۱۳۹۸/۰۲/۱۴
–
۱۶۴۷۴ بازدید
دلایل تجربی بر اثبات وجود روح
ـ براهین وجود نفس مجرّد از مادّهقبل از ورود در بحث ، عرض می شود که غرض حکما و فلاسفه ی اسلامی از نفس یا روح ، وجود موجودی غیر مادّی در داخل بدن یا خارج بدن نیست ؛ بلکه آنها می خواهند اثبات نمایند که انسان ، افزون بر جنبه ی مادّی ، جنبه ای غیر مادّی نیز دارد. البته بعد از اثبات این امر ، باز در جای خود اثبات می کنند که نفس مجرّد ، نه در داخل بدن است و نه در خارج آن ، بلکه موجودی است لامکانی ؛ همانند معنا که نه در داخل لفظ است نه در خارج آن.ـ برهان یکمخوابهای انسان و همچنین خطوراتی که در بیداری به ذهن انسان راه می یابند ، بر دو گونه اند ؛ برخی از آنها اصل و اساس درستی نداشته و از واقعیّتی خارجی حکایت نمی کنند ؛ امّا برخی دیگر که در مورد خواب ، رؤیاهای صادقه و در مورد خطورات هنگام بیداری ، الهام یا شهود یا روشن بینی یا ادراکات حسّ ششم نامیده می شوند ، از امور خارجی و گاه از آینده و از امور پنهانی خبر می دهند. حال اگر انسان دارای بُعدی غیر مادّی و فرا زمانی و فرا مکانی نباشد ، چگونه می تواند آینده را مشاهده نماید؟زمان ، بُعد چهارم جسم ، و مکان ، بُعد فضایی آن است ؛ لذا موجود جسمانی نمی تواند جلوتر از زمان خود را ببیند ؛ کما اینکه نمی تواند در آنِ واحد در دو مکان باشد. چرا که لازمه ی این امر در مورد زمان جلو زدن جسم از خودش می باشد ؛ که امری است محال. چون حضور جسم در زمانی که در آن زمان معدوم است ، به معنی اجتماع وجود و عدم در یک چیز می باشد که بارزترین مصداق اجتماع نقیضین می باشد. امّا در مورد مکان اگر جسم در آنِ واحد در دو مکان باشد لازم می آید که یک چیز در آنِ واحد دو چیز باشد که آن نیز امری است محال.
بنا بر این ، این گونه خوابها و خیالات پیشگویی کننده ی صاحبان حسّ ششم و مشاهدات درست مرتاضان و شهودات صادق عرفا نمی تواند ناشی از بُعد مادّی و زمانی و مکانی این انسانها باشد. پس انسان دارای جنبه ای فرا زمانی و فرا مکانی است که این گونه خوابها و خیالاتِ پیشگویی کننده و شهودات مطابق با واقع عرفانی نتیجه ی آن می باشند ؛ که الهیّون همین جنبه از وجود انسان را نفس یا روح می نامند.
ممکن است به این برهان اشکال شود که ما از کجا بدانیم که واقعاً خبر از آینده ـ چه در خواب و چه در بیداری ـ ممکن است؟ در پاسخ گفته می شود: در هر زمان افرادی هستند که قادرند از برخی حوادث آینده با قطع و یقین خبر دهند و این چیزی است که اجمالاً مورد پذیرش مجامع علمی نیز واقع شده است. پس راه کسب یقین در این مورد آن است که جناب اشکال کننده شخصاً به محضر اینگونه افراد شرفیاب شود. آنها که این برهان را اقامه نمودند ، می گویند: ما این مقدّمه را حضوراً آزمودیم و درست بود ؛ پس اگر شما شکّ دارید ، شما هم زحمت آزمودنش را بکشید. چون ما که نمی توانیم یک عارف یا مرتاض یا صاحب حسّ ششم را ضمیمه ی برهان خودمان بکنیم.
ـ برهان دوم
اوصاف جسم از قبیل رنگ ، اندازه ، وزن و … ، همگی محسوس می باشند. از طرف دیگر انسان دارای اوصافی غیر محسوس می باشد نظیر شجاعت ، حیا ، شادی ، اختیار ، اراده و … . پس انسان افزون بر جنبه مادّی ، دارای بُعد غیر مادّی نیز می باشد که این حالات اوصاف آن بُعد می باشند.
ممکن است گفته شود که این اوصاف نتیجه ی فعل و انفعالات شیمیایی بدن هستند. پاسخ می دهیم: اینکه این امور همراه با برخی فعل و انفعالات بدنی نیز هستند ، هیچ خدشه ای بر غیر مادّی بودن این امور نمی زند ؛ چون ما غیر مادّی بودن این امور را به نحو علم حضوری ادراک می کنیم ؛ بخصوص در مورد علم و اراده و اختیار. و اگر با دقّت و موشکافانه نظر کنیم ، در حقیقت این فعل و انفعالات بدنی هستند که معلول اراده و اختیار می باشند نه برعکس. یعنی چنین نیست که مغز به کار بیفتد و بعد ما اراده کنیم ، بلکه چون ما اراده می کنیم مغز فرمان می دهد و اعصاب به کار می افتند و اعضاء را به حرکت در می آورند.
اگر کسی بگوید: علم و اراده یا اختیار من معلول واکنشهای شیمیایی بدن من هستند ، به او می گوییم: پس هر نظریّه ای که شما درباره ی روح و نفس می دهید ، فاقد ارزش می باشد ؛ چون آن نظریّه صرفاً اثر یک واکنش شیمیایی مغزی است. پس اگر دیگری هم روح را قبول دارد ، نظر او هم اثر شیمیایی مغز خود اوست. پس چطور شد که اثر واکنش شیمیایی مغز شما شد نظریّه ی علمی ولی اثر واکنش شیمیایی مغز دیگری شد وهم و خیال؟!!! اگر اثر واکنش شیمیایی مغز دیگری وهم است اثر واکنش شیمیایی مغز شما وهم است. بنا بر این ، چنین اشکال کننده ای اساساً باید راه کسب علم را بکلّی ببندد. حتّی در این حالت سخن گفتن از واکنش شیمیایی و وجود انسان و وجود مغز و امثال اینها نیز باطل و بی ارزش خواهد شد. چون وقتی علم من شد نتیجه ی اثر واکنش شیمیایی مغز من ؛ پس چه بسا تمام این علوم و دانسته ها را هم مغز خود من ساخته است. پس این جناب اشکال کننده ، در حقیقت گرفتار سفسطه و سدّ باب علم می شود.
ـ برهان سوم
علم پزشکی و تجربه نشان داده که تمام اجزاء بدن انسان و حتّی مغز او از سی و پنج سالگی رو به زوال و ویرانی و فرسودگی می گذارند ؛ امّا قوای عقلی انسان تا به کهولت نرسیده رو به ترقّی است. بخصوص هر چه انسان از عقل خود بیشتر استفاده کند به همان اندازه قویتر می شود. بنا بر این معلوم می شود که قوّه ی عقلی آدمی مستقرّ در عضوی از اعضاء نیست و الّا همراه با زوال آن تضعیف می شد. پس انسان دارای بُعدی غیر جسمانی نیز هست که عقل از قوای آن می باشد.
ممکن است اشکال شود که: عقل به خاطر اینکه زیاد از آن کارکشیده می شود تقویت می شود. گوییم : دقیقاً همین مطلب گواه است که عقل جسمانی نمی باشد. چون جسم هر چه بیشتر کار کند بیشتر فرسوده می شود. لذا حتّی ورزش نیز قادر نیست جسم را حفظ نماید. بلکه تجربه نشان داده که اکثر افراد طویل العمر ورزشکار نبوده اند و هر چه ورزشها حرفه ای تر و سنگین تر باشند در سنین بالا بیشتر موجب زوال اعضاء می شوند. اینکه امروزه ورزش برای بدنها مفید می باشد به خاطر این است که تغذیه ها نامناسب شده است و ورزش تأثیر بد تغذیه را زائل می کند.
باز ممکن است اشکال شود که: شما وجود عقل غیر مادّی را اثبات نمودید نه وجود نفس را. پاسخ می دهیم که: ما در صدد اثبات جنبه ای غیر مادّی برای انسان هستیم ، حال شما هر اسمی می خواهید بر آن بگذارید. عقل نیز یا خود نفس است یا یکی از قوا و آثار اوست.
باز برخی گفته اند: عقل هم موجودی است مادّی و اثر ترکیبات شیمیایی است. پاسخ می دهیم که: آیا عقل خودش موجود مادّی است یا اثر موجود مادّی است؟ اگر موجود مادّی است از دو حال خارج نمی باشد ، یا جسم فیزیکی است یا انرژی ؛ و هر دوی اینها را می توان با حسّ یا با وسائلی خاصّ آشکار سازی نمود. پس بفرمایید عقل را برای ما بیابید و ترکیباتش را مشخّص کنید! و اگر می گویید که عقل خودش مادّه نیست بلکه اثر امر مادّی است ، می پرسیم: آیا اثر موجود مادّی هم مادّی است یا موجودی است غیر مادّی؟ اگر بگویید: غیر مادّی است ، می گوییم پس نظر ما ثابت شد ؛ و اگر بگویید:مادّی است ، باز می گوییم: در آن صورت یا جسم فیزیکی است یا انرژی ، پس باز هم بفرمایید وجود فیزیکی عقل را برای ما بیابید و ترکیباتش را مشخّص کنید.
البته ممکن است اشکال کننده برای فرار از مساله بگوید: اساساً موجودی به نام عقل وجود ندارد. در پاسخ می گوییم: پس نظریّه ی شما مبنی بر عدم وجود نفس مجرّد ، با چه ابزاری داده شده است؟ اگر مبتنی بر عقل نیست پس یا خیالی است یا وهمی یا ساخته ی مغز شیمیایی شماست ؛ و همه ی اینها در نزد اهل علم بی ارزشند.
ـ برهان چهارم
جسم در زمان واحد و از جهت واحد ، جز یک صورت را قبول نمی کند. مثلاً محال است یک جسم در آنِ واحد هم به شکل اسب باشد هم به شکل انسان. امّا قوّه یِ خیال انسان در آنِ واحد دهها و صدها صورت را می تواند قبول نموده در آنِ واحد تصوّر نماید. ضمناً قوّه خیال با تصوّر چندین صورت متکثّر نمی شود بلکه در عین اینکه خودش یکی است در چندین صورت ظهور می یابد. بنا بر این ، قوّه ی خیال آدمی جسم نیست. پس انسان دارای بُعدی غیر جسمانی است.
ممکن است گفته شود که: یک آیینه یا عکس نیز در آن واحد ، چندین تصویر را در خود نشان می دهد ؛ در حالی که مادّی است. پاسخ می دهیم که: آیینه مرکّب از جهات و اجزاء می باشد و واحد حقیقی نیست. امّا قوّه ی خیال ، حقیقتاً یک موجود است که نه شکل دارد نه رنگ دارد نه اندازه دارد ، نه جهت دارد ، نه ابعاد دارد و نه … . ما یکی بودن قوّه ی خیال خودمان را با علم حضوری درمی یابیم که شکّ بردار نیست.
ـ برهان پنجم
شکّی نیست که ما عالم به اموری غیر مادّی هستیم مثل امور ریاضی و مفاهیم کلّی. پس انسان دارای بُعدی غیر مادّی است که ظرف این علوم غیر مادّی قرار می گیرد. مثلاً ما مفهوم کلّی انسان را ادراک می کنیم که نه مرد است و نه زن ، نه کوتاه قدّ است نه بلند قدّ ، نه پیر است نه جوان و … . چون اگر مفهوم انسان مرد بود پس زنها انسان نمی بودند ؛ اگر پیر بود جوانها انسان نمی شدند و … . امّا چنین انسانی در عالم اجسام موجود نیست و نمی تواند هم موجود شود. پس چنین انسانی در بُعدی غیر مادّی از وجود انسان حضور دارد.
ممکن است گفته شود که: مفاهیم کلّی ، اموری ساختگی هستند و حقیقت ندارند. پاسخ می دهیم که:
اوّلاً آیا حقیقت ندارند یعنی عدم می باشند؟ روشن است که این مفاهیم عدم نیستند ؛ بلکه یقیناً موجودند ، لکن نه در عالم خارج بلکه در عالم ذهن. از طرفی گفتیم که چنین موجودی نمی تواند در عالم خارج موجود شود ؛ مثلاً در عالم مادّه ممکن نیست انسانی نه یک متری باشد نه یک و نیم متری و نه ایکس متری ؛ در حالی که انسان ذهنی چنین است ؛ و الّا قابل انطباق بر تمام انسانها با قدّهای مختلف نمی شد. پس ذهن ما نمی تواند مادّی باشد.
ثانیاً اگر این مفاهیم ساختگی محض هستند و حکایت از واقع نمی کنند ؛ پس بساط علم را باید بکلّی برچید. چون اساس تمام علوم حقیقی بر مفاهیم کلّی است و الّا هیچ قانون کلّی وجود نمی داشت. وقتی در فیزیک گفته می شود: « آب مقطّر در شرائط استاندارد ، در صد درجه سانتیگراد به جوش می آید» آیا منظور آن آب مقطّری است که در آزمایشگاه ، آزمایش شده یا منظور تمام آبهای مقطّر جهان است؟ به عبارت دیگر ، آیا این حکم برای آب مقطّر کلّی اثبات شده است یا برای یک آب مقطّر مشخّص. روشن است که قواعد کلّی علوم برای کلّی موجودات اثبات می شود نه برای فردی خاصّ.
ثالثاً اگر مفهوم کلّی وجود ندارد ، پس اگر منکر وجود نفس ثابت نمود که نفس وجود ندارد ، تنها عدم وجود نفس خودش را اثبات کرده و نمی تواند آن را به تمام انسانها سرایت داده و به صورت کلّی حکم کند که نفس مجرّد موجود نیست.
ـ برهان ششم
جسم انسان و اجزاء بدن او همواره دارای اندازه و ابعاد بوده نامتناهی و بی انتها نیستد ؛ همچنین تعداد ذرّات بدن او اگر چه زیادند ولی معدود می باشند. امّا انسان قادر است بی نهایت و بی انتها را تصوّر نماید. پس این بی نهایت و بی انتها که انسان تصوّر می کند نمی تواند عارض بر کلّ بدن انسان یا اجزاء بدن او شود. پس بُعدی غیر مادّی برای انسان وجود دارد که ظرف چنین تصوّری قرار می گیرد.
ـ برهان هفتم
انسان می تواند بدن خود را به اندازه ی واقعی آن تصوّر نماید. اگر جایگاه این صورت ، جزئی از بدن شخص باشد لازم می آید که کلّ از جزء کوچکتر باشد ؛ که امری است محال. امّا اگر جایگاه آن ، کلّ بدن شخص باشد ، لازم می آید که یک شخص دو شخص باشد. پس اوّلاً خود این صورت ، مادّی نیست و ثانیاً جایگاه آن هم بدن مادّی شخص نمی باشد.
ـ برهان هشتم
انسان می تواند اشیاء بزرگ را تصوّر نماید ؛ مثلاً کوه را با همان ابعاد حقیقی اش تصوّر می کند. حال اگر آن صورت کوه که ما تصوّر کرده ایم ، مادّی باشد و جایگاه آن هم مغز باشد ، لازم می آید که شیء بزرگ در شیء کوچک جا بگیرد که امری است محال.
ممکن است گفته شود که ما کوچک شده ی کوه را تصوّر می کنیم. گوییم پس در این صورت شما کوه را تصوّر نکرده اید بلکه چیز دیگری را به جای آن تصوّر نموده اید ؛ پس چگونه شما با چیزی که حقیقتاً کوه نیست ، کوه را فهمیدید؟ آیا سفسطه غیر از این است. از این گذشته ، شما کوه را با آن تصویر کوچک شده فهمیدید ، خود آن تصویر کوچک شده را با چه چیزی فهمیده اید؟ همچنین شما اگر امور بیرونی را به صورت کوچک شده ی آن می فهمید ، پس از کجا می فهمید که آن شیء خارجی در حقیقت چه اندازه است؟ لازمه ی این امر آن است که شما قبلاً آن شیء خارجی را مستقیماً و در اندازه ی واقعی اش شناخته باشید.
همچنین ممکن است گفته شود که کوه در تلوزیون هم جا می گیرد. گوییم آنچه در تلوزیون مشاهده می شود به اندازه ی کوه حقیقی نیست و اساساً کوه نیست بلکه نقاطی نورانی است. اگر ما کوه روی پرده ی تلوزیون یا سینما و امثال آن را کوه می گوییم مجاز می باشد ؛ حقیقت آن است که آنها عکس کوه هستند نه خود کوه. امّا ذهن ما خود کوه را می یابد نه عکس آن را. اگر گفته شود ذهن ما عکس کوه را می بیند ؛ گفته می شود پس خود کوه چگونه است؟ ما از مقایسه ی کوه و عکس آن که در تلوزیون است ، می فهمیم که این عکس آن است ؛ یعنی آن دو را مقایسه نموده و مفهمیم که این عکس کوه شبیه خود کوه است ؛ ولی در مورد ذهن چنین امکانی نیست. چون ما نمی توانیم از ذهن خودمان کنار کشیده و کوه ذهنی خودمان را با کوه بیرونی مقایسه نماییم. بلی اگر ما می توانستیم بیرون از وجود خودمان بایستیم و یک نگاه بی واسطه به کوه خارجی بیندازیم و یک نگاه دیگر به کوه موجود در ذهنمان ، آنگاه می توانستیم آنها را با یکدیگر مقایسه نموده و متوجّه شباهت یا عدم شباهت آنها بشویم ؛ امّا حقیقت این است که نمی توانیم کوه را مستقیماً از راه غیر ذهن نظاره گر باشیم ؛ پس مقایسه بین ذهن و عین ممکن نیست. پس این سوال باقی است که اگر کوه موجود در ذهن من ، عین کوه خارجی نیست ، در این صورت من از کجا می توانم بفهمم که کوهی وجود دارد یا ندارد؟ پس اگر وجود نفس مجرّد پذیرفته نشود تا محلّ برای کوه تصوّر شده با ابعاد حقیقی باشد ، سفسطه لازم می آید ؛ یعنی در این صورت ما ابداً نمی توانیم یقین کنیم که آیا در عالم واقع کوهی وجود دارد یا ندارد؟
به تعبیر دیگر ، ما وقتی کسی یا چیزی را می بینیم ، صورتی از آن شیء از طریق عدسی چشم ما وارد چشم شده تبدیل به جریان الکتریکی شده به سمت مغز می رود. پس آنچه در مغز ماست صورت خود آن شخص یا شیء نیست بلکه اطّلاعات الکتریکی آن می باشد. پس ما از کجا می توانیم یقین کنیم که آنچه مغز ما می سازد همان چیزی است که در عالم واقع وجود دارد؟ ما برای اینکه به مطابقت این دو یقین داشته باشیم باید در خارج از وجود خود قرار بگیریم و آنگاه یک نگاه به شیء خارجی و نگاه دیگر به صورت ساخته شده در مغز کرده آنها را مقایسه کنیم . امّا چنین کاری برای ما ممکن نیست. پس با انکار وجود نفس عملاً راه هر گونه علم به خارج بسته می شود ؛ و این یعنی سفلسطه.
امّا قائلین به وجود نفس به راحتی این مشکل را حلّ نموده می گویند: نفس مجرّد انسان ، صورت مجرّد شیء خارجی را در عالم ملکوت ملاقات نموده با صورت مجرّد خود آن شیء متّحد می گردد که آن را اتّحاد حاسّ و محسوس گویند. لذا علم ما به اشیاء از طریق حواسّ و مغز نیست و کار حواسّ و مغز تنها زمینه ی چنان ارتباطی را در عالم نفوس فراهم می کند تا علم حاصل شود.
براهین دیگری نیز در این باره وجود دارند که مقدّماتی سنگین و تخصّصی دارند ؛ لذا از ذکر آنها پرهیز شد. علّامه حسن زاده آملی ـ ایّده الله تعالی ـ این براهین را در کتابی با عنوان « الحجج البالغه علی تجرّد النّفس النّاطقه » گرد آورده اند.
برای مطالعه ی بیشتر ر.ک: کتاب « معاد یا بازگشت بسوی خدا » ، دو جلدی ، استاد محمّد شجاعی ، جلد اوّل ، ص 191 ـ 220 .
در دامه مطالبی دیگر نیز در خصوص نفس (روح) تقدیم حضور می شود که ان شاء الله مفید فایده باشد.
ـ نحوه ی ارتباط نفس (روح) و بدن
1ـ روح حقیقتی مجرّد (غیر مادّی) بوده ، هیچگاه در عالم مادّه داخل نمی شود ؛ لذا روح ـ بر خلاف تصوّر عمومی ـ داخل بدن نیست تا هنگام خواب یا مرگ ، از آن خارج گردد.
2ـ از طرف دیگر ، روح خارج از بدن نیز نمی باشد ؛ چون خارج شیء مادّی ، نیز عالم مادّه است. برای اینکه این دو مطلب وضوح بیشتری پیدا کنند از مثالی مدد می جوییم. امیر مومنان (ع) فرمودند: « الرّوح فی الجسد کالمعنى فی اللّفظ ــــ روح در بدن مانند معنی است در لفظ. » (مستدرک سفینة البحار ، ج4 ، ص 217)
روشن است که معنی داخل کلمه نیست ، امّا بیرون آن هم نیست ؛ بلکه معنی در عالم ذهن و کلمه در عالم خارج است ؛ امّا یک نحوه ارتباط خاصّ بین کلمه و معنی موجود است که چنین رابطه ای بین دو امر مادّی مشابه ندارد. رابطه ی روح و بدن نیز به همین صورت می باشد ؛ یعنی بدن در عالم مادّه و روح در عالم فرامادّی است ؛ لکن بین این دو ، یک نحوه ارتباط وجود دارد ، که از آن تعبیر می شود به ارتباط ظاهر و باطن ؛ چرا که روح در حقیقت چیزی غیر از بدن نیست ، بلکه صورت غیبی و باطنی همان بدن می باشد. یعنی یک حقیقت به نام انسان وجود دارد که ظاهرش را بدن و باطنش را روح یا نفس می گویند. در یک مثال دیگر ، می توان رابطه ی روح و بدن را تشبیه کرد به رابطه ی اراده و صور ذهنی انسان. وقتی انسان می خواهد موجودی را تصوّر نماید به محض اراده نمودن ، آن صورت ذهنی ظاهر می شود. لذا این صورت ذهنی در حقیقت چیزی نیست ، جز ظهور اراده ی انسان و اراده ، باطن و حقیقت همین صور است. نسبت روح به صورت ظاهری بدن نیز به همین نحو می باشد ، با این تفاوت که صور ذهنی تنها صورتند و مادّه ندارند ولی بدن انسان افزون بر صورت (شکل) ، مادّه (گوشت و پوست و استخوان و … ) نیز دارد. از اینرو همانگونه که موقع انصراف اراده ، صور ذهنی غایب می شوند ، اگر روح نیز از بدن مادّی منصرف شود ، صورت آن برداشته شده تنها مادّه اش می ماند ؛ لذا موقع مرگ ، بدن ، صورت خود را از دست داده شروع به تجزیه می کند.
3ـ حکما اثبات نموده اند که حقیقت هر چیزی به صورت آن است نه به مادّه اش. تمام انسانها در داشتن گوشت و پوست و استخوان و … تفاواتی با یکدیگر ندارند ، امّا در عین حال ، هر کس خودش بوده با دیگری متفاوت می باشد. پس آنچه موجب این تفاوت شده ، شکل و صورت آنهاست نه مادّه ی آنها . یکبار از یک تکّه خمیر مجسمه سازی اسبی درست می کنیم ، دوباره آن اسب را مچاله کرده و این بار آن را به صورت فیل در می آوریم ؛ در این میان شکّی نیست که آن مجسمه ی اسب و فیل ، متفاوت بودند ولی مادّه ی هر دو یکی بود ؛ پس تفاوتها ناشی از صورت است نه مادّه. البته توجّه داشته باشید که ما این بحث را در سطح نازلی مطرح ساختیم و الّا حقیقت این قاعده ی فلسفی بسی بالاتر از این سخنهاست که جای طرح آن کلاس فلسفه می باشد. پس نتیجه می گیریم که حقیقت بدن انسان به صورت آن است نه به مادّه اش.
با این بیانات معلوم گشت که روح و بدن (صورت بدن) ، دو چیز نیستند بلکه یک حقیقتند که دارای دو مرتبه ی ظاهر و باطن می باشد ؛ و معنی ندارد که دو مرتبه از یک حقیقت ، از همدیگر جدا شوند. لذا هنگام مرگ ، آن چیزی که از انسان جدا می شود روح یا بدن نیست بلکه مادّه است که از انسان جدا می گردد یا انسان است که از مادّه جدا می شود. پس انسان هنگام مرگ با روح و بدنش عالم مادّه را رها می کند ؛ و آنچه از او می ماند گوشت و پوست و استخوان است که مادّه ی بدن انسان بودند. لذا در هیچ جای قرآن کریم نداریم که خداوند متعال بفرماید ما روح شما را از بدنتان جدا می کنیم ؛ بلکه همواره سخن از این است که ما شما را تمام و کمال قبض می کنیم و برمی گیریم. در روایات اهل بیت (ع) نیز وارد شده که انسان در عالم برزخ بدنی دارد شبیه همین بدن دنیایی ، لکن بدون مادّه.
پس ارتباط روح و بدن نه تنها در خواب قطع نمی شود که حتّی در هنگام مرگ نیز چنین امری رخ نمی دهد ؛ بلکه اساساً جدایی این دو از یکدیگر غیر ممکن بوده ، جدایی یک چیز از خودش محسوب می شود. امّا اینکه مردم خیال می کنند موقع مرگ روح از بدن مفارقت می کند ، ناشی از این است که بدن را همان گوشت و پوست و استخوان می پندارند.
به هنگام خواب و رؤیا دیدن نیز ، آنچه رخ می دهد این است که بسیاری از دستگاههای بدن تا حدودی از فعّالیّت خود می کاهند و روح به سبب اشتغال کمتر به اداره ی بدن ، فرصت نظر به عالم ملکوت را پیدا می کند. در این هنگام چنین نیست که روح ارتباط خود را با بدن قطع کند ؛ بلکه صرفاً نظر روح تا حدودی از بدن مادّی برگشته و متوجّه عالم معنا می شود و در این هنگام اموری را مشاهده می کند ؛ مثل کسی که در ذهن خود صورت سیبی را اراده نموده و در همان حال که آن سیب را در ذهن خود دارد از راه چشم ، به اشیاء خارجی نیز نظر می کند. حال اگر این نظر به عالم ملکوت ، چنان قوی شود که شخص به کلّی از بدن مادّی خود غافل گردد ، در این حالت ، صورت بدن نیز به تبع روح ، متوجّه آن عالم شده از مادّه اش جدا می گردد و مرگ در هنگام خواب تحقّق می یابد ؛ امّا اگر این توجّه به آن قوّت نرسد ، نیاز بدن به تدبیر ، باعث می شود که روح دوباره متوجّه آن شود ، که در این هنگام انسان از حالت خواب دیدن خارج می شود.
امام باقر (ع) فرمودند: « مَا مِنْ أَحَدٍ یَنَامُ إِلَّا عَرَجَتْ نَفْسُهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ بَقِیَتْ رُوحُهُ فِی بَدَنِهِ وَ صَارَ بَیْنَهُمَا سَبَبٌ کَشُعَاعِ الشَّمْسِ فَإِذَا أَذِنَ اللَّهُ فِی قَبْضِ الْأَرْوَاحِ أَجَابَتِ الرُّوحُ وَ النَّفْسُ وَ إِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِی رَدِّ الرُّوحِ أَجَابَتِ النَّفْسُ وَ الرُّوحُ وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَمَهْمَا رَأَتْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ فَهُوَ مِمَّا لَهُ تَأْوِیلٌ وَ مَا رَأَتْ فِیمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَهُوَ مِمَّا یُخَیِّلُهُ الشَّیْطَانُ وَ لَا تَأْوِیلَ لَهُ ــــــ کسى نمی خوابد جز اینکه نفسش به آسمان عروج می نماید در حالی که روحش در تنش باقی است. و میان آن دو پیوندی باشد مانند پرتو خورشید ، و چون خدا به قبض ارواح اذن دهد نفس و روح اجابت نمایند و چون به برگشت روح اذن دهد نفس و روح بپذیرند و این است فرموده ی خدا که:« اللّه یتوفّى الأنفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها … » و آنچه در خواب در ملکوت آسمانها ببیند تعبیر دارد، و آنچه میان آسمان و زمین ببیند خیال شیطانی بوده تعبیر ندارد. » ( بحار الأنوار ، ج 58 ،ص27 )
حضرت باقر العلوم (ع) ، در این کلام معجزنما ، انسان را موجودی دارای مراتب وجودی توصیف نموده ، که یک سر آن در حدّ بدن و متّحد با بدن و سر دیگرش در عوالم ملکوت می باشد و بین این دو مرتبه ی اعلی و ادنی ، با شعاعی از وجود مرتبط است که امام (ع) آن را به شعاع خورشید تشبیه نمود. یعنی همانگونه که خورشید و نور آن یک حقیقت گسترده در فضای وسیعی هستند ، مرتبه ی ملکوتی انسان نیز با مرتبه ی مادّی او یگانگی دارد ؛ لکن انسان وجود یگانه ای است که یک سر در عالم مادّه و سر دیگر در عالم ملکوت دارد. در شرائط بیداری ، مرتبه ی عالی مشغول اداره ی مرتبه ی مادّی است لذا فرصت دیدار عالم ملکوت را ندارد ولی آنگاه که بدن به خواب می رود مرتبه ملکوتی انسان فرصت گشت و گذار در عالم خود را می یابد که نتیجه اش رؤیای صادقه است ولی اگر این آزادی مرتبه عالی ، کامل نباشد ، گشت و گذار او در مرتبه های متوسّط خواهد بود که منطقه ی شیاطین می باشد ، لذا خوابهای انسان در این حالت ، تحت تأثیر شیاطین ، کاذبه می شوند.
4ـ علّت مرگ ، خروج روح یا نقص بدن؟
با توجّه به آنچه گفته شد معلوم می شود که هنگام مرگ ، در حقیقت این مادّه ی بدن است که قابلیّت خود را برای حفظ صورت بدن ـ که حدّ نازل نفس است ـ از دست می دهد ؛ و به این سبب ، انسان از مادّه ی دنیایی جدا گشته برزخی می شود ؛ و با بدنی برزخی ، که همان بدن دنیایی است ولی بدون مادّه ، به حیات خود ادامه می دهد.
پس اوّلاً خروج روح از بدن به معنی حقیقی کلمه معنی ندارد ؛ گرچه مجازاً از این تعبیر استفاده می شود. ثانیاً علّت مرگ ، عدم قابلیّت مادّه است برای حفظ ارتباط با نفس به واسطه ی صورت بدن ؛ که این عدم قابلیّت نیز یا در اثر عوامل خارجی است ، مثل تصادفات یا بیماری ها ، یا به خاطر تمام شدن استعداد مادّه است برای دریافت کمالات جدید. چون انسان در اثر حرکت جوهری دائماً بالقوّه های خود را بالفعل می کند ؛ و طبیعی است که در نهایت ، با تمام شدن استعدادهای مادّه ، حرکت جوهری شخص نیز به غایت خود می رسد. در این حالت اجل حتمی شخص فرا می رسد و موت طبیعی صورت می پذیرد که در مقابل آن ، مرگ در اثر عوامل خارجی را موت اخترامی یا موت با اجل معلّق گویند.
البته باید دانست که در تمام مسیر حرکت جوهری انسان ، حضرت عزرائیل و شئونات وجودی او ، که ملائک تحت فرمانش می باشند ، با انسان همراهند و به واسطه ی آنهاست که صورتهای کمالی دم به دم به مادّه ی شخص افاضه می شوند. لذا محرّک حرکت جوهری ما ، که غایتش مرگ و تجرّد یافتن است ، جناب عزرائیل و شئونات وجودی آن بزرگوار است.
برای مطالعه بیشتر در این خصوص می توانید مراجعه فرمایید به کتاب « معاد از دیدگاه امام خمینی ».
بنا بر این ، این گونه خوابها و خیالات پیشگویی کننده ی صاحبان حسّ ششم و مشاهدات درست مرتاضان و شهودات صادق عرفا نمی تواند ناشی از بُعد مادّی و زمانی و مکانی این انسانها باشد. پس انسان دارای جنبه ای فرا زمانی و فرا مکانی است که این گونه خوابها و خیالاتِ پیشگویی کننده و شهودات مطابق با واقع عرفانی نتیجه ی آن می باشند ؛ که الهیّون همین جنبه از وجود انسان را نفس یا روح می نامند.
ممکن است به این برهان اشکال شود که ما از کجا بدانیم که واقعاً خبر از آینده ـ چه در خواب و چه در بیداری ـ ممکن است؟ در پاسخ گفته می شود: در هر زمان افرادی هستند که قادرند از برخی حوادث آینده با قطع و یقین خبر دهند و این چیزی است که اجمالاً مورد پذیرش مجامع علمی نیز واقع شده است. پس راه کسب یقین در این مورد آن است که جناب اشکال کننده شخصاً به محضر اینگونه افراد شرفیاب شود. آنها که این برهان را اقامه نمودند ، می گویند: ما این مقدّمه را حضوراً آزمودیم و درست بود ؛ پس اگر شما شکّ دارید ، شما هم زحمت آزمودنش را بکشید. چون ما که نمی توانیم یک عارف یا مرتاض یا صاحب حسّ ششم را ضمیمه ی برهان خودمان بکنیم.
ـ برهان دوم
اوصاف جسم از قبیل رنگ ، اندازه ، وزن و … ، همگی محسوس می باشند. از طرف دیگر انسان دارای اوصافی غیر محسوس می باشد نظیر شجاعت ، حیا ، شادی ، اختیار ، اراده و … . پس انسان افزون بر جنبه مادّی ، دارای بُعد غیر مادّی نیز می باشد که این حالات اوصاف آن بُعد می باشند.
ممکن است گفته شود که این اوصاف نتیجه ی فعل و انفعالات شیمیایی بدن هستند. پاسخ می دهیم: اینکه این امور همراه با برخی فعل و انفعالات بدنی نیز هستند ، هیچ خدشه ای بر غیر مادّی بودن این امور نمی زند ؛ چون ما غیر مادّی بودن این امور را به نحو علم حضوری ادراک می کنیم ؛ بخصوص در مورد علم و اراده و اختیار. و اگر با دقّت و موشکافانه نظر کنیم ، در حقیقت این فعل و انفعالات بدنی هستند که معلول اراده و اختیار می باشند نه برعکس. یعنی چنین نیست که مغز به کار بیفتد و بعد ما اراده کنیم ، بلکه چون ما اراده می کنیم مغز فرمان می دهد و اعصاب به کار می افتند و اعضاء را به حرکت در می آورند.
اگر کسی بگوید: علم و اراده یا اختیار من معلول واکنشهای شیمیایی بدن من هستند ، به او می گوییم: پس هر نظریّه ای که شما درباره ی روح و نفس می دهید ، فاقد ارزش می باشد ؛ چون آن نظریّه صرفاً اثر یک واکنش شیمیایی مغزی است. پس اگر دیگری هم روح را قبول دارد ، نظر او هم اثر شیمیایی مغز خود اوست. پس چطور شد که اثر واکنش شیمیایی مغز شما شد نظریّه ی علمی ولی اثر واکنش شیمیایی مغز دیگری شد وهم و خیال؟!!! اگر اثر واکنش شیمیایی مغز دیگری وهم است اثر واکنش شیمیایی مغز شما وهم است. بنا بر این ، چنین اشکال کننده ای اساساً باید راه کسب علم را بکلّی ببندد. حتّی در این حالت سخن گفتن از واکنش شیمیایی و وجود انسان و وجود مغز و امثال اینها نیز باطل و بی ارزش خواهد شد. چون وقتی علم من شد نتیجه ی اثر واکنش شیمیایی مغز من ؛ پس چه بسا تمام این علوم و دانسته ها را هم مغز خود من ساخته است. پس این جناب اشکال کننده ، در حقیقت گرفتار سفسطه و سدّ باب علم می شود.
ـ برهان سوم
علم پزشکی و تجربه نشان داده که تمام اجزاء بدن انسان و حتّی مغز او از سی و پنج سالگی رو به زوال و ویرانی و فرسودگی می گذارند ؛ امّا قوای عقلی انسان تا به کهولت نرسیده رو به ترقّی است. بخصوص هر چه انسان از عقل خود بیشتر استفاده کند به همان اندازه قویتر می شود. بنا بر این معلوم می شود که قوّه ی عقلی آدمی مستقرّ در عضوی از اعضاء نیست و الّا همراه با زوال آن تضعیف می شد. پس انسان دارای بُعدی غیر جسمانی نیز هست که عقل از قوای آن می باشد.
ممکن است اشکال شود که: عقل به خاطر اینکه زیاد از آن کارکشیده می شود تقویت می شود. گوییم : دقیقاً همین مطلب گواه است که عقل جسمانی نمی باشد. چون جسم هر چه بیشتر کار کند بیشتر فرسوده می شود. لذا حتّی ورزش نیز قادر نیست جسم را حفظ نماید. بلکه تجربه نشان داده که اکثر افراد طویل العمر ورزشکار نبوده اند و هر چه ورزشها حرفه ای تر و سنگین تر باشند در سنین بالا بیشتر موجب زوال اعضاء می شوند. اینکه امروزه ورزش برای بدنها مفید می باشد به خاطر این است که تغذیه ها نامناسب شده است و ورزش تأثیر بد تغذیه را زائل می کند.
باز ممکن است اشکال شود که: شما وجود عقل غیر مادّی را اثبات نمودید نه وجود نفس را. پاسخ می دهیم که: ما در صدد اثبات جنبه ای غیر مادّی برای انسان هستیم ، حال شما هر اسمی می خواهید بر آن بگذارید. عقل نیز یا خود نفس است یا یکی از قوا و آثار اوست.
باز برخی گفته اند: عقل هم موجودی است مادّی و اثر ترکیبات شیمیایی است. پاسخ می دهیم که: آیا عقل خودش موجود مادّی است یا اثر موجود مادّی است؟ اگر موجود مادّی است از دو حال خارج نمی باشد ، یا جسم فیزیکی است یا انرژی ؛ و هر دوی اینها را می توان با حسّ یا با وسائلی خاصّ آشکار سازی نمود. پس بفرمایید عقل را برای ما بیابید و ترکیباتش را مشخّص کنید! و اگر می گویید که عقل خودش مادّه نیست بلکه اثر امر مادّی است ، می پرسیم: آیا اثر موجود مادّی هم مادّی است یا موجودی است غیر مادّی؟ اگر بگویید: غیر مادّی است ، می گوییم پس نظر ما ثابت شد ؛ و اگر بگویید:مادّی است ، باز می گوییم: در آن صورت یا جسم فیزیکی است یا انرژی ، پس باز هم بفرمایید وجود فیزیکی عقل را برای ما بیابید و ترکیباتش را مشخّص کنید.
البته ممکن است اشکال کننده برای فرار از مساله بگوید: اساساً موجودی به نام عقل وجود ندارد. در پاسخ می گوییم: پس نظریّه ی شما مبنی بر عدم وجود نفس مجرّد ، با چه ابزاری داده شده است؟ اگر مبتنی بر عقل نیست پس یا خیالی است یا وهمی یا ساخته ی مغز شیمیایی شماست ؛ و همه ی اینها در نزد اهل علم بی ارزشند.
ـ برهان چهارم
جسم در زمان واحد و از جهت واحد ، جز یک صورت را قبول نمی کند. مثلاً محال است یک جسم در آنِ واحد هم به شکل اسب باشد هم به شکل انسان. امّا قوّه یِ خیال انسان در آنِ واحد دهها و صدها صورت را می تواند قبول نموده در آنِ واحد تصوّر نماید. ضمناً قوّه خیال با تصوّر چندین صورت متکثّر نمی شود بلکه در عین اینکه خودش یکی است در چندین صورت ظهور می یابد. بنا بر این ، قوّه ی خیال آدمی جسم نیست. پس انسان دارای بُعدی غیر جسمانی است.
ممکن است گفته شود که: یک آیینه یا عکس نیز در آن واحد ، چندین تصویر را در خود نشان می دهد ؛ در حالی که مادّی است. پاسخ می دهیم که: آیینه مرکّب از جهات و اجزاء می باشد و واحد حقیقی نیست. امّا قوّه ی خیال ، حقیقتاً یک موجود است که نه شکل دارد نه رنگ دارد نه اندازه دارد ، نه جهت دارد ، نه ابعاد دارد و نه … . ما یکی بودن قوّه ی خیال خودمان را با علم حضوری درمی یابیم که شکّ بردار نیست.
ـ برهان پنجم
شکّی نیست که ما عالم به اموری غیر مادّی هستیم مثل امور ریاضی و مفاهیم کلّی. پس انسان دارای بُعدی غیر مادّی است که ظرف این علوم غیر مادّی قرار می گیرد. مثلاً ما مفهوم کلّی انسان را ادراک می کنیم که نه مرد است و نه زن ، نه کوتاه قدّ است نه بلند قدّ ، نه پیر است نه جوان و … . چون اگر مفهوم انسان مرد بود پس زنها انسان نمی بودند ؛ اگر پیر بود جوانها انسان نمی شدند و … . امّا چنین انسانی در عالم اجسام موجود نیست و نمی تواند هم موجود شود. پس چنین انسانی در بُعدی غیر مادّی از وجود انسان حضور دارد.
ممکن است گفته شود که: مفاهیم کلّی ، اموری ساختگی هستند و حقیقت ندارند. پاسخ می دهیم که:
اوّلاً آیا حقیقت ندارند یعنی عدم می باشند؟ روشن است که این مفاهیم عدم نیستند ؛ بلکه یقیناً موجودند ، لکن نه در عالم خارج بلکه در عالم ذهن. از طرفی گفتیم که چنین موجودی نمی تواند در عالم خارج موجود شود ؛ مثلاً در عالم مادّه ممکن نیست انسانی نه یک متری باشد نه یک و نیم متری و نه ایکس متری ؛ در حالی که انسان ذهنی چنین است ؛ و الّا قابل انطباق بر تمام انسانها با قدّهای مختلف نمی شد. پس ذهن ما نمی تواند مادّی باشد.
ثانیاً اگر این مفاهیم ساختگی محض هستند و حکایت از واقع نمی کنند ؛ پس بساط علم را باید بکلّی برچید. چون اساس تمام علوم حقیقی بر مفاهیم کلّی است و الّا هیچ قانون کلّی وجود نمی داشت. وقتی در فیزیک گفته می شود: « آب مقطّر در شرائط استاندارد ، در صد درجه سانتیگراد به جوش می آید» آیا منظور آن آب مقطّری است که در آزمایشگاه ، آزمایش شده یا منظور تمام آبهای مقطّر جهان است؟ به عبارت دیگر ، آیا این حکم برای آب مقطّر کلّی اثبات شده است یا برای یک آب مقطّر مشخّص. روشن است که قواعد کلّی علوم برای کلّی موجودات اثبات می شود نه برای فردی خاصّ.
ثالثاً اگر مفهوم کلّی وجود ندارد ، پس اگر منکر وجود نفس ثابت نمود که نفس وجود ندارد ، تنها عدم وجود نفس خودش را اثبات کرده و نمی تواند آن را به تمام انسانها سرایت داده و به صورت کلّی حکم کند که نفس مجرّد موجود نیست.
ـ برهان ششم
جسم انسان و اجزاء بدن او همواره دارای اندازه و ابعاد بوده نامتناهی و بی انتها نیستد ؛ همچنین تعداد ذرّات بدن او اگر چه زیادند ولی معدود می باشند. امّا انسان قادر است بی نهایت و بی انتها را تصوّر نماید. پس این بی نهایت و بی انتها که انسان تصوّر می کند نمی تواند عارض بر کلّ بدن انسان یا اجزاء بدن او شود. پس بُعدی غیر مادّی برای انسان وجود دارد که ظرف چنین تصوّری قرار می گیرد.
ـ برهان هفتم
انسان می تواند بدن خود را به اندازه ی واقعی آن تصوّر نماید. اگر جایگاه این صورت ، جزئی از بدن شخص باشد لازم می آید که کلّ از جزء کوچکتر باشد ؛ که امری است محال. امّا اگر جایگاه آن ، کلّ بدن شخص باشد ، لازم می آید که یک شخص دو شخص باشد. پس اوّلاً خود این صورت ، مادّی نیست و ثانیاً جایگاه آن هم بدن مادّی شخص نمی باشد.
ـ برهان هشتم
انسان می تواند اشیاء بزرگ را تصوّر نماید ؛ مثلاً کوه را با همان ابعاد حقیقی اش تصوّر می کند. حال اگر آن صورت کوه که ما تصوّر کرده ایم ، مادّی باشد و جایگاه آن هم مغز باشد ، لازم می آید که شیء بزرگ در شیء کوچک جا بگیرد که امری است محال.
ممکن است گفته شود که ما کوچک شده ی کوه را تصوّر می کنیم. گوییم پس در این صورت شما کوه را تصوّر نکرده اید بلکه چیز دیگری را به جای آن تصوّر نموده اید ؛ پس چگونه شما با چیزی که حقیقتاً کوه نیست ، کوه را فهمیدید؟ آیا سفسطه غیر از این است. از این گذشته ، شما کوه را با آن تصویر کوچک شده فهمیدید ، خود آن تصویر کوچک شده را با چه چیزی فهمیده اید؟ همچنین شما اگر امور بیرونی را به صورت کوچک شده ی آن می فهمید ، پس از کجا می فهمید که آن شیء خارجی در حقیقت چه اندازه است؟ لازمه ی این امر آن است که شما قبلاً آن شیء خارجی را مستقیماً و در اندازه ی واقعی اش شناخته باشید.
همچنین ممکن است گفته شود که کوه در تلوزیون هم جا می گیرد. گوییم آنچه در تلوزیون مشاهده می شود به اندازه ی کوه حقیقی نیست و اساساً کوه نیست بلکه نقاطی نورانی است. اگر ما کوه روی پرده ی تلوزیون یا سینما و امثال آن را کوه می گوییم مجاز می باشد ؛ حقیقت آن است که آنها عکس کوه هستند نه خود کوه. امّا ذهن ما خود کوه را می یابد نه عکس آن را. اگر گفته شود ذهن ما عکس کوه را می بیند ؛ گفته می شود پس خود کوه چگونه است؟ ما از مقایسه ی کوه و عکس آن که در تلوزیون است ، می فهمیم که این عکس آن است ؛ یعنی آن دو را مقایسه نموده و مفهمیم که این عکس کوه شبیه خود کوه است ؛ ولی در مورد ذهن چنین امکانی نیست. چون ما نمی توانیم از ذهن خودمان کنار کشیده و کوه ذهنی خودمان را با کوه بیرونی مقایسه نماییم. بلی اگر ما می توانستیم بیرون از وجود خودمان بایستیم و یک نگاه بی واسطه به کوه خارجی بیندازیم و یک نگاه دیگر به کوه موجود در ذهنمان ، آنگاه می توانستیم آنها را با یکدیگر مقایسه نموده و متوجّه شباهت یا عدم شباهت آنها بشویم ؛ امّا حقیقت این است که نمی توانیم کوه را مستقیماً از راه غیر ذهن نظاره گر باشیم ؛ پس مقایسه بین ذهن و عین ممکن نیست. پس این سوال باقی است که اگر کوه موجود در ذهن من ، عین کوه خارجی نیست ، در این صورت من از کجا می توانم بفهمم که کوهی وجود دارد یا ندارد؟ پس اگر وجود نفس مجرّد پذیرفته نشود تا محلّ برای کوه تصوّر شده با ابعاد حقیقی باشد ، سفسطه لازم می آید ؛ یعنی در این صورت ما ابداً نمی توانیم یقین کنیم که آیا در عالم واقع کوهی وجود دارد یا ندارد؟
به تعبیر دیگر ، ما وقتی کسی یا چیزی را می بینیم ، صورتی از آن شیء از طریق عدسی چشم ما وارد چشم شده تبدیل به جریان الکتریکی شده به سمت مغز می رود. پس آنچه در مغز ماست صورت خود آن شخص یا شیء نیست بلکه اطّلاعات الکتریکی آن می باشد. پس ما از کجا می توانیم یقین کنیم که آنچه مغز ما می سازد همان چیزی است که در عالم واقع وجود دارد؟ ما برای اینکه به مطابقت این دو یقین داشته باشیم باید در خارج از وجود خود قرار بگیریم و آنگاه یک نگاه به شیء خارجی و نگاه دیگر به صورت ساخته شده در مغز کرده آنها را مقایسه کنیم . امّا چنین کاری برای ما ممکن نیست. پس با انکار وجود نفس عملاً راه هر گونه علم به خارج بسته می شود ؛ و این یعنی سفلسطه.
امّا قائلین به وجود نفس به راحتی این مشکل را حلّ نموده می گویند: نفس مجرّد انسان ، صورت مجرّد شیء خارجی را در عالم ملکوت ملاقات نموده با صورت مجرّد خود آن شیء متّحد می گردد که آن را اتّحاد حاسّ و محسوس گویند. لذا علم ما به اشیاء از طریق حواسّ و مغز نیست و کار حواسّ و مغز تنها زمینه ی چنان ارتباطی را در عالم نفوس فراهم می کند تا علم حاصل شود.
براهین دیگری نیز در این باره وجود دارند که مقدّماتی سنگین و تخصّصی دارند ؛ لذا از ذکر آنها پرهیز شد. علّامه حسن زاده آملی ـ ایّده الله تعالی ـ این براهین را در کتابی با عنوان « الحجج البالغه علی تجرّد النّفس النّاطقه » گرد آورده اند.
برای مطالعه ی بیشتر ر.ک: کتاب « معاد یا بازگشت بسوی خدا » ، دو جلدی ، استاد محمّد شجاعی ، جلد اوّل ، ص 191 ـ 220 .
در دامه مطالبی دیگر نیز در خصوص نفس (روح) تقدیم حضور می شود که ان شاء الله مفید فایده باشد.
ـ نحوه ی ارتباط نفس (روح) و بدن
1ـ روح حقیقتی مجرّد (غیر مادّی) بوده ، هیچگاه در عالم مادّه داخل نمی شود ؛ لذا روح ـ بر خلاف تصوّر عمومی ـ داخل بدن نیست تا هنگام خواب یا مرگ ، از آن خارج گردد.
2ـ از طرف دیگر ، روح خارج از بدن نیز نمی باشد ؛ چون خارج شیء مادّی ، نیز عالم مادّه است. برای اینکه این دو مطلب وضوح بیشتری پیدا کنند از مثالی مدد می جوییم. امیر مومنان (ع) فرمودند: « الرّوح فی الجسد کالمعنى فی اللّفظ ــــ روح در بدن مانند معنی است در لفظ. » (مستدرک سفینة البحار ، ج4 ، ص 217)
روشن است که معنی داخل کلمه نیست ، امّا بیرون آن هم نیست ؛ بلکه معنی در عالم ذهن و کلمه در عالم خارج است ؛ امّا یک نحوه ارتباط خاصّ بین کلمه و معنی موجود است که چنین رابطه ای بین دو امر مادّی مشابه ندارد. رابطه ی روح و بدن نیز به همین صورت می باشد ؛ یعنی بدن در عالم مادّه و روح در عالم فرامادّی است ؛ لکن بین این دو ، یک نحوه ارتباط وجود دارد ، که از آن تعبیر می شود به ارتباط ظاهر و باطن ؛ چرا که روح در حقیقت چیزی غیر از بدن نیست ، بلکه صورت غیبی و باطنی همان بدن می باشد. یعنی یک حقیقت به نام انسان وجود دارد که ظاهرش را بدن و باطنش را روح یا نفس می گویند. در یک مثال دیگر ، می توان رابطه ی روح و بدن را تشبیه کرد به رابطه ی اراده و صور ذهنی انسان. وقتی انسان می خواهد موجودی را تصوّر نماید به محض اراده نمودن ، آن صورت ذهنی ظاهر می شود. لذا این صورت ذهنی در حقیقت چیزی نیست ، جز ظهور اراده ی انسان و اراده ، باطن و حقیقت همین صور است. نسبت روح به صورت ظاهری بدن نیز به همین نحو می باشد ، با این تفاوت که صور ذهنی تنها صورتند و مادّه ندارند ولی بدن انسان افزون بر صورت (شکل) ، مادّه (گوشت و پوست و استخوان و … ) نیز دارد. از اینرو همانگونه که موقع انصراف اراده ، صور ذهنی غایب می شوند ، اگر روح نیز از بدن مادّی منصرف شود ، صورت آن برداشته شده تنها مادّه اش می ماند ؛ لذا موقع مرگ ، بدن ، صورت خود را از دست داده شروع به تجزیه می کند.
3ـ حکما اثبات نموده اند که حقیقت هر چیزی به صورت آن است نه به مادّه اش. تمام انسانها در داشتن گوشت و پوست و استخوان و … تفاواتی با یکدیگر ندارند ، امّا در عین حال ، هر کس خودش بوده با دیگری متفاوت می باشد. پس آنچه موجب این تفاوت شده ، شکل و صورت آنهاست نه مادّه ی آنها . یکبار از یک تکّه خمیر مجسمه سازی اسبی درست می کنیم ، دوباره آن اسب را مچاله کرده و این بار آن را به صورت فیل در می آوریم ؛ در این میان شکّی نیست که آن مجسمه ی اسب و فیل ، متفاوت بودند ولی مادّه ی هر دو یکی بود ؛ پس تفاوتها ناشی از صورت است نه مادّه. البته توجّه داشته باشید که ما این بحث را در سطح نازلی مطرح ساختیم و الّا حقیقت این قاعده ی فلسفی بسی بالاتر از این سخنهاست که جای طرح آن کلاس فلسفه می باشد. پس نتیجه می گیریم که حقیقت بدن انسان به صورت آن است نه به مادّه اش.
با این بیانات معلوم گشت که روح و بدن (صورت بدن) ، دو چیز نیستند بلکه یک حقیقتند که دارای دو مرتبه ی ظاهر و باطن می باشد ؛ و معنی ندارد که دو مرتبه از یک حقیقت ، از همدیگر جدا شوند. لذا هنگام مرگ ، آن چیزی که از انسان جدا می شود روح یا بدن نیست بلکه مادّه است که از انسان جدا می گردد یا انسان است که از مادّه جدا می شود. پس انسان هنگام مرگ با روح و بدنش عالم مادّه را رها می کند ؛ و آنچه از او می ماند گوشت و پوست و استخوان است که مادّه ی بدن انسان بودند. لذا در هیچ جای قرآن کریم نداریم که خداوند متعال بفرماید ما روح شما را از بدنتان جدا می کنیم ؛ بلکه همواره سخن از این است که ما شما را تمام و کمال قبض می کنیم و برمی گیریم. در روایات اهل بیت (ع) نیز وارد شده که انسان در عالم برزخ بدنی دارد شبیه همین بدن دنیایی ، لکن بدون مادّه.
پس ارتباط روح و بدن نه تنها در خواب قطع نمی شود که حتّی در هنگام مرگ نیز چنین امری رخ نمی دهد ؛ بلکه اساساً جدایی این دو از یکدیگر غیر ممکن بوده ، جدایی یک چیز از خودش محسوب می شود. امّا اینکه مردم خیال می کنند موقع مرگ روح از بدن مفارقت می کند ، ناشی از این است که بدن را همان گوشت و پوست و استخوان می پندارند.
به هنگام خواب و رؤیا دیدن نیز ، آنچه رخ می دهد این است که بسیاری از دستگاههای بدن تا حدودی از فعّالیّت خود می کاهند و روح به سبب اشتغال کمتر به اداره ی بدن ، فرصت نظر به عالم ملکوت را پیدا می کند. در این هنگام چنین نیست که روح ارتباط خود را با بدن قطع کند ؛ بلکه صرفاً نظر روح تا حدودی از بدن مادّی برگشته و متوجّه عالم معنا می شود و در این هنگام اموری را مشاهده می کند ؛ مثل کسی که در ذهن خود صورت سیبی را اراده نموده و در همان حال که آن سیب را در ذهن خود دارد از راه چشم ، به اشیاء خارجی نیز نظر می کند. حال اگر این نظر به عالم ملکوت ، چنان قوی شود که شخص به کلّی از بدن مادّی خود غافل گردد ، در این حالت ، صورت بدن نیز به تبع روح ، متوجّه آن عالم شده از مادّه اش جدا می گردد و مرگ در هنگام خواب تحقّق می یابد ؛ امّا اگر این توجّه به آن قوّت نرسد ، نیاز بدن به تدبیر ، باعث می شود که روح دوباره متوجّه آن شود ، که در این هنگام انسان از حالت خواب دیدن خارج می شود.
امام باقر (ع) فرمودند: « مَا مِنْ أَحَدٍ یَنَامُ إِلَّا عَرَجَتْ نَفْسُهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ بَقِیَتْ رُوحُهُ فِی بَدَنِهِ وَ صَارَ بَیْنَهُمَا سَبَبٌ کَشُعَاعِ الشَّمْسِ فَإِذَا أَذِنَ اللَّهُ فِی قَبْضِ الْأَرْوَاحِ أَجَابَتِ الرُّوحُ وَ النَّفْسُ وَ إِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِی رَدِّ الرُّوحِ أَجَابَتِ النَّفْسُ وَ الرُّوحُ وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَمَهْمَا رَأَتْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ فَهُوَ مِمَّا لَهُ تَأْوِیلٌ وَ مَا رَأَتْ فِیمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَهُوَ مِمَّا یُخَیِّلُهُ الشَّیْطَانُ وَ لَا تَأْوِیلَ لَهُ ــــــ کسى نمی خوابد جز اینکه نفسش به آسمان عروج می نماید در حالی که روحش در تنش باقی است. و میان آن دو پیوندی باشد مانند پرتو خورشید ، و چون خدا به قبض ارواح اذن دهد نفس و روح اجابت نمایند و چون به برگشت روح اذن دهد نفس و روح بپذیرند و این است فرموده ی خدا که:« اللّه یتوفّى الأنفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها … » و آنچه در خواب در ملکوت آسمانها ببیند تعبیر دارد، و آنچه میان آسمان و زمین ببیند خیال شیطانی بوده تعبیر ندارد. » ( بحار الأنوار ، ج 58 ،ص27 )
حضرت باقر العلوم (ع) ، در این کلام معجزنما ، انسان را موجودی دارای مراتب وجودی توصیف نموده ، که یک سر آن در حدّ بدن و متّحد با بدن و سر دیگرش در عوالم ملکوت می باشد و بین این دو مرتبه ی اعلی و ادنی ، با شعاعی از وجود مرتبط است که امام (ع) آن را به شعاع خورشید تشبیه نمود. یعنی همانگونه که خورشید و نور آن یک حقیقت گسترده در فضای وسیعی هستند ، مرتبه ی ملکوتی انسان نیز با مرتبه ی مادّی او یگانگی دارد ؛ لکن انسان وجود یگانه ای است که یک سر در عالم مادّه و سر دیگر در عالم ملکوت دارد. در شرائط بیداری ، مرتبه ی عالی مشغول اداره ی مرتبه ی مادّی است لذا فرصت دیدار عالم ملکوت را ندارد ولی آنگاه که بدن به خواب می رود مرتبه ملکوتی انسان فرصت گشت و گذار در عالم خود را می یابد که نتیجه اش رؤیای صادقه است ولی اگر این آزادی مرتبه عالی ، کامل نباشد ، گشت و گذار او در مرتبه های متوسّط خواهد بود که منطقه ی شیاطین می باشد ، لذا خوابهای انسان در این حالت ، تحت تأثیر شیاطین ، کاذبه می شوند.
4ـ علّت مرگ ، خروج روح یا نقص بدن؟
با توجّه به آنچه گفته شد معلوم می شود که هنگام مرگ ، در حقیقت این مادّه ی بدن است که قابلیّت خود را برای حفظ صورت بدن ـ که حدّ نازل نفس است ـ از دست می دهد ؛ و به این سبب ، انسان از مادّه ی دنیایی جدا گشته برزخی می شود ؛ و با بدنی برزخی ، که همان بدن دنیایی است ولی بدون مادّه ، به حیات خود ادامه می دهد.
پس اوّلاً خروج روح از بدن به معنی حقیقی کلمه معنی ندارد ؛ گرچه مجازاً از این تعبیر استفاده می شود. ثانیاً علّت مرگ ، عدم قابلیّت مادّه است برای حفظ ارتباط با نفس به واسطه ی صورت بدن ؛ که این عدم قابلیّت نیز یا در اثر عوامل خارجی است ، مثل تصادفات یا بیماری ها ، یا به خاطر تمام شدن استعداد مادّه است برای دریافت کمالات جدید. چون انسان در اثر حرکت جوهری دائماً بالقوّه های خود را بالفعل می کند ؛ و طبیعی است که در نهایت ، با تمام شدن استعدادهای مادّه ، حرکت جوهری شخص نیز به غایت خود می رسد. در این حالت اجل حتمی شخص فرا می رسد و موت طبیعی صورت می پذیرد که در مقابل آن ، مرگ در اثر عوامل خارجی را موت اخترامی یا موت با اجل معلّق گویند.
البته باید دانست که در تمام مسیر حرکت جوهری انسان ، حضرت عزرائیل و شئونات وجودی او ، که ملائک تحت فرمانش می باشند ، با انسان همراهند و به واسطه ی آنهاست که صورتهای کمالی دم به دم به مادّه ی شخص افاضه می شوند. لذا محرّک حرکت جوهری ما ، که غایتش مرگ و تجرّد یافتن است ، جناب عزرائیل و شئونات وجودی آن بزرگوار است.
برای مطالعه بیشتر در این خصوص می توانید مراجعه فرمایید به کتاب « معاد از دیدگاه امام خمینی ».