خویی جایی نوشته که مهدی اخوان ثالث، در پایان عمر، در یک میهمانی، شولایش را از تن درآورد و از او خواست که آن را بپوشد. انگار خرقۀ شاعری خود را بر تن خویی میپوشاند. نظر اخوان درست بود. شعر خویی استمرار بوطیقا و بلاغت شعر اخوان است.
اسماعیل خویی «بیشتر» با شعر نیمایی و قصیده با جامعه سخن گفت. رباعیاتش درحد اشعار نیمایی و قصاید او نیست. او یکی از قصیدهسرایان برجستۀ ادب معاصر است. در ساختار قصایدش بدعتها و بدایع هست. مثل بهار،در عرصۀ گیرودار آزادی، قصیده را ابزار نبرد ساخت و از عهده برآمد. به نظر من خویی بعد از بهار بزرگترین قصیدهسرای سیاسی شعر فارسی است. قصایدش در هوای تازه دم میزند و ریشه در اعماق زبان و ادب فارسی دارد. حتی وقتی شعار میدهد باز جانب هنر شاعری را فرو نمیگذارد.
در شعر خویی تأملات فلسفی و عشق هست. اما سیاست محتوای اصلی شعر اوست. شعرش فصلی از شعر سیاسی و اعتراضی ادبیات معاصر ایران است. جنس سیاستورزیاش یادآور امثال عارف و عشقی است؛ دردمند و عاصی و خشمگین و سرکش و صادق و زخمی. مثل عارف و عشقی، مستأصل و مغموم. مثل عارف و عشقی تلخکام و نومید. ولو اینکه برای حفظ ظاهر از امید هم گفته باشد. خویی اگرچه اهل فلسفه بود اما درنهایت به سیاست و اجتماع از دریچۀ عواطف شاعرانه مینگریست.
این یادداشت را با اندوه نوشتم. غصه دارم از فقدان شاعری که از شعرش لذت میبردم. شاعری که کارش را بلد بود. من سیاست را از شاعران نمیآموزم. جویا و دوستار شعر خوب هستم و اسماعیل خویی شاعر خیلی خوبی بود. دریغا دریغ.
گاهی نهیب حادثهها چنان بنیانکن است که باده هم نمیتواند غم دل را بشوید و ببرد. اسماعیل خویی مُرد و از غم دل رَست. و آن داور که غربالبهدست از پس کاروان میآید، شعرهای خوبی از خویی برای آیندگان خواهد برد.
دکتر میلاد عظیمی