خانه » همه » مذهبی » زبان فارسی از آشوب تا سامان

زبان فارسی از آشوب تا سامان

 اين زبان، شاخه‌ای از زبان‌های ايرانی است كه خود به شاخه‌ی بزرگ تر گروه زبان های هندو – ايرانی می پيوندد و در كليد واژه‌های زبان شناختی، از آن به نام “فارسی نو” ياد می ‌شود (در برابر فارسی باستان / كهن، زبان روزگارِ هخامنشيان كه نوشته‌های اندك شماری به خط ميخی از آن بر جا مانده است و فارسی ميانه، زبان روزگار پارتيان/ اشكانيان که شمار بيش تری سنگ نوشته و كتاب به دبيره (خط) پهلوی ازآن در دست داريم).
اين زبان در زمان ساسانيان، همچون گويشی از زبان رايج روزگار (یعنی زبان پهلوی) و با تاثيرپذيری از ديگر زبان‌های كهن ايرانی شكل گرفت (١) و به تدريج نيرومند شد و در دوران پس از اسلام، با از رواج افتادن زبان پهلوی، به صورت زبان مشترك رايج درايران و سرتاسر سرزمين‌ها و تيره‌های ايرانی (فراگير افغانستان و فراز رود يا آسيای ميانه‌ی كنونی و بخش‌هايی از پاكستان و هندوستان كنونی) درآمد و تا دو سده تنها زبان گفتاری باقی ماند و اگر هم چيزی بدان نوشته شده بوده باشد، به دست ما نرسيده است. (٢)
باليدن و گسترش و كمال يابی زبان فارسی از سده‌ی سوم هجری و بر اثر به فرمانروايی رسيدن دودمان‌های ايرانی تبار در گوشه و كنار ايران زمين، به ويژه در‌خراسان و سيستان و ری، و كاهش نسبی قدرت و نفوذ گماشتگان دستگاه خلافت بغداد، شتاب بيش تری گرفت و با نگارش و نشر رسا له‌ها و كتاب‌ها و ديوان‌های زياد، در برابر زبان عربی (كه از سوی ايران گشايان عرب و دست نشاندگان آنان به عنوان زبان رسمی درباری وديوانی به ايرانيان تحميل شده بود) قد برافراشت و به زودی عرصه‌ی انديشه و ادب و هنر و فرهنگ را از آن زبان بيگانه باز پس گرفت.
با پديدارشدن شماری شاعران شاهنامه سرا و در نقطه‌ی اوج آن‌ها، حكيم ابوالقاسم فردوسی توسی و سرايش شاهنامه‌ی بزرگ او – كه نقطه‌ی عطفی بود در تاريخ زبان و فرهنگ ما – زبان فارسی به تمام معنی، زبان گفتار و نوشتار همه‌ی ايرانيان و ايرانی تباران و ايرانی فرهنگان شد و تمام تلاش‌هاي نهاد خلافت و كارگزاران ايرانی نمای آن برای بازگردانيدن آب رفته به جوی و رسمي و پايدار نگاه داشتن زبان عربی به جايی نرسيد و ايرانيان – بر خلاف بيش تر سرزمين‌ها و كشورهای تسخيرشده ازسوی تازيان – همچنان ايرانی و فارسی زبان باقی ماندند، يعنی درواقع، فارسی زبان ماندند تا ايرانی بمانند. آن “تخم سخن” كه دهقان فرزانه‌ی توس پراگند، بارور شد و در درازنای هزاره‌ی گذشته، گلزاری پرشكوه و باغی انبوه از دستاوردهاي فرهنگی فارسی زبانان، در گستره‌ی بزرگی، از دره‌ی سند در خاور تا ميان رودان و آسيای كهين در باختر و از خليج فارس در جنوب تا مرزهای روسيه در شمال، پديد آمد.
از ميان همه‌ی قوم‌های كهنی كه در نخستين موج‌های جهان گشایی تازيان نو مسلمان در سده‌های يكم و دوم هجری، به هر روی به جرگه‌ی پيروان اسلام در آمدند، ايرانيان درنگاهبانی از زبان و فرهنگ و كيستی قومی خويش، يگانه بودند. ديگر قوم‌های ساكن درمنطقه‌ای گسترده از ميان رودان تا دره‌ی نيل و بقيه‌ی سرزمين‌های شمال آفريقا، با همه‌ی پيشينه‌ی فرهنگ‌ها و تمدن‌های ديرينه‌ی خود، زبان عربی را همراه با دين اسلام پذيرفتند يا از سر ناگزيري بدان گردن نهادند و امروزه از آن ها به منزله‌ی “كشورهای عربی!” و “جهان ‌عرب!” ياد می شود و بسياری از آنان درعربی مآبی كاسه‌ی گرم‌تر از آش شده‌اند و بيش تر از عرب‌های اصلی ساكن نجد حجاز، سنگ عرب بودن خود را بر سينه می زنند!
زنده ياد مُحی الدّين عالم پور روزنامه نگار تاجيك، در سفری به مصر، هنگام ديدار با يكی از استادان ايران شناس آن كشور، از وی پرسيده بود:
“چه شد كه شما مصريان با آن پيشينه‌ی هزاران ساله‌ی تمدن و فرهنگتان زبان عربی را پذيرفتيد و عرب شديد و حتا نام صَوتُ الْعَرَب مِنَ القاهِرَه را براي راديو كشورتان برگزيده ايد ؟” استاد آگاه و هوشمند مصری، در پاسخ به عالم پور گفته بود:
“ما عرب شديم، بدين علت كه فردوسی و شاهنامه نداشتيم!”
نكته‌ای كه آن استاد مصری بر آن تاكيد ورزيده بوده، بنيادی و بسيار پر اهميت است و نقش كليدی و سازنده‌ی فردوسی و ديگر انديشه ورزان و فرزانگان تاريخ ما را در پايدار نگاه داشتن زبان و ادب و فرهنگ و درنتيجه، منش و كيستی ايرانی، به خوبی نشان می دهد.
 
 زبان فارسی در پويشی هزار ساله
زبان فارسی دری از روزگار كودكی و خامی ‌اش در يك هزار و چهار صد سال پيش از اين تا به امروز (كه نسبت بدان روزگار، زبانی رشيد و پخته و برومند شده)، در فرآيند رويش و بالش و كمال‌يابی ‌اش، مرحله‌های گوناگون و پيچ وخم‌ها و اُفت وخيزهای بسياری را از سر گذرانده و در واقع، تابعی از مجموع تاريخ پر تنش اجتماعي و سياسی ميهن ما بوده است.
از ساختارها و شيوه و شگردهاي زبان گفتاری مردم فارسی زبان در گوشه و كنار سرزمين‌های پهناور‌ زيستگاه آنان در دوره‌های گوناگون اين هزاره آگاهی چندانی نداريم (٣)، اما در دست بودن بخشی از مُرده ريگ شاعران و نويسندگان فارسی زبان، اين امكان را به ما مي‌دهد كه چندی و چونی آن‌ها را بررسيم و تصوير به نسبت روشنی از فرآيند ديگرديسی اين زبان از آغاز تا امروز و تاثيرگذاری سازه‌های گوناگون در ساخت و بافت آن به دست آوريم و با برخورداری از چنان پشتوانه‌ای، شيوه‌ی برخورد با گُفتمان زبان دراين روزگار را – كه از هر زماني پيچيده‌ تر است – طرح بريزيم.(٤)
دريك جمع بندي و نتيجه گيری كلی در‌ حد گفتاری كوتاه، می ‌توان گفت كه زبان فارسی فاصله‌ی هزارساله را سامانمند و آسان نپيموده، بلكه در روند تکامل تاريخی خود، دچار آشوب‌ها و آسيب‌هاي فراوان شده است. دراين راه نوردی دراز و دشوار، پويندگانی همچون رودكی، بلعمی، فردوسی، بيهقی، بيرونی، ابوعلي سينا، خيام، نظامی، مولوی، سعدی، حافظ و ديگران بوده‌اند كه با ژرفا كاوی درگنجينه‌ی زبان و فرهنگ و ادب نياگان و رويكرد به بايستگي‌های زمانه‌شان، كوشيده‌اند تا كولبار خود را از ميراث پيشينيان و آفرينش خويش هر چه سرشارتر سازند و به پسينيان بسپارند و در راه كمال بخشی به زبان ارجمند فارسی و فرهنگ والای مادران و پدران، چراغ رهنمون آيندگان باشند.(۵) آنان اگرچه در روزگار جهان شمولی زبان عربی و گرمی بازارعربی مآبی فاضل نمايان می‌زيسته و بخشی از اثرهای خود را ناگزير بدان زبان نوشته‌اند، در هنگام فارسی نويسی، بنياد و ساختار زبان خويش را پاس داشته و به وارونه‌ی رفتار زبانی برخي از هم روزگاران ديرآمده‌ی ما، هرگزعربی دانی را وسيله‌ی فاضل‌نمايی و فخرفروشی قرارنداده و پهنه‌ی زبان فارسي را تاختگاه عربی مآبی و چيستان نويسی و ملقمه‌ی “عربيفارسي” عرضه داشتن، نكرده‌اند.
اما كسان ديگری به پيروی از خواست‌های فرومايه‌شان و در پايگاه كارگزاری و گماشتگی فرمانروايان بيگانه يا بيگانه سرشتان خودی ‌نما، ارج نياگان را ناديده گرفته و نوشته‌هايی چون تاريخ وَصّاف، ظفرنامه‌ی تيموری، دُرّه‌ی نادره و جز آن را از خود بر جای گذاشته‌اند كه لكه‌های سياهی در كارنامه‌ی تاريخی زبان فارسی به شمار می ‌آيند. اين گروه از قلم به دستان (و – در واقع – قلم به مُزدان) با شيوه‌های نگارش غيرطبيعی و پر تكلف و پيچيده‌ی خود، به تدريج زبان شاداب و شكوفا و پويای فارسی سده‌هاي سوم تا هفتم هجری را از فرآيند تكامل طبيعی و رشد سالم خود دوركردند و زبانی ايستا وعليل و پژمرده را جای گزين آن گردانيدند و ميراث شوم آنان از نسلی به نسلی و از قرنی به قرنی انتقال يافت تا به آستانه‌ی عصركنونی رسيد و درپشت دروازه‌های تاريخ عصر جديد ايران، با شگفتی زدگی و پرسش بزرگ انديشه ورزان و نوجويان روزگار رو به رو شد.
هرگاه زبان فارسی يا – به تر بگوييم – آن چه تا پيش از آغاز جنبش نوجویی دو سده‌ی اخير به نام “زبان فارسی” شهرت داشت، به همان نژندی بيمارگونه و نابهنجار، به زندگانی بی رمق خود ادامه مي‌داد، هرگز از پس انجام خويشكاری ‌های امروزينش برنمی ‌آمد و بی‌گمان در برابر نيازهای فزاينده‌ی كنونی و فراگيری زبان‌های جهان شمول و نيرومند كنونی رنگ می باخت و زوال می پذيرفت.
اما از آن جا كه زبان هر ملت با ديگر نهادهای زندگی اجتماعی و سياسی ‌اش پيوندی انداموار دارد، همه‌ی جنب و جوش‌های نوجويان و رهايی خواهان و دوستداران پيشرفت و پويایی جامعه، در زبان آنان نيز باز می ‌آيد و انگيزه‌ی ديگرديسی و نوگرديدن آن می ‌شود، ما درجامعه‌ی ايران و در ميان همه‌ی فارسی زبانان نيز در دو سده‌ی پشت سر، شاهد پديداری و پيشرفت گام به گام چنين فرآيندی بوده و ديده‌ايم كه زبان عليلِ ميرزا بنويس های درباری و ديوانی و سنگواره های دخمه های خاموش تاريخ، به زبان زنده و پرخون و پويای شعر و داستان و نمايش نامه و زبان روشن و استوار و رهنمون دانش و پژوهش امروز ديگرگون شده و كاركردهای بسيار گسترده‌تر و متفاوت با گذشته يافته است و تازه در آغاز راهيم.
 
گرايش آرمان خواهانه (ایده آلیستی) به ايران باستان و سَرِه نويسي
در برابر ايستایی و پوسيدگی نهادهای گوناگون اجتماعی و سياسی و فرهنگی درجامعه‌ی ايران كه بيمارگونگی زبان آشوب زده‌ی فارسی برآيند آشكار آن بود، از نيمه‌ی دوره‌ی قاجار، كسانی به جست و جوی راه رهايی بر آمدند و برای روشنگری و تلاش به منظور باز يافتن كيستی از دست رفته و ساختن جامعه‌ای نو، درعرصه‌های گوناگون به تكاپو  پرداختند.
درحوزه‌ی زبان، اين كوشش و كُش با الهام گيری از پاره‌ای آگاهی ‌ها درباره‌ی نوسازی اجتماعی و فرهنگی در سرزمين‌های غربی از عصر نوزايش (رنسانس) بدين سو، از يك طرف و تاثيرپذيری از گرايش آرمانی به ايران باستان از طرف ديگر، آغاز شد. گويی گره روانی ناشی از شكست خوردگی و خوارمايه شدگی در برابر تازش تازيان به ايران ساسانی، پس از بيش از يك هزاره، جان و روان پريشان اين آرمان خواهان را در تنگنا و فشار گذاشته بود و آرمانشهر و آرامشگاه خيالی خود را در‌آن سوی رويداد قادسيه می جستند.
پويندگان اين راه، بی آن كه تحليل و دريافتی ژرف و فراگير از انگيزه‌های واپس ماندگی جامعه‌ی ايران و تيره روزی ايرانيان داشته باشند، همه‌ی كاسه و كوزه‌ها را بر سر نابهنجاری ‌های زبان می ‌شكستند و گمان می ‌بردند كه با پالودن زبان فارسي از وامواژه‌هاي عربی، يكباره درهای زندگانی نو و بهروزی و كامروایی به روی ايرانيان گشوده خواهد شد و ايران خواب زده و واپس مانده از كاروان پيشرفت و تمدن، يك شبه به جرگه ی كشورهای پيشرو جهان درخواهدآمد!
يكي از پرشورترين گرايندگان نخستين به اين رفتار و شيوه‌ی نگرش، شاهزاده جلال الدّين ميرزا، مشهور به پور خاقان، پنجاه و پنجمين پسر فتخ علي شاه (١٢٤٣- ١٢٨٩ ه. ق.) بود. وی كه در انجمن فراموش خانه با كسانی همچون ميرزا ملكم خان هم نشينی و هم سویی فكری داشت، بعدها با ميرزا فتحعلي آخوندزاده – كه از هواداران سرسخت عربی زدايی از زبان فارسي و تغيير خط بود — نامه نگاری و داد و ستد فكری برقراركرد. او كتابی در زمينه‌ی تاريخ ايران و – در واقع – در بيان آرمان ايران دوستانه‌ی خود به نگارش درآورد و آن را – به پيروی از فردوسي (در ناميدن خاستگاه و پشتوانه‌ شاهنامه) – نامه‌ی خسروان ناميد.(٦)
نویسنده در ديباچه‌ی كتاب، خواست و هدف خود را به روشنی بازگفته است:
“… روزی در انديشه افتادم كه از چيست كه ما ايرانيان زبان نياگان خويش را فراموش كرده ايم و با اين كه پارسيان درنامه سرايی وچكامه گويی به گيتی فسانه‌اند، نامه‌ای در دست نداريم كه به پارسی نگاشته شده باشد. اندكي بر نابودی زبان ايرانيان دريغ خوردم و پس از آن خواستم آغازنامه‌ی پارسي كنم. سزاوارتر از داستان پادشاهان پارس نيافتم. از اين رو كوشيدم كه سخنان روان به گوش آشنا نگارش رود تا بر خوانندگان دشوار نباشد.” (٧)
زبان نامه‌ی خسروان – چنان كه از همين نمونه‌ی كوتاه پيداست – زبانی است شسته رفته و روان و خالی از واژگان عربی و در تقابل كامل با زبان ديوانی و رسمی و نوشته‌های ادبی و تاريخی زمان نويسنده. می توان كار شاهزاده‌ی قاجار را نخستين گام بلند در راه ساده كردن زبان فارسي و رهايي بخشيدن آن از بختك عربي مآبی و پيچيده نويسی چندين سده‌ی پشت سر نويسنده و سرآغازی بر كاربرد زبانی آزادتر و طبيعی تر در دوره‌های پس از او دانست. کاری که پورِ خاقان با نوشتن نا‌مه‌ی خسروان آغازکرد و با مرگ زودرس او در ٤٦ سالگي ناتمام ماند، از يادها نرفت و به سختی تأثيرگذار بود. کسان ديگری همچون ميرزا آقاخان کرماني و سپس دهخدا، جمال زاده، هدايت، نيما و ديگران، رهرو راه او شدند و با اوج گیری کوشش‌های رهايی ‌جويانه و آزادی خواهانه در دوره‌ی جنبش مشروطه خواهی و پس از آن و گسترش انديشه ی ملی گرايی و رويکرد به ريشه و بنياد، نوشنن به فارسی خالی از واژه‌های عربی و يا با کاربرد شمار هرچه کم تری از آن‌ها، به دستور کار نويسندگان نوجو در عرصه‌ی مبارزه‌ی ملی برای رسيدن به ناوابستگی و آزادی و برقراری نهادهای يک جامعه‌ی مدنی و دولت مردم سالار و پيشروِ امروزين تبديل شد.
اين فرآيند – به رغم کار شکني‌ها و ناسازگاری‌های دستگاه‌های اداری و رسمی – گسترش و رواج روزافزون يافت و در واپسين دهه‌های فرمانروایی قاجاريان و تا چتد دهه پس از آغاز پادشاهی پهلويان ادامه يافت و گاه کار به افراط کاری‌های نابهنجار و درغلتيدن از سوی ديگر بام نيز کشيد که پرداختن به جزء به جزءِ آن در حد گنجايش اين گفتار نيست. (٨)
جدا از انگيزه‌ی آرمان گرايی و بنيادجويی در کار نويسندگان ايرانی – که بدان اشاره رفت تاثيرپذيری شماری از آنان از کارهای يکي از گروه‌های پارسيان هند به نام فرقه‌ی آذرکيوان در قالب کتاب‌هايي چون دساتير، چار چمن شهرستان و دبستان المذاهب، به گرايش‌های آرمان خواهانه‌ی نخستين، شور و گرمی بيش تری بخشيد. دراين کتاب‌ها، به ويژه در دساتير، نوشته‌ی “ملا فيروز” پارسی هزاران واژه‌ی بی بنياد و ساختگی آمده بود و اين واژه ها – که بعدها به نام دساتيری شهرت يافتند (٩) – با دامن زدن به اين گمان که آن‌ها واژه‌های بنيادينِ گُم بوده ی زبان فارسی ‌اند! رويکرد گسترده‌ی رهايی جويان از چيرگی واژگان تازی تبار بر زبان فارسی را به خود فراخواندند و تا چندين دهه نيز رواج فراوان يافتند و حتا در پاره‌ای از فرهنگ‌های فارسی به ثبت رسيدند.(١٠)
رفتار و گرايش احساسی و شورمندانه و زياده روانه به پالايش زبان فارسی از واژگان بيگانه، به ويژه واژه‌های عربی، درچندين دهه‌ی اخير نيز به سبب رويدادهای اجتماعی و سياسی با اُفت و خيزها و پيچ و تاب‌هايی، ادامه يافته است. دراين مدت، چنين تمايلی اکنون نه تنها درکارهای کسان و گروه‌های ويژه‌ای به چشم مي‌خورد، بلکه تا اندازه‌ای به کارکرد پاره‌ای از نهادهای اداری و دانشگاهی و فرهنگی نيز راه يافته است و حتا “عربي مآبی” عامدانه‌ی برخی از زير ْمجموعه‌های حکمرانی نتوانسته است بازدارنده‌ی اين پويش باشد.
گذشته از کسانی چون احمد کسروی، ذبيح بهروز، دکتر محمد مقدم، دکتز صادق کيا و پيروان آنان – که به چيزي کم تر از زبان فارسی سره، پالوده از هرگونه وامواژه‌ی بيگانه خرسند نبودند و نيستند – کُنش‌های دوفرهنگستان دولتی دوره‌ی پهلويان – هرچند محافظه کارانه‌تر و ميانه روانه تر – کم و بيش درهمان راستا بود. کارکرد “فرهنگستان” کنونی و آن چه تا کنون نشرداده است، به دليل جو اجتماعي و سياسی اين دوران، با کارنامه ی دو پيشگام آن يکسان نيست.(١١) اما نه آن دوگانه و نه اين سومين، با همه واژه سازی ‌ها و برابرگُزينی‌هایشان توانسته‌اند برای رهایی زبان فارسی از آشوب سده‌های پسين و باز آوردن سرِ شوريده ی آن به سامان، چاره‌انديشی نهايی کنند.
 
زبان فارسی و تركيب واژگان آن
پژوهش در تاريخ زبان‌های جهان و از جمله زبان‌های ايرانی و نيز تجربه‌اندوزی‌های زبانی ايرانيان در دو سده‌ی اخير، مي‌تواند رهنمودهای روشنی برای رفتار امروزين ما با زبان فارسی فراديد ما بگذارد. زبان ما، مانند هر يک از زبان‌هاي زنده و پوياي جهان، درسراسر زندگی و کارکرد خود، درحال داد و ستد با ديگر زبان‌ها بوده است و هست و هر اندازه پيوندها و هم زيستی های ما با ديگر قوم‌ها بيش تر شود، اندازه‌ی بده بستان‌هاي زبانی ما نيز فراتر می‌رود. (١٢)
جدا از هم ريشگی زبان فارسی با خانواده‌ی زبان‌های هندو – اروپايی – که مايه‌ی همانندی‌های نسبی يا کامل در ميان بسياري از واژه‌های آن‌هاست – هزاران وامواژه نيز از اين گروه زبان‌ها و ديگر گروه‌های زبانی جهان، به گونه‌ی سر راست به زبان ما راه يافته و يا از فارسی به فهرست واژگان آن زبان‌ها پيوسته است.
درچهارده سده‌ی پشت سر، زبان فارسی به دليل چيرگی عرب‌ها بر ايران در دو سده ی آغاز گسترش دين اسلام و همگاتی شدن آن در ميهن ما و عربی زبان بودن قرآن و حديث و ستت و ديگر متن‌ها و نيايش نامه‌های مذهبی از يک سو و رواج و کاربرد عربي به منزله‌ی زبان دربار و ديوان و بازرگانی و سياست و دانش و ادب از سوی ديگر، بيش ترين تاثير را از اين زبان پذيرفته است و امروز درصد بسيار بالايی از واژگان جاافتاده‌ی رايج درفارسی (هم گفتاری و روزمره و هم نوشتاری و ادبی و فاخر) وامواژه‌های عربي تبار و يا ترکيب واژه‌های فارسی- عربی‌اند. (١٣)
سَرِه نويسان و زبان پاک گردان های روزگار ما برآنند که همه‌ی واژه‌های عربی شناخته شده (١٤) را بی ‌هيچ گونه چون و چرا و استثنايی بايد از زبان فارسی بيرون ريخت و به جای آن‌ها واژه‌های فارسی درمعنی نزديک بدان‌ها را به کار برد و هرگاه چون این واژه‌هايی در فارسی کنونی يافت نشود، واژه‌های برجای مانده از زبان‌های باستانی ايران را برگزيد و يا از ريشه‌های آن ها در ترکيب با پيشاوندها و ميانوندها و پساوندها ساخت.
این شيوه ی رفتار و برخورد با زبان، اگر هم در موردهايی سودی در بر داشته باشد، در بيش ترين موردها به جای ياری رساندن به سرشاری و سامان و توان آن، مايه‌ی ناتوانی و نابسامانی هرچه بيش تر اين مهم‌ترين و طبيعيی ترين رسانه‌‌ی پيوند ميان آدميان خواهد شد. (واژه های زاید را باید پاک کرد، ولی نه همه واژه ها را، هواپیما را، با این که از “هوا” و “پیما” تشکیل شده و “هوا” به زبان تازی است نباید پاک کرد، چون با قاعده ی پارسی است، ولی “عسل” را نباید به جای “انگبین” استفاده کرد، زیرا “عسل” تازی است ولی “انگبین” پارسی .)
هيچ يک از زبان‌های زنده و توانمند امروز ( از جمله زبان ِگسترده و جهان شمول انگليسي) خالی از وامواژگان بيگانه تبار نيست، اما تاکنون نشنيده‌ايم که هيچ انديشه ورزِ دل سوزی از اهل آن زبان‌ها، به سبب بودن چنان واژگانی درآن‌ها، نکوهش‌ها و ناسزاهايی چون ناپاک و ناسرِه را بر زبان خود و نياگانش روا داشته و درصدد پاک و سَرِه گردانيدن آن برآمده باشد! زيرا هر انديشه ورزِ فرهيخته‌ای در هر زباني درمی ‌يابد که گنجينه‌ی واژگان آن زبان، دستاورد هزاره‌ها کوشش و پويش انديشه ورزان و گويندگان و سرايندگان و نويسندگان بدان زبان و سرمايه‌ی مشترک فرهنگی اکنونيان و آيندگان اهل زبان است و نمی ‌توان و نبايد برخوردی ناسنجيده و آشوبگرانه با آن داشت.
زبان سَره/ پاك كه افراطی ‌های روزگار ما خواستارِ آنند، تنها می ‌تواند زبان تيره‌های قومی‌ دور افتاده و جدا مانده از ديگر قوم‌ها و ملت‌ها باشد، و گر نه هر يك از ملت‌های زنده و پويای امروز، به ويژه در اين عصرِ جهان شمولی رسانه‌ها و گستردگی شبكه‌ ی فراگيرِ ارتباط های جهانی، ناگزير با زبان‌های ديگر و به ويژه زبان‌های جهانی شده و داراي بارهای فرهنگی و دانشی و اقتصادی سر و كار خواهد داشت و خواه ناخواه بر پايه‌ی ميزان داد و ستدهاشان، وامواژه‌هايی را از زبان های ديگر خواهند گرفت و وامواژه‌هايی را به ديگر زبان‌ها خواهند داد. چنين بده بستاني درهنگام ضرورت و ناچاری، نه تنها اشكالی ندارد، بلكه طبيعی است و برتوانگری و فراخ بالی زبان نيز خواهد افزود. آن چه ايراد و عيب دارد و زيان بار و تباه كننده است، واردكردن قاعده‌های دستوری و ساختاری زبان‌هاي بيگانه در زبان ملی است كه سرانجامی جز سلب كيستی و سرشت و منش زبان نخواهد داشت. برای مثال، كسانی كه از سده‌ها پيش نشانه‌هاي جمع عربی را در جمع بندی واژگان فارسی (بي رويكرد به بنياد و تبار واژه‌ها) به كار برده‌اند و هنوز هم مي‌برند و يا صفت و موصوف را در نرينه يا مادينه بودن با هم تطبيق می ‌دهند، ويرانگران زبانند و تيشه بر ريشه‌ی آن مي‌زنند!
رفتارها و برخوردهايی از اين دست با زبان، آشکارا تکامل ستيزانه است و می ‌تواند آن را دچار واپس‌گرايی و ايستايی گرداند و به مرزهاي پيشين آن و فراسوی زنجيره‌ی درازی از کوشش‌ها و کنش‌های کمال بخشان بدين گنج شايگان انديشه و فرهنگ در درازنای هزاره‌ها باز پس براند.
زبان فارسی نيز از قاعده‌ی کلی درآميختگی با وامواژه‌ها جدا نيست و با همين گنجينه‌ی واژگان کنونی‌اش (١۵) بسيار توانمندتر و برومندتر و کارسازتر از آن هنگام فرضی است که همه‌ی وامواژه‌ها را (از عربي و جز آن) از آن بيرون ريخته باشيم. به تعبيری ديگر و دقيق‌تر، واژه‌های بيگانه تبارِ پذيرفته در زبان فارسي، ديگر غريبه و ناخودي نيستند و پس از صدها يا ده‌ها سال حضور در گفتار و نوشتار ايرانيان و ديگر فارسی زبانان، اکنون ديگز واژه‌های فارسي يا دقيق‌تر بگوييم فارسي شده و شهروند سرزمين زبان و ادب فارسی ‌اند.
اين شهروندان، دارای گذرنامه‌ی با اعتبار و رواديد اقامت هميشگي‌اند، آن هم با امضای همه‌ی فارسي زبانانی که با آن‌ها هم زيستی زبانی و فرهنگی داشته‌اند و دارند، به ويژه صدها شاعر و نويسنده‌ای که بر بارِِ معنايی و ارزش انديشگی آن‌ها افزوده‌اند.
اين وامواژه‌های شهروند زبان فارسي شده، چه بسا که به سبب ديگرديسی ‌های گفتاری و نوشتاری و نيز پيچ و تاب‌های کاربردی و گسترده‌تر شدن بارِِ معنايی ‌شان در ساختار و بافتارِ زبان ما، ديگر برای صاحبان اصلی شان شناختنی نيستند و به چشم و گوش و هوش آنان بيگانه می ‌نمايند و حق هم جز اين نيست.
يادآوری اين نکته‌ی مهم بايسته است که خود زبان عربی هم تا پيش از اسلام و کشور گشایی عرب‌ها، زبان بومی و ابتدايی و فقيرِ تيره‌های عرب ساکن  نََجد حجاز يا شبه جزيره‌ی عربستان بود و تنها پس از سر و کار يافتن گويندگانش با قوم‌های دارای فرهنگ‌های کهن و زبان‌های پيش رفته و گسترده و توانمند درخاور و باخترِ جهان، به تدريج کمال يافت و با راه دادن هزاران وامواژه از زبان‌هاي ديگر (از جمله زبان‌های ايراني) به قلمرو زبانی و فرهنگی خود، سرشار و پر توان شد تا جايی که سده‌ها به صورت زبان جهانی دانش و فرهنگ و ادب درآمد و هنوز هم نه تنها زبان متن‌های دينی ميليون‌ها مسلمان در سراسر جهان، بلکه زبان رسمی بسياری از کشورها در باخترِ آسيا و شمال آفريقاست.
دامنه‌ی راه يابی واژه‌هاي بيگانه به زبان عربي تا جايی است که حتا قرآن نيز شمار زيادی از آن‌ها را در برمی ‌گيرد. (١٦)
خالی کردن زبان عربی کنونی از اين انبوه وامواژه‌ها (يا – به تعبيرِ خود عرب‌ها – “لغات دَخيل”)، معنایی جز بازگردانيدن آن زبان به اندک مايگی ‌اش در دوران پيش از اسلام ندارد.
براين بنياد، هيچ خردمندی آن چه را که روزگاری در جزوِ دارایی کسان ديگری بوده و از ديرباز – به هردليل – به گنجينه‌ی نياگانش راه يافته و سپس به ارث بدو رسيده است، تنها به اين دليل سست و ناپذيرفتنی که اين ها از روزِ ازل از آن اين خانه و دودمان نبوده‌اند و يا به اين بهانه‌ ی خندستانی که صاحبان اصلی اين چيزها زمانی به خانه‌ی نياگان من تاخته و اين‌ها را از خود برجای گذاشته‌اند، بيرون نخواهد ريخت!
مگر مي‌شود امروز فارسی زبان بود و با يکايک وامواژه‌های بر جای مانده در اين زبان (از عربي و جز آن)، در ميان واژگان فارسی و گاه درآميخته و ترکيب يافته با آن‌ها، پيوند نداشت و بارهای معنايی و گونه گونی ‌های کاربردی آن‌ها را در سنجش با همتاها يا – به اصطلاح – مترادف‌های فارسي بنيادشان ناديده گرفت؟
مگرمي‌توان مدعی دمسازی با فرهنگ ايرانی بود و – براي نمونه – درونمايه‌ها و رهنمودها و خيا ل نقش‌های برآينده از کليد واژه ی گرانمايه‌ی عشق را درگنجينه‌ی دل و جان و زبان خود نداشت؟ مگر مي‌شود دم از فرهيختگي و ادب شناسي زد و رنگين کمان عاشقانه‌های فردوسی، فخرالدين اسعد گرگانی، نظامی گنجه‌ای، مولوی بلخی، سعدی، حافظ، جامی، هاتف، بهار، نيما ، شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهری، فروغ فرخ زاد و ديگران را از ياد برد؟ (١٧)
 
زبان فارسی و نيازهای کنونی
زبان فارسی کنونی با همه‌ی ديگرگونی ‌های مثبت و اميدبخشی که در دو سده‌ی اخير در راستای ساده شدن و پويايی و کارآيی برآوردن نيازهای پيچيده‌ترِ اين روزگار يافته، نه تنها هنوز يکسره از کابوس آشوب‌ها و پيچيدگی ‌های گذشته رها نگشته و به سامانمندی و يکپارچگی بايسته و دلخواه نرسيده، بلکه با دشواری ‌ها و سردرگمی ‌های تازه نيز رو به رو شده است.
از يک سو کساني را مي‌بينيم که گويی زمان سنج خود را به چاه انداخته باشند! اينان بی پروا به بايستگي‌ها و نيازهاي زمانه، هنوز هم پا بر جای پای پيشينيان می گذارند و”ره چنان می روند که رهروان رفتند”! و همچنان عربی مآبی و پيچيده نويسی را مايه‌ی فخر خود مي شمارند و نه تنها در ميهن که گاه درجاي دوري چون آمريکا هم در پايگاه استادِ زبان و ادب فارسي، “علامه بازی” در مي‌آورند. آنان درنوشتارهای خود – که در رسانه‌های امروزين و برای خوانندگان اين زمانی نشر می ‌يابد- از کاربرد واژگان عهد دقيانوس پروا و پرهيزی ندارند! گويي قصدشان ريشخند همه‌ی بزرگان فارسی نويس گذشته و امروز و سر در گم کردن ناآشنايان با اين گونه زبان های ايستا و پوسيده و سنگواره شده، باشد!
دراين جا، براي نمونه، شماری ازکاربردهای “فارسي”ی اين گونه فارسي نويسان را همراه با ترجمه‌ی فارسی آن‌ها – در ميان ( ) – می ‌آورم تا نشان دهم سخن من بر سرِ چيست و آن چه آنان “فارسی” می ‌انگارند، از چه قماشي است:
عَلی آَی ِحال (به هر روی/ به هرحال/ در هرحال/ به هرصورت/ درهرصورت)،
به اَقْرَبِ احتمالات (به نزديک‌ترين احتمال‌ها/ به احتمال زياد/ به احتمال نزديک به يقين)،
يالَلْعَجَب (شگفتا/ ای شگفت/ ای عَجَب/ عَجَبا)،
تصريحاً / صراحةً (آشکارا / به تصريح/ به صراحَت)،
تلويحاً / ضمناً (به تلويح / به اشاره / به گونه‌ای ضمني/ درضمن)،
مُتَّفِقُ الْقَول (هم سخن/ هم گفتار/ هم قول)،
اَساتيدِ مُتَقَدِِّم (استادان پيشين/ استادان قديم)،
طَلَبَه (دانشجو)،
ذال مُعْجَمَه (ذال نقطه دار)،
قِلَّتِ بِضاعَت (اندک مايگی/ کم مايگی/ کم بضاعتی)،
فِقْه الُّغَة (زبان شناسي)… (١٨)
درواقع، براي دريافت زبان اين گونه “فارسی نويسان”، نياز به يك فرهنگ فارسي به فارسي داريم!
از سوي ديگر، بسياری را نیز مي‌شناسيم و همه روزه با آنان سر و کار داريم که هرچند به طورِ کلی ساده تر از گروه يکم سخن می گويند و می نويسند، اما در‌کاربرد دستور زبان عربی در آن چه گفتار و نوشتار “فارسي” می نامند، همتا و همگام گروه يکم‌اند و افزون برآن، واژه‌ها و ترکيب‌ها و عبارت‌هایی از زبان‌هاي غربي (به ويژه انگليسي) را – که بيش ترشان برابرهای فارسی رسا و رايجی دارند و برای بقيه هم با اندکی دقت و دل سوزی می توان جای گزين‌های فارسی روشن و گويا و پذيرفتنی يافت – گاه به گونه‌ی اصلي زبانی با ترجمه‌ای لفظ به لفظ و سر و دست شکسته درمَعجون غريبی که بارِ بدنامی “فارسی بودن” را به دوش می‌کشد، می ‌آورند. اين آميزه‌ی درهم جوش که برخي به طنز نام “ِ فارگليسی” يا “پرزينگليش” بدان داده‌اند، يک آشفته کاری زبانی تمام عيار و يک دهن کجی و توهين آشکار به زبان فارسي و تاريخ و فرهنگ وادب درخشان ايراني است و براي هيچ فارسي زبان آگاه و دل سوزی سزاوار نيست که گوينده يا نويسنده و – حتا – شنونده و خواننده‌ی این گونه بدل زبان خندستانی و اهانت آميزی باشد.
در گفته‌ها و نوشته‌های اين بدل فارسی زبانان به نمونه‌های فراوانی از اين دست برمی ‌خوريم:
بَرات يه مِسِج گذاشتم رو اَنْسِرينگْ ماشين. (برات يه پيام گذاشتم رو پيام گير.)،
يه رايد به من میدی تا سِنْتِر؟ (مرا سوار می کنی و تا “مرکز” می رسونی؟/ مرا تا مرکز مي رسونی؟)،
اين دو تا پَکِج را برا من تا پُست آفيس دِليوِری می ‌کنی؟ (اين دو تا بسته را برای من تا پُست خونه مي‌بری؟)،
امروز خيلی بيزي‌ام، سه تا اَپُينْت مِنْت دارم. (امروز خيلی گرفتارم، سه تا وعده ی ديدار دارم.)،
همين ويکِنْد می رَم هاليدِی. (همين آخرِ هفته مي رم مرخصی.)،
يه بيزی نِس ِديگه‌م تو اون يکی مارکِت داره. (يه کسب و کارِ ديگه‌م تو اون يکی بازار داره.)،
ازين بی هِيوی يِرش خيلی اَپْ سِت شدم. (از اين رفتارش خيلی ناراحت / دلخور شدم.)،
چه سايزی می خوای؟ (چه اندازه‌ای مي‌خوای؟)،
مانی اِکسْ چِنْج می کنيم. (١٩) (پول/ ارز تبديل می کنيم.)
اين گونه رفتارها با زبان را به چيزی جز زبان پريشی (٢٠) يا – به تر بگوييم – زبان نژندی نمی ‌توان تعبير کرد و اين بيمارگونگی همانا برازنده‌ی زبان فارسی نيست.
زبان فارسی امروز مانند هر زبان زنده و پويای ديگری، گستره‌های کاربردی گوناگون دارد که از ساده‌ترين شکل‌ها درگفتار و نوشتارِ روزمره تا ساختارهای پيچيده و چندلايگی در شعر و داستان و نقد ادبی و متن‌های پژوهشی و دانشی و فنی را در برمی‌گيرد. آشکارست که چه گونگی برخورد با زبان در هر يک از بخش‌های طيف کاربردی آن با ديگر بخش‌ها تفاوت دارد و بی ‌پروايی نسبت بدين چندگونگی، می تواند مايه‌ی آشفتگی و نا بهنجاری درگفتار و نوشتار شود. برای ايمن نگاه داشتن زبان از درغلتيدن به هر يک از دو قطب افراط و تفريط در کاربرد عنصرها و يکان‌های ساختاری آن و دست‌يابي به زباني رسا و روشن و پويا و پرتوان، ناگزير از چاره انديشی های فراگير در بخش به بخش گونه‌های زبانيم.
در چندين دهه‌ی اخير با رويکرد به افزايش شتاب در پويش زبانی، جدا از پيش نهاده‌هاي نيم بند پاره‌ای نهادهاي آموزشی و فرهنگی رسمی – که درخورِ بررسی و نقدی کارشناختی است – گروهی از انديشه ورزان و پژوهندگان و فرهيختگان و نويسندگان و شاعران نا وابسته نيز جداگانه و به صرافـت خود و يا در همکاری با يکديگر، به چاره جويی پرداخته و کوشيده‌اند تا – دست کم – بخشی از سدهای بازدارنده بر سرِ راه آشوب زدايي و سامان بخشی به زبان فارسي را از ميان بردارند و دراين کوشش‌های بارآور خود، به کاميابی ‌های چشم گيری نيز دست يافته‌اند.(٢١)
اما سامان بخشی به زبان فارسی با پيشينه‌ی چهارده سده درگيری اش با زبان عربی و زبان‌های ديگر از يک سو و چالش دو سده‌ی اخيرش با زبان‌های جهان شمول غربی و انبوه کليد واژه‌های دانش و فن و ادب و فرهنگ و هنرِ نوين از سوی ديگر، کاری نيست که به تنهايی از عهده ی اين يا آن نهاد و يا کارشناسان چاره انديش جداگانه – هر اندازه هم که دل سوز و دقيق باشند – برآيد و به سرانجامی سزاوار برسد. بارِ اين خويشکاری بزرگ تاريخی را بايد همه‌ی فارسی زبانان در ايران و سرزمين‌های ديگر بر دوش بگيرند. کوشش دراين زمينه بايد هميشگی باشد و برآيند آن تدريجی و نسبی خواهد بود و تا زبان زنده و پايدارست، برهمه‌ی اهل زبان است که همواره در پاسداری از آن پويا و کوشا باشند.
زباني که ما فارسی زبانان امروز بدان سخن می گوييم و می ‌خوانيم و شعر می‌ سراييم و داستان می ‌نويسيم و دانش می ‌پژوهيم و روزنامه و مجله و کتاب نشر می ‌دهيم، آسان به پايگاه کنونی ‌اش نرسيده است. اين زبان چکيده‌ی هزاره‌ها انديشه و گفتار و کردارِ نياگان ما و گوهرِ جان و دل و روان آنان است و هر يک از ما بايد همواره خود را وامدار آن ديرينگان بداند و با همه‌ی توش و توان خويش به ادای دينی که از اين رهگذر بر عهده دارد، بپردازد و زبان پيشينيان را بسيار توانمندتر و کارآيندتر از آن چه بوده است، بسازد.
بر ماست که درهمه‌ی کاربردهای زبان، بيش ترين دقت را به خرج دهيم و از هر گونه آشفته کاری و بی ‌بند و باری در گفتار و نوشتار خودداری ورزيم و از راه دادن تعبيرها و ترکيب‌های بيگانه با ساختار و هنجارِ زبان به بافت آن و عرضه داشت گفتارها و نوشتارهای درهم جوش و ملقمه وار بپرهيزيم.
وظيفه‌ی ملی و فرهنگی همه‌ی ما فارسی زبانان، به ويژه اهل قلم و دست اندرکاران ادب و فرهنگ ايجاب می ‌کند که نه تنها پاسخ گوی همه‌ی رفتارها و رويکردهاي زبانی خود باشيم؛ بلکه نگرش انتقادی و نکته گيرانه در گفتار و نوشتارِ ديگران را نيز خويشکاری خود بدانيم. هر يک از ما با الهام گيری از وجدان و آگاهی فرهنگی ‌مان، ملزم هستيم که هيچ گونه نابهنجاری را در گفتارها و نوشتارهای ديگران برنتابيم و بررسی و نقد هيچ اثری را به ساختارِ ادبی يا هنری يا دانشی و پژوهشی و درونمايه و داده‌های آن محدود نگردانيم و از شيوه و شگرد نگارش فارسی آن آسان گير و بي پروا نگذريم و بر ناروايی ها چشم نپوشيم.
زبان فارسی شايستگی و گنجايش آن را دارد که نه تنها بزرگی و شکوهمندی شاهنامه وارِ خود را درجامه‌ی امروزين باز يابد، بلکه زبان فرهنگ و ادب و هنر و دانش و فن امروز شود و با ديگر زبان‌های زنده و پويای جهان امروز پهلو بزند. ما برای اين کارعظيم، همه‌ی سرمايه‌ها و بايستگی ‌های لازم را در اختيار داريم (٢٢) و تنها نيازمند همت و دل سوزی و کوششيم. پس اگر امروز دست به کار نشويم و اين کار خطير را به پيش نبريم و زبانمان در برابر جهان بيدار و پويای امروز، همچنان ايستا و آشوب زده و خواب آلوده بماند، فردا بسيار دير خواهد بود و آيندگان گناه اين سستی و درنگ تاريخي را بر ما نخواهند بخشود.
ما فارسی زبانان امروز، در هرجای جهان كه باشيم، وظيفه داريم كه زبان فارسی را با هزاران واژه و تركيب از ماده‌های بنيادين اين زبان و وامواژه های پذيرفته از ديگر زبان‌ها و جاافتاده و “فارسي شده” (٢٣) (خواه عربی تبار، خواه از تيره و تبارهای زبانی ديگر)، بی ‌هيچ تمايزی ميان آن‌ها، درچهارچوب ساختار و هنجار و دستور زبان فارسی، بگوييم و بنويسيم و برای يكايك واژه‌ها و تركيب‌های تازه كه در زبان‌های بيگانه بدان‌ها برمي‌خوريم و بر پايه‌ی ضرورت‌های زندگی امروز، ناگزير از كاربرد مفهوم آن ها در زبان خوديم، واژه‌ها و تركيب‌های زنده و رسا و خوش ساخت فارسي پيشنهاد كنيم و بي هيچ هراسی از نيشخند گران جانان و بی پروایی فرنگی مآبان، آن‌ها را به كار ببريم تا به ترين آن‌ها بر بنياد قانون گسترش و گزينش، از سوی بيش ترين مردم اهل زبان پذيرفته شود و كاربرد قطعی و همگانی بيابد. (٢٤)
در اين راستا، نه نياز به كاربرد واژه‌های جانيفتاده و “فارسي نشده”ی عربی (٢۵) و انگليسی و تركيب‌های بيرون از قلمروِ دستورِ زبان فارسی داريم و نه ضرورتی، ما را به پيروی از رفتار مشهور به “سره نويسی” ( يعنی گفتن و نوشتن آن گروه از واژگان مرده و فراموش شده‌ی زبان‌های باستانی ايران و يا واژه‌های كهن و از يادرفته‌ی روزگارِ آغازِ زبان فارسی دری كه با دستگاه آوايی و ضرباهنگ زبان امروزين و ساختارِ معنی شناختی آن همخوانی ندارند) ناگزير می‌كند. پاره‌ای از ريشه‌ها و واژه‌های كهن را هنوز هم می ‌توانيم درجاهايی – جداگانه يا در تركيب‌ها – به كار ببريم، اما اين كار را نمی ‌توان و نبايد همواره و در همه جا و بی دقت زبان شناختی و رويكرد به همه‌ی جنبه‌های امر و تنها بر پايه‌ی شورِ ميهنی و گرايش آرمان خواهانه كرد!
*
 
پی نوشت ها:
١ دكتر پرويز ناتل خانلری: زبان شناسی و زبان فارسی، بنياد فرهنگ ايران، تهران – ١٣٤٧ و همو: تاريخ زبان فارسی (دو جلد)، بنياد فرهنگ ايران، تهران – ١٣٥٢ و دكتر علي اشرف صادقی: تكوين زبان فارسی، دانشگاه آزاد ايران، تهران – ١٣٥٧.
٢  كهن‌ترين دست نوشت شناخته از زبان فارسی دری، ترجمه‌ی رساله در احكام مذهب حنفی از امام حكيم خواجه ابوالقاسم اسحاق بن محمد سمرقندی با تاريخ نگارش – دست کم – ٢٤٢ ه. ق. (= ٩٥٣م.) است.
٣  شايد دفترهای فراهم آورده از گويش های گوناگون زبان فارسی – كه شماری از آن ها در دهه‌های اخير نشر يافته اند – بتوانند تا اندازه‌ای رهنمون به دريافتی از چه گونگی زبان فارسی گفتاری در سده‌های پيشين باشند. همچنين است برخی از گفتاوردها از اين گويش ها در پاره‌ای از متن‌های تاريخی و ادبی؛ مانند آن چه راوندي در كتاب خود راحه الصّدور و آيه السّرور از گويش اصفهانی زمان خود آورده است.
٤  دراين زمينه بهار، محمد تقی، (ملك الشعراء): سبك شناسی (٣ جلد)، صفا، ذ.: دوره ی تاريخ ادبيات در ايران و محجوب، م. – ج.: سبك خراسانی در شعر فارسی با آوردن نمونه های بسيار از نثر و نظم فارسی هزاره‌ی گذشته، مي توانند سيمای زبان فارسی نوشتاری در اين هزاره را در برابر چشم ما نمايان گردانند.
۵  صائب تبريزی / اصفهانی مي گويد: ” زين بيابان گرم تر از ما كسي نگذشته است / ما ز نقش پا چراغ مردم آينده‌ايم”.
٦  درباره‌ی زندگی و كارنامه ی اين شاهزاده ی نوآور، نگا. دكتر عباس امانت: “پور خاقان و انديشهء بازيابی تاريخ ملی ايران: جلال الدين ميرزا و نامه‌ی خسروان” در ايران نامه ١٧: ١، مريلند، زمستان ١٣٧٧، برگ های ٥- ٥٤.
٧ نامه‌ی خسروان، چاپ دوم به همت هانری بارب و ميرزا حسن خداداد تبريزی، وين – ١٢٩٧ه. ق. (=١٨٧٩- ١٨٨٠م.، بخش يكم، برگ های ٥- ٦ (گفتاورد عباس امانت در ايران نامه، پيشين.)
٨  درباره‌ی ديگرديسی ‌های زبانی در اثرهای نويسندگان ايراني از روزگار جنبش مشروطه خواهی بدين سو، نگا. كامشاد، حسن: پايه گذاران نثر جديد فارسي، نشر نی، تهران- ١٣٨٤.
٩ درباره ی “فرقه ی آذر كيوان” و “ملا فيروز” و واژه هاي دساتيری، نگا. ابراهيم پورداود: دساتير در فرهنگ ايران باستان، انجمن ايران شناسی، تهران – ١٣٢٦، برگ های ٢٧- ٥١ و چاپ دوم آن در مقدمه ی لغت نامه‌ ی دهخدا، بخش يكم، برگ های ٤٠- ٦٢ و گفتار هانری كُربُن در زير درآمد آذر كيوان در دانشنامه‌ی ايران، ج ٣، برگ های ١٨٣- ١٨٧ و گفتار فتح الله مجتبايی در همان جا، ج ٦، برگ های ٥٣٢- ٥٣٤ زير درآم دبستان المذاهب و گفتاری ديگر از همو در همان جا، ج ٧، برگ ٨٥ زير درآمد دساتير و بهار، م. – ت. (ملك الشعراء) سبك شناسی، پيشين، چاپ ششم، تهران – ١٣٧٠، برگ های ٢٩٠- ٢٩٢.
١٠  از آن جمله‌اند برهان قاطع، آنندراج، انجمن آراي ناصری و فرهنگ نفيسی (ناظم الاطبّاء) كه شمار زيادي از واژه‌هاي ساختگی دساتيری را در بر دارند. (براي آشنايی با ديگر فرهنگ ها و كتاب های دربرگيرنده ی اين گونه واژه‌ها، نگا. خاستگاه های يادكرده در‌پی نوشت شماره‌ی ٩.
١١  دو فرهنگستان عصر پهلويان بيش تر به يافتن يا ساختن برابرهای فارسی برای وامواژه‌های بيگانه ( عربی و غربی) مي پرداختند. اما “فرهنگستان” كنونی، رويكردی به عربی زدایی از زبان فارسی ندارد و بيش تر به كار برابريابی برای واژگان فرنگی می ‌پردازد. (چه گونگی ها و تركيب های پيشنهادی اين “فرهنگستان”، خود جای بحث دارد و نيازمند گفتاری جداگانه است).
١٢  گفتنی است كه زبان شناسان و اديبان ايرانی در گسترش زبان عربی و غنا بخشيدن بدان، نقش درجه‌ی يكم داشتند و بدون كوشش های آنان، زبان عربی پر و بال نمی گشود. خود عرب ها نيز اهميت كارهای بزرگ كسانی چون سيبويه و فيروز آبادی و ديگران را ناديده نمی گيرند و همواره يادآور می شوند.
١٣  يادآوری اين نكته نيز ناسودمند نيست كه بسياری از وامواژه‌های به ظاهر عربی رايج در زبان فارسی،ريشه‌ی عربی ندارند و خود زمانی از فارسی به عربی رفته و ديگرديسی يافته و سپس با كالبد جديد خود به فارسی بازگشته‌اند. از آن جمله اند خندق ( از فارسي‌ی كندك)، هندسه (از فارسی  اندازه) و ابريق (از فارسی آبريز)،(و عشق از فارسی اِشک، آریا ادیب) و بسياري ديگر كه ساخت هاي اصلي آن ها به هيچ روی، بارِ‌هايی را كه ديگرديسه‌ی رايج كنونی شان دارند، برنمی تابند.
١٤  آنان تنها با پوسته و كالبد واژگان سر و كار دارند و نه با درونمايه و لايه‌های زيرين آن ها و گمان می برند كه آن چه اهل زبان از يك واژه درمی‌يابند، همان است كه در فرهنگ ها در برابر آن آمده و – براي نمونه – همين كه واژه‌ی “ناسَره / ناپاك” معنی را با انبر از درون فرهنگ واژگان زبان درآورند و واژه‌ی “سَره / پاك”ِچَم را با شور ميهني برجای آن بگذارند، كار تمام است! ايشان درنمی یابند كه در ميان هر واژه‌ی شنيده يا خوانده، با ذهن و ضمير شنونده يا خواننده، چنان پيوندهای رازآميزی هست كه شرح و وصف و روشنگری هيچ فرهنگی نمی تواند به تنهايی جايگزين و نمايشگر آن ها شود. آنان متن هر گفتار يا نوشتاری را كه درسرشت زبانی خويش، پيكری است يكپارچه و دارای پيوند انداموار در ميان یكايك جزء‌های خود با لايه‌های گوناگونش، تنها جمع عددی واژه‌ها می ‌دانند و متن را به گونه‌ی “جدول كلمات متقاطع” مي‌بينند!
١۵  اشتباه نشود؛ وقتی سخن از وامواژه‌ها می گويم، مقصودم واژ‌های بيگانه‌ای نيست كه دردهه‌های اخير، برخی از فارسی زبانان، آن ها را بی پروا و نادلسوزانه در بافت زبان فارسي به كار می برند، در حالی كه برابرهای فارسی رسا و روشن و پذيرفتنی براي آن ها هست يا می توان يافت. يكي از تازه‌ترين اين تركيب ها “اَنسِرينگ ماشين” است كه فارسی پيام گير را به جای آن داريم و دست بر قضا برای دستگاه ناميده، از اصل انگليسی ‌اش هم درست تر و گوياترست. (اين تركيب خوب را نخستين بار تاجيكان به كار بردند؛ اما بعدها فرهنگستان تهران در يكی ازگزارش‌هايش، ادعا كرد كه از برگزيده‌ها و تصويب كرده‌هاي آن دستگاه بوده است!)
١٦ سُيوطي نويسنده‌ ی كتاب مشهور الاتقان في علوم القرآن، در اين كتاب و نيز در كتاب های ديگرش مانند المُهَذَّب و المُتَوَكّلي به بحث درباره‌ی واژه‌های دخيل در قرآن پرداخته و آن ها را وام گرفته از يازده زبان و از جمله فارسي شمرده است. در اين باره و نيز براي آشنايی با يكايك اين وامواژه‌های بازشناخته در قرآن و ريشه يابی آن ها، نگا. آرتور جفری : واژه‌های بيگانه ی قرآن كه دكتر فريدون بدره‌ای آن را با عنوان واژه‌های دخيل در قرآن مجيد به فارسی برگردانده است (توس، تهران- ١٣٧٢). در باره ی تاثيرگذاری زبان فارسي در گسترش زبان عربی، نگا. آذرنوش آذرتاش: راه‌های نفوذ فرهنگ فارسی در فرهنگ و زبان تازی (پيش از اسلام)، دانشگاه تهران- ١٣٥٤ و سيد محمد علي امام شوشتری: فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی، انجمن آثار ملی، تهران- ١٣٤٧.
١٧  “سَره نويسان” كه با ديدن هر واژه‌ی عربي تباری در نوشتارهای فارسي، خون پاك ايرانی شان به جوش می ‌آيد و شتاب زده، جايگزينی “سَره / پاك” برای آن دست و پا مي كنند، آيا هيچ گاه انديشيده‌اند كه تفاوت اين واژه‌ها نه در تيره و تبار و وابستگي قومی شان، بلكه در زندگی و انديشه و احساس و عاطفه و دريافت گويندگان و نويسندگان آن ها در درازنای تاريخ و در پيچ و تاب هزاران آزمون تلخ و شيرين است؟
برای نمونه، آنان همواره واژه ی “مهر” را بديل بر گزيده ی خود به جای “عشق” مي دانند، اما آيا هرگز ژرفانگری كرده اند كه – برای مثال – چرا حافظ در سروده‌ای می گويد: “مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد / …” و در سروده‌ای ديگر می گويد: “گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد / …”؟ مگر در يكمين نمی ‌توانست بگويد: “مرا عشق سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد” و در دومين: “گويند رمز مهر مگوييد و مشنويد”. پس اين كاربردهاي ‌دوگانه‌ی مهر و عشق را – كه در سروده‌های او ده ها نمونه دارد – نمی ‌توان در پوسته و كالبد اين دو واژه‌ی به اصطلاح مترادف و معنی ساده و قراردادی آن ها در فرهنگ ها جست و در ميان “مهر” و “عشق” نشان مساوی گذاشت.
١٨  ‌گزينه‌ای است از گفتار يك استاد ايرانی در يكی از دانشگاه های بيرون از ايران كه در يك فصل نامه ‌فرهنگی چاپ خارج درج شده است. از نويسنده و جای چاپ گفتارش نام نمی برم تا سخنم جنبه‌ی شخصي پيدا نكند.
١٩  اين جمله را چند سال پيش، در خيابان فردوسی تهران از زبان يك قاچاق فروش ارزهای خارجي شنيدم.
٢٠ اين تعبير از علي ميرفطروس است (هفت گفتار …، نشر فرهنگ، فرانسه و كانادا – ٢٠٠١، برگ ١٩)
٢١  از جمله‌ی اينان، مي توان از احمد آرام، اميرحسين آريان پور، غلامحسين مصاحَب، داريوش آشوری، احمد اشرف، منوچهر بزرگمهر، اميرحسين جهانبگلو، محمود حسابي، نجف دريابندري، علي اكبر سياسی، فيروز شيروانلو، محمود صناعي، حميد عنايت، حسن كامشاد، فرهنگ مهر، محمد باقر هوشيار و شماری ديگر نام برد و كوشش ها و كنش هاي ارزنده و سازنده شان را قدرشناخت و ارج گزارد.
٢٢ زنده ياد دكتر محمود حسابی در شمارشي دقيق و رياضي از ريشه‌ها و پيشاوندها و ميانوندها و پساوندهاي زبان‌هاي هند و اروپايي – كه زبان فارسی هم يكی از آن هاست — بدين برآيند رسيد كه می ‌توان از پيوندهای گوناگون آن ها با يكديگر ٢٢٦ ميليون تركيب واژه ساخت (دكتر محمود حسابی: فرهنگ حسابی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و دانشگاه صنعتی اميركبير، واحد تفرش – تهران، ١٣٧٢، برگ های يازده – دوازده.
٢٣ گويم واژه‌های پذيرفته از زبان های ديگر تا آن ها را از تركيب ها جداكنم، زيرا هَنجار درست زبان، هيچ گاه به ما اجازه نمی دهد كه تركيب های زبان های ديگر را (جُز در هنگام گفتاورد) در زبان خود به كار ببريم. كاربرد اين گونه تركيب ها، به منزله ی پذيرش دستور آن زبان ها و ناديده گرفتن استقلال دستوری و ساختاری زبان خويش است.
٢٤ روزی كه فرهنگستان يكم تركيب های شهرداری، شهربانی، دارايی، دادگستری، بهداری، فرهنگ و آمار را به جای بلديّه، نظميّه، عدليّه، صحيّه، معارف و اوقاف و صنايع مستظزفه و احصائيّه پذيرفت و به مردم عرضه داشت، كهنه پرستان و عادت كردگان به نام هاي نابهنجار پيشين، برگزيده‌های تازه را جدی نگرفتند و كار فرهنگستان را ريشخند كردند. اما ديری نگذشت كه بيش تر مردم، نام های نونهاده را پذيرفتند و اين نام ها به درستی در زبان ما جا افتاد؛ به گونه‌ای كه امروز اگر كسی نام های گذشته را بگويد، نادريافتنی و مايه‌ی شوخی و خنده خواهدبود. همچنين اندك زمانی پس از روزی كه روس ها نخستين پيك زمينی را به گستره ی كيهان فرستادند، آن را به زبان خود سْپوتنيك ناميدند و به جهانيان شناساندند، در رسانه‌های خبری ايران نام تركيبی قمر مصنوعی را – كه ساختی ناسزاوار و ناخوشايند دارد – به جای آن به كار بردند؛ اما زنده ياد دكتر محسن هشترودي، تركيب واژه‌ی رسا و زيبای  فارسی “ماهواره” را به جای آن پيش نهاد كه بي درنگ با پذيره‌ی همگانی رو به رو شد و در بافت زبان جا افتاد و افزون بر آن، تركيب هايی چون ماهواره‌ی هواشناسی، ماهواره‌ی جاسوسی، ماهواره‌ی نظامي، ماهواره‌ی خبری و جز آن نيز بر بنياد آن ساخته شد و معمول گرديد. هرگاه پيشنهاد آن دانشمند نام دار پذيرفته نشده بود، ناگزير يا هنوز تركيب گوش آزار “قمر مصنوعی” را به كار مي‌برديم و يا “سَته لايت” انگليسی را كه جايگزين “سْپوتنيك” روسی هم شده است. (متاسفانه هنوز هم برخی از فارسي زبانان بی پروا و نادلسوز – به رغم رايج شده بودن “ماهواره”، در گفته‌ها يا نوشته های فارسی نمایشان، ” سَته لايت” می گويند و می نويسند)
٢٥ منوچهری دامغانی چكامه سرای سده‌های چهارم و پنجم هجری – كه به عربی دانی خود مباهات بسيار می كرده و در جايی گفته است: ” من بسی ديوان شعرِ تازيان دارم ز بَر…” – در يكی از سروده‌هايش، “عشيق” به معنی “معشوق” را به كار برده و با تكلف و عربي مآبی هرچه تمام تر گفته است: “غُرابا مزن بيش تر زين نَعيقا / كه مهجور كردی مرا از عشيقا”. اما اين واژه‌ی “عشيق” در همان چكامه‌ی منوچهری زندانی ماند و هنرمندان و عاشقان خوش ذوق فارسي زبان، رواديد درآمدن به جمع دوستان و حضورِ مجلس اُنس خويش را بدين بيگانه ی ناآشنا و خودی نشده، ندادند؛ در حالی كه از همان بنياد و تيره و تبارِ زبانی، وامواژه‌های “عشق” و “عاشق” و “معشوق” و تركيب های دل پذيری از همزيستی آن ها با واژه ها يا “وَندها”ی فارسی، در اين زبان ماندگار شدند و چنان بار و توانی يافتند كه جداكردن آن ها از بافت زبان – به رغم ساده‌انگاری های “سَره نويسان”– شدنی نيست.
( البته اکنون دیگر آشکار گردیده است که واژه ی “عشق” در واقع واژه ای فارسی است که به زبان عربی رفته و دیگرگون شده دوباره به ما داده شده است . برای آگاهی بیش تر به رساله ی آورده شده در موضوع شماره ی ٨ نگاه کنید. آریا ادیب)
 
كانون پژوهش های ایران شناختی/دکتر جليل دوستخواه

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد