رساله لبّ اللّباب در سیر و سلوک – علامه طباطبایی
۱۳۹۷/۰۷/۲۶
–
۱۰۷۵ بازدید
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب لباللباب / قسمت اول: طرح کلی سلوک الی الله، مراقبه، خلوص
________________________________________
هو العزیز
رساله لبّ اللّباب در سیر و سلوک اولى الألباب
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب لباللباب / قسمت اول: طرح کلی سلوک الی الله، مراقبه، خلوص
________________________________________
هو العزیز
رساله لبّ اللّباب در سیر و سلوک اولى الألباب
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مقدمه مولف
بهترین درودها بر روان پاک پیامبر آخر الزّمان محمّد مصطفى، و وصىّ والاتبارش صاحب ولایت کبرى علىّ مرتضى، و اولاد امجادش ائمّه طاهرین باد، خصوصا قطب دائره امکان حضرت بقیة اللّه حجّة ابن الحسن العسکرى ارواحنا له الفداء.
فطری بودن گرایش به عوالم غیب
حسّ دین دوستى و گرایش به عوالم غیب و کشف اسرار ماوراء طبیعت جزء غرائز افراد بشر است، و مى توان این غریزه را ناشى از جاذبه حضرت ربّ ودود دانست که عالم امکان بالأخصّ انسان اشرف را به مقام اطلاق و نامتناهى خود مى کشد، و مغناطیس جان، همان جان جان است که از آن به جانان و حقیقة الحقائق و اصل قدیم و منبع جمال و مبدأ الوجود و غایة الکمال تعبیر کنند.
الکلّ عبارة و أنت المعنى یا من هو للقلوب مغناطیس [1]
این جذبه مغناطیسیّه حقیقیّه که نتیجه و اثرش پاره کردن قیود طبیعیّه و حدود انفسیّه و حرکت به سوى عالم تجرّد و اطلاق و بالأخره فناى در فعل و اسم و صفت و ذات مقدّس مبدأ المبادى و غایة الغایات و بقاى هستى به بقاى حضرت معبود است از هر عملى که در تصوّر آید عالى تر و راقى تر است.
جذبة من جذبات الرّحمن توازى عبادة الثّقلین. [2]
انسان در کمون ذات و سرشت خود حرکت به سوى این کعبه مقصود و قبله معبود را مى یابد و به نیروى غریزى و فطرى الهى بار سفر مى بندد و با تمام شراشر وجود بدین صوب رهسپار مى شود. لذا تمام اعضاء و جوارح او باید در این سفر به کار افتد.
عالم جسم و مادّه او که طبع اوست، و عالم ذهن و مثال او که برزخ اوست، و عالم عقل و نفس او که حقیقت اوست همه باید در این سفر وارد گردند و با یکدیگر تشریک مساعى کنند.
بدن باید وجهه خود را رو به کعبه نموده، در حال نماز به قیام و رکوع و سجود در آید، ذهن باید از خاطرات، خود را مصون داشته و رو به سدرة المنتهى کند، و روح باید غرق انوار حریم حرم الهى گردد و درون حرم آمن حضرت احدیّت محو و مدهوش شود.
بازگشت به فهرست
صراط مستقیم یعنی جمع میان ظاهر و باطن
و از اینجا بدست مى آید که عدّه اى که به ظاهر پرداخته و از عبادیّات و اعمال حسنه فقط به فعل قالبى اکتفا کنند و از مغز و جوهره به پوست قانع گردند چقدر از کعبه مقصود دور و از جمال و لقاى او مهجورند.
و همچنین عدّه اى که به معناى فقط گرویده و از اتیان اعمال حسنه و عبادات شرعیّه شانه خالى کنند چقدر از متن واقع کناره بوده، و از حقیقت به مجاز، و از واقع به تخیّل و توهّم قناعت کرده اند.
مگر نه آنست که نور خدا در تمام مظاهر عالم امکان سارى و جارى است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داریم و این عالم جزئى را از تجلّى انوار الهیّه تعطیل نمائیم؟ و به الفاظ وصول و لبّ و مغز و عبادت قلبى اکتفا کنیم؟
آیا این عبادت فقط از یکسو نیست؟
أمّا النّمط الأوسط و امّت وسط آن دسته اى هستند که جمع بین ظاهر و باطن نموده و تمام درجات و مراتب وجودى خود را به عبادت و انقیاد حضرت محبوب واداشته و در این سفر ملکوتى تجهیز مى کنند.
ظاهر را عنوان باطن، و باطن را جان و حقیقت ظاهر نموده، و هر دو را با یکدیگر چون شیر و شکر بهم درآمیخته اند، از ظاهر، مرادشان وصول به باطن، و باطن را بدون ظاهر هباء منثورا شمارند.
اللّهُمَّ نوّر ظاهرى بطاعتک، و باطنى بمحبّتک، و قلبى بمعرفتک، و روحى بمشاهدتک، و سرّى باستقلال اتّصال حضرتک، یا ذا الجلال و الإکرام. [3] و [4]
و از همین جا روشن مى شود که براى تکمیل نفس و طىّ مدارج و معارج کمال انسانیّت اکتفا به علوم الهیّه ذهنیّه تفکیریّه مانند تعلیم و تعلّم فلسفه به هیچ وجه من الوجوه کافى نخواهد بود، چون ترتیب قیاس و برهان بر اساس منطق صحیح و مقدّمات صحیحه نتیجه اقناعیّه براى ذهن مى دهد، ولى قلب و روح را اشباع نمى کند و روان را از تشنگى و عطش وصول به حقایق و شهود دقایق سیراب نمى سازد.
بازگشت به فهرست
دعوت قرآن به تعقل و تزکیه تواماً
گرچه علم حکمت و فلسفه داراى اصالت و متانت است، و اشرف علوم ذهنیّه و تفکیریّه است که توحید را بر پایه برهان استوار نموده و راه هرگونه شکّ و شبهه را مسدود مى کند .
و بر این اصل قرآن مجید دستور داده و روایات وارده از راسخین دانش و دین: ائمّه طاهرین که پاسداران وحى و نبوّتند نیز امر به تعقّل و تفکّر و ترتیب قیاس و برهان و مقدّمات استدلالیّه نموده اند، لیکن اکتفا نمودن به توحید فلسفى و برهانى در مکتب استدلال بدون انقیاد دل و وجدان ضمیر و شهود باطن، امرى است نارسا.
گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهاى روحانیّه معنویّه عالم غیب و انوار الهیّه ملکوتیّه جمالیّه و جلالیّه و قناعت کردن به سیر در کتابها و کتابخانه ها و مکتب ها و درس خواندن ها و درس دادن ها گرچه به اعلى درجه از اوج خود برسد، سیر کردن عضوى است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوى بالاتر و والاتر.
دین قویم که بر صراط مستقیم است هر دو جنبه را رعایت مى کند و قوا و استعدادهاى نهفته انسان را از هر دو جهت تکمیل مى نماید.
از سوئى ترغیب به تعقّل و تفکّر مى کند، و از سوى دیگر امر به اخلاص و تطهیر دل از زنگار کدورتهاى شهوانى، و آرامش دل و اطمینان و سکینه خاطر، و پس از یازده سوگند عظیم و جلیل: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاها َ [5] مى سراید.
این آیات قرآنیّه که با جان انسان گفتگو دارد و با باطن انسان تکلّم مى کند چگونه افرادى را از متفکرّین و مدرّسین و معلّمین مکتب فلسفه و استدلال دعوت به تعبّد و مراقبه و محاسبه نفس نموده تا با اخلاص در عمل براى رضاى خدا طبق کلام رسول خدا: من أخلص للّه أربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه إلى لسانه [6] و [7] ، چشمه هاى جوشان معارف الهیّه از منابع دل آنها جارى و بر زبان آنها سارى شده و بالأخره سیل خروشان اندیشه ها و الهامات و واردات رحمانیّه از کانون وجودشان به حرکت درآمده است.
بازگشت به فهرست
توصیه صدرالمتالّهین به خضوع قلب همراه با فراگیری علوم عقلی
فخر فلاسفه شرق، بلکه افتخار فلاسفه عالم، صدر المتألّهین شیرازى پس از گذراندن عمر خود را در حکمت متعالیه، در پایان، چنان انجذابى به عبودیّت و عبادت و تطهیر باطن و تزکیه سرّ پیدا مى کند که از قلم تواناى او مى گذرد:
و انّى لاستغفر اللّه کثیرا ممّا ضیّعت شطرا من عمرى فی تتبّع آراء المتفلسفة و المجادلین من اهل الکلام و تدقیقاتهم و تعلّم جربزتهم فی القول و تفنّنهم فی البحث حتّى تبیّن لی آخر الأمر بنور الإیمان و تأیید اللّه المنّان أنّ قیاسهم عقیم و صراطهم غیر مستقیم، فألقینا زمام أمرنا إلیه و إلى رسوله النّذیر المنذر، فکلّ ما بلغنا منه آمنّا به و صدّقناه و لم نحتل ان نخیّل له وجها عقلیّا و مسلکا بحثیّا بل اقتدینا بهداه و انتهینا بنهیه امتثالا لقوله تعالى: مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذوُهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُو [8]، حتّى فتح اللّه على قلبنا ما فتح فأفلح ببرکة متابعته و أنجح [9] (مقدّمه اسفار اربعه مولى صدر)
بازگشت به فهرست
سلسله عرفای یک قرن اخیر
بهترین و عالى ترین فقیه صمدانى و حکیم الهى و عارف ربّانى در رأس قرن گذشته مرحوم آیه الحقّ آخوند مولى حسین قلى همدانى را باید نام برد. این فقیه بزرگ و متفکّر کم نظیر و فیلسوف عالیقدر که تمام این علوم حقّه را در پرتو علم عرفان و تهذیب نفس جاى داده و همه را در انوار وجه الهى ادغام نموده و درجه و مرتبه هر علم را به جاى خود و به موقع خود معیّن فرموده و مقصد اقصى را وصول به حرم امن خدا قرار داده بود شاگردانى تربیت و به مکتب عرفان تسلیم کرد که هر یک ستاره درخشانى در آسمان فضیلت و توحید بودند و تا مدّ شعاع بصر و بصیرت خویش عالمى را روشن و تابناک نمودند، از جمله عارف ربّانى آقا سیّد احمد طهرانى کربلائى و شاگرد ایشان فخر الفقهاء و جمال العرفاء حاج میرزا على آقا قاضى – اعلى اللّه مقامهما الشریف – هستند.
فخر المفسّرین و سند المحقّقین استاد گرامى ما حضرت علامه سیّد محمّد حسین طباطبائى – أمدّ اللّه ظلاله الشّارفة – با آنکه از اوّل عمر با دو بال علم و عمل حرکت داشت و هم در مکتب فلسفه و هم در مکتب عرفان نزد مرحوم قاضى طىّ طریق مى نمود و با سپرى نمودن عمرى را در قیاس و برهان و خطابه و تقویت علوم فکریّه از «اشارات» و «اسفار» و «شفا» و تحشیه آنها در عین اشتغال کامل به خلوت هاى باطنى و اسرار الهى و مراقبه عرفانى، بالأخره راحله خود را در آستان مقدّس قرآن یکسره فرود آ ورده چنان متوغّل در آیات سبحانیّه مى گردد که بحث و تفکّر و قرائت و تلاوت و تفسیر و تحلیل و تأویل آیات قرآن براى ایشان از هر ذکرى و فکرى عالى تر و تدبّر در آنها از هر قیاس و برهانى دلپذیرتر و مسرّت بخش تر مى گردد، و کأنّه غیر از تعبّد محض در مقابل صاحب شریعت غرّاء و اوصیاى گرامش هیچ ندارد.
دوست مکرّم و سرور ارجمند مهربانتر از برادر ما مرحوم آیه اللّه شیخ مرتضى مطهّرى – رضوان اللّه علیه – که سابقه آشنائى ما با ایشان متجاوز از سى و پنجسال است، پس از یک عمر درس و بحث و تدریس و خطابه و کتابت و موعظه و تحقیق و تدقیق در امور فلسفیّه، با ذهن رشیق و نفس نقّاد خود بالأخره در این چند ساله آخر عمر خود بالعیان دریافت که بدون اتّصال به باطن و ربط با خداى منّان و اشراب دل از سرچشمه فیوضات ربّانیّه، اطمینان خاطر و آرامش سرّ نصیب انسان نمى گردد، و هیچگاه نمى تواند در حرم مطهّر خدا وارد شود یا گرداگرد آن طوف کند و به کعبه مقصود برسد.
و چون شمعى که دائما بسوزد و آب شود، یا پروانه اى که خود را به آتش زند، و همانند مؤمن متعهّدى که شوریده وار دلباخته گردد و در دریاى بى کرانه ذات و صفات و اسماء حضرت معبود فانى گردد و وجودش به سعه وجود خدا متّسع شود قدم راستین در مضمار این میدان نهاد.
بیدارى شب هاى تار و گریه و مناجات در خلوت سحرگاه و توغّل در ذکر و فکر و ممارست درس قرآن و دورى گزیدن از اهل دنیا و هواپرستان، و پیوستن به اهل الله و اولیاى خدا، مشهود سیر و سلوک او بود. رحمة الله علیه رحمة واسعة.
لمثْلِ هَذَا فَلْیَعْمَل الْعَامِلُونَ [10] ، انَّ اللَهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَ الَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ [11].
بازگشت به فهرست
سبب تدوین رساله حاضر
چندى قبل از این حقیر خواستند تا براى سالگرد شهادت ایشان چیزى بنویسم. این فقیر که حقّا خود را نالایق مى دیدم با وجود تراکم مشاغل و شواغل از قبول این عهده پوزش طلبیدم. اخیرا که مراجعه مکرّر شد، روح آن صدیق گرامى مدد نمود که این مختصر را تحریر نموده و به عنوان مقدّمه به رساله اى که در سیر و سلوک نوشته بودم ملحق نموده و براى شادى روح آن مرحوم در دسترس طالبان حقّ و پویندگان سبل سلام و راه حقیقت قرار دهم. بِیَدِهِ ازِمَّةُ الامورِ وَ بِهِ أسْتَعینُ.
اصل این رساله اسّ و مخّ اوّلین دوره از درسهاى اخلاقى و عرفانى است که حضرت استاد گرامى ما علامّه طباطبائى – روحى فداه – در سالهاى یکهزار و سیصد و شصت و هشت و شصت و نه هجریّه قمریّه در حوزه مقدّسه علمیّه قم براى بعضى از طلاب بیان فرموده و این حقیر به عنوان تقریرات درس به رشته تحریر درآورده بودم و قرائت و مرور به آن را در اوقات قبض و کدورت و خستگى موجب تنویر روح و تلطیف جان خود مى دانستم. اینک یک دوره بر آن مرور نموده با تنقیحات و اضافاتى مهیّا و پاداش و ثواب آن را به روح فقید سعید مطهّرى – أعلى اللّه مقامه الشریف – اهداء مى کنم.
اللّهمّ احشره مع أولیائک المقرّبین، و اخلف على عقبه فی الغابرین، و اجعله من رفقاء محمّد و آله الطّاهرین، و ارحمه و ایّانا برحمتک یا ارحم الرّاحمین.
بازگشت به فهرست
رساله لب اللباب در
سیر و سلوک اولی الالباب
معرفت اجمالى و طرح کلىّ سلوک إلى اللّه
بسم الله الرحمن الرحیم
و صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرینَ، وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى اعْدائِهِمْ أجْمَعینَ.
وَ بَعْدُ قَالَ اللهُ الْعَلِىُّ الْعَظیمُ:
سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِى الْآفَاقِ وَ فِى أنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْ ءٍ شَهیدٌ
أَلا إِنَّهُمْ فِى مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَىْ ءٍ مُحِیطٌ [12]
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى بى خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند آن شب قدر که این تازه براتم دادند باده از جام تجلّىّ صفاتم دادند
گرفتاری بشر درظلمت مادیّت بشر مادّى در بیداء ظلمت مادّیّت زندگى مى کند، و در دریاى بیکران شهوات و کثرات غوطه مى زند، هر آن، موجى از علائق و وابستگى هاى مادّى او را به طرفى پرتاب مى کند، هنوز از لطمات و صدمات آن موج به حال نیامده موجى سهمگین تر و دهشت انگیزتر که از علاقه به مال و ثروت و زن و فرزند سرچشمه مى گیرد سیلى هاى متوالى به صورت او نواخته و او را در قعر امواج خروشان این بحر ژرف و دریاى هولناک فرو مى برد، به طورى که ناله و فریادش در میان نهیب امواج ناپدید مى گردد. به هر جانب که مى نگرد مى بیند که حرمان و حسرت که از آثار و لوازم لا ینفکّ مادّه فساد پذیر است، او را تهدید و ترعیب مى نماید. در این میان فقط گاهگاهى یک نسیم جانبخش و روح افزایى به نام جذبه او را نوازش مى دهد و چنین مى یابد که این نسیم مهرانگیز او را به جانبى مى کشد، و به مقصدى سوق مى دهد، این نسیم متمادى نبوده گاه و بى گاه مى وزد. وَ انَّ لِرَبِّکُمْ فِى ایّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ ألا فَتَعَرَّضُوا لَهَا وَ لا تُعْرِضُوا عَنْهَا [13]
بازگشت به فهرست
سیرو سلوک در اصطلاح عرفاء
در این موقع سالک به سوى خدا، جانى گرفته و از تأثیر همان جذبه الهیّه تصمیم مى گیرد که از عالم کثرت عبور کند و به هر ترتیب که میسور است بار سفر بربندد و از این غوغاى پردغدغه و مولم خود را خلاص کند. این سفر را در عرف و اصطلاح عرفاء سیر و سلوک نامند.
سلوک، یعنى پیمودن راه، و سیر، یعنى تماشاى آثار و خصوصیّات منازل و مراحل در بین راه. زاد و توشه این سفر روحانى مجاهده و ریاضت نفسانى است، زیرا قطع علائق مادّه بسیار صعب و دشوار است، بنابراین اندک اندک رشته هاى علقه عالم کثرت را پاره نموده و از عالم طبع سفر مى نماید.
بازگشت به فهرست
صعوبت عبور از عالم برزخ و کثرات انفسیّه
هنوز از خستگى راه نیاسوده وارد عالم برزخ که کثرت انفسیّه است مى گردد. در اینجا به خوبى مشاهده مى کند که مادّه و کثرات خارجیّه در درون خانه طبع او چه ذخائرى به ودیعت نهاده بودند، این ها همان موجودات خیالیّه نفسانیّه هستند که از برخورد و علاقه به کثرات خارجیّه به وجود آمده و جزء آثار و ثمرات و موالید آن به حساب مى آیند. این خیالات مانع از سفر او مى شوند و آرامش او را مى گیرند، و چون سالک، ساعتى بخواهد در ذکر خدا بیارمد ناگهان چون سیل بر او هجوم آورده و قصد هلاک او را مى کنند.
جان همه روز از لگدکوب خیال نى صفا مى ماندش نى لطف و فرّ وز زیان و سود و از بیم زوال نى به سوى آسمان راه سفر
بدیهى است که صدمه و آزار کثرات انفسیّه قوى تر و نیرومندتر از کثرات خارجیّه مى باشد، چه انسان مى تواند با اختیار خود با عزلت و انزوا از مزاحمت و تصادم با کثرات خارجیّه دورى جوید ولى البتّه نتواند بدین وسیله از صدمه و آزار و خیالات نفسانیّه رهائى یابد، چه این ها با او قرین و همجوارند.
مسافر راه خدا و طریق خلوص و عبودیّت حقّ، از این دشمنان نمى هراسد، دامن همّت بر میان مى بندد و به یارى آن نغمه قدسیّه راه مقصد را در پیش مى گیرد و از عالم خیالات که او را “برزخ” نامند خارج مى گردد. ولى سالک باید بسیار بیدار و هوشیار باشد که در زوایاى خانه دل چیزى از این خیالات به جاى نمانده باشد، زیرا دأب این موجودات خیالیّه، اینست که در موقع بیرون کردن آنها، خود را در گوشه و زوایاى مخفیّه دل پنهان مى کنند، به طورى که سالک فریب خورده گمان مى کند از شرّ آنها خلاص شده و از بقایاى عالم برزخ چیزى با خود همراه ندارد، ولى آن هنگام که مسافر به چشمه حیات راه یافته و مى خواهد از عیون حکمت سیراب گردد ناگهان بر او تاخته و با تیغ قهر و جفا، کارش را مى سازند.
مثل این سالک مثل کسى است که در حوض خانه خود آبى وارد ساخته است و مدّتى به آن دست نزده تا تمام آلودگى ها و کثافات آن ته نشین شده آب صافى در حوض نمودار و گمان مى کند این صفا و پاکى پایدار و همیشه است، ولى به محض آنکه بخواهد در حوض فرو رود یا چیزى را در حوض بشوید ناگهان تمام آن لردها و کثافات، آب صاف را آلوده نموده لکّه هاى سیاه بر روى آب پدید مى آید. لذا باید آنقدر سالک با مجاهده و ریاضت تحصیل آرامش خیال بنماید که موالید خیالیّه او در ذهن او متحجّر شده و نتوانند قیام نموده و ذهن او را وقت توجّه به معبود مشوّش دارند.
بازگشت به فهرست
ورود سالک به عالم روح
چون سالک از عالم طبع و برزخ گذشت به عالم روح وارد مى شود و سپس مراحلى را طىّ مى کند که ان شاء اللّه تعالى شرح آن به تفصیل خواهد آمد. اجمال آن اینست که سالک توفیق یافته، مشاهده نفس خود و صفات و اسماء الهیّه را نموده کم کم به مرحله فناء کلّى رسیده و سپس به مقام بقاء به معبود مى رسد، در این موقع حیات ابدى بر او ثابت مى گردد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق است در جریده عالم دوام ما ثبت
بازگشت به فهرست
مقصد سالک ملازمت به وجه الله است
در اثر تأمّل و تدبّر در آیات کریمه قرآنیّه این اصل مسلّم مى گردد، و حاصل آنکه خداوند در جائى از قرآن مجید مى فرماید: مسافران کشته شده در راه خدا به طور جاوید زنده اند و هرگز نمیرند.
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِى سَبیلِ اللّهِ امْواتا بَلْ احْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ [14]
و در جائى دیگر مى فرماید: هر چیزى فنا و نیستى پذیر است مگر وجه پروردگار.
کُلُّ شَىْ ءٍ هالِکٌ الا وَجْهَهُ [15]
و در جاى دیگر مى فرماید: هر چه در نزد پروردگار است بقا و ثبات دارد.
ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ. [16]
از انضمام این آیات به یکدیگر معلوم مى شود آنان که زنده بوده و در نزد پروردگار روزى مى خورند عبارتند از وجه اللّه که بوار و زوال به نصّ آیه قرآن در آن راه ندارد. از طرف دیگر از آیات کریمه قرآنیّه معلوم مى شود که مراد از وجه الله تعالى که زوال پذیر نیست همانا اسماء الهیّه است. و بیان آن اینست که در آیه دیگرى همین وجه الله را که فنا و زوال در او راه ندارد تفسیر به اسماء خود نموده و صفت عزّت و جلالت را بر آن مترتّب ساخته است:
کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ – وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإکْرَامِ [17]
به اتّفاق جمیع مفسّرین کلمه “ذو” صفت براى “وجه” مى باشد یعنى “وجه” پروردگار تو که آن وجه ذو الجلال و الاکرام است باقى است. و چون مى دانیم که وجه هر شى ء عبارتست از آن چیزى که مواجهه بدان حاصل مى شود، بنابراین وجه هر چیز مظهر آن چیز است، و مظاهر، همان اسماء خدا هستند که مواجهه خدا با تمام مخلوقات به وسیله آنها انجام مى گیرد، و نتیجه آن این مى شود که تمام موجودات فنا و زوال پذیرند مگر اسماء جلالیّه و جمالیّه، و بالنتیجه معلوم مى شود که سالکان إلى الله که به فیض سعادت بَلْ احْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ [18] رسیده اند عبارتند از اسماء جلالیّه و جمالیّه حضرت پروردگار جلّ و عزّ.
از همین گفتار به خوبى معلوم مى شود که مراد ائمّه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین – که فرموده اند: نَحْنُ اسْمَاءُ اللّهِ، [19] چه بوده است، و الا مقام حکومت ظاهریّه اجتماعیّه و وساطت و مباشرت در امور شرعیّه و احکام ظاهریّه الهیّه مقامى نیست که بدین کیفیّت خود را توصیف کنند. بلکه مراد همان فناء در ذات احدیّت است که ملازم با وجه الله گردیدن و مظهر اتمّ صفات جمالیّه و جلالیّه او شدن است که قابل قیاس با هیچ مقام و منصبى نیست.
بازگشت به فهرست
مراقبه و مراتب و آثار آن
یکى از اهمّ چیزهائى که در راه سیر و سلوک و در حکم ضروریّتى از ضروریّات آن است همانا امر مراقبه است. سالک باید از اوّلین قدم که در راه مى گذارد تا آخرین قدم، خود را از مراقبه خالى ندارد و این از لوازم حتمیّه سالک است.
باید دانست که مراقبه داراى درجات و مراتبى است، سالک در مراحل اوّلیّه یک نوع مراقبه اى دارد و در مراحل دیگر انواع دگرى. هر چه رو به کمال رود و طىّ منازل و مراحل کند مراقبه او دقیق تر و عمیق تر خواهد شد، به طورى که آن درجات از مراقبه را اگر بر سالک مبتدى تحمیل کنند از عهده آن برنیامده و یکباره بار سلوک را به زمین مى گذارد یا سوخته و هلاک مى شود، ولى رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اوّلیّه و تقویت در سلوک مى تواند مراتب عالیه از مراقبه را در مراحل بعدى به جاى آرد، و در این حالات بسیارى از مباحات در منازل اوّلیّه بر او حرام و ممنوع مى گردد.
بازگشت به فهرست
مقصود عرفاء از “مِی”
در اثر مراقبه شدید و اهتمام به آن، آثار حبّ و عشق در ضمیر سالک هویدا مى شود، زیرا عشق به جمال و کمال على الاطلاق فطرى بشر بوده و با نهاد او خمیر شده و در ذات او به ودیعت گذارده شده است لیکن علاقه به کثرات و حبّ به مادّیّات حجابهاى عشق فطرى مى گردند و نمى گذارند که این پرتو ازلى ظاهر گردد. به واسطه مراقبه کم کم حجابها ضعیف شده تا بالأخره از میان مى رود و آن عشق و حبّ فطرى ظهور نموده ضمیر انسان را به آن مبدأ جمال و کمال رهبرى مى کند. این مراقبه در اصطلاح عرفاء تعبیر به “مى” شده است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات راه خلوتگه خاصم بنما تا پس ازین بخواست جام “مى” و گفت راز پوشیدن “مى” خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم
بازگشت به فهرست
مشاهده سالک نفس خود را
چون سالک در امر مراقبه مواظبت نمود، حق تعالى از باب مهر و عطوفت انوارى را بر او به عنوان طلایع ظاهر مى گرداند. در ابتداى امر این انوار مانند برق ظاهر گشته ناگهان پنهان مى شوند، این انوار کم کم قوّت یافته مانند ستاره ریز درخشان مى گردند، و سپس نیز قوّت یافته به صورت ماه و بعدا به صورت خورشید پدید مى آیند، و گاهى مانند چراغى که افروخته باشند و یا قندیلى نمایان مى شوند، این انوار را در اصطلاح عرفاء “نوم عرفانى” نامند، این انوار از قبیل موجودات برزخیّه هستند. ولى هنگامى که از این مراتب مراقبت سالک قوى تر گشت و رعایت مراقبه را کاملا بنمود این انوار قوى تر شده سالک تمام آسمان و زمین و شرق و غرب را یکپارچه روشن مى بیند، این نور، نور نفس است که هنگام عبور از عالم برزخ هویدا مى شود لیکن در مراحل اوّلیّه عبور که مى خواهد تجلّیات نفس شروع شود سالک نفس خود را به صورت مادّى مشاهده مى کند و به عبارت دیگر چه بسا ملاحظه مى کند که خودش در برابر خودش ایستاده است. این مرحله ابتداى تجرّد نفسى است.
مرحوم استاد علامه حاج میرزا على آقاى قاضى – رضوان اللّه علیه – مى فرمودند که: روزى از اطاق بیرون آمده در دالان خانه دیدم که خودم در کنارى ساکت و صامت ایستاده ام، با دقّت تمام ترى به صورت خود نگاه کردم، دیدم در صورت، خالى دارم. چون به اطاق آمدم و در آئینه نظر انداختم دیدم که در صورت من خالى بوده و من تاکنون آن را ندیده بودم.
و گاهى سالک متوجّه مى شود که خود را گم کرده است و هر چه جستجو مى کند نمى تواند خود را پیدا نماید. گفته شد که این مشاهدات در مراحل ابتدایى تجرّد نفس بوده و مقیّد به زمان و مکان هستند و بعدا در اثر توفیقات الهى سالک مى تواند تمام حقیقت نفس خود را با تجرّد تامّ و تمامى مشاهده نماید.
از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى – رضوان اللّه علیه – نقل است که ایشان مدّت چهارده سال شاگرد و ملازم استاد عرفان و توحید مرحوم آخوند مولى حسین قلى همدانى – رضوان الله علیه – بوده اند، مى فرموده اند:
روزى استاد به من فرمود که: مقام تربیت فلان شاگرد به عهده شماست. آن شاگرد همّتى فراوان داشت و عزمى راسخ. مدّت شش سال در مراقبت و مجاهدت کوشش نمود تا به مقامى رسید که قابلیّت محضه بود براى ادراک و تجرّد نفس، خواستم این سالک راه سعادت به دست استاد بدین فیض نائل و به این خلعت الهیّه مخلّع گردد. او را با خود به خانه استاد بردم و پس از عرض مطلوب، استاد فرمودند: اینکه چیزى نیست و فورا با دست خود اشاره کردند و فرمودند: تجرّد مثل اینست. آن شاگرد مى گفت: فورا دیدم که من از بدنم جدا شده ام و در کنار خود موجودى را مانند خود مشاهده مى کنم.
باید دانست که شهود موجودات برزخیّه چندان شرافتى ندارد بلکه شرافت همان رؤیت نفس است در عین تجرّد تامّ و کامل. چون نفس در این موقع به تمام حقیقت مجرّده خود هویدا مى گردد، موجودى مشاهده مى شود که مقیّد به زمان و مکان نبوده بلکه مشرق و مغرب عالم را فرا مى گیرد. و این شهود بر خلاف شهود مراحل اوّلیّه جزئى نبوده بلکه از قبیل ادراک معانى کلیّه است.
از مرحوم آقا سید احمد کربلائى – رضوان الله علیه – که از شاگردان معروف و مبرّز مرحوم آخوند بوده اند نقل است که فرموده اند: روزى در جائى استراحت کرده بودم کسى مرا بیدار کرد و گفت: اگر مى خواهى نور اسفهبدیّه را تماشا کنى از جاى برخیز. وقتى چشم گشودم دیدم نورى بى حدّ و اندازه، مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است. اللَّهُمَّ ارْزُقْنا. این همان مرحله تجلّى نفس است که بدین صورت و به کیفیّت نور غیر محدود مشاهده مى شود.
بازگشت به فهرست
مشاهده سالک اسماء و صفات ذات حق را
از این مرحله که مى گذرد، سالک سعادتمند، در اثر اهتمام در امر مراقبه به تناسب همان عوالم علوى و به مقتضیات آن منازل و مراحل، موفّق مى گردد که صفات بارى تعالى را مشاهده نماید و یا اسماء ذات مقدّسه او را به نحو کلّیّت دریابد. چه بسا در این موقع سالک ناگهان متوجّه مى گردد که تمام موجودات جهان یک واحد علم است، و یا غیر از یک قدرت واحده ابدا قدرتى نیست، این در مرحله شهود صفات است. و امّا در مرحله شهود اسماء که از این نیز برتر است سالک ملاحظه مى کند که در تمام عوالم، عالم یکى است، و قادر یکى است، و حىّ یکى است. و این مرحله از مرحله ادراک صفات که در مرتبه قلب پیدا مى شود اشرف و اکمل است (لانّ السّالک یصبح و لا یرى قادرا و لا عالما و لا حیّا سوى الله تعالى [20] ).
بازگشت به فهرست
تاثیر تلاوت قرآن در مشاهده اسماءو صفات ذات باری تعالی
و این شهود غالبا در حال تلاوت قرآن پیدا مى شود. چه بسا خواننده قرآن درمى یابد که خواننده او نبوده کسى دیگر بوده است، و گاه مى شود که ادراک مى کند که مستمع نیز کسى دیگر بوده که استماع مى کند.
باید دانست که تلاوت قرآن را در حصول این امر تأثیر فراوانى است، و سزاوار است که سالک در حین اشتغال به نماز شب سور عزائم را تلاوت کند چه از حال قیام ناگهان براى خدا به سجده افتادن خالى از لطف نیست، و به تجربه ثابت شده است که قرائت سوره مبارکه “ص” در نماز وتیره شب جمعه بسیار مؤثّر است و خصوصیّت این سوره از روایتى که در ثواب آن وارد شده است معلوم مى گردد.
بازگشت به فهرست
استغراق در ذات ربوبی و بقاءبه معبود
چون سالک به توفیق الهى این مراحل را طىّ نمود و به این مشاهدات کامیاب گردید جذبات الهیّه او را احاطه نموده هر آن او را به فناء حقیقى نزدیک مى سازد تا بالأخره جذبه او را احاطه کرده متوجّه جمال و کمال على الاطلاق گشته هستى خود و غیر خود را آتش زده در برابر طلعت نازنین یار چیزى نخواهد دید، کانَ اللّهُ وَ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَىْ ءٌ [21]در این حال سالک از وادى هجران بیرون رفته و در دریاى لا یتناهى مشاهده ذات ربوبى مستغرق خواهد گردید.
بازگشت به فهرست
مقام توجه به عالم کثرت در عین شهود عوالم ربوبی
مخفى نماند که سیر و سلوک سالک منافاتى با بود و هستى در عالم مادّه ندارد و بساط کثرت خارجیّه به حال خود باقى خواهد بود، و سالک در عین کثرت در وحدت است. بعضى فرموده اند: مدّت سى سال در میان مردم بودم و اینان گمان مى کردند که من با ایشان مراوده دارم و با ایشان معاشرم و حال آنکه در این مدّت من بجز خدا کسى را ندیده و نشناختم.
این حال بسیار مهمّ و حائز اهمیّت است چه در ابتداى امر این حال ممکن است فقط در یک لحظه پدید آید ولى کم کم شدّت مى یابد و به طول ده دقیقه یا بیشتر و سپس یک ساعت یا بیشتر و بعدا به عنایات الهیّه ممکن است از حال گذشته و مقام گردد. این حال را در لسان اخبار و بزرگان بقاء به معبود نامند. و به این مرتبه از کمال نتوان رسید مگر پس از حصول فناء کلّى از هستى موجودات در ذات حضرت احدیّت. در این حال سالک چیزى را نمى بیند مگر ذات قدس الهى.
نوشته اند: از یکى از مجذوبین که به نام بابا فرج الله مجذوب بوده و جذبه الهیّه دامنگیرش شده بود سؤال کردند که دنیا را براى ما توصیف کن. در پاسخ گفت: از آن وقت که من چشم گشودم دنیا را ندیده ام تا اکنون براى شما توصیف کنم [22].
از این شهود در ابتدا که هنوز قوّت نیافته است تعبیر به “حال” مى نمایند و در این موقع غیر اختیارى سالک است ولى در اثر شدّت مراقبت با توفیقات الهیّه از حال گذشته به «مقام» مى رسد و در این موقع اختیارى سالک است. بدیهى است سالک قوى آن کسى است که در عین شهود این احوال متوجّه عالم کثرات بوده و هر دو عالم را اداره نماید. و این مرتبه بسیار عالى و رفیع است و دسترسى به آن در نهایت صعوبت، و شاید اختصاص به انبیاء و اولیاء و هر کس را که خدا بخواهد، داشته باشد، چون در عین اشتغال به نعمت لى مع الله حالات لا یسعها ملک مقرّب [23] جلوات و ظهورات انَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ [24] از ایشان هویدا و ظاهر مى گردد.
اگر کسى گوید که این مناصب اختصاصى بوده و وصول به این ذروه از معارف الهیّه منحصرا راجع به انبیاء عظام و ائمّه معصومین – صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین – است و دیگران را به هیچ وجه من الوجوه بدان راه نیست ؛ در جواب گوئیم: منصب نبوّت و امامت امرى است اختصاصى، ولى وصول به مقام توحید مطلق و فناء در ذات احدیّت که تعبیر از او به ولایت مى شود ابدا اختصاصى نیست و دعوت انبیاء و ائمّه علیهم السلام امّت را بدین مرحله از کمال است. حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله امّت خود را دعوت فرموده اند که به آن جائى که پاى خود را گذارده اند پا گذارند و این مستلزم امکان سیر به آن مقصد است و الا لازم مى آید دعوت لغو باشد. لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا اللَهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَهَ کَثیر [25]
بازگشت به فهرست
علت عدم وصول همگان به کمالات انسانی
از طریق عامّه روایت شده است که:
لو لا تکثیر فی کلامکم، و تمریج فی قلوبکم لرأیتم ما أرى، و لسمعتم ما أسمع.
“اگر این گفتار بسیار در زبانها، و این اضطراب و آشوب در دل هاى شما نبود هر آینه مى دیدید آنچه را که من مى بینم و مى شنیدید آنچه را که من مى شنوم. “این گفتار حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله به خوبى حاکى است از آنکه علّت عدم وصول به کمالات انسانى همانا خیالات باطله شیطانیّه و افعال لغو و بیهوده است. و از طریق خاصّه نیز روایت است که آن حضرت فرمود:
لو لا أنّ الشّیاطین یحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملکوت السّماوات و الأرض.
“اگر شیاطین گرداگرد دل هاى فرزندان آدم گردش نمى کردند هر آینه آنها ملکوت آسمان ها و زمین را مى دیدند. ”
و از جمله آثار آن مرتبه عالى انسانى احاطه کلّیّه است به قدر استعدادات امکانیّه به عوالم الهیّه، و نتیجه این احاطه اطّلاع بر ماضى و مستقبل است و تصرّف در موادّ کائنات، چه محیط را غایت تسلّط بر محاطٌ علیه حاصل است، با همه کس مصاحب و در همه جا حاضر.
شیخ عبد الکریم جیلى که یکى از عرفاء است در کتاب خود به نام “الانسان الکامل” چنین گوید: “به یاد دارم وقتى به مقدار یک لمحه به من حالى دست داد که خود را متّحد با جمیع موجودات یافتم به طورى که حضور همه آنها را بالعیان مشهود خود مى دیدم، ولى این حال بیش از یک لحظه دوام نداشت. ”
البتّه مانع از دوام و استمرار این حال همانا اشتغالات به تدابیر بدن است و حصول تمامیّت این مراتب بعد از ترک تدبیر بدن است. عارفى از عرفاء هند به نام شیخ ولىّ الله دهلوى در کتاب خود به نام “همعات” چنین گوید: به من آگاهانیدند که فراغ از آثار نشأه مادّیّه پس از گذشت پانصد سال از عبور عالم مادّه و مرگ صورت مى گیرد، و این مدّت مطابق با نصف روز از ایّام ربوبى است، لقوله عزّ من قائل:
وَ انَّ یَوْما عِنْدَ رَبِّکَ کَألْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ [26]
بازگشت به فهرست
نارسا بودن الفاظ در بیان حقایق و انوار تجردیّه و عوالم ربوبی
البتّه معلوم است که سایر درجات و فیوضات این عالم بى حدّ و نهایت است چون پایه و اساس وضع الفاظ بر پایه احتیاجات بشرى بوده است و در اثر توسعه احتیاجات دائره وضع الفاظ وسیع تر شده است لذا بیان حقائق انوار تجرّدیّه عوالم ربوبى در قالب الفاظ غیر ممکن است و هر چه از آنجا گفته شود اشاره و کنایه بوده نمى تواند آن حقیقت عالیه را در افهام تنزّل دهد. بشر مادّى که به نصّ اخبار أنت فی أظلم العوالم در تاریک ترین عوالم از عوالم الهیّه که همین عالم مادّه است
زندگى مى نماید و هر چه با چشم خود مى بیند و با دست مادّى خود لمس مى نماید از براى آنها الفاظى در حدود احتیاجات روزمرّه خود وضع مى نماید امّا از سایر عوالم و از تعلّقات و تشعشعات و انوار و ارواح اطّلاعى ندارد تا براى آنها نیز الفاظى وضع کند، بنابر این ما در تمام لغات جهان لغتى نداریم که آن معانى عالیه را حکایت کند پس چسان مى توان آن حقایق را به زبان آورده و توصیف نمود؟
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست حلّ این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
دو دسته از این حقایق سخن رانده اند:
اوّل: جماعات انبیاء کرام علیهم السلام بدیهى است که آنها با عوالم ماوراء مادّه ارتباط داشته اند ولى به حکم نحن معاشر الأنبیاء امرنا أن نکلّم النّاس على قدر عقولهم [27] مجبور بودند از این حقایق به قسمى تعبیر نمایند که قابل فهم و ادراک عامّه مردم باشد و لهذا از بیان حقایق انوارى و غایت درخشندگى آن قطع نظر نموده و از بیان آنچه که حتّى به قلب بشر هم خطور نکرده است رفع ید نموده از حقیقت ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر [28] تعابیرى از قبیل جنّت و حور و قصور و غیره مى نمودند ولهذا خود نیز در آخر اعتراف مى نمودند که بیان حقایق آن عوالم قابل توصیف نیست.
دوّم: سلسله اى از مردم که به متابعت راه انبیاء تشرّف ادراک این حقایق و فیوضات به قدر اختلاف و استعدادات نصیبشان شده است. اینان نیز سخن در پرده استعاره و تمثیل گفته اند.
بازگشت به فهرست
عالم خلوص و اخلاص و اقسام آن
باید دانست که وصول بدین مقامات و درجات بدون اخلاص در راه حقّ صورت نبندد و تا سالک به منزل مخلّصین نرسد کشف حقیقت چنانکه باید براى او نخواهد شد.
بدانکه اخلاص و خلوص بر دو قسم است: اول: خلوص دین و طاعت از براى خداى تعالى. دوم: خلوص خود را از براى او. و دلالت بر اوّل دارد کریمه شریفه: وَ مَا امِرُوا الا لِیَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ [29] و بر دوم دلالت دارد کریمه شریفه: الا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصینَ [30] و حدیث نبوى مشهور: من أخلص لله أربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه إلى لسانه [31] دلالت بر قسم دوم دارد. یعنى کسى بدین مرحله مى رسد که خود را براى خداى تعالى خالص کند.
و توضیح این اجمال آنکه: خداوند تعالى همانطور که صلاح را در قرآن کریم در بعضى از مواضع استناد به عمل داده است کقوله تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِح [32] یا: عَمِلَ عَمَلا صالِح [33] یا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ [34] و در بعضى از مواضع آن را استناد به ذات انسان داده است کقوله تعالى: إنَّهُ مِنَ الصّالِحینَ [35] یا: وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ [36] همچنین اخلاص و خلوص را گاهى مستند به عمل دانسته و نسبت به آن داده است و گاهى مستند به ذات. بدیهى است که تحقّق اخلاص در مرتبه ذات موقوف است بر اخلاص در مرتبه عمل یعنى تا کسى در یکایک از اعمال و افعال و گفتار و سکون و حرکت خود اخلاص به عمل نیاورد به مرحله اخلاص ذاتى نائل نخواهد شد. قال عزّ من قائل: الَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ [37] به ارجاع ضمیر مستتر فاعل «یرفع» به سوى «العمل الصالح» و معنى چنین مى شود: «العمل الصّالح یرفع الکلم الطّیّب».
بازگشت به فهرست
خصوصیات وآثار خلوص ذاتی
و باید دانست که چون کسى به مرحله خلوص ذاتى برسد و بدین فیض عظمى نائل گردد داراى آثار و خصوصیّاتى خواهد بود که دیگران از آن بى نصیب و بهره اند:
اوّل آنکه به نصّ کریمه قرآنیّه دیگر شیطان را به هیچ وجه من الوجوه برایشان تسلّط و اقتدارى نیست: فَبِعِزَّتِکَ لاغْوِیَنَّهُمْ اجْمَعینَ – الا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ [38] بدیهى است که این استثناء تشریعى نیست بلکه به واسطه اقتدار ذاتى مخلصین در مقام توحید، دیگر شیطان را قدرتى نبوده و به علّت ضعف و ناتوانى خود نمى تواند در این مرحله به آنان دست یابد. بارى چون مخلصین خود را براى خدا خالص نموده به هر چیز که مى نگرند خدا را مى بینند، و شیطان به هر قسم و کیفیّتى بر ایشان ظهور کند باز با نظر الهى در آن شى ء مى نگرند و استفاده الهیّه مى کنند، لهذا شیطان از اوّل امر نزد این طایفه اعتراف به عجز و مسکنت خود نموده و سپر مى اندازد و الا شیطان ذاتش براى اغواء بنى آدم است و کسى نیست که بخواهد به کسى ترحّم نموده و دست از اضلال او بردارد.
دوّم، این گروه از محاسبه محشر آفاقى و حضور در آن عرصه معاف و فارغ هستند. در قرآن کریم وارد است که:
وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى الْأرْضِ الا مَنْ شَاءَ اللهُ [39]
از این آیه به طور حتم دستگیر مى شود که به طور اجمال جماعتى از فزع و صعقه قیامت در امانند، و چون به آیه شریفه: فَإنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ – الا عِبادَ اللَهِ الْمُخْلَصینَ [40]ضمیمه گردد معلوم مى شود که آن گروه که از صعقه قیامت در امانند عبارتند از:
بندگان مخلَص خدا، زیرا بندگان مخلص به یک معنى ابدا داراى اعمالى نیستند تا آنان را براى حساب آن در عرصه قیامت حاضر سازند. آنان به واسطه مراقبت و ریاضات شرعیّه در جهاد انفسیّه کشته شده و به حیات ابدى پیوسته اند و از قیامت عظماى انفسیّه عبور کرده اند، در دوران مجاهده به حساب آنان رسیدگى شده و حال به واسطه قتل فی سبیل الله در نزد خداى خود به خلعت حیات ابدى مخلّع و از روزى هاى خاصّه خزانه ربوبى متنعّمند.
قال عزّ من قائل:
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِى سَبیلِ اللَهِ امْوَاتا بَلْ احْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ [41]
چ و زیاده بر آن، آنکه احضار، فرع بر عدم حضور است و اینان قبل از پیدایش طلیعه قیامت در همه جا حاضر بوده و بر همه احوال مطّلع بوده اند لقوله تعالى: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ [42].
سوّم، آنچه از ثواب و اجر به هر کس برسد و در روز قیامت به او عطا شود در مقابل عمل او خواهد بود مگر این صنف از بندگان که کرامت الهیّه بر ایشان ماوراء طور پاداش عمل است: وَ ما تُجْزَوْنَ الا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ – إلا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصینَ [43]
و اگر گفته شود که: مفاد این آیه آنست که گروه معذّبین طبق اعمالشان به پاداش مى رسند مگر بندگان نیک خدا که براى ایشان جزا در مقابل عمل نبوده بلکه پروردگار منّان به ایشان به فضل و کرم خود جزا خواهد داد. گوئیم: مفاد آیه مطلق بوده و مخاطب آن اختصاصى به گروه معذّبین ندارد، علاوه آنکه جزاى بندگان به فضل و کرم، منافات با جزا در مقابل عمل ندارد. چه معناى فضل اینست که در مقابل عمل کوچک، پروردگار منّان جزاى بزرگ عنایت مى فرماید و در واقع عمل کوچک را بزرگ مى شمارد ولى با این همه باز جزا در قبال عمل واقع گردیده است در حالى که مفاد کریمه شریفه غیر از اینست، مفاد آیه آنست که به بندگان مخلصین خدا جزا اصلا در مقابل عمل داده نمى شود. و نیز در آیه دیگر مى فرماید:
لَهُمْ ما یَشَاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنَا مَزیدٌ [44]
براى این گروه هر چه اراده و مشیّت آنان تعلّق گیرد خواهد بود و در نزد ما نیز چیزى زیاده از مقدار اراده و مشیّت آنان براى آنان خواهد بود. پس معلوم مى شود که از کرامات الهیّه چیزهائى که فوق اراده و مشیّت و بالاتر از سطح فکر و میزان طیران مرغ اختیار و اراده آنهاست داده خواهد شد و این نکته شایان دقّت است و قابل توجّه.
چهارم، آنان داراى مقامى منیع و منصبى رفیع و مرتبه اى عظیمند که بتوانند حمد و سپاس ذات احدیّت و ثناى الهى را کما هو حقّه همانطور که سزاوار آن ذات اقدس است بجا آورند. قال عزّ من قائل: سُبْحَانَ اللَهِ عَمَّا یَصِفُونَ – الا عِباد اللَهِ الْمُخْلَصینَ [45] و این غایت کمال مخلوق و نهایت منصب ممکن است. از مجموع بیانات سابقه چنین بدست مى آید که براى آخرین مراحل سلوک که همان مقام مخلَصین باشد چه مزایائى است و چه فیوضاتى بر آنان مترتّب خواهد بود. ولى باید معلوم باشد که وصول به این کمالات و تحقّق به این حقائق وقتى میسور مى گردد که سالک در میدان مجاهده فی سبیل الله کشته و مقتول گردد، و هنگامى از آن فیوضات الهیّه سرمست خواهد بود که جام شهادت را سرکشیده باشد. و مراد از کشته شدن عبارت است از قطع علاقه روح از بدن و متعلّقات آن، و همچنانکه شهید در معرکه قتال با شمشیر و سیف ظاهرى علاقه روح خود را از بدن قطع مى کند سالک راه خدا نیز با سیف و شمشیر باطن در میدان نبرد با نفس امّاره به وسیله استمداد از قواى رحمانیّه علاقه روح خود را از بدن و متعلّقات آن سلب مى نماید.
بازگشت به فهرست
وارستگی از عوالم کثرت از لوازم ابتدایی سلوک است
در ابتداى سلوک باید سالک إلى الله به وسیله اختیار مقام زهد و تأمّل و دقّت و تفکّر در بى اعتبارى دنیا و عدم فائده دلبستگى به آن، رشته علقه به عالم کثرات را قطع کند، چه نتیجه زهادت بى میلى و بى رغبتى است به امور، و در نتیجه از رویدادهائى که موجب نفع مادّى و صورى اوست خوشحال نمى شود، و از وقایعى که موجب ضررهاى مادّى اوست متأثّر و محزون نمى گردد.
لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلَى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتَاکُمْ [46]
این بى رغبتى و بى میلى منافات با حزن و خوشى فی الله ندارد زیرا این خوشحالى از محبّت به مال و منال و اعتباریّات نبوده بلکه از جهت آنست که خود را غرق دریاى احسان و کرم خدا مى بیند.
پس از طىّ این مرحله، تازه سالک متوجّه خواهد شد که علاقه مفرطى به ذات خود دارد و نفس خود را تا سر حدّ عشق دوست دارد، هرچه بجا مى آورد و هر مجاهده که مى کند همه و همه ناشى از فرط حبّ به ذات خود است، زیرا که یکى از خصوصیّات انسان آنست که فطرة خودخواه بوده، حبّ به ذات خود دارد، همه چیز را فداى ذات خود مى نماید و براى بقاى وجود خود، از از بین بردن و نابود نمودن هیچ چیز دریغ نمى کند. از بین بردن این غریزه بسیار صعب و مبارزه با این حسّ خودخواهى از اشکل مشاکل است، و تا این حسّ از بین نرود و این غریزه نمیرد نور خدا در دل تجلّى نمى کند، و به عبارت دیگر تا سالک از خود نگذرد به خدا نمى پیوندد.
بازگشت به فهرست
قطع علاقه از ذات خود
سالک باید به وسیله استمداد از الطاف الهیّه و امدادهاى پیاپى رحمانیّه رشته محبّت به ذات خود را سست و رفته رفته ضعیف نموده تا بالأخره پاره کند و به این صنم درونى که سر – رشته تمام مفاسد است کافر گردد و او را یکباره فراموش بنماید تا به طورى که عند التأمّل و التحقیق تمام کارهاى او براى ذات اقدس الهى باشد و حبّ به ذات او به حبّ به خداى خود تبدیل گردد، و این بر اساس مجاهده انجام مى گیرد. پس از طىّ این مرحله سالک دیگر علقه به بدن و آثار بدن و حتّى به روح خود را که پاره نموده ندارد، هر کار که کند براى خداست و اگر سدّ جوعى کرده و در کار تهیّه اسباب زندگى به قدر کفاف و ضرورت باشد براى آنست که محبوب ازلى خواستار حیات اوست و الا قدمى از قدم براى تحقّق حیات این نشأه برنمى داشت.
البتّه این خواست در مقابل خواست خدا طولى خواهد بود نه عرضى، و بر همین اساس دیگر سالک حقّ ندارد طالب کشف و کرامات بوده، عملى براى تحقّق آن انجام دهد یا براى طىّ الأرض و اخبار از مغیبات و اطّلاع بر ضمایر و اسرار و تصرّف در موادّ کاینات ذکرى بگوید و ریاضتى بکشد و براى استکمال و بروز قواى نفسانى به اىّ وجه و صورة عملى انجام دهد زیرا چنین کسى در راه رضاى محبوب قدم برنمى دارد، خداى را عبادت نکرده و مخلص نخواهد بود بلکه نفس خود را معبود خود ساخته و براى برآورده شدن حاجات او و تحقّق پذیرفتن استعدادات او گام مى زند گرچه لفظا بدین منکر اعتراف نکند و ظاهرا تمام عبادتش را براى خدا انجام دهد.
چنین شخصى به نصّ کریمه شریفه: ا فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ [47] ، هواى خود را معبود خود ساخته و خواسته هاى نفسانى خود را مى پرستد. سالک باید از این مرحله عبور کند و نفس خود را که دم از انانیّت مى زند ترک بگوید. و سیأتی الکلام فیه ان شاء الله تعالى. [48]
وقتى سرانجام سالک بدین مرحله رسید کم کم خود را که براى خداى تعالى دوست مى داشت نیز فراموش مى کند و دیگر خودى نمى بیند و دیگر غیر از جمال ازلى و ابدى سیما و رخساره اى را نخواهد دید و رفته رفته در آن دریاى بیکران غرق شده اثرى از او نخواهد ماند.
بازگشت به فهرست
لزوم عنایت خاصّه الهی در غلبه کامل در جنگ انفسی
باید دانست که سالک باید متوجّه باشد که در جنگ انفسى به طور کامل از عهده جنود شیطان برآید و آثار نفسانیّه خود را به کلّى قطع کند و اصول آنها را از زوایاى مخفیّه خانه دل برکند چه اگر ذرّه اى از حبّ مال و جاه و منصب و کبر و شخصیّت طلبى و خویشتن دوستى در او باقى باشد هرگز به کمال نخواهد رسید. لهذا بسیار دیده شده است که کثیرى از کمّلین پس از سالها ریاضت و مجاهده به کمالات نرسیده و در جنگ انفسى شکست خورده اند، و علّت آن اینست که ریشه بعضى از صفات هنوز در خانه دلشان باقى بوده لیکن پنداشته اند که آن ریشه به کلّى از بین رفته است لذا در مواقع امتحان الهى و در مظانّ بروز نفس و جلوه آثارش آن ریشه ها ناگهان جوانه داده و نموّ نموده و کار سالک را ساخته اند. توفیق غلبه بر نفس و جنود آن منوط به دستگیرى و عنایات خاصّه حضرت ربّ الأرباب است چه طىّ این مرحله بدون توفیق و دستگیرى خاصّ او صورت نبندد. گویند: روزى مرحوم سیّد بحر العلوم – رضوان اللّه علیه – را شاگردانش خندان و متبسّم یافتند، سبب پرسیدند، در پاسخ فرمود: پس از بیست و پنج سال مجاهده اکنون که در خود نگریستم دیدم دیگر اعمالم ریائى نیست و توانسته ام به رفع آن موفّق گردم. فتأمّل جیّدا.
بازگشت به فهرست
لزوم متابعت کامل از جمیع احکام شرعیه در تمام مراحل سلوک
پوشیده نماند که از ابتداى سیر و سلوک تا آخرین مرحله از آن، سالک باید در تمام امور ملازم شرع انور باشد و به قدر سر سوزنى از ظاهر شریعت تجاوز ننماید. پس اگر کسى را ببینى که دعوى سلوک کند و ملازم تقوى و ورع نبوده و از جمیع احکام الهیّه شرعیّه متابعت ننماید و به قدر سر سوزنى از صراط مستقیم شریعت حقّه انحراف نماید او را منافق مى دان مگر آنچه به عذر یا خطا یا نسیان از او سر زند. و اینکه از بعضى شنیده شده است که مى گویند سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربّانیّه تکلیف از او ساقط مى گردد سخنى است کذب و افترائى است بس عظیم، زیرا رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله با اینکه اشرف موجودات و اکمل خلائق بودند مع هذا تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیّه بوده اند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنى دروغ و بهتان است. بلى از براى آن مى توان معناى دیگرى نمود که قائلین، آن را قصد نمى نمایند و آن اینست که اتیان اعمال عبادیّه باعث براى استکمال نفوس بشریّه است، و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عبادیّه از مراحل قوّه به فعلیّت مى رسد. بنابراین براى افرادى که هنوز به مرحله فعلیّت تامّه من جمیع الجهات نرسیده اند عبادات آنان براى استکمال است.
بازگشت به فهرست
عبادت افراد کامل و واصل به جهت تقرّب نبوده بلکه لازمه کمال آنان است
ولى براى افرادى که به مرحله فعلیّت تامّه رسیده اند دیگر عبادت به جهت حصول استکمال و تحصیل مقام قرب معنى ندارد بلکه اتیان عبادات براى چنین شخصى به عنوان دیگرى که همان مقتضاى حصول کمال است خواهد بود. لهذا عائشه از حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله پرسید که: «پس از آنکه خداوند در شأن شما فرمود:
لِیَغْفِرَ لَکَ اللَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ [49]
پس این اندازه رنج در تحمّل عبادات براى چیست؟ فرمودند: آیا مگر نمى خواهى من عبد شاکر خداى خود بوده باشم»؟ از اینجا به خوبى معلوم مى شود که اتیان اعمال عبادیّه براى بعضى از نفوس بشریّه استکمالا للنّفس نبوده بلکه محضا براى اظهار امتنان و شکرا للّه العظیم بوده است.
حالاتى که براى سالک در اثر مراقبت و مجاهده دست مى دهد و گاه و بیگاه انوارى و آثارى بر او مشهود مى گردد همه مقدّمه تحصیل ملکه است زیرا مجرّد ترتّب آثار و تغیّر حال فى الجمله کافى نیست بلکه باید سالک سعى کند که با مجاهده بقایاى عالم سافل را که در ذاتش کامن و مخفى است به کلّى رفع کند، و تا با پاکان عالم سنخیّت پیدا نکند وصول به مراتب ایشان براى او غیر میسور است بلکه در اثر اندک لغزشى در سلوک و جهاد، او را دوباره به عالم سافل تنزّل خواهند داد، کریمه شریفه:
وَ ما مُحَمَّدٌ الا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِکُمْ [50]
بر این دقیقه دلالت دارد. پس سالک باید ظاهر و باطن خویش را بالمرّة پاکیزه نماید و زوایا و بیغوله هاى دل خویش را کاملا پاک کند تا توفیق صحبت با ارواح طیّبه و همنشینى با پاکان ملأ اعلى نصیب او گردد. وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإثْمِ وَ باطِنَهُ [51]
بازگشت به فهرست
پاورقی
________________________________________
[1] همه عالم امکان به منزله عبارت است و تو معناى آنى، اى که تو مغناطیس دلهائى. «منظومه سبزواری»، الهیات، فی افعاله تعالی، غرر فی انحاء تقسیمات لفعل الله تعالی طبع ناصری ص 183.
[2] یک جذبه از جذبه هاى الهى (از نظر تأثیر در تکامل انسان) با عبادت جنّ و انس برابرى مى کند
[3] از جمله فقرات دعاى منسوب به امیر المؤمنین علیه السلام که حاج مولى جعفر کبوتر آهنگى آن را شرح کرده و در کتاب کوچک جیبى طبع شده است.
[4] خداوندا ظاهرم را به طاعتت، و باطنم را به محبّتت، و قلبم را به شناختت، و روحم را به دیدارت، و سویدایم را به پیوستگى تامّ به حضرتت نور بخش، اى صاحب جلال و جمال
[5] آیه 9 و 10 از سوره 91: و الشمس. براستى که هر کس نفس خود را تزکیه کرد به رستگارى رسید، و هر که آن را بیالود زیانبار گشت
[6] این حدیث شریف به طرق عدیده از رسول خدا روایت شده، با عبارات مختلف و مضمون واحد، و در»احیاء العلوم«ج 4 ص 223 و تعلیقه آن در ص 191 و در»عوارف المعارف«مطبوع در حاشیه»احیاء العلوم«ج 2 ص 256 بیان شده است. و در کتب شیعه در»عیون اخبار الرض«ص 258 و»عدّة الداعى«ص 170 و»اصول کافى«ج 2 ص16 وارد شده است. و روایت وارده در»عیون«با اسناد خود از حضرت امام رضا علیه السلام از پدرشان از جدّشان از حضرت محمّد بن على الباقر از پدرشان حضرت سجّاد از جابر بن عبد اللّه انصارى از امیر المؤمنین علیه السلام چنین است که قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: ما اخلص عبد للّه اربعین صباحا الا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه.
[7] هر کس چهل روز (خود و کار خود را) براى خداوند خالص کند چشمه هاى حکمت از دلش بر زبانش ظاهر گردد.
[8] 7:59
[9] همانا من از خداوند طلب آمرزش و عفو بسیار دارم از براى آنکه پاره اى از عمر خویش را به بررسى آراء مدّعیان فلسفه و جدال کنندگان اهل کلام و نازک بینى هاى آنان و آموختن سخنان و شیوه هاى بحثى آنان به پوچى گذراندم، تا اینکه سرانجام در پرتو فروغ ایمان و تأیید خداوند منّان دریافتم که واقعا قیاسات آنها بى نتیجه و صراط آنها غیر مستقیم است. از این رو زمام کار خویش را به خداوند و به فرستاده بیم دهنده و هشدار دهنده او سپردیم، و به آنچه از رسول الله به ما رسیده بود تماما ایمان آورده و تأیید نمودیم، و در صدد جستجوى توجیه عقلى و روشى علمى براى فرمایشات رسول برنیامدیم بلکه پیروى از هدایت و اجتناب از نواهى او را پیشه خود ساختیم همچنان که حق تعالى فرموده: آنچه از دستوراتى که پیامبر براى شما آورده است بگیرید و پیروى کنید، و از آنچه نهى فرموده دورى کنید. تا آنکه خداوند بر قلب ما گشود آنچه را که گشود، و به برکت این دنباله روى از رسول به فلاح و رستگارى رسید.
[10] آیه 61 از سوره 37: صافّات: براى چنین چیزى عمل کنندگان باید عمل کنند
[11] آیه 128 از سوره 16: نحل: خداوند همراه کسانى است که تقوى گزیده اند و آنانکه ایشان نیکوکارند
[12] آیه 53 و 54، از سوره 41: فصّلت:
بزودى نشانه هاى خود را در آفاق)آسمان ها و زمین و طبیعت(و در وجود خودشان به آنان نشان دهیم تا بر ایشان روشن شود که او حق است و بس، آیا همین کافى نیست که پروردگارت بر هر چیز شاهد و حاضر است. هان که ایشان نسبت به دیدار پروردگارشان در شک اند، آگاه باشید که او به هر چیز احاطه دارد
[13] بدانید و آگاه باشید که پروردگارتان را در ایّام روزگار شما نسیمهائى است، هان بکوشید که خود را در معرض آنها قرار دهید و از آنها روى نگردانید
[14] آیه 169، از سوره 3: آل عمران: و البته مپندار آنان را که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان به آنان روزى داده مى شود
[15] آیه 88، از سوره 28: قصص: همه چیز نابود است مگر وجه خدا
[16] آیه 96، از سوره 16: نحل: آنچه در نزد شماست پایان مى پذیرد، و آنچه نزد خدا است باقى است
[17] آیه 26 و 27، از سوره 55: الرحمن: هر کس بر روى آن)زمین(است فنا پذیرد و باقى مى ماند وجه پروردگارت، که آن وجه داراى صفت جلال و جمال است
[18] 169:3
[19] ما اسامى و نشانه هاى خدا هستیم
[20] زیرا سالک صبح مى کند و جز خداى متعال قادر و عالم و زنده اى نمى بیند
[21] خدا بود و چیزى با او نبود
[22] شرح احوال»بابا فرج مجذوب«در کتاب»تاریخ حشرى«که در احوال بزرگان و عرفاء متوفاى تبریز نگاشته شده موجود است و گفتار بابافرج را در آن کتاب به شعر درآورده است از آن جمله همین گفتار اوست که به شعر درآورده است:
که فرج تا که دیده بگشادست چشم او بر جهان نیفتاده است
و نظیر این گفتار از حافظ وارد است آنجا که گوید:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن»
وابن فارض«فرموده است:
و حیاة أشواقى إلیک و تربة الصّبر الجمیل ما استحسنت عینى سواک و لا صبوت إلى خلیل و از او نقل شده است که فرموده: من این بیت را در عالم خواب سروده ام.
[23] مرا با خداوند حالاتى است که هیچ فرشته مقرّبى یاراى تحمّل آن را ندارد
[24] آیه 110، از سوره 18: کهف: من مثل شما بشرى هستم
[25] آیه 21، از سوره 33: احزاب و براى شما در وجود رسول خدا صلّى الله علیه و آله الگوى نیکوئى است، براى آن کس که امید به)دیدار(خدا و روز قیامت دارد و فراوان یاد خدا کند [26] آیه 47، از سوره 22: حجّ: و حقّا یک روز نزد پروردگار تو مانند هزار سال از سالهائى است که شما مى شمارید .
[27] ما گروه انبیاء مأموریم با مردم به اندازه خردهاشان سخن گوئیم
[28] آنچه نه چشمى دیده است و نه گوشى شنیده است و نه بر قلب بشرى خطور کرده است
[29] آیه 5، از سوره 98: بیّنة: و مأمور نشده اند جز اینکه خداوند را به گونه اى بپرستند که دین را براى وى خالص کرده باشند.
[30] آیه 40، از سوره 37: صافّات: جز بندگان پاک شده و خالص شده خدا.
[31] هر کس چهل روز (خود و عمل خود را) براى خدا خالص کند، چشمه هاى حکمت از قلبش به سوى زبانش جریان یافته و ظاهر شود.
[32] آیه 97، از سوره 16: نحل: هر کس عمل صالحى را کند.
[33] آیه 70، از سوره 25: فرقان: هر کس عمل کند عمل صالحى ر.
[34] آیه 29، از سوره 13: رعد: آنان که ایمان آورده و اعمال صالحه بجاى آورده اند.
[35] آیه 75، از سوره 21: انبیاء: او از صالحان بود.
[36] آیه 4، از سوره 66: تحریم: و صالح از مؤمنان .
[37] آیه 10، از سوره 35: فاطر: کلمه طیّبه به سوى او بالا مى رود، و عمل شایسته آن را بالا مى برد.
[38] آیه 83، از سوره 38: ص: پس به عزّتت سوگند مى خورم که البتّه همه را گمراه مى کنم جز بندگان پاک شده و خالص شده تور.
[39] آیه 68، از سوره 39: زمر: و در صور دمیده شود، پس هر که در آسمان ها و زمین است بمیرد و هلاک شود مگر آن کس که خدا بخواهد.
[40] آیه 127، 128، از سوره 37: صافّات: پس بدرستى که آنها البتّه احضار شدگانند مگر بندگان مخلص خد.
[41] ترجمه در ص 28 گذشت.
[42] 3: 169
[43] آیه 39 و 40، از سوره 37: صافّات: و جزاء داده نمى شوید جز همان را که کرده اید، مگر بندگان برگزیده خد.
[44] آیه 35، از سوره 50: ق: و از براى آنها در بهشت هر چه بخواهند هست، و علاوه بر مقدار خواست آنها، در نزد ما زیادتى هائى هست که به آنها مى دهیم .
[45] آیه 160، از سوره 37: صافّات: خداوند منزّه است از هر چه وصف کنند، مگر (وصف) بندگان پاک شده و خالص شده م.
[46] آیه 23، از سوره 57: حدید: تا بر آنچه از دست داده اید غمگین مباشید، و به آنچه به شما داده است خوشحال نگردید.
[47] آیه 23، از سوره 45: جاثیه: آیا دیدى آن کسى را که هواى نفس خود را معبود خویش ساخته است ؟
[48] و بزودى به خواست خداى متعال در این زمینه گفتگو خواهد شد.
[49] آیه 2، از سوره 48 فتح: تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بیامرزد.
[50] آیه 144، از سوره 3: آل عمران: محمّد صلّى اللّه علیه و آله جز یک پیامبر نیست که پیش از او نیز پیامبرانى بوده اند، پس آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خودتان با پاشنه پاى خود واژگون مى شوید؟.
[51] آیه 120، از سوره 6: انعام: واگذارید و رها سازید چه ظاهر گناه را و چه باطن آن ر.
بازگشت به فهرست
دنباله متن
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب لب اللباب / قسمت دوم: شرح تفصیلی عوالم مقدم بر عالم خلوص
________________________________________
صفحه قبل
ذکر اجمالی عوالم مقدم بر عالم خلوص در قرآن
بنابراین باید کاملا عوالم مقدّمه بر عالم خلوص را طىّ کند، و اجمال آن را خداوند تبارک و تعالى در این آیه مبارکه فرموده است:
الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللّهِ بِامْوالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ أعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ اولَئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ – یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ خالِدینَ فِیها ابَدا انَّ اللَهَ عِنْدَهُ أجْرٌ عَظیمٌ [52]
بنابراین عوالم مقدّم بر عالم خلوص چهار است. اوّل: اسلام، دوّم: ایمان، سوّم: هجرت، چهارم: جهاد فی سبیل الله. و چون جهاد این مسافر جهاد اکبر است لقوله صلّى اللّه علیه و آله: رجعنا من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأکبر [53] ، پس شرط در این سفر است که اسلام و ایمان مجاهد، اسلام و ایمان اکبر باشد. و بعد از آن طالب را سزد که دامن همّت بر کمر زده با رسول باطن به معاونت رسول ظاهر یا خلیفه آن مهاجرت کرده و سپس قدم در میدان مجاهده نهد تا به فوز قتل فی سبیل الله فائز گردد.
ولى باید سالک بر این نکته واقف باشد که از ابتداى سلوک تا این مرحله از جهاد موانع انسى و شیطانى زیاد بود ولى چون به فوز این قتل نائل گردد و از عوالم اسلام و ایمان اکبر عبور نموده و در مجاهده نیز فائق و کشته شود ابتداى عوالم اسلام اعظم و ایمان اعظم و هجرت عظمى و جهاد اعظم است، و موانع آن کفر اعظم و نفاق اعظم است. و در این وادى دیگر جنود شیطان را قدرت بر غلبه و دسترسى بدانجا نیست بلکه خود شیطان که رئیس ابالسه است راه را بر سالک خواهد گرفت. بنابراین هرگز سالک نباید چنین تصوّر کند که چون از این عوالم گذشت از مخاطره رسته و گوهر مقصود را جسته است بلکه باید ملتفت باشد که پس از عوالم سابقه اگر این عوالم اعظم را طىّ نکند گرفتار ابلیس شده و شیطان او را از وصول به سر منزل مقصود منع خواهد نمود، ولى باید سالک همّتى عالى داشته و نگذارد که ابلیس او را به کفر اعظم یا به نفاق اعظم گرفتار کند بلکه پس از اسلام اعظم و ایمان اعظم هجرت عظمى نموده و با مجاهده اعظم از قیامت عظماى انفسیّه عبور و در وادى مخلصین وارد گردد. رزقنا اللّه ان شاء الله تعالى.
بازگشت به فهرست
شرح تفصیلى عوالم مقدّم بر عالم خلوص
بنابر آنچه گفته شد چون قبل از عالم خلوص باید مسافر الى الله تعالى دوازده عالم را طىّ کند، اسلام اصغر و اکبر و اعظم، و ایمان أصغر و أکبر و أعظم، و هجرت صغرى و کبرى و عظمى، و جهاد اصغر و اکبر و اعظم، لذا باید خصوصیّات این عوالم و آثار و علائم و موانع و صوارف آنها را نیز بداند. ما در اینجا به نحو اجمال بیان کردیم و چون تفصیل آنها در کتاب مستطاب منتسب به مرحوم فخر الفقهاء و الأولیاء سیّد مهدى بحر العلوم – رضوان الله علیه – ذکر شده است طالبین شرح تفصیلى باید بدانجا مراجعه نمایند. لیکن براى روشن شدن مطلب در اینجا فى الجمله بیانى خواهد شد.
بازگشت به فهرست
اسلام اکبر
اسلام اکبر عبارت است از تسلیم و انقیاد محض یعنى ترک اعتراض من جمیع الوجوه بر خداوند عزّ و جلّ، و اعتراف و اذعان بر آنکه آنچه هست و تحقّق یافته صلاح بوده و آنچه واقع نشده صلاح نبوده است، و به طور کلّى رفع ید از چون و چرا و عدم گلایه از حضرت ربّ العزّة. و به همین مرتبه ناظر است کلام مولى الموحّدین أمیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث مرفوعه برقى که: انّ الاسلام هو التّسلیم، و التّسلیم هو الیقین [54] و علاوه بر ترک اعتراض باید در قلب او هیچ نوع گرفتگى و غبارى نسبت به احکام تشریعیّه و تکوینیّه الهیّه نباشد، کما ورد فی قوله تعالى:
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِى أنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیم [55]
این مرحله همان مرحله ایمان اکبر است که اسلام اکبر به روح سرایت نموده و دل و جان را حقّا متصرّف شده است.
بازگشت به فهرست
ایمان اکبر
وقتى که دل سالک به نور اسلام اکبر منوّر گردید گاه و بیگاه بر او حالى دست مى دهد که علاوه بر ادراک شعورى مشاهده مى کند که هر چه هست مستند به بارى تعالى است و به عبارت دیگر خداى را در همه احوال حاضر و ناظر مى یابد، و این همان مرحله شهود و اسلام اکبر است. و چون هنوز به سرحدّ کمال نرسیده است که به تمام ارکان بدن سرایت کند و اعضاء و جوارح را متصرّف گردد لهذا موانع مادّیّه و مشاغل و شواغل طبیعیّه او را از این حال صرف نموده و در حال اشتغال به شغلى آن شهود را از دست مى دهد و غفلت او را مى گیرد. لذا باید سالک با عزم راسخ ایستادگى نموده و آن حال را به مقام ملکه بالا برد و به کمال برساند تا شواغل خارجیّه نتوانند مسیر شهودى سالک را تغییر دهند و بر حال او غلبه کنند. لذا باید این اسلام را از مقام دل به مقام روح سرایت دهد تا آن اجمال به تفصیل پیوندد، و به امر روح آن حالت تمام قواى ظاهرى و باطنى را فرا گیرد و از حال به ملکه برسد. و این مقام همانست که عرفاء از آن تعبیر به احسان مى نمایند چه خداوند کریم در قرآن مجید مى فرماید: وَ الَّذینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا [56]، ولى به این اکتفا ننموده پس از آن مى فرماید: وَ إنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ [57]
بنا براین مجاهد فی سبیل الله تا به مرتبه احسان نرسد نتواند بر سبل هدایت الهیّه دست یابد.
از حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله سؤال کردند که معنى احسان چیست؟ فرمود: ان تعبد الله کأنّک تراه، و ان لم تکن تراه فإنّه یراک. [58]
یعنى: باید انسان چنان خداى را عبادت کند که او را ببیند و اگر بدین کیفیّت قادر بر عبادت او نباشد در مرحله متأخّر چنان خداى را عبادت کند که گوئى خداى او را مى بیند.
تا هنگامى که اسلام اکبر سالک به ایمان اکبر نرسیده فقط گاه و بیگاه بر او حال احسان دست داده و عبادات را با شوق و رغبت و میلى وافر انجام مى دهد امّا وقتى که به ایمان اکبر رسید از حال احسان به ملکه محسنین مى رسد. در این موقع جزئیّات و کلّیّات افعال سالک از سرچشمه شوق و میل و رغبت آب خورده همه را به طیب خاطر اتیان مى کند، زیرا در این موقع ایمان به روح سرایت کرده و چون روح سلطان و فرمانفرماى جمیع اعضاء و جوارح است همه را به کار خود وامى دارد و کار بر همه سهل و آسان مى گردد، همه آنها منقاد و مطیع روح بوده و دقیقه اى از آنات از اطاعت او سر باز نمى زنند. خداوند تبارک و تعالى در حقّ این طائفه مى فرماید:
قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذین هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ [59]
چون اشتغال به لهویّات متفرّع بر میل و رغبت به آنهاست و سالک مؤمن به ایمان اکبر که به مرتبه احسان رسیده و در او ملکه شده ابدا میل و رغبتى به آنها ندارد، و از طرف دیگر چون مى داند که دو محبّت و شوق در یک دل جاى نمى گیرد لقوله تعالى: ما جَعَلَ اللَهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ [60] اگر در دل سالکى میل و رغبت به امور لهویّه باشد إنّا [61] کشف مى کنیم که میل و رغبت الهى در او نبوده و چنین قلبى منافق خواهد بود، چه در مورد امور راجع به خداى تعالى اظهار میل مى کند و در امور لغویّه و لهویّه نیز رغبت و میل دارد. و این نفاق، نفاق اکبر است که در مقابل ایمان اکبر قرار دارد، و تسلیم و اطاعت قلبى آن متولّد از رغبت و اشتیاق باطنى نیست بلکه متولّد از عقل و زائیده خوف و ملاحظه کاریهائى است که در انسان پدید مى گردد. و اشاره به همین نفاق است قوله عزّ من قائل:
وَ اذا قَامُوا الَى الصَّلاةِ قامُوا کُسالَى [62]
سالک هنگامى به ایمان اکبر مى رسد که هیچ درجه از درجات این نفاق در او نباشد و به هیچ وجه افعال او ناشى از مدرکات عقلیّه و صلاح اندیشى و محافظه کارى و مسبّب از خوف نباشد بلکه صرفا بر اساس اشتیاق و محبّت و به داعیه عشق و میل و رغبت انجام گیرد.
بازگشت به فهرست
هجرت کبرى
چون سالک به مرتبه ایمان اکبر رسید باید مهیّاى هجرت کبرى گردد، و آن هجرت به تن است از مخالطه اهل عصیان و مجالست اهل بغى و طغیان و أبناء روزگار خوّان، و هجرت به دل است از مودّت و میل به ایشان، و هجرت به تن و دل است معا از عادات و رسوم متعارفه و اعتباریّات و مقرّراتى که سالک را از راه خدا باز مى دارد و مانع و عائق سفر او مى گردد، چه عادات و رسوم از مهمّات بلاد کفر است.
در اجتماع مادّى، انسان مقیّد به رسوم و عادات وهمى و خیالى است که اهل دنیا به آن عادت دارند و سود و زیان و محاورات و معاشرتها و ردّ و بدلهاى خود را بر آن اساس استوار مى کنند. مثلا عادت بر آن جارى شده که در مجلس مذاکره و مباحثه علمى اگر کسى زبان در دهان نهاد و مهر خاموشى بر دهان زده سخنى نگوید او را به نادانى منسوب مى کنند. یا مثلا عادت بر این جارى شده که در نشستن در صدر مجلس، تهافت به عمل مى آورند و قعود و جلوس در صدر را علامت بزرگى، و تقدّم در ورود و خروج از مجلس را نشانه عظمت مى گیرند، و چرب زبانى و تملّق را دلیل بر مردم دارى و حسن خلق تلقّى مى کنند، و خلاف این ها را نشانه حقارت و کم ارزشى و نبود موقعیّت و شخصیّت و سوء خلق.
سالک باید به توفیق الهى و امداد رحمانى از تمام این ها چشم بپوشد و از این عالم خیال و وهم هجرت کند و این عجوزه را سه طلاقه نماید. در این متارکه باید سالک از هیچ نیروئى بیم و هراس نداشته باشد، و از مذمّت مردم نهراسد، و از ملامت و نکوهش افرادى که خود را اهل فضل و دانش قلمداد مى کنند باک نداشته باشد، چنانکه در جامع کلینى در روایت سکونى از حضرت صادق علیه السّلام از حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله روایت است که:
ارکان الکفر أربعة: الرّغبة و الرّهبة و السّخط و الغضب [63].
و رهبت در آن به رهبت از مردم تفسیر شده است در مخالفت عادات و نوامیس و همیّه آنها. و محصّل کلام آنکه باید سالک از جمیع آداب و عادات و رسوم اعتباریّه اجتماعیّه که سدّ راه خدا هستند دست بردارد. و این را عرفاء تعبیر به جنون مى نمایند زیرا مجنون به رسوم و عادات مردم آشنائى ندارد و به آنها وقع نمى گذارد و مدح و ذمّ آنها را به دیده بى اعتنائى مى نگرد و از حرکت و قیام آنها بر علیه او خوف و وحشتى به خود راه نمى دهد و تغییر روش در خود نمى دهد.
اى دل آن به که خراب از مى گلگون باشى در مقامى که صدارت به فقیران بخشند تاج شاهى طلبى گوهر ذاتى بنما کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن ساغرى نوش کن و جرعه بر افلاک نشان بى زر و گنج به صد حشمت قارون باشى چشم دارم که به جاه از همه افزون باشى ار خود از گوهر جمشید و فریدون باشى کى روى ره ز که پرسى چکنى چون باشى ور نه چون بنگرى از دائره بیرون باشى تا به چند از غم ایّام جگر خون باشى؟
بازگشت به فهرست
جهاد اکبر
چون سالک به توفیق حضرت ربّانى موفّق به هجرت گردید و از عادات و رسوم پاى درکشید قدم در میدان جهاد اکبر مى نهد و آن عبارتست از محاربه با جنود شیطان، زیرا در این موقع سالک در عالم طبیعت گرفتار و اسیر وهم و غضب و شهوت و مغلوب أ هویه متضادّه، لجّه آمال و امانى او را محیط، و هموم و غموم بر او مستولى، و به منافیات طبع و منافرات خاطر متألّم، و مخاویف عدیده را منتظر، هر زاویه از کانون سینه اش آتشى، انواع فقر و احتیاج، و اصناف آلام و انتقام در درونش، گاهى در کشاکش اهل و عیال، و زمانى در خوف تلف مال و منال، گاه جاه مى خواهد و نمى رسد، و گاه منصب مى جوید و نمى یابد، خار حسد و غضب و کبر و امل او را دامنگیر، و در چنگ حیّات و عقارب و سباع عالم طبیعت و مادّیّت زبون و حقیر، خانه دلش از ظلمات وهم تیره و تار، و فزون از حدّ و شمار، از هر طرف روى گرداند سیلى روزگار خورد، و به هر جا پا نهد خارى به پایش خلد.
این آلام و اسقام در سینه سالک انباشته است، و پس از تأمّل و تدبّر به کثرت آنها پى مى برد. سالک باید با توفیق الهى بر جنود وهم و غضب و شهوت فاتح آمده و در این مجاهده کبرى پیروز گردد و در این جهاد فتح و ظفر نصیبش گردد و از چنگ عوائق و علائق مستخلص شده عالم طبیعت را بدرود کند.
بازگشت به فهرست
اسلام اعظم
در این حال وارد عالم اسلام اعظم مى گردد. در اینجا خود را جوهرى مى بیند یکتا و گوهرى بى همتا، بر عالم طبیعت محیط و از موت و فنا مصون و از کشاکش متضادّات فارغ، در خود صفا و بهاء و ضیائى مشاهده مى نماید که فوق ادراک عالم طبیعت است چون در این حال، سالک از عالم طبیعت مرده و حیات تازه اى یافته است و با اینکه به ظاهر در عالم ملک و ناسوت است ولى موجودات ناسوتى را با صورتهاى ملکوتى خواهد دید و هر چه از مادّه بر او روى نماید او را به صورت ملکوتى مشاهده مى کند، و به حال او ضررى نمى رساند چون به قیامت انفسیّه وسطى رسیده پرده بر کنار رفته و بسى از امور خفیّه بر او ظاهر گردیده و بسیارى از احوال عجیبه او را حاصل شده است. این مرتبه همان مقام اسلام اعظم است که در آیات قرآنیّه به طور روشن از آن ذکر شده است.
ا وَ مَنْ کانَ مَیْتا فَأحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورا یَمْشى بِهِ فِى النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ [64]
و هکذا قوله تعالى:
مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِنْ ذَکَرٍ اوْ انْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنُ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ اجْرَهُمْ بِاحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ [65]
مخفى نماند که در این موقع سالک به واسطه آنچه از خود مشاهده مى کند ممکن است او را اعجاب و انانیّت درگیرد و بزرگترین دشمن جانى و قتّال او که نفس خود اوست با او روبرو گردد چنانکه در حدیث وارد است که:
اعدى عدوّک نفسک التّى بین جنبیک. [66]
و اگر در این حال عنایت ربّانیّه او را انقاذ نکند به کفر اعظم مبتلا مى شود. و به همین کفر اشاره فرموده اند که: النّفس هی الصّنم الأکبر [67] این بت پرستى بود که حضرت إبراهیم علیه السّلام از آن به خدا التجاء نموده و دورى آن را از خدا طلبید: وَ اجْنُبْنى وَ بَنِىَّ انْ نَعْبُدَ الْأصْنامَ [68] چه پرظاهر است که در حقّ حضرت خلیل – الرحمن پرستش اصنام مصنوعه غیر متصوّر است. و همین شرک است که حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله از آن به خدا پناه برد و عرض کرد:
اللّهمَّ انّى اعوذ بک من الشّرک الخفىّ. [69]
پس باید سالک به یارى و مدد الهى تصدیق به نیستى خود نموده و اذعان به عجز و ذلّت و عبودیّت و مملوکیّت خود نموده انانیّت را بدرود کند تا کفر اعظم دامن او را درنگیرد و به اسلام اعظم موفّق آید. بعض از بزرگان عرفاء در دوران عمر خود تلفّظ به کلمه «ما» و «من» نکردند و همیشه مى گفتند: بنده آمد و رفت، و بعض دیگر تفصیل مى دادند، آنچه را که از حسن و جمال، و مستند به ذات حقّ بود به او نسبت مى دادند، و هر چه راجع به آنان بوده و ساحت قدس الهى از آن برى بود به خود نسبت مى دادند، و آنچه ممکن بود استنادش به خود آنها و به خدا، به صیغه جمع مثل ما و نحن مى آوردند و این طریقه را از داستان حضرت خضر و موسى علیهما السلام استفاده نموده اند آنجا که خضر فرمود:
امَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأرَدْتُ أنْ أعیبَه [70]
چون عیب به ذات الهى استناد نپذیرد لهذا به صیغه مفرد آورده و به خود نسبت داده است.
وَ امَّا الْغُلامُ فَکَانَ ابَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا انْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیانا وَ کُفْرا – فَأَرَدْنا انْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرا مِنْهُ زَکَاةً وَ أقْرَبَ رُحْما [71]
چون قتل، ممکن الاستناد به حضرت خضر و به خداست لهذا به صیغه جمع آورده شده است.
وَ امَّا الْجِدارُ فَکَانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِى الْمَدِینَةِ وَ کَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کان ابُوهُمَا صَالِحا فَأرَادَ رَبُّکَ انْ یَبْلُغا أشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنْزَهُم [72]
چون توجّه به خیر و اراده کمال و نفع، مستند به ذات الهى است لهذا نسبت به پروردگار داده شده است. و همچنین از سخنان حضرت إبراهیم علیه السّلام این طریقه از تکلّم مشهود است آنجا که گفت:
الَّذِى خَلَقَنى فَهُوَ یَهْدِینِ – وَ الَّذِى هُوَ یُطْعِمُنِى وَ یَسْقِینِ – وَ اذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ [73]
در اینجا مرض را به خود و شفا را به خدا نسبت داده است.
رسیدن به مقام اسلام اعظم و رفض انانیّت نفس که محلّ بروز و ظهور شیطان است باید به توفیق الهى صورت گیرد.
حاج امام قلى نخجوانى که استاد معارف مرحوم آقا سیّد حسن آقا قاضى والد مرحوم آقا حاج میرزا على آقا قاضى – رضوان الله تعالى علیهم – بود و در نزد مرحوم آقا سیّد قریش قزوینى – رضوان الله علیه – در اخلاقیّات و معارف الهیّه مراتب استکمال را طىّ مى نمود گوید: «پس از آنکه به سنّ پیرى و کهولت رسیدم شیطان را دیدم که هر دوى ما در بالاى کوهى ایستاده ایم. من دست خود را بر محاسن خود گذارده و به او گفتم: مرا سنّ پیرى و کهولت فرا گرفته اگر ممکنست از من درگذر. شیطان گفت: این طرف را نگاه کن. وقتى نظر کردم درّه اى را بسیار عمیق دیدم که از شدّت خوف و هراس عقل انسان مبهوت مى ماند. شیطان گفت: در دل من رحم و مروّت و مهر قرار نگرفته اگر چنگال من بر تو بند گردد جاى تو در ته این درّه خواهد بود که تماشا مى کنى».
بازگشت به فهرست
ایمان اعظم
مرحله عالیتر از اسلام اعظم مرحله ایمان اعظم است و آن عبارتست از شدّت ظهور و وضوح اسلام اعظم به طورى که از علم و باور تجاوز نموده به مرتبه مشاهده و عیان برسد، و در این هنگام سالک از عالم ملکوت ارتحال نموده و قیامت کبراى انفسیّه بر او قائم و به عالم جبروت داخل مى شود و از مشاهدات ملکوتیّه به معاینات جبروتیّه فائز مى گردد.
بازگشت به فهرست
هجرت عظمى
و بعد از این باید سالک از وجود خود مهاجرت نموده و آن را بالمرّة رفض کند و آن مسافرت به عالم وجود مطلق است. و به این مرحله ناظر است گفتار بعضى از بزرگان که: دع نفسک و تعال. [74] و نیز اشاره به این مرحله است قوله تعالى: فَادْخُلى فی عِبَادى – وَ ادْخُلى جَنَّتى [75] چه «و ادخلى جنّتى» بعد از «فادخلى فی عبادى» آمده است، و خطاب یا ایّتها النّفس المطمئنّة خطاب به نفسى است که از جهاد اکبر فارغ و به عالم فتح و ظفر که مقرّ اطمینان است داخل شده است. و چون هنوز از مجاهده عظمى فارغ نشده است و آثار وجودى او باقى است و غایت اضمحلال آن موقوف بر تحقّق جهاد اعظم است لهذا هنوز از تحت تسلّط و قهر خارج نشده و در مضمار «ملیک» و «مقتدر» که دو اسم خداوند عظیم است جاى دارد: فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ [76]
و پس از این مرحله باید سالک با آثار ضعیف وجود خود در مجادله برآمده و بقایاى آن را که خود را مخفى داشته اند بالمرّة نابود و ریشه کن سازد تا بتواند در بساط توحید مطلق قدم گذارد. و این عالم، عالم فتح و ظفر است. و بدین وسیله عوالم دوازده گانه طىّ شده و چنین کسى که از هجرت عظمى و جهاد اعظم گذشته و فاتح و مظفّر شده است وارد عالم خلوص خواهد شد و در مضمار انّا لِلّهِ وَ انّا الَیْهِ راجِعُونَ [77] وارد شده قیامت عظماى انفسیّه بر او قائم، از اجسام و ارواح و جمیع تعیّنات گذشته و از همه فانى شده و قدم در عالم لاهوت نهاده و از تحت کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ [78] بیرون مى رود.
بازگشت به فهرست
موت ارادی
چنین شخصى به موت ارادى، میّت خواهد بود، لهذا حضرت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله فرمودند:
من أراد ان ینظر إلى میّت یمشى فلینظر إلى علىّ بن أبی طالب. [79]
توضیح و تبیین:
کمالاتى که تاکنون ذکر شد و کم و بیش آثار و علائم آن بیان شد فیوضاتى است از جانب حضرت ربّ العزّة که اختصاص به امّت حضرت خاتم الأنبیاء و المرسلین محمّد بن عبد الله صلّى اللّه علیه و آله دارد. سالکین امم سالفه و شرایع ماضیه کمالاتشان محدود بوده، پس از حصول فناء و نیستى خود فقط مى توانستند مشاهده اسماء و صفات پروردگار را بنمایند و بالاتر از این مرحله را گمان نمى بردند. و سرّ آن این بود که نهایت معرفت آنان منتهى به کلمه لا اله الا الله [80] مى شد که حاصل آن شهود ذات مستجمع جمیع صفات کمالیّه و جمالیّه است.
بازگشت به فهرست
مزیّت سالکین امت اسلام بر سالکین امم سالفه
ولى سالکین امّت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله از این مرحله بس بالاتر رفته به مراحل بعدیّه اطّلاع پیدا نموده اند و به مراحلى که قابل شرح و بیان نیست راه یافته اند، و علّت آن اینست که جمیع دستورات اسلامیّه راجع است به کلمه «الله اکبر من أن یوصف».
و بنا بر این اساس قهرا مراحلى را که سالک مسلمان طىّ مى کند به جائى منتهى مى شود که قابل شرح و بیان و توصیف نیست، و این به مناسبت ارتباط سلوک با کلمه مبارکه «الله اکبر من ان یوصف» است. لهذا خود انبیاى سلف نیز ما فوق مقام شهود اسماء و صفات الهى چیزى را گمان نمى بردند تا با طائر همّت قصد پرواز به آن آشیان را بنمایند. از این روى در دنیا که به انواع ابتلائات دچار مى شدند متوسّل و متمسّک به ولایت معنوى و روحى رسول الله و أمیر المؤمنین و صدّیقه کبرى و اولاد طاهرینشان مى شدند آنگاه نجات مى یافتند، و این همان مقام ولایت کبراى معنویّه ایشان بود که دفع هموم و غموم از آن انبیاء مى کرد.
اجمال این مقام گرچه براى آنان مدرک بود و بر همین اساس متوسّل به مقامات عالیه طاهرین مى شدند لیکن کیفیّت و خصوصیّت آن برایشان معلوم نبود و تا آخر عمر بر آنها مجهول مى ماند. فقط از آیات کریمه قرآن استفاده مى شود که براى حضرت إبراهیم علیه السّلام یکى دو بار به طور حال نه دوام روى داد که بتواند حقائق عالیه و فیوضات کامله را شهود نماید ولى استمرارى نداشت و مقام آن در سراى دیگر براى آن حضرت محقّق خواهد بود.
بازگشت به فهرست
پاورقی
________________________________________
[52] آیه 20 تا 22، از سوره 9: توبه: آنانکه ایمان آورده اند و هجرت کرده اند و در راه خدا با اموال و جانهاى خود مجاهده کرده اند نزد خداوند مقام بزرگترى دارند، و اینان البتّه رستگارانند. پروردگارشان به رحمت و خشنودیى از سوى خود و به بهشتهائى که نعمتى پایدار براى آنان در آنست و در آن جاودان خواهند بود بشارتشان مى دهد، بدرستى که پاداش بزرگ نزد خداست .
[53] ما از جهاد کوچکتر بازگشته به سوى جهاد بزرگتر در حرکتیم .
[54] بدرستیکه اسلام همانا تسلیم است و تسلیم، یقین .
[55] «سوگند به پروردگار تو اى پیغمبر که اینان ایمان نمى آورند مگر آن هنگامى که در منازعات و مشاجرات واقعه بین خود تو را حکم قرار دهند، و سپس آن کسى که حکم بر علیه او نمودى و خود را متضرّر دید به هیچ وجه در دل خود از این حکم ضیق و تنگى نیابد بلکه شاد و خرّم باشد و از جان و دل به حقیقت مرتبه انقیاد، تسلیم و خوشنود باشد»
[56] آیه 69، از سوره 29: عنکبوت: و آنانکه در راه ما مجاهده کردند البتّه به راههاى خودمان هدایتشان مى کنیم… و مسلّما خداوند با نیکوکاران است .
[57] 69:29
[58] 69آنچنان خدا را بپرستى که گویا او را مى بینى، و اگر این توان در تو نیست که او را ببینى، اینطور پرستش کن که او تورا مى بیند.
[59] آیه 1 تا 3، از سوره 23 مؤمنون: براستى که مؤمنان رستگار شدند، آنانکه در نمازشان خشوع دارند، و آنانکه از لغو و بیهوده رو گردانند
[60] آیه 4، از سوره 33: احزاب: خداوند براى یک مرد دو دل در درونش ننهاده است .
[61] در اصطلاح، «برهان انّى»، پى بردن به علّت و مؤثّر از راه معلول و اثر را گویند.
[62] آیه 142، از سوره 4: نساء: و چون به نماز ایستند به حال کسالت ایستند.
[63] پایه هاى کفر چهار است: رغبت (میل و گرایش) رهبت (ترس و بیم) سخط (نارضایتى و بیزارى) و غضب (خشم).
[64] آیه 122، از سوره 6: انعام: آیا آن کس که بى جان بود و ما زنده اش کردیم و براى او نورى قرار دادیم که بدان وسیله در میان مردم راه مى رود چون کسى است که در تاریکیها بسر مى برد و از آن بیرون نمى شود؟ اینچنین اعمال کافران براى آنان جلوه داده شده است .
[65] آیه 97، از سوره 16: نحل: هرکس که کار شایسته کند مرد باشد یا زن در حالیکه مؤمن باشد، او را به زندگانى پاک و دلنشینى حیات بخشیم، و چنین کسانى را به جزائى که بهتر از عملشان است پاداش مى دهیم .
[66] سرسختترین دشمنانت همان نفس توست که میان دو پهلوى توست .
[67] نفس همانا بت بزرگتر است .
[68] آیه 35، از سوره 14: إبراهیم: و من و پسرانم را دور بدار از آنکه بت ها را پرستش کنیم .
[69] خداوندا من حتما از شرک خفى به تو پناه مى آورم .
[70] آیه 79، از سوره 18: کهف: اما آن کشتى از آن فقیرانى بود که در دریا کار مى کردند، من خواستم آن را معیوب سازم….
[71] آیه 80 و 81، از سوره 18: کهف: امّا آن پسر بچه پدر و مادرش مؤمن بودند پس ما ترسیدیم که آن دو را به سرکشى و کفر کشاند، بنابراین خواستیم که پروردگارشان فرزندى برایشان جایگزین کند که از او پاکتر و دلسوزتر باشد و پیوند رحم را بهتر رعایت کند.
[72] آیه 82، از سوره 18: کهف: و اما آن دیوار از آن دو کودک یتیمى در شهر بود که گنجى برایشان زیر آن نهفته بود و پدرشان مرد صالح و شایسته اى بود، پس پروردگار تو خواست که آنان به رشد خود برسند و گنجشان را بیرون آورند.
[73] آیه 78 تا 80، از سوره 26: شعراء: (خداى من) آن کسى (است) که مرا آفریده پس هدایتم مى کند، و آن کسى (است) که مرا خوراک مى دهد و سیرابم مى کند، و چون بیمار شوم مرا شفا مى بخشد.
[74] خودت را رها کن و بالا بی.
[75] آیه 29 و 30، از سوره 89: فجر: پس در زمره بندگانم داخل شو و در بهشت من وارد شو.
[76] آیه 55، از سوره 54: قمر: در جایگاهى راستین نزد پادشاهى مقتدر.
[77] آیه 156، از سوره 2: بقره: ما همه ملک طلق خدائیم، و ما به سوى او باز گشت کنندگانیم .
[78] آیه 185، از سوره 3: آل عمران: هر نفسى چشنده مرگ است .
[79] هر که مى خواهد به مرده اى بنگرد که راه مى رود، به علىّ بن ابى طالب نگاه کند.
[80] معبودى جز الله نیست .
بازگشت به فهرست
دنباله متن
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب لباللباب / قسمت سوم: شرح اجمالی روش و کیفیت سلوک الی الله، شرح تفصیلی طریق و کیفیت سیر الی الله
________________________________________
صفحه قبل
مقام صلوح
قبل از اینکه براى استدلال این مطلب به آیات قرآن متوسّل شویم متذکّر مى شویم که مقام اخلاص داراى مراتب تشکیکى است، چه به نصّ قرآن مجید عدّه اى از پیمبران داراى مقام اخلاص بوده اند ولى با این همه مقامى عالیتر و ارجمندتر از اخلاص هست که آنان بدان واصل نگشته و دعا مى کرده اند که در آخرت به آن برسند. مثلا حضرت یوسف – على نبیّنا و آله و علیه السلام – با آنکه به نصّ قرآن از مخلصین بوده است لقوله تعالى: انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ [1] در مقام دعا از خداوند خود طلب مقام لحوق به صالحین را نموده عرض مى کند:
انْتَ وَلیِّى فِى الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِما وَ الْحِقْنِى بِالصَّالِحینَ [2]
بنابراین آن حضرت در دنیا به مقام صلوح نرسیده بود لهذا دعا مى کند که پس از مرگ این لحوق حاصل شود. و امّا آیا دعایش مستجاب شد یا نه و آیا در آخرت به مقام صلوح خواهد رسید یا نه از آیات قرآن چیزى استفاده نمى شود. و حضرت إبراهیم علیه السّلام با آنکه مقامى شامخ را در خلوص دارا بوده عرض مى کند:
رَبِّ هَبْ لی حُکْما وَ الْحِقْنى بِالصَّالِحینَ [3]
بنابراین مقام “صلوح” عالیتر از مقام “خلوص” است که حضرت خلیل الحاق خود را به واجدین آن از خداى خود تمنّا نمود. خداوند این دعاى حضرت إبراهیم را در دنیا اجابت ننمود بلکه تحقّق آن را در آخرت وعده فرمود:
وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِى الدُّنْیَا وَ انَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ [4]
بازگشت به فهرست
اقسام صلاح
باید دانست که این مرتبه از صلاح که انبیاى سلف آرزوى آن را داشتند غیر از صلاحى است که به نصّ آیه کریمه به آن حضرت و اولاد آن حضرت داده شده است لقوله تعالى:
وَ وَهَبْنا لَهُ اسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلةً وَ کُلا جَعَلْنا صالِحینَ [5]
چه این صلاح را همه آنها دارا بودند و از جمله خود حضرت إبراهیم دارا بود و در عین حال تقاضاى صلاح دارد. پس این صلاح بسیار عالى تر و بالاتر است. و امّا دلیل بر آنکه حضرت رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و عدّه اى در زمان آن حضرت به درجه همین صلوح رسیده اند آیه کریمه قرآن از قول حضرت رسول ناطق است که:
انَّ ولیِّىَ اللَهُ الَّذِى نَزَّلَ الْکِتَابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ [6] اوّلا آن حضرت در این آیه اثبات ولایت مطلقه حضرت احدیّت را براى خود نموده سپس مى فرماید که ولىّ من آن کسى است که تولّى امور صالحین را مى نماید، پس معلوم مى شود که در آن زمان افرادى از مخلصین به مقام صلوح مى زیسته اند و پروردگار متولّى امور ایشان بوده است. بنابر آنچه ذکر شد معلوم مى شود که سرّ دعاى انبیاء سلف و توسّل آنها به خمسه آل طهارت یا به ائمّه طاهرین چه بوده و علوّ رتبت مقام صلوح در آنان تا چه سرحدّى است که مانند حضرت إبراهیم پیغمبرى لحوق خود را به آنها از خدا مى خواهد.
و امّا دلیل بر آنکه انبیاى عظام به مقام اخلاص رسیده اند را به وجوهى از آیات شریفه قرآن مى توان استفاده نمود.
اوّل: از طریق حمد ایشان، چنانکه در قرآن مجید وارد شده است، چه به نصّ قرآن توصیف و تمجید چنانکه سزاوار مقام حضرت احدیّت است براى احدى ممکن نیست مگر توصیف و تمجید بندگان مخلصین خدا: قال عزّ من قائل: سُبْحانَ اللَهِ عَمّا یَصِفُونَ الا عِبادَ اللَهِ الْمُخْلَصینَ [7] و خداى تعالى پیمبرش را امر به حمد مى کند آنجا که فرماید: قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفىَ اللَّهُ خَیْرٌ أمّا یُشْرِکُون [8] َ و حکایت از حمد حضرت إبراهیم علیه السّلام مى کند: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لِى عَلَى الْکِبَرِ اسْماعیلَ وَ اسْحاقَ انَّ رَبِّى لَسَمِیعُ الدُّعاءِ [9] و یا آنکه امر به حضرت نوح – على نبیّنا و آله و علیه السلام – مى کند که حمد خدا را بجاى آورد آنجا که فرماید: فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى نَجّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ [10]
دوّم: تصریحاتى که در قرآن کریم راجع به مقام اخلاص بعضى از انبیاى عظام است، چنانکه درباره حضرت یوسف فرماید: انَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ. [11] و درباره حضرت موسى بن عمران فرماید: وَ اذْکُرْ فِى الْکِتَابِ مُوسَى انَّهُ کَانَ مُخْلَصا وَ کَانَ رَسُولا نَبِیّ [12] و درباره حضرت إبراهیم و اسحق و یعقوب فرماید: وَ اذْکُرْ عِبادَنَا ابْرَاهِیمَ وَ اسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ اولِى الْأیْدِى وَ الابْصارِ – انّا اخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدّارِ [13]
سوّم: از طریق شکر و سپاس آنان خداى تعالى را، چون از طرفى طبق آیه کریمه: فَبِعِزَّتِکَ لاغْوِیَنَّهُمْ اجْمَعِینَ – الا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ [14] شیطان را بر افراد قلیلى از بندگان که مخلَص اند دسترس نیست، و از طرف دیگر طبق آیه کریمه: ثُمَّ لآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أیْدیِهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ اکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ [15] بندگانى را که شیطان اغوا مى کند از شاکرین نخواهند بود. از اینجا استفاده مى شود که شاکرین که شیطان به آنها دستبردى ندارد همانا بندگان مخلصین هستند. حال اگر در قرآن مجید بندگانى را یافتیم که خداى متعال آنان را به صفت شکر و شاکر توصیف کند مى فهمیم آنان از عباد الله المخلصین هستند. از جمله راجع به حضرت نوح مى فرماید: ذُرِیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ انَّهُ کَانَ عَبْدا شَکُور [16] و راجع به حضرت لوط فرماید: انَّا ارْسَلْنَا عَلَیْهِمْ حاصِبا الا آلَ لُوطٍ نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ – نِعمَةً مِنْ عِنْدِنَا کَذَلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ [17] و راجع به حضرت إبراهیم فرماید: انَّ ابْراهِیمَ کَانَ امَّةً قانِتا لِلّهِ حَنِیفا وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ – شَاکِرا لِأنْعُمِهِ [18] و به طور کلّى بقیّه انبیائى که به صفت شکر معرّفى شده اند همه از مخلَصین بوده اند.
چهارم: عنوان اجتباء است، که خداوند عزّ و جلّ در قرآن مجید انبیائى را به عنوان اجتباء توصیف نموده است آنجا که فرماید: وَ وَهَبْنَا لَهُ اسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلا هَدَیْنا وَ نُوحا هَدَیْنَا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمَانَ وَ ایُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هارُونَ وَ کَذَلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنینَ – وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیَى وَ عِیسَى وَ الْیَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ – وَ اسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطا وَ کُلا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ – وَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ اخْوَانِهِمْ وَ اجْتَبَیْنَاهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ الَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ [19] از این آیه مبارکه مى توان استدلال نمود به مقام اخلاص جمیع انبیاء علیهم السلام به خلاف طرق استدلال سابقه که از آنها فقط مخلص بودن افرادى معدود از انبیاء را که نام برده شده مى توان استنتاج نمود. و استدلال ما از این بر دو امر متوقّف است:
اوّل: عنوان اجتباء است. چون این مادّه در لغت به معناى برگزیدن چیزى است از میان چیزهاى مشابه خود، مثلا از یک صندوق سیب اگر کسى یک عدد را برگزیند و بردارد براى خود عمل او را اجتباء نامند. چون در این آیه کریمه خداوند مى فرماید: و اجْتَبَیْنَاهُمْیعنى آنها را از میان جمیع مخلوقات و افراد بشر اجتباء نمودیم و آنها را برگزیدیم و براى خود در صندوقچه یا در جیب خاصّ خود قرار دادیم. بنابراین حکم آنها با حکم افراد بشر فرق مى کند. آنها افرادى هستند که به تمام معنى جدا شده براى خود خدا بوده و مورد نظر حضرت او بوده اند. و معلوم است که این اجتباء براى خدا بر همان عنوان اخلاص منطبق است، چه مخلصین نیز افرادى هستند که براى خود خدا بوده و نسبتشان را به کلّى با تمام موجودات قطع نموده و به حضرت اقدس او پیوسته اند.
دوّم آنکه: این اجتباء در این کریمه اختصاص به افرادى معیّن ندارد گرچه خداوند بعد از ذکر نوح و إبراهیم و شانزده تن دیگر از انبیاء و پس از ذکر پدران و ذرّیّه آنها و برادران آنها مى فرماید که ما آنها را اجتباء نمودیم، لکن معلومست که مراد از برادران همان برادران روحى و اخلاقى است که در معارف الهیّه با آنها همردیف و هم سلک هستند. بنابراین از آیه، اطلاق بلکه عموم استفاده مى شود و مى توان بر مقام اخلاص جمیع أنبیاء استدلال نمود.
چون شرح عوالم دوازده گانه سلوک معلوم شد حال باید در طریق و کیفیّت مسافرت و سلوک بحث نمود. و در اینجا دو بیان است: یکى شرح اجمالى و دیگرى شرح تفصیلى.
بازگشت به فهرست
شرح اجمالى طریق و کیفیّت سلوک إلى اللّه
لزوم جستجوی دلیل در اثبات حقایق دین
بیان اوّل: اوّلین چیزى که بر سالک لازم است آنست که در مقام تفحّص و تجسّس ادیان و مذاهب برآمده و به مقدار وسع و استعداد خود کوشش و سعى مبذول دارد تا مقام وحدت و یگانگى خداوند متعال و حقیقت راهنمائى او را دریابد اگرچه به صرف گمان و مجرّد رجحان باشد، پس از تصدیق علمى یا ظنّى از کفر خارج شده و به اسلام و ایمان اصغرین داخل مى شود، و همین مرحله است که اجماع قائم است که براى هر مکلّفى دلیل بر آن لازم است. پس از سعى و کوشش و کاوش اگر براى مکلّف هیچ رجحانى حاصل نشد باید دامن همّت بر میان بندد و با سیلاب اشک و ناله و خاکسارى در این مرحله آن طور پافشارى نماید و در تضرّع و ابتهال دریغ ننماید تا بالأخره راهى براى او مفتوح گردد چنانکه در حالات حضرت ادریس – على نبیّنا و آله و علیه السّلام – و مریدان او چنین مأثور است.
بازگشت به فهرست
تاثیر تضرّع و ابتهال در حصول ایمان به عالم معنا
مراد از ابتهال و تضرّع آنست که سالک به عجز و ناتوانى خود واقف گشته از صمیم قلب هدایت خود را خواستار گردد.
بدیهى است حقّ متعال هرگز بنده مسکین خود را که جویاى حقّ و پویاى حقیقت است البتّه یله و رها نخواهد نمود: وَ الَّذینَ جَاهَدُوا فینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. [20]
گفتگوی حضرت ادریس علیهالسلام با حضرت علامه طباطبایی در خواب
به یاد دارم هنگامى که در نجف اشرف، تحت تربیت اخلاقى و عرفانى مرحوم حاج میرزا على قاضى – رضوان الله علیه – بودیم سحرگاهى بر بالاى بام بر سجّاده عبادت نشسته بودم در این موقع “نعاسى” به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر در مقابل من نشسته اند یکى از آنها حضرت ادریس – على نبیّنا و آله و علیه السلام – بود و دیگرى برادر عزیز و ارجمندم خودم آقاى حاج سیّد محمّد حسن طباطبائى که فعلا در تبریز سکونت دارند. حضرت ادریس با من به مذاکره و سخن مشغول شدند ولى طورى بود که ایشان القاء کلام مى نمودند و تکلّم و صحبت مى کردند ولى سخنان ایشان به واسطه کلام آقاى اخوى استماع مى شد. فرمودند: “در زندگانى من اتّفاقات و حوادث هولناکى روى داد و بحسب جریانات عادّیّه و طبیعیّه حلّ آنها محال به نظر مى رسید و از ممتنعات شمرده مى شد ولى ناگهان براى من حلّ شده، و روشن شد که دستى ما فوق اسباب و مسبّبات عادّیّه از عالم غیب حلّ این عقده ها نمود و رفع این مشکلات فرمود. و این اوّلین انتقالى بود که عالم طبیعت را براى من به جهان ماوراء طبیعت پیوست و رشته ارتباط ما از اینجا شروع شد.”در آن وقت چنین به نظر من آمد که مراد از ابتلائات آن حضرت صدمات و مشکلات ایّام کودکى و دوران طفولیّت بود.
بازگشت به فهرست
هدایت خداوند کسانی را که صمیمانه و قلبا خواهان هدایتاند
منظور آنکه اگر کسى از روى واقع در امر هدایت متوسّل به پروردگار خود گردد البتّه او را اعانت و یارى خواهد نمود. در این حال استمداد از آیات قرآنیّه که موافق حال اوست بسیار مؤثّر و مفید واقع خواهد شد، قال الله تبارک و تعالى: الا بِذِکْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ [21] و نیز اورادى مانند: یا فتّاح، یا دلیل المتحیّرین [22] و امثالها مؤثّر خواهد بود. البتّه باید دقّت داشت که از ته دل و با حضور کافى و توجّه انجام داد.
یکى از دوستان چنین نقل مى کرد که: “در ماشین نشسته و مشرّف به کربلاى معلّى مى شدم، سفر من از ایران بود. در نزدیکى صندلى من جوانى ریش تراشیده و فرنگى مآب نشسته بود لهذا سخنى بین ما و او ردّ و بدل نشد. ناگهان صداى این جوان دفعتا به زارى و گریه بلند شد. بسیار تعجّب کردم، پرسیدم سبب گریه چیست؟ گفت: پس اگر به شما نگویم به چه شخصى بگویم. من مهندس راه و ساختمان هستم. از دوران کودکى تربیت من طورى بود که لامذهب بار آمده و طبیعى بودم و مبدأ و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبّتى به مردم دیندار احساس مى کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحى یا یهودى. شبى در محفل دوستان که بسیارى بهائى بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و غیره اشتغال داشتم. پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از افعال خودم خیلى بدم آمد ناچار از اطاق خارج شده به طبقه فوقانى رفتم و در آنجا تنها مدّتى گریه کردم و چنین گفتم: اى آنکه اگر خدائى هست آن خدا توئى، مرا دریاب. پس از لحظه اى به پائین آمدم. شب به پایان رسید و تفرّق حاصل گردید. فرداى آن شب به اتّفاق رئیس قطار و چند نفر از بزرگان براى مأموریّت فنّى خود عازم مسافرت به مقصدى بودیم، ناگهان دیدم از دور سیّدى نورانى نزدیک من آمده به من سلام نمود و فرمود: با شما کارى دارم، وعده کردم فردا بعد از ظهر از او دیدن کنم. اتّفاقا پس از رفتن او بعضى گفتند: این بزرگوار است و چرا با بى اعتنائى جواب سلام او را دادى؟ چون وقتى که آن سیّد به من سلام کرد گمان کردم او احتیاجى دارد و براى این منظور اینجا پیش من آمده است. از روى تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود مى نمود باید فلان مکان بوده و دستوراتى چنین و چنان به من داد که باید عمل کنى، من با خود گفتم بنا بر این نمى توانم دیگر به دیدن این سیّد بروم. فردا چون وقت کار محوّله رئیس قطار نزدیک مى شد در خود احساس کسالت کردم و کم کم تب شدیدى روى نموده به قسمى که بسترى شدم به طورى که طبیب براى من آوردند و طبعا از رفتن براى مأموریّتى که رئیس قطار داده بود معذور گردیدم. پس از آنکه فرستاده رئیس قطار از نزد من بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم به حالت عادى برگشت کاملا خوب و سرحال خود را دیدم، دانستم باید در این میان سرّى باشد، از این روى برخاسته به منزل آن سیّد رفتم، به مجرّد آنکه نزد او نشستم فورا یک دوره اصول اعتقادیّه با برهان و دلیل براى من گفت به طورى که من مؤمن شدم و سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نیز بیا، چند روزى همچنان نزد او رفتم. هنگامى که پیش روى او مى نشستم آنچه از امور واقعه روى داده بود براى من بدون ذرّه اى کم و بیش حکایت مى نمود و از افعال و نیّات شخصى من که احدى جز من بر آنها اطّلاع نداشت بیان مى نمود.
مدّتى گذشت تا اینکه شبى از روى ناچارى در مجلس دوستان شرکت کردم و ناچار شدم قمارى بنمایم. فردا چون خدمت او رسیدم فورا فرمود: آیا حیا و شرم ننمودى که این گناه کبیره موبقه را انجام دادى؟ اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شد گفتم: غلط کردم، توبه کردم، فرمود: غسل توبه کن و دیگر چنین منما، و سپس دستوراتى دیگر فرمود. خلاصه به طور کلّى رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگى مرا تغییر داد. چون این قضیّه در زنجان اتّفاق افتاد و بعدا خواستم به طهران حرکت کنم امر فرمود که بعضى از علماء را در طهران زیارت کنم و بالأخره مأمور شدم که براى زیارت اعتاب عالیات بدان صوب مسافرت کنم. این سفر، سفرى است که به امر آن سیّد بزرگوار مى نمایم. دوست ما گفت: در نزدیکى هاى عراق دوباره دیدم ناگهان صداى او به گریه بلند شد، سبب را پرسیدم گفت: الآن وارد خاک عراق شدیم چون حضرت ابا عبد الله علیه السّلام به من خیر مقدم فرمودند. منظور آنکه اگر کسى واقعا از روى صدق و صفا قدم در راه نهد و از صمیم دل هدایت خود را از خداى خود طلب نماید موفّق به هدایت خواهد شد اگرچه در امر توحید نیز شکّ داشته باشد.
سالک چون در این مرحله موفّقیّت حاصل نمود باید دامن طلب در تحصیل اسلام اکبر و ایمن اکبر بالا زند.
بازگشت به فهرست
علم و عمل مورث یکدیگرند
و اوّلین چیزى که در این مرحله لازم است عبارتست از علم به احکام که باید از فقیه تعلّم نماید، و پس از تحصیل علم باید در مقام عمل برآید و در عمل نیز مداومت نماید تا درجه به درجه یقین و معرفت او رو به فزونى گذارد، چه علم مورث عمل و عمل مورث علم است. اگر کسى جدّا علم و اعتقاد به چیزى داشته باشد لازمه اش تطبیق عمل خود بر طبق آن علم و مدرکات خود است، و از عدم عمل انّا کشف مى شود که علم او جزمى نبوده و اذعان و اعتقاد نداشته بلکه مجرّد تصویر صورتى بوده که در قواى متخیّله او منتقش شده است.
اگر کسى علم واقعى و حقیقى به رازقیّت مطلقه حضرت احدیّت داشته باشد هرگز نباید براى تحصیل مال خود را به هلاکت افکند بلکه باید اکتفا نماید به مقدار طلبى که در شرع امر به آن شده، با کمال آرامش خیال و سکون خاطر به قدر وسع براى تحصیل قدر کفاف معیشت خود و عیال خود کوشش کند. امّا اگر براى تحصیل معیشت در غلق و اضطراب افتد و بیش از حدّ معروف تلاش بنماید معلوم مى شود که علم به رازقیّت مطلقه خدا ندارد بلکه علم او به رازقیّت مقیّده بوده است. خدا را رازق مى دانسته در صورتى که تا این سر حدّ تلاش کند و خود را به تعب افکند و مثلا او را رازق مى دانسته مقیّد به پول داشتن و در صورت شهریّه گرفتن و غیر ذلک. بنابراین اضطراب خارجى یا درونى حکایت مى کند از عدم العلم یا علم به رازقیّت مقیّده. این معناى توریث علم است براى عمل، و امّا مثال براى توریث عمل براى علم، مثلا اگر کسى از روى واقع بگوید: سبحان ربّى الأعلى و بحمده [23] ذلّت خود را مشاهده مى کند. و بدیهى است که ذلّت بدون عزّت متحقّق نیست، همیشه ذلیل در برابر عزیز و مقتدر خواهد بود، پس ناچار متوجّه مقام عزّت مطلق مى گردد و سپس مى فهمد باید همراه این عزّت علم و قدرت نیز موجود باشد. بنابراین از یک عمل بسیار کوچک که همین ذکر سجده باشد پى مى برد به عزّت مطلقه و علم و قدرت مطلقه خداوند تبارک و تعالى، و این معناى مورث بودن عمل است نسبت به علم، و به این معنى ناظر است قوله عزّ من قائل: و العمل الصّالح یرفعه [24] و در اعمال واجبه سعیى بلیغ، و در ترک محرّمات نیز جدّى وافر داشته باشد، چه سلوک راه خدا با ترک واجب و اتیان فعل محرّم منافى است، و تمام زحمات سالک وقتى سودمند است که این دو امر محفوظ باشد و گر نه همچنان که با آلودگى تن، زر و زیور و زینت مفید فائده نخواهد بود همچنان با آلودگى دل و روان، اعمال مستحبّه و ریاضات شرعیّه مثمر ثمر نخواهد بود. و نیز در ترک مکروهات و اتیان اعمال مستحبّه اهتمام نماید زیرا حصول مرتبه اسلام و ایمان اکبرین موقوف بر اعمال است، چون هر عملى داراى خاصیّتى است مخصوص به خود که باعث تکمیل ایمان مى گردد. و به همین معنى اشاره شده است در حدیث محمّد بن مسلم که: الایمان لا یکون الا بالعمل، و العمل منه، و لا یثبت الإیمان الا بالعمل. [25]
بازگشت به فهرست
لزوم رساندن حظ ایمانی هر یک از اعضای بدن
لذا سالک باید هر عمل مستحبّى را گرچه یک مرتبه باشد به جاى آورد تا اینکه حظّ ایمانى خود را از آن عمل دریافت دارد، لهذا در سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است که: “ایمان کامل از عمل متولّد مى شود”. پس سالک إلى اللّه باید در سیر به منزل ایمان اکبر از اتیان اعمال مستحبّه دریغ ننماید. بدیهى است به هر مقدارى که در اتیان اعمال مسامحت و مساهلت ورزد به همان مقدار ایمان او ناقص خواهد بود. لهذا اگر سالکى در مرحله اى دست و زبان و سایر اعضاء و جوارح خود را پاکیزه نموده و آنها را به تمام معنى الکلمة مؤدّب به ادب الهى نماید ولى در مرحله انفاق مال مجاهده به عمل نیاورد و از این مرحله عبور ننموده باشد ایمان او کامل نشده و ناقص خواهد بود و همین نقص او را از ارتقاء به مقام بالاتر باز خواهد داشت. بنابراین باید به هر عضوى از اعضاء، حظّ ایمانى آن را به او رسانید تا ایمان مترتّب بر او حاصل گردد.
مثلا قلب را که امیر بدن است به ذکر و فکر مشغول دارد، ذکر عبارتست از یادبودن قلب به اسماء و صفات حضرت بارى تعالى شأنه، و فکر عبارتست از توجّه و حرکت دادن قلب به آیات آفاقیّه و انفسیّه و تأمّل و مداقّه در صنع و سیر آنها، و قلب انسان به وسیله این دو عمل از سرچشمه ایمان سیراب مى گردد. الا بِذِکْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ [26]. و پس از آنکه به هر عضوى از اعضاء حظّ ایمانى او را عطا نمود باید شروع به مجاهده نموده به وسیله آن نقصان اسلام و ایمان اکبرین را تکمیل و از شکّ و تخمین رهائى جسته به سر حدّ یقین برساند. الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ اولَئِکَ لَهُمْ الْأمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ [27]
بازگشت به فهرست
نبودن حزن و خوف برای سالک دلباخته
و نتیجه مجاهده اینست که علاوه بر آنکه در صراط مستقیم قرار گرفته، ایمن شده و از دستبرد شیاطین محفوظ خواهد ماند. الا انَّ اوْلیَاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ [28]خوف، عبارتست از ترسیدن نسبت به امرى که هنوز واقع نشده و وقوع آن مترقّب و مورد اشمئزاز و ناراحتى انسان است. و حزن، عبارتست از اندوه و غم نسبت به امر غیر ملایم و ناپسندى که واقع شده است. این دو معنى بر سالک إلى الله راه ندارد زیرا سالک کار خود را با خداى خود یکسره نموده غیر از خدا مقصد و مقصودى ندارد، نه از فوت امر غیر منتظره اى در حزن، و نه از وقوع امر غیر مترقّبى در خوف خواهد بود. اینجا جاى یقین است که خداوند واجدان آن را به اولیاى خود تعبیر فرموده است. و یشیر الى ذلک ما قاله امیر المؤمنین علیه السّلام: أبصر طریقه، و سلک سبیله، و عرف مناره، و قطع غماره، فهو من الیقین على مثل ضوء الشّمس. [29] و نیز فرماید: هجم بهم العلم على حقیقة البصیرة، و باشروا روح الیقین، و استلانوا ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدّنیا بأبدان ارواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى. [30] در همین مرحله است که ابواب کشف و شهود بر او مفتوح خواهد شد.
بازگشت به فهرست
سیر در عالم ملکوت منافات با بودن در دنیا ندارد
بدیهى است که طىّ این منزل منافاتى با بودن سالک در دنیا و اشتغال به مشاغل اوّلیّه خود ندارد، و واردات قلبیّه او ربطى به اوضاع خارجیّه از نکاح و کسب و تجارت و زراعت و امثالها ندارد. سالک در عین آنکه در بین مردم بوده و امور دنیا را به جاى مى آورد روحش در ملکوت سیر نموده با ملکوتیان سر و کار دارد.
مثل چنین شخصى مثل کسى است که مصیبتى بر او وارد شده و داغ عزیزى دیده، این مصیبت دیده با آنکه در میان مردم است، مى گوید، مى رود، مى نشیند، غذا مى خورد، مى خوابد ولى در درون او غوغائى از یک سلسله خاطرات محبوب اوست به طورى که هر که به صورت او نظر افکند درمى یابد که او مصیبت زده است.
سالک راه خدا در عین اشتغال به امور طبیعى یک رشته ارتباطات و اتّصالى با خداى خود دارد، دریائى از شوق در دل او موج مى زند، آتشى از عشق و محبّت درون او را مى سوزاند، غم و اندوه هجران دل او را آب مى کند، از این انقلاب درونى او جز خدا کسى خبر ندارد، ولى هر کس به صورت او نظر کند اجمالا مى یابد که عشق خدا و حقّ پرستى و توجّه به حضرت مقدّس او، او را چنین نموده است.
بازگشت به فهرست
ادعیه ائمه صرفا جنبه ارشادی نداشته است
از همین بیان معلوم مى شود که تضرّع و ندبه و مناجات و ابتهال ائمّه اطهار چنانکه در ادعیه مأثوره وارد است تصنّعى و براى ارشاد و تعلیم عباد نبوده است. این توهّم ناشى از جهل و عدم ادراک حقائق است، و شأن ایشان اجلّ و مقام آنها اشرف از اینست که بیاناتى ظاهرى بدون حقیقت و معنى فرموده باشند و بخواهند به وسیله یک سلسله دعا و نیازهاى دروغى مردم را به سوى خدا دعوت کنند. آیا صحیح است که بگوئیم این همه ناله هاى جانخراش و جگرسوز مولى الموالى حضرت امیر المؤمنین و حضرت سجّاد علیهما السّلام از روى واقع نبوده و صرفا ساختگى و تعلیمى بوده است؟ حاشا و کلا. این گروه از پیشوایان دینى – سلام الله علیهم اجمعین – چون از مراتب سلوک إلى الله گذشته و در حرم خدا وارد شده و سپس به مقام بقاء بعد الفناء که همان بقاء به معبود است رسیده اند لذا حال آنها جامع بین دو عالم وحدت و کثرت است، و نور احدیّت را پیوسته در مظاهر عوالم امکان و کثرات ملکیّه و ملکوتیّه رعایت خواهند نمود، بنابراین درجه سامیه از کمالاتى که دارند همیشه لوازم عالم ملک و ملکوت را مرعى مى دارند و بلکه از کوچکترین حکمى از احکام یا ادبى از آداب یا حالى از حالات متناسبه با این عوالم دریغ و مضایقه و دورى نخواهند نمود و در عین حال نیز توجّه به عوالم عالیه را حفظ فرموده، و بدین جهت آنان را موجودات نوریّه مى نامند.
بارى چون سالک توفیق یافته و این عوالم را طى نمود و بر شیطان غلبه کرد داخل در عالم فتح و ظفر خواهد شد و هنگام طىّ عوالم لاحقه مى رسد. سالک در این موقع عالم مادّه را در نوردیده، و در سلک عالم ارواح داخل مى شود و سفر اعظم او یعنى سفر از عالم نفس و روح و انتقال از کشور ملکوت به مملکت جبروت و لاهوت خواهد رسید.
طریق سیر در این راه پس از بیعت با شیخ آگاه و ولىّ خدا که از مقام فناء گذشته و به مقام بقاء بالله رسیده و بر مصالح و مفاسد و منجیات و مهلکات مطّلع است و مى تواند زمام امور تربیت سالک را در دست گیرد و او را به کعبه مقصود رهنمون گردد، همانا ذکر و فکر و تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند قاضى الحاجات است. و البتّه سفر او در این منازل به امورى چند بستگى دارد که باید تمامى آنها به نحو احسن و اکمل رعایت شود.
بازگشت به فهرست
شرح تفصیلى طریق و کیفیّت سیر إلى اللّه
شرایط لازم سلوک
اول ترک عادات ورسوم و تعارفات
و دور انداختن امور اعتباریّه که سالک را از طىّ طریق منع مى کند. و منظور آنست که سالک به طور اعتدال در بین مردم زندگى نماید. چه دسته اى از مردم پیوسته غرق در مراسم اجتماعیّه بوده و فکر و ذکر آنها دوست یابى بوده و براى حفظ شخصیّت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهاى مضرّ یا بى فائده دریغ نمى کنند و صرفا بر اساس عادت و حفظ آبروى ظاهرى اعتبارى، خود را به تکلّف مى اندازند و چه بسا به ناراحتى هاى سخت دچار مى شوند و براى حفظ حاشیه از متن زندگى عقب مى روند و تحسین و تقبیح عامّه مردم را که توده عوام هستند میزان و معیار قرار داده، حیات و عمر خود را بر این معیار در معرض تلف قرار مى دهند و کشتى وجودشان دستخوش امواج متلاطم رسوم و عادات اجتماعیّه شده هر کجا امواج آداب و اخلاقیّات عمومى حرکت کند به دنبال آن روان مى گردند، این دسته از مردم در برابر اجتماع اراده اى از خود نداشته تبع محض مى باشند. در مقابل این دسته سلسله اى از مردم هستند که از جماعت کنار مى روند و هرگونه عادت و ادب اجتماعى را ترک کرده خویشتن را عارى از مزایاى اجتماع نموده اند، با مردم مراوده و معاشرت ندارند و در کنج خلوت آرمیده اند به طورى که انگشت نماى مردم شده و به عنوان گوشه نشینى اشتهار یافته اند.
سالک براى آنکه بتواند به مقصد نائل گردد باید مشى معتدلى بین رویّه این دو گروه اختیار نماید و از افراط و تفریط بپرهیزد و در صراط مستقیم حرکت کند. و این معنى حاصل نمى شود مگر آنکه معاشرت و مراوده را با مردم تا آن مقدار که ضرورى اجتماعى است رعایت کند. بلى اگر بین سالک و غیر سالک در اثر اختلاف کمّیّت یا کیفیّت معاشرت، امتیازى قهرى حاصل شود زیان آور نخواهد بود. و البتّه این امتیاز حاصل نخواهد شد چه در عین آنکه معاشرت تا اندازه اى لازم و ضرورى است نباید سالک به هیچ وجه من الوجوه خود را تابع خصوصیّات اخلاقى و اطوارى مردم قرار دهد. وَ لا یَخَافُونَ فِى اللَهِ لَوْمَةَ لائِمٍ [31] حاکى از استقامت آنها در این رویّه مستقیمه و تصلّب آنها در مرام و روش خود است. به طور کلّى مى توان گفت که سالک باید در هر امرى از امور اجتماعى نفع و ضرر آن را سنجیده و بى جهت خود را تابع أهواء و آراء توده مردم قرار ندهد.
بازگشت به فهرست
دوّم: عزم
همینکه سالک قدم در میدان مجاهده نهاد حوادثى سخت، و ناملایماتى از طرف مردم و آشنایان که صرفا غیر از هواى نفس و خواسته هاى اجتماعى مقصدى ندارند متوجّه او مى شود و با زبان و عمل او را سرزنش نموده و مى خواهند از رویّه و مقصدش دور کنند، و از فی الجمله تنافرى که بین او و آنان در برنامه زندگى پیدا شده سخت در هراس بوده و به هر وسیله مى کوشند تا سالک تازه به راه افتاده را با تازیانه ملامت و سرزنش از راه انداخته و قدمهاى او را خرد کنند. و همچنین در هر منزل از منازل سفر البتّه مشکله اى تازه براى سالک پیش خواهد آمد که بدون صبر و عزم دفع آنها محال به نظر مى رسد. سالک باید به حول و قوّه خدا چنان عزمى داشته باشد تا در برابر همه این مشاکل ایستادگى نماید و با حربه صبر و توکّل همه آنها را نابود سازد و با توجّه به عظمت مقصد از این بادهاى مخوف که عائق و مانع راه خدا هستند نهراسد و به هیچ وجه به خود بیمى راه ندهد: وَ عَلَى اللَهِ فَلْیَتَوکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ [32] وَ عَلَى اللَهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکّلُونَ [33]
بازگشت به فهرست
سوم: رفق و مدارا
و این از اهمّ امورى است که باید سالک إلى الله آن را رعایت کند چه اندک غفلتى در این امر سبب مى گردد که علاوه بر آنکه سالک از ترقّى و سیر باز مى ماند بلکه براى همیشه به کلّى از سفر ممنوع خواهد شد. سالک در ابتداى سفر در خود شور و شوقى زاید بر مقدار مترقّب مى یابد و یا در بین سفر هنگام ظهور تجلّیات صوریّه جمالیّه، عشق و شور وافرى در خود حس مى کند و در اثر آنها تصمیم مى گیرد اعمال کثیره عبادیّه اى را به جاى آورد، لهذا اکثر اوقات خود را صرف دعا و ندبه مى نماید، به هر عمل دست مى زند و از هر کس کلمه اى مى آموزد و از هر غذاى روحانى لقمه اى برمى دارد. این طرز عمل، علاوه بر آنکه مفید نیست زیان آور است چون در اثر تحمیل اعمال گران بر نفس ناگهان در اثر فشارى که بر نفس وارد شده، نفس عکس العمل نشان داده و عقب زده و بدون گرفتن نتیجه سالک از همه کارها مى ماند و دیگر در خود میل و رغبتى براى اتیان جزئى ترین جزء از مستحبّات احساس نمى کند.
و سرّ این افراط در عمل و تفریط نهائى اینست که میزان و ملاک در اتیان اعمال مستحبّه را ذوق و شوق موقّتى خود قرار داده است و بار سنگین را بر دوش نفس قرار داده است، وقتى آن شوق موقّتى به پایان رسید و آن لهیب تند و تیز رو به فروکش نهاد در آن موقع نفس از تحمّل این بار گران به تنگ آمده دفعة شانه خالى مى کند و بار سفر را در ابتدا یا در نیمه راه به زمین مى گذارد و از سفر متنفّر شده و از معدّات سفر و ممدّات آن بیزارى مى جوید. بنابراین سالک نباید فریب این شوق موقّتى را بخورد بلکه باید با نظرى دقیق و مآل اندیش استعداد و خصوصیّات روحى و وضع کار و شغل و مقدار قابلیّت تحمّل خود را سنجیده عملى را که مى تواند بر آن مداومت نماید و قدرى هم از استعداد او کمتر و کوچکتر است انتخاب نماید و به همان قدر اکتفا کند و بدان اشتغال ورزد تا کاملا حظّ ایمانى خود را از عمل دریافت دارد.
و بناء علیهذا سالک باید وقتى مشغول به عبادت مى شود با آنکه هنوز میل و رغبت دارد دست از عمل بکشد تا میل و رغبت به عبادت در او باقى مانده همیشه خود را تشنه عبادت ببیند. مثل سالک در به جاى آوردن عبادات مانند شخصى است که مى خواهد غذا تناول کند، اوّلا باید غذائى را انتخاب کند که مساعد با مزاج او باشد، و ثانیا قبل از اینکه سیر شود دست از خوردن باز دارد تا پیوسته میل و رغبت در او باقى باشد. و ناظر به همین رفق و مداراست آنچه حضرت صادق علیه السّلام به عبد العزیز قراطیسى فرمودند: یا عبد العزیز إنّ للایمان عشر درجات بمنزلة السّلَّم یصعد منه مرقاة بعد مرقاة – الى ان قال علیه السّلام – و اذا رأیت من هو اسفل منک بدرجة فارفعه إلیک برفق، و لا تحملنّ علیه ما لا یطیق فتکسره. [34]
و به طور کلّى از آنچه گفته شد به دست مى آید که عبادت مؤثّر در سیر و سلوک فقط و فقط عبادت ناشى از میل و رغبت است. و به این معنى دلالت دارد قوله علیه السّلام: و لا تکرهوا على انفسکم العبادة [35]
بازگشت به فهرست
چهارم: وفا
و آن عبارت است از آنکه آنچه را که از آن توبه نموده دیگر مرتکب نگردد، و آنچه را که عهد کرده بجا آورد از بجا آوردن آن دریغ نکند، و آنچه را که با شیخ آگاه و مربّى راه حقّ مواعده و معاهده نموده تا آخر الأمر بدان وفا کند.
پنجم: ثبات و دوام
و توضیح این معنى احتیاج به ذکر مقدّمه اى دارد و آن اینکه: آنچه از اخبار و آیات استفاده مى شود آنست که آنچه از ذوات خارجیّه که با حسّ ما مدرک مى شود و آنچه از افعال که در خارج به جا مى آوریم و در جهان مادّه صورت تحقّقى به خود مى گیرد داراى حقائقى هستند ماوراء این تجسّمات خارجیّه مادّیّه جسمانیّه، و ماوراء این ظواهر و محسوسات حقائقى است عالى مرتبه و مجرّد از لباس مادّه و زمان و مکان و سایر عوارض آن. و چون آن حقائق از مقام واقعیّت خود تنزّل کند به این صور مادّیّه مدرکه در جهان خارج تجسّم پیدا مى کند، و آیه مبارکه قرآن مجید: وَ انْ مِنْ شَىْ ءٍ الا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ الا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [36] بر آن صراحت دارد. و به طور اجمال تفسیر آن اینست که: به طور کلّى و عموم، آنچه در این جهان مادّه تحقّق دارد قبل از تحقّق خارجى خود داراى حقیقتى دیگر بوده بدون لباس تقدیر و اندازه، و لکن در موقع نزول و تنزیل طبق علم بارى تعالى به اندازه هاى معیّن و مشخّص اندازه گیرى شده و به تقدیرات الهى مقدّر و محدود گردیده است: مَا اصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِى الْأرْضِ وَ لا فی انْفُسِکُمْ الا فى کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَهَا انَّ ذَلِکَ عَلَى اللَهِ یَسِیرٌ [37]
صورت خارجیّه چون مقدّر و محدود است و مبتلى به عوارض مادّیّه از کون و فساد است دستخوش فنا و زوال و نفاد است: مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ [38] لیکن آن حقائق عالیه مجرّده که حکم خزائن را دارند و وجهه آنان وجهه تجرّد و ملکوتى است جز ثبات و دوام و کلّیّت چیزى بر آنها مترتّب نمى گردد: وَ مَا عِنْدَ اللَهِ بَاقٍ [39] و اشاره به همین معنى و حقیقت است حدیث متّفق علیه بین الفریقین: نحن معاشر الأنبیاء امرنا ان نکلّم النّاس على قدر عقولهم. [40] و این حدیث راجع به جهت بیان کیفیّات حقائق است نه کمّیّات آنها، و دلالت دارد بر آنکه ما گروه پیامبران الهى پیوسته حقائق عالیه را تنزّل داده موافق با فهم و ادراک شنونده بیان مى نمائیم. و این به جهت آنست که عقول بشرى در دنیا به علّت توجّه و التفات به زینت هاى دنیا و زخارف آن و آرزوهاى پوچ و طولانى تیره و کدر شده است و نمى تواند آن حقائق را به همان درجه از صفا و واقعیّتى که دارد ادراک کند، لذا انبیاء عظام مانند کسى که بخواهد حقیقتى را براى کودکان ساده لوح بیان کند مجبورند آن حقیقت را تنزّل داده و از آن، تعابیرى که موافق ادراک محسوسات آن کودکان است بنمایند. پیغمبران عظام به وسیله مقام شرع و شریعت که پاسدار آن هستند چه بسا از آن حقائق زنده تعابیرى نموده اند که مى رساند آن حقائق فاقد حسّ و شعورند و حال آنکه هر یک از این ظواهر شرعیّه از نماز و روزه و حجّ و جهاد و صله رحم و صدقات و امر به معروف و نهى از منکر و غیر این ها داراى حقیقتى هستند زنده و با شعور و ادراک.
سالک کسى را گویند که با قدم سلوک و مجاهده بخواهد بعون الله و توفیقه در سایه ذلّ عبودیّت و خاکسارى و تضرّع و ابتهال، کدورت و قشر نفس و عقل را کنار زده و با عقل پاک و نفس روشن و نورانى بى غلّ و غش و با صفا و جلاى خود آن حقائق عالیه را در همین نشأه مادّیّه و جهان ظلمانى مشاهده کند. چه بسا اتّفاق مى افتد که سالک همین وضوء و نماز را به صورت واقعى خود مشاهده مى کند و مى بیند که از حیث شعور و ادراک هزاران مرتبه از صورت جسمانیّه خارجیّه آن امتیاز دارد چنانکه راجع به صور مثالى عبادات در عالم برزخ و قیامت و تکلّم انسان با آنها در اخبار ائمّه طاهرین – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین – مطالبى ارزنده و بسیار نفیس وارد است، و در قرآن مجید راجع به نطق جوارح و سمع و بصر آیه اى است. پس نباید گمان کرد که مسجد عبارت است از همین خشت و گل، بلکه آن را واقعیّتى است زنده و مدرک و شاعر، لذا در اخبار آمده است که در فرداى قیامت قرآن و مسجد نزد پروردگار خود شکایت مى نمایند.
شخصى از سالکین راه خدا به بستر خود آرمیده بود چون خواست از این پهلو به آن پهلو بغلطد ناگهان از زمین ناله اى شنید. چون علّت را طلب کرد خودش ادراک کرد یا به او گفتند که این ناله زمین از فراق شما بوده است.
بارى چون این مقدّمه معلوم شد حال مى گوئیم که: سالک باید به واسطه اعمال مترتّبه و مداوم خود آن صورت ملکوتیّه مجرّده را در نفس خود تثبیت کند تا از حال به مقام ملکه ارتقاء یابد.
سالک باید به واسطه تکرار هر عملى حظّ روحانى و ایمانى خود را از آن عمل دریافت کند و تا این معنى براى او حاصل نشود دست از عمل باز ندارد. و آن جنبه ملکوتى ثابت عمل وقتى حاصل مى گردد که سالک بطور ثبات و دوام به عمل اشتغال ورزد تا اثرات ثابته اعمال فانیه خارجیّه در صقع نفس رسوخ پیدا کند و متحجّر گردد و دیگر پس از تثبیت و استقرار قابل رفع نباشد.
پس سالک باید سعى کند عملى را که مطابق استعداد اوست انتخاب کند و اگر احیانا ثبات و دوام آن را عازم نیست اختیار ننماید، زیرا در صورت متارکه عمل، حقیقت و واقعیّت عمل به مخاصمه برمى خیزد و آثار خود را بالمرّة جمع نموده و با خود مى برد، و در نتیجه آثارى ضدّ آثار عمل در نفس پدید مى آید، نعوذ بالله.
معنى مخاصمه آنست که چون سالک آن عمل را ترک گفت حقیقت آن عمل به طور عکس العمل از سالک دورى مى جوید و آثار و خصوصیّات خود را نیز با خود مى برد. و چون آن عمل، عمل نورانى و خیر بوده است چون ناحیه نفس از آن آثار نورانى خالى گردد ناگزیر آثار ضدّ آن از ظلمت و تیرگى و شرور جایگزین آن خواهد شد. و حقیقت آنست که لایوجد عند الله الا الخیر [41] ، و امّا الشّرور و القبائح و الظّلمات انّما هی من أنفسن [42] . بنابراین هر عیب و نقص که پدید آید از ناحیه افراد بشر است، و الشَّرُّ لیس إلیک [43]. و بر این اساس نیز روشن مى شود که فیوضات الهیّه اختصاصى نبوده بلکه از صقع ربوبى و از مقام رحمت نامتناهى متوجّه عموم افراد بشر است از مسلم و یهود و نصارى و مجوس و آتش پرست و بت پرست، لکن خصوصیّات موجوده در قوابل، به سوء اختیار آنها سبب مى گردد که این رحمت واسعه در بعضى افاده سرور و بهجت و شادى نماید و در بعضى دگر ایجاد غم و اندوه.
بازگشت به فهرست
ششم: مراقبه
و آن عبارت است از آنکه سالک در جمیع احوال مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظیفه اوست تخطّى ننماید و از آنچه بر آن عازم شده تخلّف نکند. مراقبه معناى عامّى است و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالک تفاوت مى کند. در ابتداى امر سلوک مراقبه عبارتست از آنکه از آنچه به درد دین و دنیاى او نمى خورد اجتناب کند و از ما لا یعنى دورى گزیند و سعى کند تا خلاف رضاى خدا در قول و فعل از او صادر نگردد، ولى کم کم این مراقبه شدّت یافته و درجه به درجه بالا مى رود. گاهى مراقبه عبارتست از توجّه به سکوت خود و گاهى به نفس خود و گاهى به بالاتر از آن از مراتب حقیقت از اسماء و صفات کلّیّه الهیّه. و مراتب و درجات آن إن شاء اللّه تعالى بیان خواهد شد.
باید دانست که مراقبه از اهمّ شرائط سلوک است، و مشایخ عظام را در آن تأکیداتى است، و بسیارى آن را از لوازم حتمیّه سیر و سلوک شمرده اند، چه آن به منزله حجر اساسى است، و ذکر و فکر و سایر شرائط بر آن حجر بنا نهاده مى شود، لذا تا مراقبه صورت نگیرد ذکر و فکر بدون اثر خواهد بود. مراقبه حکم پرهیز از غذاى نامناسب براى مریض را دارد، و ذکر و فکر حکم دارو، و تا وقتى که مریض مزاج خود را پاک ننماید و از آنچه مناسب او نیست پرهیز نکند دارو بى اثر خواهد بود، و چه بسا گاهى اثر معکوس مى دهد، لذا بزرگان و اساتید عظام این راه، سالک بدون مراقبه را از ذکر و فکر منع مى کنند و ذکر و فکر را بر حسب درجات سالک انتخاب مى نمایند.
بازگشت به فهرست
هفتم: محاسبه
و آن عبارت است از اینکه وقت معیّنى را در شبانه روز براى خود معیّن کند و در آن وقت به تمام کارهاى شبانه روز خود
رسیدگى بنماید. و اشاره به آنست آنچه حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام فرموده است که: لیس منّا من لم یحاسب نفسه کلّ یوم مرّة. [44] و چنانکه در محاسبه براى سالک چنین ظاهر شد که از وظائف خود تخلّف نموده است باید استغفار کند و در صورت عدم تخلّف شکر حضرت بارى تعالى شأنه را بجاى آورد.
بازگشت به فهرست
هشتم: مؤاخذه
و آن عبارتست از اینکه سالک پس از مشاهده خیانت، در مقام تأدیب نفس خود برآمده و او را به نحوى که خود مقتضى داند تأدیب و تنبیه نماید.
نهم: مسارعت
یعنى در آنچه بر آن عزم نموده مسارعت کند، چون در این راه آفاتى است و براى سالک در هر مقام متناسب با حال او مانعى پدید مى گردد. سالک باید بسیار زرنگ و باهوش باشد و قبل از آنکه مانعى بدو دست یابد و دامان او را آلوده کند وظیفه خود را انجام دهد و در راه وصول به مقصد دقیقه اى فروگذار نکند.
دهم: ارادت
و آن ارادت است به صاحب شریعت و خلفاى حقّه آن بزرگوار. و در این ارادت چنان باید خود را خالص کند که هیچ غشّى در آن نباشد. و باید در این مرحله به سرحدّ کمال برسد زیرا ارادت را در تأثیر اعمال مدخلیّتى عظیم است و هر چه ارادت بیشتر و بهتر شود اثر اعمال در نفس سالک راسخ تر و نیکوتر خواهد بود. و چون تمام موجودات مخلوقات خدا هستند سالک باید به همه آنها محبّت کند و هر یک را در مرتبه و درجه خود محترم بشمارد. شفقت و مهربانى نسبت به جمیع منسوبان پروردگار چه حیوان و چه انسان هر یک در مقام و مرتبه خود از آثار محبّت به خداست، چنانکه در حدیث وارد شده است که عمده شعب ایمان همانا شفقت بر خلق خداست. الهى أسألک حبّک و حبّ من یحبّک [45]
احبّ بحبّها تلعات نجد أذلّ لآل لیلى فی هواها و ما شغفى بها لولا هواها و أحتمل الأصاغر و الکبار [46]
بازگشت به فهرست
یازدهم: ادب نگاهداشتن
نسبت به جناب مقدّس حضرت ربّ العزّة و خلفاى او. و این معنى با ارادت و محبّت که قبلا ذکر شد فرق دارد. چه معناى ادب عبارت است از توجّه به خود که مبادا از حریم خود تجاوزى شده باشد و آنچه خلاف مقتضاى عبودیّت است از او سرزند. زیرا که ممکن در برابر واجب حدّ و حریم دارد و لازمه حفظ این ادب رعایت مقتضیات عالم کثرت است، ولى ارادت و محبّت، انجذاب است به حضرت احدیّت و لازمه اش توجّه به وحدت است.
نسبت ارادت و ادب مانند نسبت واجب است به حرام در احکام، چه سالک در اتیان واجب توجّه به سوى محبوب دارد، و در اجتناب از حرام توجّه به حریم خود دارد تا مبادا از حدود امکانى و مقتضاى عبودیّت خود خارج شود. و در حقیقت بازگشت ادب به سوى اتّخاذ طریق معتدل بین خوف و رجاء است، و لازمه عدم رعایت ادب کثرت انبساط است که چون از حدّ گذرد مطلوب نخواهد بود.
مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى – رضوان الله علیه – مقام انبساط و ارادتش غلبه داشت بر خوف ایشان، و همچنین مرحوم حاج شیخ محمّد بهارى – رحمة الله علیه – اینطور بود، در مقابل، حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى – رضوان الله علیه – مقام خوف ایشان غلبه داشت بر رجاء و انبساط، و این معنى از گوشه و کنار سخنانشان مشهود است. آن که انبساط او بیشتر باشد او را «خراباتى» گویند، و آن که خوف او افزون باشد او را «مناجاتى» نامند. ولى کمال در رعایت اعتدال است و آن عبارت است از حائز بودن کمال انبساط در عین کمال خوف، و این معنى فقط در ائمّه طاهرین – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین – موجود است.
برگردیم بر سر مطلب و محصّل آنکه: ادب آنست که ممکن حدود امکانى خود را فراموش نکند، لهذا چون وقتى در نزد حضرت صادق علیه السّلام سخنى که در آن شائبه اى از غلوّ در حقّ آن حضرت بود به میان آمد آن حضرت فورا به خاک افتاد و جبین مبارکش را بر خاک مى مالید.
مرتبه کامل از ادب آنست که سالک در همه احوال خود را در محضر حضرت حقّ – سبحانه و تعالى – حاضر دانسته و در حال تکلّم و سکوت، در خوردن و خوابیدن، در سکون و حرکت و بالأخره در تمام حالات و سکنات و حرکات، ادب را ملحوظ دارد. و اگر سالک پیوسته توجّه به أسماء و صفات الهى داشته باشد قهرا ادب و کوچکى بر او مشهود خواهد شد.
بازگشت به فهرست
پاورقی
________________________________________
[1] آیه 24، از سوره 12: یوسف: او از بندگان پاک شده و خالص شده ما بود.
[2] آیه 101، از سوره 12: یوسف: تو ولىّ و صاحب اختیار من در دنیا و آخرت هستى، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق ساز
[3] آیه 83، از سوره 26: شعراء: پروردگارا به من حکمى ببخش، و مرا به صالحان ملحق ساز
[4] آیه 130، از سوره 2: بقره: و همانا حقّا او را در دنیا برگزیدیم، و او در آخرت تحقیقا از صالحان است
[5] آیه 72، از سوره 21: انبیاء: و ما اسحق و یعقوب را به او بخشیدیم از روى تفضّل و زیادى رحمت، و همه را صالح و شایسته قرار دادیم
[6] آیه 196، از سوره 7: اعراف: همانا ولىّ و صاحب اختیار من خدائى است که کتاب را نازل ساخته و او ولایت و صاحب اختیارى امور صالحان را دارد
[7] خداوند منزّه است از هر چه وصف کنند، مگر (وصف) بندگان پاک شده خدا
[8] آیه 59، از سوره 27: نمل: بگو حمد از آن خداست و بس، و درود بر آن بندگانى که خدا برگزیده است، آیا خدا بهتر است یا آنچه را ایشان شریک او قرار مى دهند
[9] آیه 39، از سوره 14: إبراهیم: سپاس اختصاص به خدا دارد که او در سنّ پیرى اسمعیل و اسحق را به من بخشید، همانا پروردگار من شنواى دعاست
[10] آیه 28، از سوره 23: مؤمنون: پس بگو حمد اختصاص به خدا دارد که او ما را از قوم ستمکار رهائى بخشید
[11] او از بندگان پاک شده و خالص شده ما بود
[12] آیه 51، از سوره 19: مریم: و در کتاب وحى، موسى را به یاد آر که او از بندگان پاک شده و رسول و پیامبر بود
[13] آیه 45 و 46، از سوره 38: ص: و بندگان ما إبراهیم و اسحق و یعقوب را به یاد آر که صاحبان نیرو و بینش بودند، که همانا ما آنها را پاک و خالص نمودیم به خلوصى که پیوسته یاد خانه آخرت را بنمایند
[14] پس به عزتت سوگند مى خورم که البتّه همه را گمراه مى کنم جز بندگان پاک شده تورا
[15] آیه 17، از سوره 7: اعراف: سپس از جلو و از پشت و از راست و از چپ آنان نزدشان روم، و بیشترشان را سپاسگزار نخواهى یافت
[16] آیه 3، از سوره 17: اسراء: ذرّیّه و نسل کسانى که با نوح سوار)کشتى(نمودیم، بدرستى که او بنده سپاسگزارى بود
[17] آیه 34 و 35، از سوره 54: قمر: بر آنان بادى فرستادیم که بر سرشان سنگ بارید جز بر خاندان لوط که آنان را در وقت سحر نجات بخشیدیم، و این از روى نعمتى از سوى ما بر ایشان بود، و اینچنین پاداش مى دهیم کسى را که سپاسگزارى کند
[18] آیه 120 و 121، از سوره 16: نحل: براستى إبراهیم یک امّت مطیع خداوند و حنیف و معتدل بود که گرایش به خدا داشته و از مشرکان نبود، و سپاسگزار نعمتهاى او بود
[19] آیه 84 تا 87، از سوره 6: انعام: و اسحق و یعقوب را به او بخشیدیم و همه را هدایت کردیم، و نوح را پیش از آن هدایت کرده بودیم، و از نسل او)نوح(داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و هرون را هدایت کردیم و اینچنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم، و نیز زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را که همه از صالحان بودند، و نیز اسمعیل و الیسع و یونس و لوط را، و همه این ها را بر جهانیان برترى دادیم، و نیز کسانى را از میان پدران و فرزندان و برادران ایشان، و همه را برگزیدیم و به راه راست هدایت نمودیم
[20] 69:29
[21] آیه 28، از سوره 13: رعد: هان که دلها با ذکر خدا آرامش مى یابد
[22] اى بسیار گشاینده، اى رهنماى متحیّران
[23] پاک و منزه مى دانم پروردگار بلند رتبت خودم را همراه با حمد و ستایش او
[24] و عمل شایسته آن را بالا مى برد.
[25] ایمان جز با عمل تحقّق نپذیرد، و عمل جزئى از ایمان است، و ایمان جز با عمل، ثابت و پایدار نمى ماند.
[26] 28:13
[27] آیه 82، از سوره 6: انعام: فقط آنانکه ایمان آورده و ایمان خود را به ظلم آغشته نساختند، امنیّت براى آنهاست و آنها راه یافته اند
[28] آیه 62، از سوره 10: یونس: هان که اولیاء خدا نه ترسى بر آنان است و نه اندوهى دارند
[29] راه خود را دیده و جاده اش را پیموده و مناره آن را شناخته و از دریاى خروشانش گذشته، بنابراین یقین او)نسبت به حقائق(همچون یقین به روشنى خورشید است
[30] دانش با حقیقت بینش و درایت برایشان روى نموده، و با روح یقین)یا آرامش و نسیم یقین(پیوند خورده اند، و آنچه را که افراد ناز پرورده سخت مى شمرند نرم و هموار پنداشته، و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند انس گرفته، و در دنیا با بدنهائى زندگى مى کنند که ارواح آنها به محل اعلى پیوسته است
[31] آیه 54، از سوره 5: مائده: و)در راه خد(از سرزنش هیچ سرزنش کننده اى ترس ندارند
[32] آیه 160، از سوره 3: آل عمران: و باید مؤمنان بر خداوند توکّل کنند
[33] آیه 12، از سوره 14: إبراهیم: و باید توکّل کنندگان بر خداوند توکّل کنند
[34] اى عبد العزیز ایمان ده درجه دارد مانند نردبان که باید پلّه پلّه از آن بالا رفت… و چون کسى را دیدى که یک پلّه از تو پائین تر است با مدارا او را به سوى خود بالا بر، و چیزى را که توان آن را ندارد بر او تحمیل مکن که او را خواهى شکست
[35] و عبادت را بر خودتان تحمیل نکنید
[36] آیه 21، از سوره 15: حجر: و هیچ چیز نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست، و جز به اندازه معلومى فرو نفرستیم
[37] آیه 22، از سوره 57: حدید: و هیچ مصیبتى در زمین و در جانهاى شما بهم نمى رسد مگر اینکه قبل از آنکه آنها را اندازه زنیم و بر تقدیر معیّن در عالم قدر بیافرینیم، اصل آن در عالم قضاء کلّى و کتاب لوح محفوظ موجود است، و این بر خداوند آسان است
[38] آنچه در نزد شماست پایان مى پذیرد، و آنچه نزد خداست باقى است
[39] آنچه در نزد شماست پایان مى پذیرد، و آنچه نزد خداست باقى است
[40] ما گروه انبیاء مأموریم با مردم به اندازه خردهاشان سخن گوئیم
[41] نزد خداوند جز خیر و خوبى یافت نمى شود
[42] و امّا شرها و زشتیها و تاریکیها همه از ناحیه خود ماست
[43] و شر به ساحت مقدّس تو راه ندارد
[44] از ما نیست آن کس که روزى یک بار به حساب خود نرسد
[45] خداوندا دوستى خودت و دوستى کسى را که تو را دوست مى دارد از تو خواستارم
[46] به خاطر دوستى او (لیلى) تپّه هاى سرزمین نجد را نیز دوست مى دارم. و اگر میل و هواى او نبود چه عشقى پرشور بدانها مى توانم داشت؟ در راه عشق او خود را خاکسار خاندان وى مى دانم، و خرد و کلان را در راه او تحمّل مى کنم
بازگشت به فهرست
دنباله متن
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب لباللباب / قسمت چهارم: شرایط لازم سلوک
________________________________________
صفحه قبل
دوازدهم: نیّت
و آن عبارت است از آنکه سالک منظورى در سلوک نداشته باشد جز نفس سلوک و فناء در ذات احدیّت. و بنا بر این باید سالک سیرش خالص باشد: فَادْعُوا اللَهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ [47] در اخبار زیادى وارد شده است که نیّت سه مرتبه دارد، منها ما قال الصّادق علیه السّلام: العبّاد ثلاثة: قوم عبدوا الله خوفا فتلک عبادة العبید، و قوم عبدوا الله طمعا فتلک عبادة الاجراء و قوم عبدوا الله حبّا فتلک عبادة الأحرار. [48]
در اثر تأمّل و دقّت واضح خواهد شد که عبادت دو دسته اوّل به حقیقت صحیح نیست زیرا عبادت آنها به خدا و براى خدا نبوده و مرجع عبادت آنها به خودپرستى است و در واقع آنها خود را پرستیده اند نه خداى تعالى را، چون بازگشت عبادت آنها به همان علائق و مشتهیات نفسانى است، و چون خودپرستى با خدا پرستى جمع نمى شود بنا بر این باید بر حسب نظریّه اوّل، این جماعت به خدا کافر بوده و خدا را منکر باشند لیکن چون قرآن کریم به نصّ خود اصل خدا پرستى را فطرى هر بشرى بیان فرموده است و هرگونه تغییر و تبدیلى را در خلقت نفى نموده است: فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْهَا لا تَبْدیلَ لَخَلْقِ اللَهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ اکْثَرَ النَّاس لا یَعْلَمُونَ [49]
بنا بر این انحراف بشر از جادّه خداپرستى نیست بلکه از جادّه توحید است که خدا را در فعل و صفت واحد نمى دانند بلکه غیر او را با او سهیم و شریک مى کنند، و لذا قرآن در همه جا براى اثبات توحید خداوند و نفى شرک از او قیام فرموده است. و بر این اساس دو دسته اوّل خدا را در منظور خود سهیم و شریک مى دانند و در عین خداپرستى نیز از خود پرستى دست باز نمى دارند و فعل خود را در عبادات براى هر دو منظور بجا مى آورند و این همان شرک است، و در حقیقت این دو گروه، مشرک به خداى متعال مى باشند که به نصّ قرآن براى آن آمرزشى نیست. انَّ اللَهَ لا یَغْفِرُ انْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ [50] بنابراین عبادت آنها ابدا مثمر ثمر نبوده و آنها را به خداى متعال نزدیک نخواهد ساخت. امّا دسته سوّم که خدا را بر اصل محبّت مى پرستند که همان عبادت احرار است و در بعضى از روایات وارد است که تلک عبادة الکرام [51] این همان عبادت صحیحه واقعیّه است و به آن نمى رسند مگر پاکان درگاه الهى. فهَذَا مَقَامٌ مَکْنُونٌ لا یَمَسُّهُ الا الْمُطَهَّرونَ [52].
محبّت عبارتست از انجذاب، یعنى کشیده شدن چیزى به سوئى و حقیقتى. دسته سوّم گروهى هستند که پایه عبادت و پرستش خود را بر محبّت و کشش به سوى خدا قرار داده غیر از کشیده شدن به سوى او و تقرّب به حضرت او هیچ مقصود و منظورى ندارند و صرفا همان انجذابى که از ناحیه محبوب در خود حسّ مى کنند داعى و محرّک آنها به سوى محبوب و موجب حرکت آنها بدان حریم است.
در بعضى از اخبار وارد شده است که حقّ تعالى را از آن جهت که اهلیّت عبادت دارد پرستش نمائید. و معلوم است که این اهلیّت بازگشتش به صفات الهى نبوده بلکه راجع به مقام ذات مقدّس اوست جلّ جلاله و عظم شأنه، و بنا بر این مفادش آن خواهد بود که خداوند را چون خداوند است عبادت کنید: إلهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنّتک، بل وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک. [53] أنت دللتنی علیک، و دعوتنى إلیک، و لو لا أنت لم أدر ما أنت. [54]
سالک راه خدا در ابتداى سلوک خود با پاى محبّت برمى دارد ولى پس از آنکه منازلى را سیر نمود و کمالى فى الجمله حاصل کرد متوجّه خواهد شد که محبّت امرى است مغایر با محبوب و لهذا سعى مى کند که محبّت را که تا به حال وسیله سلوک و نردبان ترقّى او بوده است رها کند، و آن وسیله را تا اینجا مؤثّر مى داند و از اینجا به بعد مضرّ و مانع راه تشخیص مى دهد. بنابراین از اینجا سالک فقط و فقط محبوب را در نظر داشته، و او را عبادت مى کند به عنوان محبوبیّت و بس، ولى چون قدمى نیز فراتر مى گذارد و منازلى را چند سیر مى کند درمى یابد که این قسم از عبادت نیز خالى از شائبه شرک نیست زیرا در این عبادت خود را عاشق و محبّ و خدا را معشوق و محبوب دانسته است و خودیّت با حبّ به محبوب مغایرت دارد، بنابراین نظر کردن به محبوب با وجود عنوان محبّ با عبادت ذات مقدّس خداوند متعال مغایرت و تنافى دارد، لهذا از اینجا سعى مى کند که حبّ و عشق محبوب را فراموش کند تا به کلّى از تغایر و کثرت گذشته قدم خود را در عالم وحدت بنهد. و در این موقع نیّت از سالک منتفى مى گردد زیرا دیگر شخصیّت و خودیّتى در میان نیست تا نیّت از او صادر شود.
تا قبل از این مرحله سالک طالب شهود و کشف و مکاشفه بود ولى در این مقام به کلّى تمام آن اغراض را به خاک نسیان مى سپارد چون دیگر اراده و نیّتى نیست تا مراد و منویى را در نظر بگیرد. در این حال چشم و دل سالک از دیدن و ندیدن و رسیدن و نرسیدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول پوشیده خواهد شد. از حافظ شیرازى است:
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جائى و هر نکته مقامى دارد
از بایزید بسطامى نقل است که گفت: «روز اوّل، دنیا را ترک کردم، و روز دوّم، عقبى را ترک کردم، و روز سوّم از ما سوى الله گذشتم، و روز چهارم پرسیدند: ما ترید؟ گفتم: ارید ان لا ارید». [55] و این اشاره به همان مطلبى است که بعضى در تعیین منازل اربعه گویند: اول، ترک دنیا. دوّم: ترک عقبى. سوّم: ترک مولى، و چهارم: ترک ترک، فتدبّر. و مراد از قطع طمع در نزد سالکین عبارت از این مرحله است که بسیار عظیم و کریوه اى مشکل است و عبور از آن صعب و دشوار و به این آسانى ها دست ندهد، چه سالک پس از تأمّل و دقّت فراوان باز مى یابد که در تمام مراحل سیر در این مرحله خالى از قصد و نیّت نبوده است بلکه غایت و مقصودى را در سویداى دل خود منظور داشته است گرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و نقص و وصول به کمال و کمالات باشد. و اگر سالک با وسیله و آلت تجرید ذهن و خاطر بکوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از این عقبه عبور کند و خود را از این معانى و مقصودها عارى و مجرّد کند هیچ نتیجه اى عائد او نخواهد شد چه نفس این تجرید مستلزم عدم تجرید است به علّت آنکه لا بد این تجرید را سالک به داعیه غایتى بجا مى آورد و خود این داعیه و نظر به غایت، نشانه و علامت عدم تجرید است.
روزى با استاد خود مرحوم آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى – رضوان الله علیه – این راز را در میان نهادم و استفسار و التماس چاره اى نمودم، فرمود: «به وسیله اتّخاذ طریقه احراق مى توان این مسئله را حلّ نموده و این معضله را گشود. و آن بدین طریق است که باید سالک به حقیقت ادراک کند که خداوند متعال وجود او را وجودى طمّاع قرار داده است و هر چه بخواهد قطع طمع کند چون سرشت او با طمع است لذا منتج نتیجه اى نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع دیگرى است و به داعیه طمعى بالاتر و عالى تر از آن مرحله دانى قطع طمع نموده است. بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت طبعا امر خود را به خدا سپرده و از نیّت قطع طمع دست برمى دارد. این عجز و بیچارگى ریشه طمع را از نهاد او سوزانیده و او را پاک و پاکیزه مى گرداند».
البتّه باید دانست که ادراک این معنى نظرى نیست و با نظر هم نتیجه نمى دهد بلکه ادراک واقعى آن احتیاج به ذوق و پیدایش حال دارد. اگر کسى یک مرتبه این معنى را ذوقا ادراک کند خواهد فهمید که ادراک تمام لذّات دنیا و ما فیها برابرى با این حقیقت نمى کند. و علّت اینکه این طریقه را احراق نامند براى آنست که یکباره خرمن هستیها و نیّتها و غصّه ها و مشکلات را مى سوزاند و از ریشه و بن قطع مى کند و اثرى از آن در وجود سالک باقى نمى گذارد. در قرآن کریم در مواردى از طریقه احراقیّه استفاده شده است. اگر کسى براى وصول به مقصود از این طریقه استفاده کند و در این راه مشى نماید راهى را که باید چندین سال طىّ کند در مدّت قلیلى خواهد پیمود. یکى از مواردى که در قرآن مجید از آن استفاده شده است عبارت است از کلمه استرجاع: انّا لِلّهِ وَ انّا الَیْهِ رَاجِعُونَ [56].
چون در هنگام شدائد و مصائب و نزول بلایا و فتن، انسان مى تواند به طرق مختلفى خود را تسکین دهد مثل اینکه متذکّر گردد که مرگ براى همه است و مصیبت به همه اشخاص وارد مى شود و بدین وسیله کم کم خود را آرام مى کند، ولى خداوند به وسیله طریقه احراقیّه و تلقین کلمه استرجاع راه را کوتاه و مشکل را یکباره از میان برمى دارد زیرا اگر انسان متذکّر شود که خود او و هر چه از متعلّقات و ما یملک اوست ملک طلق خداست، یک روز به او داده و یک روز مى گیرد و کسى را در آن حقّ دخالتى نیست، وقتى که انسان به خوبى ادراک کرد که از اوّل مالک نبوده است و عنوان ملکیّت براى او مجازى بوده و بدون جهت خود را مالک تخیّل مى نموده است البتّه در صورت فقدان متأثّر نخواهد شد، و توجّه به این نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود. ادراک اینکه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرار داده است مثل ادراک این مى ماند که غنىّ على الاطلاق بنده را از اوّل فقیر آفریده و سرشت او را با فقر خمیر کرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال که لازمه فقر است احتیاج به دلیل ندارد، کسى به فقیر نمى تواند ایراد کند که چرا سؤال مى کنى؟ زیرا فرض فقر فرض سؤال و گدائى است، بنابراین سالک راه خدا نیز اگر در حین سیر و حرکت طمع ورزد باید متوجّه باشد که خداوند خمیره هستى او را از اوّل با طمع سرشته است و به هیچ عنوان نمى تواند دندان طمع را بکشد و دست از طمع خود بشوید، و از طرف دیگر چون فناء در ذات احدیّت که بر اساس عبادت احرار پایه گذارى شده با طمع و نیّت سازگار نیست، بنابراین بیچاره شده و حال اضطرار و بیچارگى عجیبى پیدا مى کند که همان حال، او را از خودى او که مستلزم طمع است عبور مى دهد و پس از عبور از این مرحله دیگر انّیّت و خودیّتى نیست که مستلزم طمع باشد. فافهم و تأمّل جیّدا.
بازگشت به فهرست
سیزدهم: صمت
و آن بر دو قسم است: سکوت عامّ و مضاف، و سکوت خاصّ و مطلق. سکوت عامّ و مضاف عبارت است از حفظ لسان از تکلّم به قدر زائد بر ضرورت با مردمان. بلکه سالک باید اکتفا کند به قدر ضرورت و به أقلّ ما یمکن، و این صمت در همه دوران سلوک در تمام اوقات لازم است بلکه مى توان گفت مطلقا ممدوح است. و اشاره به همین صمت است قوله علیه السّلام انّ شیعتنا الخرس. [57] و نیز آنچه در «مصباح الشریعة» از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده است که: الصّمت شعار المحبّین، و فیه رضا الرّبّ، و هو من اخلاق الأنبیاء و شعار الأصفیاء. [58] و در حدیث بزنطى است از حضرت رضا علیه السّلام:
الصّمت باب من ابواب الحکمة، و انّه دلیل على کلّ خیر. [59] قسم دوّم، که سکوت خاصّ و مطلق است عبارت است از:
حفظ لسان از تکلّم با ناس در حین اشتغال به اذکار حصریّه کلامیّه، و در غیر آن غیر مستحسن است.
بازگشت به فهرست
چهاردهم: جوع و کم خورى
به اندازه اى که باعث بر ضعف نگردد و احوال را مشوّش ندارد. قال الصادق علیه السّلام: الجوع ادام المؤمن، و غذاء الرّوح، و طعام القلب. [60] زیرا گرسنگى موجب سبکى و نورانیّت نفس مى گردد و فکر در حال گرسنگى مى تواند به طیران درآید. غذاى زیاد خوردن و سیر بودن، نفس را ملول و خسته و سنگین مى کند و از سیر در آسمان معرفت باز مى دارد. صوم و روزه از عبادات بسیار ممدوح است، و در روایت معراجیّه که خطاب و تکلّم خدا با حبیبش رسول الله صلّى اللّه علیه و آله بیان مى شود و مصدّر به «یا احمد» است و در «ارشاد» دیلمى و هفدهم «بحار الأنوار» مفصّلا مذکور است، خطابات عجیبى در باره جوع دارد و مزایاى این امر را در سیر و سلوک به طرز شگفت انگیزى بیان مى کند. مرحوم استاد قاضى – رضوان الله علیه – روایتى غریب در باره جوع بیان مى فرمود و محصّلش آنکه:
«در زمان انبیاء سلف سه نفر رفیق گذرشان به دیار غربت افتاد، شب فرارسید، هر یک براى تحصیل غذا به نقطه اى متفرّق شدند لیکن با یکدیگر میعاد نهادند که فردا در وقت معیّن در آن میعادگاه یکدیگر را ملاقات کنند، یکى از آنها میهمان بود و دیگرى به میهمانى شخصى درآمد و چون سوّمى جائى نداشت با خود گفت به مسجد مى روم و میهمان خدا مى شوم، و تا صبح در آنجا به سر برد و همچنان گرسنه باقى بود. صبحدم در میعاد خود هر سه نفر حضور یافتند و هر یک سرگذشت خود را بیان کردند. از جانب خداى تعالى به نبىّ آن زمان وحى رسید که به آن میهمان ما بگو: ما میهمانى این میهمان عزیز را قبول کردیم و خود میزبان او شدیم و براى او در صدد تهیّه بهترین غذاها برآمدیم لکن در خزانه غیب خود تفحّص کردیم بهتر از گرسنگى غذائى را براى وى نیافتیم».
بازگشت به فهرست
پانزدهم: خلوت
و آن بر دو گونه است: خلوت عامّ، و خلوت خاصّ.
خلوت عامّ عبارتست از کناره گیرى و عزلت از غیر اهل الله خصوصا از صاحبان عقول ضعیفه از عوام مردم مگر به قدر ضرورت: وَ ذَرِ الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِبا وَ لَهْوا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَ [61] و امّا خلوت خاصّ عبارت است از دورى از جمیع مردم. و اگر چه آن در همه عبادات و اذکار خالى از فضیلت نیست و لیکن در طایفه اى از اذکار کلامیّه بلکه در جمیع آنها در نزد مشایخ راه، شرط است و در آن چند امر معتبر است:
خلوت و دورى از محلّ ازدحام و غوغا و استماع هرگونه صداى مشوّش حال. و دیگر حلّیّت مکان و طهارت آن حتّى السّقف و الجدران، و باید به اندازه اى کوچک باشد که فقط گنجایش یک نفر را بیشتر نداشته باشد و سعى شود که از زخارف دنیویّه در آن هیچ نباشد چون کوچکى خانه و نبود اثاث البیت در آن باعث تجمّع حواس مى گردد.
شخصى از جناب سلمان – رضى الله عنه – تقاضا نمود که اجازه فرمائید منزلى براى شما بنّائى کنم، چه تا آن زمان براى خود خانه بنّائى نکرده بود. جناب سلمان اجازه نداد، عرض کرد: مى دانم که چرا اجازه نمى دهى، سلمان گفت: بگو علّتش چیست؟ آن شخص عرض کرد: علّت آنست که شما مى خواهید خانه اى که طول و عرضش به اندازه شما باشد من بسازم و این خانه میسور نیست. سلمان فرمود: آرى راست گفتى. سپس آن مرد اجازه گرفت که چنین خانه اى براى او درست کند و درست نمود.
بازگشت به فهرست
شانزدهم: سهر
و آن بیدارى سحر است به قدرى که طبیعت سالک را طاقت باشد. و در مذمّت خواب سحرگاه و مدح عادت به بیدارى آن موقع است قوله تعالى: کَانُوا قَلیلا مِنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ – وَ بِالاسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ [62]
هفدهم: دوام طهارت
و آن عبارت است از دوام وضوء و اغسال واجبه و غسل جمعه و سایر اغسال مستحبّه حتّى الإمکان.
هجدهم: مبالغه در تضرّع و مسکنت و خاکسارى و بکاء.
نوزدهم: احتراز از لذائذ
و مشتهیات به قدر استطاعت، و اکتفا به آنچه قوام بدن و حیات به آنست.
بیستم: کتمان سرّ
و این از شرائط بسیار مهمّ سلوک است و بزرگان طریق در این شرط اهتمام بسیار نموده و به شاگردان خود سفارش هاى مهمّ نموده و توصیه را به حدّ مبالغه رسانیده اند، خواه در عمل و اوراد و اذکار باشد و خواه در واردات و مکاشفات و حالات، حتّى در مواردى که تقیّه غیر ممکن و افشاء سرّ نزدیک مى گردد توریه را از لوازم و دستورات شمرده اند و حتّى آنکه اگر کتمان سرّ مستلزم ترک عمل و ورد است باید دست از عمل بردارد: وَ اسْتَعینُوا عَلَى حَوائِجِکُمْ بِالْکِتْمَانِ. [63]
در اثر تقیّه و کتمان سرّ، مصائب و شدائد به مقدار معتنابهى پائین مى آید و ترک تقیّه موجب کثرت فتن و بلایا و مصائبى است که بر سالک روى آور مى شود، و علاوه هنگام بروز مشکلات با تحمّل و صبر باید قدم در راه نهاد و پیروز شد: وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ انَّهَا لَکَبیرَةٌ الا عَلَى الْخَاشِعینَ. [64] مراد از صلاة در این آیه مبارکه همان معناى لغوى است، یعنى توجّه به پروردگار عظیم، بنابراین با یاد خدا صبر و تحمّل کردن و دندان روى جگر گذاشتن موجب تخفیف شدائد و مصائب و عامل مهمّ پیروزى است. و لهذا دیده مى شود که همین مردمى که در خانه هاى خود از بریدن دستشان گریان مى شوند در میدان جهاد و مبارزه با دشمنان دین از قطع شدن دست و پا و سایر جوارح و اعضاء هیچگونه بیمى نداشته و در خود ضعف و هراسى احساس نمى نمودند. روى این قاعده کلّیّه أئمّه طاهرین – صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین – در کتمان اسرار توصیه هاى فراوان و سفارش هاى عجیبى فرموده اند حتّى ترک تقیّه را از گناهان بزرگ به شمار آورده اند.
روزى أبو بصیر [65] از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کرد که: قلت له: اخبرنى عن الله عزّ و جلّ هل یراه المؤمنون یوم القیمة؟ قال: نعم و قد رأوه قبل یوم القیمة، فقلت: متى؟ قال: حین قال لهم: أ لست بربّکم؟ قالوا: بلى. ثمّ سکت ساعة ثمّ قال: و انّ المؤمنین لیرونه فی الدّنیا قبل یوم القیمة، أ لست تراه فی وقتک هذا؟ قال أبو بصیر: فقلت له: جعلت فداک فاحدّث بهذا عنک؟ فقال: لا، فانّک اذا حدّثت به فانکره منکر جاهل بمعنى ما تقوله ثمّ قدّر انّ ذلک تشبیه کفر. و لیست الرّؤیة بالقلب کالرّؤیة بالعین، تعالى الله عمّا یصفه المشبّهون و الملحدون.
«آیا مى توان خدا را در قیامت دید؟ چون اشاعره عقیده دارند که خدا را در قیامت و سراى دگر همه مردم مى بینند البتّه به نحو تجسّم – تعالى الله عمّا یقول الظّالمون علوّا کبیرا – حضرت فرمودند: در این دنیا هم مى توان دید همانطور که الآن در این مجلس خودت خدا را دیدى. ابو بصیر عرض کرد: یابن رسول الله اجازه مى فرمائید این را براى دگرى نقل کنم؟ حضرت فرمودند: نقل مکن زیرا مردم نتوانند حقیقت آن را ادراک نمایند و لهذا گمراه مى شوند».
بازگشت به فهرست
بیست و یکم: شیخ و استاد
و آن بر دو قسم است: استاد عامّ، و استاد خاصّ. استاد عامّ آنست که بخصوصه مأمور به هدایت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره در تحت عموم فَسْئَلُوا اهْلَ الذِّکْرِ انْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ [66] بوده باشد. و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتداى سیر و سلوک است وقتى که سالک مشرّف به مشاهدات و تجلّیات صفاتیّه و ذاتیّه شد دیگر همراهى او لازم نیست. و اما استاد خاصّ، آنست که بخصوصه منصوص به ارشاد و هدایت است و آن رسول خدا و خلفاى خاصّه حقّه او هستند. و سالک را در هیچ حالى از احوال از مرافقت و همراهى استاد خاصّ گریزى نیست اگر چه به وطن مقصود رسیده باشد. البتّه مراد همان مرافقت باطنى امام است با سالک نه فقط همراهى و مصاحبت در مقام ظاهر، چون واقعیّت و حقیقت امام همان مقام نورانیّت اوست که سلطه بر جهان و جهانیان دارد و امّا بدن عنصرى او گرچه آن نیز از سایر بدنها امتیاز دارد لکن آن منشأ اثر و متصرّف در امور کائنات نیست.
و براى توضیح این نکته متذکّر مى گردد که: آنچه در عالم خلقت تحقّق مى یابد منشأ آن، صفات و اسماء الهیّه است، و حقیقت امام همان اسماء و صفات خداست. و بنا بر این اصل فرموده اند که: چرخ عالم هستى و افلاک و همه کائنات به دست ما حرکت مى کند و آنچه واقع مى شود به اذن ما واقع مى شود: بنا عرف الله، بنا عبد الله. [67] بنا بر این سالک در حال سیر، در مراتب نورانیّت امام علیه السّلام سلوک مى نماید و به هر درجه اى که صعود کند و در هر مرتبه اى که باشد امام علیه السّلام آن مرتبه را حائز بوده و با سالک در آن درجه و مرتبه معیّت دارد.
و همچنین بعد از وصول نیز مرافقت امام لازم است چون آداب کشور لاهوت را نیز او باید به سالک بیاموزد، بنابراین مرافقت امام در هر حال از شرائط مهمّه بلکه از اهمّ شرائط سلوک است. در اینجا نکاتى است بس دقیق که در بیان نیاید و فقط باید خود سالک به وسیله ذوق آن حقایق را دریابد.
محى الدّین عربى نزد استادى رفت و از کثرت ظلم و عصیان فراوان شکایت نمود. استاد فرمود: «به خداى خود توجّه کن. سپس چندى بعد نزد استادى دگر رفت و همچنان از بیداد و شیوع معاصى سخن گفت. استاد فرمود: به نفس خود توجّه کن. در این موقع ابن عربى گریه آغاز کرد و وجه اختلاف پاسخ ها را از استاد جویا شد. استاد فرمود: اى نور دیده، جواب ها یکى است، او تو را به رفیق دعوت کرد، و من تو را به طریق دعوت مى کنم».
بارى این داستان را براى آن آوردیم که دانسته شود که سیر الى الله منافاتى با سیر در مراتب اسماء و صفات الهیّه که همان مقام امام است ندارد بلکه بسیار به هم نزدیک اند و بلکه حقّا یکى است و در آن مرحله دوئیّت و اثنینیّت یافت نمى شود بلکه هر چه هست نور واحدى است که نور خداست، غایة الأمر از آن نور به تعبیرات مختلفه سخن مى رود، گاهى به اسماء و صفات الهیّه و گاهى به حقیقت یا نورانیّت امام از آن تعبیر مى کنند:
عباراتنا شتّى و حسنک واحد و کلّ إلى ذاک الجمال یشیر [68] امّا استاد عامّ شناخته نمى شود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خلأ و ملأ تا به طور یقین براى سالک واقعیّت و یقین او دستگیر شود، و ابدا به ظهور خوارق عادات، و اطّلاع بر مغیبات و اسرار خواطر افراد بشر، و عبور بر آب و آتش، و طىّ الارض و الهواء، و استحضار از آینده و گذشته و امثال این غرائب و عجائب نمى توان پى به وصول صاحبش برد زیرا که این ها همه در مرتبه مکاشفه روحیّه حاصل مى شود و از آنجا تا سرحدّ وصول و کمال، راه به نهایت دور است و تا هنگامى که در استاد تجلّیات ذاتیّه ربّانیّه پیدا نشود استاد نیست، و به مجرّد تجلّیات صفاتیّه و اسمائیّه نیز نمى توان اکتفا کرد و آنها را کاشف از وصول و کمال دانست.
منظور از تجلّى صفاتى آنست که سالک صفت خدا را در خود مشاهده کند و علم یا قدرت و حیات خود را حیات و علم و قدرت خدا ببیند. مثلا چیزى را که مى شنود ادراک کند که خدا شنیده و او سمیع است، و چیزى را که مى بیند ادراک کند که خدا دیده و او بصیر است، و یا در جهان علم را منحصر به خدا ذوق کند و علم هر موجودى را مستند به علم او بلکه نفس علم او مشاهده کند.
و مراد از تجلّى اسمائى آنست که صفات خدا که مستند به ذات او هستند مثل قائم، عالم، سمیع، بصیر، حىّ و قدیر و امثال این ها را در خود مشاهده کند. مثلا ببیند که علیم در عالم یکى است و او خداى متعال است و دگر خود را در مقابل او علیم نبیند بلکه علیم بودن او عین علیم بودن خداست. یا ادراک کند که حىّ و زنده یکى است و او خداست و خود او اصلا زنده نیست بلکه زنده خداست و بس. و بالأخره وجدان کند که «لیس القدیر و العلیم و الحىّ الا هو تعالى و تقدّس».
البتّه ممکن است تجلّى اسمائى در خصوص بعض از اسماء الهیّه صورت گیرد، و هیچ لازمه اى در بین نیست که چون در سالک یکى دو اسم تجلّى کرد حتما باید بقیّه اسماء تجلّى کند.
امّا تجلّى ذاتى آنست که ذات مقدّس حضرت بارى تعالى در سالک تجلّى نماید، و آن وقتى حاصل مى شود که سالک از اسم و رسم گذشته باشد، و به عبارت دیگر به کلّى خود را گم کرده و اثرى در عالم وجود از خود نیابد و خود و خودیّت خود را یکباره به خاک نسیان سپرده باشد «و لیس هناک الا الله» [69] در این موقع دیگر ضلال و گمراهى براى چنین شخصى متصوّر نخواهد بود زیرا تا ذرّه اى از هستى در سالک باقیست هنوز طمع شیطان از او قطع نشده است و امید اضلال و اغواى او را دارد ولى وقتى که بحول الله تبارک و تعالى سالک بساط خودیّت و شخصیّت را درهم پیچید و قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شده لباس حرم در برکرد و به تجلّیات ذاتیّه ربّانیّه مشرّف آمد شیطان دندان طمع را از او کنده و در حسرت مى نشیند. استاد عام باید بدین مرتبه از کمال برسد و الا به هر کسى نتوان سر سپرد و مطیع و منقاد گشت.
هزار دام به هر گام این بیابان است که از هزار هزاران یکى از آن نجهند بنا بر این نباید در مقابل هر کسى که متاعى عرضه مى کند و بضاعتى ارائه مى دهد و کشف و شهودى ادّعا مى نماید سر تسلیم فرود آورد. بلى در جائى که تحقیق و تدقیق در حال استاد و شیخ متعذّر یا متعسّر باشد باید توکّل به خدا نموده و آنچه را که او بیان مى کند و دستور مى دهد با کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره ائمّه طاهرین – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین – بسنجد اگر موافق بود عمل نماید و الا ترتیب اثر ندهد. بدیهى است چون چنین سالکى با قدم توکّل به خدا گام برمى دارد شیطان بر او سلطه نخواهد یافت: انَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ علَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ – انَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ [70]
بازگشت به فهرست
بیست و دوم: ورد
و آن عبارت است از اذکار و اوراد لسانیّه. و کیفیّت و کمّیّت آن منوط به نظر استاد است، چه آن حکم دوائى را ماند که بعضى را نافع و دیگرى را مضرّ است. و گاه اتّفاق مى افتد که سالک به دو ذکر مشغول مى شود که یکى او را به کثرت توجّه مى دهد و دیگرى به وحدت، و در صورت اجتماع، نتیجه هر دو خنثى مى گردد و نتیجه اى عائد نمى شود. البتّه اذن استاد شرط در اورادى است که اذن عامّ در آن داده نشده است و امّا در آنچه اذن عامّ داده شده اشتغال به آن مانعى ندارد.
ورد بر چهار قسم است: قالبى و خفى، و هر یک یا اطلاقى است و یا حصرى. و اهل سلوک را به قالبى اعتنائى نیست زیرا ذکر قالبى عبارتست از تلفّظ به زبان بدون التفات به معنى، و در واقع لقلقه لسان است و چون سالک در جستجوى معناست نه چیز دیگرى لذا ذکر قالبى براى او مفید فائده نخواهد بود.
بازگشت به فهرست
بیست و سوم و بیست و چهارم و بیست و پنجم: نفى خواطر و ذکر و فکر
و این سه مرحله از مهمّات وصول به مقصد است، و اکثر افرادى که از راه بازمانده و نتوانسته اند به مقصد برسند توقّفشان در یکى از این سه مرحله بوده است و در همانجا یا توقّف نموده و یا دستخوش هلاکت و بوار گشته اند، چه خطرات این منازل عبارت است از عبادت اصنام و اوثان«» و کواکب و آتش و گاه زندقه و فرعونیّت و دعواى حلول و اتّحاد و نفى تکلیف و اباحه و امثال آن. و البتّه به همه آنها اشاره خواهد رفت ولى فعلا حلول و اتّحاد را که از خطرات مهمّ است به طور اجمال بیان مى کنیم و آن براى سالک از صاف نمودن ذهن به وسیله نفى خواطر پیدا خواهد شد.
چون سالک هنوز از وادى اسم و رسم بیرون نرفته است لهذا العیاذ بالله ممکن است در اثر تجلّى صفاتیّه یا اسمائیّه چنین تخیّل کند که الله با خودیّت و شخصیّت او متّحد است، و این همان معناى حلول و اتّحادى است که کفر و شرک است و حال آنکه معناى وحدت وجود به کلّى معناى تعدّد و تغایر را نفى مى کند و در برابر وجود مقدّس حضرت احدیّت تمام وجودات متصوّره را جزء موهومات مى شمرد و همه را ظلّ و سایه مى شمرد، و سالک به واسطه ارتقاء به این مقام تمام هستى خود را از دست مى دهد و خود را گم مى کند و فانى مى شود و غیر از ذات مقدّس او در عالم وجود ذى وجودى را ادراک و ذوق نمى نماید «و لیس فی الدّار غیره دیّار» [71]، این کجا و حلول و اتّحاد کجا؟ امّا نفى خواطر: عبارت است از تسخیر قلب و حکومت بر آن، تا سخنى نگوید و عملى انجام ندهد و تصوّر و خطره اى بر او وارد نشود مگر به اذن و اختیار صاحب آن. و تحصیل این حال بسى صعب و دشوار است و لهذا گفته اند که نفى خواطر از اعظم مطهّرات سرّ است. چون سالک در مقام نفى خاطر مى افتد ناگهان متوجّه مى شود که سیل بنیاد کن خواطر و اوهام و خیالات او را فرا مى گیرد و حتّى خاطراتى که باور نمى کرد به خاطرش خطور کند از وقایع کهنه گذشته یا خیالات غیر قابل وقوع بر او راه مى یابند و دائما او را مشغول به خود مى کنند. سالک باید در این مقام مانند جبال رواسى، ثابت بایستد و هر خاطرى که پیدا شود و زحمت دهد او را با شمشیر ذکر هلاک کند. و مراد از ذکر در اینجا همان اسماء الهیّه است که باید سالک در وقت خطور خاطره به یکى از آن اسماء توجّه کند و توجّه خود را بر آن مستدام بدارد و پیوسته با چشم و دل به سوى آن نگران باشد تا آن خاطر از خانه دل بیرون رود.
و این طریق بسیار صحیح است که باید فقط با ذکر که همان توجّه و یاد یکى از اسماء خداست خاطر را دور کرد. قال الله تعالى: انَّ الَّذینَ اتَّقَوْا اذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإذَا هُمْ مُبْصِرُونَ [72]
بازگشت به فهرست
طریقه نفی خواطر در رساله بحرالعلوم
لیکن در رساله منتسب به مرحوم بحر العلوم این طریق را اجازه نمى دهد و در آنجا اصرار شدیدى دارد بر آنکه نفى خواطر را باید بدون ذکر نموده و سپس وارد در مرحله ذکر شد چون نفى خواطر با شمشیر ذکر بسیار خطرناک است. و ما اجمال آنچه را که در آنجا آورده است در اینجا ذکر مى کنیم و بعدا به ردّ آن خواهیم پرداخت. در آنجا چنین گوید:
«بسیارى از متشیّخین طىّ مرحله نفى خاطر را به ذکر مى آموزند (بدیهى است که مراد از ذکر همان التفات و توجّه قلبى است نه ذکر لسانى که در اصطلاح به آن ورد گویند) و این بسیار خطرناک است چون حقیقت ذکر عبارتست از ملاحظه محبوب و قصر نظر بر جمال از دور، و هنگامى تماشاى محبوب جایز است که چشم از غیر او بالمرّه پوشیده شده باشد زیرا محبوب غیور است و از غیرت او اینست که چشمى که او را دید روا ندارد که دیگرى را ببیند، و هر دیده اى را که از روى او برداشته و به دیگرى نظر کند کور نماید، و دیدن او و دیدن غیر او منافى غیر اوست، و اگر این دیدن و روى بازداشتن تکرار شود به منزله استهزاء است، و محبوب چنان قفائى بر وى زند که نه سر جوید نه کلاه: وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانا فَهُوَ لَهُ قَرینٌ [73] بلى یک نوع از ذکر در نفى خواطر مجوّز است و آن اینست که غرض از ذکر نظر بر جمال محبوب نباشد بلکه مراد ردع شیطان باشد، مانند کسى که مى خواهد غیر را از مجلس براند فلذا محبوب را مى خواند، در اینجا غرض تهدید و تخویف غیر است. و آن بدین طریق است که در حالت اشتغال به نفى خواطر اگر خاطرى به نوعى حمله کند که دفع آن بسیار مشکل و صعب باشد به جهت دفع آن به ذکر مشغول شود.
امّا طریقه محقّقین راه و واصلین آگاه آنست که در تعلیم مبتدئین و ارشاد ایشان اوّل امر به نفى خواطر کنند و سپس به ذکر پردازند. و براى نفى خواطر اوّل به سالک امر کنند که به یکى از محسوسات چون سنگى یا چوبى توجّه کند و مدّتى چشم بدان بدوزد و مهما امکن چشم بر هم نگذارد و به جمیع قواى ظاهریّه و باطنیّه بدان متوجّه شود. و بهتر اینست که اربعینى بدان مداومت کند، و در خلال این مدّت از سه ورد «استعاذه» و «استغفار» و ذکر «یا فعّال» استفاده نماید، و بعد از فریضه بامداد و شام بدین اذکار اشتغال ورزد. و پس از این مدّتى به قلب صنوبرى خود توجّه کند و مدّتى بر این مداومت نموده و بالکلّیّه متوجّه آن گردد و به جز خیال آن خیال دیگرى را به خود راه ندهد، و در خلال این عمل اگر خاطرى حمله کند و تشویشى روى دهد از کلمه لا موجود الا اللّه [74] و کلمه الله استمداد جوید.
و مدّتى بر این عمل مداومت نماید تا کیفیّت بى خودى دست دهد. و ذکر در خلال این عمل «استغفار» و ذکر «یا فعّال» است و تکرار اسم «یا باسط» بسیار نماید. و چون سالک به این مرحله رسید مأذون است بقیّه مرحله نفى خاطر را به وسیله ذکر نفسى خیالى اتمام نماید تا خاطر بالمرّة مندفع گردد زیرا بقایاى خواطر ان شاء الله به دخول در مراتب ذکر و فکر خود به خود مندفع خواهد شد». انتهى ملخّصه.
باید دانست که این طریقه نفى خواطر که در اینجا ذکر فرموده است متّخذ از طریقه نقشبندیّه است، و نقشبندیّه جماعتى از صوفیّه هستند که در صفحات ترکیّه و غیر آن متوارى هستند و مرشد ایشان خواجه محمّد نقشبند بوده است فلذا به نقشبندیّه معروف شده اند.
بازگشت به فهرست
طریقه مرحوم ملاحسینقلی همدانی در نفی خواطر
امّا طریقه مرحوم آخوند ملا حسین قلى همدانى – رضوان الله علیه – این طور نبوده است و ایشان و شاگردانشان ابدا به وسیله نفى خواطر بدون ذکر عملى نداشته اند بلکه رویّه ایشان عبارت بوده است از التزام در امر مراقبه، یعنى اهتمام ورزیدن در مراتب آن. و قبلا ما به طور اجمال از آن ذکرى به میان آوردیم اینک مراتب آن را به طور تفصیل مى نگاریم:
مراتب مراقبه
اوّل درجه مراقبه اینست که سالک از محرّمات اجتناب کرده و تمامى واجبات را اتیان کند، و در این دو امر به هیچ وجه من الوجوه مسامحه نورزد.
دوّم درجه، آنست که مراقبه را شدید نموده و سعى کند هر چه مى کند براى رضاى خدا باشد و از امورى که لهو و لعب نامیده مى شود اجتناب نماید. و چون در این مرتبه اهتمام نمود براى او تمکّن پیدا مى شود که دیگر خود را نباخته و این خوددارى در او به سر حدّ ملکه برسد.
سوّم درجه، آنست که پروردگار جهان را پیوسته ناظر خود ببیند، و کم کم اذعان و اعتراف مى نماید که خداى متعال در همه جا حاضر و ناظر و نگران همه مخلوقات است. و این مراقبه در تمام حالات و در همه اوقات باید رعایت شود.
چهارم درجه، مرتبه اى است از این عالى تر و کامل تر و آن اینست که خودش خداى را حاضر و ناظر ببیند و به طور اجمال مشاهده جمال الهى نماید. و اشاره به این دو مرتبه اخیر از مراقبه است وصیّت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله به ابى ذرّ غفارى رضوان الله علیه: اعبد الله کأنّک تراه، فان لم تکن تراه فانّه یراک. «خداى را چنان عبادت کن مثل آنکه گوئى تو او را مى بینى و اگر نمى توانى او را ببینى او را طورى عبادت کن که بدانى او ترا مى بیند». بنابراین عبادت در مرحله اى که خدا او را مى بیند پائین تر است از مرتبه اى که او خدا را مى بیند.
چون سالک بدین مرتبه رسد براى آنکه بتواند به کلّى اغیار را از ذهن خود خارج کند باید نفى خاطر را در ضمن یکى از اعمال عبادیّه به جاى آورد، چه جایز نیست در شرع مقدّس توجّه به سنگ یا چوب کند زیرا اگر در همان لحظات توجّه، مرگ او را دریابد چه جواب خواهد گفت؟ امّا نفى خواطر در ضمن ذکر و با حربه ذکر، عبادت است و ممدوح شرع و بهترین طریق آن توجّه به نفس است که اسرع طرق است براى نیل به مقصود، چه توجه به نفس ممدوح و مقبول شرع انور است و کریمه شریفه: یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ انْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ اذَا اهْتَدَیْتُمْ [75] بدان دلالت دارد. طریق توجّه به نفس طریقه مرحوم آخوند ملا حسین قلى بوده است و شاگردان ایشان همه طریق معرفت نفس را مى پیموده اند که ملازم معرفت ربّ خواهد بود.
بازگشت به فهرست
در بیان سلسله مشایخ و اساتید مولف در معارف الهیه
حقیقت عرفان از امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب علیه السّلام مأثور است، و طرقى که یدا بید این حقیقت را نشر داده اند از یکصد متجاوز است ولى اصول دسته هاى تصوّف از بیست و پنج دسته تجاوز نمى کند و تمام این سلسله ها منتهى به حضرت علىّ بن ابى طالب علیه السّلام مى گردد، و فقط در بین این بیست و پنج فرقه دو سه فرقه از خاصّه مى باشند و بقیّه همگى از عامّه اند، و بعضى از آنها سلسله شان به «معروف کرخى» و از او به امام رضا علیه السّلام منتهى مى گردد. ولى طریقه ما که همان طریقه مرحوم آخوند است به هیچ یک از این سلسله ها منتهى نیست.
اجمال مطلب آنکه: در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در شوشتر عالمى جلیل القدر مصدر قضاء و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سیّد على شوشترى. ایشان مانند سایر علماى اعلام به تصدّى امور عامّه از تدریس و قضاء و مرجعیّت اشتغال داشته اند.
یک روز ناگهان کسى در منزل را مى زند، وقتى که از او سؤال مى شود مى گوید: در را باز کن کسى با شما کارى دارد. مرحوم آقا سیّد على وقتى در را باز مى کند مى بیند شخص جولائى (بافنده اى) است، مى گوید: چکار دارید؟ مرد جولا در پاسخ مى گوید: فلان حکمى را که نموده اید طبق دعوى شهود به ملکیّت فلان ملک براى فلان کس، صحیح نیست. آن ملک متعلّق به طفل صغیر یتیمى است و قباله آن در فلان محلّ، دفن است.
این راهى را که شما در پیش گرفته اید صحیح نیست و راه شما این نیست. آیه الله شوشترى در جواب مى گوید: مگر من خطا رفته ام؟ جولا مى گوید: سخن همان است که گفتم. این را مى گوید و مى رود. آیه الله در فکر فرو مى رود این مرد که بود؟ و چه سخنى گفت؟ در صدد تحقیق برمى آید، معلوم مى شود که در همان محلّ قباله ملک طفل یتیم مدفون است و شهود بر ملکیّت فلان، شاهد زور بوده اند. بسیار بر خود مى ترسد و با خود مى گوید: مبادا بسیارى از حکمهائى را که داده ایم از این قبیل بوده باشد، و وحشت و هراس او را در مى گیرد. در شب بعد همان موقع جولا در مى زند و مى گوید: آقا سیّد على شوشترى راه این نیست که شما مى روید. و در شب سوّم نیز عین واقعه به همین کیفیّت تکرار مى شود و جولا مى گوید: معطّل نشوید، فورا تمام اثاث البیت را جمع نموده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرّف شوید و وظائفى را که به شما گفته ام انجام دهید، و پس از شش ماه در وادى السّلام نجف اشرف به انتظار من باشید. مرحوم شوشترى بى درنگ مشغول انجام دستورات مى گردد، خانه را مى فروشد و اثاث البیت را جمع آورى نموده و تجهیز حرکت خود را به نجف اشرف مى کند. در اوّلین وحله اى که وارد نجف مى شود در وادى السّلام هنگام طلوع آفتاب، مرد جولا را مى بیند که گوئى از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید و دستوراتى داده و پنهان شد. مرحوم شوشترى وارد نجف اشرف مى شوند و طبق دستورات جولا عمل مى کنند تا مى رسند به درجه و مقامى که قابل بیان و ذکر نیست. – رضوان الله علیه و سلام الله علیه -.
مرحوم آقا سیّد على شوشترى براى رعایت احترام مرحوم شیخ مرتضى انصارى به درس فقه و اصول او حاضر مى شوند و مرحوم شیخ هم در هفته یکبار به درس مرحوم آقا سیّد على که در اخلاق بوده است حاضر مى شدند، و پس از فوت مرحوم شیخ (ره) مرحوم شوشترى (ره) بر مسند تدریس شیخ مى نشینند و درس را از همانجا که مانده بود شروع مى کنند ولى عمر ایشان کفاف ننموده و پس از شش ماه به رحمت ابدى حضرت ایزدى پیوستند. در خلال این شش ماه مرحوم شوشترى به یکى از شاگردان مبرّز حوزه مرحوم انصارى به نام آخوند ملا حسین قلى درجزینى همدانى – که از مدّتها قبل در زمان مرحوم شیخ با ایشان رابطه داشته و استفاده اخلاقى و عرفانى مى نموده است و اینک پس از مرحوم شیخ عازم بر تدریس بوده و حتّى تتمّه مباحث شیخ را که خود نیز تقریرات آن مباحث را نوشته بود مى خواست دنبال کند – کاغذى نوشته و در آن متذکّر مى گردد که این روش شما تامّ و تمام نیست و شما مقامات عالیه دیگرى را باید حائز گردید، تا اینکه او را منقلب نموده و به وادى حقّ و حقیقت ارشاد مى نماید.
آرى مرحوم آخوند که از سالیانى چند قبل از فوت مرحوم شیخ از محضر مرحوم آقا سیّد على در معارف الهیّه استفاده مى نمود، در اخلاق و مجاهده نفس و نیل به معارف الهیّه سرآمد اقران و از عجائب روزگار شد. مرحوم آخوند نیز شاگردانى بس ارجمند تربیت نمود که هر یک اسطوانه اى از معرفت و توحید و آیتى عظیم به شمار مى آمدند. از مبرّزترین شاگردان مکتب آخوند مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى و مرحوم آقا سیّد احمد کربلائى طهرانى و مرحوم آقا سیّد محمّد سعید حبّوبى و مرحوم حاج شیخ محمّد بهارى را باید نام برد.
استاد بزرگوار عارف بى بدیل مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى تبریزى – رضوان الله علیه – از شاگردان مکتب مرحوم آقا سیّد احمد کربلائى هستند. اینست سلسله اساتید ما که به مرحوم شوشترى و بالأخره به آن شخص جولا منتهى مى شود، ولى آن مرد جولا چه کسى بوده و به کجا ارتباط داشته و این معارف را از کجا و به چه وسیله به دست آورده هیچ معلوم نیست.
بارى رویّه مرحوم استاد، آقاى قاضى نیز طبق رویّه استاد بزرگ آخوند ملا حسین قلى همان طریق معرفت نفس بوده است و براى نفى خواطر در وهله اول توجّه به نفس را دستور مى داده اند، بدین طریق که سالک براى نفى خواطر باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر را در هر شبانه روز معیّن نموده و در آن وقت توجّه به نفس خود بنماید. در اثر این توجّه رفته رفته تقویت پیدا نموده و خواطر از او نفى خواهد شد، و رفته رفته معرفت نفس براى او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسید، ان شاء اللّه.
اکثر افرادى که موفّق به نفى خواطر شده و توانسته اند ذهن خود را پاک و صاف نموده و از خواطر مصفّا کنند و بالأخره سلطان معرفت براى آنان طلوع نموده است در یکى از این دو حال بوده است: اوّل در حین تلاوت قرآن مجید و التفات به خواننده آن، که چه کسى در حقیقت قارى قرآن است و در آن وقت بر آنان منکشف مى شده است که قارى قرآن خداست جلّ جلاله.
دوّم از راه توسّل به حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام زیرا آن حضرت را براى رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا عنایتى عظیم است.
و بنابر آنچه ذکر شد دو امر مهمّ در تجلّى سلطان معرفت دخالتى عظیم دارد: اوّل مراقبه به انحاء مراتبها، دوّم، توجّه به نفس. چون سالک به این دو امر اهتمام نماید کم کم متوجّه مى شود که کثرات این جهان از یک چشمه سیراب مى شوند و هر چه در عالم صورت تحقّق به خود بگیرد همه آنها از یک مصدر است، و در هر موجودى هر مقدار نور و جمال و بهاء و کمال باشد از آن سرچشمه افاضه شده است، و به هر موجودى آن مصدر عظیم به قدر سعه وجودى او که همان قوابل ماهوى اوست نور وجود و جمال و عظمت افاضه نموده است، و به عبارت دیگر از جانب فیّاض مطلق فیض به طور اطلاق بدون قید و شرط و حدّ افاضه مى شود و هر موجودى به قدر ماهیّت خود از آن اخذ مى کند.
بازگشت به فهرست
انکشاف عوالم چهارگانة توحید در اثر مراقبة تام و توجه به نفس
بارى، سالک در اثر مراقبه تامّ و اهتمام شدید به آن و در اثر توجّه به نفس، به تدریج چهار عالم بر او منکشف خواهد شد:
عالم اوّل: توحید افعال است.
یعنى در وهله اوّل ادراک مى کند که آنچه چشم مى بیند و زبان مى گوید و گوش مى شنود و دست و پا و سایر اعضاء و جوارح عمل مى کنند همه و همه مستند به نفس خود اوست و نفس فاعل ما یشاء است، و سپس ادراک مى کند که آنچه از افعال در جهان خارج تحقّق مى یابد مستند به خود اوست و نفس او مصدر تمام افعال است در خارج، و سپس مى یابد که نفس او قائم به ذات حقّ بوده و دریچه اى از فیوضات و رحمت خدا بوده است، پس تمام افعال در جهان خارج استناد به ذات مقدّس او دارد.
عالم دوّم: توحید صفات است
و آن بعد از عالم اوّل ظهور مى کند، و آن عبارت است از آنکه: سالک آنچه را که مى شنود حقیقت سمع را از خود نمى بیند بلکه از خدا مى بیند، و همچنین هر چه را با چشم مى بیند حقیقت ابصار را از خدا ادراک مى کند و بعدا هر گونه علم و قدرت و حیات و سمع و بصر و غیر ذلک که در موجودات خارجیّه مشاهده مى کند همه را مستند به خداى تعالى مى یابد.
عالم سوّم: توحید در اسماء است
و آن بعد از عالم دوّم طلوع مى نماید، و آن عبارت است از آنکه: صفات را قائم به ذات ادراک مى کند. مثلا مى یابد که عالم و قادر و حىّ خداوند متعال است یعنى عالمیّت خود را عالمیّت خدا ادراک مى کند و قادریّت و سمیعیّت و بصیریّت خود را همه در خدا مى داند و بس. و به طور کلّى مى یابد که در تمام عوالم قادر و عالم و سمیع و بصیر و حىّ یکى است و بس و آن خداوند جلّ جلاله است و هر موجودى از موجودات به قدر سعه وجودى خویش از آن عالم و قادر و سمیع و بصیر و حىّ حکایت مى کند و او را نشان مى دهد.
عالم چهارم: توحید در ذات است
که از عالم سوّم بالاتر است و این به واسطه تجلّیات ذاتیّه بر سالک مکشوف مى گردد. یعنى سالک ادراک مى کند که آن ذاتى که تمام افعال و صفات و اسماء بدان مستند است، آن ذات واحد است، یک حقیقت است که تمام این ها قائم به اوست. در اینجا دیگر سالک توجّهى به صفت و اسم ندارد بلکه مشهودش فقط ذات است و بس. و این در وقتى است که از وجود عاریه خود خدا حافظى نموده، یکسره خود و هستى خود را گم کند و در ذات مقدّس حضرت حقّ فانى نماید، در آن هنگام تجلّى ذاتى خواهد شد. و البتّه این مرحله را مقام ذات نامیدن و یا حقیقت ذات یا احدیّت، اسم گذاردن ضیق خناق است چون هر چه به زبان آید و به تحریر نوشته شود از اسم خارج نیست و ذات مقدّس الهى ما فوق این ها است و براى آن اسم و نامى نمى توان قائل شد و نمى توان مرحله و مقامى تصوّر نمود، و حتّى از این نتوانستن هم بالاتر است زیرا نتوانستن در عین سلب و نفى، اثبات حدّى است براى او و حق تعالى از حدّ بالاتر است.
چون سالک بدین منزل وارد شود اسم و رسم خود را گم کرده و دیگر خود را نخواهد شناخت و کسى دیگر را نخواهد شناخت و جز خدا نخواهد شناخت، بلکه خدا خود را مى شناسد و بس.
سالک در هر یک از عوالم چهارگانه فوق مقدارى از اثر وجودى خود را از دست مى دهد و گم مى کند تا بالأخره اصل وجود و هستى خود را گم مى کند.
در عالم اوّل که به مقام فناى در فعل مى رسد مى فهمد که فعل از او سر نمى زند بلکه از خداست در اینجا تمام آثار فعلى خود را از دست مى دهد.
و در عالم دوّم چون به تجلّى صفاتى مى فهمد که علم و قدرت و سایر صفات انحصارا اختصاص به ذات حقّ سبحانه و تعالى دارد در اینجا صفات خود را از دست مى دهد و آنها را گم مى کند و دیگر در خود نمى یابد.
و در عالم سوّم چون تجلّى اسمائى مى شود ادراک مى کند که عالم و قادر اوست جلّ جلاله، در اینجا اسماء خود را گم مى کند و دیگر در خود نمى یابد. و در عالم چهارم که تجلّى ذاتى است وجود خود را گم مى کند و ذات خود را از دست مى دهد و دیگر ابدا خود را نمى یابد و ذات، ذات مقدّس حضرت خداوند است.
بازگشت به فهرست
منظور عرفاء از عنقاء و سیمرغ
این مرحله از شهود یعنى تجلّى ذاتى را عرفاء تعبیر به «عنقا» و «سیمرغ» مى نمایند چه او موجودى است که هرگز صید احدى نخواهد شد. سیمرغ، آن ذات بحت و وجود صرف است که از آن به «عالم عمى» و «کنز مخفى» و «غیب الغیوب» و «ذات ما لا – اسم له و لا رسم له» تعبیر کنند.
برو این دام بر مرغ دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه
اشعار حافظ در اشاره به مقام ذات غیب الغیوب
حافظ – علیه الرّحمة – چه خوب در مثنویّات خود سروده و با استعارات لطیف خود این مهمّ را بیان فرموده است:
الا اى آهوى وحشى کجایى دو تنها و دو سرگردان، دو بى کس بیا تا حال یکدیگر بدانیم چنینم هست یاد از پیر دانا که روزى رهروى در سرزمینى که اى سالک چه در انبانه دارى جوابش داد کآرى دام دارم بگفتا چون به دست آرى نشانش بگفتا گرچه این امرى محال است نکرد آن همدم دیرین مدارا مگر خضر مبارک پى تواند مرا با توست چندین آشنایى دد و دامت کمین از پیش و از پس مراد هم بجوییم ار توانیم فراموشم نشد هرگز همانا به لطفش گفت رندى ره نشینى بیا دامى بنه گر دانه دارى ولى سیمرغ مى باید شکارم که او خود بى نشانست آشیانش و لیکن نا امیدى هم وبال است مسلمانان مسلمانان خدا را که این تنها بدان تنها رساند
معلوم است جائى که آشیانه سیمرغ نشانى ندارد کجا توان صید او نمود، مگر لطفش رهنمون گردد و گم گشتگان وادى محبّت و عاشقان جمال لایزالى خود را به وادى توحید و فناء رهبرى کند. به حقّ پیشتازان وادى محبّت، و لواداران حمد و معرفت:
محمّد مصطفى و علىّ مرتضى و یازده فرزند امجدش از نسل بتول عذراء فاطمه زهرا علیهم السلام الله الملک المتعال وفّق اللّهمّ جمیع المحبّین و ایّانا لکلّ ما یرضیک و ألحقنا بالصّالحین.
بحمد الله و المنّة این رساله شریفه که «رساله لبّ اللبّاب در سیر و سلوک اولى الألباب» نام نهاده شد به قلم حقیر فقیر در شب هشتم شهر صیام یک هزار و سیصد و شصت و نه هجریّه قمریّه اختتام پذیرفت. و له الحمد فی الاولى و الآخرة، و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین.
و أنا الحقیر الفقیر سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى در بلده طیّبه قم.
بازگشت به فهرست
پاورقی
________________________________________
[47] آیه 14، از سوره 40: غافر: پس خدا را بخوانید در حالى که دین را براى او خالص کرده باشید
[48] عبادت کنندگان سه دسته اند: گروهى خدا را از روى ترس عبادت مى کنند، و آن عبادت بندگان و غلامان است. و گروهى خدا را از روى طمع و چشمداشت عبادت مى کنند، و آن عبادت مزدبران است. و گروهى خدا را از روى محبّت عبادت مى کنند، و آن عبادت آزادگان است
[49] آیه 30، از سوره 30: روم: پس روى خود را به سوى دین کن در حالى که میانه رو و معتدل بوده و به حقّ گرایش داشته باشى، که آن همان فطرتى است که خداوند مردم را بر اساس آن آفریده، تبدیلى در آفرینش خدا نیست، اینست دین استوار و لیکن بیشتر مردم نمى دانند
[50] آیه 48، از سوره 4: نساء: خداوند گناه شرک را نمى آمرزد و پائین تر از آن را براى هر کس که بخواهد مى آمرزد
[51] این عبادت کریمان و بزرگواران است
[52] 56: 79 و این مقام پوشیده و دربستى است که جز پاکان بدان دست نیابند
[53] خدایا من تو را از روى بیم از آتش و به طمع بهشت نپرستیده ام بلکه تو را شایسته پرستش یافته و بدینجهت پرستیده ام
[54] تو مرا به خود ره نمودى و به سوى خویش خواندى، و اگر تو نبودى من نمى دانستم تو چه هستى
[55] چه مى خواهى… مى خواهم که چیزى نخواهم
[56] 2: 156
[57] شیعیان ما زبانشان بسته است
[58] سکوت شعار محبّان است، و خشنودى خدا در آن است، و آن از اخلاق پیامبران و شعار برگزیدگان است
[59] سکوت درى از درهاى حکمت است، و رهنماى به هر خیرى است
[60] گرسنگى خورش مؤمن، و غذاى روح، و خوراک قلب است
[61] آیه 70، از سوره 6: انعام: و رها کن کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفته اند و زندگى دنیا فریبشان داده است
[62] آیه 17 و 18 از سوره 51: ذاریات: و چنین بودند که پاسى کوتاه از شب را مى خوابیدند و در سحرها استغفار مى کردند
[63] و براى دستیابى به نیازهاى خود از کتمان و پرده پوشى یارى بجوئید
[64] آیه 45، از سوره 2: بقره: و از صبر (روزه) و نماز یارى بجوئید، و این کار بسى گران است مگر بر کسانى که دلشان براى خدا خاشع است
[65] این روایت را در «توحید» صدوق در باب «رؤیة» در ص 117 از طبع سربى آورده است با اسناد متّصل خود از أبو بصیر عن أبی عبد الله علیه السّلام قال:
[66] آیه 43، از سوره 16: نحل: پس از اهل ذکر (و خبره) بپرسید اگر نمى دانید
[67] خداوند به وسیله ما شناخته شد، و به وسیله ما پرستش شد
[68] عبارات و تعبیرهاى ما مختلف است ولى حسن و زیبائى تو یکى است، و این تعابیر به همان جمال و زیبائى اشاره دارد.
[69] و در آنجا دیگر جز خدا چیزى نیست
[70] آیه 99 و 100، از سوره 16: نحل: بدرستى که او (شیطان) بر کسانى که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکّل مى کنند تسلّط ندارد، و تنها تسلّط او بر کسانى است که او را سرپرست خود گرفته و او را شریک خدا قرار مى دهند
[71] احدى جز او صاحبخانه نیست
[72] آیه 201، از سوره 7: اعراف: کسانى که تقوا دارند وقتى که اندیشه اى از سوى شیطان آنان را وسوسه کند، زود یادآور شوند و در این صورت ایشان از بینایان خواهند بود
[73] آیه 36، از سوره 43: زخرف: و هر که از یاد خداى رحمن چشم بپوشد شیطانى را برایش برانگیزیم که قرین و همراه وى باشد
[74] موجودى جز خدا نیست
[75] آیه 105، از سوره 5: مائده: اى کسانى که ایمان آورده اید مراقب خود باشید، اگر شما راه یافته باشید (گمراهى) گمراهان به شما زیانى نتواند رساند
بازگشت به فهرست