۱۳۹۵/۰۳/۲۳
–
۲۲۱ بازدید
چرا رسول الله(صلى الله علیه وآله) از صلح حدیبیه به عنوان بزرگ ترین فتح یاد کرد؟
1. صلح حدیبیه، یک فتح بدون جنگ بود[3] ; هنگامى که پیامبر از حدیبیه باز مى گشت، سوره فتح نازل شد. یکى از اصحاب عرض کرد: «این چه فتحى است که ما را از زیارت خانه خدا بازداشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: بد سخنى گفتى ; بلکه این بزرگ ترین پیروزى ما بود که مشرکان راضى شدند بدون برخورد خشونت آمیز، شما را از سرزمین خود دور کنند و به شما پیشنهاد صلح دهند و با آن همه ناراحتى که قبلاً دیده اند، تمایل به ترک تعرض نشان داده اند»[4] سپس پیامبر، ناراحتى هایى را که در بدر و احزاب تحمل کردند، به آنها یادآور شد و مسلمانان تصدیق کردند که این، اعظم فتوح بوده است و آنها از روى ناآگاهى قضاوت کردند.[5] قریش براى نخستین بار، اسلام و مسلمانان را به رسمیت شناخت و این امر، نشان دهنده تثبیت موقعیت مسلمانان در جزیره عربستان بود.[6]به گفته واقدى، جنگ، مانع میان مردم و سخن گفتن با آنها بود و زمانى که جنگ به صلح تبدیل شد، هر کسى کمترین شعورى داشت و درباره اسلام چیزى مى شنید، مسلمان مى شد.[7]امام صادق(علیه السلام) مى فرمود: «پس از گذشت مدتى از صلح، اسلام چنان رشد کرد که نزدیک بود بر مکه مستولى شود و مسلمانان و مشرکان، درهم آمیختند»[8]«زهرى» مى گوید: «فتحى عظیم تر از صلح حدیبیه، صورت نگرفت ; زیرا مشرکین با مسلمانان ارتباط یافتند و اسلام در قلوب آنها جایگزین شد و در عرض دو سال، گروه عظیمى اسلام آوردند و جمعیت مسلمانان، با آنها فزونى گرفت»[9]ابن هشام پس از نقل گفته زهرى، مى نویسد: مسلمانان همراه پیامبر هنگام صلح حدیبیه، 1400 نفر بودند و این تعداد، در فتح مکه و در عرض دو سال، به 10000 نفر رسید.[10]2. پس از پیمان صلح و اطمینان از متوقف شدن تجاوز مشرکان، فرصت تبلیغ جهانى براى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) فراهم شد و حضرت نشر دعوت به خارج از مرزهاى حجاز را آغاز کرد و براى شاهان بزرگ و مقامات مذهبى مسیحى و رؤساى قبایل معروف، نامه ارسال داشت.[11]3. بیشتر مفسران، پیروزى در خیبر را به عنوان آخرین سنگر یهودیان، مصداق فتح قریب مى دانند[12] ; به خصوص غنایم فراوانى که در پى این فتح، نصیب مسلمانان گردید.[13]4. فتح مکه، یکى از ثمرات صلح حدیبیه است که مى توان آن را فتح قریب شمرد[14] ; جابر مى گفت ما فتح مکه را جز از روز حدیبیه نمى دانیم.[15]
دعوت جهانى
پرسش 35 . آیا پیامبر اسلام براى تبلیغ و پیشرفت اسلام به خارج از حجاز، مبلّغ فرستاد ; اولین اقدام حضرت در این باره چه بود؟
پس از صلح حدیبیه و اطمینان از متوقف شدن تجاوز مشرکان، پیامبر اندیشه تبلیغ خارج از حجاز را عملى ساخت و با اعزام نماینده و ارسال نامه، همگان را به یکتاپرستى و پذیرش دین اسلام فراخواند و این دعوت فراگیر، تا هنگام وفات حضرت ادامه یافت. شاهان بزرگ، مقامات مذهبى مسیحى و رؤساى قبایل معروف، مخاطبان اصلى این نامه ها بودند.[16]پیامبر در یک روز، شش نامه براى شش زمامدار و حاکم بزرگ آن روز جهان، ارسال داشت. قیصر روم، خسرو پرویز (شاه ایران) مقوقس (شاه مصر)، نجاشى، (شاه حبشه)، حارث بن ابى شمر غسانى (حاکم شام) و هوذه، (شاه یمامه) برخى از حاکمان معروفى بودند که پیامبر با آنان مکاتبه کرد.[17]پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، نامه اى به اسقف نجران (ابوحارثه ) در یمن نوشت و طى آن نامه، ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. این دعوت، موجب مذاکرات فراوانى بین نمایندگان مسیحیان با پیامبر(صلى الله علیه وآله) شد.[18]
فتح مکه
پرسش 36 . صحنه ورود پیامبر به مکه و کعبه در جریان فتح مکه، چگونه بود؟
در سال هشتم هجرت، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با لشکر اسلام و با جمعیتى ده هزار نفره، حرکت کرد و در نزدیک مکه اردو زد. پیش از ورود پیامبر به مکه، ابو سفیان با راهنمایى عباس بن عبد المطلب، نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)آمد و به ظاهر اسلام آورد. پیغمبر چند امتیاز را براى او قرار داد و گفت:
1. هر کس به خانه ابوسفیان در آید، در امان است.
2. هر کس در خانه خویش را ببندد، در امان است.
3. هر کس به مسجد الحرام در آید، در امان است.
به دستور رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، پیش از بازگشت ابو سفیان، سپاهیان مسلمان، به حضور پیامبر رسیدند تا ابوسفیان، آنان را ببیند. ابوسفیان، وقتى عظمت و شوکت مسلمانان را دید، بسیار شگفت زده شد و با شتاب به مکه باز گشت و دستور امان رسول خدا را ابلاغ کرد و مردم را از مخالفت بر حذر داشت.[19] سپس پیامبر، با تقسیم بندى فرماندهان، دستور ورود به شهر را از چند نقطه صادر کرد و خود آخر، وارد مکه شد و در بالاى شهر مکه (در حجون )، خیمه وى را برافراشتند.[20]پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پس از ورود به مکه، راهى مسجد الحرام شد و تکبیر گفت، و پیرامون کعبه طواف کرد و به هر یک از360 بتى که به دور کعبه نصب شده بودند، مى رسید، با چوب اشاره مى کرد تا به زمین مى افتاد و پس از شکستن بت ها، این آیه را بر زبان جارى ساخت: (جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الَباطِلَ کانَ زهوقاً)[21] ; «حق آمد و باطل نابود شد. آرى، باطل، همواره نابود شدنى است»
سپس براى سرنگونى چند بت بزرگ که بر فراز کعبه نصب شده بودند، امیر مؤمنان على(علیه السلام) را امر کرد تا پاى بر دوش مبارکش نهد و بالا رود و بت ها را به زمین افکنده، بشکند. على(علیه السلام) نیز این امر را اطاعت کرد.[22]بعد از این پیروزى درخشان و سریع، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دست در حلقه در خانه کعبه کرد و خطاب به اهل مکه که در آن جا جمع بودند، فرمود: «شما چه مى گویید و چه گمان دارید؟ درباره شما، چه دستورى بدهم؟
آنان گفتند: ما جز خیر و نیکى، از تو انتظار نداریم ; تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مایى و امروز، به قدرت رسیده اى ; ما را ببخش. اشک در چشمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)حلقه زد و صداى گریه مردم مکه نیز بلند شد.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: من درباره شما همان مى گویم که برادرم یوسف گفت ; «امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخى بر شما نخواهد بود. خداوند شمارا مى بخشد و او ارحم الراحمین است»[23] و آن گاه آیه 13 سوره حجرات را تلاوت کرد و توصیه هایى نیز به آنان فرمود و همگان را مشمول عفو عمومى خود قرار داد[24] و به این ترتیب، با فتح مکه، قدرت سیاسى مشرکان در هم شکست.
پی نوشت ها:
[1]. طبقات الکبرى، ج 2، ص 104 و 105 .
[2]. فتح (48 )، آیه 1 .
[3]. مجمع البیان، ج 9، ص 109 .
[4]. حویزى، نورالثقلین، ج 5، ص 48 .
[5]. سیوطى، درالمنثور، ج 6، ص 68 .
[6]. تفسیرنمونه، ج 22، ص 15 .
[7]. المغازى، ج 2، ص 624 .
[8]. طبرسى، اعلام الورى، ص 62 .
[9]. السیرة النبویه، ج 3، ص 186 .
[10]. همان .
[11]. ر.ک: مکاتیب الرسول .
[12]. مجمع البیان، ج 9، ص 116 .
[13]. ر.ک: فتح (48 )، آیه 19 ـ21 .
[14]. فتح (48 )، آیه 27 .
[15]. اعلام الورى، ص 61 .
[16]. ر.ک: تاریخ طبرى، ج 2، ص 882 ; الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 591 .
[17]. طبقات الکبرى، ج 1، ص 258 ـ 262 .
[18]. جعفر سبحانى، فرازهایى از تاریخ پیامبر، ص 497 ; ر.ک: محمد ابراهیم آیتى، تاریخ پیامبر اسلام; على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول(صلى الله علیه وآله) .
[19]. امتاع الاسماع، ج 1، ص 369 ـ 376 .
[20]. السیرة النبویه، ج 4، ص 49 .
[21]. اسراء (17 )، آیه 81 .
[22]. بحارالانوار، ج 22، ص 84 .
[23]. یوسف (12 )، آیه 92 .
[24]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 60 .