خانه » همه » مذهبی » دریای عرفان، زندگی نامه و احوال آیت الله سید علی قاضی، هادی هاشمیان

دریای عرفان، زندگی نامه و احوال آیت الله سید علی قاضی، هادی هاشمیان


دریای عرفان، زندگی نامه و احوال آیت الله سید علی قاضی، هادی هاشمیان

۱۳۹۲/۰۳/۲۶


۶۲۶ بازدید


دریای عرفان، زندگی نامه و احوال آیت الله سید علی قاضی، هادی هاشمیان
پیشگفتار ناشر
رسول گرامى اسلام حضرت محمد علیه السلام :(۱)
قـالت الحـواریـون لعـیـسـى یـا روح الله مـن نـجـالس قال من یذکرکم الله رؤ یته و یزید فى علمکم منطقه و یرغبکم فى الاخرة عمله .
حواریون از عیسى پرسیدند: یا روح الله ! با چه کسى همنشین شویم ؟ فرمود: با کسى کـه دیـدار او خـدا را بـه یاد شما آورد و گفتارش به علم شما بیفزاید و کردارش شما را به آخرت ترغیب کند.


دریای عرفان، زندگی نامه و احوال آیت الله سید علی قاضی، هادی هاشمیان
پیشگفتار ناشر
رسول گرامى اسلام حضرت محمد علیه السلام :(1)
قـالت الحـواریـون لعـیـسـى یـا روح الله مـن نـجـالس قال من یذکرکم الله رؤ یته و یزید فى علمکم منطقه و یرغبکم فى الاخرة عمله .
حواریون از عیسى پرسیدند: یا روح الله ! با چه کسى همنشین شویم ؟ فرمود: با کسى کـه دیـدار او خـدا را بـه یاد شما آورد و گفتارش به علم شما بیفزاید و کردارش شما را به آخرت ترغیب کند.
به یقین جستار در حیات پربار عالمان و کوشش در راه بهره گیرى از سیره علمى و عملى رهـروان کـوى حـق و راسـتـى از بـزرگ تـرین عبادت ها و ارزشمندترین تلاش هاست . این حـقـیـقـت شـامـل گـذشـتـگـان و کـسـانـى کـه پـس از سـال هـا مـجـاهـدت بـه دیـدار دوسـت نـائل شـده و بـه شـرف مـلاقات پروردگار دست یافته اند و شراب ارجعى الى ربک از دسـت ذات ذوالجـلال نـوشـیـده و در بـهـشت او منزل گزیده اند نیز مى شود. بیان گفتار و رفتار آنان و تفکر در آنچه پیرامون زندگى ایشان به ما رسیده است ، خفتگان را بیدار و خـسـتگان را پرنشاط و امیدوار، گمشدگان وادى حیرت را به شاهراه سعادت رهنمون و کام تشنگان معرفت را از دریاى عرفان سیراب مى سازد. به ویژه در روزگارى که نـسـل جـوان مـا در اعـمـاق فـطـرت خـویـش در جستجوى الگوى عملى است تا راه از چاه باز شـنـاسد، معرفى این اختران تابناک آسمان هدایت و معنویت مى تواند بهترین هدیه به آن پاکان باشد.
موسسه فرهنگى طه که هدف خود را کنکاش در مقوله هایى فرهنگى و دینى قرار داده است ، مفتخر است با انتشار زندگى نامه فقیه ، حکیم و عارف بزرگ و استاد استادان عرفان و اخـلاق در روزگار ما، یعنى مرحوم آیة الله العظمى سید على قاضى طباطبایى اعلى الله مقامه الشریف ، قدمى در راه شناساندن ذخایر فرهنگى شیعه برداشته است .
امـیـد اسـت تـلاش مـؤ لف مـحـتـرم ، جـنـاب آقـاى دکـتـر هـادى هـاشـمـیـان زیـد عـزه مـقـبـول درگـاه حـضـرت حق قرار گیرد و مورد استفاده پویندگان دریاى عرفان واقـع گـردد. مـوسـسـه فـرهنگى طه به سهم خویش از زحمات مؤ لف محترم قدردانى مى کـند. همچنین باید قدردان زحمات حجة الاسلام و المسلمین آقاى سید محمد صفوى بود که با حـسـن سـلیـقـه خـویـش در آمـاده سـازى ، تـهـذیـب و ویرایش اثر تلاش مؤ ثرى داشتند. از سـازمـان صـدا و سـیـمـاى مـرکـز تـبـریـز و مـرکـز پـژوهش هاى اسلامى صدا و سیما به دلیل همکارى و همدلى با مؤ لف و ناشر در تهیه و آماده سازى اثر سپاسگزاریم .
مؤ سسه فرهنگى طه
مقدمه
پـژوهـش در زنـدگـى عـالمـان فـرزانـه ، کـه بـه جـز عـلم و دانـش از کـمـالات مـعـنـوى و فضائل اخلاقى نیز برخوردار بوده اند، براى ما بسیار ضرورى است ؛ بویژه اگر این امر با توجه به انگیزه بازشناسى نکات دقیق اخلاقى و نیز دست یابى به نقش ارزنده آنـهـا در کـسـب کمالات علمى و معنوى صورت پذیرد، چه در پى این نگرش ، در مى یابیم کـه رمـز مـوفـقیت این عالمان ربانى در رسیدن بدان مرتبه از کمالات و نیز در به انجام رسـانـیـدن رسـالت الهـى و مـسؤ ولیتهاى فردى و اجتماعى ، بیشتر در این بوده است که هـمـگـام بـا کـاوشـهاى علمى ، به مسائل عالیه اخلاقى نیز توجه داشته و در راه تخلق و طهارت نفس ‍ مجاهدت مى نموده اند.
این ضرورت هنگامى بهتر آشکار مى گردد که با اندک تاملى خود را رهرو راهى مى بینیم کـه بـزرگـان پـیـمـوده اند و این اندیشه ما را بر آن مى دارد که همان گونه که در پى گـسـتـرش و تـکـامـل انـدیـشـه هاى استوار علمى آنان تلاش ‍ مى کنیم ، در زنده نگه داشتن کمالات و فضایل اخلاقى آنان نیز کوشا باشیم . این کار علاوه بر پى بردن به شیوه زنـدگـى عـالمانى که از افتخارات حوزه به شمار مى آیند، از ارزشى بالاتر و والاتر نـیـز بـرخـوردار است و آن نقشى است که الگوها در تربیت و ساختن انسان دارند؛ چه این که به حق عالمان راستین اسلام هر یک الگو و نمونه اى هستند که مى توان نظام اخلاقى اسـلام را در صـحـنـه زنـدگـى آنـان مـجـسم دید. آرى ، اساس زندگى آن فرزانگان ، با تـاسـى بـه انـبـیـاى الهـى (صـلى الله عـلیه و آله ) و ائمه معصومین علیه السلام ، بر ارزشهاى اخلاقى بنا نهاده شده است .
شـخـصـیـتهاى بزرگ تاریخ داراى ابعاد وجودى گوناگونى هستند که با توجه به آن ابعاد وجودى ، شناخت آنها امکان پذیر نیست و تنها افراد خبره و صاحب نظر مى توانند تا حـدودى در شـنـاخت این شخصیتها کمک کنند. درباره زندگى و ابعاد مختلف شخصیت درخشان جـمـال السـالکـین و عارف بى بدیل ، مرحوم آیت الله العظمى سید على قاضى طباطبایى تـبریزى (ره ) تاکنون مطالب جامعى در شان شخصیت وجودى معظم له به رشته تحریر درنیامده است و تنها جسته و گریخته کلماتى در ضمن سخنان عرفانى نوشته شده است ، امـا حـقیقت این است که این نوشته ها و گفتارها، تنها شعاعى از انوار این خورشید فروزان عـلم و فـقـط پـرتـوى از ابـعـاد وجودى این شخصیت بزرگ و جامع الاطراف را به نمایش گذاشته است و نتوانسته آن چنان که باید و شاید، شخصیت ذوابعاد وى را ترسیم کند.
بـراسـتـى تـرسـیـم چـهـره ایـن انـسـان والا و شـنـاساندن منش این عارف یکتا به تشنگان فـضیلت و خواستاران اسوه و الگوى وارستگى ، به غایت دشوار مى باشد بویژه آنکه به رغم فراوانى نام این رادمرد عرفان بر سر زبانها، در خصوص افکار و اندیشه ها و فرازهاى پربار زندگى اش کمتر سخن گفته شده و تنها نوشته ها باید حق مطلب را ادا کـنـنـد. انـتـظـار مـى رود مـجـامـع فـرهـنـگـى و دسـت انـدرکـاران بـا تشکیل کنگره و تدوین یادنامه اى وزین ، یاد این اندیشمند را بیش از پیش گرامى بدارند و افـکـار و اندیشه ها و شیوه هاى سیر و سلوک و تهذیب نفس او را به شیفتگان و مشتاقان مـعـرفـى کـنـنـد و حدیث رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را در مورد این سالک حق تحقق بخشند که فرموده است : اکرموا العلماء فانهم ورثة الانبیاء فمن اکرمهم فقد اکرم الله و رسوله (2) دانشمندان را گرامى بدارید؛ زیرا آنان وارث پیامبرانند و هر که آنان را گرامى بدارد، خدا و رسولش را گرامى داشته است .
نوشتارى که اینکه از نظر خوانندگان مى گذرد، کوشیده شده است تا ابعاد زندگى این فـرزانـه بـزرگـوار را بـا نگاهى اجمالى مورد بررسى قرار دهد. یکى از دشوارى هاى بـسـیـار مـهـم بـر سر راه تاءلیف این مجموعه ، کمبود منابع و فقر اطلاعات موثق و مستند بـود و از طـرفى اخلاص و شخصیت متواضعانه آن فرهیخته نیز سبب آن شده تا بسیارى از تـلاشـهـاى فـکـر و ریـاضتهاى عرفانى ایشان از نظرها دور مانده و نوشته نشود. از سوى دیگر، حجاب معاصرت نیز اجازه نداده که پرتوهاى این خورشید اندیشه آن گونه که بایسته است تجلى کند.
خداى را سپاس مى گویم که این جانب را مشمول الطاف خویش قرار داد تا بتوانم نوشتار حـاضـر را بـا وجود موانع و مشکلات عدیده تدوین نمایم . قهرا اگر نقصى در ترسیم و خـطـوط شـخـصـیـت آن عـالم فـرهـیـخـتـه مـشـاهـده شـود، حـمـل بر کوتاهى نخواهد شد، آرزومندیم که این مجموعه گامى در طریق آشنا شدن و آشنا ساختن نسل معاصر با مفاخر گذشته باشد.
در پـایـان جـا دارد از الطـاف و ارشـادهاى فرزند بزرگوار مرحوم آیت الله سید على آقا قـاضـى ، جـنـاب فـخـرالفـضـلاء العـظـام ، سـلالة الاطیاب ، آقاى سید محمد حسن قاضى طـبـاطـبـایـى کـه خـود از فـرهیختگان علم و عمل حوزه مقدس نجف اشرف مى باشند و به حق راهـنـمـایـى هـاى ایـشـان پایه و اساس ‍ این مجموعه است و همچنین از حضرت حجت الاسلام و المسلمین سید محمد قاضى طباطبایى که امروز رداى روحانیت خاندان قاضى در قامت استوار او رقـم خـورده و حـقـا بـرازنـده این مقام روحانى هستند، سپاسگزارى کنیم . همچنین باید از جـنـاب آقـاى عـلى لاریـجـانـى ، ریـیـس مـحـترم سازمان صدا و سیما که ایده این پژوهش را پیشنهاد کردند و از جناب آقاى علیزاده پروین ، مدیر سابق تحقیقات صدا و سیماى مرکز تـبـریـز و برادران بزرگوار موسسه فرهنگى طه که با فداکارى بى حد و حصر خود در تـنـظـیـم ایـن تـحـقـیـق مـا را یـارى و مـشـمـول عـنـایـات خـود قـرار داده انـد، کمال تشکر را بنماییم .
مـن در ایـن دفتر شمه اى از زندگى پیشوایى را آوردم که زیست نامه او به صد دفتر هم کامل نخواهد شد. آنچه رقم زده ام درخور پیمانه و امکانات من است ، نه در شاءن او.
هادى هاشمیان
1 – فصل طلوع
سـیـد حـسـیـن در گـوشـه اى بـه انتظار نشسته بود و دعا مى کرد. همسرش درد مى کشید و آرزویش این بود که بار امانتى را که با خود داشت ، سالم بر زمین بگذارد. سرانجام پس از مـاه هـا انـتـظـار، از صـلب مـردى دانـشـمـنـد و رحـم مـادرى مؤ من و نیکوسرشت ، ستاره اى فـروزان کـه سـلسـله جـلیـل القـدر سـادات طباطبایى آن را از نسلى به نسلى به ودیعه سـپـرده بود در آسمان عرفان و اخلاق طلوع کرد. نوزاد را که پاکش کرده بودند، در میان پـارچه اى سپید گذاشته ، نزد پدر آوردند. سید حسین در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و کودک را على نام نهاد.
فرزندى از خاندان طباطبایى
خـانـدان طـبـاطـبـایى همگى از نوادگان ابراهیم طباطبا مى باشند. ابراهیم طباطبا، فرزند اسـمـاعـیل دیباج و او نیز فرزند ابراهیم غمر و وى فرزند حسن مثنى مى باشد و حسن مثنى نـیـز فـرزنـد بـى واسـطـه امـام حـسـن مـجـتـبـى عـلیـه السـلام بـوده اسـت کـه بـه دلیـل تـشـابـه اسـمـى بـا پـدر بزرگوارش ، لقب مثنى به خود گرفته است . ابراهیم طـبـاطـبـا از اصـحـاب امـام صـادق عـلیـه السـلام بـود و در قیام معروف فخ که به وسیله گـروهـى از سـادات و عـلویـان عـلیـه خـانـدان بـنـى عـبـاس شـکـل گـرفـت ، شـرکـت داشـت و خـوشـبـخـتـانـه جـان سـالم بـه در بـرد. وى انـسـانـى فـاضـل و جـلیـل القدر بود و در میان خاندان خویش بر دیگران برترى داشت و پیوسته مـردم را بـه ایـجـاد حـکـومـت مـورد رضـایـت اهـل بیت عصمت و طهارت علیه السلام دعوت مى کرد.(3)
در توجیه لقب طباطبا اقوال مختلفى وجود دارد که در اینجا به یکى از آنها اشاره مى کنیم . محقق معاصر، مرحوم استاد سید محمد محیط طباطبایى که خود از سلسله سادات طباطبا بوده است ، کلمه طباطبا را لفظى نبطى مى داند که معنى آن سیدالسادات است . وى مى نویسد:
بـه اعـتبار وجود ریشه هاى طوبى و طوبیا و طوب و نظیر آنها در لهـجـه هـاى عـبـرى و آرامـى و عربى به معناى خوش و خوب ، اشتقاق و اتخاذ طباطبا از ریـشـه نـبـطـى بـعید به نظر نمى رسد؛ زیرا صورت ظاهر کلمه ، عربى نیست و براى قـبـول صـورتـهاى دیگر نیز مجوز قوى نداریم ، پس بهتر است که طباطبا را از طباطباى نبطى به معنى سیدالسادات بدانیم .(4)
یـکـى از مـشـهـورتـریـن نـوادگـان ابـراهـیـم طـبـاطـبـا، سـیـد کـمـال الدیـن حـسـن مـى بـاشـد کـه در حـدود قـرن شـشـم و اوایـل قـرن هـفـتـم هـجـرى مـى زیست ، وى فردى وارسته و نیکوکار بود. بسیارى از علماى بـرجـسـتـه جـهان تشیع ، همچون آیت الله العظمى سید حسین بروجردى ، آیت الله العظمى حاج آقا حسین قمى ، آیت الله شهید سید حسن مدرس ، آیت الله سید على قاضى طباطبایى و آیـت الله عـلامـه طـبـاطـبـایـى (ره ) مـنـسـوب بـه ایـن سـیـد جلیل القدر هستند.
سـیـد کـمال الدین حسن همراه بسیارى از نوادگان پیامبر (صلى الله علیه و آله ) در شهر زواره مـى زیـسـت و بـه هـمـیـن دلیـل ، ایـن شـهر به مدینه السادات شهرت داشت .(5) ایـن عـالم ربانى در زواره داراى حوزه درسى اى بود که بسیارى از مشتاقان علوم اسـلامـى را بـه سـوى خـود جـذب مـى کـرد و نـیز ملجا عوام در امور شرعى و فقهى بود و سرانجام در مکتب خانه خویش به سوى معبود پر کشید و همان جا دفن گردید.
یـکـى از نوادگان سید کمال الدین که جد گروهى از سادات طباطبایى تبریز مى باشد، مـیـر عـبـدالغـفـار طـبـاطـبـایـى اسـت . وى در زمـان فـتـنـه مـغـول و هـجوم آنان به شهر زواره که موجب خسارتهاى معنوى و مادى بسیار بزرگى شد، هـمانند بسیارى از سادات خاندان طباطبایى ، زواره را ترک کرد و در تبریز مسکن گزید، عـارف بـى بـدیـل ، آیـت الله سـیـد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـایى یکى از نوادگان این ذریه رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) به شمار مى رود.
از دیـگـر اجـداد آیـت الله العظمى قاضى طباطبایى ، مرحوم حاج میرزا یوسف تبریزى مى باشد که از مجتهدان و نام آوران عصر خویش بود و مرجع قضایى و شرعى به شمار مى رفت . از آنجا که نامبرده فردى مستجاب الدعوه بود، خاندان ایشان از دیرباز مورد توجه عـامـه مـردم بـوده انـد. لازم بـه ذکـر است که مرحوم آیت الله حاج میرزا یوسف تبریزى از اجداد آیت الله العظمى سید شهاب الدین مرعشى نجفى نیز محسوب مى شوند و گفته شده اسـت کـه ایـشـان تـصـویـرى از حـاج مـیـرزا یـوسـف تـبـریـزى را در منزل داشته است .(6)
همچنین جد سوم آیت الله قاضى ، مرحوم میرزا محمد تقى قاضى طباطبایى مى باشد که از دانـشـوران بـنـام جهان تشیع به شمار مى رود. ایشان جد سوم مرحوم علامه طباطبایى نیز بـوده انـد، بـنـابـرایـن ، ایـن دو بـزرگـوار در نـسـب بـا یـکـدیـگر اشتراک دارند. علامه طـبـاطـبـایـى در کـتـاب خـطـى انساب آل عبدالوهاب درباره مرحوم آیت الله میرزا محمد تقى قاضى چنین نگاشته اند:
مـقـام شـامـخ عـملى و علمى و اعتبار دولتى و ملى حضرت ایشان ماوراى حد و وصف است . در اوایـل عـمـر بـه عـتـبـات مـقـدسـه انـتـقـال و خـدمـت اسـتـاد کـل ، آیـت الله وحـید بهبهانى و مرحوم شیخ محمد مهدى فتونى و آیت الله بحرالعلوم تلمذ داشته و به خط آن مرحوم اجازه اى به تاریخ 1173 ق ، گرفته و به طورى که معلوم مـى شـود، در مـنـقـول و مـعـقـول جامع بوده است . در حوالى 1175 به شهر تبریز مراجعت فـرمـوده ، مـصـدریـت تـام و مـقـبـولیـت عـامـى پـیدا مى کند و از ناحیه کریم خان زند منصب قـضـاوت داشـتـه اسـت . در زمان خودش اسناد شرعیه منحصر بوده به مهر شریف ایشان و مرحوم میرزا عطاءالله شیخ الاسلام … معلوم مى شود که وجاهت و مقبولیت و موثوقیت و حسن سـیـرت و سـریرت مرحوم قاضى چنانچه در اول ترجمه شان ذکر یافت ، فوق حد وصف بود… وفاتشان مقارن 1220 هجرى اتفاق افتاد.
بـدیـن سـان ، خـانـدان طباطبایى همواره خاندان علم و حکمت و فقاهت و اخلاق بوده است . آیت الله سید حسین طباطبایى ، پدر مرحوم قاضى طباطبایى نیز فقیهى ژرف اندیش بود. وى در تـبـریـز مـتـولد شـد و در قم از محضر بزرگانى چون آیت الله سید محمد حجت استفاده شـایـان نـمـود و از شـاگردان مبرز ایشان به شمار آمد(7) و پس از مهاجرت به عراق نیز از شاگردان برجسته آیت الله العظمى میرزا محمد حسن شیرازى بود و از ایشان اجازه اجتهاد و روایت داشت .(8) گویند زمانى که آیت الله سید حسین قاضى قصد داشت سامرا را ترک کند و به سوى تبریز، زادگاه خویش ‍ حرکت نماید، استادش میرزاى شیرازى به وى فـرمـود: در شـبـانـه روز یـک سـاعـت را بـراى خـودت بـگـذار! یـک سـال بـعـد، چـنـد نـفر از تجار تبریز به سامرا مشرف مى شوند و با آیت الله العظمى مـیـرزا مـحـمـد حـسـن شـیـرازى مـلاقـات مـى کـنـنـد و چـون مـیـرزا از آنـان احـوال شـاگـرد مـبرز خویش را جویا مى شود، چنین پاسخ مى دهند: یک ساعتى که شما نـصـیـحـت فـرمـوده ایـد، تمام اوقات ایشان را گرفته و در شب و روز با خداى خود مراوده دارند.(9)
ایـن انـسان فرهیخته به راستى اهل تهذیب نفس و در سازندگى و تربیت استعدادها بسیار کوشا بود. آیت الله حسین قاضى همان طور که به امور جامعه مى پرداخت ، در امر تربیت فـرزنـدان نـیـز بـسـیـار اهـتـمـام مـى نـمـود و بـا بـهـره گـیـرى از شـیـوه هـاى تـربیتى اهـل بـیت (علیهم السلام )، فرزندانى پاک نهاد و صالح به جامعه بشریت هدیه کرد که هـر یـک مـنشا خیر و برکت فراوان بودند. از جمله ، بزرگترین فرزند ایشان ، مرحوم آقا سید احمد قاضى طباطبایى داراى شخصیتى جامع بود و افزون بر احاطه بر علوم نقلى ، منبر وعظ و ارشاد را فراموش نمى کرد و شنوندگان را از دریاى علوم اسلامى سیراب مى نمود.
شیخ محمد رازى نویسنده کتاب گنجینه دانشمندان در معرفى ایشان مى نویسد:
مـرحـوم سـیـدالاعـلام ، حـاج سـیـد احـمـد قـاضـى طـبـاطـبـایـى ، عـابـدى عـالم و زاهـدى کـامـل بـود کـه در تـبـریـز سـکـونـت داشـت و از اجـتـمـاع کـنـاره گـرفـتـه و در گـوشـه مـنـزل خـود به انزوا و تزکیه نفس و تهذیب روح و اخلاق خود پرداخته بود. قصه اى با ایـن نـویـسـنـده دارد کـه مـنـاسـب اسـت آن را بـنـگـارم . در مـاه شـعـبـان 1369 قـمـرى ، در فـصـل تـابـستان بنابر دعوت بعضى اهل علم تبریز مسافرت به آن سامان نموده و به یـکـى از دانـشمندان معروف تبریز وارد و مورد احترام روحانیون و علماى تبریز واقع و از چـنـد مـسـجـد تبریز دعوت براى تبلیغ ماه رمضان شدم . دو روز به ماه رمضان مانده ، چند نفر از رفقاى روحانى قم که به آنجا آمده بودند به دیدنم آمده و گفتند: از حاج سید احـمـد قـاضـى مـلاقـات کـرده اى ؟گـفتم :ایشان نیامدند به دیدن من و گفتند: آقـاى قـاضـى مـنـزوى اسـت ، جایى نمى رود، پیرمرد است ، خوب است دیدنى از ایشان نـمـایـیـد. گـفـتـم : عـیـبـى نـدارد، مـى رویـم . بـه اتـفـاق آن چـنـد نـفـر بـه مـنزل آن مرحوم رفتیم . مرا معرفى کردند. به من بسیار توجه و محبت فرمود: نزدیک ظهر بـرخـاسـتـیـم بـرویم ، به من فرمودند: بالام (یعنى جانم ) شما باشید! آقایان خـداحـافـظـى کـرده ، رفـتـند، مرحوم قاضى به من خیلى التفات کرده و پس از پذیرایى فـرمـودنـد: بـالام براى چه به تبریز آمدى ؟ گفتم : هواى تهران و قم گرم بود؛ آمدم تبریز هواخورى . فرمود: دیگر بگو گفتم : ماه رمضان منبر هم بـروم . گـفـتـنـد: ایـن را بـگـو! امـا بـالام یـک سـؤ ال دارم . راسـت بـگـو!گـفـتـم ان شـاء الله راست مى گویم !گفتند: بگو بـبـیـنـم هـیـچ در عـمرت به خودت منبر رفته اى که مى خواهى به مردم منبر بروى ؟ گفتم : نه گفت : بالام پس اول به خودت برو، بعد به دیگرى !گفتم : بـه چـشم ! و با این جمله کلام ایشان ، هواى منبر رفتن از سر من پرید و نتوانستم دیـگـر در تـبـریـز بـمـانـم . هـمـان روز از تـبـریـز بـه تـهـران آمـده و آن سال را در منزلم مانده و به خودم منبر رفتم .(10)
مـرحـوم آیـت الله العـظـمى سید على قاضى طباطبایى در تعلیقه اى که بر کتاب شریف ارشاد، تاءلیف شیخ مفید (ره ) نگاشته اند، نسب شریف خویش ‍ را چنین مرقوم فرموده اند:
اقـل الخـلیـفـه ، السید على بن المولى الحاج المیرزا حسین بن المیرزا احمد قاضى بن المیرزا رحـیم القاضى بن المیرزا تقى القاضى بن المیرزا محمد القاضى بن المیرزا محمد على القـاضـى بـن المـیـرزا صـدرالدیـن مـحـمـد بـن المـیـرزا یـوسـف نـقیب الاشرف بن المیرزا صـدرالدیـن محمد بن مجدالدین بن سید اسماعیل بن الامیر على اکبر بن الامیر عبدالوهاب بن الامـیـر عـبـدالغـفـار بـن سـیـد عـمـادالدیـن امـیـر حـاج بـن فـخـرالدیـن حـسـن بـن کمال الدین محمد بن سید حسن بن شهاب الدین على بن عمادالدین على بن سید احمد بن سید عـمـاد بـن ابـى الحـسـن عـلى بـن ابى الحسن محمد بن ابى عبدالله احمد بن محمد الاصغر و یـعـرف بـابـن الخـزاعـیـة بـن ابـى عـبـدالله احـمـد بـن ابـراهـیـم طـبـاطـبـا بـن اسماعیل الدیباج بن ابراهیم الغمر بن الحسن المثنى بن الامام ابى محمد الحسن المجتبى بن الامـام الهمام ، على بن ابى طالب علیه و علیهم السلام و ام ابراهیم بن الحسن فاطمة بنت سیدالشهداء، الحسین بن على علیهم الصلوة والسلام .
آرى ، مـرحـوم آیـت الله سـیـد عـلى قـاضى طباطبایى فرزند رادمردان و میراث گران مایه بـزرگـانـى بـود که شرح خدمات و مقامات علمى و عملى آنان هرگز در این خلاصه نمى گـنـجـد و آن بـزرگـوار، خـود، چـکـیـده فـضـایـل و حـامـل امـانـتـى بـود کـه نسل به نسل منتقل شده و سرانجام دست تقدیر به وى سپرده بود.
2 – رشد و شکوفایى علمى
نخستین گام
سـیـد عـلى قـاضـى در حـال طـى کردن دوران کودکى است ، اما زمان به سرعت مى گذرد و هنگام آموختن فرا مى رسد. کودکى را به مکتب خانه مى سپارند تا قرآن بیاموزد و نخستین گامهاى کسب دانش را بردارد. تیزهوشى سید على چنان است که در این راه گوى سبقت را از همسالان خود مى رباید و تعجب همگان را برمى انگیزد. پدر نیز هم زمان با آموزش در مکتب خـانـه ، او را بـا تـکـالیـف الهـى آشـنا مى کند و روح مستعد او را آماده فراگیرى تعالیم اخـلاقـى مـى سـازد و بـدین سان ، این نونهال بوستان طباطبایى از کودکى مى آموزد که حـرکـت در مـسـیـر کـمـال ، جـز بـا دو بـال دانـش و تقوى میسر نمى باشد و او نیز با همین سرمایه به سیر و بالندگى ادامه مى دهد.
مـرحـوم سید على قاضى پس از گذراندن مراحل اولیه در مکتب خانه ، به درسهاى حوزوى روى مـى آورد و در حـوزه عـلمـیـه تـبـریـز بـه خـوشـه چـیـنى مى پردازد و در محضر پدر بـزرگـوارش آقـا سـیـد حسین قاضى طباطبایى گامهاى نخست را برمى دارد. پس از آن در مـجـلس درس مـرحـوم مـیـرزا مـوسـى تـبـریـزى ، صـاحـب کـتـاب اوثـق الوسـائل کـه یـکـى از مـعـروف تـریـن حـواشـى کـتـاب رسائل شیخ انصارى (ره ) مى باشد و مرحوم میرزا محمد على قراجه داغى حاضر مى شود؛ امـا فـراگـیـرى ایـن علوم ، دریاى متلاطم روح او را آرام نمى کند و این جوان مستعد، دوباره بـه پدر روى مى آورد تا عرفان نظرى و عملى را از او فرا گیرد. این کام تشنه با این جـرعـه هـاى آب نیز سیراب نمى شود و سرانجام براى مهاجرت به نجف اشرف از محضر پـدر کـسـب اجـازه مـى کـند. پدر نیز خشنود از اینکه نونهالش را در ادامه راه استوارتر از پیش مى بیند، او را به همراه گروهى از اهالى تبریز که براى زیارت عتبات عالیات و پـرداخـت وجوه شرعى و پرسشهاى دینى راهى عراق بودند روانه مى کند. با این هجرت ، سید على قاضى طباطبایى پاى در مسیرى مى نهد که نقطه عطف بزرگى در زندگانى او محسوب مى شود.
در نجف اشرف
حـوزه عـلمـیـه نـجـف اشـرف کـه در حـدود هـزار سـال قـدمـت دارد، در سال 488 ق . به وسیله شیخ الطائفه ، ابو جعفر، محمد بن حسن طوسى تاسیس ‍ گردید. وى پـس از مـهـاجرت از بغداد به نجف اشرف ، با تاسیس این پایگاه علمى در جوار مرقد امـیـر مـؤ منان على بن ابى طالب علیه السلام ، نجف اشرف را به صورت مرکزى براى گـسـتـرش و تـعـمـیـق فـرهـنـگ شـیـعـه در آورد و خـود بـه مـدت 13 سـال در ایـن شـهـر بـه تـدریس و تاءلیف اشتغال داشت . از آن زمان تا کنون ، حوزه نجف پـذیـراى صـدهـا هـزار دانـش پـژوه بوده و هزاران مجتهد و فقیه به جامعه اسلامى تقدیم کـرده اسـت ، فـقهایى همچون محقق اردبیلى ، علامه بحرالعلوم ، شیخ انصارى ، شیخ محمد حـسـن مـعـروف بـه صـاحـب جواهر و آخوند خراسانى و بى شمار فقیهانى که نام بـردن آنـان فـرصـتـى بـسـیار مى طلبد. آرى ، خاک این شهر، عالم پرور است و هواى آن شامه نواز عارفان و آب آن حیات بخش دل مردگان !
سـیـد عـلى قـاضـى بـه نـجـف آمـد، رو بـه قـبـله عـاشـقـان کـرد و گـرد کـعـبـه آمـال عـارفـان طـواف نـمـود و از مـحـضـر مـقـدس مـولا و مـقـتـدایـش ، وصـى رسـول خـدا (ص )، على مرتضى علیه السلام توفیق طلبید و همت بلند خواست و راه آغاز کرده را سرعتى افزون بخشید، این جوان جویاى علم و حکمت ، چنان که به او سفارش شده بـود، سـراغ آشـنایان پدر را گرفت و سرانجام حجره اى اختیار کرد، سپس دروس ناتمام سطح را ادامه داد و خود را آماده ورود به درس خارج نمود.
استادان آیت الله قاضى و سلسله مشایخ ایشان در عرفان و اخلاق
بـى گـمان شخصیت ظاهرى و معنوى هر استادى مى تواند در روح لطیف شاگرد تاءثیرى شگرف داشته باشد و بهتر از هر پند و یا کلام حکمت آموزى نونهالان باغ حکمت و دانش را رشـد دهـد و شـکـوفـا سـازد. روح لطـیـف سـیـد عـلى قـاضى طباطبایى نیز از این جذبه ها بـرخـوردار شـد و بـا یـافـتـن الگـوهـاى عملى در حوزه نجف اشرف ، به سرعت بالید و شناور شد.
در ایـنـجـا نـگـاهى به شخصیت استادان این عارف فرزانه افکنده ، زندگانى آنان را به شکل گذرا مرور کنیم .
1 – آیت الله شیخ محمد على اونسارى قراجه داغى :
آیت الله محمد قراجه داغى از بزرگان مجتهدان و مروجان شریعت محمدى (صلى الله علیه و آله ) بـه شـمـار مـى رفـت . زادگـاه وى بـخـش اهـر و ارسـبـاران از سـرزمین عالم پرور آذربـایـجـان اسـت . ایـشـان افـزون بـر تـبـحـر در فـقـه و اصول ، در علم تفسیر قرآن کریم نیز داراى تاءلیفاتى مى باشد.
2 – آیت الله شیخ موسى تبریزى :
آیـت الله شیخ موسى تبریزى نیز یکى از بزرگان برخاسته از خطه آذربایجان بود. وى از شـاگـردان مـرحـوم شیخ انصارى و آیت الله سید حسین کوه کمرى مى باشد و کتاب اوثـق الوسـائل از مـهـمـتـریـن تـاءلیـفـات ایـشـان اسـت کـه آن را در شـرح فـرائد الاصول شیخ انصارى نوشته است . وى در سال 1307 ق . دیده از جهان فرو بست . همان طـور کـه پـیـش از ایـن گـذشـت ، آیـت الله سـید على قاضى طباطبایى در شهر تبریز از محضر این دو حکیم فرزانه استفاده مى نمود.
3 – آیت الله محمد کاظم خراسانى :
آیـت الله مـحـمـد کـاظـم خـراسـانـى ، مـعـروف بـه آخـونـد خـراسـانـى ، در سـال 1255 ق . در مـشـهـد دیـده بـه جـهـان گـشـود. پـدرش تاجر ابریشم بود؛ ولى در سـفـرهاى تبلیغى مردم را با احکام اسلامى آشنا مى کرد. آخوند خراسانى در 12 سالگى تـحـصـیـل در حـوزه عـلمـیـه مـشـهـد را آغـاز کـرد و ادبـیـات ، مـنـطـق و مـقـدارى از فـقـه و اصول را در آنجا فرا گرفت و مدتى نیز در سبزوار ماند و در درس فلسفه حکیم متاءله ، حـاج مـلا هـادى سـبـزوارى شـرکـت کـرد و در تـهـران نـیز از محضر ملا حسین خویى و میرزا ابوالحسن جلوه استفاده نمود. وى سپس به نجف مهاجرت کرد و سالها در درس شیخ انصارى (ره ) و مـیرزاى شیرازى شرکت کرد و پس از مدتى ، محضر درس او پذیراى صدها نفر از دانـش پژوهان گردید. در درس خارج او تعداد بسیار زیادى مجتهد مسلم شرکت مى کردند و گروه فراوانى نیز به مدد نفس رحمانى او به درجه اجتهاد رسیدند. از جمله شاگردان او مى توان به آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانى ، شیخ عبدالکریم حائرى یزدى ، موسس حـوزه عـلمـیـه قـم و نـیـز حـاج آقا حسین بروجردى ، سید محمود شاهرودى ، میرزا محمد حسین نـائیـنـى ، مـحـقـق عـراقـى و محقق اصفهانى اشاره کرد. وى با تاءلیف کتاب پرارج کفایة الاصـول کـه هـم اکـنـون در هـمه حوزه هاى علمیه تدریس مى شود خدمت بزرگى به فقاهت نـمـود و سـرانـجـام در 21 ذى حـجـه سال 1329 ق . زمانى که تصمیم داشت براى تایید مشروطه به ایران سفر کند، به شکل مرموزى درگذشت .
4 – آیت الله میرزا حسین تهرانى :
در مورد زندگانى این عالم بزرگ ، در کتاب زندگانى و شخصیت شیخ انصارى چنین آمده است :
حـاج مـیـرزا حـسـیـن ، فـرزنـد حـاج مـیـرزا خـلیـل بـن عـلى بـن خـلیـل تـهـرانـى نـجـفـى از بـزرگـان عـلمـا و اکـابـر فـقـهاى زمان خود بود. تولدش در سال 1320 ق . در نجف اشرف اتفاق افتاد و بر پدر صالح و برادر خویش ، مولى على خلیل که علم و زهد و تقوایش زبانزد بود نشو و نما نمود. نامبرده پس از فراغت از مرحله سـطـح حـوزه ، نـزد صـاحـب جـواهـر حـاضـر شـد و پـس از فـوت او بـه سال 1266 از محضر شیخ انصارى استفاده برد و بعد از رحلت شیخ در هیچ حوزه درسى اى حـاضـر نـگردید؛ بلکه خود مجلس درسى تشکیل داد و شاگردان و علماى نامورى از آن مـجـلس بـرخـاسـتـه انـد… وى در بـیـن الطـلوعـیـن روز جـمـعـه ، دهـم شـوال 1326، هـنـگـامـى که در مسجد سهله مشغول عبادت پروردگار بود به رحمت ایزدى پیوست .(11)
5 – آیت الله میرزا فتح الله شریعت اصفهانى :
اسـتـاد فـقـهـا و مـرجـع تـقـلید زمان خویش ، میرزا فتح الله ، معروف به شیخ الشریعه اصـفـهـانـى نـجـفـى ، در دوازدهم ماه ربیع الاول سال 1266 ق . در اصفهان متولد شد. وى تحصیلات ابتدایى را در همان شهر آغاز کرد و پس ‍ از مدتى اقامت در مشهد مقدس ، دوباره بـه اصـفهان بازگشت و شروع به تدریس نمود. با آنکه تدریس وى در اصفهان اعجاب انـگیز بود، اما حوزه آن شهر نتوانست نیازهاى روحى او را تاءمین کند؛ از این رو بار سفر بربست و به نجف اشرف نقل مکان نمود و از محضر بزرگانى چون میرزا حبیب الله رشتى و شـیـخ مـحـمـد حـسـیـن کـاظـمـى کسب فیض کرد. کسانى که به شرح زندگانى این مجتهد بـزرگ پـرداخـتـه انـد، هـمـگـى بـر ایـن عـقـیـده انـد کـه وى از جـهـت پـرورش رجال نامى ، کم نظیر بوده است . به دنبال رحلت مرحوم آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى ، رهـبـر نـهـضـت اسـتـقـلال عـراق از اسـتـعـمـار انـگـلسـتـان ، رهـبـرى ایـن نـهـضـت بـه وى منتقل گردید و ایشان با مبارزه اى خستگى ناپذیر این راه را ادامه داد تا آنکه در ماه ربیع الثـانـى سـال 1329 ق . بـه لقـاء پـروردگـارش نایل آمد.(12)
6 – آیت الله شیخ محمد حسن مامقانى :
عالم ربانى و فقیه صمدانى ، ادیب ، لغوى و زاهد متقى ، آیت الله شیخ محمد حسن مامقانى روز یـکشنبه ، 23 شعبان سال 1328 ق . برابر با 1202 ق . در مامقان در 5 فرسنگى شهر تبریز و در بیت علم و تقوا دیده به جهان گشود. ایشان پس از ورود به نجف اشرف بـه ادامـه تـحـصـیـلات خـویـش ‍ پـرداخـت و در رشـتـه هـاى فـقـه ، اصول ، رجال ، درایه ، تاریخ ، نسب و تراجم و ادبیات و منطق استاد شد. از جمله استادان و وى مـى تـوان بـه شـیـخ مـرتـضـى انصارى ، شیخ مهدى کاشف الغطاء و سید حسین کوه کـمـرى اشـاره نـمود. وى شاگردان فراوانى تربیت نمود که تنى چند از آنان عبارت اند از: آقـا سـیـد ابوالحسن اصفهانى ، سید محسن امین عاملى ، شیخ عبدالله مامقانى ، محمد جواد بلاغى و شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى .(13)
7 – آیت الله سید محمد کاظم یزدى :
عـالم مـدقـق و فـقـیـه مـتـبـحـر، مـرحـوم آیـت الله سـیـد مـحـمـد کـاظـم یـزدى در سال 1247 ق . در یکى از روستاهاى یزد به نام کسنویه متولد شد و در زادگاه خـویـش آغـاز بـه تـحصیل کرد. وى سپس به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آن شهر ادامـه داد. آیـت الله یـزدى پس از رسیدن به مرحله اجتهاد، به نجف اشرف هجرت کرد و در حـوزه درس مـرحـوم مـیـرزا مـحـمـد حـسـن شیرازى شرکت نمود و پس از درگذشت استادش در سـال 1312 ق . حـلقـه درس مـسـتقلى تشکیل داد. مهمترین تاءلیف علمى او کتاب وزین عروة الوثقى مى باشد که هم اکنون یکى از متون درسى مرحله خارج فقه در حوزه هاى علمیه مى بـاشـد و تـمـم مـجتهدان بر آن حاشیه مى زنند. آیت الله سید محمد کاظم یزدى در 28 رجب سال 1377 ق . در سن نود سالگى در نجف اشرف به رحمت ایزدى پیوست .(14)
8 – آیت الله فاضل شربیانى :
عـلامـه ، آیـت الله شـیـخ مـحـمـد شـربـیـانـى ، فـرزنـد فـضـل عـلى در سـال 1248 ق . در روسـتـاى شربیان ، از توابع شهرستان مهربان به دنـیـا آمـد و پـس از کـسـب مـعـلومـات ابـتـدایـى در زادگـاه خـویـش ، در سال 1372 ق . به نجف اشرف مهاجرت کرد و از محضر بزرگانى همچون شیخ مرتضى انصارى ، سید حسین کوه کمرى و دیگران بهره مند گردید.
وى افـزون بـر احـاطـه عـلمـى ، در مـکـارم اخـلاق و صـفـات پسندیده و دلسوزى نسبت به بـیـنـوایـان و اکـرام سادات و علویان نجف و کربلا زبانزد بود و با وجود دسترسى به بـیـت المـال ، در فـقر مى زیست و با قرض فراوان از دنیا رفت . ایشان پس از وفات آیت الله مـیـرزا مـحـمـد حـسـن شـیـرازى ، پـنـاهـگـاه شـیـعـیـان در مسائل دینى و پرداخت وجوهات شرعى شد و سرانجام در بین الطلوعین روز جمعه ، هفدهم ماه مبارک رمضان سال 1322 ق . در سن 77 سالگى دار فانى را وداع کرد.(15)
9 – آیت الله شیخ محمد بهارى :
عـارف سـالک و عـالم عـامـل ، حـاج شـیـخ مـحـمـد بـهـارى ، فـرزنـد حـاج مـیـرزا مـحـمـد، در سـال 1265 ق . در شـهر بهار از نواحى همدان دیده به جهان گشود و پس از رسیدن به دوران رشـد، بـه مـکـتـب رفـت و سپس در حلقه درس ‍ آیت الله حاج میرزا محمود بروجردى ، پـدر آیـت الله العـظـمـى حـاج آقـا حـسـیـن بـروجـردى حـاضر گردید. آیت الله بهارى در سـال 1297 ق . در سـن 32 سالگى با اخذ درجه اجتهاد عازم نجف شد و از شاگردان مکتب عـرفـانـى و اخـلاقـى آخـونـد ملا حسینقلى همدانى گردید. ایشان پیوسته ملازم استاد و از بـرجـسته ترین شاگردان وى بود. به طورى که مرحوم همدانى در حق این شاگرد زبده خود فرمود: حاج شیخ محمد بهارى حکیم اصحاب من است .
حـکـیـم عـارف ، آیـت الله سید احمد کربلایى در مورد رابطه مرحوم بهارى با ملا حسینقلى همدانى فرموده است :
ما پیوسته در خدمت مرحوم آیت الحق ، آخوند ملا حسینقلى همدانى بودیم و آخوند صد در صد براى ما بود؛ ولى همین که آقاى حاج شیخ محمد بهارى با آخوند روابط آشنایى و ارادت پیدا نمود، دائما در خدمت او تردد داشت و آخوند را از ما دزدید.(16)
به دلیل رابطه پانزده ساله اى که بین این استاد و شاگرد پدید آمده بود، آخوند پیش از وفـاتـش در سـال 1311 ق . ایشان را وصى خود قرار داد و حاج شیخ محمد بهارى نیز طـریـق تربیتى استاد را ادامه داد و افراد بسیارى از محضر او کسب دستور مى کردند. آیت الله شیخ محمد بهارى از جاذبه اى قوى برخوردار بود، به طورى که گفته شده است : فى المثل اگر شتربانى ده قدم با او راه مى رفت ، فدایش مى شد.(17)
آیـت الله بـهـارى پـس از آنـکـه در نجف اشرف بیمار مى شود، به سفارش ‍ پزشکان به مـشـهـد و از آنجا به زادگاهش بهار نقل مکان مى نماید و در آنجا وفات مى کند. اکنون مزار آن عارف فرزانه ، در میان بیش از 80 شهید گلگون کفن انقلاب و جنگ تحمیلى عراق علیه ایـران قـرار دارد و زیـارتگاه عارف و عامى است .(18) مرحوم آیت الله میرزا محمد حسین نائینى (ره ) در بیان جلالت قدر این عارف یگانه مى فرماید: شهر آنجاست که شیخ محمد بهارى خفته است .(19) از مرحوم آیت الله بهارى کتابى ارزشمند به نام تذکرة المتقین پیرامون آداب سیر و سلوک معنوى به یادگار مانده است که در بر دارنده نامه هاى آن عالم بزرگ نیز مى باشد.
10 – آیت الله سید احمد تهرانى کربلایى :
وى در شـهـر رى بـه دنـیـا آمـد و در سال 1332 ق ، در نجف اشرف به جوار حق پیوست ، ایـشان در فقه و اصول از محضر بزرگانى چون آیت الله العظمى میرزاى شیرازى ، آیت الله مـیـرزا حبیب الله رشتى و علامه بزرگوار، میرزا حسین خلیلى تهرانى استفاده کرد و در ایـن دو رشـته تبحرى تام و کامل یافت ، به طورى که حکیم مدقق و اصولى مبرز، محقق اصـفـهـانـى در مورد ایشان فرمود: من احدى را مانند آقا سید احمد حائرى در فقه ندیدم !
آیـت الله سـیـد احـمـد کـربـلایـى بـا وجـد رسیدن به عالى ترین مقامات علمى ، به علوم ظاهرى اکتفا نکرد و براى شناخت نفس خویش و رسیدن به اوج عبودیت و بندگى حق تعالى ، لبـاس شـاگـردى پـوشید و به خدمت آخوند، ملا حسینقلى همدانى شتافت و از مبرزترین شـاگـردان وى بـه شـمار آمد. علامه ، شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره کمالات معنوى این سـلاله پـاک رسـول خـدا (ص ) مـى نـویـسـد: او یـگـانـه دوران خـود در عـلم و عمل ، ورع و تقوى و خوف از خدا بود.(20) و در مورد حالات معنوى این عارف در نماز مى فرماید: به هنگام نماز، بر وجود خود تسلطى نداشته و اشکهاى او همانند ابر بهاران فـرو مـى بـاریـد.(21)و نـیـز مـى فـرمـایـد: او کـثـیر البکاء بود… من چندین سال همسایه او بودم و در این مدت کارهاى شگفتى از او دیدم .(22)
مرحوم آیت الله سید على قاضى نیز در بیان استاد خویش چنین فرموده است :
شـبـى از شـبـهـا را بـه مـسجد سهله مى گذرانیدم – زادها الله شرفا! – به تنهایى . به نـیـمـه شب یکى درآمد و به مقام ابراهیم علیه السلام مقام کرد و از پى فریضه صبح در سـجده شد تا طلوع خورشید؛ آنگاه برفت و دیدم انسان العین و عین الانسان ، آقا سید احمد بـکـاء – قـدس سـره القـدسـى – اسـت و از شـدت گـریـه ، خـاک سـجـده گـاه گـل کرده است و صبح برفت و در حجره نشست و چنان مى خندید که صداى او بیرون مسجد مى رسید.(23)
سـلسـله مشایخ دو شخصیت اخیر از استادان آیت الله سید على قاضى طباطبایى ، یعنى آیت الله سـیـد احـمـد کربلایى و شیخ محمد بهارى (ره ) به شخصى به نام ملاقلى جولا مى رسـد. نـسـب مـلاقلى جولا به درستى بر ما معلوم نیست و همین قدر مى دانیم که وى یکى از اولیـاى خـدا بـود و بـه تـربـیت بنده صالح خداوند، مرحوم حاج سید على شوشترى همت گـمـاشـت . اسـتـاد عـلامـه ، آیـت الله حـسـن زاده آمـلى در شـرح حال علامه طباطبایى ضمن اشاره به سلسله مشایخ مرحوم قاضى ، به معرفى این سلسله از عـلمـاى عـارف و فـقـهـاى مـتـخـلق پـرداخـتـه اسـت کـه عـیـنـا نقل مى کنیم :
مـرحوم حاج سید على شوشترى عالم مبسوط الید شوشتر بود. زمانى در مورد ملکى وقفى دعوایى مطرح شد. عده اى مدعى بودند که این ملک ، وقف نیست و وقف نامه را در صندوقچه اى نـهـاده ، در مـکـانـى دفـن کـرده بـودند و مدعیان وقف نیز مدرکى در دست نداشتند. مرحوم شـوشـتـرى حـیـران بود و دو طرف هر روز نزد او آمده ، تقاضاى حکم مى کردند تا اینکه کـسـى در خانه سید را مى زند و مى گوید: به آقا بگویید مردى به نام ملاقلى جولا مى خواهد شما را ببیند. ملاقلى وارد خانه شد و به مرحوم شوشترى گفت : آقا! من آمده ام به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنى و به نجف بروى و همانجا اقامت کنى و وقف نـامـه این ملک نیز در فلان مکان دفن شده است و ملک ، وقفى است . مرحوم شوشترى ملاقلى را نـمى شناخت و دستور داد محل را حفر کردند و وقف نامه را بیرون آوردند و پس از آن به نـجف رفت . در آنجا در درس شیخ انصارى حاضر شد و شیخ نیز به درس اخلاق او مى آمد تـا ایـنـکـه مـرحوم آخوند حسینقلى همدانى دنبال حقیقت را گرفت و هادى مى طلبید. آخوند از هـمـدان خـارج شـد و مـدتـى نـزد عالمى به سر برد؛ ولى نزد او چیزى نیافت . سپس به سـوى نـجـف حرکت کرد و در محضر شیخ انصارى و مرحوم شوشترى حاضر شد و از هر دو اسـتـفـاده شـایانى کرد. پس از رحلت شیخ انصارى ، آخوند تصمیم گرفت مباحث فقهى و اصولى او را بنویسد؛ ولى مرحوم شوشترى او را نهى کرد و گفت : این کار تو نیست ، دیـگران مى توانند این کار را بکنند: شما باید مستعدین را دریابید! مرحوم همدانى نـیز شروع به تربیت مستعدین کرد، به طورى که بعضى را از صبح تا طلوع آفتاب و عـده اى را از طـلوع آفـتـاب تـا مـقـدارى از بـرآمـدن روز تربیت مى کرد و به همین ترتیب بـعـضى را سر شب و بعضى دیگر را در آخر شب به راه سعادت رهنمون مى شد تا اینکه تـوانـسـت سـیصد نفر را تربیت کند که هر یک از آنها از اولیاى خداوند شدند؛ مانند شیخ مـحـمـد بـهـارى ، مرحوم سید احمد کربلایى ، مرحوم میرزا جواد آقا ملکى تبریزى ، مرحوم شیخ على زاهدى قمى .(24)
بـدیـن تـرتـیـب مـعـلوم مـى شـود کـه سـلسـله مـشـایـخ مـرحـوم آیـت الله کـامـل ، سـید على قاضى طباطبایى (ره ) به فرد گمنامى مى رسد که با حضور خویش و تـشـویق مرحوم سید على شوشترى به ترک شوشتر، راه نوینى را پایه گذارى کرد و هم اکنون نامدارانى همچون علامه طباطبایى و شاگردان ایشان ، از ادامه دهندگان همان مسیر پـرخـیـر و بـرکت به شمار مى روند. مرحوم قاضى نزد آیت الله شیخ محمد بهارى و آیت الله سـیـد احـمـد کـربـلایـى بـه کـسـب مـکـارم اخلاقى و عرفانى پرداخت و این دو نیز از مبرزترین شاگردان ملا حسینقلى همدانى بودند. در کمالات مرحوم آخوند همدانى حکایتهاى بـس شـگـفـت آورى نـقـل شـده اسـت که گویاى روح بلند، قدرت بیان و نفوذ معنوى آن مرد بـزرگ مـى بـاشـد. ایـشـان بـا سحر بیان خویش تحولى عمیق در جانها پدید مى آورد و حـقـایـق الهـى و مـعـارف راسـتـیـن تـشـیع را بر صفحه جان نقش مى زد. در این مورد، علامه طـبـاطـبـایـى (ره ) از اسـتـاد خـویـش مـرحـوم آیـت الله قـاضـى چـنـیـن نقل مى فرمایند:
من که به نجف اشرف تشرف حاصل کردم ، روزى در معبرى آخوندى را دیدم شبیه آدمى که اخـتـلال حـواس دارد و مـشـاعـر او درسـت کار نمى کند راه مى رود. از یکى پرسیدم : این آقا اخـتـلال فـکـر و حـواس دارد؟ گفت : نه الان از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسینقلى همدانى به در آمده و هر وقت آخوند صحبت مى فرماید، در حضار اثر مى گذارد که بدین صورت از کثرت تاءثیر کلام و تصرف روحى آن جناب از محضر او به در مى آیند.(25)
مـرحـوم آیـت الله قـاضـى بـه دلیل حضور در جلسات درس اساتید بارز حوزه علمیه نجف اشـرف ، هـمـدرسـهـاى بـسـیـارى داشـتـنـد کـه بـرخـى از آنـان از مـشـعـل داران علم و عمل به حساب مى آیند؛ مانند آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانى ، شیخ آقـا بـزرگ تـهرانى ، سید جمال الدین گلپایگانى ، میرزا مهدى حجت حائرى ، شیخ محمد حـسـیـن نائینى غروى ، شیخ هادى تهرانى ، میرزا محمد تقى شیرازى ، معروف به میرزاى کـوچـک و رهـبـر نـهضت استقلال طلبانه مسلمانان عراق علیه استعمار انگلستان ، شیخ محمد حسین غروى اصفهانى ، میرزا عبدالهادى شیرازى ، سید حسین قمى ، شیخ على اکبر نهاوندى ، شـیخ احمد آل کاشف الغطاء، شیخ ابوالقاسم ممقانى ، شیخ ابوالمهدى کلباسى و سید مرتضى کشمیرى .
مظهر جامعیت
کـوشـش هـاى خـسـتـگـى نـاپـذیـر مـرحـوم آیـت الله قـاضـى در راه کـسـب کـمـال و دانـش در سـن 27 سالگى به ثمر نشست و این جوان کوشا در عنفوان جوانى به درجه اجتهاد رسید.
مـرحـوم آیـت الله سـیـد مـحـمـد حـسـین همدانى که خود مدت کوتاهى از محضر مرحوم قاضى طباطبایى کسب فیض نموده است در مورد همت بلند ایشان در کسب علم مى فرماید:
مـرحـوم حـاج مـیـرزا عـلى آقـا قـاضـى طـبـاطـبـایـى عـلاوه بـر ایـنـکـه بـسـیـار مـرد جـلیـل ، نـورانـى و زاهـدى بود، از نظر مقام علمى هم بسیار برجسته بود. یک وقت در میان صحبت ، ایشان فرمودند: من هفت دوره درس خارج کتاب طهارت را دیدم .(26)
گـر چـه تـا کـنون افراد بسیارى از خانواده هاى روحانى و سرشناس پاى در طریق کسب دانـش نـهـاده انـد، امـا هـمـه آنـان نـتـوانسته اند چنان که شایسته است به اوج رسند؛ زیرا افـزون بـر فـراهـم بـودن شـرایط محیطى و تربیت خانوادگى ، همت بالا و جدیت و اراده قـوى نـیـز لازم اسـت تـا پـویـنـده راه را از خـسـتگى و درماندگى برهاند و عشق و توانش بـخـشد. تلاش وافر، علاقه به درس و بحث و مطالعه ، انس با فرزانگان و دانشمندان ، شـور رسـیـدن به حق ، شجاعت اخلاقى و دهها ویژگى بارز دیگر در وجود مرحوم قاضى جـمـع شـده بود و اینها دست به دست یکدیگر داده ، به مدد مراقبتهاى خانوادگى در دوران کـودکـى و نـوجـوانـى ، از او عالمى مجتهد، مجتهدى جامع الشرایط، حکیمى عارف ، عارفى عـامـل ، ادیـبـى بـاذوق ، مـحـدثـى مـوثـق و در نـهـایـت مـربـى و اسـتـادى جـامـع و کامل ساختند که نمونه اى کم نظیر در حوزه هاى علمیه به شمار مى رود.
عـلامه بزرگوار، آیت الله سید محمد حسین طباطبایى ، شاگرد آیت الله قاضى طباطبایى در بیان مقام علمى و عملى استاد خویش مى فرماید:
مـن در نـجـف اشـرف پـس از اتـمـام تـحـصـیـلاتـم در مـسـائل عـقـلى و بـررسـى کـامل حکمت متعالیه ، فکر کردم که اگر مرحوم ملاصدرا حضور داشتند، بیش از اینکه من استفاده کردم افاده نخواهند کرد؛ تا اینکه با شخص بزرگوارى مـانـنـد مرحوم میرزا على آقاى قاضى ، استاد اخلاق آشنا شدم . پس از مدتى که با ایشان مانوس شدم ، فهمیدم که حتى یک کلمه از معقول و حقایق حکمت متعالیه نفهمیده ام .(27)
آیـت الله قـاضـى طباطبایى ، از میان عرفا و اصلان کوى حقیقت ، محى الدین بن عربى را بـسـیـار مى ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنى فردى بى نظیر مى دانستند. از آنـجـا کـه ایـشان احاطه اى کامل به مبانى این مرد بزرگ داشتند، معتقد بودند که شواهد و دلایل فراوانى در کتاب فتوحات مکیه ابن عربى وجود دارد که تشیع وى را ثابت مى کند؛ زیـرا سـخـنـان وى در ایـن کتاب ، با مبانى اهل سنت منافات دارد. آیت الله حسن زاده آملى مى نویسند:
تـنى چند از اساتید بزرگوار ما – رضوان الله تعالى علیهم – که در نجف از شاگردان نامدار اعجوبه دهر، آیت الله العظمى ، عارف عظیم الشان ، فقیه مجتهد عالى مقام ، شاعر مـفـلق و صـاحب مکاشفات و کرامات ، جناب حاج سید میرزا على آقاى قاضى طباطبایى بوده انـد از وى حـکـایـت مـى کردند که آن جناب مى فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت ، در میان رعیت احدى در معارف عرفانى و حقایق نفسانى در حد محى الدین عربى نیست و کسى به او نـمـى رسـد. و نـیـز مـى فرمود که ملاصدرا هر چه دارد، از محى الدین دارد و در کنار سفره او نشسته است .(28)
مـرحـوم آیـت الله قـاضـى در هنر شعر نیز از جایگاه والایى برخوردار بود. ایشان براى بـیـان انـدیشه هاى والاى عرفانى خود، به قالب شعر پناه مى برد و در این مورد و نیز در شان اهل بیت عصمت و طهارت (ره ) اشعار نغز و شیوایى از ایشان به یادگار مانده که در پاره اى موارد، تخلص مسکین را براى خود برگزیده است . آیت الله حاج شیخ عبدالله مـامـقـانـى ، فـقیه بزرگ و یکى از ادباى هم عصر آیت الله قاضى به ایشان مى گوید: مـن آنـقـدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخصى غیر عرب ، شعر عربى اى بسراید، من مى فهمم که سراینده ، عجم است ، گر چه آن شعر در اعلا درجه از فصاحت و بـلاغـت بـاشـد. در ایـن هـنـگام ، مرحوم قاضى قصیده اى از یکى از شاعران عرب مى خـوانـد و در بـیـن آن ، بـالبـداهـه ابـیـاتـى از خود مى افزاید و سپس از ایشان مى خواهد ابـیـاتى را که سراینده آن عجم است نشان دهد و آیت الله مامقانى از انجام این کار ناتوان مى ماند.(29)
آیـت الله سـید على قاضى طباطبایى مفسر ماهرى بودند و بر اساس آنچه مرحوم آیت الله شـیخ آقا بزرگ تهرانى نوشته است ، از ابتداى قرآن تا آیه 91 سوره انعام را تفسیر و تاءلیف نموده اند.(30)
مـفـسـر شـهـیـر، علامه بزرگوار آیت الله سید محمد حسین طباطبایى که با نگارش تفسیر وزیـن المـیزان فى تفسیر القرآن تحولى بس شگرف در علم تفسیر قرآن مجید به وجود آورده اند، خود را مدیون استاد خویش مى دانند و مى فرمایند:
ایـن سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى به ما تعلیم دادند و ما در تفسیر از مسیر و مـمـشـاى ایـشـان پـیـروى مـى کـنـیم و در فهم معانى روایات وارده از ائمه معصومین (علیهم السـلام ) ذهـن بـسـیار باز و روشنى داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که فقه الحدیث گویند، از ایشان آموخته ایم .(31)
در ایـن مـورد، از دیـگـر پیرو مسلک عرفانى مرحوم قاضى و شاگرد مورد علاقه ایشان ، مرحوم سید هاشم حداد نیز چنین نقل شده است :
مـرحـوم آقـا یک عالمى بود که از جهت فقاهت بى نظیر بود؛ از جهت فهم روایت و حدیث بى نـظـیـر بـود؛ از جـهـت تـفـسـیـر و عـلوم قـرآن بى نظیر بود؛ از جهت ادبیات عرب و لغت و فـصـاحـت بـى نـظـیر بود؛ حتى از جهت تجوید و قرائت قرآن و در مجالس فاتحه اى که احـیـانا حضور پیدا مى نمود، کمتر قارى قرآن بود که جرات خواندن در حضور وى داشته باشد؛ چرا که اشکالهاى تجویدى و نحوه قرائتشان را مى گفت .(32)
آیت الله قاضى (ره ) علاوه بر تسلط در علوم رایج حوزوى ، در علوم غریبه مانند علم اعداد و حروف نیز تبحر داشتند و استاد این علوم به شمار مى رفتند. مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینى تهرانى در این مورد چنین مى فرماید:
در بـاب اسرار حروف ، بسیارى از علماى راستین ، مطالب شگفت آورى بیان فرموده اند و از آن به استخراجات بدیعه و اخبار از غیب و اطلاع بر ضمایر مى نمایند. مرحوم قاضى در ایـن فـن سرآمد روزگار بوده اند و آقازاده اکبرشان ، مرحوم میرزا مهدى قاضى – رحمة الله عـلیـه – کـه اخـیـرا در بـلده قـم رحـل اقـامـت افـکـنـدنـد و در آنـجـا هم به رحمت ایزدى پیوستند، در این علم استاد منحصر به فرد بود. ایشان در خط نسخ نیز استاد منحصر بود و کـتـیـبـه هـاى اطـراف کـفـشـدارى حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنین علیه السلام و مدرسه آیت الله بـروجـردى و غـیـرهـمـا به خط ایشان است . پس از تبعید و اخراج از عراق و توطن در قم ، کـرارا و مـرارا حـقیر خدمتشان رسیده ام و مراتب صفا برقرار بود و خودشان از اکتشافات حـروف و اسـرار اعـداد داسـتـانـهـایـى شـنـیدند؛ حتى مى فرمودند: خود من هم در این فن ابـتکاراتى دارم و از من بالاتر و عالمتر، پدرم مرحوم قاضى بود؛ چرا که در بعضى از اسـتـخـراجات بسیار مشکل که فرو مى ماندم و بالاخره با توسلات به امیرالمؤ منین علیه السـلام و ختومات موفق به حل آن مى شدم ، چون به محضر پدرم شرفیاب مى شدم و وى را از ایـن اکـتـشـافـات و رمـز حـل آن مـى خـواسـتـم آگـاه بـنـمـایم ، معلوم مى شد که پدرم قـبـل از مـن بـه ایـن مـشـکـله رسـیـده اسـت و قـبـل از مـن آن را حل کرده است .(33)
3 – آموزگار توحید
مقدمه
شـنـاخـت مـا از مـرحـوم آیـت الله قـاضـى طباطبایى (ره ) بیشتر از آنجا ناشى مى شود که ایـشـان مـدرس کـم نظیر توحید علمى و عملى در حوزه علمیه نجف اشرف بودند و موفق به تـربـیـت شـاگـردانـى شدند که هر یک از آنان شخصیت علمى و اخلاقى وزین و الگویى عـیـنـى از مـقامات معنوى به شمار مى روند. در این بخش در صدد بررسى منش اخلاقى این اسـوه انسانیت هستیم و پیشاپیش به نقصان درک خود و ناتوانى از ارائه تحقیقى جامع در این مورد اعتراف مى نماییم ؛ اما باور داریم که :
آب دریا را اگر نتوان کشید ــــ هم به قدر تشنگى باید چشید
الگوى اخلاق و عرفان
مـرحـوم قـاضـى پـیـش از آنـکـه بـه تـدریـس مـبـانـى نـظرى توحید پرداخته باشند، در عمل و کردار موحد و یکتاپرست بودند و نشانه هاى خداجویى و ترک دنیا و زهد و ایمان در کردار ایشان آشکار بود و همین سلامت رفتار و گفتار موجب مى شد که دلهاى پاک شیفته او شوند و به ایشان به دیده شخصیتى الهى بنگرند.
وى پیش از گفتار، عمل مى کرد و قبل از آنکه مردم را با زبان ارشاد کند، با کردار خویش راهـنـمـا بـود. سـکـوت او تـفـکـر و کـلام او حـکـمـت و رفـتـار او دلیـل و بـرهـان راه جـویـان بـود و سـراسـر وجـودش را از عـمـل بـه دستورات اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) انباشته بود. خاطراتى که از زبـان و قـلم شـاگردان و مریدان قاضى به یادگار مانده است ، پرده از عظمت اخلاقى و عـرفـانـى آن ستاره آسمانى برمى دارد و چهره ملکوتى آن پیر فرزانه را به تصویر مى کشد و زوایاى پنهان وجود او و ویژگى هاى اخلاقى و عرفانى ایشان را بیان مى کند. در ایـنـجـا خـاطـراتـى را در مـورد سـجـایـاى اخـلاقـى و صـفـات پـسـنـدیده آن بزرگوار نـقـل مـى کـنـیـم ، بـه ایـن امـیـد کـه تـدبـر در سـیـره عـمـلى آن واصـل کـوى دوسـت ، زنـگـار از دلهاى تیره ما بزداید و عشق حرکت در این مسیر را در روان خفته ما ایجاد کند.
فقر و زندگى زاهدانه :
چنان که از سخنان و نوشته هاى نزدیکان مرحوم آیت الله قاضى روشن مى شود، زندگى آن بزرگوار بسیار ساده بود و در نهایت فقر و تنگدستى روزگار مى گذرانید:
مـرحـوم قـاضى ـ رضوان الله علیه ـ در نجف اشرف با وجود عائله سنگین ، چنان در ضیق مـعـیـشـت زنـدگـى مـى نـمـود کـه داسـتـانـهـاى او بـراى مـا ضـرب المثل است . در خانه او غیر از حصیر خرمایى چیزى نبود و چه بسا براى روشن کردن چراغ نفتى در شب به جهت نبودن لامپا و یا نفت ، در خاموشى به سر مى بردند.(34)
امـا سـخـتـى زنـدگـى ، ذره اى ایـن عـارف وارسته را از مسیر بندگى خارج نکرد و همواره صبر و توکل را پیشه خود مى ساخت :
مـرحـوم قـاضـى از نـقـطـه نـظـر عـمـل ، آیـتـى عـجـیـب بـود. اهل نجف و بالاخص ‍ اهل علم از او داستانهایى دارند. در نهایت تهیدستى زندگى مى نمود با عـائله سـنـگـین و چنان غرق توکل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله ، به حد ذره اى او را از مـسـیـر خـارج نـمى کرد. یکى از رفقاى نجفى ما که فعلا از اعلام نجف است بـراى مـن گفت : من یک روز به دکان سبزى فروشى رفته بودم ، دیدم مرحوم قاضى خـم شـده و مـشـغـول کـاهـو سـوا کـردن اسـت و بـه عـکـس معمول ، کاهوهاى پلاسیده و آنهایى که داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى دارد. من کـامـلا متوجه بودم ؛ تا مرحوم قاضى کاهوها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد و مرحوم قـاضـى آنـهـا را در زیـر عـبـا گـرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مرد مسن و پیرمردى بود، به دنبالش رفتم و عرض کردم : آقا! من سؤ الى دارم ؛ شما به عکس همه ، چرا این کاهوهاى غیرمطلوب را سوا کردید؟ مرحوم قاضى فرمود: آقـاجـان مـن ! ایـن مـرد فـروشـنـده شخص بى بضاعت و فقیرى است و من گاه گاهى به او مـسـاعدت مى کنم و نمى خواهم چیزى به او بلاعوض داده باشم تا اولا آن عزت و شرف و آبـرو از بـیـن بـرود و ثـانـیـا خـداى ناخواسته عادت کند به مجانى گرفتن ، در کسب هم ضـعـیـف شود و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهو و من مى دانستم که اینها بالاخره خریدارى ندارد و ظهر که دکان خود را مى بندد، به بیرون خواهد ریخت ؛ لذا براى عدم تضرر او مبادرت به خریدن کردم .(35)
مـنـاعـت طـبـع آن بـزرگـوار نـیـز اجـازه نـمـى داد کـه از کـسـى کـمـکـى قـبـول کـنـد. مـرحـوم آیـت الله شـیـخ کـاظـم قـاروبـى یـکـى از شـاگـردان آن عـالم بـى بدیل مى فرماید:
در زمان ریاست و مرجعیت آیت الله العظمى آقا سید ابوالحسن اصفهانى ـ رحمة الله علیه ـ از طرف معظم له براى مدرسان و استادان بزرگ حوزه علمیه نجف اشرف ، هر ماه مقررى اى بـیـن آقـایـان تـقسیم مى شد. با این همه ، شخصیت و بزرگوارى مرحوم آیت الله آقا سید عـلى قـاضـى طـبـاطـبـایـى بـاعث شده بود که هیچ کس جرات نکند در پرداخت مقررى مرحوم اصـفـهـانـى بـه وى پـیـش قـدم بـاشـد؛ چـون مـى دانـسـتـنـد کـه مـرحـوم قـاضى ممکن است قبول نکنند؛ هر چند ایشان در تهیدستى شدیدى به سر مى بردند. بعد از مدتى تفحص ، مـرحـوم اصـفـهـانـى بـه ایـن نتیجه رسیدند که این کار فقط از دست من ساخته است ، چون مـرحـوم آقا سید على به من احترام و علاقه وافرى از خود نشان مى دادند، بدین جهت مرحوم آقـا سـیـد ابـوالحسن اصفهانى هر ماه مقررى تعیین شده را به بنده مى دادند و من آن را به مـرحـوم قـاضـى تـحـویـل مـى دادم و بـعـدهـا مـتـوجـه شـدم کـه ایـن عمل آقا سید على قاضى ، فقط به خاطر احترام و ارج نهادن به بنده بود.(36)
عشق به عبادت و قرائت قرآن :
عبادت کلید بندگى است و قرآن راهنماى عابدان است و چگونگى عبادت را مى آموزد. قرآن دعـوتـى اسـت از خـداوند که با آن ، بنده را به سوى خود مى خواند و راه به او نشان مى دهـد و چـگـونـگـى سـلوک را بـه او مى آموزد و دعا، دست نیاز بنده به درگاه اوست . عابد زاهـد، آیـت الله سـید على قاضى طباطبایى (قدس سره ) عاشق عبادت و دعا و شیفته قرائت قـرآن بـود و جـان خـویـش را بـا ایـن دو پـالایش مى کرد و با اشک شوقى که به درگاه مـعـشـوق خـویـش مـى ریخت ، نهال بندگى را آبیارى مى نمود. فرزند آن فرزانه ، استاد بـزرگـوار، جـنـاب آقـاى سـیـد محمد حسن قاضى طباطبایى در بیان حالات پدر خویش مى فرماید:
روزى با یکى از برادرانم در رابطه با حالات معنوى و شب زنده دارى پدرمان صحبت مى کـردیـم . پـرسـیـدم : خـاطـره اى در ایـن بـاره داریـد؟ گـفـت : او شـبـهـا همیشه مشغول راز و نیاز با خداى خود بود و ستاره هاى شب با گریه هاى او آشناست . در خانه ما دو اتـاق تـو در تـو بـود که فقط یک درب بیرونى داشت . مادرم و تمامى بچه ها در این اتاق مى خوابیدند و اتاق دیگر مخصوص پدرمان بود که شبها در آنجا استراحت مى کرد. بـسـى از شبهاى طولانى که صداى گریه و زارى از آن اتاق به گوش مى رسید؛ ولى هیچ کس جرات بیان را نداشت و همیشه من در این صدد بودم که به حقیقت آن دست یابم . در یـکـى از شـبها با صداى گریه از خواب بیدار شدم . همه خوابیده و سکوت همه جا حاکم بـود. تـنـهـا صداى شیونى بود که از آن اتاق به گوش مى رسید. یواشکى به سوى اتـاق مـزبـور بـه راه افـتـادم . هـمین که به درب اتاق نزدیک شدم ، از سوراخ درب به درون اتـاق نـگـاه کـردم ؛ دیـدم پـدرم نـشـسـتـه و بـا حـالت خـاص معنوى صورتش را با دستهایش پوشانده است و مشغول ذکر مى باشد و ظاهرا دعایى را به صورت تکرار بیان مـى کـنـد. بـا حـالت اضـطـراب بـه بستر خود برگشتم و متوجه شدم مادرم بیدار شده و سراغ مرا مى گیرد. همین که مادرم را دیدم ، از چهره ام دانست که به حقیقت امر دست یافته ام ؛ زود انگشتش را به دهان گذاشت و مرا به سکوت و آرامش دعوت کرد.(37)
مـرحـوم عـلامـه طـبـاطـبـایـى (ره ) از آیـت الله سـیـد عـلى قـاضـى چـنـیـن نقل فرموده اند: اگر من به جایى رسیده باشم ، از دو چیز است : قرآن کریم و زیارت سیدالشهداء صلوات الله علیه .(38)
مـرحـوم قـاضـى از زمـره عـارف نـمایان نبود که به مکاشفات درونى بسنده مى کنند و با ادعاى وصول و کشف تام ، از بار مسؤ ولیت اعمال و عبادات ظاهرى شانه خالى مى نمایند. از ویژگیهاى روش عرفانى ایشان جمع بین آداب ظاهرى و روحى بود. به گفته شاگرد ایشان ، مرحوم سید هاشم حداد:
مـرحـوم قـاضـى مـعـتـقـد بـود کـه شـریـعـت اسـت کـه راه وصـول بـه حـقـایـق عـرفـانـى و تـوحیدى است و به قدرى در این مساءله مجد بود که از کوچکترین سنت و عمل استجابى دریغ نمى کرد؛ تا جایى که بعضى از معاندان گفتند این درجـه از زهـد و اتـیـان اعمال مستحبه را که قاضى انجام مى دهد، از روى اخلاص ‍ نیست ، او مـى خـواهـد خـود را در خارج بدین شکل و شمایل معرفى کند؛ و الا او یک مرد صوفى محض است که بدین اعمال ارزشى قائل نیست .(39)
قـرائت قـرآن و دعا، بخش مهمى از اعمال روزانه مرحوم قاضى بود. قرائت آن بزرگوار، بـرخـاسـتـه از عشق درونى به وحى الهى و نیز همراه با رعایت آداب بود. علامه فقید آیت الله طباطبایى مى فرمایند:
هـنـگـامـى کـه مـرحـوم (شـیـخ مـحـمـد تـقـى ) آمـلى در نـجـف اشـرف مشغول تحصیل بوده اند، از درس اخلاق مرحوم میرزا على آقاى قاضى – رضوان الله علیه – اسـتفاده مى کردند. یک شب ، مرحوم آملى به خاطر خستگى به بالشى که پشت سرشان بود تکیه داده و قرآن تلاوت کرده اند. فردا که خدمت استاد اخلاقشان مى روند، استاد بى مـقـدمـه مـى فـرمـایـنـد: مـوقـع تـلاوت قـرآن خـوب نـیـسـت کـه آدم بـه بـالش تـکـیـه دهد.(40)
بـه گـفـتـه فـرزنـد بـرومند ایشان ، مرحوم قاضى خود را مقید به انجام امور زیر نموده بودند:
1. قرائت تسبیحات اربعه در هر شبانه روز؛
2. قرائت سوره مبارکه یس هر روز صبح و چه بسا شنیده مى شد که این سوره را با لحن زیبا و صداى بلند قرائت مى نمودند؛
3. خواندن دعاى کمیل در شبهاى جمعه که با صوتى دلنشین همراه بود؛
4. قـرائت دعـاى سـمـات در سـاعـت آخـر عـصـر روز جمعه با حضور بعضى از بزرگان و شاگردان و اصحاب خود؛
5. قرائت زیارت جامعه در روز جمعه در کنار مرقد منور امیرالمؤ منین على علیه السلام ؛
6. خـواندن این ذکر در سجده آخر نمازهاى واجب در هر روز: عبیدک بفنائک یا لا اله الا انت سـبـحـانک انى کنت من الظالمین ؛ بنده بى مقدارت بر درگاه توست ؛ اى که معبودى جز تو نیست ! منزهى تو! همانا من از ستمکاران هستم !
7. خواندن این دعا در سجده آخر نمازهاى مستحبى :
یـا عـدتـى فـى کـربـتـى و یـا ولیى فى نعمتى و یا غایتى فى رغبتى انت الساتر عـورتـى و الآمـن روعـتـى و المـقـیـل عـثـرتـى فـاغفر لى خطیئتى یا ارحم الراحمین ؛ تو پوشاننده زشتى هایم و ایمنى بخش ترسهایم و درگذرنده از لغزشهایم هستى ، پس از خطاهایم درگذر اى بخشنده ترین بخشندگان !
8. هـنـگـامـى کـه صـلوات مى فرستادند، این الفاظ را به کار مى بردند: صلى الله عـلى مـحـمـد و آل مـحـمـد و یـا مـى فـرمـودنـد: صـلى الله مـن خـیـر قائل علیه و الاطهار من آل غالب .
9. هـر روز صـبـح ، هنگام خروج از منزل ، پنج بار آیة الکرسى و نیز تسبیحات حضرت زهرا (س ) و سوره هاى ناس و فلق را قرائت مى فرمودند.(41)
بـر طـبق روایات و احادیثى که از پیشوایان معصوم علیه السلام به ما رسیده است ، مسیر زنـدگـى انـسـان را دگـرگـون کند و شخصیت شیطانى فرد را به شخصیتى ملکوتى و الهـى تـبـدیـل نـمـایـد. تفکر، آینه خرد را جلا مى دهد(42) و انسان را به سوى کردار شـایـسـتـه رهنمون مى سازد.(43) امیر مؤ منان ، على علیه السلام در فضلیت این کرامت اخـلاقـى مـى فـرمـایـنـد: التـفـکـر فـى ملکوت السماوات و الارض عبادة المخلصین ؛ اندیشه در ملکوت آسمانها و زمین ، عبادت بندگان خالص خداوند است .(44)
دیـده عـبرت بین مرحوم آیت الله قاضى ، این انسان وارسته از دنیا و تجملات ظاهرى آن ، وى را به قبرستان وادى السلام در نجف اشرف مى کشاند تا ساعتهاى مدیدى را به تفکر و مـکـاشـفـه بـپـردازد و هـر چـه بـیـشـتـر دل از دنـیـا کـنـده ، جـمـال دوسـت را مـشاهده نماید. از مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى (ره ) که یکى از نخستین شاگردان آن آیت الهى بودند، چنین نقل شده است :
مـن مـدتـهـا مـى دیـدم که مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود مى گـفـتـم : انـسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شـاد کـنـد؛ کـارهـاى لازمـتـر هـم هـسـت کـه بـایـد بـه آنـهـا پـرداخـت . ایـن اشـکـال در دل مـن بـود؛ امـا بـه احـدى ابـراز نکردم ؛ حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شـاگـردان اسـتـاد. مـدتـها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ایران شدم ؛ ولیکن در مصلحت بودن این سـفـر تـردیـد داشـتـم . ایـن نـیـت هـم در ذهـن مـن بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خـواستم بخوابم . در آن اتاقى که بودم ، در تاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتابهاى عـلمـى و دیـنى . در وقت خواب ، طبعا پاى من به سوى کتابها کشیده مى شد. با خود گفتم بـرخـیـزم و جـاى خـواب را تـغـیـیـر دهـم یـا نـه ؟ لازم نـیـسـت ؛ چـون کـتـابـهـا درسـت مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته و این ، هتک احترام کتاب نیست . در این تردید و گـفـتـگـوى بـا خـود، بـالاخـره بـنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم . صبح که به مـحـضـر اسـتاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام ! صلاح نیست شـمـا بـه ایـران بـرویـد و پـا دراز کردن به سوى کتابها هم هتک احترام است . بى اخـتـیـار هـول زده گـفـتـم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ فرمود: از وادى السلام فهمیده ام .(45)
عشق به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام
محبت و شیفتگى آیت الله العظمى قاضى نسبت به خاندان رسالت چیزى نبود که بر کسى پـوشـیـده بـاشـد. شـیـدایـى این حکیم وارسته در مراسم عزا و جشن این خاندان به خوبى آشکار بود؛ بویژه عشق سرشار وى به سیدالشهداء، حسین بن على علیه السلام شورى عـجـیـب در او ایـجـاد مـى کـرد. فـرزنـد ایـشـان ، استاد سید محمد حسن قاضى طباطبایى مى نویسند:
آن بـزرگوار در روز عید غدیر خم سر از پا نمى شناخت ؛ لباسهاى فاخرى مى پوشید و در خانه خود جشنى برپا مى کرد و دوستان و آشنایان را دعوت مى کرد و از مهمانان با مـیـوه و شیرینى پذیرایى مى نمود. در این جشن از فضلا درخواست مى کرد که با صداى بلند، خطبه غدیر خم رسول اکرم صلى الله علیه و آله را بخواند. در حین قرائت خطبه ، شـور و هـیـجـان خاصى در سیماى مبارکشان ظاهر مى شد. در این روز مبارک ، به میمنت روز غدیر، شادى وصف نشدنى اى همراه با روخوانى شعر و مطالب ادبى بر مجلس ‍ حاکم مى شد و خود مرحوم آقا سید على آقا قاضى قصیده هاى فارسى غدیر خم را از حفظ بیان مى کرد و بالبداهه اشعارى را در مقام و منزلت آقا امیرالمؤ منین علیه السلام بر زبان جارى مى نمود.(46)
از ایـشـان نـقـل شـده است که امام هشتم ، حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام ، سه حـاجـت کسى را که براى نخستین بار ایشان را زیارت مى کند برآورده مى سازند و مرحوم قاضى این نکته را به کسانى که سفر آنان ، نخستین زیارت ایشان محسوب مى شد تذکر مى دادند. فرزند ایشان ضمن نقل این مطالب مى افزایند:
مـن یـک بـار از خـدمـت ایـشان سؤ ال نمودم : آیا خود حضرت عالى در اولین بار مشرف شـدن بـه زیارت امام رضا علیه السلام تفضلى از آن بزرگوار مشاهده نموده اید یا نه ؟ مـرحـوم والد بـا حـالت خـاص ، انـگـشتش را به نوک بینى من زد و مطالب پر معنى عـرفـانـى اى را بـیـان نـمـود و بـعد از سکوت و تفکر فرمود: من زمانى که به قصد زیارت حضرت ثامن الائمه ، امام رضا علیه السلام مشرف شدم ، مبتلا به بیمارى نقرس بـودم ، بـه طـورى کـه راه رفـتـن بـراى مـن خـیـلى مـشـکـل شـده بـود و بـا تـکـیـه بـه عـصـا مى توانستم راه بروم و این بیمارى به مدت ده سال امان راه رفتن را از من گرفته بود و نزدیک این بود که زمین گیر شوم . هنگام ورود به این شهر مقدس ، جهت استحمام و تعویض ‍ ضماد پا به حمام رفتم . هنگام ضماد کشیدن بـه پـاهـا دور جـراحـت مـتـوجـه چـیـز سـیـاهـى مـانـنـد زغال شدم و این ، همان چیزى بود که عـامـل اصـلى درد پـاهـا بـود و جـدایى آن باعث بهبودى مى شد؛ پس پاهایم را تکان دادم و ملاحظه کردم که درد در پاهاى من به هیچ وجه نیست و پاهایم سالم هستند و احتیاج نیست که با عصا راه بروم . خیلى خوشحال شدم و این را از توجه و کرامات امام رضا علیه السلام دانستم .(47)
عـلاقـه وافـر مرحوم قاضى به امیرالمؤ منین على علیه السلام موجب شد که ایشان براى هـمـیشه در نجف اشرف بمانند و سکونت در این شهر گرم و سوزان را بر اقامت در زادگاه خویش و یا هر شهر دیگرى ترجیح دهند. فرزند ایشان در این مورد مى فرمایند:
مرحوم آیت الله سید على آقا قاضى به علت علاقمندى به جوار منور سید اوصیا امیرالمؤ منین ، تا آخر عمر نجف اشرف را ترک ننمود؛ مگر در چند مورد که به زیارت سایر عتبات عـالیـات ، مـانـنـد کـربـلا، کـاظـمـیـن و سـامـرا مـشـرف شـدنـد، هـمـچـنـیـن درسـال 1330 ق . جـهت زیارت امام رضا علیه السلام به مشهد مقدس عزیمت نمودند و حین بازگشت ، به تهران آمده ، در شهر مقدس رى (شاه عبدالعظیم ) چند روزى را اقامت کردند، در حین اقامت در شهر رى ، رساله اى را مطالعه مى کردند که در متن آن ، موضوعى بود که صـاحـب رسـاله ، بـرادر خـود را تـرغیب و تشویق مى کرد که به شهر مقدس ‍ نجف اشرف بـرگردد. این مساله در روحیه مرحوم قاضى خیلى تاءثیر گذاشت و خود را ملزم نمود که به زودى به نجف بازگشت نماید.(48)
و نیز مى فرمایند:
مـن یـک نـوشـتـه اى بـه خـط شـریـف ایشان در زمان ورودشان به نجف اشرف دیدم که آقا امیرالمؤ منین علیه السلام را مخاطب قرار داده و نوشته بود: یا على ! من اقدام کردم به آمـدن بـه شـهر نجف اشرف و وارد شدم مهمان بر تو. رسم بر این است که میزبان ، سه روز مهمان را نگه مى دارد؛ ولى من تا آخر عمر بر شما مهمان مى باشم .(49)
تواضع و فروتنى :
خـودبـیـنـى و بـرترى جویى ، آفت عبادت است و عابد راستین همواره سعى مى کند خود را بنده اى خاضع و ناچیز و دیگران را از خود برتر بداند؛ چرا که از کوتاهى هاى خویش آگاه و از درون و کردار مردم ناآگاه است . مرحوم آیت الله قاضى در این جهت بسیار کوشا و تـواضـع و فـروتـنـى او مـثـال زدنى بود. خدمت به خلق خدا و پرهیز از شهرت طلبى مـلکـه راسـتـیـن وجـود او شـده بـود؛ بـه گـونـه اى کـه تـحـمـل این حالت بر عده اى گران و دشوار مى نمود. مرحوم آیت الله آقا میرزا على غروى علیارى در حق استاد خویش چنین فرموده اند:
در عین حال که ایشان بحر مواجى از علم ، اخلاق و عرفان بودند، بسیار کم حرف مى زدند و در سلام سبقت مى جستند. از جمله خصوصیات آن مرحوم این بود که کمتر در مجامع حاضر مـى شـدنـد و شـایـد مـدتـهـا کـسـى ایـشـان را نـمـى دیـد. شـبـهـا کـه مـشـغـول تـهـجد بودند؛ روز هم یا مطالعه مى فرمودند و یا فکر مى کردند. غالب ایام ، سـاعت دو بعد از ظهر که مردم از گرماى سوزان نجف به سردابها پناه مى بردند، ایشان وضو مى گرفتند و تشریف مى بردند حرم براى زیارت حضرت امیرالمؤ منین على علیه السـلام . در آن گـرمـاى سـوزان کـه هیچ کس طاقت نداشت بیرون از سرداب باشد، ایشان حـرم تشریف مى بردند. این وقت را انتخاب کرده بود تا کسى متوجه ایشان نشود. به این جـهـت بـود کـه کسى ایشان را نه در حرم مى دید و نه در جاى دیگر. به نظر من ایشان در حالات معنوى و معرفت مردى نابغه بودند.(50)
استاد سید محمد حسن قاضى در یادداشتهاى خود چنین نوشته اند:
نـقل کرده اند که روزى آیت الله قاضى با آیت الله سید محسن حکیم مرجع مشهور تقلید در صـحـن شـریف حیدرى در نجف اشرف تصادفا با هم ملاقات نمودند. در این وقت ، در صحن جنازه اى را تشییع مى کردند. صاحبان میت از مرحوم قاضى درخواست اقامه نماز بر آن میت کـرده بـودند. مرحوم قاضى ، آیت الله حکیم را مامور به خواندن نماز نموده بودند؛ ولى مرحوم حکیم امتناع نموده و اصرار بر مقدم نمودن مرحوم قاضى کرده بودند. مرحوم قاضى فـرمـوده بودند: چون شما بین مردم مشهورتر از من هستید، اگر شما اقامه نماز بکنید، مردم زیادى جمع مى شوند و این ، سبب ثواب زیادى براى میت مى شود. ناچارا مرحوم حکیم اقامه و مرحوم آقا سید على قاضى به ایشان اقتدا کرده بود.
مـرحـوم آیـت الله شـیـخ محمدرضا مظفر، یکى از شاگردان مرحوم قاضى در مورد آشنایى خـویـش بـا ایـن عـالم متواضع خاطره اى بسیار آموزنده بیان فرموده اند که نشان از روح بلند این انسان فروتن دارد:
در یکى از روزهاى گرم نجف ، از کوچه هاى باریک و خلوت رو به سوى خانه ام بودم که سـیـدى را از دور دیـدم کـه در کـنـار سـقـاى آب کـه کـودک کـار کـشیده اى بود ایستاده است .(51) سـقـا به علت افتادن ظرفهاى سنگین آب از پشت الاغ گریه مى کرد؛ چون نمى توانست به تنهایى ظروف را در پشت حیوان قرار بدهد. همین که به نزدیکى آنها رسیدم ، سـید از من خواهش کرد که به آنها کمک کنم . من با تعجب به آنها نگاه کردم ، زمین پر از آب و ظـروف به کلى گل آلود بود. هر کدام از ظرفها 80 لیتر آب را در خود جاى مى داد. مـن از جـهـت ایـنـکـه طـفـره بـروم ، به سید گفتم : فرض کنید که من یکى از ظرفها را بـرداشـتـم و شـما دیگرى را، چه کسى ریسمان آنها را به هم مى بندد؟ باز با بى حـوصـلگـى گـفـتـم : آقا! ظروف خیلى سنگین است ، همچنین گلى ، لباسهایمان چه مى شود؟ اگر بخواهیم اینها را از زمین بلند کنیم لباسهایمان گلى مى شود. لباسهاى شما هـم کـه سفید است ! من هر چه خواستم بهانه بیاورم و از این کار دست بکشم و سید را از کـارش ‍ مـنـصـرف بـکنم . باز دیدم که سید با فروتنى از من مى خواهد که در این کار به آنها کمک کنم . ناچار عمامه سفید خود را از سر برداشته ، لباسهایم را از تن بیرون کـرده و در جـاى مـنـاسـبـى گـذاشـتـم . او هم به تبعیت از من ، عمامه و لباسهایش را از تن بـیـرون کرد. باز من نظاره گر کوچه بودم که ببینم آیا کسى مى آید که به ما کمک کند یـا نـه . ظـروف را از زمـیـن حـرکـت داده ، نـتوانستم بلند کنم ؛ ناچار به زمین انداختم . با تندى به سید گفتم : سید! اگر بخواهیم دو نفره ظروف سنگین را پشت الاغ بگذاریم ، بـایـد بـا ریـسـمـان هـر دو تـا را بـه هـم گـره زد تـا مـانـنـد تـرازو هـمـکف و مساوى هم باشند و من هم به سقا اشاره کردم که سر الاغ را نگه دارد که حرکت نکند. با هر چه توان در بدن داشتیم ، ظروف را حرکت داده و کمى از زمین بلند کرده و با تکیه به سینه ، ریـسـمـان را بـا قـدرت زیـاد کـشیدیم . خلاصه با زحمت زیاد، ظروف آب را پشت حیوان قرار دادیم .
سـیـد بـا اشـاره سـر بـه مـن فـهـمـانـد کـه کـار تـمـام شـد. در ایـن حـال نـظـرم بـه لبـاسـهـا و انـگـشـتـان حـنـایـى او افـتـاد کـه گـل آلود بـودنـد. بـا دستها و لباسهاى گل آلود، عمامه و عباى خود را برداشته ، تنگى نـفـس امـانـم را از دسـتـم گـرفت ؛ نتوانستم راه بروم ؛ به دیوار تکیه داده کمى استراحت نـمـودم . بـه خود گفتم : این چه بلایى بود که به سرم آمد! چون سید کمى به خود آمد و خستگى به در کرد، خواست با من سر صحبت را باز کند. از من پرسید:
اهـل مـنـبـرى ؟گـفـتـم : بـلى . در ایـن موقع به قیافه او نگاه کردم ، دیدم جـمـال و هـیبت بلندش چقدر بزرگ و نورانى است ! باز از من پرسید: آیا حفظ کرده اى قصیده مشهور علامه حلى را که مطلع آن این است :
ان لم اقف حیث جیش الموت یزدحم
فلا مشت بى فى طرق العلى قدم ؟
پـاسـخ دادم : بـلى ، قـصـیـده را خـوانـده ام . و بـاز شروع کرد به خواندن بقیه قـصـیده و در حین خواندن ، توضیح مى داد که چگونه علامه این قصیده را بعد از به نظم کـشـیـدن ، پـیـش ادبا و شعراى مشهور عرب خوانده و مورد تکریم و تعظیم قرار گرفته اسـت . سـیـد ایـن کـلمـات را بـا عربى فصیح و توام با لهجه ترکى بیان مى نمود. این برخورد، باب آشنایى ما با مرحوم قاضى بود.(52)
رعایت پاکیزگى و آراستگى ظاهر:
مسلمان همان گونه که باید به اخلاق نیکو و زیور باطن آراسته باشد، شایسته است از ظـاهـرى پـاکـیـزه و زیـبـا نـیـز برخوردار باشد. مکتب انسان ساز اسلام به ما این گونه آموخته است که خداوند سرمنشاء و منبع لایزال پاکیزگى و نظافت است و مسلمان نیز باید خـود را بـه صـفات جمال و جلال الهى آراسته سازد و جسم و جان خود را آراسته و پاکیزه گرداند. از آنجا که آیت الله العظمى سید على قاضى طباطبایى فردى بسیار متعبد و مقید بـه انـجـام مـسـتـحـبـات و تـرک مـکـروهـات بـودنـد و نـیـز یـکـى از شـرایـط وصول به قرب حق تعالى را رعایت آداب ظاهرى مى دانستند، در رعایت پاکیزگى ظاهرى نـیز کوشا بودند. شیخ مسلم جابرى ، ادیب و شاعر و یکى از واعظان مشهور نجف اشرف ، در نـخـسـتین دیدار خود با مرحوم قاضى متوجه همین نکته مى شود و در توصیف ایشان چنین مى گوید:
سیدى خوش قامت ، با انگشتهایى حنایى … عمامه کوچکى بر سر بسته بود و لباسهاى سـفـیـد بـر تـن داشـت … در حین راه رفتن ، سرش را فقط به زمین انداخته بود و لبهایش حـرکت مى کرد؛ گویا مشغول ذکر بود؛ عربى را به آسانى تکلم مى کرد ولى لهجه اش تـرکـى بـود؛ خلاف عادت علما و طلاب نجف ، لباسهاى نظیف و تمیز پوشیده بود، همراه با کفشهاى مرتب .(53)
در ایـن مـورد، مرحوم سید هاشم حداد، شاگرد مبرز آیت الله قاضى نیز خاطره اى از ایشان نـقـل فرموده اند که آن را از زبان مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینى تهرانى مرور مى کنیم . ایشان مى فرمایند:
یـک بـار دوغ را کـه در داخـل لیـوان بـود و یـخ ریـخـته بودم براى آنکه خنک شود و به ایشان (مرحوم حداد) بدهم ، با انگشت مسبحه (سبابه ) به هم زدم . ایشان آن را نخوردند و فرمودند: با قاشق به هم بزن ! دست چه بسا آلوده است . سپس فرمودند: عین این جریان میان من و مرحوم آقا (آیت الله قاضى ) واقع شد و ایشان یک روز که به کربلا مـشـرف شـده بودند، در دکان من تشریف آوردند. من هم براى ایشان دوغ درست کرده و در آن یـخ ریـخـتـم . چـون بـا انـگـشت به هم زده تا تقدیم حضورشان کنم ، از خوردن استنکاف نموده و فرمودند: با انگشت به هم نزنید.(54)
تجلى ایمان و اطمینان نفس :
بـنـده اى کـه در ژرفـاى وجود خویش معشوقى جز خداوند و محبوبى جز رضاى او نداشته بـاشد، از هیچ حادثه اى هراس به دل راه نمى دهد و در نظر او فقر و ثروت ، بیمارى و سـلامـتـى ، جـنـگ و صـلح و رضـایـت و خـشـم مـخـلوق مساوى هستند؛ چرا که تمامى حوادث و اتفاقات عالم هستى را از خداوند متعال مى داند و تسلیم محض و خشنود از خواست اوست . این حالت معنوى ، اوج توحید و یکتاپرستى مى باشد و از بنده اى که دلش به نور ایمان و اعتماد کامل به خداوند تبارک و تعالى و نفى هر چه غیر او است روشن است ، جز این انتظار نـمـى رود. آیت الله قاضى نیز به صحنه هایى برمى خوریم که تجلى روح والا و نفس مطمئن و آرامش درونى ایشان مى باشد و از این روست که شخصیت وى مورد تمجید و تکریم حـضـرت امـام خـمـینى (ره ) قرار گرفته ، در مورد ایشان مى فرمایند: قاضى ، کوهى بود از عظمت و مقام توحید.(55)
حـضـرت آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبایى در بیان این ویژگى استاد خویش خاطره اى بس گویا و آموزنده نقل فرموده اند:
یـکـى از دوسـتـان مرحوم قاضى حجره اى در مدرسه هندى بخارایى معروف در نجف اشرف داشت و چون ایشان به مسافرت رفته بود، حجره را به مرحوم قاضى واگذار کرده بود کـه ایـشـان از نـشـسـتـن و خوابیدن و سایر احتیاجاتى که دارند، از آن استفاده کنند. مرحوم قـاضـى روزهـا نزدیک غروب مى آمدند در آن حجره و رفقاى ایشان مى آمدند و نماز جماعتى بـرپـا مى کردند و مجموع شاگردان ، هفت و هشت ، ده نفر بودند و بعدا مرحوم قاضى تا دو سـاعـت از شـب گـذشـتـه مـى نـشـسـتند و مذاکراتى مى شد و سوالاتى از شاگردان مى نمودند.
یـک روز در داخـل حـجـره نشسته بودیم ، مرحوم قاضى هم نشسته بود و شروع کردند به صـحـبـت کـردن دربـاره تـوحید افعالى ، ایشان گرم سخن گفتن درباره توحید افعالى و تـوجـیـه کـردن آن بـودنـد کـه در ایـن اثـنـا مثل اینکه سقف آمد پایین . یک طرف اتاق ، راه بـخـارى بـود؛ از آنـجـا مـثل صداى هار هارى شروع کرد به ریختن ، سر و صدا و گرد و غبار فضاى حجره را گرفت . جماعت شاگردان و آقایان ، همه برخاستند و من هم برخاستم و رفتیم تا دم حجره که رسیدیم ، دیدم شاگردان دم در ازدحام کرده و براى بیرون رفتن ، همدیگر را عقب مى زدند. در این حال معلوم شد که این جورها نیست و سقف خراب نشده است . بـرگـشـتیم و نشستیم . همه در سر جاهاى خود نشستیم و مرحوم قاضى هیچ حرکتى نکرده و بـر سـر جـاى خـود نـشسته بودند و اتفاقا آن خرابى از بالا سرشان هم شروع شد. آقا فـرمـود: بـیـایـیـد اى مـوحـدیـن تـوحـیـد افـعـالى ، هـمـه شـاگـردان مـنـفـعـل شـدنـد و مـعـطـل مـانـدنـد کـه چـه جـواب گویند! مدتى نشستیم و ایشان نیز دنباله فرمایشاتشان را درباره همان توحید افعالى به پایان رساندند.
آرى ، آن روز چـنـین امتحانى داده شد؛ چون مرحوم آقا در این باره مذاکره داشتند و این امتحان دربـاره هـمـیـن مـوضـوع پـیـش آمـد و ایـشـان فـرمود: بیایید اى موحدین توحید افعالى .(56)…
عـلامـه طـبـاطـبـایـى خـاطـره دیـگـرى نـیـز از اسـتـاد خـود، مـرحـوم قـاضـى نقل فرموده اند که شنیدنى است :
قضیه اى را از ایشان آقایان نجف نقل مى کردند؛ نه یک نفر و دو نفر، بلکه بیشتر و بعدا من خودم از ایشان پرسیدم ، تصدیق نمودند که همین طور است . مرحوم قاضى مریض بوده است و در منزلى که داشتند، در ایوان منزل نشسته بودند و کسالت ایشان پادرد بوده است ، بـه حـدى کـه دیـگـر پـا جـمـع نـمـى شـد و حـرکـت نـمـى کـرد. در ایـن حـال ، بـیـن دو طایفه ذکرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود و بامها را سـنـگـر کـرده بودند و پیوسته به یکدیگر از روى بامها تیراندازى مى کردند و از این طـرف شـهـر بـه طرف دیگر شهر با همدیگر مى جنگیدند. بالاخره بعد از جنگ طولانى ، ذکـرتـهـا غلبه نموده و طایفه شمرتها را عقب مى زدند و همین طور خانه به خانه جلو مى آمـدنـد، در پـشت بام خانه ایشان نیز طایفه شمرتها سنگر گرفته بودند و از روى بام بـه ذکـرتـهـا مـى زدنـد. چـون ذکـرتـیها غلبه کردند، بر این پشت بام آمدند و دو نفر از شـمـرتـیـهـا را در روى بـام کشتند و مرحوم قاضى هم در ایوان نشسته و تماشا مى کنند و چون ذکرتیها بام را تصرف کردند و شمرتیها عقب نشستند، آمدند در حیاط خانه و خانه را تـصـرف کـردند و دو نفر از شمرتیها را در ایوان کشتند و دو نفر دیگر را در صحن خانه کشتند که مجموعا در خانه ، 6 نفر کشته شد و مرحوم قاضى فرموده است :
وقـتـى کـه آن دو نـفـر را در پـشـت بـام کـشـتـنـد، از نـاودان مـثـل بـاران هـمـیـن طـور داشـت خـون پایین مى آمد و من همین طور نشسته ام بر جاى خود و هیچ حـرکـتـى هـم نـکـردم و بـعـد از ایـن ، بـسـیـار ذکـرتـیـهـا ریـخـتـه بـودنـد در داخل اتاقها و هر چه به درد خور آنان بود، جمع کرده و برده بودند.
بـلى ، لطفش این بود که مرحوم قاضى مى گفت : من حرکت نکردم ، همین جور که نشسته بودم ، تماشا مى کردم . مى گفت : از ناودان خون مى ریخت و در ایوان دو کشته افتاده بـودند و در صحن حیاط نیز دو کشته افتاده بود و من تماشا مى کردم ، این حالات را فناى در تـوحـیـد گـویـند که در آن حال ، شخص سالک ، غیر از خدا چیزى را نمى نگرد و تمام حرکات و افعال را جلوه حق مشاهده مى کند.(57)
در کسوت استادى
در حـوزه هـاى عـلمـیـه ، هـمـان طـور کـه دروس رایـج و مـرسوم دینى و در راس ‍ آنها فقه و اصـول تـدریس مى شود، درس اخلاق نیز رواج دارد و استادان و شخصیتهاى وارسته دینى تـلاش مـى کـنـنـد تـا بـا بـیـان آمـوزشـهـاى اخـلاقـى ، طـالبـان عـلم و دانـش را بـه بـال تـقـوا و تعهد و پرهیز از مخالفت با دستورات الهى مجهز نمایند. آموزگار اخلاق ، هـمـان گـونـه کـه بـه مـبـانـى نـظرى این علم مجهز است ، باید از کردار شایسته اى نیز بـرخـوردار بـاشـد و الگـویـى عـملى و نمونه اى عینى از آموزه هاى اخلاقى باشد، همان گونه که امام صادق علیه السلام مى فرمایند:
کـونـوا دعاة الناس بغیر السنتکم لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلوة و الخیر، فان ذلک داعـیـة ؛ مـردم را بـا غـیـر زبـان دعـوت کـنـیـد تـا از شـمـا ورع و کـوشش و نماز و عمل نیک را ببینند؛ زیرا آنچه دعوت کننده است ، همین است .(58)
جلسه درس اخلاق ، حلقه اى معنوى و روحانى است که در آن ، زیر نظر مربى اى دلسوز و عـالمـى وارسـتـه ، نهال توحید آبیارى مى شود و به ثمر مى نشیند. نگاهى کوتاه به سابقه تدریس علم اخلاق در حوزه هاى علمیه ، به خوبى اثرات مطلوب این سنت پسندیده را نـشـان مـى دهـد و تـوجـه بـه خـطـرات عـالمـان بـى عـمـل بـراى جامعه بشرى ، لزوم دقت هر چه بیشتر در امر نظارت بر رفتار دانش پژوهان دیـنـى و اهـتـمام به توسعه آموزش علم اخلاق در مدارس و مراکز علمى را گوشزد مى کند. حـضور مؤ ثر استادان بزرگ اخلاق در حوزه هاى علمیه ، همچون رهبر انقلاب ، حضرت امام خمینى و مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم قمى و مرحوم حاج میرزا جواد ملکى تبریزى و مرحوم حاج سید رضا بهاءالدینى در حوزه علمیه قم ، مرحوم سید على شوشترى و شاگرد نامى ایـشان ، آخوند ملا حسینقلى همدانى و شاگردان ایشان در حوزه نجف اشرف ، مرحوم ملا على نـهـاونـدى در سـامرا، سید محمد مجاهد و سید محمد سعید بهبهانى و سید احمد کربلایى در حـوزه کـربـلا و آیـت الله شـیـخ محمد شریف مازندرانى و شیخ محمد تقى آملى در تهران ، مـوجـب شـد حـوزه هـاى عـلمـیـه بـیـشـتـر به سمت پالایش و تصفیه روح و جان حرکت کنند و طـالبـان عـلم الهـى بـه تـهـذیـب نفس اهتمام ورزند و همین جلسات بابرکت ، سرمنشا رشد شـخـصـیـتـهـاى باتقوا و آراسته اى همچون مرحوم آیت الله قاضى ، علامه طباطبایى ، آیت الله شهید مرتضى مطهرى و شهید بزرگوار آیت الله قدوسى گردید و امید است که این زنـجـیـره ادامـه پـیـدا کـنـد و بـه همت سالکان طریق عبودیت ، روح و روان دانش پژوهان از تعالیم گران قدر قرآن و روایات ائمه معصومین علیه السلام سیراب گردد!
در ایـن راسـتـا، آیت الله مرحوم سید على قاضى طباطبایى که سالهاى مدید جان خود را از مـعـارف الهـى سـیـراب کـرده بـود، بـه آمـوزش عـلاقـمـنـدان و افـراد بااستعداد پرداخت و شخصیتهاى بزرگى را به جامعه اسلامى تحویل داد.
آیـت الله قـاضـى پـیـش از تـدریـس اخـلاق و عـرفـان ، مانند هر عالمى به تدریس ‍ فقه اهـل بـیـت عـلیـه السـلام اشـتـغـال داشـتـنـد و دوره هـایـى از فـقـه را تـدریـس ‍ فـرمـوده بـودنـد؛(59) امـا بـیـشـتـریـن اهتمام ایشان ، به تدریس علم اخلاق و عرفان و کمک به تـهـذیـب نـفـس شـاگـردان و مـلازمـان بـوده اسـت . در عـیـن حـال ، مـرحـوم قـاضـى رسـیـدن بـه درجـه اجـتهاد را براى شاگردان خویش امرى لازم مى دانستند:
یـکـى از مسائلى که مورد تاکید مرحوم قاضى بود و به شاگردانشان مى فرمودند، این بـود کـه شما باید آن قدر درس بخوانید تا به درجه اجتهاد برسید. علتش این بود که اگـر در آیـنـده درهـایـى بـر روى شما باز شد، نیاز به تقلید نداشته باشید. ممکن است عـوالمـى را مـشـاهـده کـنـیـد کـه در صـورت تـقـلیـد دچـار مشکل شوید.(60)
البته مرحوم قاضى ابتدا بسیار گمنام بودند و کسى از حالات معنوى ایشان باخبر نبود، امـا حـادثـه اى پرده از کرامات ایشان برکشید و دیده ها را به سوى او دوخت که شنیدن آن جالب و آموزنده است :
مـرحـوم قـاضـى همیشه در ایام زیارتى از نجف اشرف به کربلا مشرف مى شد. هیچ گاه کسى ندید که او سوار ماشین شود و از این سر کسى مطلع نشد جز یک نفر از کسبه بازار ساعت (بازار بزرگ ) که به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد دیده و از ایشان اصلاح امر گذرنامه خود را خواسته بود. ایشان هم اصلاح کرده بودند. آن مرد چـون بـه نـجـف آمـد، افـشـا کـرد کـه من آقاى قاضى را در مشهد دیدم . مرحوم قاضى خیلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند که من در نجف بوده ام و مسافرتى نکرده ام .
وقـتـى کـه آن مـرد کاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعه کرد، به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانى درست نمى شد. من براى مراجعت به آقاى قـاضى متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانى و گـذرنـامـه ات را بـگیر! من فرداى آن روز به شهربانى رفتم شهربانى گذرنامه مرا اصـلاح و حـاضـر کـرده بـود؛ گـرفتم و به نجف برگشتم . دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى در نجف بودند و مسافرت نکرده اند. آن مرد خودش نزد مرحوم قاضى آمـد و داسـتـان خـود را مـفـصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انکار کرده و گفت : هـمـه مـردم نـجـف مـى دانـنـد کـه من مسافرت نکرده ام . آن روز نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف ، مانند آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى و آقاى حاج شیخ على محمد بروجردى و آقاى حـاج سـید على خلخالى رفته و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمدند و قضیه را بـازگـو کـردنـد و مـرحـوم قـاضـى انـکـار کـرد. آنها با اصرار و ابرام بسیار مرحوم قـاضـى را وادار کـردنـد که براى آنها یک جلسه اخلاقى ترتیب داده و درس اخلاق براى آنـان بگوید. در آن زمان مرحوم قاضى بسیار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت . بـالاخـره قـول داد بـراى آنـهـا یـک جلسه درس اخلاق معین کند. جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اول ، همین افراد به اضافه آقاى حاج سید حسن مسقطى در آن شرکت داشتند و بعدا در ردیـف دوم ، در زمان بعد، حضرت علامه طباطبایى ، آقاى حاج سید احمد کشمیرى ، آقا میرزا ابراهیم سیستانى و برادر علامه ، آقاى محمد حسن الهى قاضى شرکت مى کردند. در ردیف سـوم ، در زمـان بـعـد، حـضرت آقاى حاج شیخ عباس قوچانى ، حضرت آیت الله حاج شیخ مـحـمـد تـقـى بـهـجـت فـومـنى رشتى مقیم قم و تعدادى دیگر از فضلاى نجف اشرف در آن حضور داشتند.(61)
شاگردان مرحوم قاضى
مـرحـوم آیـت الله قـاضـى طـى سـه دوره ، اخـلاق و عـرفـان اسـلامـى را بـا بـیـان و عـمـل خـویـش تـدریـس فـرمـودند و در هر دوره ، شاگردانى پرورش یافتند که هر یک از وزنـه هـاى سـنگین علم و اخلاق و عرفان به شمار مى آیند. در اینجا به اسامى برخى از شاگردان ایشان اشاره مى کنیم :
1. آیت الله شیخ محمد تقى آملى :
مـرحـوم شیخ محمد تقى آملى یکى از علماى بزرگ حوزه علمیه تهران بودند. ایشان در 11 ذى قـعـده سـال 1304 ق . در تـهـران مـتـولد شـد و در سـال 1330 ق . بـه نـجـف اشـرف مـهـاجـرت نـمـود و مـدت 14 سـال از مـحـضـر بـزرگـانى چون محقق عراقى ، میرزاى نائینى و دیگران استفاده کرد؛ اما عـلوم ظـاهرى را کافى ندید و سرانجام گمشده خویش را در وجود عارف ربانى ، آیت الله سید على قاضى طباطبایى یافت و سر تسلیم به وى سپرد، خود آن مرحوم مى گوید:
سـنـیـن 1348 و 1349 و 1350، نـه آنـکـه خـود را مـسـتـغـنـى دیـدم ، بـلکـه ملول شدم ، چه آنکه طول ممارست از تدرس و تدریس و مجالس تقدیر که در شبها تا جار حـرم در صـحـن مـطـهـر مـنـعـقـد مـى داشـتـم خـسـتـه شـدم ، بـه عـلاوه کـمـال نـفـسـانـى در خـود نـیـافـتـم ، بـلکـه جـز دانـسـتـن چـنـد مـلفـقـاتـى کـه قـابـل هـزاران نـوع اعـتـراض بـود چـیـزى نـداشـتـم و هـمـواره از خـسـتـگـى ، مـلول و در فـکـر بـرخـورد بـا کاملى وقت مى گذراندم و به هر کس مى رسیدم ، با ادب و خـضـوع تـجـسـسـى مـى کـردم کـه مـگـر از مـقـصـود حـقـیـقـى اطـلاع بـگـیـرم و در خلال این احوال به سالکى ژنده پوش برخوردم و شبها را در حرم مطهر مولى الموالى ، – ارواحـنـا فـداه !-، تـا جـار حـرم بـا ایـشـان بـه سـر مـى بـردم . او اگـر چـه کـامل نبود، لکن من از صحبتش استفاداتى مى بردم تا آنکه موفق به ادراک خدمت کاملى شدم و بـه آفـتـابـى در میان سایه ها برخوردم و از انفاس قدسیه او بهره ها بردم و در مسجد کـوفـه و سـهله ، شبهایى تنها، مشاهداتى کردم و کم کم باب مراوده با مردم را به روى خـود بـسـتم و به مجالس مباحثات حاضر نمى شدم و دروسى را که خود داشتم ترک کردم .(62)
مـرحـوم قـاضى تصریح مى فرمایند که این شاگرد وارسته ، از کسانى است که شرف دیدار امام عصر، حضرت حجة بن الحسن المهدى ،- ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء – را داشته است . ایشان مى فرماید:
بـعـضـى از افـراد زمـان مـا، مـسـلمـا ادراک مـحضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شـرفـیـاب شـده انـد، یـکـى از آنـها، در مسجد سهله ، در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت را در میان نورى بسیار قوى که به او نزدیک مى شوند و چنان ابهت و عظمت آن نور ایشان را مى گیرد که نـزدیـک بـود قبض روح شود و نفسهاى او قطع و به شماره افتاده بود و تقریبا یکى دو نـفـس بـه آخـر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیـگـر بـه او نـزدیـک نـگـردنـد. بـعـد از دو هـفـتـه کـه ایـن شـخـص در مـسـجـد کـوفـه مشغول ذکر بود، حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد… این شخص ، شیخ محمد تقى آملى بوده است .(63)
آن بـزرگـوار در سـال 1353 ق . بـه تـهـران مـراجـعـت فـرمـود و در سال 1391 ق . دیده از جهان خاکى فرو بست .
2. علامه سید محمد حسین طباطبایى :
آیت الله سید محمد حسین طباطبایى در سال 1321 ق . برابر با 1281 ش . در خانواده اى روحانى در شهر تبریز دیده به جهان گشودند. ایشان در پنج سالگى پدر خویش را از دست دادند و سرپرستى ایشان و برادر کوچکترشان ، سید محمد حسن طباطبایى را یکى از آشـنـایـان پـدرى بـر عـهـده گـرفـت . عـلامـه طـبـاطـبـایـى پـس از طـى مـراحـل مـقـدمـاتـى و سـطـوح عـالى دروس ‍ حـوزوى ، در سـال 1304 ش . بـه نـجـف اشـرف مـهـاجـرت نـمـودنـد و در طـى 11 سـال اقـامـت در این شهر، دروس خارج فقه و اصول را از محضر میرزاى نائینى ، حاج سید ابوالحسن اصفهانى و محقق اصفهانى فرا گرفتند و در دروس فلسفه حکیم الهى ، مرحوم سـیـد حـسـیـن بـادکـوبه اى و درس رجال مرحوم سید محمد حجت کوه کمرى و ریاضیات سید ابـوالقـاسـم خـوانـسـارى شـرکـت فـرمـودنـد. شـخصیت این عالم ربانى بیش از همه تحت تـاءثیر استاد بزرگ ایشان ، آیت الله قاضى طباطبایى قرار گرفت و سالها از محضر ایشان استفاده هاى علمى و عملى نمودند. ایشان در این مورد فرموده اند:
مـا هـر چـه در ایـن مـورد داریـم ، از مـرحـوم قـاضى داریم ، چه آنچه را که در حیاتش از او تـعـلیـم گـرفـتیم و از محضرش استفاده کردیم و چه طریقى که خودمان داریم ، از مرحوم قاضى گرفته ایم .(64)
عـلامـه طـبـاطـبـایـى پـس از بـازگـشـت از نـجـف اشـرف در سـال 1314 ش . و اقـامـت ده سـاله در تـبـریـز، سـرانـجـام در سـال 1324 ش ، در زمان تسلط حزب دموکرات آذربایجان بر تبریز، به قم هجرت مى کـنـنـد و بـا تـدریـس فـلسفه و تفسیر قرآن کریم ، خدمات شایان توجهى به حوزه هاى علمیه کرده ، شاگردان نامدارى تربیت مى نمایند. سرانجام آن عالم ربانى روز یکشنبه ، 18 مـحـرم الحـرام سـال 1402 ق . بـرابـر بـا 24 آبـان 1360 ش . دیـده از جهان فرو بستند.
3. آیت الله سید محمد حسن طباطبایى :
فـقـیـه و عارف بزرگ ، حاج سید محمد حسن طباطبایى ، برادر کوچک علامه طباطبایى ، در سـال 1326 ق . در تـبـریـز بـه دنیا آمد و پس از فرا گرفتن دروس ‍ مقدماتى و سطوح عـالى فـقـه ، اصـول ، فـلسـفـه و کـلام ، در سـال 1304 ق . به همراه برادر، عازم نجف اشـرف گردید و در فقه و اصول از محضر آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانى ، میرزاى نـائیـنـى و شـیـخ محمد حسین اصفهانى استفاده نمود و عرفان و فلسفه را از محضر مرحوم سید على قاضى طباطبایى و سید حسین بادکوبه اى فرا گرفت و به مقامات عالى معنوى و عرفانى دست یافت . علامه طباطبایى در مورد حالات برادر خویش مى فرماید:
وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقى مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى (ره ) بودیم ، سحرگاهى بر بالاى بام ، بر سجاده عبادت نشسته بودم . در این موقع خواب سـبکى به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر مقابل من نشسته اند. یکى از آنها حضرت ادریس عـلیـه السـلام و دیـگـرى بـرادر عـزیـز و ارجـمـنـد خـودم ، آقـاى حاج سید محمد حسن الهى طـبـاطـبـایـى بـود. حـضـرت ادریـس عـلیـه السـلام بـا مـن بـه مـذاکـره و سـخـن مـشـغـول شدند؛ ولى طورى بود که ایشان القاى کلام مى نمودند و تکلم مى کردند، ولى سخنان ایشان به واسطه کلام آقاى اخوى استماع مى شد.(65)
آیـت الله سـیـد مـحـمـد حـسـن الهـى طـبـاطـبـایـى در سـال 1314 ش . بـه دلیـل وضـعـیـت نـامـناسب ، به همراه برادر از نجف اشرف به تبریز بازگشت و در حوزه عـلمـیـه آن شـهـر بـه تـدریـس فـلسـفـه عـالى پرداخت و سرانجام روز دوشنبه 13 ربیع الاول سال 1388 ق . در سن 63 سالگى رحلت فرمود و در مقبره ابو حسین در شهر مقدس قم دفن گردید.
4. آیت الله العظمى محمد تقى بهجت فومنى :
حضرت آیت الله العظمى بهجت ، در سال 1334 ق . در شهر فومن دیده به جهان گشودند و تـحـصیلات ابتدایى و آغاز دروس حوزوى را در زادگاه خویش گذراندند. ایشان از همان دوران کـودکـى نـبوغ سرشار خود را نشان دادند و هیچ گاه به بازى هاى مرسوم کودکان هـم سـن و سـال خـویـش ‍ نـپـرداخـتند که این ، حاکى از عظمت روحى این انسان وارسته بود. ایشان در سال 1348 ق . عازم کربلا شدند و تحصیلات خود را در این شهر ادامه دادند و در سال 1352 ق . عازم نجف اشرف شدند و دروس سطح را نزد استادانى نامدار مانند آیت الله العظمى سید هادى میلانى ، آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى و آیت الله العظمى خـویـى (قـدس سـره ) بـه پـایان رساندند و در حلقه درس آیت الله حاج شیخ محمد حسین اصـفهانى و آیت الله میرزاى نائینى شرکت فرمودند. آیت الله بهجت پس از ورود به نجف اشرف ، به دلیل اهتمام فراوانى که به تهذیب نفس داشتند، به محضر درس عارف عابد، مرحوم سید على قاضى راه یافتند و از شاگردان مورد توجه ایشان گردیدند. ایشان پس از مـراجـعـت به ایران در سال 1368 ق . و اقامتى چند ماهه در زادگاهشان ، فومن ، به قم عـزیـمـت نمودند و در حوزه درسى آیت الله العظمى سید محمد حجت و آیت الله العظمى سید حـسـیـن بـروجـردى شـرکـت فـرمـودنـد. هـم اکـنـون ایـشـان در حـوزه عـلمـیـه قـم ضـمـن اشـتـغـال بـه تـدریـس ، مـحـل مـراجـعـه مـؤ مـنـیـن نـسـبـت بـه مسائل دینى مى باشند و در مسجد فاطمیه این شهر اقامت جماعت مى نمایند.
5. حاج سید هاشم حداد:
مـرحـوم حـاج سید هاشم موسوى حداد یکى از قدیمى ترین و قدرتمندترین شاگردان آیت الله قـاضـى در سـلوک عـرفـانـى مـى بـاشـنـد. گـر چـه آن مـرحـوم بـه شـغـل آهـنـگـرى اشـتـغـال داشـت و در مـسائل فرعى تقلید مى نمود، ولى از شاگردان مورد عـلاقـه مـرحـوم قـاضى به شمار مى رفت . حرص در عبادت ، کمى خواب و خوراک ، اهتمام شـدیـد بـه امـر تـفـکـر، دعـا، عبادت و راز و نیاز با خداوند از صفات بسیار بارز آن مرد بـزرگ بـود. مـرحـوم آیـت الله حجت انصارى لاهیجى ، یکى از شاگردان مرحوم قاضى در مورد توجه استاد خویش به مرحوم حداد مى فرماید:
مـرحـوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت و او را به رفقاى سلوکى معرفى نمى کرد و بـه حـال او ضـنـت داشـت کـه مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حـیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است . بعضى اوقات ، ساعات موت او پنج و شش ساعت طول مى کشید و مرحوم قاضى مى فرمود: سید هاشم در توحید، مانند سنى ها که در سـنـى گرى تعصب دارند، او در توحید ذات حق متعصب است و چنان توحید را ذوق کرده و مـس نـمـوده اسـت کـه مـحـال اسـت چـیـزى بـتـوانـد در آن خلل وارد سازد.(66)
آقـا سـیـد هـاشـم حـداد در سـن 86 سـالگـى ، در مـاه مـبـارک رمـضـان سال 1404 ق . در شهر کربلا از دنیا رحلت فرمودند.
6. آیت الله حاج سید یوسف حکیم :
آیـت الله سـیـد یـوسـف حـکـیـم ، فـرزنـد ارشـد آیت الله العظمى مرحوم سید محسن حکیم در سـال 1327 ق . در نـجـف اشـرف دیـده بـه جـهـان گـشـود و پـس ‍ از گـذرانـدن مـراحـل مـقـدماتى و سطوح عالى ، به درس آیات عظام سید هادى میلانى ، سید ابوالقاسم خـویـى ، شیخ حسین حلى و آقا ضیاءالدین عراقى راه یافت . آن بزرگوار در درس مرحوم سـیـد عـلى قـاضـى نـیز حاضر شد و مراحل سیر و سلوک را آموخت . این مرد بزرگ پس از رحـلت پـدر گـرامـى اش ، آیـت الله العظمى سید محسن حکیم ، با وجود پافشارى فراوان مـردم بـر قـبـول مـرجعیت ، به دلیل شدت زهد و نیز وجود مرجعى همچون آیت الله العظمى خویى همواره از این کار خوددارى مى کرد.
خـانـدان حـکـیـم همواره مورد نفرت و کینه حزب بعث عراق بودند و پس از آغاز جنگ تحمیلى علیه ایران ، بسیارى از فرزندان و نواده هاى مرحوم آیت الله العظمى حکیم دستگیر و در زنـدانهاى رژیم بعث تحت شکنجه قرار گرفتند و یا به درجه شهادت رسیدند. آیت الله سـید یوسف حکیم نیز از جمله این افراد بود و در یورشى وحشیانه ، به همراه بسیارى از افـراد ایـن خـانـدان در سـال 1304 ق . بـازداشـت شد، سپس ایشان به همراه گروهى آزاد شدند؛ ولى در خانه خود تحت نظر بودند و سرانجام در 27 رجب 1411 ق . در حالى که مـردم عـراق زیـر بـمـبـاران وحـشیانه نیروهاى ضد ملیتى علیه عراق قرار داشتند، در نجف اشرف دیده از جهان فرو بست .(67)
7. آیت الله سید محمد حسینى همدانى :
فـقـیـه ، مـحـدث و مـفـسـر قـرآن ، آیـت الله سـیـد مـحـمـد حـسـیـنـى هـمـدانـى در ربـیـع الاول سـال 1322 ق . دیده به جهان گشود. وى تحصیلات حوزوى را در همدان آغاز کرد و در سال 1343 ق . رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد و نزد بزرگانى چون آیت الله سید مـحـمـد هادى میلانى و آقا عماد رشتى فرزند میرزا حبیب الله رشتى ، تحصیلات حوزوى را ادامـه داد. ایـشـان در آخرین دوره درس اصول آیت الله میرزا محمد حسین نائینى حاضر شد و مـورد تـوجـه قـرار گـرفـت و بـه شـرف دامـادى ایـشـان نـایـل شـد. آیـت الله هـمـدانـى هـمـزمـان در دروس فـلسـفـه سـیـد حـسـیـن بـادکـوبـه اى و اصـول مـیـرزا مـحـمـد حـسین اصفهانى شرکت نمود و درسهاى خود را با آیات عظام خویى ، علامه طباطبایى ، میلانى و گروهى دیگر مباحثه مى کرد و مدتى اندک نیز در دروس مرحوم قـاضـى و سـپـس آیـت الله آقـا سـیـد عـبـدالغـفـار مـازنـدرانـى شـرکـت نـمـود. نـامـبـرده در سـال 1367 ق . بـه هـمـدان بـازگـشـت و تـا زمـان وفـاتـش ، یـعـنـى 15 جـمـادى الاول 1417 ق . بـرابـر بـا 8 مهرماه 1357، همواره به تاءلیف و ارشاد و نیز حمایت از انـقـلاب اسـلامـى و شـخـصـیـت امـام خـمـیـنـى رضـوان الله عـلیـه مشغول بود. وى در رویایى صادق ، از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور نگارش تـفـسـیـر قـرآن مـجـیـد را دریافت نمود و در انجام آن نیز توفیق یافت . این تفسیر با نام انـوار درخـشـان در تفسیر قرآن در 18 جلد به چاپ رسیده است . مرقد این عالم ربانى در دارالزهد آستان رضوى در جوار مزار شیخ بهایى (ره ) قرار دارد.(68)
8. آیت الله سید عبدالحسین دستغیب شیرازى :
شـهـیـد آیـت الله دسـتـغـیـب شـیرازى در عاشوراى سال 1332 ق . در شیراز متولد شدند و تـحـصـیـلات مقدماتى و سطوح را در همان شهر گذراند؛ سپس ‍ عازم نجف اشرف شده ، در دروس عـالى اسـتـادان بـزرگـى چـون آقـا ضیاءالدین عراقى ، محمد کاظم شیرازى ، سید ابوالحسن اصفهانى و میرزا آقا اصطهباناتى شرکت فرمودند و به درجه اجتهاد رسیدند. شـهـیـد دسـتـغیب از مریدان مرحوم آیت الله سید على قاضى بودند و این استاد بزرگ نیز اجـتـهاد آیت الله دستغیب را تایید فرموده بودند. آیت الله شهید دستغیب پس از بازگشت از نـجـف اشرف به شیراز، به تبلیغ و ارشاد و تاءلیف پرداختند و سرانجام در روز جمعه 20 آذر مـاه سـال 1360، بـرابـر بـا 14 صـفـر 1402 ق . هنگام حرکت به سوى جایگاه نـمـاز جـمـعـه ، بـه هـمـراه نـوه خـود، سـید محمد تقى دستغیب و هشت نفر از یاران و همراهان باوفایش به شهادت رسیدند.
9. آیت الله شیخ حسنعلى نجابت شیرازى :
آیـت الله شیخ حسنعلى نجابت شیرازى در سال 1296 ش . در شیراز به دنیا آمدند و پس از اتـمـام دروس مـقـدمـات ، در سـن 15 سالگى عازم نجف اشرف شدند و پس از گذراندن دروس سطح ، از محضر آیات عظام ، سید ابوالحسن اصفهانى ، عبدالهادى شیرازى ، و سید ابـوالقـاسـم خـویـى اسـتـفـاده کـرده ، در 28 سـالگـى بـه درجـه اجـتـهـاد نـایـل آمـدنـد. ایشان از اوان ورود به نجف اشرف ، بنا به سفارش آیت الله قاضى بناى دوستى استوارى را با شهید آیت الله دستغیب گذاشتند و این دو دوست پس از رحلت استاد، از مـحضر عرفانى آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصارى همدانى استفاده نمودند، آیت الله نجابت در بهمن ماه سال 1368، در شب شهادت امام على النقى علیه السلام به لقاءالله پیوست و در کنار مزار یار دیرین خویش ، آیت الله شهید دستغیب مدفون گردید.(69)
10. آیت الله العظمى سید محمد هادى میلانى :
فـقـیـه بـزرگ و حـکـیـم الهـى ، حـاج سـیـد مـحـمـد هـادى مـیـلانـى در شـب هـفتم محرم الحرام سـال 1313 ق . در نـجـف اشـرف دیـده بـه جـهـان گـشـود و در مـدت کـوتـاهـى مـراحـل مـقـدمـاتـى عـلوم اسـلامـى را سـپـرى کـرد و تـحـصـیـل دروس خـارج فـقـه و اصـول را در حـوزه درسـى فـقـه و اصـول آیـات عـظـام مـیـرزا محمد حسین نائینى ، شیخ الشریعه اصفهانى ، آقا ضیاءالدین عـراقـى و آقا شیخ محمد حسین اصفهانى ادامه داد و زیر نظر عارف اوحدى ، مرحوم آقا سید عـلى قـاضـى طـبـاطـبـایـى بـه تـزکـیـه نـفـس پـرداخـت ایـن عـالم وارسـتـه در سـال 1373 ق . عـازم مشهد مقدس شد و در پاسخ به خواهش و پافشارى گروههاى مختلف مردم ، در آنجا اقامت کرد و 22 سال به تدریس و ارشاد و تاءلیف پرداخت و سرانجام روز جـمـعـه ، 30 رجـب سـال 1395 ق . بـرابـر بـا 17 مـرداد سال 1354 ش . در سن 83 سالگى چشم از دنیا پوشید.(70)
11. آیت الله محمدرضا مظفر:
آیـت الله شـیـخ مـحـمـدرضـا مظفر در سال 1322 ق . در نجف اشرف دیده به جهان گشود. خـانـدان عـلمـى و ادبـى ایـشـان کـه بـه آل مظفر معروف هستند، از خاندانهاى بنام و بسیار مشهور شیعه مى باشند.(71)
مرحوم مظفر پس از طى مراحل مقدماتى و حضور در درس بزرگان حوزه ، همچون شیخ محمد حـسـن مـظـفـر، میرزاى نائینى ، محقق عراقى ، عبدالهادى شیرازى و محقق اصفهانى به درجه والاى اجـتـهاد رسید و نیز دروس عالى حکمت و فلسفه اسلامى را طى نمود و از محضر حکیم مـتـاله و عـارف نـامـى سـیـد عـلى قـاضى بهره مند شد. آن بزرگوار در کنار آموختن ، به تدریس نیز اشتغال داشت و فقه و اصول و حکمت اسلامى را به طالبان مى آموخت و نیز از قـلمـى روان و طـبـع شـعـرى نـیـکـو بـرخـوردار بـود. کـتـاب اصـول الفـقه ایشان هم اکنون یکى از کتابهاى رایج درسى در حوزه هاى علمیه به شمار مـى رود. آیـت الله مـظـفـر در 16 مـاه مـبـارک رمـضـان سال 1383 ق . در سن 62 سالگى دیده از جهان فرو بست .(72)
12. آیت الله حاج سید عبدالاعلى سبزوارى :
عـالم عـابـد و حـکـیـم زاهـد، آیـت الله سـبـزوارى در روز عـیـد سعید غدیر خم ، 18 ذى حجه سـال 1328 یـا 1329 ق . در سـبـزوار دیـده بـه جـهـان گـشود. وى در سن 14 سالگى بـراى کـسـب مـعـارف الهـى بـه مـشـهـد مـقـدس رفـت و ادبـیـات و سـطـوح عـالى فـقـه و اصـول و حـکـمـت و فلسفه را فرا گرفت و در محضر آیت الله حاج شیخ حسنعلى نخودکى اصـفـهـانـى بـه فـراگیرى تفسیر پرداخت ، سپس به نجف اشرف هجرت کرد و از محضر آیـات عـظـام ، سـیـد ابـوالحـسـن اصفهانى ، میرزاى نائینى ، محقق عراقى و محقق اصفهانى اسـتـفاده شایانى کرد و به تکمیل دانش خود در رشته تفسیر و فلسفه پرداخت و اخلاق را از مـحـضـر مـرحـوم قاضى فرا گرفت . از ویژگى هاى آیت الله سبزوارى ، فروتنى ، بـردبـارى ، خـامـوشـى و سکوت و ذکر بسیار خداوند بود و از آنجا که حافظ قرآن نیز بـود، هـر هـفـتـه یـک بـار قـرآن را خـتـم مـى نـمـود. بـه دنـبـال نـهـضـت اسـلامـى مـردم ایران به رهبرى امام خمینى رضوان الله علیه ایشان حمایت قـاطـع خـود را از انـقـلاب اسلامى اعلام نمود و چند بار درس خود را براى حمایت از نهضت تـعـطـیـل کـرد و هـنـگـام هـمـه پـرسـى نـظـام جـمـهـورى اسـلامـى ایـران در سال 1358، پیامى صادر نمود. از تاءلیفات آن فقیه بزرگوار، کتاب مهذب الاحکام فى بیان الحلال و الحرام است که دوره کاملى از فقه استدلالى در 30 جلد مى باشد. آیت الله سـبـزوارى در تـاریـخ 27 صـفـر سـال 1414 ق . بـرابـر بـا 25 مـرداد سال 1372 ق . در سن 83 سالگى رحلت نمود.(73)
13. آیت الله حاج میرزا على غروى علیارى :
عالم ربانى و فقیه صمدانى ، آیت الله حاج میرزا على علیارى تبریزى در صبحگاه روز جـمـعـه ، 12 مـاه مبارک رمضان سال 1319 ق . دیده به جهان گشود. آن مرحوم مقدمات علوم حوزوى و مرحله سطح را در تبریز، نزد جدش آیت الله شیخ محمد حسن علیارى فرا گرفت و در 22 سالگى عازم نجف اشرف شد و از محضر بزرگان روزگار خود کسب فیض نمود و در دوران جوانى به دریافت اجازه اجتهاد و روایت از استادان بزرگى همچون آیات عظام ، میرزاى نائینى ، محقق عراقى و سید ابوالحسن اصفهانى شد. مرحوم آیت الله غروى فردى بـسـیـار بـاتـقـوا، فـروتـن ، زاهـد، خـوش برخورد و خوش سخن بود و از رسیدگى به درماندگان و تهیدستان فروگذار نمى کرد. حافظه آن مرد الهى بسیار شگفت آور بود و بـر مـسـایـل جـزئى فـقـه احـاطـه کـامـل داشـت . آیـت الله غـروى در سـال 1350 ق . از تـمـامـى سمتها و عنوانهایى که مى توانست در حوزه نجف کسب کند چشم پـوشـیـد و بـه درخـواسـت جـدش بـه تبریز بازگشت و به تحقیق ، تدریس ، تاءلیف و اقـامـه جـمـاعـت پـرداخـت . سـرانـجـام آن فـقـیـه زاهـد، روز دوشـنـبـه ، اول اردیـبـهـشـت سـال 1376 ش . بـرابـر بـا 13 ذیـحـجـه سال 1417 ق . در سن 98 سالگى دیده از جهان فرو بست و پس از تشییع دوباره پیکر مـطـهـرش در قـم و اقـامـه نـماز به وسیله آیت الله العظمى بهجت ، در صحن مطهر حضرت معصومه علیه السلام به خاک سپرده شد. از آن مرحوم تاءلیفات متعددى در زمینه هاى فقه ، اصول ، رجال ، تفسیر، اخلاق و تاریخ به یادگار مانده است .(74)
14. آیت الله العظمى سید شهاب الدین مرعشى نجفى :
ایـشـان در صـبـح روز پـنجشنبه ، 20 صفر سال 1315 ق . در نجف اشرف دیده به جهان گـشـود و در هـمـان شـهـر ادبـیـات عـرب ، علم تجوید و قرائت قرآن ، علم انساب و فقه و اصـول را از استادان نجف اشرف فرا گرفت و مدت زیادى نیز از محضر آیت الله قاضى طـبـاطـبـایى استفاده کرد؛ سپس عازم تهران شد و در حلقه درس مرحوم آیت الله میرزا مهدى آشـتـیـانـى و مـیـرزا طـاهـر تـنـکـابـنـى حـاضـر شـد و حـکـمت اسلامى را فرا گرفت . به دنـبـال تـاسـیـس ‍ حـوزه عـلمیه قم به دست مرحوم آیت الله حائرى یزدى ، آیت الله مرعشى نـجـفـى رهـسـپـار آن شهر گردید و به درخواست مرحوم حائرى در آن شهر اقامت کرد و تا زمـان وفـات خـویـش ، بـه تـدریس ، تاءلیف و تحقیق پرداخت . از مهمترین خدمات علمى آن مـرجـع وارسـتـه ، گـردآورى هـزاران جلد کتاب و تاسیس کتابخانه ارزشمندى است که در نـوع خـود بـى نظیر است . در این کتابخانه صدها کتاب خطى و بسیار نفیس نگهدارى مى شـود کـه آن مـرحـوم در مـدت 50 سـال آنـهـا را گـردآورى فـرمـود و بـدیـن تـرتیب بخش بـزرگـى از مـیراث فرهنگى شیعه را از دستبرد سوداگران نجات داد. سرانجام آیت الله العـظـمـى مـرعـشـى نـجفى پس از اقامه نماز مغرب و عشا در صحن مطهر حضرت معصومه ، یعنى مکانى که سالیان سال هنگام گشوده شدن دربهاى آن در بامدادان پیش از همه شاهد حضور آن مرجع وارسته بود، در منزل دچار بیمارى قلبى شد و در سن 95 سالگى دیده از جـهـان فـرو بـسـت و جـهـان علم و دانش را سوگوار کرد. آیت الله مرعشى نجفى بنا به وصیت خویش ‍ در کتابخانه اى که خود بنیاد گذارى کرده بود دفن گردید.(75)
15. آیت الله العظمى سید ابوالقاسم خویى :
در شـب 15 رجـب سـال 1317 ق . در شـهـر خـوى بـه دنـیـا آمـدنـد و در سال 1330 ق . به نجف اشرف مهاجرت نمودند و پس از گذراندن مرحله مقدمات و سطح ، در دروس آیـات عـظـام شـیخ الشریعه اصفهانى ، شیخ مهدى مازندرانى ، شیخ محمد حسین غـروى اصـفـهـانـى ، شـیخ محمد حسین نائینى و آقا ضیاءالدین عراقى حاضر شدند و به زودى بـه کـرسـى تـدریـس ‍ نـشـسـتـنـد. آن عـالم بـزرگ در زمره عالمانى است که از جهت تـدریـس بـسـیـار نـمـونه هستند و تقریرات فراوانى از دروس ایشان به رشته تحریر درآمـده اسـت کـه بـرخـى از آنـهـا چـاپ رسـیـده اسـت . کـتـاب هـاى مـعـجـم رجـال الحـدیـث ، البـیان فى تفسیر القرآن ، منهاج الصالحین و اجود التقریرات از جمله تـاءلیـفـات ایـشـان است و کتابهاى تنقیح العروة الوثقى ، مستند العروة الوثقى ، مبانى العروة الوثقى و مصباح الفقاهة نیز بعضى از تقریراتى است که به وسیله شاگردان ایشان چاپ شده است .
مرحوم آیت الله العظمى خویى همواره از طرف حزب بعث تحت فشار قرار داشت و بعثیان ، فـرزنـد آن عـالم ربـانـى ، یـعـنـى سـید ابراهیم خویى را ربودند که هنوز از سرنوشت ایـشـان اطـلاعـى در دسـت نـیـسـت . سـرانـجـام آن مـرجـع بـزرگ ، عـصـر روز 8 صـفـر سال 1413 ق . رحلت نمود و خبر درگذشت ایشان پس از ساعتها تاخیر در عراق اعلام شد و پـیـکـر ایـشـان بـدون آنـکـه تـشـییع شود، تنها با حضور تعداد اندکى از شاگردان و فـرزنـدش سـیـد مـحـمـد تـقـى خـویـى در مـسـجـد الخـضـراء محل تدریس ایشان دفن گردید.(76)
مـرحـوم آیـت الله خـویـى در ایـام جوانى به محضر مرحوم قاضى مشرف مى شود و از آیت الله قـاضى دستوراتى دریافت مى کند و پس از انجام آنها، نزد ایشان بازمى گردد. در ایـن هـنگام آن عارف وارسته ، آینده این جوان مستعد را به وى نشان مى دهند، به گونه اى که آیت الله خویى مشاهده مى نماید که از بالاى مناره اى خبر رحلت خود ایشان به گوش مى رسد.(77)
16. آیت الله حاج شیخ ابوالفضل خوانسارى :
آیـت الله حـاج شـیـخ ابـوالفـضل خوانسارى در سال 1296 ش . در محله بید آباد اصفهان مـتـولد شـدنـد و تـحـصـیـلات مـقدماتى را در همان شهر سپرى کردند و پس از آن به نجف اشرف مهاجرت فرمودند. ایشان در آن حوزه بابرکت ، از محضر استادان روزگار خویش ، آیـات عـظـام سـیـد ابـوالحـسـن اصـفـهـانى ، محقق اصفهانى ، آقا ضیاءالدین عراقى ، سید ابـوالقـاسم خویى ، شیخ صدر بادکوبه اى و نیز آیت الله سید على قاضى طباطبایى بـهـره هـاى فـراوانـى بردند و سپس به ایران بازگشتند. آیت الله خوانسارى همواره در تـایـید نظام جمهورى اسلامى ایران و بنیان گذار آن ، آیت الله العظمى امام خمینى (قدس سره ) مى کوشیدند و به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسى و خبرگان رهبرى نیز در آمـدنـد. آن عـالم ربـانـى در شـهر اراک حوزه علمیه اى تاسیس فرمودند و به ترویج دین پـرداخـتـنـد و نیز از طرف امام خمینى به امامت جمعه آن شهر برگزیده شدند. حضرت آیت الله خـوانـسـارى اکـنـون سـاکـن قـم مـى بـاشـنـد. از خـداونـد طول عمر و دوام توفیقات ایشان را خواهانیم .(78)
17. آیت الله حاج شیخ عبدالحسین حجت انصارى :
مـرحـوم حـاج عـبـدالحـسـیـن حـجـت انـصـارى لاهـیـجـى در سـال 1290 در شـهـرسـتـان لاهیجان متولد شد و تحصیلات مقدماتى را نزد پدرش ، آقاى شـیـخ عـبـدالرسول مجتهد لاهیجى آغاز نمود. پس از آن عازم شهرستان قم شد و تحصیلات خـود را ادامـه داد و سـال 1306 ق . بـه نـجف اشرف مهاجرت فرمود و از محضر بزرگان حـوزه نـجـف اسـتـفـاده کـرد و خـیـلى زود بـه درجـات عـالى فـقـه نایل آمد. آن عالم ربانى یکى از شاگردان خصوصى مرحوم قاضى طباطبایى بود و پس از بـازگـشـت بـه ایـران نـیـز در مـحـضـر شـیخ على اکبر الهیان تنکابنى به کسب فیض پـرداخـت . از ویژگى هاى مرحوم آیت الله حجت انصارى پرهیز از شهرت طلبى بود، به گونه اى که کسى کلمه من را از ایشان نشنید.(79)
18. آیت الله شیخ ابراهیم زابلى :
آیـت الله شـیـخ ابـراهـیـم زابـلى در شـهـرسـتـان زابـل دیـده بـه جـهـان گـشـود و پس از تـکـمیل دروس مقدماتى و سطح در شهرستان زابل و مشهد مقدس ، به نجف اشرف رفت و از علماى آن حوزه بزرگ استفاده کرد و از دروس اخلاقى و عرفانى مرحوم آیت الله سید على قـاضـى طـبـاطـبـایـى بـهـره مـنـد شـد و بـه افـتـخـار دامـادى ایـشـان نـیـز نـایـل آمـد. آیـت الله زابـلى پـس از مـراجـعـت بـه ایـران ، در سال 1392 ق . دیده از جهان فرو بست .(80)
19. آیت الله حاج شیخ عباس قوچانى :
مـرحـوم حـاج شـیـخ عباس قوچانى از دانشمندان برخاسته از استان خراسان مى باشند که پـس از گذراندن مراحل مقدماتى و دوره سطح در قوچان ، زادگاه خویش و نیز مشهد مقدس ، عـازم نـجف اشرف شدند و در آنجا تحصیلات خود را ادامه دادند و مدارج عالى علمى و عملى را سـپـرى کـردند. آن مرحوم از محضر عالم ربانى ، آیت الله قاضى نیز بهره فراوانى برد و مرحوم قاضى نیز ایشان را به عنوان وصى خویش معرفى نمود.
فـرزنـد آن عـالم فـرزانـه ، حـجت الاسلام و المسلمین آقا شیخ محمود قوچانى نماینده ولى فقیه در نیروهاى مسلح در بیان ویژگى هاى ایشان مى فرمایند:
آنـچـه کـه از سـخـنـان پـراکـنـده ایـشـان بـه خـاطـر دارم آن اسـت کـه ایـشـان دو سال در قوچان تحصیل کرده و سپس به مشهد آمده بودند و دوره سطح را در مشهد گذرانده بـودنـد. فـلسـفـه را در خـدمـت مـرحـوم آقـاى بـزرگ (شـهـیـدى ) تـکـمـیـل کـرده بودند و بعدا که به نجف رفته بودند، در درس مرحوم آیت الله حاج شیخ مـحـمـد حـسـیـن اصـفهانى ، معروف به کمپانى شرکت مى کردند. که البته مرحوم کـمـپـانى در حدود یک سال پس از میرزاى نائینى مرحوم شدند و اولین دوره درس خارج آیت الله العظمى خویى را هم دیده بودند. از مراجع و آقایان اجازاتى داشتند و پس از وفات مـرحـوم قاضى وقتى که وصیت نامه ایشان را ملاحظه کرده و متوجه شده بودند که ایشان را وصـى کـرده انـد و در هـمـان جـا تـصـریـح بـه اجـتـهـاد ایـشـان کـرده انـد، خـوشـحـال بـودنـد کـه شخصیتى مثل مرحوم قاضى هم به ایشان اجازه اجتهاد دادند. عبارت مـرحـوم قـاضـى ایـن طور است : اما وصى این جانب در امر طریقت ، آقاى حاج شیخ عباس مجتهد قوچانى .
یـکـى از خـصـوصـیـات ایـشان بود که تا آخر عمر مى فرمودند: من هیچى نیستم ! کـوچـکـتـریـن ادعایى نداشتند؛ درست مثل مرحوم قاضى . در اواخر عمر مرحوم قاضى ، خدمت ایشان رسیده و عرض کرده بودند که : پس از شما چه باید کنیم ؟ مرحوم قاضى وصـیـت نـامه خود را به ایشان داده بودند و مشاهده کرده بودند که آقاى قاضى او را به عـنـوان وصـى مـعرفى کرده اند. عرض کرده بودند که : این چطور ممکن است ! با دست خـالى کـه نـمـى شـود این مسوولیت را بر عهده گرفت ! همیشه نسبت به اقدام مرحوم قـاضـى اظـهـار تـعـجـب مـى کـردنـد. بـه یـکـى از آقـایـان اظـهار تعجب مرحوم والد را که نـقل کرده بودند، ایشان فرموده بودند که اینکه مرحوم قاضى ایشان را وصى خود کرده انـد نکته اش همین است که ایشان ادعا ندارد. در عین تربیت افراد و شاگردان ، هیچ ادعایى نداشتند.(81)
مرحوم حاج شیخ عباس قوچانى در سال 1368 ش . در نجف اشرف دیده از جهان فرو بست .
20. آیت الله شیخ على اکبر مرندى :
فـقـیـه و عـارف بـزرگ ، حـاج شـیـخ عـلى اکـبـر مـرنـدى در سال 1314 ق . در یک خانواده علمى در شهرستان مرند به دنیا آمد. ایشان پس از آغاز به تحصیل و گذراندن دروس مقدماتى در زادگاه خویش ، عازم تبریز و سپس نجف اشرف شد و مـراحـل عـالى را سـپـرى کـرد. مـرحـوم مـرنـدى بـه مـدت 10 سـال به همراه دوست صمیمى و هم حجره خویش ، علامه طباطبایى ، از محضر آیت الله سید حسین کوه کمرى ، آیت الله بادکوبه اى و مرحوم آیت الله سید على قاضى طباطبایى بهره مـنـد شـد. آیـت الله مـرنـدى عـلاوه بـر تـسـلط کـامـل بـر فـقـه و اصـول ، در تفسیر و عرفان و احادیث اهل بیت علیه السلام نیز چیره دست بود و بزرگان حـوزه عـلمـیه قم و نجف مقام علمى ایشان را مى ستودند. آن عالم ربانى پس از یک قرن عمر بـابـرکـت ، سـحـرگـاه روز سـه شـنـبـه 19 فـروردیـن سال 1373 ش ، برابر با سال 1414 ق . در حالى که ذکر لا اله الا الله بر لب داشت دیده از جهان فرو بست .(82)
21. آیت الله سید حسن مسقطى :
عـارف الهـى ، آقـا سـیـد حـسن مسقطى یکى از شاگردان ویژه مرحوم قاضى به شمار مى رفـت . ایـشان در بحث و تدریس حکمت و عرفان بسیار چیره دست بود و در صحن حرم مطهر امیرالمؤ منین ، على علیه السلام ، به طالبان عرفان مى آموخت و آشکارا مخالفان عرفان را بـه عـدم درک حـقـایـق متهم مى کرد. از آنجا که جو عمومى حوزه نجف اشرف با عرفان و فـلسـفـه مـوافـق نـبـود، روش ‍ ایشان مورد اعتراض قرار گرفت و سرانجام آیت الله سید ابـوالحـسـن اصـفـهانى به وى امر کردند از نجف خارج شده ، به مسقط برود؛ اما دورى از اسـتـاد و مـرادش ، مرحوم قاضى بر او ناگوار بود؛ از این رو از آن حکیم اجازه خواست تا به تدریس خویش ادامه دهد؛ اما مرحوم قاضى از وى خواستند به فرمان سید گردن نهد و او را بـه عـنـایـات الهـى دلشـاد کـردند. آیت الله سید حسن مسقطى نجف را به سوى مسقط تـرک کـرد و در راه تـنـهـا در مـسـاجـد سـکـنـى مـى گـزیـد. ایـن عـالم عـامـل در شـهـر مـسـقـط بـه تـرویـج و تـبـلیـغ پـرداخـت ؛ بـه گـونـه اى کـه اهـل آن شـهـر مـؤ مـن و مـوحـد شدند و عالم و جاهل در برابر او سر تعظیم فرود آوردند. آن مـرحـوم در اواخـر عـمـر هـمـواره بـا لبـاس احـرام مـى زیـسـت و پـس از آنکه اهالى هند از او تـقـاضـاى مسافرت به آن دیار را نمودند، با همان دو لباس به راه افتاد و در راه تنها وارد مساجد مى شد و از سکونت در مسافرخانه ها خوددارى مى کرد و سرانجام با همان احرام ، در حـال سـجـده جـان بـه دوسـت سـپـرد. رحـلت آن عـارف فـرزانـه در سال 1350 ش . اتفاق افتاد.(83)
22. آیت الله سید عبدالکریم کشمیرى :
عـالم ربـانـى و عـارف صـمـدانـى ، آیـت الله سـیـد عـبـدالکـریـم کـشـمـیـرى در سـال 1345 ق . در بیت علم و فضیلت در نجف اشرف دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم آیـت الله سید محمد على رضوى کشمیرى حائرى (1365 ق .) داماد مرحوم آیت العظمى سید مـحـمـد کـاظـم طـبـاطـبـایـى یـزدى ، صـاحـب عـروة الوثـقـى بـود. آیت الله کشمیرى پس از تـکـمـیـل مـقـدمات و ادبیات نزد پدر بزرگوارش ، به فراگیرى سطوح عالیه نزد آیت الله بـهـجـت ، شـیـخ راضـى تـبریزى ، شیخ محمد حسین تهرانى و شیخ مجتبى لنکرانى پـرداخـت و در فـلسفه و حکمت اسلامى از محضر شیخ صدر بادکوبه اى و شیخ عبدالحسین غـروى رشـتـى بـهـره جـسـت و در درس خـارج فـقـه و اصـول بـزرگـانـى چـون آیـات عـظام خویى و سید عبدالاعلى سبزوارى شرکت کرد و به درجـه اجـتـهـاد نـایـل آمـد. ایـشـان بـه تـدریس دروس سطوح عالیه و فلسفه پرداخت و از اساتید مبرز این دروس در نجف اشرف به شمار آمد. آیت الله کشمیرى مراتب سیر و سلوک و عـرفـان و اخـلاق را از مـحـضر مرحوم آیت الله قاضى و شیخ مرتضى طالقانى و شیخ عـبـاس قـوچـانـى و آقـا سـیـد هـاشـم حـداد آمـوخـت و سـپـس در سـال 1400 ق . (1359 ش .)بـه قـم آمـد. آن عـالم ربـانـى پـس از 74 سـال طـى طـریـق بـه سـوى دوسـت ، روز چـهـارشـنـبـه بـیـسـتـم ذى حـجـه سال 1419 ق . برابر با 18 فروردین 1378 ش . وفات کرد و پس از اقامه نماز به وسیله آیت العظمى بهجت ، در حرم مطهر حضرت معصومه (س ) به خاک سپرده شد.(84)
آنـچـه گـذشـت ، اسـامى برخى از دست پروردگان مکتب عرفانى مرحوم آیت الله العظمى سـیـد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـایـى بـود. خـوشه چینان خرمن دانش آن حکیم الهى در این تعداد خلاصه نمى شود و گروه دیگرى نیز از محضر آن بزرگوار استفاده کرده اند که اسامى برخى از آنان چنین است :
آیت الله شیخ محمد امین افشار، مرحوم آیت الله شیخ على اکبر برهان ، مرحوم آیت الله سید جواد خامنه اى ، پدر بزرگوار مقام معظم رهبرى ، آیت الله سید على خلخالى ، حجت الاسلام و المسلمین شیخ على همدانى ، آیت الله سید رضا زابلى ، آیت الله شیخ محمد سرابى یکى دیـگـر از دامـادهـاى مـرحـوم قـاضـى ، حـجت الاسلام و المسلمین حاج سید مرتضى شبسترى ، ابراهیم سیستانى ، آیت الله سید محمد علوى از علماى شهرستان مشهد و از امامان جماعت مسجد گـوهـرشـاد، آیـت الله سید محمد جواد عینکى طباطبایى تبریزى ، آیت الله سید على عینکى طـبـاطـبـایـى تـبـریـزى ، آیت الله سید احمد فهرى زنجانى که هم اکنون نیز در دمشق به بـرپایى امور دینى مشغول مى باشند، آیت الله میرزا کاظم قاروبى تبریزى ، آیت الله سـیـد مـحـمـدرضـا قـاضـى طـبـاطبایى ، آیت الله حاج سید مهدى قاضى طباطبایى فرزند بـزرگ آیـت الله سـیـد على قاضى که در علم و حروف و اعداد و اوفاق مهارت داشت و نیز اهـل مـکـاشـفـه بـود، آیـت الله شـیـخ عـلى قـسـام ، سـیـد احـمد کشمیرى ، آیت الله سید محمد فـیـروزآبادى (صاحب کتاب فضائل الخمسه )، آیت الله سید ابراهیم مرتضوى ، آیت الله شـیـخ مـرتضى گیلانى ، آیت الله سید مرتضى مرعشى نجفى برادر مرجع فقید معاصر آیـت الله سـید شهاب الدین مرعشى نجفى ، آیت الله سید احمد مستنبط غروى ، آیت الله سید مـرتـضـى مـسـتنبط غروى ، آیت الله حاج سید نصرالله مستنبط غروى ، آیت الله شهید سید اسـدالله مـدنـى ، آیت الله شیخ محمد حسین نجفى عاملى از علماى مقیم تهران و نیز آیت الله شیخ على نجفى بروجردى یکى از علماى بروجرد.
طبیب دلها
اسـتـاد اخـلاق و عـالم فـرزانـه ، آیـت الله العـظـمـى سـیـد عـلى قاضى طباطبایى از زمره اسـتـادانـى نـبـود که به انتظار شاگرد بنشیند و تنها به مداواى بیمارانى بپردازد که خـودشـان نـزد طـبـیـب جـان حـاضـر شـده انـد؛ بـلکـه خـود بـه دنبال آنان مى گشت و به جستجوى مشتاقان مى پرداخت .
علامه بزرگوار و مفسر نامدار، مرحوم آیت الله سید محمد حسین طباطبایى در مورد چگونگى آشـنـایـى خـویـش بـا اسـتـاد و مـرادش ، آیت الله سید على قاضى طباطبایى (قدس سره ) فرموده است :
وقتى به قصد تحصیل علوم اسلامى به نجف رفتم ، از امیرالمؤ منان على (ع ) خواستم که آنچه صلاح است مرا به آن راهنمایى کند. در خانه نشسته بودم که ناگهان درب باز شد و یـکـى از عـلمـاى بـزرگ داخـل شـد و سـلام کـرد و سـخـنـانى بدین مضمون برایم گفت : کـسـى کـه بـه قـصـد تـحـصـیـل بـه نـجـف مـى آیـد، خـوب اسـت عـلاوه بـر تـحـصـیـل ، بـه فـکـر تـهـذیـب و تـکـمـیـل نـفـس ‍ خـویـش نـیـز بـاشـد و از نـفـس خـود غافل نماند. این را فرمود و حرکت کرد.
مـن در آن مـجـلس شـیـفـتـه اخلاق و رفتار اسلامى او شدم و سخنان کوتاه و بانفوذ آن عالم ربـانـى چنان در من اثر کرد که برنامه آینده ام را شناختم و تا مدتى که در نجف بودم ، محضر آن عالم باتقوا را رها نکردم و در دروس ‍ اخلاقش شرکت کردم . آن دانشمند بزرگ ، آقا میرزا على قاضى قدس سره بود.(85)
آرى ، مـرحـوم قـاضـى از سـیـد و سـالار انـبـیـاى بـزرگ الهـى ، رسول خاتم ، محمد مصطفى صلى الله علیه و آله پیروى مى نمود که امیرالمؤ منین ، على علیه السلام در توصیف آن پیامبر رحمت فرموده است :
طبیب دوار بطبه ؛ قد احکم مراهمه و احمى مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة الیه ؛
(پـیـامـبـر صـلى الله عـلیـه و آله ) طـبـیـبـى بود که همواره با طب خویش به گردش ‍ مى پـرداخـت ، مـرهـمـهایش را به خوبى آماده کرده و ابزار داغ زدن را گداخته بود و آن را در جایى که نیاز بود مى گذاشت .(86)
دیده تیزبین این طبیب نفوس ، ارواح آماده و جانهاى تشنه معرفت را مشاهده مى کرد و رفتار نـیـکـوى او قـلبـهـا را شیفته خود مى ساخت . نفوذ کلامش همچون آتشى بود که شراره آن ، جـانـهـا را بـه آتـش عـشـق مـعـبـود مـى سوخت و بحق که در این مورد، نمونه اى کم نظیر از اولیـاى خدا بود. حکایت زیر که مشتى از خروار است به خوبى گویاى تلاش بى وقفه مرحوم قاضى در یافتن و هدایت گمراهان به سوى نور است . جناب حجت الاسلام و المسلمین فاطمى نیا مى فرمایند:
در نـجـف اشـرف شخصى به نام قاسم بود که به فسق و فجور شهرت داشت . وى با تمام این اوصاف ، ارادت و محبت خاصى نسبت به مرحوم قاضى داشت . او همواره در کـمـیـن مرحوم قاضى مى نشست تا وقتى آقا آمد، به وى سلام کند، مرحوم قاضى هم همواره قـاسـم را مـشـتـاقـانـه نـصـیـحـت مـى کـرد و بـه وى مـى فـرمـود کـه حـتما نماز بخواند و اعـمـال شرعى را به جا آورد؛ ولى متاسفانه قاسم به این حرفها عنایت نشان نمى داد؛ اما از درون بـه مـرحـوم قـاضـى مـحـبـت احـسـاس مـى کـرد. چـنـدیـن سـال بـدیـن مـنـوال گـذشـت و چـون مـرحـوم قـاضـى مـشـاهـده نـمـود کـه در قـاسـم زمـیـنـه تحول وجود دارد، به وى فرمود: قاسم ! تو این همه نسبت به من ابراز محبت مى کنى ؛ مـردانه به من قول بده که به یک دستور من عمل کنى ! مرحوم قاضى وقتى از قاسم قـول گرفت ، به وى فرمود: امشب حتما براى خواندن نماز شب بیدار شو. قاسم بـه وى گفت : سیدى ! اولا من معمولا تا دیروقت در قهوه خانه به سر مى برم و دیگر نـمـى تـوانـم نـیـمـه هـاى شـب بـلنـد شـوم . ثانیا من اصلا نماز نمى خوانم و شما به من سفارش نماز شب مى کنید! مرحوم قاضى به وى فرمود: نگران نباش ، هر ساعتى که نیت بکنى ، تو را از خواب بیدار خواهم کرد. این فرمایش مرحوم قاضى حاکى از این نیست که نیمه هاى شب بیایم در خانه ، بلکه تصرف ولایى در کار است . قاسم در همان ساعت مـعـهـود بـا حـالتـى عـجـیـب از خـواب بـیـدار مـى شود و به قصد وضو گرفتن به حیاط مـنـزل مـى رود؛ امـا بـه مـحـض ایـنـکـه چـشـم قـاسـم بـه آب مـى افـتـد، انـقـلاب و تـحـول عـجـیبى در سایه تصرفات مرحوم قاضى در وجود قاسم به وجود مى آید و همین قاسم که به فسق و فجور مشهور بود، از اوتاد و زهاد نجف مى گردد و کار به جایى مى رسد که مردم باقیمانده چاى وى را به عنوان تبرک و شفا مى خوردند.(87)
جـنـاب حـجـت الاسـلام والمـسـلمین قوچانى ، فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانى (وصـى مـرحـوم قـاضـى ) در مـورد آن عـارف فـرزانـه از پـدر خـویـش چـنـیـن نقل مى فرمایند:
خاطره دیگرى که درباره قدرت روحى مرحوم قاضى از ایشان (مرحوم آیت الله قوچانى ) بـه یـاد دارم ایـن اسـت که مى فرمودند بین ایران و عراق مسائلى پیش آمده بود و ارتباط بـیـن دو کشور قطع شده بود و پولى که از طرف پدر ایشان به نجف مى رسید، مدت دو سال گذشته و یک فلس هم از ایران نیامد. آن موقع شهریه اى هم به طلاب داده نمى شد و تـنـها سه عدد نان در روز توسط مرحوم آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى به طلاب داده مى شد. کسبه نجف معمولا به مردم و بویژه طلاب به طور نسیه جنس ‍ مى دادند و حـتـى بـه مدت چند سال هم مطالبه نمى کردند و از این بابت حق بزرگى بر حوزه نجف دارنـد. مـرحـوم والد مـا هـم هـر دو سالى یک بار مسافرتى به ایران مى کردند و یکى از زمـینهاى خود را فروخته و بابت بدهکارى خود مى پرداختند (و مى فرمودند:) در این دو سـال ، خـوراک مـا در شـبـانـه روز سـه عـدد نان و سکنجبین بود و یک بار هم به خاطرمان خطور نکرد که این چه زندگى اى است . این همه نه به خاطر قدرت روحى ما بود؛ بلکه حکایت از قدرت روحى مرحوم قاضى مى کرد که چنان ما را تحت تاءثیر قرار داده بود که به این گونه مسائل فکر نمى کردیم .(88)
از نـکـات بـسـیـار مـهمى که یک مربى موفق باید رعایت نماید، توجه به استعداد سالک طـریـق خـدا و مـیـزان فـراگـیرى وى و ظرفیتهاى روحى اوست . روش پیامبران الهى علیه السـلام هـمـواره این بود که هر سخنى را به هر کسى نمى گفتند و هر حکمتى را در اختیار هـر شخصى قرار نمى دادند؛ چرا که حکمت ، همچون گوهرى تابناک که گیرنده آن باید ارزش آن را درک کند و در فهم آن موفق و نسبت به حفظش کوشا بوده ، آن را درست به کار بـنـدد. چـه بـسـا کـلام آمـوزنـده اى کـه راه گـشـاى جـویـنـدگـان اسـت ، ولى بـه دلیـل نـاتـوانـى سـالک و رهـرو از فـهـم دقـیـق آن ، مـوجـب گمراهى او خواهد شد. به همین دلیـل رسـول گـرامـى اسـلام صـلى الله عـلیـه و آله فـرمودند: انا معاشر الانبیاء نکلم الناس على قدر عقولهم ؛ ما پیامبران ، با مردم به اندازه خردشان سخن مى گوییم .(89)
مرحوم آیت الله قاضى در این مورد بسیار دقیق بودند و با هر یک از شاگردان خویش بر طـبـق اسـتعداد او رفتار مى نمودند. دستورات اخلاقى و عملى ایشان مناسب با حالات سالک بـود و همین امر نیز موجب مى شد که همگان به عمق تعالیم ایشان پى نبرند و هر کس به قـدر ظـرفـیـت خـویـش از آن خـرمـن عـلم و دانـش خوشه چیند. یکى از شاگردان آن مرحوم مى گوید:
مـرحـوم آقـا شـبـهـا مـجـلس اخـلاق داشـتـنـد و چراغ روشن نمى کردند و به همان تاریکى ، بعضى از علماى نجف که اهل باطن بودند به آن مجلس حاضر مى شدند و غالبا صحبت در مـعـرفة النفس بود و تهذیب اخلاق و صحبت عرفان هم مى فرمودند؛ و لکن بیشتر در همان مـعـرفـت ذات انـسان و خودشناسى بود و اگر ناشناسى وارد مى شد، صحبت را تغییر مى دادنـد و در اطـراف زیارت سیدالشهدا علیه السلام صحبت مى فرمودند که استعداد مختلف است و هر حرفى را به هر کسى نمى شود گفت . قدس الله سره العزیز!(90)
حـجـت الاسلام و المسلمین قوچانى ، فرزند مرحوم آیت الله قوچانى مى فرمایند: … هر وقت کـسـى خـدمـت ایـشـان (مـرحـوم قاضى ) مى رسید و درخواستى مى کرد، یک سرى دستورات عـمـومـى داشـتـنـد، یـکـى خـوانـدن نـمـازهـاى نـافـله در شـبـانـه روز، نـمـاز اول وقـت ، سـجـده بـیـن الطـلوعـیـن و اربـعـیـنـیـات کـه اذکـار خـاصـى را در هـر چهل روز توصیه مى کردند و سپس طبق ظرفیت افراد، دستورات متفاوتى مى دادند. هر روز دو جـلسـه صبح و بعد از ظهر داشتند که جلسه بعد از ظهر افراد خاص مورد نظر ایشان شرکت مى کردند. مرحوم والد در هر دو جلسه شرکت مى کردند و مى فرمودند:
جـلسـه بـعـد از ظهرها آن قدر قوى بود که ما مدت 24 ساعت در اختیار ایشان و گویى مسخر ایشان بودیم .(91)
و نیز حکایت زیر در مورد برخى از دستورات ایشان گویاى همین مطلب است :
یـکـى از شـاگردان مرحوم على آقاى قاضى که قدرى جوان هم بود، روزى مرحوم قاضى مى بیند که او روز به روز رنگش زرد و خودش لاغر مى شود. از ایشان مى پرسد: چه کار مى کنى که این طور مى شوى ؟ جواب مى دهد: هر شب غیر از مقررات عادى ، یک قرآن ختم مى کنم و تقریبا خواب ندارم . ایشان مى فرماید: از امشب فکر کن که من در مـقـابـلت نـشـسـتـه ام و بـخـوان ! آن شخص فردا آمد و گفت : بیشتر از یک جزء نـتـوانـسـتـم بـخـوانـم . بـعـد از چـنـد روز دسـتـور مـى دهـد کـه خـیـال کـن به امام زمان علیه السلام مى خوانى و یا پیامبر و یا على علیه السلام . فردا آمـد و گـفـت : هـر چـه کـردم نتوانستم بیشتر از یک حزب بخوانم . بعد از چند روز فـرمـود: خـیـال کـن بـه خـدا مـى خـوانـى ! مـى گـویـنـد آن جـوان از اول قـرآن شروع نموده بود و در ایاک نعبد و ایاک نستعین مانده بود و صبح همان شب از دنیا رفت .(92)
بـه دلیـل رعـایت همین اصل مهم ، یعنى تفاوت استعدادها و عدم فهم نکات عرفانى توسط هـر قـلبـى ، عـرفـا هـمـواره شـاگـردان خـویش را به مخفى نگه داشتن اسرار سفارش مى نـمـودنـد و از بـیـان سـخنانى که براى همگان قابل فهم نیست ، پرهیز مى کردند. مرحوم حاج سید هاشم حداد مى فرمایند:
مـرحـوم آقا (آیت الله قاضى ) به من گفتند: سید هاشم ! سر را فاش مکن که گرفتار مـى شـوى ! روزى مـى رسد که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند. مى فـرمـودنـد: مـن در تـمام مدت عمر، یک بار، آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا سرى را فاش کردم و تا به حال که دهها سال است از آن مى گذرد گرفتار آنم .
رهنمودهاى اخلاقى
استادى که خود از آبشخور قرآن و اهل بیت علیه السلام سیراب شده باشد و حکیم عارفى کـه حـکـمـتـش از چـشـمـه اخـلاق جـوشـیـده و عـرفـانـش را از مـنـبـع زلال وحى الهى برگرفته باشد، براى هدایت و ارشاد سالکان طریقت ، دست مایه اى جز ثـقـلیـن نخواهد داشت و پیامش تنها کلام الهى و بیان شیواى امامان بزرگوار شیعه علیه السلام خواهد بود و آیت الله سید على قاضى طباطبایى از این جمله است . او هر چه داشت ، از مـکـتـب جـان پـرور اسـلام داشت و هر چه مى گفت ، شاخ و برگى از درخت تناور قرآن و حـدیث بود. ایشان جز به آنچه معصومان علیه السلام بیان فرموده بودند سفارش ‍ نمى کرد و تنها راه رسیدن به معبود و مقصود واقعى را حرکت در مسیر آن بزرگواران مى دانست .
یکى از امورى که مرحوم قاضى بسیار بر آن تاکید مى نمود، برپا داشتن نماز شب بود. نماز شب یکى از مستحبات مورد تاکید شرع مقدس اسلام است و معصومین علیه السلام و به پـیـروى از ایشان ، اولیاى الهى ، همگى در انجام این امر مهم اهتمام داشتند. در اهمیت این امر هـمـین بس که رسول اکرم صلى الله علیه و آله ضمن سفارش على علیه السلام به نماز شـب ، مـوفـقـیـت آن حـضرت را در انجام این سنت نیکو از درگاه خداوند تعالى درخواست مى کردند.(93)
علامه فقید، آیت الله سید محمد حسین طباطبایى مى فرمایند:
چـون بـه نـجـف اشـرف بـراى تحصیل مشرف شدم ، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحـمـیت ، گاه گاهى به محضر مرحوم قاضى شرفیاب مى شدم تا یک روز در مدرسه اى ایـسـتـاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى کردند. چون به من رسیدند، دست خود را روى شـانـه من گذاردند و گفتند: آخرت مى خواهى ، نماز شب بخوان ! این سخن آن قدر در مـن اثـر کـرد کـه از آن بـه بـعـد، تـا زمـانـى کـه بـه ایـران مـراجـعـت کـردم ، پـنـج سال تمام در محضر قاضى روز و شب به سر مى بردم و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نـمى کردم و از آن وقتى که به وطن ماءلوف بازگشتم تا وفات استاد، پیوسته روابط مـا بـرقـرار بـود و مـرحـوم قـاضـى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى دادند و مکاتبات از طرفین برقرار بود.(94)
یکى دیگر از سنتهاى نیکوى شرع مقدس اسلام ، بیتوته در مساجد و اعتکاف است . بر طبق مـدارک تـاریـخى و روایات اسلامى ، رسول خدا و ائمه هدى علیه السلام در انجام این امر اسـتـحبابى مقید بودند و شیعیان را نیز به اهتمام در خلوت با خداوند که تمرینى براى بریدن از مخلوق و پیوستن به خالق است تشویق مى نمودند.(95) در این راستا، یکى از رهـنـمـودهـاى مـرحـوم قـاضـى ، عـبادت و بیتوته در مساجد و مکانهاى متبرکى مانند مسجد کوفه و سهله بود:
مـرحـوم قـاضـى شـاگـردان خـود را طـبـق مـوازیـن شـرعـیـه ، بـا رعـایـت آداب بـاطـنـیـه اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال ، به طریق خاصى دستورات اخلاقى مى دادند و دلهاى آنان را آماده براى پذیرش الهامات عالم غیب مى نمودند. خود ایشان در مسجد کـوفـه و سـهـله حـجره داشتند و بعضى از شبها را به تنهایى در آن حجرات بیتوته مى کـردنـد و شاگردان خود را نیز توصیه مى کردند بعضى از شبها را به عبادت در مسجد کـوفـه و یا سهله بیتوته کنند و دستور داده بودند که چنان چه در بین نماز و یا قرائت قـرآن و یـا در حـال ذکر و فکر براى شما پیشامدى کرد و صورت زیبایى را دیدید و یا بـعـضـى از جـهـات دیـگـر عـالم غـیـب را مـشـاهـده کـردیـد، تـوجـه نـنـمـایـیـد و دنـبـال عـمـل خـود بـاشـیـد اسـتـاد علامه (96) مى فرمودند: روزى من در مسجد کوفه نشسته بودم و مشغول ذکر بودم . در آن بین ، یک حوریه بهشتى از طرف راست من آمد و یک جـام شـراب بهشتى در دست داشت و براى من آورده بود و خود را به من ارائه مى نمود. همین کـه خـواسـتـم بـه او تـوجـهى کنم ، ناگهان یاد حرف استادم افتادم و لذا چشم پوشیده و تـوجـهى نکردم . آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد. من نـیز توجهى ننمودم و روى خود را برگرداندم . آن حوریه رنجیده شد و رفت و من تا به حال ، هر وقت آن منظره به یادم مى افتد، از رنجش آن حور متاثر مى شوم .(97)
از دیـگـر رهـنـمـودهاى اخلاقى آن عارف واصل ، رعایت میانه روى در خوراک بود. پرخورى یـکـى از صـفـات زشـتـى است که افزون بر زیانهاى جسمى ، روح را خسته و اشتیاق به عبادت و توان تفکر را از انسان سلب مى نماید. علامه طباطبایى مى فرمایند:
مـرحـوم اسـتـاد قـاضـى – رضـوان الله علیه – روایتى غریب درباره فواید جوع بیان مى فـرمـود و مـحـصـلش آنـکـه در زمان انبیاى سلف ، سه نفر رفیق گذرشان به دیار غربت افـتـاد. شـب فـرا رسـیـد؛ هـر یـک بـراى تـحـصـیل غذا به نقطه اى متفرق شدند؛ لیکن با یـکدیگر میعاد نهادند که فردا در وقت معین در آن میعادگاه یکدیگر را ملاقات کنند. یکى از آنها میهمان بود و دیگرى به میهمانى شخصى در آمد و چون سومى جایى نداشت ، با خود گـفـت : بـه مسجد مى روم و میهمان خدا مى شوم و تا صبح در آن جا به سر برد و هم چنان گرسنه باقى بود. صبحدم ، در میعاد خود، هر سه نفر حضور یافتند و هر یک سرگذشت خود را بیان کردند. از جانب خداى تعالى ، به نبى آن زمان وحى رسید که به آن میهمان ما بگو: ما میهمانى این میهمان عزیز را قبول کردیم و خود میزبان او شدیم و براى او در صـدد تـهـیـه بـهـتـریـن غـذاهـا بـرآمدیم ، لکن در خزانه غیب خود تفحص کردیم ، بهتر از گرسنگى غذایى براى او نیافتیم .(98)
فواید آیات قرآن و دعا از زبان آیت الله قاضى
دعـا، سـپـر مـؤ مـن ، اسـلحـه پیامبران علیه السلام ، ستون دین ، نور آسمان و زمین ، کلید نـجـات و گـنـجـیـنـه رسـتـگـارى اسـت .(99) قرآن کریم مؤ منان را به دعا که عبادتى بزرگ ، بلکه روح همه عبادتهاست دستور داده ، مى فرماید:
ادعـونـى اسـتـجب لکم ؛ ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین (غافر: 60)؛ مرا بخوانید که شما را اجابت مى کنم ؛ همانا به زودى کسانى که با تکبر از عبادت من سرباز مى زدند، با خوارى داخل جهنم خواهند شد.
در روایات ، افزون بر بیان اهمیت این امر، آثار و فوایدى نیز براى بعضى از ذکرها و دعـاهـا و نیز خواصى براى برخى از آیات قرآن کریم ذکر شده است تا مؤ منان را هر چه بیشتر تشویق نماید و نیز به آنان بیاموزد که هیچ جنبشى و هیچ اثرى از هیچ موجودى در جـهـان هـسـتـى صـادر نـمـى شـود، مـگـر آنـکـه تـحـت اراده و نـفـوذ خـداونـد قـادر متعال است و مؤ من باید در هر حال ، در سختى و آسایش و فقر و ثروت ، همواره اراده او را نافذ بداند و خود را تحت سلطه آن موجود برتر و عالى بداند.
در مـیـان تـعلیمات مرحوم آیت الله العظمى قاضى نیز به چنین مواردى برمى خوریم که گـویـاى احـاطـه بـسـیـار ایشان بر آیات و روایات و نیز تعبد آن حکیم فرزانه و تمسک شـدیـد آن عارف یگانه به ریسمان محکم قرآن و عترت مى باشد. استاد سید حسن قاضى طباطبایى ، فرزند مرحوم قاضى ، در یادداشتهاى خود به نمونه هایى اشاره فرموده اند که جا دارد با بیان آنها این اوراق را متبرک و نورانى سازیم :
1. آن مرحوم براى تقویت حافظه ، خواندن آیت الکرسى و معوذتین (دو سوره مبارکه ناس و فلق ) را سفارش مى فرمودند.
2. مرحوم قاضى براى طلب وسعت رزق این آیات را قرائت مى نمودند:
اسـتـغـفـروا ربـکـم انـه کـان غـفـارا # یـرسـل السـمـاء عـلیـکـم مـدرارا # و یـمـددکـم بـامـوال و بـنـیـن و یـجـعـل لکـم جـنـات و یـجـعـل لکـم انـهـارا(نـوح : 12 – 10) و از پـروردگـارتـان طـلب بـخـشش کنید که او بسیار آمرزنده است تا از آسمان ، فراوان بر شـمـا فـرو فـرسـتـد و شما را با دارایى و فرزندان نیرو بخشد و براى شما نهرهایى قرار دهد.
3. به همه سفارش مى کردند این ذکر را قرائت کنند:
اسـتـغـفـر الله الذى لا اله الا هـو مـن جـمیع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب الیه از خداوندى که هیچ معبودى جز او نیست ، به خاطر تمامى ظلمها و گناهانم و ستمى که بر خود روا داشته ام طلب بخشش ‍ مى کنم و به سوى او باز مى گردم .
4. آن مـرحـوم در هـنـگـام اضطراب و ناراحتى هاى روحى ، خواندن این کلمات را سفارش مى کردند:
لا اله الا الله وحـده لا شـریـک له و له الحـمـد و له المـلک و هـو عـلى کـل شى ء قدیر. اعوذ بالله من همزات الشیاطین و اعوذ بک ربى من ان یحضرون ، ان الله هـو السـمـیع العلیم ،؛ هیچ معبودى جز خداوند یکتاى بى شریک وجود ندارد و ستایش و حکومت مخصوص اوست و او بر هر کارى تواناست . از وسوسه هاى شیاطین به خدا پناه مى بـرم و بـه تـو پـنـاه مـى بـرم – اى پـروردگـارم – از ایـنکه نزد من حاضر شوند، همانا خداوند شنوا و داناست .
5. بـراى حـفـظ امـنـیت خانه دستور مى دادند که این دعا بر روى کاغذى نوشته و بر درب منزل آویخته شود:
یـا حـافـظـا لا یـنـسـى ؛ یـانعمة لا تحصى ؛ انت قلت و قولک الحق : انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون (حجر:9) اى نگهبانى که فراموش نمى کنى و اى نعمتى کـه هـرگز به شماره در نمى آیى ، تو فرمودى ، و سخن تو حق است ، همانا قرآن را ما نازل کردیم و خود آن را حفظ خواهیم کرد.
6. در صـورت تـرس از زیـان خـوراکـى یـا نوشیدنى به خواندن این کلمات سفارش مى نمودند:
بسم الله الرحمن الرحیم خیر الاسماء اله الارض و السماء الرحمن الرحیم الذى لا یضر مـع اسـمـه سـم و لا داء؛ بـه نـام خـداونـد بـخشنده مهربان ، بهترین نامها، معبود زمین و آسمانها، خداوند رحمان و رحیمى که با نام او هیچ سم و بیمارى اى زیان نمى رساند.
7. آن مـرحـوم سفارش مى فرمودند در صورت روبرو شدن با شخص ‍ ستمگرى که از او مـى تـرسـیـد، دسـتـهـا را باز کنید و این حروف را بر دست راست بشمارید: بسم الله الرحمن الرحیم ؛ ک – ه – ى – ع – ص و بر دست چپ نیز بسم الله الرحمن الرحیم ؛ ح – م – ع – س – ق خـوانـده شـود؛ سـپـس انـگـشـتـان دو دسـت را داخل یکدیگر نمایید.
8. براى ایمنى از نیش زدن حیوانات موذى ، این دعا را سفارش مى فرمودند: اعوذ بکلمات الله التـامـات التـى لا یـجـاوزهـن بر و لا فاجر من شر ما ذراء و من شر ما براء و من شر کـل دابـة ؛ هـو آخـذ بـنـاصـیـتـها، ان ربى على صراط مستقیم ، به کلمات تامه خداوند، کـلمـاتـى کـه هـیـچ نـیـکـوکـار و بدکارى از آن تجاوز نمى کند پناه مى برم از شر آنچه آفریده است ، او بر همه آنان تسلط دارد، همانا پروردگارم بر صراط مستقیم است .
9. زمـانـى کـه در نـجـف اشـرف بیمارى مالاریا شیوع پیدا کرد، مرحوم قاضى به افراد مبتلا توصیه مى نمودند آیاتى از قرآن را که در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام است ، تـلاوت نـمـایـنـد؛ مـانـنـد این آیه : قلنا یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم # و اردادوا بـه کـیـدا فـجـعـلنـاهم الاخسرین (انبیاء 69 70-) گفتیم : اى آتش ! بر ابراهیم سرد و سلامت شو! و آنان خواستند با او مکر کنند، پس آنان را خوار کردیم .
10. مـرحـوم آیـت الله شـیـخ عـلى قـسـام ، یـکـى از شـاگـردان ایـشـان چـنـیـن نقل فرمودند:
مـن از جـهـت فـرامـوشـکـارى و کـمـى حـافـظـه ، بـراى آقا سید على قاضى شکایت کردم و مـخـصوصا متذکر شدم از اینکه چیزى را در جایى مى گذارم ، بعد به ذهنم مراجعه کرده و چـیـزى بـه یاد نمى آورم . مرحوم قاضى فرمودند: زمانى که چیزى را در جایى قرار مـى دهـى ، بـخـوان : بـسـم الله الرحـمـن الرحـیـم ، فانک سوف لن تنساه ان شاء الله تعالى .(100)
11. مـرحـوم قـاضـى قـرائت دعـاى زیـر را بـه مـدت چهل شب ، هر شب یک بار تا صد بار براى برآورده شدن حاجت سالکان درگاه الهى مفید مى دانستند:
الهى کیف ادعوک و انا انا و کیف اقطع رجائى منک و انت انت ؟ الهى اذا لم اسالک فتعطینى ، فـمـن ذا الذى ادعوه فیعطینى ؟ الهى اذا لم ادعک فتستجیب لى ، فمن ذا الذى ادعوه فیستجیب لى ؟ الهـى اذا لم اتـضـرع الیک فترحمنى ؟ فمن ذا الذى اتضرع الیه فیرحمنى ؟ الهى فـکـمـا فـلقـت البـحـر لمـوسـى عـلیـه السـلام و نـجـیـتـه اسـالک ان تـصلى على محمد و آل مـحـمـد و ان تـنـجـیـنـى مـمـا انـا فـیـه و تـفـرج عـنـى فـرجـا عـاجـلا غـیـر اجل بفضلک و رحمتک یا ارحم الراحمین .
12. مـرحـوم سـیـد هـاشـم حـداد از اسـتـاد خـویـش ، مـرحـوم قـاضـى نقل فرموده اند که قرائت کهیعص (مریم : 1) و حمعسق (شورى : 1) و آیه و عنت الوجوه للحى القیوم و قد خاب من حمل ظلما (طه 111) براى دفع شر دشمن مفید است .
آنـچـه ذکـر شـد، بـرخـى از دعاهایى است که آن مرحوم به شاگردان خویش ‍ مى آموختند و دعـاهـاى ویـژه اى نـیـز وجـود داشـت کـه ایـشـان جـز بـراى افـراد خـاصـى نقل نمى کردند.
روایت عنوان بصرى
عـنـوان بـصـرى یـکى از یاران و شاگردان مالک بن انس (101) بود و براى کسب علم نزد او رفت و آمد مى کرد. وى پس از ورود امام جعفر صادق علیه السلام به مدینه ، براى فـراگـیـرى دانـش نـزد آن حضرت مى رود؛ اما ابتدا با بى مهرى امام صادق علیه السلام مـواجـه مـى شـود و سـرانـجـام ایـشان وى را مى پذیرند و در ضمن روایتى بسیار ژرف و پرمحتوا، راه سیر و سلوک را به او مى آموزند.
بـنـا به گفته مرحوم حاج سید هاشم حداد رضى الله عنه ، آیت الله قاضى (قدس سره ) بـه شـاگـردان خـویـش و مریدان و طالبان سیر و سلوک سفارش ‍ مى کردند روایت عنوان بـصـرى را نـوشته ، همراه خود داشته باشند و هفته اى یک دو بار آن را مطالعه نمایند و بـه دستورات آن عمل کنند.(102) با توجه به اهمیت این روایت شریف و مطالب پرارج آن در مـورد کـیـفـیـت مـعـاشـرت و خـلوت ، کـیـفـیـت و مـقـدار خـوراک ، کـیـفـیـت تـحـصـیـل عـلم و بـیان صفاتى پسندیده از قبیل حلم و صبر و شکیبایى در برابر گفتار هـرزه گـویـان و نیز مقام عبودیت و تقوا و تسلیم و رضا و مراتب توحید الهى ، آن را به طور کامل نقل مى کنیم تا به لطف پروردگار، همگان را سودمند افتد.(103)
علامه بزرگوار، مرحوم شیخ محمد باقر مجلسى (قدس سره ) مى فرماید:
وجـدت بـخـط شـیـخنا البهائى ما لفظه : من روایتى را به خط شیخمان بهاءالدین عاملى (شیخ بهائى ) یافتم که عبارت آن چنین است :
قـال الشـیـخ شـمـس الدیـن مـحـمـد بـن مـکـى : شـیـخ شـمس الدین محمد بن مکى (شهید اول ) فرمود:
نقلت من خط الشیخ احمد الفراهانى – رحمة الله – عن عنوان البصرى و کان شیخا کبیرا قـد اتـى عـلیـه اربـع و تـسعون سنة قال : من از دست خط شیخ احمد فراهانى (ره ) از عـنـوان بـصـرى کـه پـیـرمـردى نـود و چـهـار سـاله بـود، نقل مى کنم که وى گفت :
کـنت اختلف الى مالک بن انس سنین ؛ فلما قدم جعفر الصادق علیه السلام المدینة اختلف الیـه و حـبـبـت ان اخـذ عـنه کما اخذت عن مالک . من سالها نزد مالک بن انس رفت و آمد مى کردم . هنگامى که امام جعفر صادق علیه السلام به مدینه تشریف آوردند، نزد ایشان رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان طور که از مالک کسب علم مى کردم ، از ایشان نیز فرا گیرم .
فـقـال لى یـومـا: انـى رجـل مـطـلوب و مـع ذلک لى اوراد فـى کـل سـاعـة مـن آنـاء اللیل و النهار؛ فلا تشغلنى عن وردى و خذ عن مالک و اختلف الیه کما کـنـت تـخـتـلف الیـه ! روزى حـضـرت بـه مـن فـرمودند: من مردى هستم که (از طرف دستگاه حکومتى ) تحت نظر مى باشم و افزون بر آن ، در هر ساعتى از ساعات شب و روز اذکارى دارم ، بنابراین مرا از خواندن دعاهایم باز مدار و همان طور که قبلا نزد مالک رفت و آمد مى کردى ، اکنون نیز از او کسب علم کن !
فـاغـتـمـمت من ذلک و خرجت من عنده و قلت فى نفسى : لو تفرس فى خیرا لما زجرنى عن الاخـتـلاف الیـه و الاخـذ عنه ! من از این سخن غمگین شدم و از نزد ایشان خارج شده ، با خـود گـفـتـم : اگـر در من خیرى مى یافت ، از رفت و آمد نزد خودش و کسب علم باز نمى داشت !
فدخلت مسجد الرسول و سلمت علیه ثم رجعت من الغد الى الروضة و صلیت فیها رکعتین و قـلت : اسـالک یا الله و یا الله ان تعطف على قلب جعفر و ترزقنى من علمه ما اهتدى بـه الى صـراطـک المـسـتقیم ! پس داخل مسجد پیامبر شدم و بر آن حضرت سلام کردم ، سپس فردا به روضه رسول خدا بازگشتم و در آنجا دو رکعت نماز خواندم و عرض کردم : خـدایـا! خداوندا! از تو درخواست مى کنم که قلب جعفر را نسبت به من مهربان کنى و از دانش او چیزى به من ارزانى فرمایى که با آن به راه مستقیمت هدایت شوم !
و رجـعـت الى دارى مـغتما و لم اختلف الى مالک بن انس لما اشرب قلبى من حب جعفر. فما خـرجـت مـن دارى الا لصـلوة مـکـتـوبة حتى عیل صبرى . و با اندوه به خانه بازگشتم و دیـگـر نـزد مالک بن انس نرفتم ، زیرا قلبم از محبت جعفر لبریز شده بود و جز براى اداى نماز واجب از خانه خارج نمى شدم تا آنکه صبرم تمام شد.
فـلمـا ضـاق صـدرى تـنعلت و تردیت و قصدت جعفرا و کان بعد ما صلیت العصر. چـون سـیـنـه ام تـنـگ شـد، کـفشهایم را پوشیده ، ردا به دوش انداختم و پس از اقامه نماز عصر، براى ملاقات با جعفر بن محمد حرکت کردم .
فـلمـا حـضـرت بـاب داره اسـتـاذنـت عـلیـه ؛ فـخـرج خـادم ، فـقـال : مـا حـاجـتـک ؟ فـقـلت : السـلام عـلى الشـریـف . فـقال : هو قائم فى مصلاه . فجلست بحذاء بابه . چون به در منزلش رسیدم ، اجازه ورود خواستم . خادمى بیرون آمد و پرسید: چه کارى دارى ؟ گفتم : مى خواهم به آقا سلام عـرض کـنـم . خـادم گـفـت : ایـشـان در مـصـلاى خـویـش بـه نـمـاز ایـسـتـاده انـد. از ایـن رو مقابل در خانه نشستم .
فـمـا لبـثـت الا یسیرا اذ خرج خادم فقال : ادخل على برکة الله ! فدخلت و سلمت علیه ؛ فـرد السـلام و قال : اجلس ، غفرالله لک ! پس از این که مدت کوتاهى نشستم ، خادمى آمـد و گـفـت : بـر بـرکـت خـداونـد داخـل شـو! پـس داخـل شـدم و سـلام کـردم . حـضـرت جـواب سـلام داده ، فـرمـودنـد: بـنـشـین ، خداوند تو را بیامرزد!
فـجـلسـت فـاطـرق مـلیـا ثم رفع راسه و قال : ابو من ؟ قلت ابو عبدالله ! نشستم آنـگـاه حضرت سر به زیر انداختند و پس از مدتى سر را بلند کردند و فرمودند: کنیه ات چیست ؟ عرض کردم : ابو عبدالله .
قال : ثبت الله کنیتک و وفقک یا ابا عبدالله ! ما مسالتک ؟ فرمود: خداوند تو را بر کنیه ات ثابت قدم بدارد (همواره بنده خدا باشى ) و تو را موفق کند اى ابا عبدالله ! چه درخواستى دارى ؟
فقلت فى نفسى : لو لم یکن لى من زیارته و التسلیم غیر هذا الدعاء لکان کثیرا! من پیش خود گفتم : اگر جز این دعا چیزى از زیارت و سلام نصیب من نشود، خیلى زیاد است !
ثـم رفـع راسـه ثـم قـال : مـا مـسـالتـک ؟ فـقـلت : سـالت الله ان یعطف قلبک على و یرزقنى من علمک و ارجو ان الله تعالى اجابنى فى الشریف ما سالته ! سپس امام سر بـرداشته ، فرمودند: حاجتت چیست ؟ عرض کردم : من از خداوند درخواست کردم که قلب شما را نـسـبـت بـه من مهربان کند و مرا از دانش شما بهره مند گرداند و امیدوارم خداوند تعالى درخواست مرا نسبت به آن بزرگوار اجابت کند!
فقال : یا ابا عبدالله ! لیس العلم بالتعلم ، انما هو نور یقع فى قلب من یرید الله تـبـارک و تعالى ان یهدیه . فان اردت العلم فاطلب اولا فى نفسک حقیقة العبودیة واطلب العـلم بـاسـتـعـمـاله و اسـتفهم الله یفهمک ! حضرت فرمودند: اى ابا عبدالله ! علم به آمـوخـتـن نـیـسـت . عـلم نـورى اسـت کـه خـداونـد تـبـارک و تـعـالى آن را در دل هـر کـه مـى خـواهـد هدایتش کند، قرار مى دهد. پس ‍ تو هم اگر طالب علمى ، نخست حقیقت عـبـودیـت و بـنـدگـى را در خـودت جـسـتـجـو کـن و عـلم را بـا عمل به آن طلب نما و از خداوند طلب فهم نما تا به تو بفهماند!
قلت : یا شریف ! فقال : قل یا ابا عبدالله ! قلت : یا ابا عبدالله ! مـا حـقـیـقـة العـبـودیـة ؟ گـفتم : اى بزرگوار! فرمود: بگو اى ابا عبدالله ! عرض کردم یا ابا عبدالله ! حقیقت بندگى چیست ؟
قال : ثلاثة اشیاء: ان لا یرى العبد لنفسه فى ما خوله الله تعالى ملکا، لان العبید لا یـکون لهم ملک ، یرون المال مال الله یضعونه حیث امرهم الله به و لا یدبر العبد لنفسه تـدبـیرا و جملة اشتغاله فیما امره الله تعالى به و نهاه عنه فرمود: حقیقت عبودیت سه چـیـز اسـت : اول آنـکـه بـنـده ، بـراى خودش ‍ نسبت به آنچه خداوند تعالى به او ارزانى داشـتـه اسـت مـالکـیـت و سـلطـه اى نبیند، زیرا براى بندگان ، مالکیتى وجود ندارد، آنان مـال را مـال خـدا مـى دانـنـد و آن را هـر جا که خداوند امر کرده است مصرف مى کنند. دوم آنکه بنده براى خودش هیچ تدبیر و اندیشه اى نکند و سوم آنکه همه اشتغالات او در چیزهایى است که خداوند او را به انجامش امر کرده و یا از ارتکابش باز داشته است .
فاذا لم یر العبد لنفسه فیما خوله الله تعالى ملکا هان علیه الانفاق فیما امره الله ان ینفق فیه . پس هنگامى که بنده نسبت به آنچه خداوند تعالى به او ارزانى داشته است مـلکـیـتى براى خودش نبیند، انفاق کردن در مواردى که خداوند به او دستور انفاق در آن را داده است آسان مى شود.
و اذا فـوض العـبـد تـدبـیـر نـفسه على مدبره هان علیه مصائب الدنیا. و هنگامى که بنده تدبیر خودش را به مدبرش بسپارد، مصیبتهاى دنیا بر او آسان مى شود.
و اذا اشـتغل العبد بما امره الله تعالى به و نهاه لا یتفرغ منها الى المراء و المباهاة مع النـاس و زمـانـى کـه بـنـده بـه آنـچه خداوند به او امر کرده و از آن باز داشته است مشغول شود، هرگز به جاى آنها به جدال با مردم و مباهات کردن بر آنها نمى پردازد.
فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلاثة هان علیه الدنیا و ابلیس و الخلق و لا یطلب الدنیا تـکـاثـرا و تـفاخرا و لا یطلب ما عند الناس عزا و علوا و لا یدع ایامه باطلا. پس چون خداوند بنده را با این سه چیز گرامى بدارد، دنیا و ابلیس ‍ و خلق خدا در نظر بنده آسان خـواهـد شـد و دنـیـا را براى مباهات و فخرفروشى نخواهد خواست و آنچه را که نزد مردم اسـت بـراى اظـهـار بـزرگـى و بـرتـرى جویى نمى طلبد و روزگارش را بیهوده نمى گذارند.
فـهـذا اول درجـة التقى . قال الله تبارک و تعالى : تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین .
این ، اولین درجه تقوى است . خداوند تبارک و تعالى مى فرماید: ما خانه آخرت را براى کسانى قرار مى دهیم که در زمین خواهان برترى جویى و فساد نیستند و عاقبت تنها براى متقین است .
قلت : یا ابا عبدالله ؛ اوصنى ! گفتم : یا ابا عبدالله مرا نصیحت کنید!
قـال : اوصـیـک بـتـسـعة اشیاء، فانها وصیتى لمریدى الطریق الى الله تعالى والله اسال ان یوفقک لاستعماله ! امام فرمودند: تو را به نه چیز وصیت مى کنم که اینها سفارش من به همه کسانى است که خواهان سلوک در راه خدا هستند و از خداوند مى خواهم که تو را به رعایت آنها موفق کند!
ثـلاثـة مـنـهـا فـى ریـاضـة النـفـس و ثـلاثـة منها فى الحلم و ثلاثة منها فى العلم . فاحفظها و ایاک و التهاون بها! قال عنوان : ففرغت قلبى له . سه چیز از این نه چیز دربـاره ریـاضـت نـفـس و سـه چیز درباره حلم و سه چیز درباره علم و دانش است . اینها را بـیـامـوز و مـبـادا در مـورد آنـهـا سـسـتـى کنى ! (عنوان مى گوید:) من خود را آماده فرا گرفتن این نه چیز کردم .
فـقـال : امـا اللواتـى فـى الریـاضـة فـایـاک ان تـاکـل مـا لا تـشـتـهـیـه ، فـانـه یـورث الحـمـاقـة و البـله و لا تاکل الا عند الجوع و اذا اکلت فکل حلالا و سم الله .
حـضـرت فرمودند: اما سفارشهایى که در مورد ریاضت نفس است : از خوردن چیزى که به آنـهـا اشـتـهـا نـدارى بـپـرهـیـز، زیـرا ایـن کـار مـوجـب حـماقت و نادانى مى شود و جز هنگام گـرسـنـگـى چـیـزى نـخـور و هـنـگـام خـوردن ، از غـذاى حلال بخور و نام خدا را ببر.
و اذکـر حـدیـث الرسـول (ص ): مـا مـلا ادمى وعاء شرا من بطنه ؛ فان کان و لابد فثلث لطـعـامـه و ثـلاث لشـرابـه و ثـلث لنـفـسـه . و بـه یـاد ایـن حـدیـث رسـول خدا صلى الله علیه و آله باش که فرمودند: هیچ کس ظرفى بدتر از شکمش ‍ را پـر نـکـرده است ؛ بنابراین اگر چاره اى از این نیست ، باید یک سوم شکم را براى غذا و یک سوم آن را براى نوشیدنى و یک سوم دیگر را براى تنفس ‍ نگه دارد.
و امـا اللواتـى فـى الحـلم فـمـن قـال لک : ان قـلت واحـدة سـمـعـت عـشـرا، فـقل : ان قلت عشرا لم تسمع واحدة . و اما آنچه درباره حلم است این است که هر کس به تـو گـفـت : اگـر یکى بگویى ، ده تا مى شنوى تو بگو: اگر ده تا هم بگویى ، یکى نمى شنوى .
و مـن شـتـمـک فـقـل له : ان کـنـت صـادقـا فـى مـا تـقـول فـاسـال الله ان یـغـفـرلى و ان کـنـت کـاذبـا فـى مـا تـقـول فـالله اسال ان یغفر لک . و هر کس به تو ناسزا گفت ، به او بگو: اگر در آنـچـه مـى گـویـى راسـتـگـو هـسـتى ، از خداوند مى خواهم که مرا ببخشد و اگر دروغ مى گویى ، از خدا مى خواهم که تو را ببخشد.
و مـن وعدک بالخنى فعده بالنصیحة و الرعاء و هر کس تو را به چیز ناخوشایندى تهدید کرد، به او بگو که خیرخواه او هستى و مراعاتش ‍ مى کنى .
و اما اللواتى فى العلم فاساءل العلماء ما جهلت و ایاک ان تسالهم تعنتا و تجربة و ایـاک ان تـحمل برایک شیئا و خذ بالاحتیاط فى جمیع ما تجد الیه سبیلا و اهرب من الفتیا هربک من الاسد و لا تجعل رقبتک للناس جسرا! و اما آنچه مربوط به علم است : آنچه را نـمى دانى از دانشمندان بپرس و از اینکه براى آزار دادن یا آزمودن بپرسى بپرهیز و در تـمـام امـورى کـه راهـى به احتیاط مى یابى احتیاط پیشه کن و از فتوا دادن بپرهیز، همان گونه که از شیر مى گریزى و گردن خود را پلى براى عبور مردم قرار مده .
قم عنى یا ابا عبدالله ؛ فقد نصحت لک و لا تفسد على وردى ؛ فانى امرو ضنین بنفسى والسـلام عـلى مـن اتـبـع الهدى . اى ابا عبدالله ! از نزد من برخیز که من تو را نصیحت کـردم و مـانـع ذکـر و ورود مـن مـشـو کـه مـن نـسـبـت بـه خـودم بخیل هستم . و سلام بر کسى که از هدایت پیروى مى کند!(104)
4 – روش عرفانى مرحوم قاضى
عـرفـان یا شناخت خداوند تبارک و تعالى مقصدى عالى است که هر کسى را به آن قله راه نـیـسـت . عـمـل بـه ظـواهر دین و احکام شرعى ، رعایت اخلاق اسلامى ، شناخت و مراقبت نفس و توجه باطنى به ساحت قدس الهى و غفلت از جهان فانى که روش انبیاى الهى و اوصیاى گرامى آنان و ائمه طاهرین علیهم السلام مى باشد، شرط اصلى ورود به حریم عرفان الهى است . چه بسیار کسانى که ادعاى کشف و شهود ذات حق را کرده اند و رسیدن به خدا و بـهـانه اى براى عمل نکردن به احکام الهى و شانه خالى کردن از زیر بار مسوولیتهاى دیـنـى قـرار داده ، تـوسـل و تـوجه به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام را که همنشین جـاویـد و ابـدى قـرآن هـسـتـنـد، تـرک نـمـوده انـد و بـه هـمـیـن دلیل از تلاش خویش بهره اى جز دورى از مقصود نبرده اند.
مـرحـوم آیـت الله العظمى قاضى طباطبایى از کسانى بود که عرفان خود را با جمع بین ظـاهـر و بـاطـن و توجه و توسل دائمى به ساحت ائمه اطهار علیه السلام و بى اعتنایى بـه زیـنـتـهـاى دنیایى و وسوسه هاى نفسانى درآمیخته بود. ایشان همواره به شاگردان خود دستور مى دادند که ضمن رعایت دقیق موازین شرعى و انجام واجبات و مستحبات و ترک مـحـرمـات و مکروهات ، از آداب باطنى اعمال غافل نمانند و بویژه بر حضور قلب در نماز تاکید مى فرموند.
مـرحـوم قـاضى به پیروى از استادان خویش در عرفان و اخلاق ، بهترین راه رسیدن به مقصد عالى الهى را معرفت نفس مى دانستند، همان گونه که در روایت شریفى از على علیه السلام چنین مى خوانیم : من عرف نفسه عرف ربه ؛ هر که خود را بشناسد، پروردگار خویش را شناخته است .(105)
استاد علامه ، حضرت آیت الله طباطبایى قدس سره مى فرمایند: طریق توجه به نفس ، طریقه مرحوم آخوند ملا حسینقلى بوده است و شاگردان ایشان ، همه ، طریق معرفت نفس را مى پیموده اند که ملازم معرفت رب خواهد بود.(106)
ایـشـان بـراى اثـبات این طریق ، علاوه بر روایت فوق ، به این آیه قرآن نیز تمسک مى فـرمـایـنـد: یـا ایـهـا الذیـن آمـنـوا عـلیـکـم انـفـسـکـم لا یـضـرکـم مـن ضـل اذا اهـتـدیتم (مائده : 105)؛ اى کسانى که ایمان آوردید، مراقب نفس ‍ خویش باشید؛ مبادا هنگامى که هدایت شدید، گمراهان به شما زیانى رسانند!
هـمـان طـور که پیش از این گفته شد، مرحوم ملا حسینقلى همدانى ، شاگرد مرحوم سید على شوشترى بود و طریقه معرفت نفس را از ایشان اخذ کرده و مرحوم شوشترى نیز این روش را از شـخـصـى بـه نـام مـلاقـلى جـولا کـه نـسـب او بـراى مـا مجهول است ، فرا گرفته بود. بدین ترتیب طریقه مرحوم آیت الله قاضى و شاگردان ایشان ، همان طریقه مرحوم ملاقلى جولاست .
مـرحـوم قـاضـى هـمـانـنـد هـمه عرفاى راستین و پیروان واقعى امامان علیه السلام ، شرط وصـول بـه مقام فناى فى الله را گذر از طریق ولایت آن رهبران معصوم مى دانست . علامه طباطبایى مى فرمایند:
رویه مرحوم استاد، آقاى قاضى نیز طبق رویه استاد بزرگ ، آخوند ملا حسینقلى همدانى ، هـمـان طـریـق مـعـرفـت نـفـس بـوده اسـت و بـراى نـفـى خـواطـر، در وهـله اول تـوجـه به نفس را دستور مى داده اند؛ بدین طریق که سالک براى نفى خواطر باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر را در هر شبانه روز معین نموده و در آن وقت ، توجه به نفس خود بنماید. در اثر این توجه ، رفته رفته تقویت پیدا نموده و خواطر از او نفى خواهد شد و رفته رفته معرفت نفس براى او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسید؛ ان شاء الله .
اکـثر افرادى که موفق به نفى خواطر شده و توانسته اند ذهن خود را پاک و صاف نموده و از خواطر مصفا کنند و بالاخره سلطان معرفت براى آنان طلوع نموده است . در یکى از دو حال بوده است :
اول ، در حـیـن تلاوت قرآن مجید و التفات به خواننده آن که چه کسى در حقیقت قارى قرآن اسـت و در آن وقـت بـر آنـان مـنـکـشـف مـى شـده اسـت کـه قـارى قـرآن ، خـداسـت ، جل جلاله .
دوم ، از راه تـوسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام زیرا آن حضرت را براى رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا عنایتى عظیم است .(107)
از مرحوم قاضى نقل شده است که در همین مورد فرموده اند: سریان فیوضات و خیرات از مـسـیـر حـضـرت سـیـدالشـهـداسـت و پـیـشـکـار این فضیلت هم حضرت قمر بنى هاشم ، اباالفضل العباس علیه السلام است .(108)
و نیز فرمود: وصول به مقام توحید و سیر صحیح الى الله و عرفان ذات احدیت – عز اسـمـه – بـدون ولایـت امـامان شیعه و خلفاى به حق از على بن ابى طالب علیه السلام و فرزندانش از بتول عذراء (علیهم السلام ) محال است .(109)
و به همین دلیل همه چیز خود را مدیون قرآن و عترت مى دانست و مى فرمود: اگر من به جایى رسیده باشم ، از دو چیز است : 1. قرآن کریم ، 2. زیارت سیدالشهدا علیه السلام .(110)
مرحوم قاضى معتقد بودند که محال است عارف به حقیقت ولایت نرسیده باشد:
مرحوم قاضى مى فرموده است : محال است کسى به درجه توحید و عرفان برسد و مقامات و کـمـالات تـوحـیـدى را پـیدا نماید و قضیه ولایت بر او منکشف نگردد. ایشان معتقد بودند بـزرگـانـى را کـه نـامـشـان در کـتـب عـرفـان ثـبـت اسـت و آنـهـا را واصـل و فـانـى شـمـرده انـد و از اهـل ولایت نبوده اند، بلکه از عامه به شمار مى آیند، یا واصل نبوده اند و ادعاى این معنى را مى نموده اند و یا تحقیقا ولایت را ادراک کرده اند، ولى بـر حسب مصلحت زمانهاى شدت و حکام و سلاطین جور که از عامه بوده اند، تقیه مى کردند و ابـراز نـمى نمودند؛ مانند شیخ سلیمان قندورى حنفى صاحب ینابیع المودة و مانند سید عـلى هـمدانى صاحب کتاب مودة القربى و مانند مولى محمد رومى بلخى صاحب کتاب مثنوى .(111)
عـارف واقـعـى ، مـقـصـود خویش و مبدا تمام حوادث عالم و ذات بارى تعالى مى داند و بر خلاف گروهى که مى پندارند آنچه مقصود است ، اسماء و صفات است و ذات خدا هیچ اثرى نـدارد، مـعـتـقـد اسـت که اسماء و صفات ، همه به آن ذات عالى و متعالى باز مى گردند و تـعـیـنـات او هـسـتـنـد. مـرحـوم آیـت الله حاج شیخ عباس قوچانى شاگرد و وصى آیت الله العظمى قاضى مى فرمود:
یک روز به حضرت آقا عرض کردم : در عقیده شیخیه (112) چه اشکالى است ؟ آنها هم اهل عبادت اند و اهل ولایت اند؛ بخصوص نسبت به امامان علیهم السلام مانند خود ما بسیار اظهار محبت و اخلاص مى کنند و فقهشان هم فقه شیعه است و کتاب اخبار را معتبر مى دانند و بـه روایات ما عمل مى نمایند. خلاصه هر چه مى خواهیم بگردیم و اشکالى در آنها از جهت اخلاق و عمل پیدا کنیم ، نمى یابیم . مرحوم قاضى فرمودند: فردا شرح زیارت شـیـخ احـمـد احـسـائى را بـیـاور! مـن فـردا شـرح زیـارت او را خدمت آن مرحوم بردم . فرمودند: بخوان ! من قریب یک ساعت از آن را قرائت کردم . فرمودند: بس است . حالا براى شـمـا ظـاهر شد که اشکال آنها در چیست ؟ اشکال آنها در عقیده شان مى باشد و این شیخ در این کتاب مى خواهد اثبات بکند که ذات خدا داراى اسم و رسمى نیست و آن ، مافوق اسماء و صفات اوست و آنچه در عالم محقق مى گردد و با اسماء و صفات تحقق مى پذیرد، آنها مبدا خـلقـت عـالم و آدم و مؤ ثر در تدبیر شؤ ون این عالم مى باشند در بقاء و ادامه حیات آن . خـدا اتـحـادى با اسماء و صفات ندارد و اینها مستقلا کار مى کنند و عبادت انسان به سوى اسـمـاء و صـفـات خـداونـد صـورت مـى گیرد، نه به سوى ذات او که در وصف نمى آید، بـنـابـرایـن شیخ احمد احسائى خدا را مفهومى پوچ و بدون اثر و خارج از اسماء و صفات مـى دانـد و ایـن ، عـیـن شـرک اسـت ، امـا عـارف مـى گوید ذات خداوند بالاتر از توصیف و برتر از تخیل و توهم (است و) سیطره و هیمنه بر اسماء و صفات دارد بدون حدود وجودى خودشان و بدون تعینات و تقیدات در ذات اقدس او موجود مى باشند و همه صفات و اسماء بـه ذات برمى گردد و مقصود و مبدا و منتهى ، ذات است ، غایة الامر از راه صفات و ما در وجـهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض (انعام : 79)؛ روى خود را به طرف کسى که آسمان ها و زمین را آفرید، متوجه مى کنم . اشاره به همان ذات مى کنیم ؛ اگر چه براى ما معلوم نباشد.(113)
یـکـى از امـورى که در مسلک عرفانى مرحوم آیت الله قاضى و استادان ایشان بسیار مورد تـاکـیـد قـرار دارد، مساله ذکر و توجه تام به خداوند تعالى که عنوان راهى براى نفى وسـوسـه هـا و توجهات غیر الهى است ، به این معنى که هرگاه یکى از خاطرات و اوهام و خـیـالات شـیطانى به او روى مى آورد، سالک راه باید با توجه به یکى از اسماء الهى آن خاطره را از خود بزداید. علامه طباطبایى پس از توضیح روش فوق مى فرمایند:
ایـن طـریـق بـسیار صحیح است که باید فقط با ذکر که همان توجه و یاد یکى از اسماء خـداسـت ، خاطر را دور کرد. قال الله تعالى : ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون (اعراف : 201)
هـمـانـا آنـان که تقوا پیشه کرده اند، زمانى که وسوسه اى از سوى شیطان به آنان مى رسد، متذکر مى شوند و در این هنگام بینا مى گردند.(114)
هـمـچـنـیـن اسـتـاد عـلامـه یادآور مى شوند که این طریق نیز برگرفته از روش ‍ عرفانى آخـونـد عـارف ، مـلا حـسـینقلى همدانى است و روش ذکر را آن بزرگوار به شاگردان خود آموخته است .
مـرحـوم قـاضـى مـعتقد بودند که عارف واقعى آن است که در هر حرکتى تنها محبوب را در نـظر بگیرد و دندان طمع از غیر او را از وجود خود بکشد و هیچ نفعى را در نظر نگیرد. اما رسـیـدن بـه ایـن مـرحـله بـسـیـار مـشـکـل اسـت ؛ چـرا کـه انـسـان هـر گـاه بـخـواهـد دل خود را از توجه به نفع و سودى تهى سازد، متوجه مى شود که مقصود و سود دیگرى انـگـیزه این ترک سود بوده است و اگر بخواهد آن انگیزه را نیز ترک نماید، باز متوجه تمایل نفسانى خویش به انگیزه دیگرى مى شود و بدین ترتیب هیچ گاه به مرحله احرار و آزادگـان نـمـى رسـد تـا خداوند تبارک و تعالى را بدون چشمداشت و تقاضایى عبادت نماید. عارف بى بدیل ، مرحوم قاضى طباطبایى براى درمان این بیمارى نفسانى روشى بـه نـام احـراق را پـیش گرفته ، به دیگران نیز سفارش ‍ مى فرمودند. علامه طباطبایى پس از بیان این مساله مى فرمایند:
روزى با استاد خود، مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى این راز را در میان نهادم و استفسار و التـمـاس چـاره اى نـمـودم . فـرمـود: بـه وسـیـله اتـخاذ احراق مى توان این مساله را حـل نـمـوده و ایـن مـعضل را گشود و آن بدین طریق است که باید سالک به حقیقت ادراک کند کـه خـداونـد مـتـعـال وجود او را وجودى طماع قرار داده و هر چه بخواهد قطع طمع کند، چون سـرنـوشـت او با طمع است ، لذا منتج نتیجه اى نخواهد شد و قطع طمع از او، ناچار مستلزم طـمع دیگرى است و به داعیه طمعى بالاتر و عالى تر از آن مرحله دانى قطع طمع نموده است ، بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت ، طبعا امر خود را به خدا سـپـرده و از نیت قطع طمع دست برمى دارد، این عجز و بیچارگى ریشه طمع را از نهاد او سـوزانـیـده و او را پـاک و پـاکـیـزه مى گرداند… و علت اینکه این طریقه را احراق نامند، بـراى آن اسـت کـه یـکـبـاره خـرمـن هـستى ها و نیتها و غصه ها و مشکلات را مى سوزاند و از ریشه و بن قطع مى کند و اثرى از آن در وجود سالک باقى نمى گذارد.
در قـرآن کـریـم در مـواردى از طـریـقـه احراقیه استفاده شده است … یکى از مواردى که در قرآن مجید از آن استفاده شده است ، عبارت است از کلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون ؛ (بـقره : 156) همانا ما ملک خدا هستیم و همه به سوى او باز مى گردیم .)… اگر انسان مـتذکر شود که خود او و هر چه از تعلقات و مایملک اوست ملک طلق خداست ، یک روز به او داده و یـک روز مـى گـیـرد و کـسـى را در آن حق دخالتى نیست ، وقتى که انسان به خوبى ادراک کرد که از اول مالک نبوده است و عنوان ملکیت براى او مجازى بوده و بدون جهت خود را مـالک تـخـیـل مـى نـموده است ، البته در صورت فقدان متاثر نخواهد شد و توجه به این نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.(115)
آیـت الله العـظـمـى قاضى رسیدن به قله بلند عرفان را بدون توجه به ظاهر شریعت نـامـمـکـن مى دانست و به همین دلیل بود که هم خود نسبت به آداب شرع مقدس اسلام پایبند بود و هم شاگردان را به این امر سفارش مى نمود: …(مرحوم قاضى ) براى شریعت غرا خـیلى حساب باز مى کرد. خودش یک مرد متشرع به تمام معنى بود و معتقد بود که شریعت اسـت کـه راه وصول به حقایق عرفانى و توحیدى است و به قدرى در این مساله مجد بود کـه از کـوچـکـتـریـن سنت و عمل استحبابى دریغ نمى کرد تا جایى که بعضى از معاندان گـفـتـنـد ایـن درجه از زهد و اتیان اعمال مستحبه را که قاضى انجام مى دهد از روى اخلاقى نـیـسـت . او مـى خـواهـد خـود را در خـارج بـدیـن شـکـل و شـمـایـل مـعـرفـى کـنـد، والا او یـک مـرد صـوفـى مـحـض اسـت کـه بـدیـن اعمال ارزشى قائل نیست .(116)
فرزند گرامى ایشان در این مورد مى نویسند:
مـرحـوم قـاضـى هـیـچ وقـت صـورت درویـشـى و صـوفـى گـرى و امـثـال ایـن حـرفـهـا را اعـتـنـایـى نـداشت ؛ بلکه عرفان را یک صورت والایى از زندگى انـسـانـهـاى مـسـلمـان صـحـیـح الاسـلام مـى دانـسـت و سـیـره بـارز شـاگـردان دسـت اول ایـشـان مـعـروف اسـت و توصیه ایشان به هر کس نزد ایشان مى آمد این بود که برو آنـچـه از نـیـکـى کـه مـى دانـى ، درسـت عمل کن در نهایت دقت و سعى و بدان که تو عارف خـواهـى بـود و مـعـلوم اسـت کـه هـیـچ فرد مسلمانى یافت نمى شود که خوبیها و بدیها را درست نداند. بله ؛ کاهلى در عمل است .(117)
به دلیل همین تقید بود که ایشان نیز مانند سایر مشایخ و استادانش به بیتوته در اماکن مـقـدسـه مـى پـرداخت و زیارت مشاهد مشرفه را ترک نمى کرد و به شاگردانش نیز چنین دسـتـور مـى داد و نیز آرامش در نماز و حضور قلب و رعایت آداب آن و جدیت در به جا آوردن ایـن تـکـلیف واجب الهى در ابتداى وقت و کثرت قرائت قرآن و دعا از ویژگى هاى آن مرحوم بود. آیت الله سید محمد حسین حسینى تهرانى در کتاب روح مجرد مى نویسند:
یـکـى از دوستان ما که از طلاب نجف بود و سالیانى ادراک محضر مرحوم قاضى را نموده بود، براى حقیر مى گفت : قبل از اینکه با ایشان آشنا شوم ، هر وقت ایشان را مى دیدم خـیـلى دوسـت مـى داشـتـم و چـون در سلوک و رسیدن به لقاء الله و کشف وحدت حضرت حق شـرک داشـتـم ، بـه ایـن جـهـت از رفـتـن بـه محضر ایشان کوتاه مى آمدم تا وقتى یکى از دوسـتـان شـیـرازى مـا از شـیـراز دو دیـنـار فـرسـتاد تا من خدمت ایشان تقدیم کنم . مرحوم قـاضـى نمازهاى جماعت خود را در منزل خودشان با بعضى از رفقا و دوستان سلوکى به جـمـاعـت مـى خـواندند. من در موقع غروب به منزل ایشان رفتم تا هم نماز را به جماعت با ایـشـان ادا کـنم و هم آن وجه را به محضرشان تقدیم کنم . مرحوم قاضى نماز مغرب را در اول غـروب آفـتاب ، یعنى به مجرد استتار قرص خورشید طبق نظر و فتواى خودشان به جـمـاعـت مـى خـوانـدنـد. و الحـق نـمـاز عـجـیـب و بـا حـال و تـوجـهـى بـود. بـعـدا نـوافل و تعقیبات را به جاى آوردند و آن قدر صبر کردند تا زمان عشا رسید؛ آنگاه نماز عـشـا را نـیـز با توجهى تام و طماءنینه و آداب خاص خود به جاى آوردند که حقا در من مؤ ثـر واقـع شـد. پس از نماز عشا، من جلو رفتم و در حضورشان نشستم و سلام کردم و دست ایـشـان را بـوسـیدم و آن دو دینار را تقدیم کردم و در ضمن عرض کردم : آقا! من مى خواهم سـؤ الى از شـمـا بکنم ، اجازه مى فرمایید؟ مرحوم قاضى فرمود: بگو فرزندم ! عرض کـردم : مـى خـواهـم بـبینم آیا ادراک توحید و لقاءالله و سیرى که شما در وحدت حق دارید حـقـیقت است یا امر تخیلى و پندارى ؟ مرحوم قاضى رنگش سرخ شد و دستى به محاسنش کـشـیـد و گـفـت : اى فـرزندم ! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او مى زنم ؛ این پـنـدار اسـت ؟ من خیلى خجالت کشیدم و شرمنده شدم و فورا خداحافظى کردم و بیرون آمدم .(118)
لازم بـه ذکـر اسـت کـه جـو عـمـومـى حوزه هاى علمیه با عارفان و فیلسوفانى چون محى الدین بن عربى و صدر المتالهین مخالف بوده اند و بسیارى از فقها، فلاسفه و عرفا را تـکـفـیـر مـى کنند و امورى از قبیل وحدت وجود را که اساس عرفان است و عارفان آن را عین تـوحـیـد مـى دانـنـد، کـفـر صـریـح تـلقـى مـى نـمـایـنـد. بـه هـمـیـن دلیل ، مرحوم آیت الله قاضى نیز با مخالفتهایى روبرو مى شدند و گاه با شاگردان ایـشـان نیز برخوردهایى صورت مى گرفت ، چنان که مرحوم آیت الله سید حسن مسقطى ، یکى از شاگردان آن مرحوم که در تدریس و مناظره مردى چیره دست بود، به جرم تدریس عـرفـان و مـتـهـم نـمودن مخالفان این روش به کج فهمى مبانى این علم ، مجبور به ترک نـجـف اشـرف شـد و در حـقـیـقـت بـه دلیـل سـعـایـتـهـایـى کـه از ایـشـان نـزد مـرجـع کـل و فـقـیـه عالیقدر، آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى شد، ایشان وى را تبعید نمودند، فرزند مرحوم قاضى در مورد این مخالفتها مى فرماید:
شیخ حسین محدث خراسانى مى فرمودند: من از نجف بیرون آمدم به علت ناراحتى وضع زندگى استادم مرحوم قاضى که خود در برابر افرادى که با روش عرفانى او مخالفت مـى ورزیـدنـد سـکـوت مـى کـرد و رفـقـاى خـود را هـم امـر بـه آرامـش مـى نـمـود و ایـن عـمل براى من غیر قابل تحمل بود. و پدرم مکرر مى فرمود: نمى خواهم در تاریخ نـوشـتـه شـود کـه قـاضـى بـه عـلت مـخـالفـت بـا فـقـهـاى روزگـار خـود بـه قتل رسید. من به پدرم گفتم : مهاجرت کن ! الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها (نساء: 97) آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟
فرمودند: من با زحمت فراوان خودم را به این شهر مقدس رسانده ام و هیچ حاضر نیستم کـه از آن دسـت بکشم و عمرم هم به سر آمده است و خیلى راضى هستم . ولى شما باید مهیا بـاشـیـد، چـه اینکه اگر به اختیار هم بیرون نروید، شما را به زور و اکراه بیرون مى کـنـند و شما باید هر جا که باشید مرا از یاد نبرید و از براى من طلب مغفرت کنید و شما باید هرگز فراموش ‍ نکنید که ایرانى هستید و نام و نشان شما در دفاتر ایرانى ها ثبت اسـت . بـعـد از پـدر، برادران ما خود را به صورتى غیر ایرانى قلمداد کردند. مثلا سـیـد تـقى ما، فرزندان خود را به سربازى فرستاده بود تا به عنوان عرب و عراقى بـاشـد؛ ولى مـفـیـد واقـع نـشـد. پـس بـنـده و دیـگـر بـرادران در بـیـسـت و انـدى سال که پس از فوت پدر در عراق بودیم ، همواره اسم ایران و ایرانى بودن در زبان و دلمان بود و چشم دل به کوى و سوى ایران دوخته بودیم .(119)
در این مورد، مرحوم حاج سید هاشم حداد، شاگرد ایشان مى فرمودند:
حـضـرت آقـا یک روز به من گفتند: آقا سید عبدالغفار با من کم و بیش روابط دوستانه داشت ؛ اما اینک با تمام قوا به مخالفت برخاسته است و من همیشه در راه گذر به او سلام مـى کـردم و اخـیـرا که سلام مى کنم ، جواب سلام مرا نمى دهند و من از این به بعد تصمیم دارم که دیگر به او سلام نکنم .(120)
عنایات و کرامات
از شـاگـردان مـرحـوم آیـت الله قـاضـى طـبـاطـبـایـى حـکـایـتـهـایـى نـقـل شـده اسـت کـه گـویـاى روح لطـیف ، دیده آینده نگر و قدرت نفسانى ایشان است . در بـخـشـهـاى قـبـلى نـمـونـه هـایـى از ایـن قـبـیـل بـیان شد و اکنون نیز خاطرات دیگرى را نقل مى نماییم :
1. حضرت آیت الله علامه ، سید محمد حسین طباطبایى مى فرمایند:
مـن و هـمـسـرم از خـویـشـاونـدان نزدیک مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى بودیم . او در نجف بـراى صـله رحم و تفقد از حال ما به منزل ما مى آمد. ما کرارا صاحب فرزند شده بودیم ، ولى هـمـگـى در هـمـان دوران کـوچـکـى فـوت کـرده بـودنـد. روزى مـرحـوم قـاضـى بـه منزل ما آمد در حالى که همسرم حامله بود و من از وضع او آگاه نبودم . موقع خداحافظى به هـمسرم گفت : دختر عمو! این بار این فرزند تو مى ماند و او پسر است و آسیبى به او نـمـى رسـد و نـام او عـبـدالبـاقـى اسـت . مـن از سـخـن مـرحـوم قـاضـى خـوشحال شدم و خدا به ما پسرى لطف کرد و بر خلاف کودکان قبلى ماند و آسیبى به او نرسید و نام او را عبدالباقى گذاردیم .(121)
2. جـنـاب حـجـت الاسـلام و المسلمین شیخ محمود قوچانى ، فرزند آیت الله قوچانى (وصى مرحوم قاضى ) مى فرمایند:
مرحوم آیت الله قوچانى روحیه شان طورى بود که به آسانى به کسى گرایش ‍ و اعتقاد پـیـدا نمى کردند و علاقه شدید ایشان به آقاى قاضى حاکى از مقام بسیار والاى مرحوم آقاى قاضى بود. مى فرمودند: آقاى قاضى از کملین هستند. جریان دیگرى را در رابطه با حضرت امام خمینى نقل مى کردند و مى فرمودند: یک روز در نجف در جلسه اى کـه آقـاى قـاضـى و حضرت امام هم تشریف داشتند، مرحوم قاضى با امام یک برخورد غیر مترقبه اى داشتند. آقاى قاضى در برخوردها بسیار مؤ دب به آداب بودند و تناسب مجلس را رعـایـت مـى کـردند. ولى در آن جلسه سخنانى را به امام گفتند که کاملا نامناسب بود، بـه طـورى کـه مـا را مـتـعـجـب کـرد و هـم چـیـزى از سخنانشان نفهمیدیم . (مرحوم ابوى مى فـرمـودنـد:) مـن حـالا مـى فـهـمـم کـه آن صحبتها راجع به نهضت حضرت امام (قدس سره ) بود.
در سـال 1343 کـه ما به قم آمده بودیم و مراجع به دیدار مرحوم والد مى آمدند، حضرت امـام هم تشریف آورده بودند. مرحوم والد خدمت ایشان عرض کردند که : به خاطر دارید کـه یـک روز در نـجـف به منزل آقاى قاضى تشریف آوردید؟ فرمودند: بله . مـجـددا سـؤ ال کـردنـد کـه : آیـا از سـخـنـان قـاضـى هـم چـیـزى به خاطر دارید؟ فـرمـودنـد: نـه ، از مـطـالب چـیـزى به خاطرم نیست . آنگاه مرحوم والد فرمودند: آن سـخـنـان آقـاى قـاضـى نـاظـر بـه نـهـضـت و وضـع امـروز حـضـرت عـالى بود.(122)
3. ایـن خـاطـره نـیـز پـیـشـگـویـى دیگرى از آن مرحوم است . آقاى سید محمد حسن قاضى ، فرزند مرحوم آیت الله قاضى مى فرمایند:
مـن خـیـلى جـوان بودم . در نجف برق به تازگى در دسترس مردم قرار گرفته بود. با ورود برق ، رادیو هم آمد، ولى چنین نبود که هر کس برق داشته باشد و بتواند از رادیو اسـتـفـاده بـکـنـد. از زمـانـى که اسم برق و روشنایى را شنیدم ، براى من بسیار جالب و دیـدنـى بـود؛ هـمـچـنـیـن رادیو و کیفیت صحبت کردن آن که اصلا باورمان نمى شد که چنین چیزى ممکن است . یکى از افراد فامیل به ما وعده داد که اگر برویم به منزلشان ، به ما هـم جـریـان بـرق را نـشـان بـدهـد و هم رادیو و سر آن را براى ما کشف نماید. ما هم شاید مـخـفـیـانـه رفـتـیـم مـنـزل آن فـامـیـل و دیـدیـم آنـچـه ندیده بودیم و آن دستگاه شگفت آور انتقال صوت را، یعنى رادیو را هم دیدیم و برخى آهنگهایى را که پخش مى کرد شنیدیم . در این میان ، نمى دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پیامبران خدا به میان آمد و این شـخـص صـاحـبخانه چنان وانمود کرد که منکر هم شده است ، حتى حقانیت خدا و معاد را. خیلى شگفت زده شدم و قدرى بحث و مناقشه کردم ؛ ولى فایده اى نداشت . قرار بر این شد که روز بعد با مهیا شدن بیشتر، به بحث و مناقشه بپردازیم .
روز بـعد، در صحن مطهر حضرت على علیه السلام که میعادگاه همگان بود، در زاویه اى نـشـسـتـه بودم و منتظر فامیل که بیاید و با هم برویم منزلشان . در این اثنا و به طور غـیـره مـنتظره پدرم رسید و پرسید: منتظر کسى هستى ؟ من که مى دانستم پدرم از این فرد فـامـیـل و پـدرش خـوشـش نـمـى آیـد، نخواستم بگویم که منتظر چه کسى هستم . و ایشان فـرمـودنـد: بیا با من ! و من همراه ایشان به راه افتادم . در صحن مطهر درى هست به سوى بـازار عبادوزها. وارد بازار شدیم و رفتیم نشستیم در مغازه یکى از دوستان قدیمى ایشان و با هم مشغول صحبت شدیم . من گاهى دلم شور مى زد که نکند فلانى سر وعده بیاید و مـن خـلاف وعـده کـردم بـاشـم . ایـشـان در فـرصـتـى کـه صـاحـب مـغـازه مـشغول صحبت با مشترى بود، به من رو کرد و گفت : او را فراموش ‍ کن ، او نخواهد آمد و حـتـى اگـر بـیـایـد، بحثهاى شما نتیجه اى ندارد جز ضیاع وقت . او با متانت از آن عـبـادوز خـواسـت کـه عـبـاى زیـبـا و مـد آن روز را بـراى مـن بـدوزد و مـن هـم خـیـلى خوشحال شدم و روز بعد رفتم و عبا را گرفتم و ایشان هم دید و از من پرسید: از این عـبا خوشت آمد؟ گفتم : آرى گفت : به اندازه خوشحالى اى که از غلبه بر فلان حـاصـل مـى شـد، یا کمتر یا بیشتر؟ یک مرتبه من متوجه شدم که گویا پدر از تمام مـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـه فـامـیـل و دیـدن بـرق و شـنـیـدن رادیـو را بـراى مـا نـقـل مـى کـنـد، بدون کم و کاست ! پرسیدم : چه کسى این مطلب را براى شما بازگو کرده است ؟ سکوت حاکم شد و چیزى نگفت .(123)
4. مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینى تهرانى در کتاب معادشناسى مى نویسند:
چـنـدیـن نـفـر از رفـقـا و دوسـتان نجفى ما از یکى از بزرگان علمى و مدرسین نجف اشرف نـقـل کـردنـد کـه او مـى گـفـت : مـن دربـاره مـرحـوم اسـتـاد العـلمـاء العـامـلیـن و قـدوة اهـل الحـق و الیـقـیـن و السید الاعظم و السند الافخم و طوء اسرار رب العالمین ، آقاى حاج مـیـرزا عـلى آقـا قـاضـى طـبـاطـبایى – رضوان الله علیه – و مطالبى که از ایشان احیانا نـقـل مى شد و احوالاتى که به گوش ‍ مى رسید در شک بودم . با خود مى گفتم : آیا این مـطـالبـى کـه ایـنها دارند درست است یا نه ؟ این شاگردانى که تربیت مى کنند و داراى چـنـیـن و چـنـان از حـالات و مـلکـات و کـمـالاتـى مـى گـردنـد، راسـت اسـت یـا تخیل ؟ مدتها با خود در این موضوع حدیث نفس مى کردم و کسى هم از نیت من خبر نداشت تا یک روز رفتم براى مسجد کوفه براى نماز و عبادت و به جا آوردن بعضى از اعمالى که براى آن مسجد وارد شده است .
مـرحـوم قـاضـى قـدس سـره به مسجد کوفه زیاد مى رفتند و براى عبادت در آنجا حجره خاصى داشتند و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند و بسیارى از شبها را به عـبـادت و بـیدارى در آنها به روز مى آوردند. در بیرون مسجد به مرحوم قاضى برخورد کـرده و سـلام کـردیـم و احـوال پـرسى از یکدیگر نمودیم و به قدرى با یکدیگر سخن گـفـتیم تا رسیدیم پشت مسجد. در این حال در پاى آن دیوارهاى بلندى که دیوارهاى مسجد را تشکیل مى دهد، در طرف قبله در خارج مسجد، در بیابان هر دو با هم روى زمین نشستیم تا قـدرى رفـع خـسـتـگـى کـرده و سپس به مسجد برویم . با هم گرم صحبت شدیم و مرحوم قـاضـى قـدس سـره از اسـرار و آیـات الهـیـه بـراى ما داستانها بیان مى فرمود و از مقام جـلال و عـظـمـت توحید و قدم گذاردن در این راه و در اینکه یگانه هدف خلقت ، انسان است ، مـطـالبـى را بـیـان مـى نـمـود و شـواهـدى اقـامـه مـى نـمـود مـن در دل بـا خـود حـدیـث نفس کرده و گفتم که واقعا ما در شک و شبهه هستیم و نمى دانیم چه خبر اسـت . اگـر عـمـر ما بدین منوال بگذرد واى بر ما! اگر حقیقتى باشد و به ما نرسد واى بـر مـا! و از طـرفـى هـم نـمـى دانـم کـه واقـعـا راسـت اسـت تـا دنبال کنم .
در ایـن حال مار بزرگى از سوراخ بزرگى بیرون آمد و در جلوى ما خزیده ، به موازات دیـوار مـسـجـد حرکت کرد. چون در آن نواحى مار بسیار است و غالبا مردم آنها را مى بینند، ولى تـا بـه حـال شـنـیـده نـشـده اسـت کـه کـسـى را گـزیـده بـاشـد. هـمـیـن کـه مـار بـه مقابل ما رسید و من فى الجمله وحشتى کردم . مرحوم قاضى اشاره اى به مار کرد و فرمود: مـت بـاذن الله ؛ بـمـیـر بـه اذن خدا مار فورا در جاى خود خشک شد. مرحوم قاضى بـدون ایـنـکـه اعـتـنـایـى کـنـد، شـروع کـرد بـه دنـباله صحبتى که با هم داشتیم و سپس برخاستیم و به داخل مسجد رفتیم .
مرحوم قاضى اول دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند و من هـم مـقـدارى از اعـمـال مـسـجـد را بـه جاى آوردم و در نظر داشتم که بعد از به جا آوردن آن اعـمـال ، بـه نـجـف اشـرف مـراجـعت کنم . در بین اعمال ناگاه به خاطرم گذشت که آیا این کـارى کـه این مرد کرد، واقعیت داشت یا چشم بندى بود مانند سحرى که ساحران مى کنند؟ خـوب اسـت بـروم بـبینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است . این خاطره به سخت بـه من فشار مى آورد تا اعمالى که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم و فورا آمدم بیرون مـسـجـد در هـمـان مـحـلى که با مرحوم قاضى نشسته بودیم . دیدم مار خشک شده و بر زمین افـتـاده اسـت . پـا زدم بـه آن ؛ دیـدم ابـدا حـرکـتـى نـدارد. بـسـیـار منقلب و شرمنده شدم . برگشتم به مسجد که چند رکعتى نماز گذارم ، نتوانستم و این فکر مرا گرفته بود که واقـعا اگر این مسائل حق است ، پس چرا ما ابدا به آنها توجهى نداریم . مرحوم قاضى در حـجره خود بود و به عبادت مشغول بود که بیرون آمد و از مسجد خارج شد براى نجف و من نـیـز خـارج شدم . در مسجد کوفه باز هم به هم برخورد کردیم آن مرحوم لبخندى به من زد و فرمود:
خوب است آقاجان ؛ امتحان هم کردى ، امتحان هم کردى !(124)
5. شواهد و دلایلى وجود دارد مبنى بر اینکه آن عالم ربانى طى الارض ‍ مى نمودند. یکى از ایـن دلایـل داسـتـانـى اسـت کـه مـا پـیش از این در بیان چگونگى آغاز نخستین مرحله درس اخـلاق و عرفان آن بزرگوار بیان نمودیم . در این مورد، علامه طباطبایى و نیز آیت الله حـاج شـیـخ عـبـاس ‍ قـوچـانـى ، وصـى مـرحـوم قـاضـى نـقـل فـرمـوده انـد کـه عـادت مـرحـوم قـاضـى ایـن بـود کـه در دو دهـه اول مـاهـهـاى مـبـارک رمـضـان ، چـهـار سـاعـت پـس از شـب ، دوسـتـان را در مـنـزل مـى پـذیـرفـتـنـد و مـجـلس درس اخـلاق ایـشـان تـا شـش ‍ سـاعـت پـس از شـب طـول مـى کـشـیـد، اما در دهه سوم درس را تعطیل مى فرمود و تا آخر ماه مبارک رمضان کسى ایـشـان را پـیـدا نـمـى کـرد. ایـشـان چـهـار هـمـسـر داشـتـنـد و در ایـن دهـه ، در منزل هیچ یک از آنها نبودند و حتى در مسجد کوفه و سهله نیز که بسیارى از شبها را در آن مـسـجـد بـیـتـوتـه مـى نـمـود مـشـاهـده نـمـى شـدنـد.(125) ایـن حـادثـه کـه هـر سال رخ مى داد و حوادثى دیگر، احتمال طى الارض داشتن آن مرحوم را تقویت مى کرد.
حـکـایـت دیـگـرى کـه عـلامـه طـبـاطـبـایـى در ایـن مـورد نـقل فرموده اند، این احتمال را تقویت مى نماید. مرحوم آیت الله سید محمد حسین تهرانى از قول ایشان چنین نقل مى کنند:
برادر ما، مرحوم آقا سید محمد حسن الهى قاضى یک روز به وسیله شاگردى که داشت و او احضار ارواح مى نمود نه با آینه و نه با میز سه گوش ، بلکه دستى به چشم خود مى کـشـیـد و فـورا احضار مى کرد، از روح مرحوم حاجى میرزا على آقاى قاضى راجع به طى الارض سـؤ ال کـرده بـود. مـرحـوم قـاضـى جواب داده بودند که طى الارض ، شش آیه از اول سوره طه است .(126)
مرحوم آیت الله تهرانى مى افزایند:
مـن از عـلامه طباطبایى پرسیدم : مراد از این آیات چیست ؟ آیا مرحوم قاضى خواسته اند بـه طـور رمـز صـحـبـت کـنـنـد و مـثـلا بـگـویـنـد طى الارض با اتصاف به صفات الهیه حاصل مى شود؟
علامه طباطبایى فرمودند: نه ؛ برادر ما مردى باهوش و چیزفهم بود و طورى مطلب را بـیـان مـى کرد مثل آنکه دستور العمل براى طى الارض را خودش از این آیات فهمیده است و ایـن آیـات بسیار عجیب است ، به خصوص آیه الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ؛ خـداونـد هـیچ معبودى جز او نیست ؛ تمام نامهاى نیکو تنها براى او است ، چون این آیه تمام اسماء را در وجود مقدس حضرت مقدس حضرت حق جمع مى کند و مانند جامعیت این آیه در قرآن کریم نداریم .
و نیز علامه طباطبایى مى فرمودند:
مـعـمـولا ایـشـان (مرحوم قاضى ) در حال عادى یک ده ، بیست روزى در دسترس بودند و مثلا رفقا مى آمدند و مى رفتند و مذاکراتى داشتند و صحبتهایى مى شد و آن وقت ، دفعة ایشان غیب مى شدند و یک چند روزى از چشم مردم دور بودند، نه در خانه و نه در مدرسه و نه در مسجد و نه در کوفه و نه در سهله ، ابدا از ایشان خبرى نبود و عیالاتشان هم نمى دانستند کـجـا مـى رفـتـنـد چـه مـى کـردنـد. هـیـچ کـس خبر نداشت . رفقا در این روزها به هر جا که احتمال مى دادند، مرحوم قاضى را مى جستند؛ ولى نمى یافتند. بعد از چند روزى باز پیدا مى شد و درس و جلسه هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دایر مى کردند.(127)
6. علامه طباطبایى مى فرمایند:
بـرادر مـا (مـرحـوم آیـت الله سـید حسن الهى ) به وسیله شاگردش از حضرت قاضى سؤ ال کـرده بـود کـه قالیچه حضرت سلیمان که آن حضرت روى آن مى نشست و به مشرق و مـغـرب عـالم مـى رفـت ، آیـا روى اسباب ظاهریه ، چیز ساخته شده اى بود و یا از مبدعات الهـیـه بـود و هـیـچ گـونـه بـا اسباب ظاهریه ربطى نداشت ؟ آن شاگرد چون از مرحوم قـاضـى سـؤ ال مـى کند، ایشان فرموده بودند: فعلا چیزى در نظرم نمى آید، ولیکن یـکـى از مـوجـوداتى که در زمان حضرت سلیمان بودند و در این کار تصدى داشتند، الان زنـده انـد، مـى روم از او مـى پـرسـم . در ایـن حـال مـرحوم قاضى روانه شدند و مقدارى راه رفتند تا آنکه منظره کوهى نمایان شد چون بـه دامنه کوه رسیدند، یک شبحى در وسط کوه که شباهت به انسان داشت دیده شد. مرحوم قـاضـى از آن شـبـح سـؤ ال و مـقدارى با هم گفتگو کردند. آن شاگرد از مکالماتشان هیچ نـفـهمید؛ ولى چون مرحوم قاضى برگشتند، گفتند: مى گوید از مبدعات الهیه بود و هیچ گونه اسباب ظاهریه در آن دخالتى نداشته است .(128)
7. علامه طباطبایى مى فرمایند:
در روایـت اسـت کـه چـون حـضـرت قـائم ظـهـور کـنـنـد، اول دعوت خود را از مکه آغاز مى کنند؛ بدین طریق که بین رکن و مقام ، پشت به کعبه نموده و اعـلان مـى فـرمـایـنـد و از خـواص آن حـضرت ، 360 نفر در حضور آن حضرت مجتمع مى گـردنـد. مـرحـوم اسـتـاد مـا قـاضـى رحـمـة الله عـلیـه – مـى فـرمـودنـد کـه : در ایـن حـال ، حـضـرت بـه آنـهـا مطلبى مى گویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر مى گـردنـد و چـون همه آنها داراى طى الارض هستند، تمام عالم را تفحص مى کنند و مى فهمند کـه غیر از آن حضرت ، کسى داراى مقام ولایت مطلقه الهیه و مامور به ظهور و قیام و حاوى هـمـه گـنـجـیـنـه هـاى اسـرار الهـى و صـاحـب الامـر نـیـسـت . در ایـن حال همه به مکه مراجعت مى کنند و به آن حضرت تسلیم مى شوند و بیعت مى نمایند. مـرحـوم قـاضـى (ره ) مـى فـرمـودنـد: من مى دانم آن کلمه اى را که حضرت به آنها مى فرمود و همه از دور آن حضرت متفرق شدند چه بود. و من در روایت دیده ام که حضرت صادق علیه السلام مى فرمایند: من آن کلمه را مى دانم .(129)
آرى ، بنده اى که تمام لحظات عمر خویش را در اندیشه دوست سپرى کرده و به مقام قرب او نایل شده باشد، محل ظهور و بروز امور خارق عادتى خواهد شد که براى همگان عجیب و شـگـفت آور است . اما چه عجب ! این خداوند است که چشم و گوش و زبان و دست و پاى بنده مـقـرب خـویـش ‍ شـده اسـت ، چـنـان که در روایتى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند:
مـا تـحـبـب الى عبد بشى ء احب الى مما افترضت علیه و انه لیتحبب الى بالنافلة حتى احـبـه ؛ فـاذا احـبـبـتـه کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى یـنـطق به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها؛ اذا دعانى اجبته و اذا ساءلنى اعـطـیـتـه ؛ بـنـده مـن بـا چـیـزى مـحبوبتر از آنچه بر او واجب کرده ام نسبت به من اظهار دوسـتـى نـمى کند و همانا او با انجام نوافل آن قدر اظهار محبت مى کند تا آنکه او را دوست بدارم و چون او را دوست بدارم ، گوش او که با آن مى شنود و چشم او که با آن مى بیند و زبـان او کـه با آن سخن مى گوید و دست او که با آن مى گیرد و پاى او که با آن راه مـى رود خـواهم بود؛ هرگاه مرا بخواند، جوابش مى دهم و اگر درخواستى کند، به او عطا مى کنم …(130)
5 – غروب آفتاب
مـاه ربیع الاول سال 1366 ق . شاهد واپسین روزهاى زندگى خاکى عارف پرهیزکار نجف اشـرف بـود. جـسـم رنـجـور ایـن حـکـیـم ذوب شـده در ولایـت ، دیـگـر تـوان تـحـمل روح مشتاق او را نداشت . یک سده پژوهش ، تدریس ، عبادت و پارسایى و خدمت به سـالکـان و دیـن بـاوران ، جـسـم آقـا سـیـد عـلى را بـه پـیـکـرى نـحـیـف بـدل سـاخـتـه بـود. او دیگر به چیزى جز پرواز نمى اندیشید. از بام تا شام در بستر بـیـمـارى بـه گنبد و گلدسته هاى حرم مولایش ، امیرالمؤ منین ، على علیه السلام چشم مى دوخـت تـا کـى اشـارتـى کـنـد و اجـازه حـضـور دهـد. روان آسـمـانـى سـیـد کـهـنـسـال نـجـف ، بـى قـرارتـر از پیش به لحظه موعود نزدیک مى شد و لحظه ها براى چـشـمـان بـیدار و سرشک آلوده انبوه شیفتگان استاد بزرگ حوزه علمیه بسیار شتابان مى گذشت . سرانجام همه چیز براى وقوع آن حادثه بزرگ آماده شد:
هـوا طـوفـانـى بود و بنده سید محمد حسن قاضى چون در مدرسه حجره داشتم ، مى بایست زودتـر بـروم به منزل و به عنوان شام چیزى بخورم و بروم به حجره ، ایامى که پدر بزرگوارم مریض بودند، چون صداى مرا در منزل شنیدند، صدا زدند و از من خواستند که دسـتـشـان را بـگـیـرم و از اتاق ایشان را بیرون بیاورم که قدرى هواى تازه به مشامشان بـرسـد. البـتـه ایـن کـار را اغـلب روزهـا مـى کـردنـد تـوسـط بـنـده یـا دیـگـران که در مـنـزل بـودنـد؛ ولى آن روز بـه خـصـوص مـرا صـدا زدنـد و قـبـول نـکـردنـد کـه دیگرى بیاید. وقتى که آمدم ، دستهاى خود را بلند کرد و اشاره به اینکه : کمک کن تا بلند شوم ! بلند شدند. اشاره کردند که : مرا ببر بیرون ! آرام آرام ایـشـان را آوردم بـیـرون اتـاق . وسـط منزل نظرى به اطراف انداختند و نظر دیگرى به آسمان آن روز و فورا اشاره کردند که : مـرا بـرگـردان ! آسـمـان آن روز خـیلى آشفته و طوفانى بود و در اثر جریان بادها از اطـراف و بـرخـورد بـا ابـنـیه و ساختمانهاى مجاور، صداهاى عجیبى در فضا مى پیچید و هراسى به دلها، معمولا انسان در حوادث آسمانى ، نگرانى فوق العاده اى در خود احساس مـى کـند و چون هیچ راهى و کوششى نمى یابد براى نجات و خلاصى از آن وضع عجیب ، لذا یـک سـر، دل به جاى دیگر رو مى آورد. در برابر حوادث دیگر انسان این طور نیست ؛ بـلکـه مـتـوجـه وسـایـل و اسـبـاب مـى شـود کـه خـود بـحـث مستقل لازم است که مشروحا باید به آن پرداخت .
خـلاصـه پـدر نـشـسـت روى فـرش و سـر را نـهـاد روى زانـوى مـن کـه از هـر جـا غـافـل بـودم . شـروع کـردنـد بـه ذکـر شـهـادتـین و آیاتى از قرآن خواندن و سفارشات بـخـصـوص بـه مـیـان آوردن … بـرادرهـاى بـزرگتر از خود هم داشتم ، ولى در آن ساعت حـاضـر نبودند و قرعه فال به نام من بیچاره و افسرده زدند. بلى ؛ من هم با تمام وجود گـوش مـى دادم و وصـایاى ایشان را در اعماق درونى خود جاى مى دادم . انگشت بر لبهاى خـود نهادند که : این حرفها را به کسى نگو! حالا که نصیب تو بود، نزد تو باشد. زنـدگـى در گـذر اسـت و آنـچه براى انسان مى ماند، تقوا و پرهیزکارى و خدمت به خلق اسـت … بـعـد فـرمـودنـد کـه : صـبـح زود بـیـا بـه مـنـزل ، زودتـر از هـر روز! مـن هـم اذان صـبـح ، خـلاف معمول آمدم به منزل و صداى شیون و گریه از خانه بلند بود…(131)
پـیـکـر مـطهر مرحوم آیت الله العظمى قاضى طباطبایى به وسیله عالم پرهیزکار، مرحوم آقا سید محمد تقى طالقانى (132) غسل داده شد و پس از طواف بر گرد مزار مولایش ، امیرالمؤ منین على علیه السلام ، در میان حزن و اندوه دوستان و ارادتمندانش در کنار اجدادش در وادى السلام نجف اشرف به خاک سپرده شد. حشره الله مع الانبیاء و الصدیقین .
وصیت نامه مرحوم آیت الله قاضى
وصـیـت کـردن ، سـنـت دیـریـن و روشـى اسـت کـه اکـثـر مـردم و هـمـه عـالمـان بـه آن عمل مى نمایند.
بر طبق روایتى ، رسول خدا حضرت محمد مصطفى صلى الله علیه و آله مى فرمایند:
مـا یـنـبـغـى لاءمـرى مـسـلم ان یـبیت لیلة الا و وصیته تحت راسه ؛ براى هیچ مسلمانى سـزاوار نـیـسـت شبى را بگذراند، مگر اینکه وصیت خود را نوشته و زیر سرش گذاشته باشد.(133)
یـکـى از جـنـبه هاى مثبت این سنت نیکو، افزون بر سفارش به پرداخت حقوق مردم و تدارک تکالیف و بازمانده الهى ، وصیت بازماندگان به تقوا و رعایت حریم خداوند و دعوت به ترک دنیا و عبرت آموزى از تحولات آن مى باشد. در این راستا، برخى از وصیت نامه هاى عـلمـا و دانـشـمـنـدان ، زبانزد عام و خاص شده است که از آن جمله مى توان به وصیت نامه سید بن طاووس و علامه حلى اشاره کرد که در آنها به بهترین وجهى به آنچه یک مسلمان بـه آن احـتـیـاج دارد پـرداخـتـه و تـوجـه خـوانـنـده بـه مسائل مبدا و معاد جلب شده است .
وصیت نامه آیت الله العظمى قاضى نیز از جمله وصیت نامه هاى بسیار مفید و آموزنده است که متن آن از این قرار است :
بسم الله الرحمن الرحیم
الحـمـد لله الذى لا یـبقى الا وجهه و لا یدوم الا ملکه و الصلوة و السلام على خاتم النبیین الذى هـو البـحـر و الائمة الاطهار من عترته جواریه و فلکه ، صلى الله علیه و علیهم ما سلک سلکه و نسک نسکه .
و بـعـد، وصـیـت از جـمـله سـنـن لازمـه است و بنده عاصى ، على بن حسین الطباطبایى چندین مـرتـبه وصیت نامه نوشته ام و اینکه در این تاریخ که روز چهارشنبه ، دوازدهم ماه صفر سـنـه هـزار و سـیـصـد و شـسـت و پـنـج (1365) اسـت و ایـن وصـیـت نـامـه دو فـصـل اسـت : یـک فـصل در امور دنیا، فصل دیگر در امور آخرت است . مقدم دارم ذکر دنیا را چنان که حق – تبارک و تعالى – در خلقت و ذکر آخرت مقدم داشته است .
دیـگـر آنـکـه از جـمـله قـروض ، پـنـجـاه تـومـان اسـت کـه مال الوصیة علیین رتبت ، حاج سید قریش قزوینى است و بعد از ایشان به حاجى امام قلى رسیده است و از حاجى قلى به والد حقیر رسیده است – رضوان الله علیهم اجمعین . این وجه باید در دست کسى که اهلیت آن را داشته باشد برسد که در دهه محرم از فایده شرعیه آن عـزادارى بـکـنـد، چـیـزى از آن بـه روضـه خـوان بـرسـد، بـه چـاى و قـهـوه و امثال این صرف نشود- ان شاء الله تعالى .
واگر شخص دیگرى را معرفى کردم ، در حاشیه همین وصیت نامه مى نویسم و بعد از این اگر تغییر و تبدیل به نظر رسید، در ذیل ورقه نوشته مى شود.
و فـصـل دوم در امـور آخرت و عمده آنها توحید است . خداى تعالى مى فرماید: ان الله لا یـغـفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء (نساء 48) همانا خداوند شرک به خود را نمى بخشد و جز آن را براى هر که بخواهد مى بخشد. و این مطلب حقیقتش به سـهـولت بـه دسـت نـمـى آیـد و از اولادهـاى بـنـده کـسـى تـا حال مستعد تعلیم آن ندیده ام و از رفقا هنوز وصى آخرتى معین نکرده است که شما را به پـیـروى او امـر کـنـم . عـجـالتـا ایـن شـهـادت را از بـنـده تحمل نمایید:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له کما شهد الله لنفسه و ملائکته و اولوا العلم من خلقه لا اله الا هو العزیز الحکیم الها واحدا احدا صمدا لم یتخذ صاحبة و لا ولدا و لا شریک له فـى الوجـود و لا فـى الالوهـیـة و لا فـى العـبـودیـة و اشـهد الله سبحانه و ملائکته و انـبـیـاءه و سـمـاءه و ارضـه و مـن حضرنى من خلقه و ما یرى و لا یرى و اشهدکم یا اهلى و اخوانى على هذه الشهادة بل کل من قرا هذا الکتاب و بلغه شهادتى و اتخذکم جمیعا شاهدا و اشـهـد ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و صدق المرسلین و ان اوصیاءه من عترته اثنا عشر رجلا اولهم امیرالمؤ منین على بن ابى طالب و آخرهم الامام منتظر لدولة الحق و انه یـَظـهـر و یُظهر دین الحق – صلى الله علیه و علیهم – و اشهد ان البعث حق و النشور حق و کـلمـا جـاء بـه رسول الله او قاله اوصیاؤ ه – صلى الله علیه و علیهم – حق لا ریب فیه . اسـال الله المـوت عـلى هـذه الشـهـادة و هـو حـسـبـنـا جـمـیـعـا و نـعـم الوکیل . الحمد لله رب العالمین .
امـا وصـیـتـهـاى دیـگـر، عـمـده آنـهـا نـمـاز اسـت . نـمـاز را بـازارى نـکـنـیـد، اول وقـت بـه جـا بـیـاوریـد بـا خضوع و خشوع ! اگر نماز را تحفظ کردید، همه چیزتان مـحـفـوظ مـى مـاند و تسبیحه صدیقه کبرى سلام الله علیها و آیة الکرسى در تعقیب نماز تـرک نـشـود؛… واجـبـات اسـت و در مـسـتـحبات تعزیه دارى و زیارت حضرت سیدالشهداء مسامحه ننمایید و روضه هفتگى ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشایش امور است و اگر از اول عـمـر تـا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزیت و زیارت و غیرهما به جا بیاورید، هـرگـز حـق آن بـزرگـوار ادا نـمـى شـود و اگـر هـفـتـگـى مـمـکـن نـشـد، دهـه اول محرم ترک نشود.
دیـگـر آنـکـه ، اگـر چـه ایـن حرفها آهن سرد کوبیدن است ، ولى بنده لازم است بگویم ، اطـاعـت والدین ، حسن خلق ، ملازمت صدق ، موافقت ظاهر با باطن و ترک خدعه و حیله و تقدم در سلام و نیکویى کردن با هر بر و فاجر، مگر در جایى که خدا نهى کرده . اینها را که عـرض کـردم و امـثـال ایـنـهـا را مـواظـبـت نـمـایـیـد! الله الله الله کـه دل هیچ کس را نرنجانید!
تا توانى دلى به دست آور
دل شکستن هنر نمى باشد
و عن تقریر الاحقر،
على بن الحسین الطباطبایى
(محل مهر)
در زیـر وصـیت نامه ، مرحوم سید هاشم حداد، آیت الله شیخ عباس هاتف قوچانى ، آیت الله سـیـد جـمـال مـوسـوى گـلپـایـگانى و آیت الله عبدالنبى عراقى آن را تایید نموده و به درستى آن گواهى داده اند.
فرزندان آیت الله سید على قاضى طباطبایى
فرزندان ذکور آن مرحوم عبارتند از:
1. سـیـد تـقـى ؛ 2. سـیـد مـهدى ؛ 3. سید محمد حسن ؛ 4. سید کاظم ؛ 5. سید جواد؛ 6. سید باقر، 7. سید محمد على ؛ 8. سید صادق 9. سید جعفر؛ 10. سید آقا.
و دامادهاى ایشان عبارتند از:
1.آیـت الله سـیـد عـلى عـیـنکى طباطبایى ؛ 2. آیت الله میرزا ابراهیم شریفى ؛ 3. آیت الله شیخ محمد سرابى ؛ 4. سید کاظم رفیقى ؛ 5. میرزا محمد حسین تبریزى .
6 – تاءلیفات ، اشعار، نامه ها
مقدمه
هـمـان طـور کـه پـیش از این بیان شد، آیت الله العظمى قاضى بخشى از قرآن را تفسیر نـمـوده بودند و نیز تاءلیفاتى در فقه و اصول داشتند که متاسفانه بیشتر آنها از بین رفـتـه اسـت . یـکـى از نـوشـتـه هـاى به جا مانده از ایشان ، تعلیقه اى بر کتاب ارشاد، تـاءلیـف شـیـخ مـفـیـد – اعـلى الله مـقـامـه الشـریـف – و نـیـز شـرح حـال مـؤ لف آن کـتـاب وزیـن است که در دوران جوانى به زبان عربى نگاشته شده و در ابـتـداى هـمـان کـتـاب بـه چـاپ رسـیـده اسـت . در ایـنـجـا مـتـن شـرح حال شیخ مفید به قلم مرحوم آیت الله قاضى طباطبایى قدس سره را مرور مى کنیم .
شرح حال شیخ مفید (قدس سره )
هـو الشـیـخ الامـام ابـو عبدالله محمد بن النعمان بن عبدالسلم بن جابر بن النعمان بن سـعـیـد بـن جبیر بن وهیب بن بلال بن اوس بن سعید بن سنان بن عبدالدار بن الرباب بن فطر بن زیاد بن الحرث بن مالک بن ربیعة بن کعب بن الحرث بن کعب بن علة بن جلد بن مـالک بـن ازد بـن زیـد بـن کـهلان بن سبا بن یشجب بن یعرب بن قحطان . ذکر هذا النسب تـلمـیـذه ابـوالعـبـاس ، احـمـد بـن عـلى بـن احـمـد بـن العـبـاس النـجـاشـى صـاحـب کـتـاب الرجـال – رحـمـة الله تـعـالى – و نـقـله عـنـه فـى مـجـالس المـؤ مـنـیـن و الشـیـخ الجـلیـل یوسف بن احمد بن ابراهیم البحرانى صاحب الحدائق فى کتاب المسمى بلؤ لؤ ة البحرین و قال العلامه – قدس الله تعالى سره العزیز – فى الخلاصة فى ترجمته : مـحـمد بن محمد بن النعمان ، یکنى ابا عبدالله و یلقب بالمفید و له حکایة فى تسمیته بـالمـفـیـد ذکـرنـاهـا فـى کـتـابـنـا الکـبـیـر و یـعـرف بـابـن المـعـلم ، مـن اجـل مـشـایـخ الشـیـعة و رئیسهم و استاذهم و کل من تاخر عنه استفاد منه و فضله اشهر من ان یـوصـف فى الفقه و الکلام و الروایة ؛ اوثق اهل زمانه و اعلمهم . انتهت رئاسة الامامیة فى وقته الیه و کان حسن الخاطر دقیق الفطنة حاضر الجواب ؛ له قریب من مائتى مصنف صغار و کـبـار. مات قدس الله روحه لیلة الجمعة لثلاث خلون من شهر رمضان سنة ثلث عشرة و اربـع مـائة و کـان مـولده یـوم الحـادى عـشر من ذى القعده سنة ست و ثلاثین و ثلث مائة و قـیـل سـنـة ثـمان و ثلاثین و ثلاثمائة و صلى علیه الشریف المرتضى ، ابوالقاسم ، عـلى بـن الحـسـیـن بـمـیـدان الاشـنـان و ضـاق عـلى النـاس مع کبره و دفن فى داره سنین و نـقـل الى مـقـابـر قریش بالقرب من السید الامام ابى جعفر علیه السلام عند الرجلین الى جانب قبر شیخه الصدوق ، ابى القاسم جعفر بن محمد بن قولویه . قلت : و قد ذکر ابـن ادریـس – رحـمـه الله تـعـالى – فـى آخـر السـرائر الحـکایة التى اشار الیها فى الخـلاصـة و مـلخـصـهـا انـه کـان فـى ایـام اشـتـغـاله عـلى ابـى عـبـدالله المـعـروف بالجعل فى مجلس على بن عیسى الرمانى فسال رجـل بـصـرى عـلى بـن عـیـسـى عـن یـوم الغـدیـر و الغـار فـقـال : امـا خـبـر الغـار فدرایة و اما خبر الغدیر فروایة و الروایة ما توجب ما یوجبه الدرایـة . ثـم انـصـرف البـصـرى ؛ فـقـال المـفـیـد: مـا تـقـول فـى مـن قـاتـل الامـام العـادل ؟ قـال : کـافـر. ثـم اسـتـدرک و قـال : فـاسـق . قـال : مـا تـقـول فـى امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى ؟ فـقـال : امـام . قـال : مـا تـقـول فـى طـلحـة و الزبـیـر و یـوم الجـمـل ؟ قـال : تـابـا. قـال : امـا خـبـر الجـمـل فـدرایـة و امـا خـبـر التـوبـة فـروایـة . فـقـال له : اءکـنـت حـاضـرا حـیـن سـاءلنـى البـصـرى ؟ قـال : نـعـم . فـدخـل مـنـزله و اخـرج مـعـه ورقـة قـد الصـقـهـا و قـال : اوصـلهـا الى شـیـخک ابى عبدالله فجاء بها الیه فقراها و هو یضحک ثم قـال : قـد اخـبرنى بما جرى بینک و بینه و لقبک بالمفید. و یروى له قریب من هذا مع القاضى عبدالجبار المعتزلى و قال الیافعى فى تاریخه عند ذکر سنة ثلاث عشرة و اربـعـمـائة : و فـیـهـا تـوفى عالم الشیعة و امام الرافضة صاحب النصانیف الکثیرة ، شـیـخـهـم المـعـروف بـالمـفـیـد و بـابـن المـعـلم ایـضـا، البـارع فـى الکـلام و الجـدل و الفـقـه و کـان یـنـاظـر اهـل کـل عقیدة مع الجلالة و العظمة فى الدولة البویهیة . قـال ابـن ابـى طـى : و کـان کـثـیـر الصـدقات عظیم الخشوع کثیر الصلوة و الصوم خشن اللبـاس و قـال غـیره : و کان عضدالدوله ربما زار الشیخ المفید و کان شیخا ربعة نحیفا اسـمـره . عاش ستا و سبعین سنة . و له اکثر من ماءتى مصنف و کانت جنازته مشهودة و شیعته ثـمـانـون الفـا مـن الرافـضـة و الشـیـعـة و اراح الله مـنـه . انـتـهى کلام الیافعى . اقـول : و هـذا الرجـل مـن اکـابـر العـامـة و مـتـعـصـبـهـم و قـد رایـت مـن آخـر کـلامـه مـا یـدل عـلى عـنـاده و شـدة بـغـضـه لمـثـل هذا الشیخ و مع ذلک لم یمکنه جحد مناقبه الدینیة و الدنیویة و العلمیة و العملیة : فالان حق ان یقال کمال قال :
و ملیحة شهدت لها ضراتها
و الفضل ما شهدت به الاعداء
و عـن الشـیـخ یـحیى بن البطرین الحلى – رحمة الله تعالى – فى کتاب نهج العلوم الى نـفـى المعدوم انه ذکر فى تزکیة المفید طریقین : احدهما صحة نقله عن الائمة الطاهرین بما هـو مـذکـور فـى تـضـاعـیـفـه مـن المـقـنـعـة و غـیـرهـا مـن کـتـبـه الى ان قـال : و امـا طـریـق الثـانـى فـى تـزکـیـتـه فـهـو مـا یـرویـه کافة الشیعة و یتلقاه بـالقـبـول من ان صاحب الامر – صلوات الله علیه و على آبائه – کتب الیه ثلاث کتب فى کل سنة کتابا و کان نسخة عنوان الکتاب : للاءخ السدید و المولى الرشید الشیخ المفید، ابـى عـبـدالله محمد بن محمد بن النعمان ، ادام الله اعزازه ! ثم ذکر بعض ما اشتملت عـلیـه الکـتـب مـمـا یـدل عـلى عـلو شـانـه و ارتـفـاع مـقـامـه ؛ ثـم قـال : و هـذا اوفـى مـدح و تـزکـیـة و ازکـى ثـنـاء و نـظـریـة بقول امام الامة و خلف الائمة . انتهى .
و قال فى مجالس المؤ منین : هذه الابیات منسوبة الى صاحب الامر صلوات الله علیه و على آبائه – و وجدت مکتوبة على قبر الشیخ قدس ‍ سره
لا صـوت النـاعـى بـفـقـدک انـه
یـوم عـلى آل الرسول عظیم
ان کنت قد غیبت فى جدث الثرى
فالعدل و التوحید فیک مقیم
و القائم المهدى یفرح کلما
تلیت علیک من الدروس علوم
قـال صـاحـب الحدائق بعد نقل هذه الابیات عنه : و لیس هذا ببعید بعد خروج ما خرج عنه عـلیـه السـلام فـى التـوقـیـقـات للشـیـخ المـذکـور المـشـتـمـلة عـلى مـزیـد التـعـظـیم و الاجـلال . ثـم ذکـر نـسـخ التـوقـیـقـات عـن الشـیخ ابى منصور، احمد بن ابى طالب الطبرسى فى کتاب الاحتجاج .
هـذا؛ و ان مناقب الشیخ – روح الله روحه – کثیره و فضائله جمة لا یتسع المقام ذکرها و انها مشهورة و فى القلیل منها کفایة و الله ولى التوفیق .
بـخـش دیـگرى از نوشته هاى به جا مانده از مرحوم آیت الله سید على قاضى طباطبایى ، اشعارى است که به مناسبتهاى مختلف سروده اند، در اینجا بعضى از سروده هاى ایشان را نقل مى کنیم :
غدیریه به زبان فارسى
شاد باش اى دل که شاد آمد غدیر
هم مخورانده که آید دیر دیر
روزهایت زوجه نوروز است عید
لیلة القدر است شبها بى نظیر
کى توانى مدح این فرخنده گفت
یا که گردد لطف یزدان دستگیر
بس درود کردگار اول بگوى
تا شود مدح و ثنایت دلپذیر
گفتمش اینجا دویى از جادویى است
چشم خود سرمه نکردستى تو دیر
پس غدیر اى جان در او اسرارهاست
نقطه او، عالم به گردش ‍ مستدیر
مـدح مـداحـان عـالم آن اوسـت
کـه فـرو مـانـد در اوعقل دبیر
روز فـضـل و فـصـل و اصـل روزهـاسـت
شـادى عـشـاق جـان ودل اسیر
روز الطاف است از یزدان پاک
فرشى از سندس ، لباسى از حریر
روز جنات است و غلمان و قصور
سلسبیل جارى از عرش ‍ کبیر
باغها از قدرت حق ساخته
نه در او حَر و نه ضدش ‍ زمهریر
________________________________________
بازگو آخر چه بود اى جان دل
از چه از شادى نتانى گشت سیر
که پس از پیرى تو خندانى و خوش
اى عجب سور و سرور از کهنه پیر
رو تو خاک خویش آماده بکن
تا یکى وردى کنى موى چو شیر
گفت از آن شادم که اللهم خداست
پس پیمبر احمد و حیدر وزیر
از چه پژمان کردم و آشفته رنگ
مى رسد در سر بشارات بشیر
پیر بودم گشتم از یوسف جوان
کور بودم گشتم از نورش ‍ بصیر
پس به ملک فقر عین سلطنت
مى ز یم به از کیان و اردشیر
سر بنهفته همان ناگفته به
حوروش آن به که باشد در ستیر(134)
بانگ ناى و جنگ گوش و گاو و خر
خوش نیاید صوتشان صوت الحمیر
________________________________________
هـمـچـو کـرکـس کـو بـه مـردارى خـوش اسـت
هـسـت از لوز و شـکـر بـىمیل و سیر
لوز و شکر طوطى خوش لهجه است
که شد از صوت حسن در دار و گیر
این چنین بدبخت و جیز و تنگ چشم
چون نیفتد از غدیر اندر زحیر
شرح نهج و آن حکایتها ببین
بشنوى تا شرشر شر شریر
با پیمبر یا که قرآن مجید
یا على کارى ندارند این نفیر(135)
جمله عالمهاى جاوید خداى
پیش اینان خورده تر از یک نقیر(136)
خویش را مسکین رها کن زین مقال
حیف مى دان یاد سگ در نزد شیر
خویش را مى کن فداى خاندان
حسبک الرحمن ذوالعرش ‍ الکبیر
مرحوم قاضى این اشعار را نیز در سن 20 سالگى سروده است :
وادى السلام ام بقیع الغرقد
اول اولى عدة الى الغد
فـیـه وصـى المـصـطـفـى و المـهـتـدى
فـىکل امر ذوالسبیل الارشد
لا هجعت عینى بغیر ارضه
و لیتنى فى غیرها لم ارقد
تـطـایـرت قـلوبـنـا نـحـو الحـمـى
تـطـایـر الفـراشحول المرقد
یهیم قلبى نحوه منذ الجسا
کما تهیم النیب نحو المورد
اعـد سـاعـاتـى صـبـاحـا و مـسـا
یـا رب قـربل لرحیل موعدى
شعر زیر نشان دهنده عشق و علاقه مرحوم آیت الله قاضى به نجف اشرف است :
مستنقع یشفى لظى الاکباد
ابرذ بعیش وفقوا برشاد
و اذا اخذت الکاس ثمة طمها
و على الحمى فاذکر و جیب فوادى
واذکر بها وقفاتنا و منازلا
و مرابعا فیها بجنب الوادى
و استنظرونا بالمآب فاننا
نرجو معاودة مع العواد
فـالقـرب بـعـد البـعـد احـلى مـطـعـمـا
و العـود احـمـد عـنـداهل البادى

نامه ها و دستورالعمل هاى عرفانى
آنـچـه پـیـش روى شـماست ، قطره اى از دریاى معارف آن حکیم عارف و رهرو راهنما است که بـراى گروهى از شاگردان خویش بیان مى فرمود تا نفوس آنان را از ظلمت ناسوت به عالم ملکوت پرواز دهد. اینک دریچه دل را بر مقدم نفس قدسى او مى گشاییم تا اندرزهاى ملکوتى زنگار را از قلبمان بزداید و ما را جانى تازه بخشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحـمـد لله رب العـالمـیـن و الصـلوة و السـلام عـلى الرسـول المبین و وزیر الوصى الامین و ابنائهما الخلفاء الراشدین و الذریة الطاهرین و الخلف الصالح و الماء المعین ، صلى الله و سلم علیهم اجمعین !
تنبه فقد و افتکم الاشهر الحرم
تیقظ لکى تزداد فى الزاد و اغتنم
فقم فى لیالیها و صم فى نهارها
لِشکر اله تم فى لطفه و عم
و لا تـهـجـعـن فـى اللیـل الا اقـله
تـهـجـذ و کـم صـب مـن اللیل لم ینم
و رتل کتاب الحق و اقراه ماکثا
باحسن صوت نوره یشرق الظلم
فلم تحظ بل لم یحظ قط بمثله
و اخطا من غیر الذى قلته زعم
و سـلم عـلى اصـل القـران و فـضـله
بـقـیـة ال الله کن عبده السلم
فـمـن دان للرحـمـن فـى غـیـر حـبـهـم
فـقـد صل فى انکاره اعظم النعم
فحبهم حب الاله استعذ به
هم العروة الوثقى فبالعروة اعتصم
و لا تک باللاهى عن القول و اعتبر
معانیه کى ترقى الى ارفع القمم
عـلیـک بـذکـر الله فـى کـل حالة
و لا تن فیه لا تقل کیف ذا و کم
فهذا حمى الرحمن فادخل مراعیا
لحرمانه فیهما و عظمه و التزم
فمن یعتصم بالله یهد صراطه
فان قلت ربى الله یا صاح فاستقم
قـال عـز مـن قـائل : و من یعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقیم (137) و قال : واستقم کما امرت (138) و قال جـل جـلاله العـظـیـم : ان الذیـن قـالو ربـنـا الله ثـم اسـتـقـامـو تتنزل علیهم الملائکة …(139)
انـتـبـهوا اخوانى الاءعزة – وفقکم الله لطاعته ! – فقد دخلنا فى حمى الاشهر الحرم ؛ فما اعـظـم نـعـم البـارى عـلیـنـا و اتـم ! فـالواجـب عـلیـنـا قـبـل کـل شـى ء التـوبـة بـشروطها اللازمة و صلواتها المعلومه ثم الاحتماء من الکبائر و الصغائر بقدر القوة . فلیلة الجمعة او یوم الاحد تصلون صلوة التوبة لیلة الجمعة او نـهـارهـا، ثـم یـعـیـدونـهـا یوم الاحد فى الیوم الثانى من الشهر، ثم تلتزمون المراقبة الصـغـرى و الکـبـرى و المـحـاسبة و المعاقبة بما هو احرى ، فان فیها تذکرة لمن اراد ان یـتـذکـر او یخشى ، ثم اقبلوا بقلوبکم و داووا امراض ذنوبکم و هونوا بالاستغفار خطوب عیوبکم و ایاکم و هتک الحرمات ! فان من هتک – و ان لم یهتک الکریم علیه – فهو مهتوک .
و انـى یـرجـى النـجـاة لقـلب ارتـبـکـت فـیـه الشـکـوک حـتـى یـسـلک سـبـیـل المتقین و یشرب من الماء المعین مع المحسنین و الله المستعان على نفسى و انفسکم و هو خیر معین .
1. علیکم بالفرائض فى احسن … اوقاتها و هى مع نوافلها الاحدى و الخمسین … فان لم تـتـمـکـنـوا فـبـاءربـع و اربـعـیـن و ان مـنـعـتـکـم شـواغـل الدنـیـا فـلا اقل من صلوة الاوابین .
2. امـا صـلوة اللیـل فـلا مـحـیـص عـنـهـا عـنـد المـؤ مـنـیـن و العـجـب مـمـن یـروم مـرتـبـة مـن الکمال و هو لا یقوم اللیال و ما سمعنا احدا نال مرتبة منه الا بقیامها.
3. و عـلیـکـم بـقـراءة القرآن الکریم فى اللیل بالصوت الحسن الحزین ؛ فهو شراب المؤ منین .
4. و عـلیـکـم بـالتـزام الاوراد المـعـتـادة التـى هـى بـیـد کـل واحـد مـنـکـم … و السـجـدة المعهودة من خمسمائة الى الف و زیارة المشهد الاعظم لمن کان مجاورا کل یوم و اتیان المساجد المعظمة ما امکن و کذا سائر المساجد؛ فان المومن فى المسجد کالسمکة فى الماء.
5. و لا تترکوا بعد الصلوات المفروضات تسبیحة الصدیقة صلوات الله علیها… فانها من الذکر الکبیر… و لا اقل فى کل مجلس دورة .
6. و مـن اللازم المـهـم الدعـاء لفـرج الحـجـة صـلوات الله عـلیـه فـى قـنـوت الوتـر، بـل فـى کـل یـوم و فـى جـمـیـع الدعـوات و قـراءة الجـامـعـة فـى کل یوم جمعة ؛ اعنى الجامعة المشروحة المعروفة .
7. و لا تکون التلاوة اقل من جزء.
8. و اکـثروا من زیارة الاخوان الابرار، فانهم الاخوان فى الطریق و الرفیق فى المضیق و زیارة القبور فى النهار غبا و تزوروا لیلاة .
مـا لنـا و للدنـیـا! قـد غـرتـنـا و شـغـلتـنـا و اسـتـهـوتـنـا لیـسـت لنـا؛ فـطـوبـى لرجال ابدانهم فى الناسوت و قلوبهم فى اللاهوت ! اولئک الاقلون عددا…
اقول ما تسمعون …. و استغفر الله .
سلخ ج 2/1357 ه .
نـوشته زیر پاسخ مرحوم آیت الله سید على قاضى طباطبایى به نامه مرحوم ، آیت الله سید حسن الهى ، برادر علامه بزرگوار، آیت الله طباطبایى مى باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد حمد الملک العلام و الصلوة و السلام على سید الانام و اله الکرام
و قد کان قلبى قبل ذا عنک لاهیا
و لکنه شوقته فتشوقا
فـلا تـعـجـلن ، لا تـبـخـلن و تـوکـلن
و رفـقـا لعل الله یجعل مرفقا!
و لا تعجلن فالامر قسم مقدر
سیاتیک ما ترضى و تاخذ فى الرقى
توکل … الا ترى
کفایته من قد توکل و اتقى ؟
الیک کتاب الحق فاقراه ماکثا
لترقى به حتى تلذذ باللقا
و فـى الصـبـح فـاسـجـد شـاکـرا و مـسـبـحـا
تـراک تـراب الارض للاصل ملصقا
عـزیـز دلم ! مـورخـه هـفـتـم شـوال کـه هـشت در بهشت را تنقیح و لآلى درر علوم و معارف را تصفیه و تجلیه و تلمیح و اشکالات عویصه را به لسان فصیح اشارت و رسیدن بعض احـوال شـریـفه را بشارت و در سکوت از جواب فى الجمله هم از خسارت خائف است و لابد است هر چه باشد دو سه کلمه جواب به نحو اختصار عرض شود.
اولا خـودتـان مـى دانـید – والا بدانید – که این مطلب فى الحضور به نحو اشاره القا مى شـود… در نـوشتن که احتمال مى رود به غیر اهل برسد و تمام مطالب حضرت عالى را در ایـن چـنـد بـیـت جـواب عـرض شـد و فـى الجـمـله بـیـانـى لازم اسـت ، ذکـر بـعـضـهـم قـال : کـنـت اتـعـبـد فـى مـکـان خـال اذ دخـل عـلى احـد فـذعـرت مـنـه فـقـال لى : لا تـخـف ؛ فـان مـن انـس بـالله لا یـخـاف فـقـلت : یـا سـیـدى ! بـمـاذا یصیر الابـدال ابـدالا؟ فـقـال : بـالسـت الذى ذکـرنـا و مـنـهـا التوکل … و الله حسبک و کفى .
بـلى ، کـارى کـه شـده زود بـه آن کـلمـه جـلیـله چـسـبـیـده اید. بهتر است به اذکار مرکبه بـرگـردیـد. در پـارچـه کـاغـذى عـلى حـده عـرض مـى شـود و بـعـد از قـدرى حـصـول اسـتـعـداد هـم تـرقـى بـه جـور دیگر است که عرض مى شود. به این کلمه جلیله مراجعه ننمایید تا استعداد کامل شود. از تربیتى که آگاهان فرموده اند نمى شود تخلف نـمود و حرف را بر خود راه ندهید و عجله هم ننمایید و رفق را شعار خود نمایید و از… به دادن دیگران مضایقه نیست ، الا اینکه محل را ملاحظه نمایید؛ تا طلب صادق ندیدید ندهید و اذاعـه اسـرار حرام است و اجازه دیگر لازم نیست و بنده به قرآن کریم استخاره نمى کند و تـمام طریق ، توسل به ائمه اطهار با توجه تام به مبدء است . چون که صد آمد، نود هم پـیـش مـاست و با دراویش و طریقه آنها کارى نداریم . طریقه ، طریقه علما و فقهاست به صـدق و صـفا. بلى ، صحبت … لازم است ؛ اگر نشد، مکاتبه ، و دستور کلى به مراجعات کـثـیـره مـعـلوم شـود و یک دفعه دادنش چطور مى شود؟ و کتابها را به پست ندهید و هر که چـرنـد بـاشـد، قیمتش از… و بنده در مدرسه هندى نیست . نوشتن اسم بنده روى پاکت … و کـاغـذ… و اخـوى و اولاد گـرامـش سـلام مـا،… یـک نـفـر مـخـل نـامـحـرم تـشـریـف دارد، حـال بـنـده ببینید چه است ! کاغذ را جورى مى گردانم که او نبیند… خیلى عفو فرمایید…
در انتهاى نامه ، مطالب را با ابیاتى از محى الدین عربى به پایان رسانده اند:
فدیتک لو عرضت علیک شوقى
یمل السمع من طول الکلام
فانى … کشمس
لقد کسفت و صارت فى ظلام
بسم الله الرحمن الرحیم
الحـمـد لله المـلک العـلام و الصـلوة و السـلام عـلى السـیـد المرسل و آله الکرام الفخام .
و بـعـد… جـعـلت فـداک ! در رقیمه فخیمه قلمى شده بود که اگر مطالب علمى عرفانى باشد، به جناب عالى عریضه نگار شود، والا منتظر جواب نیستید. این فرمایش از صفاى ذات مـلکـوتـى آن جناب است ، ولى واضح است که مطالب عالیه در طى مراتب جاریه به نحو اشاره به اهلش معلوم است .
وه چه خوش باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
فـانـظـر الى الذکـر الحـکـیـم و سـره
ذکـر و عـن هـم الجهول مکنم
قصص و اخبار و ذکر جهنم
او جنة و نعیمها لا یعدم
حکم و احکام و ذکرى مؤ من
او کافر و منافق لا یسلم
ما فیه من شى ء سوى توحیده
من لم یکن من اهله لا یعلم
خود را به شعر مقید نمودن ، زشت است .
عزیز دلم ! الطرق الى الله – جل اسمه – بعدد انفس الخلائق او انفاسها.
عـرض مـى شود کسانى را که به جهت ضعف و عدم استعداد قوه خیالیه که مسکنش دماغ است کـشـف حـجـب … خـیالیه تعذر یا تعسر دارد، مناسب یا متعین است که پس از فراغ از مزاوات اعـمـال بـدنـیـه ، مـن الصـلوة و الصوم و الحج و الخمس و اشباهها، به عوالم قلبیه اخـتـیاریه ، مثل ترک اراده به قدر طاقت و دوام حضور و ترک هم و غم و سرور و اشباه آنها بپردازد و کم کم در خود فرا گرفته تا ملکه شود – ان شاء الله تعالى – و لازم است مع ذلک حـال کـه رفـیـق و هـمـسـفـر نـیـسـت ، کـتـاب یـا کـتـابـهـا مثل آن کتاب که در نجف نداشتید داشته باشید که جوهر ملکه … اعظم است .
اى ضیاء الحق حسام الدین زاد
اوستادان جهان را اوستاد
و السلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الى حضرة الولى الحمیم و الاخ الکریم ، آشیخ ابراهیم ، رزقه الله الرشاد و التسلیم
و امـا بـعـد حـمـد الله الملک العلام و الصلوة و السلام على سید رسوله و آله الکرام سادة الانام .
بلغ الکتاب و بشر الاصحاب
عمرى و ان شفاءنا لکتاب
فکتابنا فى طیه لمراتع
و مراجع لاولى النهى اخصاب
عمیت عیون لا تراها انهم
صم و بکم ما لهم الباب

والطالبون من الکتاب ربوعه
فى خصب عیش ما له اجداب
حلو المذاق و لا تمر بمرة
الا حلت و اولئک الانجاب
ولننظر الاسما و ما اسمى بها
… علم ما لها اسباب
فاسمى مع اسمک واحد فاعرف به
ان کان فیک من الطهور شراب
و لباسمى العالى السمى لعبرة
فیها اعتبر هب اننى مغتاب
فاصفح هویت عن العذول تکرما
ما عندنا للعادلین خراب
الا السلام و لم نوخر نظره
لغد فما للعاشقین حساب
افهمت ام اءزد الکلام صراحة
لم یجد نصح لا یفید سباب
عـلم اسـمـاء حـسـنـى بـعد از علوم توحید از اشرف علوم است و نیز وارد است که الاسماء تنزل من السماء. فکرى باید نمود که موافق شد با اسم الله …
و السلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
بـعـد حـمـد الله جـل شـانـه و الصـلوة و السـلام عـلى الرسول و اله .
حضرت آقا… تمام این خرابیها که از جمله است وسواس و عدم طمانیه ، از غفلت است و غفلت ، کمتر مرتبه اش غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها ان شاءالله نمى رسـیـد و سـبـب تـمـام غـفـلات ، غـفـلت از مـرگ اسـت و تـخـیـل مـانـدن در دنـیا، پس اگر مى خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید، دائما در فکر مرگ و استعداد لقاء الله باشید… و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنـیـا و آخـرت . پـس فـکـر و مـلاحـظـه نـمـایـیـد چـه چـیـز شـمـا را از او غافل مى کند، اگر عاقلى !
و بـه جـهـت تسهیل این معنى ، چند چیز دیگر به سرکار بنویسید، بلکه از آنها استعانتى بجویى :
اول ، بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد، مواظبت تامه به فرائض خمسه و سایر فرائض در احسن اوقات و سعى کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد و تسبیح صدیقه طـاهـره علیه السلام بعد از هر نماز و خواندن آیت الکرسى کذلک و سجده شکر و خواندن یـس بـعـد از نـمـاز صـبـح و واقـعـه در شـبـهـا و مـواظـبـت بـر نـوافل لیلیه و قرائت مستحبات در هر شب قبل از خواب و خواندن معوذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضا بعد از صلوات عصر.
و این ذکر را بعد از صلوات صبح و مغرب ، یا در صباح و عشا ده مرتبه بخواند:
لا اله الا الله وحـده لا شـریـک له ، له الحـمـد و له المـلک و هـو عـلى کـل شـى ء قـدیر. اعوذ بالله من همزات الشیاطین و اعوذ بک ربى ان یحضرون ان الله هو السمیع العلیم .
مـدتـى بـه ایـن مـداومـت نمایید؛ بلکه حالى رخ دهد که طالب استقامت شوید- ان شاء الله تعالى .
بسم الله الرحمن الرحیم
قـال عـلى بن الحسین الحسنى – عفى الله عن جرائمها – و بعد حمد الله تعالى و الصلوة و السلام على الرسول المختار و آله الاطیاب .
فـقـد کـنـت و السـن فـى حـداثـة و الغصن طرى … مولعا بالشعر حافظا لطرف منه معجبا بـطـرائف و دقـائق مـا جاءت به افکار الشعراء فى بعض مقالاتهم من حکمة شریفة و معادن لطـیـفـة و مـقـاصـد رقـیـقـة انـیـفـة عـلى بـعـدهـم مـن الکـتـاب و فصل الخطاب و تعسف بعضهم عن طریق الصواب … و ما ذلک الا لتجردهم حالة الانشاد عن العـلائق و امـعـان النـظـر فـى اسـتـخراج المعنى من الحقائق ، على ان الکلام المنظوم فوق المـنـثـور اذا کـان حـکـمـة و الحـکـمـة للادیـب … انـهـا فـوق کل شى ء و لو کان نثرا.
و الکـلام الشـعـرى غـیـر المنظوم و قد یکون نثرا و المنظوم غیر منهى عنه و قد یکون حکمة فلا تلازم بینهما لا لفظا و لا حقیقة .
فـتـحـقـق ان لا قـدح فـى الشـعـر اذا کـان حـکـمـة و لا فضل للنثر اذا لم یکن حکمة . فما احسن کلاما منظوما یجمع طرفا من الحکمة و العلم و الهدى و العـظـة و سـائر المـآرب المـباحة اذا لم تکن محظورة على لسان الشارع ؛ فان النفوس الانـسـانـیـة و الارواح العـلویـة لتـعـلقـها بالافلاک بداءة و حقیقة …. و نشاتهم على جمیع العـوالم هـیـئة کـرویة و حقیقة نشاتهم فلکیة … لتتاثر بالمنظوم ما لا تتاثر من الغیر… لان حـقـائق الاعـنـیـة مـن الغـیـر مـاخـوذة مـن الهیئة الکرویة الفلکیة ، و لکون هذا الاثر ربما استعمله الجهال فى غیر الوجه المطلوب اثر شرعا، جاء النهى عن طائفة من الشعر ردعا.
و لما لاحظت هذه المعانى وحدانى الجد الى الوصول ، اذن لى الفهم فى معلومه … و اذنت الذوق فـى شـعـره و مـنـظـومـه و انـمـا اشـتـغـل بـه ایـام الفـراغ و الفـتـرة و احـیـان اشـتـغـال القـلب بـغیر الحظرة ، على ان اوقاتى تضیع کما یضیع الجمد فى الضحى و الدخـان فـى السـمـاء، فما اعذرنى لو صرفت منها آونة محصورة فى المقالة المذکورة … عـسـى ان یـتـرحـم عـلى بـعـض مـن یـطـلع عـلیـه بـعـدى حـیـن الفـقـر و الخـلة مـن اهل الوفاء و الخلة و الله نعم الوکیل .
على بن الحسین الطباطبائى
(بسم الله الرحمن الرحیم )
… و اگـر در ارض اقـدس قـدرى مـانـدیـد کـمـا هـو المـظنون … البته متوقع است که به فیوض عظیمه برسید. تمام اهل طریقت یا اغلب آنها حسب خود را به حضرت رضا – علیه و عـلى آبـائه و اءبنائه الصلوة و السلام و التحیة و الثناء- منتهى مى سازند و حرفشان بـر ایـن اسـت کـه در دولت هـاشـمـیـه کـه تـقـیـه کـم شـد و اول تنفس شیعه بود، آن بزرگوار، طریقت را که باطن شریعت است راهنما شد و علنا به مـسـلمـیـن رسـانـیـد که راه همین است و ظاهر آن است و آن ، مخصوص وجود امیرالمؤ منین و اولاد کرام او بود – صلوات الله علیهم – و فلان و فلان خبر نداشتند، نامحرم بودند و گویند کـه حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام خـرقـه را بـه مـعـروف کـرخـى داد؛ مـقـصـود آنـکـه غافل مباش !

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد