پرسشگر گرامی ، هدف نهایی خلقت انسان و زندگی او در این دنیا، بندگی و قرب به خدا و کمال است (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) و برای رسیدن به هر هدف نهایی به طور طبیعی اهداف متوسطی هم وجود دارد.
اهداف متوسط انسان در زندگی همچون اهداف شغلی و خانوادگی و اقتصادی و مانند آن، تا زمانی که در مسیر رسیدن به هدف نهایی توجیه می شود با ارزش است، اما اگر باعث انحراف از هدف نهایی شود بی ارزش یا ضد ارزش تلقی می شود.
هدفداری زندگی انسان:
از نظر اسلام دنیا و خلقت آن پوچ (بیهوده ، بی فایده ) نیست ، بلکه دراری هدف و فایده است ، چنانچه خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید : « الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ » [آل عمران / 191] آنها که در هر حالت، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند و دائم در خلقت آسمان و زمین بیندیشند و گویند: پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدهای، پاک و منزهی، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار.
بندگی حق، هدف از آفرینش و جوهره ی هستی انسان و معنا دهنده ی انسانیت او است: قرآن کریم می فرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ و جن و انسان را نیافریدم جز آنکه مرا بپرستند، یعنی کافی است که فقط بنده خدا باشید تا به همه کمالات نائل شوید.
در سوره بینه نیز می فرماید: وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ؛ مردم هیچ ماموریتى ندارند جز اینکه خالصانه خدای را بپرستند و از پرستش هر چه غیر او است، پرهیز کنند. همین ماموریت واحد انسان را به تمام کمالات مطلوب می رساند.
قرآن در سوره یوسف می فرماید: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ؛ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ؛ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ؛ حکم دادن و (فرمان فرستادن) جز از آنِ خدای نیست. او فرمان داده است که جز وى را نپرستید. این قانون برپادارنده (جوامع بشری) است، ولى بیشتر مردم این حقیقت را درک نمى کنند. و در آیه دیگری می خوانیم: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً؛ و پروردگار تو (این قانون را) مقرّر داشته است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود (همه نوع) نیکى کنید.
از نگاه قرآن، انسان فقط برای توحید آفریده شده است، زیرا تنها از طریق بندگی و یاد خدا رستگار می شود.
آنچه از نظر قرآن و طبعا از نظراسلام نیز مذموم است نه وجود خود جهان و دنیا است و نه «تمایلات و علایق فطری و طبیعی » انسان. در این مکتب، نه جهان بیهوده آفریده شده است و نه انسان راه خود را گم کرده و به غلط در این جهان آمده است.
مکاتبی بوده و هستند که نسبت به نظام آفرینش با دیده بدبینی می نگرند، نظام موجود را نظام کامل نمی پندارند. و نیز مکتبهایی بوده که آمدن انسان را به این جهان نتیجه یک اشتباه! و از نوع راه گم کردن! می دانند، انسان را موجودی صد در صد بیگانه با جهان و دنیا می شمارند که هیچ گونه پیوند و خویشاوندی با این جهان ندارد، زندانی این جهان است، یوسفی است که به دست برادران دشمن در چاه این جهان محبوس گشته است، تمام مساعی اش باید صرف فرار از این زندان و بیرون آمدن از این چاه گردد.
بدیهی است هنگامی که رابطه انسان با جهان دنیا و طبیعت رابطه زندانی و زندان و به چاه افتاده و چاه است، انسان نمی تواند هدفی جز «خلاصی » داشته باشد.
آنچه از نظر اسلام در رابطه انسان و دنیا «نبایستنی » است و آفت و بیماری در انسان تلقی می شود و اسلام در تعلیمات خویش مبارزه ای بی امان با آن دارد «تعلق » و «وابستگی » انسان به دنیاست ، نه «علاقه » و «ارتباط » او به دنیا، «اسیر زیستی » انسان است ، نه «آزاد زیستی » او، هدف و مقصد قرار گرفتن دنیاست ، نه وسیله و راه واقع شدن آن.
رابطه انسان و دنیا اگر به صورت وابستگی انسان و طفیلی بودنش در آید، موجب محو و نابودی تمام ارزشهای عالی انسان می گردد. ارزش انسان به کمال مطلوب هایی است که جستجو می کند، بدیهی است که اگر فی المثل مطلوبی بالاتر از سیر کردن شکم خودش نداشته باشد و تمام تلاشها و آرزوهایش در همین حد باشد، ارزشی بیشتر از «شکم » نخواهد داشت. این است که علی علیه السلام می فرماید: «آن کس که همه هدفش پر کردن شکم است، ارزشش با آنچه از شکم خارج می گردد برابر است. »
همه سخنها درباره چگونگی ارتباط انسان و جهان است که به چه کیفیت و به [561] چه شکل باشد؟ در یک شکل، انسان محو و قربانی می شود، به تعبیر قرآن – به حکم اینکه هر جوینده در حد پایین تر از هدف و کمال مطلوب خویش است – «اسفل سافلین » می گردد، پست ترین، منحطترین و ساقطترین موجود جهان می شود، تمام ارزشهای عالی و مختصات انسانی او از میان می رود، و در یک شکل دیگر بر عکس، دنیا و اشیاء آن فدای انسان می گردد و در خدمت انسان قرار می گیرد و انسان ارزشهای عالی خویش را باز می یابد. این است که در حدیث قدسی آمده است: « یا ابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی. » همه چیز برای انسان آفریده شده و انسان برای خدا.
آیات قرآنی در باره رابطه انسان و دنیا دو دسته است، یک دسته زمینه و مقدمه گونه ای ست برای دسته دیگر. در حقیقت دسته اول در حکم صغرا و کبرای یک قیاس است و دسته دوم در حکم نتیجه آن.
دسته اول آیاتی است که تکیه بر تغییر و ناپایداری و عدم ثبات این جهان دارد. در این گونه آیات، واقعیت متغیر و ناپایدار و گذرای مادیات آنچنان که هست ارائه می شود، مثلا گیاهی را مثل می آورد که از زمین می روید، ابتدا سبز و خرم است و بالندگی دارد اما پس از چندی به زردی می گراید و خشک می شود و باد حوادث آن را خرد می کند و می شکند و در فضا پراکنده می سازد. آنگاه می فرماید: این است مثل زندگی دنیا.
بدیهی است که انسان چه بخواهد و چه نخواهد، بپسندد یا نپسندد، از نظر زندگی مادی، گیاهی بیش نیست که چنین سرنوشتی قطعی در انتظارش است. اگر بناست که برداشتهای انسان واقع بینانه باشد نه خیالبافانه، و اگر انسان با کشف واقعیت آنچنان که هست می تواند به سعادت خویش نایل گردد نه با فرضهای وهمی [562] و واهی و آرزویی، باید همواره این حقیقت را نصب العین خویش قرار دهد و از آن غفلت نورزد ، این دسته از آیات زمینه است برای اینکه مادیات را از صورت معبودها و کمال مطلوب ها خارج سازد.
در کنار این آیات و بلکه در ضمن این آیات فورا این نکته گوشزد می شود که ولی ای انسان! جهانی دیگر، پایدار و دائم هست، مپندار که آنچه هست همین امور گذرا و غیر قابل هدف قرار گرفتن است، پس زندگی پوچ است و حیات بیهوده است. دسته دوم آیاتی است که صریحا مشکل ارتباط انسان را روشن می کند. در این آیات است که صریحا می بینیم آن شکلی که محکوم شده است «تعلق » یعنی «بستگی » و «اسارت » و «رضایت دادن » و «قناعت کردن » به این امور گذرا و ناپایدار است. این آیات است که جوهر منطق قرآن را در این زمینه روشن می کند:
1. « المال و البنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا » (1).
ثروت و فرزندان آرایش زندگی دنیاست و کارهای پایدار و شایسته (کارهای نیکی که پس از مردن انسان نیز باقی می ماند و نفعش به مردم می رسد) از نظر پاداشی که در نزد پروردگار دارند و از نظر اینکه انسان به آنها دل ببندد و آرزوی خویش را در آنها متمرکز کند، بهتر است.
می بینیم که در این آیه سخن از چیزی است که نهایت آرزوست. نهایت آرزو آن چیزی است که انسان به خاطر او زنده است و بدون آن، زندگی برایش پوچ و بی معنی است.
2. « ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون » (2).
[563] آنان که «امید ملاقات » ما را ندارند (می پندارند زندگی دیگری که در آنجا پرده ها پس می رود و حقایق آشکار می شود در کار نیست! ) و «رضایت داده » و قناعت کرده اند به زندگی دنیا و بدان دل بسته و «آرام گرفته اند» و آنان که از آیات و نشانه های ما غافلند.
در این آیه آنچه نفی شده و «نبایستنی » تلقی شده است «امید به زندگی دیگر نداشتن » و به مادیات «رضایت دادن » و قانع شدن و «آرام گرفتن » است.
3. « فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا. ذلک مبلغهم من العلم » (3).
از آنان که از یاد ما رو گردانده و «جز زندگی دنیا هدف و غایت و مقصدی ندارند» روی برگردان. این است مقدار دانش آنها.
4. « . . . و فرحوا بالحیوة الدنیا و ما الحیوة الدنیا فی الآخرة الا متاع » (4).
. . . آنان به زندگی دنیا «شادمان و دلخوش » شده اند، در صورتی که زندگی دنیا در جنب آخرت جز [متاع ناقابلی] نیست.
5. « یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون » (5).
تنها به «ظواهر و نمودهایی » از زندگی دنیا آگاهی دارند و از آخرت (جهان ماورای نمودها و پدیده ها) بی خبر و ناآگاهند.
از برخی آیات دیگر نیز همین معنی به خوبی استفاده می شود. در همه این آیات آنچه در رابطه انسان و جهان نفی شده و «نبایستنی » تلقی شده این است که دنیا «نهایت آرزو» و شیئی که به آن «رضایت » داده شده و به آن قناعت شده است، شیئی که مایه «دلخوشی » و سرگرمی است و آدمی «آرامش » خویش را در آن می خواهد بیابد، واقع شود. این شکل رابطه است که به جای اینکه دنیا را مورد بهره برداری انسان قرار دهد، انسان را قربانی ساخته و از نسانیت ساقط کرده است.
در نهج البلاغه نیز به پیروی از قرآن به همین دو دسته بر می خوریم. [در] دسته اول – که بیشترین آنهاست – با موشکافیهایی دقیق و تشبیهات و کنایات و استعاراتی بلیغ و آهنگی مؤثر، ناپایداری جهان و غیر قابل دلبستگی [بودن] آن تشریح شده است، و دسته دوم نتیجه گیری است که عینا همان نتیجه گیری قرآن است.
در خطبه 32 مردم را ابتدا به دو گروه تقسیم می کند: اهل دنیا و اهل آخرت. اهل دنیا به نوبه خود به چهار گروه تقسیم شده اند:
گروه اول مردمی آرام و گوسفند صفت می باشند و هیچ گونه تباهکاری (نه به صورت زور و تظاهر و نه به صورت فریب و زیر پرده) از آنها دیده نمی شود، ولی تنها به این دلیل که عرضه اش را ندارند، اینها آرزویش را دارند اما قدرتش را ندارند.
گروه دوم، هم آرزویش را دارند و هم همت و قدرتش را، دامن به کمر زده، پول و ثروت گرد می آورند یا قدرت و حکومت به چنگ می آورند و یا مقاماتی را اشغال می کنند و از هیچ فسادی کوتاهی نمی کنند.
گروه سوم گرگانی هستند در لباس گوسفند، جو فروشانی هستند گندم نما، اهل دنیا اما در سیمای اهل آخرت، سرها را به علامت قدس فرو می افکنند، گامها را کوتاه بر می دارند، جامه را بالا می زنند، در میان مردم آنچنان ظاهر می شوند که اعتمادها را به خود جلب کنند و مرجع امانات مردم قرار گیرند.
گروه چهارم در حسرت آقایی و ریاست به سر می برند و در آتش این آرزو می سوزند اما حقارت نفس، آنان را خانه نشین کرده است و برای اینکه پرده روی این حقارت بکشند به لباس اهل زهد در می آیند.
علی علیه السلام این چهار گروه را علی رغم اختلافاتی که از نظر برخورداری و محرومیت، و از نظر روش و سبک، و از نظر روحیه دارند جمعا یک گروه می داند: اهل دنیا، چرا؟ برای اینکه همه آنها را در یک خصیصه مشترکند و آن اینکه همه آنها مرغانی هستند که به نحوی مادیات دنیا آنها را شکار کرده و از رفتار و پرواز انداخته است، انسانهایی هستند اسیر و برده.
در پایان خطبه به توصیف گروه مقابل (اهل آخرت) می پردازد. در ضمن توصیف این گروه می فرماید: « و لبئس المتجر ان تری الدنیا لنفسک ثمنا. »
بد معامله ای است که شخصیت خود را با جهان برابر کنی و برای همه جهان ارزشی مساوی با انسانیت خویش قائل شوی، جهان را به بهای انسانیت خویش بخری.
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و سایر سخنان پیشوایان دین روشن می شود که اسلام ارزش جهان را پایین نیاورده است، ارزش انسان را بالا برده است، اسلام جهان را برای انسان می خواهد نه انسان را برای جهان، هدف اسلام احیای ارزشهای انسان است نه بی اعتبار کردن ارزشهای جهان.
پی نوشتها :
1 – کهف/46
2 – یونس/7
3 – نجم/29 و 30
4 – رعد/26
5 – روم/7
اهداف متوسط انسان در زندگی همچون اهداف شغلی و خانوادگی و اقتصادی و مانند آن، تا زمانی که در مسیر رسیدن به هدف نهایی توجیه می شود با ارزش است، اما اگر باعث انحراف از هدف نهایی شود بی ارزش یا ضد ارزش تلقی می شود.
هدفداری زندگی انسان:
از نظر اسلام دنیا و خلقت آن پوچ (بیهوده ، بی فایده ) نیست ، بلکه دراری هدف و فایده است ، چنانچه خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید : « الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ » [آل عمران / 191] آنها که در هر حالت، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند و دائم در خلقت آسمان و زمین بیندیشند و گویند: پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدهای، پاک و منزهی، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار.
بندگی حق، هدف از آفرینش و جوهره ی هستی انسان و معنا دهنده ی انسانیت او است: قرآن کریم می فرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ و جن و انسان را نیافریدم جز آنکه مرا بپرستند، یعنی کافی است که فقط بنده خدا باشید تا به همه کمالات نائل شوید.
در سوره بینه نیز می فرماید: وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ؛ مردم هیچ ماموریتى ندارند جز اینکه خالصانه خدای را بپرستند و از پرستش هر چه غیر او است، پرهیز کنند. همین ماموریت واحد انسان را به تمام کمالات مطلوب می رساند.
قرآن در سوره یوسف می فرماید: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ؛ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ؛ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ؛ حکم دادن و (فرمان فرستادن) جز از آنِ خدای نیست. او فرمان داده است که جز وى را نپرستید. این قانون برپادارنده (جوامع بشری) است، ولى بیشتر مردم این حقیقت را درک نمى کنند. و در آیه دیگری می خوانیم: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً؛ و پروردگار تو (این قانون را) مقرّر داشته است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود (همه نوع) نیکى کنید.
از نگاه قرآن، انسان فقط برای توحید آفریده شده است، زیرا تنها از طریق بندگی و یاد خدا رستگار می شود.
آنچه از نظر قرآن و طبعا از نظراسلام نیز مذموم است نه وجود خود جهان و دنیا است و نه «تمایلات و علایق فطری و طبیعی » انسان. در این مکتب، نه جهان بیهوده آفریده شده است و نه انسان راه خود را گم کرده و به غلط در این جهان آمده است.
مکاتبی بوده و هستند که نسبت به نظام آفرینش با دیده بدبینی می نگرند، نظام موجود را نظام کامل نمی پندارند. و نیز مکتبهایی بوده که آمدن انسان را به این جهان نتیجه یک اشتباه! و از نوع راه گم کردن! می دانند، انسان را موجودی صد در صد بیگانه با جهان و دنیا می شمارند که هیچ گونه پیوند و خویشاوندی با این جهان ندارد، زندانی این جهان است، یوسفی است که به دست برادران دشمن در چاه این جهان محبوس گشته است، تمام مساعی اش باید صرف فرار از این زندان و بیرون آمدن از این چاه گردد.
بدیهی است هنگامی که رابطه انسان با جهان دنیا و طبیعت رابطه زندانی و زندان و به چاه افتاده و چاه است، انسان نمی تواند هدفی جز «خلاصی » داشته باشد.
آنچه از نظر اسلام در رابطه انسان و دنیا «نبایستنی » است و آفت و بیماری در انسان تلقی می شود و اسلام در تعلیمات خویش مبارزه ای بی امان با آن دارد «تعلق » و «وابستگی » انسان به دنیاست ، نه «علاقه » و «ارتباط » او به دنیا، «اسیر زیستی » انسان است ، نه «آزاد زیستی » او، هدف و مقصد قرار گرفتن دنیاست ، نه وسیله و راه واقع شدن آن.
رابطه انسان و دنیا اگر به صورت وابستگی انسان و طفیلی بودنش در آید، موجب محو و نابودی تمام ارزشهای عالی انسان می گردد. ارزش انسان به کمال مطلوب هایی است که جستجو می کند، بدیهی است که اگر فی المثل مطلوبی بالاتر از سیر کردن شکم خودش نداشته باشد و تمام تلاشها و آرزوهایش در همین حد باشد، ارزشی بیشتر از «شکم » نخواهد داشت. این است که علی علیه السلام می فرماید: «آن کس که همه هدفش پر کردن شکم است، ارزشش با آنچه از شکم خارج می گردد برابر است. »
همه سخنها درباره چگونگی ارتباط انسان و جهان است که به چه کیفیت و به [561] چه شکل باشد؟ در یک شکل، انسان محو و قربانی می شود، به تعبیر قرآن – به حکم اینکه هر جوینده در حد پایین تر از هدف و کمال مطلوب خویش است – «اسفل سافلین » می گردد، پست ترین، منحطترین و ساقطترین موجود جهان می شود، تمام ارزشهای عالی و مختصات انسانی او از میان می رود، و در یک شکل دیگر بر عکس، دنیا و اشیاء آن فدای انسان می گردد و در خدمت انسان قرار می گیرد و انسان ارزشهای عالی خویش را باز می یابد. این است که در حدیث قدسی آمده است: « یا ابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی. » همه چیز برای انسان آفریده شده و انسان برای خدا.
آیات قرآنی در باره رابطه انسان و دنیا دو دسته است، یک دسته زمینه و مقدمه گونه ای ست برای دسته دیگر. در حقیقت دسته اول در حکم صغرا و کبرای یک قیاس است و دسته دوم در حکم نتیجه آن.
دسته اول آیاتی است که تکیه بر تغییر و ناپایداری و عدم ثبات این جهان دارد. در این گونه آیات، واقعیت متغیر و ناپایدار و گذرای مادیات آنچنان که هست ارائه می شود، مثلا گیاهی را مثل می آورد که از زمین می روید، ابتدا سبز و خرم است و بالندگی دارد اما پس از چندی به زردی می گراید و خشک می شود و باد حوادث آن را خرد می کند و می شکند و در فضا پراکنده می سازد. آنگاه می فرماید: این است مثل زندگی دنیا.
بدیهی است که انسان چه بخواهد و چه نخواهد، بپسندد یا نپسندد، از نظر زندگی مادی، گیاهی بیش نیست که چنین سرنوشتی قطعی در انتظارش است. اگر بناست که برداشتهای انسان واقع بینانه باشد نه خیالبافانه، و اگر انسان با کشف واقعیت آنچنان که هست می تواند به سعادت خویش نایل گردد نه با فرضهای وهمی [562] و واهی و آرزویی، باید همواره این حقیقت را نصب العین خویش قرار دهد و از آن غفلت نورزد ، این دسته از آیات زمینه است برای اینکه مادیات را از صورت معبودها و کمال مطلوب ها خارج سازد.
در کنار این آیات و بلکه در ضمن این آیات فورا این نکته گوشزد می شود که ولی ای انسان! جهانی دیگر، پایدار و دائم هست، مپندار که آنچه هست همین امور گذرا و غیر قابل هدف قرار گرفتن است، پس زندگی پوچ است و حیات بیهوده است. دسته دوم آیاتی است که صریحا مشکل ارتباط انسان را روشن می کند. در این آیات است که صریحا می بینیم آن شکلی که محکوم شده است «تعلق » یعنی «بستگی » و «اسارت » و «رضایت دادن » و «قناعت کردن » به این امور گذرا و ناپایدار است. این آیات است که جوهر منطق قرآن را در این زمینه روشن می کند:
1. « المال و البنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا » (1).
ثروت و فرزندان آرایش زندگی دنیاست و کارهای پایدار و شایسته (کارهای نیکی که پس از مردن انسان نیز باقی می ماند و نفعش به مردم می رسد) از نظر پاداشی که در نزد پروردگار دارند و از نظر اینکه انسان به آنها دل ببندد و آرزوی خویش را در آنها متمرکز کند، بهتر است.
می بینیم که در این آیه سخن از چیزی است که نهایت آرزوست. نهایت آرزو آن چیزی است که انسان به خاطر او زنده است و بدون آن، زندگی برایش پوچ و بی معنی است.
2. « ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون » (2).
[563] آنان که «امید ملاقات » ما را ندارند (می پندارند زندگی دیگری که در آنجا پرده ها پس می رود و حقایق آشکار می شود در کار نیست! ) و «رضایت داده » و قناعت کرده اند به زندگی دنیا و بدان دل بسته و «آرام گرفته اند» و آنان که از آیات و نشانه های ما غافلند.
در این آیه آنچه نفی شده و «نبایستنی » تلقی شده است «امید به زندگی دیگر نداشتن » و به مادیات «رضایت دادن » و قانع شدن و «آرام گرفتن » است.
3. « فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا. ذلک مبلغهم من العلم » (3).
از آنان که از یاد ما رو گردانده و «جز زندگی دنیا هدف و غایت و مقصدی ندارند» روی برگردان. این است مقدار دانش آنها.
4. « . . . و فرحوا بالحیوة الدنیا و ما الحیوة الدنیا فی الآخرة الا متاع » (4).
. . . آنان به زندگی دنیا «شادمان و دلخوش » شده اند، در صورتی که زندگی دنیا در جنب آخرت جز [متاع ناقابلی] نیست.
5. « یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون » (5).
تنها به «ظواهر و نمودهایی » از زندگی دنیا آگاهی دارند و از آخرت (جهان ماورای نمودها و پدیده ها) بی خبر و ناآگاهند.
از برخی آیات دیگر نیز همین معنی به خوبی استفاده می شود. در همه این آیات آنچه در رابطه انسان و جهان نفی شده و «نبایستنی » تلقی شده این است که دنیا «نهایت آرزو» و شیئی که به آن «رضایت » داده شده و به آن قناعت شده است، شیئی که مایه «دلخوشی » و سرگرمی است و آدمی «آرامش » خویش را در آن می خواهد بیابد، واقع شود. این شکل رابطه است که به جای اینکه دنیا را مورد بهره برداری انسان قرار دهد، انسان را قربانی ساخته و از نسانیت ساقط کرده است.
در نهج البلاغه نیز به پیروی از قرآن به همین دو دسته بر می خوریم. [در] دسته اول – که بیشترین آنهاست – با موشکافیهایی دقیق و تشبیهات و کنایات و استعاراتی بلیغ و آهنگی مؤثر، ناپایداری جهان و غیر قابل دلبستگی [بودن] آن تشریح شده است، و دسته دوم نتیجه گیری است که عینا همان نتیجه گیری قرآن است.
در خطبه 32 مردم را ابتدا به دو گروه تقسیم می کند: اهل دنیا و اهل آخرت. اهل دنیا به نوبه خود به چهار گروه تقسیم شده اند:
گروه اول مردمی آرام و گوسفند صفت می باشند و هیچ گونه تباهکاری (نه به صورت زور و تظاهر و نه به صورت فریب و زیر پرده) از آنها دیده نمی شود، ولی تنها به این دلیل که عرضه اش را ندارند، اینها آرزویش را دارند اما قدرتش را ندارند.
گروه دوم، هم آرزویش را دارند و هم همت و قدرتش را، دامن به کمر زده، پول و ثروت گرد می آورند یا قدرت و حکومت به چنگ می آورند و یا مقاماتی را اشغال می کنند و از هیچ فسادی کوتاهی نمی کنند.
گروه سوم گرگانی هستند در لباس گوسفند، جو فروشانی هستند گندم نما، اهل دنیا اما در سیمای اهل آخرت، سرها را به علامت قدس فرو می افکنند، گامها را کوتاه بر می دارند، جامه را بالا می زنند، در میان مردم آنچنان ظاهر می شوند که اعتمادها را به خود جلب کنند و مرجع امانات مردم قرار گیرند.
گروه چهارم در حسرت آقایی و ریاست به سر می برند و در آتش این آرزو می سوزند اما حقارت نفس، آنان را خانه نشین کرده است و برای اینکه پرده روی این حقارت بکشند به لباس اهل زهد در می آیند.
علی علیه السلام این چهار گروه را علی رغم اختلافاتی که از نظر برخورداری و محرومیت، و از نظر روش و سبک، و از نظر روحیه دارند جمعا یک گروه می داند: اهل دنیا، چرا؟ برای اینکه همه آنها را در یک خصیصه مشترکند و آن اینکه همه آنها مرغانی هستند که به نحوی مادیات دنیا آنها را شکار کرده و از رفتار و پرواز انداخته است، انسانهایی هستند اسیر و برده.
در پایان خطبه به توصیف گروه مقابل (اهل آخرت) می پردازد. در ضمن توصیف این گروه می فرماید: « و لبئس المتجر ان تری الدنیا لنفسک ثمنا. »
بد معامله ای است که شخصیت خود را با جهان برابر کنی و برای همه جهان ارزشی مساوی با انسانیت خویش قائل شوی، جهان را به بهای انسانیت خویش بخری.
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و سایر سخنان پیشوایان دین روشن می شود که اسلام ارزش جهان را پایین نیاورده است، ارزش انسان را بالا برده است، اسلام جهان را برای انسان می خواهد نه انسان را برای جهان، هدف اسلام احیای ارزشهای انسان است نه بی اعتبار کردن ارزشهای جهان.
پی نوشتها :
1 – کهف/46
2 – یونس/7
3 – نجم/29 و 30
4 – رعد/26
5 – روم/7