خانه » همه » مذهبی » دئیسم

دئیسم


دئیسم

۱۳۹۳/۰۷/۲۲


۶۵۶۳ بازدید

دئیست چه کسی است؟

دئیسم (خداگرایى طبیعى) Deism: دئیست به معناى مشهورش کسى است که اعتقاد دارد که خدا جهان را آفریده، ولى از آن پس، به آنچه در جهان مى گذرد عنایتى نداشته و آن را ضبط و مهار عمل کند. دئیست به معناى اصیلش کسى است که آفریدگارى الهى را تصدیق مى کند، ولى منکر هرگونه وحى الهى است و اعتقاد دارد که عقل بشرى مى تواند به تنهایى هر آنچه را که در زندگىِ اخلاقى و دینىِ صحیح به دانستنش نیازمندیم، در اختیار ما بگذارد. بنا به این معنا از «دئیسم»، برخى دئیست ها معتقد بودند که که خدا جهان را از روى عنایت ضبط و مهار مى کند و آخرش از بهر کیفر و پاداش در نظر مى گیرد حال آن که دئیست هاى دیگر منکر این امر بودند. همه دئیست ها همداستان بودند که عقل انسان یگانه مبنایى است که مسائل دینى ناچارند به روى آن بنا شوند، و جملگى این ادعاى متعارف مبنى بر وجود وحى الهى خاصى که حاوى حقایقى فراتر از عقل انسان است، را رد مى کردند. دئیسم در سده هاى هفدهم و هجدهم، و عمدتاً در انگلستان و فرانسه و آمریکا شکوفا شد.1. معناى دئیسمدئیسم به معناى مشهورش، تأکید مى کند که موجودى متعال جهان را آفرید ولى پس از آن همچون مالکى غایب، آن را رها کرد تا به تنهایى تداوم یابد. دئیسم به معناى اصلیش، آفریدگار الهى جهان را تصدیق، ولى هرگونه وحى الهى را رد مى کند؛ با این اعتقاد که عقل انسان کافیست تا به تنهایى هر آنچه را که دانستنش براى یک زندگى دینى و اخلاقىِ صحیح لازم است، در اختیار ما بگذارد. (واژه نامه انگلیسى آکسفورد «دئیست» را چنین تعریف مى کند: کسى که بنا به گواهى عقل به وجود خدا اذعان مى کند، ولى دین وحیانى را انکار مى کند.) ارتباط میان معناى مشهور و معناى اصلى دئیسم چیست؟ آن کس که اعتقاد داشته باشد که خدا جهان را آفرید ولى آن را و ساکنانش را رها کرد تا روى پاى خود بایستد، بى گمان منکر این خواهد شد که خدا در جهان دست به کار شود تا یک وحى به خصوص را در اختیار ما بگذارد. از این روى کسى که دئیست به معناى مشهور باشد، دئیست به معناى اصلى هم خواهد بود؛ لکن تواند بود که کسى به معناى اصلى کلمه دئیست باشد، بى آن که دئیست به معناى مشهور باشد. کسى که ضمن اعتقاد به خدا، وحى الهى را انکار کند، ممکن است با این حال اعتقاد داشته باشد که عقل انسان کافیست تا به اثبات رساند که خدا از روى عنایت، آفریده هاى خویش را ضبط و مهار مى کند. در حقیقت، کسى که دئیست به معناى اصلى کلمه باشد، ممکن است تأکید کند که وجود متعال جهان آفرین، به ضبط و مهارکردن عنایت آمیز آفریده هاى خویش اکتفا نمى کند؛ بلکه عقل به ما نشان مى دهد که او سراپا نیک و عادل است و براى انسان ها پاداش و کیفر اخروى در نظر گرفته است. بدین ترتیب، نکته اساسى و مشترکى که دئیست ها را از معتقدان سنتى به خداى ادیان جدا مى کند، مسئله صدور وحى الهى است. دئیست منکر این امر مى شود که خدا حقایقى را بر ما فروفرستاده که با وجود اهمیت اعتقادمان بدانها، عقل انسان نمى تواند به تنهایى آنها را کشف کند. (برخى دئیست ها حاضر بودند که وجود نوعى وحى را بپذیرند، مشروط به این که محتویاتش به هیچ روى نزد عقل رازآلود نباشد. آنها مدعى بودند که خدا علاقه اى ندارد به این که چیزهایى را بر ما نازل کند که ما نمى توانیم دریابیم.) این دئیسم بنیادى است. مى توان چیزهاى بیشترى بر این افزود تا دئیست هاى تندرو را از معتقدان سنتى خداى ادیان تمایز بیشترى بخشد. معتقدان سنتى به خداى ادیان، اعتقاد دارند که خدا به وسیله یک وحى به خصوص، حقایقى را تدارک دیده که اعتقادداشتن بدانها مهم است، ولى عقل ما به تنهایى کافى نیست تا آن حقایق را دریابد یا به اثبات رساند. دئیست تندرو نیز همچون دئیست مبناگرا، خدا را جهان آفرینى مى شمرد که به آینده جهان و سعادت انسان هاى ساکن در آن بى علاقه است؛ با این تفاوت که دئیست تندرو، مفاهیم دیگرى را هم که در اعتقاد سنتى به خداى ادیان مهم است، انکار مى کند.2. چهار نوع دئیستساموئل کلارک، فیلسوف و الاهیدان، در دومین سلسله از «سخنرانى هاى بویل» خویش که به سال 1705 ایراد شد، چهار نوع دئیست را از یکدیگر تفکیک کرد. از نظر کلارک مهمترین نوع دئیست، به وجود خدا، به معناى موجودى متعال که همه توان، همه دان، سراپا نیک و جهان آفرین است، اعتقاد دارد. به علاوه، این دئیست معتقد است که خدا از روى عنایت جهان را ضبط و مهار مى کند و آدمیان را که تکالیف اخلاقى و دینى به گردن دارند آفریده است و نوعى زندگى اخروى براى آنها تدارک دیده است که در آن به اراده نیک پاداش داده خواهد شد و شر کیفر خواهد دید. لکن این دئیست مفهوم وحى الهى را رد مى کند و فقط آنچه را که به وسیله عقل طبیعى بتوان کشف کرد، مى پذیرد. نوع دیگر دئیست، پیرامون صفات خدا و ضبط و مهار عنایت آمیز عالم همین دیدگاه را مى پذیرد، لکن افزون بر انکار وحى الهى، جاودانگى انسان و هرگونه سراى اخروى، پاداش و کیفر را هم انکار مى کند. نوع بعدى دئیست معتقد است که جهان آفرینِ متعال، امور طبیعى جهان را ضبط و مهار مى کند، ولى فاقد اوصاف اخلاقى خیر و عدالت است و به سعادت انسان وقعى نمى نهد. از این جا فهمیده مى شود که این دئیست، وحى الهى و سراى اخروى پاداش و کیفر را هم رد مى کند، تندروترین نوع دئیست نه تنها اوصاف اخلاقى موجود متعال و هرگونه دغدغه عنایت آمیز وى نسبت به سعادت انسان را انکار مى کند، بلکه این را هم منکر مى شود که موجود متعال، امور طبیعى جهان را ضبط و مهار مى کند. نزد این دئیست، موجود متعال با آن که بى نهایت قدرتمند و عاقل است، صرفاً ماده را آفریده و به حرکت انداخته است؛ ولى وى علت هیچ رویداد طبیعى جداگانه اى در جهان نیست، یا حتى قوانینى طبیعى را بنیاد ننهاده است که این رویدادها بر طبق آنها اتفاق بیفتند.
از سخنان کلارک پیداست که انکار وحى الهى در بین هر چهار نوع دئیست مشترک است. به نظر وى، موجّه ترین نوع دئیسم تأکید دارد که خدا از نظر اخلاق کامل است و آخرتى براى پاداش و کیفر در نظر گرفته است. کلارک علیه این نوع دئیست استدلال مى کند که اعتقاد به این که خدا وحیى را تدارک دیده، بس خردپذیر است؛ وحیى که جزئیات تکالیف ما را نسبت به او و نسبت به دیگران، به ویژه نیاز ما به توبه کردن از گناه و برقرارکردن رابطه اى صحیح با وى را، به تفصیل بیان مى کند. کلارک همچنین مدعى است که پیشگویى هاى تحقق یافته و شواهد ثابت کننده معجزات، این اعتقاد ما را که کتاب مقدس در بردارنده این وحى الهى است، خردپذیر و مستدل مى کند. نوع بعدى دئیست همچنان به خدا کمال اخلاقى را نسبت مى دهد، ولى گرفتار این مشکل مى شود که توضیح دهد چرا چنین موجودى، آخرتى براى پاداش و کیفر در نظر نگرفته است. دو نوع آخر دئیست آفریدگار را عارى از هرگونه صفات اخلاقى مى داند. کلارک علیه هر دو گروه استدلال مى کند که پاره اى از حقایق اخلاقى آفاقى هست که از هرگونه اراده الهى مستقل است و از این رو، موجودى بى نهایت عاقل و همه توان، ضرورتاً داراى اوصاف اخلاقى خیر و عدالت و حقیقت است؛ زیرا آن گونه که کلارک استدلال مى کند، دانستن این که انجام دادن چه کارى بهترین است، خود انگیزه اى است براى انجام دادن آن و از آن جا که خدا نیک از بن مایه هاى تکلیف آگاه است و احتیاجاتى ندارد که احیاناً با عمل بر طبق تکلیف در تعارض افتد، همواره آنچه را بهترین است مى کند، و از این روى سراپا نیک است.
3. دوران نفوذ دئیسم
دئیسم تنها در دوره اى مى توانست ظهور یابد و جنبشى مهم گردد که اعتقاد به آفریدگارى الهى، هم کما بیش مسلم و بى گفتوگو باشد، و هم به وسیله عقل انسان قابل اثبات تلقى شود. همچنین دئیسم فضایى مى طلبد که در آن به قدرت عقل انسان در پرده برداشتن از حقایق بنیادینى راجع به خدا، جهان و جاودانگى و سرنوشت انسان، اعتمادى عظیم وجود داشته باشد و بالاخره دئیسم تنها آن هنگام مى تواند به بهترین وجه شکوفا شود (اگر اصولا چنین چیزى امکان داشته باشد)، که اولا همگى همداستان باشند که تقالید و مرجعیت دین رسمى باید به آزمون خرد تن دهد، و ثانیاً با دیدگاه هاى مختلفى که درباره مسائل دینى وجود دارد، تا اندازه اى مدارا شود. این شرایط در نیمه دوم سده هفدهم در انگلستان چیرگى یافت. در نتیجه دئیسم در آن جا ریشه گرفت و سپس به اروپا و آمریکا کشیده شد. ولى از اواخر سده هجدهم از نفوذ آن در انگلستان و دیگر جاها کاسته شد.
سرسلسله دئیسم در انگلستان، لرد هربت چربرى (1583ـ1648) بود. وى استدلال مى کرد که خدا از آغاز پیدایش نوع انسان، گرایشى در اذهان ما ننهاده است تا به هستى یک موجود متعال، و به تکلیف به پرستش این موجود به وسیله زیستنى توأم با پرهیزکارى و فضیلت، و به وجود یک زندگى اخروى که در آن خوب و بد به پاداش و کیفر خود خواهند رسید، اعتقاد ورزیم. او معتقد بود که این مفاهیم اولیه، در کُنه همه سنت هاى دینى وجود دارد و یک دین جهان شمول و فطرى را تشکیل مى دهند که تنها به وسیله عقل انسان دریافت شده است. نویسندگان بعدى دئیست، در این امر به هربرت اقتدا کردند. آنان عقل انسان را یگانه خاستگاه دین فطرى اولیه تلقى کردند و معتقد شدند که عقل با نگاهى شکاک ـ هر چند نه بى اعتقاد ـ خواستار تجدیدنظر در مرجعیت کتاب مقدس، مرجعیت کلیسا و سنت هایش، و گواهى نور باطنى مى شود. برخى از این نویسندگان دئیست در انگلستان عبارت بودند از: جان تولند (1670ـ1722)، آنتونى کالینز (1676ـ 1729)، توماس وولستن (1660ـ1724) و ماتیوتیندال (1657ـ1730). تولند که اهل ایرلند بود و مسیحیت نیالوده به راز را به سال 1696 منتشر کرد و در آن استدلال کرد که هر آنچه در مسیحیت راست است، نه خلاف عقل است و نه فراتر از عقل. تولند رازهاى موجود در مسیحیت را به عقاید بیدینان و علایق کشیشان نسبت داد. او در سندیت بخش هایى از کتاب مقدس نیز تردید کرد. کتاب وى چنان توفانى به پا کرد که مجلس ایرلند آن را محکوم کرد، و او براى این که به زندان نیفتد به انگلستان گریخت. او اعتراف کرد که مرید لاک است، و از این روى مقایسه دیدگاه هاى این دو آموزنده است. لاک بنا به مخالفتى که با شور و شیدایى داشت، از به کارگیرى خرد در دین جانبدارى کرده بود و آماده بود تا هر آنچه را در متون مقدس به خلاف عقل است، رد کند. لکن او هم چنان که حقایقى را روا مى دانست که عقل پشتیبان آنهاست، نزول الهى حقایقى را هم که از عقل فراتر است، روا مى دانست. بدین سان، او رازهاى زایش از باکره، برخاستن از گور و الوهیت مسیح را مى پذیرفت. تولند و همه دئیست ها هر چه را در متون مقدس راز آلود یا فراتر از عقل بود، رد مى کردند و از این حیث با لاک جدایى داشتند.
امر در باب مسیحیت تا حد زیادى بسته به دو ادعا بود: این که پیشگویى هاى عهد عتیق راجع به مسیحا، در عیسى مسیح تحقق یافته است، و این که معجزات نقل شده در عهد جدید ـ به ویژه برخاستن مسیح از گور ـ، کاملا محرز است. اگر این دو ادعا نمى توانست در برابر داورى عقل تاب بیاورد، آنگاه به نظر مى رسید که دئیسم عقلا از مسیحیت سنتى برتر است. بارى نظر دئیست ها چنین بود. از این روى آنان حملاتشان را متوجه پیشگویى هاى عهد عتیق و معجزات عهد جدید کردند. کالینز در گفتارى در دلایل و منطق دین مسیحى (1724)، که سى و پنج ردیه بر آن نوشته شد، با ذکر جزئیات استدلال کرد که متن پیشگویى ها را هر طور که تفسیر کنیم، کاملا نامعقول است که به تحقق آنها در عهد جدید قائل باشیم. وولستن در سخنانى در باب معجزات منجى ما (1727ـ1729) به استدلالى که بر معجزات عهد جدید استوار بود، تاخت. وولستن استدلال کرد که داستان هاى معجزات اگر به معنایى حقیقى گرفته شوند، آکنده از یاوه هایند. او ادعا کرد که حتى آباى کلیسا پى برده بودند که این داستان ها را تنها به صورت مجازى مى توان به شمار آورد. کتاب وى در گستره وسیعى به فروش رسید، و ردیه هاى فراوان بر آن نوشته شد. وولستن به جهت اقداماتش جریمه شد و به زندان افتاد.
تیندال در اثر تأثیرگذار خویش به نام مسیحیت به قدمت آفرینش (1730) ادعاى دئیست ها را از نو اعلام کرد و بسط داد. ادعا این بود که خدا در نهاد همه ما انسان ها دلیل کافى نهاده است تا حقایق ساده اى را که مبیّن تکالیف ما نسبت به او و نسبت به همنوعانمان است، کشف کنیم. تیندال استدلال کرد که تعالیم بنیادى مسیحیت بیانگر این تکالیف است و این چنین است که مسیحیت را به قدمت آفرینش در مى آورد. او در ادامه استدلال کرد که این دین فطرى که خدا، از بامداد آفرینش در دل هاى ما نقش بسته، نتیجه اى است که تعالیم همه ادیان را باید بدان محک زد. عقل باید هر وحى جدیدى را که ادعا شود، با نظر به دین فطرى اولیه داورى کند.
ولتر، برجسته ترین دئیست فرانسه، به هنگام اقامت دراز مدتش در لندن (1726ـ1729) با دئیسم انگلیسى ارتباط پیدا کرد. او پس از بازگشت به فرانسه از یک سو به خرافات و نیرنگ هایى که آنها را در کلیساى کاتولیک فراوان مى یافت یورش برد، و از سوى دیگر به مادیگرى و بى خدایى فیلسوفان جوان تر حمله کرد. دئیسم ویژه وى مستلزم اعتقاد به خدا، ارزش هاى اخلاقى مطلق و جاودانگى شخصى بود. روسو از مذهب کالون به مذهب کاتولیک روى آورد، و سرانجام به دئیسم رسید. دئیسم وى از جهت تأکید بر اعتقاد به خدا و یک زندگى اخروى، شبیه دئیسم ولتر بود. تفاوت کار در این جا بود که روسو بر نقش وجدان در پىْ افکندنِ رابطه اى شخصى با خدا، تأکیدى ویژه مى کرد.
در آمریکاى سده هجدهم، آثار اندیشمندان دینىِ انگلیسى که دئیست ها را هم شامل مى شد، شناخته شده بود. در نیمه دوم این سده آثار ولتر و روسو را مى خواندند. فرانکلین، جفرسون، واشنگتن و توماس پین همگى دئیست بودند، گرچه در این میان پین به مراتب صریح اللهجه تر بود. پین به وجود خدا و انجام فضایل، اعتقادى عمیق داشت. وى با آن که کمتر دغدغه جاودانگى انسان را داشت، مفهوم زندگى اخروى را مى پذیرفت. او دئیسم را جایگزین عقلانى دین وحیانى مى دانست و ظهور بى خدایى را واکنشى به خردستیزى، تعصب، و محافظه کارى سیاسى دین وحیانى مى شمرد. او براى ترویج دئیسم، به نابودکردن اقتدار مسیحیت سنتى کمر بست. بدین وسیله که به بنیادهاى آن در کتاب مقدس، به منزله کلام منزل خدا، حمله برد. وى در عصر خرد (1794) از استدلال هاى کهنى که علیه مفهوم کلىِ یک وحىِ فراطبیعى آورده مى شد، فراتر رفت، و به بیان ادعاهایى در باب کتاب مقدس پرداخت. وى استدلال کرد که موسى نویسنده پنج کتاب اول عهد عتیق نیست و نیز اناجیل را رسولان ننوشته اند. او الوهیت عیسى را انکار کرد و ادعا کرد که زندگى مسیح آن گونه که در اناجیل به تصویر کشیده شده، ساختگى است. اهمیت والاى کتاب پین در این است که نظرات دئیسم را با خود به میان مردم عادى آورد.
4. اهمیت دئیسم
در عصر خرد، دئیسم مزایایى چند بر راست کیشى داشت. این که خدایى هست و این که ما تکالیفى نسبت به او و همنوعانمان داریم و این که در آینده سراى پاداش و کیفرى وجود دارد، در نظر بسیارى حقایقى بودند که عقل پشتوانه قاطع آنهاست. در واقع بسیارى از راست کیشان معتقد بودند که این نکات سه گانه را عقل به خوبى تأیید مى کند. ولى در نزاع بر سر لزوم وجود وحیى به خصوص، راست کیشى وضعیت تدافعى به خود گرفت؛ زیرا براى دئیست ها چندان دشوار نبود که ضعف هاى فاحش دلایلى را که به سود وحى خاصى اقامه مى شد، متذکر شوند (وحیى که بر پیشگویى هاى عهد عتیق و معجزات عهد جدید استوار بود). بدینسان تا وقتى که عقل تنها مبناى آزمون بود، به نظر مى رسید که دئیسم برترى دارد. لکن دئیسم خود نیز از اشکالات و زیاده روى ها عارى نبود. نخست این که دئیست ها هیچگاه نتوانستند در این که کدام اعتقادات ضرورى است، همداستان شوند. برخى از آنها منکر جاودانگى شدند، حال آن که دیگران آن را در مرکز دین فطرى قلمداد کردند. ثانیاً این نظر که یک دین فطرى اولیه و جهانشمول وجود دارد که نزد همه انسان ها از آغاز آفرینش مشترک بوده، افسانه از کار درآمد و در بررسى هاى تاریخى کاملا بدون پشتوانه ماند. و بالاخره، از آن جا که توانایى عقل در حلّ و فصل کردن چنین مسائل بنیادى با حمله سختى مواجه شد، دئیسم خود مورد تردید قرار گرفت، چرا که دئیسم به خلاف راست کیشى، هرگونه مدعاى دینى اى را که نمى توانست با عقل به اثبات رسد، رد مى کرد. بدین ترتیب، اگرچه بخشى از اعتقادات دئیستى (همچون اعتقاد به واقعیتى الهى، اعتقاد به تکالیف اخلاقى در قبال دیگران، و از این قبیل) زنده و پابرجا ماند، اعتقاد دئیسم به این که نیروى عقل یک دین فطرى جهان شمول را بر ما آشکار مى سازد، تا حد زیادى کهنه شده است.
منابع:
1. فصلنامه هفت آسمان، شماره 30، نوشته محمدباقر سعیدى

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد