خانه » همه » مذهبی » روایت مکاشفه محمد حسن بیاتی

روایت مکاشفه محمد حسن بیاتی

عصراسلام: در محور کُره از قطب شمالی ستونی از نور بود بسیار عجیب و زلال و درخشان و آرام بخش که آن عبارت بود از ولایت کلیه ، و باید تمام مردم کره خود را بدان برسانند. بسیاری از افراد روی زمین در ظلمت به سر می‌بردند و در نیم کرهٔ جنوبی دور از شعاع آن محور نورانی زندگی می‌کردند و آنها اکثریت اهل جهان را تشکیل داده بودند. آنها هر چه حرکت می کردند در ظلمات بود؛ چنان تاریکی آنها را فرا گرفته بود که هیچ چیز را نمی شناختند؛ بعضی چون می خواستند به جلو بیایند دورتر می شدند؛ برخی از آنها چنان در تعفن غوطه ور بودند که انسان قدرت تماشای آنها را نداشت. 
عجیب اینجاست که آنها هم همگی خواستار نور بودند و می خواستند خود را به محور برسانند! و اما نیم کرهٔ شمالی که نورانی بود، در آنجا افراد متفاوت بودند بعضی با سرعت رو به بالا و قطب می‌آمدند اما در وسط راه توقف می کردند، بعضی آرام و آهسته می آمدند، روی این نیم کُره أقلیت روی زمین بودند که به صورت دسته‌ها و گروه‌ها، گروه گروه دور هم مجتمع بودند بعضی مقداری راه آمده اما پشیمان شده و متحیر بودند، بعضی مانند اسب سوار و یا با سرعت بیشتر رو به بالا می رفتند. تمام این افراد واقع در منطقهٔ نور نیز هر کدام شکل و شاکلهٔ خاصّی داشته بودند. 
هر چه به بالا می‌رفتیم افراد کمتر می‌شدند تا نزدیک قطب و محور چند نفری بیشتر به چشم نمی خوردند که می‌خواستند وارد ستون نور شوند؛ امّا من خودم نفهمیدم به چه وسیله این راه را طی کردم، گویا روی هوا با سرعتی همین طور چرخ می خوردم و بالا می رفتم تا رسیدم به کنار محور؛ دیدم در آنجا دو نفر ایستاده‌اند: یکی حضرت آیت الله انصاری و دیگری را در آن وقت نشناختم و سپس مشهود شد که حضرت آقای [سید هاشم] حداد است. 
من همین که بدان محلّ رسیدم فوراً آیت الله انصاری مرا گرفت و در داخل ستون نور پرتاب کرد. عجیب عالمی بود از عظمت و اُبّهت و سکون و اطمینان و حیات و قدرت و احاطه بر ماسوی! در آنجا ارواح چهارده معصوم بدون شکل و صورت و بدون تعیّن بودند ! چنان مرا لذّت و بهجتی دست داد که تا حال که ده‌ها سال از آن می گذرد مزهٔ آن در زیر دندان‌های من و در کام من باقی است.

مرحوم آقا محمد حسن بیاتی
مطلع الانوار جلد دوم صفحه ۱۲۹
اخلاق و عرفان

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد