پرسشگر گرامی: برای رسیدن به محبت خدا به مطالب زیر توجه کنید.
معرفت، کلید محبت
انسان از انس است و ما وقتی به خودمان مراجعه می کنیم می بینیم زمینه ی محبت و انس در ما وجود دارد. مثلاً اگر در خانه نشسته باشیم و جلویمان تلویزیون باشد، خیلی دوست داریم فوراً تلویزیون را روشن کنیم و از این کانال به آن کانال تماشا کنیم؛ خسته هم نمی شویم! حتی بعضی بچه ها و شاید بعضی از بزرگ ترها بعضی از این فیلم های کارتونی را ده بار دیده اند اما باز هم برای یازدهمین بار می نشینند و می بینند. انس دارند! اما اگر بخواهیم آماده بشویم و دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانیم؛ نمی شود، یا یک صفحه قرآن با تدبر بخوانیم؛ حالش نیست. دنبال بهانه ای می گردیم تا سراغ کار دیگری برویم. آن کشش و جاذبه ای که ما را به سوی عبادت و انس و محبت واقعی با خدا ببرد، نیست. چه کنیم؟ سؤال ساده اش این است که چه کار کنیم تا خدا را دوست بداریم؟ اگر خدا را دوست داشتیم آن وقت دوست داریم که با او تماس و انس بگیریم و از عبادتش لذت ببریم.
در یک حدیث قدسی حضرت موسی(ع) در حال مناجات با خداوند بود. خدا فرمود: «حَبِّبْنِی إِلَی خَلْقِی»؛ ای موسی کاری کن تا بندگانم مرا دوست بدارند. موسی عرض کرد چه کار کنم؟ خطاب شد نعمت های من را برایشان بیان کن و به یادشان بیاور. این فطری انسان است که اگر کسی به او خدمت کند، او را دوست خواهد داشت. انسان ها توجه ندارند که خدا چه نعمت هایی به آن ها داده است. ارزش نعمت ها را نمی دانند. برای همین محبتشان نسبت به خدا کم است. هر قدر انسان توجهش به نعمت های خدا بیشتر شود به همان اندازه خدا را بیشتر دوست خواهد داشت. در بحث های گذشته اشاره هایی کردیم که تعداد نعمت های خدا برای هر فرد، میل به بی نهایت دارد، چه رسد برای همه ی افراد. هر چه انسان بیشتر بیندیشد، بشناسد و بداند که اینها را خدا به او داده است، او را بیشتر دوست خواهد داشت.
توجه متمرکز و مستمر
اما چرا یک وقت هم که حالتِ محبتی در دلمان پیدا شد، باز فراموش می شود؟ نظیر اینکه آدم در محبت های عادی وقتی نسبت به کسی محبت پیدا می کند، صرف اینکه بداند او چه صفات خوبی دارد، کافی نیست برای اینکه دوستش بدارد، ولو خوشش بیاید. دوست داشتن یک حالت ثباتی دارد و تنها یک احساس نیست. دوست داشتن به این معناست که اگر محبوب را نبیند، دلش برای او تنگ می شود و در مقام این بر می آید که به سراغش برود و اظهار کوچکی کند. دوست داشتن لوازمی دارد. در مقابلش اگر انسان بخواهد یک حالتِ ثبات در دوست داشتن داشته باشد، باید علاوه بر دانستن خوبی ها و خدمت ها، یک توجهِ متمرکز و مستمر داشته باشد. اگر انسان هر روز بتواند به آن منشأ محبت توجه کند، باعث می شود که محبت در دلش ثابت بماند تا دیگر نتواند از بند آن محبت آزاد شود. پس غیر از دانستن نعمت های خدا، توجه مستمر لازم است، «اذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً». توجه هر چقدر متمرکزتر باشد و هر چه استمرار بیشتری داشته باشد، محبت بیشتری پیدا می شود.
زدودن اغیار
وقتی دوست داشتن چیزهای دیگر غالب شد، محبت خدا کمرنگ می شود. تا جایی که ناگهان می بیند حتی یاد خدا هم چنان لذتی برایش ندارد. نماز خواندن، زیارت پیغمبر اکرم(ص) و ائمه ی اطهار(ع) هم چندان جاذبه ای برایش ندارد. برای این است که شهوات، عوامل نفسانی و گرایش های شیطانی آمده و جای محبت خدا را گرفته است. «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ». ظرفیت محبت در قلب و دل انسان محدود است. همه چیز در آن جا نمی شود. برای رسیدن به محبت خدا، باید اول به نعمت های خدا توجه کنیم.
به چیزهای خوبی که به ما داده و الطافی که به ما داشته است. یکی از نعمت هایی که باید همیشه توجه داشته باشیم، این است که خداوند زود ما را به خاطر اعمالمان کیفر نمی کند و با توبه و استغفار گذشت می کند. وسایلی را فراهم می کند تا به طرف او کشیده شویم. تنها همین نعمت های ظاهری نیست که خدا در اختیار ما قرار داده است. تدبیرهایی که خدا می کند تا انسان از شیطان و عوامل فساد به طرف نور کشیده شود، ارزشش از نعمت های محسوس خیلی بیشتر است. ما حالا قدرش را نمی دانیم، اما وقتی توجه پیدا کنیم طبعاً خدا را دوست خواهیم داشت؛ به شرط اینکه این توجه استمرار داشته باشد و حتی المقدور سعی کنیم تمرکز پیدا کنیم. باید این دو عامل به معرفتِ به خوبی های خدا، ضمیمه شود. انسان باید سعی کند در آن حالی که به خدا توجه دارد، به چیزهای دیگر توجه نداشته باشد. مطلوب بودن حضور قلب در نماز، برای این است که آدم تمرکز داشته باشد تا در ذهنش کارها و هوس های دیگر رژه نرود. اگر تمرکز پیدا کرد، اثر آن چیزی که به آن توجه کرده مضاعف خواهد شد. اینها برای این است که خدا را بهتر بشناسیم و خوبی هایش را بهتر درک کنیم، تا بعد به اندازه ی درکمان با شرایطِ خاصش نسبت به خدا محبت پیدا کنیم.
ادراک حُسن
ولی محبت خدا منحصر به این راهی که عرض شد، نیست. بندگانی هستند که چون خدا خودش صفات خوبی دارد دوستش دارند. صرفنظر از اینکه آن خوبی ها به آن ها رسیده باشد یا نه، اینها در واقع در افعال خدا فکر می کنند. البته این کارِ لطیف تر و عمیق تری است و کار هر کسی هم نیست. غالباً وقتی بخواهیم صفات خدا را درک کنیم، باید صفات فعلی اش را، در ارتباطی که با ما دارد درک کنیم. اما آن صفاتی که مربوط به ذات خداست، مانند درک کمال محض بودن خدا، جمال محض بودن، نداشتن هیچ نقص و عیب، کار مشکل تری است. مثلاً اسم یک شخصی را بشنوید که کمالاتی یا نبوغی دارد؛ (مثل حاتم طایی که حتی چیزی از او به ما نرسیده است) همین اندازه انسان دوستش دارد. یا اگر کسی خیلی عادل بوده، ولو عدلش به ما هم نرسد، اما وقتی بدانیم چقدر عادل است _مانند حضرت امیرالمؤمنین (ع)_ محبتش در قلب ما نفوذ می کند.
اصلاً همین محبت هایی که داریم غالباً از همین راههاست. از این که پی می بریم صفات عالی و خوبی که در اهلبیت(ع) وجود داشته است؛ ولو آن آثار بالفعل به ما نرسیده باشد. همین که آدم بفهمد امیرالمؤمنین (ع) وارد خانه ای شد و برای پیرزنی تنور روشن کرد و نان پخت و بچه هایش را نگه داشت، در دل انسان احساس محبت فوق العاده ای پیدا می شود. اینها در واقع فکر در صفات است؛ این بالاتر از این است که انسان به خاطر اینکه احسانی به خودش شده کسی را دوست بدارد. او را دوست می دارد، چون خوب است؛ نه چون به من خوبی کرده! آن اولی مستوجب شکر است و این مستوجب حمد. محبتش هم لطیف تر و ثابت تر و ارزشمندتر است. اکنون اگر کسانی این گونه شدند خدا به آن ها چه می دهد و به چه انوار و حقایق و معارفی نائل می شوند؟ او می داند و بس!
پس باید به هر اندازه که می توانیم معرفتمان را نسبت به خدای متعال زیاد کنیم. اگر معرفت به افعالش نسبت به خودمان پیدا کنیم، بعد سایر افعال خوبش و بالاخره صفات جمال و جلال الهی، عظمت الهی و رحمت عام او را و نیز رحمت های خاصی را که نسبت به اولیاءش دارد، درک کنیم، محبت ما در هر قدم بیشتر می شود.
چگونه به خداوند بیشتر علاقه پیدا کنیم؟
اولا اگر انسان معرفت پیدا کند محبّت هم پیدا می شود و وقتى محبّت پیدا شد انسان نمى تواند به یاد محبوبش نباشد. لذا کوشش کنید معرفتتان را به ذات مقدّس پروردگار از طریق فکر در آیات آفاقیه و انفسیه زیاد کنید. مقدارى در خودتان فکر کنید، در نعمتهاى پروردگار فکر کنید، یک مقدارى هم از روایات و گفته هاى دانشمندان کمک بگیرید چون وقتى معرفت زیاد شود خواهى نخواهى محبّت هم زیاد می شود.
اینها که عشق مجازى دارند همین طور که نشسته اند دائم به فکر معشوقشان هستند و حتّى یک لحظه هم مخصوصا اگر دور از هم افتاده باشند از یاد یکدیگر غافل نمی شوند. چنین حالتى اگر پیدا شود انسان همیشه یاد خدا هست و او را فراموش نمی کند. یکى از صفات مؤمن و علائم مؤمن این است که خداوند را بیشتر از همه چیز دوست داشته باشد.
کسانى که ایمان به خداوند دارند حبّشان به خداى تعالى شدیدتر است تا دیگر افراد و نقطه ی حسّاس محبّتشان تعلّق به ذات اقدس متعال دارد و هر چیزى که تعلّقش به خداوند بیشتر باشد آن چیز را بیشتر دوست دارند. اگر محبّت انسان حساب شده باشد طبعا محبّت و علاقه به متعلّقات محبوب هم دارد. یعنى هر چیزى که تعلّقش به محبوب بیشتر باشد بیشتر دوست دارد و هر چیزى که تعلّقش به محبوب کمتر باشد کمتر دوست دارد.
ثانیا باید بدانیم که محبت به خداوند بدون اطاعت و عبادت خدا امکان پذیر نیست. البته عبادت دو مرحله دارد انجام واجبات و ترک محرمات و انجام مستحبات و ترک مکروحات.
مرحله دوم همان مرحله عشق عرفانی است. مستحب از حب است، یعنی اعمالی که انسان از روی محبت انجام می دهد. انجام مستحبات در حقیقت عشق ورزی با محبوب هستی است و راه نهایی رابطه عاشقانه با خداوند و تقویت محبت به او است.
ما می گوییم خدا را دوست داریم در حالى که در عمل شاید خداوند در صف آخر باشد! به جهت اینکه ما محبّتمان به هر چیزى بیشتر باشد به همان چیز بیشتر اهمیت مى دهیم. مثلاً گاهى انسان به خاطر زن و فرزند و زندگى و حتّى رفیق به معصیت می افتد و گاه گاهى هم متوجّه معصیتش می شود و بعد هم می گوید: خدا چه کار کند فلانى را که مرا به معصیت انداخت!
خداى تعالى در آیه اى از قول بندگانش در روز قیامت می فرماید: اى کاش من با فلانى دوست نمی شدم چرا که مرا از خداوند دور کرد. البتّه درست است که رفیق بد انسان را از خدا غافل می کند ولى اگر انسان قوى باشد و داراى قدرت روحى باشد او باید رفیقش را به خدا نزدیک کند و در آن شخص تأثیر بگذارد.
خیلى از افراد بودند که با داشتن رفیق خوب به خداوند عزّوجل نزدیک شدند. کسى که ضعیف است تحت تأثیر شخص قوى قرار می گیرد و اگر انسان قوى باشد باید محیط را تحت تأثیر خودش قرار دهد و یا لااقل آن قدر محکم باشد که دیگران در او اثر نگذارند. محبّت زن و فرزند و مال و ثروت نباید انسان را از خداوند دور کند بلکه اینها باید وسیله اى باشند که انسان را به خداوند نزدیک کنند.
خداى تعالى در قرآن شریف می فرماید: بگو آیا پدران و یا فرزندانتان و یا اموالتان نزد شما محبوب ترند یا خدا؟ اگر کسى محبّت به خدا نداشته باشد آن طورى که باید داشته باشد و در این مرحله بماند مثل مرده اى است متحرّک که در مادّیت و محبّت به غیر خدا مرده است، در حالى که انسان باید به خداوند و بعد به متعلّقاتش عشق بورزد. متعلّقات خداوند که هستند؟ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام .
کسى که می خواهد به سوى ربّش راهى پیدا کند، راه واقعى توحید را پیدا کند باید اظهار محبّت به فرزندان پیامبر صلی الله علیه وآله بکند. مهمترین راه رسیدن به محبت خدا اظهار محبّت به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد.
تقویت محبت خداوند در حدیث معراج:
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً وَ یَتَوَکَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْکِىَ کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هَواهُ وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَ الزُّهْدَ جَلیساً وَالْعُلَماءَ اَحِبّاءً والْفُقراءَ رُفَقاءً وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ الْعاصینَ فِراراً وَ یَشْتَغِلَ بِذِکْرى اِشْتِغالا وَ یُکْثِرَ التَّسْبیحَ دائِماً وَ یَکُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالوَعْدِ وافِیاً وَ یَکُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فى الصَّلوةِ ذاکِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجْتَهِداً وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیساً.
یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِکَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ عَلَیْکَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
در یک جمع بندى مىتوان مطالبى را که در حدیث معراج ذکر شده، به دو بخش کلى تقسیم کرد: بخش اول مربوط به حرکت انسان به سوى خداست که این حرکت از آغاز با جدیت، تلاش و کوشش انسان شروع مىگردد و به جایى مىانجامد که قلب انسان را لایق دریافت محبت الهى مىسازد. و در صدد بیان این است که انسان چه کند تا موانع را کنار زده، به مقام محبت الهى دست یابد.
اما بخش دوم مربوط به این است که بعد از رسیدن به محبت خدا و رسوخ آن در دل، چگونه خداوند انسان را به پیش مىبرد و بالاخره سرانجام و عاقبت انسان چه خواهد شد؟ به تعبیر دیگر مىتوان گفت محور گفتگوها در این حدیث، محبت خداست: بخشى درباره مقدمات تحصیل محبت و بخش دیگر مربوط به آثار و نتایج محبت خداوند.
.
رابطه عبادت با محبت خدا
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً» اى محمد؛ چنان نیست که هر کس گفت خدا را دوست مىدارم، دوستدار من است، مگر اینکه به اندکى غذا اکتفا کند و به مختصر لباسى قناعت جوید و خوابش به سجده باشد و قیام نماز را طول دهد و به سکوت روى آورد.
مدعیان محبت خدا فراوانند، چرا که هر کالاى نفیسى مدعى فراوان دارد و چه کالایى نفیستر از محبت خداست؟ همه پیروان ادیان و مکتبهاى الهى دم از محبت خدا مىزنند، اما چنان نیست که همه به واقع، دوستدار خدا باشند.
محبت خدا آثار و فرایندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست. از جمله آن آثار که در این حدیث ذکر شده، اکتفا به غذاى اندک است. خداوند مىفرماید: کسى مرا دوست مىدارد که در دنیا به غذا و قوتى که براى ادامه حیات و زندگى او ضرورى است، بسنده کند و توجهى به لذایذ و عیش و نوش دنیا نداشته، تنها در اندیشه انجام وظایف خود باشد و نیز براى خود لباس ارزان قیمت برگزیند، نه لباس فاخر و گران قیمت.
نیز آن قدر در سجده بماند که خوابش ببرد و نمازش را طولانى گرداند و پیوسته با سکوت ملازم گردد. ارتباط برخى از آن رفتارها با محبت خدا روشن است، ولى برخى دیگر نیاز به توضیح دارد: اینکه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازهاى غذا تناول کند که براى سلامتى و توان مندى او ضرورى است و در گزینش لباس مقتصدانه رفتار کند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران قیمت نباشد، بدین جهت است که براى تحصیل و به دست آوردن آنها باید وقت و سرمایه و نیرو صرف گردد.
براى تهیه غذا و لباس بهتر باید پول بیشترى به دست آورد و شکى نیست که زیاده طلبى در این امور بدین معناست که گوشه دلش به دنیا بند است و غیر از خدا به امور دیگر نیز علاقه دارد. از اینکه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذیذى تناول کند، معلوم مىگردد دلش متوجه لذایذ دنیا، خوراک و پوشاک است و مسلماً چنین دلى جایگاه محبت خدا نیست.
رابطه سجده و قیام طولانى با محبت خدا خیلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مىدارد هر چه بیشتر با او انس گیرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، سعى مىکند بیشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمىگردد.
اگر انسان از طولانى گشتن نماز خسته مىشود و مىخواهد هر چه زودتر نمازش تمام شود، معلوم مىشود محبت خدا در دلش رسوخ نکرده است و با خدا انس ندارد والا از نماز خسته نمىشد؛ مگر عاشق از مجالست و گفتگو و انس با معشوق خود خسته مىشود؟! در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است که آن قدر قیام نماز را طول مىدادند که پاهاى مبارکشان ورم مىکرد و آن قدر سجده ایشان طول مىکشید که از حال مىرفتند!
در احوال اویس قرنى، صحابى پاکباخته رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز آمده است که گاهى شبها را تا صبح به سجده مىگذراند و مىگفت: «هذِهِ لَیْلَةُ السُّجُودِ» و گاهى شب را تا صبح به رکوع مىگذراند و مىفرمود: «هذِهِ لَیْلَةُ الرُّکُوعِ» و نیز گاهى شبها را به قیام مى گذراند.
در داستان مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى(رحمه الله) آمده که چگونه شبها کنار بارگاه رضوى، به مناجات مىپرداخت و از خود بى خود مىگشت. برخى از بزرگان، علما و مراجع در حرم امام حسین(علیه السلام) و مشهد رضوى و در سایر مزار شریف بزرگان دین، از شب تا صبح قرآن را ختم مىکردند.
پس وقتى عشق و محبت زیاد باشد، خستگى معنا ندارد و هر چه انسان بیشتر با خدا انس گیرد بیشتر لذت مىبرد. از جمله سفارش هاى خداوند، در این بخش پایانى حدیث، رعایت سکوت است: طبیعى است وقتى انسان کسى را دوست مىدارد، پیوسته مىخواهد دلش متوجه او باشد و سعى مىکند در حضور او توجهاش بدو متمرکز گردد، در غیاب او نیز یاد او بر دلش حاکم است. بدیهى است براى رسیدن به این منظور باید سکوت پیشه سازد، چون حرف زدن برجسته ترین عاملى است که موجب پراکندگى خاطر و حواس مىگردد.
یکى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سؤال کرد: چه کنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: کم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمرکز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید کم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مىزند توجهاش به این سو و آن سو جلب مىگردد و پراکنده خاطر گشته، نمىتواند توجهاش را متمرکز سازد.
پس دوستان خدا با سکوت ملازمند، چرا که دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراکنده مىگردد. «وَ یَتَوَکَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْکِىَ کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هواهُ» (دوستدار من کسى است که) بر من توکل نماید و زیاد بگرید و کم بخندد و با هواى خود مخالفت کند.
رابطه گریه با محبت خدا:
کسى که در آغاز راه است و مىخواهد در مسیر خدا قرار گیرد و محبت او را به سوى خود جلب کند، باید از خوف خدا گریه کند، چون هنوز پاک نگردیده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگرید و توبه کامل نکند، دلش از آلودگى ها و گناه پاک نمىگردد ـ گریه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مىشوید ـ و پس از پاک گشتن ازگناهان ورسیدن به محبوب،از شوق وصول ورسیدن به محبوب زیاد مى گرید.
درباره حضرت شعیب، على نبینا و آله و علیه السلام، آمده است که ایشان صد سال گریست تا چشمانش نابینا گشت، خداى متعال به او وحى کرد:اى شعیب؛ چرا اینقدر گریه مىکنى؟ اگر از ترس عذاب من مىگریى، من جهنم را بر تو حرام کردم و اگر از شوق بهشت مىگریى، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم.
حضرت شعیب عرض کرد: خدایا؛ تو مىدانى که گریه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلکه به جهت شوق لقاى توست (شکى نیست که خدا از نهان شعیب آگاه بود و نیازى به پاسخ شعیب نبود، بلکه این گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است).
خدا فرمود: راست گفتى، از این پس کلیم خود را خادم تو قرار مىدهم! از سوئى حضرت موسى از مصر فرار کرد و به مَدین نزد شعیب رفت و در مقابل ازدواج با یکى از دختران شعیب، قرار داد بست که ده سال در آنجا بماند و به شعیب خدمت کند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گیرد.
پس از نابینا گشتن شعیب و ناتوانى از انجام کارها، خداى متعال کلیم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ که گرچه در آن زمان پیامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پیامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعیب به پاس عشق و محبت به خدا چنین لیاقتى یافت که پیامبرى چون موسى، ده سال به او خدمت کند، شاید همین خدمتهاى موسى به شعیب باعث گردید به مقام رسالت نایل گردد.
پس کسى که زیاد گریه مىکند، مجال خندیدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندک است، آن هم براى خوشحال کردن دیگران. چنان شوق دیدار خدا بر دلشان مستولى است که در این دنیا به هیچ چیز دل خوش نمىشوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافیان و براى این است که دیگران را اندوهگین نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است که با شادى هاى دنیا محو نمىگردد و تنها آن حزن با رسیدن به لقاى خداوند، برطرف مىشود.
همچنین کسى که خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مىکند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمىشود. پس براى رسیدن به خدا باید پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطیع اوست، نمىتواند دوستدار خدا گردد.
حد اعلای محبت
حد بالایش را هم در قرآن می فرماید: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»؛ مؤمنین حبّشان نسبت به خدا از همه چیز شدیدتر است. نمی فرماید فقط خدا را دوست دارند، اگر اینطور باشد، به قول آن آقا، علی می ماند و حوضش! اگر قرار بود مؤمن فقط خدا را دوست داشته باشد و ذره ای از محبت غیر خدا در دلش راهی نداشته باشد مگر این که همان هم در مسیر و به خاطر خدا باشد، این را فقط باید در حضرت علی(ع) جستجو کرد. اکثر مؤمنین به این حد نمی توانند دلشان را خالص و مخصوص خدا کنند. ولی دست کم به این اندازه باید باشد که محبت خدا، مغلوب محبت های دیگر نباشد.
معرفت، کلید محبت
انسان از انس است و ما وقتی به خودمان مراجعه می کنیم می بینیم زمینه ی محبت و انس در ما وجود دارد. مثلاً اگر در خانه نشسته باشیم و جلویمان تلویزیون باشد، خیلی دوست داریم فوراً تلویزیون را روشن کنیم و از این کانال به آن کانال تماشا کنیم؛ خسته هم نمی شویم! حتی بعضی بچه ها و شاید بعضی از بزرگ ترها بعضی از این فیلم های کارتونی را ده بار دیده اند اما باز هم برای یازدهمین بار می نشینند و می بینند. انس دارند! اما اگر بخواهیم آماده بشویم و دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانیم؛ نمی شود، یا یک صفحه قرآن با تدبر بخوانیم؛ حالش نیست. دنبال بهانه ای می گردیم تا سراغ کار دیگری برویم. آن کشش و جاذبه ای که ما را به سوی عبادت و انس و محبت واقعی با خدا ببرد، نیست. چه کنیم؟ سؤال ساده اش این است که چه کار کنیم تا خدا را دوست بداریم؟ اگر خدا را دوست داشتیم آن وقت دوست داریم که با او تماس و انس بگیریم و از عبادتش لذت ببریم.
در یک حدیث قدسی حضرت موسی(ع) در حال مناجات با خداوند بود. خدا فرمود: «حَبِّبْنِی إِلَی خَلْقِی»؛ ای موسی کاری کن تا بندگانم مرا دوست بدارند. موسی عرض کرد چه کار کنم؟ خطاب شد نعمت های من را برایشان بیان کن و به یادشان بیاور. این فطری انسان است که اگر کسی به او خدمت کند، او را دوست خواهد داشت. انسان ها توجه ندارند که خدا چه نعمت هایی به آن ها داده است. ارزش نعمت ها را نمی دانند. برای همین محبتشان نسبت به خدا کم است. هر قدر انسان توجهش به نعمت های خدا بیشتر شود به همان اندازه خدا را بیشتر دوست خواهد داشت. در بحث های گذشته اشاره هایی کردیم که تعداد نعمت های خدا برای هر فرد، میل به بی نهایت دارد، چه رسد برای همه ی افراد. هر چه انسان بیشتر بیندیشد، بشناسد و بداند که اینها را خدا به او داده است، او را بیشتر دوست خواهد داشت.
توجه متمرکز و مستمر
اما چرا یک وقت هم که حالتِ محبتی در دلمان پیدا شد، باز فراموش می شود؟ نظیر اینکه آدم در محبت های عادی وقتی نسبت به کسی محبت پیدا می کند، صرف اینکه بداند او چه صفات خوبی دارد، کافی نیست برای اینکه دوستش بدارد، ولو خوشش بیاید. دوست داشتن یک حالت ثباتی دارد و تنها یک احساس نیست. دوست داشتن به این معناست که اگر محبوب را نبیند، دلش برای او تنگ می شود و در مقام این بر می آید که به سراغش برود و اظهار کوچکی کند. دوست داشتن لوازمی دارد. در مقابلش اگر انسان بخواهد یک حالتِ ثبات در دوست داشتن داشته باشد، باید علاوه بر دانستن خوبی ها و خدمت ها، یک توجهِ متمرکز و مستمر داشته باشد. اگر انسان هر روز بتواند به آن منشأ محبت توجه کند، باعث می شود که محبت در دلش ثابت بماند تا دیگر نتواند از بند آن محبت آزاد شود. پس غیر از دانستن نعمت های خدا، توجه مستمر لازم است، «اذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً». توجه هر چقدر متمرکزتر باشد و هر چه استمرار بیشتری داشته باشد، محبت بیشتری پیدا می شود.
زدودن اغیار
وقتی دوست داشتن چیزهای دیگر غالب شد، محبت خدا کمرنگ می شود. تا جایی که ناگهان می بیند حتی یاد خدا هم چنان لذتی برایش ندارد. نماز خواندن، زیارت پیغمبر اکرم(ص) و ائمه ی اطهار(ع) هم چندان جاذبه ای برایش ندارد. برای این است که شهوات، عوامل نفسانی و گرایش های شیطانی آمده و جای محبت خدا را گرفته است. «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ». ظرفیت محبت در قلب و دل انسان محدود است. همه چیز در آن جا نمی شود. برای رسیدن به محبت خدا، باید اول به نعمت های خدا توجه کنیم.
به چیزهای خوبی که به ما داده و الطافی که به ما داشته است. یکی از نعمت هایی که باید همیشه توجه داشته باشیم، این است که خداوند زود ما را به خاطر اعمالمان کیفر نمی کند و با توبه و استغفار گذشت می کند. وسایلی را فراهم می کند تا به طرف او کشیده شویم. تنها همین نعمت های ظاهری نیست که خدا در اختیار ما قرار داده است. تدبیرهایی که خدا می کند تا انسان از شیطان و عوامل فساد به طرف نور کشیده شود، ارزشش از نعمت های محسوس خیلی بیشتر است. ما حالا قدرش را نمی دانیم، اما وقتی توجه پیدا کنیم طبعاً خدا را دوست خواهیم داشت؛ به شرط اینکه این توجه استمرار داشته باشد و حتی المقدور سعی کنیم تمرکز پیدا کنیم. باید این دو عامل به معرفتِ به خوبی های خدا، ضمیمه شود. انسان باید سعی کند در آن حالی که به خدا توجه دارد، به چیزهای دیگر توجه نداشته باشد. مطلوب بودن حضور قلب در نماز، برای این است که آدم تمرکز داشته باشد تا در ذهنش کارها و هوس های دیگر رژه نرود. اگر تمرکز پیدا کرد، اثر آن چیزی که به آن توجه کرده مضاعف خواهد شد. اینها برای این است که خدا را بهتر بشناسیم و خوبی هایش را بهتر درک کنیم، تا بعد به اندازه ی درکمان با شرایطِ خاصش نسبت به خدا محبت پیدا کنیم.
ادراک حُسن
ولی محبت خدا منحصر به این راهی که عرض شد، نیست. بندگانی هستند که چون خدا خودش صفات خوبی دارد دوستش دارند. صرفنظر از اینکه آن خوبی ها به آن ها رسیده باشد یا نه، اینها در واقع در افعال خدا فکر می کنند. البته این کارِ لطیف تر و عمیق تری است و کار هر کسی هم نیست. غالباً وقتی بخواهیم صفات خدا را درک کنیم، باید صفات فعلی اش را، در ارتباطی که با ما دارد درک کنیم. اما آن صفاتی که مربوط به ذات خداست، مانند درک کمال محض بودن خدا، جمال محض بودن، نداشتن هیچ نقص و عیب، کار مشکل تری است. مثلاً اسم یک شخصی را بشنوید که کمالاتی یا نبوغی دارد؛ (مثل حاتم طایی که حتی چیزی از او به ما نرسیده است) همین اندازه انسان دوستش دارد. یا اگر کسی خیلی عادل بوده، ولو عدلش به ما هم نرسد، اما وقتی بدانیم چقدر عادل است _مانند حضرت امیرالمؤمنین (ع)_ محبتش در قلب ما نفوذ می کند.
اصلاً همین محبت هایی که داریم غالباً از همین راههاست. از این که پی می بریم صفات عالی و خوبی که در اهلبیت(ع) وجود داشته است؛ ولو آن آثار بالفعل به ما نرسیده باشد. همین که آدم بفهمد امیرالمؤمنین (ع) وارد خانه ای شد و برای پیرزنی تنور روشن کرد و نان پخت و بچه هایش را نگه داشت، در دل انسان احساس محبت فوق العاده ای پیدا می شود. اینها در واقع فکر در صفات است؛ این بالاتر از این است که انسان به خاطر اینکه احسانی به خودش شده کسی را دوست بدارد. او را دوست می دارد، چون خوب است؛ نه چون به من خوبی کرده! آن اولی مستوجب شکر است و این مستوجب حمد. محبتش هم لطیف تر و ثابت تر و ارزشمندتر است. اکنون اگر کسانی این گونه شدند خدا به آن ها چه می دهد و به چه انوار و حقایق و معارفی نائل می شوند؟ او می داند و بس!
پس باید به هر اندازه که می توانیم معرفتمان را نسبت به خدای متعال زیاد کنیم. اگر معرفت به افعالش نسبت به خودمان پیدا کنیم، بعد سایر افعال خوبش و بالاخره صفات جمال و جلال الهی، عظمت الهی و رحمت عام او را و نیز رحمت های خاصی را که نسبت به اولیاءش دارد، درک کنیم، محبت ما در هر قدم بیشتر می شود.
چگونه به خداوند بیشتر علاقه پیدا کنیم؟
اولا اگر انسان معرفت پیدا کند محبّت هم پیدا می شود و وقتى محبّت پیدا شد انسان نمى تواند به یاد محبوبش نباشد. لذا کوشش کنید معرفتتان را به ذات مقدّس پروردگار از طریق فکر در آیات آفاقیه و انفسیه زیاد کنید. مقدارى در خودتان فکر کنید، در نعمتهاى پروردگار فکر کنید، یک مقدارى هم از روایات و گفته هاى دانشمندان کمک بگیرید چون وقتى معرفت زیاد شود خواهى نخواهى محبّت هم زیاد می شود.
اینها که عشق مجازى دارند همین طور که نشسته اند دائم به فکر معشوقشان هستند و حتّى یک لحظه هم مخصوصا اگر دور از هم افتاده باشند از یاد یکدیگر غافل نمی شوند. چنین حالتى اگر پیدا شود انسان همیشه یاد خدا هست و او را فراموش نمی کند. یکى از صفات مؤمن و علائم مؤمن این است که خداوند را بیشتر از همه چیز دوست داشته باشد.
کسانى که ایمان به خداوند دارند حبّشان به خداى تعالى شدیدتر است تا دیگر افراد و نقطه ی حسّاس محبّتشان تعلّق به ذات اقدس متعال دارد و هر چیزى که تعلّقش به خداوند بیشتر باشد آن چیز را بیشتر دوست دارند. اگر محبّت انسان حساب شده باشد طبعا محبّت و علاقه به متعلّقات محبوب هم دارد. یعنى هر چیزى که تعلّقش به محبوب بیشتر باشد بیشتر دوست دارد و هر چیزى که تعلّقش به محبوب کمتر باشد کمتر دوست دارد.
ثانیا باید بدانیم که محبت به خداوند بدون اطاعت و عبادت خدا امکان پذیر نیست. البته عبادت دو مرحله دارد انجام واجبات و ترک محرمات و انجام مستحبات و ترک مکروحات.
مرحله دوم همان مرحله عشق عرفانی است. مستحب از حب است، یعنی اعمالی که انسان از روی محبت انجام می دهد. انجام مستحبات در حقیقت عشق ورزی با محبوب هستی است و راه نهایی رابطه عاشقانه با خداوند و تقویت محبت به او است.
ما می گوییم خدا را دوست داریم در حالى که در عمل شاید خداوند در صف آخر باشد! به جهت اینکه ما محبّتمان به هر چیزى بیشتر باشد به همان چیز بیشتر اهمیت مى دهیم. مثلاً گاهى انسان به خاطر زن و فرزند و زندگى و حتّى رفیق به معصیت می افتد و گاه گاهى هم متوجّه معصیتش می شود و بعد هم می گوید: خدا چه کار کند فلانى را که مرا به معصیت انداخت!
خداى تعالى در آیه اى از قول بندگانش در روز قیامت می فرماید: اى کاش من با فلانى دوست نمی شدم چرا که مرا از خداوند دور کرد. البتّه درست است که رفیق بد انسان را از خدا غافل می کند ولى اگر انسان قوى باشد و داراى قدرت روحى باشد او باید رفیقش را به خدا نزدیک کند و در آن شخص تأثیر بگذارد.
خیلى از افراد بودند که با داشتن رفیق خوب به خداوند عزّوجل نزدیک شدند. کسى که ضعیف است تحت تأثیر شخص قوى قرار می گیرد و اگر انسان قوى باشد باید محیط را تحت تأثیر خودش قرار دهد و یا لااقل آن قدر محکم باشد که دیگران در او اثر نگذارند. محبّت زن و فرزند و مال و ثروت نباید انسان را از خداوند دور کند بلکه اینها باید وسیله اى باشند که انسان را به خداوند نزدیک کنند.
خداى تعالى در قرآن شریف می فرماید: بگو آیا پدران و یا فرزندانتان و یا اموالتان نزد شما محبوب ترند یا خدا؟ اگر کسى محبّت به خدا نداشته باشد آن طورى که باید داشته باشد و در این مرحله بماند مثل مرده اى است متحرّک که در مادّیت و محبّت به غیر خدا مرده است، در حالى که انسان باید به خداوند و بعد به متعلّقاتش عشق بورزد. متعلّقات خداوند که هستند؟ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام .
کسى که می خواهد به سوى ربّش راهى پیدا کند، راه واقعى توحید را پیدا کند باید اظهار محبّت به فرزندان پیامبر صلی الله علیه وآله بکند. مهمترین راه رسیدن به محبت خدا اظهار محبّت به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد.
تقویت محبت خداوند در حدیث معراج:
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً وَ یَتَوَکَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْکِىَ کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هَواهُ وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَ الزُّهْدَ جَلیساً وَالْعُلَماءَ اَحِبّاءً والْفُقراءَ رُفَقاءً وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ الْعاصینَ فِراراً وَ یَشْتَغِلَ بِذِکْرى اِشْتِغالا وَ یُکْثِرَ التَّسْبیحَ دائِماً وَ یَکُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالوَعْدِ وافِیاً وَ یَکُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فى الصَّلوةِ ذاکِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجْتَهِداً وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیساً.
یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِکَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ عَلَیْکَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
در یک جمع بندى مىتوان مطالبى را که در حدیث معراج ذکر شده، به دو بخش کلى تقسیم کرد: بخش اول مربوط به حرکت انسان به سوى خداست که این حرکت از آغاز با جدیت، تلاش و کوشش انسان شروع مىگردد و به جایى مىانجامد که قلب انسان را لایق دریافت محبت الهى مىسازد. و در صدد بیان این است که انسان چه کند تا موانع را کنار زده، به مقام محبت الهى دست یابد.
اما بخش دوم مربوط به این است که بعد از رسیدن به محبت خدا و رسوخ آن در دل، چگونه خداوند انسان را به پیش مىبرد و بالاخره سرانجام و عاقبت انسان چه خواهد شد؟ به تعبیر دیگر مىتوان گفت محور گفتگوها در این حدیث، محبت خداست: بخشى درباره مقدمات تحصیل محبت و بخش دیگر مربوط به آثار و نتایج محبت خداوند.
.
رابطه عبادت با محبت خدا
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً» اى محمد؛ چنان نیست که هر کس گفت خدا را دوست مىدارم، دوستدار من است، مگر اینکه به اندکى غذا اکتفا کند و به مختصر لباسى قناعت جوید و خوابش به سجده باشد و قیام نماز را طول دهد و به سکوت روى آورد.
مدعیان محبت خدا فراوانند، چرا که هر کالاى نفیسى مدعى فراوان دارد و چه کالایى نفیستر از محبت خداست؟ همه پیروان ادیان و مکتبهاى الهى دم از محبت خدا مىزنند، اما چنان نیست که همه به واقع، دوستدار خدا باشند.
محبت خدا آثار و فرایندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست. از جمله آن آثار که در این حدیث ذکر شده، اکتفا به غذاى اندک است. خداوند مىفرماید: کسى مرا دوست مىدارد که در دنیا به غذا و قوتى که براى ادامه حیات و زندگى او ضرورى است، بسنده کند و توجهى به لذایذ و عیش و نوش دنیا نداشته، تنها در اندیشه انجام وظایف خود باشد و نیز براى خود لباس ارزان قیمت برگزیند، نه لباس فاخر و گران قیمت.
نیز آن قدر در سجده بماند که خوابش ببرد و نمازش را طولانى گرداند و پیوسته با سکوت ملازم گردد. ارتباط برخى از آن رفتارها با محبت خدا روشن است، ولى برخى دیگر نیاز به توضیح دارد: اینکه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازهاى غذا تناول کند که براى سلامتى و توان مندى او ضرورى است و در گزینش لباس مقتصدانه رفتار کند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران قیمت نباشد، بدین جهت است که براى تحصیل و به دست آوردن آنها باید وقت و سرمایه و نیرو صرف گردد.
براى تهیه غذا و لباس بهتر باید پول بیشترى به دست آورد و شکى نیست که زیاده طلبى در این امور بدین معناست که گوشه دلش به دنیا بند است و غیر از خدا به امور دیگر نیز علاقه دارد. از اینکه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذیذى تناول کند، معلوم مىگردد دلش متوجه لذایذ دنیا، خوراک و پوشاک است و مسلماً چنین دلى جایگاه محبت خدا نیست.
رابطه سجده و قیام طولانى با محبت خدا خیلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مىدارد هر چه بیشتر با او انس گیرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، سعى مىکند بیشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمىگردد.
اگر انسان از طولانى گشتن نماز خسته مىشود و مىخواهد هر چه زودتر نمازش تمام شود، معلوم مىشود محبت خدا در دلش رسوخ نکرده است و با خدا انس ندارد والا از نماز خسته نمىشد؛ مگر عاشق از مجالست و گفتگو و انس با معشوق خود خسته مىشود؟! در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است که آن قدر قیام نماز را طول مىدادند که پاهاى مبارکشان ورم مىکرد و آن قدر سجده ایشان طول مىکشید که از حال مىرفتند!
در احوال اویس قرنى، صحابى پاکباخته رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز آمده است که گاهى شبها را تا صبح به سجده مىگذراند و مىگفت: «هذِهِ لَیْلَةُ السُّجُودِ» و گاهى شب را تا صبح به رکوع مىگذراند و مىفرمود: «هذِهِ لَیْلَةُ الرُّکُوعِ» و نیز گاهى شبها را به قیام مى گذراند.
در داستان مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى(رحمه الله) آمده که چگونه شبها کنار بارگاه رضوى، به مناجات مىپرداخت و از خود بى خود مىگشت. برخى از بزرگان، علما و مراجع در حرم امام حسین(علیه السلام) و مشهد رضوى و در سایر مزار شریف بزرگان دین، از شب تا صبح قرآن را ختم مىکردند.
پس وقتى عشق و محبت زیاد باشد، خستگى معنا ندارد و هر چه انسان بیشتر با خدا انس گیرد بیشتر لذت مىبرد. از جمله سفارش هاى خداوند، در این بخش پایانى حدیث، رعایت سکوت است: طبیعى است وقتى انسان کسى را دوست مىدارد، پیوسته مىخواهد دلش متوجه او باشد و سعى مىکند در حضور او توجهاش بدو متمرکز گردد، در غیاب او نیز یاد او بر دلش حاکم است. بدیهى است براى رسیدن به این منظور باید سکوت پیشه سازد، چون حرف زدن برجسته ترین عاملى است که موجب پراکندگى خاطر و حواس مىگردد.
یکى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سؤال کرد: چه کنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: کم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمرکز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید کم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مىزند توجهاش به این سو و آن سو جلب مىگردد و پراکنده خاطر گشته، نمىتواند توجهاش را متمرکز سازد.
پس دوستان خدا با سکوت ملازمند، چرا که دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراکنده مىگردد. «وَ یَتَوَکَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْکِىَ کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هواهُ» (دوستدار من کسى است که) بر من توکل نماید و زیاد بگرید و کم بخندد و با هواى خود مخالفت کند.
رابطه گریه با محبت خدا:
کسى که در آغاز راه است و مىخواهد در مسیر خدا قرار گیرد و محبت او را به سوى خود جلب کند، باید از خوف خدا گریه کند، چون هنوز پاک نگردیده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگرید و توبه کامل نکند، دلش از آلودگى ها و گناه پاک نمىگردد ـ گریه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مىشوید ـ و پس از پاک گشتن ازگناهان ورسیدن به محبوب،از شوق وصول ورسیدن به محبوب زیاد مى گرید.
درباره حضرت شعیب، على نبینا و آله و علیه السلام، آمده است که ایشان صد سال گریست تا چشمانش نابینا گشت، خداى متعال به او وحى کرد:اى شعیب؛ چرا اینقدر گریه مىکنى؟ اگر از ترس عذاب من مىگریى، من جهنم را بر تو حرام کردم و اگر از شوق بهشت مىگریى، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم.
حضرت شعیب عرض کرد: خدایا؛ تو مىدانى که گریه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلکه به جهت شوق لقاى توست (شکى نیست که خدا از نهان شعیب آگاه بود و نیازى به پاسخ شعیب نبود، بلکه این گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است).
خدا فرمود: راست گفتى، از این پس کلیم خود را خادم تو قرار مىدهم! از سوئى حضرت موسى از مصر فرار کرد و به مَدین نزد شعیب رفت و در مقابل ازدواج با یکى از دختران شعیب، قرار داد بست که ده سال در آنجا بماند و به شعیب خدمت کند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گیرد.
پس از نابینا گشتن شعیب و ناتوانى از انجام کارها، خداى متعال کلیم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ که گرچه در آن زمان پیامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پیامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعیب به پاس عشق و محبت به خدا چنین لیاقتى یافت که پیامبرى چون موسى، ده سال به او خدمت کند، شاید همین خدمتهاى موسى به شعیب باعث گردید به مقام رسالت نایل گردد.
پس کسى که زیاد گریه مىکند، مجال خندیدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندک است، آن هم براى خوشحال کردن دیگران. چنان شوق دیدار خدا بر دلشان مستولى است که در این دنیا به هیچ چیز دل خوش نمىشوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافیان و براى این است که دیگران را اندوهگین نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است که با شادى هاى دنیا محو نمىگردد و تنها آن حزن با رسیدن به لقاى خداوند، برطرف مىشود.
همچنین کسى که خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مىکند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمىشود. پس براى رسیدن به خدا باید پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطیع اوست، نمىتواند دوستدار خدا گردد.
حد اعلای محبت
حد بالایش را هم در قرآن می فرماید: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»؛ مؤمنین حبّشان نسبت به خدا از همه چیز شدیدتر است. نمی فرماید فقط خدا را دوست دارند، اگر اینطور باشد، به قول آن آقا، علی می ماند و حوضش! اگر قرار بود مؤمن فقط خدا را دوست داشته باشد و ذره ای از محبت غیر خدا در دلش راهی نداشته باشد مگر این که همان هم در مسیر و به خاطر خدا باشد، این را فقط باید در حضرت علی(ع) جستجو کرد. اکثر مؤمنین به این حد نمی توانند دلشان را خالص و مخصوص خدا کنند. ولی دست کم به این اندازه باید باشد که محبت خدا، مغلوب محبت های دیگر نباشد.