رمانی که چهرهی بینقاب استکبار را به رخ میکشد! ریشههای سیاه، ریشههای سفید
۱۳۹۲/۱۰/۲۶
–
۱۰۴ بازدید
رهبر معظم انقلاب، ضمن توصیف ویژگیهای استکبار، رمان «ریشهها»، نوشتهی نویسندهی سیاهپوست آمریکایی را به عنوان منبعی برای آشنایی با خوی مستکبران معرفی کردند. در متن حاضر این رمان، که سرگذشت واقعی یکی از اجداد نویسنده را به تصویر میکشد، تحلیل و بررسی شده است.
رهبر معظم انقلاب در دیدار خود با فرماندهان بسیج، که در هفتهی بسیج انجام شد، بخش اصلی بیانات خویش را به توصیف و بازشناسی استکبار اختصاص دادند و شاخصها و ویژگیهای آن را برشمردند. ایشان برتریجویی یا خودبرتربینی را به عنوان اولین و اصلیترین ویژگی مستکبران ذکر کردند و تجسم عینی آن را، که در قرون اخیر در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی نمود یافته است، با ذکر مصادیقی روشن و غیرقابلانکار بازتعریف کردند. بخشی از سخنان رهبر انقلاب چنین بیان شد:
«یکی از شاخصهای دیگر استعمار و استکبار این است که جنایت را نسبت به ملتها و نسبت به آحاد بشر مجاز میشمرند و اهمیت نمیدهند. این یکی از بلایای بزرگ استکبار در دوران جدید است. دوران جدید یعنی دوران پیشرفت علم، پدید آمدن سلاحهای خطرناک که این سلاحها هم [از وقتی به] دست مستکبرین رسید، بلای جان ملتهای عالم شد. برای جان انسانها (هر انسانی که با آنها همراه نباشد، تسلیم آنها نباشد، تابع آنها نباشد) هیچ ارزشی قائل نیستند. مثالها، الیماشاءالله [وجود دارد]. یک مثال، برخورد مستکبرین با بومیان آمریکاست. همین کشوری که امروز منابع مالی آن، امکانات آن، موقعیت جغرافیایی آن، همه چیز آن در اختیار غیربومیان آن منطقه است. خب اینجا مردم بومیای وجود داشتند؛ برخورد با آنها به قدری خشن، به قدری مشمئزکننده است که یکی از نقاط تاریک تاریخ آمریکای جدید است. خودشان دربارهی آن، چیزها نوشتهاند؛ کشتارهایی که کردند، فشارهایی که آوردند. عین همین قضیه به وسیلهی انگلیسیها در استرالیا اتفاق افتاد. انگلیسیها در استرالیا مردم بومی را مثل حیوانات، مثل کانگورو به عنوان تفریح شکار میکردند. آنها برای جان انسانها هیچ ارزشی قائل نبودند. این یک نمونه است. [البته] صدها مثال دارد که در کتابهای خودشان، در تواریخ خودشان اینها آمده است…
غارت منابع حیاتی ملتها برایشان آسان است. ربودن و اسیر کردن سیاهان، یکی از ماجراهای گریهآور تاریخ [است] که نظام سلطهی آمریکا و امثال آن دوست ندارند این داستان احیا بشود [که یک نمونهاش] همین مسئلهی غلام و کنیز گرفتن مردم آفریقاست. کشتیها را از اقیانوس اطلس میآوردند، در سواحل کشورهای غرب آفریقا مثل گامبیا و امثال اینها نگه میداشتند، بعد میرفتند با تفنگ و سلاحهایی که دست مردمِ آن روز از این سلاحها خالی بود، صدها و هزارها پیر و جوان و مرد و زن را میگرفتند، با شرایط بسیار سختی با این کشتیها برای بردگی به آمریکا میبردند. انسان آزاد را که در خانهی خودش زندگی میکرد، در شهر خودش زندگی میکرد، به اسارت میگرفتند. الآن سیاهانی که در آمریکا هستند، از نسل آنهایند. چند قرن آمریکاییها این فشار عجیب را آوردند که [در این زمینه] کتابها نوشتهاند که این کتاب ریشهها، کتاب مغتنمی است برای نشان دادن گوشهای از این فجایع. انسانِ امروز چطور میتواند اینها را فراموش کند؟ با همهی این حرفها هنوز هم در آمریکا، بین سیاه و سفید تبعیض هست.»[1]
در این سخنان، چند ویژگی استکبار به اختصار بیان شده است؛ اما در دل آن، چندین ویژگی دیگر نهفته است که هرچند به زبان نیامده، از مثالهای مطرحشده به روشنی قابل دریافت است. مجاز شمردن جنایت به هر انسانی، استفادهی ابزاری از علم و فناوری برای ظلم و جنایت با هدف تأمین منافع خود، ارزش قائل نبودن برای جان و حیات انسانها، غصب اموال و املاک دیگر انسانها به نفع خود، غارت منابع حیاتی و سرمایههای مربوط به بنیان زندگی انسانها مانند آزادی، سرنوشت، خوشبختی، خانواده، تولید مثل و امثال آن، نکاتی است که رهبر معظم انقلاب به آن اشاره کردهاند. در کنار این تصریح، مثالهایی نیز ذکر شده که تأمل و مطالعه در خصوص آنها به روشن شدن بسیاری از ابعاد عینی و ملموس پدیدهی استکبار و خلقوخوی مستکبران کمک میکند.
مستکبران غربی انسانهای دیگر را نه تنها از اساسیترین حقی که غربیها در بیانیهی حقوق بشر برشمردهاند و با فریب و ریاکاری خود را مدافع سینهچاک آن معرفی کردهاند، یعنی «آزادی»، محروم و بیبهره میدانند، بلکه انسانهای دیگر را در حد حیوانات و اشیا نیز محترم و ارزشمند نمیشمارند.
«ریشهها»[2]که یکی از پرفروشترین رمانهای آمریکایی به شمار میرود، سرگذشت واقعی یک سیاهپوست آفریقایی مسلمان است که در سن هفدهسالگی در سرزمین خود توسط آمریکاییها به اسارت گرفته شده و پس از انتقال به آمریکا، باقی عمر خود را به بردگی سپری کرده است. اما داستان این بردگی با مرگ او به پایان نمیرسد. فرزندان و نوادگان او نیز سرنوشتی جز بردگی ندارند و بدین ترتیب، داستان زندگی برخی از آنها ادامهی رمان را شکل داده است. این نسل برده تا دوران لغو بردهداری و پس از آن همچنان برده میماند تا سرانجام بعد از گذشت یک قرن از تصویب قانون ممنوعیت بردهداری، به آزادی دست مییابد. یکی از بازماندگان این نسل، الکساندر موری پالمر هیلی است که با بازگشت به سرزمین آبا و اجدادی خود در آفریقا، ریشههای هویت خود را جستوجو میکند و مییابد و سرگذشت و سرنوشت پدران و مادران خود را از کونتا کینته، که تنها هفده سال در آفریقا زندگی کرد تا خودش که بعد از حدود دویست سال بار دیگر به آفریقا بازگشت، به دست قلم میسپارد.
الکس هیلی در رمان واقعی خود، با مقایسهی کوتاه، اما جالب توجه میان سبک زندگی مردم بومی آفریقا با منش و شیوهی زندگی غربی، علاوه بر اینکه میکوشد عمق فاجعهی بردگی آفریقاییان و بردهداری آمریکاییان را به نمایش بگذارد، بسیاری از دروغپردازیهای غرب در خصوص مردم مظلوم و ستمدیدهی آفریقا را که برای توجیه جنایات سفیدپوستها و ظلم آشکار و تاریخی آنها در چهار قرن بردهداری ساخته و پرداخته شده و به مدد رسانههای غربی منتشر شده است نیز برملا میکند. این حقیقت که در شهرها و روستاهای آفریقا یک زندگی کاملاً منظم، منضبط، مدنی، فرهنگمدار، عاطفی، خانوادهمحور، معنوی، الهی، انسانی و انساندوستانه برقرار بوده بسیار متفاوت است از تصویری که دروغپردازان غربی از سیاهانی ترسیم کردهاند که با برگ درختان خود را پوشانده و با رقص و آواز و صدای طبلهای وحشتآوری به دور دیگی میچرخند که درونش یک سفیدپوست نشسته و در حال التماس و زاری است تا توسط آدمخوارهای سیاهپوست طبخ و خورده نشود.
اتفاقاً این بومیان آفریقایی بودند که حق داشتند سفیدپوستها را که با عصاهای آتشین (تفنگ) به شهر و روستای آنها حمله میکردند و بسیاری را میکشتند و عدهای را برای همیشه با خود میبردند، آدمخوار بپندارند؛ هرچند این تصور هم برخاسته از ضمیر ساده و بیآلایش سیاهان بود و سرنوشتی که غربیها برای این انسانهای رنجکشیده و نگونبخت رقم میزدند، به مراتب تلختر و دلخراشتر از پخته شدن و خورده شدن بوده است.
جامعهای که ریشههای هویت الکس هیلی در خاک آن تنیده شده، از زمین و باران و رود و خورشید آن ارتزاق کرده و به قامت آبا و اجداد او تبلور یافته است. احترام، ادب، حریم نگه داشتن و اخلاق در صدر فضائل قرار دارد و کسی از آن تخطی نمیکند. کسی به خود اجازه نمیدهد که حقیقت را کتمان کند و دروغ بگوید، انسانها همه دارای ارزش و احترام هستند، حتی آنها که به خدمت یا اسارت گرفته شدهاند. همهی افراد دستمزد کار و تلاش خود را دریافت میکنند، حتی بردگان و خدمتکاران که البته از حق آزادی نیز برخوردارند. طبقات و ردهبندیهای سنی و اجتماعی چنان در هم تنیده است که زندگی بدون اتکای دوسویه و تعامل دوطرفه با دیگر همنوعها و خدمت صادقانه به آنها معنا نمییابد. افراد جامعه اعضای یک خانوادهی بزرگاند، حقوق همهی افراد رعایت میشود و کسی به دیگری آسیب و آزار نمیرساند. در جامعهی سنتی آفریقا انسانها برای یکدیگر ارزش و احترام قائل هستند و فقر و محرومیت و بیبهره بودن از امکانات و فناوریهای رفاهی از انسانیت و شرافت آنها نکاسته است.
در جامعهای که هیلی به تصویر میکشد و میکوشد از هرگونه اغراق و بزرگنمایی در خوبیها خودداری نماید و واقعیتهای اجتماعی آفریقا را به دور از تعصب و یکسونگری بازگوید، مردم به بدیها، اشتباهات، خیانتها و رذائلی نیز آلوده هستند. اینگونه نیست که در جامعهی آفریقایی همه چیز خوب و بیعیبونقص باشد و از کسی خطایی سر نزند. اصلاً بسیاری از مردم آزاد آفریقا، از جمله کونتا کینته، شخصیت اصلی داستان ریشهها، به دلیل خیانت برخی سیاهان و نوکری آنان برای سفیدپوستهاست که به اسارت و بردگی گرفته میشوند؛ اما در ساختار اجتماعی ساده و انسانی آفریقا، سازوکارهایی هم برای اجرای عدالت و مجازات عادلانهی خطاکاران و مجرمان وجود دارد که اجازه نمیدهد اشتباهات و زشتیها به رویهای معمول و متداول تبدیل شود و حتی مانند غرب به هنجار و رفتاری دینی و الهی بدل گردد.
از این رو، این سازوکار مدنی مجرمان و خاطیان را به شیوهای انسانی و اخلاقی به مجازات میکشد و اجازه نمیدهد حقی از کسی ضایع شود؛ حتی اگر بردهای از ارباب خود شکایت داشته باشد، به ادعای او رسیدگی میشود و اگر حق با او باشد، به حق خود میرسد و ارباب را در جایگاه مجازات مشاهده میکند.
کونتا کینته «یاد گرفته بود که با همهی مخلوقات خدا همانطور رفتار کند که دلش میخواهد با خود او رفتار شود.»[3]
سفیدپوستها برای تفریح و سرگرمی خود، اعضایی از بدن بردگان سیاه، مانند گوش و بینی برده را قطع میکردند و سپس او را مجبور میکردند که عضو بدن خود را بخورد. آنان برای شکنجه به شیوهها و روشهای نوآورانه دست میزدند و در ابداع و اختراع ابزارها و متدهای شکنجهگری (مثلاً ابزارهایی تخصصی برای کندن پوست قسمتهای مختلف بدن) از یکدیگر سبقت و الگو میگرفتند.
اما در سوی دیگر کرهی خاک چه میگذرد؟ در گفتمان استکباری مردمان اروپا و آمریکا، روابط انسانی، حق و حقوق انسانها و نحوهی تفسیر، استیفا و بهرهمندی از حقوق اساسی بشر، به گونهای دیگر تعریف شده است. مستکبران غربی انسانهای دیگر را نه تنها از اساسیترین حقی که غربیها در بیانیهی حقوق بشر برشمردهاند و با فریب و ریاکاری خود را مدافع سینهچاک آن معرفی کردهاند، یعنی «آزادی»، محروم و بیبهره میدانند، بلکه انسانهای دیگر را در حد حیوانات و اشیا نیز محترم و ارزشمند نمیشمارند. بزرگترین گواه این حقیقت نحوهی رفتار آنان با مردم آزاد و بیآزار آفریقا و برگ همواره ننگین تاریخ بردهداری آنهاست؛ زیرا یک سفیدپوست برای سالم ماندن ابزار و وسایل و حتی حیوانات و احشام خود بیش از سلامتی یک بردهی سیاهپوست که همهی عمر خود را باید برای او بیگاری میکرد اهتمام به خرج میداد. مهم نبود که بردهای زیر شلاق بمیرد، مهم این بود که شلاق سالم بماند؛ چراکه اگر شلاق پاره میشد، شاید به کشتن برده میانجامید.
در خاطراتی که پدران و مادران هیلی برای او نقل کردهاند (و البته هیلی تنها یکی از چند میلیون سیاهپوستی است که این خاطرات را سینه به سینه از اجداد خود شنیدهاند و میلیونها سفیدپوست دیگر نیز شاهد و گواه آن بودهاند)، سیاهان تنها از اجازهی سوادآموزی بیبهره نبودند، به این دلیل که نتوانند به رشد انسانی و اجتماعی شایستهی خود دست یابند. سیاهان از اجازه نظافت و پاکیزگی نیز محروم بودند، مگر در حدی که احتمال میرفت به سلامتی سفیدپوستان آسیبی برسد. تحقیر و به ذلت و خواری کشیدن سیاهان واجب و لازم است تا نتوانند همانند یک انسان باکرامت و باشرافت به زندگی خود، حتی به عنوان یک اسیر و انسان دربند، ادامه دهند.
قرار نیست یک کاکاسیاه احساس کند که یک انسان است. در منطق مستکبران سفیدپوست، شکنجه و آزار و اذیت سیاهان مجاز و روا نیست، بلکه مرجوح و لازم است. بنابراین شکنجهها و آزارها هرچه بدتر، سختتر، شدیدتر و دردناکتر باشد، بهتر و پسندیدهتر است. در خاطرات کونتا کینته، شکنجههایی نظیر پوست کندن، مثله کردن، بریدن زبان، بریدن بینی، بریدن اندامهای تناسلی، ریختن نمک بر روی زخم و ساییدن آن با اشیای زبر و خشن و زنده سوزاندن و یا حداقل داغ گذاشتن با فلزات گداخته بر بدن سیاهان تنها بخشی از این شکنجههاست.
سفیدپوستها برای تفریح و سرگرمی خود، اعضایی از بدن بردگان سیاه، مانند گوش و بینی برده را قطع میکردند و سپس او را مجبور میکردند که عضو بدن خود را بخورد. آنان برای شکنجه به شیوهها و روشهای نوآورانه دست میزدند و در ابداع و اختراع ابزارها و متدهای شکنجهگری (مثلاً ابزارهایی تخصصی برای کندن پوست قسمتهای مختلف بدن) از یکدیگر سبقت و الگو میگرفتند. حتی کشتن سیاهان فقط به این دلیل که میتوانند بیگاری کنند و درآمدزا باشند، معقول به نظر نمیرسید. از همین روست که در مناطقی که تعداد بردهها زیاد میشد، کشتن آنها امری رایج و سرگرمکننده به شمار میرفت. البته ترس سفیدها از شورش این تعداد زیاد برده را نیز باید به انگیزههای قتل و کشتار سیاهان افزود.
ازدواج و زاد و ولد سیاهان تنها از این جهت که باعث زیاد شدن تعداد بردگان و افزایش نیروی کار رایگان است معقول و مجاز شمرده میشد. عفت، ناموس و حریم جنسی سیاهان بیمعناست و تعدی و تجاوز به آنان برای سفیدپوستان هیچ ممنوعیتی ندارد، حتی بیم خفت و سرافکندگی ناشی از اینکه سفیدی با سیاهی درآمیخته است نیز مانع هتک ناموس یک سیاهپوست نیست؛ تا جایی که سیاهان آفریقایی قبل از اسارت خود میپنداشتند که سفیدها فقط مرد هستند و جنس مؤنث ندارند که خود را مجاز به تجاوز و تمتع جنسی از زنان سیاه میدانند.
بردگان دریافته بودند که هرگاه سفیدپوستها در کلیسا جمع میشوند و عبادت میکنند، شکنجهها و مثله کردنها و کشتارها سازماندهی میشود و شدت میگیرد و اساساً با حضور پدر روحانی مسیحی تصمیم گرفته میشود که با سیاهان چه کنند و چگونه آنها را به جرم تلاش برای دستیابی به ابتداییترین حق انسانی خود، یعنی آزادی، مجازات و شکنجه کنند.
از دیگر برنامههایی که جامعهی بردهدار غربی، خصوصاً آمریکاییها، برای سیاهان داشتند نهادینه کردن بردگی در سیاهان بود؛ به گونهای که آنان با علاقه و میل باطنی به سفیدها خدمت کنند و چنین بپندارند که اساساً شأن و هویت آنها چیزی جز حقارت، بردگی و خدمتگزاری برای سفیدها نیست.
استفاده از بردگان در جنگها و درگیریها، از دیگر جنایات آمریکاییها در حق سیاهان است، خصوصاً زمانی که این کار با وعدهی آزادی به بردگان انجام میگرفت و سپس خبری از آزادی نبود؛ یعنی اگر برده زنده از جنگ برمیگشت، ارباب او با زیرپا نهادن عهد خود، دوباره او را به بردگی میگرفت. حتی در جنگهای داخلی آمریکا، که ظاهراً علیه بردهداری شکل گرفته بود، هم کشورهای شمال که مدعی طرفداری از آزادی سیاهان بودند و هم کشورهای جنوب که تمام دارایی و سرمایهی خود را از برکت کار رایگان بردگان به دست آورده بودند، انگیزهی کافی داشتند که از سیاهان به عنوان سربازان این جنگ استفاده کنند.
اما تأسفبارترین فصل این جنایتها این است که این کار، به عنوان عبادت و با انگیزهی خدمت به بندگان خدا، یعنی سفیدپوستان انجام میگرفت. بردگان به خوبی دریافته بودند که هرگاه سفیدپوستها در کلیسا جمع میشوند و عبادت میکنند و مسائل خود را به شور میگذارند، شکنجهها و آزارها و مثله کردنها و کشتارها سازماندهی میشود و شدت میگیرد و اساساً با حضور پدر روحانی مسیحی تصمیم گرفته میشود که با سیاهان چه کنند و چگونه آنها را به جرم تلاش برای دستیابی به ابتداییترین حق انسانی خود، یعنی آزادی، مجازات و شکنجه کنند.
نگاه استکباری بشر غربی به دیگر انسانها نگاه به یک انسان نیست. آنها انسانهای دیگر را به چشم پستترین و بیارزشترین موجودات عالم مینگرند. گواه نگارنده بر این سخن این نیست که امروزه هنوز هم آزار و اذیت سیاهان از سوی گروههای نژادپرست غربی ادامه دارد و به عنوان نمونه، بسیاری از مقامات آمریکایی رسماً یا پنهانی عضو گروههای رسمی و شناختهشدهی نژادپرست یا دستکم حامی آنها هستند. بلکه گواه نویسنده بر سخن فوق این است که غربیها آنقدر سیاهان را بیارزش میدانستند که حتی در هنگام انتقال آنها از آفریقا با کشتی، با اینکه بابت آنها به شکارچیان برده پول پرداخت کرده بودند، شرایطی را فراهم نمیکردند که زندگی و سلامتی بردگان را تضمین کند و اکثر سیاهان در کشتی جان میباختند و تنها اندکی از آنان زنده میماندند و توفیق بهرهمندی از تمدن آمریکایی و اروپایی را به دست میآوردند. شاید بتوان گفت سختترین دورهی زندگی یک برده دورهی چند ماههای است که در کشتی، در فضایی به تنگی یک قبر، به زنجیر کشیده شده بوده و با مرگی سخت و زجرآور پنجه میساییده است.
با این پیشینهی تمدنی و سابقهی حقوق بشری است که امروز دولت ایالات متحدهی آمریکا و بسیاری از دولتهای اروپایی برای گسترش دموکراسی و حمایت از حقوق بشر به دیگر کشورها خرده میگیرند، آنها را محکوم و نسبت به حقوق طبیعی و زندگی عادی تحریم میکنند، به سوی آنان لشکرکشی میکنند، تمامی معاهدات بشردوستانهای را که خود نوشته و با آن فخرفروشی میکنند (مانند پرهیز از کشتار زنان و کودکان) زیرپا میگذارند، جان مردم عادی و انسانهای بیگناه دیگر کشورها را میگیرند و مردم این کشورها را مجبور به پذیرش حقوق بشر با تعریف غربی میکنند. اینجاست که گفتار رهبر معظم انقلاب مصداق خود را آشکارا نشان میدهد که:
یکی از خصوصیات استکبار… فریبگری و رفتار منافقانه است. این را توجه کنید. همین جنایاتی که گفته شد، همهی اینها را در تبلیغات خودشان سعی میکنند توجیه کنند و جنایت را در لباس خدمت نشان بدهند! این نظام استکبار، که قصد سلطهی بر ملتها را دارد، از این شیوه به طور متعارف و معمول در همهی زندگیاش استفاده میکند؛ شیوهی توجیه جنایت و پوشاندن لباس خدمت به جنایت.[4]
شاید الکس هیلی در ریشهها بر این عزم نبوده است که تنها زندگی و آزادی بربادرفتهی پدران و مادران خود را به تحریر درآورد، بلکه هدفی بالاتر در رمان او به ذهن میرسد و آن محکوم کردن اساس تمدن و پایههای زندگی آمریکایی و غربی است که بر پدیدهای به نام «استکبار» بنیان نهاده شده است. بنابراین ریشهها را نباید فقط خاستگاه و رستنگاه یک نویسندهی سیاهپوست دانست، زیرا ریشهها علاوه بر این، به زمین و زمینهی رویش و گسترش شجرهی خبیثهی استکبار هم اشاره دارد. دقیقاً به همان اندازه که به ریشهها و رستنگاه شجرهی طیبهی آزادی و سایر حقوق حقهی بشر نیز تأکید دارد، حقوقی که در قاموس استکبار جایی ندارد، مگر آنجا که بتواند ابزاری برای نقض حقوق سایر انسانها به نفع مستکبران باشد. (*)
پینوشتها:
[1]. برای مطالعهی بیشتر، این لینک را نیز ببینید:http://farsi.khamenei.ir/book-content?id=24566
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3111
[2]. این رمان توسط علیرضا فرهمند، خبرنگار و مترجم فقید، به فارسی برگردانده شده است. فرهمند اتفاقاً روز شنبه، 21 دی 92، زمانی که این مقاله در حال نگارش و تدوین بود، در 73سالگی درگذشت. روحش شاد!
[3]. هیلی، الکس، ریشهها، ترجمهی علیرضا فرهمند، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی وابسته به انتشارات امیرکبیر، 1392، ص 151.
[4]. همان دیدار، قابل دسترسی در http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24552
*داود صلاحی؛ دبیر گروه فرهنگی و اجتماعی اندیشکدهی برهان/برهان/۱۳۹۲/۱۰/۲۵