۱۳۹۲/۰۴/۲۱
–
۱۷۲ بازدید
دین ، دارای دو بُعد درون ذاتی و برون ذاتی است ؛ بُعد برون ذاتی دین ، همان است که انبیاء(ع) در قالب آموزه های دینی و به عنوان دین رسمی آورده اند ؛ که انسان باید آن را آگاهانه و با اختیار بپذیرد و به مقتضای آن عمل نماید. امّا بُعد درون ذاتی دین همان است که از آن تعبیر به فطرت الهی یا دین فطری می شود ؛ به این معنی که انسان به صورت ناخودآگاه دارای یک سری نگرشها و گرایشهای مقدّس و متعالی است ؛ که اگر این نگرشها و گرایشهای درون ذاتی نبودند نزول دین از طریق انبیاء(ع) نیز محملی نداشت ؛ در واقع آنچه انبیاء(ع) آورده اند در راستای همین دین فطری است.
دین ، دارای دو بُعد درون ذاتی و برون ذاتی است ؛ بُعد برون ذاتی دین ، همان است که انبیاء(ع) در قالب آموزه های دینی و به عنوان دین رسمی آورده اند ؛ که انسان باید آن را آگاهانه و با اختیار بپذیرد و به مقتضای آن عمل نماید. امّا بُعد درون ذاتی دین همان است که از آن تعبیر به فطرت الهی یا دین فطری می شود ؛ به این معنی که انسان به صورت ناخودآگاه دارای یک سری نگرشها و گرایشهای مقدّس و متعالی است ؛ که اگر این نگرشها و گرایشهای درون ذاتی نبودند نزول دین از طریق انبیاء(ع) نیز محملی نداشت ؛ در واقع آنچه انبیاء(ع) آورده اند در راستای همین دین فطری است. لذا خداوند متعال فرمود:« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ـــ پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند،انسانها را بر آن آفریده است ؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار؛ ولى اکثر مردم نمى دانند.» (الروم/30)
بنا بر این ، مردم از نظر پذیرش دین برون ذاتی و خودآگاه و اختیاری به دو دسته مؤمن و کافر تقسیم می شوند ؛ ولی دین فطری و درون ذاتی در سرشت همه انسانها حضور داشته و نابود شدنی و تبدیل پذیر نیست ؛ و هیچ کس خالی از این حسّ دینی ناخودآگاه نیست. بر همین اساس ، اخلاق نیز به دو گونه ی ، اخلاق دینی خودآگاه و اخلاق فطری قابل تقسیم است ؛ یعنی عدّه ای هم گرایشهای اخلاقی فطری دارند هم گرایشهای اخلاقی آگاهانه ی مبتنی بر گزاره های دینی ؛ ولی عدّه ای دیگر تنها دارای گرایشهای اخلاقی فطری هستند ؛ لذا حتّی بی دین ترین افراد نظیر کمونیستها هم ،اصول اخلاقی مثل عدالت ، امانتداری ، راستگویی ، عدم تجاوز به حقوق دیگران ، شجاعت و… را باور دارند ؛ و کسی نیست که حقیقتاً این گونه اصول عامّ اخلاقی را انکار کند ؛ بلکه برخی بی دینها نظیر مارکسیستها شعارشان عدالت بوده است ؛ و برخی فلاسفه غربی که منکر خدا بوده اند خواسته اند سیستم اخلاق غیر دینی تأسیس کنند. بنا بر این ، دعوت از بی دینان برای رعایت اصول اخلاقی کار بیهوده ای نیست ؛ کما اینکه دعوت امام حسین (ع) لحظاتی چند مورد قبول آن قوم شقی قرار گرفت. « زمانی که آن قوم شقی قصد خیمه ها کردند امام (ع) فریاد زد: واى بر شما، اى شیعیان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از روز محشر نمی ترسید ، پس در دنیاى خود آزاده باشید ، و به حسب و نسب خود مراجعه کنید،چرا که شما عرب هستید. شمر گفت: چه می گوئى ای پسر فاطمه! امام حسین علیه السلام فرموند: می گویم من آن کسى هستم که با شما جنگ می کنم و شما با من قتال می کنید ؛ و زنان را گناهى نیست. پس تا من زنده ام از تعرّض مردان سرکش خود نسبت به اهل حرم من جلوگیرى کنید. شمر گفت: در این سخن حق با توست. سپس شمر صدا زد و به لشکر گفت: مبادا متعرّض اهل حرم این مرد شوید. بلکه قصد او کنید ؛ قسم به جان خودم که او حریفی بزرگوار است. »( بحار الأنوار؛ ج 45 ؛ص51 )
البته قاتلین اهل بیت (ع) در کربلا ادعای دینداری هم داشتند ؛ لذا امام(ع) افزون بر این که خواست بفهماند که رعایت اخلاق بر بی دینان نیز پسندیده است ؛ خواست این نکته را هم به آن اشقیاء متذکر شود که ، شما نه تنها حقیقتاً دین ندارید ، بلکه از حدّ یک انسان مشرک و بی دین هم پایین تر رفته اید ؛ لذا فرمود: « به حسب و نسب خود باز گردید ؛ چرا که شما عربید » یعنی پدران مشرک شما چنین نمی کردند که شما می کنید.
متن عربی روایت:
« فَصَاحَ بِهِمْ وَیْحَکُم وَیْحَکُمْ یَا شِیعَةَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْرَاباً فَنَادَاهُ شِمْرٌ فَقَالَ مَا تَقُولُ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ قَالَ أَقُولُ أَنَا الَّذِی أُقَاتِلُکُمْ وَ تُقَاتِلُونِّی وَ النِّسَاءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتُاتَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی مَا دُمْتُ حَیّاً فقال شمر لک هذا ثم صاح شمر إلیکم عن حرم الرجل فاقصدوه فی نفسه فلعمری لهو کفو کریم . »( بحار الأنوار؛ ج 45 ؛ص51 )