طلسمات

خانه » همه » مذهبی » روسپیگری علمی!

روسپیگری علمی!

وقتی به “مفاهیمی” چون خانواده، سرمایه داری، از خودبیگانگی، بهره وری، فمینیسم و… اشاره می کنیم مصادیق عینی زیادی از آنها را می توانیم در ذهن مجسم کنیم و این واژه ها مخرج مشترک پدیده هایی است که احساس می کنیم به هم شبیه هستند.
برای استخراج وجوه مشترک پدیده ها و خلق مقولات و مفاهیم باید پدیده ها را مشاهده و تجربه کنیم. هر چقدر مشاهده ما دقیق تر، عمیق تر و همه جانبه تر باشد مفاهیمی که شکل می گیرند لایه های معنایی بیشتری از آن پدیده ها را برای ما مکشوف می کنند. برای این مشاهده ی دقیق تر،نیاز است که ارتباط همدلانه و مداومی با آن موضوع داشته باشیم.
 برای شکل گیری مفاهیم، موضوع پیش روی محقق باید به «مساله » یا«پروبلماتیک» او تبدیل شود. تفاوت مساله با موضوع در این است که “مساله” موضوعی است که محقق با آن نسبتی وجودی و عاطفی برقرار می کند و دائم “روی مخ” او راه می رود و در همه حال با موضوع درگیر  می شود؛ با موضوع  راه می رود، می خوابد، غذا می خورد و زندگی می کند.
 به عبارت بهتر  وقتی پژوهشگر “مساله مند” شده و  با موضوع خود «ازدواج» کرده، شاید از دل این ممارست ها کم کم مشاهدات و تاملات بهتر و دقیق تر و همه جانبه تری پدید آید و مقولات و مفاهیم اولیه ای شکل گیرند و به مرور زمان پرورده و غنی شوند. هر چقدر این مفاهیم غنی تر باشند مصادیق عینی بیشتری را در بر می گیرند، در حوزه های موسع تر و بیشتری جواب می دهند و قدرت توصیف کنندگی و فهم بیشتری به محقق می دهند. ( نبوغ وخلاقیت، سواد نظری و فلسفی در صیقل زدن مقولات و تبدیل کردن آنها به مفاهیم غنی سهم بسزایی دارند)
با این چارچوب مفهومی،می فهمیم شکل گیری مفاهیم چقدر دشوار،زمانبر و نیازمند درگیری عاطفی بلند مدت با موضوع است. به عبارتی مفهوم سازی و مفهوم پردازی از دل انباشت تاملات و تجربیات طولانی مدت حاصل می شود. شاید تمام عمر یک پژوهشگر مصروف شکل گیری یک مفهوم شود. 
نتیجه اینکه مفهوم پردازی نیاز دارد تا پژوهشگر به جای پراکنده کاری در  پروژه های سفارشی،  در مسیر یک «پروژه فکری» و تحقیقاتی بلند مدت و یاعمری «خویش فرما» قرار گرفته باشد؛ پروژه ای که با زندگی اش پیوند خورده باشد و باعث انباشت تجربیاتش گردد. 
این پروژه فکری باعث می شود که تحقیقات پژوهشگر بیشتر در «طول» یکدیگر قرار بگیرند و به انباشت علمی منجر شود و نه در عرض یکدیگر! یعنی  از دل هر پژوهش سوالات جدیدی حاصل شود و پژوهش های بعدی در تمنای پاسخ به این سوالات جدید باشند. این روند طولی باعث می شود که مقولات و مفاهیم شکل گرفته اولیه عمق یابند و قدرت و قوت  آنها افزایش یابد. 
با پذیرش این چارچوب مفهومی حالا بیایید درباره پژوهشگران علوم انسانی و اجتماعی خودمان قضاوت کنیم؟ چند نفر از این اساتید و پژوهشگران را می شناسیم که یک پروژه فکری بلند مدت داشته اند و به آن واسطه توانسته اند مفاهیمی هرچند اولیه را خلق کنند؟ با بررسی روزمه چند نفر آز آنان می توانیم یک سیر منطقی در پژوهش ها و مقالات آنها بیابیم؟ چقدر مقالات جدید آنها در پاسخ به سوالاتی بوده که در دل پژوهش های قبلی ایجاد شده اند؟ چند نفر از آنان را می توانیم با یک مساله خاص همزاد و همراه ببینیم که زندگی علمی و اجتماعی آنان را تحت تاثیر قرار داده است؟
وقتی از نزدیک فرایند تولیدات به اصطلاح علمی در آکادمی های ایرانی را دنبال کنیم می بینیم این پول و پز و مد و ارتباطات فردی ویا سیاسی و از همه مهمتر اتفاقات پیش بینی ناشده روزانه است که به موضوعات پژوهشی بسیاری از پژوهشگران علوم انسانی جهت می دهند و اساسا نمی توان میان تولیدات علمی شان ارتباط معنایی و یک سیر منطقی مشاهده کرد.
این حاصل  “مساله محور” نبودن پژوهش در علوم انسانی ایرانی است.
واقعیت این است که پژوهشگران ما  به پروژه بازانی قهار تبدیل شده اند که پروژه(پایان نامه، مقاله، پژوهش و. .. ) زیاد داشته اند ولی مفهوم یا نظریه ای خلق نکرده اند بلکه هنوز پژوهش سفارشی قبلی را تحویل نداده فکر پایان نامه یا پروژه بعدی هستند. حتی همزمان چند پروژه یا پایان نامه و پژوهش را که هیچ ارتباط موضوعی و  معنایی با یکدیگر ندارد راهبری می کنند.
 “روسپیانی” که به زندگی با «مساله» تن نمی دهند و در خیابان های دانش منتظر ترمز و بوق کارفرمای جدیدی هستند و ازین رو وضعیت امتناع علوم انسانی ایرانی در تولید مفاهیم و نظریه ها مدام بازتولید می شود.
میثم مهدیار

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد