واژه ی اوستایی .iš دارای جدا شدهها (مشتقات) زیر است: aēša آرزو، خواست، جستوجو، išaiti . میخواهد، آرزو میکند، .išta خواسته، محبوب، .išti آرزو، مقصود. پسوند ka. نیز که در .iška اوستایی وجود دارد کاربرد بسیار دارد. برای نمونه در واژه های زیر دیده میشود: mahrka مرگ، .araska رشک، حسد، واژه ی اوستایی .iš همریشه است و با .eṣ آرزو کردن، خواستن، جُستن در سنسکریت .icchā آرزو، خواست، خواهش، icchati میخواهد، آرزو میکند، .iṣta خواسته، محبوب، .iṣti خواست، جستوجو همگنانی دارد.
همچنین، به گواهی شادروان فرهوشی، این واژه در فارسی ِ میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، میل، ثروت، خواسته و مال باز مانده است. این واژه در زبانهای دیگر که ریشه در زبانهای هندو اروپایی و ایرانی و گویش کهن و باستانی هزارگی دارند چنین آمده است: در روسی iskat جستوجو کردن، جُستن، در ارمنی aic بازرسی، آزمون، در آلمانی بالای کهن eiscon خواستن، آرزو داشتن، در لاتین aeruscare خواهش کردن، گدایی کردن، در انگلیسی کهن ascian پرسیدن، در انگلیسی امروز ask پرسیدن، خواستن و در هزارگی(اشک و اشق).
به هر روی، بدون هیچ شکی این واژه از عَشَق عربی(ašaq’) به معنای “چسبیدن” (منتهیالارب)، “التصاق به چیزی” (اقربالموارد) و مأخوذ از عَشَقَه . لبلاب که بر درختی بپیچد و خشکش کند، نیست. برابری این واژه در عربیو عبری که هردو جزو ِ خانوادهی زبانهای سامیاند، اَحَو (ahav) “خَشَق” (xašaq وحَبَّ (habba) است. (برای نمونه: سفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸). و اینکه به جای واژه “عشق” در قرآن حَبَّ (habba) آمده است. مهمتر از همه اینکه فردوسی بزرگ که خود از به کار بردن واژههای عربیآگاهانه و هوشمندانه خودداری میکند، واژهی عشق را به آسانی و با رغبت و میل بسیار به کار میبرد و می سراید:
بخندد بگوید که ای شوخ چشم
نباید که بر خیره از عشق زال
پدید آید آنگاه باریک و زرد
دل زال یکباره دیوانه گشت
ز عشق تو گویم نه از درد و خشم
نهال سرافکنده گردد همال
چو پشت کسی کو غم عشق خورد
خرد دور شد عشق فرزانه گشت
به احتمال نزدیک به یقین فردوسی به اینکه خود واژهی عشق را نه با “ع”، بلکه به شکل “اِشق” و یا حتا “اِشک”هزارگی به کار برده باشد؛ نمیتوان شک کرد. فردوسی خراسانی، دهگان اصیل است و هزارهها از اقوام کهن و باستانی. بومیخراسان بزرگاند. از طرف دیگر ترادیسی ِ و معرب شدن واک ِ فارسی ِ “ک” به عربی “ق” نیز در ایران افغانستان و هزارستان کمیاب نیست؛ چند نمونه: گر. کر. کرکر. غر. گرستان. غرجستان، کندهار. قندهار، کندوز (کهن دژ) قندوز، کروت. قروت(کشک) کندک، خندق، زندیک، زندیق.
بدینسان، هزارهها همخوان (ع) را به شکل کهن و باستانی آن (ا) به کار میبرند و عشق را (اشق و یا اشک) میخوانند. از طرف دیگر با اطمینان میتوان گفت که: واژهی اوستایی –iška و سپس išk در فارسی میانه پدید آمده و به خاطر آمد وشد فرهنگی بین عربها و فارسی زبانان و اینکه عربها هزاران سال در دوران ساسانیان و پیش از آن بخش از امپراتوری بزرگ ایران باستان بودهاند؛ وارد این زبان شده و در دوران اسلامی و پس از آن به شکل واژه ی عشق در عرفان و تصوف وارد زبان فارسی شده است.
(آریا ادیب، پروفسور اسکات ب. نوگل، پروفسور دکتر ورنر آرنولد و پروفسور دکتر جلیل دوستخواه).