خانه » همه » مذهبی » روستایی که هیچ شباهتی به دنیای امروز ندارد

روستایی که هیچ شباهتی به دنیای امروز ندارد

موهایشان را که عمدتا مشکی است از وسط  سر باز کرده‌اند و در کنار صورت پیچانده‌اند و زیر چانه گره زده‌اند. چیزی شبیه کلاه به سر دارند که با منجق و پولک‌های رنگی تزئین شده است و روی آن روسری‌های رنگارنگ سر کرده‌اند. درست زیر چانه، همان‌جایی که موهایشان گره خورده است با سنجاق قفلی یا گیره‌ای قدیمی روسری‌هایشان را ثابت نگاه داشته‌اند. آنهایی که وضعیت مالی بهتری دارند و می‌توانند در سال یکی دو بز را بفروشند، لباس‌ها را سالی یک بار و آنهایی که همین سرمایه را هم ندارند هر چند سال یکبار به «بزنوید» می‌روند، پارچه و نخ می‌خرند و با دست برای خودشان لباس می‌دوزند.
قبل از رسیدن به این زنان اما باید از مسیری سخت گذشت. مسیری با جاده‌های خاکی که سالانه جان افراد زیادی را می‌گیرد، دست‌انداز‌های غیرقابل توصیف و دره‌های عمیق که از درختان بلوط پوشیده شده‌اند. چاله‌هایی که از باران شب‌های قبل از آب پر شده و سنگ‌های ریز و درشتی که در وسط جاده جا خوش کرده‌اند و از ریزش‌های گاه و بی‌گاه کوه حکایت دارند. انتهای این جاده به منطقه «زلقی» در استان لرستان می‌رسد؛ جایی که انگار در زمان متوقف شده است. جایی که هیچ شباهتی به دنیای امروز ندارد، جایی که مردمانش از بدیهی‌ترین امکانات زندگی محروم شده‌اند.

روستایی که در زمان توقف کرده

بدون اغراق می‌توانم بگویم روستاهای توابع الیگودرز از محروم‌ترین مناطق ایران هستند. روستاهایی که نه می‌دانند لوله‌کشی آب چیست و نه تلویزیون و رادیویی و نه حتی یک لامپ در خانه دارند، چون برق هنوز به آنجا نرسیده است. مردان جز چوپانی کار دیگری ندارند و تعداد زیادی از آنها درگیر اعتیاد هستند. از وضعیت بهداشتی هم بهتر است سخنی به میان نیاید چرا که وقتی در روستایی حمام و دستشویی وجود نداشته باشد بی‌راه است توقع بهداشت داشته باشیم.

هربار که لبی به خنده باز می‌شود جای خالی چند دندان را نشان می‌دهد یا در بهترین حالت ممکن دندان‌هایی زرد، زیبایی لبخندشان را می‌گیرد. به دلیل ناهموار بودن مسیر هر چند ماه یک بار به قول خودشان «دکتر موتوری» می‌آید و هرکسی دندانش درد داشته باشد را می‌کشد، بدون استریل کردن و خدا می‌داند چند سال آینده قرار است چه بیماری‌هایی از این طریق دامنگیرشان شود. پوست‌های دست و صورت خشک و زخم شده و هیچ کس شبیه به سنش نیست. زنان ۳۰ ساله با چند فرزند، شبیه به ۵۰ ساله‌ها هستند. کوهستان و زندگی سخت برایشان همین را به ارمغان آورده، زود پیر می‌شوند، زود شکسته می‌شوند و خیلی زودتر، سال‌ها پیش تسلیم زندگی و فقر شده‌اند. 
موی سر کودکان از شدت کثیفی به هم چسبیده و با پای برهنه در میان خاک و سنگ‌های ریز و درشت بازی می‌کنند. برای قضای حاجت هر گوشه‌ای را پیدا کنند همانجا می‌شود دستشویی و سنگ و کلوخ جایگزین آب می‌شود. حمام هم یکی از آن کمبودهایی است که در اولین نگاه به چشم می‌آید. تابستان و زمستان ندارد؛ کافی است هر چند ماه یک بار کمی آب را با هیزم‌هایی که زن خانه جمع کرده است گرم کنند و با چند کاسه آب خالی سر و بدن را بشویند.
نبود امکانات بهداشتی برای زنان و کودکان

مینا ۱۸ ساله است و سه سال پیش ازدواج کرده؛ نتیجه زندگی‌اش دختری یک ساله است که گوشه خانه خوابیده بود. خودش اما با یک دبه آب آورده بود و در یک ظرف گود فلزی لباس‌های خودش، شوهرش و دختر کوچکش را با آب و کمی پودر لباسشویی می‌شست. در یک خانه کپری که از گل و چوب ساخته شده با چند خانواده دیگر که همه از خویشاوندانش هستند زندگی می‌کند. کمی دور‌تر از خانه یک اتاقک با سنگ ساخته شده، می‌پرسم آنجا حمام است؟ با تعجب می‌گوید: حمام؟ کسی اینجا حمام ندارد. چند وقتی می‌شود که دستشویی ساخته‌ایم. قبل از آن دستشویی هم نداشتیم.

برای تمیز و حمام کردن بچه‌ها هم با هیزم آب را در یک ظرف گرم می‌کنند و ماهی یک بار بچه‌ها را حمام می‌کنیم. زمستان هم همین کار را می‌کنیم فقط فاصله نظافت بچه‌ها بیشتر می‌شود چون هر بار بچه‌ها سرما می‌خورند. اینجا زمستان خیلی سرد می‌شود.زنان در این مناطق چیزی از متخصص زنان نمی‌دانند. چک‌آپ سالانه و ماهانه ندارند و تنها امکاناتی که برای زنان در نظر گرفته شده فرستادن هلیکوپتر برای زایمان است تا درصد امید به زندگی و تولد در کشور بالا رود. اما کسی توجهی به مشکلات دیگر زنانه ندارد.

مینا هم از آن زنانی است که برای زایمان با هلیکوپتر به شهر رفته است و از این قضیه خوشحال است. او می‌گوید: با هلیکوپتر رفتن برای زنان روستا تبدیل به کلاس شده است. آنقدر این قضیه برای زن‌های روستا مهم است که وقتی زمان زایمان می‌رسد خودشان به شهر نمی‌روند، آنقدر منتظر می‌مانند و درد می‌کشند تا برایشان هلیکوپتر بیاورند.
 
زنانی که زود پیر می‌شوند

خانه‌های ساخته شده از گل و چوب کنار هم ردیف شده‌اند. گوشه هر خانه کوهی از هیزم جمع شده و زنان رو‌به‌روی در خانه‌هایشان با سبدهای پر از انار نشسته‌اند. دستان‌شان سیاه و پینه بسته است. انارها را دانه می‌کنند‌ و بعد روی پشت‌بام خانه‌هایشان پهن می‌کنند تا خشک شود. انارهای خشک شده چاشنی ترشی غذا می‌شود و در ازای هر ۳ کیلو ۵۰ هزار تومان دریافت می‌کنند.

مریم ۲۹ ساله است. صورتش به خاطر زندگی در کوهستان آفتاب سوخته و تیره است. زیر چشمانش، دور لب و روی پیشانی‌اش چروک خورده است. به خانه‌اش که وارد می‌شوم سبد‌های حصیری پر از دانه‌های قرمز انار و یک سبد بزرگ‌تر هم انارهای پاک نشده خودنمایی می‌کنند. سه دختر کوچک مریم دور سبد‌ها نشسته‌اند و مشت مشت انار می‌خورند. مریم برایم توضیح می‌دهد که با انارها چه کار می‌کنند. وقتی حرف می‌زد مرتب نگاهش به دست‌هایش می‌افتد. سر حرف که باز می‌شود از زندگی شخصی‌ام می‌پرسد. وقتی می‌فهمد یک سال از او بزرگ‌تر هستم، آهی می‌کشد و می‌گوید: خوش به حالت، چقدر جوان ماندی. ما اینجا همه زود پیر می‌شویم؛ تا چشم باز می‌کنیم باید کار کنیم و شوهر کنیم و بعد هم چند تا بچه دورمان را می‌گیرد. ما بدبختیم. ما اینجا گیر افتادیم و نمی‌توانیم کاری ‌کنیم.

او از تجربه‌اش زمانی که بیمار شده بود تعریف می‌کند. «دو چوب را کنار هم قرار دادند و روی آن پتو انداختند و من را شبیه کسی که مرده، روی آن گذاشتند و مردان تا انتهای جاده بردند. قدیم‌ها زنان و مردان زیادی به خاطر نبود راه و جاده در همین راه روی همان پتوهایی که شبیه نعش‌کش بود واقعا می‌مردند.
 
چند همسری امری طبیعی برای مردان

در راه برگشت، جایی برای استراحت مسافران در نظر گرفته شده. مردی با لباس مخصوص عشایر لر روی تخت چوبی نشسته است. برای گرفتن پاره‌ای اطلاعات در مورد منطقه با او شروع به صحبت می‌کنم که می‌فهمم او هم یکی از مردانی است که بیش از یک زن دارد و در روستای «سید حسن» ساکن است. روستای سید حسن با ۱۰ خانوار که حتی برق هم به آنجا نرسیده است، اما مردان بیش از یک همسر برای خود اختیار کرده‌اند. زمانی که حرف از زن‌هایش می‌شود و تعجب من را می‌بیند، بادی در غبغبش می‌اندازد و با غرور خاصی می‌گوید: مردی که توانایی دارد باید بیشتر از یک زن بگیرد. باید سایه زن شود.

ثمره زندگی از دو همسرش هشت بچه است که آنها هم در فقر و محرومیت با هم زندگی می‌کنند. از هر زن چهار فرزند دارد و دختر و پسر بزرگش را راهی خانه بخت کرده است و پسرش را هم تشویق می‌کند که زن دوم بگیرد و معتقد است قسمت این بوده که ۲ بار زندگی کند و جز قسمت دلیل دیگری برای ازدواج مجدد ندارد و معتقد است اگر توانایی مالی داشت برای بار سوم ازدواج می‌کرد!

در آخر زنان و کودکان قربانی می‌شوند

زنان، قربانی اصلی مناطق محروم و بعد از آنها کودکان هستند که با سختی زندگی مواجه می‌شوند. فریبا از آن کودکانی است که در کودکی قربانی نبود امکانات شده است. او که در کودکی و هنگام بازی داخل تشت پر از آتش می‌افتد از ناحیه چشم آسیب می‌بیند و چون مسیر درستی وجود نداشته که به موقع او را به بیمارستان برساند برای همیشه بینایی چشمش را از دست می‌دهد، حالا کار و زندگی فریبا روی پشت‌بام خانه نشستن و به صدای بازی بچه‌ها گوش دادن، سیاهی دیدن و حسرت خوردن.

کودکی دیگر هم به دلیل مشابه با فریبا انگشتان یک دستش را از دست داده است. او هم در شش ماهگی دستش را داخل تنور گداخته می‌کند و به دلیل نبود امکانات و پزشک، دوبند از تمام پنج انگشت یک دستش را از دست می‌دهد. برای سختی‌ها و مشکلاتی که مردم در آن دست و پا می‌زنند می‌توان مثال‌های زیادی زد؛ اما نه گوش شنوایی وجود دارد و نه مسوولانی که به داد مردم برسند. عمده مشکل ساکنان این مناطق دسترسی نداشتن به جاده است. یک مسیر ۶۰ کیلومتری را باید در مدت زمان بیش از ۷ ساعت طی کنند و هیچ نهادی هم وجود ندارد تا این ۶۰ کیلومتر را آسفالت کند تا لااقل بخشی از مشکلات مردم حل شود.


منبع: نورفوتو

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد