دیدگاه مراجع تقلید درباره سروش
۱۳۹۲/۰۴/۰۹
–
۲۵۰۵ بازدید
در ابتدا باید گفت که هیچ یک از مراجع حکم به ارتداد دکتر سروش نداده است. حال ما اینجا در ابتدا به گزارشی کوتاه از زندگی وی می پردازیم و پس از آن ار آرا و عقاید او سخن می گوییم.
بیوگرافی دکتر سروش : حسین حاج فرج دبّاغ با نام مستعار عبدالکریم سروش، در سال ۱۳۲۴ در شهر تهران به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان علوی گذراند و سپس در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته داروسازی پرداخت. وی در اوایل دهه ۵۰ شمسی عازم لندن شده و همراه با ادامه تحصیل در رشته شیمی تجزیه به مطالعه فلسفه غرب پرداخته، و به نمایندگی از آیتالله بهشتی به فعالیت در مراکز اسلامی شیعیان در لندن پرداخت. بعد از شروع انقلاب سروش به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران به عنوان رئیس گروه الهیـات برگزیده شــــد. مدت کوتاهی پس از آن ، شورای انقلاب فرهنگی متشـکل از هفت نفر که دکتر سروش هم جزء آنها بود، با دستور مستقیم حضرت امام خمینی (ره) با هدف بازگشایی مجدد دانشگاهها شروع فعالیت کرد. بعد از بازگشایی دانشگاهها دکتر سروش تدریس دروس فلســـفه علم، فلسفه تاریخ ، فلسفه دین (کلام جدید) و عرفان مولانا را آغاز کرد . آثار دکتر سروش: دکتر سروش،از نویسندگان و اساتید دانشگاه هستند که در رشته متدولوژی علوم و همچنین فلسفه اسلامی مطالعاتی نموده و دارای آثار متعددی می باشند. بسیاری از آثار ایشان همانند شرح مثنوی و حکمت و معیشت , مدارا و مدیریت , بسط تجربه ی نبوی , درسهایی در فلسفه علم الاجتماع , قبض و بسط تئوریک شریعت , تفرج صنع ایدئولوژی شیطانی و… کتابهایی خوب و قابل استفاده هستند ولی ایشان در برخی تئوریها و نظریات خود با محافل علمی و آموزه های اصیل اسلامی تفاوت نظر شدیدی دارند که البته وقوف بر این چالشها نیازمند اطلاع کافی از نظریات ایشان و همچنین نظریات مخالف است . بر این اساس مطالعه آثار دکتر سروش برای افرادی که مصلّح به علومی چون کلام و فلسفه اسلامی نیستند چندان مناسب نیست. و اگر کسی میل به خواندن کتابهای ایشان داشته باشد بهتر است نقد آنها را هم مطالعه نماید.
آرا و اندیشه هاى دکتر سروش
آرا و اندیشه هاى دکتر سروش در یک نامه قابل ذکر و بررسى نیست؛ لیکن به ناچار به طور گذرا برخى از اندیشه هاى ایشان را برمى شماریم:
1ـ در باب معرفت شناسى دینى، ایشان قائل به نسبیت معرفت و تهى بودن نصوص دینى از معنا (صامت بودن شریعت) مى باشند. این دیدگاه، موجب تشکیک در کل معارف دینى و بى اعتبارى آنها و عدم امکان دسترسى به مقصود شارع در همه زمینه ها مى شود.
2ـ در باب قلمرو دین، ایشان معتقدند، دین اساسا داراى برنامه اى جهت تنظیم امور دنیوى بشر نیست و از اقتصاد، سیاست و مدیریت و تعالیمى در این زمینه تهى است و اگر هم دارا باشد فاقد مرجعیت است. این امور را باید به سبک سکولار اداره کرد.
3ـ در باب معارف و عقاید دینى، ایشان مى گویند که دین فاقد محتواى هستى شناختى است و اساسا جوهر دین، راز افکنى و حیرت زایى است، نه راز زدایى و آگاهى بخشى.
4ـ از نظر صدق و حقانیت دین، ایشان قائل به حقانیت ادیان در عرض یکدیگر مى باشند. بنابراین شیعه و سنى و یا مسیحى، یهودى و مسلمان بودن فرقى ندارد (پلورالیسم دینى).
5ـ در باب روش شناسى قلمرو دین، ایشان معتقدند که نباید قلمرو دین را از متن دین و با معیارهاى دینى جست و جو کرد؛ بلکه منحصرا باید از بیرون دین و با ملاک هاى برون دینى قضاوت کرد.
6ـ در فلسفه علوم اجتماعى، ایشان معتقدند که دین در مقام داورى، هیچ نسبتى با علوم انسانى و اجتماعى ندارد.
7- در باب وحى و نبوت ایشان وحى را به تجربه دینى که امرى بشرى و خطاپذیر است فرو مى کاهد. هر یک از مسایل یاد شده و نیز دیگر آراى ایشان، نیازمند مباحث بسیارى است و اشکالات بسیارى بر آنها وارد مى باشد. اساسا همه این آرا، برگرفته از گرایش ویژه اى در باب معرفت شناسى و دین شناسى غرب است و ده ها سال است که این آرا در خود جهان غرب مورد نقد و چالش قرار گرفته است. اندیشمندان مسلمان نیز در رابطه با این مسائل، نگاشته هاى زیادى به یادگار گذاشته اند. (براى آگاهى بیشتر ر.ک: ـ کتاب نقد موسسه فرهنگى اندیشه معاصر (شماره 1 ـ6) ـ شریعت در آینه معرفت آیت اللّه جوادى آملى ـ معرفت دینى صادق لاریجانى ـ قبض و بسط در قبض و بسطى دیگر صادق لاریجانى ـ تحول فهم دین احمد واعظى – کلام جدید، عبدالحسین خسروپناه – سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، محمد حسن قدردان قراملکى – سویه هاى پلورالیزم، محمد حسن قدردان قراملکى – تحلیل و نقد پلورالیزم دینى، على ربانى گلپایگانى – باورها و پرسش ها، مهدى هادوى تهرانى – از قبض معنا تا بسط دنیا، داوود مهدى زادگان – انتظار بشر از دین، عبدالله نصرى )
جهت آشنایی بیشتر با نظرات نامبرده نامه دوم آیت الله سبحانی به دکتر سروش ارائه می گردد :
دومین نامه آیت الله جعفرسبحانی به دکترسروش منتشر شد. به گزارش الف از خبرگزاری جمهوری اسلامی، متن این نامه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن والرحیم
دانشمند محترم جناب آقای دکتر سروش
با اهدای سلام
نامه جنابعالی همراه با مصاحبه دوم که در برخی از روزنامهها منتشر شده بود، به دستم رسید. برای اینکه در داوری، دچار لغزش نشوم دو بار آن را به دقت خواندم. لازم دیدم یک رشته تذکراتی را تقدیم کنم، امید است درباره آنها تأمل و دقت بیشتری فرمایید. شکی نیست که شما پس از بازگشت از «لندن» به ایران، در آغاز انقلاب اسلامی، مبداء آثار نیک و سازندهای بودهاید. کتاب «نهاد ناآرام» شما که در آن حرکت جوهری را به زیباترین بیان مطرح کردهاید، از ارزش بالایی برخوردار است. همچنین اثر دیگرتان به نام «دانش و ارزش» موجی در میان علاقهمندان به مسائل فلسفی و کلامی پدید آورد و نیز تدریس نهجالبلاغه از نظر اخلاقی اثر مثبتی داشت و پیوسته شما در دل علاقهمندان و جوانان و عالمان دینی جای باز میکردید. دوست عزیز شما که نامش را نمیبرم، نقل میکرد: هنگامی که جنابعالی در دبیرستان علوی درس میخواندید دفتری برای کارهای روزانه داشتید و اگر ترک اولایی از شما سر میزد، در آن دفتر یادداشت میکردید، تا بعدا جبران کنید و از این طریق به سفارش علمای اخلاق در مورد «مشارطه و مراقبه» جامه عمل میپوشانیدید. بنابراین، باید در جستوجوی علتی باشید که چرا آن قرب و منزلت، پس از مدتی قوس نزولی پیدا کرده است. باید در این پدیده که در زندگی شما رخ داده است کاوش کنید و علت آن را به دست آورید. روی آوردن سیل جوانان روزی، و دوری جستن دوستان و محبان، روز دیگر، دو پدیدهای است که قطعا بدون علت نخواهد بود.
علل فاصله گیری ها
1- دوستان شما از زمانی به تدریج از شما فاصله گرفتند که شما مسئله قبض و بسط شریعت را مطرح کردید و درباره آن کتاب مستقلی در چند صد صفحه منتشر کردید با اینکه حضورا به جنابعالی عرض کرده بودم که این نظریه با خاتمیت ناسازگار است، زیرا شریعت ثابت، اما فهم متغیر سبب میشود که هیچ گزاره یقینی در اسلام نباشد و همه اندیشههایی که از قرآن و سنت و عقل و خرد به دست آوردهایم پیوسته لرزان بوده و به مرور زمان دگرگون گردد و این نکته را در یک مجلس طولانی در منزل آقای فاضل میبدی در حضور دوست عزیزتان آقای «رخصفت» یادآور شدم و درخواست کردم که در این مسئله تجدیدنظر کنید.
2- طرح مسئله «صراطهای مستقیم» در مقابل قرآن که فقط به یک صراط تکیه میکند و میگوید: «وهذا صراط مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السُّبل فتفرق بکم عن سبیله» (انعام/153) باز فاصله را زیادتر کرد و قلوب مملو از مهر و محبت به بیان و قلم شیرین شما را، از شما دور ساخت.
3- روزگاری مسئله حسن و قبح عقلی را مطرح کردید و از خود گرایش اشعرگری نشان دادید و نظرتان این بود که باید «حسن و قبح» را از شرع گرفت، نه از عقل و آنچه قرآن و یا سنت متواتر بر زیبایی یا نازیبایی فعل صحه گذارده است، برای ما کافی است، دیگر نیازی به تحسین و تقبیح عقلی نیست.
در انجمن فلسفه و حکمت، سه نوبت سخنرانی درباره حسن و قبح عقلی ایراد کردم و در آنجا یادآور شدم که اگر حسن و قبح عقلی را به کلی انکار کنیم حتی حسن و قبح شرعی نیز ثابت نمیشود، زیرا یکی از احتمالات این است که آنچه قرآن گفته، جدی نبوده و خلاف واقع بوده است. رفع این احتمال از خود قرآن امکانپذیر نیست، زیرا همان شبهه به گفتار دوم نیز متوجه است، اینجاست که باید از حسن و قبح عقلی بهره بگیریم و بگوییم که کذب و دروغ بر خداوند کریم که توانا و حکیم است، قبیح است و هرچه گفته است از صحت و استواری برخوردار است. به خاطر دارم که شما این بخش را پذیرفتید.
4- خاتمیت و مرجعیت علمی امامان معصوم مطرح شد و دیدگاه شما این بود که مرجعیت علمی آنان با اصل خاتمیت سازگار نیست و در این مورد، نقدی حضور عالی ارسال شد و تاکنون پاسخ آن را دریافت نکردهام و همین نیز یکی از اسباب فراق و جدایی گردیده است.
5- اخیرا نیز مسئله تفسیر وحی به نحوی که بیان خواهد شد، مصداق این مثل شد که «گل بود و به سبزه نیز آراسته شد»! شما باید در علل فراق و جدایی بیش از این فکر کنید وگرنه حضرتعالی همان نویسنده توانا و گوینده شیواسخنی بودید که همه شما را دوست داشتند و اظهار علاقه میکردند.
6- یکی از علل فراق و دوری، مطرح کردن سخنان دو پهلو است که موافق و مخالف برداشتهای مختلفی از آن میکنند و بر فرض آن که برخی از این نظرات حضرتعالی صحیح و پابرجا شد (و از نظر من صحیح نیست) مصداق گفتار الهی است که میفرماید: «باطنه فیهالرحمة و ظاهره من قبله العذاب»(حدید/13)
ما، در عصری زندگی میکنیم که عوامل گمراهکننده طیف جوان در آن، از ماهوارهها گرفته تا فیلمها و رادیوها و افکار و اندیشهها و ایسمهای نوظهور فراوان است و هر کدام ایمان جوانان ما را نشانه گرفتهاند. در چنین شرایطی انتظار از آن تربیت شده و فارغالتحصیل دبیرستان علوی و شاگرد ممتاز شهید مطهری آن است که از هر نوع سخن گفتن دوپهلو که باورها را میسوزاند بپرهیزید و اگر آن دفتر دوران نوجوانی را به همراه دارید این ترک اولیها! را در گوشه آن یادداشت بفرمایید. مثلا اگر همه ما میگوییم قرآن کتاب حضرت محمد(ص) است، مقصود از آن این است که قرآن کتاب خداست که بر حضرت محمد(ص) نازل شده است ولی شما این جمله را میگویید و پس از آن جملاتی را میآورید که برخلاف مقصود همگان است، میگویید: «پیامبر در آفرینش قرآن، نقش محوری دارد»، یا «روحیات پیامبر از شادی و غمگینی در کتاب او اثر گذاشته است»، یا «برخی از آیات قرآن از فصاحت و بلاغت بالاتری برخوردار نیست و مربوط با روحیات و شجرهای است که این میوه از آن چیده شده است»! آیا این جملهها و این نکتهها به هر نحوی که توجیه کنیم به ایمان جوانان کمک میکند یا خرمن ایمان آنان را آتش میزند؟ جنابعالی انتظار دارید این نوع مسائل را برهنه و بدون دلیل مطرح کنید و دوستان شما بسان گذشته نسبت به جنابعالی اظهارعلاقه کنند و اگر از آنان بیمهری دیدید گله کنید و بیمهری آنان را با دو شعر بدرقه فرمایید:
نمیکنم گلهای لیک ابر رحمت دوست
به کشتزار جگرتشنگان نداد نمی
چرا به یک نی قندش نمیخرند آن کس
که کرد صد شکر افشان از نی قلمی
ولی دوستان در جواب شما میگویند:
تو خود گرکنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را!
از این تذکرات و یادآوریهای خالصانه بگذرم و برگردم به مطالبی که در مصاحبه دوم و ناظر به نقد اینجانب بیان فرمودهاید و موارد مهم آن را بررسی کنم:
1- حقیقت وحی در این مصاحبه؟
واقعیت وحی در این مصاحبه در چند جمله بیان شده است که برخی را میآوریم: الف. قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد(ص) بود که به اذن خدا ثمربخشی کرد، (توتی اُکلها کل حین باذن ربها) و این عین نزول وحی و تصرف الهی است. در جای دیگر میفرمایید: آن محمد(ص) که فاعل و قابل وحی است، بشری است موید و مطهر و لذا «از کوزه همان برون تراود که در اوست» و از شجره طیبه وجود او جز میوهای طیب برنخواهدخاست. در جای سومی میفرمایید: همین است معنای آنکه وحی و جبرئیل تابع شخصیت پیامبر بودند و … قوه خیال پیامبر در فرآیند وحی دخالت میکند… و شخصیت بشری تاریخی محمد(ص) در قرآن همهجا جلوهگر است. باز در جای دیگر میفرمایید: پیامبر اسلام در فرآیند وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت و بشری است که قرآن بر او نازل و از او جاری شده است و هر دو تعبیر در متن قرآن آمده است. دو قید «نزول» و «بشریت» در عمیقترین لایههای وی نزول دارند و بدون توجه به این دو صفت مهم نمیتوان وحی تفسیری خردپسند عرضه کرد.
تحلیل
ما به همین بخشها از سخنان جنابعالی بسنده میکنیم، آنگاه «وحی محمد(ص)ی» (قرآن) را به داوری میپذیریم تا او در صحت این تفسیر خردپسند! قضاوت کند: قرآن این نظریه را به شدت رد میکند. قرآن هرگز برای پیامبر نه موضوعیت قائل است و نه کلام خدا را میوه درخت پیامبر میداند، بلکه «وحی قرآنی» میگوید هرچه هست بدون دستخوردگی و بدون تصرف و بدون اینکه با افکار و اندیشههای بشری پیامبر آمیخته شود، زلال وحی را بر زبان او جاری ساخته است:
«وکذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا» (شوری/7).
«انا انزلناه قرآنا عربیا». (یوسف/2).
«ولقد اوحی الی هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ» (آل عمران/19).
«ولاتعجل بالقرآن من قبل ان یقضی الیک وحیه» (طه/114).
«قل انما اتبع ما یوحی الی من ربی» (اعراف/203).
قرآن اصرار میورزد که وحی الهی را از هر نوع آمیختگی به سخن غیر خدا حتی روحیات پاک و متعالی پیامبر گرامی مصون بدارد، در حالیکه شما برعکس آن اصرار میورزید، به این آیات یاد شده در زیر توجه بفرمایید: «ولو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (نساء/82).
خواهشمندم در کلمه «من عند غیرالله» دقت کنید. هرگاه قرآن میوه شجره طیبه است، قطعا میوه از شجره متاثر خواهد بود، در این صورت، از حالت زلالی بیرون آمده و وحی الهی آمیزه بشری پیدا خواهد کرد. لابد مصاحبه آقای کاردینال «جان یوس تووان» مسوول گفتوگو با مسلمانان در واتیکان را خواندهاید که میگفت: «من حاضر به گفتوگوی دینی با مسلمانان نیستم، زیرا آنان اصلی را پذیرفتهاند که ما نپذیرفتهایم. آنان میگویند: وحی الهی بدون دستخوردگی و به صورت زلال از مقام ربوبی بر قلب رسول خدا و آنگاه بر زبان او وارد شده و دستنخورده به دست آنها رسیده است. ولی نظریه شما که وحی الهی را میوه شجره طیبه وجود پیامبر میداند، هرچند این شجره را خدا کاشته باشد، سرانجام وحی را از حالت زلالی و دستنخوردگی بیرون آورده و رنگ بشری به آن میدهد. آیا گفتار شما شبیه سخن آن کاردینال نیست؟ شما گفتهاید: «سادهتر تصویر باغبان و درخت است. باغبان بذر میکارد و درخت، میوه میدهد و این میوه همه چیزش از رنگ و عطر و شکل گرفته تا ویتامینها و قندهایش مدیون و مرهون درختی است که از آن برمیآید. درختی که در خاک ویژهای نشسته و نور و غذا و هوای ویژهای مینوشد.» هرگاه وحی الهی میوه شجره طیبه وجود محمد(ص)ی باشد و شخصیت او حالت فاعلی و قابلی دارد، پس چرا بر مطلب یادشده در زیر تاکید میکند: به پیامبر خطاب میکند: «لا تحرک به لسانک لتعجل به* ان علینا جمعه و قرآنه* فاذا قرآناه فاتبع قرآنه* ثم ان علینا بیانه» (قیامت/16-19).
حاصل مفاد آیات این است: ای پیامبر زبانت را به خاطر عجله برای خواندن قرآن حرکت مده، زیرا جمعآوری و خواندن آن برعهده ماست، پس هرگاه آن را تلاوت کردی از خواندن آن پیروی کن، حتی بیان و توضیح آن برعهده ماست. هرگاه واقعا معانی از خدا و صورت از پیامبر است، پس این همه نهی از عجله در قرائت و امر به پیروی از تلاوت جبرئیل، چیست؟ هرگاه پیامبر با اختیار و آگاهی خود، آنچه را از وحی میگرفت، در این قالب میریخت، دیگر شتابزدگی در تلاوت آنچه معنی دارد و چرا قرآن میفرماید: «از تلاوت جبرئیل پیروی کن»؟ دقت در این آیات نشان میدهد که زلال وحی با همان مفاهیم و الفاظ که از نظر حکیمان الهی نوعی تنزل «غیب به شهود» است بر قلب رسول خدا فرود آمده و بر زبان او جاری شده و هیچ فردی در فعالیت قرآن موثر نبوده است. آیا با این وصف صحیح است که بگوییم «پیامبر در وحی نقش فاعلی داشته» و موضوعیت دارد. این نوع نظریهها هرچند با نیت پاک عرضه شود، نتیجه آن کمک به کسانی است که از مقام و موقعیت وحی میکاهند تا کمکم به آن آب و رنگ بشری بدهند و سپس اندیشههای خود را در کنار اندیشههای وحی الهی قرار داده و به تدریج منزلت وحی الهی را کمرنگ سازند؟
جناب آقای سروش! شما «تجربههای دینی عارفان» را مکمل و بسطدهنده «تجربه دینی» پیامبر میدانید و از این طریق مرز بین وحی نبوی را با وحی عارفان از میان میبرید و در کتاب «تجربه دینی» حتی نوشتهاید: «چون وحی، تجربه دینی است و تجربه دینی درباره دیگر انسانها نیز روی میدهد، پس تجارب دینی دیگر نیز، به فربهی و غنای دین میافزاید و با گذشت زمان، دین بسط و گسترش پیدا مییابد، از این رو تجربههای دینی عارفان، مکمل و بسطدهنده تجربه دینی پیامبر است، و در نتیجه دین خدا رفتهرفته، پختهتر میگردد. این بسط و گسترش در معرفت دینی بلکه در خود دین و شریعت صورت میگیرد. (تجربه دینی، ص28). بنابراین آیین اسلام از اصول و فروع در طول این چهارده قرن فربه شده و در نتیجه آمیزه است از تجربه نبوی و تجربه عارفان. آیا واقعا چنین است؟! با کمال ارجی که عرفان و عارف دارند اما شطحات برخی از عارفان را نقطه مقابل توحید قرآن میدانیم. آنجا عارفی جهان امکانی را عین خدا میداند و میگوید: «الحمدالله خلق الاشیاء وهو عینها» یا آنجا که مولوی واجب و ممکن را پیش از بسط یک چیز میداند، که بعدا، میان آن دو جدایی فتاده است چنانکه میگوید:
منبسط بودیم و یک گوهر همه
بیسرو بیپا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بیگره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورتآور آن نور سره
شد عدد چون سایههای کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق/ تا رود فرق از میان این فریق
من مایل به قلمفرسایی در این موارد نیستم وگرنه تضاد تجربه نبوی- به اصطلاح حضرت عالی- با تجربه عارفان در مواردی فزونتر از آن است که در این نامه بگنجد.
2- محمد(ص) بشر است
در این مصاحبه حتی در عنوان آن بر بشر بودن پیامبر(ص) تاکید شده است و این جای شگفت است مگر کسی بشر بودن او را انکار کرده است؟ باید واقعیت پیامبر را در این جمله جستوجو کرد که: «قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی…» (کهف/110). این جمله از آیه برای پیامبر دو موقعیت قائل است: 1- بشری است مانند دیگر بشرها. 2- بر او وحی میشود.
بخش اول، جنبه اشتراک پیامبر با سایر انسانها است و آن را میتوان با اصول مادیگری تجزیه و تحلیل کرد. بخش دوم، جنبه وحیانی و غیبی است و آن قابل اندازهگیری و تجزیه و تحلیل به وسیله ابزار و ادوات مادی نیست و به اصطلاح از مقوله «غیب» است و درک کنه آن از توانایی انسان بیرون است و باید به آن ایمان آورد، چنانکه میفرماید: «الذین یومنون بالغیب» (بقره/3) اصولا قرآن، مسائلی را به عنوان «شهادت» و «غیب» مطرح میکند، هرچند هر دو، نسبت به خدا شهود و شهادت است، اما نسبت به ما انسانهای محدود، برخی شهود و برخی دیگر غیب است. یک رشته واقعیات از آن نظر غیب است که ما حس شناخت آن را نداریم، از افق اندیشه ما دور است، مانند جهان برزخ، قیامت و نبوت و وحی، باید اینها را با صفات آنها و نشانههای آنها شناخت، نه با جنس و فصل و نه با بیان کنه.
3- مسئله خطیب و بلندگو
شما اعتقاد و باور عمومی مسلمانان را درباره وحی که به زلال بودن آن معتقدند و آن را از هر نوع آمیختگی به روحیات بشری بالاتر و برتر میدانند، تشبیه به خطیب و بلندگو کردهاید و در این زمینه چنین میفرمایید: «تصویری که از محمد(ص) در ذهن شماست، گویا تصویر خطیب و بلندگو یا ضبط صوت جهت خطیب میگوید و بلندگو آن را پس میدهد، یعنی پیامبر چون بلندگو طریقیت و ابزاریت محض دارد.» با کمال پوزش ما هرگز مقام ربوبی و مقام رسالت را مانند خطیب و بلندگو نمیدانیم بلکه معتقدیم: «خدا پیام ده» و پیامبر «پیامآور» است. اما این پیامآوری با بلندگو بودن فرسنگها فاصله دارد که هرگز نمیتوان بین آن دو مشابهتی اندیشید و آن اینکه: این پیامآور باید از نظر کمالات روحی و معنوی به مراتبی برسد تا گوش او علاوه بر حس مادی، گوش برزخی پیدا کند تا صدای فرشته را بشنود. چشم او چشم برزخی گردد تا صورت فرشته را ببیند و از نظر قدرت روحی به جایی برسد که در عین اینکه در عالم ماده است، عالم غیب را شهود کند، اما نلرزد و نترسد و خود را نبازد و وحی الهی را دریافت کند و سر سوزن در آن تصرف نکند و به پیروانش برساند، آیا موقعیت چنین فردی، موقعیت بلندگو است؟
4- پیامبر وانتظار وحی:
یکی از روشنترین گواهها بر این که مساله وحی، میوه وجود پیامبر (ص) نبوده بلکه تاج افتخاری بر روح وروان او بوده این است که پیامبر (ص) در انتظار وحی مینشست. یهودیان به این بهانه که مسلمانان به سوی قبله آنان نماز میخوانند، مسلمانان را سرزنش میکردند وپیامبر الهی در این مورد، انتظار داشت پاسخ قطعی از جانب خدا بشنود وپیوسته درانتظار وحی بود،ورو به آسمان میکرد،وروح وروانش با عالم بالا پیوند میخورد تادراینباره از طرف خدا وحیی پدید آید چنانچه میفرماید: قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبله ترضیها فول وجهک شطر المسجد الحرام وحیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره … *(بقره / (۱۴۴
نگاههای انتظارآمیز تو را به سوی آسمان (برای تعیین قبله نهایی)می بینم.
اکنون ترا به سوی قبله ای که از آن خشنود میشوی میگردانیم، پس روی خود رابه سوی مسجد الحرام کن وهرکجا که باشید روی خودرا به سوی آن بگردانید.
از یکی از عارفان بزرگ نقل فرمودید که جبرائیل را هم پیامبر (ص) نازل می کرد. ما بیش از ۱۴سال در محضر آن عارف بزرگ درس خواندیم واندیشه های علمی او را چاپ ومنشتر کرده ایم. من خاطر ندارم که چنین جمله ای فرموده باشد،و اگر هم گفته، سخن او قبل وبعدی داشته که مقصود او را روشن میکرده وگرنه آن عارف سالک که جهان اسلام، انقلاب عظیمی برپا کرد برخلاف قرآن سخن نمی گوید . قرآن درباره نزول فرشتگان یادآور میشود که نزول آنها به امر خدا است نه به امرپیامبر(ص)چنانکه میفرماید:ومانتنزل الابامرربک(مریم/ (۶۴، جز به فرمان پروردگار تو نازل نمیشویم.
وشاید مقصود آن عارف بزرگ این است که بر اثر دعای پیامبر (ص) ودرخواست او جبرئیل شرفیاب محضرش شد.
در سال هشتم بعثت، مشرکان قریش با یهود خیبر تماس گرفتند و چون آنهارا دانایان شرایع پیشین میدانستند،از نبوت حضرت محمد(ص) سوال کردند، آنان گفتند: سه مطلب راازاو سوال کنید،اگر پاسخی صحیح داد آن نشانه نبوت اوست.
سه سوال آنان مربوط به اصحاب کهف وذوالقرنین وروح بود، پیامبر گرامی(ص) در پاسخ به آنان در انتظار وحی نشست، نه اینکه فورا میوه ای از شجره وجودش بچیند ودرباره آنان سخن بگوید. لذا وحی الهی او را چنین مورد خطاب قرار داد: یسالونک عن ذی القرنین قل سآتلوا علیکم منه ذکرا(کهف/ .(۸۳
ازتو درباره ذوالقرنین میپرسند، بگو بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.
آنگه درباره سوال سوم فرمود:یسآلونک عن الروح قل الروح من امر ربی وما اوتیتم من العلم الا قلیلا( اسراء/ .(۸۵از تو درباره روح سوال میکنند، بگو:روح ازفرمان پروردگار من است وجزاندکی ازدانش به شما داده نشده است.
تصور میکنم این همه آیات که به درستی نظریه عموم مفسران گواهی میدهد برای اثبات آن کافی باشد. برگردیم به موضوع دیگر:
5- پیامبر نه دانشمند
جنابعالی در هر دو مصاحبه صریحا و تلویحاپیامبر ص را نبی میدانید نه دانشمند.
البته این از هم از همان سخن های دو پهلوست. جمله نبی است ترفیع مقام است، نه دانشمند. نفی آگاهی او از علوم و دانش های انسانی است وگویا ناآگاهی او را چندان عیب نمیدانید!،البته نفی دانشمند به این معنی که دانش،بسان دانش انسانهای عادی زایده فکر او نیست، مورد پذیرش همگان است.
اکنون مطالبی را تقدیم حضورتان میکنم:
قرآن یادآور میشود که ما اسماءرا به آدم آموختیم. مسلما مراد از اسماء، الفاظ و عبارات نیست، بلکه حقایق اشیاء است به گواه آنکه می فرماید:وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه:سپس اسماء را ( علم اسرار آفرینش را ) به آدم آموخت،سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و فرمود: انبئونی باسماء هوءلاءان کنتم صادقین اگر راست میگویید نامهای اینان را برای من بازگو کنید.
دقت بفرمایید در دو کلمه ذیل:
(۱عرضهم.
(۲باسماء هوءلاء.
این ضمائر حاکی از آن است که اسرار را بر آدم عرضه کرد و او از حقایق اشیاء و اسرار آفرینش آگاه است.اکنون صحیح است که بگوییم:خاتم پیامبران، اشرف و افضل پیام رسانان وآنکه شما درباره او چنین سروده اید:
بال در بال ملائک به تماشای رسولان طایر گلش قدسی و تو خود عین مطاری از بسیطترین و پیش پا افتادهترین علوم حتی علوم آن روز آگاه نبوده است.
حدیثی را از فصول الحکماز فص شیثی چنین نقل کرده اید: پیامبر اکرم (ص) اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان واز گرده افشاندن از نخلهای نر بر نخل های ماده منع میکرد، چون درختان کم بار شدند، به اشتباه خود پی برد و گفت: شما امور دنیایی را نیکوتر میدانید، و من کار آخرت را نیکوتر از شما میدانم .
یادآور میشوم این حدیث در صحیح، مسلم است، و محققان درباره این حدیث نقدی دارند ومخلص در کتاب الحدیث النبوی بین الروایه والدرایه دراین مورد بررسی دارد که گویا به نظر شما نرسیده است.آیا مضمون این حدیث، با زندگی پیامبر ص تطبیق میکند؟ فرض کنیم پیامبر ص نه نبی بود ونه دانشمند، اما در هر حال در نقطه ای بزرگ شده است که سرسبد میوه های آنان خرما و بیشترین درختان آنجا را نخلها تشکیل میداد، آیا میشود پیامبر (ص) ازاین سنت دیرینه الهی که عرب جاهلی از آن آگاه بود، آگاه نباشد؟ این بسان آن است که یک فرد بزرگ شده در مازندران از سنت های الهی درباره مرکبات و برنج آگاه نباشد.
شاگرد ممتاز پیامبر خاتم واشرف خلایق،امیرمومنان علی ابن ابیطالب(ع) می گویدسلونی قبل آن تفقدونی مسلما سخن او تنها مربوط به عوالم غیبی نیست بلکه از گستردگی خاصی برخوردار است . آیا علی (ع) از چنین موقعیت علمی برخوردار بود واستاد بزرگوار برخوردار نبود؟ !ما لکم کیف تحکمون تکامل یک بعدی عین نقص است:
سخنان شما درباره تکامل پیامبر نسبت به عوالم غیبی اگر اغراق آمیز نباشد در حد اثبات کمال است او به جایی میرسد که جبرائیل را توان همراهی با او نیست او از نظر قرب به مرحله ای میرسد که فاصله او کمتر از آنچه تصور میشود بوده است چگونه این پیامبر تکامل یافته در امور غیبی در جهان شهود در نازلترین درجه قرار میگیرد وآگاهی او در علوم طبیعی و فلکی در حد عرب جاهلی میباشد.
این تکامل یک بعدی،بسان این است که کودکی قلبش رشد کند اما مغزش و سایر اعضایش به همان حالت بماند اگرواقعا آگاهی پیامبر (ص) نسبت به جهان طبعیت در حد عرب جاهلی بود پس مضمون آیات یاد شده در زیر چیست؟ یا عرب جاهلی از مضمون آیات آگاه بود؟
(۱ومن کل شی خلقنازوجین لعلکم تذکرون از هر چیز یک جفت آفریدیم شاید متذکر شوید.،آیا عرب جاهلی از جفت بودن هر موجود طبیعی وهر ذره از ذرات جهان آگاه بود؟
۲)وتری الجبال جامده وهی تمرمرالسحاب صنع الله الذی اتقن کل شی انه بکل شی خبیر، کوهها را میبینی ومیپنداری که ساکن وجامدند ولی چون ابر در حرکتند این آفرینش خداوندی است که همه چیز را دوست واستوار آفریده است واواز کارهایی که شما انجام میدهید مسلما آگاهست این آیه مربوط به حرکت کوهها در همین جهان است نه در قیامت، به گواه اینکه میگوید صنع الله ومسلما روز قیامت روز صنع نیست روز ویرانی کوههااست و شاید شما در نهاد ناآرام درباره این آیه سخن گفته باشید.
۳)فلا اقسم برب المشارق والمغارب انا لقادرون سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما تواناییم،آیا عرب جاهلی از تعداد آن مشرقها و مغربها آگاه بود؟
این نامه گنجایش آن را ندارد که اعجار علمی قرثآن را در اینجا منعکس کنم و فکر میکنم مطالعات قبلی شما، نیز در این موضوع کافی باشد، ولی پیشنهاددارم که حداقل کتاب باد و باران آقای بازرگان را مطالعه فرمایید تا روشن شود چگونه ایشان از آیات مربوطه به این دو پدیده اعجاز علمی قرآن را ثابت کرده است ؟
(۵ما من حادث الا وهو مسبوق بماده ومده
در مصاحبه آن عزیر، به این قاعده فلسفی اشاره شد که هر حادثی پیش از حدوث مسبوق به ماده وزمان است وطبعا وحی الهی نیز چون حادث است از این قادعه مستثنی نیست بنابراین نمیتوان وحی الهی را پیراسته از این دو دانست .
این سخن از مولف گرامی نهاد ناآرام بسیار بعید است. قاعده یاد شده به شهادت برهان ودلیل و کلمات حکمیان اسلام مانند صدالمتالهین ومحقق سبزواری وغیرهما، مربوط به حادث مادی است و ارتباطی به مجردات بالاخص مقوله علم و معرفت وبالاتر از آن وحی الهی ندارد وچگونه این قاعده بر مجرد تطبیق شده ونتیجه هماهنگ با خواسته گرفته شده است .
6- ناسازگاری ظواهر قرآن با علم بشری
از موضوعاتی که در مصاحبه خود مطرح کردهاید در کتاب تجربه نبوی نیز در اینباره گفت وگو نمودهاید مساله ناسازگاری ظواهر قرآن با علم بشری است.
بسیار خوشوقتیم که تعبیر ظواهر قرآن را به کار بردهاید،نه خود قرآن، وبهتر بود که میگفتید ناسازگاری برداشتهای بشری ما از قرآن با علم بشری.
اصولا بین علم ووحی خطاناپذیر کوچکترین تعارضی نمیتواند وجود داشته باشد اگرتعارضی به چشم بخورد یکی از دو علت زیر را دارد.
(۱دانش بشری دانش تکامل پذیر و متحول و روبه رشدی بوده وهیچگاه ثابت و صددرصد صحیح نیست بنابراین آنچه ما امروزان را علم میانگاریم ممکن است فردا تکامل یابد ویا تغییر کند وتعارض از بین برود.
(۲برداشت ما از وحی برداشتی ناقص بوده ونادرستی فهم ما مایه توهم تعارض شده باشد از این دو جهت نمیتوان بین این دو ناسازگاری اندیشید.
مثلا روزگاری داروینیسم وتکامل انواع مطرح گردید ولرزه بر اندام گروهی از افراد افکند که با خود فکر میکردند که نظریه تکامل انواع چگونه با خلقت مستقل آدم سازگار است ؟ زیر طبق این اصل ریشه همه موجودات زنده به یک موجود تک سلولی بر میگردد که بر اثر تکامل، به صورت انواعی درآمدند ولی چیزی نگذشت که داروینیسم به نئو داروینیسم وآنگه به نظریه سومی به نام جهش یا موتاسیون تبدیل شد و تازه همگی فرضیه ای پیش نبوده و از نظر علمی ثابت نشدند،باش تا صبح دولتش بدمد.
اکنون برمی گردیم به مواردی که شما آنها را ناسازگاری قلمداد کردید وشاید قبل از شما دیگران نیز چنین فکری کردند.
الف) مساله هفت آسمان :
درباره هفت آسمان وبه تعبیر قرآن سبع سماوات مفسران سخنانی گفته اند ولی باید توجه نودکه قران درحالی که از هفت ثآسمان سخن میگوید ولی هرآنچه رادرچشم انداز بشر قرار گرفته آسمان دنیا میداند و در این صورت آن شش آسمان در قلمرو رویت بشر امروز نیست چنانکه میفرماید انا زینا السماء الدنیا بمصابیح ما آسمان را نزدیکتر را با چراغهایی آراستیم و آنها از رخنه شیاطین حفظ کردیم.
بنابراین، از نظر قرآن آسمانهای دیگر از چشم ما پنهان است وبه امیداینکه دانش بشر پیش رود و از آنها هم چیزی را در اختیار بگذارداین حقیقت در صورتی روشن میشود که قرآن عالم ماده وباالاخص عالم بالا را پیوسته درحال گسترش میداند یعنی پیوسته بر عرض و طول جهان افزوده میشود وهرچند برای ما ملموس نباشد چنانکه میفرماید: والسماء بنیانهابآید وانالموسعون (ذاریات/ (۴۷ماآسمان را به قدرت بنا کردیم وهمواره آن را وسعت بخشیدیم.
با توجه به این دو آیه شناخته نشدن بیش از یک آسمان به وسیله علم امروز گواهی بر نفی آسمانهای دیگر نیست.
ب)مس شیطان
یکی از نقاط ناسازگاری ظواهر قرآن با علم امروزاین است که دیوانگی معلول را مس شیطان میداند وشما در این مورد آورده اید:
آیت الله طالقانی پا را فراترمی نهد ودر پرتوی از قران، در تفسیر آیه کالذی یتخبطه الشیطان من المس آشکارا میگوید، دیوانگی را ناشی از تماس وتصرف جن وشیطان دانستن از عقاید اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است و این رایی است که پاره ای از مفسران جدید عرب هم اظهار داشته اند.
اولا، مرحوم طالقانی در تفسیر این آیه سه احتمال نقل کرده است
الف ) دیو زدگی ودچار بیماری صرع واختلات روانی ناشی از آن شدن
ب)میکروبی که در مراکز عصبی نفوذ کرده است
ج) منشاء وسوسه وانگیزنده اوهام و تمنیات
از این سه احتمال آنچه بر حسب ظاهر کلام، مورد قبول مرحوم طالقانی است، همان احتمال سوم است، به گواه عبارتهایی که قبل از احتمال یاد شده، آورده است، اینک عبارت های وی:چون رباخوری، انحراف از مسیر انسانی و طبیعی است و رباخوار دچار خبط زدگی در اندیشه و آشفتکی میشود وخوی کینه توزی وبداندیشی نسبت به مردم نیز در او راسخ میشود در هر حال، پیوتسه در نگرانی و آشفتگی به سر میبرد و به خود میپیجد، این حالات در کردار وگفتار وحرکات چشم ودست وپایش نمایان است …(پرتوی قرآن،ج ۲ص(۲۵۳ بنابراین عبارت منشاء وسوسه وانگیزنده اوهام وتمنیات، اشاره به همین مطالب است.ظاهراین عبارت دلالت بر این دارد که وی همین احتمال را برگزیده است. بنابراین،این که مرحوم طالقانی آیه را مظابق فرهنگ اعراب جاهلی معنا کرده است، نسبت درستی نیست.
ثانیا: فرض مدخلیت شیطان وجن دربیماری صرع واختلات عصبی وروانی،با استناد آن به اسباب طبیعی منافات ندارد،زیرا تاثیر اسباب غیرطبیعی درحوادث طبیعی در طول اسباب وعلل طبیعی است، نه درعرض آنها، چنانکه تاثیراراده الهی در پیدایش حوادث طبیعی که قابل انکار نیست، به همین شیوه است.
حضرتعالی شاگرد مرحوم مطهری هستید، طبعا این اصل برای شما مسلم است که علم بشری یعنی علم مستند به لابراتور وتجربه، حق اثبات دارد، نه حق نفی.
علم میتواند بگوید : فلان عامل مادی در جنون ماثر است، اما حق ندارد بگوید: عامل دیگری در جنون موثر نیست، وهیچ بعید نیست که در برخی از جنونها عامل غیبی نیز موثر باشد، وبه قول مرحوم علامه طباطبایی آنچه آیه بر آن دلالت دارد بیش از این نیست که دست کم بعضی از انواع دیوانگی مستند به مس جن است واستناد جنون به عللی چون شیطان، موجب ابطال علل طبیعی نیست، بلکه علل غیر طبیعی در طول علل طبیعی هستند نه در عرض آنها.
از همه اینها بگذریم، مجموع آیه چندان معنی روشنی ندارد که آن را با علم ناسازگار بدانیم ویا بگوییم که وحی الهی با منطق مردم آن روز مردم،سخن گفته است.
۳)رجم شیطان با شهاب:
گفتهاید :
استاد شما علامه سید محمد حسین طباطبایی در تفسیر المیزان با صراحت و صداقت علمی تمام در تفسیر استراق سمع شیاطین ورانده شدنشان با شهاب های آسمانی (سوره صافات/ (۱۰-۱میگوید: تفاسیر همه مفسران پیشین که مبتنی بر علم هیات قدیم و ظواهر آیات و روایات بوده، باطل است .امروزه بطلان آنها عینی ویقینی شده است.
شگفتا دراین گفتار علامه طباطبایی چه مشکلی است، جر اینکه برداشت مفسران از آیه ناصواب باشد، زیرا هیچگاه نمیتوان فهم بشری را درتمام مواردصحیح واستوار خواند.
افزون بر این، یادآور شدیم، علم حق اثبات دارد نه نفی. این مسائل غیبی که شیاطین بوسیله شهابها ازنفوذ درآسمانها بازداشته میشوند، مساله غیبی است بالاخص درآنجا کلمه الملا الاعلی آمده است: لا یسمعون الی الملا الاعلی .
قهرا این ملا اعلی یک مقام تجرد و برتر از ماده است . طبعا شهابی که برای طردآنان مامور است، مناسب مقام خودخواهد بود، وتفسیر علامه با توجه به این جملات که میگوید: غرض ازآسمان به قرینه (الملااعلی) شاید عالم ملکوت باشد که مسکن ملائکه است درست به نظر میرسد.
چند نصیحت پدرانه:
۱)عزیزم شما در این نامه خود، متجاوز از ۴۰بیت از مولوی و گاهی از غیر اونقل کردهاید وکوشش نمودهاید که مقاصد خود را با مضامین اشعار اوتطبیق دهید،ولی آیا شایسته نبود فارغ التحصیل دبیرستان علوی وشاگردمطهری درباره تحقیق در حقیقت وحی به خود قرآن مراجعه کند و از خود قرآن این مساله را بپرسد وبا استنطاق آیات، مشکل را حل کند؟
(۲اگر من در نامه خود نوشته ام عواملی در کار است تا از شما بهره کشی کنند مقصودم این است که سخنان جنابعالی در زمانی مطرح میشود که غرب و غربیان کمر بر اهانت به پیامبر اکرم (ص) بستهاند ومصاحبه اول ودوم شما درست در زمانی مطرح میشود که نشریات دانمارکی، کاریکاتور های موهن بر ضد پیامبر اسلام را منشتر کرده اند، ونماینده ملحد پارلمان هلند نیز می خواهد با نمایش فیلمی، قرآن را در انظار زشت ونا موجه جلوه دهد.
۳)در مصاحبه آمده است: من مایلم پس از بازگشت به ایران در صورت امکان از حضرت آیت الله دعوت کنم تا محیطی امن وآرام، گفت وگویی حضوری صورت پذیرد.
من از این پیشنهاد بسیار خوشحالم، به نشانه آنکه،آن مذاکره حضوری در خانه جناب آقای فاضل میبدی، به ابتکار من بوده،همچنانکه دعوت جنابعالی به دیدار از موسسه امام صادق(ع) به درخواست من صورت پذیرفت، اما من از مناظره به این معنی که خودنمایی نمایم و خویش را مطرح کنم، بدورم، بلکه آرزوی من این است که در محیطی که شما بپسندید، بحث وگفت وگوی علمی را تا روشن شدن حقایق، ادامه دهیم.
۴)در پایان نامه خود آورده اید: به حکم وظیفه وجدانی از حضرت آیت الله می طلبم تا در مقابل انحرافات علمی واخلاقی نیز ساکت ننشینند واگر ظلم وجفایی برمظلومی میرود،آرام نگیرند، وبه پیمان خداوند با عالمان وفادار باشند وبا جفاکاران همسویی نکنند ودراین طریق، مثال واسوه دیگران باشند.
آیا این جمله ها، بیلطفی وبی حرمتی نسبت به اینجانب نیست، کی ما با جفاکاران همسو وهم کاسه بوده ایم؟ !بنده هشاد واندی سال ازعمرم میگذرد، از روزی که خود را شناختم جز با قلم وکتاب، تدریس و تبلیغ کاری نداشته ام وپیوسته حدیث پیامبر را گوشزد میکردم که لن تقدس امه لم یوخذ للمظلوم حقه من الظالم غیر متعتع.
ولی توجه داشته باشید که امروز ظلمی که بر رسول خدا و مسلمانان صورت می گیرد، در تاریخ سابقه نداشته است ودولتهای ظالم وغاصب از یک سو برشخصیت رسول اکرم (ص) وتعلیمات بشردوستانه او میتازند واز سوی دیگر حقوق و آزادی های پیروان او را آچشکارا زیر پا میگذارند.
اکنون بیایید با هم عهد ببندیم که در این کارزار جانب مظلوم را بگیریم و با ستمگر درافتیم وحق مظلوم را بستانیم وبا کمال افتحار از مظلوم دفاع کنیم.ک/ ۴
قم- موسسه امام صادق(ع) جعفر سبحانی
جهت مطالعه بیشتر ر.ک:
ـ کتاب نقد موسسه فرهنگى اندیشه معاصر (شماره 1 ـ6)
ـ شریعت در آینه معرفت آیت اللّه جوادى آملى
ـ معرفت دینى صادق لاریجانى
ـ قبض و بسط در قبض و بسطى دیگر صادق لاریجانى
ـ تحول فهم دین احمد واعظى
– کلام جدید، عبدالحسین خسروپناه
– سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، محمد حسن قدردان قراملکى
– سویه هاى پلورالیزم، محمد حسن قدردان قراملکى
– تحلیل و نقد پلورالیزم دینى، على ربانى گلپایگانى
– باورها و پرسش ها، مهدى هادوى تهرانى
– از قبض معنا تا بسط دنیا، داوود مهدى زادگان
– انتظار بشر از دین، عبدالله نصرى