دکتر محمدحسین رجبی دوانی در جلسه ای از سلسله جلسات کارگاه آموزشی-تحلیلی تاریخ اسلام، به بیان اقدام مشرکان در شکل دادن جنگ نرم علیه اسلام برای جلوگیری از پیشرفت دعوت پیامبر (ص) پرداخت. که قسمتی از این جلسه را به عنوان جواب خدمت شما ارایه می گردد.
یهودیان سه سوال را با پاسخش به مشرکان آموختند:
1. حقیقت روح چیست؟
2. آن جهان گشایی که شرق و غرب عالم را گرفت و قدرت یافت که بود؟
3. جوانانی که برای حفظ ایمانشان در اعصار گذشته ناپدید شدند چه کسانی بودند؟ چند نفر بودند و چه سرنوشتی پیدا کردند؟
یهودیان پاسخ این سوالات را نیز به مشرکان دادند و گفتند اگر پاسخ صحیح داد بدانید از ادیان الهی اطلاع دارد و اگر پاسخ صحیح نداد بدانید دروغگویی بیش نیست. آنها نیز آمدند و سوالات را با پیامبر در میان گذاشتند.
درسی که خدا در سیره پیامبر برای تنبه بندگان قرار داد …
خدا در این جا برای ما درس و تنبهی را در سیره پیامبر (ص) قرار داده؛ پیامبر آمده است تا عالی ترین و کاملترین تعالیم را برای بشر بیاورد و الان هم آغاز کار پیامبر است، اما همین پیامبر باید بداند همه چیز با اراده خداوند است و پیروانش نیز به تبع او باید بدانند در واقع اصل امور همه به خداوند بر میگردد.
پیامبر به مشرکان فرمودند: بروید و فردا بیایید تا به من وحی شود و من پاسخ شما را بدهم. رفتند و اتفاقاً جبرئیل نیامد. دوباره آمدند و پرسیدند: جواب ما چه شد؟ پیامبر فرمودند: هنوز به من وحی نشده است. بروید روز دیگر بیایید. رفتند باز هم جبرئیل نیامد. پیامبر ناراحت بودند، چند روز گذشت و جبرئیل نیامد. مشرکان دست گرفتند، توی بوق کردند که او قادر نیست جواب ما را بدهد.
تا خدا اراده نکند پیامبر نمیتواند از قرآنی که در سینه دارد بهره ببرد
قرآن یک نزول دفعی و یک نزول تدریجی دارد. بنابر روایات، نزول دفعی در شب قدری که برخی سال اول یا دوم یا سوم گفته اند، اتفاق افتاده است. به هر حال در این مقطع باید کل قرآن در سینه و ذهن پیامبر باشد، اما تا خدا اراده نکند پیامبر نمیتواند از آن قرآنی که در سینه دارد، بهره ببرد.
بعد از 15 روز و به نقلی دیگر 40 روز از انقطاع وحی، جبرئیل آمد و ابتدا علت انقطاع وحی را بیان کرد.
آیه این بود: «و لا تقولن لشیء انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله.»
پیامبر تو به چه حقی میگویی بروید فردا بیایید جوابتان را میدهم؟ از کجا میدانی که تا فردا زنده هستی؟ برای این وحی قطع شد تا بدانی هر آنچه را میخواهی در آینده، ولو آینده خیلی نزدیک انجام دهی، اگر خدا خواست، میتوانی انجام دهی. پیغمبر ان شاء الله نگفته بود و برای همین نگفتن این تنبه باید داده شود که 15 روز یا 40 روز وحی قطع شود. از این به بعد هر گاه خواستی بگویی این کار را در فردا یا فرداها انجام خواهم داد، باید بگویی اگر خدا خواست.
و بعد پاسخ سوالات را گفت: «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی»؛ از تو درباره حقیقت روح سوال میکنند، بگو روح از امور خاص خدای من است و هیچ کس از حقیقت آن نمیتواند باخبر شود. این سوالی است که بنی اسرائیل از پیامبرانشان کرده بودند و جواب همین بود و عجیب است که امروز هم بشر با همه پیشرفتهایش هنوز نمیداند روح چه ماهیتی دارد و ارتباطش با جسم چگونه است.
«یسئلونک عن ذی القرنین»؛ از تو درباره ذوالقرنین میپرسند، بگو او جهانگشایی است که خداوند به او قدرت و مکنت داد و شرق و غرب را گرفت و در این کشورگشایی های خود به قومی چنین رسید؛ یأجوج و مأجوج اقوام شروری بودند که هجوم میآوردند. از او خواستند سدی بسازد، سدی از آهن و سرب ساخته شد و …
وجواب سوال سوم هم داستان اصحاب کهف است.
یهودیان سه سوال را با پاسخش به مشرکان آموختند:
1. حقیقت روح چیست؟
2. آن جهان گشایی که شرق و غرب عالم را گرفت و قدرت یافت که بود؟
3. جوانانی که برای حفظ ایمانشان در اعصار گذشته ناپدید شدند چه کسانی بودند؟ چند نفر بودند و چه سرنوشتی پیدا کردند؟
یهودیان پاسخ این سوالات را نیز به مشرکان دادند و گفتند اگر پاسخ صحیح داد بدانید از ادیان الهی اطلاع دارد و اگر پاسخ صحیح نداد بدانید دروغگویی بیش نیست. آنها نیز آمدند و سوالات را با پیامبر در میان گذاشتند.
درسی که خدا در سیره پیامبر برای تنبه بندگان قرار داد …
خدا در این جا برای ما درس و تنبهی را در سیره پیامبر (ص) قرار داده؛ پیامبر آمده است تا عالی ترین و کاملترین تعالیم را برای بشر بیاورد و الان هم آغاز کار پیامبر است، اما همین پیامبر باید بداند همه چیز با اراده خداوند است و پیروانش نیز به تبع او باید بدانند در واقع اصل امور همه به خداوند بر میگردد.
پیامبر به مشرکان فرمودند: بروید و فردا بیایید تا به من وحی شود و من پاسخ شما را بدهم. رفتند و اتفاقاً جبرئیل نیامد. دوباره آمدند و پرسیدند: جواب ما چه شد؟ پیامبر فرمودند: هنوز به من وحی نشده است. بروید روز دیگر بیایید. رفتند باز هم جبرئیل نیامد. پیامبر ناراحت بودند، چند روز گذشت و جبرئیل نیامد. مشرکان دست گرفتند، توی بوق کردند که او قادر نیست جواب ما را بدهد.
تا خدا اراده نکند پیامبر نمیتواند از قرآنی که در سینه دارد بهره ببرد
قرآن یک نزول دفعی و یک نزول تدریجی دارد. بنابر روایات، نزول دفعی در شب قدری که برخی سال اول یا دوم یا سوم گفته اند، اتفاق افتاده است. به هر حال در این مقطع باید کل قرآن در سینه و ذهن پیامبر باشد، اما تا خدا اراده نکند پیامبر نمیتواند از آن قرآنی که در سینه دارد، بهره ببرد.
بعد از 15 روز و به نقلی دیگر 40 روز از انقطاع وحی، جبرئیل آمد و ابتدا علت انقطاع وحی را بیان کرد.
آیه این بود: «و لا تقولن لشیء انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله.»
پیامبر تو به چه حقی میگویی بروید فردا بیایید جوابتان را میدهم؟ از کجا میدانی که تا فردا زنده هستی؟ برای این وحی قطع شد تا بدانی هر آنچه را میخواهی در آینده، ولو آینده خیلی نزدیک انجام دهی، اگر خدا خواست، میتوانی انجام دهی. پیغمبر ان شاء الله نگفته بود و برای همین نگفتن این تنبه باید داده شود که 15 روز یا 40 روز وحی قطع شود. از این به بعد هر گاه خواستی بگویی این کار را در فردا یا فرداها انجام خواهم داد، باید بگویی اگر خدا خواست.
و بعد پاسخ سوالات را گفت: «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی»؛ از تو درباره حقیقت روح سوال میکنند، بگو روح از امور خاص خدای من است و هیچ کس از حقیقت آن نمیتواند باخبر شود. این سوالی است که بنی اسرائیل از پیامبرانشان کرده بودند و جواب همین بود و عجیب است که امروز هم بشر با همه پیشرفتهایش هنوز نمیداند روح چه ماهیتی دارد و ارتباطش با جسم چگونه است.
«یسئلونک عن ذی القرنین»؛ از تو درباره ذوالقرنین میپرسند، بگو او جهانگشایی است که خداوند به او قدرت و مکنت داد و شرق و غرب را گرفت و در این کشورگشایی های خود به قومی چنین رسید؛ یأجوج و مأجوج اقوام شروری بودند که هجوم میآوردند. از او خواستند سدی بسازد، سدی از آهن و سرب ساخته شد و …
وجواب سوال سوم هم داستان اصحاب کهف است.