۱۳۹۲/۰۵/۲۱
–
۳۸۵ بازدید
چرا نباید خدا رو ببینیم ؟
این که در آیه 103 از سوره انعام آمده است: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار؛ هیچ دیده اى قادر به دیدن او نیست و فقط او دیده ها را درک مى کند»، چنین ادعائى، مطلق است. در عین حال خداوند به طریقى غیر از راه حسّ، هم در دنیا و هم در قیامت قابل درک است:
الف. درک غیرحسّى خداوند در دنیا: همان وجود بى کرانه اى که به تیررس حسّ آدمى نمى رسد، قلب مؤمن او را به درک حضورى، با چشم دل و از طریق شهود باطن در مى یابد. بدیهى است منظور از دل در اینجا، آن عضو صنوبرى شکل مادى نیست؛ بلکه حقیقتى است که انسان را از سایر حیوانات، متمایز مى سازد. در این دیدن، چشم و حتى فکر با بهره گیرى از استدلال، نقشى ندارد. چرا که نهایت ثمره ى استدلال، اعتقاد است نه یافتن. حقیقت ایمان، دستمایه ى چنین یافتنى است و شرط اجتناب ناپذیر آن، دستخوش گناه نشدن، به خود مشغول نگردیدن، و در کلافى از غفلت گرفتار نیامدن است. غفلت از یک امر موجود و مشهود. اما چه کنیم که تیرگى گناهان، روى جان هاى آدمى را مى پوشاند و آن شعور باطنى خدا نَما را کور مى کند، (مطففین / 15). فریاد قرآن کریم از این غفلت انسان ها، در آیات فراوانى، بلند است (اعراف / 179، یونس / 7، 92 و…).
ب. درک غیرحسّى خداوند در قیامت: منظور از این نوع رؤیت که در قرآن از این به لقاء الله تعبیر شده است، قطعى ترین و روشن ترین مراحل علم است. تعبیر به رؤیت بر مبالغه در روشنى و قطعیت آن است به همان گونه که ما درباره ى معلومات حضورى خود، چنین تعبیر مى کنیم مثلاً مى گوییم مى بینم که فلان چیز را دوست دارم و از بهمان چیز کراهت مى ورزم. چنین تعبیرى به جهت شدّت وضوح آن است. خداوند در آیات متعددى از قرآن، به چنین موضوعى اشاره کرده است از جمله: «وجوهٌ یومئذٍ ناضره الى ربّها ناظره؛ در روز قیامت، چهره هائى مسرورند و به خداى خود، نظر مى کنند». (قیامت / 23). «ثمّ لترونّها عین الیقین؛ سپس به چشم یقین، جهنّم را خواهید دید».
اما این دیدن قلبی یا شهود وجه الله یعنى چه؟ این از جمله مسائل و موضوعاتى است که یافتنى و رسیدنى بوده و در قالب الفاظ و در محدوده مفاهیم ذهنى نمى آید. دریافت اصل موضوع و چگونگى آن، از عهده عقل و حس معمولى خارج و از محدوده ادراکات معمولى، بیرون بوده و به شکل دیگرى از فهم، نیاز دارد. بحث عقلى گر درّ و مرجان بودآن دگر باشد که بحث جان بود بحث جان اندر مقامى دیگر است باده جان را قوامى دیگر است همان، دفتر1. در عین حال کوشش مى کنیم مسأله را تا حد امکان توضیح دهیم؛ تشریح پاسخ به پرسش شما نیازمند توجه به امورى است:
یکم.
آگاهى انسان از اشیا بر دو گونه است: آگاهى مفهومى، آگاهى مصداقى. در آگاهى مفهومى، انسان با خود شى ء برخورد نمى کند؛ بلکه با اوصافى که از آن مى شناسد، مفهومى را در ذهن مى سازد و از آن تعبیر به دانستن مى کند. بنابراین، «علم» گونه اى از آگاهى است که جنبه مفهومى دارد. امّا در آگاهى مصداقى، انسان خود مصداق و حقیقت را مى یابد و به آن معرفت پیدا مى کند. در آنجا دیگر واسطه اى ذهنى و مفهومى در کار نیست. از آگاهى مفهومى به «علم حصولى» و از آگاهى مصداقى به «علم حضورى» تعبیر مى کنند.
دوّم.
در خصوص شناخت به حق تعالى در عرفان، مقصود «شهود حضرت حق» است؛ یعنى، انسان بدون واسطه مفاهیم، حق را شهود کند. واژه «معرفت و عرفان» در این موضوع و مقام، مترادف با «مکاشفه و مشاهده» است. به هر روى، کسانى که در مباحث معرفت الله در عرفان وارد مى شوند، مرادشان از این معرفت، «علم حضورى» است.
سوّم.
برترین علم حضورى در عرفان «کشف» است. «کشف» در لغت به معناى پرده برداشتن از روى چیزى و برهنه کردن است و در اصطلاح عارفان به معناى اطلاع بر معانى غیبى از ماوراى حجاب است. لذا کشف معنوى، عبارت از ظهور معانى غیبى و حقایق غیبى مجرد و برتر از عالم خیال و مثال است. براى اهلِ خلوت گاهى در اثناى ذکر و استغراق در آن، حالتى اتفاق مى افتد که از محسوسات غایب شده و بعضى از حقایق امور غیبى بر ایشان کشف مى شود.نگا: تعریفات جرجانى، ص 124؛ نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص 156 و 157 و 163؛ مقالات، ج 1، صص 129 – 185. با توجه به آنچه گفته شد طریق تحصیل معرفت خداوند، دو گونه است: 1. طریق ظاهرى یا علم حصولى، 2. طریق باطنى یا علم حضورى یا مشاهده. طریق ظاهر بر محور برهان و استدلال است و به مدد عقل طى مى شود؛ امّا در طریق باطنى، حق شهود مى شود و در این ادراک به هیچ نحو شک وجود ندارد. در این شهود – با توجه به آنکه ملاقات و مشاهده کننده «ممکن الوجود» و ملاقات شده و مشاهده شونده «حضرت حق» است -، رؤیت حق، جسمانى نیست؛ بلکه ادراک اسما، صفات الهى و مشاهده احاطه قیّومى حق و فناى ذات خود و دیدن جمیع موجودات به عنوان سایه حق است.رساله لقاءالله، صص 6 و 7. در شهود حق، سالک جوینده دست به روى هر چیزى که مى گذارد، درک مى کند که وجودش از آنِ خودش نیست و به این ترتیب مرتبه به مرتبه، اشیا را نفى مى کند تا به جایى مى رسد که در آن مقام دیگر نفى راه ندارد. شاید این طریق همان راه ابراهیم خلیل«علیه السلام» دراثبات توحید باشد.درآمدى بر سیر و سلوک، صص 26 – 29. درک حضرت ابراهیم«علیه السلام» جنبه مفهومى نداشت؛ بلکه شهودى بود. بنابراین دیدن خدا؛ یعنى، ادراک اوصاف و صفات الهى و فهم این حقیقت که ما هیچ چیز از خود نداریم و هر چه هست از او است؛ نه آنکه – نعوذبالله – ذات خداوند قابل مشاهده باشد. این زمان گر سُفتن این دُرْ کنم بس هزاران صفحه باید پر کنم نیک باشد کشف اسرارِ درون واگذارم من به امر کافِ و نون این مشاهده و رؤیت، بر اساس متون اسلامى، امرى ممکن و میّسر است؛ چنان که در سوره «نجم» مى خوانیم: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى »؛ نجم (53)، آیه 8 – 9.؛ «پس نزدیک آمد و نزدیک تر شد تا [ فاصله اش ] به قد طول دو [ انتهاى ] کمان یا نزدیک تر شد». و یا در مناجات و ادعیه مى خوانیم: «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ»،مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه. «فَهَبْنِى یَا إِلَهِى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبِّى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ»؛ مصباح المتهجد، شیخ طوسى، ص 847، جلد 1. و «وارزقنى النظر الى وجهک الکریم» و صلى الله علیه وسلم لاتحرمنى النظر الى وجهک»؛ بحار الانوار، ج 95، ص 117. و یا روایت امام على«علیه السلام» که: صلى الله علیه وسلم هل رأیت ربک؟ قال ما کنت اعبد ربّاً لم اره، قال: کیف رأیته؟ فقال ولکن رأت القلوب بحقائق الایمان، لم یره العیون بمشاهدة الابصار»؛اصول کافى، ج 2، ص 166. «[ سؤال شد: ]آیا خدایت را دیده اى؟ گفت: خدایى را که ندیده ام، پرستش نمى کنم. سؤال شد: چگونه او را دیده اى؟ فرمود: دیده ها توان دید او را ندارند؛ لیکن قلوب به حقیقت ایمان، وى را مشاهده مى کند». این دیدن، دیدن خاصى است که لازمه اش، اتصال جسمانى و ابزار آن نیست؛ بلکه چشمى خاص توان چنین مشاهده اى را دارد؛ چنانکه شیخ صدوق بدان اشاره کرده، مى گوید: «بنده چهار چشم دارد: با دو چشم امر دین و دنیایش را مى بیند (این دو چشم ظاهرى انسان است) و با دو چشم دیگر امر آفرینش را رؤیت مى کند. آن گاه که حق تعالى خیرى را بر بنده اراده کند، چشم باطنى وى را مى گشاید. سپس به سبب این چشم ها عالم غیب را مى بیند».خصال، ج 1، ص 256. در دیده دیده، دیده اى مى بایدوز خویش، طمع بریده اى مى باید تو دیده ندارى که ببینى او راورنه همه اوست، دیده اى مى باید چشم دل، ابزارى است براى کشف معنوى و در واقع وسیله اى براى ادراک اوصاف و اسماى الهى و ندیدن خود و استغراق در خداوند متعال و این چشم از مشاعر قلب و دل و نفس سالک است؛ نه از ابزار بدن و جسم او! سالک الى الله، به مقامى مى رسد که هیچ یک از موجودات و مخلوقات را نمى بیند و گویى چیزى جز «وجه واحد قهار» و «جمال و جلال بى نهایت» او وجود ندارد. اگر هم از آن مقام و مرتبه، نظرى به ماسوى الله افکند، همه موجودات و مخلوقات را جلوه انوار «وجه الله» در مراتب مختلف و گوناگون مى بیند و هر کدام را جلوه اى مى یابد که به نوعى از وجه الله خبر مى دهد؛ نه به نحوى که خود را به صورت یک حقیقت مستقل و یا یک واقعیت، نشان دهد! سالک سلوک معنوى، با رسیدن به مراتب بالا، چشم دیگرى دارد که آنچه را «حق» است، مى بیند؛ نه آنچه را که باطل است و حق مى نماید و پرده به روى «حق» است. از این رو مخلوقات را – در حالى که جلوه هایى از انوار وجه او هستند – مى بیند و با چهره جدیدى آنها را مشاهده مى کند؛ نه به نحوى که ما مى بینیم و با چهره باطل آنها مواجهیم. به عبارت دیگر آنها را در حالى مى یابد که فانى در «وجه الله الواحد» مى باشند و نه در حالى که حجاب وجه او هستند. به هر حال شهود وجه الله و دیدن یار در چنین مرحله اى، معناى خاصى دارد که در قالب الفاظ و گفتار نمى گنجد؛ بلکه یافتنى است: چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشودصبح صادق در شب دیجور ناگه رو نمود هم به چشم دوست دیدم، چون جمالش جلوه کردکآفتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود