۱۳۹۳/۰۱/۲۳
–
۷۰۲ بازدید
حدیثی از امام علی علیه السلام است که می گوید:پیامبر، شام و غیرشام را برنماز ترجیح نمی داد. موقع نماز نه خانواده می شناخت و نه دوست.اما می بینیم که پیامبر یک بار برای نماز به مسجد می رفتند که کودکان جلوی او را گرفتند و پیامبرمشغول بازی باآنها شد و بلال به دنبال ایشان آمد و پیامبرفرمودند:
تنگ شدن وقت نماز، از تنگ شدن دل کودکان ارجح است.
چگونه است که ایشان، کودکان را بر نماز ترجیح دادند؟
روایت مورد اول در سنن النبی علامه نقل شده است و نزدیک به این مضون در کتاب غوالی الئالی نقل شده 61 وَ فِی حَدِیثِ عَائِشَةَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُحَدِّثُنَا وَ نُحَدِّثُهُ فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَکَأَنَّهُ لَمْ یَعْرِفْنَا وَ لَمْ نَعْرِفْهُ شُغُلًا بِاللَّهِ عَنْ کُلِّ شَیْ ء (عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج 1، ص: 324)روایت مورد دوم با جستوجویی که در منابع روایی و تاریخی صورت گرفت، یافت نشد. ظاهراً تنها کسی که این جریان را نقل کرده؛ سدید الدین محمد عوفی بخاری[1] – از نویسندگان و دانشمندان اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم- است که آن را در کتاب «جوامع الحکایات و لوامع الروایات» آورده است ضمن آن که در این نقل نیز سخنی از این که تنگ شدن وقت نماز، از تنگ شدن دل کودکان ارجح است به میان نیامده و ماجرا از قرار ذیل است :روزی پیامبر اکرم(ص) برای اقامه نماز عصر از منزل خارج شد. در کوچههای مدینه کودکان وقتی حضرت را مشاهده کردند دست از بازی کشیدند و به دور آن حضرت حلقه زدند و به هوا میپریدند و میگفتند: شتر من باش! پیامبر(ص) هم یکی یکی آنها را روی کول خود میگذاشت. اصحاب حضرت که در مسجد به انتظار نشسته بودند وقتی با تأخیر حضرت مواجه شدند نگران شدند. بلال از مسجد خارج شد تا ببیند چه اتفاقی باعث تأخیر پیامبر(ص) شده است.
همین که بلال در راه با این جریان مواجه شد، به کودکان اعتراض کرد و خواست کودکان را از اطراف پیامبر دور سازد و آن حضرت را از دست آنان نجات دهد، ولی پیامبر اکرم(ص) با اشاره او را از این کار بازداشت و آرام به او فرمود: به منزل برو ببین چیزی پیدا میکنی برای اینها بیاوری.
بلال به منزل پیامبر(ص) رفت و هشت گردو یافت و آنها را نزد پیامبر(ص) آورد. پیامبر گردوها را در دست گرفت و خطاب به کودکان فرمود: آیا شتر خود را به این گردوها میفروشید؟ کودکان به این معامله رضایت دادند و با خوشحالی حضرت را رها کردند. پیامبر نیز عازم مسجد شد و فرمود: خدا رحمت کند برادرم یوسف را که او را به چند درهم فروختند و مرا نیز به هشت گردو.
بنا بر این روایت مورد دوم سند معتبری ندارد و سخنی از تنگ شدن نماز نیز در ان به میان نیامده .
همین که بلال در راه با این جریان مواجه شد، به کودکان اعتراض کرد و خواست کودکان را از اطراف پیامبر دور سازد و آن حضرت را از دست آنان نجات دهد، ولی پیامبر اکرم(ص) با اشاره او را از این کار بازداشت و آرام به او فرمود: به منزل برو ببین چیزی پیدا میکنی برای اینها بیاوری.
بلال به منزل پیامبر(ص) رفت و هشت گردو یافت و آنها را نزد پیامبر(ص) آورد. پیامبر گردوها را در دست گرفت و خطاب به کودکان فرمود: آیا شتر خود را به این گردوها میفروشید؟ کودکان به این معامله رضایت دادند و با خوشحالی حضرت را رها کردند. پیامبر نیز عازم مسجد شد و فرمود: خدا رحمت کند برادرم یوسف را که او را به چند درهم فروختند و مرا نیز به هشت گردو.
بنا بر این روایت مورد دوم سند معتبری ندارد و سخنی از تنگ شدن نماز نیز در ان به میان نیامده .