دلایل متعددی در تأثیر پذیری رضا شاه از فرهنگ غرب مؤثر بوده است.
1.باور نداشتن به فرهنگ دینی
گرچه رضا شاه در آغاز سلطنت با تظاهر به دینداری در صد جلب حمایت مردم بود. اما اعتقاد واقعی به فرهنگ و مذهب نداشت و تا سلطنت وی استحکام پیدا کرد به مقابله با دین و روحانیت پرداخت و سیاست دین ستیزی را پیش گرفت.
2.نگاه سطحی و نادرست نسبت به تمدن غرب
رضاخان نگاهی کاملاً سطحی به تمدن غرب داشت و گمان میکرد با تغییر و تحول ظاهری در مردم، کشور در مسیر ترقی و پیشرفت قرار میگیرد.همان نگاهی که در روشنفکران غرب زده وجود دارد و تصور می کنند برای دستیابی به پیشرفت، باید فرهنگ ملی و دینی خود را کنار بگذاریم و از فرهنگ غربی تقلید کنیم.
صدرالاشرف (محسن صدر) در خاطرات خود نقل میکند: «بعد از مسافرت به ترکیه رضاشاه اظهار داشت: ما باید صورتاً و سنتاً غربی بشویم…»
علی اکبر سیاسی هم هدف رضاخان در ماجرای کشف حجاب را اینگونه تبیین میکند: «به نظر ما، دلیل اصلی این سیاست و این که اروپایی شدن ایرانی به یک مشکل اجتماعی عمده تبدیل شده، این است که احساس میشد که تقلید از ظاهر اروپاییان حتما به پذیرش عقاید اروپایی کمک خواهد کرد؛ و ایرانی، با رها کردن قبای بلند، عبا، کلاه بی لبه، و همه آنچه به نظر میرسید مأمنی برای سنت گرایی باشد، حتما تسلیم پیشروی تمدن غربی خواهد شد و از آن پس خود را بدون شرم یا اجبار به دست آن خواهد سپرد. و به واقع هم به نظر میرسد که او با پوشیدن کت کوتاه و کلاه لبهدار راحتتر به سوی ترقی و تجدد حرکت خواهد کرد.»(تورج اتابکی، تجدد آمرانه، تهران: ققنوس، ص 208)
3.تأثیر روشنفکران غرب زده بر رضا شاه
پس از شکل گیری جنبش مشروطه، اکثریت روشنفکران و نویسندگان از نوسازی ایران سخن گفتند و طی سال های 1290 تا 1305 شمسی از برنامه هایی برای نوسازی ایران یاد کردند که صرفاً برآمده از تجربه زیست سیاسی و اجتماعی پس از مشروطه و میدان سیاسی نوسازانۀ جهان غرب در آن سال ها بود. رضاشاه تحت تأثیر این اندیشه ها، بارها از توجه خود به این نظر ورزی ها سخن گفت و با اقداماتش، بر این رویکرد مهر تأیید زد.
روشنفکران غرب زده، رضاخان را که دارای شخصیتی مستبد و خودخواه بود، برای اهداف خود مناسب میدیدند به همین دلیل به سوی او جذب شدند؛ به اعتقاد تقی زاده « وظیفه اول همه وطن پرستان ایران قبول و ترویج تمدن اروپا بلا شرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و… و کل اوضاع فرنگستان است … ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی مآب شود».(تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته (4)، 1376، ص 173)
بنابراین با پیشنهاد بازرگانی از طرفداران رضاخان، شورای مشورتی از روشنفکران توسط تقی زاده، مصدق، مشیر الدوله، مستوفی الممالک، مخبر السلطنه و میرزا یحیی دولت آبادی به حمایت از رضاخان تشکیل شد.
با کودتای ۱۲۹۹، بهترین مجری برای نظریه «قبول بلاشرط تمدن اروپایی» پیدا شد. رضاخان، متولی ایجاد استبداد شد و نورِ منور آن را هم تئوریپردازان غربگرا از «عقاید علمی و نورانی اروپا» به عاریه گرفتند و آوردند. تقیزاده و همفکرانش به این باور رسیده بودند که در نبود «مشروطه خوب»، «اداره استبدادی خوب، ترقیطلب و تمدندوست که فرنگیها آن را استبداد منور گویند»، تنها شیوه حکومتِ «مفید و موافق صلاح» برای جامعه ایرانی است.(کاوه، دوره جدید، سال دوم، ش۹، ص۳)
به این ترتیب، اِعمال هر نوع زور و اجبار و اتخاذ هر وسیلهای برای تحقق آرمان مدرنیزاسیون، توجیه خود را پیدا کرد. تقیزاده با «ارائه تصویری موحش از مردم و فرهنگ ایران» و «بالا بردن اروپا بهعنوان غایت فضایل بشری» مقدمات لازم را فراهم کرد و رضاشاه با «ماشین جنگی و اجبار دولتی» خود پس از مدتها ضعف قوای مرکزی، قزاقِ خیرخواهِ روشنفکران شد.
به دنبال همین همفکری و همکاری دوجانبه بود که بعداً سیدحسن تقیزاده مناصب مختلفی را در دوره حکومت رضاشاه تحویل گرفت. وزارت امور خارجه، استانداری خراسان، وزیرمختاری ایران در لندن، وزارت راه و وزارت دارایی، برخی از مهمترین مشاغل تقیزاده در دوران سلطنت رضاشاه است. شاهکار عملکرد او، تمدید واگذاری امتیاز نفت به مدت ۶۰ سال دیگر به انگلیسها بود که آنقدر برای او بدنامی به بار آورد که شاه پهلوی مجبور شد او را عزل و به سِمَت وزیرمختاری به پاریس بفرستد. در مقابل هم، تقیزاده افزون بر این خدمات دولتی و اجرایی، نقشی غیرقابل انکار در جهتدهی فکری و برنامهریزی برای رضاشاه و استبداد منور او بازی کرد. روشنفکری متأخر ایران هم به روابط نزدیک رضاشاه و تقیزاده معترف است. یکی از همین روشنفکران روایت میکند که «رضاشاه یک پادشاه دیکتاتور بود و تقیزاده یک شهروند آزادیخواه و وطنپرست؛ و وطنپرستی او تشخیص داده بود که کارهایی که رضاشاه میکرد، در راه خدمت به ایران بود و برای ایران آن دوران جز با آن شیوه نمیشد کار مفید کرد. در نتیجه تقیزاده همیشه از رضاشاه با احترام صحبت میکرد.» (احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان، ص۶۰)
محمدعلی (ذکاءالملک) فروغی یکی از مروجان مهم تفکر باستانگرایی و ایدئولوگ بزرگ پهلویسم بود.
فروغی چنین نگاهی به ایرانیگری را در خدمت رضاخان درمیآورد. او در نطق تاجگذاری رضاشاه، سخنان شگفتانگیزی درباره شاهان باستانی و اتصال بین شاهِ ازراهرسیده پهلوی با آنها ایراد میکند. فروغی با اعطای لقب «پادشاهی پاکزاد و ایرانینژاد» به رضاخان میرپنج که تا دیروز خاطرهای جز چکمهپوشی از خود به جای نگذاشته بود، او را «وارث بدون شک تاج کی و تخت جم و احیاکننده ملک دولت» لقب داد که نَسَبش به پیشدادیان و کورش و انوشیروان میرسد. و در انتها نطق خود را با این شعر به پایان میرساند که: «تو را باد جاویده تخت و کلاه؛ که شایستِ تاجی و زیبایگاه.»(سیاستنامه ذکاءالملک، مقالهها، نامهها و سخنرانیهای سیاسی محمدعلی فروغی، به اهتمام ایرج افشار، هرمز همایونپور، کتاب روشن، تهران، ۱۳۸۹، ص۱۱۴)
به این ترتیب بود که موجی از ترویج باستانگرایی و تبلیغ ایران قبل از اسلام، تا سرحد انتقاد از دوران اسلامی و ذکر خاطرات بد «حملهی اعراب» به ایران آغاز شد.
سیاستهای فرهنگی دولت رضاخانی هم متناسب با همین ایدئولوژی برنامهریزی شد. همان ابتدا، رضا پالانی، احتمالاً به سفارش ذکاءالملک فروغی، نام خانوادگی پهلوی را برای خود برگزید. رضاشاه با این کار، «پادشاهی و آیین کشورداریش را نظراً به ایران پیش از اسلام»(ملیگرایی، تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاریه و طلوع پهلوی، شاهرخ مسکوب. ایراننامه، سال ۱۲، ص۴۸۲) پیوند داد. تأسیس فرهنگستانهای گوناگون، پالایش لغات عربی از واژگان فارسی، ترویج تاریخ پیش از اسلام و آیینهای مذهبی آن عصر، تغییر نام شهرها به نامهای فارسی سره، در کنار موج مذهبستیزی و انتقاد از آیینهای اسلامی مانند عزاداری محرم، حجاب و … بهعنوان سد پیشرفت کشور و جامعهی ایرانی، مجموعه این سیاستها را تشکیل داد. بنابراین ریشه عقبماندگیها در «اسلام»، مبنای حرکت به سوی پیشرفت در «باستانگرایی» و غایت پیشرفت هم «اروپا و غرب» در نظر گرفته شد.
فروغی در قبال این خدمات فرهنگی، مناصب مختلفی را هم در دستگاه پهلوی به دست آورد. این مناصب که برخی از آنها در سرنوشتسازترین لحظات تاریخ معاصر ایران به او سپرده شد، مانند رئیسالوزرایی در دوره رضاخان و نیز نخستوزیری در دوره انتقالی سلطنت به محمدرضا، بهترین فرصت را برای تحقق آرزوی مدرنیزاسیون در اختیار او قرار داد.
4.عامل بیگانه بودن رضا شاه
رضا شاه با دخالت و توسط انگلیسیها و در راستای اهداف آنان به قدرت رسید و اجرا کننده اهداف و خواسته های آنان در کشور بود. رضا خان مسیری را آغاز کرد که خوشایند غرب باشد و ر این راستا با فرهنگ و اصالت ایرانی و اسلامی به مقابله برخاست.
جان فوران در مورد کودتای سوم اسفند و حد و حدود نقش بریتانیا در آن میگوید: بی آنکه به راه افراط و تفریط برویم بریتاینا نقش مهمی در کودتا داشته است.رضاخان با حمایت آیرونساید در زمستان 1299 به مقام فرماندهی فوج قزاق رسید.(فوران، جان؛ مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، تهران:مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1383، صص 302و 301)
آیرونساید در خاطراتش مینویسد: یک دیکتاتور نظامی میتواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا میکنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم.(آیرونساید، سرادموند؛ خاطرات سری آیرونساید، تهران: رسا،1373،صص 203-240)
در روز 25 بهمن 1299 آیرونساید به بغداد فراخوانده شد و به رضاخان یادآور شد که از آن پس او فرمانده قوای قزاق است و میتواند هر طور مناسب میداند عمل کند و تنها از رضاخان قول گرفت که احمدشاه را از سلطنت خلع نکند.
آیرونساید در 4 اسفند 1299 در خاطرات خود مینویسد: رضاخان در تهران کودتایی ترتیب داده است اما صادقانه به من قول داده است که کاری به کار شاه نداشته باشد و به او وفادار بماند.(همان)
عصر روزی که کودتا به وقوع پیوست سرتیپ هیک از سفارت بریتانیا به فرمانده سوئدی ژاندارمری تهران گوشزد کرد مقاومت در برابر قزاقان بیفایده است و روز بعد از وقوع کودتا هرمن نورمن وزیرمختار بریتانیا که در قبل از کودتا در جریان کودتا بود به احمدشاه توصیه کرد به خواست کودتاگران تن در دهد. بعد از وقوع کودتا نرمن به دولت متبوع خود توصیه کرد از رژیم جدید حمایت کند زیرا برای منافع بریتانیا مناسبترین دولتی است که میتوانست پدید آید.(فوران، جان؛ مقاومت شکننده،ص302)
خانم نیکی آر، کدی در کتاب ریشههای انقلاب ایران در رابطه با نقش انگلیس در کودتای سوم اسفند 1299 مینویسد: مدارک کتبی که بر شرکت غیر نظامی انگلیس در این کودتا دلالت کند در دست نیست. اما اکنون این مطلب روشن شده که فرمانده نیروهای انگلیسی در ایران، ژنرال آیرونساید، ابتدا به رضاخان کمک کرد که قدرت را در تیپ قزاق به دست آورد و سپس او را به انجام کودتا تشویق نمود.(کدی، نیکی؛ ریشههای انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران: قلم،1377، ص 138)
نیکی کدی در کتاب دیگرش “ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان” در تحلیل نقش انگلیس میگوید: اسنادی که اکنون در دسترس است نشان میدهد که انگلیسیها بر طراحی کودتا یا آنچه که رهبران پس از به قدرت رسیدن میبایست انجام میدادند، نظارت نداشتهاند. انگلیسیها با واداشتن احمدشاه به اخراج افسران روسی بریگاد قزاق در مهر 1299 غیر مستقیم راه را برای کودتاگران هموار کردند. ژنرال آیرونساید، فرمانده سپاهیان انگلیس که بر قزاق نفوذ داشت و انگلیسیهای دیگر کمک به آموزش قزاقها و ژاندارمری را بر عهده داشتند. آیرونساید روی رضاخان انگشت گذاشت و او را به مقام فرماندهی قزاقها ارتقا داد. او (آیرونساید) در خاطراتش مدعی است که در تشویق و تأیید کودتا نقش داشته است. اسلحه و ساز و برگ قزاقهای قزوین را انگلیسیها تأمین میکردند و حقوقشان را نیز آنها میپرداختند.
بعداً انگلیسیها بین سیدضیاء و قزاقها واسطه شدند. سپس نورمن وزیرمختار انگلیس در اوایل فوریه (بهمنماه) به کلنل اسمیت پیشنهاد کرد سپاه قزوین را جانشین قزاقهای سرکش تهران کند و در زمان ورود نیروهای رضاخان به تهران نورمن به رئیس سوئدی پلیس توصیه کرد دخالت نکنند و به شاه نیز توصیه کرد بهعنوان تنها راه چاره به خواستههای آنها تن در دهد.(کدی، نیکی؛ ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان، ترجمهی مهدی حقیقتخواه، تهران: ققنوس، 1381، ص 137)
در خاطرات ارتشبد حسین فردوست نیز آمده است: رضاخان عامل انگلیس بود و در این تردیدی نیست. کودتای 1299 هـ . ش طبق اسنادی که دیدهام و یا شنیدهام در ملاقات ژنرال آیرونساید انگلیسی با رضاخان، با حضور ضیاءالدین طباطبایی برنامهریزی شده و پس از کودتا هم پنج سال طول کشید تا رضاخان، به سلطنت رسید. در این مدت، رضاخان سردارسپه و وزیر جنگ و نخستوزیر شد.(فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: اطلاعات،1371، ج 1، ص 82)
مقام معظم رهبری فرمودند:« معارضه فرهنگی و نابودی بُنیانهای فرهنگ اسلامی–ایرانی در ایران به عنوان کشور تحتِ نفوذ انگلستان نیز رُخ داد. «جریان روشنفکری بیمار» و «حکومت دستنشانده پهلوی» دو بازوی عملیاتی استعمارگران در این معارضه بودند. «غربمسلط به فنآوری و علم، روزی که خواست در ایران، پایگاه تسلط خودش را مستحکم کند، از راه روشنفکری وارد شد… کسی که به نفع فرهنگ غربی – یعنی در حقیقت، به نفع سلطه غرب بر ایران – و به نفع استعمار به وسیله انگلیس، در آن روز بزرگترین قدم را برداشت، رضاخان بود.» روشنفکریِ درباری در مواجهه با غرب اساساً دچار «انفعال» شد و نسخهای جز «تقلید و تسلیم» نداشت.(بیانات در دیدار جمعی از کارگزاران فرهنگی ۱۳۷۱/۰۵/۲۱)
«اولین کسانی که با موج به اصطلاح مدرنیته مواجه شدند شاهزادهها، رجال دربار قاجاری و شخصیتهای متنفذ سیاسی آن روز [بودند]. روشنفکرهای درجه اول ما نیز عقیدهشان این شد که اگر ایران بخواهد پیشرفت کند، باید از فرق سرتا پا غربی کامل بشود! این، یعنی تقلید محض. و همینطور هم عمل کردند.»
(بیانات در دیدار دانشگاهیان سمنان ۱۳۸۵/۰۸/۱۸)
«چُماق رضاخان» بزرگترین ضربهها را بر پیکره هویت و فرهنگی ایرانی – اسلامی وارد ساخت. «او را انگلیسیها از میان فوج قزاق پیدا کردند به یک قلدر بیباک و بیمحابا احتیاج داشتند آوردند و دست او سلاح دادند! دست، پشتش زدند، او را آوردند تا به مقام سلطنت رساندند، بعد مقاصد خودشان را به وسیلهی او اعمال کردند! آن کاری را که میخواستند در این مملکت بکنند به وسیله او کردند. آن ضربهای را که میخواستند به دین، به روحانیت، به سنتهای قدیمی و ملی این کشور و به پایههای دینی و اعتقادی این کشور بزنند، به وسیلهی او زدند.»(بیانات در دیدار جمعی از روحانیون ۱۳۷۷/۰۲/۰۲)
1.باور نداشتن به فرهنگ دینی
گرچه رضا شاه در آغاز سلطنت با تظاهر به دینداری در صد جلب حمایت مردم بود. اما اعتقاد واقعی به فرهنگ و مذهب نداشت و تا سلطنت وی استحکام پیدا کرد به مقابله با دین و روحانیت پرداخت و سیاست دین ستیزی را پیش گرفت.
2.نگاه سطحی و نادرست نسبت به تمدن غرب
رضاخان نگاهی کاملاً سطحی به تمدن غرب داشت و گمان میکرد با تغییر و تحول ظاهری در مردم، کشور در مسیر ترقی و پیشرفت قرار میگیرد.همان نگاهی که در روشنفکران غرب زده وجود دارد و تصور می کنند برای دستیابی به پیشرفت، باید فرهنگ ملی و دینی خود را کنار بگذاریم و از فرهنگ غربی تقلید کنیم.
صدرالاشرف (محسن صدر) در خاطرات خود نقل میکند: «بعد از مسافرت به ترکیه رضاشاه اظهار داشت: ما باید صورتاً و سنتاً غربی بشویم…»
علی اکبر سیاسی هم هدف رضاخان در ماجرای کشف حجاب را اینگونه تبیین میکند: «به نظر ما، دلیل اصلی این سیاست و این که اروپایی شدن ایرانی به یک مشکل اجتماعی عمده تبدیل شده، این است که احساس میشد که تقلید از ظاهر اروپاییان حتما به پذیرش عقاید اروپایی کمک خواهد کرد؛ و ایرانی، با رها کردن قبای بلند، عبا، کلاه بی لبه، و همه آنچه به نظر میرسید مأمنی برای سنت گرایی باشد، حتما تسلیم پیشروی تمدن غربی خواهد شد و از آن پس خود را بدون شرم یا اجبار به دست آن خواهد سپرد. و به واقع هم به نظر میرسد که او با پوشیدن کت کوتاه و کلاه لبهدار راحتتر به سوی ترقی و تجدد حرکت خواهد کرد.»(تورج اتابکی، تجدد آمرانه، تهران: ققنوس، ص 208)
3.تأثیر روشنفکران غرب زده بر رضا شاه
پس از شکل گیری جنبش مشروطه، اکثریت روشنفکران و نویسندگان از نوسازی ایران سخن گفتند و طی سال های 1290 تا 1305 شمسی از برنامه هایی برای نوسازی ایران یاد کردند که صرفاً برآمده از تجربه زیست سیاسی و اجتماعی پس از مشروطه و میدان سیاسی نوسازانۀ جهان غرب در آن سال ها بود. رضاشاه تحت تأثیر این اندیشه ها، بارها از توجه خود به این نظر ورزی ها سخن گفت و با اقداماتش، بر این رویکرد مهر تأیید زد.
روشنفکران غرب زده، رضاخان را که دارای شخصیتی مستبد و خودخواه بود، برای اهداف خود مناسب میدیدند به همین دلیل به سوی او جذب شدند؛ به اعتقاد تقی زاده « وظیفه اول همه وطن پرستان ایران قبول و ترویج تمدن اروپا بلا شرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و… و کل اوضاع فرنگستان است … ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی مآب شود».(تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته (4)، 1376، ص 173)
بنابراین با پیشنهاد بازرگانی از طرفداران رضاخان، شورای مشورتی از روشنفکران توسط تقی زاده، مصدق، مشیر الدوله، مستوفی الممالک، مخبر السلطنه و میرزا یحیی دولت آبادی به حمایت از رضاخان تشکیل شد.
با کودتای ۱۲۹۹، بهترین مجری برای نظریه «قبول بلاشرط تمدن اروپایی» پیدا شد. رضاخان، متولی ایجاد استبداد شد و نورِ منور آن را هم تئوریپردازان غربگرا از «عقاید علمی و نورانی اروپا» به عاریه گرفتند و آوردند. تقیزاده و همفکرانش به این باور رسیده بودند که در نبود «مشروطه خوب»، «اداره استبدادی خوب، ترقیطلب و تمدندوست که فرنگیها آن را استبداد منور گویند»، تنها شیوه حکومتِ «مفید و موافق صلاح» برای جامعه ایرانی است.(کاوه، دوره جدید، سال دوم، ش۹، ص۳)
به این ترتیب، اِعمال هر نوع زور و اجبار و اتخاذ هر وسیلهای برای تحقق آرمان مدرنیزاسیون، توجیه خود را پیدا کرد. تقیزاده با «ارائه تصویری موحش از مردم و فرهنگ ایران» و «بالا بردن اروپا بهعنوان غایت فضایل بشری» مقدمات لازم را فراهم کرد و رضاشاه با «ماشین جنگی و اجبار دولتی» خود پس از مدتها ضعف قوای مرکزی، قزاقِ خیرخواهِ روشنفکران شد.
به دنبال همین همفکری و همکاری دوجانبه بود که بعداً سیدحسن تقیزاده مناصب مختلفی را در دوره حکومت رضاشاه تحویل گرفت. وزارت امور خارجه، استانداری خراسان، وزیرمختاری ایران در لندن، وزارت راه و وزارت دارایی، برخی از مهمترین مشاغل تقیزاده در دوران سلطنت رضاشاه است. شاهکار عملکرد او، تمدید واگذاری امتیاز نفت به مدت ۶۰ سال دیگر به انگلیسها بود که آنقدر برای او بدنامی به بار آورد که شاه پهلوی مجبور شد او را عزل و به سِمَت وزیرمختاری به پاریس بفرستد. در مقابل هم، تقیزاده افزون بر این خدمات دولتی و اجرایی، نقشی غیرقابل انکار در جهتدهی فکری و برنامهریزی برای رضاشاه و استبداد منور او بازی کرد. روشنفکری متأخر ایران هم به روابط نزدیک رضاشاه و تقیزاده معترف است. یکی از همین روشنفکران روایت میکند که «رضاشاه یک پادشاه دیکتاتور بود و تقیزاده یک شهروند آزادیخواه و وطنپرست؛ و وطنپرستی او تشخیص داده بود که کارهایی که رضاشاه میکرد، در راه خدمت به ایران بود و برای ایران آن دوران جز با آن شیوه نمیشد کار مفید کرد. در نتیجه تقیزاده همیشه از رضاشاه با احترام صحبت میکرد.» (احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان، ص۶۰)
محمدعلی (ذکاءالملک) فروغی یکی از مروجان مهم تفکر باستانگرایی و ایدئولوگ بزرگ پهلویسم بود.
فروغی چنین نگاهی به ایرانیگری را در خدمت رضاخان درمیآورد. او در نطق تاجگذاری رضاشاه، سخنان شگفتانگیزی درباره شاهان باستانی و اتصال بین شاهِ ازراهرسیده پهلوی با آنها ایراد میکند. فروغی با اعطای لقب «پادشاهی پاکزاد و ایرانینژاد» به رضاخان میرپنج که تا دیروز خاطرهای جز چکمهپوشی از خود به جای نگذاشته بود، او را «وارث بدون شک تاج کی و تخت جم و احیاکننده ملک دولت» لقب داد که نَسَبش به پیشدادیان و کورش و انوشیروان میرسد. و در انتها نطق خود را با این شعر به پایان میرساند که: «تو را باد جاویده تخت و کلاه؛ که شایستِ تاجی و زیبایگاه.»(سیاستنامه ذکاءالملک، مقالهها، نامهها و سخنرانیهای سیاسی محمدعلی فروغی، به اهتمام ایرج افشار، هرمز همایونپور، کتاب روشن، تهران، ۱۳۸۹، ص۱۱۴)
به این ترتیب بود که موجی از ترویج باستانگرایی و تبلیغ ایران قبل از اسلام، تا سرحد انتقاد از دوران اسلامی و ذکر خاطرات بد «حملهی اعراب» به ایران آغاز شد.
سیاستهای فرهنگی دولت رضاخانی هم متناسب با همین ایدئولوژی برنامهریزی شد. همان ابتدا، رضا پالانی، احتمالاً به سفارش ذکاءالملک فروغی، نام خانوادگی پهلوی را برای خود برگزید. رضاشاه با این کار، «پادشاهی و آیین کشورداریش را نظراً به ایران پیش از اسلام»(ملیگرایی، تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاریه و طلوع پهلوی، شاهرخ مسکوب. ایراننامه، سال ۱۲، ص۴۸۲) پیوند داد. تأسیس فرهنگستانهای گوناگون، پالایش لغات عربی از واژگان فارسی، ترویج تاریخ پیش از اسلام و آیینهای مذهبی آن عصر، تغییر نام شهرها به نامهای فارسی سره، در کنار موج مذهبستیزی و انتقاد از آیینهای اسلامی مانند عزاداری محرم، حجاب و … بهعنوان سد پیشرفت کشور و جامعهی ایرانی، مجموعه این سیاستها را تشکیل داد. بنابراین ریشه عقبماندگیها در «اسلام»، مبنای حرکت به سوی پیشرفت در «باستانگرایی» و غایت پیشرفت هم «اروپا و غرب» در نظر گرفته شد.
فروغی در قبال این خدمات فرهنگی، مناصب مختلفی را هم در دستگاه پهلوی به دست آورد. این مناصب که برخی از آنها در سرنوشتسازترین لحظات تاریخ معاصر ایران به او سپرده شد، مانند رئیسالوزرایی در دوره رضاخان و نیز نخستوزیری در دوره انتقالی سلطنت به محمدرضا، بهترین فرصت را برای تحقق آرزوی مدرنیزاسیون در اختیار او قرار داد.
4.عامل بیگانه بودن رضا شاه
رضا شاه با دخالت و توسط انگلیسیها و در راستای اهداف آنان به قدرت رسید و اجرا کننده اهداف و خواسته های آنان در کشور بود. رضا خان مسیری را آغاز کرد که خوشایند غرب باشد و ر این راستا با فرهنگ و اصالت ایرانی و اسلامی به مقابله برخاست.
جان فوران در مورد کودتای سوم اسفند و حد و حدود نقش بریتانیا در آن میگوید: بی آنکه به راه افراط و تفریط برویم بریتاینا نقش مهمی در کودتا داشته است.رضاخان با حمایت آیرونساید در زمستان 1299 به مقام فرماندهی فوج قزاق رسید.(فوران، جان؛ مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، تهران:مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1383، صص 302و 301)
آیرونساید در خاطراتش مینویسد: یک دیکتاتور نظامی میتواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا میکنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم.(آیرونساید، سرادموند؛ خاطرات سری آیرونساید، تهران: رسا،1373،صص 203-240)
در روز 25 بهمن 1299 آیرونساید به بغداد فراخوانده شد و به رضاخان یادآور شد که از آن پس او فرمانده قوای قزاق است و میتواند هر طور مناسب میداند عمل کند و تنها از رضاخان قول گرفت که احمدشاه را از سلطنت خلع نکند.
آیرونساید در 4 اسفند 1299 در خاطرات خود مینویسد: رضاخان در تهران کودتایی ترتیب داده است اما صادقانه به من قول داده است که کاری به کار شاه نداشته باشد و به او وفادار بماند.(همان)
عصر روزی که کودتا به وقوع پیوست سرتیپ هیک از سفارت بریتانیا به فرمانده سوئدی ژاندارمری تهران گوشزد کرد مقاومت در برابر قزاقان بیفایده است و روز بعد از وقوع کودتا هرمن نورمن وزیرمختار بریتانیا که در قبل از کودتا در جریان کودتا بود به احمدشاه توصیه کرد به خواست کودتاگران تن در دهد. بعد از وقوع کودتا نرمن به دولت متبوع خود توصیه کرد از رژیم جدید حمایت کند زیرا برای منافع بریتانیا مناسبترین دولتی است که میتوانست پدید آید.(فوران، جان؛ مقاومت شکننده،ص302)
خانم نیکی آر، کدی در کتاب ریشههای انقلاب ایران در رابطه با نقش انگلیس در کودتای سوم اسفند 1299 مینویسد: مدارک کتبی که بر شرکت غیر نظامی انگلیس در این کودتا دلالت کند در دست نیست. اما اکنون این مطلب روشن شده که فرمانده نیروهای انگلیسی در ایران، ژنرال آیرونساید، ابتدا به رضاخان کمک کرد که قدرت را در تیپ قزاق به دست آورد و سپس او را به انجام کودتا تشویق نمود.(کدی، نیکی؛ ریشههای انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران: قلم،1377، ص 138)
نیکی کدی در کتاب دیگرش “ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان” در تحلیل نقش انگلیس میگوید: اسنادی که اکنون در دسترس است نشان میدهد که انگلیسیها بر طراحی کودتا یا آنچه که رهبران پس از به قدرت رسیدن میبایست انجام میدادند، نظارت نداشتهاند. انگلیسیها با واداشتن احمدشاه به اخراج افسران روسی بریگاد قزاق در مهر 1299 غیر مستقیم راه را برای کودتاگران هموار کردند. ژنرال آیرونساید، فرمانده سپاهیان انگلیس که بر قزاق نفوذ داشت و انگلیسیهای دیگر کمک به آموزش قزاقها و ژاندارمری را بر عهده داشتند. آیرونساید روی رضاخان انگشت گذاشت و او را به مقام فرماندهی قزاقها ارتقا داد. او (آیرونساید) در خاطراتش مدعی است که در تشویق و تأیید کودتا نقش داشته است. اسلحه و ساز و برگ قزاقهای قزوین را انگلیسیها تأمین میکردند و حقوقشان را نیز آنها میپرداختند.
بعداً انگلیسیها بین سیدضیاء و قزاقها واسطه شدند. سپس نورمن وزیرمختار انگلیس در اوایل فوریه (بهمنماه) به کلنل اسمیت پیشنهاد کرد سپاه قزوین را جانشین قزاقهای سرکش تهران کند و در زمان ورود نیروهای رضاخان به تهران نورمن به رئیس سوئدی پلیس توصیه کرد دخالت نکنند و به شاه نیز توصیه کرد بهعنوان تنها راه چاره به خواستههای آنها تن در دهد.(کدی، نیکی؛ ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان، ترجمهی مهدی حقیقتخواه، تهران: ققنوس، 1381، ص 137)
در خاطرات ارتشبد حسین فردوست نیز آمده است: رضاخان عامل انگلیس بود و در این تردیدی نیست. کودتای 1299 هـ . ش طبق اسنادی که دیدهام و یا شنیدهام در ملاقات ژنرال آیرونساید انگلیسی با رضاخان، با حضور ضیاءالدین طباطبایی برنامهریزی شده و پس از کودتا هم پنج سال طول کشید تا رضاخان، به سلطنت رسید. در این مدت، رضاخان سردارسپه و وزیر جنگ و نخستوزیر شد.(فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: اطلاعات،1371، ج 1، ص 82)
مقام معظم رهبری فرمودند:« معارضه فرهنگی و نابودی بُنیانهای فرهنگ اسلامی–ایرانی در ایران به عنوان کشور تحتِ نفوذ انگلستان نیز رُخ داد. «جریان روشنفکری بیمار» و «حکومت دستنشانده پهلوی» دو بازوی عملیاتی استعمارگران در این معارضه بودند. «غربمسلط به فنآوری و علم، روزی که خواست در ایران، پایگاه تسلط خودش را مستحکم کند، از راه روشنفکری وارد شد… کسی که به نفع فرهنگ غربی – یعنی در حقیقت، به نفع سلطه غرب بر ایران – و به نفع استعمار به وسیله انگلیس، در آن روز بزرگترین قدم را برداشت، رضاخان بود.» روشنفکریِ درباری در مواجهه با غرب اساساً دچار «انفعال» شد و نسخهای جز «تقلید و تسلیم» نداشت.(بیانات در دیدار جمعی از کارگزاران فرهنگی ۱۳۷۱/۰۵/۲۱)
«اولین کسانی که با موج به اصطلاح مدرنیته مواجه شدند شاهزادهها، رجال دربار قاجاری و شخصیتهای متنفذ سیاسی آن روز [بودند]. روشنفکرهای درجه اول ما نیز عقیدهشان این شد که اگر ایران بخواهد پیشرفت کند، باید از فرق سرتا پا غربی کامل بشود! این، یعنی تقلید محض. و همینطور هم عمل کردند.»
(بیانات در دیدار دانشگاهیان سمنان ۱۳۸۵/۰۸/۱۸)
«چُماق رضاخان» بزرگترین ضربهها را بر پیکره هویت و فرهنگی ایرانی – اسلامی وارد ساخت. «او را انگلیسیها از میان فوج قزاق پیدا کردند به یک قلدر بیباک و بیمحابا احتیاج داشتند آوردند و دست او سلاح دادند! دست، پشتش زدند، او را آوردند تا به مقام سلطنت رساندند، بعد مقاصد خودشان را به وسیلهی او اعمال کردند! آن کاری را که میخواستند در این مملکت بکنند به وسیله او کردند. آن ضربهای را که میخواستند به دین، به روحانیت، به سنتهای قدیمی و ملی این کشور و به پایههای دینی و اعتقادی این کشور بزنند، به وسیلهی او زدند.»(بیانات در دیدار جمعی از روحانیون ۱۳۷۷/۰۲/۰۲)