۱۳۹۲/۰۴/۲۴
–
۴۲۵ بازدید
اصل شر نقص و عدم و در مقابل، خیر یعنی کمال و وجود؛ لذا به هر چیزی که مستلزم نقض یا واجد نقض باشد، کلمه شر قابل اطلاق است. شرور اخلاقی مثل حسد، دروغ و … در واقع حکایت گر نوعی نقص نفسانی هستند. شر اخلاقی یعنی میل به طبیعت – که وجود ناقص است- و روی گردانی از ملکوت – که وجود کامل است-. و به عبارت دیگر شر یعنی توجه به کثرت ها و روی گردانی از وحدت، یعنی خارج شدن از مسیر سیر الی الله و برعکس نظام تکوین حرکت کردن. به صاحبان این شرور نیز کلمه شر اطلاق می شود چون جایگاه این نقص ها نفس اوست.
اصل شر نقص و عدم و در مقابل، خیر یعنی کمال و وجود؛ لذا به هر چیزی که مستلزم نقض یا واجد نقض باشد، کلمه شر قابل اطلاق است. شرور اخلاقی مثل حسد، دروغ و … در واقع حکایت گر نوعی نقص نفسانی هستند. شر اخلاقی یعنی میل به طبیعت – که وجود ناقص است- و روی گردانی از ملکوت – که وجود کامل است-. و به عبارت دیگر شر یعنی توجه به کثرت ها و روی گردانی از وحدت، یعنی خارج شدن از مسیر سیر الی الله و برعکس نظام تکوین حرکت کردن. به صاحبان این شرور نیز کلمه شر اطلاق می شود چون جایگاه این نقص ها نفس اوست. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابّ ِ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُون؛ قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانى اند که نمى اندیشند ». (انفال، 22) «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابّ ِ عِنْدَ اللّهِ الَّذینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛ بى تردید بدترین جنبندگان پیش خدا کسانى اند که کفر ورزیدند و ایمان نمى آورند ». (انفال، 55) «بکم و صم و لایعقلون و کفر و لایؤمنون» همگی اموری عدمی هستند و حکایت از نقص روحی می کنند و از همین امور، رذائل اخلاقی دیگر ظهور می یابد. شرور طبیعی، مثل زلزله، سیل و … به خودی خود اموری وجودی بوده و خیرند و وجود همه آنها در طبیعت و نظام تکوین لازم است، تا تعادل طبیعت محفوظ بماند.
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست (گلشن راز ،شیخ محمود شبستری)
اگر یک ذره را بر گیری از جای خلل یابد همه عالم سراپای (گلشن راز، شیخ محمود شبستری)
اما از آن جهت که این امور گاه به انسان آسیب می رسانند و باعث نقصی در مال یا بدن یا سایر امور متعلق به انسان می شوند، شر نامیده می شوند؛ لذا شر بودن این امور، نسبی است نه واقعی اما شرور اخلاقی حقیقتا شرند چون هیچ گونه امر وجودی در آنها موجود نیست. حسد و غیبت و دروغ و … ظهورات نقایص نفسانی هستند. همان طور که نبود برق باعث خاموش شدن لامپ می شود یا نبود چشم باعث می شود که انسان دست به عصا راه رود یا نقص پا باعث می شود که انسان سوار ویلچر شود. اینها فعلند ولی عامل این افعال یک نوع نقص است. علی علیه السلام می فرماید: «حسد رأس عیبها و نقصهاست» و «حسود همیشه بیمار (ناقص) است»، «حسد مرضی است که شفا ندارد» ، «حسود دائم المرض است اگر جسمش سالم باشد». (مستدرک الوسائل، ج 12، ص 21-23) و فرمود: «غیبت نهایت درجه ی تلاش عاجز است». (نهج البلاغه، قصار 461) یعنی منشأ نداشتن قدرت روحی است. و فرمود: «انسان غیور زنا نمی کند». (نهج البلاغه، قصار 305) یعنی زنا نتیجه عدم غیرت است.
بنابراین رابطه شر اخلاقی و شر طبیعی این است که هر دو مستلزم امر عدمی هستند. همچنین شرور اخلاقی می توانند منجر به شرور طبیعی شوند. آیات و روایات بسیاری حاکی این هستند که بسیاری از بلایای طبیعی نتیجه فساد اخلاقی و عقیدتی مردم است. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛ به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کرده اند به آنان بچشاند باشد که بازگردند». (روم، 41)
—————————————————————————-
روح مراتبی دارد مرتبه پایین آن منشاء رشد و نمو تغذیه است که هم در گیاه است هم در حیوان و انسان و مرتبه دوم آن فقط در حیوان و انسان است و آن باعث حرکت و اراده و … است. و مرتبه بالاتر از آن در انسان است که باعث درک خاص انسانی می شود و مافوق آن مرتبه ای است که بواسطه آن انسان به غیب ایمان می آورد و بالاتر از آن مرتبه ای است که با آن وحی دریافت می شود و مقام نبوت و امامت حمل می شود. انسان ها سه مرتبه اول را به طور طبیعی دارا هستند ولی مراتب بالاتر آن را باید با اختیار طی کرد. سه مرتبه اول انسان را به سوی طبیعت می کشانند چرا که این سه مرتبه مربوط به بدن و اداره معاشند. اگر کسی در بند این مرتبه ماند او در حد حیوان است و اگر کسی به دنبال کسب مراتب بالاتر رفت او به مقامات ملکی و الهی راه می یابد. بنابراین به یک معنا روح به پستی کشیده نمی شود بلکه خود شخص به مراتب پایین و ابتدایی آن قانع می شود و دنبال مراتب بالاتری که شرایط و توان و لیاقتش را دارد و هدف از خلقت او هم سیر تکاملی اختیاری به سوی آن است نمی رود. از طرف دیگر اگر به پستی کشیده شدن را هم بپذیریم این نتیجه اختیار حرکت به دو سو یعنی حرکت صعودی و نزولی است .
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست (گلشن راز ،شیخ محمود شبستری)
اگر یک ذره را بر گیری از جای خلل یابد همه عالم سراپای (گلشن راز، شیخ محمود شبستری)
اما از آن جهت که این امور گاه به انسان آسیب می رسانند و باعث نقصی در مال یا بدن یا سایر امور متعلق به انسان می شوند، شر نامیده می شوند؛ لذا شر بودن این امور، نسبی است نه واقعی اما شرور اخلاقی حقیقتا شرند چون هیچ گونه امر وجودی در آنها موجود نیست. حسد و غیبت و دروغ و … ظهورات نقایص نفسانی هستند. همان طور که نبود برق باعث خاموش شدن لامپ می شود یا نبود چشم باعث می شود که انسان دست به عصا راه رود یا نقص پا باعث می شود که انسان سوار ویلچر شود. اینها فعلند ولی عامل این افعال یک نوع نقص است. علی علیه السلام می فرماید: «حسد رأس عیبها و نقصهاست» و «حسود همیشه بیمار (ناقص) است»، «حسد مرضی است که شفا ندارد» ، «حسود دائم المرض است اگر جسمش سالم باشد». (مستدرک الوسائل، ج 12، ص 21-23) و فرمود: «غیبت نهایت درجه ی تلاش عاجز است». (نهج البلاغه، قصار 461) یعنی منشأ نداشتن قدرت روحی است. و فرمود: «انسان غیور زنا نمی کند». (نهج البلاغه، قصار 305) یعنی زنا نتیجه عدم غیرت است.
بنابراین رابطه شر اخلاقی و شر طبیعی این است که هر دو مستلزم امر عدمی هستند. همچنین شرور اخلاقی می توانند منجر به شرور طبیعی شوند. آیات و روایات بسیاری حاکی این هستند که بسیاری از بلایای طبیعی نتیجه فساد اخلاقی و عقیدتی مردم است. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛ به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کرده اند به آنان بچشاند باشد که بازگردند». (روم، 41)
—————————————————————————-
روح مراتبی دارد مرتبه پایین آن منشاء رشد و نمو تغذیه است که هم در گیاه است هم در حیوان و انسان و مرتبه دوم آن فقط در حیوان و انسان است و آن باعث حرکت و اراده و … است. و مرتبه بالاتر از آن در انسان است که باعث درک خاص انسانی می شود و مافوق آن مرتبه ای است که بواسطه آن انسان به غیب ایمان می آورد و بالاتر از آن مرتبه ای است که با آن وحی دریافت می شود و مقام نبوت و امامت حمل می شود. انسان ها سه مرتبه اول را به طور طبیعی دارا هستند ولی مراتب بالاتر آن را باید با اختیار طی کرد. سه مرتبه اول انسان را به سوی طبیعت می کشانند چرا که این سه مرتبه مربوط به بدن و اداره معاشند. اگر کسی در بند این مرتبه ماند او در حد حیوان است و اگر کسی به دنبال کسب مراتب بالاتر رفت او به مقامات ملکی و الهی راه می یابد. بنابراین به یک معنا روح به پستی کشیده نمی شود بلکه خود شخص به مراتب پایین و ابتدایی آن قانع می شود و دنبال مراتب بالاتری که شرایط و توان و لیاقتش را دارد و هدف از خلقت او هم سیر تکاملی اختیاری به سوی آن است نمی رود. از طرف دیگر اگر به پستی کشیده شدن را هم بپذیریم این نتیجه اختیار حرکت به دو سو یعنی حرکت صعودی و نزولی است .