جنود رحمانى به جاى آن ها برقرار مى شود.
مثلاً یکى از ذمائم اءخلاق که اءسباب هلاکت انسان است ، و موجب فشار قبر است ، و انسان را در دو دنیا، معذّب دارد، بد خُلقى با اءهل خانه یا همسایگان یا هم شغلها یا اءهل بازار و محلّه است که این زاییده غضب و شهوت است . اگر انسان مجاهد، مدّتى در صدد بر آید که هر وقت ناملایمى پیش آمد مى کند از براى او، و آتش غضب شعله ور مى شود، و بناى سوزاندن باطن را مى گذارد، و دعوت مى کند او را بر ناسزا گفتن و بدگویى کردن ، برخلاف نفس اقدام کرده ، عاقبت بد و نتیجه زشت این خلق را یاد بیاورد، و در عوض ملایمت بخرج بدهد، و در باطن ، شیطان را لعن کند و به خدا از او پناه ببرد، من به شما قول مى دهم که اگر چنین رفتارى کنید – بعد از چند مرتبه تکرار – آن خُلق بکلّى عوض شده ، و خلق نیکو در باطن مملکت شما منزل مى کند.(173)
آقایان باید مراقبه کنند، باید مراقبت کنند خودشان را از صبح تا عصر باید مراقب خودشان باشند نفس انسان سرکش است یک آن از آن غافل بشویم (نعوذبالله ) انسان را به کفر مى کشد اگر غافل بشود انسان . شیطان راضى نیست به فکر ما، او کفر ما را مى خواهد، او مى خواهد همه را منتهى کند به کفر منتها از معاصى کوچک مى گیرد و کم کم وارد مى کند در بزرگتر و کم کم در بزرگتر کم کم بالاتر تا برسد به آنجا که خداى نخواسته انسان را منحرف کند اصلاً از اسلام . باید مراقبت کنید آقا از خودتان باید از اول صبح که از خواب پا مى شوید یا اول اذان یا عشا یا قبل از اذان که پا مى شوید از خواب طویل ، باید مراقب خودتان باشید.(174)
29 – ایمان قلبى و زبانى
سؤ ال :
فرق ایمان قلبى و زبانى را لطفاً بیان فرمائید؟
ممکن است عقل شما به برهان چیزى را إ دراک کند، ولى قلب تسلیم نشده باشد و علم بى فایده گردد. مثلاً شما به عقل خود إ دراک کردید که مرده نمى تواند به کسى ضرر بزند، و تمام مرده هاى عالم به قدر یک مگس ، حس و حرکت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقت کرده ، ولى چون این مطلب را قلب قبول نکرده و تسلیم عقل نشده ، شما نمى توانید با مرده ، شب تاریک بسر برید. ولى اگر قلب ، تسلیم عقل شد و این حکم را از او قبول کرد، هیچ این کار براى شما اشکالى ندارد. چنان چه بعد از چند مرتبه اقدام ، قلب تسلیم شده ، دیگر باکى از مرده نمى کند.
پس معلوم شد که تسلیم ، که خَطِّ قلب است ، غیر از علم است که حظِّ عقل است .(175)
ما همه داد، از توحید مى زنیم و حق تعالى را ((مقلب القلوب والابصار)) مى خوانیم ؛ و ((الخیر کله بیده )) و ((الشر لیس الیه )) مى سرائیم ولى باز در صدد جلب قلوب بندگان خدا هستیم ، و دائماً خیرات را از دست دیگران تمنّا داریم ، اینها نیست جز این که اینها، یا حقایق عقلیه اى است که قلب از آن بى خبر است و یا لقلقه هاى لسانى است که به مرتبه ذکر حقیقى نرسیده .(176)
بیچاره انسان غافل ! در امور زایله دنیا – که خود مى داند، و هر روز مى بیند که اهل آن ، آن را مى گذارند و مى روند و حسرتها را مى برند، این قدر اهمیت مى دهد، و با کمال جدّ و جهد در جمع و تحصیل آن مى کوشد، و خود را با هر ذلّت و زحمت و هر محنت و تعبى رو به رو مى کند، و از هیچ عار و ننگى پرهیز نمى کند. ولى براى تحصیل ایمان – که کفیل سعادت ابدى او است – اینقدر سست و افسرده است که با اینهمه مواعظ انبیا و اولیاء و اینهمه کتابهاى آسمانى ، باز از سستى و سهل انگارى دست نکشیده ، و به فکر روزگار مصیبت و ذلّت و زحمت خود نیفتاده .(177)
ایمان فقط این نیست که ما اعتقاد داشته باشیم که خدایى هست و پیغمبرى هست و چه ، نه ، ایمان یک مساله اى بالاتر از این است این معانى را که انسان ادراک کرده به عقلش ، باید با مجاهدات به قلبش برساند که قلبش آگاه بشود، بیابد مطلب را. خیلى چیزهاست که انسان به برهان مى داند که فلان قضیه فلان طور است یا فلان طور نیست ، لکن چون ایمان نیامده است ، تاثیر نمى کند، مثلاً نوع مردم اینطور هستند که در یک شب تاریکى ، اگر یک مرده اى در محلى باشد پیش او مى ترسند بخوابند و همه عقیده شان هم این است که مرده هیچ اثرى ندارد، هیچ کارى از او نمى آید، عقلشان مى گوید که مرده است ،… لکن این مطلب به قلب نرسیده ، مرده شورها به واسطه تکرارى که کرده اند، عمل تکرار شده را به واسطه تکرار، آنها پیش مرده مى خوابند، هیچ برایشان چیزى نیست ، این فرق ما بین ادراک عقلى و ایمان است . ادراک عقلى آدم مى کند تاءثیر در آدم ندارد، تا ایمان نباشد، مساءله عقلى را قلبش نفهمیده باشد، باورش نیامده باشد، آن مساءله عقلى تاءثیرش کم است . ایمان عبارت از این است که آن مسائلى را که شما با عقلتان ادراک کرده اید آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه بشود، باورش بیاید، این محتاج به یک مجاهده اى است تا به قلب شما، بفهمید.(178)
30 – جایگاه ریاضت در سیر و سلوک
سؤ ال :
یکى از مباحثى که در راه مبارزه با نفس مطرح مى شد مسئله ریاضت دادن به نفس اماره است استدعا دارد در خصوص حد و میزان ریاضت شرعى و اسلامى مطالب لازم را بفرمائید.
شیخ استاد ما(179) – دام ظلّه – مى فرمودند: میزان در ریاضت باطل و ریاضت شرعى صحیح ، قدم نفس و قدم حقّ است .اگر سالک به قدم نفس حرکت کرد و ریاضت او براى ظهور قواى نفس و قدرت و سلطان آن باشد، ریاضت باطل و سلوک آن منجّر به سوء عاقبت مى باشد، و دعوى هاى باطله نوعاً از همین اشخاص بروز مى کند. و اگر سالک به قدم حقّ سلوک کرد و خداجو شد، ریاضت او حقّ و شرعى است ، و حقّ تعالى از او دستگیرى مى کند به نصِّ آیه شریفه که مى فرماید: ((وَالَّذین جاهدوا فینا لنهدیَّنهم سبلنا.))(180) کسى که مجاهده کند در راه ما هر آینه هدایت مى کنیم او را به راه هاى خود.(181) گمان مکن که رذایل نفسانى و اخلاقى روحى ممکن الزوال نیست . این ها خیال خامى است که نفس امّاره و شیطان إ لقا مى کند و مى خواهد تو را از سلوک راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد. انسان تا در این دار تغیّر و نشاءه تبدّل است ، ممکن است در تمام اوصاف و اخلاق تغییر پیدا کند، و هر چه ملکات محکم هم باشد تا در این عالم است ، قابل زوال است . منتها به حسب اختلاف شدّت و ضعف ، زحمت تصفیه تفاوت مى کند. البته اوّلِ پیدایش صفتى در نفس ، با زحمت و ریاضت کمى او را مى توان ازاله کرد. مثل نهال نورسى که ریشه ندوانیده باشد و متمکّن در زمین نشده باشد. ولى بعد از آن که آن صفت ، متمکن در نفس شد، و از ملکات مستقرّه نفس گردید، زوالش ممکن است ولى زحمتش زیاد مى شود. درختى که کهن سال شده و ریشه کرده ، زحمت کندنش زیاد است . تو هر چه دیرتر در فکر قلع ریشه هاى مفاسد قلب و روح افتى ، ناچار زحمت و ریاضتت بیش تر گردد.(182)
پس اى عاقل چیزى را (که ) با یک ماه یا یک سال زحمت جزئى دنیایى با اختیار خود ممکن است اصلاح کرد، و گرفتارى هاى دنیا و آخرت را به آخر رساند، نگذر بماند و تو را هلاک کند.(183)
و از مفاسد بزرگ حبّ دنیا آن است که انسان را از ریاضات شرعیّه و عبادات و مناسک باز دارد. و جنبه طبیعت را قوّت دهد، و تعصّى نماید طبیعت از اطاعت روح ، و انقیاد آن را نکند و عزم انسانى را سست کند، و اراده را ضعیف نماید، با این که یکى از اسرار بزرگ عبادات و ریاضات شرعیّه آن است که بدن و قواى طبیعیّه و جنبه ملک ، تابع و منقاد روح گردد، و اراده نفس در آن ها کارکن شود که به مجرّد اراده ، بدن را به هر کار بخواهد، وادار کند، و از هر کار بخواهد، باز دارد. ملک بدن و قواى ظاهره مُلکیّه ، تابع و مقهور و مسخّر ملکوت گردد، به نحوى که بى مشقّت و تکلّف ، هر کارى را بخواهد، انجام دهد. و یکى از فضایل و اسرار عبادات شاقّه و پرزحمت آن است که این مقصد از آن ها بیش تر انجام گیرد، و انسان به واسطه آن ها داراى عزم مى شود، و بر طبیعت غالب مى آید و بر ملک چیره مى شود، و اگر اراده ، تامّ و تمام شود و عزم ، قوى و محکم گردد، مَثل مُلک بدن و قواى ظاهره و باطنه آن مَثَل ملائکة اللّه شود که عصیان خدا نکنند. به هر چه آن ها را امر فرماید، اطاعت کنند، و از هر چه نهى فرماید، منتهى شوند، بدون آن که تکلّف و زحمت باشد.
قواى مُلک انسان هم اگر مسخّر روح شد، تکلّف و زحمت از میان برخیزد و به راحتى مبدّل گردد، و اقالیم سبعه مُلک ، تسلیم ملکوت شود و همه قوا عُمّال آن گردند.
و بدان اى عزیز! که عزم و اراده قویّه در آن عالم ، خیلى لازم است و کار کن است . میزان یکى از مراتب بهشت که از بهترین بهشت ها است ، اراده و عزم است که انسان تا داراى اراده نافذه و عزم قوى نباشد، داراى آن بهشت و مقام عالى نشود.(184)
مثلاً در زمستان سرد، شب از خواب ناز گذاشتن و به عبادات حقّ تعالى قیام کردن ، روح را بر قواى بدن چیره مى کند و اراده را قوى مى کند، و این در اوّل امر، اگر قدرى مشکل و ناگوار باشد، کم کم پس از اقدام ، زحمت کم مى شود، و اطاعت بدن از نفس زیاد مى شود. چنان چه مى بینیم اهل آن بدون تکلّف و زحمت ، قیام مى کنند، و این که ما تنبلى مى کنیم و بر ما مشکل و شاقّ است ، براى آنست که اقدام نمى کنیم ، و اگر چند مرتبه اقدام کنیم ، کم کم زحمت مبدّل به راحت مى شود. بلکه اهل آن ، التذاذ از آن مى برند بیش تر از آن التذاذى که ما از مشتهیات دنیا مى بریم . پس به اقلام نفس عادى مى شود و ((اَلْخَیْرُ عادَةَ.))(185)
اى عزیز! بدان که خواهش و تمنّاى نفس منتهى نشود به جایى ، و به آخر نرسد اشتهاى آن . اگر انسان یک قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد. و اگر با یکى از هواهاى آن همراهى کند ناچار شود با چندین تمنّاى آن همراهى کند. اگر یک در به روى خواهش نفس باز کنى ، لابدّى که درهاى بسیارى به روى آن باز کنى . یک وقت به واسطه یک متابعت نفس به چندین مفاسد، و از آن به هزاران مهالک مبتلا شوى . تا آن که خداى نخواسته در دم آخر جمیع راه حقّ را بر تو منسدّ کند. چنان چه خداى تعالى در نصّ کتاب کریم از آن خبر داده است .(186)
پس بر سالک راه آخرت و تائب از معاصى لازم است که الم ریاضت و عبادت را به ذائقه روح بچشاند، و اگر شبى در معصیت و عشرت بسر برده ، تدارک آن شب را بکند به قیام به عبادت خدا. و اگر روزى را به لذّات طبیعیّه ، نفس را مشغول کرده ، به صیام و مناسک مناسبه جبران کند، تا نفس بکلّى از آثار و تبعات آن که حصول تعلّقات و رسوخ محبّت به دنیا است پاک و پاکیزه شود. البتّه توبه در این صورت کامل تر مى شود و نورانیّت فطریّه نفس عود مى کند. و پیوسته در خلال اشتغال به این امور تفکّر و تدبّر کند در نتایج معاصى و شدّت باءس حقّ تعالى و دقّت میزان اعمال و شدّت عذاب عالم برزخ و قیامت ، و بفهمد و به نفس و قلب بفهماند که تمام این ها نتایج و صور این اعمال قبیحه و مخالفت هاى با مالک الملوک است . امید است که پس از این علم و تفکّر، نفس از معاصى متنفّر شود و انزجار تامّ و تمام برایش حاصل شود.(187)
– دنیاطلبى منشاء همه فسادها
سؤ ال :
استدعا دارد در مورد دنیا خواهى و آثار سوء آن در روح انسان را بیان فرموده آنگاه علاج این بیمارى مهلک را نیز بیان فرمائید؟
گفته شده است که : آن آخرى که انسان مى خواهد ارتحال کند از این عالم ، شیاطینى که مى خواهند نگذارند که این آدم موحد از این عالم بیرون برود جلو رویش آن چیزهائى را که دوست دارد مى آورند. مثلاً طلبه کتابش را دوست دارد کتابش را مى آورند و مى گویند از این عقیده اى که دارى برگرد والاّ والاّ این (کتاب ) را آتش مى زنیم ، آنکه علاقه به فرزند دارد و یا آنکه علاقه به چیز دیگر دارد. (همان چیز را مى آورند) خیال نکنید که اهل دنیا عبارت از آنهائى هستند که مثلاً پارک دارند. ممکن است یک نفر خیلى پارک داشته باشد ولى اهل دنیا نباشد (ولى ) یک طلبه یک کتاب داشته باشد (و به آن ) علاقه داشته باشد. میزان (براى اهل دنیا بودن ) آن علاقه است . میزان آن علایقى است که انسان به این اشیاء دارد و این علایق ممکن است که آن آخرها که انسان مى بیند دارد از این علائقش جدا مى شود دشمن خدا بشود و از این عالم برود.
علائق را باید کم بکنید، علاقه ها باید کم بشود، طبیعتاً ماها از اینجا مى رویم ، على اىّ حال چه علاقه قلبى به چیزى داشته باشیم یا نداشته باشیم فرقى به حال ما نمى کند. شما فرض کنید که علاقه داشته باشید به این کتابتان یا نداشته باشید کتاب مال شما است ، از آن استفاده مى کنید، علاقه داشته باشید به این خانه یا نداشته باشید، این خانه مال شماست استفاده هم مى کنید، علاقه را کم کنید، علاقه را تا مى توانید از بین ببرید. آنچه انسان را گرفتار مى کند آن علاقه اى است که انسان دارد و آن هم مبداءش همان حبّ نفس است . حب مسند، حب ریاست دردى است که انسان را به هلاکت مى رساند. همه اینها دنیا است ، علایق به دنیا است .(188)
ما خودمان را خیلى مهذب و صحیح (مى دانیم ) و براى آن حبّ نفس که داریم خودمان را یک آدم کامل مى دانیم و همه دیگران را معیوب مى دانیم و به عیبشان ایراد مى گیریم . در آن شعر هست که شعرش را نمى خواهم بخوانم ، که یک آقائى به یک کذائى اشکال کرد او گفت من همه اینها که مى گوئى هستم اما تو آنطور که مى نمائى هستى ؟!(189)
اینکه در روایات ما هست که ((حب الدنیا راس کل خطیئه )) این یک واقعیتى است و اساس حب دنیا هم ، ریشه حب دنیا هم حب نفس است که آن هم حب دنیاست . تمام فسادهائى که در بشریت پیدا شده است از اولى که بشریت تحقق پیدا کرده است تاکنون و تا آخر، منشاءش همین حب نفس است . از حب نفس است که حب به جاه ، حب به سلطنت ، حب به مقام ، حب به مال و حب به همه انگیزه هاى شهوانى پیدا مى شود و انبیا اساس کارشان این بوده است که این حب نفس را تا آن مقدار که ممکن است سرکوب کنند و نفس ها را مهار کنند.(190)
خداوندا: دل ما را از کدورتِ شرک و نفاق پاک فرما و آیینه قلب ما را از زنگار حبِّ دنیا که منشاء این همه امور است ، صافى فرما، و با ما همراهى فرما، و از ما بیچاره هاى گرفتار هواى نفس و حب جاه و شرف ، دستگیرى کن در این سفر پر خطر و این راه پرپیچ و خم و تنگ و تاریک . تویى قادر و تواناى همه چیز.(191)
32 – هدف از بعثت انبیاء
سؤ ال :
هدف از بعثت انبیاعلیه السّلام و نزول قرآن و دستورات دینى و عبادى و سایر مسائل معنوى چه مى تواند باشد؟
تمام عبادات وسیله است ، تمام ادعیّه وسیله است ، همه وسیله براى اینست که انسان این لباسش ظاهر بشود. آنچه بالقوه است و لُبّ انسان است به فعلیّت برسد و انسان بشود. انسان بالقوه انسان بالفعل بشود. انسان طبیعى بشود، یک انسان الهى (بشود) بطوریکه همه چیزش الهى بشود. هر چه مى بیند حق ببیند. انبیاء هم براى همین آمده اند.(192)
انبیاء خدا براى این مبعوث شدند که آدم تربیت کنند، انسان بسازند، بشر از زشتیها، پلیدیها، فسادها و رذایل اخلاقى دور سازند و با فضایل و آداب حسنه آشنا کنند. ((بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ))(193) چنین علمى که خداوند متعال نسبت به آن آنقدر اهتمام داشته که انبیاء را مبعوث فرموده است .(194)
همه انبیاء آمده اند براى اینکه دست انسان را بگیرند و او را از این چاه عمیقى که در آن افتاده است ، چاهى که از همه عمیق تر است که چاه نفسانیّت است بیرون بیاورند و جلوه حق را به او نشان بدهند تا اینکه ، همه چیز را نسیان بکند و خداوند ان شاءالله نصیب همه مان بکند.(195)
انبیا آمدند که ما اشخاصى که از نور بهره اى نداریم و ظلمات – به ما – احاطه کرده است از هر طرف ما را، از این ظلمت هاى گوناگون نجات بدهند و برسانند به عالم نور که اگر رسیدید به عالم نور، شما سر تاپایتان نورانى مى شود، نور مى شوید، اصلش حرفى که مى زنید نورانى است ، حرفى که مى شنوید نورانى است ، گوش و سمع و بصر، همه گوش خودت را رها کرده اى و گوش نورانى پیدا کرده اى . چشم ظلمانى را رها کرده اى یک چشم نورانى پیدا کرده اى . چشمى است که با او توجه به خدا دارید، گوشى است که با او توجه به خدا دارید، ما باید خودمان را بسازیم ، خودتان را که بسازید همه کارهایتان جهاد سازندگى است . هر کارى بکنید دیگر در حیطه جهاد وارد شده اید شما، شما مجاهد هستید دیگر.(196)
اى عزیز! امروز روز مهلت و عمل است ، انبیاء آمدند و کتابها آوردند و دعوتها نمودند با این همه تشریفات و این همه تحمّل رنج و تعب که ما را از خواب غفلت بیدار و از سکر طبیعت هشیار کنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند…(197) تو به حال خود رحمى کن و از عمر خود نتیجه اى حاصل کن دقت در حال انبیاء و اولیاء کمّل کن و اشتهاهاى کاذب و وعده هاى شیطان را پشت پازن ، مغرور گول شیطان مباش و فریب نفس امّاره مخور که تدلیس اینها بسیار دقیق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعمیه مى کنند و انسان را فریب مى دهند.(198)
بارالها: شیطان دشمن بزرگى است که طمع بر انبیاء و اولیاى بزرگ تو داشته و دارد. تو خودت با این بنده ضعیف گرفتار اءمانى و اءوهامِ باطله و خیالات و خرافات عاطله ، همراهى کن که بتواند از عهده این دشمن قوى برآید، و در این میدان جنگ با این دشمن قوى که سعادت و انسانیت مرا تهدید مى کند، تو خودت با من همراهى فرما که بتوانم جنود او را از مملکت خاصّ تو خارج کنم و دست این غاصب را از خانه مختصّ به تو کوتاه کنم .(199)
33 – رابطه علم با عمل
سؤ ال :
همانطورى که استحضار دارند در اسلام علم و عمل تؤ امان و در کنار هم آمده لذا چنانچه علم از عمل و تقواى فرد جدا شود آثار سوئى بهمراه دارد لطفاً شمه اى از آثار سوئى که علم بدون تقوا در جامعه به بار مى آورد را بیان فرماید.
رئیس یکى از فِرَقِ باطله در همین حوزه هاى ما تحصیل کرده است . لیکن چون تحصیلاتش با تهذیب و تزکیه تواءم نبوده ، در راه خدا قدم بر نمى داشته ، خبائث را از خود دور نساخته بود آنهمه رسوایى ببار آورده است . اگر انسان ، خبائث را از نهادش بیرون نکند،هر چه درس بخواند و تحصیل نماید نه تنها فایده اى بر آن مترتب نمى شود بلکه ضررها دارد. علم ، وقتى در این مرکز خبیث وارد شد شاخ و برگ خبیث ببار آورده شجره خبیثه مى شود.
هر چه این مفاهیم ، در قلب سیاه و غیرمهذب ، انباشته گردد، حجاب زیادتر مى شود؛ در نفسى که مهذب نشده علم ، حجاب ظلمانى است . ((العلم هوالحجاب الاکبر)) لذا شر عالم فاسد براى اسلام از همه شرور خطرناکتر و بیشتر است . علم ، نور است ولى در دل سیاه و قلب فاسد دامنه ظلمت و سیاهى را گسترده تر مى سازد، علمى که انسان را به خدا نزدیک مى کند در نفس دنیاطلب ، باعث دورى بیشتر از درگاه ذى الجلال مى گردد.
علم توحید هم اگر براى غیر خدا باشد از حجب ظلمانى است ، چون اشتغال به ما سوى اللّه است . اگر کسى قرآن کریم را با چهارده قرائت ((لما سوى – اللّه )) حفظ باشد و بخواند جز حجاب و دورى از حق تعالى چیزى عاید او نمى شود. اگر شما درس بخوانید، زحمت بکشید، ممکن است عالم شوید ولى باید بدانید که میان عالِم و مهذب خیلى فاصله است . مرحوم شیخ ، استاد ما، ((رضوان اللّه تعالى علیه )) مى فرمود: این که مى گویند ((ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل )) صحیح نیست . باید گفت ((ملا شدن چه مشکل ، آدم شدن محال است )).(200)
چه بسا افرادى که عالم به علم توحید بودند، و طوایفى را منحرف کردند. چه بسا افرادى که همین اطلاعات شما را بنحو بهترى دارا بودند لیکن چون انحراف داشتند و اصلاح نشده بودند وقتى وارد جامعه گردیدند بسیارى را گمراه و منحرف ساختند.
این اصطلاحات خشک اگر بدون تقوى و تهذیب نفس باشد هر چه بیشتر در ذهن انباشته گردد کبر و نخوت ، در دائره نفس ، بیشتر توسعه مى یابد.(201)
اینکه در روایات ما هست که اهل جهنم متاءذى مى شوند از بوى عالمى که به علمش عمل نکنند، این براى چیست که عالم وضعش این طور است ؟ این براى این است که فرق است ما بین عالم و غیرعالم ، از جهاتى فرق است . عالم اگر خداى نخواسته منحرف شد یک امت را ممکن است منحرف بکند… یک گوشه مى بینید که یک آدم منحرف آنجا معمم است یا امام جماعت شده است یک طایفه اى را منحرف کرده است . این گندش چقدر است ؟ همان گنداست که آنجا به مشام مى رسد؟ یک گندى است که ما در دنیا تهیه مى کنیم ، نه یکى ، یک گندى را به ما اضافه بکنند، این گند خود ماست . هر چه در عالم آخرت واقع مى شود، یک چیزى است که از اینجا ما تهیه کرده ایم و وارد مى کنیم در عالم آخرت .(202)
34 – ذکر و آداب باطنى آن
سؤ ال :
استدعا دارد درباره ذکر الله و آثار آن و اذکارى که براى سالک در روایات به آن اذکار اشاره شده است بهمراه آداب و شرائط مربوط به آن را بیان نمائید؟
آنچه همه را مطمئن مى کند و آتش فروزان نفس سرکش و زیادت طلب را خاموش مى نماید وصُول به او است ؛ و ذکر حقیقى او – جَلَّ وَ عَلا – چون جلوه او است استغراق در آن آرامش بخش است . ((الا بذکر اللّه تطمئن القلوب ))(203) گوئى فرماید: توجّه توجه : به ذکر او فرو رُو، تا قلبت که سرگشته و حیرت زده از این سُو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه پرواز مى کند طماءنینه حاصل کند.(204)
اى عزیز، این که قلوب بیچاره ما از حلاوت ذکر حق تعالى محروم است و لذّت مناجات آن ذات مقدس در ذائقه روح ما وارد نشده و از وصول به قرب درگاه ، محتجب . و از تجلیات جمال و جلال محرومیم ، براى آن است که قلوب ما معلّلِ و مریض است و توجّه به دنیا و اخلاد به ارض و احتجاب به حجب مظلمه طبیعت ما را از معرفت کبریاى حق و انوار جمال و جلال محجوب نموده . تا نظر ما به موجودات نظر ابلیسى استقلالى است ، از شراب وصل نخواهیم چشید و به لذت مناجات نایل نخواهیم شد تا در عالم وجود عزّت و کبریا و عظمت و جلال براى کسى مى بینیم و در حجاب بتهاى تعیّنات خلقیه هستیم ، سلطان کبریاى حقّ جلّ جلاله در قلب ما تجلّى نکند.(205)
اى عزیز! قلب را به آداب عبودیّت مانوس کن و به ذائقه روح حلاوت ذکر خدا را بچشان . و این لطیفه الهیه در ابتداء امر به شدت تذکّر و انس با ذکر حق حاصل شود، ولى در ذکر، قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود. و چون با تذکّر، قلب را ماءنوس نمودى ، کم کم عنایات ازلیّه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملکوت بر قلبت گردد.(206)
پس از آن که دل را براى ذکر خدا و قرآن شریف مهیّا نمود، آیات توحید و اذکار شریفه توحید و تنزیه را با حضور قلب و حال طهارت ، تلقین قلب کند… اگر آیات شریفه آخر سوره حشر را از قول خداى تعالى (یا ایها الذین آمنوا اتقوالله ) که آیه 18 است تا آخر سوره ، که مشتمل بر تذکر و محاسبه نفس و محتوى بر مراتب توحید و اسماء و صفات است ، در یک وقت فراغت از نفس از واردات دنیایى ، مثل آخر شب یا بین الطلّوعین با حضور قلب بخواند و در آنها تفکر کند، امید است – ان شاءالله – نتایج حسنه ببرد. و همین طور در اذکار شریفه با حضور قلب ذکر شریف : ((لااله الاالله )) – که افضل و اجمع اذکار است .(207) این عمل را بکند؛ امید هست خداوند از او دستگیرى کند. و البته در هر حال ، از نقص و عجز خود و از رحمت و قدرت حق ، غافل نباشد، و دست حاجت پیش ذات مقدّس او دراز کند و از آن ذات مقدّس دستگیرى ، طلب کند، امید است که اگر مدتى اشتغال به این عمل پیدا کند، نفس به توحید عادت کند، و نور توحید در قلب جلوه کند و البته از شرایط عامه ذکر، نباید غفلت شود و ما بیشتر شرایط قرائت قرآن – که شرایط ذکر نیز هست – در کتاب ((آداب الصلوة ))(208) مذکور داشتیم .(209)
بالجملة براى زنده نمودن دل ، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک ((ى ا حَىُّ یا قَیُّوم )) با حضور قلب مناسب است … و از بعض اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزى ، یک مرتبه در سجده رفتن و بسیار گفتن : (لااله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین )(210) براى ترقیات روحى خوب است . و از بعضى سالکان راه آخرت نقل فرموده که چون از حضرت استاد خود فایده این عمل را شنید، در هر شب و روزى ، یک مرتبه سجده مى رفت و هزار مرتبه ، این ذکر شریف را مى گفت . و از بعض دیگر نقل نموده که سه هزار مرتبه مى گفت و از حضرت زین العابدین و سیّدالسّاجدین علىّ بن الحسین – سلام اللّه علیهما – منقول است که سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود، سر مبارک را بر آن نهاد و سجده نمود و گریه کرد و هزار مرتبه گفت :
((لااله الا اللّه حقاً حقاً، لااله الا الله تعبداً ورقاً، لااله الا الله ایماناً و تصدیقاً))(211) .
مثلاً ذکر شریف ((لااله الاالله )) را – که بزرگترین اذکار و شریفترین اوراد است (212) در این وقت فراغت قلب با اقبال تامّ به قلب بخواند به قصد آن که قلب را تعلیم کند و تکرار کند این ذکر شریف را، و به قلب به طور طماءنینه و تفکّر بخواند، و قلب را با این ذکر شریف بیدار کند تا آنجا که قلب را حالت تذکّر و رقّت پیدا شود. پس به واسطه مدد غیبى ، قلب به ذکر شریف غیبى گویا شود و زبان تابع قلب شود.(213)
باید دانست که پس از آن که عقل به طور علم برهانى ، ارکان باب توکّل را مثلاً دریافت ، سالک باید همّت بگمارد که آن حقایقى را که عقل ادراک نموده ، به قلب برساند. و آن حاصل نشود، مگر آن که انتخاب کند شخص مجاهد از براى خود در هر شب و روزى ، یک ساعتى را که نفس اشتغالش به عالم طبیعت و کثرت کم است و قلب فارغ البال است ، پس در آن ساعت فراغت نفس ، مشغول ذکر حق شود با حضور قلب و تفکّر در اذکار و اوراد وارده .(214)
آرى ، با ذکر حقیقى ، حجابهاى بین عبد و حق خرق شود و موانع حضور مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهاى ملکوت اعلى به روى سالک باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روى او گشوده گردد، ولى عمده آن است که قلب در آن ذکر زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگان انس نگیرد. و آنچه غیرحق و وجه مقدّس اوست از مردگان است ، و دل با انس با آن به مردگى و مردار خورى نزدیک شود:
(کل شى ء هالک الا وجه )(215)
رسول خدا فرمود: راست ترین شعرى که عرب گفته شعر لبید است که گفته :
((الا کل شى ء ما خلااللّه باطل ))(216)
دل به دیگر موجودات بستن – هر موجودى باشد – از خدا غافل شدن است .(217)
35 – زبان و معاصى مربوط به آن
سؤ ال :
همه ما به معاصى که از زبان صادر مى شود کم و بیش واقف هستیم استدعا دارد در خصوص زبان و آثار معاصى آن مطالبى را بفرمائید؟
دخترم ! آفات زیاد بر سر راه است . هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هر یک حجابى است که اگر از آن ها نگذریم به اوّل قدم سلوک الى اللّه نرسیدیم . من که خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شیطان است به بعض آفات این عضو کوچک و این زبان سرخ که سر سبز را به باد دهد و آنگاه که ملعبه شیطان است و آلت دست او، جان و روح و فؤ اد را تباه کند اشاره مى کنم . از این دشمن بزرگ انسانیّت و معنویّت غافل مشو، گاهى که در جلسات انس با دوستان هستى خطاهاى بزرگ این عضو کوچک را آنقدر که مى توانى شمارش کن و ببین با یک ساعت عمر تو که باید صرف جلب رضاى دوست شود چه مى کند و چه مصیبتها به بار مى آورد که یکى از آنها غیبت برادران و خواهران است ، ببین با آبروى چه اشخاصى بازى مى کنى و چه اسرارى را از مسلمانان روى دایره مى ریزى و چه حیثیّاتى را خدشه دار مى کنى و چه شخصیّتهائى را مى شکنى ؟ آنگاه این جلسه شیطانى را مقیاس بگیر و ملاحظه کن در یک سال در همین امر پیش پا افتاده چه کردى و در پنجاه شصت سال دیگر چه خواهى کرد و چه مصیبتها براى خود به بار خواهى آورد در عین حال آنرا کوچک مى شمارى و این کوچک شمردن از حیله هاى ابلیس است که خداوند به لطف خود ما را همگى از آن مصون دارد.(218)
36 – آداب تلاوت قرآن
سؤ ال :
مسئله تطبیق در قرائت قرآن جزء آداب تلقى مى شود استدعا دارد در این خصوص با ذکر مثالى توضیحى فرمائید؟
اکنون درست تفکر کن ! ببین صدر یا ذیل این آیه شریفه که آیه چهل و [چهارم ](219) از سوره مبارکه فُصلّت است با ما تطبیق مى کند؟
مى فرماید:
(قل هو للذین آمنوا هدى و شفا والذین لایومنون فى اذانهم و قر و هو علیهم عمى اولئک ینادون من مکان بعید)(220)
کجاست آن هدایت و شفاى امراض باطنى که براى مومنین از قرآن شریف حاصل مى شود؟! چه شده است که در گوش ما این آیات شریفه فرو نمى رود و براى ما خود، حجاب فوق حجاب مى شود؟! این نیست جز آن که نور ایمان در قلب ما نازل نشده ، و علوم ما به همان حدّ علمى باقى مانده و به لوح قلب وارد نگردیده ، و در این باب ، در قرآن شریف آیات بسیارى است .(221) که با مقایسه حال خود با آن آیات و تطبیق آن آیات با صفات خود، به خوبى حال ما معلوم خواهد شد.(222)
اگر قلب ما این معنا را ادراک بکند ما الان در محضر خدا هستیم ، همین مجلس محضر خداست ، این را اگر ایمان انسان در آن راه پیدا نیست مومن بشود انسان به آن ، قلب انسان بیابد این مطلب را، از معصیت کنار مى رود. تمام معصیت ها براى این است که انسان نیافته این مسائل را، برهان هم بر آن دارد، برهان عقلى هم قائم است به اینکه خداى تبارک و تعالى همه جا حاضر است ، هم برهان است و هم همه انبیا، گفته اند ((و هو معکم اینما کنتم ))(223) قرآن است ، آن با شماست ، هر جا هستید آن با شماست ، ما آن را از قرآن شنیده ایم ، به برهان هم ثابت هست لکن به قلب ما نرسیده است . ما مثل مرده شور شده ایم تا حالا در این باب ، ما مثل مردم عادى هستیم که مطلب نرسیده به قلبمان ، تا اگر بخواهیم یک غیبت بکنیم ، یک تهمت بزنیم ، یک کار زشت بکنیم ببینیم محضر خداست ، در محضر خدا که ، محضر احترام دارد، انسان در محضر یک بزرگى که در نظر خودش بزرگ است ، احترام مى کند از آن محضر. اگر یک نفر وقتى که در نظرتان بزرگ است پیش شما باشد، در محضر او کار خلاف نمى کنید چه رسد به اینکه در محضر او به او خلاف بکنید، کار خلاف مطلقاً آدم نمى کند در محضر یک کسى که ادراک کرده است که این بزرگ است ، محترم است ، چه رسد به این که در محضر آن محترم به خود آن محترم خلاف احترام بکند. محضر، محضر خداى تبارک و تعالى است عالم محضر است ، تمام عالم محضر است ، معصیت مخالفت با خود اوست ، با آن کسى است که در محضرش هستیم .
37 – آثار بى توجهى به قرآن کریم
سؤ ال :
قرآن به منزله چراغ راه معنوى مومنین مى باشد لیکن متاءسفانه در بیشتر ابعاد نورانیش مهجور واقع شده است آثار این بى توجهى به قرآن را تشریح فرمائید؟
ما همه قرآن شریف را مى دانیم [که ] از معدن وحى الهى براى تکمیل بشر و تخلیص انسان از مَحْبَس ظلمانى طبیعت و دنیا، نازل شده است ، و وعد [و] وعید آن ، همه حق صراح و حقیقت ثابته است ، و در تمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نیست ، با این وصف ، این کتاب بزرگ الهى در دل سخت ما به اندازه یک کتاب قصه تاءثیر ندارد، نه دلبستگى به وعده هاى آن داریم تا دل را از این دنیاى دنى و نشئه فانیه برگیریم و به آن نشئه باقیه ببندیم ، و نه خوفى از وعید آن در قلب ما حاصل آید تا از معاصى الهیّه و مخالفت با ولى نعمت احتراز کنیم . این نیست جز آن که حقیقت و حقّیّت قرآن به قلب ما نرسیده و دل ما به آن نگرویده و ادراک عقلى ، بسیار کم اثر است ، و با این قیاس ، کلیه نقصانهائى که در ما است و جمیع سرکشیها و مخالفتهاى ما و محروم ماندن از همه معارف و سرائر براى همین نکته است (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ).(224)
موعظتهاى قرآنى و وعد و عید آن – که سنگ خارا را نرم مى کند و کوههاى عالم را خاشع مى کند – در دل سخت این انسان اثر نکند! آرى خداى تعالى فرماید:
(لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرایته خاشعاً متصدعا من خشیة الله و تلک الا مثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون ).(225)
قرآن این کتاب سرنوشت ساز، نقشى جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنکه باید وسیله جمع مسلمانان و بشریت و کتاب زندگى آنان باشد، وسیله تفرقه و اختلاف گردید و یا به کلى از صحنه خارج شد.(226)
اى قرآن عزیز! اى تحفه آسمانى ، اى قانون بزرگ خدایى ، اى راهنماى سعادت بشر، اى خورشید تابان از افق غیب ، اى مایه سربلندى ملّت اسلام ، اى در هم شکنِ اساسِ نادرستیها! تو ملت ما را بیدار کن ، تو جوانان وطن ما را هشیار کن ، تو روح وحدت و برادرى به آنان بده ، تو قوه سلحشورى و حسّ فداکارى را در آنها زنده کن تو پشت و پناه جوانان ما باش .(227)
38 – معنى عرفان ناب محمّدى
سؤ ال :
استدعا دارد معنى و مفهوم عرفان اسلامى را بفرمائید آنگاه بفرمائید در چه سن و سالى انسان براى خودسازى مستعدتر است .
خیال کردند یک دسته زیادى که معناى عرفان عبارت از این است که انسان یک محلى پیدا بشود و یک ذکرى بگوید و یک سرى حرکت بدهد و یک رقصى بکند و اینها، این معنى عرفان است ؟ مرتبه اعلاى عرفان را امام على سلام اللّه علیه داشته است و هیچ این چیزها نبوده در کار. خیال مى کردند که کسى که عارف است باید دیگر بکلى کناره گیرد از همه چیز و برود کنار بنشیند و یک قدرى ذکر بگوید و یک قدرى تغنى بشود و یک قدرى چه بکند و دکاندارى . امیرالمومنین در عین حالى که اعرف خلق الله بعد از رسول اللّه در این امت ، اعرف خلق الله به حق تعالى بود معذلک نرفت کنار بنشیند و هیچ کارى به هیچى نداشته باشد، هیچ وقت هم حلقه ى ذکر نداشت ، مشغول بود به کارهایش ، ولى آن هم بود، یا خیال مى شود که کسى که اهل سلوک است اهل سلوک باید به مردم دیگر کار نداشته باشد، در شهر هر چه مى خواهد بگذرد، من اهل سلوکم ، بروم یک گوشه اى بنشینم و، ورد بگویم و سلوک به قول خودش پیدا کند این سلوک در انبیاء زیادتر از دیگران بوده است در اولیاء زیادتر از دیگران بوده است لکن نرفتند در خانه شان بنشینند و بگویند که ما اهل سلوکیم .(228)
جهاد اکبر است ، جهادى است که با نفس طاغوتى خودش انسان انجام مى دهد. شما جوان ها از حالا باید شروع کنید به این جهاد، نگذارید که قواى جوانى از دستتان برود، هر چه قواى جوانى از دست برود ریشه هاى اخلاق فاسد در انسان زیادتر مى شود و جهاد مشکلتر. جوان زود مى تواند در این جهاد پیروز بشود، پیر به این زودى نمى تواند، نگذارید اصلاح حال خودتان را از زمان جوانى به زمان پیرى بیفتد، یکى از کیدهائى که نفس انسانى به انسان مى کند و شیطان به انسان پیشنهاد مى کند این است که بگذار براى آخر عمر خودت را اصلاح کن ، حالا از جوانى استفاده کن و بعد آخر عمر توبه کن . این یک طرح شیطنت آمیز است که نفس انسان مى کند به تعلیم شیطان بزرگ . انسان تا قواى جوانیش هست و تا روح لطیف جوانى هست و تا ریشه هاى فساد در او کم است مى تواند اصلاح کند خودش را.(229)
شما که اکنون جوانید، نیروى جوانى دارید، بر قواى خود مسلط مى باشید و هنوز ضعف جسمى بر شما چیره نشده است ، اگر به فکر تزکیه و ساختن خویش نباشید هنگام پیرى که ضعف ، سستى ، رخوت و سردى بر جسم و جان شما چیره شد و نیروى اراده ، تصمیم و مقاومت را از دست دادید و بار گناه و معصیت ، قلب را سیاهتر ساخت چگونه مى توانید خود را بسازید و مهذب کنید؟ به سن پیرى که رسیدید دیگر مشکل است موفق به تهذیب و کسب فضیلت و تقوى شوید پشیمانى و عزم بر ترک گناه براى کسانى که پنجاه سال یا هفتاد سال غیبت و دروغ مرتکب شده ، ریش خود را در گناه و معصیت سفید کرده اند حاصل نمى شود، چنین کسانى تا پایان عمر مبتلایند. جوانان ننشیند، که گرد پیرى ، سر و روى آنان را سفید کند قلب جوان لطیف و ملکوتى است و انگیزه هاى فساد در آن ضعیف مى باشد، لیکن هر چه سن بالا رود ریشه گناه در قلب قویتر و محکمتر مى گردد تا جایى که کندن آن از دل ممکن نیست .(230)
هر قدر در جوانى انسان مهذب شد، شد اگر در جوانى خداى نخواسته مهذب نشد بسیار مشکل است که در زمان کهولت و پیرى که اراده ضعیف است و دشمن قوى ، اراده انسان ضعیف مى شود و جنود ابلیس در باطن انسان قوى ، ممکن نیست دیگر آنوقت ، اگر هم ممکن باشد بسیار مشکل است . از حالا به فکر باشید، از جوانى به فکر باشید. الان هر قدمى که شما برمى دارید رو به قبر است . هیچ ، هیچ مطلبى ندارد، هیچ اشکالى ندارد هر دقیقه اى که از عمر شریف شما مى گذرد یک مقدارى به قبر و آنجایى که از شما سؤ الات خواهند کرد و همه مسؤ ول خواهیم بود دارید نزدیک مى شوید. فکر این مطلب را بکنید که قضیه نزدیک شدن به مرگ است و هیچ کس هم سند به شما نداده است که 120 سال عمر بکنید، 120 ساله نداریم . ممکن است 25 ساله انسان بمیرد ممکن است 50 ساله بمیرد یا 60 ساله بمیرد، هیچ سندى ندارد، ممکن است همین حالا خداى نخواسته ، سندى نیست ، باید فکر کنید، باید در این مطالب تاءمل کنید، مراقبه کنید. اخلاق خودتان را مهذب کنید، مهذب تر کنید انشاءالله .(231)
39 – هدف خداوند از بیان قصص قرآنى
سؤ ال :
هدف از قصه هائى که در قرآن کریم نقل شده چه مى تواند باشد؟ آیا صرفاً پراختن به جنبه تاریخى و زندگى انبیاءعلیه السّلام بوده است ؟
عزیزا! این آیات الهیّه و تعالیم ربانیّه براى بیدار کردن ما بیچاره هاى خواب ، و هشیار نمودن ما سرمستان غافل آمده . این قصص قرآنیّه که حاصل معارف تمام انبیاء و خلاصه سیر و رشد همه اولیاء، و بیان درد و درمان هر عیب و مرض نفسانى ، و نور هدایت طریق الهى و انسانى است ، براى قصه گفتن و تاریخ عالم نیامده . مقصود از آنها با آن همه تشریفات در تنزیل و نزول ، بیان تاریخ گذشتگان نیست براى صرف اطلاع و تاریخ دانى . مقصود خدا را، از مقصد مسعودى (232) طبرى (233) و امثال آنها تمیز بده ، و به نظر تاریخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شریف نظر مکن که این صورت خود حجابى است بس .(234)
یکى از آداب مهمّه قرائت قرآن که انسان را به نتایج بسیار و استفادات بى شمار نائل کند ((تطبیق )) است . و آن چنان است که در هر آیه از آیات شریفه که تفکر مى کند، مفاد آن را با حال خود منطبق کند، و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع کند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلاً در قصه شریفه حضرت آدم علیه السّلام ببیند سبب مطرود شدن شیطان از بارگاه قدس با آن همه سجده ها و عبادتهاى طولانى چه بوده ، خود را از آن تطهیر کند، زیرا مقام قرب الهى جاى پاکان است .(235)
40 – شناخت مؤ من از غیرمؤ من
سؤ ال :
لطفاً میزان و معیار فرد مؤ من از غیرمؤ من را بر اساس قرآن کریم بیان فرمائید؟
خداى تبارک و تعالى یک میزانى در قرآن کریم قرار داده است که با آن میزان ما باید خودمان را و دیگران را بشناسیم . مى فرماید که : ((اللّه ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات )). میزان در مومن و غیرمومن ، مومن واقعى و غیرمومن این است که کتاب خدا مى فرماید که اگر چنانچه مومن است ، خداى تبارک و تعالى ولى اوست و مومنین را خداى تبارک و تعالى از همه ظلمت ها، از همه تاریکى ها، از همه چیزهائى که انسان ها را محجوب مى کند از حق تعالى ، از همه اینها اخراج مى کند و در نور وارد مى کند…
ما اگر بخواهیم خودمان را بسنجیم و کسانى که مدعى هستند بسنجیم ، باید ببینیم که این میزان ، این دو تا میزانى که خداى تبارک و تعالى براى معرفى مومن ها و غیرمومن ها فرموده است ، در خودمان هست یا نیست . به مجرد اینکه من یا شما ادعا کنیم که ما مومن باللّه هستیم ، تا آن محکى که خداى تبارک و تعالى قرار داده است در ما نباشد یک ادعاى پوچى است . ببینیم که ما از اولیاى خدا هستیم و خدا ولى ماست ، یا از اولیاى طاغوت هستیم و طاغوت ولى ماست . اگر چنانچه از این گرفتارى هاى عالم طبیعت ، از این ظلمت هاى عالم طبیعت شما دیدید که خارج شدید، علاقه هایى که انسان به این عالم طبیعت دارد، این علاقه ها برداشته شده است یا کم شده ، اگر شما خودتان را یافتید که هر کارى مى خواهید بکنید براى خدا مى خواهید بکنید، حکومت اللّه در شما و در قواى شما سلطه دارد، شما همه چیزتان ، تمام اعضا و قوایتان فرمانبردار حکم خداست . چشم شما احتراز کند از آن چیزهائى که موجب ظلمت قلب مى شود، اللّه ولى است . محک بزرگى است که هر کس خودش را مى تواند بشناسد، مى تواند بفهمد که این ایمانى که ادعا مى کند، همان ادعاست یا خیر، نور ایمان در قلب او وارد شده است و ظلمت ها همه برکنار شده است .(236)
حُسن ختام
از نفس نفیس و نور ریز شما بهره بردیم استدعا دارد در پایان دعائى فرمائید.
ما بیچارگان و متحیّران وادى ضلالت و سرمستان از جام غفلت و خودپرستى از نماز اهل معرفت و سجود اصحاب قلوب محرومیم ، خوب است حالت قصور و تقصیر خود و مذلّت و خوارى خویش را در نظر داشته باشیم و به حال حرمان خود متاءسف و به کیفیّت احتجاب خود متلهّف باشیم و به حقّ تعالى از این خسران و تسلّط نفس و شیطان پناه بریم ؛ شاید حالت اضطرارى دست دهد و آن ذات مقدّس مضطرّین را اجابت فرماید: اَمَّن یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء.(237)
پس با حال پریشان و اضطراب و قلب افسرده و پژمان سر به خاک مذلّت ، که اصل خلقت ما است ، نهیم ، و یا از نشئات ذُلّ و مسکنت خود کنیم و با لسان حال از حقّ تعالى که ولىّ نعم است ، جبران نقائص را طلب کنیم و عرض کنى : بارالها، ما در حجابهاى ظلمانى عالم طبیعت و شرکهاى بزرگ هواپرستى و خودخواهى واقعیم ، و شیطان در رگ و پوست و خون ما تصرّف دارد و سر تا پاى ما در تحت سلطنت شیطان است ، و ما از دست این دشمن قوى جز به پناه به ذات مقدّس تو چاره اى نداریم ، تو خود از ما دستگیرى کن و قلوب ما را به خود متوجّه فرما.
خداوندا، توجّه ما به غیر تو از روى استهزاء نیست ؛ ما چه هستیم و که هستیم که در محضر قدس ملک الملوک على الاطلاق استکبار و استهزاء کنیم ؛ ولى قصور ذاتى و نقص ما قلوب محجوب ما را از تو مصروف داشته ؛ و اگر عصمت و پناه تو نباشد، ما در شقاوت خود تا ازل باقى هستیم و راه نجاتى نداریم .
بارالها، ما چه هستیم ! داود نبى علیه السّلام عرض کرد که اگر عصمت تو نباشد، عصیان تو را خواهم کرد.(238)
بارالها، پایان کار ما را به سعادت مقرون فرما؛ و سرانجام رشته معرفت و خداخواهى را به دست ما بده ؛ و دست تطاول دیو رجیم و شیطان را از قلب ما کوتاه فرما، و جذوه اى از آتش محبت خود در دل ما افکن تا جذبه اى حاصل آید؛ و خرمن خودى و خودپرستى ما را به نور نار عشقت بسوزان تا جز تو نبینیم و نخواهیم جز سرکوى تو بار قلوب را نیندازیم .
محبوبا، اکنون که از تو دوریم و از جمال جمیلت مهجور، مگر آنکه دست کریمانه ات تصرّفى کند و حجابهاى ضخیم را از میان بردارد تا در بقیه عمر جبران ماسبق گردد. اّنک ولىّ النّعم .(239)
منابع
1 – آداب الصلوة .
2 – ترجمه شرح دعاى سحر، انتشارات روزنامه اطلاعات .
3 – ترجمه مصباح الهدایة ، انتشارات پیام آزادى .
4 – تفسیر سوره حمد، انتشارات جامعه مدرسین .
5 – جلوه هاى رحمانى .
6 – چهل حدیث ، چاپ نشر فرهنگى رجاء.
7 – سرّالصلاة .
8 – صحیفه نور، جلدهاى 1، 7، 9، 11، 14، 17، 18، 19، 20، 22.
9 – ره عشق .
10 – مبارزه با نفس یا جهاد اکبر، چاپ امور تربیتى آموزش و پرورش . للّه
11 – کشف الاسرار، چاپ قبل از انقلاب .
12 – وصیتنامه امام خمینى