اولین و اصلیترین کارکرد دموکراسی در جوامع غربی برقراری امنیت و سازش میان نیروها و اقوام و مذاهب و فرقه های مختلف در جامعه بوده است. دموکراسی حدود آزادیهای فردی را به رسمیت شناخته و مانعی در راه شکوفایی استعدادهای آحاد جامعه ایجاد نمی کند. دموکراسی در غرب حکومت قدرتمندی است که هر فرد و نهاد صاحب ثروت و قدرتی را مطیع و تحت سلطه خود درآورده است.
دموکراسی قدرت مطلق حاکمان را مهار نموده و افسار قدرت را به دست مردم سپرده است. دموکراسی حاکمان را وادار به شنیدن صدای مردم نموده است. دموکراسی نخوت و خودبزرگ بینی حاکمان را درهم شکسته و آنها را مطیع رای و اراده عمومی کرده است. دموکراسی در غرب رنگ و نژاد و مذهب و جنسیت را به حاشیه برده و اتباع حقوق و جایگاه شهروندی اعطا کرده است.
دموکراسی غربی مردان سیاست را وادار به اتخاذ قوانین جنسیتی برابر کرده است. دموکراسی بقای سیاستمداران را وابسته به رای زنان که نیمی از مردم جامعه هستند کرده و حاکمان را ملزم به اتخاذ تصمیمات برابر جنسیتی کرده است. دموکراسی مطرودان و محذوفان جامعه را شناسنامه دار کرده و برای اثر انگشت آنها ارزشی برابر با سایرین قائل شده است. دموکراسی سیاهپوستان را از «کاکاسیاه» به جایگاه شهروند و سوژه برکشیده است. دموکراسی در طی یک قرن گذشته قدرت بی قدرتان بوده و همین باعث محبوبیت این نوع نظام سیاسی است.
دموکراسی با تمام انتقادات وارده بهترین نظام سیاسی تجربه شده با عقل و خرد محدود بشری بوده است و اگر امروز این میزان طرفدار در جهان دارد به خاطر کارنامه و کارکردی است که از خود برجای نهاده است.
اما حال تصور کنیم در کشوری نظام سیاسی نه کارایی اقتصادی و فرهنگی و نه قدرت اعمال قدرت و اقتدار و قانون به تمام قلمرو را دارا باشد. نه توان حفاظت و دفاع از آزادی اجتماعی و فردی شهروندان را دارا باشد. نه بدون دخالت قدرتهای خارجی توان حفظ خود را دارد. نه از عهده اولین و بدیهی ترین وظیفه نظام سیاسی یعنی برقراری امنیت برآید. نه توان نزدیک کردن افق ها و کاهش خشونت و برقراری تساهل و رواداری میان اقوام و مذاهب و فرقه های گوناگون را داشته باشد و نه از عهده انجام ابتدایی ترین وظایف نظام سیاسی برآید. اسم این نظام سیاسی هر چه باشد دموکراسی نیست.
فرهاد قنبری