چكيده:
خرافه باورهاى باطل و فاقد مبانى علمى – عقلانى است كه با اصول و ارزشهاى اسلامى در تعارض و تضاد است و يكى از ساحت هايى كه زمينه ها و ريشه هاى رويش خرافات در آن از حيث نظرى و عملى وجود دارد عرفان به معناى عام و عرفان و تصوف اسلامى به معناى خاص است كه ريشه ها و بسترهاى آن در اين مقاله تحليل و تعليل شده و جهل علمى و جهالت عملى نقطه مركزى خرافه گرايى معرفى شده است.
از جمله بحثهاى طرح شده راههاى زدايش خرافات در حوزه عرفان است كه معرفى جامع و كامل عرفان ناب اسلامى، ارائه شاخصهاى علمى و عملى براى شناخت و نفى خرافات، شناساندن عارفان حقيقى، تعميق عقلانيت عرفانى و روحيه اجتهادگرايى در آن و… از جمله آنهاست.
خرافه را كلام بيهوده و باطل معنى كرده اند. برابر اين تعريف، باورهاى باطل و بدون اساس كه بدون مبناى علمى و عقلانى است »خرافه« است. و به طور قطع، با اصول دينى كه اصولى عقلانى و ارزشهاى اسلامى، كه ارزشها مبتنى بر معرفت و عقلانيت هستند، در تعارض است و اسلام با خرافه، چه خرافه در حوزه انديشه و بينشها و چه در حوزه اخلاق و گرايشها، سر ناسازگارى دارد. يكى از جهت گيريهاى اسلام ناب، خرافهستيزى با هدف خرافه زدايى است. خرافه ها، به هر نام و عنوان و در هر ساحت و سامانهايى، اگر به فرهنگ و باورهاى اسلامى نفوذ كنند، آن را از خلوص و ناب بودن تهى مىسازند و ممكن است در كوتاه مدت، اثر به ظاهر مثبتى هم داشته باشند، لكن در بلندمدت، به طور كامل خسرانزا هستند و بينشها و گرايشهاى اسلامى را از كارآمدى و پويايى و جاذبه هاى عقلانى و معرفتى مىاندازند.
اسلام حقيقى كه اسلام كتاب و سنت، اسلام قرآن و عترت است و اسلام تشيع كه اسلام برهان و عقلانيت است، هيچ گونه ايى از گونه هاى خرافهها را برنمىتابد و در اساس، نيازى به آنها ندارد. دينى كه پشتوانههاى علمى – عقلى دارد و جاذبه هاى فطرى و واقعى در همه ابعاد معرفتى، معنويتى و شريعتى (شريعت، به معناى خاص = احكام و بايد و نبايدهاى شرعى – تكليفى) هرگز نيازمند خرافه ها و خرافهپردازيها نخواهد بود و اگر به ريشههاى خرافهگرايى نيك بنگريم خواهيم دريافت كه »جهل علمى و جهالت عملى« ريشه اصلى آن و سپس خلأهاى روحى – اجتماعى ديگر به عنوان عوامل و ريشه هاى مُعين و مُعّد، اثرگذارند.
اسلام، دشمن جهل اعتقادى و جهالت اخلاقى – عملى است و فلسفه وجودى و حدوثى »اسلام«، تعليم كتاب و حكمت براى »جهلزدايى« و تزكيه نفس و طهارت روح براى »جهالت ستيزى« است و اسلام در بُستان معرفت و گلستان عقلانيت و مَرغزار علم و دانش رشد و تكامل يافته، و زمينه هاى ظهور پيدا كرده است، نه در ويرانههاى جهل و خرافات. بنابراين، همه همّ رهبران اسلامى است كه با سطحىنگرى و قشرىگرى، عوامگرايى و پندارزدگى مبارزه كرده و فرد و جامعه را با حقيقت و واقعيت آشنا سازند و هرجا حقايق و واقعيتها نمايان شوند، خرافهها راهى نخواهند داشت و انحراف، كژانديشى، تحريف، عوامگرايى، خرافات و… از ميدان به درخواهند رفت. به تعبير روانتر، مسأله عقل و جهل، عقلانيت و خرافهها شبيه به مَثَل جن و بسماللّه است.
هرجا عقل و عقلانيت است، جهل و خرافه نيست و هرجا جهل و خرافه است، عقل و عقلانيت نيست و متأسفانه در طول تاريخ، مرامها، كيشها، آيينهاى خرافى، آداب و اخلاق خرافى و… روبهرو بوده ايم، چه در دوران قديم و چه در عصر جديد، دورانهاى قديم از توتميسم، مانا و فتيشپرستى و… تا در عصر جديد كه با انواع و اقسام خرافهگرايى در قالبها و شكلهاى مختلف از جمله شكلهاى معنويت گرايى، جنبشهاى نوپديد دينى، عرفانهاى كاذب يا شبهعرفانها روبه رو هستيم كه به يقين ريشه هاى روانشناختى، جامعه شناختى، اقتصادى، سياسى – اجتماعى و از جمله ريشه هاى معرفتشناختى كه عمدهترين آنها هجران از عقلانيت و فاصله از معرفتهاى عميق علمى – عقلى است، خواهد داشت و متأسفانه از حسّ حقيقت جويى، گرايش به غيب، نيازهاى معنوى – عرفانى جامعه چه در جامعه دينى و چه در جامعه الحادى سوء استفاده يا استفادههاى ابزارى نموده و خرافه هاى سنتى و مدرن را ترويج و تبليغ كرده و براى آن مبانى علمى – نظرى ريخته و تئوريزه اش مىكنند كه ما در حوزه هاى »عرفانى و سير و سلوكى« بيشتر با آن روبه رو هستيم؛ زيرا در دنياى بحرانزده امروز كه بحرانهاى اخلاقى – تربيتى وجود داشته و مكتبها و اديان تحريف شده و بشرى و نوپديد، نتوانستند نيازهاى واقعى بشر امروز را پاسخ دهند و خود عامل خلأهاى فراوان روحى – درونى شدهاند، نياز شديد به برونرفت از بحرانها، از جمله بحران هويت، بحران اعتماد، بحران معنويت راستين وجود دارد و شمارى از چنين زمينه هايى براى رسيدن به هدفهاى خويش بهره برده و در جستوجوى ثروت، قدرت و يا حتى شهوتهاى جنسى و حيوانى خود هستند و جامعه بشرى، بويژه نسل جوان تشنه حقيقت را در تارهاى عنكبوتى معنويتهاى دروغين گرفتار ساختهاند و در قالب جريانها و جنبشها و فرقه هاى معنى گرا و عرفانى به شكار تشنگان حقيقت مىپردازند و با تزوير و نفاق، بهجاى آنكه آنان را براى سيراب شدن به سَرِ آب ببرند به »سراب« مىكشانند…
و اما مكتب اسلام مكتب علم و دانش، مكتب تفكر و انديشه ورزى، مكتب معرفت و معنويت راستين و خالص است و معيار خلافت الهى را علم و معرفت و ستون فقرات ديانت و شريعتگرايى را عقل و عقلانيت و ملاك برترى و امتياز را علم و تفكر از يكسو، معنويت و تقوى از سوى ديگر و جهاد و اجتهاد از سوى سوم قرار داده است و عرفان ناب اسلام، عرفان به معناى جامع و كامل است، تا انسان از هر جهلِ علمى و جهالتِ عملى رهانيده شده و از طبيعت و خاك، به سوى ماوراء طبيعت و فوق افلاك سير و سلوك داشته باشد. بگذريم از اينكه دشمنان دانا و دوستان نادان عوامل و زمينه هاى خرافات را در بسيارى از آموزههاى اسلامى، از جمله آموزههاى معنوى – عرفانى فراهم ساخته و شمارى نيز در دامهاى آنان قرار گرفتند. حتى شمارى به عنوان دلسوزى براى عرفان و گسترش آن و شمارى براى سودجوييهاى خويش، عامل تشديد گسترش خرافات شدهاند، لكن اسلام ناب كه سرچشمه هاى زلال آن قرآن كريم و سنت و سيره قطعى معصومين(ع) است، هرگز خرافه ستايى نكرده، بلكه خرافه ستيزى كرده و ائمه هدايت و نور(ع) به خرافه شناسى و خرافهزدايى پرداخته و دستور به مبارزه عليه خرافات داده اند. با اين حال شمارى از دينداران نيز گرفتار خرافات شدهاند كه ريشه آن در عدم شناخت عقلانى و عميق آموزهها و گزارههاى اسلامى است.
به راستى، اگر جامعه اسلامى با اسلام اصيل آشنا باشد با عرفان ناب اسلامى، اخلاق و معنويت قرآنى – اهلبيتى(ع) تا سلوك ثَقَلينى آشنا باشد، دنبال خرافات در حوزههاى اخلاقى – عرفانى و ساحتهاى سير و سلوكى مىرود؟
درد ما اين است كه هم اسلامشناس نيستيم و هم با اسلامشناسان واقعى، ارتباط نداريم. هم عرفانشناس نيستيم و هم با عارفان راستين و عرفانشناسان حقيقى، پيوند نداريم در اين حالت، به يقين خَزَف را صدف و سراب را آب مىبينيم و يك عمر آب در هاون مىكوبيم و حتى شايد تا آخر عمر نيز بيدار نشويم و در پرده پندار بمانيم و تخيل معنويت و عرفان را واقعيت يافته و توهم سلوك را حقيقت بپنداريم.
بر خواص جامعه است كه به رسالت خويش در اين زمينه عمل نمايند. خواص اهل عرفان و سير و سلوك، خواص اهل بيان و بَنان، خواص شجاع و بابصيرت، خواص اهل درك و درد دين، بايد جهاد علمى – معرفتى را وجهه همت خويش قرار دهند و با خرافات در ساحتهاى معنى گرايى و عرفان خواهى مبارزه كنند و به احياى عرفان ناب اسلامى بپردازند.
احياى عرفان ناب به دو صورت ممكن است:
الف. احياى ايجابى – اثباتى (آرايشى).
ب. احياى سلبى – نفيانى (پيرايشى).
زيرا در طول تاريخ عرفان با خلأها و كاستيهايى روبهرو بوده است. عرفان از آيات قرآن و نهجالبلاغه، صحيفه سجاديه، ادعيه مأثوره، سيره عملى پيامبر اعظم(ص) و ائمه(ع) و فاطمه زهرا(س) و سپس شاگردان مكتب قرآن و عترت فاصله گرفته است و به دليلهاى مختلف عرفان بدلى جانشين عرفان اصيل شده و خرافات و انحرافات در عرفانهاى معهود تاريخى حتى عرفانهاى موسوم به عرفان شيعى نيز رخنه و نفوذ كرده است. پس هم عرفان ناب تبيين، تعميق و توسعه نيافت و هم عرفانهاى بدلى يا آلوده به انحرافها و خرافهها رشد و رواج يافت. پس عرفان، هم به آراستن و هم به پيراستن محتاج است و تا عرفان حقيقى كه عرفان خالص و كارآمد است ارائه نشود نمىتوان با عرفانهاى دروغين و شبه عرفانها و عرفانهاى مدرن و سكولار مبارزه كرد؛ چه اينكه هاضمه نسل جوان جامعه گرسنه غذاهاى معنوى است، اگر با غذاى سالم و سازنده تغذيه نشود و به غذاهاى مسموم و آلوده گرايش يابد، بيمارى و مرگ معنوى به سراغ آنها خواهد آمد.
بله، ارائه درستِ عرفان پويا و سازنده اسلام ناب محمدى(ص) بزرگترين كار »ايجابى« و احياگرانه اثباتى – آرايشى براى زدايش انحرافات و خرافهها از چهره و جان عرفانطلبى و معنويتگرايى جامعه است كه خود كار »سلبى«، احياگرى پيرايشى است. آب زلال دهيم تا آب آلوده ننوشند، آنان را سَرِ آب ببريم تا گرفتار »سراب« نشوند و پياپى و به زبانها و ادبيات مختلف و قالبهاى هنرى سازنده چنين جهاد و اجتهادى بايد صورت پذيرد، تا فرصت را از دشمنان دانا و دوستان نادان گرفته شود و تا ماترياليسم، سكولاريسم و ليبراليسم نقابدار نتوانند معنويتهاى تهى از معنى و عرفانهاى منهاى عرفان را ارائه و ترويج كنند. پس با خرافههاى دينى، اخلاقى، فقهى، اجتماعى و… مبارزه كنيم كه باورهاى اعتقادى، اخلاقى، فقهى اجتماعى اسلام ناب از جامعيت و كمال ويژهاى برخوردارند و به قدر كافى و كامل جاذبه هاى نظرى و عملى را دارند و عرفان حقيقى كاركردها و بازخوردهاى واقعى در سطوح فردى و اجتماعى دارد و… .
بله، احياگران عرصه معرفت دينى يكى از رسالتهاى مهمى كه بر دوش دارند اين است كه عرفان اصلى را از بدعتها، انحرافها، اعوجاجهاى نظرى و خرافه ها، عوام زدگيها، سطحىنگريها و التقاطهاى عملى نجات دهند كه هرگاه عرفان حقيقى احيا شود، مجالى براى بروز و ظهور عرفانهاى دروغين يا شبه عرفانها باقى نمىماند و اگر احياگران ساحَتِ معرفت اسلامى از ميان خود عارفان راستين باشند و عارفان دردمند و زمانشناس وارد ميدان شوند و در همه عرصه هاى علمى و عملى حضور داشته باشند، بىگمان فرصتى براى نقابداران سرزمين پاك و طيب عرفان و كانون عارفان باقى نمىماند كه به ترور معنايى عرفان و ترور شخصيت عارفان بپردازند و بايد معتقد شد كه در چنين شرائطى نفاق عرفانى و عرفان منافق كه از درون و برون تهديدكننده هستند، خود به خود از حريم قدسى عرفان و عارفان حقيقى بيرون رانده شده و يا مجالى براى ورود حراميان به حريم معنويت و قدسيت و حرم سير و سلوك صادق و صائب باقى نمىماند.
بنابراين، اگرچه زمان و زمينه هايى براى نفوذ بيگانگان و نامحرمان وجود داشته باشد، باز هم راهى از پيش نبرده و توفيقى پيدا نخواهند كرد. نتيجه آنكه احياى ايجابى – آرايشى نقش سرنوشتسازى در عرصه جديد، كه به نوعى عصر بازگشت به فطرت و رجعت به عرفان، ايمان، عقلانيت و معنويت است خواهند داشت، و هرچه شناخت مبنايى و بنايى عرفان و عارفان بيشتر و عميقتر شود، خطر آفتپذيرى و آسيببردارى چنين عرفانهاى جامع و كاملى كمتر و كمتر خواهد شد.
بنابراين، ما در اين نوشتار، از منظر ايجابى – آرايشى به جريان خرافهستيزى و خرافهزدايى از ساحَتِ سلوك و موقعيت معنويت و بستان عرفان مىپردازيم
1. عرفان اسلامى
عرفان اسلامى، عرفانى است كه به طور مستقيم و مستقل از منبع زلال قرآن كريم و آموزههاى قطعى پيامبر اعظم(ص) و عترت طاهرهاش(ع) سرچشمه گرفته باشد؛ يعنى »اسلاميت« آن بر قرآن و عترت تكيه زده است؛ چه اينكه قرآن كريم منبع و منشأ عالىترين و راقىترين مراحل و مراتب عرفان است و عرفان اگر معرفت به خدا و اسماء و اوصاف الهيّه و تجليات حق است، از حيث علمى و رسيدن به خدا، شهود و شدن، چشيدن و سوختن و گداختن است و از حيث عملى اين امر با سير و سلوك »الى اللّه« و سپس »فى اللّه« و طى مقامات معنوى و طريقت بر صراط مستقيم شريعت، تا شهود حق و لقاى ربّ ممكن است. قرآن كريم باب »معرفت اللّه« و كانون توجه »وجه اللّه« و دعوت به »لقاء اللّه« است. قرآن كريم هدايت اَقوَم انسان سالك الى اللّه در رسيدن به حقيقة الحقايق است. قرآن كريم دستور العمل تخلق به اخلاق الهى و خداخويى است و عرفان راستين در آيات بينات الهى تجلى يافته، آياتى كه درجات تكاملى انسان را رقم زده و براى همه مراحل سلوكى و منازل غيبى در درك بواطن عالم و حقايق وجود بايد و نبايدهايى دارد و با ديالكتيك ظاهر و باطن، ترابط و تعامل اخلاق و عرفان، آداب و اسرار شريعت و با تفسير پيامبر اكرم(ص) و عترت طاهرهاش(ع) كه در سنت قولى و فعلى آن ذوات مقدسه و نورانى ظهور يافته است، انسان شائق كمال و مشتاق وصال را از هر جهت تأمين مىكند، تا سالك در هيچ مرحلهاى معطل نماند.
عرفان اسلامى، داراى مؤلفه هايى است كه پارهاى از آنها عبارتاند از:
2-1: عرفان خداگرا و توحيد محور است؛ يعنى تنها »خدا« محور همه فعاليتهاى علمى و عملى است و از خدا، جز خدا طلب نمىكند.
2-1: عرفان مبتنى بر »عبوديت« است. عرفانى اسلامى، عرفانى است كه غايت سير و سلوك و طى مراحل و مقامات را، نه براى كشف و كرامات، بلكه براى بندگى راستين و عبوديت خالص و خُلَّص الهى، انجام مىدهد و »عبداللّه« شدن، بهترين رتبه وجودى و نَعت و صفت تكاملى سالك الى اللّه است.
3-1: ولايتگرايى: عرفان اسلامى عرفان به اضافه »ولايت« است، نه منهاى »ولايت«. ولايت، به معناى حاكميت انسان كامل مكمل در همه شؤون اضلاع و ساحتهاى زندگى سالك كوى دوست يا »ولايت جامع« است. عرفانى كه بر پايهها و مايههاى امامت و ولايت در استمرار نبوت و رسالت خاتم پيامبران(ص) قرار گرفته است، عرفانى كه ولايت مَغز و لُبّ آن به شمار مىرود و همه اوراد و اذكار، صوم و صلات، حج و جهاد و… آن بر قطب ولايت دور مىزند. پس انسان متكامل در عرفان اسلامى، تحت ولايت انسان كامل معصوم(ع) از بدايت تا نهايت سلوك را طى مىنمايد.
1 – 4: عرفان اسلامى، شريعتمدارانه است. عرفانى كه شريعت به معناى خاص، با فقه و احكام الهيّه در همه سطوح و ساحتهايش حضور دارد و شريعت خط قرمز سير و سلوك و معيار سنجش و ارزيابى كنشها و واكنشهاى سلوكى آن است. در اين عرفان، هرگز سقوط تكليف و شريعتگريزى معنى نخواهد داشت. شريعت، قبل از وصول، حين وصل و بعد از وصول حضور و ظهور دارد. شريعتى كه آداب و اسرار، ظاهر و باطن، صورت و سيرت داشته و پر از راز و رمزهاست. شريعتى كه با عرفان و سير و سلوك پيوند ناگسستنى دارد و هرچه سالك در سلوكش قوىتر و كاملتر است، شريعتگرايى او پر رنگتر و شديدتر است و سالك، تنها در پرتو شريعتِ حقّه است كه به شهود ناب و لقاى ربّ دست مىيابد.
1- 5: عرفان اسلامى، عرفان »معتدل« است، يعنى نه افراط و نه تفريط، هيچكدام آن را تهديد نمىكند. عرفانى است كه در آن »رياضت نفس« داراى دو مشخصه اساسى است:
1-5-1: مستمر و مداوم براساس آموزه هاى شريعت حقه محمديه(ص).
2-5-1: معتدل و معقول.
استمرار و استدامه رياضت نيز به تناسب هر منزل و مرحله و مبتنى بر شريعت حقه است. اينكه انسان سالك بيدار و هشيار باشد، تا گرفتار وساوس نفسانى و تلبيسات ابليسى نشده و نفس اماره و مسوِّله از درون و شيطان از برون او را گرفتار ضلالت سلوكى و غوايت شهودى نكند و هماره طهارت خيال و باطن داشته باشد، يك رياضت هميشگى است. رياضتى نيست كه مقيد به ساعت و زمان و نوعى خاص از اعمال شاقّه باشد؛ بلكه همه زمانها و مكانها را دربر گرفته و هر نوع »عمل صالح« را شامل مىشود. رياضت فرازمانى و فرازمينى است و مقيد به يك كار ويژه نيست. اينكه انسان مراقبت نفس نمايد، تقوا و پارسايى را رعايت كرده است. صيانت نفس كند، تا ورود به محرمات كه هيچ، بلكه مشتبهات و متشابهات هم پيدا نكند؛ يعنى ورع را نيز مراعات كند. رياضت دشوار و دائمى است و شريعت در انجام واجب و مستحب و ترك حرام و مكروه و مباح، براى سالك كوى دوست معناى ويژهايى دارد و بايسته است بدون آنكه دچار افراط و تفريط شود به »جهاد با نفس« بپردازد و جهاد با نفس مراتب و درجات داشته، رياضت و مراقبت نفس نيز درجهبندى شده است و تقواى الهى نيز عام، خاص و اخص دارد و اِسلام، ايمان، اِحسان متناسب با خود در مسير شدن تكاملى و تصعيد نفسان،ى فقه و شريعتگروى خاص به خود را داراست. يعنى فقه مرحله اسلام، فقه مرحله ايمان و فقه مرحله احسان. بنابراين، عرفان اسلامى مبتنى بر مؤلفه رياضت معقول، مشروع و معتدل است كه با روشمندى خاصى تحقق مىيابد و… .
6-1: عرفان اسلامى، عرفان زندگى است، عرفان در متن جامعه است، عرفانِ درونگرايى و برونگرايى است. عرفان خلسه و خلوت محض، عرفان جامعهگريزى و ضدزندگى نيست، عرفانى است كه منطق حيات معقول و مشهود بر آن حاكم است.
عرفان اسلامى عرفانى نيست كه با گيسودرازى، كشكول به دست گرفتن و تَبرزين در دست داشتن و اوراد و اذكار خاص بر زبان جارى ساختن و لباس ويژهاى بر تن كردن و خود را تافته جدابافته از مردم دانستن، نمود و جلوه يابد، بلكه عرفانى است در دل مردم و براى خدمت، شفقت به مردم و گرهگشايى و كارگشايى از كار مردم، با هدف جلب رضايت حق و در عين حال شوريدگى، شيدايى، تنهايى و خلوت با خدا و توجه باطن را نيز دربر دارد. چنين عرفانى الگوگرفته از زندگى پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) است، تا خلوت و جلوت، سنگر و سجاده، سلوك و سياست، خانه و خيابان، منزل و مغازه و مزرعه و محل كار را با هم داشته و در همه جا نور خدا ديده و به ياد خدا و براى خدا تلاش نمايد. صنعت، و تكنولوژى، و كشف و اختراع را با كشف و شهودهاى عرفانى ناسازگار نديده و از مديريت بر درون تا مديريت بر بيرون و حكومت بر خود و جامعه بهرههاى وافى دارد و همه عالم و آدم را نيز تحت ولايت الهيّه مىبيند و در همهجا نيز بر او خدا حاكم است و ديگر هيچ.
عرفان اسلامى ويژگيها و عناصرى نيز دارد كه توجه به آنها بسيار مهم است و در جريان شناخت خرافه هاى مربوطه و زوال و زدايش آنها نيز بسيار تأثيرگذار است كه اشارتى مختصر به آنها خواهيم داشت.
2. ويژگيهاى عرفان اسلامى
2. الف. عقلانيت و معقوليت عرفان اسلامى: عرفان اسلامى بنيادى و زيرساختش بر »معرفت« قرار دارد، معرفتى كه از طريق تزكيه نفس و طهارت باطل حاصل شده است و اين معرفت، نه تنها با معرفت عقلى – برهانى تعارض و تضاد ندارد، بلكه در توافق و تعاضد با آن است. به همين دليل، همه مراحل، مقدمات، مقارنات و مؤخرات آن عقلانى است. عرفانى نيست كه اثباتپذير، تعبير نابردار و عقلانى نباشد. اگرچه همه يافتههاى شهودى سالك عارف در تجربههاى سلوكى و عرفانىاش، در بند الفاظ و به چنگ برهان مصطلح نيايد، لكن به معناى عقلگريزى و برهانستيزى نيست و همه رهآوردهاى سلوكىاش توجيه و تفسير عقلانى دارد و معقول است حتى كشف و كرامات سالك الىاللّه تبيينپذير است و فوق عقل بودن عرفان و مشهودات عارف، به معناى غيرعقلانى و ضدعقلى بودن آنها نيست. عرفان طَورى است وراى طَور عقل، اما نه ضد عقل. پس توجه داشته باشيم كه عرفان اسلامى عقلگريز و برهانستيز نيست.
2. ب. واقعگرايى و رئاليستيك بودن عرفان اسلامى: به اين معنى كه عرفان ناب اسلامى عرفان توَّهم و تخيّل نيست و از اساس با مَنهاى وَهمى و خودهاى خيالى در همه عرصههاى سيروسلوكى، مباين و مخالف است، بلكه براساس »خود واقعى« و »من حقيقى« سالك پيش رفته و سلوك او از فهم و معرفت به خود خدايى و روح الهىاش شروع و آغاز شده و به ديدار با خدا و لقاى محبوب پايان و انجام مىيابد؛ يعنى آغازش »خودِ خُدايى« و انجامش ديدار با جمال و جلال الهى است كه »يقظه« عرفانى در حقيقت، يعنى همين، يعنى فهم به »نفخت فيه من روحى«1 و سلوك الى اللّه و فى اللّه با هدف تحصيل وجه اللّه، رضوان اللّه، و لقاء اللّه است كه در آيه: »يا اَيُها الانسانُ إنَكَ كادِحُ الى ربُّكَ كَدحا فَمُلاقِيهِ«2 تجلى يافته است. عرفانى كه به يك معنى از خدا به سوى خدا در حال شدن و صيرورت است. چنين عرفانى هماره اندر تلاش است تا انسان را از تارهاى عنكبوتى، وَهم سلوكى و خيال شهودى برهاند و به واقعيتهاى كشف و كرامات و حقايق وجودى آشنا سازد؛ لذا هر ادعايى در ساحت عرفان عملى و سير و سلوك پذيرفته نيست، مگر آنكه اثباتشونده و واقعى باشد و هر »واقعيتى« را حقيقت نمىداند، مگر آنكه با ملاكهاى ارزشگذارى و معيارهاى صدق و حق مورد بررسى قرار دهد، زيرا »تجربيات عرفانى« را در بقعه امكان نهاده و حتى از دستخوش تحريفها، تزويرها و تسويلات نفسانى و تلبيسات ابليسى مصون نمىداند. به همين دليل براساس تقسيم خيال به خيال متصل و منفصل و كشفها به كشفهاى صورى و معنوى و كشفهاى معنوى را به معنوى روحى و قلبى و سپس ناقص و تام در محك سنجش و ترازوى عقل سليم، كشف تام محمدى(صلی الله علیه و آله و سلم) و كشف معصوم(ع)، قرآن كريم و آموزههاى وَحيانى قرار مىدهد و ادعاهاى عرفانى و كرامات را براساس شخصيت خود سالك و عارف، تأييد استادان برتر سلوكى و… مورد داورى قرار مىدهد، تا هر مدعى كشف و كراماتى ورود به حريم والاى عرفان نيافته و در حَرَم عارفان و سالكان واصل قرار نگيرد و سَره از ناسره، صادق از كاذب، مدعى واقعگرا و حقگرا از مدعى توّهمى و واقعيتگريز تفكيك شوند.
در عرفان اسلامى، واقعيات و حقايق مورد ادعا را با ملاكهايى از ايمان، تقوى، زهد، خوف و خشيت، ذكر اللّه، حب اللّه، حب رسول اللّه(ص) و عترت طاهره يا آل اللّه(ع) و ادب سلوكى سنجيده و راههايى براى تشخيص حق و باطل و واقعيت از توهم نشان داده مىشود خُبرگانى را براى تشخيص چنين ادعاهايى معرفى مىشوند، تا هم سالك گرفتار وَهم و بطلان و خرافات نگردد و هم جامعه اسير مدعيات كاذب و مدعيان دروغين نشود. عرفان واقعگرا و حقمحور راه ورود هرگونه انحراف، تحريف، خطا و خبط، خيال و وهم و خرافهگرايى را در ساحت سلوك تا شهود مىبندد و اگر جامعه با چنين عرفان و عارفانى آشنا باشد، ديگر هركس نمىتواند با خدعه و دَغَل به فريب سادهلوحان پرداخته و مريدپرورى نمايد و دكان باز كند و… .
2-2. ج. عرفان اسلامى، عرفان »قاعدهمند« است يعنى قاعدهمندى، نظاموارهايى و سيستماتيك بودن، روشمندى و طبق اصول و سازوكارهاى تعريف شده به تعالى و تكامل رسيدن، از شاخصها و ويژگيهاى آن است، در عرفان اسلامى »طَفره« محال است كه البته يك اصل عقلانى است. يعنى سالك تا سلوك اخلاقى ننمايد و در جنگ فضائل و رذائل پيروز نشود و فضائل را بر خود حاكم نكند، نمىتواند قدم در وادى سلوك عرفانى بگذارد و سنتهاى الهى چنان محكم و حاكم است كه حراميان را به حرم عارفان راه نمىدهد و به همه آنها دور باش مىزند.
به بيان ديگر، دست غيب بر سينه نامحرمان زده و آنها را از آمدن به »تماشاگهراز« باز مىدارد. البته ممكن است چند صباحى جولان دهند و به فريب خود (خودفريبى) و ديگران بپردازند؛ اما بالاخره تشت رسوايى آنان از بام ادعاهاى واهى، به زمين فرو افتاده و به صدا درخواهد آمد؛ چه اينكه عالَم و آدم تحت تدبير حضرت حقاند، هستى بر اساس عدالت حدوث و بقاء دارد، خلقت و شريعت بر وزانِ حق، و عدل نهاده شده است و عالَم عالَم بيدار است، نه خفته كه همه چيز هستى بر اساس معيارها، روشها، سازوكارهاى دقيق و حساب شده، قاعده و نظام تعريف شده است و از راه »معرفت و عبوديت« بر پايه محبت و ولايت الهيه حركت مىكنند. حال اگر كسانى در سير و سلوك، »شريعت« را ملاك فكر و فعل، انگيزه، انديشه، اخلاق و اعمال خويش قرار ندهند، ساقط خواهند شد و »هبوط« خواهند كرد؛ زيرا تنها حق به سوى حق و سالك خدايى سوى خدا مىرود. اينكه گفته اند: »رو مجرد شو، مجرد را ببين« يا اينكه گفته اند: »تا جان به لب نيايد جام به لب نيايد«، يا اينكه گفته اند »مراقبت بذر ولايت است«، يا اينكه گفته اند: »عرفان بىولايت چون عقل بىدرايت است« يا اينكه گفته اند: »سير و سلوك با مژه كوه كندن است« و… همه و همه بر روشمندى و قاعده مندى عرفان علمى و عملى دلالت مىكنند. بنابراين، كسانى كه اين راه را يا براساس حصول يا حضور، يا مفهوم يا مشهود، يا برهان، يا عرفان يا فكر، يا ذكر و يا همه آنها توأمان نپيموده اند، توان حضور در بارگه قدس ربوبى و عاكف درگه حق شدن را ندارند و البته بايد بدانيم با تصور تنها و گرايش و هوس سلوك نيز انسان راه به جايى نمىبرد، مگر اينكه عَزم جزم، همت بلند و برتر، مجاهده و تلاش مضاعف و بيشتر، تدبير، تلاش توكل و توسل داشته باشد، تا امكان راهيابى به ملوك عالم و عالم ملكوت را داشته باشد و به سراى غيب جهان و جهان غيب وارد گردد و… .
2-2. د. عرفان اسلامى بر ايمان و عمل صالح استوار است و خداوند نيز به سالكان كوى خويش هم بشارت ديدارش را داده و هم راه كار عملى آن را تبيين فرموده است: »فَمَن كانَ يَرجُوا لِقأَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَملا صالِحاً ولايُشرِك بِعِبادَةِ رَبِهِ اَحدا«.
3يعنى جهانبينى ايمانى، الهى، توحيدى و ايدئولوژى توحيدى داشتن از حيث ايجاب و عدم شركورزى در انديشه، عمل، اعتقاد و رفتار از حيث سلبى لازم است، تا شائق كوى لقاء رب به مطلوب و مراد خويش برسد. بنابراين »توحيد« روح حاكم بر سير و سلوك الى اللّه و عبوديت گفتمان مسلط بر سلوك تا شهود است. حال آيا كسانى كه خدا را نه از سر شوق به بهشت و نه از سرِ ترس از جهنم، بلكه براى عشق به خدا مىپرستند و از خدا جز خدا طلب و تمنايى ندارند گرفتار انيت و انانيتاند، يا كسانى كه ديگران را به سوى خود دعوت مىكنند و دل به مريد و مراد بازى بستهاند و گرفتار شرك خفّى و جلّى شدهاند؟ بنابراين ايمان و عمل صالح در سير و سلوك، عارف راستين را از هرگونه »خودپرستى« نجات داده و او را مستغرق ذات الهى و واله و سرگشته جمال و جلال حق مىكند و فناى افعالى، صفاتى و ذاتى را نتيجه توحيد محورىاش نموده و او را موحد راستين مىكند، تا مظهر »بندگى خدا« شده و بر سكوت و سخن او، و سلوك و شهود او خدا حاكم باشد و همه را تنها و تنها به »خدا« دعوت مىكند و… .
3. عناصر عرفان اسلامى
يكى از بحثهاى مهم در »عرفان عملى« فهم عناصر وجودى آن است، عناصرى كه فقدان آنها، فقدان عرفان را به دنبال داشته و وجدان آنها انسان را واجد عرفان راستين مىكند كه به پارهاى از آنها اشارتى مىنماييم:
3. 1: عنصر »معرفت نفس« يا خودشناسى كه در حقيقت كليد كمال و قرارگاه اصلى سير و سلوك به سوى خداست. انسان تا خود را نشناسد و نيابد، يعنى به خودآگاهى و خوديابى نرسد، طعم سير و سلوك را نيز نمىچشد. معرفت نفس البته به دو صورت علمى و عملى ممكن است كه معرفت نفس علمى و نظرى مقدمه معرفت نفس عملى و عينى است و انسان بيدار و بينا كمكم به سوى عدم رفته و خود را از ميان برمىدارد كه بسيار مشكل است و بايد جهاد با نفس و رياضتها و مجاهدتهاى اساسى انجام دهد و در هر مرحلهاى نيز نوع مبارزه با نفس و عدم شدن او متفاوت است، عدم ارغنونى لازم است و به تعبير عارفان، بايسته است به »مرگ اختيارى« برسد، شايسته است از خود رها شده و به تعبير شيخ شبسترى، چون آتش از دود، از خود صافى و زلال گردد و به رَفض و نفى خود و سپس نفى آثار و لوازم خوديت برسد و دامن خويش را از هرگونه آلودگى به خويشتن پالوده سازد كه انسان معصوم را به بهشت ديدار حق راه دهند و تا انسان جراحى نشود و غدههاى مَنگراييها را از خود جدا نسارّد و تنزيه و تهذيب نكند، نمىتواند از بارگه به درگه دوست واصل گردد و مقام »محضر« و آنگاه »حضور« را درك كند، يا از »كَاَنَّ« به »اَنَّ« برسد. به هر حال »خودشناسى« و »خودسازى« كليد سيرو سلوك است.
2-3: مراقبت نفس يا خودنگهدارى و صيانت نفس كه گفته آمد بذر ولايت است و تخم سير و سلوك الى اللّه و بزرگان راه طى كرده همواره متذكر شدهاند. »مراقبه«، »مراقبه«، »مراقبه«؛ يعنى انسانِ سالك، يك چشم برهم زدن هم نبايد دچار غفلت گردد، حتى مناظر منازل سلوكى او را از هدف نهايى و كمال غايى باز ندارد و رَهزَن راه او نشود و اين »مراقبت نفس« مىطلبد. مراقبه به معناى توجهِ كامل تام به خداوند سبحان، توجه به اينكه از انجام وظائف اصلى و فرعى، واجب و مستحب باز نمانده و بلكه توجه به اينكه از »توجه به خدا« غافل نشود و مراقبتهاى قبل از عمل، حين عمل و بعد از عمل لازم است. مراقبتهاى صُغرى (انجام واجب و ترك حرام)، وُسطى (انجام مستحبات، ترك مكروهها و مباحها) و كبرى (توجه نداشتن به ماسواى حق و تنها توجه داشتن به خدا و چشم از محبوب برنداشتن يا ياد دائم حضرت حق) و اين مراقبتهاست كه تمثلات، واقعهها، سوانح، لمعات، مكاشفات و مشاهدات عرفانى يا تجربيات سلوكى – عرفانىاش را زلالتر و كاملتر مىكند. پس مراقبه يك ضرورت و وجوب سير و سلوكى، آن هم متناسب با هر مرحلهايى از مراحل و به وِزان هر منزلى از منازل خواهد بود، تا به سر منزل مقصود رسيده و از مقام مُخلص به مقام مُخلَص برسد.
3. 3: محاسبات نفس يا خودنقدى، به اين معنى كه هماره به تجزيه و تحليل خود، انديشه، انگيزه، اخلاق و رفتار خويشتن بپردازد. به نقد حال و بال خود، نقد و تأويل كار و بار خود بپردازد. شب و روزش، خلوت و جلوتاش را تحتنظر گرفته و ريزريز رفتار خود را كنترل كند و با سَنجه شريعت حقّه محمديه(ص) بسنجد و با ترازوى قرآن و عترت توزين نمايد، تا ببيند در كجاى سير و سلوك ايستاده و ژئوپليتيك و جغرافياى طبيعى و ماوراء طبيعى سير و سلوك را شناسايى كند و هرگاه ديد در صراط مستقيم حركت كرد و غافل از خدا نبود، شكرگزار باشد و اگر ديد غفلت كرده و خَبط و خطا نموده به تنبيه و توبيخ خويش بپردازد و استغفار نمايد و درصدد تدارك و ترميم آن برآيد و شرائطى چون: 1/3/3. مشارطه 2/3/3. محاسبه، 3/3/3. معاتبه 4/3/3 و معاقبه را در تربيت عرفانى و تهذيب نفس و تزكيه درون براى همين مطرح ساختهاند كه البته »محاسبه« خود از زمره شرايط سير و سلوك و تزكيه نفس شمرده شده است. بنابراين، محاسبت نفس در طول مراقبت و معرفتِ نفس، نقش سرنوشتسازى در تصعيد تكاملى انسان دارد و بدون آن تربيت عرفانى ممكن نخواهد بود و چنين عناصرى، هرگاه درست درك و دريافت شوند، خود ضمانت سير و سلوك از رهزنهاى پيدا و پنهان و حجابهاى ظلمانى و نورانى خواهند شد و دو مقام: 1. دفع يا پيشگيرى 2. رفع يا درمان درد خرافهها و بيماريهاى روحى – فكرى را به دنبال خواهند داشت.
4. شرائط دخيل در عرفان اسلامى كه راه هرگونه خرافه گرايى را مىبندد
1-4. تربيت عقلى: از جمله شرائط عرفان حقيقى و سير و سلوك راستين اين است كه سالك به رشد فكرى و علمى برسد و در آستان عرفان تربيت عقلى شود، تا به انديشيدن و خردورزى در همه عرصههاى معنىگرايى بپردازد و »عقل معيار« را كه جهت درونى خدا و رسول باطن الهى است، به كار گيرد و هم خود و هم مدعيات ديگران را در ترازوى عقل و خرد وزن نمايد.
2-4: عقل اجتهادى – انتقادى: تربيت عقلى در عرفان ناب اسلامى زمينهايى براى رسيدن انسان به عقل اجتهادى – انتقادى و تفكر انتقادى است. او با رشد عقلانيت در خويشتن همه اقوال و انظار را در عرفان نظرى و ادعاهاى كشف و كرامات را در عرفان عملى مىشنود و با عقل رعايت و درايت، به سنجش و ارزيابى آنها مىپردازد، تا از حيث معرفت شناختى و ارزش شناختى بررسى كند و عيار آراء و ادعاها را بشناسد و تكليف خود را با آنها روشن كند. پس در عرفان اسلامى، سالك تسليم محض نيست، پيرو و مقلد صرف نيست، حتى در مريدى از مرادش نيز، ابتدا براساس معيارهاى مربوطه به گزينش استاد سلوكى و پير راه و شيخ طريق خويش مىپردازد و سپس پيروى مىنمايد. پس ديده انتقادى و ديدِ اجتهادى دارد و مىخواهد به استقلال در شخصيت عرفانى و استدلال در شاكله سلوكى برسد و صاحب خرد ناب و عقل ناب شود.
3-4: در عرفان اسلامى، شفاف سازى جريانهاى معنوى و واردات قلبى و بارقهها و تجربيات عرفانى، يك ضرورت براى اهل آن و مستعدانش است، تا دستِ نامحرمان و نااهلان به آنها نرسد و تجربيات سلوكى – عرفانى خود زمينه ساز آسيب پذيري هايى در عرفان نشود. اينكه زبان رمز و اشارت را عارفان گزينش كردند و عرفان را از دستبرد نااهلان و نامحرمان محفوظ مىدارند، رازش در همين نكته ظريف است، لكن در عصر ما به دليلهاى مختلف، عرفان پرده نشين، شاهد بازارى شده و در كوچه و بازار ست به دست مىگردد و از وجود حقايق عرفانى اباطيل ساخته و از صادقهاى سلوكى، كاذبهاى سلوكى مىسازند و در همين رابطه است كه ارائه شاخص و تعيين معيار يك ضرورت است، تا مثلاً »خوابهاى صادق« و كشف و شهودهاى در عالم رؤيا دستمايه هركس و ناكس نشود و خوابگرايى حجت نشده و دامى براى صيد جاهلان و نورسيدگان وادى معرفت و معنويت نشود. پس خواب بايد تعبير و تأويل شود، اگر صادقه باشد و از راههاى علمى موجه حجيت آنها ثابت گردد و اگر حديث نفس، اضغاث احلام يا ادعاهاى كاذب نيز هست، برملا گردد تا رَهزَن راه پويندگان حقيقت و جويندگان معرفت و تشنگان معنويت نشود. بنابراين، هم مدعيان بايسته است به شفافسازى پرداخته و هم گويندگان لازم است شفافسازى نمايند و هم شنوندگان و خوانندگان شايسته است با منطق عقل و خرد واقعيتگرايى و حق محورى به مدعيات اين و آن رسيدگى نمايند.
4-4: شناخت اوصاف و ويژگيهاى عارفان: يكى از راهها و شرائط مبارزه با خرافات در حوزه عرفان، شناختِ عارفان و ويژگيهاى آنان است و منبع شناخت، آموزه ها و معارف قرآن و عترت(ع) و بازشناخت عارفان راستين است كه در پرتو شناخت آنان و بازشناختشان، عارفان بدلى و عرفان دروغين را بهتر مىشناسيم و خرافه هاى فرقه هاى دروغين، جريانهاى جديد شبه عرفانى، عرفانهاى كاذب و بدلى را نيز شناخته و از ريشه دار شدن آنها در ذهن و ضمير جوانان و جامعه جلوگيرى مىكنيم. پس به قرآن و نهج البلاغه، احاديث و روايات اسلامى در اين خصوص مراجعه مىكنيم.
5. زمينه هاى »خرافه زايى« در عرفان اسلامى:
مقوله هاى عرفانى، بخصوص »عرفان عملى« و »تجربيات عرفانى« به گونه ايى است كه زمينهساز رويش خرافه ها خواهد شد و اگر عارفان در تعبير تجربه هاى عرفانى و شرح و بسط كشفهاى صورى و معنوى و اقسام متعدد و متنوع آن معيارهاى كاربردى و شاخصهاى دقيق را ارائه دهند، از حيث معرفتشناسى عرفانى و ارزشگذاريهاى تجربى سلوكى – عرفانى، ضريب خطا و سوء استفادهها و سوء فهمها به حداقل ممكن مىرسد، لكن در ميان عارفان و ناقلان عارفانهها و كشف و كرامات آنان، مشكلات و اشكالهايى وجود دارد كه البته در دوره جديد اين زمينه سازيها بيشتر شده است و ما فهرستوار زمينه هاى نظرى و عملى »خرافهزايى« را برمىشماريم:
5. 1: تسامح و تساهل: يكى از زمينهسازان روحيه عارفان در نقل عارفانهها و كرامتهاى آنها تسامح و تساهل است. عارفان، به دليل اينكه وجود مكاشفهها و كرامتها را در حين سير و سلوك و وصول و پس از آن امرى واقعيتپذير مىدانند و به همه چيز، با ديده مثبت يا مثبتانديشانه مىنگرند، مىبينيم كه به نقل كرامتها و خوارق عادات آنها مىپردازند. آنگاه كه به تذكرة الاولياء شيخ عطار و كتب تراجم و مناقب صوفيان و عارفان مىنگريم چنين برخورد تسامحآميزى را مىبينيم كه چگونه روايتهاى عارفان از حالات و روحيات خويش و وقايع، سوانح، لوامع، طوالع، معاينه، مكاشفه و مشاهده را مىپذيرند و برخورد انتقادى – اجتهادى و نقد و تحليل و ارزيابيهاى آنها، يا وجود ندارد يا بسيار بسيار اندك است و اين نوع برخوردها خود زمينه خرافهها در عرصههاى مختلف سلوكى – عرفانى را فراهمسازى مىكند.
5. 2: سنخ كشف و كرامات: عرفان مقتضيات »درون ذات« از حيث سنخ كشف و كرامتها را دارد كه كار را از حيث ورود خرافه ها، ادعاهاى دروغين، توهم كشف و تخيل شهود مشكل مىكند و مدعيان كاذب و عارف نمايان و صوفى نمايان نيز زمينه فريبكارى و به دام انداختن ديگران را پيدا مىكنند. از سوى ديگر صدور برخى خوارق عادت كه با »رياضت نفس« نيز ممكن است و تا يك سقف و سطحى، از خواص تكوينى نفس رياضت داده شده نيز هست كه الهى و الحادى نيز ندارد و چون آينه كه جلا داده شده و صيقل يابد، نفس نيز مىتواند پارهاى امور عجيب و غريب را از خود نشان دهد و حتى برخى با فن و حرفهگرايى، دست يازيدن به برخى علوم غريبه از سحر، جادو، طلسمات و… نيز كارهايى انجام دهند كه براى ديگران شگفت انگيز باشد و از اين طريق با ادعاهاى خاص و ارتباط با جن، نيز خبر از امور پنهانى داده و با تردستيها و شعبده بازيها كارهايى را انجام دهند و »عوام الناس« را كه گاهى از گروههاى مختلف شيعى و سنى و حتى درس خوانده نيز هستند، فريب دهند. يعنى نسبت به امور ماورايى از زمره عوام به شمار مىروند و از خبرگان اين امور نيز پرسش نمىكنند؛ لذا در جهان جديد و مدعى تمدن و تجدد و پيشرفتهاى شگرف و شگفت گرايش به خرافات، طالع بينى، كفبينى، جنگيرى و… از فراوانى خاصى برخوردار است و اين نيست مگر اينكه معيارهاى تمييز و جداسازى حقيقت از باطل، واقعيتها از وهمها، روشن نشده است و بين كرامتها از سنخ عرفان و سير و سلوك و رياضتهاى نفسانى براى امور معنوى، با كرامتهاى از سنخ رياضت نفس براى نفس فرق قائل نيستند.
بين سحر، جادو، طلسمات، جنگيرى، فالگيرى، كفبينى و… با كشف و شهودهاى ناب، كه از رهگذر طهارت درون و نَزاهت جان و نزاكت روح و تعالى و توسعه وجودى حاصل مىشود نيز تمييز نمىدهند؛ چنانكه بين تجربه هاى عرفانى – باطنى با آنچه از طريق مواد تخديرى، مشروبات الكى و… پيش مىآيد، جدا نكردهاند. بين آنچه در حالت كُما و انقطاع موقت روح از بدن، با آنچه در مرگ اختيارى پيش مىآيد و خلع روح از بدن حاصل مىشود، فرق نمىگذارند و… به هرحال سنخ كشف و كرامت، بخصوص آنچه در رؤياها رخ مىدهد به گونه ايى است كه زمينه ساز ورود خرافه ها و انحرافهايى در ساحَتِ عرفان اصيل خواهد بود و لذا عارفان راستين و خواص اهل سلوك مسؤوليت بزرگى در اين خصوص به عهده دارند و… .
5. 3: شيوه تذكرهنويسى و تراجم: يكى از زمينهسازهاى خرافهها و سوءاستفاده در عرصه عرفان و سلوك همانا شيوهايى است كه در نوشتن حالتهاى عرفانى و كشف و كرامتهاى آنها رايج بوده است كه يكى از آسيبهاى جدى اين عرصه است؛ زيرا كتابها با روش علمى، نظاممند و با ارائه مبانى و مبادى سير و سلوك، منابع نيل به مقامات معنوى، يا نوشته نمىشوند و يا چنان اندك و كمشمارند كه به محاق رفته و اساساً ديده نمىشوند. با فرض اينكه همه آنچه از حالتها و كرامتهاى صوفيان و عارفان نوشته شده است، درست و صادق باشد، به سؤال چرا و چگونه اين مقامهاى بلند معنوى، در مَثل رسيدن به چشم برزخى، طى الارض، طى السّماء، مستجاب الدعوه شدن، اخبار از مغيبات و… حاصل شده است و با چه سازوكارى و كاركردى به چنين منزلتى رسيدهاند، پاسخ داده نمىشود. يا عارفان را با چنين كرامتهايى شناساندن، خود تحقير عرفان و عارفان است؛ زيرا كرامت اصلى عارفان، بندگى خدا خلوص، تواضع، آسمانى بودن و روحانى شدن آنان است.
اينكه آنان مظهر ياد خدا، آرامش و عبرت و بصيرت هستند، يا در دنياى تجمل و تجدد، زمينيان را به آسمان كشاندن و در عصر ماديتگرايى تجلىگاه معنويت حقيقى بودن، بسيار مهم است و وجود و حضور آنان خود تذكر و درس اخلاق و معنويت است و از همه مهمتر، چنانكه طرح شد، آنان از كجا به كجا رسيده و چگونه و با چه دستورالعملها و معرفت و عقلانيتى به چنين جايگاه برتر و منزلت رفيع دست يازيدند، بسيار مهمتر از نقل كشف و كرامتهاى آنهاست. علاوه اينكه پارهاى از دستورالعملها و ذكرها و اوراد آنان را بدون تبيين مبانى و اساس علمى، عقلانى – معرفتى ذكر كردن و بدون تقسيم به عام و خاص ، دشواريهايى را بىگمان در پى خواهد داشت. از اين روى، بر مشتاقان سير و سلوك بايسته است به بينش و دانش عرفانى دست يابند و تحت تعليم و تربيت علمى و عملى انسانهاى عالم عارف و راه رفته و كارآزموده قرار گيرند، تا خود يك خطر جدى و آفت بزرگى براى ساحت سلوك و عرصه عرفان نشوند.
بنابراين، در شيوه شناسى و روششناسى تذكره ها و مناقب و تراجم شايسته است تجديدنظر صورت گرفته و بزرگان اهل معرفت و آگاهان به رموز و اسرار عرفان راستين چنين فعاليتهايى را انجام دهند و… .
بله، شناخت عرفان ناب و عارفان راستين نقش بسيار مهمى در پيدا نشدن و دوام نياوردن خرافهها با رنگ عرفان و معنويت دارد و زمينههاى داستان سراييها، خواب گراييها، مريدپروريها و… نيز از بين مىرود. اگر عارفان به »معيارشناسى« و ارائه موازين كاربردى و شاخصهاى كاركردگرايانه از حيث معرفتىشناختى، روانشناختى، جامعه شناختى و… بپردازند، كمكم راه نفوذ خرافه ها را به ساحت عرفان مىبندند و هرگاه عرفان زلال و خالص شده و از ريشه هاى الهى برخوردار باشد و سالك هرچه تزكيه نفس و مراقبتهاى روحى – باطنىاش بهتر و بيشتر باشد، تمثّلات، رؤياها، كشف و شهودها و تجربياتاش نورانىتر، كاملتر و رقيقتر و دقيقتر خواهد شد و اگر در عرفان اسلامى به آموزههاى وَحيانى مراجعه كنيم و سيره معنوى – عرفانى پيامبر اكرم(ص) و عترت طاهرهاش(ع) را به طور دقيق ارزيابى و شناسايى كنيم و به سيره عرفانى شاگردان مكتب وحى نيز برگرديم، خواهيم يافت كه هرگز گرفتار خبط و خطاهاى وَهمگرايانه و خوابگرايى نشدهاند و حتى شمارى از آنان متشابهات سلوكى – شهودى نيز ندارند، تا چه رسد به »شطحيات« كه در قاموس عرفان كاملان و پختگان اين صراط سوّى الهى خود نقص سلوكى به شمار مىرود.
پس بيابيم كه آنان تنها به بندگى خداو لذت و حلاوت عبوديت الهى و نظر به »وجه اللّه« مىانديشند و غرق درياى نور الهى و بحر معرفت و فناء بودند و هرگز اسم و رسم براى خود قائل نبودند و هرگز دنبال كشف و كرامتها و خوارق عادات نبودند. آنان عرفان را نيز براى عرفان نمىخواستند، بلكه عارف و عرفان، كمكم از ميدان سير و سلوك آنان رخت بربسته و تنها »معروف« مىماند و عالم فانى و باقى را فداى شاهد و ساقى مىكردند و به يك جلوه حق و كرشمه دوست و گوشه چشم او ماسواى الهى را پشت سرانداختند و غريق درياى وحدت او شدند.
حال، حال اين انسانهاى از خودرهيده و به خدا رسيده كجا و كسانى كه به دنبال اخبار غيبى و خوارق عاداتاند كجا؟ تجربه ديدار دوست كجا و هجران و دورى از محبوب كجا؟ البته ناگفته نماند در طول تاريخ تصوف و عرفان و سير تطور و توسعه آن، هماره بزرگانى از اهل حكمت و عرفان، فقه و اجتهاد و سير و سلوك به نقد مبانى نظرى عرفان، اصول، مسائل، رهآوردهاى عرفانى و افراط و تفريطهايى كه وارد عرصه عرفان عملى و تصوف شده است، پرداخته و كتابها نوشته اند، بويژه نقد فرقه هاى صوفيانه و جريانهاى عرفانى – معنوى كه بيشتر در ساحت پژوهشهاى علمى محدود شده است و كمتر در اختيار عموم جامعه قرار گرفت. حال اگر همان كتابها از جمله »كسر اصنام الجاهليه« ملاصدراى شيرازى كه به نقد تصوف دروغين و عارفنمايان و دكانداران صوفى پرداخته بازنويسى و نرمنويسى شده و در اختيار نسل جوان قرار گيرد و حتى نقدهايى بر تذكرهنويسيهاى جديد كه به شكل غيرمنطقى و تنها براساس موجهاى عرفانى و معنىگرايانه نوشته مىشود و روانه بازار نشر مىگردد و در اختيار عوام و خواص نهاده مىشود، انجام گيرد و يك آسيبشناسى علمى – كاربردى صورت گرفته و مديريت علمى – انتشاراتى شود، تا فرصتهاى معنوى تبديل به تهديدهاى عرصه معنى گرايانه نشود و بر كتابهايى كه درخصوص معنويتهاى نوپديد و عرفانهاى نوظهور ترجمه شده و عرضه مىگردد، نقدهاى ايجابى – سلبى جامع و كامل، عالمانه و با ادبيات نوآمد و جاذب نيز نوشته شود، تا آسيبپذيرى جامعه، بويژه جوانان را از اين رهگذر نيز به پايينترين حد ممكن رسد و از سوى ديگر با عرضه عرفان ناب، پويا، كارآمد و اثرگذار به نياز روحى و تشنگى معنوى اين نسل نيز پاسخ درخور و شايسته داده شود، بىگمان، شاهد گسترش روزافزون خرافه ها نخواهيم بود. به هرحال ما در عرصه جلوگيرى از انحرافها، تحريفها، التقاط انديشيها، و خرافهگراييها نياز به چند كار اساسى داريم كه پارهاى از آنها عبارتاند از:
1. آسيبشناسى نظرى – عملى عرفان اسلامى.
2. آسيبشناسى نظرى – عملى جنبشها و جريانهاى عرفانى – معنوى نوپديد.
3. آسيبشناسى نظرى – عملى نوشتارى كه درخصوص عارفان، سالكان و ارباب معرفت و معنويت نوشته مىشود.
4. تدوين كتابهاى عرفانى برگرفته از كتاب و سنت و ارائه آن در قالبهاى گوناگون ادبى، رمان، سينمايى و هنرهاى تجسمى و… .
5. ساختن مستندهاى معنوى – عرفانى و ارائه آن از طريق صدا و سيما.
6. شناساندن انتقادى (ايجابى، سلبى، تطبيقى) عرفانهاى نوظهور و فرقههاى معنويتگراى جديد.
7. تشكيل حلقه هاى معرفت و معنويت در گروههاى مختلف سنى و صنفى با هدف آگاهىبخشى و تأمين نيازهاى سلوكى – روحى جامعه، بويژه جوانان.
8. معرفى عارفان راستين و ديدار با اصحاب سلوك حقيقى و شنيدن نصايح و مواعظ اخلاقى – عرفانى آنان و آراء عرفانى آن راه رفتگان وادى حقيقت كه تأثير شگرفى داشته و از صدها كتاب و فيلم كارسازتر است.
9. برخورد سلبى با مدعيان دروغين عرفان و معنويت و فرقه ها و جريانهاى انحرافى با زمينه سازيهاى فرهنگى و شناساندن چهره هاى كسانى كه از عرفان، استفاده ابزارى كرده و به نام معنويت و سير و سلوك دنبال مقاصد شوم ثروتگرايى، شهوت پرستى و قدرتطلبى خويش هستند.
10. ارائه كتابشناسى توصيفى – تحليلى و بلكه تطبيقى عرفان و معنويت مىتواند نقش ايجابى سودمندى در پيشگيرى از انحرافها و خرافهها داشته باشد.
11. پديدآوردن موجهاى جديد معرفتى – معنويتى و جريانسازي هاى عرفانى كه با نيازها و زمان جديد سازگارى داشته باشد و كانون جذب و جلب گروههاى مختلف اجتماعى قرار گيرد تا در برابر تهاجم و شبيخون و بلكه ناتوى فرهنگى دشمن مصونيت بخش باشد و از نظر عقلانى – علمى تفسير و توجيه پذير باشد و از هرگونه خواب و خرافه گرايى و خلوت و خلسه هاى مخدّر و ويرانگر نيز منزّه باشد.
12. شناساندن سيره و منطق عملى پيامبر اعظم(ص) و ائمه(ع) و فاطمه زهرا(س) و شاگردان مكتب نبوى، علوى و فاطمى درخصوص عرفان و معنويت و نشان دادن كاركردهاى چنين معنويت و عرفانى در طول تاريخ و حتى فرهنگ و تمدنسازيها و ايجاد انقلابهاى فرهنگى – علمى و اصلاحگريهاى اجتماعى توسط عارفان مبارزه جو و حماسه سازان عارف تا عرفان انزواگرايانه و معنويتهاى خنثى و تخديرى كه در حقيقت، عرفان و معنى گرايى نيستند، نقد عملى و پديدارشناختى و كاركردى شوند.
نتيجه گيرى
خرافه ريشه در عقل و علم و واقعيت نداشته، بلكه در ويران هاى جهل علمى و جهالت عملى و زمينه هاى روحى – اجتماعى منفى رشد مىكند كه درخصوص عرفان و معنىگرايى چون اصل عرفان و تعالىجويى و دستيابى به قدرتهاى ماورايى و انرژيهاى آسمانى ريشه در فطرت انسان دارد و تسامح و تساهلهاى علمى – عملى نيز از گذشته تاكنون در اين ساحت بوده است، زمينه هاى بروز و ظهور خرافه و پندارگرايى بيشتر است. افزون بر اين، جريانهايى چون: مريد پرورى، سودجويي هاى سياسى – اقتصادى، شهرت طلبيهاى اجتماعى و شهوت پرستيها نيز از سوى شمارى، هماره وجود دارد از عرفان استفاده ابزارى نموده و به سوءاستفاده از معنويت گرايى نسل جوان جامعه و چالشهاى اجتماعى و سرخوردگيهايى كه در اثر تضادهاى گوناگون به وجود مىآيد، مىپردازند.
بنابراين در جريان خرافه ستيزى تا مرز خرافه زدايى بايسته است به خرافه شناسى در عرصه عرفانهاى دينى و آيينى اعم از الهى و بشرى پرداخته شود و با خشكاندن ريشه ها، زمينه هاى خرافه زدايى به »دفع« خطر خرافه گرايى پرداخت و اگر با وجود چنين اقدامى باز هم خرافات رخنه كردند به »رفع« خرافه ها پرداخته شود.
از سوى ديگر در نوشتار حاضر از منظر ايجابى – اثباتى با نگاه احياگرانه كه همان »مقام دفع« است؛ جريان خرافه گرايى و ريشه ها و زمينه هاى آن اهتمام ورزيده شد و فهرستى از خرافه ها در بسترها و سپس ريشه ها و زمينه هاى خرافه ها در عرفانهاى سنتى و مدرن ارائه شده است. بهترين راه نيز شناخت درست و دقيق عرفان و عارفان و بالا بردن سطح معرفت و عقلانيت جامعه، بويژه نسل جوان و تربيت عقلانى و ارائه ديدگاه اجتهادى – انتقادى است تا راه رشد و رواج خرافات علمى و عملى مسدود گردد. البته در طول چنين جريان سازيهاى معرفتى – عقلى بالا بردن روحيه دينى – ارزشى و معنويت خواهى راستين و پرورش روحى جامعه و تربيت عرفانى – معنوى است؛ يعنى تربيت عقلانى به اضافه تربيت عرفانى – معنوى كه با تزكيه عقل و تزكيه نفس ممكن و ميسور خواهد شد. به اميد تعالى عقلى و تكامل معنوى در پرتو آموزه هاى وَحيانى و معارف قرآنى – اهلبيتى(ع).
نویسنده: محمد جواد رودگر
___________________________________
پى نوشت:
1. سوره حجر، آيه 29.
2. سوره انشقاق، آيه 6.
3. سوره كهف، آيه 110.
نشریه حوزه، شماره 153