۱۳۹۲/۰۴/۲۱
–
۱۶۱ بازدید
خلقیّات ذاتی را نمی توان ملکه خواند ؛ چون همانطور که فرموده اید: ملکه ابتدا فعلی است همراه با تکلّف که به مرور زمان و در اثر تمرین و ممارست تبدیل به ملکه می شود ؛ و از آن پس بی تکلّف از شخص صادر می گردد.
امّا ملکه یا اخلاقی است یا غیر اخلاقی ـ نه ضدّ اخلاقی ـ ؛ مثلاً ملکه ی انگشت خوردن در برخی کودکان ، یا ملکه ناخن جویدن ، ربطی به اخلاق اصطلاحی ندارد ؛ اگر چه معنای اعمّ خلق ـ نه اخلاق اصطلاحی ـ شامل آن نیز می شود. لذا هرخلقی ملکه نیست ؛ چون برخی خلقها ذاتی اند و برخی نیز در حدّ ملکه نمی باشند ؛ و هرملکه ای نیز اخلاق نمی باشد.
خلقیّات ذاتی را نمی توان ملکه خواند ؛ چون همانطور که فرموده اید: ملکه ابتدا فعلی است همراه با تکلّف که به مرور زمان و در اثر تمرین و ممارست تبدیل به ملکه می شود ؛ و از آن پس بی تکلّف از شخص صادر می گردد.
امّا ملکه یا اخلاقی است یا غیر اخلاقی ـ نه ضدّ اخلاقی ـ ؛ مثلاً ملکه ی انگشت خوردن در برخی کودکان ، یا ملکه ناخن جویدن ، ربطی به اخلاق اصطلاحی ندارد ؛ اگر چه معنای اعمّ خلق ـ نه اخلاق اصطلاحی ـ شامل آن نیز می شود. لذا هرخلقی ملکه نیست ؛ چون برخی خلقها ذاتی اند و برخی نیز در حدّ ملکه نمی باشند ؛ و هرملکه ای نیز اخلاق نمی باشد. بر این اساس بین مطلق ملکه و مطلق اخلاق ، همواره رابطه ی عموم و خصوص من وجه برقرار می باشد. امّا معنای اعمّ خلق ، اعمّ مطلق است نسبت به معنای مطلق ملکه.
امّا اخلاق ـ نه علم اخلاق ـ همواره اعمّ مطلق است نسبت به ملکه ی اخلاقی ؛ چون در اینکه ملکات اخلاقی جزء خلقیّات اخلاقی هستند شکّی نیست. پس هر ملکه ی اخلاقی صفت اخلاقی است ؛ و هیچ ملکه ی اخلاقی نیست که صفت اخلاقی نباشد. خلقیّات ذاتی نیز یقیناً زیر چتر صفات اخلاقی قرار دارند. لذا اخلاق ـ نه علم اخلاق ـ شامل است بر ملکات اخلاقی ـ نه مطلق ملکه ـ و خلقیّات ذاتی و خلقیّاتی که هنوز ملکه نشده اند ولی شخص در صدد ملکه نمودن آنهاست ؛ مثلاً حلم ذاتی ، خلق حسن است ؛ حلمی هم که ملکه شده خلق حسن می باشد ؛ تحلّم هم که سعی برای حلیم شدن است از خلقیّات نیکو شمرده می شود.
امّا علم اخلاق ، کاری با خلقیّات نیکوی ذاتی ندارد ؛ چون این خلقیّات حاصلند و تحصیل حاصل باطل می باشد. لذا علم اخلاق در صدد است تا روشی ارائه دهد که بتواند اوّلاً خلقیّات ذاتی زشت را تضعیف و تعطیل سازد. ثانیاً خلقیّات نیکو را که شخص ندارد به او معرّفی کرده او را راهنمایی می کند تا آنها را در خود ملکه سازد.
امّا اینکه خلقیّات ذاتی را در هر حال جزء اخلاق شمردیم از آن جهت است که خلق ذاتی به مدح سزاوارتر است تا خلقی که ملکه شده است. چرا که کمال ذاتی اشرف از کمال اکتسابی می باشد. اگر کسی منکر این معنا شد ، او در حقیقت فضیلت انبیاء و ائمه (ع) بر سایر مردم را منکر شده است ؛ بلکه فراتر از آن فضیلت خداوند متعال بر مخلوقات را انکار کرده است. خداوند متعال به صفات کمالش ممدوح و محمود است ؛در عین اینکه صفات کمال او عین ذات اوست ؛ کما اینکه صفات نیکوی انسان کامل نیز از بدو تولّد با او بوده است. شکّ نیست که زیبای مادرزاد شایسته تر است به مدح تا آنکه با جرّاحی زیبا شده است ؛ و هر دو شایسته ترند به مدح از آن کس که با گریم زیبا شده است.