خانه » همه » مذهبی » روزهای آخر سهراب سپهری در بیمارستان

روزهای آخر سهراب سپهری در بیمارستان

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - روزهای آخر سهراب سپهری در بیمارستان
قبل عید بود که برای کاری به بیمارستان پارس رفته‌ بودم و منتظر تا مناسک اداری انجام شود. ناگهان به سرپرستاری که سن و سال‌دار بود گفتم «احیاناً می‌دانید سهراب در کدام اتاق بستری بوده و مُرده؟» هول شد و گفت «من مسئول نیستم از اطلاعات بپرسید» گفتم« چهل سال پیش. سهراب سپهری». یک‌هو برق غرور و شادی را در چشم‌هاش دیدم، گفت« خیلی بیمارستان پارس قدیمیه… کلی آدم معروف این‌‌جا بودن». 
پی‌گیر نشدم. ولی دوست داشت‌ام ببین‌ام سپهری چه دیده بود در روزهای آخر. که یاد این عکس افتادم. دست‌هایی کشیده، کارآشنا با رگ‌های برجسته و آرام روی ملحفه. هماهنگی خطوط چاپ‌شده روی پارچه و رگ‌ها تقارنی ساخته که کاملاً به چشم می‌آید.‌ دست‌های شاعر و نقاش آرام‌اند. مثل مرگ‌اش و مثل ابتذالی که بسیاری خواستند برای او بسازند و سپهری از آن عبور کرد. 
آدم‌های عزیزی درباره‌ی روزهای آخر سپهری در اول سال ۵۹ در بیمارستان برای‌م گفته‌اند و در خاطرات تمام آن‌ها یک چیز مشترک بود، نگرانی عمیق سپهری از اتفاق‌هایی که آن ببرون داشت رقم می‌خورد. شاید نوشتارِ درخشان شاهرخ مسکوب به خوبی این لخظه‌ها را به ما نشان دهد. آن‌جا که سهراب به او می‌گوید «شنیدی حاکم شرع چه‌‌ها گفته در دانشگاه فردوسی؟» یا مسکوب نقل می‌کند شنیده بوده نقاشی‌کشیدن قرار است چارچوب‌های جدید بیابد و او نگران بود. دوست داشتم آن اتاق را بیابم و فکر کنم از بلوار کشاورز چه صداهایی به گوش او می‌رسیده؟ یکی از شاعرانی که پیام نیما را بهتر از بسیاری مدعیان درک کرد و طبیعت‌گرایی‌اش گره خورد با عمیق‌ترین مفاهیم سیاسی و قدرت. چیزی که بسیاری نفهمیدند یا صلاح دیدند نفهمند… به دست‌ها نگاه می‌کنم. 
می‌گویند دست‌ها راویان شگفت ذهنِ انسان هستند. و در این دست‌ها قدرتی وجود دارد که از میلِ رگ‌های برجسته‌اش می‌آید. رگ‌هایی که خونِ شاعر را دوره کردند. دست‌هایی که خود تکه‌هایی هستند از تاریخی که ساخته‌اند، لمس کرده‌اند و در عین‌حال رابط بین ذهن و جهان بیرون. سپهری در کشف‌اش و بازخوانی‌اش از جهان دریافت که باید از وضعیت موجود عبور کند و به همان باوری رسید که انگار نیما رسیده بود. مشاهده‌ی رندانه‌ی زمان و نگرانِ انسان. مردی که قرار بود تبدیل شود به یک شاعرِ «بی‌خطر» حالا چند سالی‌ست رخ نموده و عبور کرده از هیاهویی که برای‌اش تدارک دیدند. او راوی انسانی‌ست که رگ‌های‌اش از فرط تاریخ ورم کرده‌اند اما هنوز می‌خواهد چیزی رقم بزند ولو در حال مرگ.

یزدانی‌خرم

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد