خانه » همه » مذهبی » رند و رفتار رندانه

رند و رفتار رندانه


رند و رفتار رندانه

۱۳۹۳/۰۶/۱۵


۲۴۰۴ بازدید

سلام رفتار رند چگونه است؟

پرسشگر گرامی با سلام و تشکر از ارتباطتان با این مرکز
به دو گفتار در باره رند و رفتار رندانه توجه کنید .
الف. گفتار اول
رند، واژه‌ای فارسی است به معنای زیرک، حیله‌گر، منکر، بی‌قید و لاابالی، بی‌سر و پا و آن که پایبند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد و مصلحت‌اندیشی را انکار کند و هرچه پیش بیاید انجام دهد و بگوید.
در اصطلاح تصوف، کسی است که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد و نیز، دوستدار ذاتی که از التفات به غیر خدا آزاد گشته است، به تمامی گرفتار او شده، جز او کسی را نشناسد و جز او نبیند و نیندیشد.
او کسی است که تمام رسوم ظاهری و قید و بندهای معمول را رها کرده و محو حقیقت شده باشد، اسرار حقیقت را دریافته و شریعت و طریقت را طی کرده باشد و به عبارت دیگر، به هیچ قیدی جز خدا مقید نباشد. واژۀ رند در تاریخچۀ خود سه مرحله را پشت سر گذاشته است:
در مرحلۀ اول، این واژه معنایی منفی دارد.
در مرحلۀ دوم، در متون عرفانی (به ویژه شعر) شخصیتی مطلوب دارد و برخی از خصوصیات ناپسندِ وی، مثل باده‌پرستی و لاابالی‌گری، مظهر وارستگی و سرمستی و رهایی از بندِ تعلقات می‌شود و این فحوای مثبت در شعر حافظ به اوج شکوفایی خود می‌رسد، به گونه‌ای که رند و رندی از واژه‌های نهادین شعر او به شمار می‌آید.
در مرحلۀ سوم، رند دوباره معنایی منفی می‌یابد، چنان که امروزه در ایران رند به آدمی فرصت‌طلب گفته می‌شود که جز به سود خود و زیان دیگران به چیز دیگری نمی‌اندیشد و ترکیباتی از آن نیز، مانند کهنه‌رند و مردِ رند و خرمرد رند، کاربرد دارد.
شماری از ترکیباتی که با واژۀ رند در شعر فارسی به کار رفته، چنین است: رند اوباش، رند بازاری، رند بی‌سر و پا، رند پارسا، رند جامه‌سوز، رند جرعه‌نوش، رند خداشناس، رند خرابات، رند ره‌نشین، رند صاحبدل، رند قلندر، رند لاابالی، رند لوند، رند مفلس قلاش و رند میکده.
واژۀ رند در آغاز معنایی منفی و ناپسند داشته است، دارای هیچ‌گونه اشارۀ عرفانی و فحوای مثبت نبوده و برابر بود با مردم بی‌سر و پا و اراذل و اوباش. در میان شاعران فارسی زبان، رند اولین بار در دیوان سنایی غزنوی (ـ ۵۲۵/۵۳۵ق) است که فحوایی مثبت می‌پذیرد و ارزشی والا می‌یابد. برای نمونه، او در شعرهایش رندی و ناداشتی [= فقر] را در روز رستاخیز خوب می‌داند، رند را با خرابات و می‌پرستی و مستی مرتبط می‌گرداند و مذهب و شیوۀ او را قلاشی می‌داند و در کنار این‌ها عقیده دارد که:
از بند علایق نشود نفس تو آزاد
تا بندۀ رندان خرابات نگردی
تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان
شایستۀ سکان سماوات نگردی
خیام نیز در رباعیات خویش واژۀ رند را به کار برده است و او را نیست انگار و آنارشیستی معرفی می‌کند که نمودگار لاابالیگری و بی‌هراسی است:
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر، نه اسلام، نه دنیا و نه دین
نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟
عطار نیشابوری (۵۴۰ـ۶۱۸ق) رند را مفلس قلاش و قلندر و عاشق پیشه و لاابالی و باده‌نوش وصف می‌کند. در غزلی در توصیف صفات رند آورده است:
گرچه من رندم ولیکن نیستم
دزد شب رو، رهزن و دریوزه‌گر
نیستم مرد ریا و زرق و فن
فارغم از ننگ و نام و خیر وشر
چون ندارم هیچ گوهر در درون
می‌نمایم خویش را من بدگهر
رند سعدی شخصیتی است منفی و مست و باده‌خوار و نافرزانه و شاهدباز و البته، مخالف زهد و زاهد و ننگ و نام.
در شعر سلمان ساوجی (ـ ۷۷۸ق)، رند پربهاست و شباهت شگفت‌انگیزی با رند شعرهای حافظ دارد:
درون صافی از اهل صلاح و زهد مجوی که این نشانۀ رندان دردی‌آشام است
مکن ملامت رندان و ذکر بد نامی که هرچه پیش تو ننگ است، پیش ما نام است
vista.ir
2.گفتار دوم
در لغت به معنای زیرک، زرنگ، حیله‌گر، بی‌باک، بی‌قید و لاابالی است و آنکه با هوشیاری و تیزبینی به اسرار دیگران پی ببرد. در اصطلاح اهل تصوف آنکه در باطن پاک‌تر و پرهیزکارتر از صورت ظاهر باشد. کسی که تظاهر به عملی یا حالتی در خور ملامت کند و در باطن شایان ستایش باشد. (فرهنگ عمید)
در اصطلاح صوفیه، رند کسی را گویند که از آداب و رسوم خلق وارسته، و از جهان و جهانیان بگسسته باشد. به ظاهر از اهل ملامت است و در باطن از اهل سلامت.
رند، منکری که انکار او از زیرکی باشد، نه از حماقت و جهل، و آنکه کار خود به فراست کند و گفته‌اند: آنکه خود را در ظاهر ملامت نماید و در باطن آراسته باشد و در اصطلاح سالکان ، شراب خوار و شراب فروش را گویند. که شراب نیستی می‌دهد و نقد هستی سالک می‌ستاند و نیز کسی که به اوصاف معروفه کثرات و تعینات از خود دور ساخته باشد، و بر هیچ قید مقید نباشد. بجز الله و لاسواه. از شیخی و مریدی بیزار باشد یعنی از احکام و رسوم و عادات خلق بیزار باشد. (کشاف اصطلاحات فنون).
شیخ محمد لاهیجی در شرح بیت شبستری که می‌فرماید:
کشیده جمله و مانده دهن باز
زهی دریادل و رند سرافراز
می‌نویسد: رند آن است که جمیع کثرات و تعینات وجوبی و امکانی اسماء و صفات و اعیان به رنده‌ی محو و فنا از حقیقت خود تراشیده و دور کرده است و سرافراز عالم و آدم است که مرتبه‌ی هیچ مخلوقی به مرتبه و مقام او نمی‌رسد.
رندی: قطع نظر است از انواع اعمال در طاعت.
درکیش جان فروشان فضل وشرف به رندی است
اینجا حسب نگنجد اینجا نسب نباشد
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش و لیک
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خود بینی و خود رای
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه‌ی رندان جهان باش
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
گر همچو من افتاده‌ی این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بد نام شوی (حافظ)
رند عالم سوز:
رندی را گویند که عالم هستی در نظر کیمیا اثرش جز نقشی بر آب نیست.
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش (حافظ)
رند دهل دریده:
1- رندی را گویند که دهل انانیت را پاره کرده و پای بر سر هستی زده و به مرتبه‌ی فنای از فنا رسیده باشد.
2- کسی که قدم از جاده‌ی شرع بیرون نهاده باشد.
می‌گفت در بیابان رندی دهل دریده
صوفی خدا ندارد او نیست آفریده
فرمود نعمت‌الله عارف خدا ندارد
زیرا هم اوست عارف کو نیست آفریده
زیرا چنین فردی که هستی ندارد هیچکس است . گویی آفریده نشده و خدا ندارد بلکه خود خداست.
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری نیز می‌گوید:
پیر ما می‌رفت هنگام سحر
اوفتادش بر خراباتی گذر
ناله‌ی رندی به گوش او رسید
کای همه سرگشتگان را راهبر
نوحه از اندوه تو تا کی کنم
تا کیم داری چنین بی خواب و خور
در ره سودای تو درباختم
کفر و دین و گرم و سرد و خشک و تر
من همی دانم که چون من مفسدم
ننگ می‌آید تو را زین بی هنر
گرچه من رندم ولیکن نیستم
دزد و شب‌رو رهزن و دریوزه‌گر
نیستم مرد ریا و زرق و فن
فارغم از ننگ و نام و خیر و شر
چون ندارم هیچ گوهر در درون
می‌نمایم خویشتن را بدگهر
این سخن‌ها همچو تیر راست رو
بر دل آن پیر آمد کارگر
دُردی‌ای بستد از آن رند خراب
درکشید و آمد از خرقه به در
دُردی عشقش به یک دم مست کرد
در خروش آمد که ای دل الحذر
ساغر دل اندر آن دم، دم به دم
پر همی کرد از خم خون جگر
اندر آن اندیشه چون سرگشتگان
هر زمان از پای می‌آمد به سر
نعره می‌زد کاخر این دل را چه بود
کین چنین یکبارگی شد بی‌خبر
گرچه پیر راه بودم شصت سال
می‌ندانستم درین راه این قدر
هر که را از عشق دل از جای شد
تا ابد او پند نپذیرد دگر
هر که را در سینه نقد درد اوست
گو به یک جو، هر دو عالم را مخر
بگسلان پیوند صورت را تمام
پس به آزادی درین معنی نگر
زانچه مر عطار را داده است دوست
در دو عالم گشت او زان نامور (دیوان عطار)
در دیوان شمس ویژگی‌ها و خصوصیات رندان به این صورت بیان شده است:
رندان، انسان‌هایی بیداردل و سرمستند، فلک با قدرت عربده و فریاد آنان به حرکت در می‌آید، رازدارند و اسرار را برای کسی فاش نمی‌کنند. یار و همدم آن معشوق غیبی هستند هر چند که ظاهرشان صورت مادی‌ای بیش نیست اما به معنی علاقه‌مندند و از صورت‌ها گریزانند. در عالم مادی زندگی می‌کنند اما از قید تعلق هر دو جهان آزادند. قدرت شیر درنده را دارند و به ظاهر با یکدیگر در ستیز هستند اما در باطن یار و یاور یکدیگرند، به مانند خورشید نور و نظر می‌بخشند و به مانند ماه شب زنده دارند، با قدرتِ درونِ پاک و بی‌آلایشِ خویش اگر خاک بر کف گیرند به زر تبدیل می‌شود. جو می‌کارند و گندم درو می‌کنند. سرور، دلیر، شاکر و شکرند. انسان‌های حقیقی فقط رندانند و بقیه آدمخوارانی بیش نیستند، با خدمتگزاری در برابر آنان می‌توان به انسانیت حقیقی دست یافت.
هله هش دار که در شهر دو سه طرارند
که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
دو سه رندند که هشیارْدل و سرمستند
که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
سردهانند که تا سر ندهی سِرّ ندهند
ساقیانند که انگور نمی‌افشارند
یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست
همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند
صورتی‌اند ولی دشمن صورت‌ها اند
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند
همچو شیران بدرانند و به لب می‌خندند
دشمن همدگرند و به حقیقت یارند
خر فروشانه یکی با دگری در جنگند
لیک چون وانگری متفق یک کارند
همچو خورشید همه روز نظر می‌بخشند
مثل ماه و ستاره همه شب سیارند
گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود
روز گندم دروند ار چه به شب جوکارند
دلبرانند که دل بر ندهد بی برشان
سرورانند که بیرون ز سر و دستارند
شکرانند که در معده نگردند ترش
شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند
مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو
زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند
بس کن و بیش مگوگر چه دهان پرسخنست
زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند (دیوان شمس)
مولانا از خود با عنوان «رندِ مستِ سخت شیدا» یاد می‌کند.
منم آن رندِ مستِ سخت شیدا
میان جمله رندان های هایم
همچنین معتقد است رندی و صوفی‌گری نیز با یکدیگر تناسبی ندارند.
من صوفی چرا باشم؟ چون رند خراباتم
من جام چرا نوشم، با جام که خرسند است
و در بیتی می‌فرماید: مصلحت امر وارد شدن در حلقه رندان است.
درآ به حلقه‌ی رندان که مصلحت این است
شراب و شاهد و ساقی بی‌شمار نگر
مولانا جایگاه رندان را در کنج خرابات فنا می‌داند و اعتقاد دارد آنان به امور مادی توجهی ندارند.
قوم رندانیم در کنج خرابات فنا
خواجه ما را با جهاز و مخزن و کالا چه کار؟
«شاه نعمت‌الله ولی» نیز رندان را اینگونه توصیف می‌کند:
مدام همدم جام شراب باشد رند
همیشه عاشق و مست و خراب باشد رند
حجاب زاهد بیچاره زهد و طاعت اوست
ولی به مذهب ما بی‌حجاب باشد رند
چو رند جام می بی‌حساب می‌نوشد
به نزد عقل کجا در حجاب باشد رند
به هیچ چیز مقید نباشد آن مطلق
کجا مقید علم و کتاب باشد رند
همچنین در غزلی دیگر می‌گوید:
اگر ذوق صفا داری طلب کن صحبت رندان
وگر خواهی حضوری خوش درآ در خلوت رندان
ترا از صحبت زاهد به عمری کار نگشاید
هزارت کار بگشاید دمی در خدمت رندان
طلب کن رند سرمستی که تا ذوق خوشی یابی
دمی با جام همدم شو که یابی لذت رندان
خرابات است و من سر مست و ساقی جام می بر دست
چه خوش جامی که من دارم مدام از حضرت رندان
به جان جمله‌ی رندان که جام من نمی‌جوید
دراین خلوت سرای دل به غیر از صحبت رندان
مگو در بزم سرمستان حدیث دنیی و عقبی
به اینها کی فرود آید زمام همت رندان
نعیم و نعمت رندان مجو از جنت و حوری
بیا از نعمت‌الله جو نعیم و نعمت رندان (دیوان شاه نعمت‌الله ولی)
در کوی خرابات نشستم به سلامت
سر حلقه‌ی رندانم و فارغ ز ملامت
خوش خانه‌ی امنی است بیایید و ببینید
مستان همه خوش ایمن و یاران به سلامت
هرگز نبود عاشقی و راه سلامت
رندان نگریزند ز مستان به ملامت
تو میر خراباتی و من مست خرابم
رندانه در این هفته بیایم به سلامت
مو آن رندم که نامم بی قلندر
نه خان دیرم نه مان دیرم نه لنگر
چو روج آیو بگردم گرد گیتی
چو شو آیو به خشتی وانهم سر (بابا طاهر عریان)
در لغت چنانچه در ابتدا نیز گفته شد به معنای زیرک، حیله‌گر، بی‌قید، لاابالی و غدار آمده است و همچنین به معنی یکی از اوباش، یکی از سفله یا یکی از اراذل ناس: پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند{حسنک را بر دار} و مرد خود مرده بود. (تاریخ بیهقی) از دزدان خلقی را به خود گرد کرده بود، از اوباشان و رندان روستا چهار هزار مرد. (تاریخ بخارا)
شنیدم که فرزانه‌ای حق پرست
گریبان گرفتش یکی رند مست
از آن تیره دل مرد صافی درون
قفا خورد و سر برنکرد از سکون
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز؟
تحمل دریغ است از این بی تمییز
شنید این سخن مرد پاکیزه خوی
بدو گفت از این نوع دیگر مگوی
دَرَد مست نادان گریبان مرد
که با شیر جنگی سگالد نبرد
ز هشیار عاقل نزیبد که دست
زند در گریبان نادان مست
(بوستان سعدی)

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد