دیدگاه شبستری در مورد عصمت پیامبر
۱۳۹۲/۰۴/۰۹
–
۱۳۶ بازدید
۱ـ نظریّاتی که در امور فکری و نظری ، از سوی افراد ارائه می شوند ، از دو بُعد قابل بررسی می باشند ؛ بُعد انگیزه و علّت و بُعد اندیشه و دلیل. اینکه انگیزه و علّت چنین بیاناتی از سوی جناب آقای مجتهد شبستری چه بوده و هست؟ پرسشی است که متخصّصین روانشناسی و روانکاوی اندیشه باید پاسخگوی آن باشند ؛ چرا که انگیزه و علّت بیان چنین نظراتی ، مربوط به خلقیّات تربیتی ، اخلاقی و روانی شخص می باشند و اندیشمندان حوزه ی فکر و اندیشه ، معمولاً در بررسی علمی اندیشه ها ، با صرف نظر از انگیزه ها به نقد خود ادّعا می پردازند ؛ و پرداختن به انگیزه به جای اندیشه را در نقد علمی یک نظریّه ، نوعی مغالطه می شمارند.
1ـ نظریّاتی که در امور فکری و نظری ، از سوی افراد ارائه می شوند ، از دو بُعد قابل بررسی می باشند ؛ بُعد انگیزه و علّت و بُعد اندیشه و دلیل. اینکه انگیزه و علّت چنین بیاناتی از سوی جناب آقای مجتهد شبستری چه بوده و هست؟ پرسشی است که متخصّصین روانشناسی و روانکاوی اندیشه باید پاسخگوی آن باشند ؛ چرا که انگیزه و علّت بیان چنین نظراتی ، مربوط به خلقیّات تربیتی ، اخلاقی و روانی شخص می باشند و اندیشمندان حوزه ی فکر و اندیشه ، معمولاً در بررسی علمی اندیشه ها ، با صرف نظر از انگیزه ها به نقد خود ادّعا می پردازند ؛ و پرداختن به انگیزه به جای اندیشه را در نقد علمی یک نظریّه ، نوعی مغالطه می شمارند.
از بُعد علل و انگیزه ها برخی چنین گفّته اند ، که گرایش ایشان به چنین نظراتی ناشی از حضور مستمرّ و هضم شدن ایشان در فرهنگ سکولار ، نسبی انگار و انسان گرای غرب بوده است. امّا از بُعد اندیشه ، آنچه جناب شبستری را به چنین نظریّاتی سوق می دهد ، نوع تعریف ایشان از دین و مبانی فکری ایشان در زمینه ی هرمنوتیک می باشد. وی در زمینه ی تعریف دین ، تابع شلایر ماخر و در هرمنوتیک فلسفی ، پیرو هایدگر و گادامر است. از منظر شلایر ماخر ، دین عبارت است از احساس وابستگی مطلق به خدا ؛ لذا در نظر وی دین امری صرفاً درونی و تجربه ای صرفاً شخصی است.
جناب شبستری نیز وقتی از دین سخن می گوید ، مقصودش همین دین می باشد ؛ و روشن است که بر این مبنا ، وی دریافتهای وحیانی پیامبر را هم نتیجه ی حسّ درونی صرفاً بشری خواهد دانست نه القاء کلام از سوی خدا.
همچنین روشن است که با این مبنا ایشان عصمت نبی را هم محدود و یا در تنگنای تعریفی خاصی قرار خواهد داد که کمتر از نفی و انکار نیست ؛ چون تمام براهین عصمت بر این مبنا شکل گرفته اند که نبی واسطه ی حقیقی بین خدا و خلق می باشد و سخن او سخن خداست نه تراوشات درونی او که از حسّ دینی سرچشمه می گیرد.
گفته شد که ایشان در زمینه ی هرمنوتیک فلسفی ، که بهدنبال کشف ماهیت فهم است ، پیرو هایدگر و گادامر می باشد.
این دو اندیشمند غربی و جناب شبستری هم به تبعیّت از اینها ، معتقدند که پیش فرضها ، انتظارات و حتّی روحیات اخلاقی و روانی افراد در پیدایش فهم پدیده یا متن تاثیرگذارند ؛ یعنی هیچ خواننده و مفسّری قادر نیست مراد گوینده ی یک متن ـ چه متن دینی و چه بشری ـ را به درستی دریابد ؛ بلکه او تحت تأثیر روحیّات و پیش فرضهای خود ، هر چه از متن می فهمد مولود همان پیشفرضها است ،نه مراد متکلّم . با توجه به این مبنا به این نتیجه میرسند که یک متن به تعداد مفسّران ، فهمها و تفسیرهای مختلف پیدا میکند. یعنی اگر بینهایت مفسّر داشته باشیم ، میتوانیم به بینهایت فهم و تفسیر از یک متن برسیم ؛ چرا که بی نهایت پیش فرض ، انتظار و روحیات اخلاقی و روانی وجود دارد. پس دیگر سخن گفتن از فهم صحیح و فهم نادرست بیمعناست ؛ دیگر معیاری برای درستی یا نادرستی فهم وجود ندارد ؛ بلکه فهمها ، متکثر و دارای ارزش معرفت شناختی یکسان هستند.
بر این اساس اگر کسی از قرآن جبر و دیگری اختیار را فهمید ، فهم هر دو به یک اندازه معتبر است ؛ یا اگر کسی از قرآن چنین یافت که خدا جسم است و آن دیگر فهمید که خدا جسم نیست ، فهم هر دو به یک اندازه ارزشمند است.
روشن است که بر این اساس ، فهم انسان از هر متن و گفتاری نه تنها متکثر بلکه نسبی هم خواهد بود ؛ چرا که طبق این مبنا ، معیاری برای درستی یا نادرستی فهم وجود ندارد. و نیازی به گفتن نیست که در این صورت ، خود همین عقیده نیز با نقیض خودش به یک اندازه ارزش خواهد داشت. پس در این صورت ، اصرار معتقدین به این عقیده برای اثبات نظر خودشان برای چیست؟ اگر درستی مطلق یک نظریّه که سهل است ، ترجیح یک نظر بر نظر دیگر نیز ممکن نیست ، پس آقای شبستری در صدد اثبات چه چیزی هستند؟!! حقّا که مثل ایشان همان مثل معروف « یک بام و دو هواست».
در چنین فضای فکری که جناب آقای شبستری در آن واقع شده اند ، اوّلاً آنچه متدیّنین آن را وحی و سخن خدا می دانند ، ایشان آن را تراوشات درونی خود نبی می داند. ثانیاً ایشان ـ به فرض هم که وحی را سخن خدا بداند ـ در نتیجه تفکر ایشان نه تنها مفسّرین وحی که حتّی خود انبیاء (ع) هم محکوم هرمنوتیک فلسفی گادامر اند؛پس فهم خود انبیاء از وحی نیز یکی از فهمهاست و ترجیحی بر فهمهای دیگران ندارد.
روشن است که با این مبنا ، حجّیّت کلام و تفسیر نبی از وحی نیز منتفی خواهد بود ؛ و به تبع آن معصوم بودن او نیز لزومی نخواهد داشت؛ یعنی اساساً با مبنای ایشان دیگر چگونه می توان گفت درست و نادرستی درکار نیست ؛ و طبعاً اشتباه و خطا هم معنی نخواهد داشت ؛ پس عصمت و عدم عصمت نیز مورد پیدا نمی کند.
2ـ آقای شبستری در سخنانی که اخیراً ایراد نموده اند ، با همین مبانی سست در صدد بر آمده اند تا بین دین و مدرنیته ی غربی ، جمع کنند. ایشان میگوید دنیای مدرنیته برخی پیش فرضها و انتظارات و روحیات اخلاقی خاصی را برای ما به وجود آورده است که ما با توجه به این انتظارات و پیش فرضها میتوانیم به تفسیر دین بپردازیم. بنابراین ما میتوانیم فهمیاز دین دقیقا مطابق با حقوق بشر غربی داشته باشیم.
ما میتوانیم فهمی از دین داشته باشیم دقیقا مطابق با لیبرالیسم. همچنین میتوانیم فهمی از دین دقیقا مطابق با سوسیالیسم داشته باشیم و هکذا سایر مکاتب فکری ؛ چرا که این پیش فرضها ذهن ما را تغییر میدهند و تغییر ذهن ما منشاء تغییر فهم ما از دین است. پس میتوان بین دین و دنیای مدرن و همچنین بین دین و مکاتب فکری و حقوق بشر غربی جمع کرد. البته مقصود وی این نیست که ما میتوانیم مکاتب غربی را عینا در دین پیدا کنیم ، بلکه وقتی شما از قبل حقوق بشر غربی را پذیرفتید، این به شما کمک میکند که آیات را هم مطابق حقوق بشر غربی بفهمید. یعنی اسلام شناسی شما بشود اسلام شناسی حقوق بشری یا اسلام شناسی لیبرالیستی و هکذا.
2ـ نقد مبانی فکری شبستری
الف ـ آنچه جناب شبستری و همفکران داخلی ایشان در فضاهای علمی امروز ایران عزیز می پراکنند ، چیزی جز افکار از مد افتاده ی دهه های گذشته غرب نیست ؛ لذا خود اندیشمندان غرب نیز این افکار واضح البطلان را به چالش کشیده اند. بعضی منتقدان غربی این نظریّات مثل هابرماس ، هرش و املیوبتی نقدهایی را بر هرمنوتیک فلسفی ارائه داده اند ؛ از جمله این که اگر فهم نسبی است و معیار صحّت و سقم ندارد و اگر ترازویی وجود ندارد که بفهمیم کدام برداشت درست یا غلط است ، پس جناب آقای گادامر و آقای شبستری هم معیاری ندارند که فهم خودشان را نسبت به فهم دیگران تصدیق کنند. این تفسیری که اینها از ماهیت فهم ارائه میدهند خود گونهای فهم است ؛ پس خود همین نظریّه نیز محکوم حکم خودش بوده غیر قابل ارزیابی است.
پس به اینها باید گفت: آیا این فهم شما نسبت به فهم ، که میگوید فهم نسبی است، ادعایی معیارمند است یا فاقد معیار؟ آیا این فهم شما از فهم ، ضابطهمند است یا بی ضابطه؟ اگر بگویید این ادعا که « فهم زاییده پیش فرضها و روحیات اخلاقی بوده نسبی است و معیار ندارد » درست است ، این پرسش مطرح خواهد شد که به چه دلیل این ادّعا درست است؟ آیا معیاری برای درست بودن هست یا خیر؟ اگر معیاری دارید پس برای فهم ، معیاری ارائه خواهد شد و با همین معیار مابقی فهمها هم مورد ارزیابی قرار خواهند گرفت. اگر معیاری نداشتید پس این ادعای شما هم ادعایی فاقد معیار خواهد بود؛ بنابراین خود این ادّعا نیز نسبی است.
شما برداشت خود را از فهم ارائه کردید و ممکن است دیگران برداشتهای دیگری از فهم داشته باشند بنابراین برداشت شما برای دیگران اعتباری ندارد. به عبارت دیگر نمیتوانید بگویید فهم شما از ماهیت فهم ، درست و فهم دیگران از ماهیت فهم ، نادرست است . پس نظریه ی هرمنوتیک فلسفی گادامر و به تبع آن آقای شبستری به دست خود، خود را نابود میکند.
ب ـ انتقاد دیگر هابرماس بر گادامر این است که اگر فهم ، معیار نداشته باشد و روشمند نباشد، لازمهاش لغو بودن تمام فعالیتهای تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش و قانونگذاری خواهد بود ؛ چون معلّمی که درس میدهد، با این پیش فرض درس میدهد که میتواند معلومات خود را به دانشآموز خود منتقل کند و دانشآموز بفهمد ؛ یا قانونگذار با این پیش فرض قانون تصویب می کند که مردم معنی این قانون را همان گونه می فهمند که او فهمیده است. اگر قرار باشد دانشآموز یک فهم و معلّم یک فهم متفاوت داشته باشند یا فهم قانونگذار از یک قانون متفاوت با فهم مردم باشد ، و معیار ارزیابی وجود نداشته باشد، از کجا بفهمیم چه کسی این بحث را فهمیده و چه کسی آن را نفهمیده است یا از کجا بفهمیم که کسی به قانون عمل کرده یا نکرده؟!! وقتی قانونگذار قانونی را وضع میکند، قصد دارد نظم اجتماعی را محقق کند. اگر هر کسی یک فهم از قانون پیدا کند نظم اجتماعی تحقق نخواهد یافت. بنا بر این ، این نظریه یک نسبی گرایی حداکثری است که از آنارشیسم فکری به آنارشیسم و هرج و مرج اجتماعی هم خواهد رسید.
پ ـ مغالطه ی دیگری که ایشان گرفتار آن شده اند ، خلط بین پیش فرضهای راهبر و رهزن است. شکّی در این نیست که ما در فهم پدیدهها یا متون ، با پیش فرضها یا انتظارات جلو میرویم و به فرآیند فهم میرسیم؛ امّا باید توجّه داشت که ما دو گونه پیش فرض داریم ؛ یک ، پیش فرضهای راهبر و دو ، پیش فرضهای رهزن. یعنی برخی پیش فرضها به ما کمک میکنند که پدیده را آنگونه که مؤلّفش ایجاد کرده بفهمیم ؛ و برخی پیش فرضها باعث میشود که ما متن را خلاف چیزی که مولف مدنظر داشته بفهمیم. پس اگر کسی حقیقتاً در پی فهم مراد مؤلّف و متکلّم است ، حتماً باید از پیش فرضهای راهبر استفاده نماید و از پیش فرضهای رهزن برحذر بماند. مثلا فرض کنید اگر متن مورد نظر فارسی است، شخص باید قواعد گرامری فارسی را بدانید تا بتواند فهم عبارت به کار گیرد. پس قواعد فارسی پیش فرض ما در فهم متون فارسی هستند ، ولی پیش فرض راهبرند نه پیش فرض رهزن و مزاحم. یا آشنایی با نحوه ی زندگی مؤلّف و شخصیّت او می تواند ما را در فهم درست مراد وی کمک کند. امّا پیش فرضهای رهزن عقاید شخصی شخص مفسّرند که مفسّر میخواهد آنها را بر متن تحمیل کند. میگوید چون عقیده ی من این است پس این متن هم همین را میخواهد بگوید.
این پیش فرض رهزن است و باید جلوی آن را گرفت. شاهد هم این است، که با این که ما نسبی گرا نیستیم ، متن گادامر را میخوانیم و میفهمیم چه میگوید؛ اما میگوییم آن را قبول نداریم. یعنی در فهمیدن متن ، پیش فرضهای تحمیلی ما اثر نگذاشته است. پس میتوان از تاثیر پیش فرضهای تحمیلی بر متن جلوگیری کرد و این شدنی است.
پس اگر دنیای جدید سوالی برای ما ایجاد کرد، ما می توانیم سوال را بر متن دین عرضه کنیم و ببینیم که آیا می توانیم جواب آن را متن دینی به دست آوریم یا نه. اگر جواب را به دست آوردیم که هیچ ؛ ولی اگر جوابی نیافتیم ، حقّ نداریم جواب خود را بر متن دین تحمیل کنیم. مثلا من با این سوال روبهرو میشوم که آیا نظریّه نسبیّت عامّ اینشتین درست است یا نه؟ این سوال را بر متن دینی یعنی قرآن کریم عرضه میکنم و میبینم که شاهدی از قرآن بر درستی یا نادرستی آن نمی یابم. حالا اگر من به درستی یا نادرستی این نظریّه معتقدم ، نباید آن را بر قرآن تحمیل کنم و آیات را به گونه ای معنا کنم که موافق با پندار من باشد ؛ اگر چنین کردم این همان تفسیر به رای خواهد بود.
ت ـ از خطاهای دیگر آقای شبستری این است که میان دین و معرفت دینی و دینداری خلط کرده اند. ایشان از تغییر در رفتار دینداران و تغییر در برخی معرفتهای دینی ، به این نتیجه می رسند که دین هم نسبی است. در حالی که دین یعنی قرآن و سنّت که تغییر نمی یابند ؛ و از زمان پیامبر تا الآن همین بوده که هست. آن چیزی که متغیّر می باشد ، معرفت دینی و رفتار دینداران است آنهم به نحو جزئی ، نه کلّی و عمده. دین همواره ثابت است و معرفتهای دینی ثابت فراوانی هم داریم و رفتار دینی ما هم باید نسبت به این معارف ثابت باشند. یعنی مثلا فرض کنید اصحاب پیامبر (ص) در زمان پیامبر از «اقم الصلاه» ، وجوب نماز را فهمیدند و الان هم ما باید وجوب نماز را بفهمیم. اینکه جهان تغییر کرده و دنیای مدرن و پست مدرن را تجربه کردیم، دلیل نمیشود که نماز ما هم شکل مدرن یا پست مدرن پیدا کند. پس دنیای مدرن چه چیز را تغییر میدهد؟ پاسخ این است که دنیای مدرن پرسشهای جدیدی را برای ما به وجود میآورد که در زمان پیامبر(ص) این پرسشها نبوده. ما این سوالات جدید را به دین عرضه میکنیم و اگر از دین و متن دینی پاسخ این سوالات را یافتیم ، میتوانیم به معرفتهای جدیدی برسیم که قبلا چنین معارفی نداشته ایم .
مثلا ما میتوانیم از قرآن و سنت پاسخهایی در نقد مارکسیسم و نقد لیبرالیسم پیدا کنیم، ولو این معرفتهای جدید در گذشته نبود چرا که پرسشهای اینها در زمان گذشته نبوده. پس ما معرفتهای جدید از دین پیدا کردیم نه اینکه دین تغییر کرد. مثلا امروزه ما در زمینههای فقه رایانه یا فقه هنر یا فقه شبیه سازی معرفتهای دینی جدیدی پیدا کردیم.
اما قرآن و سنت ثابتند. پس کسی نمیگوید که معرفت دینی تغییر پیدا نمیکند یا آداب تغییر نمیکنند (از قضا در روایات گفتند فرزندانتان را با آداب خودتان تربیت نکنید) اما ارزشهای اخلاقی ثابتند. یعنی اگر دنیای جدید ارزشهای اخلاقی جدیدی را ارائه کرد مثل بیحرمتی فرزندان به پدر و مادر را، یا مثلا بی توجهی پدر و مادر را به تربیت فرزندان را ، ما نباید این تغییر را بپذیریم ؛ دین چنین اجازهای به ما نمیدهد. ما تا آنجا تغییر در معرفت دینی را میپذیریم که پاسخهای پرسشهای دنیای مدرن را از دین بگیریم ، همین و بس. مثلا بر اساس اعلامیه حقوق بشر مطبوعات دارای آزادی بیان هستند.
پرسش اینجاست که آیا دین اسلام این را میپذیرد یا خیر. عدهای به دین کاری ندارند و دین را کنار میگذارند و اعلامیه حقوق بشر و مدرنیته را میپذیرند.
عده دوم میگویند من کاری به حقوق بشر و مدرنیته ندارم، بلکه میخواهم همچون انسانی قدیمی و سنتی زندگی کنم. عده سومیهستند که میگویند من پاسخ این مساله را که دنیای مدرن برایم به وجود آورده (یعنی این سوال که مطبوعات آزادی بیان داشته باشند یا خیر) از خود دنیای مدرن (یعنی اعلامیه حقوق بشر) میگیرم، و پرسش و پاسخ ، هر دو را به قرآن و سنت عرضه و تحمیل میکنم. یعنی میگویم همین حرفی که حقوق بشر زده قرآن هم قبلا گفته است.
یعنی مستند قرآنی برای اعلامیه حقوق بشر درست میکنم. اشکال این فرض این است که تفسیر به رای است ؛ یعنی همان چیزی که فرقه های مختلف به آن مبتلا شدند ؛ و این همان راهی است که امثال آقای شبستری در پیش گرفته اند. امّا به شکل چهارمی هم میتوان رفتار کرد به این صورت که بگوییم ما به دنیای مدرن بی توجه نیستیم، امّا تنها سوالهایهای دنیای مدرن را به قرآنی که ظاهر و باطن دارد عرضه میکنیم و نه جوابهای آن را. اگر از قرآنی که ظاهر و باطن دارد، جوابی به این پرسش که دنیای مدرن آن را عرضه کرده پیدا نمودیم ، ما به معرفت دینی جدید رسیدهایم و الّا که هیچ.
پس آقای شبستری فرض سوم را تایید میکند ولی ما فرض سوم را رد میکنیم و فرض چهارم را میپذیریم. بنابراین معیار مسلمانی همان معیار نصّ دین است. یعنی اگر دینداری و کنش دینی شما زاییده ی بینش دینی و معرفت دینی مدللانه باشد، یعنی معرفت دینی مستند به نصوص دینی و منابع دینی باشد. میتوانید ادعا کنید که این دینداری، دینداری اسلامیاست.
ث ـ یکی دیگر از مباحثی که آقای شبستری مطرح کرده اند، درباره نص دین است. ایشان نصّ دین یا همان قرآن را فهم پیامبر(ص) از هستی دانستند. سوالی که اینجا مطرح میشود این است که با این ادّعا، تقدّس دین دیگر چه جایگاهی پیدا میکند؟
در اینجا هم آقای شبستری از شلایر ماخر متاثر است. شلایر ماخر دین را عبارت دانسته از تجربه دینی یعنی احساس معنوی و قدسی که به آن احساس اتکای به موجود مطلق میگوید. با توجه به این ادعای شلایرماخر ، آقای شبستری وحی نبوی را هم نوعی تجربه ی دینی نبوی میداند. یعنی پیامبراکرم(ص) با توجه به احساسات و فرهنگ محیط ، هستی و عالم و آدم را میدیدید و نسبت به این هستی و عالم و آدم یک احساس و ادراکی پیدا میکرد و این احساس و ادراک او شده وحی. یعنی وحی منشاء الهی و آسمانی ، به آن شکل که ما مسلمین معتقدیم ، ندارد ، بلکه ناشی از احساس درونی پیامبر(ص) است که متاثر از بیرون و محیط پیرامون هم هست. روشن است که با این مبنا ، حجیّت و تقدّس وحی ، دیگر معنایی نداشته امری کاملاً شخصی و مربوط به خود پیامبر خواهد بود.
چند نقد بر این ادّعا وارد است .
اوّل ، اینکه اگر پیامبر هم مثل سایر انسانها سخنانشان منشاء آسمانی و الهی ندارد ، پس چرا آقای شبستری خود را به زحمت میاندارد که مدرنیته را با دین سازگار کند؟ باید به ایشان گفت چه اصراری دارید که بر دینداری بمانید؟! با مبنای شما پیامبر چه امتیازی بر من و شما دارد تا بخواهیم در کشاکش دین او مدرنیته ، جانب هر دو را نگه داریم ؟! پس چرا چنین کاری را نسبت به گفتار دیگر عرفا و دانشمندان و فلاسفه و روشنفکران نمی کنید؟! تازه ، بر مبنای باطل ایشان ، ما از آن حیث که نسبت به پیامبر(ص) متجدد هستیم باید بر آن جناب امتیازاتی داشته باشیم. ما با فرهنگ جدید به این احساسات و عواطف درونی میرسیم ؛ پس تجربه ی دینی ما باید خیلی کاملتر از تجربه دینی پیامبر(ص) باشد. امّا جناب آقای شبستری فعلاً جرأت چنین ادّعاهایی را ندارد ، چون می دانند که در این صورت از نظر جامعه ی دینی کافر محسوب خواهند شد ؛ و در نتیجه نخواهد توانست اغراض خود را از این مباحث تعقیب نماید.
نقد دوم ما به ایشان این است که ما با برهان عقلی ضرورت بعثت انبیا را ثابت کرده ایم. یعنی عقل ثابت میکند که خدایی هست که حکیم است و کمال و هدایت انسانها را میخواهد و چون حسّ و عقل بشر برای هدایت و کمال انسان کافی نیست، بشر محتاج مبنای معرفتی دیگری است که اسم آن را وحی میگذاریم. به عبارت دیگر بشر میخواهد چگونه زیستنی را در دنیا بیاموزد که سعادت اخروی را بهدنبال داشته باشد و چون حس و عقل نمیتوانند رابطه ی دنیا و آخرت را یا ملک و ملکوت یا ظاهر و باطن را کشف کنند لذا بشر به وحی نیازمند است تا این پروسه را طی کند و بداند چگونه سعادت دنیوی را تأمین کند به نحوی که منشا سعادت اخروی شود. نجات اخروی را ما با حس و عقل نمیتوانیم بفهمیم.
لذا خود عقل استدلالگر میگوید که بشر به وحی نیاز دارد تا به سعادت و هدایت برسد. با این ضرورت عقلی که قرآن هم آن را تایید میکند ما انبیا را پذیرفته ایم.
با توجه به این استدلال عقلی و تایید قرآنی قطعا باید وحی انبیا، قدسی، الهی و حق باشد و در غیر این صورت ، پیامبر(ص) اصلاً پیامبر نیست. و اینکه پیامبر(ص) فرمود: « إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَی ــ من هم بشری هستم مثل شما که بر من وحی می شود.» ، آنگونه که آقای شبستری وانمود کرده اند بیان کننده ی شباهت پیامبر با انسانهای عادی نیست ؛ بلکه همین بیان ، دقیقاً تفاوت اساسی بین نبی و افراد عادی را بیان می کند.
در این بیان ، حضرت فرمودند که من اگر چه از حیث بشری با شما اشتراک دارم امّا تفاوت من با شما در این است که من خلاصه شده در بشریّت نیستم ؛ بلکه حیث دیگری نیز دارم که از آن حیث به دریافت وحی از خداوند متعال نائل گشته ام و آن حیث برتر من همان نبوّت من است. این بیان نبی اکرم (ص) نسبت به ما انسانهای عادی ، مثل بیان یک موجود زنده است نسبت به جمادت که می گوید: « من هم مثل شما جسم هستم الّا اینکه من روح دارم و شما ندارید.». این حقیقت در روایات با وضوح بیشتری چنین بیان شده که ؛ کفّار سه مرتبه روح دارند ، مومنین چهار مرتبه و انبیاء پنج مرتبه ؛ و مرتبه ی پنجم روح ، که روح القدس نامیده می شود ، همان است که نبی را قادر به دریافت وحی می کند. پس چنین نیست که نبی از هر حیث مثل یک انسان عادی باشد ؛ او با افراد عادی تفاوت دارد ولی تفاوت در رتبه ی وجودی نه تفاوت در انسان بودن.
ایشان می گوید وحی ناشی از درون پیامبر است ؛ از طرفی هم آن را صادق می داند ؛ در حالی خود قرآن تصریح دارد که وحی از جانب خداست نه پیامبر ؛ و این آیات هم بگونه ای هستند که کسی با رعایت قواعد عامّ زبانشناختی نمی تواند آنها را چنان معنا کند که نظریّه جناب شبستری از آن به دست آید. پس سخن شبستری سر تناقض در می آورد.
نقد سوم به سخن ایشان درباره عصمت پیامبر است. ایشان میگوید پیامبر(ص) در اجرای وظیفه ی خود که هدایت انسانها و دعوت به خدای یکتاست عصمت داشته و هیچگاه مردم را به غیر خدای یکتا دعوت نکرده است، اما عصمت بیش از این معنایی ندارد. آیا چنین تفسیری از عصمت پیامبر(ص) صحیح است؟
سوال اول ما از ایشان این است که آیا ادعای شما یک فرض است یا اینکه شواهدی برای آن دارید. اگر فرض است، فرض باطلی است چرا که چگونه ممکن است یک انسان به لحاظ هستی شناختی به عالی ترین مراتب کمال هستی برسد که وحی را دریافت و با عالم ملکوت و جبروت ارتباط برقرار کند، اما در زندگی روزمره اوّلیات زندگی را نداند و اشتباه کند؛ مثل این است که بگوییم کسی استاد تمام ریاضیات است ولی نمیتواند معادله یک مجهولی درجه اوّل را حل کند. اگر پیامبر هستی را به علم حضوری ادراک کرده دیگر خطا چه معنایی دارد ؛ چون علم حضوری خطا نمیکند. در علم حضوری وجود معلوم نزد عالم حاضر بوده جایی برای خطا و سهو و نسیان باقی نمی گذارد.
افزون بر این اگر مردم ببینند پیامبر در زندگی روزمره مرتب خطا و اشتباه میکند آیا احتمال نمیدهند که در مسائل وحیانی هم اشتباه کند؟ در این صورت حجیّت کلام و فعل پیامبر هم زیر سوال میرود. اگر برای کسی احتمال یک خطا وجود دارد ، احتمال بی نهایت خطای دیگر نیز وجود دارد. اگر وجود کسی به گونه ای است که در امور عادی و پیش پا افتاده خطا می کند در امور غیبی و مافوق درک بشر عادی یقیناً اشتباه خواهد نمود.
روایتی هست که اهل سنت آن را نقل میکنند و میگویند عدهای از اعراب خدمت پیامبر رسیدند و درباره درخت نخل از پیامبر سوال کردند که این گرده افشانیای که برای درختان انجام میدهند، آیا آنها هم برای درختان خود انجام دهند یا خیر و پیامبر (ص) فرمودند که انجام ندهید و اتفاقا در آن سال درختان باردار نشدند و آنها خیلی ضرر کردند و خدمت پیامبر(ص) آمدند و گفتند ما به توصیه شما عمل کردیم و ضرر کردیم و پیامبر فرمود که شما امور دنیا را بهتر از من میدانید و اصلا نباید از من سوال میکردید. آیا پیامبری که عالم ملکوت و جبروت را میداند، مساله سادهای که یک بچه عرب میداند را نمیداند؟ این روایت نه احتمالش درست است و نه سندش. اما برخی نو اندیشان با همین روایت بحثی را در ردّ عصمت پیامبر(ص) مطرح میکنند.
کدام عاقل می پذیرد که کسی در یک جمع و تفریق ساده احتمال خطا داشته باشد ولی در حلّ معادلات پیچیده ی مکانیک کوانتوم ، معصوم از خطا باشد. حال چگونه ما بپذیریم پیامبر در آنچه که یک عرب بیابانی خطا نمی کند خطا می کند ولی در آنچه که هیچ بشر عادی قادر به فهم آن نیست به خطا نمی رود؟! پس عقل سلیم حکم می کند که حجّیّت قول و فعل نبی مستلزم عصمت تمام عیار اوست و الّا هیچ سخن او حجّت نخواهد بود.
همچنین آقای شبستری به استغفار پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) استناد کرده و نتیجه گرفته که ایشان هم گناه داشته اند. یعنی نه تنها احتمال گناه که حتماً گناه کرده اند و الّا استغفار نمیکردند. بلکه چون پیامبر روزانه صدها بار استغفار می کرده ، طبق استدلال ایشان باید پیامبر روزانه صدها گناه کرده باشد.
میگویند اگر بگوییم که این استغفارها به خاطر آموزش ماست که ما یاد بگیریم، پس اینها دروغ است. یعنی پیامبرص و ائمه (ع) به دروغ استغفار میکنند.
اگر ایشان روایات مربوط به استغفار را مطالعه میکرد، میفهمید که سرّ این استغفارها چه بوده است. اساساً استغفار به معنای آمرزش از گناه نیست تا هر استغفاری مستلزم گناه باشد. وقتی اخبار گوی تلوزیون سرفه کرد ؛ خطاب به بینندگان می گوید: « با عرض پوزش » یا می گوید: « ببخشید» ؛ آیا سرفه کردن ، آنهم به صورت غیر اختیاری ، گناه یا خطا است که وی طلب بخشش از بینندگان می کند؟! وی طلب بخشش می کند چون سرفه در وسط اخبار گفتن تناسب با آن جایگاه ندارد. پس به صرف اینکه پیامبر یا امام معصوم ـ که عصمتش با برهان عقلی اثبات می شود ـ در مقابل خدا اعتراف به قصور نموده و توبه و استغفار می نماید نمی توان حکم نمود که وی معاذ الله مرتکب گناه شرعی شده است. باید توجّه داشت که اوّلاً گناه شأنی غیر از گناه شرعی و اصطلاحی است و ثانیاً بین گناهکار دانستن خود و گناهکار بودن تفاوت است.
توبه و استغفار انبیاء یا از روی گناهکار دانستن خود بوده که شرط اخلاص در بندگی و اعتراف به کوچکی و قصور خود در مقابل عظمت الهی است یا توبه از گناه شأنی بوده نه از گناه شرعی ؛ و آنچه با عصمت لازم برای نبی ، در تقابل است گناه شرعی است نه گناه شأنی ؛ چرا که گناه شأنی حقیقتاً گناه نیست بلکه کارخیری است که مناسب شأن و رتبه ی وجودی نبی نیست ؛ برای مثال اینکه کسی نجات فرزند خویش را از خدا طلب نماید گناه نیست ولی کسی چون حضرت نوح نباید بی اذن خاصّ خدا چنین طلبی داشته باشد لذا وقتی چنین طلبی نمود مورد مؤاخذه ی خدا قرار گرفت و طلب استغفار نمود (ر.ک: سوره هود آیه 46 و 47) . البته گناه شأنی نیز بسته به رتبه ی وجودی افراد متفاوت است لذا آنچه چهارده معصوم آن را برای خود گناه محسوب داشته از آن استغفار می نمودند برای انبیای اولوالعزم کار خیر محسوب می شود کجا رسد برای انبیای دیگر و افراد غیر معصوم. لذا همانگونه که در روایت نبوی آمده است که « حسنات الابرار سیئات المقرّبین » بر همان مبنا می توان گفت: « حسنات الانبیاء سیئات اهل البیت».
در باب استغفار و توبه ی معصومین نکاتی است که متأسفانه جناب شبستری یا از آنها غافل بوده یا نخواسته آنها را در سخنان خود منعکس سازد و تنها به جوابی عامیانه اشاره کرده است. لذا در سطور زیر به برخی از این جوابها اشاره می شود.
1ـ توبه و استغفار همیشه به معناى بازگشت از گناه نیست بلکه هر گونه بازگشت و توجّه به خدا را که همراه با اعتراف به ناتوانی خود از به جا آوردن حقّ بندگی است ، شامل مى شود. از این رو توبه و استغفار به خودى خود، یکى از عبادت هاى بزرگ و از مصادیق بارز تعظیم خداست و هیچ دلالتی بر گناهکار بودن استغفار کنننده ندارد. بلکه دائم الاستغفار بودن از علائم اهل تقوا و ایمان و شرط بندگی است و آنکه مداومت براستغفار نداشته باشد در منطق قرآن کریم و اهل بیت (ع) نه تنها نمی تواند امام یا نبی باشد بلکه حتّی مومن حقیقی هم نیست.
امام صادق (ع) فرمودند: «الاستغفار، و قول « لا إله إلّا اللّه» خیر العبادة : استغفار و قول لا إله إلّا اللّه بهترین عبادت است» و رسول اللّه (ص) فرمودند:«خیر الدّعاء الاستغفار ـــ بهترین دعاها استغفار است». خداوند متعال نیز در قرآن کریم ، مؤمنان راستین را چنین توصیف مى کند:«الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ ـــ آنان شکیبایان ، راستگو ، فرمانبرداران ، انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرگاهان هستند.» ( آل عمران:17) .و در جاى دیگر مى فرماید: «کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ : شبانگاه اندکى مى آرَمَند و سحرگاهان به استغفار مى پردازند» (ذاریات:17). اگر استغفار اینان از گناه بود نباید آن را به سحرگاهان می انداختند بلکه از پس گناه باید استغفار می نمودند ؛ لکن استغفار شبانه ی اینها جزء عبادتهای دائمی آنهاست.
2ـ استغفار و توبه ، داراى مراتب و درجاتى متناسب با عاملان آن است. توبه ی گنهکاران، از گناه و توبه اهل اُنس با عبادت ، از ترک مستحبّ و توبه اهل انس با معبود ، از غفلت آنی از یاد خداست. امّا توبه و استغفار اولیاى الهى و معصومان، نه از گناه شرعی است و نه از غفلت آنی از خدا ، بلکه از این است که بی اذن خاصّ خدا توجّه به وسائط فیض داشته باشند ؛ لذا حضرت یوسف (ع) وقتی بدون فرمان خاصّ خدا ، کسی را واسطه قرار داد تا بی گناهی خود را به گوش حاکم مصر برساند خود را گناهکار محسوب داشت و با تضرّع دست به توبه برداشت ؛ در حالی که این کار گناه شرعی نیست و چه بسا برای افراد عادی واجب باشد ؛ امّا با شأن حضرت یوسف سازگار نبود. امّا برای چهارده معصوم توبه و استغفار از هیچکدام این امور معنی ندارد ؛ شأن این بزرگواران برتر از آن است که بی اذن خاصّ خدا دست به کاری زنند. استغفار این خلفای تامّ الهی از توجّه به کثرت خلقی در مقام انجام وظیفه ی تبلیغ دین است. امام صادق (ع) فرمودند:« إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کُلَّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ :همانا رسول خدا هر روز هفتاد بار توبه می نمود بدون هیچ گناهی.»( بحار الأنوار ، ج 44 ،ص275) رسول خدا نیز فرمودند:« إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّة : همانا ابری بر قلبم می نشیند و من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم.»(بحار الأنوار ، ج 25،ص 204 ) باز امام صادق (ع) فرمودند: «إن رسول اللّه صلى اللّه علیه و اله کان لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّى یستغفر اللّه عزّ و جلّ خمسا و عشرین مرّة : رسول خدا (ص) همواره چنین بود که هیچ گاه از مجلسی بر نمی خواست ـ اگر چه مجلسی کوتاه ـ مگر اینکه بیست و پنج بار استغفار می نمود » (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج 4، ص: 60)
یعنی حضرت خاتم الانبیاء (ص) دائماً نور وجه حضرت احدیّت را بی واسطه مشاهده می نمودند ؛ لکن گاه به هنگام مجالست با مردم و تبلیغ دین ، خلق یا وجود خود آن حضرت ، حجاب آن نور می شد و همانگونه که نور خورشید از پشت ابر دیده می شود آن حضرت نیز نور خدا را در حجاب خلق می دیدند ؛ لذا هفتاد بار استغفار می نمودند تا آن حالت برطرف شود. امام خمینى ـ قُدّس سرّه ـ در شرح این گونه احادیث مى نویسد: «اولیاى خدا همواره انقطاع به سوى خدا دارند؛ ولى به جهت مأموریت الهى خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق مى کنند و همین، نزد آنان کدورت محسوب شده و براى زدودنش استغفار مى کنند. » (صحیفه نور، ج 20، ص 268 – 269 ؛ نیز همان، ج 19، ص 120)
3ـ توبه و استغفار و استغاثه ی دائمى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان ـ علیهم السلام ـ در پیشگاه خدا ، نقش عملى را در تربیت امّت نیز دارد و به دیگران مى آموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه، تضرّع و انابه بپردازند و به جهت پاره اى از اعمال نیک ، مغرور نگشته و به خاطر اعمالی که هیچ در خور خداوندی خدا نیست خود را از خدا طلبکار ندانند و همواره خود را در به جا آوردن حقّ بندگی خدا قاصر و مقصّر بدانند که این عالی ترین اعتراف به عظمت بی منتهای حضرت پروردگار است. آیا کسى که ناله ها و گریه هاى اطاعت و بندگى (امیرمؤمنان (علیه السلام)) را ببیند و بشنود، با خود نمى گوید: او که یک لحظه عمرش برتر از عبادت ثقلین است، این چنین توبه مى کند؛ پس من حقیر چگونه به خود ببالم و از خدا عذرخواهى نکنم!؟
سخن آخر در باب عصمت اینکه آیا با مبنای جناب شبستری اساساً درست و نادرست و حقّ و باطل معنایی هم دارند تا در سایه ی آنها گناه و خطا و اشتباه معنی پیدا کند؟! اگر هر تفسیری از متن معتبر است ؛ پس هر عملی هم جایز است ؛ چون هر عملی را می توان مستند به یکی از این تفاسیر نمود ؛ بنا بر این ، طبق مبنای جناب شبستری ، اساساً گناه و خطا معنایی ندارد ؛ و اگر گناه و خطا معنا ندارد ، عصمت نیز معنایی نخواهد داشت ، چه برای پیامبر و چه برای غیر او.
ث ـ شبهه ی دیگری که آقای شبستری مطرح می کنند ، بحث علم نبی است. وی مدّعی است که علم پیامبر(ص) و معصومین(ع) تنها همان بوده که بیان داشته اند ؛ برای مثال اگر پیامبر کتابی در علم پزشکی ندارند ، به این معنی است که چیزی از این علم نمی دانسته اند.
ما هم می گوییم علم پیامبر و اهل بیت (ع) چیزی جز همین قرآن کریم نبوده است. خود اهل بیت (ع) در روایات فراوانی تصریح کرده اند که علمشان چیزی جز همین قرآن کریم نیست. امّا ظاهراً جناب شبستری وقتی این سخن را می گویند غفلت دارند از آیاتی که قرآن کریم را حامل علم اوّلین و آخرین معرّفی می کند ؛ و غفلت دارند از دهها روایتی که در آنها اهل بیت (ع) خود را عالم به جمیع امور معرّفی کرده و فرموده اند ما اینها را از قرآن کریم داریم. بلی علمی که ائمه (ع) ظاهر نموده اند همینهاست که خودشان بیان داشته اند و از جمله بیاناتشان نیز همین است که ما عالم به جمیع حقایق خلقت هستیم.
خداوند متعال می فرماید: « وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ ـــــ و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز ، و مایه ی هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.» ( النحل: 89)
و فرمود: « ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ــــ ما هیچ چیز را در این کتاب ، فرو گذار نکردیم . » ( الأنعام: 38)
و باز فرمود: « وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ ـــــ آنها که کافر شدند مى گویند: «تو پیامبر نیستى.» بگو: « کافى است که خداوند، و کسى که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند!» ( الرعد:43)
اهل بیت (ع) در تفسیر این آیات شریفه سخنان فراوانی دارند که از باب نمونه تنها به چند مورد اشاره می شود.
1ـ « عن بُکَیْرُ بْنُ أَعْیَنَ قَالَ قُبِضَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَى ذِرَاعِ نَفْسِهِ وَ قَالَ یَا بُکَیْرُ هَذَا وَ اللَّهِ جِلْدُ رَسُولِ اللَّهِ وَ هَذِهِ وَ اللَّهِ عُرُوقُ رَسُولِ اللَّهِ وَ هَذَا وَ اللَّهِ لَحْمُهُ وَ هَذَا عَظْمُهُ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ أَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِی الدُّنْیَا وَ أَعْلَمُ مَا فِی الْآخِرَةِ فَرَأَى تَغَیُّرَ جَمَاعَةٍ فَقَالَ یَا بُکَیْرُ إِنِّی لَأَعْلَمَ ذَلِکَ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى إِذْ یَقُولُ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ء : بکیر بن اعین گفت حضرت صادق علیه السّلام آرنج خود را گرفت و فرمود: ای بکیر! به خدا سوگند این پوست ، پوست پیامبر اکرم است و به خدا سوگند این رگهاى پیامبر است ؛ به خدا قسم این گوشت او و استخوان اوست. سوگند به خدا من می دانم آنچه در زمین و آنچه در دنیا است و می دانم آنچه در آخرت است ؛ در این موقع متوجّه تغییر قیافه ی بعضى از حاضران شده فرمود: ای بکیر! من این علم را از کتاب خدا دارم ، زیرا خدا می فرماید: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ. » (بحار الأنوار ، ج 26 ،ص28 )
2ـ امام صادق (ع) در قسمتی از کلامشان فرمودند: « … فَقَالَ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ إِنَّ عَلِیّاً کَانَ یَدَّعِی عِلْمَ الْغَیْبِ وَ اللَّهُ لَمْ یُطْلِعْ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً فَمِنْ أَیْنَ ادَّعَى ذَلِکَ فَقَالَ أَبِی إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ أَنْزَلَ عَلَى نَبِیِّهِ کِتَاباً بَیَّنَ فِیهِ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی قَوْلِهِ « وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ » وَ فِی قَوْلِهِ « کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ » وَ فِی قَوْلِهِ « ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ » وَ فِی قَوْلِهِ « وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ » وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى نَبِیِّهِ ع أَنْ لَا یَبْقَى فِی غَیْبِهِ وَ سِرِّهِ وَ مَکْنُونِ عِلْمِهِ شَیْ ءٌ إِلَّا یُنَاجِی بِهِ عَلِیّاً فَأَمَرَهُ أَنْ یُؤَلِّفَ الْقُرْآنَ مِنْ بَعْدِهِ وَ یَتَوَلَّى غُسْلَهُ وَ تَکْفِینَهُ وَ تَحْنِیطَهُ مِنْ دُونِ قَوْمِه : هشام بن عبدالملک گفت: همانا على مدّعى علم غیب بود، در صورتى که خداوند کسى را بر غیب مطلع نساخته است ؛ على از کجا این ادعا را مى کرد که علم غیب مى داند؟ پدرم (امام باقر(ع) ) فرمودند: خداوند کتابى براى پیامبر فرستاده و در آن همه ی حوادث و وقایع را تا روز قیامت ذکر کرده است و در قرآن فرموده: « وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ : و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز ، و مایه ی هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است. » و فرموده است: « کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ : هر چیزی را در امام آشکار کننده برشمردیم.» و مى فرماید: « ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ : ما هیچ چیزی را در این کتاب فرو گذار نکردیم.» و فرمود: « وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ : و هیچ امر غایبی در آسمان و زمین نیست مگر اینکه در کتاب آشکاری موجود است.» خداوند متعال به پیامبر خود وحى کرد که از علوم و اسرار غیبیه على را هم آگاه کند و به او دستور داد تا قرآن را جمع آورى کند و خود او را غسل دهد و کفن نماید، به یارانش گفت کسى غیر از على حق ندارد مرا برهنه بنگرد زیرا او از من است و من هم از او مى باشم، هر چه به سود او باشد به سود من هم مى باشد و هر چه به زیان او هست به زیان من هم خواهد بود، على دِین مرا ادا مى کند و وعده هاى مرا انجام مى دهد.» (بحار الأنوار، ج 46 ،ص 308 )
3ـ « عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سُئِلَ عَلِیٌّ ع عَنْ عِلْمِ النَّبِیِّ ص فَقَالَ عِلْمُ النَّبِیِّ عِلْمُ جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ عِلْمُ مَا کَانَ وَ عِلْمُ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى قِیَامِ السَّاعَةِ ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ عِلْمَ النَّبِیِّ ص وَ عِلْمَ مَا کَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ کَائِنٌ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَ قِیَامِ السَّاعَة : امام باقر (ع) فرمودند: از علی (ع) درباره ی علم نبی اکرم (ص) سوال شد ؛ فرمودند: علم پیامبر ، علم جمیع پیامبران است و علم به آن چیزی است که در گذشته بوده و علم به آن چیزی است که تا روز قیامت واقع خواهد شد. سپس فرمودند: سوگند به آن کس که جان به دست اوست ، که من هم می دانم آنچه را که پیامبر می دانست و می دانم علم گذشته ها و آینده ها را درباره ی آنچه بین من است تا روز قیامت.» ( بحار الأنوار ، ج 26 ،ص110)
از بُعد علل و انگیزه ها برخی چنین گفّته اند ، که گرایش ایشان به چنین نظراتی ناشی از حضور مستمرّ و هضم شدن ایشان در فرهنگ سکولار ، نسبی انگار و انسان گرای غرب بوده است. امّا از بُعد اندیشه ، آنچه جناب شبستری را به چنین نظریّاتی سوق می دهد ، نوع تعریف ایشان از دین و مبانی فکری ایشان در زمینه ی هرمنوتیک می باشد. وی در زمینه ی تعریف دین ، تابع شلایر ماخر و در هرمنوتیک فلسفی ، پیرو هایدگر و گادامر است. از منظر شلایر ماخر ، دین عبارت است از احساس وابستگی مطلق به خدا ؛ لذا در نظر وی دین امری صرفاً درونی و تجربه ای صرفاً شخصی است.
جناب شبستری نیز وقتی از دین سخن می گوید ، مقصودش همین دین می باشد ؛ و روشن است که بر این مبنا ، وی دریافتهای وحیانی پیامبر را هم نتیجه ی حسّ درونی صرفاً بشری خواهد دانست نه القاء کلام از سوی خدا.
همچنین روشن است که با این مبنا ایشان عصمت نبی را هم محدود و یا در تنگنای تعریفی خاصی قرار خواهد داد که کمتر از نفی و انکار نیست ؛ چون تمام براهین عصمت بر این مبنا شکل گرفته اند که نبی واسطه ی حقیقی بین خدا و خلق می باشد و سخن او سخن خداست نه تراوشات درونی او که از حسّ دینی سرچشمه می گیرد.
گفته شد که ایشان در زمینه ی هرمنوتیک فلسفی ، که بهدنبال کشف ماهیت فهم است ، پیرو هایدگر و گادامر می باشد.
این دو اندیشمند غربی و جناب شبستری هم به تبعیّت از اینها ، معتقدند که پیش فرضها ، انتظارات و حتّی روحیات اخلاقی و روانی افراد در پیدایش فهم پدیده یا متن تاثیرگذارند ؛ یعنی هیچ خواننده و مفسّری قادر نیست مراد گوینده ی یک متن ـ چه متن دینی و چه بشری ـ را به درستی دریابد ؛ بلکه او تحت تأثیر روحیّات و پیش فرضهای خود ، هر چه از متن می فهمد مولود همان پیشفرضها است ،نه مراد متکلّم . با توجه به این مبنا به این نتیجه میرسند که یک متن به تعداد مفسّران ، فهمها و تفسیرهای مختلف پیدا میکند. یعنی اگر بینهایت مفسّر داشته باشیم ، میتوانیم به بینهایت فهم و تفسیر از یک متن برسیم ؛ چرا که بی نهایت پیش فرض ، انتظار و روحیات اخلاقی و روانی وجود دارد. پس دیگر سخن گفتن از فهم صحیح و فهم نادرست بیمعناست ؛ دیگر معیاری برای درستی یا نادرستی فهم وجود ندارد ؛ بلکه فهمها ، متکثر و دارای ارزش معرفت شناختی یکسان هستند.
بر این اساس اگر کسی از قرآن جبر و دیگری اختیار را فهمید ، فهم هر دو به یک اندازه معتبر است ؛ یا اگر کسی از قرآن چنین یافت که خدا جسم است و آن دیگر فهمید که خدا جسم نیست ، فهم هر دو به یک اندازه ارزشمند است.
روشن است که بر این اساس ، فهم انسان از هر متن و گفتاری نه تنها متکثر بلکه نسبی هم خواهد بود ؛ چرا که طبق این مبنا ، معیاری برای درستی یا نادرستی فهم وجود ندارد. و نیازی به گفتن نیست که در این صورت ، خود همین عقیده نیز با نقیض خودش به یک اندازه ارزش خواهد داشت. پس در این صورت ، اصرار معتقدین به این عقیده برای اثبات نظر خودشان برای چیست؟ اگر درستی مطلق یک نظریّه که سهل است ، ترجیح یک نظر بر نظر دیگر نیز ممکن نیست ، پس آقای شبستری در صدد اثبات چه چیزی هستند؟!! حقّا که مثل ایشان همان مثل معروف « یک بام و دو هواست».
در چنین فضای فکری که جناب آقای شبستری در آن واقع شده اند ، اوّلاً آنچه متدیّنین آن را وحی و سخن خدا می دانند ، ایشان آن را تراوشات درونی خود نبی می داند. ثانیاً ایشان ـ به فرض هم که وحی را سخن خدا بداند ـ در نتیجه تفکر ایشان نه تنها مفسّرین وحی که حتّی خود انبیاء (ع) هم محکوم هرمنوتیک فلسفی گادامر اند؛پس فهم خود انبیاء از وحی نیز یکی از فهمهاست و ترجیحی بر فهمهای دیگران ندارد.
روشن است که با این مبنا ، حجّیّت کلام و تفسیر نبی از وحی نیز منتفی خواهد بود ؛ و به تبع آن معصوم بودن او نیز لزومی نخواهد داشت؛ یعنی اساساً با مبنای ایشان دیگر چگونه می توان گفت درست و نادرستی درکار نیست ؛ و طبعاً اشتباه و خطا هم معنی نخواهد داشت ؛ پس عصمت و عدم عصمت نیز مورد پیدا نمی کند.
2ـ آقای شبستری در سخنانی که اخیراً ایراد نموده اند ، با همین مبانی سست در صدد بر آمده اند تا بین دین و مدرنیته ی غربی ، جمع کنند. ایشان میگوید دنیای مدرنیته برخی پیش فرضها و انتظارات و روحیات اخلاقی خاصی را برای ما به وجود آورده است که ما با توجه به این انتظارات و پیش فرضها میتوانیم به تفسیر دین بپردازیم. بنابراین ما میتوانیم فهمیاز دین دقیقا مطابق با حقوق بشر غربی داشته باشیم.
ما میتوانیم فهمی از دین داشته باشیم دقیقا مطابق با لیبرالیسم. همچنین میتوانیم فهمی از دین دقیقا مطابق با سوسیالیسم داشته باشیم و هکذا سایر مکاتب فکری ؛ چرا که این پیش فرضها ذهن ما را تغییر میدهند و تغییر ذهن ما منشاء تغییر فهم ما از دین است. پس میتوان بین دین و دنیای مدرن و همچنین بین دین و مکاتب فکری و حقوق بشر غربی جمع کرد. البته مقصود وی این نیست که ما میتوانیم مکاتب غربی را عینا در دین پیدا کنیم ، بلکه وقتی شما از قبل حقوق بشر غربی را پذیرفتید، این به شما کمک میکند که آیات را هم مطابق حقوق بشر غربی بفهمید. یعنی اسلام شناسی شما بشود اسلام شناسی حقوق بشری یا اسلام شناسی لیبرالیستی و هکذا.
2ـ نقد مبانی فکری شبستری
الف ـ آنچه جناب شبستری و همفکران داخلی ایشان در فضاهای علمی امروز ایران عزیز می پراکنند ، چیزی جز افکار از مد افتاده ی دهه های گذشته غرب نیست ؛ لذا خود اندیشمندان غرب نیز این افکار واضح البطلان را به چالش کشیده اند. بعضی منتقدان غربی این نظریّات مثل هابرماس ، هرش و املیوبتی نقدهایی را بر هرمنوتیک فلسفی ارائه داده اند ؛ از جمله این که اگر فهم نسبی است و معیار صحّت و سقم ندارد و اگر ترازویی وجود ندارد که بفهمیم کدام برداشت درست یا غلط است ، پس جناب آقای گادامر و آقای شبستری هم معیاری ندارند که فهم خودشان را نسبت به فهم دیگران تصدیق کنند. این تفسیری که اینها از ماهیت فهم ارائه میدهند خود گونهای فهم است ؛ پس خود همین نظریّه نیز محکوم حکم خودش بوده غیر قابل ارزیابی است.
پس به اینها باید گفت: آیا این فهم شما نسبت به فهم ، که میگوید فهم نسبی است، ادعایی معیارمند است یا فاقد معیار؟ آیا این فهم شما از فهم ، ضابطهمند است یا بی ضابطه؟ اگر بگویید این ادعا که « فهم زاییده پیش فرضها و روحیات اخلاقی بوده نسبی است و معیار ندارد » درست است ، این پرسش مطرح خواهد شد که به چه دلیل این ادّعا درست است؟ آیا معیاری برای درست بودن هست یا خیر؟ اگر معیاری دارید پس برای فهم ، معیاری ارائه خواهد شد و با همین معیار مابقی فهمها هم مورد ارزیابی قرار خواهند گرفت. اگر معیاری نداشتید پس این ادعای شما هم ادعایی فاقد معیار خواهد بود؛ بنابراین خود این ادّعا نیز نسبی است.
شما برداشت خود را از فهم ارائه کردید و ممکن است دیگران برداشتهای دیگری از فهم داشته باشند بنابراین برداشت شما برای دیگران اعتباری ندارد. به عبارت دیگر نمیتوانید بگویید فهم شما از ماهیت فهم ، درست و فهم دیگران از ماهیت فهم ، نادرست است . پس نظریه ی هرمنوتیک فلسفی گادامر و به تبع آن آقای شبستری به دست خود، خود را نابود میکند.
ب ـ انتقاد دیگر هابرماس بر گادامر این است که اگر فهم ، معیار نداشته باشد و روشمند نباشد، لازمهاش لغو بودن تمام فعالیتهای تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش و قانونگذاری خواهد بود ؛ چون معلّمی که درس میدهد، با این پیش فرض درس میدهد که میتواند معلومات خود را به دانشآموز خود منتقل کند و دانشآموز بفهمد ؛ یا قانونگذار با این پیش فرض قانون تصویب می کند که مردم معنی این قانون را همان گونه می فهمند که او فهمیده است. اگر قرار باشد دانشآموز یک فهم و معلّم یک فهم متفاوت داشته باشند یا فهم قانونگذار از یک قانون متفاوت با فهم مردم باشد ، و معیار ارزیابی وجود نداشته باشد، از کجا بفهمیم چه کسی این بحث را فهمیده و چه کسی آن را نفهمیده است یا از کجا بفهمیم که کسی به قانون عمل کرده یا نکرده؟!! وقتی قانونگذار قانونی را وضع میکند، قصد دارد نظم اجتماعی را محقق کند. اگر هر کسی یک فهم از قانون پیدا کند نظم اجتماعی تحقق نخواهد یافت. بنا بر این ، این نظریه یک نسبی گرایی حداکثری است که از آنارشیسم فکری به آنارشیسم و هرج و مرج اجتماعی هم خواهد رسید.
پ ـ مغالطه ی دیگری که ایشان گرفتار آن شده اند ، خلط بین پیش فرضهای راهبر و رهزن است. شکّی در این نیست که ما در فهم پدیدهها یا متون ، با پیش فرضها یا انتظارات جلو میرویم و به فرآیند فهم میرسیم؛ امّا باید توجّه داشت که ما دو گونه پیش فرض داریم ؛ یک ، پیش فرضهای راهبر و دو ، پیش فرضهای رهزن. یعنی برخی پیش فرضها به ما کمک میکنند که پدیده را آنگونه که مؤلّفش ایجاد کرده بفهمیم ؛ و برخی پیش فرضها باعث میشود که ما متن را خلاف چیزی که مولف مدنظر داشته بفهمیم. پس اگر کسی حقیقتاً در پی فهم مراد مؤلّف و متکلّم است ، حتماً باید از پیش فرضهای راهبر استفاده نماید و از پیش فرضهای رهزن برحذر بماند. مثلا فرض کنید اگر متن مورد نظر فارسی است، شخص باید قواعد گرامری فارسی را بدانید تا بتواند فهم عبارت به کار گیرد. پس قواعد فارسی پیش فرض ما در فهم متون فارسی هستند ، ولی پیش فرض راهبرند نه پیش فرض رهزن و مزاحم. یا آشنایی با نحوه ی زندگی مؤلّف و شخصیّت او می تواند ما را در فهم درست مراد وی کمک کند. امّا پیش فرضهای رهزن عقاید شخصی شخص مفسّرند که مفسّر میخواهد آنها را بر متن تحمیل کند. میگوید چون عقیده ی من این است پس این متن هم همین را میخواهد بگوید.
این پیش فرض رهزن است و باید جلوی آن را گرفت. شاهد هم این است، که با این که ما نسبی گرا نیستیم ، متن گادامر را میخوانیم و میفهمیم چه میگوید؛ اما میگوییم آن را قبول نداریم. یعنی در فهمیدن متن ، پیش فرضهای تحمیلی ما اثر نگذاشته است. پس میتوان از تاثیر پیش فرضهای تحمیلی بر متن جلوگیری کرد و این شدنی است.
پس اگر دنیای جدید سوالی برای ما ایجاد کرد، ما می توانیم سوال را بر متن دین عرضه کنیم و ببینیم که آیا می توانیم جواب آن را متن دینی به دست آوریم یا نه. اگر جواب را به دست آوردیم که هیچ ؛ ولی اگر جوابی نیافتیم ، حقّ نداریم جواب خود را بر متن دین تحمیل کنیم. مثلا من با این سوال روبهرو میشوم که آیا نظریّه نسبیّت عامّ اینشتین درست است یا نه؟ این سوال را بر متن دینی یعنی قرآن کریم عرضه میکنم و میبینم که شاهدی از قرآن بر درستی یا نادرستی آن نمی یابم. حالا اگر من به درستی یا نادرستی این نظریّه معتقدم ، نباید آن را بر قرآن تحمیل کنم و آیات را به گونه ای معنا کنم که موافق با پندار من باشد ؛ اگر چنین کردم این همان تفسیر به رای خواهد بود.
ت ـ از خطاهای دیگر آقای شبستری این است که میان دین و معرفت دینی و دینداری خلط کرده اند. ایشان از تغییر در رفتار دینداران و تغییر در برخی معرفتهای دینی ، به این نتیجه می رسند که دین هم نسبی است. در حالی که دین یعنی قرآن و سنّت که تغییر نمی یابند ؛ و از زمان پیامبر تا الآن همین بوده که هست. آن چیزی که متغیّر می باشد ، معرفت دینی و رفتار دینداران است آنهم به نحو جزئی ، نه کلّی و عمده. دین همواره ثابت است و معرفتهای دینی ثابت فراوانی هم داریم و رفتار دینی ما هم باید نسبت به این معارف ثابت باشند. یعنی مثلا فرض کنید اصحاب پیامبر (ص) در زمان پیامبر از «اقم الصلاه» ، وجوب نماز را فهمیدند و الان هم ما باید وجوب نماز را بفهمیم. اینکه جهان تغییر کرده و دنیای مدرن و پست مدرن را تجربه کردیم، دلیل نمیشود که نماز ما هم شکل مدرن یا پست مدرن پیدا کند. پس دنیای مدرن چه چیز را تغییر میدهد؟ پاسخ این است که دنیای مدرن پرسشهای جدیدی را برای ما به وجود میآورد که در زمان پیامبر(ص) این پرسشها نبوده. ما این سوالات جدید را به دین عرضه میکنیم و اگر از دین و متن دینی پاسخ این سوالات را یافتیم ، میتوانیم به معرفتهای جدیدی برسیم که قبلا چنین معارفی نداشته ایم .
مثلا ما میتوانیم از قرآن و سنت پاسخهایی در نقد مارکسیسم و نقد لیبرالیسم پیدا کنیم، ولو این معرفتهای جدید در گذشته نبود چرا که پرسشهای اینها در زمان گذشته نبوده. پس ما معرفتهای جدید از دین پیدا کردیم نه اینکه دین تغییر کرد. مثلا امروزه ما در زمینههای فقه رایانه یا فقه هنر یا فقه شبیه سازی معرفتهای دینی جدیدی پیدا کردیم.
اما قرآن و سنت ثابتند. پس کسی نمیگوید که معرفت دینی تغییر پیدا نمیکند یا آداب تغییر نمیکنند (از قضا در روایات گفتند فرزندانتان را با آداب خودتان تربیت نکنید) اما ارزشهای اخلاقی ثابتند. یعنی اگر دنیای جدید ارزشهای اخلاقی جدیدی را ارائه کرد مثل بیحرمتی فرزندان به پدر و مادر را، یا مثلا بی توجهی پدر و مادر را به تربیت فرزندان را ، ما نباید این تغییر را بپذیریم ؛ دین چنین اجازهای به ما نمیدهد. ما تا آنجا تغییر در معرفت دینی را میپذیریم که پاسخهای پرسشهای دنیای مدرن را از دین بگیریم ، همین و بس. مثلا بر اساس اعلامیه حقوق بشر مطبوعات دارای آزادی بیان هستند.
پرسش اینجاست که آیا دین اسلام این را میپذیرد یا خیر. عدهای به دین کاری ندارند و دین را کنار میگذارند و اعلامیه حقوق بشر و مدرنیته را میپذیرند.
عده دوم میگویند من کاری به حقوق بشر و مدرنیته ندارم، بلکه میخواهم همچون انسانی قدیمی و سنتی زندگی کنم. عده سومیهستند که میگویند من پاسخ این مساله را که دنیای مدرن برایم به وجود آورده (یعنی این سوال که مطبوعات آزادی بیان داشته باشند یا خیر) از خود دنیای مدرن (یعنی اعلامیه حقوق بشر) میگیرم، و پرسش و پاسخ ، هر دو را به قرآن و سنت عرضه و تحمیل میکنم. یعنی میگویم همین حرفی که حقوق بشر زده قرآن هم قبلا گفته است.
یعنی مستند قرآنی برای اعلامیه حقوق بشر درست میکنم. اشکال این فرض این است که تفسیر به رای است ؛ یعنی همان چیزی که فرقه های مختلف به آن مبتلا شدند ؛ و این همان راهی است که امثال آقای شبستری در پیش گرفته اند. امّا به شکل چهارمی هم میتوان رفتار کرد به این صورت که بگوییم ما به دنیای مدرن بی توجه نیستیم، امّا تنها سوالهایهای دنیای مدرن را به قرآنی که ظاهر و باطن دارد عرضه میکنیم و نه جوابهای آن را. اگر از قرآنی که ظاهر و باطن دارد، جوابی به این پرسش که دنیای مدرن آن را عرضه کرده پیدا نمودیم ، ما به معرفت دینی جدید رسیدهایم و الّا که هیچ.
پس آقای شبستری فرض سوم را تایید میکند ولی ما فرض سوم را رد میکنیم و فرض چهارم را میپذیریم. بنابراین معیار مسلمانی همان معیار نصّ دین است. یعنی اگر دینداری و کنش دینی شما زاییده ی بینش دینی و معرفت دینی مدللانه باشد، یعنی معرفت دینی مستند به نصوص دینی و منابع دینی باشد. میتوانید ادعا کنید که این دینداری، دینداری اسلامیاست.
ث ـ یکی دیگر از مباحثی که آقای شبستری مطرح کرده اند، درباره نص دین است. ایشان نصّ دین یا همان قرآن را فهم پیامبر(ص) از هستی دانستند. سوالی که اینجا مطرح میشود این است که با این ادّعا، تقدّس دین دیگر چه جایگاهی پیدا میکند؟
در اینجا هم آقای شبستری از شلایر ماخر متاثر است. شلایر ماخر دین را عبارت دانسته از تجربه دینی یعنی احساس معنوی و قدسی که به آن احساس اتکای به موجود مطلق میگوید. با توجه به این ادعای شلایرماخر ، آقای شبستری وحی نبوی را هم نوعی تجربه ی دینی نبوی میداند. یعنی پیامبراکرم(ص) با توجه به احساسات و فرهنگ محیط ، هستی و عالم و آدم را میدیدید و نسبت به این هستی و عالم و آدم یک احساس و ادراکی پیدا میکرد و این احساس و ادراک او شده وحی. یعنی وحی منشاء الهی و آسمانی ، به آن شکل که ما مسلمین معتقدیم ، ندارد ، بلکه ناشی از احساس درونی پیامبر(ص) است که متاثر از بیرون و محیط پیرامون هم هست. روشن است که با این مبنا ، حجیّت و تقدّس وحی ، دیگر معنایی نداشته امری کاملاً شخصی و مربوط به خود پیامبر خواهد بود.
چند نقد بر این ادّعا وارد است .
اوّل ، اینکه اگر پیامبر هم مثل سایر انسانها سخنانشان منشاء آسمانی و الهی ندارد ، پس چرا آقای شبستری خود را به زحمت میاندارد که مدرنیته را با دین سازگار کند؟ باید به ایشان گفت چه اصراری دارید که بر دینداری بمانید؟! با مبنای شما پیامبر چه امتیازی بر من و شما دارد تا بخواهیم در کشاکش دین او مدرنیته ، جانب هر دو را نگه داریم ؟! پس چرا چنین کاری را نسبت به گفتار دیگر عرفا و دانشمندان و فلاسفه و روشنفکران نمی کنید؟! تازه ، بر مبنای باطل ایشان ، ما از آن حیث که نسبت به پیامبر(ص) متجدد هستیم باید بر آن جناب امتیازاتی داشته باشیم. ما با فرهنگ جدید به این احساسات و عواطف درونی میرسیم ؛ پس تجربه ی دینی ما باید خیلی کاملتر از تجربه دینی پیامبر(ص) باشد. امّا جناب آقای شبستری فعلاً جرأت چنین ادّعاهایی را ندارد ، چون می دانند که در این صورت از نظر جامعه ی دینی کافر محسوب خواهند شد ؛ و در نتیجه نخواهد توانست اغراض خود را از این مباحث تعقیب نماید.
نقد دوم ما به ایشان این است که ما با برهان عقلی ضرورت بعثت انبیا را ثابت کرده ایم. یعنی عقل ثابت میکند که خدایی هست که حکیم است و کمال و هدایت انسانها را میخواهد و چون حسّ و عقل بشر برای هدایت و کمال انسان کافی نیست، بشر محتاج مبنای معرفتی دیگری است که اسم آن را وحی میگذاریم. به عبارت دیگر بشر میخواهد چگونه زیستنی را در دنیا بیاموزد که سعادت اخروی را بهدنبال داشته باشد و چون حس و عقل نمیتوانند رابطه ی دنیا و آخرت را یا ملک و ملکوت یا ظاهر و باطن را کشف کنند لذا بشر به وحی نیازمند است تا این پروسه را طی کند و بداند چگونه سعادت دنیوی را تأمین کند به نحوی که منشا سعادت اخروی شود. نجات اخروی را ما با حس و عقل نمیتوانیم بفهمیم.
لذا خود عقل استدلالگر میگوید که بشر به وحی نیاز دارد تا به سعادت و هدایت برسد. با این ضرورت عقلی که قرآن هم آن را تایید میکند ما انبیا را پذیرفته ایم.
با توجه به این استدلال عقلی و تایید قرآنی قطعا باید وحی انبیا، قدسی، الهی و حق باشد و در غیر این صورت ، پیامبر(ص) اصلاً پیامبر نیست. و اینکه پیامبر(ص) فرمود: « إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَی ــ من هم بشری هستم مثل شما که بر من وحی می شود.» ، آنگونه که آقای شبستری وانمود کرده اند بیان کننده ی شباهت پیامبر با انسانهای عادی نیست ؛ بلکه همین بیان ، دقیقاً تفاوت اساسی بین نبی و افراد عادی را بیان می کند.
در این بیان ، حضرت فرمودند که من اگر چه از حیث بشری با شما اشتراک دارم امّا تفاوت من با شما در این است که من خلاصه شده در بشریّت نیستم ؛ بلکه حیث دیگری نیز دارم که از آن حیث به دریافت وحی از خداوند متعال نائل گشته ام و آن حیث برتر من همان نبوّت من است. این بیان نبی اکرم (ص) نسبت به ما انسانهای عادی ، مثل بیان یک موجود زنده است نسبت به جمادت که می گوید: « من هم مثل شما جسم هستم الّا اینکه من روح دارم و شما ندارید.». این حقیقت در روایات با وضوح بیشتری چنین بیان شده که ؛ کفّار سه مرتبه روح دارند ، مومنین چهار مرتبه و انبیاء پنج مرتبه ؛ و مرتبه ی پنجم روح ، که روح القدس نامیده می شود ، همان است که نبی را قادر به دریافت وحی می کند. پس چنین نیست که نبی از هر حیث مثل یک انسان عادی باشد ؛ او با افراد عادی تفاوت دارد ولی تفاوت در رتبه ی وجودی نه تفاوت در انسان بودن.
ایشان می گوید وحی ناشی از درون پیامبر است ؛ از طرفی هم آن را صادق می داند ؛ در حالی خود قرآن تصریح دارد که وحی از جانب خداست نه پیامبر ؛ و این آیات هم بگونه ای هستند که کسی با رعایت قواعد عامّ زبانشناختی نمی تواند آنها را چنان معنا کند که نظریّه جناب شبستری از آن به دست آید. پس سخن شبستری سر تناقض در می آورد.
نقد سوم به سخن ایشان درباره عصمت پیامبر است. ایشان میگوید پیامبر(ص) در اجرای وظیفه ی خود که هدایت انسانها و دعوت به خدای یکتاست عصمت داشته و هیچگاه مردم را به غیر خدای یکتا دعوت نکرده است، اما عصمت بیش از این معنایی ندارد. آیا چنین تفسیری از عصمت پیامبر(ص) صحیح است؟
سوال اول ما از ایشان این است که آیا ادعای شما یک فرض است یا اینکه شواهدی برای آن دارید. اگر فرض است، فرض باطلی است چرا که چگونه ممکن است یک انسان به لحاظ هستی شناختی به عالی ترین مراتب کمال هستی برسد که وحی را دریافت و با عالم ملکوت و جبروت ارتباط برقرار کند، اما در زندگی روزمره اوّلیات زندگی را نداند و اشتباه کند؛ مثل این است که بگوییم کسی استاد تمام ریاضیات است ولی نمیتواند معادله یک مجهولی درجه اوّل را حل کند. اگر پیامبر هستی را به علم حضوری ادراک کرده دیگر خطا چه معنایی دارد ؛ چون علم حضوری خطا نمیکند. در علم حضوری وجود معلوم نزد عالم حاضر بوده جایی برای خطا و سهو و نسیان باقی نمی گذارد.
افزون بر این اگر مردم ببینند پیامبر در زندگی روزمره مرتب خطا و اشتباه میکند آیا احتمال نمیدهند که در مسائل وحیانی هم اشتباه کند؟ در این صورت حجیّت کلام و فعل پیامبر هم زیر سوال میرود. اگر برای کسی احتمال یک خطا وجود دارد ، احتمال بی نهایت خطای دیگر نیز وجود دارد. اگر وجود کسی به گونه ای است که در امور عادی و پیش پا افتاده خطا می کند در امور غیبی و مافوق درک بشر عادی یقیناً اشتباه خواهد نمود.
روایتی هست که اهل سنت آن را نقل میکنند و میگویند عدهای از اعراب خدمت پیامبر رسیدند و درباره درخت نخل از پیامبر سوال کردند که این گرده افشانیای که برای درختان انجام میدهند، آیا آنها هم برای درختان خود انجام دهند یا خیر و پیامبر (ص) فرمودند که انجام ندهید و اتفاقا در آن سال درختان باردار نشدند و آنها خیلی ضرر کردند و خدمت پیامبر(ص) آمدند و گفتند ما به توصیه شما عمل کردیم و ضرر کردیم و پیامبر فرمود که شما امور دنیا را بهتر از من میدانید و اصلا نباید از من سوال میکردید. آیا پیامبری که عالم ملکوت و جبروت را میداند، مساله سادهای که یک بچه عرب میداند را نمیداند؟ این روایت نه احتمالش درست است و نه سندش. اما برخی نو اندیشان با همین روایت بحثی را در ردّ عصمت پیامبر(ص) مطرح میکنند.
کدام عاقل می پذیرد که کسی در یک جمع و تفریق ساده احتمال خطا داشته باشد ولی در حلّ معادلات پیچیده ی مکانیک کوانتوم ، معصوم از خطا باشد. حال چگونه ما بپذیریم پیامبر در آنچه که یک عرب بیابانی خطا نمی کند خطا می کند ولی در آنچه که هیچ بشر عادی قادر به فهم آن نیست به خطا نمی رود؟! پس عقل سلیم حکم می کند که حجّیّت قول و فعل نبی مستلزم عصمت تمام عیار اوست و الّا هیچ سخن او حجّت نخواهد بود.
همچنین آقای شبستری به استغفار پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) استناد کرده و نتیجه گرفته که ایشان هم گناه داشته اند. یعنی نه تنها احتمال گناه که حتماً گناه کرده اند و الّا استغفار نمیکردند. بلکه چون پیامبر روزانه صدها بار استغفار می کرده ، طبق استدلال ایشان باید پیامبر روزانه صدها گناه کرده باشد.
میگویند اگر بگوییم که این استغفارها به خاطر آموزش ماست که ما یاد بگیریم، پس اینها دروغ است. یعنی پیامبرص و ائمه (ع) به دروغ استغفار میکنند.
اگر ایشان روایات مربوط به استغفار را مطالعه میکرد، میفهمید که سرّ این استغفارها چه بوده است. اساساً استغفار به معنای آمرزش از گناه نیست تا هر استغفاری مستلزم گناه باشد. وقتی اخبار گوی تلوزیون سرفه کرد ؛ خطاب به بینندگان می گوید: « با عرض پوزش » یا می گوید: « ببخشید» ؛ آیا سرفه کردن ، آنهم به صورت غیر اختیاری ، گناه یا خطا است که وی طلب بخشش از بینندگان می کند؟! وی طلب بخشش می کند چون سرفه در وسط اخبار گفتن تناسب با آن جایگاه ندارد. پس به صرف اینکه پیامبر یا امام معصوم ـ که عصمتش با برهان عقلی اثبات می شود ـ در مقابل خدا اعتراف به قصور نموده و توبه و استغفار می نماید نمی توان حکم نمود که وی معاذ الله مرتکب گناه شرعی شده است. باید توجّه داشت که اوّلاً گناه شأنی غیر از گناه شرعی و اصطلاحی است و ثانیاً بین گناهکار دانستن خود و گناهکار بودن تفاوت است.
توبه و استغفار انبیاء یا از روی گناهکار دانستن خود بوده که شرط اخلاص در بندگی و اعتراف به کوچکی و قصور خود در مقابل عظمت الهی است یا توبه از گناه شأنی بوده نه از گناه شرعی ؛ و آنچه با عصمت لازم برای نبی ، در تقابل است گناه شرعی است نه گناه شأنی ؛ چرا که گناه شأنی حقیقتاً گناه نیست بلکه کارخیری است که مناسب شأن و رتبه ی وجودی نبی نیست ؛ برای مثال اینکه کسی نجات فرزند خویش را از خدا طلب نماید گناه نیست ولی کسی چون حضرت نوح نباید بی اذن خاصّ خدا چنین طلبی داشته باشد لذا وقتی چنین طلبی نمود مورد مؤاخذه ی خدا قرار گرفت و طلب استغفار نمود (ر.ک: سوره هود آیه 46 و 47) . البته گناه شأنی نیز بسته به رتبه ی وجودی افراد متفاوت است لذا آنچه چهارده معصوم آن را برای خود گناه محسوب داشته از آن استغفار می نمودند برای انبیای اولوالعزم کار خیر محسوب می شود کجا رسد برای انبیای دیگر و افراد غیر معصوم. لذا همانگونه که در روایت نبوی آمده است که « حسنات الابرار سیئات المقرّبین » بر همان مبنا می توان گفت: « حسنات الانبیاء سیئات اهل البیت».
در باب استغفار و توبه ی معصومین نکاتی است که متأسفانه جناب شبستری یا از آنها غافل بوده یا نخواسته آنها را در سخنان خود منعکس سازد و تنها به جوابی عامیانه اشاره کرده است. لذا در سطور زیر به برخی از این جوابها اشاره می شود.
1ـ توبه و استغفار همیشه به معناى بازگشت از گناه نیست بلکه هر گونه بازگشت و توجّه به خدا را که همراه با اعتراف به ناتوانی خود از به جا آوردن حقّ بندگی است ، شامل مى شود. از این رو توبه و استغفار به خودى خود، یکى از عبادت هاى بزرگ و از مصادیق بارز تعظیم خداست و هیچ دلالتی بر گناهکار بودن استغفار کنننده ندارد. بلکه دائم الاستغفار بودن از علائم اهل تقوا و ایمان و شرط بندگی است و آنکه مداومت براستغفار نداشته باشد در منطق قرآن کریم و اهل بیت (ع) نه تنها نمی تواند امام یا نبی باشد بلکه حتّی مومن حقیقی هم نیست.
امام صادق (ع) فرمودند: «الاستغفار، و قول « لا إله إلّا اللّه» خیر العبادة : استغفار و قول لا إله إلّا اللّه بهترین عبادت است» و رسول اللّه (ص) فرمودند:«خیر الدّعاء الاستغفار ـــ بهترین دعاها استغفار است». خداوند متعال نیز در قرآن کریم ، مؤمنان راستین را چنین توصیف مى کند:«الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ ـــ آنان شکیبایان ، راستگو ، فرمانبرداران ، انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرگاهان هستند.» ( آل عمران:17) .و در جاى دیگر مى فرماید: «کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ : شبانگاه اندکى مى آرَمَند و سحرگاهان به استغفار مى پردازند» (ذاریات:17). اگر استغفار اینان از گناه بود نباید آن را به سحرگاهان می انداختند بلکه از پس گناه باید استغفار می نمودند ؛ لکن استغفار شبانه ی اینها جزء عبادتهای دائمی آنهاست.
2ـ استغفار و توبه ، داراى مراتب و درجاتى متناسب با عاملان آن است. توبه ی گنهکاران، از گناه و توبه اهل اُنس با عبادت ، از ترک مستحبّ و توبه اهل انس با معبود ، از غفلت آنی از یاد خداست. امّا توبه و استغفار اولیاى الهى و معصومان، نه از گناه شرعی است و نه از غفلت آنی از خدا ، بلکه از این است که بی اذن خاصّ خدا توجّه به وسائط فیض داشته باشند ؛ لذا حضرت یوسف (ع) وقتی بدون فرمان خاصّ خدا ، کسی را واسطه قرار داد تا بی گناهی خود را به گوش حاکم مصر برساند خود را گناهکار محسوب داشت و با تضرّع دست به توبه برداشت ؛ در حالی که این کار گناه شرعی نیست و چه بسا برای افراد عادی واجب باشد ؛ امّا با شأن حضرت یوسف سازگار نبود. امّا برای چهارده معصوم توبه و استغفار از هیچکدام این امور معنی ندارد ؛ شأن این بزرگواران برتر از آن است که بی اذن خاصّ خدا دست به کاری زنند. استغفار این خلفای تامّ الهی از توجّه به کثرت خلقی در مقام انجام وظیفه ی تبلیغ دین است. امام صادق (ع) فرمودند:« إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کُلَّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ :همانا رسول خدا هر روز هفتاد بار توبه می نمود بدون هیچ گناهی.»( بحار الأنوار ، ج 44 ،ص275) رسول خدا نیز فرمودند:« إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّة : همانا ابری بر قلبم می نشیند و من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم.»(بحار الأنوار ، ج 25،ص 204 ) باز امام صادق (ع) فرمودند: «إن رسول اللّه صلى اللّه علیه و اله کان لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّى یستغفر اللّه عزّ و جلّ خمسا و عشرین مرّة : رسول خدا (ص) همواره چنین بود که هیچ گاه از مجلسی بر نمی خواست ـ اگر چه مجلسی کوتاه ـ مگر اینکه بیست و پنج بار استغفار می نمود » (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج 4، ص: 60)
یعنی حضرت خاتم الانبیاء (ص) دائماً نور وجه حضرت احدیّت را بی واسطه مشاهده می نمودند ؛ لکن گاه به هنگام مجالست با مردم و تبلیغ دین ، خلق یا وجود خود آن حضرت ، حجاب آن نور می شد و همانگونه که نور خورشید از پشت ابر دیده می شود آن حضرت نیز نور خدا را در حجاب خلق می دیدند ؛ لذا هفتاد بار استغفار می نمودند تا آن حالت برطرف شود. امام خمینى ـ قُدّس سرّه ـ در شرح این گونه احادیث مى نویسد: «اولیاى خدا همواره انقطاع به سوى خدا دارند؛ ولى به جهت مأموریت الهى خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق مى کنند و همین، نزد آنان کدورت محسوب شده و براى زدودنش استغفار مى کنند. » (صحیفه نور، ج 20، ص 268 – 269 ؛ نیز همان، ج 19، ص 120)
3ـ توبه و استغفار و استغاثه ی دائمى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان ـ علیهم السلام ـ در پیشگاه خدا ، نقش عملى را در تربیت امّت نیز دارد و به دیگران مى آموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه، تضرّع و انابه بپردازند و به جهت پاره اى از اعمال نیک ، مغرور نگشته و به خاطر اعمالی که هیچ در خور خداوندی خدا نیست خود را از خدا طلبکار ندانند و همواره خود را در به جا آوردن حقّ بندگی خدا قاصر و مقصّر بدانند که این عالی ترین اعتراف به عظمت بی منتهای حضرت پروردگار است. آیا کسى که ناله ها و گریه هاى اطاعت و بندگى (امیرمؤمنان (علیه السلام)) را ببیند و بشنود، با خود نمى گوید: او که یک لحظه عمرش برتر از عبادت ثقلین است، این چنین توبه مى کند؛ پس من حقیر چگونه به خود ببالم و از خدا عذرخواهى نکنم!؟
سخن آخر در باب عصمت اینکه آیا با مبنای جناب شبستری اساساً درست و نادرست و حقّ و باطل معنایی هم دارند تا در سایه ی آنها گناه و خطا و اشتباه معنی پیدا کند؟! اگر هر تفسیری از متن معتبر است ؛ پس هر عملی هم جایز است ؛ چون هر عملی را می توان مستند به یکی از این تفاسیر نمود ؛ بنا بر این ، طبق مبنای جناب شبستری ، اساساً گناه و خطا معنایی ندارد ؛ و اگر گناه و خطا معنا ندارد ، عصمت نیز معنایی نخواهد داشت ، چه برای پیامبر و چه برای غیر او.
ث ـ شبهه ی دیگری که آقای شبستری مطرح می کنند ، بحث علم نبی است. وی مدّعی است که علم پیامبر(ص) و معصومین(ع) تنها همان بوده که بیان داشته اند ؛ برای مثال اگر پیامبر کتابی در علم پزشکی ندارند ، به این معنی است که چیزی از این علم نمی دانسته اند.
ما هم می گوییم علم پیامبر و اهل بیت (ع) چیزی جز همین قرآن کریم نبوده است. خود اهل بیت (ع) در روایات فراوانی تصریح کرده اند که علمشان چیزی جز همین قرآن کریم نیست. امّا ظاهراً جناب شبستری وقتی این سخن را می گویند غفلت دارند از آیاتی که قرآن کریم را حامل علم اوّلین و آخرین معرّفی می کند ؛ و غفلت دارند از دهها روایتی که در آنها اهل بیت (ع) خود را عالم به جمیع امور معرّفی کرده و فرموده اند ما اینها را از قرآن کریم داریم. بلی علمی که ائمه (ع) ظاهر نموده اند همینهاست که خودشان بیان داشته اند و از جمله بیاناتشان نیز همین است که ما عالم به جمیع حقایق خلقت هستیم.
خداوند متعال می فرماید: « وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ ـــــ و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز ، و مایه ی هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.» ( النحل: 89)
و فرمود: « ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ــــ ما هیچ چیز را در این کتاب ، فرو گذار نکردیم . » ( الأنعام: 38)
و باز فرمود: « وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ ـــــ آنها که کافر شدند مى گویند: «تو پیامبر نیستى.» بگو: « کافى است که خداوند، و کسى که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند!» ( الرعد:43)
اهل بیت (ع) در تفسیر این آیات شریفه سخنان فراوانی دارند که از باب نمونه تنها به چند مورد اشاره می شود.
1ـ « عن بُکَیْرُ بْنُ أَعْیَنَ قَالَ قُبِضَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَى ذِرَاعِ نَفْسِهِ وَ قَالَ یَا بُکَیْرُ هَذَا وَ اللَّهِ جِلْدُ رَسُولِ اللَّهِ وَ هَذِهِ وَ اللَّهِ عُرُوقُ رَسُولِ اللَّهِ وَ هَذَا وَ اللَّهِ لَحْمُهُ وَ هَذَا عَظْمُهُ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ أَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِی الدُّنْیَا وَ أَعْلَمُ مَا فِی الْآخِرَةِ فَرَأَى تَغَیُّرَ جَمَاعَةٍ فَقَالَ یَا بُکَیْرُ إِنِّی لَأَعْلَمَ ذَلِکَ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى إِذْ یَقُولُ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ء : بکیر بن اعین گفت حضرت صادق علیه السّلام آرنج خود را گرفت و فرمود: ای بکیر! به خدا سوگند این پوست ، پوست پیامبر اکرم است و به خدا سوگند این رگهاى پیامبر است ؛ به خدا قسم این گوشت او و استخوان اوست. سوگند به خدا من می دانم آنچه در زمین و آنچه در دنیا است و می دانم آنچه در آخرت است ؛ در این موقع متوجّه تغییر قیافه ی بعضى از حاضران شده فرمود: ای بکیر! من این علم را از کتاب خدا دارم ، زیرا خدا می فرماید: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ. » (بحار الأنوار ، ج 26 ،ص28 )
2ـ امام صادق (ع) در قسمتی از کلامشان فرمودند: « … فَقَالَ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ إِنَّ عَلِیّاً کَانَ یَدَّعِی عِلْمَ الْغَیْبِ وَ اللَّهُ لَمْ یُطْلِعْ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً فَمِنْ أَیْنَ ادَّعَى ذَلِکَ فَقَالَ أَبِی إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ أَنْزَلَ عَلَى نَبِیِّهِ کِتَاباً بَیَّنَ فِیهِ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی قَوْلِهِ « وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ » وَ فِی قَوْلِهِ « کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ » وَ فِی قَوْلِهِ « ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ » وَ فِی قَوْلِهِ « وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ » وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى نَبِیِّهِ ع أَنْ لَا یَبْقَى فِی غَیْبِهِ وَ سِرِّهِ وَ مَکْنُونِ عِلْمِهِ شَیْ ءٌ إِلَّا یُنَاجِی بِهِ عَلِیّاً فَأَمَرَهُ أَنْ یُؤَلِّفَ الْقُرْآنَ مِنْ بَعْدِهِ وَ یَتَوَلَّى غُسْلَهُ وَ تَکْفِینَهُ وَ تَحْنِیطَهُ مِنْ دُونِ قَوْمِه : هشام بن عبدالملک گفت: همانا على مدّعى علم غیب بود، در صورتى که خداوند کسى را بر غیب مطلع نساخته است ؛ على از کجا این ادعا را مى کرد که علم غیب مى داند؟ پدرم (امام باقر(ع) ) فرمودند: خداوند کتابى براى پیامبر فرستاده و در آن همه ی حوادث و وقایع را تا روز قیامت ذکر کرده است و در قرآن فرموده: « وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ : و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز ، و مایه ی هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است. » و فرموده است: « کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ : هر چیزی را در امام آشکار کننده برشمردیم.» و مى فرماید: « ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ : ما هیچ چیزی را در این کتاب فرو گذار نکردیم.» و فرمود: « وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ : و هیچ امر غایبی در آسمان و زمین نیست مگر اینکه در کتاب آشکاری موجود است.» خداوند متعال به پیامبر خود وحى کرد که از علوم و اسرار غیبیه على را هم آگاه کند و به او دستور داد تا قرآن را جمع آورى کند و خود او را غسل دهد و کفن نماید، به یارانش گفت کسى غیر از على حق ندارد مرا برهنه بنگرد زیرا او از من است و من هم از او مى باشم، هر چه به سود او باشد به سود من هم مى باشد و هر چه به زیان او هست به زیان من هم خواهد بود، على دِین مرا ادا مى کند و وعده هاى مرا انجام مى دهد.» (بحار الأنوار، ج 46 ،ص 308 )
3ـ « عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سُئِلَ عَلِیٌّ ع عَنْ عِلْمِ النَّبِیِّ ص فَقَالَ عِلْمُ النَّبِیِّ عِلْمُ جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ عِلْمُ مَا کَانَ وَ عِلْمُ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى قِیَامِ السَّاعَةِ ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ عِلْمَ النَّبِیِّ ص وَ عِلْمَ مَا کَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ کَائِنٌ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَ قِیَامِ السَّاعَة : امام باقر (ع) فرمودند: از علی (ع) درباره ی علم نبی اکرم (ص) سوال شد ؛ فرمودند: علم پیامبر ، علم جمیع پیامبران است و علم به آن چیزی است که در گذشته بوده و علم به آن چیزی است که تا روز قیامت واقع خواهد شد. سپس فرمودند: سوگند به آن کس که جان به دست اوست ، که من هم می دانم آنچه را که پیامبر می دانست و می دانم علم گذشته ها و آینده ها را درباره ی آنچه بین من است تا روز قیامت.» ( بحار الأنوار ، ج 26 ،ص110)