دفتر بیستم پرسش ها و پاسخ ها «توصیه ها،پرسش ها و پاسخ ها»
۱۳۹۲/۰۷/۰۶
–
۴۵۶۶ بازدید
دفتر بیستم پرسش ها و پاسخ ها «توصیه ها،پرسش ها و پاسخ ها»
پرسش ها و پاسخ ها ـ دفتر بیستم :
توصیه ها، پرسش ها و پاسخ ها
در
محضر حضرت آیت اللّه جوادى آملى
(مدظله العالى)
سرشناسه: جوادى آملى،
عبداللّه، 1312 –
عنوان و نام پدیدآور:
توصیه ها، پرسش ها و پاسخ ها در محضر حضرت آیت اللّه جوادى آملى؛ تدوین نهاد
نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، معاونت مطالعات راهبردى – دبیرخانه مکاتبه
و اندیشه.
مشخصات نشر: قم: نهاد
نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، دفتر نشر معارف، 1385.
مشخصات ظاهرى: 187 ص.
فروست: پرسش ها و
پاسخ هاى دانشجویى: دفتر بیستم.
شابک: 000/22 ریال:
3-71-8523-964-978
یادداشت: پرسش ها و
پاسخ هاى دانشجویى توصیه ها، پرسش ها…
یادداشت: کتابنامه به
صورت زیرنویس.
موضوع: اسلام –
پرسش ها و پاسخ ها.
شناسه افزوده: نهاد
نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، معاونت مطالعات راهبردى – دبیرخانه مکاتبه
و اندیشه.
شناسه افزوده: نهاد
نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، دفتر نشر معارف.
رده بندى کنگره: 1385
9ت9ج/12BP
رده بندى دیویى:
076/297
شماره کتابشناسى ملى:
1248901
(جلد اول و دوم همراه
با اضافات)
پرسش ها و پاسخ ها:
دفتر بیستم – توصیه ها، پرسش ها و پاسخ ها
تنظیم و نظارت: ···
نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها
معاونت مطالعات
راهبردى – دبیرخانه مکاتبه و اندیشه
انتشارات: ··· دفتر
نشر معارف
تایپ و صفحه آرایى:
··· امیرحسین علیزاده
نوبت چاپ: ··· دهم،
پاییز 89
تیراژ: ··· 000/10
جلد
قیمت: ··· 2200 تومان
شابک: ···
3-71-8523-964-978
«کلیه حقوق براى ناشر
محفوظ است»
مراکز پخش:
قم: معاونت مطالعات
راهبردى نهاد، تلفن 2904440
قم: خیابان شهدا، کوچه
32، پلاک 3، تلفن و نمابر: 7744616
فروشگاه 1 قم: خ
شهداء، روبه روى دفتر رهبرى، تلفن 7735451 نمابر 7742757
فروشگاه 2 تهران: خ
انقلاب، چهار راه کالج، جنب بانک ملت، پ 715، تلفن 88911212 نمابر 88809386
نشانى اینترنت:
www.nashremaaref.ir – پست الکترونیک: info@porseman.org
فهرست مطالب
بخش اول – توصیه ها
مراقبت از خویشتن···
19
سیر الى اللّه··· 28
تشخیص حق از باطل···
36
رعایت تقوى··· 40
قناعت و ازدواج··· 41
بخش دوم – پرسش هاى
قرآنى
پرسش 1. اخیراً برخى
مى گویند قرآن تحریف شده است، در مورد عدم تحریف قرآن توضیح دهید.··· 45
پرسش 2. پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) فرمودند قرآن هر سال یکبار بر من نازل مى شد و امسال که
آخرین سال عمر من است دو بار نازل شد. سؤال این است که در نقل فوق آیا منظور کل
قرآن بوده است یا نه؟ و اگر جواب مثبت است پس چرا پیامبر قسمتى از قرآن را بر مردم
مى خواند؟··· 48
پرسش 3. چرا خطاب هاى
قرآنى همه جا با مردان است؟··· 50
پرسش 4. در قرآن کریم
الفاظى نظیر لعلّ و مانند آن آمده است آیا این لفظ به همان معنى که در بین مردم
رایج است (که نشانه شک و تردید و عدم یقین است) بکار رفته یا نه؟··· 52
پرسش 5. آیاتى نظیر
(تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ) یا (یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ
حِسابٍ) نشان مى دهد خدا هر کس را بخواهد عزت مى دهد و هر که را بخواهد ذلت. همچنین
در قرآن داریم: (إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ؛ غیر از حکم خدا حکمى نیست.) نقش
«بنده و عبد» در این میان چیست؟ آیا انسان در ذلت و عزت خویش نقشى دارد؟··· 53
پرسش 6. این که قرآن
مى فرماید: (وَکانَ عَرشُهُ عَلَى الْماء) عرش الهی بر آب واقع شده، چه معنایى
دارد؟··· 54
پرسش 7. مقصود از
«تعلیم اسماء» در آیه: (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ
عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤلاءِ إِنْ کُنْتُمْ
صادِقِینَ) چیست؟··· 54
پرسش 8. آیه یکصد و
هفتاد و دوم سوره اعراف که معروف به آیه ذرّ است: (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ
بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ
أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى) را توضیح دهید.··· 59
پرسش 9. آیا وقتى
ارواح در عالم «ذر» بلى گفتند در حالت کمال بودند؟ اگر در حالت کمال بودند – با
توجه به آیه اى که مى فرماید: (أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا
تَعْلَمُونَ شَیْئاً) – چگونه است که روح کمالش را در این دنیا به دست مى آورد؟···
62
پرسش 10. چرا قرآن را
ثقل اکبر و اهل بیت: را ثقل اصغر مى نامند.··· 63
پرسش 11. منظور از
آیه: (یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ) چیست؟ چون ظاهر آیه نشان مى دهد
خداوند هر که را بخواهد هدایت مى کند و هر که را بخواهد، گمراه مى سازد.··· 63
پرسش 12. در فرهنگ
قرآن، انسان از کرامت برخوردار است و خداوند او را موجود کریم معرفى کرده است: (وَ
لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ). ذهن پژوهشگر از انسان سؤال مى کند چرا انسان کریم
است؟ کرامتش براى چیست؟··· 65
پرسش 13. با اشاره به
آیه کریمه: (لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه) جریان جوان شدن زن عزیز مصر و امثال آن
چیست؟ چگونه مى شود زن سالمندى جوان شود؟··· 71
پرسش 14. در سوره
مبارکه انفال خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آمده است: (ما رَمَیْتَ
إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمى) یعنى تو در جریان جنگ وقتى پیروز شدى این
پیروزى از آن تو نبود، تو رَمى نکردى بلکه خدا رمى کرد. آیا مى توان گفت: در بخش
شکست هم معاذاللّه چنین است، یعنى آنجا هم که پیامبر شکست مى خورد مى توان گفت خدا
شکست خورده است.··· 73
بخش سوم – پرسش هاى
اخلاقى
پرسش 15. مقام طمأنینه
چیست و آیا طمأنینه با ایمان فرق دارد؟··· 79
پرسش 16. راههاى رقت
قلب چیست؟··· 80
پرسش 17. نقش استاد
اخلاق و مرشد در تکامل انسان چیست؟··· 80
پرسش 18. شرایط توبه و
مراحلش چیست؟··· 81
پرسش 19. چه کنیم که
بعد از توبه مجددا آلوده نشویم؟··· 82
پرسش 20. چه کنیم که
بر افکار خود به ویژه افکار شیطانى پیروز شویم؟··· 82
پرسش 21. آیا کسى که
شیطان وجود او را تسخیر کرده، نماز او به حساب شیطان و مانند او گذاشته مى شود؟···
83
پرسش 22. در مورد صراط
مستقیم که با حرکت در آن از راه هاى انحرافى مصون مى مانیم توضیح دهید.··· 83
پرسش 23. براى مقابله
با شبهات و رسیدن به یقینى که هیچ شکى نتواند در آن خللى ایجاد کند غیر از راه
مطالعه و تحقیق چه راهى را پیشنهاد مى کنید.··· 84
پرسش 24. براى بهتر
انجام دادن عبادات چه کنیم؟··· 85
پرسش 25. عبادت فردى
ما را زودتر به کمال مى رساند یا عبادت اجتماعى؟··· 86
پرسش 26. آیا مى شود
از راه هیپنوتیزم براى رسیدن به کمال استفاده کرد؟··· 87
پرسش 27. اگر نماز شب
بخوانم در طول روز به درسم لطمه وارد مى شود چه کنم؟··· 88
پرسش 28. نماز خواندن
بهتر است یا اختراعات ادیسون؟··· 90
پرسش 29. جایگاه عرفان
در قرآن چیست؟··· 90
پرسش 30. آیا صرف
خواندن عرفان نظرى براى دانشجویان مفید است یا خیر؟··· 93
پرسش 31. راه کشف و
شهود چیست؟ راه پى بردن به اسرار مردم چیست؟··· 96
پرسش 32. چگونه
مى توان بین اجتماع بود و زندگى معمولى داشت و خودسازى کرد؟··· 96
پرسش 33. وظایف زن در
خانواده و در جامعه را توضیح دهید.··· 97
پرسش 34. در حدیثى از
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آمده است: «اطلبوا العلم و لو بالصین»، آیا
منظور آن حضرت علوم اخلاقى، اعتقادى و مانند آن بوده یا فیزیک، ریاضى و… را هم
شامل مى شود؟··· 97
پرسش 35. اگر کسى امر
به معروف کند ولى خودش عمل نکند، آیا به اندازه همان گفتن ثواب مى برد؟··· 99
پرسش 36. تفاوت دفع
بلا و رفع بلا چیست؟ در این مسئله صدقه چه نقشى دارد؟··· 99
پرسش 37. اگر کسى شرک
خفى داشته باشد و خود نداند یا درجات خفیفى از نفاق داشته باشد، آیا دینش مرضى خدا
است و در درگاه حضرت حق مورد شفاعت ائمه قرار مى گیرد؟··· 99
پرسش 38. در مورد
اعتکاف و چلّه نشینى خانم ها توضیح فرمایید؟··· 100
پرسش 39. گاه گرفتار
سلب توفیق مى شویم. از میان صدها گناهى که مبتلاییم، چگونه منشأ سلب توفیق را پیدا
کنیم.··· 100
پرسش 40. چرا برخى
داراى دید برزخى هستند، ولى ما محرومیم؟··· 101
پرسش 41. آیا
موسیقى هاى عرفانى مى تواند ما را به خدا نزدیک کند، اشعار عارفانه چطور؟··· 103
پرسش 42. چرا انسان به
جایى مى رسد که دچار احساس پوچى مى شود؟··· 106
پرسش 43. آیا تحصیل در
علوم غیر دینى، غیر از مادیات که اشتغال باشد، رهاوردى دارد؟ آیا این علوم حجاب
معنویت و شناخت حق است؟··· 107
پرسش 44. استغفار
ائمه: با توجه به مقام عصمت آن ها چگونه توجیه مى شود؟··· 108
پرسش 45. با توجه به
این که ذکر شده انسان فطرتا عبادت را دوست دارد، چرا ما از عبادت هاى خود لذت
نمى بریم؟··· 109
پرسش 46. این که گفته
مى شود اگر کسى غیبت کند صاحب دلان مى بینند از دهانش آتش بیرون مى آید، آیا با
ستار بودن حضرت حق منافات ندارد؟··· 109
پرسش 47. علم اخلاق را
باید از کجا شروع کرد؟ به خصوص ما که به استاد اخلاق دسترسى نداریم.··· 110
پرسش 48. چه کنیم خود
را از وسوسه هاى شیطان نجات دهیم؟··· 111
پرسش 49. چگونه خود را
اصلاح کنیم؟ سلامت و بیمارى قلب چیست؟··· 113
پرسش 50. چرا نفس
بدترین دشمن انسان است؟··· 119
پرسش 51. چرا در
دستورهاى دینى براى شب زنده دارى و سحر اهمیت بسیار قائل شده اند؟··· 119
پرسش 52. چگونه در
نماز حضور قلب داشته باشیم؟··· 120
پرسش 53. از کجا
بفهمیم که برخى رؤیاها صادق است و اضغاث احلام نیست؛ براى مثال وقتى کسى امامان
معصوم را در خواب مى بیند، آیا ممکن است شیطان در آن تصرف داشته باشد؟··· 122
بخش چهارم – پرسش هاى
کلامى
پرسش 54. هدف از خلقت
و آفرینش چیست؟··· 128
پرسش 55. من
نمى خواستم آفریده شوم تا خدا در مقابل نافرمانى هایم مجازاتم کند، آیا این ظلم
نیست؟··· 132
پرسش 56. مى گویند
روزى پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ابن ملجم را قاتل حضرت امیر خواند؛ ابن ملجم
گریست و گفت: مرا همین الان بکشید. حضرت على نیز مکرر او را قاتل خود خواند. اگر
این روایات درست است با توجه به این تأکیدها، ابن ملجم چگونه مى توانست خود را
نجات دهد. اگر راه فرارى براى ابن ملجم وجود نداشته باشد، با عدل الهی سازگار نیست.
بنابراین، براى فرار ابن ملجم از این حادثه حتما راه فرارى وجود دارد، آن راه
چیست؟··· 133
پرسش 57. چرا انسانى
که در دنیا مدتى محدود گناه مى کند، به عذاب ابدى مبتلا مى شود؟ این با عدل خداوند
سازگار نیست.··· 135
پرسش 58. آیا خداوند
متعال ظرفیت انسان ها را براى کسب عصمت تعیین مى کند یا خودشان آن ظرفیت را به دست
مى آورند؟··· 136
پرسش 59. آیا مى توان
گفت درخت ممنوعى که حضرت آدم (علیه السلام) از نزدیک شدن به آن نهى شده بود به
بخشى از اسماى الهى مربوط مى شود؛ اسمایى که ظرف ظهور آن ها طبیعت و زمین است و
براى متجلى شدن آن ها باید بشر عصیان کند؛ به عبارت دیگر، آیا مى توان گفت بعضى
اسماى الهى چون غفور، تواب، منتقم و… تنها پس از تحقق عصیان متجلى مى گردند و در
جنت حضرت آدم (علیه السلام) امکان تجلى نداشتند. آیا حلاوت نام غفار، آدم
(علیه السلام) را بر آن داشت تا به تلخى عصیان تن دهد؟··· 137
پرسش 60. بین سمع و
بصر غیر مادى چه تفاوتى وجود دارد که دریافت کلام خدا به سمع باطن در دنیا ممکن است
ولى رؤیت حضرتش به بصر باطن جز در آخرت مقدور نیست؟··· 138
پرسش 61. با توجه به
این که خداوند رحیم و رحمان است، چرا عده اى گرفتار مرگ مفاجات و ناگهانى
مى شوند.··· 139
پرسش 62. مى دانیم که
مرگ براى مؤمن شیرین است، مؤمن از مرگ استقبال مى کند و هیچ گونه عذابى ندارد؛ ولى
در روایتى نقل شده که همه عذاب قبر مى بینند. حتى وقتى فاطمه بنت اسد
(علیهاالسلام) از دنیا رفت، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) پیراهنش را بر وى
پوشاند و در قبرش خوابید تا فشار قبر او را نیازارد. در این مورد توضیح دهید.···
140
پرسش 63. گفته شده
رسیدن به مقام امامت محال است ولى انسان مى تواند به مقام شاگردان امامان معصوم دست
یابد. از سوى دیگر، در احادیث آمده است: انسان مى تواند به مقامى برسد که به خداوند
امر و نهى کند و خداوند مطیع او شود. آیا این مقام از مقام امامان کم تر است؟···
141
پرسش 64. درباره عالم
مثال و بدن مثالى یا برزخى توضیح دهید.··· 142
پرسش 65. میزان علم
معصوم (علیه السلام) به غیب چقدر است و آیا در مسائل دنیوى هم از این علم بهره
مى برد یا نه؟ اگر جواب مثبت است، پس چرا حضرت على (علیه السلام) مدتى پس از خلافت
فرمود: اگر مى دانستم چنین مسائلى پیش مى آید، بیعت نمى کردم.··· 143
پرسش 66. آیا انسان
بعد از مرگ سیر تکاملى دارد یا نه؟ اگر این گونه است آیا افراد عادى بعد از مدتى به
همان کمال مطلقى که ائمه (علیهم السلام) مى رسند، دست مى یابند؟··· 144
پرسش 67. حدیث «السعید
سعید فى بطن امه و الشقى شقى فى بطن امه» چگونه با اختیار شخصى قابل توجیه است؟···
144
پرسش 68. حضرت موسى
(علیه السلام) در شهود خداوند قوى تر بود یا اهل بیت (علیهم السلام) ؟··· 145
پرسش 69. مگر فرشتگان
از مجردات نیستند و همیشه دریک حد باقى نمى مانند، پس چرا برخى از آن ها مانند فطرس
خطا کردند؟··· 146
پرسش 70. تفاوت ولایت
تشریعى و ولایت به معناى سرپرستى و حکومت را توضیح دهید. با توجه به این که ولى
فقیه، گاه از اختیارات خوداستفاده مى کند و حکم حکومتى مى دهد، قلمرو این دو ولایت
چیست؟ آیا وضع قوانین حکومتى به معناى ولایت تشریعى نیست؟··· 147
پرسش 71. آیا زندگى
ابدى و پایان ناپذیر در بهشت، خسته کننده نیست؟··· 149
پرسش 72. هرگاه از هفت
آسمان سخن به میان مى آید، چنان بیان مى شود که مراد این آسمان که بشر به آن نگاه
مى کند، نیست. آیا این تعبیر با اعتقاد به جسمانى بودن معراج پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) منافات ندارد؟··· 150
پرسش 73. آیا همه ذریه
صالح و عادل حضرت ابراهیم (علیه السلام) به مقام امامت رسیدند؟ آیا حضرت زهرا
(علیهاالسلام) نیز به مقام امامت رسید؟··· 151
پرسش 74. آیا طبق حدیث
شریف علوى که فرمود: «عقول النساء فى جمالهنّ و جمال الرّجال فى عقولهم» عقل زن در
جمال او و جمال مرد در عقل او خلاصه مى شود، تا وسیله اى براى سرزنش زن و برترى مرد
باشد؟··· 152
پرسش 75. گاهى گفته
مى شود که عقل مرد بیش از عقل زن است و تجارب گذشته و حال نیز مؤکد این مطلب
مى باشد آیا چنین گفته اى صحیح است؟··· 155
پرسش 76. آیا این گفته
حضرت على (علیه السلام) در بیان وهن عقول زنان است که فرمودند: «ایّاک و مشورة
النساء فانَّ رأیهنّ الى اَفنٍ و عزمهنّ الى وهن» بپرهیز از مشورت با زنان که رأى
آنان ناقص و تصمیم آنان سست است. وکلاً چنین مسئله اى شامل حال تمام زنان اعم از
تحصیل کرده و تحصیل نکرده است؟!··· 158
پرسش 77. به چه دلیل
زنان نمى توانند به مقام مرجعیت برسند؟··· 159
پرسش 78. نظام حاکم بر
جهان، قضا و قدر و جبر و اختیار را توضیح دهید.··· 159
پرسش 79. خداوند بعد
از اینکه نظام عالم را آفرید، برابر نظامى که خلق کرده کارى به قوانین حاکم ندارد و
دست به این نظام نمى زند. با توجه به این مسئله جریان معجزه و کرامت و امثال آن
چیست؟ زیرا معجزه، کرامت و امثال آن بر هم زدن نظام عالم است. در حالى که خداوند
جهان را با نظام احسن آفرید.··· 166
پرسش 80. حیات حضرت
ولى عصر ارواحناله الفدا چگونه با قوانین علمى توجیه مى شود؟··· 167
پرسش 81. چگونه
مى توان امام زمان (ارواحناله الفدا) را شناخت؟··· 169
پرسش 82. حضرت
حجّت(عج) چه سودى براى جهان هستى دارند؟ ایشان که غایبند و حکومتى هم که تشکیل
نداده اند؛ درست است که در آینده حکومت تشکیل مى دهند. پس فعلاً نقش آن حضرت در
جهان هستى چیست، آیا وجودشان فایده اى دارد؟··· 170
پرسش 83. معراج پیامبر
اکرم (صلی الله علیه وآله) جسمانى است یا روحانى؟··· 174
پرسش 84. آیا خدا در
آخرت با چشم عادى دیده مى شود؟ زیرا گفته شده که معاد جسمانى است.··· 175
پرسش 85. سرّ سلام
کردن به اهلبیت: چیست؟··· 177
پرسش 86. فایده صلوات
بر خاندان پیامبر چیست؟ آنها که نیازى به درود و صلوات ما ندارند.··· 178
پرسش 87. درباره جن
قدرى توضیح دهید.··· 179
پرسش 88. شیطان جنّ
بود یا فرشته؟ اگر جن بود چگونه در جریان سجده ملائک بر آدم حاضر بود.··· 180
با توجه به این که
خلقت شیطان از آتش است، چگونه به آتش جهنم خواهد سوخت؟··· 181
پرسش 89. آیا مقام
خلیفة اللهى (جانشینى خداوند) مخصوص آدم و انبیا: است یا انسان هاى دیگر را نیز
شامل مى شود؟··· 182
پرسش 90. رابطه بین
حبّ ذات و حبّ خدا و ائمة: و حبّ خوبى ها چگونه است؟··· 183
پرسش 91. چرا در بین
124 هزار پیامبر و 14 معصوم یک نفر زن است؟··· 184
پرسش 92. آیا بین زن و
مرد تفاوت اساسى هست یا نه؟··· 185
پرسش 93. چگونه
فرشتگان مى توانند از اسرار درونى انسان آگاه شوند و آن ها را ثبت کنند؟ چون در
قرآن ذکر شده که در قیامت حتى اسرار درونى شما مورد بازخواست واقع مى شود.··· 186
پرسش 94. چرا تأکید
شده قبل و بعد از دعاها صلوات بفرستیم؟ تفاوت صلوات فرستادن خدا بر پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) و بر مؤمنان چیست؟··· 188
پرسش 95. حقیقت صراط
در قیامت چیست؟··· 191
پیشگفتار
حضور در پیشگاه عالمان
وارسته، حلاوتى وصف ناپذیر دارد که همگان و به ویژه جوانان با ولع و عطش خاصى به
دنبال آنند. چرا که براى عبور از گذرگاه هاى صعب العبور زندگى نیازمند رهنمودهاى
اساتیدى هستند که دستگیر آنان در این مسیر باشند.
آنچه پیش رو دارید
سخنرانى ها، توصیه ها و پاسخ هاى حکیم فرزانه و مفسّر گرانقدر قرآن، حضرت آیت اللّه
جوادى آملى به پرسش هاى دانشجویان شرکت کننده در همایش هاى کوثر، سال هاى 1377 الى
1381 در مشهد مقدس مى باشد که پس از تنظیم، ویرایش و فصل بندى تقدیم جویندگان معرفت
مى گردد.
این مجموعه که قبلاً
در دو جلد مجزّا به دفعات مکرر به چاپ رسیده، و به لطف حضرت حق با استقبال خوب
مراکز فرهنگى و دانشگاهى مواجه گردیده است، اینک در قالب یک جلد با اضافات جدید به
چاپ مى رسد.
امید است این اثر
بتواند راهگشاى خوبى براى جوانان و دانشجویان عزیز باشد و ان شاء اللّه آنان را در
پیمودن مسیر کمال و قرب الى اللّه، دستگیرى نماید.
در پایان از تلاش هاى
مخلصانه جناب آقاى دکتر قدوسى زاده که در آماده سازى این اثر تلاش فراوان کرده اند،
تشکر و قدردانى مى شود.
بخش
اول :
توصــیه هـا
1. مراقبت از خویشتن
بِسْمِ اللّهِ
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ توفیقى است در جوار بارگاه ملکوتى ثامن الحجج على بن موسى
الرضا (علیه السلام) در جمع خواهران و برادران دانشجو مشرف هستیم و از ذات اقدس اله
مسئلت مى کنیم به برکت ولایت این خاندان، حسنات دنیا و آخرت را بهره همه بفرماید و
عموم علاقه مندان به قرآن و عترت را از این فیض عظیم بهره مند نماید.
در هر سنى که باشیم
مهم ترین مشکل ما همان هستى خود ما است. گاهى اسرائیل، سرزمین فلسطین را اشغال
مى کند و سعى مى کند صاحب اصلى را از آن سرزمین بیرون کند؛ همگان مى فهمند و علیه
اسرائیل مى شورند. دشمن درونى ما یعنى شیطان نیز چنین کارى انجام مى دهد؛ یعنى
سرزمین هستى ما را اشغال مى کند، ما را از سرزمین خودمان بیرون مى کند و خودش به
جاى ما مى نشیند و براى ما تصمیم مى گیرد.
یک نفر ممکن است در
تمام مدت عمر تحت ولایت شیطان باشد و زمین زندگى او به وسیله شیطان اشغال شده باشد،
یعنى شیطان به جاى او حرف بزند، تصمیم بگیرد و… و آن شخص خیال کند خودش این کارها
را انجام مى دهد. شیطان هرگز با مال، جان، خانه و زندگى کارى ندارد؛ او نمى خواهد
ما را از بین ببرد چون جنگ شیطان که جنگ صغیر و کوچک نیست، جنگ کبیر است. در جنگ
کوچک، دشمن مى کوشد انسان را از پا درآورد و بکُشد، اما در جنگ بزرگ این چنین نیست،
او که نمى خواهد ما را بِکُشد، او مى خواهد ما را به اسارت بگیرد. از این رو، ما
کارى مهم تر از این نداریم که خویشتن خویش را بشناسیم و پاسدار او باشیم و خودمان
به جاى خودمان تصمیم بگیریم.
البته این کار کوچکى
نیست؛ هم هوش عمیق مى طلبد و هم طهارت روح. اگر این دو عنصر محورى جمع شد به انسان
مى گویند تو نگهبان خویشتن باش. یعنى اگر کسى خیلى اهل عقل و فکر و خیلى طاهر بود
مى گویند اینجا دیده بانى بده و مراقب باش دیگرى به جاى تو تصمیم نگیرد.
تمام تلاش و کوشش
عارفان این است که اولاً این سرزمین را حفظ کنند تا بیگانه اشغال نکند، ثانیاً
خودشان را مهماندار بدانند و جان خویش را به عنوان امانت الهى حفظ نمایند و ثالثاً
دیگرى به جاى آنها ننشیند و تصمیم نگیرد، این کار عارفان و مؤمنان است.
یعنى مى خواهند بکوشند
که بیگانه، خیال خام، کینه باطل، گناه و مانند آن در حرم امن دلشان راه پیدا نکند.
این صحنه دل را تطهیر کنند و خودشان براى خود تصمیم بگیرند، چون مى دانند با ابدیت
در ارتباطند و علمشان محدود است. مى کوشند این زمام را فقط به دست خداوند بدهند که
به جاى آنها بنشیند و تصمیم بگیرد.
در مقابل، آن کسى که
هستى را مى بازد در هر سه بخش، گرفتار ویرانى است، یعنى اول راه ها را ناامن
مى کند، در مرحله بعد راهزنان وارد حرم امن دل او مى شوند، و سرانجام وقتى که این
سرزمین را اشغال کردند صاحبخانه را از خانه اش بیرون مى کنند و فرمانرواى مطلق او
مى شوند و به صاحب خانه مى گویند این حرف هایى که ما مى زنیم حرف هاى تو است.
اینها علومى نیست که
در حوزه و یا دانشگاه بتوان فرا گرفت، اینها علم وحى است و انبیا هم براى همین
آمده اند. البته انبیا علوم فراوانى را براى بشر به ارمغان آورده اند اما مهمترین
آن همین است؛ زیرا علومى است که انسان نه با پیشرفت مسائل تجربى مى تواند یاد بگیرد
و نا با پیشرفت مسائل ریاضى، فیزیک، شیمى و غیره.
ما مى توانیم با
استفاده از ابزار، دورترین کهکشان هاى جدید را ببینیم، آنچه را که در دل خاک ها
نهفته است ببینیم، اما نمى توانیم معانى را با آن صُوَر هماهنگ کنیم.
دو نفر حضور رسول اکرم
(صلی الله علیه وآله) رسیدند، حضرت آنها را به خوردن غذایى دعوت کرد، گفتند: ما
روزه داریم، حضرت فرمودند: نه، شما روزه دار نیستید، من نشانه خوردن گوشت را در
دستگاه هاضمه شما مى بینم. عرض کردند: ما روزه داریم و چیزى نخورده ایم، حضرت دستور
داد تشتى حاضر کردند و به آنها فرمود تهوع کنید، محصول تهوع آنها گوشتى بود که در
تشت افتاد و موجب تعجب آنها شد.
عرض کردند یا رسول
اللّه! ما که چیزى نخورده ایم، حضرت فرمود: این که غیبت برادر مؤمن را کرده اید مثل
خوردن گوشت او است. اگر او مشکلى داشت به عنوان امر به معروف و نهى از منکر نه تنها
عیب نداشت بلکه بر شما لازم بود بااو در میان بگذارید و هدایتش کنید. این که در
غیاب او با آبرویش بازى کردید مثل این است که گوشت بدنش را خورده باشید؛ او که
نمى توانست از خود دفاع کند.
در قرآن کریم آمده
است: «لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ
أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»[1]
این معنا را فقط وحى مى تواند مجسم کند. این را مى گویند تجسّم و تمثّل اعمال، این
کار در حیطه علوم تجربى نیست، فقط علوم وحى قدرت بیان این مطلب را دارد.
بد نیست جهت تنبّه این
نکته را هم به عرض برسانیم: مرحوم استاد علامه طباطبایى رضوان الله تعالى علیه نقل
مى کردند؛ عصر پنج شنبه و شبه جمعه بسیارى از مؤمنین به زیارت قبور وادى السلام در
نجف اشرف مى رفتند.
وادى السلام قبرستان
بسیار وسیعى است پشت حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اگر کسى از دور
به سرزمین نجف اشرف نظر داشته باشد، این چنین برایش مشهود است که وجود مبارک حضرت
امیر (علیه السلام) جلو و همه مؤمنین پشت سر او خوابیده اند.
علامه طباطبایى
مى فرمودند: بعضى از علما که عازم زیارت اهل قبور بودند، دیدند یکى از بزرگان اهل
معرفت – که در نجف نزد خواص معروف بود به این که چشم باطنى دارد – در حال برگشتن از
زیارت وادى السلام است. در بین راه از او سؤال کردند: چه دیدى؟ چون مى دانستند او
یک فرد عادى نیست که برود و قرائت قرآنى داشته باشد و برگردد، بلکه عارفانه مى رود
و عاشقانه بر مى گردد.
از او سؤال کردند: چه
دیدى؟ گفت چیزى نبود، رفتیم و فاتحه اى خواندیم و زیارتى کردیم و برگشتیم. اصرار
کردند که چه دیدى؟ گفت: من که وارد وادى السلام شدم (مى دانید که در قبرستان هاى
عمومى همیشه تعدادى از قبرها آماده است، وادى السلام منطقه شنى است و خیلى از قبور
کهنه فرو ریخته و قبرها هم مخروبه است، هم قبرهایى که تازه حفر کرده بودند باز بود،
هم قبرهاى کهنه فرو ریخته درونش پیدا بوده است) این قبرها را بررسى کردم ولى مار و
عقربى ندیدم، خزنده و گزنده اى ندیدم، از قبرها سؤال کردم: این علما به ما مى گویند
داخل قبر، مار و عقرب هست ولى اینجا خبرى نیست. قبرها در جواب گفتند: آرى اینجا مار
و عقرب هست ولى ما خودمان مار و عقرب نداریم، هر کس به همراه خود مى آورد.
این معنا در حوزه قابل
درک است نه در دانشگاه. اهانت به مسلمان، تجاوز به حق مردم، هتک حیثیت، ریختن آبروى
کسى، ظلم به ملت، تجاوز به بیت المال و… به صورت مار و عقرب درآمدن، این ها را نه
علم مى تواند تشخیص دهد نه فقه معمولى، نه فلسفه معمولى و نه علوم دیگر. علوم حوزوى
امکانش را اثبات مى کند ولى قدرت تمثیل ندارد. این، راه دیگرى مى طلبد.
به هر حال مهم ترین
مسئله ما باید این باشد که مواظب خودمان باشیم و ببینیم آیا به جاى خودمان
نشسته ایم یا دیگرى زمین زندگى ما را اشغال کرده و سخنگوى ما است و به جاى ما تصمیم
مى گیرد، مى اندیشد و حرف مى زند.
براى مواظبت از خود
چند کار لازم است انجام دهیم: اول اینکه مراقب باشیم در حرم امن وجودمان بیگانه
نیاید و شیطان وارد آن نشود؛ امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللّه فَلا تُسْکِنْ فى حَرَم اللّهِ
غَیْرَ اللّهْ».[2]
دوم اینکه باید خدا در دل حضور و ظهور پیدا کند، او باید فیض برساند و به جاى ما
تصمیم بگیرد. بنابراین، مقدمات را باید براى این میهمان بزرگ آماده کنیم. سوم اینکه
وقتى چنین میهمانى را پذیرا شدیم آنگاه بگوییم:
روزى رُخش ببینم و جان
تسلیم وى کنم لازم نیست بمیریم و در هنگام مرگ، جان را به او بدهیم، همین که خدا را
صاحب خانه اصلى دانستیم، بگوییم خدایا! تو جاى ما تصمیم بگیر. ما به تو توکل کردیم،
یعنى تو وکیل مایى، حرف ما را تو بزن و تلاش کنیم بالاتر از توکل به مقام رضا
برسیم.
پسندم آنچه را جانان
پسندد و بالاتر از رضا، من کى هستى که بگویم راضى هستم به رضاى تو، حکم آنچه تو
اندیشى لطف آنچه تو فرمایى این مقام تسلیم است. این مرحله سوم بعد از مرحله اول و
دوم است، مرحله نهایى یک انسان کامل است که انبیا و اولیاء (علیهم السلام) به
اینجا رسیدند و ما را هم به این سمت فرا خوانده اند.
از سوى دیگر شیطان سعى
مى کند از طریق کینه، حسد، اختلاف، هوس و سایر رذایل اخلاقى وارد حرم امن دل شود و
کم کم زمینه را آماده کرده و ما را منزوى کند، آنگاه خود به جاى ما بنشیند و به ما
بگوید آنچه من مى گویم گفته تو است.
مرحوم کلینى و بسیارى
از بزرگان اهل تشیع و اهل سنت حدیثى را از وجود مبارک رسول اکرم
(صلی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) نقل کرده اند که به حدیث «قُربِ
نوافل» معروف است. قرب نوافل یعنى انسان نه تنها کارهاى واجب، بلکه کارهاى مستحب را
هم انجام دهد تا محبوب خدا شود.
«ما یتقرَّبُ الىَّ عبدٌ مِنْ عِبادى بِشى ءٍ أحَبُّ اِلىَّ ممّا
افتَرضْتُ عَلیْهِ و اِنَّهُ لیَتَقَرَّبُ اِلىَّ بِالنّافِلَة حتّى اُحبَّهُ فَاذا
أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمعَهُ الّذى یُسمِعُ بِه و بَصَرَهُ الّذى یُبصِرُ به و
لِسانَهُ الَّذى یَنطِقُ بِه وَ یَدَهُ الّتى یَبْطِشُ بها»[3]
انسان مى تواند لحظه به لحظه در اثر اعمال واجب و مستحب، به خدا نزدیک شود.
این که گفته اند:
«اَلصَّلوةُ قُرْبانُ کّلِ تَقى»[4]
نماز قربان هر تقى است یعنى هر انسان با تقوایى با نماز قربانى مى کند. هر عملى که
انسان را به خدا نزدیک کند، قربانى او است و این که در روز دهم ذى الحجه یا عید
قربان عده اى در سرزمین «مِنى» یا غیر منى گوسفند قربانى مى کنند براى آن است که
این عمل وسیله تقرب الى اللّه است و گرنه نماز، روزه، حج، درس هاى صحیح، تعلیم و
تعلّم صحیح، خدمت به مردم، همه و همه اگر براى رضاى خدا باشد قربانى است.
درباره نماز از حضرت
رضا (علیه السلام) وارد شده است که «الَصَّلوةُ قُربانُ کلِّ تَقِىٍّ» نماز قربانى
هر انسان با تقوا است، درباره زکات هم همین طور است. اگر کسى مال دارد زکات مال
انفاق است، علم دارد زکاتش گفتن و نوشتن است. جمال دارد زکاتش عفاف است. اگر جوانى
از جمال بیشترى برخوردار بود او باید زکاتش را با عفت بیشتر بپردازد. همگان باید
عفیف باشند اما جمال بیشتر عفاف بیشتر مى طلبد.
اگر کسى شجاع بود،
باید بیش از دیگران به جبهه کمک کند «زَکاةُ الشَّجاعَةِ
الجَهادُ فى سَبیلِ اللّه»[5]
کسى که موجه و آبرومند است زکات جاه و مقامش، خدمت به مردم است.
انسان با اعمال واجب و
مستحب به خدا نزدیک مى شود، وقتى نزدیک شد محبوب خدا مى شود. دنباله روایت
مى فرماید: «حتّى اُحبَّهُ فَاذا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ
سَمعَه الّذى یُسمِعُ بِه و بَصَرَهُ الّذى یُبصِرُ بِه و لِسانَهُ الَّذى یَنطِقُ
بِه وَ یَدَهُ الّتى یَبْطِشُ بها»[6]
ذات اقدس اله نه در
مقام ذات و نه در مقام صفات ذات – که این ها منطقه ممنوعه است – بلکه در مقام فضل
و در مقام فیض خاص مى فرماید: من زبان گویاى این شخص مى شوم، زبان او چیزى را که من
مى خواهم مى گوید، گوش او همان را که من راضى هستم مى شنود.
انسان مى تواند با
انجام کارهاى واجب و مستحب، زمینه را فراهم کند تا مهمان دار خدا شود. بعد از آن که
خودش منزوى شد و صاحب خانه اصلى که فیض ذات اقدس اله است به جاى او نشست، به جاى او
هم تصمیم مى گیرد، مى بیند، مى شنود و… چنین انسانى به ابدیت راه پیدا کرده است.
وجود مبارک حضرت امیر
المؤمنین (علیه السلام) که هم انسان کامل است و هم انسان شناس کامل، قسمت مهم
رهنمودهایش در همین محورها است. آن حضرت مى فرماید: گروهى شیطان را پشتوانه خود
گرفتند و او از آنها دام ها بافت، در سینه هایشان جاى گرفت و در کنارشان پرورش یافت
«اِتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لأِمْرِهِمْ مِلاکاً،
وَاتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِى صُدُورِهِمْ. وَ دَبَّ وَ
دَرَجَ فِى حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ. وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِم».[7]
شیطان اول فریب مى دهد
و پس از آن کم کم وارد حرم دل مى شود. گاهى انسان گناهى را انجام مى دهد و از آن
متنفر است بعد استغفار مى کند و چهار قطره اشک مى ریزد و جبران مى کند. گاهى بعد از
انجام یک گناه از آن لذت مى برد و در صدد توجیه این کار بر مى آید؛ مى گوید این کار
بدى نبود، کم کم مى گوید نه تنها بد نیست بلکه کار خوبى است، وقتى گفت کار خوبى است
یعنى حرم امن دل را براى پذیرش شیطان باز کرد، آن وقت شیطان بر او احاطه مى یابد.
به این ترتیب است که
شیطان درون قلب به تخم گذارى مى پردازد: «باضَ و فَرَّخَ» باضَ یعنى تخم گذارى کرد،
اول تخم مى گذارد و بعد آنها را به بچه شیطان تبدیل مى کند – این ها چیزى نیست که
انسان با دستگاه بفهمد که شیطان آمده و تخم گذارى کرده، فقط آنکه چشم ملکوتى دارد
مى بیند – وقتى تخم گذارى کرد این تخم ها به صورت جوجه شیطان در آمده و جنب و جوش
پیدا مى کنند و «دَرَجَ» یک وقت شما مى بینید در درون تان غوغایى است که شما را
مى شوراند و آرام نیسید. وقتى به سخن حضرت على (علیه السلام) نگاه مى کنید مى بینید
این غوغا و بلوا ناشى از بچه شیطان ها است.
خاطرات بد، شورشى
درونى ایجاد مى کند. شیطنت هم یعنى همین، این ها افسانه و خیال نیست، این شورش که
ما در خود احساس مى کنیم همین است. انسان وقتى به این جا رسید هر چه مى خواهد راهش
را برگرداند نمى تواند، چرا؟ براى این که شیطان آمد، آشیانه ساخت، تخم گذارى کرد و
تخم ها را به جوجه تبدیل نمود. بعد از این کم کم صاحب خانه را منزوى و در یک گوشه
اسیر مى کند، دست و پایش را مى بندد، بعد: «فَنَظَرَ
بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِمْ». با زبان این ها حرف مى زند،
آن وقت انسان بیچاره نمى داند که گوینده شیطان است.
آن که در مقابل خدا
ایستاد و گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ»[8]
همو امروز با زبان تو حرف مى زند و گرنه تو یک بچه مسلمان و شیعه هستى، چگونه چنین
ادعایى دارى و مى گویى من نظرم این است، دلم مى خواهد این کار را بکنم، دلم
مى خواهد این گونه بپوشم، دلم مى خواهد این طور از خانه بیرون بروم. این ها همه
تصمیم هاى شیطان است که به وسیله انسان اجرا مى شود.
این است که به ما
گفته اند هرگز از جانتان غفلت نکنید، مبادا بیگانه اى به جاى شما بنشیند و تصمیم
بگیرد و شما خیال کنید خودتان هستید. خیلى ها مى گویند من نظرم این است، در حالى که
این نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امیر (علیه السلام) قرار دهید مى بینید رو در
روى سخن او است یا در مقابل قرآن قرار دهید مى بینید مخالف آن است.
در اوایل سوره نساء
آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ
الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً»[9]
آنها که مال حرام مى خورند مخصوصاً مال یتیم، این ها در شکمشان آتش است. کسى که چشم
ملکوتى دارد این حقایق را مى بیند، چنانکه برخى از بزرگان در کتاب تفسیرشان
نوشته اند.
انسان تا جوان است
خیلى به این دنیا مى چسبد، ولى وقتى سن یک مقدار بالا رفت مى بیند به چیزى علاقه
ندارد. مثل میوه خام که محکم به درخت چسبیده است، اما بعد از مدتى که رسید اگر
باغبان نچیند بالاخره مى افتد. میوه وقتى رسید (انسان در اواخر عمر مى رسد) کم کم
آن خوشه و شاخه را رها مى کند چه سیب و گلابى شیرین باشد چه حنضل تلخ، ولى بالاخره
شاخه را رها مى کند.
همه ما همین طورى
هستیم. سن که یک قدر بالا آمد، این همه علاقه اى که نسبت به دنیا داریم یکى پس از
دیگرى از دست مى رود و آن وقت همه چیز را باید بگذاریم و برویم؛ آن هم به کوى ابد،
سخن از یک سال و دو سال و یک میلیون سال و یک میلیارد و این ها که نیست، سخن از بى
نهایت است.
2. سیر الى اللّه[10]
آیه 125 سوره مبارکه
نحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ
الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ…»
دستور خاصى است که ذات اقدس اله به رسول گرامى ـ علیه آلاف التحیة و الثناءـ فرمود
که از راه «حکمت» و «موعظه حسنه» به راه خدا دعوت کن.
دعوت به راه خدا از
راه حکمت، یعنى حکیمانه زندگى کردن، تا مردم راه حکمت را از راه سنت و سیرت تو
بیاموزند. این دعوت نامه غیر از آن راه، چیز دیگرى نیست.
اگر مؤسسه اى داشته
باشیم و بخواهیم مردم را براى حضور در آن مؤسسه دعوت کنیم، راه خاصى براى دعوت هست؛
اما اگر گفتند مردم را از طریق حکمت به راه خدا دعوت کنید، یعنى راه خدا، همان حکمت
است؛ راه خدا، موعظه است؛ چون در مورد راههاى الهى، راه، غیر از رونده نیست.
در راههاى علمى و
سفرهاى طبیعى، یک رونده، یک راه و یک مقصد داریم؛ مثلاً اگر کسى بخواهد به مشهد
مشرف شود از راه هوایى، یا راه زمینى، طى مسیر مى کند تا به روضه رضوى مشرف شود.
یک مسافر به عنوان
رونده و یک راه که هوایى یا زمینى است و یک مقصد داریم. آیا سبیل خدا و راه خدا نیز
این چنین است؟! یعنى راه، غیر از رونده و مقصد است؟ در راه هاى الهى، راه و رونده
یکى است و اگر رونده خیلى ممتاز باشد راهش همان «مقصد» است. اینها توضیح مى خواهد
که این توضیح شاید بتواند تفسیر کوتاهى از آیه کریمه 125 سوره مبارکه نحل باشد.
انسان اگر خواست اهل
سیر و سلوک باشد، آیا جز آن است که در عقاید، اخلاق و فضائل نفسانى حرکت کند؟! آیا
عقاید و اخلاق و فضایل نفسانى جداى از جان ما هستند؟ آیا ما که رونده ایم چیز دیگرى
هستیم؟ آیا علوم و افعال و اوصاف چیز دیگر است؟ یا نه، این راه درون خود ما است و
ما هم رونده ایم. «مرا همراه و هم، راه است یارم».
این چنین نیست که اگر
کسى بخواهد سیر کند، مسافر غیر از مسیر باشد. آن که سیر هوایى، سیر زمینى و
جهانگردى کند ولى در نهان و نهاد خود متحول نشود، یک سنگ جامد و راکد است که حرکتى
نکرده است. اگر در جانش سیر کند، از جهل به علم و از جهالت به عقل آید، عالم و عاقل
شده و سفر کرده است و اگر هیچ یک از این دو راه را طى نکرده باشد، همچنان در این
منزل آرمیده و اصلاً راه نیفتاده است؛ پس در سفرهاى روحانى و معنوى، مسافر و راه
عین هم اند.
اگر کسى درون خود هیچ
سفر نکرده باشد، یک کودک بیست ساله است، بعد سى ساله مى شود، بعد هفتاد ساله
مى شود، بعد هشتاد ساله مى شود، حداکثر بعد هم اگر عمر کرد یک کودک صد ساله است و
مى میرد. سفرها کرده، خیلى از جاها را دیده ولى در درون خود، هیچ سیرى نکرده است.
گاهى نیز انسان در درون خود سیر کرده و متحول شده و یک شبه ره صد ساله را پیموده
است.
راه خدا که رهبران
الهى مردم را به آن دعوت مى کنند راه زمین و آسمان و هوا و دریا نیست. بلکه راه خدا
«علم و معرفت» و «عدل و فضایل»، است و اینها در درون جان آدمى است. پس در سیر الى
الله رونده و راه یکى است. این مربوط به افراد عادى مثل ما است، اگر ان شاءالله اهل
حرکت باشیم. اما براى تعداد بسیار اندکى از انسانها، راه همان مقصد است. آنها وقتى
ذات اقدس اله را مى بینند، در اوصاف و اسماى حسناى خداوند و در اصل در مقصد سیر
مى کنند، این که در دعاى عرفه و دعاى ابوحمزه ثمالى و سایر ادعیه اهل بیت
(علیهم السلام) آمده است که «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ اَنْتَ
دَلَلْتَنى عَلَیْکَ» و مانند آن، اینها خدا را مى یابند و در اسما و
صفات جمال و جلال او غرقند. براى این گونه از مردان الهى، راه همان مقصد است.
مطلب دیگر آن است که
آیا ما هم از این طریق بهره اى داریم یا این طریق بهره ما نیست؟ ائمه
(علیهم السلام) که خودشان غرق در سیر این راهند، دست شاگردانشان را مى گیرند، دعوت
میکنند و مى گویند گوشه اى از این راه را شما مى توانید طى کنید. برخى از آیات قران
کریم به ما نشان مى دهد که این راه براى ما هم باز است، منتهى آنها در اوج و
قله اند و ما در دامنه آن کوه؛ آنها معصومانه مى بینند و ما با اشتباه مشاهده
مى کنیم.
وجود مبارک امام صادق
(علیه السلام) به بعضى از شاگردانشان فرمودند: این چنین نباشد که شما با مشاهده
کوهها، درختان، آسمان و زمین و در واقع با علائم و نشانه ها خدا را بشناسید. اگر آن
محبوب، نزدیکتر از این علامت و نشانه باشد باز به دنبال علامت و نشانه مى گردید؟!
مثلاً اگر کسى از
خارج، وارد شهر مشهد شود و به دنبال حرم بگردد، کوى و برزن را مى بیند، خیابانها را
مى بیند و مى بیند که تابلویى که راهنماى حرم است به کدام سمت است. او چون به حرم
نرسیده به تابلو و راهنما محتاج است؛ اما اگر کسى در حرم و در کنار ضریح، مشغول به
دعا و مناجات است، آن گاه باز دنبال فلش و علامت و تابلو مى گردد؟!
آیا معاذالله ذات اقدس
اله، نظیر حرم است؟! یا همه جا حرم اوست؟ اگر «وَ هُوَ
الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ »، اگر
«فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ »، اگر «وَ
لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ »، اگر «وَ
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»؛ خوب حالا اگر کسى در حرم الهى بود
آن وقت به دنبال دلیل و تابلو مى گردد؟ جایى هست که خدا در آن حضور و ظهور نداشته
باشد؟!
اصولاً استدلال کردن و
دلیل خواستن براى این است که انسان، محبوب و مطلوب غایبى دارد، و با نشانه و علامت
مى خواهد او را بشناسد و به او برسد. اگر شما بخواهید کسى را بشناسید، معرفى
مى کنند و مى گویند فلان شخص قیافه اش این، مدارک تحصیلى اش این و سابقه اش این
است، به وسیله اوصاف، او را به شما معرفى مى کنند؛ اما اگر شخصى پیش شما حاضر باشد
دیگر او را با ذکر قیافه و علامت که او رنگین پوست است یا نه، قدش متوسط است یا نه
و… معرفى نمى کنند، شما خود شخص را مى شناسید، دیگر لازم نیست کسى براى شما معرفى
کند که فلان شخص قدش متوسط یا بلند است و رنگش کذا و مویش کذا.
وجود مبارک امام صادق
(علیه السلام) فرمود: انسان در معرفت شناسى، غایب را از راه وصف مى شناسد؛ یعنى
اول وصف و بعد موصوف را مى شناسد، ولى در مشاهده، اول خود موصوف و بعد وصف را
مى شناسد. اول فلان آقا را مى بیند بعد سؤال مى کند شما کجایى هستید؟ سوابق
تحصیلى تان چیست؟
پس غایب را اگر
خواستیم بشناسیم اول وصف و بعد موصوف را مى شناسیم؛ شاهد را اگر بخواهیم بشناسیم،
اول موصوف و بعد وصف را مى شناسیم.
بعد از این که وجود
مبارک امام صادق (علیه السلام) این مطلب معرفت شناسى را براى شاگردانش بیان کرد،
فرمود: نمونه قرآنى آن، این است که برادران یوسف بعد از آن که آن قضیه تلخ تاریخى
را مرتکب شدند و بر اثر گرانى و قحطى، با گذشت سالهاى متمادى، خود را به یوسف
(علیه السلام) رساندند، او را نمى شناختند، فکر مى کردند یوسف در چاه مرده است،
وقتى که او را دیدند اول او را دیدند بعد گفتند: تو یوسفى؟ اول او را شناختند. اول
این هیکل و این شخص با جمال را دیدند بعد پى بردند و گفتند تو یوسفى؟! از دیگرى
سؤال نکردند، یوسف کیست تا معرفى کند، اول خود او را دیدند، گفتند: تو یوسف نیستى؟
گفت: بله.
امام مى فرماید: شما
در تعبیر قرآنى نگاه کنید، اینها گفتند: «أَ إِنَّکَ
لَأَنْتَ یُوسُفُ». نگفتند: «أیوسف أنت»، نگفتند: یوسف تویى، گفتند: تو
یوسفى؟ اگر کلمه یوسف بر «انت» مقدم بود اینها به دنبال یوسف بودند، مى خواستند
یوسف را بشناسند؛ از راه یوسف تطبیق مى کردند، و مى گفتند آن یوسف تویى؟ ولى آنها
که از این راه سؤال نکردند، آنها اول «انت» را دیدند، گفتند تو را که مى شناسیم، تو
همان یوسفى؟ تقدم «انت» بر «یوسف» نشانه آن است که اول، ذات را دیدند بعد به نام پى
بردند.
اگر خدا در قرآن
مى فرمود «أ یوسف أنت»، آیا یوسف تویى؟ معلوم مى شد یوسف را شناختند بعد به ذات پى
بردند. لکن این راه را قرآن طى کرد. قبل از این که شما در فارسى بگویید «خدا» یا در
عربى بگویید «الله» آن را مى بینید و مى گویید تو «اللهى»، نمى گویید «الله» تویى.
ذات خداوند، مشهود همه
است. جایى نیست که از او خالى باشد. قبل از این که خودمان را بفهمیم او را
مى فهمیم، قبل از این که چیزى را بفهمیم او را مى فهمیم و بالاتر از همه قبل از این
که فهم را بفهمیم او را مى فهمیم. چون اگر یک حقیقت، نامحدود باشد، فیضش هه جا حضور
و ظهور دارد و جایى براى غیر نمى گذارد و ما قبل از این که فهم را بفهمیم او را
مى فهمیم. لذا انکار خدا مستحیل است.
یعنى ممکن نیست کسى
منکر خدا باشد منتهى افراد نمى دانند خدا چیست؟ خدا کیست؟ چنین حقیقتى با ما هست.
اگر ما با او باشیم اول او را مى بینیم بعد در او سیر مى کنیم، این همان «سیر من
الله، الى الله، فى الله» است. این همان «مرا همراه و هم راه است یارم» همه این ها
در ذکرها و مناجات ها وجود دارد.
گاهى ائمه به ما
اجازه «دلال» با خدا مى دهند؛ «دلال» آن غنج و ناز کردنى است که دوست براى دوستش
مى کند. گاهى به ما گفته اند اظهار مذلت و بندگى کنید، که اکثر ادعیه و مناجات ها
این گونه است. گاهى هم گفته اند دیگر نزدیک شده اید اجازه دلال و ناز کردن هم
دارید؛ این که در دعاى ماه رمضان است، «مُدلاً عَلَیْکَ» ادلال است.
این که در مناجات
شعبانیه مى گوییم خدایا من مى خواهم ناز کنم و آن ناز من این است که
«إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ
بِعَفْوِکَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ وَ إِنْ
أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ»[11]
اگر در قیامت بخواهى مرا بسوزانى و بگویى چرا گناه کردى؟ من هم مى گویم چرا تو
نبخشیدى؟! اگر من خلاف کردم تو چرا نمى بخشى؟ این را مى گویند «نازکردن» و تا اینجا
هم به ما اجازه داده اند.
تا اینجا، مال کسى است
که وارد حرم شود. هدف را مى بیند و در هدف سیر مى کند. این راه باز است.
وجود مبارک امام صادق
(علیه السلام) این راه را به شاگردان یاد داد؛ فرمود: شما یوسف گم گشته اى دارید
که یعقوب وار به دنبالش مى گردید، یک وقت مثل برادران یوسف، او را مى بینید و بعد
به یوسف بودنش پى مى برید. تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که چشم را باز کنیم
که اگر چشم را باز کردیم همه عالم با ما سخن مى گوید.
مطلب دیگر این است که
آنها که این راه را رفته اند با ما یک جور زندگى مى کنند و ما همه بر حسب ظاهر با
آنها یک جور زندگى مى کنیم، زن دارند، فرزند دارند، مسکن دارند، جامه اى دارند، مثل
ما زندگى مى کنند ولى تفاوت ما با آنها یک تفاوت جوهرى است.
شما فرض کنید کسى در
اتاقى زندگى مى کند که داراى سقف، کف در و پنجره و پرده است همه اینها نعمت الهى
است، اما اینها فقط خودشان را نشان مى دهند، بیرون را نشان نمى دهند که پشت این
دیوار چه خبر است. اگر کسى سالنى داشته باشد که سقف، کف، دیوارها و پرده هایش، همه
شیشه اى باشد، شیشه قبل از این که بشکند نشان مى دهد پشتش چه خبر است. خوب فرق پرده
و شیشیه چیست؟ هر دو نعمت است منتهى مشکل پرده این است که فقط خودش را نشان مى دهد.
وقتى پاره شد به دور انداختیم مى فهمیم پشتش چه خبر است.
تفاوت عارف با ما این
است: ما نعمت سلامت، عمر، مال و مقام داریم و چهار کلمه درس خوانده ایم، اما همه
اینها براى ما پرده است، پرده نعمت خوبى است اما فقط خودش را نشان مى دهد. عارفان
در شیشه زندگى مى کنند یعنى، در، دیوار و سقف هست، مصون هست ولى بیرونش را هم
مى بینند. چرا وقتى سرمان درد مى گیرد و مریض مى شویم، مى گوییم یا الله، براى این
که این سلامت، پرده است. این پرده که پاره شد، پشتش که قدرت خداست آن را مى بینیم و
مى گوییم یا الله. تا این سر نشکند یعنى این پرده پاره نشود پشتش را نمى بینیم.
چرا اگر خداى نکرده
حادثه تلخى براى ما پیش آید، از عزت به ذلت، سقوط مى کنیم و آن وقت مى گوییم یا
الله؟! براى این که مادامى که عزیز بودیم، این عزت پرده بود، نگذاشت ما ببینیم پشتش
چه خبر است، این پرده که پاره شد، حالا مى بینیم کار به دست دیگرى است. تمام تلاش و
کوشش خداى سبحان این است که بفرماید همه این نعمتها هست، از حلالش هم استفاده کنید،
اما اگر بتوانید در یک قصر شیشه اى زندگى کنید بهتر از آن است که در قصرى که از در
و دیوار و پنجره است زندگى کنید.
در، نعمت است ولى نجار
را نشان نمى دهد امّا وقتى بشکند شما مى گویید نجار بیاید، چرا قبل از این که بشکند
نمى گویید نجار بیاید؟ دیوار تا خراب نشود بنا را نشان نمى دهد؛ اما شیشه بشکند یا
نشکند بالاخره پشتش را نشان مى دهد. مردان الهى، در حیطه یک زندگى ساده از نعمتها
برخوردارند اما این نعمت براى آن ها پرده نیست.
اغلب ما روز نصب و
عزل، فرق مى کنیم، ما که با دو سطر ابلاغ مى آییم و با دو سطر ابلاغ مى رویم، باید
هر دو را شیشه بدانیم. غالب ما در حال سلامت و مرض فرق مى کنیم در حالى که در سوره
مبارکه فجر فرمود: مردم یا مبتلا به سلامتند یا مبتلا به مرض؛
«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ
فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَ أَمّا إِذا مَا
ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ»[12]،
فرمود: بعضى را به سلامت مبتلا مى کنیم و مى آزماییم، برخى را به مرض مبتلا مى کنیم
و مى آزماییم. الان که اینجا نشسته ایم مبتلا به سلامتیم، آنها که در بستر
بیمارستان هسند مبتلا به مرضند.
پاداش در بهشت است، در
دنیا هر چه مى دهند آزمایش است. بنابراین اگر کسى موحدانه زندگى کند، از همه
نعمت هاى حلال بدون اسراف استفاده مى کند، و همه اینها را شیشه و آینه مى داند.
همه فرمایشات ائمه
(علیهم السلام) ریشه قرآنى دارد و براى ما حیات بخش است و زندگى ما را مثل آینه
شفاف مى کند.
وجود مبارک
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «الْعَالِمُ مَنْ
عَرَفَ قَدْرَهُ وَ کَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ »[13].
عالم کسى است که قدر
خود را بداند. اگر کسى قدر خود را نداند در خویشتن خویش سفر نمى کند. همان گونه که
قرآن هر آیه اش آیه دیگر را تفسیر مى کند و شرح مى دهد
«یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضاً» احادیث اهل بیت هم همین طور است «یفسر
بعضه بعضاً»؛ وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «إِنَّ هَذِهِ
الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا؛[14]
این دلها مانند ظروف است و بهترین دل، آن است که ظرفیتش بیشتر باشد».
انسان نظیر اقیانوس
آرام و اقیانوس کبیر نیست. اقیانوس کبیر چقدر آب جمع مى کند؟ بالاخره محدودیت دارد
و با مقدارى آب پر مى شود؛ اما جان انسان مثل اقیانوس نیست که پر شود. بعد فرمود:
«کُلُّ وِعاءٍ یَضیقُ اِلاّ وِعاءَ الْعِلْمِ».
ظرف علم مثل دریا نیست که آب بریزید و پر شود. ظرف دل یک ظرف ملکوتى است که هر چه
علم (مظروف) در آن وارد شود، دو کار مى کند.
1. دل (ظرف) طعم و بوى
علم (مظروف) را به خود مى گیرد (انسان عالم مى شود) 2. عمق و طول و عرض این ظرف را
هم توسعه مى دهد. مظروف هاى مادى وقتى وارد جایى شد آن را اشغال مى کند و دیگر نوبت
به غیر نمى دهند، اما مظروف هاى ملکوتى وقتى وارد جایى شوند آن را توسعه مى دهند که
دیگرى و دیگران بیایند.
فرمود هر ظرفى با آمدن
مظروف تنگ مى شود مگر جان آدمى که ظرف دانش است و با آمدن مظروف توسعه پیدا مى کند.
دانشجویى که توان دارد، صد مسئله یاد بگیرد حال که صد مسئله را یاد گرفت، توان آن
را دارد که هزار مسئله را هم یاد بگیرد، اگر استاد شد توان آن را دارد که ده هزار
مسئله را نیز یاد بگیرد، پس انسان حدى ندارد.
اگر کسى ظرف با این
عظمت را خالى نگه دارد یا با قصه و افسانه و جک و طنز و… پر کند، حیف نیست!؟ وجود
مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پسرش فرمود: نکند در جلسات، حرفى بزنى که
دیگرى بخندد؛ تو انسانى! بگذار دیگرى این کار بکند.
اگر کسى در ظرف دل هیچ
نریخت یا حرفهاى بیهوده ریخت، اینها در حکم فاضلاب است، ولى اگر معارف و علوم ریخت،
مثل علوم ریاضى، و بالاتر از همه علوم قرآنى و عرفانى، آن گاه است، که این ظرف دل
را از آب حیات پر کرده است.
حیف است بدن بهشت
نرود. دستى که به سوى خدا دراز مى شود، پیشانى که در راه خدا به خاک مى افتد، حیف
است به بهشت نرود.
معناى دیگرى که براى
قدر گفته اند معناى «ارزش» است، یعنى انسان باید بفهمد، چقدر مى ارزد. ائمه
(علیهم السلام) در روایتى فرموده اند: «اِنَّ
لاَنْفُسِکُمْ ثَمَنا وَ هِىَ الْجَنَّة اَلا فَلا تَبیعوُها اِلاّ بِها»[15].
نه تنها جان شما به اندازه بهشت مى ارزد بلکه بدن شما هم به اندازه بهشت مى ارزد.
3. تشخیص حق از باطل
ما هر مشکلى که داشته
باشیم مشکل اصلى خود را نباید فراموش کنیم. مشکلات فرعى در کوتاه مدت حل مى گردد.
خواه مشکل عملى باشد خواه علمى؛ اما بعضى از امور است که به آسانى حل نمى شود، تا
انسان نمیرد و نشئه عوض نشود و وارد ملکوت و عالَم برزخ نگردد مشکل براى او حل
نمى شود. زمانى هم حل مى شود که دیگر قابل علاج نیست.
بنابراین درباره دو
مطلب باید بیندیشیم و بحث کنیم: یکى مطلب فرعى که در کوتاه مدت یا دراز مدت حل
مى شود، و دیگرى مطالب اصلى و اساسى که در این مورد اگر به مشکلى برخورد کردیم نه
تنها به آسانى حل نمى شود بلکه بعد از مرگ تازه مشکل روشن مى شود که دیگر راه براى
معالجه نیست.
در جریان هاى فکرى که
نمى دانیم چه کسى درست مى گوید چه کسى باطل، پس از مدتى مشاوره فکرى، بالاخره
مى فهمیم چه کسى حق است و چه کسى باطل. قرآن کریم فرمود: «أَمْ
حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ ».[16]
آیا کسانى که قلبشان بیمار است نمى ترسند که به وسیله زبان خود، قلم خود، دست خود،
فکر خود و… خود را لو دهند و دیگران بفهمند. بعضى ها نسبت به حق کینه دارند. هر
قدر هم قدرتمند باشند نمى توانند این کینه را بیش از چند سال مخفى کنند، بالاخره
روشن مى شود. بنابراین اگر ما چنین مشکلى نسبت به دیگران داشته باشیم یا آنها نسبت
به ما داشته باشند، مهم است ولى به هر حال ظرف مدت دو تا ده سال قابل حل است.
خَلَد گر به پا خارى
آسان برآرم
چه سازم به خارى که
در دل نشیند
اگر خارى یا تیغى به
دست یا پا یا حتى به چشم فرو رفت قابل علاج است. اما اگر خار در دل نشست چه باید
کرد؟ ما تا زمانى که قدرت فهم داریم مى توانیم بفهمیم کدام گروه حق است کدام باطل،
ولى اگر دستگاه فهم ما آسیب دید چه کنیم؟ اگر هر چیزى را با ساعت تشخیص دهیم، و
ساعت خراب شود چه کنیم؟
بنابراین همیشه با دو
امر مواجه هستیم، یکى این که بفهمیم کدام جریان حق و کدام باطل است. دوم این که
بفهمیم خودمان کجاییم و این دومى نسبت به مورد اول بسیار با اهمیت تر است. یعنى
باید مراقب باشیم ترازویى که افراد، اعمال و عملکردها را با آن مى سنجیم خراب نشود.
در اوایل انقلاب براى
بعضى معلوم نبود چه کسى درست مى گوید و چه کسى غلط؛ انفجارها و ترورهایى پیش آمد،
ده ها نفر به شهادت رسیدند، و سرانجام خون هاى پاک شهدا مشخص کرد حق با کیست و خیلى
از اشخاص آمدند طرف امام و انقلاب. بعضى ها، حتى با انفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى،
نخست وزیرى و دادستانى هم نیامدند و هنوز هم که هنوز است نمى فهمند و نیامده اند.
سِرَّش این است که در وجود این ها ترازوى حقیقت سنج خراب شده است. ترازوى خراب، کاه
و آهن را مساوى نشان مى دهد.
حال مطلب اساسى این
است که ما چه کنیم ترازو و ساعت وجودمان به هم نخورد، قرآن کریم صریحاً از ذات اقدس
اله نقل مى کند که از نظر علمى امکان به هم خوردن ترازوى وجود اشخاص هست و عملاً هم
دیده ایم و مى بینیم. «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ
بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»[17]
عده اى به طرف فساد مى روند و در حال انجام کار بد هستند و خیال مى کنند کار خوب
انجام مى دهند.
جریان کربلا مصداق
بارز همین اشخاص است. 30 هزار نفرى که از کوفه و اطراف کوفه آمدند همان هایى بودند
که سالیان متمادى پاى منبر حضرت امیر (علیه السلام) بودند. این ها به زعم خود براى
رضاى خدا آمدند و امام حسین (علیه السلام) را در کربلا شهید کردند:
«کُلٌّ یَتَقَرَّبونَ اِلى اللّهِ بِدَمِ الحُسَین
(علیه السلام) » فقط سران آنها که مى دانستند چه خبر است، براى حکومت رى
و امثال آن آمده بودند و گرنه این جمعیت عظیم، فقط براى رضاى خدا و رفتن به بهشت،
امام حسین (علیه السلام) و یارانش را شهید کردند. در وجود این ها ترازو به هم خورده
بود، یعنى واقعاً قدرت تشخیص حق از باطل را از دست داده بودند.
مطلب دوم این است که
محور جنگ ما با شیطان کجاست؟ در جنگ ما با اهریمن درون، خاکریز مقدم کجاست؟ چه کسى
با ما مى جنگد و از ما چه مى خواهد؟
کسى به جنگ ما مى آید
که در بین مخلوقات خدا از او عصبانى تر و خشمگین تر نیست. خشم هیتلر و چنگیز و
امثالهم مشخص است. این ها یک میلیون نفر یا دو میلیون نفر را بیشتر نکشته اند، به
هر حال به چهار نفر هم رحم کرده اند. همین صدام ملعون، گر چه نسبت به ایران تهاجم
وحشیانه داشت ولى نسبت به خیلى از خودى ها ترحم داشت، نسبت به خود (به خیال خام
خودش) رحم داشت. هیچ چنگیزى، هیچ صدامى مثل شیطان نیست.
وجود مبارک
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: شیطان شش هزار سال خدا را پرستش کرد به گونه اى
که در ردیف فرشته ها و تا مقام آن ها صعود کرده بود «وَ
کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی
الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْ آخِرَةِ»[18]
معلوم هم نیست که این شش هزار سال از سال هاى دنیا است (که هر روزش 24 ساعت است) یا
از سال هاى آخرت (که هر روزش 50 هزار سال دنیا است). «فِی
یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ»[19].
اگر حداقل از سال هاى دنیا باشد حساب کنید چقدر مى شود.!
شیطان با چنین خوى
استکبارى که در جریان امتحان سجده بر آدم ظهور کرد، شش هزار سال عبادت خود را
سوزاند، یک چنین موجود عصبانى با چنین خشمى با ما چه خواهد کرد؟!
شیطان سوگند یاد کرده
است که من فرزندان آدم را احتناک مى کنم: «لَئِنْ
أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاّ قَلِیلاً»[20]
احتناک یعنى زیر گلوى کسى را گرفتن، سوار کار مسلط که بر اسب سوار مى شود و زمام و
حنک اسب را در اختیار مى گیرد، این کار را مى گویند احتناک.
شیطان گفت: من بر
فرزندان آدم سوار مى شوم و بر حَنَکِ آنها افسار مى زنم و لجام آنها را به دست
مى گیرم. کسى که محصول شش هزار سال عبادت خود را این گونه به آتش کشیده با ما چه
مى کند؟! شیطان نه جان از ما مى خواهد نه خاک، جان و خاک گرفتن کار دشمن بیرونى و
مربوط به جهاد اصغر است. شیطان از ما ایمان و آبرو مى خواهد. تمام تلاش او این است
که اولاً انسان را اسیر بگیرد و ایمان را از کف او برباید تا کافر شود. ثانیاً او
را بى آبرو و بى حیثیت کند. بالاخره انسان کافر آبرویى هم دارد و با آن آبرو زندگى
مى کند. شیطان مى خواهد این آبرو را هم از بین ببرد.
شیطان براى اینکه دین
و آبرو را از ما بگیرد چه مى کند؟ کارش این است که آن دستگاهى که حق و باطل را
ارزیابى مى کند خراب کند و از ما بگیرد. یعنى انسان قدرت تشخیص حق از باطل را از
دست بدهد. تمام تلاش او این است که به جاى اصلى ما بنشیند و هر چه خواست انجام دهد.
انبیا و اولیا (علیهم السلام) در صددند که خودشان بیایند و جاى اصلى را بگیرند و
حرف هاى الهى را به زبان ما جارى کنند تا ما را سخن گوى فرشته ها قرار دهند، و
شیطان را خارج کنند. این است که به ما گفته اند همیشه مراقب باشید.
4. رعایت تقوى
مرحوم علامه مجلسى در
بحارالانوار از امام باقر (علیه السلام) نقل مى کند: «من
عَمِلَ بَما یَعْلَم عَلَّمَهُ اللّه ما لَمْ یَعْلَمْ».[21]
یعنى اگر کسى چیزهایى را که مى داند عمل کند، ذات اقدس اله به او توفیقى مى دهد که
آنچه را نمى داند یاد بگیرد.
خیلى از حلال ها و
حرام ها را مى دانیم، اگر همین ها را عمل کنیم راه براى آنها که نمى دانیم باز
مى شود و این را مسلّم بدانیم که اگر خداى ناکرده انسان، مکروهات و بعد گناهات
صغیره را مرتکب شد کم کم به گناهان کبیره مبتلا مى شود. این تعبیرى که در سوره
مبارکه احزاب آمده است که ذات اقدس اله مى فرماید: آن مرد یا زنى که با شنیدن صداى
نامحرم تحریک مى شود، قلب او مریض است این یک امر جدّى است. قرآن سخنش فصل الخطاب
است: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»[22]
و هرگز هزل و شوخى در او راه ندارد.
یک عده قلبشان مریض
است، اگر کسى خداى ناکرده با نامحرم تماس گرفت، نگاه به نامحرم داشت قلبش مریض است.
این در واقع مثل سرماخوردگى جزئى است که اگر معالجه نکرد به ویروس هاى مهلک مبتلا
مى شود. در سرماخوردگى جزئى اگر پرهیز نکرد حتى احتمال هلاکت هست.
در بیان نورانى
امیرالمؤمنین (علیه السلام) هست که اولِ جنگ، کسى شمشیر نمى کشد. اول تند حرف
مى زند و بعد سیلى و کم کم شمشیر. خیلى از چیزها است که ما مى دانیم کدام خوب است
کدام بد، اگر آن چه را مى دانیم بد است انجام ندهیم کم کم روح عادت مى کند به امور
ملکوتى و حال خوب و خواب هاى خوب نصیب ما مى شود.
5. قناعت و ازدواج
در مسئله ازدواج، عمده
آن است که انسان قانع ترین و ساده ترین راه را انتخاب کند، خداوند در سوره مبارکه
نحل فرمود: اگر کسى مؤمن بود و عمل صالح داشت چه زن و چه مرد، به او حیات طیبه
مى دهیم. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى
وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»[23]
در ذیل این آیه نورانى، حیات طیب به قناعت تفسیر شده است.
اگر شما تاریخ زندگى
دیگران را بررسى کنید مى بینید این امکانات فعلى که براى بعضى هست براى آنها نبود.
ما بخواهیم همه زندگى را از اول با تشریفات شروع کنیم البته سخت است و این خداى
ناخواسته امکان دارد انسان را به بعضى از معاصى بکشاند، بهترین راه همان قناعت است.
مشکل ما این است که لذت قناعت را نچشیده ایم و خیال مى کنیم داشتن، لذیذ است. البته
فى الجملة لذیذ هم هست اما انسان در اثر روح قناعت از بعضى چیزها بى نیاز باشد بهتر
از آن است که به وسیله آن بى نیاز باشد. اگر از راه حلال پیدا شد که بهتر، نشد
اوایل به سادگى به سر مى برد. وقتى لذت قناعت را چشید، زندگى طلبگى و دانشجویى
گوارا مى شود. ان شاءالله هم روح قناعت در ما ایجاد شود، هم مسؤولین محترم
چاره اندیشى نمایند.
بخش
دوم :
پرسـش هاى
قـرآنى
تحریف قرآن
پرسش 1. اخیراً برخى
مى گویند قرآن تحریف شده است، در مورد عدم تحریف قرآن توضیح دهید.
قرآن کریم عین آن
قرآنى است که از لب هاى مطهر رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) رسیده است و
آنچه که از لب هاى مطهر آن حضرت شنیده شد عین چیزى است که خداوند بر قلب پیامبر
اکرم (صلی الله علیه وآله) نازل کرده است و آن چه که بر قلب او نازل شده عین آن
چیزى است که از ذات اقدس اله تنزل پیدا کرده است. دلایل عقلى و نقلى متعددى بر این
موضوع دلالت دارند.
دلیل عقلى مسئله این
است که خداوند هرگز بندگان خود را بدون هادى و راهنما رها نمى کند:
«کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً»[24].
اگر دینى خاتم ادیان و پیامبر این دین، خاتم انبیا باشد و دین قابل تحریف باشد،
معنایش این است که ذات اقدس اله از هدایت بشر صرف نظر کرده است. براى این که کتاب و
دینى فرستاده که این دین در دسترس حوادث، کم و زیاد گردیده و از سلامت و صحت آن
کاسته شده است. پس دینى باطل است یعنى خداوند بشر را به حال خود رها کرده است و این
با حکمت او سازگار نیست.
دلیل نقلى، خود قرآن
کریم است. در سوره مبارکه حجر فرمود: «إِنّا نَحْنُ
نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»[25]
ما این قرآن را نازل کردیم و خود ما حافظ آن هستیم. در سوره فصّلت هم فرمود:
«وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ
بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ»[26]
این کتاب آسمانى از عزت الهى برخوردار است، هیچ بطلانى در آن راه ندارد. اگر قرار
باشد قرآن تحریف شود، بیگانه به این قرآن راه یابد و چیزى از آن کم کند یا بر آن
بیفزاید، این قرآن بطلان پذیر مى شود؛ در حالى که خدا درباره قرآن فرمود:
«لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ
خَلْفِهِ» نه در زمان نزول خود قرآن، نه بعد از نزول قرآن و نه بعد از
رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) چیزى او را باطل نمى کند.
موارد تاریخى متعددى
وجود دارد که نشان دهنده اهتمام اهلبیت و صحابه براى صیانت قرآن از تحریف است. در
این جا به ذکر نمونه اى از آن اکتفا مى کنیم.
ما اولین بار، این قصه
را از مرحوم علامه طباطبایى(ره) شنیدیم و بعد در کتب روایى هم یافتیم که وقتى
معاویه قصد کرد آن تکاثر و ثروت اندوزى را براى درباریان خود تجویز کند و بگوید:
سرمایه اندوزى و ثروت هاى باد آورده را مى توانیم داشته باشیم و دیگران نمى توانند
داشته باشند، دستور داد تا در انجمن هاى قرائت قرآن «واو» این آیه را قرائت نکنند:
آیه چنین است:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ
وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ
سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا
یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ»[27]
«اى مؤمنان بدانید که بسیارى از احبار و راهبان، اموال مردم را به ناحق مى خورند و
[مردمان را] از راه خدا باز مى دارند، و کسانى که زر و سیم مى اندوزند و آن را در
راه خدا خرج نمى کنند، ایشان را از عذابى دردناک خبر ده» که اگر واو حذف شود
«الذین» توضیح همان احبار و رهبان مى شود. یعنى عالمان یهود، سردمداران و سلاطین
یهود، حق جمع کردن ثروت را ندارند، و آیه دلالت ندارد بر این که اگر یک مسلمانى
بخواهد ثروت اندوز باشد، عیب دارد. اباذر رضوان الله علیه ـ که در شام ـ در تبعید
اول ـ به سر مى برد، شمشیر را روى دوش گذاشت و گفت: لا
أضَعُ السَّیف مِن عاتقى حَتّى توضَعُ الواو فى مَکانِها؛ من این شمشیر
را از دوشم پایین نمى آورم تا این که واو در جاى خود قرار گیرد. بسیارى از شنوندگان
این شعار، نمى دانستند که منظور اباذر چیست. بعد معلوم شد که درباریان اموى طبق یک
توطئه شوم، قصد حذف آن «واو» را داشتند تا «الذین» مخصوص احبار و رهبان شود. اباذر
که حافظ و حامى قرآن بود، گفت: اگر دست به این واو بزنید من شمشیر مى کشم. این واو
باید باشد تا جمله مستقل باشد. یعنى مسلمان و غیر مسلمان در یک جامعه انسانى حق
ثروت اندوزى ندارد. این آیه پیامش بین المللى است. نمى گوید یهودى ها و مسیحى ها حق
ثروت اندوزى ندارند. مى گوید انسان، نه «المؤمنون» است و نه «اهل الکتاب». «و
الذین» چه مسلمان، چه یهودى، چه ترسا، چه زرتشت و چه لاییک، هیچ کدام از این فرقه
پنجگانه حق ثروت اندوزى در جامعه انسانى را ندارد. اباذر (رضوان الله علیه) با این
شعار آمیخته با شعور قرآنى، جلو تصرف خائنانه درباریان اموى را گرفت. بنابراین، آن
مثل معروف هم درباره این جریان است و هم درباره این آیه:
«وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ
اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ…»[28]
خداوند در این آیه اعلام کرده است که از سه طایفه راضى است و ایشان از خداوند راضى
هستند و براى ایشان باغ هایى آماده کرده است که همیشه در آنجا خواهند ماند. دسته
اول: پیشگامان نخستین از مهاجران؛ دسته دوم: پیشگامان نخستین از انصار؛ دسته سوم:
کسانى که با نیکوکارى از آنان پیروى کردند.
در تاریخ نقل شده است
که خلیفه دوم، آیه فوق را چنین مى خواند: «وَ
السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ
اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ…» یعنى «واو» قبل از «الذین» را حذف مى کرد
و «انصار» را عطف به «السابقون» مى نمود که معنا چنین مى شود «پیشگامان نخستین از
مهاجران و انصار که با نیکوکارى از ایشان تبعیت کردند». در نتیجه مقام مهاجرین
بسیار برتر مى گردد و انصار تابع مهاجرین شمرده مى شوند و بدین وسیله معتقد بود،
مقام مهاجرین قابل مقایسه با انصار نیست. در این جا بود که ابىّ ابن کعب به عمر
گفت: رسول خدا آیه را براى من با «واو» خواند و تو آن روزها در مدینه ابزار دباغى
مى خریدى (کنایه از این که ما با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودیم و قرائت
صحیح را مى شنیدیم). عمر بدو گفت: درست مى گویى وقتى شما نزد ایشان بودید، ما غایب
بودیم و وقتى شما فارغ البال در خدمت رسول خدا بودید، ما مشغول کارهاى خود بودیم،
اگر مى خواهى بگو، ما بودیم که مسمانان را جا دادیم و کمک کردیم (یعنى بگو: ما
انصار هستیم و بدین ترتیب کنایه اى هم به کعب زد) و در جاى دیگر نقل شده است که عمر
گفت: من فکر مى کردم خداوند با این آیه پیشگامان از مهاجرین را به مقامى رسانده که
هیچکس به آن مقام نرسیده است. به هر حال مى بینیم که صحابه رسول خدا
(صلی الله علیه وآله) چقدر دقت داشتند که حتى یک «واو» از قرآن کریم کم و زیاد
نشود و حتى به خلیفه هم تذکر مى دادند و از تحریف کتاب خدا جلوگیرى مى کردند.[29]
نزول قرآن
پرسش 2. پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) فرمودند قرآن هر سال یکبار بر من نازل مى شد و امسال که
آخرین سال عمر من است دو بار نازل شد. سؤال این است که در نقل فوق آیا منظور کل
قرآن بوده است یا نه؟ و اگر جواب مثبت است پس چرا پیامبر قسمتى از قرآن را بر مردم
مى خواند؟
انسان کامل از آن جهت
که ولى اللّه است، آنچه را که ذات اقدس اله به او عطا میکند مى گیرد ولى از آن جهت
که رسول اللّه است باید دو کار انجام دهد: اول اینکه تدریجاً مردم را آگاه کند، دوم
اینکه به اندازه سطح فهم مردم با آنها صحبت کند.
تمام قران هر سال بر
آن حضرت نازل مى شد اما رسالت او در این نبود که همه آیات را براى همه مردم نقل
کند. حتى آن چه را هم که نقل مى کرد به اندازه فهم مردم بود. پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) الفاظ را ذکر مى کرد ولى هر کس به اندازه درک و ظرفیت خود
مطالب را مى فهمید. همان مطلبى که وجود مبارک حضرت امیر به کمیل فرمود:
«اِنَّ هذِهِ الْقُلُبُ اَوْعِیَةٌ فَخَیْرُها اَوْعاها»[30]
اى کمیل! این دل ها ظرفیت هاى گوناگون دارند و بهترین دل آن است که ظرفیتش بیشتر و
حافظ اسرار باشد.
مرحوم شیخ صدوق رضوان
اللّه تعالى علیه در کتاب شریف «معانى الاخبار» نقل مى کند که شخصى آمد در محضر
وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) و عرض کرد چرا پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) را ابوالقاسم مى نامند.
حضرت ابتدا جواب
ساده اى داد، فرمود آن حضرت پسرى داشت به نام قاسم و به این دلیل کنیه آن حضرت
ابوالقاسم است. شاگرد امام عرض کرد این را مى دانم، توضیح بیشترى بدهید. حضرت فهمید
که او آمادگى و ظرفیت بیشترى دارد، معنایى را برایش بیان نمود که به ذهن هیچکدام از
ما خطور هم نمى کند.
فرمودند به این علت
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را ابوالقاسم گفته اند که:
1. على بن ابیطالب
(علیهماالسلام) تقسیم کننده بهشت و جهنم است «قَسیمُ النّارِ وَ الْجَنَّة». آن
حضرت در روز قیامت به بهشت دستور مى دهد این شخص دوست من است او را بپذیر و به آتش
جهنم دستور مى دهد فلان شخص دشمن من است او را بگیر.
2. على بن ابیطالب
(علیهماالسلام) شاگرد پیامبر است و علوم فراوانى از پیامبر فراگرفته است.
3. هر شاگردى فرزند
معلم است و هر معلمى حق پدرى بر گردن شاگرد خود دارد (پدر معنوى او است).
از این سه مقدمه این
نتیجه حاصل مى شود که اگر على بن ابیطالب (علیهماالسلام) قاسم (تقسیم کننده) بهشت
و جهنم است و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) پدر (معنوى) این قاسم است پس کنیه
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ابوالقاسم مى شود. ببینید این گونه معنا کردن
آیا به ذهن احدى مى آید، یا اگر غیر امام این گونه معنا مى کرد کسى قبول مى نمود؟
بنابراین پیغمبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) مأمور بود در هر هفته یا در هر ماه مقدار مشخصى از قرآن را
بیان کند. متناسب با قدرت دریافت و درک مردم و ظرفیت محدود آنها.
خطاب هاى قرآنى
پرسش 3. چرا خطاب هاى
قرآنى همه جا با مردان است؟
در فرهنگ محاوره، کلمه
مردم اختصاص به مردان ندارد، گاه مى گویند مردان، گاه مى گویند زنان، گاه مى گویند
مردم. مردم یعنى همه افراد جامعه، اعم از زن و مرد. اگر گفتند مردان، این در مقابل
زنان است و اگر گفتند زنان، این در مقابل مردان است.
در فرهنگ محاوره در
غرب و شرق عالم مى گویند مردم این چنین اند، مردم انقلاب کردند، مبارزه کردند. وقتى
مى گویند مردم، اختصاصى به مردان ندارد. قرآن کریم هم سه گونه سخن مى گوید، گاهى که
خطاب به عموم جامعه است به مذکر اشاره دارد مثل «اَلَّذینَ» و «اَلْمُؤمِنُون» گاهى
که تعبیر به «رجال» دارد، وظیفه اختصاصى مردان را ذکر مى کند، گاهى هم تعبیر به
«نساء» دارد که وظیفه اختصاصى زنها را بیان مى کند.
فرهنگ محاوره، فرهنگ
مردم است نه مردان و قرآن کریم هم بر اساس همین فرهنگ محاوره سخن مى گوید. گاهى ذات
اقدس اله مى فرماید: مریم (علیهاالسلام) نمونه مردم خوب است، یا آسیه نمونه مردم
خوب است: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا
امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»[31]
در مورد زن نوح و لوط هم فرمود اینها نمونه مردم بد هستند:
«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ
لُوطٍ»[32].
ائمه
(علیهم السلام) نمونه مردم خوبند و همه افراد جامعه، چه زن و چه مرد باید به آنها
اقتدا کنند. فاطمه زهرا (علیهاالسلام) هم این چنین است، نمونه مردم خوب است، نه
نمونه زنان خوب. ذات اقدس اله در آیه اى که تلاوت شد نفرمود نمونه زنان خوب زن
فرعون است، نفرمود نمونه زنان خوب مریم است بلکه فرمود: مریم و آسیه نمونه مردم خوب
هستند.
پس انسان خوب، نمونه
انسان هاى دیگر است چه مرد باشد چه زن. خداوند متعال در سوره مبارکه نحل مى فرماید:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ
مُؤمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»[33]
اگر کسى داراى جان و عقیده سالم بود و کارهاى صالح انجام داد، زن باشد یا مرد، ما
به او حیات طیبه مى دهیم.
در اواخر سوره آل
عمران (که مستحب است انسان موقعى که براى نماز شب برمى خیزد این جملات را قرائت
کند) آمده است: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لا
أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ»[34]
اگر کسى مؤمن باشد و عمل خیر انجام دهد چه زن و چه مرد، اجر او را ضایع نمى کنیم.
در سوره مبارکه احزاب هم مفصلاً مردان و زنان را کنار هم ذکر مى کند:
«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ
الْمُؤمِنِینَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ…»[35]
بنابراین هرگز خطاب هاى قرآنى به مردان نیست، خطاب به مردم است.
الفاظ شک و تردید
پرسش 4. در قرآن کریم
الفاظى نظیر لعلّ و مانند آن آمده است آیا این لفظ به همان معنى که در بین مردم
رایج است (که نشانه شک و تردید و عدم یقین است) بکار رفته یا نه؟
برخى بر این باورند که
«شایدِ» خدا، «باید» است ولى باید توجه داشت که لفظ «شاید»، گاهى به «گوینده» و
گاهى به «فعل» بر مى گردد. گوینده هم گاهى عالم است گاهى جاهل و گاه شک دارد. ذات
اقدس اله گوینده اى نیست که به چیزى جهل یا شک داشته باشد؛ زیرا: «اِنَّهُ بِکُلِّ
شَى ءٍ عَلیمْ» است، «بِکُلِّ شَى ءٍ شَهیْد» است، «بِکُلِّ شَى ءٍ مُحیطْ»است و
مانند آن. پس استعمال این کلمات بر اساس خصوصیت گوینده آن یعنى خدا نیست بلکه مربوط
به فعل است.
گاهى انجام فعل و شدنِ
کارى در حد پنجاه، هفتاد و یا نود درصد است، مى گوید شما این کارها را انجام دهید
شاید فلان هدف تأمین شود؛ زیرا این پنجاه درصد، همه اجزاء علت نیست بلکه بخشى از
اجزاء علت است. مثلاً کسى بر اساس اصول کشاورزى زمین را شخم زده، بذرافشانى، آبیارى
و سمپاشى و غیره را انجام داده، اما آیا مى شود گفت صددرصد این ها به بار
مى نشینند؟ مسلماً جواب منفى است.
اگر کسى بخواهد با دید
باز در این مورد صحبت کند مى گوید: شاید این بذرها به بار بنشینند (مقام فعل) چون
یک سرى عوامل پیش بینى نشده اى در راه است که امکان دارد مانع باردهى بذرها شود و
البته ذات اقدس اله مى داند کدام یک به بار مى نشیند و کدام یک نمى نشیند، ولى شدن
کار را (به بار نشستن) براى ما با لَعَلَّ بکار مى برد.
اینکه مى فرماید روزه
بگیرید «لَعَلَّکُم تَتَّقُونُ» به این معنى نیست که خدا معاذاللّه شک دارد، بلکه
او مى داند روزه حقیقى تقوا مى دهد ولى اینکه روزه ما آلوده به چه حوادث تلخ و
ناگوارى شود و آیا به درجه قبولى برسد یا نه، این لعلّ مربوط به فعل ما است.
مطلب دیگر این است که
در بسیارى از موارد اگر به شخصى بگویند فلان کار تو، صد در صد آینده شما را تأمین
مى کند گرفتار غرور مى شود. براى اینکه غرور او را نگیرد تعبیر اخلاقى این است که
به او گفته شود شاید به مقصد برسى. به هر حال کلمه لَعَلَّ، لیت، عَسى که در قرآن
کریم آمده هرگز به ساحت الهى بر نمى گردد.
عزت و ذلت
پرسش 5. آیاتى نظیر
«تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»[36]
یا «یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ»[37]
نشان مى دهد خدا هر کس را بخواهد عزت مى دهد و هر که را بخواهد ذلت. همچنین در قرآن
داریم: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ؛ غیر از
حکم خدا حکمى نیست.»[38]
نقش «بنده و عبد» در این میان چیست؟ آیا انسان در ذلت و عزت خویش نقشى دارد؟
هیچ یک از این آیات
دخالت مردم را نفى نمى کند؛ زیرا «ان الحکم الالله»، یعنى تنها حکم او نافذ است. پس
حاکم سراسر جهان امکان خدا است.
این یک اصل کلى است؛
ولى خداوند خودش حکم کرد که اگر کسى تلاش و کوشش کند، پاداشش مى دهم و عزیزش مى کنم
و اگر کوشش نکرد، از فیض من بهره اى نمى برد. این حکم خدا است. بر این اساس فرمود:«إِنْ
عُدْتُمْ عُدْنا»[39]
و «إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ»[40].
بهشت و جهنم بردن افراد هم بر اساس حکم خدا است. کسى که ایمان بیاورد و عمل صالح
انجام دهد، اهل بهشت است و کسى که مسیر تباهى را طى کند، اهل دوزخ است.
تهیه زمینه هم بر اساس
حکم خدا است. خدا حکم کرده، اگر کسى زمینه فراهم کند، من او را از رزق برتر و عزت
بیش تر برخوردار مى سازم.
عرش الهى
پرسش 6. این که قرآن
مى فرماید: «وَکانَ عَرشُهُ عَلَى الْماء»[41]
عرش الهی بر آب واقع شده، چه معنایى دارد؟
آب مفهومى جامع است و
مصادیق بسیار دارد. علم هم یکى از مصادیق آب است. علم در حقیقت آب زندگانى است و
عالم براى همیشه زنده است: «اَلعُلماءُ باقُونَ کَما
بَقِىَ الدَّهْر».[42]
منظور از این علم، علم تدبیر و فرمانروایى است. در آیه اى که فرمود:
«وَکانَ عَرشُهُ عَلَى الْماء»[43]
یا «ثُمَّ استَوى عَلَى الْعَرش»[44]
آب زندگانى و آب حیات که علم و قدرت الهی است، زیر بناى تمام مسائل عالم است نه آب
ظاهرى؛ زیرا آب ظاهرى مانند خاک و هوا بعدا پدید آمده است. آب ظاهرى حقیقتى دارد که
که عرش بر آن استوار است؛ چنان که آتش و هوا و خاک هم روى آب است. بنابراین، آبى که
عرش بر آن استوار است شى ءِ مادى نیست و مى تواند یک حقیقت معنوى باشد.
تعلیم اسماء
پرسش 7. مقصود از
«تعلیم اسماء» در آیه: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ
کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ
هؤلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» چیست؟
تعلیم دو قسم است:
1. علم رسمى که در
حوزه و دانشگاه آموخته مى شود. استاد سخنى مى گوید یا کتابى مى نگارد و مخاطب
مى شنود یا مطالعه مى کند. در این جا پیک انتقال علم الفاظ، مفاهیم، نقوش و مانند
آن است. این علوم حرفه اى بیش نیست؛ گاه با عمل همراه است و گاه نه؛ گاه تا آخر عمر
مى ماند و زمانى از یاد مى رود. این علم خودش وسیله فهم حقایق است.
2. علمى که از نوع لفظ
و مفهوم نیست. آهنگ نیست تا گوش بشنود؛ رسم و نقش نیست تا چشم ببیند؛ مفهوم نیست تا
ذهن دریافت کند. این جا راه دل است. گاه انسان کلمه آفتاب را مى نویسد یاعکس خورشید
را مى کشد تا به دیگرى بفهماند آفتاب یعنى چه. زمانى به کودک مى گوید به آفتاب نگاه
کن و گاه یک آیینه در برابر آفتاب نگاه مى دارد تا صورت آفتاب از آینه منعکس شود و
به چشم برسد.
این شخص اگر چه
مستقیما آفتاب را نمى بیند؛ ولى با انعکاس آینه نور را مى بیند. ممکن است نتواند
کلمه آفتاب را بنویسد یا لفظ هاى آفتاب و شمس را نشناسد؛ ولى حقیقت نور را درک کرده
است. علومى که ذات اقدس اله به اولیاى خود عطا مى کند، از نوع عبرى و عربى و فارسى
نیست، از نوع لفظ و مفهوم هم نیست. حقیقتى را به انسان کامل نشان مى دهد.
اگر انسان ظرفیت
بالایى داشته باشد، عین حقیقت را به او ارائه مى کنند و اگر ظرفیت بالا نداشته
باشد، آن حقیقت رادر آینه به او نشان مى دهند. اگر کسى توان داشته باشد، مستقیما با
چشم آفتاب را مى بیند؛ هر چند نداند در فارسى به این جرم نورانى آفتاب و در عربى
شمس مى گویند. اگر نتواند، با آینه یا با عینک مخصوص به آفتاب مى نگرد و تصویر
آفتاب را مى بیند. این گونه علوم را علم شهودى یا حضورى مى نامند؛ یعنى خود واقع
را، از طریق شهود، به کسى نشان مى دهند. این علم در صحنه جان انسان مى ماند و از
بین رفتنى نیست.
علم هاى حصولى مانند
علوم حوزه و دانشگاه است. انسان مى فهمد آفتاب از چه نورهایى تشکیل شده، کلمه آفتاب
را چگونه مى نویسند، طول و عرض آفتاب چقدر است ولى این علوم به انسان نور و گرما
نمى دهد.
«تعلیم اسماء» از نوع
علوم حصولى و لفظ نیست. ذات اقدس اله اسماى حسناى خود را به انسان کامل نشان داد.
حضرت آدم ـ سلام الله علیه ـ مصداقى از انسان کامل است. امروز آدم عصر، وجود مبارک
ولى عصر (عج) به شمار مى آید که متعلم به اسماى الهی است.
«سمة» یعنى علامت و
نشانه. تمام جهان اسماى الهی و نشانه و علامت آن بى نشانند. در دعاى کمیل
مى خوانید: «وَبِأَسْمائِکَ الَّتى مَلَأَتْ اَرْکانَ
کُلِّ شَىْ ء». این الفاظى که ما مى گوییم «اسما»، اسماى «الاسماء» است،
یعنى لفظ آفتاب اسم است براى جرم نورانى اى که ما در ذهن داریم.
مفهوم ذهنى ما اسم است
براى حقیقتى که در آسمان داریم. آن حقیقت نشانه اسمى از اسماى حسناى الهی است.
مسماى این اسم ذات اقدس اله است. هویت الهی مسما است. این هویت را با یک وصفى که
مشاهده مى کنند، مى شود اسم الهی که «مَلأَتْ اَرْکانَ
کُلِّ شَىْ ء». این اسم را آفتاب خارجى به ما نشان مى دهد. آفتاب خارجى
را مفهوم ذهنى براى ذهن ما ترسیم مى کندو مفهوم ذهنى را به کلمه آفتاب یا شمس منتقل
مى کنیم. پس آنچه تحت عنوان آسمان، زمین، ماه، آفتاب،… مى نگاریم، اسماى اسماى
اسماء الله اند.
پس «حقایق اسماء» را
ذات اقدس اله به انسان کامل نشان داد. ائمه و تمام انبیاى الهی از این امتیاز
برخوردارند. البته همه یکسان و در یک درجه نیستند. با ذکر مطالب فوق چند نکته روشن
شد:
1. مقصود از «تعلیم
اسماء» شهود حضورى حقایق است.
2. «اسماء» یعنى حقایق
الهی که نشانه خداى بى نشانند.
3. آدم یعنى انسان
کامل.
هر کس به انسانیت
نزدیک شد، به این صحنه تعلیم نزدیک است و اسماى بیش تر و کامل تر به او تعلیم
مى دهند.
4. «تعلیم اسماء» یک
قضیه تاریخى نیست که در یک زمانى تحقق و پایان یافته است. یک نشئه است که همیشه
بوده، هست و خواهد بود. کلاس درسى همیشگى است که خداوند، معلم و انسان کامل، شاگرد
است و اسماى حسنا برنامه درسى. این کلاس همیشه بوده، هست و خواهد بود.
اگر کسى واجد شرایط و
انسان شد، در ردیف شاگردان این کلاس قرار مى گیرد و مى شنود که خدا سخن مى گوید و
با فرشتگان مرتبط است. این مقام براى تمام افراد انسانى وجود دارد؛ یعنى اگر کسى از
مرز حیوانیت گذشت و انسان شد، او را در کلاس «تعلیم اسماء» راه مى دهند. آن کلاس
اکنون نیز دائر است. این کلاس در محدوده زمان و مکان نیست؛ یعنى زمان و مکان ندارد.
نکته دیگر این که این
گونه با حقایق عالم، مثل آفتاب، آشنا شدن هم انسان را نور مى دهد هم گرما. دیگر
انسان احساس پوچى نمى کند. دیگر خود را بى هدف و یله و رها نمى بیند. اگر انسان از
طهارت و نیکى و خوبى و مانند این ها لذت ببرد، معلوم مى شود آفتاب را تا حدى به او
نشان داده اند یا بدون آینه یا از طریق آینه.
اگر از بوى بدگناه
متأثر شدیم و دورى جستیم، معلوم مى شود به کلاس «تعلیم اسماء» راه پیدا کرده ایم.
اگر سراسر عالم را آهنگ و صداى داوود فرا گرفته باشد، براى کسى که گوش شنوا ندارد،
فایده نخواهد داشت. چنانچه روز روشن و آسمان آفتابى براى کسى که چشم بینا ندارد،
سودمند نیست. اگر سراسر عالم مشک ختن باشد، براى کسى که از شامه قوى بى بهره است
سود ندارد.
تمام تلاش ها براى این
است که ما چشمى، گوشى یا شامه اى مناسب آن عالم بیابیم و حقایق را درک کنیم. تمام
درس و بحث ها براى این است. این که برخى بزرگان قدرت تحمل دنیا و ماندن در آن را
ندارند، براى این است که حقایق و زیبایى هاى غیر عادى دیده اند؛ حقایق و زیبایى
هایى که هرگز در دنیا نیست.
استاد ما مرحوم الهى
قمشه اى، در شعر معروف خود، مى فرماید: شیطان که براى ابد از درگاه خدا رانده شد،
به خاطر این نبود که بر آدم سجده نکرد؛ زیرا بسیارى نماز نمى خوانند و خدا را سجده
نمى کنند.
جرمش این بود که در
آینه عکس تو ندید
ورنه بر بوالبشرى ترک
سجود این همه نیست
جرم شیطان و اصولاً
شیطنت این است که انسان، به جاى آن که نور «اللّهُ نُورُ
السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[45]
را ببیند، خود را ببیند؛ و گرنه ترک یک سجده عذاب جاودان در پى ندارد.
تمام تلاش انبیا این
است که به ما بفهمانند سرمایه اى چنین عظیم داریم. بفهمانند که راه خدا را بپوییم و
راه جدید احداث نکنیم. گناه، راه دیدن حقایق اسماى الهی را مى بندد. تمام دستورها و
سفارش هاى عبادى براى این است که ما راهزن نشویم و راه خود را نبندیم. اگر چنین شد،
شاگرد کلاسى خواهیم شد که معلم آن خدا است. گاه مى بینید اندیشه اى در شما پیدا شد
که شما را روشن مى کند، پیدا است در آن لحظه نسیمى از آن کلاس بر ما وزیده است. گاه
این حالت دوام پیدا مى کند؛ «خوشا آنان که دائم در نمازند».
بیانى نورانى از رسول
گرامى (صلی الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: شب بلند است، آن را با خواب
کوتاه نکنید؛ و روز به این روشنى را با گناه تاریک نسازید. کسى که شب 8 ساعت
مى خوابد، این 8 ساعت را به یک ربع که به عبادت مى پردازد، تبدیل مى کند.
بنابراین، هر چه
مى توانید، از حرام و گناه بپرهیزید تا گاه گاهى به آن کلاس با عظمت راه یابید؛
روح نشاط و امید پیدا کنید و زندگى خود را به راحتى و سلامت پشت سرگذارید.
عالم ذر
پرسش 8. آیه یکصد و
هفتاد و دوم سوره اعراف که معروف به آیه ذرّ است: «وَ
إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ
أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» را
توضیح دهید.
این آیه از نشئه اى
سخن مى گوید که انسان در آن نشئه به ربوبیت خدا و عبودیت خود آگاه شد و پیمان بست و
تعهد سپرد: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ
مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ
بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» فرمود ما در نشئه اى انسان ها راگواه خودشان
قرار دادیم. نفسشان را به خودشان نشان دادیم و آن ها به ربوبیت خدا و عبودیت خود
اعتراف کردند. این کار را انجام دادیم تا در قیامت که روز حساب است، کسى بهانه
نیاورد و نگوید من در محیط غیر مذهبى تربیت شدم و سنت هاى قومى در من اثر گذاشت:
«أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا
غافِلِینَ»[46]
به این ترتیب، بهانه هاى سیاسى، جغرافیایى، قومى و نژادى بى تأثیر خواهد بود.
خداوند فرمود شما در
آن نشئه به حقیقت خود پى بردید که شما عبد خدایید و خدا رب شما است. آن نشئه، نشئه
تاریخى نیست که شما بگویید فراموش کردیم. الان هم با شما هست و خواهد بود. و اذ
یعنى واذکر؛ به یاد آن صحنه باش؛ یعنى اگر الان هم تفکر کنید، آن صحنه را به یاد
مى آورید، این گونه نیست که عالم دیگرى باشد و از یاد شما رفته باشد تا بگویید
یادمان نیست. این مطلب را خداى سبحان در سوره اعراف مدلل کرد و فرمود: دلیل این کار
آن است که هیچ کس در قیامت بهانه نیاورد.
اصل توحید و نبوت و
وحى و شریعت در درون هر کسى پیش بینى شده است: «أَنْ
تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلِینَ؛ مبادا در
قیامت کسى بگوید ما وارث سنتى باطل بودیم و در محیط بد تربیت شدیم».
این صحنه کجا است؟ این
صحنه، پشت صحنه نعمت است. نعمت یا نعمت جوانى است یا علم است یا مال است یا زیبایى
است. اگر انسان الهی باشد، این نعمت ها برایش مانند یک شیشه شفاف است که از پشت آن،
همه حقایق را مى بیند؛ و اگر غیر الهی باشد، این نعمت ها برایش مانند پرده اى است
که نمى توان پشت آن را دید.
فرد باید این پرده را
بالا بزند تا حقایق را ببیند. تفاوت عارف با بقیه مردم در همین است. عارف در یک
اتاق شیشه اى زندگى مى کند و تمام حقایق بالا و پائین و جلو و عقب و راست و چپ عالم
را آشکارا مى بیند ولى بقیه نه.
تمام این نعمت ها
براى ما که غافلیم پرده است؛ براى مثال سلامت براى ما پرده است. همین که این پرده
در اثر بیمارى پاره شود، مى گوییم: یا الله؛ همین که جوانى به پیرى گرایید،
مى گوییم: یا الله؛ وقتى از مقامى عزل شدیم، نداى «یا الله» مان بالا مى رود. فرق
غافل و عاقل همین است. عاقل اگر جوان باشد، عالم باشد، پولدار باشد، همه این ها
برایش شیشه است؛ یعنى مى داند این ها را خداوند عطا کرده وامانت است. بدین سبب
مغرورانه زندگى نمى کند. و جوانى و علم و مال و مقام خود را به جا مصرف مى کند.
غافل به عکس است. جوان
غافل وقتى پیر شد، پرده غفلت جوانى اش کنار مى رود و به فکر قضاى نمازهاى خود
مى افتد. وقتى تندرستى اش به بیمارى تبدیل شد، «أَمَّنْ
یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ»[47]
مى خواند. ذات اقدس اله در درون همه ما شیشه شفافى گذاشته است که گردو غبار غفلت و
گناه روى آن را مى پوشاند و در اثر طول زمان و غفلت مدام به پرده و حجاب تبدیل
مى شود.
انسان نه مى تواند از
فقر خود چشم پوشد و نه از نیازش به غنى. ما فقیریم. تنها کسى که مى تواند نیازمان
را برآورد، غنى با لذّات است. اگر سفینه فضایى در کره ماه گرفتار مشکلى شود،
سرنشینانش به چه کسى متوسل مى شوند؟ مسلما به قدرتى که
«فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»[48]
است، متوسل مى شوند.
در ادبیات عرفانى
معشوق را دلارام مى گویند، یعنى چیزى یا کسى که دل انسان، با رسیدن به آن، آرام
مى شود و قرار مى گیرد.
اول، جوانى معشوق
انسان است؛ ولى بعد مى فهمد چنین نیست. بعد مقام، بعد مال و مانند این ها. انسان
این امور را یکى پس از دیگرى پشت سر مى گذارد و به تدریج در مى یابد هیچ یک از
آن ها نمى تواند براى او آرامش به ارمغان آورد. تمام این موارد واسطه و نردبان
صعودند نه دلارام. براى این که بفهمیم به معشوق رسیده ایم یا نه، باید ببینیم آرام
شده ایم یا نه. اگر در سوره مبارکه رعد آمده است «أَلا
بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[49]
براى همین است.
این طمأنینه در عربى
همان است که در فارسى به آن دلارام مى گوییم. این دل در اختیار خود ما است و همه
مى دانیم با چه چیز آرامش مى یابد.اینکه انسان بعد از به دست آوردن مدرک، پول، همسر
و مانند این ها آرام نمى شود، دلیل بر این است که آن ها معشوق او نیستند. معشوق
حقیقى ذات اقدس اله است.
به هر حال، در درون
انسان همه چیز هست. اگر گاهى نسیمى نشاط آور بر شما وزید و لحظاتى نشاط یافتید،
بدانید قلب کسى را خوشحال کرده اید و اثر آن خوشحالى به صورت نسیم بهشتى بر شما
وزیده است.
اگر نیشى زدید یا
غیبتى کردید یا کسى را رنجاندید، این به شکل نسیمى جهنمى بر شما مى وزد و مى بینید
مضطرب یا غمگین شده اید. اگر انسان مراقبه و محاسبه داشته باشد و هر روز این شیشه
درونى را گردگیرى کند، همیشه شفاف مى ماند؛ و گرنه این گردها زیاد و به حجابى ضخیم
تبدیل مى شود. پس این آیه شریفه مى گوید: هر روز به یاد صحنه اقرار باشید.
کمال روح در دنیا
پرسش 9. آیا وقتى
ارواح در عالم «ذر» بلى گفتند در حالت کمال بودند؟ اگر در حالت کمال بودند – با
توجه به آیه اى که مى فرماید: «أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ
أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»[50]
– چگونه است که روح کمالش را در این دنیا به دست مى آورد؟
قرآن کریم دو نحوه
معرفت بیان مى کند: یکى علم حضورى که فطرى است و اکتسابى نیست و با انسان بوده و
هست؛ و دیگر علوم حصولى که از طریق حوزه و دانشگاه کسب مى گردد. درباره دانش هاى
حصولى در سوره نحل فرمود: «أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ…»[51].
علوم حضورى و فطرى که به ربوبیت خدا و عبودیت خود انسان بر مى گردد، همواره با
انسان هست.
بر این اساس، اگر چه
در سوره نحل فرمود: «خداوند شما را از رحم مادر به دنیا آورد در حالى که هیچ چیز
نمى دانستید»، در سوره مبارک روم فرمود: «فَأَقِمْ
وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها»[52]
یا در سوره مبارک الشمس مى فرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما
سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[53].
معرفت هاى شهودى که در سوره هاى روم و شمس آمده، از آغاز آفرینش انسان با او همراه
هست؛ اما دانش هاى حصولى را باید انسان یاد بگیرد.
ثقل اکبر و ثقل اصغر
پرسش 10. چرا قرآن را
ثقل اکبر و اهل بیت (علیهم السلام) را ثقل اصغر مى نامند.
در نشئه ظاهر و طبیعت،
اهل بیت (علیهم السلام) حافظان قرآنند و در راه احیاى قرآن شربت شهادت مى نوشند؛
ولى حقیقت اهل بیت که همان ولایت است، همتاى قرآن است. اهل بیت (علیهم السلام) ـ
مثلاً حسین بن على ـ جسم خود را فداى قرآن کردند نه جان خود را. هیچ کس جانباز
نیست؛ سرباز هست، بدن باز هست؛ اما جانباز نیست. جان که قابل باختن نیست. انسان جان
را به خدا مى دهد نه به دیگرى. جان اهل بیت همتاى قرآن کریم است.
هدایت و گمراهى
پرسش 11. منظور از
آیه: «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ»
چیست؟ چون ظاهر آیه نشان مى دهد خداوند هر که را بخواهد هدایت مى کند و هر که را
بخواهد، گمراه مى سازد.
هدایت خداوند دو قسم
است: هدایت ابتدایى و هدایت پاداشى.
هدایت ابتدایى سرمایه
هایى است که ذات اقدس اله از راه عقل و فطرت (درون) و وحى و نبوت (بیرون) به انسان
عطا کرده است.
بر این اساس، خداوند
همه را با سرمایه هاى درونى و بیرونى به راه راست هدایت کرده است. کسانى که این
هدایت رامغتنم شمرده، دنبالش حرکت کردند و چند قدم رفتند، از هدایت پاداشى خداوند
برخوردار مى شوند؛ به معارف الهی و به فضائل گرایش نشان مى دهند و دوست دارند آدم
خوبى باشند. وقتى جلسه خیر و شر هست، گرایش آن ها به سمت خیر است.
اضلال یا گمراهى
ابتدایى از صفات سلبیه است و هرگز در ذات اقدس اله وجود ندارد. خدا هرگز کسى را
گمراه نکرده است و نمى کند. خدایى که از درون، عقل و فطرت و از بیرون عزیزترین
مخلوقاتش یعنى پیامبران و على و اولاد على را براى هدایت ما فرستاده، هرگز کسى را
گمراه نخواهد کرد، اگر کسى با وجود این هدایت ها بیراهه رفت، خداوند راه توبه و
بازگشت را باز گذاشته است. اگر انسان باآن که راه توبه باز است به بیراهه رفتن خود
ادامه دهد، از آن به بعد، خداوند او را «اضلال» مى کند.
آیا این بدان معنا است
که خداوند چیزى به عنوان ضلالت به او مى دهد؟ خیر؛ چون ضلالت امر عدمى است. پس
گمراه مى کند، یعنى لطف خود را از او مى گیرد و او را به حال خود رها مى سازد. آن
وقت این شخص مى ماند و شهوت و خشمش. به هر سمتى که این دو بکشانند، مى رود و به
آسانى به سمت گناه حرکت مى کند.
بنابراین، هدایت
ابتدایى اصلاً مقابل ندارد؛ یعنى خداوند همگان رابدون استثنا هدایت کرده است. منظور
آیه: «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ»[54]
هدایت ثانوى و ضلالت کیفرى است. هدایت ثانوى است که مقابل دارد. پس هدایت ابتدایى
سرمایه اى است که خداوند بدون استثنا به همه عنایت کرده است. کسانى که از این هدایت
استفاده مى کنند، فیضى خاص، به عنوان پاداش، دریافت مى کنند که همان هدایت پاداشى
است. این که فرمود: «مَنْ یُؤمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ
قَلْبَهُ»؛[55]«وَ
إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا»[56]
یا «زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ»[57]
از همین قبیل است.
این ها از جایزه و
پاداشى الهی برخوردار مى شوند و کارها را به آسانى انجام مى دهند. اگر قبلاً روزه
گرفتن یا نماز خواندن برایش سخت بود، الان این کارها را به آسانى انجام مى دهد.
تمام اضلال ها کیفرى
است؛ یعنى خداى سبحان به کسانى که از هدایت تکوینى اولیه پیروى نکردند، آن پاداش
خاص را نمى دهد، و به حال خود رهاشان مى سازد. در این حال او مى ماند و شهوت و خشم.
علم او به حس محدود مى شود و عملش به شهوت. البته به لطف الهی این اضلال هم به
وسیله بنده قابل جبران است. هر وقت یک یا الله بگوید و برگردد، از اضلال نجات پیدا
مى کند و خود را در جرگه مؤمنانى که از هدایت ثانوى وپاداشى برخوردارند ،مى یابد.
در قرآن کریم فرمود: «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا»[58]؛«إِنْ
تَعُودُوا نَعُدْ»[59]
کرامت انسان
پرسش 12. در فرهنگ
قرآن، انسان از کرامت برخوردار است و خداوند او را موجود کریم معرفى کرده است:
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ». ذهن
پژوهشگر از انسان سؤال مى کند چرا انسان کریم است؟ کرامتش براى چیست؟
کرامت آدمى به پاس
کرامت خدایى است که فرمود «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ
خَلِیفَةً». پس کرامت انسان به استناد خلیفة الله بودن او است. اگر
انسان خلیفة الله است، باید حرف خدایى را که از جانب او خلیفه است بزند، باید اراده
خدا، علم خدا، سیره خدا، سنت خدا، منطق خدا و روش خدا را تقدیس کند. نه این که نان
خلافت را بخورد و حرف خودش را بزند.
اگر کسى خداى ناکرده
حرف خودش را زد و نان خلافت را خورد، او غاصب است؛ چنین انسانى دیگر خلیفه نیست.
وقتى خلیفه نشد، دیگر کریم نیست. وقتى کرامت نداشت، دیگر آن حقوق و مزایا را مستحق
نخواهد بود. وقتى واجد حقوق و مزایا نبود، تازیانه «إِنْ
هُمْ إِلاّ کَالْأَنْعامِ»[60]
و «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»[61]
را مى خورد. این مقدمه سخن ما است؛ یعنى اگر مردم سالارى دینى و حقوق و مزایا هست،
با رعایت مسائل ذکر شده در این مقدمه است.
امام هشتم
(علیه السلام) در تُحَفُ العُقُول فرمود: مؤمن وقتى مؤمن است که سنتى از خدا داشته
باشد، سنتى از پیامبر و سنتى از امام.[62]
وقتى خلیفه خدا شد و سنت خدا را داشت، قهرا سنت خلفاى الهی را هم خواهد داشت. سنت
خدا در مؤمن باشد؛ یعنى خصلت و اخلاق خدایى داشته باشد.
خلافت مؤمن در بهشت به
خوبى روشن است؛ یعنى همان طور که کار خدا بر اساس
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[63]
است و نظام هستى بدون عمل مادى و با اراده خدا کار مى کند، مؤمن هم در بهشت چنین
است؛ یعنى هر کارى که مى خواهد با مشیت و اراده انجام مى شود:
«لَهُمْ ما یَشئون فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ»[64].
مؤمن در بهشت به جایى
مى رسد که به خوبى آثار خلافت را دارد؛ یعنى تمام نعم بهشت با خواست بهشتیان پدید
مى آید. هر چه بخواهند حاصل است. البته هرگز بد نمى خواهند و طغیانگرى ندارند.
مرحوم طبرسى ذیل آیه:
«یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا»[65]
در مجمع البیان نقل مى کند که چشمه هاى بهشتى تابع مشیت بهشتى ها است. نظیر
چشمه هاى دنیا نیست. در دنیا هر جا چشمه است مردم آن جا چادر مى زنند؛ ولى در بهشت
مجراى چشمه به اراده بهشتیان است. هر طور آن ها بخواهند چشمه مى جوشد. اگر درخت و
میوه اى هست، اگر نهر شراب و عسل و آب هست: «أَنْهارٌ
مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ…»[66]
همه این نهرها را خود بهشتى جوشانده و جارى کرده است.
این که در بهشت انسان
به جایى مى رسد که خلیفه خدا مى شود و با قدرتِ «کُن فیکون» کار انجام مى دهد، همین
کار را اولیاى الهی در دنیا انجام مى دهند.
گوشه بى گوشه دل شهرهى
است
تا به لاشرقى و
لاغربى معى است
جناب مولوى حرفش این
است که گوشه دل ـ دل گوشه ندارد چون مجرد است ـ شاهراه است، اتوبان است. تا کجا؟ تا
به لاشرقى و لاغربى معى است؛ یعنى الان شما بالاخره یا در زمین یا در آسمان یا در
مشرق و یا در مغرب هستید. از این گوشه دل بزرگراهى است تا لامکان. لامکان است که
لاشرقیه و لاغربیه است.
خوب ما چه کنیم که
خلیفه خدا شویم؟ چون کسى که ما خلیفه او هستیم لاشرقى و لا غربى است:
«اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ
کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها
کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ
لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى
نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ
لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»[67].
ما هم مى توانیم به
جایى برسیم که لاشرقى و لاغربى است، لاشمالى و لاجنوبى، لاسمائى و لاارضى است. این
که در حدیث قدسى آمده است آسمان و زمین نمى تواند مرا تحمل کند و من در قلب شکسته
بنده صالحم هستم همین است.[68]
تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که این خلافت را حفظ کنیم؛ یعنى حرف خودمان را
نزنیم. بالاخره یا خلیفه حضور صاحب خلافت مى رود یا صاحب خلافت به حضور خلیفه
مى آید. چون ممکن نیست کسى خلیفه خدا باشد و خدا خلیفه خود را رها کند. گاه خلیفه
را به حضور خود مى برد؛ او مى شود میزبان و خلیفه مهمان؛ و گاه خودش مى آید؛ خلیفه
مى شود میزبان و او مهمان. «اَنَا عِنْدَ المُنْکَسِرَةِ
قُلوبِهِم»[69]؛
وقتى دل کسى مى شکند، انسان میزبان است و خدا مهمان.
همه خلفا را یا بردند
یا گفتند بیا. حضرت موسى (علیه السلام) مهمان خدا بود، ولى به او گفتند بیا.
«وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا»[70]،
او با پاى خود رفت. وجود مبارک رسول گرامى اسلام هم مهمان بود، ولى نگفتند بیا.
گفتند ما مأمور مى فرستیم خدمت شما، شما را مى آوریم. بین رفتن پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) به عروج، و میقات حضرت موسى (علیه السلام) خیلى فرق وجود
دارد. به همان مقدارى که بین وجود مبارک پیغمبر و موسى (علیهماالسلام) فرق هست. به
یکى مى گویند بیا: «جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» و
دیگرى را مى برند: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى»[71].
به هر حال این راه ها
رفتنى است و اگر کسى به کم تر از این قناعت کرد، خودش را مغبون کرده است. آنچه همه
ما در فضاى ذهنمان مى بینیم این است که گاه ممکن است عوام بمیریم. براى این که
محصول 50 ـ 60 ساله تحصیل ما مجموعه اى از مفاهیم است. کتاب نوشتیم، درسى گفتیم،
الفاظى بود و مفاهیم؛ و همه این ها علم حصولى است. هیچ کدام از ذهن ما بیرون نیست،
خوب اگر از ذهن ما بیرون نیست، پشتوانه اش چیست؟ ضامن اجرایش چیست؟
حدوثا همه ما عوام
بودیم: «وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ
أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»[72].
ممکن است بسیارى از ما بقائا هم عوام بمیریم: «وَ
مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ
لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ…»[73].
بعضى ها در دوران فرسودگى همه چیز از یادشان مى رود. شاید همه ما سالمندانى را
دیده ایم که از خواندن یک سطر عبارت فارسى عاجزند. این که گفته اند علما در قیامت
حق شفاعت دارند، مراد کسى است که عالما زندگى کند، عالما بمیرد، عالما برزخ برود و
عالما مبعوث شود. او قدرت شفاعت دارد نه کسى که حجمى از معلومات دارد.
از کسى که در دنیا
عالم بود و در آخرت عالم نیست شفاعت ساخته نیست. قرآن نمى گوید هر کس کار خوب کرد
خدا به او جزا مى دهد. مى گوید هر کسى کار خوب آورد پاداش دارد: «مَنْ جاءَ
بِالْحَسَنَةِ». خوب، چه کسى مى تواند حسنه بیاورد؟
خیلى از ماها تجربه
کرده ایم، بیمارى حصبه یا مشکلات دیگر باعث مى شود محفوظات انسان از یادش برود.
فشار مرگ مثل فشار سرطان و حصبه و امثال ذالک نیست. مگر فشار مرگ مى گذارد علوم
حوزه و دانشگاه براى انسان بماند؟!
علمى که «حال» است
رفتنى است، علمى که «ملکه» شد تا یک مدتى مى ماند و بعد مى رود؛ اما علمى که «فصل
مقوِّم هویت» انسان شد مى ماند. آن هم با بحث و درس نیست، علم با عمل در درون ما
هویت پیدا مى کند و هویت ما را مى سازد. وقتى هویت ما را ساخت دیگر ما عالمى
مى شویم که عالما مى میریم، عالما وارد برزخ مى شویم، عالما وارد قیامت مى شویم و
عالما وارد بهشت مى شویم.
این است که در مورد
عده اى فرمود: «بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ القِیامَةِ
فَقیها». پس ما باید از خلافت طرفى ببیندیم تا چنین علمى پیدا کنیم؛ و
این شدنى است. قرآن کریم به ما فرمود سعى کنید آنچه برایتان معلوم شده است، مشهود
شما شود.
خدا رحمت کند مرحوم
علامه طباطبایى را، ایشان بارها مى فرمودند: تمام تلاش و کوشش ما این است که به
معلوم برسیم؛ ولى علم نصیب ما نمى شود، آن چیزى که نصیب ما مى شود یک سرى مفاهیم
ذهنى است.
اگر معلوم در جایى
ظهور کند، آدم نمى گذارد. ذات اقدس اله فرمود: اگر قرآن را بر کوه نازل کنیم،
متلاشى مى شود: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى
جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ…»[74]
کوه تحمل ندارد.
آنچه در آیه فوق به آن
اشاره شده است، یعنى هر چیزى که قرآن بر آن صادق است، خواه کل قرآن باشد خواه 10
سوره، خواه یک سوره خواه یک آیه. اگر یک آیه از قرآن بر کوه نازل شود، کوه متلاشى
مى شود. نشانه اش این است که ذات اقدس اله به موسى رُخى نشان داد،
«فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ
خَرَّ مُوسى صَعِقاً»[75]
و موسى بى هوش شد.
پس ما با الفاظ و
مفاهیم قرآنى در مدار علم حصولى سر و کار داریم. چه کنیم تا این مفاهیم «از علم به
عین آید و از گوش به آغوش»؟ این که تنها با درس و بحث شدنى نیست. فقط با عمل است که
انسان به شواهد مى رسد. این جا است که ذات اقدس اله فرمود: اگر به علم الیقین دست
یافتید، زمینه براى این که مفاهیم و معلومات برایتان مشهود شود فراهم مى گردد و
همین جایى که هستید بهشت و جهنم را مى بینید: «کَلاّ لَوْ
تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ».[76]
اگر کسى به علم الیقین نرسید، با وهم و خیال و قیاس و گمان رو به رو است.
اگر بخواهیم اصحاب نظر
بشویم، باید از غیب به حضور بیاییم؛ و اگر بخواهیم از نظر به بصر برسیم، باید از
حضور به فنا راه پیدا کنیم. مقام فنا همین است که وجود مبارک امام سجاد
(علیه السلام) عرض مى کند: «اَنَا ابن مَکَّةَ و مِنَى،
اَنَا ابُنُ عَلِىٍّ المرتضى، اَنَا ابُنُ فَاطِمَةَ الزَّهراَء؛ تمام
مکه و مدینه را ما احیا کردیم.»
اگر خلافت تمام هویت
انسان کامل را پر کند، زمانى که مى خواهد شناسنامه خودش را شرح بدهد، مى گوید: «اَنَا
اَقَلُّ اُلاَقَلِّینَ و اَذَلُ اُلاَذَلِّین مِثْقَالُ ذَرَّةٍ…؛
خدایا از من پست تر در جهان احدى نیست». اگر بخواهد به زبان کسى که از جانب او
خلیفه شده است حرف بزند، مى گوید: مکه و مدینه مال ما است، ما همه این ها را احیا
کردیم.
این که خداوند فرمود:
«کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ* لَتَرَوُنَّ
الْجَحِیمَ»[77]،
مربوط به بعد از مرگ نیست؛ چون بعد از مرگ کافران هم مى توانند بگویند:
«رَبَّنا أَبْصَرْنا و سَمِعْنا»[78].
کافر جهنم را مى بیند، ولى در خصوص بهشت و انبیا و اولیا نابینا است. فقط جهنم را
مى بیند؛ چون در دنیا غیر از بدى چیزى دیگر نمى دید.
آن ها که تمام مظاهر
حسن و فضیلت نظیر مساجد، مراکز مذهبى، صُحف انبیاى الهی و سایر حقایق جهان را
ندیدند و طرف باطل و رذیلت رفتند، خداوند درباره آن ها فرمود:
«وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»[79]؛
یعنى «اَعْمى عَنِ الحَقِّ» کور نسبت به حقایق. این هایى که کورند فقط جهنم را
مى بینند. پس دیدن جهنم نصیب همه کفار خواهد شد. این که فرمود: اگر علم الیقین
داشته باشید، جهنم را مى بینید؛ یعنى در این دنیا هر جایى که نشسته اید جهنم را
مى بینید. حضرت على (علیه السلام) فرمود: متقیان گویا بهشت و جهنم را مى بینند،
گویا اهل جهنم و اهل بهشت را مى بینند. «فَهُمْ وَ
الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ
کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ»[80].
تبدیل در خلقت
پرسش 13. با اشاره به
آیه کریمه: «لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه» جریان
جوان شدن زن عزیز مصر و امثال آن چیست؟ چگونه مى شود زن سالمندى جوان شود؟
اولاً آن قصه وضع
تاریخى خاص خود را دارد و باید در صحت و سقم آن جداگانه بحث کرد. اما «لاتَبْدیلَ
لِخَلْقِ اللّه» معنایش مربوط به فطرت است. خداوند در باره آفرینش انسان فرمود: هیچ
انسانى شبیه انسان دیگر نیست، حتى سرانگشتان هر شخصى با شخص دیگر تفاوت دارد. لذا
امضا کاملاً قابل جعل است ولى اثر انگشت قابل جعل نیست.
هر کسى یک شناسنامه
طبیعى همراه خود دارد که قابل جعل نیست مثل رنگ و لهجه و سرانگشتان. اما همه
انسان ها از آن جهت که انسان هستند یک فطرت مشترک دارند که آیه: «لاتَبْدیلَ
لِخَلْقِ اللّه» ناظر به آن است.
ذات اقدس اله در سوره
مبارکه روم فرمود: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً
فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ»[81]
از نظر فطرى همه انسان ها خداجو و خدا خواهند، هیچ کس نیست که از حقیقت روى گردان
باشد. گاه ممکن است کسى بر اساس خطا به بیراهه برود، ولى هیچ کس از حقیقت منحرف
نیست و در نهان او این حقیقت خواهى هست. «لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللّه»یعنى کسى این
آفرینش را عوض نمى کند که مثلاً بعضى خداخواه باشند، بعضى نباشند. چون این بهترین
آفرینش است که انسان به کمال مطلق متوجه باشد، از کمال مطلق خیر طلب کند و به غیر
او تکیه نکند. این گرایش به کمال مطلق را خدا در وجود همه گذاشت و فرمود: هیچ
مبدایى نیست که بخواهد این فطرت را عوض کند. خدا که قادر است عوض کند، عوض نمى کند
چه رسد به دیگرى، چون این زیباترین خلقت است.
در اوایل سوره مؤمنون
بعد از این که جریان طبیعى خلقت انسان را ذکر مى کند نوبت به بخش فرا طبیعى که
مى رسد مى فرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ
فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»[82]
چون انسان احسن المخلوقین است خالقش احسن الخالقین مى شود و چون زیبا آفریده شده
است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ
تَقْوِیمٍ»[83]
پس خدا این را عوض نمى کند، غیر از خدا هم که قدرت ندارد. لذا به عنوان نفى جنس
فرمود: «لا تَبدیلَ لِخَلْقِ اللّه».
پس جمله «لا تَبدیلَ
لِخَلْقِ اللّه» ناظر به خلق کردن نیست بلکه ناظر به آن فطرت درونى انسان است. این
قضیه که سالمندى جوان مى شود یا بالعکس مربوط به یک جریان تاریخى است و اگر از نظر
صحت و سقم ارزیابى و معلوم شد که صحت دارد، آسیبى به آیه مذکور نمى زند؛ براى این
که «لا تَبدیلَ لِخَلْقِ اللّه» ناظر به فطرت است و فطرت انسان هیچ گاه عوض
نمى شود.
شکست خدا
پرسش 14. در
سوره مبارکه انفال خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آمده است:
«ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمى»[84]
یعنى تو در جریان جنگ وقتى پیروز شدى این پیروزى از آن تو نبود، تو رَمى نکردى بلکه
خدا رمى کرد. آیا مى توان گفت: در بخش شکست هم معاذاللّه چنین است، یعنى آنجا هم که
پیامبر شکست مى خورد مى توان گفت خدا شکست خورده است.
گاهى ذات اقدس اله بر
اساس معجزه، قدرت خود را نشان مى دهد؛ زیرا در جهان بینى توحیدى وقتى مى تون گفت
خدا شکست خورده است که شخص تبهکار که به صورت مشرک و کافر، فاتحانه از میدان جنگ
برمى گردد از قلمرو قدرت خدا بیرون رود، این را مى گویند شکست خدا و چنین چیزى محال
است.
براى روشن شدن بحث
لازم است به نکته اى اخلاقى از قرآن کریم اشاره کنیم. خداوند در قرآن کریم
مى فرماید: ما انسان را با کرامت آفریدیم: «وَ لَقَدْ
کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»[85]
از طرف دیگر در تعبیرات قرآن است که فرمود خداوند باغبان خوبى است:
«وَ اللّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً»[86]
خدا همه شما را آفرید و نهال هاى هستى شما را آبیارى کرد. از سوى دیگر فرمود من به
شما کوثر دادم: «إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ»[87]
دین کوثر است، صراط مستقیم کوثر است، وحى و رسالت کوثر است، اهل بیت کوثرند و نمونه
بارز آن سیده نساء عالمیان فاطمه زهرا (علیهاالسلام) است.
خداوند به انسان
فرمود: من همه وسایل را براى تو آماده کردم و تنها یک کار را به عهده خودت گذاشتم و
آن نوشیدن این آب حیات است، این دهان باز کردن و کوثر را به فضاى دهان بردن و از
مجراى هاضمه به دستگاه درون رساندن، کار تو است. من همه نعمت ها را به پاى نهال
هستى تو آوردم، راه را هم به تو نشان دادم، به تو گفتم دهان خود را به چه سمتى باز
کن و چه چیز بخور و چه چیز نخور، همه را گفتم اگر خوردى بُردى و اگر نخوردى مُردى.
به تعبیر جناب سعدى که گفت:
«حرم در پیش و حرامى
در پس
اگر رفتى بردى اگر
خفتى مردى».
اگر شما این کوثر را
در دهانتان ریختید نهال هستى شما بارور مى شود و گرنه هیزم مى شوید و مى سوزید.
اگر بخواهید کوره اى
را آماده افروختن کنید، سه کار انجام مى دهید: اول موادى نظیر زغال سنگ را درون
کوره مى ریزید، بعد مواد انفجارى نظیر تى ان تى را به این ذغال سنگ مى زنید تا
مشتعل شود، در نهایت موادى را که مى خواهید ذوب کنید – مثل آهن – در کوره مى ریزید.
پس یک سرى مواد خام
است براى سوخت و سوز مثل زغال سنگ، یک آتش زنه است مثل تى ان تى، و یک سنگ آهن براى
ذوب شدن.
هر سه کار را در جهنم
داریم، هر سه هم از سنخ آدمیان است. جهنم هیزم مى خواهد، هیزم جهنم چه کسانى هستند؟
فرمود: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ
حَطَباً»[88]
قاسط از قَسط است، قَسط یعنى ظلم و جور – در قبال قِسط به معنى عدل – قاسطان همان
ظالمانند. فرمود: افراد ظالم هیزم هاى جهنم هستند.
سران و ائمه کفر و
امثال آنها؛ مواد آتشزنه و به اصطلاح تى ان تى جهنم اند که عرب از آنها تعبیر به
وقود مى کند، وقود یعنى کبریت. آنها که در روستا زندگى کرده اند مى دانند، چوب هاى
بزرگ دیر سوزى هست که اگر هیزم هاى قبلى سوخت و خاکستر شد این ها را با آن هیزم
دیرسوز مشتعل مى کنند. آن هیزمى که آتش دارد و هیزم هاى دیگر با آتش آن روشن مى شود
آن را وقود مى گویند. «فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی
وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ»[89].
هیزم هاى جهنم را با
بنزین یا کبریت نمى سوزانند، بلکه با سران کفر به آتش مى کشند. سران کفر در حقیقت
حکم مواد منفجره و تى ان تى جهنم اند. پس ظالمان عادى، هیزم جهنم اند و سران ستم و
کفر «وقودالنار»اند.
حال باز گردیم به پاسخ
این سؤال که آیا کسى که در جنگ به حسب ظاهر فاتح برگشت، آیا خدا را شکست داد؟ آیا
بر خدا غالب شد؟ یا نه، بر اثر این تبهکارى، خودش هیزم جهنم یا وقود النار شده است
و جزء افرادى است که با سوخت و سوز جهنم افروخته مى شوند.
اصلاً مى شود تصور کرد
که چنین کسى خدا را شکست بدهد؟ شما فرض کنید در دنیاى کنونى که بیش از پنج میلیارد
بشر در آن زندگى مى کنند و در اثر ارتباطات علمى، این پنج میلیارد در حد اعضاى یک
خانواده بوده و یک نفر بر آنها حکومت مى کند و همه مطیع او هستند، حال شخصى پیدا
شود و بگوید من این حاکم روى زمین را که پنج میلیارد امت دارد قبول ندارم. عقلاً
چنین چیزى امکان دارد ولى همین که قیام کرد شکست مى خورد.
درباره ذات اقدس اله
اصلاً چنین چیزى فرض ندارد که کسى بگوید من خدا را قبول ندارم و در برابر خدا
مى ایستم، این فرضش محال است، چرا؟ چون این شخص که الان در برابر خدا قد عَلَم کرده
با همه اندیشه ها و افکارى که دارد خودش از سربازان خدا است. اینکه در چند قسمت از
قرآن فرمود: «وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ»[90]
یا فرمود: «لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[91]
معنایش این است که سراسر جهان هستى سربازان خدا هستند. حتى خود این شخص از سربازان
خدا است.
حضرت على
(علیه السلام) مى فرماید: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ
ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُهُ»[92]
اعضاى و جوارح شما سربازان خدا هستند. دست شما، پاى شما، چشم شما، سرباز خدا هستند،
اگر خداى ناکرده بیراهه رفتید، ممکن است خدا با زبانتان، شما را بگیرد. با دستتان،
شما را بگیرد. گاهى انسان حرفى مى زند و سقوط مى کند، جایى را امضاء مى کند سقوط
مى کند. خدا با دست انسان، انسان را مى گیرد، با زبان او، او را مى گیرد.
یعنى باید شخصى در
مقابل خدا باشد تا خدا با او بجنگد و شکست بخورد. وقتى خود این شخص با همه هستى خود
در قبضه قدرت خدا و جزء سربازان خدا است دیگر جنگ در برابر خدا فرض ندارد. چنین
چیزى محال است. در برابر خدا چیزى نیست تا بتواند بگوید خدا آنجا من این جا، من در
برابر خدا مى جنگم منتها شکست مى خورم.
یک نَم در برابر یَم
[دریا] یا به اصطلاح یک قطره در برابر دریا، چقدر است؟ اگر کسى سوزنى را به دریا
فرو ببرد و نوک سوزن تر شود، این ترى نوک سوزن در برابر اقیانوس مى تواند بگوید من
نم هستم و تو دریا، و تو را قبول ندارم؛ منتها شکست مى خورد چون جداى از او است.
اما سخن بنده و خالق، سخن نَم و یَم نیست، چون خود این شخص از محدوده قدرت خدا
بیرون و جدا نیست، بلکه از سربازان خدا است. لذا شکست ذات اقدس اله نه تنها فرضى
محال است، بلکه خود این فرض، محال است.
بخش سوم :
پرسش هاى اخلاقى
مقام طمأنینه
پرسش 15. مقام طمأنینه
چیست و آیا طمأنینه با ایمان فرق دارد؟
ایمان درجاتى دارد که
برخى از آن ها ممکن است با تزلزل همراه باشد. ولى مقام والاى ایمان همان طمأنینه
است و راه رسیدن به این درجه والا هم گناه نکردن است. اگر ما خود را با گناه مسموم
نکنیم و در مسیر خدا باشیم هیچ مشکلى پیش نمى آید. اگر هم آسیبى دیدیم این براى
پخته شدن و امتحان ما است.
گندم مادامى که در
انبار است قیمت ارزانى دارد، وقتى که زیر سنگ آسیاب قرار گرفت و فشار دید و آرد شد
قیمتش بیشتر مى شود. وقتى به تنور رفت و به نان تبدیل شد، قیمت آن از قبل گران تر و
غذاى آدم مى شود. همین فشار دیدن باعث کمال گندم است. خداوند در قرآن کریم فرمود:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ
الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ
الصّابِرِینَ»[93].
بنابراین طمأنینه آن مرحله والاى ایمان است.
رقت قلب
پرسش 16. راههاى رقت
قلب چیست؟
رقت قلب داریم و ضعف
قلب، ممکن است کسى بگوید من در مدت عمرم یک گوسفند را سر نبریده ام یا مرغى را
ندیده ام که سر ببرند، این رقت قلب نیست بلکه ضعف نفس است. زیرا همین شخص که
مى گوید من تحمل دیدن گوسفند ذبح شده را ندارم وقتى کباب گوسفند را مى خورد و بوى
کباب به مشام فقرا مى رسد بى خیال است و قلبش تکان نمى خورد و به فکر آن هانیست.
رقت قلب و عاطفه از فضائل انسانى است در حالى که ضعف نفس فضیلت نیست. راهى که انسان
با طى آن برابر دستورات الهى خدمتى به خلق خدا انجام مى دهد رقت قلب است و آن راهى
که با دستورات الهى برابر نیست، ضعف نفس است.
رقیق القلب بودن این
است که انسان وقتى فقیرى را دید واقعا متأثر شود، از قیامت و دوزخ که گفته مى شود،
از نابسامانى وضع یک عده اى واقعا متأثر شود، این را مى گویند رقت قلب. راه رقت قلب
هم گناه نکردن است. از حضرت على (علیه السلام) روایت شده است:
«ما جَفَّتِ الدُّومُوُع اِلاّ لِقَسوَةِ الْقُلُوب وَما
قَسَّتِ الْقُلُوبُ اِلاّ لِکَثْرَةِ الُّذنُوب»[94]
چشم ها گرفتار خشکى نمى شوند مگر در اثر قساوت قلب، و قلب گرفتار قساوت نمى شود مگر
در اثر گناه زیاد.
استاد و مرشد اخلاق
پرسش 17. نقش استاد
اخلاق و مرشد در تکامل انسان چیست؟
اگر استاد و مربى پیدا
شود که نقش مهمى دارد. گفت: «آن که یافت مى نشود آنم آرزوست».
بعضى درس اخلاق
مى گویند، بعضى معلم اخلاق اند، بعضى راهنما هستند. این راهنما یا استاد، گذشته از
این که کلیات و تئورى را مى داند باید روانشناس خوبى هم باشد تا خصوصیات اشخاص
مختلف را درک کند. بعضى از کارها است که براى یک شخص خوب است و براى دیگرى بد.
داروها همه اش براى
همه افراد خوب نیست. دارویى که براى یک نفر شفا است براى شخص دیگر سم است. بعضى از
پژوهشگران پزشکى 2500 نوع سر درد کشف کرده اند (حدود 11 سال قبل) و شاید الان به
5000 نوع رسیده باشد این فقط یک گوشه از بدن است، روح که اسرار اعجاب آمیزترى دارد.
خلاصه کسى باید استاد
و راهنما باشد که خصوصیات روحى آدم را بداند، بگوید فلان کار براى تو این گونه خوب
است براى فلانى آن گونه، اگر واقعا کسى باشد که این خصوصیات را داشته باشد و لحظه
به لحظه انسان را راهنمایى کند، نعمت خوبى است ولى بسیار کم نصیب انسان مى شود.
شرایط توبه
پرسش 18. شرایط توبه و
مراحلش چیست؟
بعضى از شرایط توبه
واجب و اساسى است؛ بعضى مستحب. شرایط اساسى توبه چند چیز است:
1. انسان جدّا از
گذشته پشیمان شود؛ 2. تصمیم جدى بگیرد که در آینده آن کار را نکند؛ 3. بعد از
پشیمانى نسبت به گذشته و تصمیم نسبت به آینده با اخلاص به پیشگاه ذات اقدس اله عرض
کند و بگوید: خدایا آمدم.
چرا دست یازم چرا پاى
کوبم
مرا خواجه بى دست و پا
مى پسندد
نه رو به قبله بودن
لازم است، نه آب توبه خوردن و نه طهارت ظاهرى مثل وضو و غسل، فقط بگوید: خدایا
آمدم. این اساس توبه است و بقیه تشریفات و مستحبات است مثل: رو به قبله بودن، غسل
توبه نمودن، ذکر خاص گفتن. به هر حال خود توبه در حکم آب است و انسان را شستشو
مى دهد، این طور نیست که توبه دشوار باشد.
حفظ حالت توبه
پرسش 19. چه کنیم که
بعد از توبه مجددا آلوده نشویم؟
مراقبت کنید. مراقبت
یعنى مراقب خود بودن. رقیب از رقبه به معنى گردن گرفته شده است. کسى که در امتحانات
سر مى کشد تا ببیند دیگران تقلب نکنند به او مى گویند رقیب. گفته اند رقیب خود
باشید، همیشه گردن بکشید ببینید چه کسى سراغ شما آمده است، چه کسى مى خواهد به جاى
شما بنشیند، شیطان آمده است یا فرشته، اگر خداى ناکرده انسان لغزید این طور نیست که
براى همیشه محروم شود. خداوند توبه او را قبول مى کند و مى پذیرد.
تسلط بر افکار خود
پرسش 20. چه کنیم که
بر افکار خود به ویژه افکار شیطانى پیروز شویم؟
مراقبت براى همین است.
به ما گفته اند هر کارى انجام مى دهید بگویید «بِسْمِ اللّه الَّرحْمنِ الرَّحیمِ».
یعنى هر کارى مى خواهید انجام دهید طورى باشد که در مدخل ورودى آن بتوان گفت: خدایا
به نام تو. این عمل دو دستور به ما مى دهد یکى این که هر کارى را بدون مطالعه و
تفکر و عاقبت سنجى انجام ندهیم، دوم این که کارى را انتخاب کنیم که بتوانیم بگوییم
خدایا به نام تو. چنین کارى، یا واجب است یا مستحب. حرام و مکروه را که نمى توان به
نام خدا انجام داد. اگر ما این کار را انجام دادیم شیطان در اسارت ما قرار مى گیرد.
شیطان و نماز
پرسش 21. آیا کسى که
شیطان وجود او را تسخیر کرده، نماز او به حساب شیطان و مانند او گذاشته مى شود؟
خیر، نماز او به حساب
خودش نوشته مى شود منتها جزء کسانى است که «خَلَطُوا
عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»[95].
افراد چند گروهند:
بعضى ها منزه محض هستند، مخلِص و مخلَص هستند که در نامه عمل آن ها جز فضیلت چیز
دیگرى نیست مثل ائمه معصومین (علیهم السلام) . بعضى ها متأسفانه کسانى هستند که در
نامه عمل آن ها جز تباهى و سیاهى چیزى نیست، این ها کسانى اند که
«خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»[96]
گروه سوم کسانى اند که «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ
آخَرَ سَیِّئاً»، گاهى به طرف فضیلت و گاه به طرف رذیلت حرکت مى کنند،
این ها مادامى که تسلیم شیطان نشوند و عقائدشان محفوظ باشد امید نجات دارند و نماز
و عبادات این ها به حساب خودشان است، چون اصل عقیده را حفظ کرده اند و اجازه
نداده اند بیگانه در مسائل عقیدتى به جاى ایشان تصمیم بگیرد.
صراط مستقیم
پرسش 22. در مورد صراط
مستقیم که با حرکت در آن از راه هاى انحرافى مصون مى مانیم توضیح دهید.
صراط مستقیم دین خدا
است، جایى است که شیطان کمین کرده است. کسى که با معرفت و اهل مراقبت است، مى داند
راهى که مى رود صراط مستقیم است یا نه. انسان اگر یک مقدار از راه را با اخلاص طى
کند بقیه راه را با عنایت خدا مى پیماید. شیطان هم در راه مستقیم کمین کرده و الاّ
کج راهه را شیطان خودش اداره مى کند. یعنى کسانى که بر اثر شیطنت شیطان اغوا
شده اند در کج راهه هستند.
شیطان گفت من خودم در
صراط مستقیم به کمین هستم: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ
صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ»[97]؛
ولى ذات اقدس اله وعده داد که اگر شما مقدارى جلوى شیطنت شیطان را بگیرید نصرت الهى
شامل حال شما خواهد شد. «وَ مَنْ یُؤمِنْ بِاللّهِ
یَهْدِ قَلْبَهُ»[98]؛
«وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا» یعنى کسى که
در مراحل ابتدایى به خدا ایمان بیاورد و از خدا و رسولش اطاعت نماید پاداش او این
است که صراط مستقیم را به آسانى طى مى کند. «فَأَمّا مَنْ
أَعْطى وَ اتَّقى * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى»[99]
اگر کسى با تقوا بود و در راه خدا انفاق کرد ما انجام کارهاى خیر را برایش آسان
مى کنیم. بنابراین براى پیمودن صراط مستقیم بعد از معرفت باید کمى انسان خالصانه
حرکت کند، بقیه اش به آسانى طى خواهد شد.
رسیدن به یقین
پرسش 23. براى مقابله
با شبهات و رسیدن به یقینى که هیچ شکى نتواند در آن خللى ایجاد کند غیر از راه
مطالعه و تحقیق چه راهى را پیشنهاد مى کنید.
تحقیق و مطالعه پنجاه
درصد راه است. پنجاه درصد مابقى بستگى به عمل انسان دارد. یعنى انسان باید هم محقق
باشد هم متحقق. محقق کسى است که از نظر علمى عمیقا تحقیق نموده و مطالب را براى خود
حل نموده است ولى متحقق کسى است که آنچه را فهمیده باور کرده و برابر آن عمل
مى کند. اگر کسى عالم محض بود یعنى حرف هاى خیلى متقن و محکم داشت ولى ایمان نداشت،
به علوم خود باور نداشت، اهل عمل به حقایقى که برایش مکشوف شده نبود، کم کم دُچار
شک و شبهه مى شود.
خداوند درباره فرعون و
همفکرانش تعبیر لطیفى دارد، مى فرماید: «وَ جَحَدُوا بِها
وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً»[100]
موساى کلیم هم طبق آیات قرآن به فرعون فرمود: «لَقَدْ
عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[101]
تو مى دانى که این ها را کسى نفرستاده به جز خداى آسمان ها و زمین، ولى باور نداشت.
ما یک فهم داریم یک
باور، فهم در اختیار ما نیست ولى باور در اختیار ما است. یعنى اگر فکر کردیم، درس
خواندیم و مطالعاتى انجام دادیم علمى براى ما حاصل مى شود و از این به بعد
نمى توانیم بگوییم من نمى خواهم بفهمم.
اراده در فهم دخیل
نیست اما در باور دخیل است. یعنى انسان بعد از آن که چیزى را فهمید، مى تواند باور
کند و مى تواند باور نکند، مى تواند گردن بنهد یا ننهد. گاهى دو نفر با هم بحث
مى کنند و با این که یکى براى دیگرى حق را روشن مى کند ولى این شخص زیر بار
نمى رود؛ یعنى نفس به قدرى شرور است که مى تواند در برابر 4=2×2 بایستد و بگوید من
باور نمى کنم با این که فهمیده است.
براى این که به ویروس
درونى «شک و شبهه» مبتلا نشویم باید آن چه را فهمیده ایم باور و عمل کنیم. تا عمل
در کار نباشد یقین حاصل نمى شود.
براى نجات از گزند
شبهه، بهترین راه این است که هر چه را فهمیدیم عمل کنیم و باور کنیم و پا روى نفس
بگذاریم.
انجام عبادات
پرسش 24. براى بهتر
انجام دادن عبادات چه کنیم؟
بیانى نورانى از امام
صادق ـ سلام اللّه علیه ـ رسیده است که «ما ضَعُفَ بَدنٌ
عَمّا قَوِیَتْ عَلَیْهِ النِّیَّةُ»[102]
با اراده قوى هرگز بدن، گرفتار ضعف نمى شود. در بین تن و جان اصالت از آن جان است.
این چنین نیست که بدن بتواند مستقیما فتوا دهد و بگوید من این کار را نمى توانم
انجام دهم. اگر اراده قوى باشد هرگز بدن گرفتار ضعف نمى شود. این از غُرَرِ بیانات
امام ششم (علیه السلام) است. وقتى نیّت نسبت به یک امر، قطعى و قوى شد بدن همراهى
مى کند.
به ما گفته اند بدن
مرکوب خوبى است، این مرکوب و ابزار را از دست ندهید، کارى که به این بدن آسیب
برساند نکنید. لذا گفتند اگر وضو براى بدن ضرر دارد تیمم کنید، اگر روزه در ماه
رمضان براى بدن ضرر دارد در وقت دیگر قضایش را بجا آورید. اگر احیانا مى بینید بدن
بعضى ها در قبر نمى پوسد براى این است که بدن تعدیل شده است و تحت رهبرى روح درست
حرکت کرده است، حیف است انسان این زیر دست را برنجاند.
روح نسبت به بدن ولایت
دارد انسان حق ندارد به بدن خود ظلم کند، کارى کند که باعث هلاکت این بدن شود، چنین
کارى حرام است. بدن اسیر روح است چه بهتر که از این بدن حداکثر بهره را ببریم،
بنابراین با پرهیز از افراط و تفریط، انسان مى تواند حد متعادل و اراده قوى داشته
باشد. اگر خداى ناکرده بدن از پا در افتاد دیگر به درد کسى نمى خورد. شما ان شاء
اللّه در آینده باید به این جامعه خدمت کنید، تدریس کنید، کتاب بنویسید، پس یکى از
بهترین کارها این است که به فکر سلامت بدن خود باشید.
عبادت فردى و اجتماعى
پرسش 25. عبادت فردى
ما را زودتر به کمال مى رساند یا عبادت اجتماعى؟
عبادات فردى که واحب
است حتما باید انجام گیرد و قابل تغییر و تبدیل نیست، اما اگر بخواهیم مستحبات فردى
را نسبت به خدمات اجتماعى بسنجیم مثلاً اگر انسان مشغول خدمتى است که جامعه را در
راه صحیحى وارد مى کند و دل هاى عده زیادى را به دین و خداى سبحان نزدیک مى کند،
البته این اثرش خیلى بیشتر است.
اگر کسى با خواندن
نماز مستحبى یا روزه مستحبى از خدمات عمومى که دل هاى عده اى را به سمت دین
مى کشاند محروم شود نباید این کار را بکند و باید کار اجتماعى را انجام دهد که اثرش
بیشتر است. کار اجتماعى اگر جنبه دینى داشته باشد یعنى انسان غرضش این باشد که
دل هاى مردم را به یک نظام الهى دعوت کند این کار بر مستحبات فردى ارجح است.
هیپنوتیزم و کمال
پرسش 26. آیا مى شود
از راه هیپنوتیزم براى رسیدن به کمال استفاده کرد؟
هیپنوتیزم راه رسیدن
به کمال نیست. گاهى ضرورت اقتضا مى کند انسان از خواب مصنوعى کمک بگیرد وگرنه راه
صادق و مستقیمى که همه انبیا رفتند و به دیگران ارائه کردند راه کمال است. انسان
راه حق را بفهمد، بعد در این راه به مقدار معتدل حرکت کند و دیگران را هم به همراه
خود ببرد این راه، راه کمال است. به ما گفته اند راه کمال، راه خیلى آسانى است، سخت
نیست. چرا به دنبال هیپنوتیزم و امثال آن باشیم.
قرآن کریم تعبیرش این
است: «لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ»[103]
ما قرآن را براى یاد حق آسان قرار دادیم، شما اگر خودتان را به امور بد عادت ندهید،
کارهاى خوب خیلى سهل است.
شما که الحمدللّه اهل
استعمال دخانیات نیستید خیلى به آسانى سیگار را ترک مى کنید چه رسد به بالاتر از
سیگار، چون جسم خود را به آن عادت نداده اید. الان براى شما تریاک نکشیدن و سیگار
نکشیدن اصلاً مسئله اى نیست، چون در دوران جوانى، خودتان را به این سموم عادت
نداده اید ولى اگر کسى خود را به این سموم معتاد کرد چون این کار تحمیلى است بر
بدن، ترک آن مشکل است.
گناهان واقعا براى ما
همین حکم را دارند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
«تَعَطّروا بِالْاِسْتِغْفارِ لا تَفْضَحَکُمْ رَوائِحُ الذُّنُوب»[104]
عطر دو قسم است: عطر ظاهرى که استفاده از آن مستحب است بخصوص موقع نماز، عطر باطنى
که شامّه جان را مى پروراند و آن فضیلت و طهارت روح است.
در روایات فرمودند با
استغفار خود را معطر کنید وگرنه بوى بد گناه آبروى شما را مى برد. کسانى که با مکتب
اهل بیت آشنا شدند خیلى به آسانى از گناه مى گذرند و اجازه نمى دهند بوى تعفن گناه،
روح آن ها را آلوده سازد. البته اوایل کار مختصرى تمرین این ها دشوار است ولى بعد
از آن خیلى آسان مى شود و دیگر نیازى نیست که انسان از کارهاى غیر طبیعى و غیر عادى
مثل هیپنوتیزم استفاده کند.
نماز شب
پرسش 27. اگر نماز شب
بخوانم در طول روز به درسم لطمه وارد مى شود چه کنم؟
اگر انسان بخواهد نماز
شب بخواند به درس روز لطمه وارد نمى شود به شرط این که شب ها یک مقدار زود بخوابد و
شام را سبک تر میل کند. شام را هر چه سبک تر میل کنید بهتر است. شما مى دانید بدن
دو وعده غذا بیشتر احتیاج ندارد. به ما گفته اند اگر سیر هستید غذا نخورید، در
روایات آمده است در حال سیرى غذا خوردن استعداد را کم مى کند.
یکى از بیانات نورانى
حضرت امیر این است که «لَمْ تَجْتَمِعَ الْفِطنَةُ و
الْبِطْنَة؛ فطانت و هوشمندى با پُرخورى جمع نمى شود». پُرخور هرگز
خردمند نمى شود، چرا؟ براى این که تمام تلاش و کوشش روح این است که این غذاها را
هضم کند و دیگر فرصت اندیشیدن ندارد. درست مثل آن است که شما یک انسان متخصص
دانشمند را رفتگر کوى و برزن کنید تا زباله ها را جمع کند.
اگر کسى بتواند استاد
باشد چرا او را به رفتگرى وادار کنیم. روح انسان مى تواند استاد و مربى خوبى باشد،
حیف است او را رفتگر جسم کنیم، بگوییم زباله ها را جمع کن. غذایى که مى خوریم تا به
مواد دفعى و زباله تبدیل شود طول مى کشد. این کار را که بدن انجام نمى دهد؛ این روح
است که باواسطه بدن این کارها را انجام مى دهد.
روح یک سلسله قواى
ادراکى دارد یک سلسه قواى تحریکى. قواى تحریکى روح نیز یک سرى ابزار فیزیکى دارد
مثل معده و روده و ریه و قلب، ولى آن که غذا را به صورت خون در مى آورد و عادلانه
بین مو و ناخن و گوش و چشم و مژه تقسیم مى کند، نفس انسان است، روح آدم است.
خلاصه حیف است انسان
روح خود را به رفتگرى وادار کند. وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
«لا تَجْتَمِعُ عَزِیَمَةٌ وَ وَلیمَةٌ».[105]
یک وقت انسان اهل سورچرانى است، مى خواهد این جا سور بخورد و آنجا سور بخورد، هر
روز یک جا میهمان باشد. آدم سورچران اهل عزم نیست.
انسان تا مى تواند
بهتر است دستش کنار سفره خودش باشد. اگر کسى بخواهد اهل عزیمت و جزء وارثان
اولولعزم باشد، در همان رفت و آمد با ارحام هم مراقب است.
گاهى میهمانى هایى پیش
مى آید که عیبى ندارد انسان برود، اما این که سورچران باشد با اهل عزم بودن سازگار
نیست. پس نماز شب انسان را از کار روز باز نمى دارد، به شرط آن که انسان مراقب
مسائل جنبى باشد.
خیلى از برنامه هاى
تلویزیون است که انسان مى تواند نگاه نکند، همه سریال ها که سودمند نیست. خیلى از
جلسات و گفتن ها و شنیدن ها سودمند نیست. حضرت امیر (علیه السلام) به فرزندش
فرمود: جوان! مبادا کارى کنى یا حرفى بزنى که دیگران به تو بخندند. این کار، تو را
کوچک مى کند. اگر نیم ساعت به اذان صبح بلند شوید هم به نماز شب مى رسید هم به نماز
اول وقت؛ بعد هم کمى استراحت مى کنید و به درس روز هم لطمه اى وارد نمى شود.
نماز و اختراعات
پرسش 28. نماز خواندن
بهتر است یا اختراعات ادیسون؟
نماز که پیوند خلق و
خالق و ستون دین است با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. اختراعات و عبادات از دو سنخ
جداگانه اند که نمى شود آن ها را با هم سنجید. اگر کسى به مبدأ و معاد معتقد باشد
مثل همین جناب ادیسون که بالاخره مسیحى و به خدا معتقد بوده است، چنین کسى مطابق
دین خودش اگر کارى کرده که رضاى خداوند را در نظر داشته اجرش محفوظ و در آخرت مأجور
است.
نماز سرچشمه تمام
خوبى ها است و به هیچ وجه قابل مقایسه با اختراعات نیست. به برکت نماز است که بقیه
اعمال ما مورد قبول واقع مى شود. «اَوَّل ما یُحاسَبُ
بِهِ العَبْد الصّلوة اِن قُبِلتْ قُبِل ما سِواها»[106]
هیچ جایگزینى براى نماز نمى توان یافت که برکات نماز را داشته باشد.
عرفان و قرآن
پرسش 29. جایگاه عرفان
در قرآن چیست؟
در عرفان چند مطلب
اساسى داریم. اول این که عرفان علم حصولى (که از راه تحصیل به دست آید) نیست بلکه
قسمت عمده آن از راه تهذیب و تزکیه نفس به دست مى آید. آنجا که ذات اقدس اله فرمود:
«وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ
یُزَکِّیهِمْ»[107]
بخش اول مربوط به فقه، اصول، حکمت و امثال این ها است و بخش دوم یعنى یُزَکّیهِمْ
مربوط به عرفان است. اگر کسى آینه جان را شفاف کند و بفهمد این آینه را به کدام سمت
بچرخاند، اسرار عالم در آینه وجودش مى تابد و به آن ها پى مى برد.
حارثة بن مالک که درسى
نخوانده بود آمد حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و عرض کرد: من شب را صبح
کرده ام در حالى که به مقام یقین رسیده ام. حضرت فرمود: هر چیز نشانه اى دارد،
علامت یقین تو چیست؟ گفت: گویا عرش خدا را مى بینم، بهشت را مى بینم، جهنم و زوزه
اهل جهنم را مى بینم و مى شنوم، حضرت فرمود: «عَبْدٌ
نَوَّرَ اللّه قَلْبَهُ» بنده اى است که خداوند قلب او را نورانى کرده
است.
بحث هاى قرآنى نشان
مى دهد که اگر کسى جان خود را شفاف کرد، یعنى اهل دغل و شبهه و خیانت نبود، سلیم
الفطره بود و فهمید آینه جان را به کدام سمت بچرخاند، اسرار عالم را مى یابد. گاه
انسان آینه جانش را به طرف مار و گرگ و عقرب نگه مى دارد. خوب، این آینه به جز گرگ
و عقرب چیز دیگرى نشان نمى دهد. این که تقصیر آینه نیست بالاخره باید کسى باشد تا
به انسان بگوید آینه را درست نگه دار.
خداوند در قرآن فرمود:
«کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ
الْجَحِیمَ»[108]
اگر اهل علم الیقین باشید و صفاى ضمیر داشته باشید هم اکنون جهنم را مى بینید. و
الاّ بعد از مرگ، کافر هم جهنم را مى بیند و مى گوید:
«رَبَّنا اَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا».[109]
زمانى در عمره مفرده
در حرم مطهر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) روبه روى حرم نشسته بودیم، جوانى
نزد من آمد و گفت: حاج آقا قصه اى دارم مى خواهم با شما در میان بگذارم، اجازه
مى دهید این قصه را بگویم. گفتم: بفرمایید.
گفت: من اهل فلان شهر
ایران و آب میوه فروش هستم. براى اینکه آب میوه خنک و گوارا باشد ما یک تکه یخ داخل
لیوان مى اندازیم، بعد آب میوه روى آن مى ریزیم تا لیوان پر شود و به قیمت معمول
مى فروشیم. آن تکه یخ که قیمتى ندارد، ما تعهد کرده ایم یک لیوان آب میوه بدهیم صد
ریال، مقدارى از این لیوان را آن تکه یخ اشغال مى کند و قاعدتا از حجم آب میوه
کاسته مى شود.
بعد گفت: من یک روز
صبح که آمدم مغازه در را باز کنم، دیدم قالب هاى یخى که معمولاً صبح قبل از آفتاب
مى آورند جلوى در مى گذارند شعله ور شده و آتش از این یخ ها بلند است. فهمیدم که
مشکل کجاست، و این ناشى از غلّ و غش ما در فروش آب میوه ها است. بعد از آن رفتم
لیوان هاى بزرگترى تهیه کردم و یخ داخل آن مى اندازم و یک لیوان آب میوه کامل را
داخل لیوان بزرگتر مى ریزم و به مشترى مى دهم. این جوان د رکنار قبر پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) بعد از این جریان همین آیه را قرائت کرد:
«کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ* لَتَرَوُنَّ
الْجَحِیمَ». خلاصه لقمه حرام آتش است. در سوره نساء فرمود:
«إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً
إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً»[110]
کسانى که اموال یتیمان را به ظلم مى خورند، همانا در حال خوردن آتشند.
ما درسى مى خواهیم که
فارغ التحصیلى نداشته باشد چون دشمن اصلى ما شیطان، فارغ التحصیل نمى شود. تا
زنده ایم ما را رها نمى کند ما هم تا زنده ایم باید درس بخوانیم. درس هاى حوزه و
دانشگاه هم که بالاخره بعد از 30 ـ 20 سال ملال آور است. درسى باید خواند که ملال
را از بین ببرد و این همان راه تهذیب نفس یا عرفان حقیقى است. پالایش کردن درون و
مراقبت دائم داشتن راه عرفان است.
مرحوم کلینى روایتى
نقل مى کند به این مضمون که انسان هاى نخستین خواب نمى دیدند. انبیا به آن ها
مى گفتند: حساب و کتابى هست و هر کسى در برابر اعمالش مسئول است ولى مردم باور
نمى کردند. کم کم رؤیا نصیب افراد بشر شد، پس از آن افرادى که خواب مى دیدند،
بامداد حضور پیامبرشان رسیدند و گفتند: این ها چیست که ما در خواب مى بینیم؟
پیامبرشان فرمود: این ها نمونه هایى از آن چیزهایى است که ما درباره بعد از مرگ
مى گوییم. به هر حال راه تهذیب نفس بهترین راه عرفان حقیقى است و اختصاصى هم به درس
خوانده ها یا حوزه یا دانشگاه ندارد و ملال آور هم نیست.
تحصیل عرفان نظرى
پرسش 30. آیا صرف
خواندن عرفان نظرى براى دانشجویان مفید است یا خیر؟
دانشجویان یک سلسله
کارهایى دارند که نظام نیازمند آن ها است و برخى از آن ها واجب عینى و برخى دیگر
واجب کفایى است. تحصیل در رشته هایى مثل عرفان نظرى خواسته هاى درونى را ارضا
نمى کند، این ها علمى است که بعد از بازنشسته شدن، کم کم از یاد مى رود.
آنچه مهم تر است این
است که دانشجویان در کنار مطالعات رشته خود، یکسرى مباحث اخلاقى را هم مطالعه کنند.
عقاید انسان باید به وسیله مواعظ اخلاقى تقویت شود. دعاها، زیارت ها، شعرهاى
آموزنده و امثال این ها هر کدام به نوعى سودمند است و هر کس از هر کدام از این
راه ها بتواند در جهت بهبود اخلاق خود استفاده کند باید از همان طریق عمل کند.
بزرگانى مثل مرحوم فیض
کاشانى، صدرالمتألهین شیرازى و حکیم سبزوارى از کسانى بودند که به خواندن غزل هاى
حافظ اهتمام داشتند. انسان وقتى غزلى مى خواند، احساسى الهى پیدا مى کند و شورش و
تبهکارى را کنار مى گذارد. بعضى با شعر و غزل مأنوسند، بعضى با دعا و مناجات، بعضى
با قرآن. البته دعا و قرآن را همه مى توانند استفاده کنند اما آثار دیگر عمومیت
ندارند.
ببینید در این سن چه
چیزى شما را بیشتر به سمت خدا جذب مى کند، همان را مغتنم شمارید. مرحوم بوعلى در
نمط نهم اشارات مى نویسد: گاهى عارف احتیاج به نغمه رخم، یعنى آهنگ ملایم دارد که
او را متّعظ کند. وقتى ما در درس مرحوم الهى قمشه اى به این قسمت نمط نهم اشارات
رسیدیم (سه نفر در آن درس بودیم) در اثناى درس به ذهنمان رسید که وقتى درس تمام شد
از استاد اجازه بگیریم که جناب آقاى ربانى خراسانى که از علماى بزرگ تهران اند (یکى
از آن سه نفر) هر شب بعد از درس یکى از غزل هاى استاد را براى ما بخوانند و ایشان
هم اجازه دادند.
گاه یک مناجات جوان را
اداره مى کند، گاه یک غزل یا قصیده کمبودهاى درونى را ترمیم مى کند. لذتى که انسان
از یک غزل خوب مى برد هرگز از ترانه نمى برد، ترانه سمّى است که لذت کاذب ایجاد
مى کند اما غزل، شهد است که لذت صادق ایجاد مى کند و تا آخر پیرى با انسان هست. غزل
حافظ و سعدى ازاین قبیل است.
مرحوم آقا على حکیم که
تقریبا یک قرن قبل زندگى مى کرده و از حکماى اسلامى است در کتاب «سبیل الرشاد فى
علم المعاد» مى گوید: دیدم در تهران خبر تازه اى منتشر شده و مى گویند در اثر
بارندگى شدید، سیلى در «شهر رى» جارى و بعضى از قبرها ویران شده و قبرى در آمده که
بدن صاحب آن تازه است و این قبر مربوط به مرحوم «ابن بابویه» است.[111]
عده زیادى از مردم
شریف تهران رفتند و زیارت نمودند، بعد از چند روز که اوضاع آرام شد، من خودم شخصا
رفتم، دیدم این بدن مطهر تازه است. چه رمزى در کار است که بدن یک انسان 900 ـ 800
سال زیر خاک باشد و نپوسد؟ این گونه اشخاص خود را با ترانه و سایر گناهان مسموم
نکرده اند و در حال حیات و بعد از آن برکات الهى شامل حال آن ها شده است.
به هر حال اگر کسى خود
را با ترانه سرگرم کند، همین که سنش مقدارى بالا آمد، افت مى کند و مى بیند با
ذائقه او جور در نمى آید، در حالى که با مناجات و غزل انس دیگرى دارد. غزل حافظ
همیشه مى ماند و حتى هر چه سن، افزایش یابد انسان بیشتر با آن مأنوس مى شود.
بنابراین اگر شما این راه را طى کنید مطلوب است.
مى دانیم آهنگ سه قسم
است:
1. آن هایى که پیام
خوبى دارد و حالت روحى و پاکى در انسان ایجاد مى کند که مشخص است و اشکال ندارد.
2. آهنگى که ریتم خاصى
دارد و پیدا است مربوط به مجلس لهو و لعب است و خوى شهوت را تحریک مى کند، نامشروع
است.
3. برخى هم که مشکوک
است انسان گوش نمى کند. عمده آن است که ما بخواهیم کِیف کنیم، اگر یک راه صحیح
داشته باشیم به دنبال مشکوک نمى رویم، همین غزل ها و مناجات ها را با صداى خوب
خواندن که خصیصه ما شیعیان است و به خواندن، بیش از نواختن علاقه مندیم خیلى به
انسان حال مى دهد و چیز بسیار خوبى است و بیش از آن هم نیاز ما نیست.
به ما گفته اند کسى که
اذان مى گوید مستحب است صَیِّتْ ـ خوش صوت ـ باشد تا نیاز قوه سامعه تأمین شود.
اشعار خوبى هست که با صداى خوش اگر خوانده شود نیاز انسان را تأمین مى کند.
اگر کسى این راه را
برود مى بیند کمبودى ندارد، هرگز خود را به ترانه آلوده نمى کند. از طرف دیگر
اشعارى را فرا گرفته که تا دم پیرى براى او گواراست و هر چه سن بالاتر مى رود بهره
او از این اشعار پیام دار بیشتر مى شود.
سعى کنید منزوى
نباشید. انزوا دو گونه است: ممدوح و مذموم؛ انزواى ممدوح این است که انسان دنیا را
کنار بگذارد. این من و ما دنیا است، این چیز مال من است، این مقام مال من است، چرا
حرف من را نگفتند، چرا اسم مرانبردند و امثال این ها حرف هاى کودکانه است و براى
کسى سودى ندارد و بالاخره آدم را رسوا مى کند. انزواى مذموم انزواى از جامعه است که
بسیار بد است. انسان تا زنده است باید در جامعه باشد و خدمت کند و از خلق خدا جدا
نشود.
راه کشف و شهود
پرسش 31. راه کشف و
شهود چیست؟ راه پى بردن به اسرار مردم چیست؟
راه کشف و شهود را
قرآن کریم این گونه مشخص کرد: «…لَوْ تَعْلَمُونَ
عِلْمَ الْیَقِینِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»[112]
شما اگر معارف دین را با برهان و یقین بدانید و به آن عمل کنید، هم اکنون که در
دنیا هستید جهنم را مى بینید؛ بعد از مرگ کافران هم جهنم را مى بینند و مى گویند:
«رَبَّنا اَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا».[113]
افرادى مثل حارثة بن
مالک که مرحوم کلینى در اصول کافى قصه آن را نقل مى کند، در محضر رسول اکرم
(صلی الله علیه وآله) مى گفتند: گویا ما بهشت و دوزخ و اهلشان را مى بینیم. اگر ما
واقعا به آنچه که از حلال و حرام مى دانیم عمل کنیم و چشم و گوش و دست و پا و غیره
را تطهیر کنیم و علم همراه با عمل صالح داشته باشیم به اینجا مى رسیم. خلاصه راه
کشف و شهود، بندگى خدا است.
پى بردن به اسرار مردم
کار خوبى نیست، و آن هایى هم که به این مرحله رسیده اند مرتب از ذات اقدس اله مسئلت
دارند که اسرار مردم را بر آن ها بپوشاند.
خودسازى و اجتماع
پرسش 32. چگونه
مى توان بین اجتماع بود و زندگى معمولى داشت و خودسازى کرد؟
جهاد اکبر و مبارزه با
هوس و خیالات، کار آسانى نیست. لکن قرآن کریم ما را به این جهاد اکبر دعوت کرد:
«فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى* وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى*
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى»[114]
اگر کسى اوایل، مشکلات را تحمل کند و مراقب خود باشد و محبوب والایى را انتخاب کند،
آنگاه به دیگران به چشم محبوب نگاه نمى کند. اگر کسى قلبش به حبّ خدا مُتَیَّم بود
و دیگران را به عنوان ابزار کار دانست که خدمت به آن ها فضیلت دارد، هرگز مشکلى در
کارهاى اجرایى برایش به وجود نمى آید.
زن در خانواده
پرسش 33. وظایف زن در
خانواده و در جامعه را توضیح دهید.
اگر زن بتواند در
خانواده مادر خوبى باشد، یکى از بهترین فضیلت ها است. تربیت فرزند و رعایت اصول
خانوادگى کار کوچکى نیست، این که امام راحل مى فرمودند: «از دامن زن، مرد به معراج
مى رود» اهمیت مسئله خانواده را نشان مى دهد. مهم ترین کار زن پروراندن نسل صحیح و
سالم است و این از مهم ترین برکات الهى است. در جامعه هم، آن مقدارى که زن فراغت
دارد اگر بتواند کارى که زن هاى جامعه نیاز دارند انجام دهد خوب است.
گستره علوم در اسلام
پرسش 34. در حدیثى از
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آمده است: «اطلبوا
العلم و لو بالصین»، آیا منظور آن حضرت علوم اخلاقى، اعتقادى و مانند آن
بوده یا فیزیک، ریاضى و… را هم شامل مى شود؟
علوم دو قسم اند. بعضى
از علوم علاوه بر سعادت دنیا، سعادت آخرت انسان را هم تأمین مى کنند، یعنى اسنان را
با ملکوتش آشنا مى سازند مثل علم توحید و معرفت نفس و اخلاق، این ها در درجه اول
اهمیت قرار دارند. علوم دیگر مثل فیزیک و ریاضى علومى است که براى رفع نیازها است.
دین اسلام چون جامع
دنیا و آخرت است هر علمى را که مورد نیاز جامعه است و در تدین و تمدن انسان نقش
سازنده دارد تجویز نموده است؛ منتها فرا گرفتن این علوم مراتب دارد، گاه واجب عینى
و گاه واجب کفایى است. بنابراین، حدیث فوق شامل فیزیک و شیمى و ریاضى و امثال
این ها هم خواهد شد. لیکن اگر کسى فیزیکدان یا ریاضیدان بود باید بداند نردبان خوبى
در اختیار او قرار گرفته تا ترقى کند و بالا رود نه این که مانند مقنّى به چاه
برود.
شما دنیاى کنونى را که
بررسى کنید مى بینید قسمت مهم بودجه جهانى صرف سلاح هاى کشتار جمعى، مفاسد اخلاقى،
قاچاق مواد مخدر و امثال آن و بخش کمى از آن جهت ارتزاق مردم مصرف مى شود. در حالى
که پیام رسمى اسلام چیز دیگرى است.
مرحوم کلینى رضوان
اللّه تعالى علیه حدیثى را در اصول کافى نقل مى کند که فردى آمد امام را زیارت کند
عرض کرد: دو گروه از کافران به جان هم افتاده اند، خرید و فروش سلاح هم الان سود
آور است، شما اجازه مى دهید به این ها اسلحه بفروشیم یا نه؟ حضرت جوابى داد که با
تحلیل به سه فتوا منجر مى شود فرمود: 1. بفروش؛ 2. به هر دو گروه بفروش؛ 3. سلاح
دفاعى بفروش نه کشتارى، سپر و زره و چکمه بفروش ولى دشنه و نیزه و شمشیر و تیر
نفروش؛ این را مى گویند آن علم اساسى که به دست این مهندسین ملکوتى است.
این علم است که گفتند
تا چین برو و یاد بگیر. یعنى هر علمى که انسان را متخلق به اخلاق الهى کند، فیزیک
باشد یا ریاضى، طب باشد یا فقه، اگر آن خاصیت اصلى را داشت ارزش پیدا مى کند. ولى
اگر انسان را به خدا نزدیک نکرد هر چه باشد ولو علم دین، فایده ندارد.
امر به معروف
پرسش 35. اگر کسى امر
به معروف کند ولى خودش عمل نکند، آیا به اندازه همان گفتن ثواب مى برد؟
البته باید بکوشد عمل
کند تا حرفش موثر باشد. اگر هم خداى ناکرده خودش اهل عمل نیست، مثل شمعى است که
مى سوزد و دیگران را نور مى دهد؛ به هر حال ثواب مى برد. حتى اگر عمل نکند، وظیفه
گفتن از او ساقط نمى شود.
دفع و رفع بلا
پرسش 36. تفاوت دفع
بلا و رفع بلا چیست؟ در این مسئله صدقه چه نقشى دارد؟
دفع بلا یعنى انسان
کارى انجام دهد که بلا نیاید؛ مثل واکسنى که انسان استفاده مى کند تا بیمار نشود.
در واقع پیشگیرى است. رفع بلا آن جا است که بلا آمده و باید آن را برطرف کرد؛ مثل
این که شخصى بیمار شده و باید درمان شود. صدقه هر دو کار را انجام مى دهد.
شرک خفى
پرسش 37. اگر کسى شرک
خفى داشته باشد و خود نداند یا درجات خفیفى از نفاق داشته باشد، آیا دینش مرضى خدا
است و در درگاه حضرت حق مورد شفاعت ائمه قرار مى گیرد؟
اگر کسى شرک خفیف
داشته باشد، مؤمن است؛ چون فرمود: «وَ ما یُؤمِنُ
أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ؛ اکثر مؤمنان
مشرکند.»ریشه این شرک یا ریا است و یا قصور در توحید.
بر اساس برخى روایات،
این که عده اى مى گویند اگر فلان کس نبود مشکل ما حل نمى شد یا همین تعبیر نارواى
عرفى ما که مى گوییم اول خدا دوم طبیب، با توحید ناب سازگار نیست؛ زیرا خدا اولى
است که آخر هم هست و در قبال خدا موجود دیگرى مؤثر نخواهد بود. بنابراین، امید است
این گونه افراد به اذن حضرت حق مورد شفاعت واقع شوند.
اعتکاف
پرسش 38. در مورد
اعتکاف و چلّه نشینى خانم ها توضیح فرمایید؟
روایاتى که از اهل بیت
(علیهم السلام) در مورد اربعین رسیده است ـ مثل «مَنْ
اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعینَ صَباحا…؛ کسى که چهل روز مراقب اعمال و
اخلاق خود باشد،…»[115]
یعنى جز حلال نخورد و نگوید و نیندیشد و از حرام بپرهیزد و از دنیا منزوى باشد نه
از خلق خدا؛ – تفاوتى میان زن و مرد نمى گذارد.
چله گیرى به معناى
انزوا از دنیا است نه انزوا از خلق. انسان اگر کارگر است یا کارمند، باید در متن
کار باشد اما کارهایش را لِله کند. پس آن که به چله روى مى آورد، باید بیش تر کار و
فعالیت کند، درس بخواند و تحقیق انجام دهد؛ چون کار و درس و تحقیق خودش «آخرت» است
نه دنیا. خدمت به جامعه براى رضاى خدا آخرت است.
سلب توفیق
پرسش 39. گاه گرفتار
سلب توفیق مى شویم. از میان صدها گناهى که مبتلاییم، چگونه منشأ سلب توفیق را پیدا
کنیم.
چند چیز در چند چیز
مخفى است؛ شب قدر در چند شب مخفى است. انسان باید تمام آن ها را پاس دارد تا شب قدر
واقعى را دریابد. طاعت مقبول در میان طاعت ها مخفى است؛ معلوم نیست خداوند کدام
اطاعت راقبول مى کند. پس انسان نباید هیچ اطاعتى را ترک کند. عقاب در بین گناه ها
مخفى است؛ معلوم نیست خدا انسان را براى کدام گناه عقاب مى کند. در بسیارى از موارد
خداوند عفو مى کند.
در سوره مائده
مى خوانیم: «وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»[116]؛
دعاى «یامَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرُ وَ یَعْفُو عَنْ کَثیرٍ»[117]
از همین آیه گرفته شده است. گناهانى که خداوند نمى بخشد، پنهان است معلوم نیست از
کدام گناه نمى گذرد. پس انسان باید از هر گناهى دورى کند. ولىِّ خدا، در میان اولیا
مستور است معلوم نیست چه کسى در شمار اولیاى خداوند جاى دارد. پس حق نداریم کسى را
تحقیر کنیم.
دید برزخى
پرسش 40. چرا برخى
داراى دید برزخى هستند، ولى ما محرومیم؟
این مسئله مطلوب همه
است. ما موظفیم هر اندازه از اسرار پشت پرده به ما خبر داده اند، بپذیریم و کوشش
کنیم از آن اسرار خبردار شویم. البته این کار بسیار دشوار است؛ زیرا براى روشن شدن
بخشى از اسرار پشت پرده غیب دو راه داریم:
یک راه آن است که
انسان با رنج و تلاش، خود را به پرده نزدیک کند و گوشه پرده را کنار بزند؛ و راه
دوم مرتب بیدار و هوشیار باشد تا نسیمى بوزد وپرده کنار برود و انسان براى یک لحظه
از پشت پرده خبر دار شود.
مطلب اصلى این است که
اگر کسى از اسرار غیب مطلع شد، خیلى کم مى شود بتواند تحمل کند.
همه ما از جمال یوسف
حرف هایى شنیده ایم؛ براى مثال شنیده ایم وقتى زن هاى مصر او را دیدند، بى اختیار
شدند و دست خود را بریدند. تازه وجود مبارک یوسف مانند این است که انسان عکس ماه را
روى کاغذ کاهى بکشد. این عکس چه مقدار از حقیقت ماه را مى تواند نشان دهد؟ مگر پشت
پرده را دیدن قابل تحمل است؟ مگر براى انسان زندگى مى ماند؟
بسیارى از دوستان و
پدران ما که از دنیا رحلت کرده اند، نه به خواب ما مى آیند و نه به عالم ما توجه
دارند؛ با آن که ما این قدر برایشان فاتحه مى خوانیم، صدقات مى فرستیم و… چون
آن ها به جایى رفته اند که اصلاً مزبله دنیا را فراموش مى کنند. آن جا چنین عالمى
است.
بنابراین، بسیار دشوار
است کسى اسرار پشت پرده را ببیند؛ و اگر دید، دیگر قدرت ماندن در این دنیا ندارد.
خیلى سخت است. در نهج البلاغه مى خوانیم: عده اى هستند که دیگران، وقتى آن هارا
مى بینند، مى گویند: خردشان را از دست داده اند و خُل شده اند؛ در حالى که حواسشان
این جا نیست[118]،
مشغول آن طرفند. این بزرگواران هم مى گویند:
کس ندانست که منزلگه
و مقصود کجاست
آن قدر هست که بانگ
جرسى مى آید
اگر ما هوشیار باشیم و
بانگ جرسى هم بشنویم، خوب است؛ یعنى بدانیم رفتگان دیار رحمت حق نابوده نشده اند و
ما هم به زودى به آن ها خواهیم پیوست. این که انسان به فکر رفتن و تهیه توشه براى
سفر آخرت باشد، در حد خود خوب است.
موسیقى عرفانى
پرسش 41. آیا
موسیقى هاى عرفانى مى تواند ما را به خدا نزدیک کند، اشعار عارفانه چطور؟
انسان یک بخش بینش و
علم دارد ویک بخش گرایش. از نظر بینش وعلم، بسیارى از افراد امکان دارد ترقى کنند؛
یعنى این استعداد در ما هست که مى توانیم خوب و بد را بفهمیم. این استعداد با درس و
بحث بیش تر شکوفا مى شود. این به بینش و دانش ما مربوط است. در فهمیدن بد و خوب، ما
در یک مرز مشترک هستیم؛ یعنى هم بدها را به خوبى تشخیص مى دهیم و هم خوب ها را.
اما در حوزه گرایش این
طور نیست که ما در برابر بد و خوب گرایش یکسان داشته باشیم. ما به کارهاى خوب گرایش
کامل داریم و به بد اصلاً گرایش نداریم؛ یعنى در درون ما گرایش به بد و خوب یکسان
نیست. پس بینش ما به بد و خوب یکسان است؛ اما گرایش ما این گونه نیست؛ براى مثال ما
غذاى خوب و بد و سودمند و زیانبار را یکسان تشخیص مى دهیم. تشخیص ما درباره هر دو
نوع غذا یکسان است؛ اما گرایش دستگاه گوارشى ما به هر دو نوع غذا یکسان نیست.
دستگاه گوارش غذاى خوب
را به راحتى هضم و جذب مى کند و غذاى مسموم را تحمل نکرده، با تهوع پس مى زند؛ مگر
آن که با بد آموزى و تربیت غیر صحیح کسى خود را به غذاهاى بد معتاد کند.
این پدیده در روح هم
وجود دارد. روح ما اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خیانت و صدق و کذب رایکسان
تشخیص مى دهد؛ ولى به این ها یکسان گرایش ندارد. گرایش روح به سوى عدل، امانت و صدق
است. بدین سبب، وقتى کودکى مى خواهد براى نخستین بار دروغ بگوید، بدنش مى لرزد؛ ولى
هنگام راست گفتن با شجاعت حرف مى زند.
براى آن که دستگاه
بینش و دانش (عقل نظرى) ما تنظیم شود، باید راه هاى برهانى نظیر فلسفه و ریاضى و
حکمت و کلام و عرفان را بپیمائیم؛ و براى آن که بخش گرایش ما (عقل عملى) تنظیم شود،
باید سراغ کارهاى عملى برویم.
عقل عملى که کارش
گرایش است، تمام تصمیم گیرى ها را بر عهده دارد و کارهایى نظیر عزم، اراده، محبت،
اخلاق، نیت و غیره را مدیریت مى کند. اگر ما این مدیر عامل را نرم خو کردیم، دیگر
گریزپا نیست و در برابر فتواهاى عقل نظرى خاضع مى شود؛ یعنى هر کارى مى خواهد انجام
دهد، از عقل نظر فتوا مى گیرد.
ولى اگر این مدیر عامل
خودسر شد، از مرکز فرهنگى خود که عقل نظرى و دانش است، استفتا نمى کند؛ از زیر
مجموعه خود که شهوت و غضب است، نظر مى خواهد و بر اساس میل آن ها عمل مى کند. آن
وقت دیگر عقل عملى مدیر عامل نیست، شیطنت است.
براى آن که این مدیر
عامل را نرم کنیم، راه هاى فراوانى وجود دارد. یکى از این راه ها همان است که در
دعاى شریف کمیل آمده است: «وَسِلاحُهُ الْبُکاء». اسلحه بیرونى مؤمن در برابر دشمن
آهن است و اسلحه درونى اش آه و گریه و اشک.
بنابراین، اگر باطن
مؤمن به سلاح اشک و ناله مسلح باشد، در مقابل خواست هاى غضب و شهوت مى ایستد و از
آن ها پیروى نمى کند؛ ولى اگر مسلح نباشد، تسلیم مى شود و طبق میل خشم و شهوت تصمیم
مى گیرد. گروهى مى گویند: من هر کار بخواهم انجام مى دهم و به کسى کارى ندارم. این
بدان معنا است که انسان از مرکز فرهنگى روح پیروى نمى کند و در پى ارضاى خواسته هاى
شهوت و غضب است.
موسیقى و خوانندگى
مى تواند بر عقل عملى (مدیر عامل روح) اثر بگذراد. آن که با دعا و مناجات و گریه و
آه و ناله سرو کار دارد، عقل عملى اش نرمش صادق مى یابد؛ از عقل نظر پیروى مى کند و
بر خلاف رضاى خدا هیچ کارى انجام نمى دهد.
خواندن و گفتن شعر یا
نثرهاى دلپذیر در نرمى عقل عملى بسیار مؤثر است. ما باید بکوشیم از نواختن به
خواندن اشعار منتقل شویم؛ چون در نواختن احیانا نرمش و اشک کاذب پیدا مى شود. همان
گونه که خنده صادق و کاذب داریم، گریه صادق و کاذب نیز وجود دارد.
گاه طنز ادبى ظریفى
گفته مى شود و انسان مى خندد. این خنده صادق است. گاه قلقلک مى دهند و شخصى
مى خندد. این خنده کاذب و بى ارزش است. گریه هم این گونه است. گاه انسان براى
مظلومیت امام حسین (علیه السلام) گریه مى کند و گاه مارش عزا مى زنند و بى آن که
متوفا را بشناسد، مى گرید. این اشک کاذب است.
آهنگ ها ممکن است چنین
خطرى در پى داشته باشند؛ یعنى اشک و نرمش کاذب پدید مى آورند و ما خیال کنیم در عقل
عملى مانرمش ایجاد کرده، ولى در واقع چنین نیست. این مشکل موسیقى هاى به اصطلاح
عرفانى است. سایر موسیقى ها که مسلما اثر مخرب و مخدر دارند و موجب نافرمانى عقل
عمل از عقل نظر شده و انسان را در دام گناه و سقوط مى افکنند.
مرحوم الهی قمشه اى
مى فرمود: من شعرى درباره نیازردن مور سرودم که برخى آن را از شعر جناب فردوسى
ظریف تر مى دانند. فردوسى فرموده است:
میازار مورى که دانه
کش است
که جان دارد و جان
شیرین خوش است
مرحوم الهی قمشه اى
مى فرماید:
هر کس که دلى دارد یک
مور نیازارد
کان مور هم از دلبر
دارد اثرى بر دل
بعد فرمودند: زمانى به
خراسان رفته بودم و انجمن ادبى خراسان نزدم آمدند. من دو غزل از غزل هاى خودرا به
آن ها تقدیم کردم تا داورى کنند کدام غزل به دوران جوانى من مربوط است و کدام به
دوران پیرى.
آن ها کاملاً وارونه
داورى کردند. گفتم: شما کاملاً به عکس قضاوت کردید.
گفتند: پس چطور شور و
عشق در سروده ایام پیرى شما بیش تر است. گفتم: باید همین گونه باشد؛ شاعر هر چه
پیرتر مى شود، عاشق تر مى گردد. در جوانى شور و عشق خام دارد؛ وقتى پیر شد مى فهمد
معشوق حقیقى اش دیگرى بوده است.
هر چه انسان بالاتر
مى رود، حرف هایش عاشقانه تر و شورانگیزتر مى شود. آنگاه همان طور که نواختن را در
قدم اول رها کرد، خواندن را هم در قدم دوم رها مى کند. خواندن اگر غنا نباشد، از
بهترین نعمت ها است. اگر مى خواهید در بهشت از صوت خوش داوود (قارى بهشت) برخوردار
شوید، باید از گوش خود مواظبت کنید تا هر چیزى رانشنود. در قدم سوم به جایى مى رسید
که وقتى اشعار یا مطالب اخلاقى ـ عرفانى را مطالعه مى کنید، اشک از دیدگانتان جارى
مى شود. این مرحله، از نواختن و خواندن با صوت، بسیار بالاتر است.
احساس پوچى
پرسش 42. چرا انسان به
جایى مى رسد که دچار احساس پوچى مى شود؟
براى آن است که با هدف
کار نمى کند؛ و گرنه «النَّاسُ مَعَادِنٌ کَمَعَادِنِ
الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ؛ انسان ها مانند معادن نقره و طلایند که در
درون خود گوهر مى پروراند.»[119]
البته انسان مثل موزه که از خارج در آن اشیاى گرانبها مى ریزند، نیست؛ مانند دریا
است که در درون خود گوهر مى پرورد.
چو دریا به سرمایه
خویش باش
هم از بود خود سود
خود برتراش
تمام گوهرهاى دریا
پرورش یافته خود دریا است. کسى از خارج آن ها را در دریا نمى ریزد. انسان از هر
دریایى دریاتر است و از هر اقیانوسى اقیانوس تر. وقتى مى تواند گوهرى بپروراند، چرا
احساس پوچى کند. اگر انسان احساس پوچى هم بکند، بدان معنا است که دنیا و متعلقات
دنیوى پوچند؛ مقام پوچ است. این که هر روز یکى مى رود و دیگرى مى آید، نشانه
ناپایدارى و پوچى مقام است.
تحصیل علوم غیردینى
پرسش 43. آیا تحصیل در
علوم غیر دینى، غیر از مادیات که اشتغال باشد، رهاوردى دارد؟ آیا این علوم حجاب
معنویت و شناخت حق است؟
اصلاً ما علوم غیر
دینى نداریم. هر چه در عالم هست، علوم دینى است؛ یعنى علومى که در عالم است یا
مانند فقه و اصول مستقیمابه احکام بر مى گردد و یا مثل علوم تجربى به موضوعات. علوم
تجربى یا واجب است یا مقدمه واجب. قرآن کریم و اسلام هم غالب این علوم را طرح
کرده اند.
مشکل علوم رایج تجربى
این است که در ابتدا و انتهاى آن ها از نمایاندن خداوند و تبیین معارف الهی سخن به
میان نمى آید؛ براى مثال معدن شناسى و زمین شناسى و ستاره شناسى یک سیر افقى دارد؛
یعنى هر چه انسان از نظر علمى در آن پیش برود، از خدا دورتر مى شود. چرا؟ چون در
هیچ کدام از آن ها از خدا و پیامبر سخن گفته نمى شود. اگر شخصى این علوم را فراگیرد
تا براى رضاى خدا مشکل کشور امام زمان (علیه السلام) را برطرف کند، این کار اسلامى
و مورد رضایت خداوند است؛ هر چند ظاهرا علم اسلامى نیست.
قرآن کریم تمام این
علوم مورد نیاز جامعه اسلامى را با شرایطى اسلامى معرفى مى کند. علومى که الان در
دانشگاه ها رایج است، لاشه علم و سیر افقى علوم است.
براى مثال زمین شناس
بااستفاده از نشانه هاى خاص مى تواند بفهمد که فلان معدن در چندین میلیون سال قبل
چگونه بوده، اکنون در چه حالتى است و در صدها هزار سال بعد چه مى شود. در
کیهان شناسى، گیاه شناسى وغیره نیز همین سیر افقى جارى است. قرآن کریم به این لاشه
علوم، دو بال مى دهد تا این علوم در جهت بالا به پرواز در آیند و انسان دریابد چه
کسى و براى چه این علل و عوامل را آفریده است. اسلام این
«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ»[120]
را به تمام علوم مى دهد.
جریان باد و باران و
معدن شناسى هم در قرآن هست و هم در علوم دانشگاهى؛ اما قرآن مى گوید چه کسى و براى
چه باد و باران و غیره را آفریده است. در واقع به علوم تجربى قدرت پرواز عمودى
مى دهد تا اوج بگیرند و از سیر افقى خارج شوند .این مى شود علم اسلامى.
اگر در کتاب هاى
دانشگاهى این «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ» اضافه شود، با توجه به این که این علوم
براى برطرف کردن نیازهاى مردم مسلمان و کشور اسلامى از بیگانگان است، این علم
مى شود اسلامى. انسان مى تواند براى فراگرفتن این علم قصد قربت کند و کارش در این
حال عبادت خواهد بود.
استغفار ائمه
پرسش 44. استغفار ائمه
(علیهم السلام) با توجه به مقام عصمت آن ها چگونه توجیه مى شود؟
استغفار براى اولیاى
خداوند جنبه دفع دارد و براى ما جنبه رفع؛ یعنى ما استغفار مى کنیم تا لغزش هایى که
مرتکب شده ایم بخشیده شود و آن ها استغفار مى کنند تا نلغزند و اصلاً گناه سراغ
آن ها نیاید. آن ها ذاتا معصوم نیستند و نفس استغفار برایشان عبادت است. آن بزرگان
با عبادت و اطاعت معصومند و استغفار و توبه در عصمت آن ها دخالت دارد.
لذت بردن از عبادت
پرسش 45. با توجه به
این که ذکر شده انسان فطرتا عبادت را دوست دارد، چرا ما از عبادت هاى خود لذت
نمى بریم؟
گرایش به ذات اقدس اله
فطرى است؛ ولى شهوت و غضب نیز به عنوان ابزار کار در نهاد ما وجود دارد. انسان عاقل
این دو را تعدیل مى کند نه تعطیل. انسان جاهل شهوت و غضب را امیر فطرت مى کند. در
این حال، فطرت اسیر و در بین غرائز دفن مى شود؛ و از فطرت مدفون شده کارى ساخته
نیست: «لَقَدْ خاِبَ مَنْ دَسّیها»[121].
اگر کسى نفس ملهمه را
که به توحید گرایش دارد دفن کرد، دیگر اثرى از آن ظاهر نمى شود؛ یعنى از عبادت لذت
نمى برد. فطرت شفاف و شکوفا شده، از عبادت لذت مى برد. اگر بخواهیم از عبادت لذت
ببریم، باید جدا از مال حرام بپرهیزیم.
کسى که جز حلال
نمى خورد و جز به حلال نمى اندیشد، حتما از عبادت لذت مى برد. چنان که انسان گرفتار
سرماخوردگى و گرفتگى بینى از بوى خوش لذت نمى برد و چشم ضعیف و کم نور لذت مشاهده
مناظر زیبا را در نمى یابد، انسان گنهکار نیز از عبادت لذت نمى برد. فطرت شفاف و
شکوفا شده از عبادت لذت مى برد.
باطن غیبت
پرسش 46. این که گفته
مى شود اگر کسى غیبت کند صاحب دلان مى بینند از دهانش آتش بیرون مى آید، آیا با
ستار بودن حضرت حق منافات ندارد؟
خداوند متعال که ستار
العیوب است، مى داند کجاستارى کند و کجا ستارى نکند. اگر کسى ستار عیوب دیگران باشد
و در عین حال مخفیانه مرتکب گناهى شود، ذات اقدس اله اجازه نخواهد داد اسرارش نزد
دیگران افشا شود.
حتى در قیامت خداوند
اجازه نمى دهد کسانى که در کنار یکدیگرند از اعمال هم باخبر شوند. بنابراین، عملکرد
خود شخص بسیار مهم است. اگر کسى پرده دیگران را ندرد و آشکارا به گناه دست نیازد،
خداوند پرده اش را نمى درد.
بنابراین، کسى که با
قلم و بیان و اندیشه هاى ناصواب خود آبروى دین خدا و مردم را مى برد، به جایى
مى رسد که شایسته نیست خداوند متعال آبروى او را حفظ کند. در این موقعیت، خداى
سبحان اجازه مى دهد صاحبدلان ببینند او چه کرده است و حتى احتمال دارد در قیامت، در
مقابل دیگران، رسوا شود.
علم اخلاق
پرسش 47. علم اخلاق را
باید از کجا شروع کرد؟ به خصوص ما که به استاد اخلاق دسترسى نداریم.
علم اخلاق یک بخش نظرى
دارد که با مطالعه و درس و بحث تأمین مى شود و یک بخش عملى که به هدایت و راهنمایى
معلم اخلاق وابسته است. اگر انسان هر چه را مى داند عمل کند، اولاً، اثر مثبت این
اعمال ظهور مییابد؛ و ثانیا، ذات اقدس اله آنچه را نمى داند به وى مى آموزد.
اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند: «مَنْ عَمِلَ بِما
عَلِمَ وَرَّثَهُ اللّه عِلْمَ ما لَمْ یَعْلَمْ»[122]
اگر عمل به دنبال علم
باشد، علم افزون بر ماندگارى، شکوفایى نیز مى یابد. اگر انسان بکوشد واجبات را
انجام دهد، مستحبات را در حدى که ملالت نیاورد به انجام رساند، محرمات را ترک کند،
از مکروهات در حد توان دورى جوید و کلاً در کارهایش افراط و تفریط را کنار بگذارد،
بسیار مؤثر است.
نجات از وسوسه هاى شیطان
پرسش 48. چه کنیم خود
را از وسوسه هاى شیطان نجات دهیم؟
ابلیس که دشمن بیرونى
انسان است و از بیرون حمله مى کند، تا پایگاه درونى نداشته باشد و عده اى از درون
او را حمایت نکنند، هرگز در انسان اثر نمى گذارد.
شیطان کارش صادر کردن
سم و وارد کردن آن به درون انسان است. مثل این که کسى بخواهد با سم دیگرى را از پاى
در آورد. اگر سم را در جیب او بگذاد، بدیهى است اثر نمى کند. اگر سم را به او
بخوراند و او بالا بیاورد و تحویل نگیرد، باز هم اثر نمى کند. باید دستگاه گوارش سم
را بپذیرد و آن را جذب کند و پس از ورود به خون اثر زیان آور خود را بگذارد.
وسوسه ها هم چنین است.
هوا و هوس و
شهوترانى هاى گوناگون که رقیق ترین و سبک ترینش در جوان ها است و سنگین ترینش در
سالمندان به صورت «حب جاه و مقام» دیده مى شود، نشانه تأثیر آن سم است. فرمود: «آخَرُمَا
یَخُرُجُ مِنْ قُلُوب الصِّدِّیقینِ حُبُّ الْجَاهِ؛ واپسین عقبه اى که
بزرگان سیر و سلوک مى توانند از آن نجات پیدا کنند «مقام خواهى» است؛یعنى همین بازى
هایى که بسیارى به آن گرفتارند.
اگر کسى از تعریف
کردن ها و القابى که به او مى دهند لذت ببرد، معلوم مى شود سم در درون بدنش اثر
کرده است. اگر از این حرف ها لذت نبرد، باید شاکر باشد که دستگاهش این سم را قبول
نمى کند.
وجود مبارک
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در عهدنامه اى که به مالک اشتر نوشت، فرمود: شیطان
همیشه در صدد حمله کردن است، اما آن وقتى که از تو تعریف مى کنند خط مقدم آتش شیطان
است و باید مواظب بود.
اگر کسى آبروى کسى را
برد، شب خوابش نمى برد؛ چرا؟ زیرا او از درون آتش گرفته است نه از بیرون. او هر چه
قرص خواب مى خورد خوابش نمى برد، هر چه بستر نرم فراهم مى کند خوابش نمى برد. یک
وقت انسان روى تشک نرم خوابیده است، یک وقت این تشک پر از تیغ است؛ او به هر پهلو
بغلتد تیغ مى خورد. تیغى که از درون انسان بر مى خیزد با قرص خواب برطرف نمى شود.
چه آساید به هر پهلو
بغلتد
کسى کز خار سازد او
نهالى
نهال یعنى تشک. اگر
کسى تشکى تهیه کرد و به جاى پنبه آن را از تیغ پر کرد، به هر پهلو بغلتد تیغ
مى خورد. اگر خداى نکرده کسى حسود بود، لجوج بود، بد خواه بود، کینه توز بود، به هر
پهلو بغلتد تیغ مى خورد.
پیغمبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) فرمود:هیچ کس به اندازه نفس تان دشمن شما نیست:
«اَعْدَى عَدُوِکَ نَفْسُکَ الَّتى بَیْنَ جَنْبَیْکَ».[123]
مگر دشمن بیرون چه مى کند؟ هیتلر و صدام چه مى کنند؟ غیر از این که خانه را
بسوزانند و آدم را بکشند کارى نمى توانند بکنند. بالاخره همه این ها در محدوده جسم
است. بعد آدم شهید و راحت است. شهید که اصلاً آسیب نمى بیند. مرحوم استاد علامه
طباطبایى(ره) مى فرمود: شهیدى که در میان جنگ تیر مى خورد و در خون خودش دست و پا
مى زند، دیگران خیال مى کنند دارد جان مى کَند در حالى که او مثل آدم گرمازده اى
است که وارد استخر زلال شده است. اگر او مى توانست حرف بزند مى گفت: روح و ریحان
است. این جان کندن نیست. جان کندن یعنى انسان از دنیا وارد برزخ شود. مرگ انتقال از
دنیا به برزخ است.
اگر انسان بخواهد از
دنیا به برزخ منتقل شود با سختى همراه است؛ چرا؟ براى این که اولاً، به همه مسائل
دنیا دل بسته است. ثانیا، مرگ عبارت از آن است که امور مورد علاقه را از او
مى گیرند. ثالثا، تعلق و وابستگى مى ماند؛ و رابعا، درد فراغ شروع مى شود. چرا وقتى
آدم معتاد به زندان مى آید دردش شروع مى شود؛ زیرا اولاً، به مواد مخدر دل بسته
است. ثانیا، وقتى که دستگیر شد این مواد از او گرفته مى شود. ثالثا، اعتیاد و
وابستگى او به مواد همچنان باقى است؛ و رابعا، اگر تعلق باشد و متعلَّق نباشد، درد
شروع مى شود. کسى که مى میرد چنین است؛ یعنى اولاً، به امور دنیا وابسته است؛
ثانیا، هنگام مرگ این امور را از او مى گیرند؛ ثالثا، تعلق و وابستگى مى ماند؛ و
رابعا، حفظ تعلق با فقدان متعلق دردآور است.
بهتر است انسان به
چیزى دل ببندد که او را رها نکند. به چیزى علاقه مند باشد که با او بماند و از او
جدا نشود. بدین سبب، وجود مبارک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از طرف خداوند
پیام آورد که مهم ترین مزد رسالت من ولایت اهل بیت است؛ یعنى شما دوست اولیا باشید
و وابستگى تان به این سمت باشد که این ها از شما گرفته نمى شود؛ هم تعلق محفوظ است
هم متعلق.
البته وقتى انسان زنده
است از این تعلق چندان استفاده نمى کند؛ چون مشاغل او را سرگرم مى سازد. وقتى
مى میرد، آن مشاغل رخت بر مى بندد، و این تعلق لذتبار انسان را شیرین کام مى کند و
فشار مرگ و انتقال از دنیا به بزرخ را از میان بر مى دارد.
اصلاح خویشتن
پرسش 49. چگونه خود را
اصلاح کنیم؟ سلامت و بیمارى قلب چیست؟
در پاسخ به پرسش فوق
لازم است چند مطلب ذکر گردد:
1. تمام علومى که در
حوزه ها و دانشگاه ها مطرح است، مستقیم یا غیر مستقیم به انسان شناسى نیازمند است.
علومى که در دانشگاه ها مطرح است یا انسانى است یا تجربى. اگر علوم انسانى باشد،
بدون انسان شناسى به نتیجه نمى رسد؛ زیرا عنصر محورى علوم انسانى را هویت انسان
تشکیل مى دهد. علوم تجربى مستقیما با انسان شناسى ارتباط ندارد ولى کارایى علوم
تجربى درباره انسان است.
اگر یک مهندس بخواهد
خانه سازى کند، شهرسازى کند، خیابان و بیابان را تنظیم کند، براى آن است که انسان
بهتر زندگى کند؛ و اگر کسى دریا شناس، اخترشناس، زمین شناس، گیاه شناس، جانورشناس
یا معدن شناس است، همه براى این است که انسان از آن ها بهتر بهره ببرد.
بنابراین، تمام علومى
که در حوزه و دانشگاه ها مطرح مى شود، بدون انسان شناسى سودمند نیست؛ یعنى یا خودِ
آن علم ناقص است یا کارایى و کارآمدى اش. از این رو، بخش وسیعى از آیات قرآن درباره
حقیقت انسان است.
هویت انسان چیست؟
عوامل اصلى سازنده انسانیت انسان چه چیزهایى است؟ بیمارى هاى انسان چه چیزهایى است؟
باغبانان این شجره طوبى چه کسانى هستند و راهزنان و راهنمایان او چه کسانى؟
قرآن در بخش وسیعى
این ها را مشخص مى کند. بنابراین، اگر ما خود را نشناسیم، از علومى که فرا مى گیریم
بهره اى نمى بریم.
2. در فرهنگ قرآن،
انسان آن نیست که فقط در تالار تشریح خلاصه شود. کارایى بدن و جسم در محدوده طب
است. آن که این بدن را تدبیر و هدایت و راهنمایى مى کند، جان آدم است. این حقیقت را
در علوم انسانى مى توان تشخیص داد نه در علوم تجربى.
3. همان طور که اجرام
گاه از درون آفت پیدا مى کنند و گاه از بیرون؛ گاه از دورن مشتعل مى شوند گاه از
بیرون؛ ارواح نیز همین گونه اند. براى مثال، گاه آتشى از بیرون به پارچه اى سرایت
مى کند و پارچه را مى سوزاند. گاهى هم آتش از درون است نه از بیرون. شناخت و درمان
و مهار کردن آتش درونى آسان نیست.
در ارواح و جان ها هم
همین طور است؛ مثلاً سنگ چخماق خودش آتش زنه است. طورى نیست که کسى از بیرون به آن
آتش بزند.
جریانى نورانى و شیرین
از وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل مى کنیم تا ضمن آن تأثیر تربیتى اش
روشن شود.
در زمان خلیفه سوم کسى
نزد او آمد و گفت: شما مسلمان ها معتقدید بعد از مرگ، انسان ها یا پاداش مى بینند
یا کیفر؛ اگر صالح هستند پاداش مى بینند و اگر ناصالح هستند، کیفر. من از کنار
گورستان مى گذشتم، جمجمه کافرى را همراه آورده ام. به گمان شما کافر بعد از مرگ
مى سوزد؛ ولى من هر چه به این استخوان دست مى زنم سرد است و نشانه حرارت و سوختگى
در آن نیست، پس آتش قبر کجا است؟
عثمان که از درک این
معارف عاجز بود، گفت او را به على بن ابى طالب (علیهماالسلام) ارجاع دهید تا حضرت
مشکل را حل کند. وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) تشریف آوردند و آن شخص
سؤالش را تکرار کرد: اگر در قبر اثرى از سوخت و سوز باشد، چرا استخوان سرِ این کافر
سرد است؟ وجود مبارک على (علیه السلام) براى این که مسئله را مقدارى تنزل دهد، به
دست اندرکاران محفل فرمود: زند و مسعار حاضر کنید. زند و مسعار مانند سنگ چخماق است
که وقتى به هم مى زدند جرقه و آتش تولید مى شد. قبل از این که کبریت اختراع شود،
دامداران و ساربان ها در بیابان از همین ها استفاده مى کردند.
حضرت فرمود: به این دو
سنگ چخماق دست بزنید، هر دو سردند. گفتند: بلى، چنین است. بعد فرمود: این ها را به
هم بزنید. این ها را بهم زدند، دیدند آتش و جرقه از درونشان تولید شد. فرمود: اگر
گفته اند در قبر آتش هست، در قبر کسى را از بیرون نمى سوزانند. آتش از درون این ها
بر مى خیزد.
در امور معنوى نیز
همین گونه است. گاهى انسان از بیرون آسیب مى بیند و مى سوزد و گاهى از درون. آتش
بیرون بر جسم اثر مى کند و همه ما به خوبى آن را و راه فرار از آن را مى شناسیم. آن
چه مهم است آتش درون است که جان و روح ما را به آتش مى کشاند. جان ما در درون خود
یا آفت زا است یا ان شاء الله نور به همراه دارد.
حالا برگردیم و همه
این بحث ها را به محضر قرآن ببریم که اصل همه این حرف ها و ریشه همه این معارف در
قرآن است. ذات اقدس اله هم درباره سوخت و سوز جسم سخن گفته و هم درباره سوخت و سوز
جان؛ چنان که درباره پر فروغ بودن جسم و جان هم سخن گفته است. درباره جسم فرمود:
عده اى هیزم جهنم هستند: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ
فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً».
قاسط یعنى کسى که اهل
قسط است و قسط یعنى ظلم و جور. این در مقابل قِسط به معناى عدل و میانه روى است.
فرمود ظالمان هیزم جهنم هستند. خودِ این ها سوخت و سوز جهنم را تأمین مى کنند، مواد
خام سوخت و سوز جهنم، خودِ انسان تبهکار است.
عده اى از درون خود
آتش تولید مى کنند که از آن ها به وقود یاد مى کند. آن ها رهبران و ائمه کفرند که
در مورد آن ها فرموده است: «وَقُودُهَا النّاسُ وَ
الْحِجارَةُ»[124]
این ها آتش زنه اند، آتش گیرند و آتش شان از جاى دیگر نیست.
درباره روح و جان هم
فرمود: عده اى دل هایشان چنین است: «نارُ اللّهِ
الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»[125]؛
آتش خدا از دل آن ها شعله مى کشد.
4. ذات اقدس الهی هیچ
کس را به صورت هیزم یا نظیر سنگ چخماق که از درون آتش داشته باشد، نیافریده است.
خداى سبحان همه را پاک و شفاف و صاف آفریده است. این مواظبت نکردن ها، مراقبت
نکردن ها ـ این که انسان هر غذایى را بخورد، هر چیزى را نگاه کند، هر جایى برود، هر
حرفى بزند، هر حرفى بشنود ـ کم کم به مشوش شدن آب کوثر درون مى انجامد.
جان انسان مانند دریاى
آب زلالى است که اگر انسان با اعمال و افکار ناشایست خود آن را آلوده نسازد، بسیارى
از اسرار عالم هستى در آن منعکس و متجلى مى شود.
اگر کسى خداى ناکرده
کوشید خیالات باطل، افکار حرام، و نفسانیات زشت را وارد دریاى جان کند، مثل آن است
که آب شفاف را گل آلود کرده است. آب گل آلود چیزى را نشان نمى دهد. بعضى آب را، هم
گل آلود کرده اند و هم مشوش. این دیگر هیچ چیزى را منعکس نمى کند.
ذات اقدس اله به ما
فرمود: من به شما سرمایه اى داده ام که مانند آب پاک و شفاف و زلال است. اگر تدبّر
کنید ، مسئله براى شما روشن مى شود. تعبیرات مختلف قرآن مانند «یَعْقِلوُنَ،
یَتَفَکَّرونَ، یَتَذَکَّروُنَ و یَتَدَبَّرونَ» براى همین است. فرمود اگر شما این
آب پاک جان را آلوده نکنید، خیلى از اسرار در آن مى تابد و اگر خداى ناکرده آلوده
یا مُشوش کردید یا هم آلوده و هم مشوش کردید، چیزى را نمى بینید؛
«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»[126].
اگر کسى بتواند این
کوثر را نگهدارى کند، نه بد کسى را بخواهد و نه به فکر تباه کردن خود باشد، این شخص
زلال مى ماند. وقتى زلال و شفاف ماند، بسیارى از اسرار برایش حل مى شود. بزرگانى که
مى بینید به جایى رسیده اند از همین راه رسیده اند. غذاى حرام، فکر باطل، چاه کندن
براى دیگران، زشت گفتن به دیگران و هتک حیثیت دیگران، هم آتش درون است و هم آلوده
کننده کوثر جان.
خلاصه اگر ما چنین
سرمایه اى را محافظت کنیم، هم در علوم انسانى کامیابیم و هم در علوم تجربى.
از پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: انسان باید در شبانه روز، به مدت نیم
ساعت، یک ساعت، ده دقیقه، پنج دقیقه خلوت کند و خودش را حسابرسى کند که من در این
24 ساعت چه کرده ام؟
گاهى انسان در اواخر
عمر خود آرزو مى کند یک لحظه زنده باشد و نفسى بکشد و حرفى بزند و ذکرى بگوید. همه
ما موظفیم در شبانه روز چند لحظه اى خودمان را حساب کنیم که من 24 ساعت عمر داده ام
چه چیز گرفته ام؟
بزرگان مَثَلى ذکر
مى کنند: کشاورزى چندین سال تلاش و کوشش کرد. بعد از 40 سال، وقتى در انبار را باز
کرد، دید چیزى در انبار نیست. فهمید موش دزدى در انبار بوده و همه محصول را برده
است. وقتى در انبار قفل است و کسى نمى تواند از بیرون بدان دستبرد زند، معلوم
مى شود در درون مشکلى داشته است. حرف جناب مولوى این است:
گرنه موش دزد در
انبارِ ماست
گندم اعمال 40 ساله
کجاست؟
کسى چهل سال زحمت
بکشد، الان به او بگویند چه دارى؟ آیا مى توانى به خدا بگویى این ها را من براى تو
انجام داده ام؟
فلان کار را براى این
که نامى پیدا کنى انجام دادى؛ چهار نفر از تو تعریف کردند خوشت آمد یا دو نفر
اعتراض کردند از صحنه خارج شدى، این ها همه براى خودت بوده است. براى خدا چه
کرده اى؟
آیا یک عمل نقد در دست
ما هست که بگوییم خدایا این را براى رضاى تو انجام داده ایم؟ ما موظفیم هر روز این
حساب را داشته باشیم، براى این که موش دزد در زوایاى درون دل ما بسیار است، از رشوه
و عشوه و غیبت و تهمت و کبر گرفته تا دیگر بیمارى ها.
البته همه این ها را
مى شود اصلاح کرد؛ مخصوصا در دوران جوانى؛ براى مثال اگر دیدیم یکى از رفقاى ما در
المپیاد موفق شد و گفتیم خدا را شکر، خدایا بر توفیقات او بیفزا و به ما نیز توفیق
بده که بهتر از او یا مثل او باشیم و سجده شکر به جاى بیاوریم، باید بدانیم که موش
دزد، به انبار وجود ما راه پیدا نکرده است.
اما اگر شروع کردیم به
نق زدن ها و بدگویى ها و تهمت ها، باید بفهمیم که موش دزد به درون ما راه پیدا کرده
است. این موش از درون اعمال را مى پوساند و از بین مى برد. اگر دیگرى ترقى کرد و ما
خوشحال شدیم و گفتیم لَکَ الحَمد، معلوم مى شود که قلب ما شفاف است؛ این استخر را
که زلال است، نه آلوده کرده ایم و نه شورانده ایم.
دشمنى نفس
پرسش 50. چرا نفس
بدترین دشمن انسان است؟
جهات فراوانى را
مى توان در توجیه آن بیان کرد:
1. نفس دشمنى نیست که
انسان او را بشناسد. پوشیده و در درون است نه در بیرون.
2. نفس دشمن قهار و
مکارى است که ما را مى بیند و ما او را نمى بینیم.
3. دشمنى اش دائمى است
نه موقت.
4. گزیده ترین کالا
یعنى ایمان و عقل ما را مى برد نه مال و خانه را.
5. با تمام دشمن ها
فرق دارد. دشمن یا حیوان است مثل مار و عقرب و گرگ و سگ و یا انسان. اگر دشمن از
نوع گرگ و مار و سگ باشد، همین که انسان چیزى به او بدهد حداقل یک ساعت از دستش
راحت است. اگر دشمن نظیر هیتلر و صدام باشد، وقتى مقدارى خاک، نفت یا… به آن ها
بدهد، چند روزى از شرشان راحت مى شود.
اما دشمن درون این
گونه نیست، حتى اگر چیزى به او بدهى، چند لحظه آرام نمى شود. اگر ما به میل او عمل
کنیم و آنچه خواست به او بدهیم، به همان اندازه که به میل او عمل کردیم، حمله
مى کند و جلوتر مى آید. این طور نیست که مثل گرگ و مار و عقرب عقب نشینى کند.
اهمیت نماز شب
پرسش 51. چرا در
دستورهاى دینى براى شب زنده دارى و سحر اهمیت بسیار قائل شده اند؟
در هنگام روز مشاغل
انسان زیاد است: «إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً
طَوِیلاً»[127].
رفت و آمد، گفت و گو و دید و بازدید زیاد است؛ اما سحر آرام است. با کسى گفت و گویى
ندارید، کسى مزاحم شما نیست و شما با کسى کار ندارید؛ مى توانید با دوست حقیقى تان
که خدا است، گفت و گو کنید: «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ
هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً»[128].
این در صورتى است که در روز مزاحم ها را به درون راه ندهیم، آن قدر واردات به دل
نسپاریم که اگر سحر خواستیم با خدا سخن بگوییم، همه این ها سر بر آورند.
گفتن، شنیدن و بحث
درباره مسائلى که مربوط به ما نیست سودى ندارد. چرا عمر را تلف کنیم. در قرآن کریم
فرمود: یک عده زندگى هرج و مرج دارند: «فَهُمْ فِی أَمْرٍ
مَرِیجٍ»[129].
مریج یعنى هرج و مرج. این افراد خواب هم که مى بینند خوابشان اضغاث احلام است. اگر
انسان باغى داشته باشد که در آن سبزى و خوراکى بکارد و علف هاى هرزش را وجین نکند،
اگر فرضا یک دسته هزار برگى از سبزى هاى این باغ را بچینید، 5 ـ 6 برگ آن خوراکى
است. این را اضغاث مى گویند. اضغاث احلام یعنى خواب هاى پریشان که همه اش نتیجه و
اثر افعال روزانه انسان است.
نماز و حضور قلب
پرسش 52. چگونه در
نماز حضور قلب داشته باشیم؟
هر کدام از ما در حکم
جماعتى هستیم که به امامت یک نفر کار مى کند. امام این جماعت در دنیا، درون ما است
که یا عقل است یا خیال یا وهم است و یا عشق، بالاخره هر کسى امام جماعت خود را
مى شناسد، شئون مادون و اعضا و جوارح زیر دست، همه به امامت او کار مى کنند؛ یعنى
اگر کسى ان شاء الله انسان سالم و سالکى بود، همه قواى درون و بیرونش به امامت عقل
او کار مى کند.
انسان عاقل قواى درون
و رفتار و گفتار و نوشتار بیرونى را عاقلانه تدبیر و تنظیم مى کند. ما اگر خواستیم
ببینیم در درون مان امام جماعت عقل است یا هواى نفس، از اعمال و رفتار و اقوال مان
باید بفهمیم. یعنى گفتار انسان، رفتار انسان، نوشتار انسان، سیره و سنت انسان شاهد
امامى است که در محراب درون او نهادینه شده است.
ما از کجا مى فهمیم
فلان شخص آدم خوبى است؟ مى بینیم حرفِ خوب مى زند، کارِ خوب مى کند، حرفش با کارش
مطابقت دارد. بدِ کسى را نمى خواهد. ظاهر و باطنش یکى است. همه اعمال او را جمع
بندى مى کنیم و مى گوییم همه این ها نشانه آن است که در درون او نورى وجود دارد.
اما اگر کسى کار بدى
کرد و دروغ گفت و عشوه اى کرد و رشوه اى برد و اختلاس کرد، نشانه آن است که در دورن
او خائنى امام شده است. پس اگر اعضا و جوارح سالم بود، این ها مأمومان آن امام اند
که رو به قبله نماز خوانده است. اگر اعضا و جوارح به فساد آلوده شدند، مأمومان
امامى هستند که پشت به قبله دارد.
کسى که درنده خو است
در قیامت به صورت سگ در مى آید و اعضا و جوارح او شهادت مى دهد که او موجودى درنده
است. آدم پر طمع به صورت موش در مى آید و لازم نیست اعضا و جوارح او حرف بزنند.
به هر حال، بعضى ها
مختالانه زندگى مى کنند نه عاقلانه. در قرآن آمده است:
«إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»[130].
مختال و متخیل یعنى کسى که با خیال زندگى مى کند. کسى که با خیال زندگى مى کند نه
با عقل، محبوب خدا نیست. همین ارزش هاى اعتبارى زود گذر، همین من و ماهاى زود گذر،
این ها خیالبافى است. اگر خداى ناکرده کسى سرگرم این گونه مسائل بود و خود را به
غیر خدا مشغول کرد، مختال است.
آدم مختال آن است که
زندگى عاقلانه و نماز عاقلانه ندارد. نماز عاقلانه را کسى انجام مى دهد که در بیرون
نماز قواى خود را تطهیر کرده باشد. حرف ها، خواندنى، و گفتار ناروا سبب مى شود ما
زندگى و در نتیجه نماز عاقلانه نداشته باشیم.
اگر انسان سعى کند در
تمام لحظات زندگى مراقب اعضا و جوارح و اندیشه هاى خود باشد که خلافى از آن ها سر
نزند، قطعا با حضور قلب بیش ترى نماز مى گزارد؛ زیرا حضور قلب چند دقیقه اى در نماز
عصاره و خلاصه حفظ حضور قلب در محضر خدا در تمام ساعات زندگى است. کسى که هر لحظه
خود را در محضر خدا مى بیند ، به راحتى و با حضور قلب کامل به نماز مى ایستد؛ اما
آن که در طول شب و روز به فکر همه چیز هست مگر خدا، قطعا نمى تواند در نماز حضور
قلب داشته باشد.
رویاى صادق
پرسش 53. از کجا
بفهمیم که برخى رؤیاها صادق است و اضغاث احلام نیست؛ براى مثال وقتى کسى امامان
معصوم را در خواب مى بیند، آیا ممکن است شیطان در آن تصرف داشته باشد؟
رؤیاى صادق گاه تعبیر
نمى خواهد؛ مانند آنچه حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مورد ذبح فرزندش مشاهده کرد:
«إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»[131].
چنین خوابى تعبیر نمى خواهد.
گروه دیگرى از
خواب هاى صادق به تعبیر نیاز دارد؛ یعنى قوه خیال حقیقتى را صورتگرى مى کند و معبّر
باید عبور کند و این صورت خیالى را به معناى واقعى برساند. گاه خواب ها به
اندازه اى پریشان است که همان ساخته هاى نفسانى است و اضغاث احلام خوانده مى شود.
بنابراین، اگر خوابى که انسان مى بیند مستقیم باشد، مانند آنچه معصوم مى بیند، این
خواب حق و صحیح است؛ چون در آن فضا باطل وجود ندارد و شیطان امکان حضور نمى یابد.
صدق و کذب سایر
رؤیاهاى صادق با معیارهایى که معبران ماهر دارند، قابل تشخیص است.
در مورد این که اگر
کسى پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) یا ائمه (علیهم السلام) را در خواب ببیند
چگونه بفهمد آن ها خودشان هستند یا شیطان به صورت آن ها در آمده است، باید یاد آورد
شد روایتى داریم که مى فرماید: شیطان به صورت معصوم ظاهر نمى شود. اما مشکل این جا
است که اغلب ما معصوم را ندیده ایم. اگر صورتى نورانى در خواب ببینیم و صاحب صورت
ادعا کند که من فلان امام هستم، چگونه بفهمیم شیطان نیست؟ چون شیطانى که ادعاى
ربوبیت کرده، از کجا معلوم که ادعاى نبوت و امامت نکند؟!
پس اگر کسى در بیدارى
یکى از ذوات مقدس معصوم را ببیند و بعد در خواب صورتى نورانى مشاهده کند و بشناسد
که چهره همان امام است، این خواب صحیح است؛ اما اگر صورت ناشناسى را دید و این صورت
ناشناس ادعاى امامت کرد، تشخیص آن مشکل است؛ چون امام را قبلاً ندیده است و شیطان
مى تواند ادعاى دروغین کند. البته او نمى تواند به شکل امام و معصوم در آید؛ ولى
همان گونه که ادعاى ربوبیت کرد مى تواند ادعاى امامت کند.
بخش
چهارم :
پرسش هاى کلامى
پیش از ورود به
پرسش هاى کلامى توجه به نکات زیر اهمیت دارد:
1. هر دانشى یا در
شاخه علوم انسانى مى گنجد و یا کاربردش انسانى است؛ یعنى تا انسان را نشناسیم، از
آن بهره نمى بریم.
2. خداوند به انسان
کرامت و بزرگوارى بخشیده است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی
آدَمَ»[132]
3. معیار بهره مندى
انسان از این کرامت خلیفة الله بودن است؛ یعنى جانشین خداوند بودن کرامت دارد.
4. هر خلیفه اى باید
سخن آن کس را که از طرف او خلیفه است، بر زبان راند و از بیان نظر خود چشم پوشد.
اگر کسى بر کرسى خلافت
نشست و حرف خود را زد، غاصب است نه خلیفه، خلیفه پیامبر باید سنت و سیرت پیامبر را
داشته باشد و از گرایش به سنت و سیرت دیگران بپرهیزد. تمام اختلاف رهبران الهی با
دیگران در همین مسئله است.
اگر کسى حرف خود را زد
و گفت خودم نظر دارم، همان است که قرآن درباره اش مى فرماید:
«أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[133]
این به میل خود سخن مى گوید. میل انسان مرز ندارد؛ ولى دانش و آگاهى اش محدود است.
اگر انسان زمام خود را به دست میل دهد، چون علمش محدود است، به یارى میل راه
مى سپارد که مصیبتى بزرگ است.
هدف آفرینش
پرسش 54. هدف از خلقت
و آفرینش چیست؟
همه ما در درون خود با
این سؤال مواجه هستیم که چرا ما خلق شدیم؟ این سؤال با ذکر دو مطلب حل مى شود. اول
اینکه هدف خدا از آفرینش چیست؟ دوم اینکه هدف از خلق شدن ما چیست؟
پاسخ مطلب اول این است
که این سؤال صحیح نیست، چون خدا خود هدف است نه این که هدف داشته باشد. هر کس کارى
را انجام مى دهد براى آن است که نقص خود را با آن کار برطرف کند. احتیاجى دارد و
مى خواهد آن احتیاج را برطرف کند، تا به کمال برسد.
اگر خود کمال مطلق
یعنى خدا، خواست کار انجام دهد، دیگر این سؤال صحیح نیست که کمال مطلق براى چه این
کار را انجام مى دهد. هر فاعلى کارى را انجام مى دهد که به کمال برسد، خود کمال
مطلق به چه منظور کارى را انجام مى دهد؟ این سؤال درست نیست.
بلکه درباره کمال مطلق
اینطور گفته مى شود که: او چون کمال مطلق و خَیِّر محض است و یکى از شعب کمال، جود
و سخا است، از چنین ذاتى، جز خیر و احسان و جود، صادر نمى شود و آن اِفاضه هستى
است، افاضه هستى بهترین جود است.
پاسخ مطلب دوم این است
که: انسان، موجودى است که هم مى اندیشد و هم کار مى کند، بنابراین باید براى اندیشه
و کار انسان هدف در نظر گرفته شود. درباره اندیشه، قرآن کریم فرمود: هدف از آفرینش
انسان این است که او جهان را با دیدگاه الهى ببیند و بشناسد.
«اللّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ
مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى
کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً»[134]
این مجموعه آفریده شد تا شما با دید الهى جهان را ببینید و بدانید همه این ها مخلوق
یک مبدأ است، مبدأیى بنام خدا که عین قدرت است و «بِکُلِّ شَیْءٍ قَدیر» است، عین
علم است و «بکل شى ء علیم»است، چیزى از علم و قدرت او خارج نیست.
اعتقاد به مبدأیى که
علم و قدرتش نامتناهى است براى ما سازنده است، به این صورت که چون او به همه چیز
عالِم است پس مواظبیم که آلوده نشویم و چون به همه چیز توانا است مواظبیم کارها را
با او در میان بگذاریم و فقط از او کمک بخواهیم.
البته بعضى از موجودات
به خدا نزدیک ترند و کمال برترى دارند و مى شود به آنها متوسل شد و از آنها شفاعت
گرفت. شفاعت و توسل هم نه با توحید مخالف است و نه با شرک موافق، بلکه با توحید ناب
سازگار است.
همه ما وقتى تشنه
مى شویم آب مى نوشیم، وقتى به روشنى نیازمند شدیم از آفتاب کمک مى گیریم با این که
آب و آفتاب را خدا آفرید، ولى در حقیقت براى نورگیرى به آفتاب و براى رفع عطش به آب
متوسل شده ایم. ما به آفتاب توسل مى جوییم نه این که آفتاب را مبدأ نور بدانیم، این
عین توحید است.
وقتى به خاندان عصمت و
طهارت که آب زندگى و آب کوثر و از هر آفتابى بالاترند متوسل مى شویم به این معنى
نیست که آنها را مبدأ وجود بدانیم، بلکه همان طور که آب مى نوشیم تا زنده بمانیم،
از آب حیات زندگانى این خاندان هم بهره مى گیریم تا عالِم شویم.
در آیه مذکور فرمود:
یکى از اهداف آفرینش انسان این است که عالم شود به علمى که به درد او مى خورد، علمى
که او را به غیر خداوند واگذار نکند، نه به خودش متکى کند نه به غیر خدا، این هدف
بخش علمى انسان.
در مورد بخش عملى در
قسمت هاى پایانى سوره «ذاریات» آمده است: «وَ ما خَلَقْتُ
الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»[135]
یعنى آفرینش جن و انسان براى این است که خداپرست شوند و غیر خدا را نپرستند، چون
ممکن نیست بشر دین نداشته باشد. هر کسى بالاخره دینى دارد، یعنى قانونى را احترام
مى کند، حرف کسى را گوش مى کند، اگر آن کس خدا بود دین این شخص اسلام است که:
«اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّه الاِسْلامْ»[136]
و او مسلّماً اوامر خدا را اطاعت مى کند، از نواهى پرهیز مى کند و از ارشادات خدا
کمک مى گیرد.
اگر این راه را طى
نکرد و نفس خود را به جاى خدا نشاند، مى شود هواپرست. اینکه بعضى ها مى گویند: من
هر چه مى خواهم مى کنم یعنى هواى من خداى من است، من هر جا بخواهم مى روم، هر چه
بخواهم مى کنم یعنى دین من برابر هوس من تنظیم مى شود، این همان است که ذات اقدس
اله در قرآن مى فرماید: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ
إِلهَهُ هَواهُ»[137]
چنین کسى هواپرست است و اگر مشکلى براى او پیدا شد، آهش به جایى نمى رسد:
«نتوان زدن به تیر
هوایى نشانه را»
بنابراین هیچ کس بى
دین نیست، یا خدا پرست است یا هواپرست. لذا قرآن کریم فرمود: انسان باید در بخش عمل
خداپرست و در بخش نظر خدابین باشد. مجموعه این دو، هدف علمى و عملى آفرینش انسان را
تشریح مى کند.
در اول بحث اشاره شد
این سؤال که خدا هدفش از خلقت چه بود روا نیست. چرا؟ براى این که اگر فاعل ناقص
باشد حتماً هدفى دارد که براى رسیدن به آن هدف کارى را انجام مى دهد، بین این فاعل
و آن هدف کار واسطه است، تا فاعل کمال خود را باز یابد. اما اگر آن فاعل نامتناهى و
کمال محض بود، کمبودى ندارد تا کارى انجام دهد و به وسیله آن به مقصد برسد.
در سوره ابراهیم
فرمود: «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ
جَمِیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ»[138]
اگر همه مردم روى زمین کافر شوند نقصى بر خدا وارد نیست و کمبودى براى خدا ایجاد
نمى شود.
بعضى ها کارى را انجام
مى دهند براى این که سودى ببرند، مثلاً کسى خانه اى مى سازد که در آن سکونت کند یا
خانه اى مى سازد که بفروشد و از آن سود ببرد. غرض از خانه سازى در این جا، سود بردن
صاحب خانه است.
گاه هدف از ساختن این
بنا سود بردن نیست، جود کردن است، مثل کسى که وضع مالى اش از راه حلال درست است،
مسکن دارد و در عین حال براى دانشجویان خوابگاه مى سازد. او سودى نمى برد ولى جود
مى کند، اگر این کار را نکند ناقص است، سخا ندارد، چون مى خواهد به جود و سخا که یک
کمال است برسد خوابگاه مى سازد.
پس بعضى ها ناقصند،
کار انجام مى دهند تا سود ببرند، بعضى ها ناقصند کارى انجام مى دهند تا جود کنند.
ذات اقدس اله نه از قسم اول است نه از قسم دوم، نه جهان را آفرید که سودى ببرد و نه
جهان را آفرید که جودى کند [که اگر نکرده بود معاذاللّه ناقص بود] او غَنّىٌ عَنِ
الْعالَمین است.
کسى که هستى محض و
کمال صرف است کمبودى ندارد تا کارى را انجام دهد و آن کمبود را رفع کند؛ بلکه چون
عین کمال است، جود و سخا از او ترشح مى شود و نشأت مى گیرد. او خودش هدف است و عین
الهدف، منزّه از آن است که هدف داشته باشد.
آفرینش اجبارى
پرسش 55. من
نمى خواستم آفریده شوم تا خدا در مقابل نافرمانى هایم مجازاتم کند، آیا این ظلم
نیست؟
همه ما قبلاً یک مشت
خاک بودیم در خیابان ها و بیابان ها و مراتع و…
اگر کسى به پشت بام
دستگاه خلقت برود و از بالا نگاه کند، در مى یابد این پنج ـ شش میلیارد انسانى که
اکنون روى زمین زندگى مى کنند، تقریبا دو قرن پیش در همین بیابان ها و مراتع به
صورت خاک بودند و دو قرن بعد هم به همان شکل در خواهند آمد.
در این میان، فقط یک
خلیفة اللهى به انسان اضافه شده است که هرگز مرگ در آن راه ندارد. این خاک است که
گاه مرده است و گاه زنده؛ وگرنه روح همیشه زنده است.
ذات اقدس اله به یک
مشت خاکى که زیر پاها بود، بهترین شرف و کرامت را عرضه کرد و او را جانشین خود
ساخت. به او عقل و فطرت از درون و وحى و نبوت از بیرون عطا کرد تا هدایت شود و رشد
کند. چه نعمتى از این بهتر که یک مشت خاک خلیفة الله شود. حال ما با داشتن این همه
سرمایه چرا بیراهه رویم؟! اگر کسى خداى ناخواسته بیراهه رفته است، با سوء اختیار
خود بد کرده است.
گذشته از این، آن که
مى گوید من راضى نبودم خلق شوم، مى تواند داراى شخصیتى گردد که جامعه اى از او بهره
برد. حال اگر بهترین نعمت را خداوند به ما داد، ولى ما نتوانستیم استفاده کنیم؛ این
به انگیزه درونى ما مربوط است.
مطلب دیگر این است که
مجازات هاى الهی از سنخ مجازات هاى ستمگران که براى تسلاى خاطر ستم دیدگان انجام
مى شود، نیست. از سنخ مجازات محاکم قضایى که قاضى از بزهکار انتقام مى گیرد تا
جامعه را به امنیت برسد هم نیست، بلکه شبیه مجازات بیمار متخلف به وسیله طبیب است.
اگر پزشک حاذق به بیمار بگوید فلان غذا را نخور یا فلان دارو را استفاده کن، چنانچه
بیمار به این نسخه عمل نکرد و رنجور شد و طبیب دارویى تلخ برایش نوشت، آیا طبیب از
او انتقام گرفته یا این رنجورى در پى آن داروى تلخ، رهاورد عدم رعایت سفارش پزشک
است؟!
کارهاى خلاف ما
ناپرهیزى است و تقوا پرهیز است. تهمت و دروغ و آبروریزى و… براى روح مانند غذاى
سمى است. غذاى مانده یا سمى براى دستگاه گوارش خوب نیست و با خوردن آن بدن آسیب
مى بیند. سخنان، نوشته ها، شنیده ها و کردار نیز اگر سمى باشند، روح را مسموم
مى کند. این انتقام الهی است.
راه دیگر براى شرح
مجازات هاى الهی، توجه به رفتار مادران است. وقتى مادرى فرزندش را از نزدیکى به آتش
باز مى دارد، این از سنخ خوردن غذاى مسموم نیست که 24 ساعت بعد اثر کند. دست زدن
همان و سوختن همان. حقیقت گناه این است. ارتکاب همان و سوختن همان.
قرآن کریم مى فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً
إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً؛
آن ها که اموال یتیمان را مى خورند، اکنون آتش مى خورند.»[139]
لقمه حرام شعله آتشى است که جان را مى سوزاند.
جبر و اختیار
پرسش 56. مى گویند
روزى پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ابن ملجم را قاتل حضرت امیر خواند؛ ابن
ملجم گریست و گفت: مرا همین الان بکشید. حضرت على نیز مکرر او را قاتل خود خواند.
اگر این روایات درست است با توجه به این تأکیدها، ابن ملجم چگونه مى توانست خود را
نجات دهد. اگر راه فرارى براى ابن ملجم وجود نداشته باشد، باعدل الهی سازگار نیست.
بنابراین، براى فرار ابن ملجم از این حادثه حتما راه فرارى وجود دارد، آن راه چیست؟
ابن ملجم انسانى است
که مى توانست راه درست یا نادرست را بپیماید. انسان همیشه بین دو راه واقع است: «وَ
هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ؛ ما انسان را به دو راه حق و باطل آشنا
ساختیم.»[140]
انسان با میل و اراده خود راه حق یا باطل را بر مى گزیند و به حرکت در آن
مى پردازد. ذات اقدس اله که از گذشته و آینده و حال با خبر است، مى داند که فلان
شخص وقتى به بلوغ رسید و سر دو راهى واقع شد، با اختیار خود، رفیق ناباب بر
مى گزیندو کج راهه مى رود. خداوند این علم غیب را به امام و پیامبر نیز عطا مى کند.
آن ها هم مى دانند این شخص آن کار را انجام مى دهد؛ ولى این آگاهى حق انتخاب را از
فرد سلب نمى کند. او مى تواند گزینش درست انجام دهد و در مسیر صحیح قرار گیرد. بدین
سبب، معصومین (علیهم السلام) لب به اندرزش مى گشایند؛ هر چند مى دانند با میل خود
آن کار را انجام مى دهد.
داستانى به حضرت على
(علیه السلام) منسوب است که نشان مى دهد انسان مى تواند هر راهى را انتخاب کند و
در برابر این انتخاب نیز مسؤول است. حضرت على (علیه السلام) در کوفه در حال
سخنرانى بود. شخصى آمد و گزارش داد که خالدبن عرطفه مرد. حضرت فرمود: او نمرده است.
بار دیگر گفتند: خبر مطمئن داریم که او مرد.
بعد از بار سوم، امام
فرمود: او زنده است و 20 سال دیگر، به نفع یزیدیان اموى علیه امام حسین قیام مى کند
و گروهى نیز در پى او راه مى افتند. بعد حضرت به یکى از حاضران اشاره کرد و فرمود:
فلان شخص هم او را همراهى مى کند. آن شخص عرض کرد: من همراهى اش مى کنم؟ حضرت
فرمود: آرى، همراهى نکن؛ ولى مى کنى. بعدها پیش بینى امام تحقق یافت.
این خاصیت علم غیب
است. آن ها که علم غیب دارند، مى دانند فلان شخص با میل و اراده خود فلان کار را
مى کند و مى تواند نکند. به دلیل این که وقتى انجام داد پشیمان مى شود. وقتى انسان
از کارى پشیمان مى شود بدان معنا است که با اختیار خود انجام داده است. خدا مى داند
که او، در حالى که مى تواند این کار را انجام ندهد، با اختیار خود مرتکب مى شود.
البته قبل از ارتکاب، قصاص نمى توان کرد؛ چون احتمال دارد در آینده بیدار گردد و از
ارتکاب ناشایست چشم پوشد.
عدل الهى و عذاب همیشگى
پرسش 57. چرا انسانى
که در دنیا مدتى محدود گناه مى کند، به عذاب ابدى مبتلا مى شود؟ این با عدل خداوند
سازگار نیست.
ابدیت و خلود به همه
انسان ها مربوط نیست. اگر کسى مسلمان بود و معصیت کرد، با توبه پاک مى شود. اگر پاک
نشد، در برزخ و قیامت پاک مى گردد. چنانچه با این ها هم پاک نشد، به جهنم کشیده
مى شود؛ ولى اهل نجات است.
اگر کسى دراین دنیا
براى پاک کردن خود از کدورت معاصى اقدام نکرد، در آن دنیا پاکش مى کنند؛ ولى آن پاک
کردن کجا و این پاک کردن کجا؟ آن جا با آتش انسان را پاک مى کنند.
علت سخت بودن مرگ براى
برخى از انسان ها همین است. هنگام مردن روح باید از بدن جدا شود. تصور کنید دندان
کسى را بدون بى حسى بکشند، چرا درد مى آید؟ چون مى خواهند روح را از این دندان جدا
کنند. حال اگر بخواهند بدون تخدیر روح را از تمام بدن جدا کنند، چه خواهد شد؟ سبب
سختى جان کندن همین است.
مردان الهی قبل از
مردن خود را میرانده اند؛ «موتوا قبل ان تموتوا»[141].
آن ها روح خود را از تعلقات بدن نجات داده اند و به دلارام حقیقى پیوسته اند. این
است که جان کندنشان دشوار نیست. هر چه تعلق انسان به بدن کم تر باشد، جان کندن
برایش آسان تر است.
از معصوم
(علیه السلام) پرسیدند: شهداى کربلا این همه تیر و نیزه و سنگ و شمشیر را چگونه
تحمل کردند؟ حضرت فرمود: علاقه آن ها به تن نبود تا درد احساس کنند. مثل این که یکى
از شما مقدارى از گوشت انگشت را با دست دیگر فشار دهد، خیلى درد ندارد.
عصمت و ظرفیت انسان
پرسش 58. آیا خداوند
متعال ظرفیت انسان ها را براى کسب عصمت تعیین مى کند یا خودشان آن ظرفیت را به دست
مى آورند؟
ذات اقدس اله همه
انسان ها رابراى ظرفیت عدالت آماده کرده است. این حداقل است. عادل یعنى کسى که
واجبات راانجام مى دهد و حرام راترک مى کند. این حداقل وظیفه هر مسلمانى است.
خداوند به همه ما
استعداد کسب عدالت داده و راه آن را هم نمایانده است. عدالت مراتب دارد. از
ضعیف ترین مرحله عدالت که همان انجام واجبات و ترک محرمات است تا نزدیک مقام عصمت،
مراتب بسیار وجود دارد.
از مرز عدالت که
بگذریم ـ البته عادل ممکن است سهوا خلاف کند؛ ولى معصوم سهوا هم خلاف نمى کند ـ به
ملکه عصمت مى رسیم. اگر کسى در راستاى کسب عدالت تمرین کرد، کم کم به مرز عصمت
نزدیک مى شود؛ یعنى اگر قبلا هم معصوم نبود، از این به بعد مى تواند معصوم باشد.
البته عصمت نیز درجات
فراوان دارد. معصوم شدن مخصوص کسى نیست، وجود مبارک حضرت زینب و حضرت ابوالفضل و
بسیارى از فرزندان اهل بیت (علیهم السلام) شاید به درجاتى از عصمت رسیده باشند؛
ولى ذات اقدس اله پست هاى کلیدى مثل نبوت، امامت و خلافت را به افراد خاص مى دهد؛
یعنى به کسى که مى داند با این که مى تواند بلغزد تا آخر عمر نمى لغزد. به چنین
افرادى مقام میدهد: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ
رِسالَتَهُ»[142]
حضرت على
(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: اگر تمام اقالیم هفتگانه را به من دهند و
بگویند به مورى ظلم کن، نمى کنم؛ یعنى من با آن که مى توانم، ظلم نمى کنم:
«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا
عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا
فَعَلْتُهُ».
بنابراین، راه معصوم
شدن باز است؛ هر چند رسیدن به مراحل عالیه عصمت کار ساده اى نیست.
تجلى اسماء الهى و عصیان آدم
پرسش 59. آیا مى توان
گفت درخت ممنوعى که حضرت آدم (علیه السلام) از نزدیک شدن به آن نهى شده بود به
بخشى از اسماى الهى مربوط مى شود؛ اسمایى که ظرف ظهور آن ها طبیعت و زمین است و
براى متجلى شدن آن ها باید بشر عصیان کند؛ به عبارت دیگر، آیا مى توان گفت بعضى
اسماى الهى چون غفور، تواب، منتقم و… تنها پس از تحقق عصیان متجلى مى گردند و در
جنت حضرت آدم (علیه السلام) امکان تجلى نداشتند. آیا حلاوت نام غفار، آدم
(علیه السلام) را بر آن داشت تا به تلخى عصیان تن دهد؟
در جریان عصیان آدم
توجه به چند مطلب ضرورت دارد:
1. این عصیان، عصیان
تحریمى یا تنزیهى (کراهتى) نبود؛ زیرا هر دو تحریم، فرع بر شریعت است و شریعت بعد
از هبوط آدم و حوا به زمین، پدید آمد. وقتى شریعت نازل نشده باشد، احکام پنجگانه
شریعت (واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح) هم در کار نیست. پس عصیان آدم نه عصیان
تحریمى است نه تنزیهى.
2. اگر بگوییم آن درخت
ممنوع به اسماى حسناى الهی مربوط است و این اسماى الهی تجلى اش در زمین است و در
آن جا اصلاً تجلى ندارد، چنین چیزى محال است.
یعنى اگر تجلى اسمى از
اسماى الهی به عالم طبیعت محدود باشد، تجلى اش در ماوراى طبیعت محال مى شود. در این
صورت ارتکاب آدم و حوا نیز محال مى شود؛ به عبارت دیگر نهى آن ها تکوینى است نه
تشریعى؛ و در این صورت عصیان، محال مى گردد؛ یعنى محال است آدم به طرف درخت ممنوع
برود.
یعنى، اگر شجره ممنوعه
اسامى حسناى تواب و غفار و منتقم و… باشد و این ها به عالم طبیعت بعد از ظهور
عصیان اختصاص داشته باشد، در ماوراى طبیعت، قبل از تنزل حضرت آدم به طبعیت، چنین
چیزى ممکن نیست؛ یعنى آن جا تجلى ندارند و تقرب به آن اسما ممکن نیست. وقتى ممکن
نبود، مى شود نهى تکوینى و عصیان پذیر نیست؛ مگر این که تواب و غفار… را توسعه
دهیم و بگوییم عالم مجردات را هم شامل مى شود؛ مثل این که خدا در سوره مبارکه انبیا
فرشتگان را هم تهدید کرده است که اگر فرشته اى داعیه اى داشته باشد، عذاب خواهد شد.
بنابراین، سخن فوق درباره درخت ممنوعه، تمام نیست.
سمع و بصر مادى و معنوى
پرسش 60. بین سمع و
بصر غیر مادى چه تفاوتى وجود دارد که دریافت کلام خدا به سمع باطن در دنیا ممکن است
ولى رؤیت حضرتش به بصر باطن جز در آخرت مقدور نیست؟
همان گونه که سمع و
بصر مادى گاهى غیر همانند و یکى قوى تر از دیگرى است، سمع و بصر باطنى نیز این گونه
است. از سوى دیگر، سمع و بصر باطنى درجاتى دارد. گوش دل ها یکسان نیست؛ چون دل ها
یکسان نیست. چشم دل ها نیز یکسان نیست.
خداوند در بخش پایانى
یکى از «حم» هفتگانه فرمود: آن ها که سخن حق را مى شنوند سه گونه اند، بعضى
بلاواسطه مى شنوند، بعضى من وراء حجاب و بعضى از راه پیک و ارسال رُسُل:
«وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ
وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»[143].
شاید آن که توانمند است کلام الهی را بلاواسطه بشنود، بتواند ذات اقدس خداوند را
بلاواسطه شهود کند. البته بارها ذکر شده که هویت مطلقه ذات الهی در دسترس شهود
هیچ کس حتى پیامبر اسلام نیست؛ زیرا «حارَتِ الاْنبیاءُ و
الاْولیاءُ فیها». ولى بعد از مرحله ذات، امکان شهود، با توجه به مراتب
و درجات اشخاص، متفاوت خواهد بود؛ یعنى کسى به شهود بلا واسطه مى رسد و دیگرى شهود
با واسطه دارد.
مرگ ناگهانى
پرسش 61. با توجه به
این که خداوند رحیم و رحمان است، چرا عده اى گرفتار مرگ مفاجات و ناگهانى مى شوند.
خداى سبحان، رحیم و
رحمان و حتى ارحم الراحمین است. مرگ ناگهانى براى مؤمن رحمت است؛ یعنى مؤمنى که
تمام حقوق الهی را ادا کرده و حقوق مردم را پرداخته ـ نه دینى ازخدا بر عهده او است
و نه دینى از مردم ـ وصیت نامه خود را هم نوشته و تکلیف بعد از مرگ خود را مشخص
کرده است، با مرگ راحت مى شود؛ بدون این که در پایان عمر ناراحتى و درد و سختى
بیمارى و بیمارستان را متحمل شود.
از این رو، در روایات
داریم که مرگ ناگهانى براى مؤمن رحمت و برکت است و مستقیما از دنیا به باغى از
باغ هاى بهشتى منتقل مى شود؛ ولى اشخاصى که آمادگى ندارند با مشکل مواجه مى شوند و
ابتداى گرفتارى آن ها است.
به همین دلیل، بسیار
سفارش شده که به فکر مرگ باشید و همیشه خود را آماده نگاه دارید. وجود مقدس
امیرالمؤمنین (علیه السلام) تمام شب ها، بعد از نماز عشا با صداى بلند که همه
بشنوند، مى فرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ
فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیلِ[144]؛
آماده باشید و بارها را ببیندید». یعنى انسان باید همیشه آماده باشد؛ چون مسافر
است.
فشار قبر
پرسش 62. مى دانیم که
مرگ براى مؤمن شیرین است، مؤمن از مرگ استقبال مى کند و هیچ گونه عذابى ندارد؛ ولى
در روایتى نقل شده که همه عذاب قبر مى بینند. حتى وقتى فاطمه بنت اسد
(علیهاالسلام) از دنیا رفت، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) پیراهنش را بر وى
پوشاند و در قبرش خوابید تا فشار قبر او را نیازارد. در این مورد توضیح دهید.
فشار قبر نوعى عذاب
است. مؤمن ناب و محض عذاب قبر ندارد. اگر مؤمنى به بعضى از سیئات آلوده بود و مشکلى
در کارهایش داشت، ممکن است در حال احتضار مختصرى مشکل داشته باشد یا در قبر اندکى
سختى ببیند تا پاک شود؛ ولى اگر مؤمنى ایمان ناب داشت، دلیلى ندارد در حال احتضار
یا در قبر عذاب ببیند.
بعضى امور دنیایى در
حکم رنج است نه عذاب؛ مثل رنج پیرى و بیمارى. این ها لازمه عالَم طبیعت است.
خوابیدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در قبر فاطمه بنت اسد (علیهاالسلام) یا
پوشاندن پیراهن خود بر وى، وسیله راحت تر بودن او در قبر است. او در باغى از
باغ هاى بهشت آرمیده است، باغى که با آن حرکت پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) شکوفاتر و آراسته تر گردید.
البته احساس غربت و
تنهایى و وحشت در آستانه رحلت از دنیا و ورود به عالم آخرت وجود دارد؛ ولى در
روایات داریم که در حال احتضار مؤمن، ائمه (علیهم السلام) حضور پیدا مى کنند و مؤمن
با دیدن آن ها چنان شادمان مى شود که با آغوش باز از مرگ استقبال مى کند. بنابراین،
دو نکته است که باید به آن توجه داشت:
1. خوف از عذاب قبر و
احتضار مایه نجات انسان است.
2. عذاب قبر و احتضار
براى گروهى وجود دارد نه همه مؤمنان.
مقام امامت
پرسش 63. گفته شده
رسیدن به مقام امامت محال است ولى انسان مى تواند به مقام شاگردان امامان معصوم دست
یابد. از سوى دیگر، در احادیث آمده است: انسان مى تواند به مقامى برسد که به خداوند
امر و نهى کند و خداوند مطیع او شود. آیا این مقام از مقام امامان کم تر است؟
انسان هاى کامل همان
انبیا و اولیایند. کسانى که در شمار امت آن ها جاى دارند، هرگز نمى توانند به مقام
آن ها برسند. البته انسان مى تواند به مقام ولایت برسد و از اولیاى الهی شود؛ اما
مقام نبوت و امامت به نص و نصب ذات اقدس اله وابسته است نه کسب.
پس چند مطلب داریم که
باید از هم تفکیک شود:
1. نبوت، رسالت و
امامت انتصابى است نه اکتسابى.
2. ولایت یعنى نزدیکى
به خدا و تقرب الى الله به گونه اى که خدا کارهاى انسان را به عهده گیرد، هر چه خدا
فرمود انسان اطاعت کند و تحت تدبیر مستقیم خداى سبحان باشد. این امر براى هر انسانى
ممکن است.
3. مؤمنانى که در شمار
امت جاى دارند، همان طور که از نبوت و رسالت و امامت بى بهره اند، به مقام ولایتى
که در حد انبیا و اولیا باشد، نیز دست نمى یابند. بسیار بعید است امت به جایى برسد
که در حد پیامبر گردد؛ اما مى تواند به آن ها نزدیک شود. مقام ولایت تا روز قیامت
باز، و ولى الله شدن ممکن است.
درباره بخش دوم سؤال
باید یاد آور شد، این مطلب در دعاى ماه رجب آمده و به مقام فعل ناظر است؛ وگرنه
محال است انسان به جایى برسد که به خدا فرمان دهد و خدا از او اطاعت کند. البته در
مقام فعل، گاه خداوند مى فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی
یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً»[145]
یا در روایات هست که خداوند به برخى انبیا فرمود: من بیمار شدم چرا از من عیادت به
عمل نیاوردید؛ آن قدر مؤمن در پیشگاه خداى سبحان عظمت دارد که خداوند مریضى مؤمن
را، مریضى خود مى داند، چون مؤمن در حقیقت آیت و نشانه خدا است. در این گونه موارد
که اشاره به مقام فعل است نه مقام ذات، از امر و نهى سخن به میان مى آید؛ یعنى مؤمن
به جایى مى رسد که مظهر اسمى از اسماى خدا مى شود. این مظهر که اسمى از اسماى برتر
است دستور مى دهد و مظاهر دیگر اسماى الهی اطاعت مى کنند، نه این که مؤمن فرمان دهد
و خدا اطاعت کند.
عالم مثال
پرسش 64. درباره عالم
مثال و بدن مثالى یا برزخى توضیح دهید.
آنچه درعالم رؤیا
مى بینیم، داراى ابعاد و اندازه است؛ ولى ماده ندارد. بدن مثالى شبیه آن است. در
عالم طبیعت، بدن، حجم، ابعاد، جرم و جسم دارد. در عالم رؤیا بدن طبیعى در بستر
آرمیده است؛ ولى روح ما با آن بدن مثالى بدون جرم و داراى ابعاد در حال حرکت است.
این را بدن مثالى مى گویند.
همه ما بعد از مرگ تا
قیامت با چنین بدن مثالى همراه هستیم. بى تردید ما بدن مثالى را با علم و عمل خود
مى سازیم؛ یعنى تمام اعمال و حرکات ما در شکل گیرى آن بدن مثالى دخالت دارد؛ براى
مثال کسى مى خواهد بدنش در قیامت شبیه یوسف (علیه السلام) باشد، مى تواند با کردارش
این کار را انجام دهد. اگر آن چه «حسنه» و زیبا است انجام دهد، آن بدن به شکل یوسف
در مى آید. چنانچه خداى ناکرده گناهان را مرتکب شود، بدن مثالى اش سیاه و بد چهره
مى گردد.
آیه صدو ششم آل عمران
که مى فرماید: «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ
وُجُوهٌ»[146]
به همین مسئله اشاره دارد. وضو نور است و انسان را نورانى مى کند. وقتى در وضو صورت
را مى شویید، در واقع به خداوند عرض مى کنید: خدایا از گناهانى که با صورتم انجام
داده ام، توبه مى کنم؛ صورتم را پاک گردان. هنگام شستن دست ها باید نیت این باشد که
گناهان انجام شده با دست را ترک کنید و… . به هر حال، آنچه بدن مثالى انسان را
مى سازد ،اعمال و نیات و کارهایى است که هر لحظه انسان انجام مى دهد.
علم معصومین
پرسش 65. میزان علم
معصوم (علیه السلام) به غیب چقدر است و آیا در مسائل دنیوى هم از این علم بهره
مى برد یا نه؟ اگر جواب مثبت است، پس چرا حضرت على (علیه السلام) مدتى پس از خلافت
فرمود: اگر مى دانستم چنین مسائلى پیش مى آید، بیعت نمى کردم.
معصوم به اذن خدا از
غیب باخبر است و از همه آن چه در مصالح امت اسلامى دخالت دارد، آگاه است؛ ولى باید
به چند نکته توجه داشت:
1. علم غیب تکلیف آور
نیست؛ یعنى اگر علم از راه شرایط حجیت و مانند این ها حاصل شود، انسان در برابرش
تکلیف دارد؛ ولى علمى که از ناحیه غیب به دست آمده، تکلیف آور نیست.
2. از سوى دیگر، سنت
خداوند چنان اقتضا دارد که معصومان هم مانند افراد دیگر آزموده شوند وآسیب ببینند.
بنابراین نباید از آن
علم استفاده کنند یا مأمور به استفاده نبودند. البته گاه از غیب براى یارى دین کمک
مى گرفتند؛ ولى اساس بر این است که در جریان امور عادى از علم غیب بهره نبرند.
سیر تکاملى بعد از مرگ
پرسش 66. آیا انسان
بعد از مرگ سیر تکاملى دارد یا نه؟ اگر این گونه است آیا افراد عادى بعد از مدتى به
همان کمال مطلقى که ائمه (علیهم السلام) مى رسند، دست مى یابند؟
انسان بعد از مرگ کمال
علمى پیدا مى کند، ولى تکامل عملى ندارد؛ یعنى بعد از مرگ بسیارى از مسائل برایش
روشن مى شود، حقیقت حیات و مرگ، وحى و نبوت، بهشت و جهنم، فرشته و جن و… روشن
مى شود آن هم به صورت شهودى نه حصولى. البته براى هر کس در حد هستى خاصى که دارد.
سعید وشقى
پرسش 67. حدیث «السعید
سعید فى بطن امه و الشقى شقى فى بطن امه» چگونه با اختیار شخصى قابل توجیه است؟
حدیثى که از
پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند این است:
«الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِهِ»[147].
بعد از وجود مبارک معصوم مى پرسند: شقى در بطن مادر شقى است، یعنى چه؟
حضرت فرمود: کودکى که
در رحم مادر است، خداوند مسیر زندگى اش را مى داند؛ مى داند این کودک به چه صورت
دوران کودکى و نوجوانى و… خود را مى گذراند، کى به کاروان طالبان علم مى پیوندد،
با چه کسى رفیق مى شود، در فلان دو راهى با اختیار خود کدام را بر مى گزیند و با
مقدم داشتن شهوت و غضب خود در کارها، با اراده خود به طرف شقاوت مى رود.
پس شقى بودن در رحم
مادر به این معنا نیست که وقتى در رحم مادر است، به او سرنوشت شقاوت دهند و بگویند
تو حتما باید شقى باشى. ذات اقدس اله همه را سعادتمند خلق کرد. در سوره شمس
مى فرماید: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛
هر دو راه فجور و تقوا را به انسان نمایاند.»[148]
شهود الهى
پرسش 68. حضرت موسى
(علیه السلام) در شهود خداوند قوى تر بود یا اهل بیت (علیهم السلام) ؟
ذات اقدس اله با چشم
دیده نمى شود،، صوت و آهنگ هم نیست که با گوش شنیده شود، رایحه هم نیست که با بینى
حس گردد. او از مادیات منزه و مجرد محض است. انسان تنها از طریق مشاهده دل
مى تواند آن وجود مجرد محض را تا حدودى ـ در حد وسعت ذات خود نه در حد شناخت ذات
خداوند ـ بشناسد؛ یعنى حقیقت انسان با حقیقت حضرت حق، به اندازه اى که محدود
مى تواند با نامحدود رابطه برقرار کند، پیوند وجودى برقرار مى سازد و او را مشاهده
مى کند.
عمده این است که اگر
درجه شهودى شاهد قوى بود، آن ذات را قوى تر مشاهد مى کند و اگر ضعیف بود، ضعیف تر.
وجود مبارک موسى (علیه السلام) به اندازه سعه وجودى خود با ذات اقدس اله مرتبط
بود. اهل بیت (علیهم السلام) در این مورد به مقام والاترى بار مى یابند؛ زیرا هر
پیامبرى به اندازه کتاب خود پیام مى آورد و درجه وجودى اش معادل همان کتاب است.
قرآن کریم افزون بر آن
که مصدق کتاب هاى گذشته است، مهیمن بر آن ها است؛ یعنى بر همه آن ها برترى و سیطره
دارد. اهل بیت (علیهم السلام) همتاى قرانند و در هیچ درجه از درجات وجودى از قرآن
عقب نیستند وگرنه افتراق حاصل مى شود؛ در حالى که پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) فرمود: «لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى
یَرِدا عَلَىَّ الْحَوض»[149].
موسى (علیه السلام)
در حد تورات بود و اهلبیت در حد قرآن. قرآن مهیمن بر تورات است و قهرا همتایان قرآن
کریم بر همتایان کتاب هاى آسمانى دیگر مهیمن هستند.
با این براهین مى توان
دریافت که مقام اهلبیت از انبیاى گذشته برتر و در نتیجه شهودشان قوى تر و بیش تر
است.
درک ما از خودمان به
صورت شهودى است نه حصولى و مفهومى. مفهوم «من» و «اَنَا» که وسیله درک نیست و از
ذهن ما غایب است در حالى که ما از ذات خویش هرگز غیبت نداریم و همیشه ذات خود را
ثابت و واحد مى یابیم.
کسى که بیمار است و به
پزشک مراجعه مى کند، او حقیقت مریضى را درک مى کند ولى وقتى گزارش مى دهد پزشک
صورتى از این بیمارى را در ذهن دارد و با علم حصولى از مرض بیمار خبردار مى گردد.
خود بیمار با علم شهودى مرض خود را مى یابد. شهود قلبى در سطح این احساس درونى نیست
بلکه بسیار بالاتر است و مثال مذکور فقط براى این که شهود قلبى تا حدى به ذهن نزدیک
شود، مطرح گردید.
خطاى فرشتگان
پرسش 69. مگر فرشتگان
از مجردات نیستند و همیشه دریک حد باقى نمى مانند، پس چرا برخى از آن ها مانند فطرس
خطا کردند؟
فرشته ها البته یکسان
نیستند. فرشتگان حامل عرش و حامل وحى مقامى والا دارند:
«وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»[150]
فرشتگان حامل وحى معصومند؛ زیرا در قرآن کریم آمده است:
«لا یَعْصُونَ اللّهَ»[151]
این گروه تکامل هم ندارند. البته این که تمام فرشته ها از یک سنخ باشند یا هیچ
فرشته اى شبیه انسان داراى نفس مستکمله نباشد، مشخص نیست و هیچ دلیلى نداریم.
جریان فطرس هم به
اثبات نیاز دارد؛ زیرا فطرس واژه اى یونانى است و در دعاى سوم شعبان هم فرشته
خوانده نشده است. عبارت دعا این است: «و عاذ فطرس بمهده».
از سوى دیگر، سند این دعا هم باید تحقیق شود و میزان اعتبارش به دست آید. چنانچه
درستى سند و فرشته بودن فطرس هر دو اثبات شود، این امر با آیه فوق مزاحم نیست؛ زیرا
امکان دارد فطرس از فرشتگان زمینى به شمار آید و با فرشتگان آسمانى یا اخروى تفاوت
داشته باشد.
ولایت تشریعى
پرسش 70. تفاوت ولایت
تشریعى و ولایت به معناى سرپرستى و حکومت را توضیح دهید. با توجه به این که ولى
فقیه، گاه از اختیارات خوداستفاده مى کند و حکم حکومتى مى دهد، قلمرو این دو ولایت
چیست؟ آیا وضع قوانین حکومتى به معناى ولایت تشریعى نیست؟
ابتدا باید دو نکته
مشخص شود:
1. ولایت بر تشریع؛
یعنى حق قانون گذارى که به ذات اقدس اله اختصاص دارد.
2. ولایت تشریعى؛ یعنى
در محدوده قوانین شریعت چه کسى والى و سرپرست است نه این که چه کسى حق دارد قانون و
شریعت جعل کند.
در عصر غیبت، کسى که
جانشین حضرت بقیة الله (عج) است، ولىّ به شمار مى آید، او ولایت دارد شریعت را
بفهمد و تبیین، حمایت و اجرا کند. فقیه جامع الشرایط سه کار رسمى دارد. وقتى این ها
بررسى شود، در مى یابیم فقیه، یک شخصیت حقیقى دارد و یک شخصیت حقوقى.
فقیه جامع الشرایط که
ولى مسلمین است، از آن جهت که مرجع تقلید است، اگر فتوا دهد فلان چیز حلال است و
فلان چیز حرام، عمل به آن بر او و مقلدانش هر دو واجب است. اگر حکم قضایى داد، عمل
به آن حکم هم بر دو طرف دعوا واجب است و هم بر خود او؛ یعنى نقض آن حکم، هم بر خودش
حرام است هم بر دو طرف دعوا.
اگر ولى فقیه نظیر
مرحوم میرزاى شیرازى حکم ولایى دهد – که این دیگر فتوا نیست، حکم قضایى هم نیست –
عمل به حکم ولایى بر خود ولى فقیه و یکایک مردم حتى فقهاى دیگر واجب است.
با این تحلیل، فقیه یک
شخصیت حقوقى دارد و یک شخصیت حقیقى. شخصیت حقیقى اش با سایر شهروندان یکى است؛ ولى
شخصیت حقوقى او که «امام المسلمین» است با دیگران تفاوت دارد. بازگشت این تحلیل به
ولایت فقاهت و عدالت است. فقاهت، ولىّ مسلمانان است نه فقیه؛ عدالت، ولىّ مسلمانان
است نه فقیه.
براى باز شدن مطلب به
یک مثال توجه کنید. امام ـ رضوان الله تعالى علیه ـ تا اواخر عمر خود درتمام
انتخابات شرکت مى کردند. ایشان از آن جهت که روح الله الموسوى الخمینى بودند، با
دیگر اعضاى دفتر تفاوت نداشتند؛ یعنى مثل آن ها یک رأى به صندوق مثلاً ریاست جمهور
مى انداختند؛ اما از آن جهت که به مقام فقاهت و ولایت فقاهت رسیده است، رأى میلیونى
مردم را تنفیذ مى کند. این دو سمت نشان دهنده دو شخصیت حقیقى و حقوقى است.
بنابراین، ولایت
تشریعى فقیه یعنى ولایت در محدوده شریعت و هرگز فقیه جامع الشرایط، ولایت بر تشریع
ندارد. البته گاه تزاحم پیش مى آید. در موارد تزاحم چه باید کرد؟
تزاحم همان طور که در
مسائل شخصى رخ مى نماید، در مسائل اجتماعى نیز پدید مى آید؛ براى مثال اگر کسى سوار
کشتى باشد، شرعا حق ندارد چمدان خود را به دریا بیندازد؛ چون اسراف و حرام است.
چنانچه کشتى دچار سانحه شود و بگویند باید سبک گردد، یا باید انسان ها به دریا
افکنده شوند یا چمدان ها و اثاثیه در این موقعیت، ریختن چمدان ها به دریا واجب است
و نمى توان آن را اسراف و حرام خواند.
اگر چنین تزاحمى در
کشور پدید آید، باید کسى باشد که حرف آخر را بزند و مشکل را حل کند. این فرد همان
ولى فقیه است و کارش هم در محدوده ولایت تشریعى است نه ولایت بر تشریع.
زندگى ابدى در بهشت
پرسش 71. آیا زندگى
ابدى و پایان ناپذیر در بهشت، خسته کننده نیست؟
اگر معناى ثبات را از
سکون جدا کنیم و روشن شود که آن جا دارالقرار است نه دارالسکون، این مشکل حل
مى شود. سکون با نابودى همراه است؛ مانند درخت یا ساختمانى که در یک مکان قرار
دارد؛ بالاخره روزى مى پوسد و از بین مى رود. ثبات مانند معادلات ریاضى است که زمان
و مکان ندارد. آن چه زمان و مکان ندارد، ثابت است نه ساکن.
آیا قانون علیت روزى
فرو مى ریزد؟ آیا 4=2×2 تبدیل مى شود؟ خیر؛ چون ثابتند. در این دنیا، خستگى مربوط
به تن است و روح چون متعلق به تن است، احساس خستگى مى کند؛ در آخرت، برعکس دنیا بدن
همراه روح است، دیگر زوال و خستگى و مرگ در آن راه ندارد، انسان به دارالقرار
مى رسد.
از این موجودات ثابت
بسیار داریم؛ مانند فرشتگان، حتى فرشتگانى که بدن دارند. به هر حال، در قیامت انسان
جسم دارد، حس دارد، لذت هاى جسمانى دارد؛ ولى نظام آن جا با نظام دنیا متفاوت است.
در آن نظام، فرسودگى و خستگى و سکون راه ندارد. بنابراین خستگى نیز وجود ندارد.
جسمانى بودن معراج
پرسش 72. هرگاه از هفت
آسمان سخن به میان مى آید، چنان بیان مى شود که مراد این آسمان که بشر به آن نگاه
مى کند، نیست. آیا این تعبیر با اعتقاد به جسمانى بودن معراج پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) منافات ندارد؟
در پاسخ به این پرسش
باید به چند مطلب توجه داشت.
مطلب اول: در معراج
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هم جسم حضرت حضور داشت و هم روحش.
مطلب دوم: بعید است
این آسمانى که الان کفار و ملحدان سفینه هاى فضایى به آن مى فرستند، آسمانى باشد که
قرآن کریم به آن اشاره دارد؛ چون در قرآن کریم فرمود: «لا
تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ؛ درهاى آسمان ها به روى کفار باز
نیست»[152].
اگر منظور این آسمان ظاهرى است که صحیح نیست؛ زیرا این آسمان مرتب محل تردد
سفینه هاى فضایى کافران است. پس معلوم مى شود منظور از آسمان، آسمان معنوى است.
شاهد دیگر آن است که
فرمود: «وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها؛
امرهر آسمانى را به مسؤولش ارسال کرده است.»[153]
آن وقت آسمان هاى ظاهرى در حکم ابدان و آسمان هاى معنوى به منزله غیب و ارواح
آسمان هاى ظاهریند که درهاى آن ها به روى کفار باز نمى شود و مدبرات امر در واقع با
ارواح این آسمان ها ارتباط دارند. در سایه اداره آسمان هاى باطنى این آسمان هاى
ظاهرى نیز اداره مى شود.
مطلب سوم: در قرآن
کریم فرمود: «إِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا
بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ»[154].
ستاره هایى که شما مى بینید همگى زینت آسمان اول به شمار مى آیند. از مجموع مطالب
فوق این نتیجه حاصل مى شود که اولاً، منظور خداوند از آسمان هاى هفت گانه آسمان هاى
معنوى اند نه مادى و ثانیا، هیچ منافاتى با معراج پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) ندارند؛ چون معراج ایشان هم جسمانى بود و هم روحانى.
امامت حضرت زهرا (علیهاالسلام)
پرسش 73. آیا همه ذریه
صالح و عادل حضرت ابراهیم (علیه السلام) به مقام امامت رسیدند؟ آیا حضرت زهرا
(علیهاالسلام) نیز به مقام امامت رسید؟
برابر دعاى حضرت
ابراهیم (علیه السلام) همه ذریه صالح و عادل آن حضرت به مقام امامت رسیدند. البته
امامت دو قسم است: امامت ملکوتى که به ولایت مربوط است؛ و امامت ملکى که رهبرى و
اداره امور را بر عهده دارد.
مهم ترین مقام همان
امامت ملکوتى است. امامت ملکوتى به این معنا است که عقاید، اخلاق، اعمال و عبادات
انسان ها که به عالم بالا صعود مى کند: «إِلَیْهِ
یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»[155]
یک سلوک معنوى است که مسلک و راهنما و صراط مستقیم و رهبر مى خواهد. صراط مستقیم
همان حق ممتد است که بین عبد و مولا کشیده شده و راهنماى قافله عظیم عقاید و اخلاق
و عبادات، عقیده و خُلق و عبادت معصوم است.
یعنى نماز امام
پیشاپیش نمازها است. و نمازهاى امت به دنبال آن بالا مى رود؛ عقیده امام پیشاپیش
حرکت مى کند و عقاید امت به دنبال آن است. این که گفته مى شود اگر کسى نماز اول وقت
بخواند به امام زمانش اقتدا کرده است، ناظر به این است که چون امام زمان
(علیه السلام) اول وقت نماز مى خوانند مثل این است که انسان به آن حضرت اقتدا کرده
است؛ وگرنه امکان دارد امام در جایى تشریف داشته باشند که افق آن متفاوت باشد.
بنابراین، در شرق و غرب عالم هر کس نماز اول وقت بخواند به امام زمانش اقتدا کرده
است.
پس امامت ملکوتى یعنى
رهبرى اخلاق، عقاید و اعمال و بالاتر از همه این ها رهبرى ارواح، موصوف به عقیده و
خُلق و عمل امام است؛ چون تمام این موارد صفات ارواح است و ارواح اگر بخواهند صعود
کنند، روح طیب امام ـ صلوات الله و سلام علیه ـ پیشاپیش و راهنماى این کاروان
است.پس امام ارواح، روح امام است و امام عقاید و اخلاق، عقیده و خُلق امام است.
چنین امامت ملکوتى را
تمام ذریّه صالح و معصوم ابراهیم (علیه السلام) دارا هستند و بالاترین و
برجسته ترین آن مربوط به اهل بیت (علیهم السلام) است که وجود مبارک صدیقه کبرى
(علیهاالسلام) از مصادیق بارز این انوار پاک به شمار مى آید. اما امامت مُلکى به
معناى رهبرى امور اجرایى که تماس با مردم و شرکت در جنگ و صلح لازم دارد، به مردها
مربوط است و زن ها را شامل نمى شود.
عقل زنان
پرسش 74. آیا طبق حدیث
شریف علوى که فرمود: «عقول النساء فى جمالهنّ و جمال
الرّجال فى عقولهم» عقل زن در جمال او و جمال مرد در عقل او خلاصه
مى شود، تا وسیله اى براى سرزنش زن و برترى مرد باشد؟
براى پاسخ به این سؤال
لازم است به این نکته توجّه کنید که: زیور جان آدمى به ایمان است نه چیز دیگر، چنان
که خداى سبحان فرمود: «حَبَّبَ اِلَیْکُمُ الاْیمانَ و
زَیَّنَهُ فى قُلُوبِکُمْ»[156]
خدا ایمان را براى شما دوست داشتنى گردانید و آن را در دل هاى شما زینت داد.
و چون روح انسان مجرد
است نه مادّى و ایمان نیز امرى است معنوى، این امر معنوى یعنى ایمان، مایه جمال و
زیبائى آن امر مجرد یعنى جان انسانى شده است و از آنجا که خصوصیت ذکورت و انوثت در
حقیقت انسان (که همان جان اوست) و ایمان او تأثیرى ندارد یعنى حقیقت انسان و ایمان
و امثال آن نه مؤث است نه مذکر، بلکه امرى مجرد است که در زن و مرد یکسان مى باشد؛
بنابراین از حدیث شریف علوى که فرمود: «عقول…» مى توان معناى دستورى فهمید نه
معناى وصفى، یعنى منظور آن نباشد که حدیث شریف در توصیف دو صنف از انسان باشد که
عقل زن در جمال او خلاصه شود و جنبه سرزنش داشته باشد و جمال مرد در عقل او تعبیه
شود و عنوان ستایش بگیرد، بلکه ممکن است معناى آن دستور، یا وصف سازنده باشد.
به بیان دیگر زن موظف
است و یا مى تواند عقل و اندیشه انسانى خویش را در ظرافت عاطفه و زیبایى گفتار و
رفتار و کیفیت محاوره و نحوه برخورد و نظائر آن ارائه دهد چنانکه مرد موظف است و
مى تواند هنر خود را در اندیشه انسانى و تفکر عقلانى خویش متجلى سازد.
تحصیل کرده و آگاه به
معارف ایثار و شهادت توان آن را دارد که در نقش مادرى مهربان، فرزندش را تشویق به
جهاد کند و در بدرقه او هنگام عزیمت به جبهه، عقل طریف[157]
خود را در جامه هنر ظریف ارائه دهد. یا هنگام استقبال فرزندش که از جبهه و میدان
رزم، پیروزمندانه برگشته است اندیشه وزین عقلى خود را در لباس زیباى شوق و نظایر آن
نشان دهد. هرگز این ظرایف هنرى که تَمَثُّل عینى طرایف عقلى است براى مردان هنرمند
میسّر نخواهد بود.
خلاصه آنکه زن باید
حکمت را در ظرایف هنر ارائه دهد و مرد بالعکس باید ظرایف هنر را در طرایف حکمت جلوه
گر کند یعنى جلال زن در جمال او نهفته است و جمال مرد در جلال او متجلّى شده است و
این توزیع کار نه نکوهشى براى زن است و نه ستایشى است براى مرد. بلکه رهنمود و
دستور عملى هر یک از آنها است تا هر کس به کار خاص خویش مأمور باشد و در صورت
امتثال دستور مخصوص خود، درخور ستایش گردد و در صورت تمرّد از آن، مستحق نکوهش شود.
پس تفاوت زن و مرد در
نحوه ارائه اندیشه هاى درست ظهور مى نماید وگرنه زن نیز چون مرد شایستگى فراگیرى
علوم و معارف را داشته و مستحق تقدیر است.
مطلب دیگرى که باید به
آن توجّه داشت این است که دو گونه عقل داریم: عقل نظرى و عقل عملى. انسان با عقل
نظرى مى فهمد و با عقل عملى کار انجام مى دهد. یقین، جزم، ظن و گمان، وهم، خیال و
مانند آن جزو شئون عقل نظرى است؛ امّا نیّت، عزم، اخلاص و اراده، محبت، تولى،
تبرّى، تقوى و عدل و مانند آن جزو عقل عملى است[158]
و همین عقل عملى هم معیار فضیلت در انسان است.
عقل نظرى معیار اعلمیت
انسان و عقل عملى معیار کرامت و افضلیت انسان است. «اِنَّ
اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ اَتْقیکُمْ»[159]
و این که در روایت آمده است که «عقول النساء فى جمالهن و…»[160]
اشاره به عقل نظرى است نه عقل عملى. یعنى اگر بین مرد و زن تفاوتى از نظر عقلى باشد
در مورد عقل نظرى یا ابزارى است نه عقل عملى.
عقل نظرى، عقلى است که
انسان با او بتواند علوم حوزوى و دانشگاهى را فراهم کند تا چرخ دنیا بچرخد و این هم
معیار فضیلت انسان (مردها) نیست. بلکه معیار فضیلت انسان، عقلى عملى است که در
تعریف آن آمده است «اَلْعَقْلُ ما عُبِدُ بِهِ الرَّحْمنُ
وَ اکْتُسِبَ بِهِ الجَنان»[161]
انسان به وسیله آن خدا را عبادت مى کند و بهشت را کسب مى نماید و به مقام قرب
مى رسد و این عقل در مرد و زن تفاوتى ندارد.
بنابراین اگر کسى
خواست بین زن و مرد داورى کند نباید عقل به معناى علم مصطلح را معیار قرار دهد
(یعنى عقل نظرى را) بلکه باید عقل عملى را که وسیله قرب انسان و معیار فضیلت است
معیار قرار دهد و در این صورت است که جمال مرد و زن هر دو در عقلى است که «عُبِدَ
بِهِ الرَّحْمانُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» و در این صورت، هم «جَمالُ الرِّجالِ
فى عُقُولِهِم» و هم «جَمالُ النِّساءِ فى عُقُولِهِنّ» مى باشد.[162]
عقل زن و مرد
پرسش 75. گاهى گفته
مى شود که عقل مرد بیش از عقل زن است و تجارب گذشته و حال نیز مؤکد این مطلب
مى باشد آیا چنین گفته اى صحیح است؟
این موضوع را مرحوم
علامه طباطبایى قدس سره در تفسیر شریف المیزان آورده و فرموده اند: آن عقلى که در
مرد بیش از زن است یک فضیلت زائده است نه معیار فضل.
توضیح مطلب این که
عدهّ اى گفته اند عقل در اسلام معیار کمال انسانى است یعنى هر کس که عاقلتر است به
کمال انسانى نزدیک تر و نزد خدا مقرب تر است، و هر که از عقل دورتر است از کمال
انسانى کم بهره تر و از مقام قرب الهى محرومتر است، بنابراین چون عقل در مرد بیش از
زن است پس مردها بیش از زن ها به خدا نزدیک تر هستند. در صورتى که این استدلال تمام
نیست بلکه مغالطه اى است که در اثر اشتراک لفظ رُخ مى دهد.
چون عقل به صورت
اشتراک لفظى بر معانى گوناگون اطلاق مى شود، لذا باید اوّلاً، روشن شود کدام عقل
معیار کمال انسانى و قرب الهى است و ثانیاً در کدام عقل، زن و مرد با یکدیگر اختلاف
و تفاوت دارند؟
منشأ مغالطه آن است که
گرچه گفته مى شود که زن و مرد در عقل تفاوت دارند، و عقل معیار قرب الى اللّه است،
و هر که عقلش بیشتر باشد به خدا نزدیک تر است، امّا عقلى که در مقدمه دوم ذکر
مى شود، غیر از عقلى است که در مقدمه اولى آمده است. به عبارت دیگر عقلى که در آن،
زن و مرد اختلاف و تفاوت دارند غیر از عقلى است که مایه تقرب الى اللّه است.
اگر دو معناى عقل از
هم جدا شود، و دو مقدمه را با حفظ یک حد وسط کنار هم ذکر کنیم، مى بینیم که هرگز
نمى توان قیاسى ترتیب داد تا از آن، فضیلت مرد بر زن استنتاج شود؛ زیرا عقلى که در
زن و مرد متفاوت است عقل نظرى است که در نحوه مدیریت در مسائل سیاسى، اقتصادى،
علمى، تجربى، ریاضى و مانند آن دخیل است.
و بر فرض هم که ثابت
بشود دراین گونه از علوم و مسائل اجرایى، عقل مرد بیش از عقل زن است ـ که اثبات این
مطلب نیز کار آسانى نیست ـ ولى این سؤال وجود خواهد داشت: آیا آن عقلى که مایه تقرب
الى اللّه است همین عقلى است که بین زن و مرد مورد تمایز مى باشد؟ آیا مى توان گفت
هر کس مسائل فیزیک، ریاضى، طب، طبیعى و مانند آن را بهتر بفهمد به خدا نزدیک تر
است؟ آیا این عقل مایه تقرب است یا عقلى که «عبد به
الرّحمان و اکتسب به الجنان»[163]
مى باشد مایه تقرب است؟
چه بسا ممکن است مردى
در علوم اجرایى بهتر از زن بفهمد امّا توان عقال کردن غرایز خویش را نداشته باشد.
همه مذهب هاى باطلى که در برابر انبیا صف بستند، به وسیله مردها جعل شد. اکثر
متنبّى ها[164]
که در برابر انبیا به مبارزه مذهبى برخاستند، مرد بودند. قرآن کریم در مورد کسانى
که نظیر فرعون مذهب هاى جعلى آوردند مى فرماید: «یَقْدُمُ
قَوْمَهُ یَومَ الْقِیامَةِ»[165]
آنان که پیشاپیش دیگران به جهنّم رفته و مى روند آیا مردند یا زن؟
بنابراین، اگر کسى در
مسائل علمى یا سیاسى و اجرایى فکر برتر داشت این نشانه تقرب الى اللّه نیست، بلکه
یک فضیلت زاید است، زیرا: «ذاکَ عِلْمٌ لایَضُرُّ مَنْ
جَهِلَهُ»[166]
علمى است که ندانستنش زیان نمى رساند.
اگر کسى ادّعا کند که
عقل مرد در جنبه «یعبد به الرحمان و یکتسب به الجنان» قوى تر از زن است، هر گز
اثبات آن مقدور نیست، چرا که نه تجربه آن را نشان مى دهد و نه برهان آن را تأیید
مى کند.
مضافاً این که همه
کمالات به اندیشه هاى نظرى وابسته نیست. زیرا که گاهى انسان خوب مى فهمد امّا فهمش
همراه با خشونت است. اگر انسان دو صنف است: بخشى محکم کارند به نام مرد، و بعضى
ظریف کارند به نام زن، اسماء الهى هم دو صنف است و کمالات نیز از دو راه نصیب انسان
مى شود. بعضى از کمالات بر اساس جنگ و قوام و قیام و مبارزه و ستم ستیزى و مظهر قهر
و جلال حق بودن است، و بعضى مظهر مهر و رأفت و عاطفه و محبت و جمال و لطف حق بودن
است و اگر یکى از این دو صنف در خشونت و اندیشه قوى ترند، دلیلى بر آن نیست که در
بخش هاى مهر، عاطفه، لطف، رأفت، صفا، صمیمیت و رقّت نیز قوى تر باشند.
ذات اقدس اله، عالم را
بر محور محبت اداره مى کند و بسیارى از آیات قرآن درس محبت مى دهد و راه محبت را زن
بهتر از مرد درک مى کند. اگرچه راه قهر را ممکن است مرد بهتر از زن درک کند.[167]
مشورت با زنان
پرسش 76. آیا این گفته
حضرت على (علیه السلام) در بیان وهن عقول زنان است که فرمودند:
«ایّاک و مشورة النساء فانَّ رأیهنّ الى اَفنٍ و عزمهنّ
الى وهن»[168]
بپرهیز از مشورت با زنان که رأى آنان ناقص و تصمیم آنان سست است. وکلاً چنین
مسئله اى شامل حال تمام زنان اعم از تحصیل کرده و تحصیل نکرده است؟!
چنین تعبیر هایى به
لحاظ غلبه خارجى موضوع در زمان بیان آن است. یعنى در آن زمان این صنف گرانقدر (یعنى
زنان) از تعلیم و تربیت صحیح محروم بوده اند در صورتى که اگر شرایط درست براى
فراگیرى آن ها در صحنه تعلیم و تربیت فراهم شود اگر غلبه بر عکس نشود لااقل غلبه با
مردان نخواهد بود تا منشأء نکوهش گردد.
یعنى اگر زنان در پرتو
تعلیم صحیح و تربیت وزین پرورش یابند و چون مردان بیاندیشند و چون رجال تعقّل و
تدبّر داشته باشند تمایزى از این جهت با مردها ندارند و اگر گاهى تفاوت دیده شود،
همانند تفاوتى است که در این مورد بین خود مردها نیز مشهود است.
مثلاً اگر زنان مستعد
به حوزه ها و دانشگاه هاى علمى راه یابند و همانند مردان به فراگیرى علوم بپردازند
و در دروس مشترک آگاهى کامل یابند دیگر نمى توان گفت روایاتى که در نکوهش زنان آمده
و احادیثى که در پرهیز از مشورت با آن ها وارد شده و دلایلى که در نارسایى عقول
آنان رسیده اطلاق دارد و هیچگونه استثنایى نسبت به زنان دانشمند و محقق ندارد، بلکه
قطعاً این گونه زنان، مستثنى خواهند بود و زنها در این زمینه تمایزى با مردها
ندارند. (37 ـ 36)
زنان و مرجعیت
پرسش 77. به چه دلیل
زنان نمى توانند به مقام مرجعیت برسند؟
باید بین مرجعیت و
فقاهت فرق گذاشت. زن از آن جهت که داراى روح مجرد است، از جهت حقیقت انسانى، بامرد
تفاوت ندارد؛ زیرا محور اصلى بحث پیامبران، انسان است نه مرد و زن. انسانیت انسان
به روح است و روح نه مرد است و نه زن. این بدن است که مذکر و مؤمنث دارد.
در وظایفى که به بدن
مربوط است، مرد و زن اختلاف دارند؛ اما کمالات علمى، عقاید، اخلاق، معنویت و… به
جان مربوط است و به مذکر و مؤمنث ارتباط ندارد. پس باید بین فقاهت که یک مقام علمى
است، با مرجعیت که یک کار اجرایى است، فرق گذاشت.
در فقاهت هیچ شرطى
نیست. زن مى تواند در بحث هاى علمى به کامل ترین مرحله فقاهت برسد و حتى شاگردانش
مرجع تقلید باشند. اما مرجعیت یک مقام اجرایى است. مردم مراجعه دارند. مصافحه
مى کنند و…این با مقامى که زن دارد، هماهنگ نیست. البته زن مى تواند مرجع تقلید
زن ها باشد و اشکال ندارد.
قضا و قدر
پرسش 78. نظام حاکم بر
جهان، قضا و قدر و جبر و اختیار را توضیح دهید.
نظام حاکم بر جهان بر
اساس بینش توحیدى آن است که یک حقیقت نامتناهى که هستى محض و عین علم و حیات و
اراده است و آن خداست، خود به جهان، هستى بخشیده و با نظم و تدبیر آنها را اداره
نموده است.
قرآن کریم از این نظم
عمومى حاکم بر جهان چنین یاد کرده است: «هُوَ الَّذِی فِی
السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ[169]»
خدا آن حقیقت نامتناهى است که بر آسمان ها و زمین حاکم است و باز فرمود:
«أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»[170]
به هر سمت که رو کنید آثار وجود خدا را مى یابید، به هر موجودى که بنگرید شما را به
خدا راهنمایى مى کند.
براى این که هر چه را
شما بنگرید چه زمینى باشد و چه آسمانى، چه انسانى چه غیر انسانى، به خودش قائم
نیست، وجودش به وجود خدا وابسته است. بیان نورانى امیر المؤمنین (علیه السلام) که
در نهج البلاغه آمده اشاره به همین موضوع است.
آن حضرت فرمود:
«کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[171]
یعنى هر موجودى که به غیر خود متکى است، معلول است و علت دارد. شما به هر سمتى که
بنگرید چیزى که به ذات خود قائم باشد نمى بینید، به دلیل این که در یک مرحله هست و
در مرحله دیگر نیست، در جایى هست و در جاى دیگر نیست. پس هر چه به غیر خود متکى است
غیر خدا است، لذا قرآن کریم فرمود: «أَیْنَما تُوَلُّوا
فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»[172]
اما جریان جبر و قضا و
قدر این است که خداوند یک سلسه قوانین کلى و جزئى آفرید. آن قوانین کلى به عنوان
قضا و موارد جزئى به عنوان قدر است. مثلاً «کُلُّ نَفْسٍ
ذائِقَةُ الْمَوْتِ»[173]
یعنى اینکه هر کسى باید بمیرد و مرگ براى همه است و هیچ کس براى ابد زنده نخواهد
بود، این «قضاى» الهى است.
این قانون کلى نسبت به
اشخاص، متفاوت پیاده مى شود یعنى براى هر کس اندازه اى خاص در نظر گرفته مى شود که
آن را «قدر» مى نامند. «قدر» تغییر پذیر است ولى «قضا» تغییر پذیر نیست. یعنى این
که همه باید بمیرند (قضا) تغییرناپذیر است ولى این که چگونه بمیرند (قدر) تغییرپذیر
است. هیچ کس براى ابد نخواهد بود، چون دنیا مسافرخانه و محدوده حرکت است، نمى شود
حرکتِ یک شى ء دائمى باشد و گرنه به هدف نمى رسد. دنیا چون دار کار و حرکت است
یقیناً باید به پایان برسد تا انسان به هدف خود نائل شود و جزا یا کیفر اعمال خود
را ببنید.
بنابر این بودن مرگ
براى همه قضاى الهى و تخلف ناپذیر است ولى این که هر شخصى چگونه بمیرد، قدر و
تغییرپذیر است. این اجمالى از قضا و قدر.
در مورد جبر و اختیار
هم باید گفت: یک نوع جبر در مسئله علت و معلول مطرح است و یک نوع در مسئله آزادى و
فعل انسان. آن جبرى که در مسئله علت و معلول مطرح است این است که مى گویند:
«اَلشِّىْ ءُ ما لَمْ یَجِبْ لَمْ یُوجَدْ»
یعنى هر چیزى تا وجود او ضرورت صد در صد پیدا نکند یافت نمى شود؛ این را جبر عِلّى
مى نامند.
معلول، مجبور علت و
علت، جابر معلول است یعنى اگر علت به حد صد در صد نرسد هرگز معلول پدید نمى آید و
اگر به نصاب صد در صد رسید تحقق معلول ضرورى و حتمى خواهد بود. این جبر عِلّى است.
جبر علّى در بحث جبر و اختیار و تفویض راه ندارد.
و اما آن جبرى که در
مسئله آزادى و فعل انسان مطرح است این است که برخى بر آنند که انسان در کارها مجبور
است، یعنى دیگرى فاعل فعل است و انسان ابزار و غلام فرمان او است. در مقابل عده اى
دیگر مى گویند چون انبیا آمده اند جزا و پاداش و کیفر حق است، بهشت و جهنم حق است،
مدح و ذمّ حق است پس معلوم مى شود انسان آزاد است.
آنها که قدرت بیکران
خدا را دیدند گفتند: انسان مجبور است، آنها که جزاى خدا و بهشت و جهنم را دیدند
انسان را آزاد و مفّوض دانستند، یعنى آزادى انسان به معناى تفویض است و خدا تمام
کار انسان را به خود انسان واگذار کرده است و هیچ کارى با او ندارد؛ فقط در قیامت
او را به محاکمه دعوت مى کند. این معنى با توضیح کوتاهى به معتزله و آن معناى اول
به اشاعره اسناد داده شده است.
اما حکماى الهى با
رهنمود عقل از یک سو و کمک گرفتن از روایات اهلبیت (که منشاء اساسى و اصلى است) از
سوى دیگر فرمودند: «لا جَبْرَ وَ لاتَفْویض بَلْ اَمرٌ
بَیْنَ اَمْرَیْن»[174]
انسان نه مجبور است که ابزار کار باشد و هیچ اختیار از خود نداشته باشد و نه مستقل
است که خداوند او را به حال خود رها کرده باشد؛ زیرا انسان در مشهد عقل و در محضر
نقل و قرآن کریم یک موجود ضعیف است، یک موجود نیازمند فقیر است که نمى تواند روى
پاى خود بایستد. خداوند وقتى از انسان یاد مى کند مى فرماید:
«یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ»[175]
همه شما در مقابل خدا فقیر هستید.
«فقیر» به معنى ندار
نیست، فقیر به کسى نمى گویند که مال ندارد، آن که مال ندارد فاقد مال است. بلکه
فقیر به کسى مى گویند که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد. معنى اصلى فقیر
این است که انسان در پیشگاه ذات اقدس اله مهره هاى کمرش شکسته است، اگر کسى نباشد
دست او را بگیرد، هرگز او قدرت قیام ندارد.
این که ما در نماز
مى گوییم بِحَوْلِ اللّه تَعالى وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ این یک اصل
اعتقادى است که در نماز به صورت ذکر بر زبان مى آوریم ولى فقط مخصوص نماز نیست بلکه
در تمام شئون زندگى ما جارى است.
در نماز نمى گوییم
إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ یعنى از تو کمک مى گیرم فقط در خصوص نماز،
بلکه إِیّاکَ نَعْبُدُ در همه امور و إِیّاکَ نَسْتَعِینُ در همه امور. سایر جملات
نماز هم همین طور است، نماز براى تنطیم برنامه هاى حیاتى ما در تمام شئون زندگى
است.
این که هنگام برخاستن
مى گوییم: بِحَوْلِ اللّه تَعالى وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ معنایش این است
که من در تمام امور، در نماز و در غیر نماز، نشست و برخاستم به حول و قوه خدا است.
آن جانبازى که در جبهه هاى جنگ قطع نخاع شده یا ستون فقراتش شکسته است، اگر کسى
دستش را نگیرد که نمى تواند برخیزد. انسان خود را در پیشگاه ذات اقدس اله این چنین
مى بیند. مى گوید خدایا! نه تنها برخاستن من به حول و قوه توست، حتى نشستن من هم به
حول و قوه تو است.
وقتى انسان خود را
فقیر دانست یعنى در مقابل خدا ستون فقراتش را شکسته دید و بر ذکر شریف لا حول و لا
قوةِ الا باللّه مداومت داشت (به معنى حقیقى) آن وقت دست از طغیان بر مى دارد.
مى گوید خدایا! نه تنها برخاستن و نشستن من، بلکه خوابیدن و خوردن و پوشیدن و قلم
به دست گرفتن و همه چیز من به کمک تو است. ما در نمازاین ذکر را مى گوییم که خارج
از نماز هم با این ذکر زندگى کنیم.
بنابراین تفویض (آزاد
گذاشتن انسان، به خود واگذاشتن انسان) محال است به دو دلیل: یکى این که قدرت خدا
نامحدود است و در همه کارهاى انسان حضور و ظهور دارد؛ دوم این که انسان فقیر است و
نمى شود کار او را به خودش واگذار کرد. آیا مى توان به یک معلول قطع نخاع گفت من
کار شما را به شما واگذار مى کنم؟ او قدرت قیام ندارد. تا کسى چرخى به او ندهد که
نمى تواند بنشیند، پس تفویض به این معنى محال است.
اما چرا جبر محال است؟
در این مورد دلایل زیادى ذکر شده است. از یک سو همه انبیا آمدند و گفتند: اگر کسى
وارسته بود بهشت مال او است، تبهکار بود دوزخ مال او است، این پاداش و کیفر با عدل
خدا سازگار است. اگر پرهیزکار در پرهیزش و بزهکار در بزهکاریش مجبور است، چرا یکى
را دوزخ و دیگرى را بهشت ببرند. دیگر بهشت و جهنم معنى ندارد. بهشت و جهنم وقتى
معنى دارد که اختیار و انتخاب در کار باشد.
خداى سبحان که عادل
محض است در قرآن کریم فرمود: «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ
أَحَداً»[176]
خداى تو به احدى ظلم نمى کند و باز فرمود: هر کسى هر کارى انجام دهد اگر به اندازه
ذره اى بسیار کوچک هم باشد از حساب ما پنهان نیست و ما به اندازه سر سوزنى هم به
کسى ستم نمى کنیم. به هر حال بررسى دوزخ و بهشت بهترین راه است براى اثبات این که
انسان مجبور نیست.
دلیل دیگر این که اگر
ما به خودمان مراجعه کنیم مى بینیم براى انجام یک کار مهم مدت ها فکر مى کنیم،
مشورت مى کنیم، بررسى مى کنیم که آیا این کارخوب است یا بد، انجام دهیم یانه؛
دلایلى بر انجام و شواهدى بر ترک مى آوریم تا جمع بندى نهایى کنیم که آیا این کار
را انجام دهیم یا نه. اگر خوب درآمد، خود را مى ستاییم و دیگران هم ما را مى ستایند
و اگر بد درآمد پشیمان مى شویم و مورد سرزنش دیگران هم واقع مى شویم.
ندامت ما و تقبیح
دیگران نشان دهنده این است که ما مختاریم. همه این مقدمات یعنى فکر کردن، مشورت،
ارزیابى و دو طرف را معادل هم قرار دادن نشانه آن است که ما آزادیم و از خود اختیار
داریم.
یکى از شبهاتى که
جبرى ها دارند این است که مى گویند آیا خداوند در ازل مى دانست، که فلان شخص دست به
فلان تباهى مى زند یا نه، فلان شخص در فلان مقطع از زمان دست به فلان گناه دراز
مى کند یا نه. اگر مى دانست پس آن شخص حتماً باید آن گناه را انجام دهد و گر نه علم
خدا جهل مى شود.
مِى خوردن من حق ز
ازل مى دانست
گر مِى نخورم علم خدا
جهل بود
پاسخى که حکما
(مخصوصاً محقق طوسى) به این شبهه داده اند این است که:
1. خدا در ازل به تمام
اشیاء، عالم است چون علمش نامتناهى است؛
2. به تمام آثار و
افعال آن اشیاء هم عالِم است؛
3. به تمام مبادى و
مبانى و علل دور و نزدیک فعل آن اشیاء هم عالم است.
مثلاً حق ز ازل
مى دانست که فلان رگه هاى خاک در دامنه فلان کوه بعد از چند قرن «لعل گردد در
بدخشان یا عقیق اندر یمن» این را خدا مى دانست، حتى چگونگى معدن شدن این ها را هم
خدا مى دانست که این خاک ها در اثر جاذبه هاى خاص و استعدادهاى ویژه، بعد از گذشت
قرن ها و دیدن تابش ها و بارش ها «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» این مربوط
به جمادات.
در مورد گیاهان هم به
این شرح: حق ز ازل مى دانست که چندین قرن بعد در فلان قسمت قناتى ایجاد مى شود یا
چشمه اى مى جوشد و فلان بذر در آنجا کاشته مى شود و فلان گیاه مى روید و آن درخت
ثمر مى دهد و دیگرى بى ثمر مى شود. میوه فلان درخت شیرین و دیگرى تلخ مى شود، همه
این ها را حق از ازل مى دانست.
یا در مورد حیوانات:
خداوند از ازل مى دانست که فلان حیوان در دامنه کوه فلان متولد مى شود، فلان غذاها
را مى خورد، فلان شکار را مى کند و سرانجام خودش هم شکار فلان صیاد مى شود. همه این
امور را خدا مى دانست.
بخش چهارم، انسان ها
هستند، حق ز ازل مى دانست که در فلان عصر چه جمعیتى زندگى مى کنند، انسان هایى به
دنیا مى آیند یکى تبهکار مى شود یکى پرهیزکار. در یک خانواده دو برادر یکى در اثر
حُسن انتخاب، راه خیر را مى رود و دیگرى با سوء انتخاب راه بد را، در حالى که هم
خوب مى توانست بد شود هم بالعکس.
خدا از ازل مى داند
فلان شخص با میل و اراده نماز مى خواندو فلانى گناه مى کند و فلان تبهکار خودش
مى تواند پرهیزکار شود ولى با اراده خودش نمى شود و بالعکس. خدا افعال و مبادى
آن ها و این که قابل تغییر و تبدیل است ولى شخص عوض نکرد را هم مى دانست، مى توانست
عوض بکند را هم مى دانست.
این چنین نیست که
خداوند آن وقتى که شخصى جام مِى را سر مى کشد بداند اما آن مبادى قبلى را نداند. در
بیانات ائمه این مضمون آمده است که فرمودند: «وَ
اعْلَمُوا عِبادَ اللّه اَنَّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ اَنْفُسِکُم وَ عُیوناً مِنْ
جَوارِحِکُم»[177]
بدانید شما یک سلسله رصد و نگهبانى از خودتان دارید و جوارح شما سربازان الهى اند.
آن چه که در نهان و
نهاد شما است براى خدا معلوم است «وَ اعْلَمُوا أَنَّ
اللّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ»[178]
بدانید هر خاطره اى که درون فکر شما مى گذرد خدا مى داند، آنجا که شخص تصمیم
مى گیرد کار بد انجام دهد ولى دوستى به او تذکر مى دهد که پیامد این کار سقوط است،
نرو و او بر مى گردد این را هم خدا مى داند.
تمام مبادى را که
منتهى مى شود به مِى گسارى انسان تبهکار، یا غم گسارى انسان وارسته هر دو را خدا
مى داند. خلاصه حق از ازل مى داند که فلان شخص مِى مى خورد، فلان شخص مى تواند مِى
نخورد ولى با میل و اراده خود مِى مى خورد، برادر و دوست و همکار او که لب به مِى
نزده است او هم مى توانست مِى گسار بشود ولى نشد، خدا همه این ها را مى دانست.
اینکه تصمیم خود را هم عوض مى کنند مى دانست. علم به انجام کار، آن را جبرى نمى کند
و دلیل عدم اختیار نیست.
نظام عالم و جریان معجزه
پرسش 79. خداوند بعد
از اینکه نظام عالم را آفرید، برابر نظامى که خلق کرده کارى به قوانین حاکم ندارد و
دست به این نظام نمى زند. با توجه به این مسئله جریان معجزه و کرامت و امثال آن
چیست؟ زیرا معجزه، کرامت و امثال آن بر هم زدن نظام عالم است. در حالى که خداوند
جهان را با نظام احسن آفرید.
ما یک نظام عِلّى
داریم و یک نظام عادى. ذات اقدس اله جهان را بر اساس نظم علّى یا علت و معلول
آفرید، یعنى هر معلولى با علتى خاص در ارتباط است و از علت خاص، معلول مخصوص پدید
مى آید. یکى از قوانین اصلى نظام علّىِ حاکم بر جهان هستى، این است که ذات اقدس اله
باید بشر را بپروراند، تربیت کند، هدایت کند و وحى و نبوت را نصیب او کند. مردم که
نمى دانند فلان شخص پیغمبر است یا نه، بنابراین براى تشخیص پیامبر ناچارند از کرامت
و معجزه استفاده کنند.
پیامبر باید نشانه اى
بیاورد که ادعاى خود را ثابت کند و نشانه درستى ادعاى پیامبر همان معجزه او است.
بنابراین خود وحى و نبوت همراه با معجزه، جزء نظام عِلّى حاکم بر عالم است.
کارى که معجزه مى کند
این نیست که نظام علّى را بر هم بزند، بلکه معجزه خرق عادت است نه خرق علیّت. معناى
اعجاز این نیست که معلولى بدون علت پیدا شود، بلکه معناى اعجاز این است که این شى ء
(معجزه) علت هاى فراوانى دارد که بعضى از آنها شناخته شده و برخى دیگر شناخته نشده
است مگر براى اولیاى الهى.
اگر کارى از راه علل
شناخته شده صورت گیرد مطابق با نظم علّى و عادّى است. و اگر از راه علل ناشناخته
صورت پذیرد مطابق با نظم علّى هست ولى عادى نیست و معجزه خرق (خلاف) عادى است نه
خرق علیّت. بنابراین نظام حاکم بر جهان با معجزه و کرامت بر هم نمى خورد و هیچ
تغییرى نمى کند.
زندگى امام زمان و قوانین علمى
پرسش 80. حیات حضرت
ولى عصر ارواحناله الفدا چگونه با قوانین علمى توجیه مى شود؟
اولاً حیات طولانى
امام زمان (علیه السلام) بر خلاف عادت است نه بر خلاف علیّت. یعنى بطور عادى کسى
نمى تواند هزار یا ده هزار سال زندگى کند، اما به صورت غیر عادى (خرق عادت) این کار
ممکن است. ثانیاً اگر بدانیم انسان چیست و بدنش را چه کسى اداره مى کند، این سؤال
اصلاً براى ما مطرح نیست. براى عرفا و حکماى بزرگ چنین سؤال هایى اصلاً مطرح نیست.
بنده یک وقتى به
دندانپزشک محترمى مراجعه کردم، او مى گفت بعضى ها هستند که دندان هایشان صد سال
دوام دارد و نمى پوسد؛ ولى اگر فولاد صد سال شبانه روز کار کند فرسوده مى شود. چون
فولاد و آهن اگر فرسوده شد دیگر جایگزین نمى شود اما دندان هر روز عوض مى شود، مرتب
سلول هاى جدید جاى سلول هاى مرده و قدیمى را مى گیرند.
با این توضیح اگر تمام
ذرات بدن در حرکت و تعویض هستند و روح آدمى حرکات تمام این ذرات را دقیقاً تحت
کنترل دارد در این صورت اگر روح انسان کاملى، بر خلاف عادت (نظم عادى) بهترین
سلول ها را جایگزین کند، و دقیق ترین کنترل ها را روى قسمت هاى مختلف بدن داشته
باشد، یک انسان کامل مى تواند حتى میلیون ها سال نیز زنده بماند (و این مطلبى است
که علم پزشکى امروز به اثبات رسانده است).
مُلاى رومى مى گوید:
اگر شما روز یا شب در کنار نهر روانى که آب آن خیلى آرام در حرکت است بنشینید و
تصویر خورشید یا ماه در این جوى آب بیفتد – مانند آینه اى که شما تصویر خود را در
آن مى بینید – صدها عکس مى آید و مى رود و شما خیال مى کنید ساعت ها با عکس خود
روبرو بوده اید در حالى که آینه ها و عکس هاى متعدد در هر لحظه آمدند و رفتند.
شد مبدل آب این جو
چند بار
عکس ماه و عکس اختر
بر قرار
همین بزرگوار در جاى
دیگر مى گوید:
اى برادر تو همان
اندیشه اى
ما بقى خود استخوان و
ریشه اى
بنابراین اگر کسى روح
و سلطه آن را بر بدن خود بشناسد، سَیَلان و حرکات و تعویض ذرات بدن را تحت کنترل
روح بداند و قدرى با حکمت و عرفان آشنا شود، اصلاً این اشکال که چطور یک انسان
مى تواند یک میلیون سال، دو میلیون سال یا بیشتر بماند برایش مطرح نیست.
اگر روح پیوندش با
خالق جهان هستى به حدى بود که قدرت خاصى مافوق قدرت افراد عادى پیدا کرد مى تواند
همان طورى که بدن خود را مى گرداند، خارج از بدن خود را هم اداره کند. زیرا خارج از
روح او حکم بدن او را دارد.
وجود مبارک حضرت امیر
(سلام الله علیه) در نهج البلاغه ضمن روایتى نورانى در خطبه قاصعه مى فرماید: من در
حضور پیامبر اکرم علیه آلاف التحیه و الثناء ایستاده بودم، مشرکین حجاز به پیامبر
اکرم (صلی الله علیه وآله) گفتند: اگر تو پیغمبر هستى یک معجزه حسّى بیاور تا تو
را بپذیریم. فرمود چه کنم؟ گفتند: دستور بده نیمى از درختى که روبروى تو است از
نیمه دیگر جدا شود و به حضور تو بیاید.
حضرت فرمود اگر این
کار را انجام دادم ایمان مى آورید. گفتند: بلى. حضرت على (علیه السلام) در ادامه
مى گوید: من دیدم درخت دو نیم شد، نیمى از آن در جاى خود ایستاد و نیم دیگر حرکت
کرد و جلو آمد به طورى که شاخه هایش روى دوش ما قرار گرفت: مشرکین گفتند: دستور بده
نیمه دیگر آن هم از جاى خود حرکت کند و نزد تو بیاید. پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) این کار را هم انجام دادند. بعد گفتند: دستور بده این دو
نیمه درخت به هم متصل شود و سر جاى اول برگردد با وجود این، مشرکین باز ایمان
نیاوردند.
کرامات همه محال عادى
هستند، نه محال عقلى. محال عقلى کرامت بردار نیست مثل 5=2×2 این شدنى نیست، اعجاز
بردار هم نیست.
در هر حال حیات حضرت
ولى عصر(عج) محال عادى است نه محال عقلى.
شناخت امام زمان(عج)
پرسش 81. چگونه
مى توان امام زمان (ارواحناله الفدا) را شناخت؟
یک شناخت تاریخى داریم
و یک شناخت واقعى که مهم تر از اولى است. عمده آن است که ما حضرت را حقیقتاً
بشناسیم و حضرت ما را ببیند نه ما حضرت را ببینیم.
در زمان پیامبر
(صلی الله علیه وآله) (که مقامش بالاتر از همه ائمه است) کم نبودند کسانى که وجود
مبارک حضرت را مى دیدند، اما خداى سبحان درباره آنها فرمود:
«وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ»[179]
آنها را مى بینى که به تو نگاه مى کنند ولى تو را نمى بینند، اهل نظرند ولى اهل
بصیرت نیستند. اگر ما طورى رفتار کنیم که وجود مبارک امام زمان (علیه السلام) ما را
ببیند، هنر است.
در قرآن کریم آمده
است: خدا که به «کُلِّ شَى ءٍ بَصیر» است روز قیامت به یک عده نگاه نمى کند:
«لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ
یَوْمَ الْقِیامَةِ»[180].
آن نگاه تشریفى را نسبت به عده اى اعمال نمى کند.
اگر ما واقعاً در مسیر
صحیح حرکت کنیم، حضرت ما را مى بیند، و دیدن و نظر تشریفى ایشان براى ما شرف است و
گرنه دیدن فیزیکى خیلى کارساز نیست. همچنان که خیلى ها پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) را
مى دیدند، ولى بصیرت نداشتند.
دیدن هاى تشریفى مهم
است، نه نگاه صورى، البته گاهى همان نگاه صورى هم پدید مى آید و انسان وجود حضرت را
از نزدیک زیارت مى کند و فیضى مى برد و مشکل او هم به برکت حضرت از طرف ذات اقدس
اله حل مى شود. اما مهم همان دیدن از روى بصیرت است.
نقش امام زمان(عج) در هستى
پرسش 82. حضرت
حجّت(عج) چه سودى براى جهان هستى دارند؟ ایشان که غایبند و حکومتى هم که تشکیل
نداده اند؛ درست است که در آینده حکومت تشکیل مى دهند. پس فعلاً نقش آن حضرت در
جهان هستى چیست، آیا وجودشان فایده اى دارد؟
براى پاسخ به این پرسش
ذکر مطالبى چند ضرورت دارد:
1. انسان، طبق فرموده
قرآن کریم، به سوى خداى سبحان در حرکت است و پایان سفرش ملاقات با خداست:
«یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ
کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»[181]
بشر، براى رسیدن به
این هدف، به دو محور اصلى مُلکى (ظاهرى) و ملکوتى (باطنى) نیاز دارد. انسان در محور
مُلکى و ظاهرى، به رهبرى نیازمند است که همان بحث امامت، اداره جامعه و کشوردارى و
رهبرى نظام است. محور دوم که بسیار مهم تر از اولى است و تکیه گاه آن به شمار
مى رود، رهبرى باطنى و ملکوتى است. این سیر، سیرى عمودى و طولى است که «صیرورت» نیز
خوانده مى شود؛ یعنى انسان در درون خود سفرى با مراتب و منازل متعدد دارد و براى
پیمودن این منازل نیاز به رهبر، انکارناپذیر است.
«سیر» یعنى حرکتى
(ظاهرى) که در همه اجرام زمینى و آسمانى وجود دارد؛ امّا «صیرورت» یعنى تحول و شدن
و از نوعى به نوعى دیگر و از منزلتى به منزلت دیگر تکامل یافتن.
یک خودرو که شتابان در
بزرگراه پیش مى رود و میوه اى که مرحله هاى گوناگون را پشت سر مى گذارد، هر دو حرکت
دارند؛ امّا اولى به نحو «سیر» و دومى به نحو «صیرورت»؛ یعنى میوه از خاک حرکت کرده
و به مرحله شکوفه رسیده و پس از آن به میوه خام و پخته تبدیل شده است. این «شدن» را
که حرکتى درونى است، «صیرورت» مى خوانند. انسان ها نیز بدون استثنا، در تحول درونى
و صیرورتى به سر مى برند که نهایت آن «لقاى حق» تبارک و تعالى است.
2. وقتى معلوم شد
انسان در صیرورت است و به سوى خدا حرکت مى کند، ناگزیر باید حرکت دهنده اى داشته
باشد؛ زیرا در هر حرکتى وجود متحرک، محرّک و مسیر و ابتدا و انتها (هدف) ضرورت
دارد؛ و مهم تر از همه وجود رهبرى که متحرک را به هدف نهایى هدایت کند.
3. افزون بر امور عادى
و مادّى انسان (زندگى روزمره) تمام اعمال عبادى و باطنى انسان نیز به رهبر نیاز
دارد؛ یعنى همان گونه که تأمین معاش و امور ظاهرى و زندگى اجتماعى انسان نیازمند
رهبر است، تمام عبادت ها و اعمال باطنى وى نیز که با صیرورت و تحول درونى همراه
است، به محرک و رهبرى نیاز دارد تا آن ها را هدایت و به سرمنزل مقصود (قرب الى
اللّه) برساند.
4. امامان معصوم علاوه
بر رهبرى ظاهرى و اداره ملکى جامعه، رهبرى ملکوتى جامعه بشرى را نیز بر عهده
داشتند. همان گونه که گذشت، سیر باطنى انسان (صیرورت او) از نظر اهمیّت با سیر
ظاهرى و ملکى و دنیایى قابل مقایسه نیست.
5. گرچه بیگانگان
رهبرى ظاهرى را از ائمّه اطهار (علیهم السلام) گرفتند و آنان را خانه نشین کردند؛
امّا رهبرى ملکوتى انسان ها و جوامع بشرى حقیقتى است که از وجود مقدس آنان جدا
نمى شود.
6. نماز، روزه، زکات،
حج و دیگر عبادات هر کدام نوعى صعود و تقرب به سوى خداى سبحان دارند.
«إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ
الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»[182]
این صعود، حرکتى به نحو صیرورت است و مسلماً به محرک و رهبر نیاز دارد؛ یعنى باید
انسان کاملى باشد که عمل صالح اش اعمال بندگان را بالا ببرد و رهبرى کند تا به
درگاه قبول حضرت حق برسد.
این انسان کامل همان
امام معصوم است که نمازش نماز هر متقى را امامت مى کند و حج و زکات و تمام اعمالش،
اعمال بندگان صالح را تا وصول به بارگاه حضرت حق رهنمون مى شود.
بر این اساس، هر که
اول وقت نماز به پا دارد، به امام زمان خویش اقتدا کرده است. چون امام زمان
(علیه السلام) هماره اول وقت نماز مى گزارد و هر کس در هر اقلیمى که باشد، اگر اول
وقت نماز بخواند، در این عمل با فضیلت به امام خود اقتدا کرده است؛ یعنى نماز او به
کاروان نمازهایى پیوسته که با امامت نماز ولىّ خدا، به سوى خدا در حال صعود است.
7. از آنچه ذکر شد در
مى یابیم وجود مقدس حضرت مهدى (علیه السلام) رهبرى ملکوتى تمام انسان ها را و هر چه
داراى صیرورت و تحول است، به عهده دارد. او به اذن خدا، مدبر امور است و خلقت و
هدایت و تدبیر و درمان و حیات و مرگ به واسطه او تحقق مى یابد. به همین سبب امامان
معصوم (علیهم السلام) را وسائط فیض حق و مجارى روزى خلایق مى دانیم.[183]
وجود آن ها همچون دو
دستى است که با یکى ارزاق و مقدرات خلایق از درگاه ربوبى دریافت و در عالم هستى
توزیع مى شود و با دیگرى اعمال صالح بندگان تاعرش الهی رهبرى و هدایت مى گردد. اگر
ولى اللّه الاعظم عملى را امضا کند، قطعاً مورد قبول خداوند متعال است وگرنه هیچ یک
از اعمال انسان پذیرفته نمى شود. بدین سبب، در زیارت جامعه کبیره مى خوانیم:
«بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ، وَ بِکُمْ
یُنَزِّلُ الْغَیْثَ، وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّمآءَ اَنْ تَقَعَ عَلَى الْاَرْضِ
اِلاَّبِاِذْنِهِ، وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَ یَکْشِفُ الضُّرَّ؛
خدا به وسیله شما آغاز کرد و به شما ختم مى کند و به خاطر شما باران را فرو
مى فرستد و به وسیله شما آسمان را از این که بر زمین افتد نگه داشته است، مگر به
اجازه او. و به خاطر شما اندوه را بیرون برد و سختى را برطرف کند.»[184]
«اِنْ
ذُکِرَ الخْیَرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ، وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ، وَ مَعْدِنَهُ وَ
مَأْویهُ وَمُنْتَهاهُ؛ هرگاه خیر و خوبى ها یاد شود، شما اول و اصل و
فرع ها و معدن و جایگاه و سر حدّ نهایى اش هستید.»[185]
و شاید راز بعضى از
روایات و دعاهاى ائمّه معصومین (علیهم السلام) در همین امر نهفته است:
– اگر زمین بدون امام
باشد، نظمش از هم بپاشد و در هم فرو ریزد.[186]
– کجاست آن وسیله اى
که فیوضات آسمان را به اهل زمین مى رساند.[187]
– به ماندن او است که
دنیا باقى مانده است و به خیر و برکت او تمام مخلوقات روزى داده مى شوند.[188]
و شاید سرّ خواندن
دعاى فرج در شب قدر نیز همین امر است.
معراج پیامبر
پرسش 83. معراج پیامبر
اکرم (صلی الله علیه وآله) جسمانى است یا روحانى؟
اولاً حضرت در حال
معراج بیدار بود و ثانیاً جسم داشت. منتها بخشى از سیر او مربوط به زمین و بخشى
دیگر مربوط به ملکوت بود. الان که ما در این مکان در حال صحبت کردن هستیم و این
معارف الهى هم مطرح مى شود اولاً بیدار هستیم، ثانیاً جسم داریم، ثالثاً گفتگو،
دیدن و شنیدن ما جسمانى است، رابعاً فهمیدن ما جسمانى نیست.
ممکن است در جمع ما
کسى باشد که این معارف را متوجه نشود و درک نکند هر چند جسمش این جا حضور داشته
باشد. مثلاً کودکى که در جمع ما است مى بیند و مى شنود و بیدار هم هست ولى پیام و
محتواى مطالب مطرح شده را درک نمى کند.
در مورد معراج پیامبر
هم این مطلب مطرح است. بخشى از معراج مربوط به جسم است یعنى همان سیر شبانه از مسجد
الحرام تا مسجد الاقصى: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى
بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى
الَّذِی بارَکْنا حَوْلَه»[189]
اما بخشى دیگر از معراج که مربوط به مشاهده انبیا و سدرة المنتهى و گفتگو با جبرئیل
و دریافت وحى و رسیدن به مقام قاب قوسین و امثال ذلک است جسمانى نبوده، گر چه
پیامبر در این قسمت جسم داشته و بیدار هم بوده است، ولى درک آن حقایق والا به وسیله
روح صورت مى گرفته است.
اگر قرار باشد همه
معراج، جسمانى تلقى شود لازمه اش آن است که آنجا که قرآن مى فرماید:
«ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ
أَدْنى»[190]
جسمانى باشد، یعنى دُنُوّ (یعنى نزدیک شدن)، قاب قوسین (که نشانه شدت نزدیکى است)،
سدره المنتهى و… هم جسمانى باشد در حالى که جسمانى بودن این امور محال است.
مشاهده خداوند
پرسش 84. آیا خدا در
آخرت با چشم عادى دیده مى شود؟ زیرا گفته شده که معاد جسمانى است.
معراج و معاد، هم
جسمانى است و هم روحانى. در جریان معاد حتماً حسّ، چشم و گوش هست ولى خدا جسم نیست
که دیده شود. انسان با چشم خود ظاهر اشیاء مادى را مى بیند ولى از دیدن باطن اشیاء
مادى هم ناتوان است چه رسد به دیدن موجودات غیر مادى. بنابراین درست است که معاد
جسمانى است اما انسان، خدا را با جان خود درک مى کند. قرآن کریم فرمود:
«لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ
وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»[191]
چشم ها خدا را نمى بیند و خدا چشم ها را مى بیند و او لطیف خبیر است.
این آیه چهار قسمت
دارد. 1. چشم ها خدا را نمى بیند براى اینکه او یک موجود مجرد است، ماده نیست، در
یک جهت معین نیست، او خودش جهت آفرین است، چشم آفرین است لذا به چشم نخواهد آمد.
2. خدا چشم ها را
ادراک مى کند، دیدن چشم، امانت و خیانت چشم را هم درک مى کند. او مى داند که فلان
انسان، نگاهش همراه با مهربانى است یاخشم و غضب، به نامحرم نگاه مى کند یا نه،
استراق بصر دارد و نامه اى را که نباید بخواند دید مى زند یا نه:
«یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ»[192]
حتى آن چه را که درون دل ها نهان است مى بیند و مى داند.
3. چون لطیف و مجرد
است چشم او را نمى بیند
4. چون خبیر است همه
چشم ها را مى بیند.
در اینکه ذات اقدس اله
را در قیامت مى بینیم ولى نه با چشم مادّى حرفى نیست. همه ما خواب مى بینیم و
چیزهایى در خواب رؤیت مى کنیم و مى شنویم اما این دیدن ها و شنیدن ها با چشم باطن و
با جان صورت مى گیرد. بعضى اشخاص چشم و گوش سالم دارند ولى قرآن مى فرماید این ها
کر، کور و گنگ هستند: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا
یَعْقِلُونَ»[193].
در واقع قرآن به آن
چشم و گوش باطنى اشاره دارد – کسى که نشنود، حرف زدن هم یاد نمى گیرد یعنى گنگ است
– قرآن مى فرماید بعضى به سخنان معلم الهى گوش ندادند، و سخنان الهى را یاد
نگرفتند، به این دلیل حرف زدن نمى دانند و گنگ هستند. به هر حال انسان با چشم باطن
خدا را در قیامت مى بیند و اگر در دنیا کور باطن بود در قیامت هم کور وارد محشر
مى شود.
قرآن کریم درباره این
گروه فرمود: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»[194]
روز قیامت آنها را کور وارد محشر مى کنیم، آن وقت اعتراض مى کنند که خدایا! چرا ما
را کور محشور نموده اى در حالى که در دنیا بینا بودیم:
«رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً»[195]
در جواب آنها خداوند مى فرماید: «کَذلِکَ أَتَتْکَ
آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى»[196]
تو در دنیا کور بودى (کور باطنى) و آن معارف الهى و حقایق معنوى که باید مى دیدى،
ندیدى. در دنیا حق و باطل بود، راه صحیح و اشتباه بود تو عمداً خود را به کورى زدى
و فقط باطل را دیدى.
قیامت فقط محل ظهور
حقایق است و باطل در آن راه ندارد. آن حقایقى که در آخرت هست در دنیا ندیدى، در
آخرت هم نمى توانى ببینى. لذا این شخص جهنم و شعله آن را به خوبى مى بیند و هراسناک
مى شود ولى انبیا و اولیا و بهشت را نمى تواند ببیند؛ کورى آخرت کورى فیزیکى نیست.
مرحوم ابن بابویه از
ابوبصیر (ابوبصیر به اشخاص نابینا مى گویند) شاگرد امام صادق (علیه السلام) نقل
مى کند که او خدمت حضرت عرض کرد: آیا مى توان خدا را در قیامت دید؟ حضرت فرمود آرى،
بلکه قبل از قیامت هم مى توان دید. عرض کرد چه موقع؟ حضرت فرمود روز «اخذ میثاق»،
همان روزى که خداوند در مورد آن فرمود: «وَ إِذْ أَخَذَ
رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ»[197]
در قیامت مى توان خدا را دید ولى نه با چشم سر، بلکه با چشم جان.
سلام بر اهل بیت
پرسش 85. سرّ سلام
کردن به اهلبیت (علیهم السلام) چیست؟
یکى از آداب مجلس علم
آن است که معلم به متعلّمان و مخاطبان درود فرستد و سلام کند. این ادبى است که ذات
اقدس اله در سوره مبارکه انعام به ما آموخت، فرمود: «وَ
إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ»[198]
یعنى وقتى مؤمنین براى فراگیرى علوم الهى به محضر تو آمدند بگو سلامٌ علیکم.
مخاطبانى که در مجلس رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) شرف حضور داشتند دو گروه
بودند. متوسطین آنها سلام را از خود پیغمبر و برخى از آنها سلام را از خدا دریافت
مى کردند. البته سلام خدا همان اعطاى سلامتى است. این طور نیست که خدا لفظاً به کسى
سلام کند، و مهمترین نوع سلامتى هم، سلامتى دل است.
اگر دلى از یاد غیر
خدا خالى بود چنین دلى سالم است. وقتى ظرف دل سالم بود جا براى مظروف وجود دارد و
آنگاه است که علوم و معارف را در چنین ظرفى مى ریزند. بنابراین ذات اقدس اله اول به
انسان ظرف مى دهد بعد ظرفیت و در نهایت مظروف عطا مى کند.
از طرف دیگر سلامت دل
در شکستن دل است و لذا اگر انسان حالى پیدا کرد که دلش شکست باید شاکر باشد، اگر
مطلبى فرا گرفت باید شاکر باشد چون همه اینها از عطایاى الهى است. به هر حال سلامت
دل نیمى از راه است براى اینکه ظرف سالم، مادامى که تهى از مظروف باشد سودى ندارد.
اینکه ما در عرض ادب
به پیشگاه معصومین (علیهم السلام) در زیارت ها مى خوانیم السلام علیکم و رحمة
اللّه و برکاته این سلامت مربوط به سلامت قلب و ظرف است و آن رحمتى که مسئلت
مى کنیم ناظر به مظروف است.
در واقع از خدا دو چیز
طلب مى کنیم: یکى سلامت ظرف دل و دوم داشتن مظروف خوب، یعنى از خدا مى خواهیم که
رحمت و برکات خود را بر قلب ما، نازل کند و قلب ما را از یاد غیر خود تطهیر نماید.
فایده صلوات
پرسش 86. فایده صلوات
بر خاندان پیامبر چیست؟ آنها که نیازى به درود و صلوات ما ندارند.
مرحوم علامه طباطبایى
قدس سره به فردى که چنین سؤالى از ایشان پرسیده بود در پاسخ لطیفى فرمودند: صلواتى
که ما مى فرستیم اولاً از خودمان چیزى اهدا نمى کنیم بلکه به خدا عرض مى کنیم و از
او مى خواهیم که بر پیامبر و خاندانش (علیهم السلام) رحمت ویژه بفرستد و ثانیاً گر
چه این خاندان نسبت به ما محتاج نیستند ولى به ذات اقدس اله که نیازمندند و باید
دائماً فیض الهى بر آنها نازل شود. در واقع با این صلوات خود را به این خاندان
نزدیک کرده ایم. بعد مثال مى زدند و مى فرمودند: اگر باغبانى در باغى که همه گل ها
و میوه هایش مِلک صاحب باغ است کار کند و از صاحب باغ حقوق بگیرد، روز عید، یک دسته
گل از باغ تهیه کند و به حضور صاحب باغ ببرد آیا عمل او موجب تقرب به صاحب باغ هست
یا نه؟ مسلماً هست. این عمل نشانه ادب باغبان است. صلوات هم ادب ما را ثابت مى کند
و اِلاّ ما که از خودمان چیزى نداریم. بلکه از ذات اقدس اله مسئلت مى کنیم بر مراتب
و درجات این بزرگواران بیفزاید. و همین عرض ادب براى ما تقرّب است.
جن
پرسش 87. درباره جن
قدرى توضیح دهید.
جن ها موجوداتى هستند
که مسلمان و کافر دارند. استاد ما مرحوم علامه طباطبایى از بعضى اشخاصى که با این
مسائل مأنوس بودند، چنان نقل مى کردند که یکى از جنیان گفته بود در گروه ما سُنّى
وجود ندارد؛ زیرا هنوز بین ما اشخاصى هستند که ماجراى غدیر را درک کرده و در آن
صحنه حاضر بوده اند.
سطح درک اینها از
انسان بسیار کمتر است؛ ولى تحرکشان بیش تر مى نماید. هنوز نقل نشده که آن ها پیامبر
داشته باشند؛ امت پیامبر ما هستند. بسیارى از جنیان درخدمت انسانند و مزاحم نیستند.
هراس از جن و جن زدگى نیز درست نیست. در میان آن ها، مردان و زنان بزرگى دیده
مى شود؛ ولى به مقام نبوت و امامت نمى رسند.
حقیقت شیطان
پرسش 88. شیطان جنّ
بود یا فرشته؟ اگر جن بود چگونه در جریان سجده ملائک بر آدم حاضر بود.
قرآن کریم مى فرماید:
ما به فرشتگان امر کردیم بر آدم سجده کنند و همگان سجده کردند مگر ابلیس:
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ
فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»[199]
ظاهر آیه این است که ابلیس از فرشتگان است اما به چند دلیل معلوم مى شود که فرشته
نبود.
1. قرآن کریم به صراحت
مى فرماید: شیطان از نوع جن بود و از راه و رسم بندگى خدا خارج بود. فِسْقْ یعنى
خروج از طریق. در جاى دیگر خدا مى فرماید: «وَ الْجَانَّ
خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»[200]
ما جن را از آتش آفریدیم. یا در جاى دیگر مى فرماید:
«أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»[201]
شیطان گفت من بهتر از انسانم، چون مرا از آتش خلق کردى و او را از گِل. همه این ها
نشان مى دهد که شیطان جن است و از آتش آفریده شده است.
2. قرآن درباره
فرشتگان فرمود: «لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ»[202]
فرشتگانى که حریم جهنم را حفظ مى کنند اهل نافرمانى نیستند چه رسد به فرشتگانى که
حریم بهشت را پاسبانى مى کنند یا فرشتگان عرش الهى. پس فرشته گناه نمى کند و شیطان
فرشته نبود، این پاسخ بخش نخست سؤال.
اما در پاسخ به قسمت
دوم سؤال که چگونه شیطان که از جنس جن بود در جریان سجده ملائک بر آدم حاضر بود،
باید گفت اینکه قرآن فرمود: «قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ
اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ»[203]
این علامت تغلیب است یعنى اگر صد نفر از یک گروه در جایى باشند ولى در جمع آنها یک
نفر غریبه باشد مثلاً نود و نه نفر دانشجو داشته باشیم و یک نفر غیر دانشجو، موقعى
که صدا مى زنیم مى گوییم دانشجویان بیایند، آن یک نفر هم جزء این ها صدا زده
مى شود. در فرهنگ محاوره این غلبه کثیر بر قلیل رایج است. شیطان بقدرى عبادت کرده
بود که در جرگه فرشتگان و همراه آنان بود نه اینکه فرشته باشد.
عذاب شیطان :
با توجه به این که
خلقت شیطان از آتش است، چگونه به آتش جهنم خواهد سوخت؟
خلقت اصلى شیطان از
آتش است؛ اما عناصر دیگر نیز در تشکّل او دخالت دارد؛ مثل انسان که اصل وجودش از
خاک است، ولى عناصر دیگر نیز در وجودش به چشم مى خورد. خاک به صورت پوست و گوشت در
آمده، ولى نیروى حساس و درک کننده اى به او افاضه شده است که درد را احساس مى کند.
اگر کلوخى به کلوخ
دیگر زده شود، نرم مى شود؛ ولى چون درک ندارد، درد ندارد. اگر همین خاک درک داشت،
حتما درد را احساس مى کرد.
شیطان نیز همین گونه
است؛ یعنى از آتش و نیروى ادارک کننده خلق شده است. کار این نیرو آن است که اگر
مؤثرى در وجود شیطان اثر گذاشت، آن را درک و احساس کند. بنابراین، خلقت شیطان از
آتش است؛ ولى چون روح و قدرت درک دارد آتش جهنم او را مى سوزاند.
جانشینى خداوند
پرسش 89. آیا مقام
خلیفة اللهى (جانشینى خداوند) مخصوص آدم و انبیا (علیهم السلام) است یا انسان هاى
دیگر را نیز شامل مى شود؟
همانگونه که نبوت
درجاتى دارد: «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ
عَلى بَعْضٍ»[204]
و رسالت مراتبى: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ
عَلى بَعْضٍ»[205]
خلافت هم مراتب و درجاتى دارد. همه انسان هاى کامل خلیفه خدا هستند، همه انبیا و
مرسلین و اولیا، خلفاى الهى اند، مؤمنین صالح نیز خلیفه خدا هستند منتها تمام
این ها اختلاف درجات دارند.
خلیفه خدا بودن یعنى
اینکه انسان هر کارى که خدا مى پسندد، از طرف خدا و به عنوان مظهر و آیت خدا انجام
دهد. ذات اقدس اله فرمود: شما وقتى مال حلال پیدا کردید در انفاق کردن،
خلیفه(جانشین) من باشید. بدانید که این مال از آن شما نیست، از من است.
خداوند اصول مالکیت و
روابط اقتصادى را در بین انسان ها پایه ریزى کرد یعنى هر کس چیزى را از راه حلال
کسب کرد مال او است اما نسبت به خدا این طور نیست، انسان نسبت به خدا مالک نمى شود،
نمى تواند بگوید این چیز مال من است و مال خدا نیست. انسان فقط نسبت به اشخاص دیگر
مى تواند ادعاى مالکیت کند و در مقابل خدا فقط امین و خلیفه است. لذا در قرآن
فرمود: «آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِی آتاکُمْ»[206]
از مال خدا که به شما عطا کرده است انفاق کنید. با اینکه در قرآن مکرر سخن از
«اَمْوالُکُمْ» است مثل: «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا
اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ»[207].
پس مقام خلافت مقامى
است که هر انسان شایسته اى مى تواند آن را عهده دار شود. البته خلافت درجات فراوانى
دارد و هر مؤمنى به اندازه ایمان و عمل صالحش خلیفه و جانشین خدا است.
محبت خدا و ائمه
پرسش 90. رابطه بین
حبّ ذات و حبّ خدا و ائمة (علیهم السلام) و حبّ خوبى ها چگونه است؟
انسان کمال محض را
دوست دارد و اگر به خود علاقه مند است براى این است که به کمال برسد. قهراً آنچه به
خود انسان برمى گردد باید در مسیر آن هدف باشد. انسان باید خود را به عنوان وسیله
دوست داشته باشد نه به عنوان هدف. یعنى اگر امر دائر شود به اینکه دست از خود
بردارد یا از کمال برتر، باید دست از خود بکشد و خود را براى رسیدن به کمال برتر
قربانى کند. قربانى هم معنایش این است که متقرّب شود نه فانى، عملى را قربانى گویند
که انسان را به هدف نزدیک کند. قربانى یک عمل وجودى است نه عدمى و فانى، یعنى هرگز
انسان با قربانى کردن چیزى را از دست نمى دهد.
نماز قربانى انسان
است، یعنى وسیله تقرب او است. زکات و سایر عبادات هم چنین است، درس و بحث هم قربانى
است.
انسان وقتى چیزى را در
راه خدا قربانى کند بهتر از آن به دست مى آورد. اگر در قرآن آمده است:
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[208]
ناظر به بخش کمّى مسئله نیست، یعنى فقط مسئله ده برابر مطرح نیست بلکه بخش کیفى را
هم شامل مى شود؛ زیرا در آیه دیگر فرمود: «مَنْ جاءَ
بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»[209]
اگر کسى دست و پا و چشم خود را در راه خدا داد، خدا دست و پا و چشم دیگرى بهتر از
این ها به او عطا مى کند. اینکه وجود امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود خدا به
برادرم جعفر دو بال داد که با آنها در بهشت همراه با فرشتگان پرواز مى کند
(جعفرطیار) معنایش این است که جعفر بن ابیطالب چیزى را قربانى کرده و بهتر از آن را
گرفته است. بنابراین علاقه به خود و شئونات خود اشکال ندارد به شرطى که قصد قربانى
کردن آنها را داشته باشیم.
اگر به پیامبر و دین و
ائمه (علیهم السلام) علاقمندیم به این جهت است که از همه آنها در مسیر تقرب به
حضرت حق استفاده کنیم.
در سوره مبارکه توبه
فرمود: «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ
حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا
یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ»[210]
کسى حق ندارد خود را در جنگ حفظ کند و پیغمبر را در خطر اندازد، بلکه همه باید سنگر
باشند و پیغمبر را در سنگر خویش حفظ کنند. پس ما جسم خود را باید قربانى جسم پیغمبر
کنیم؛ زیرا با این کار از بین نمى رویم: «وَ لا
تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتاً»[211]
بلکه از این عالم آلوده مى رهیم و با جسمى بهتر در عالمى دیگر به حیات طیّبه
مى رسیم.
محبت و علاقه به
اهلبیت نیز همین طور است. دوستى آنها عقلى است نه اینکه مثل دوستى پدر و مادر و
فرزند عاطفى باشد. انسان آنها را براى معارفى که در اختیار جامعه بشرى قرار
داده اند و افراد بشر را هدایت کرده اند دوست مى دارد.
زن و مقام نبوت
پرسش 91. چرا در بین
124 هزار پیامبر و 14 معصوم یک نفر زن است؟
این طور نیست که فقط
یک زن معصومه داشته باشیم، و آن هم وجود زهراى مرضیه (علیهاالسلام) باشد. ما دلیلى
بر عدم عصمت بعضى از زنهاى دیگر نظیر زینب کبرى و حضرت فاطمه معصومه (علیهاالسلام)
نداریم.
اینکه 124 هزار پیامبر
همه مرد هستند براى این است که نبوّت و رسالت، کارهاى اجرایى دارد و خصوصیات بدنى و
جسمى مردها به گونه اى است که کارهاى اجرایى وظیفه مردها است. از طرف دیگر پشتوانه
نبوت و رسالت، مقام ولایت است. کمال انسان در آن است که بشود ولى الله و این مقام
اختصاصى به مرد یا زن ندارد.
زنان بزرگى نظیر آسیه،
مریم، حضرت زهرا، زینب کبرى و حضرت معصومه در عالم بوده اند و این ها هر کدام با
حفظ مرتبه و درجه خاص خود مى توانند به ولایت رسیده باشند.
نبوت و رسالت امر
اجرایى است، اینکه زنى پیامبر نشده است براى این است که زن باید با همه افراد جامعه
تماس بگیرد، در جنگ و صلح فرماندهى جنگ را به عهده بگیرد. این کار اجرایى براى زنان
دشوار است. چنین نیست که اگر پیامبران همه از جنس مرد بودند معنایش این باشد که
کمال معنوى مخصوص مرد است، بلکه کمال معنوى مربوط به ولایت است و در ولایت الهى بین
زن و مرد تفاوتى نیست، زن و مرد هر دو مى توانند ولى الله شوند.
تفاوت زن و مرد
پرسش 92. آیا بین زن و
مرد تفاوت اساسى هست یا نه؟
در مسائل علمى،
اعتقادى، اخلاقى و آنچه به کمال انسانى بر مى گردد بین زن و مرد هیچ فرقى نیست، ولى
در مسائل اجرایى و تقسیم کار بین زن و مرد تفاوت هست منتها این تفاوت نقشى در تکامل
انسان ندارد.
در توضیح مطلب اول
باید گفت: هدف از رسالت همه انبیا، مخصوصاً رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) تعلیم
کتاب و حکمت از یک سو و تزکیه نفوس از سوى دیگر است. یعنى انبیا آمدند تا مردم را
با معارف الهى آشنا و عقاید و اخلاق جامعه راکامل کنند. قرآن کریم فرمود:
«یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ»[212]
انبیا آمدند براى تعلیم و تزکیه، و این دو خصوصیت، مربوط به جان انسان است و جان
انسان از آن جهت که موجودى ملکوتى است، زن و مرد ندارد.
همه انبیا براى تعلیم
و تربیت و تزکیه آمده اند که هم در بخش نظرى، جامعه را به علوم الهى و صحیح آشنا
کنند، هم در بخش عملى مردم را به نزاهت و طهارت روح برسانند. همه این ها به جان
انسان برمى گردد که نه مذکر است نه مؤمنث. این بدن است که یا مذکر است یا مؤمنث و
گرنه روح، مجرد است. مثل اینکه شما سؤال کنید که فلان عده از فرشته ها با این عده
از فرشته ها با هم تفاوت دارند یا نه؟ پاسخش این است که اصلاً فرشته زن و مرد
ندارد، نه زن است و نه مرد چون مجرد است.
و اما توضیح مطلب دوم:
در عالم طبیعت کارها برابر خصوصیات طبیعى و بدنى تقسیم شده است. یک سرى کارها مشترک
بین زن و مرد و یک سرى کارها مخصوص هر جنس به طور جداگانه است؛ آن هم از باب
اجراییات و تقسیم وظیفه است. اگر مرد در انجام کارها با تقوا و با اخلاص تر بود او
کامل تر است و اگر زن در انجام کارهایش با اخلاص تر بود او کامل تر است.
علم فرشتگان به اسرار انسان
پرسش 93. چگونه
فرشتگان مى توانند از اسرار درونى انسان آگاه شوند و آن ها را ثبت کنند؟ چون در
قرآن ذکر شده که در قیامت حتى اسرار درونى شما مورد بازخواست واقع مى شود.
امام سجاد
(علیه السلام) در پاسخ به این سؤال جواب بسیار مناسبى ارائه کرده اند که از این
قرار است.
یکى از شاگردان از
حضرتش سؤال کرد: فرشتگان اعمال ما را که مى نویسند بجاست؛ براى این که مى بینند و
مى نویسند. اما آیا خاطرات و نیت هایى را که فقط از دل گذرانده ایم و هنوز به لباس
عمل در نیاورده ایم هم مى نویسند؟ آنها را که نمى بینند پس از کجا مى فهمند تا
بنویسند؟ و این که خداوند مى فرماید: «وَ إِنْ تُبْدُوا
ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ»[213]
اسرار درونى را که به کسى افشا نکرده اید، در قیامت باید حسابش را پس دهید. این
اسرار درونى را فرشتگان چگونه مى دانند و از کجا مى نویسند؟
حضرت فرمودند: آیا بوى
باغ و بستان و بوى کثافت و گنداب یکى است؟ اگر انسان از کنار باغى پر از گل و معطر
بگذرد، بوى خوب احساس مى کند. و چنانچه بوى بد به مشام انسان برسد، مى فهمد که این
جا کثافت و زباله است. از بو مى توان فهمید که از کنار باغ مى گذریم یا از کنار
چاه.
فرشتگان از بوى خوشْ
تشخیص مى دهند که در قلب این مؤمن اسرار و نیت ها و اراده ها خیر و طیّب و طاهر
است. و نیز از بوى بد هم مى فهمند که در درون این شخص، پلیدى است.[214]
چه جور مى شود که
انسان در چاه زندگى کند و از بوى چاه اظهار تنفر نکند و با خبر نباشد؟ اگر کسى به
ملکوت رسیده باشد بوى بد و خوب دیگران هم به مشام او مى رسد، و مؤمن را از منافق
باز مى شناسد.
روزى امیرالمؤمنین على
(علیه السلام) مشغول سخنرانى بود، عده اى پاى منبر حضرت نشسته بودند. بعضى از
جاسوسان اموى خبر آوردند که «خالد بن عرفطه» مُرد!.
حضرت اعتنا نکردند.
عده اى قبول کرده پذیرفتند که خالد مُرده است. حضرت به سخنان خود ادامه دادند. بار
دیگر گفته شد: خالد مُرد.
حضرت اعتنا نکردند.
بار سوم گفتند: یا امیرالمؤمنین این خبر رسمى شد. فرمودند: نه؛ او نمرده است او
هنوز شورش و بلوایى در پیش دارد و به تحریک حکومت هاى طاغى، علیه من مى شورد و از
درب این مسجد وارد مى شود. آنگاه حضرت به کسى که پاى منبر بود اشاره کرده فرمود:
پرچم او هم به دست این شخص است که علیه حق قیام مى کند! او هنوز نمرده است.
این قضیه بعدها واقع
شد. و این عِلم غیب امیرمؤمنان (علیه السلام) و آشنایى به اسرار درونى کسى که پاى
سخنان حضرت نشسته تحقق پیدا کرد.
حضرت، مانند فرشته اى،
که درون افراد را مى بیند درون وى را دید.
صلوات خدا بر پیامبر و مؤمنین
پرسش 94. چرا تأکید
شده قبل و بعد از دعاها صلوات بفرستیم؟ تفاوت صلوات فرستادن خدا بر پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) و بر مؤمنان چیست؟
معناى صلوات بر آن
حضرت این است که: خدایا رحمتت را بر پیامبر و آل او نازل فرما. وقتى رحمت بر حضرت
نازل شد به دیگران هم مى رسد چون او مجراى فیض است و اگر بخواهد خیرى به دیگران
برسد باید به عنوان رحمت خاصه، نخست بر حضرت نازل شود و سپس به دیگران برسد. على
(علیه السلام) مى فرماید: دعا یا حاجت خود را محفوف (در برگرفته و پیچیده) به صلوات
بر رسول خدا کنید؛ زیرا صلوات بر حضرت دعایى مستجاب است و چون به همراه صلوات حاجت
خود را خواسته اید، چنین نیست که خداى سبحان یکى از دو حاجت را برآورد و دیگرى را
رد کند.[215]
امام سجاد
(علیه السلام) در صحیفه سجادیه، روش دعا کردن و حاجت خواستن را به ما مى آموزد؛ در
بسیارى از فقرات ادعیه آن حضرت صلوات به چشم مى خورد، هر مطلبى را که از خدا
مى خواهد قبل یا بعدش صلوات است، چون خدا در پرتو صلوات دعاى همراه آن را نیز
مستجاب مى کند.
صلواتى را که خدا و
فرشتگان بر پیامبر مى فرستند بر مؤمنان نیز مى فرستند! مؤمن، به جایى مى رسد که
خداى سبحان و فرشتگان بر او صلوات مى فرستند! در سوره احزاب هر دو مسئله بازگو شده
است، یعنى هم صلوات خدا و ملائکه بر پیامبر و هم صلوات خدا و فرشتگان بر مؤمنان.
صلوات خدا، که صفت فعل
او است همان نورانى کردن است، قول خدا همان فعل خدا است، وقتى توفیقى نصیب انسان شد
که در فضاى دلش تاریکى احساس نکرد بلکه نورانیتى دید معلوم مى شود صلوات الهى و
فرشتگان نصیب او شده است.
خداى متعال در تجلیل
از پیامبر مى فرماید: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ
یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ»[216]
وقتى خدا بخواهد بر پیامبر عظیم الشأن صلوات بفرستد همه فرشتگان را همراه خود ذکر
مى کند، مثل این که وقتى مهمان عزیزى وارد شهرى مى شود و شخصیتى بخواهد از او به
نحو احسن تجلیل کند با همه دوستان و آشنایانش به دیدار او مى روند.
لیکن خداى متعال در
تجلیل از مؤمنان و صلوات بر آنان، مى فرماید: «هُوَ
الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ
إِلَى النُّورِ»[217]
یعنى خدا جدا و فرشتگان جدا بر مؤمنان درود مى فرستند.
تفاوت دیگر در این است
که درباره پیامبر نفرمود که ما بر او صلوات مى فرستیم تا او را از ظلمت خارج و به
نور برسانیم؛ زیرا او خود نور است و مصداق کامل آیه: «وَ
جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ»[218]
است ولى درباره مؤمنان مى فرماید: خداوند بر شما درود مى فرستد و فرشتگان نیز، تا
شما را از ظلمت ها به نور خارج کنند؛ معلوم مى شود صلوات خدا یعنى نورانى کردن و
اگر این فیض قطع شود و خداوند بر کسى درود نفرستد، او در ظلمت خواهد ماند.
باید خود را با این
معیار بسنجیم که اگر توفیق اطاعت و انجام تکالیف شرعى نصیب ما شد و از احکام و آداب
عبادات کم و بیش به حکمت آنها ره یافتیم، بدانیم که صلوات خدا و فرشتگان نصیب ما
شده است و گرنه لغزش داشته و گرفتار گناه شده ایم.
وقتى مؤمن از این راه
نورانى شد هم راه خود را مى بیند و هم مى تواند راهبر باشد و به دیگران راه را نشان
دهد. على (علیه السلام) مى فرماید: «لَیْسَ فِى الْبَرْقِ
الْخطِفِ مُسْتَمْتِعٌ لِمَنْ یَخُوضُ فِى الظُّلْمَةِ»[219]
انسانى که در تاریکى فرو رفته، و مسافرى که در شب تاریک ره گم کرده براى او رعد و
برق لحظه اى مفید نخواهد بود، او با یک لحظه برق آسمانى راهى به جایى نمى برد.
انسان دنیازده هم مانند گرفتارى است که در تاریکى فرو رفته باشد براى چنین شخصى اگر
گاهى نورى در دلش جهید و خاموش شد چندان مفید نیست.
ذیل آیه:
«وَ ما تَشئون إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ»[220]
روایتى شریف از معصوم (علیهاالسلام) نقل شده که فرمود:
«بَلْ قُلوُبُنا اَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللّه»[221]
دلهاى ما ظرف اراده خدا است، خداى سبحان اگر بخواهد در جهان، کار مشخصى انجام دهد
با اراده انجام مى دهد و اراده خدا صفت فعل و زاید بر ذات او است و در موجودى ممکن
و مظهر ظهور مى کند، آن مظهر قلب معصوم اولیاى الهى است.
لذا مرحوم استاد علامه
طباطبایى قدس سره مى فرمودند: معناى صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه وآله)
این است که خدایا! رحمتت را بر آنان فرو فرست که از آنان به ما برسد، اگر بخواهد
رحمتى ببارد ابتدا بر این خاندان مى بارد و سپس به دیگران مى رسد لذا طلب رحمت کردن
مستلزم اجابت دعا است.
مرحوم سید حیدر آملى
این سخن بلند را نقل مى کند و به محقق طوسى هم منسوب است که درباره حضرت ولى عصر
(ارواحنا فداه) گفته مى شود: «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى
وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[222]
به یمن وجود امام عصر (عجل اللّه فرجه الشریف) جهانیان روزى مى خورند و به پاس وجود
آن حضرت آسمان و زمین برجا است. پس همه برکات از این خانواده به سایرین مى رسد.
حقیقت صراط
پرسش 95. حقیقت صراط
در قیامت چیست؟
در روایات از دو صراط
سخن به میان آمده است: یکى در دنیا که امامت است و دیگرى در قیامت که دین است. امام
شارح و مفسر دین است. به هر تقدیر، پل صراط نظیر پل هاى عادى نیست که از مصالح
ساختمانى تشکیل شده باشد. هر کس در دنیا طبق دستورهاى اهل بیت (علیهم السلام) که
همان دین حقیقى است، حرکت کند و اعمال و رفتارش در حد امکان با اعمال و رفتار آن ها
مطابق باشد، در آخرت نیز مى تواند از صراط بگذرد و از جهنم نجات یابد. اگر کسى در
دنیا از دستورهاى دینى فاصله گرفته باشد، در قیامت نیز از ناجیان واقعى یعنى
اهل بیت (علیهم السلام) فاصله خواهد گرفت و به میزان فاصله از آن ها گرفتار عذاب
خواهد شد.
[2].
بحارالانوار، ج 70، ص 25.
[3].
الاصول الکافى، ج 2، ص 352.
[4].
الفروع الکافى، ص 265.
[5]. شرح
غررالحکم، ج 4، ص 106.
[6].
الاصول الکافى، ج 2 ص 352.
[7]. نهج
البلاغه، خطبه هفتم.
[8]. سوره
ص 38، آیه 76.
[11].
مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
[12].
سوره فجر89: آیه 16.
[13]. شرح
نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 7، ص 107.
[14]. نهج
البلاغه، حکمت 147.
[15].
غررالحکم، حدیث 4623.
[16].
سوره محمد47: آیه 29.
[17].
سوره کهف 18: آیات 104-103.
[18].
نهج البلاغه، خطبه 109.
[19].
سوره معارج 70: آیه 4.
[20].
سوره اسراء 17: آیه 62.
[21].
بحارالانوار، ج 78، ص 189.
[22].
سوره طارق 86: آیه 13.
[23].
سوره نحل16: آیه 97.
[24].
سوره فرقان 25: آیه 31.
[25].
سوره حجر15: آیه 9.
[26].
سوره فصلت 41: آیه 42.
[27].
سوره توبه9: آیه 34.
[28].
سوره توبه9: آیه 100.
[29].
نشریه قرآنى بشارت، شماره 10، ص 12 و 13.
[30].
بحارالانوار، ج 1، ص 188.
[31].
سوره تحریم66: آیه 11.
[32].
سوره تحریم 66: آیه 10.
[33].
سوره نحل 16: آیه 97.
[34].
سوره آل عمران 3: آیه 5.
[35].
سوره احزاب 33: آیه 35.
[36].
سوره آل عمران3: آیه 26.
[37].
همان، آیه 27.
[40].
سوره انفال8: آیه 19.
[41].
سوره هود11: آیه 7.
[42]. یَا
کُمَیْلُ هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ
بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ
فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 187.
[43].
سوره هود11: آیه 7.
[44].
سوره اعراف7: آیه 54.
[45].
سوره نور11: آیه 35.
[46].
سوره اعراف7: آیه 172.
[47].
سوره نمل27: آیه 62.
[48].
سوره زخرف43: آیه 84.
[49].
سوره رعد12: آیه 28.
[50].
سوره نحل16: آیه 78.
[51].
همان.
[52].
سوره روم30: آیه 30.
[53].
سوره شمس91: آیات 7 و 8.
[54].
سوره نحل16: آیه 93.
[55].
سوره تغابن64: آیه 11.
[56].
سوره نور24: آیه 54.
[57].
سوره محمد47: آیه 17.
[58].
سوره اسراء17: آیه 8.
[59].
سوره انفال 8: آیه 19.
[60].
سوره فرقان25: آیه 44.
[61].
سوره انعام6: آیه 112.
[62]. قال
الرضا (علیه السلام) «لا یکون المؤن مؤنا حتى
تکون فیه ثلاث خصال: سنة من ربه و سنة من نبیه
(صلی الله علیه وآله) و سنة من ولیه
(علیه السلام) فأما السنة من ربه فکتمان السر و أما السنة من نبیه
(صلی الله علیه وآله) فمداراة الناس و أما السنة من ولیه
(علیه السلام) فالصبر فی البأساء و الضراء» تحف العقول،
ص 442
[63].
سوره یس36: آیه 82.
[64].
سوره ق50: آیه 35.
[65].
سوره انسان76: آیه 6.
[68]. «و
روی فی الحدیث القدسی لم یسعنی سمائی و لا أرضی و وسعنی قلب عبدی المؤن»
بحارالأنوار، ج 55، ص 39.
[69]. «و
سئل أین الله فقال عند المنکسرة قلوبهم»؛ الدعوات، ص 120.
[70].
سوره اعراف7: آیه 143.
[71].
سوره اسراء17: آیه 1.
[72].
سوره نحل16: آیه 78.
[73].
سوره حج22: آیه 5.
[74].
سوره حشر59: آیه 21.
[75].
سوره اعراف7: آیه 143.
[76].
سوره تکاثر102: آیات 5 و 6.
[77].
سوره تکاثر102: آیات 5 و 6.
[78].
سوره سجده32: آیه 12.
[79].
سوره طه20: آیه 124.
[80].
نهج البلاغة، خطبه متقین.
[81].
سوره روم30: آیه 30.
[82].
سوره مؤمنون23: ایه 14.
[83].
سوره تین95: آیه 4.
[84].
سوره انفال 8: آیه 17.
[85].
سوره اسراء17: آیه 70.
[86].
سوره نوح 71: آیه، 17.
[87].
سوره کوثر108: آیه 1.
[88].
سوره جن72: آیه 15.
[89].
سوره بقره2: آیه 24.
[90].
سوره مدثر74: آیه 31.
[91].
سوره فتح48: آیه 4.
[94].
بحارالانوار، ج 70،ص 55.
[95].
سوره توبه9: آیه 102.
[96].
سوره بقره2: آیه 7.
[97].
سوره اعراف7: آیه 16.
[98].
سوره تغابن64: آیه 11.
[99].
سوره لیل92: آیات 7-5.
[100].
سوره نمل27: آیه 14.
[101].
سوره اسراء17: آیه 102.
[102].
وسائل الشیعه، ج 1، ص 53.
[103].
سوره قمر54: آیه 17.
[104].
بحارالانوار، ج 90، ص 278.
[105].
نهج البلاغه، خطبه 241.
[106].
الاصول الکافى، ج 3، ص 268.
[107].
سوره بقره2: آیه 129.
[108].
سوره تکاثر102: آیات 6-5.
[109].
سوره نساء5: آیه 10.
[110].
سوره نساء4: آیه 10.
[111].
ابن بابویه همان مرحوم صدوق بزرگ یعنى صاحب کتاب من لایحضره الفقیه است که
در شهر رى و پدر بزرگوارش در قم مدفون است و این پدر به خدمت حضرت صاحب
الزمان (علیه السلام) رسیده و به دعاى حضرت،
خداوند آن پسر را به او عطا نموده است.
[112].
سوره تکاثر102: آیات 6-5.
[113].
سوره نساء5: آیه 10.
[114].
سوره لیل92: آیات 7-5.
[115].
مَنْ اَخْلَصَ لِلّه أربَعینَ صَباحَا ظَهَرَت یَنابیع الحِکمَةِ مِنْ
قَلْبِه عَلى لِسانِه، جامع الأخبار، ص 94.
[116].
سوره مائده5: آیه 15.
[117].
«یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی
الْیَسِیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثِیرَ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَفُوُّ
الْغَفُورُ» وسائل الشیعة، ج 2، ص 462، ح 39.
[118].
«یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا
بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ یَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ
خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ» نهج البلاغه، خطبه المتقین.
[119].
الاصول الکافى، ج 8 ص 177.
[120].
سوره حدید57: آیه 3.
[121].
سوره شمس91: آیه 10.
[122].
الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1058.
[123].
بحارالأنوار، ج 67، ص 64.
[124].
سوره بقره2: آیه 24.
[125].
سوره هُمَزه104: آیات 6 و 7.
[126].
سوره بقره2: آیه 18.
[127].
سوره مزمل73: آیه 7.
[128].
همان، آیه 6.
[129].
سوره ق50: آیه 5.
[130].
سوره لقمان31: آیه 18.
[131].
سوره صافات37: آیه 102.
[132].
سوره اسراء17: آیه 70.
[133].
سوره جاثیه45: آیه 23.
[134].
سوره طلاق 65: آیه، 12.
[135].
سوره ذاریات 51: آیه، 56.
[136].
سوره آل عمران3: آیه، 19.
[137].
سوره فرقان 25: آیه، 43.
[138].
سوره ابراهیم 14: آیه، 8.
[139].
سوره نساء4: آیه 10.
[140].
سوره بلد90: آیه 10.
[141].
بحارالانوار، ج 66، ص 317.
[142].
سوره انعام6: آیه 124.
[143].
سوره شورى42: آیه 51.
[144].
نهج البلاغة، ص 321، کلام 204.
[145].
سوره بقره2: آیه 245.
[146].
سوره آل عمران3: آیه 106.
[147].
الاصول الکافى، ج 8، ص 81.
[148].
سوره شمس91: آیه 8.
[149].
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)
«فِی آخِرِ خُطْبَتِهِ یَوْمَ قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ
إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ
تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی
فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ
یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ
بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهِ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ
الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى
فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا
تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا». الاصول الکافى، ج 2،
ص 414. و در نقل دیگر از پیامبر اکرم
(صلی الله علیه وآله) چنین وارد شده است:
إنّی_’20تارکٌ فیکُمُ الثّقلَینْ کِتابَ اللّهِ و عِتْرَتْی أَهْل بَیْتی
فَإنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَردا عَلىَّ الْحَوض. بحارالأنوار، ج
23، ص 133.
[150].
سوره صافات37: آیه 164.
[151].
سوره تحریم66: آیه 6.
[152].
سوره اعراف7: آیه 40.
[153].
سوره فصلت41: آیه 12.
[154].
سوره صافات37: آیه 6.
[155].
سوره فاطر35: آیه 10.
[156].
سوره حجرات49: آیه 24.
[157].
لطیف و خوش و پسندیده.
[158]. 3.
این برداشت و تفسیر از «عقل عملى» نظر خاص برخى از اندیشمندان از جمله حضرت
آیه الله جوادى آملى مى باشد. ر.ک: فطرت در قرآن از سلسله کتب تفسیر موضوعى
قرآن، ص29ـ30. برخى از صاحب نظران دیگر از جمله حضرت آیة الله مطهرى و
مصباح یزدى بلکه مشهور فلاسفه نظیر فارابى و ابن سینا، بر این باورند که
عقل در انسان، قوه واحدى است که همان قوه مدرکه است لیکن به لحاظ مطلق
ادراک به دو قسم عقل نظرى و عقل عملى تقسیم مى شود و آن شأن از قوه ادراک
بشر که به «هست ما و نیست ما» تعلق مى گیرد و راجع به واقعیات هستى نظر
مى دهد «عقل نظرى» نامیده مى شود، اما آن شأن از عقل که به «بایدها و
نبایدها» تعلق مى گیرد و راجع به رفتار عملى انسان یعنى حوزه ارزش ها نظر
مى دهد، عقل عملى نامیده مى شود. ر.ک: فلسفه اخلاق مصباح یزدى؛ ده گفتار
استادمطهرى ص46.
[159].
سوره حجرات49: آیه 13.
[160].
بحارالأنوار، ج 103، ص 224.
[161].
الاصول الکافى، ج 1، باب 1، 11.
[162].
پاسخ این سؤال از کتاب زن در آئینه جلال و جمال تألیف حضرت آیت ا… جوادى
آملى گزینش شده است، صفحات 36 ـ 32 و 288 ـ 255.
[163].
اصول کافى، ج 1، باب 1، 11.
[164].
مدعیان دروغین نبوت.
[165].
سوره هود11: آیه 98.
[166].
الاصول الکافى، ، ج 1، باب 3، 32.
[167].
برگرفته از کتاب زن در آیینه و جلال و جمال، صص 222-217 و 249.
[168].
نهج البلاغه، نامه 31.
[169].
سوره زخرف 43: آیه، 84.
[170].
سوره بقره 2: آیه 115.
[171].
نهج البلاغه، خطبه 186.
[174].
الاصول الکافى، ج 1، ص 160.
[175].
سوره فاطر35: آیه، 15.
[176].
سوره کهف 18: آیه، 49.
[177].
بحارالانوار، ج 5، ص 234.
[178].
سوره بقره 2: آیه، 235.
[179].
سوره اعراف7: آیه 198.
[180].
سوره آل عمران3: آیه 77.
[181].
سوره انشقاق 84: آیه 6.
[182].
سوره فاطر 35، آیه 10.
[183].
آیت اللّه جوادى آملى: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 14، ص 120 – 97، با تصرف
و تلخیص.
[184].
مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
[185].
مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
[186].
«لَوْ بَقیَتِ الْاَرْضُ بِغَیْرِ اِمامٍ لَساخَتْ» الاصول الکافى، ج 1، ص
179.
[187].
«اَیْنَ السَّبَبُ الْمَتَّصِلُ بَیْنَ الْاَرْضِ وَ السَّماء؟»
مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.
[188].
«بِبَقائِهِ بَقیَتِ الدُّنیا وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرى».
[189].
سوره اسراء17: آیه 1.
[190].
سوره نجم53: آیه 9.
[191].
سوره انعام6: آیه 103.
[192].
سوره غافر40: آیه 19.
[193].
سوره بقره 2: آیه 17.
[194].
سوره طه20: آیه، 124.
[195].
سوره طه20: آیه 125.
[196].
سوره طه 20: آیه، 126.
[197].
سوره اعراف 7: آیه 172.
[198].
سوره انعام 6: آیه 54.
[199].
سوره کهف18: آیه 50.
[200].
سوره حجر15: آیه 27.
[201].
سوره اعراف7: آیه 12.
[202].
سوره تحریم66، آیه 6.
[203].
سوره بقره2: آیه 34.
[204].
سوره اسراء17: آیه 55.
[205].
سوره بقره 2: آیه 253.
[206].
سوره نور24: آیه 33.
[207].
سوره نساء4: آیه 32.
[208].
سوره انعام6: آیه 160.
[209].
سوره نمل 27: آیه 89.
[210].
سوره توبه9: آیه، 120.
[211].
سوره آل عمران3: آیه 169.
[212].
سوره بقره2: آیه129.
[213].
سوره بقره2: آیه 284.
[214].
الاصول الکافى، ج 2، ص 429، ح 3.
[215].
نهج البلاغه، حکمت 361.
[216].
سوره احزاب33: آیه 56.
[217].
سوره احزاب33: آیه 43.
[218].
سوره انعام6: آیه، 122.
[219].
نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 435، ملحقات حکمت 165.
[220].
سوره انسان76: آیه 30.
[221].
بحارالانوار، ج 25، ص 336.