خانه » همه » مذهبی » زبیر بن عوام، در دام دنیاخواهی

زبیر بن عوام، در دام دنیاخواهی


زبیر بن عوام، در دام دنیاخواهی

۱۳۹۴/۱۱/۱۹


۴۱۶۰ بازدید

زبیر از خویشان علی(علیه السلام) بود؛ سوابق او را در اسلام کمتر کسی دارد؛ راز این فراز و فرود چیست؟

زبیر عمه زاده پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی(علیه السلام) بود و از پیشگامان پذیرش اسلام به شمار می آمد.[ ابن اثیر: اسد الغابه، ج 2، ص 307.] او در تمام جنگ های عهد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) حضور داشت و بارها مجروح شد.[ همان.] زبیر، پس از رحلت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) از بیعت با ابوبکر امتناع کرد؛ در شمار اصحاب خاص علی(علیه السلام) جای گرفت و در خاک سپاری حضرت زهرا(سلام الله علیها) حضور داشت.[ محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 43، 183.]زبیر داماد ابوبکر شد[ ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 18، ص 429.] و همچنان ارتباط خود را با علی(علیه السلام) محفوظ داشت، وقتی پسرش عبداللّه بزرگ شد، میان او و امام علی(علیه السلام) جدایی افکند[ شیخ مفید: الجمل، ص 389.].
«زبیر پیوسته خود را از ما به حساب می داشت تا آن که فرزند نافرخنده اش عبداللّه پا به جوانی گذاشت».[ نهج البلاغه، حکمت 453.]زبیر یکی از اعضای شش نفره منتخب عمر برای تعیین خلیفه سوم بود و در عهد عثمان ثروت بسیار به چنگ آورد.[ محمد بن سعد: الطبقات الکبری، ج 3، ص 107. گویند او به هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار، هزار اسب، هزار عبد و کنیز از خود به جای گذارد. علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 342.] او یکی از راهبران شورش علیه عثمان بود. اوج جدایی زبیر از امیرمؤمنان(علیه السلام) را می توان از مقابله حضرت با دنیاخواهی او و در نهایت بیعت شکنی و مقابله وی با حضرت دانست که به اختصار از آن یاد می شود:
پس از قتل عثمان، زبیر با علی بن ابی طالب(علیه السلام) بیعت کرد. او گمان داشت امام فرمانروایی عراق را به او می سپارد.[ ابن قتیبه دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 49.] بر خلاف انتظار، علی(علیه السلام) وی را منصب و امارتی نداد و حتی از امتیازات گذشته اش نیز محروم ساخت.
زبیر همراه دوستش طلحه، بیعت شکنی کرد و بنای مخالفت و شورش نهاد. او قبل از فرار از مدینه، در مجمع عمومی قریش چنین گلایه کرد: آیا این است سزای ما؟ ما بر ضدّ عثمان قیام کردیم و وسیله قتل او را فراهم ساختیم، در حالی که علی در خانه نشسته بود. وقتی زمام کار را به دست گرفت، کار را به دیگران واگذار کرد.[ همان.]زبیر از امام جدا شد و همراه طلحه و گروهی از ناکثان به عراق رفت. وی برای توجیه پیمان شکنی خود، گفت: من با دستم با علی بیعت کردم نه با دل. امام در پاسخ او فرمود: «پندارد با دستش بیعت کرده است، نه با دلش. پس بدانچه به دستش کرده، اعتراف می کند و به آنچه به دلش بوده ادعا. پس بر آنچه ادعا می کند دلیلی روشن باید، یا در آنچه بود [جمع مسلمانان] و از آن بیرون رفت، در آید».[ نهج البلاغه، خطبه 8.]مهم ترین شعار زبیر و دوستانش خون خواهی عثمان بود. آن ها، با این بهانه، شوریدند و در سال 36 هجری، نبرد جمل را سامان دادند.
امیرمؤمنان(علیه السلام) برای آن که با او اتمام حجت کرده باشد نامه مشترکی توسط صعصعه به زبیر و طلحه فرستاد، و چنین مرقوم داشت:
«اما بعد؛ دانستید، هر چند پوشیده داشتید که من پی مردم نرفتم تا آنان به من روی نهادند؛ و من با آنان بیعت نکردم تا آنان دست به بیعت من گشادند؛ و شما دو تن از آنان بودید که مرا خواستند و با من بیعت کردند؛ و مردم با من بیعت کردند نه برای آن که دست قدرت گشاده بود یا مالی آماده. پس اگر شما از روی رضا با من بیعت کردید تا زود است بازآیید و به خدا توبه نمایید؛ و اگر به نادلخواه با من بیعت نمودید، با نمودن فرمان برداری و پنهان داشتن نافرمانی راه بازخواست را برای من بر خود گشودید؛ و به جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران در تقیه و کتمان سزاوارتر نبودید. از پیش بیعت مرا نپذیرفتن برای شما آسان تر بود تا به آن گردن نهید و پس از پذیرفتن از بیعت بیرون روید. پنداشتید من عثمان را کشتم!؟ پس میان من و شما از مردم مدینه آن کس داوری کند که سر از بیعت من برتافته و به یاری شما هم نشتافته. آن گاه هر کس را بدان اندازه که در کار داخل بوده برگردن آید، و از عهده آن برآید. پس ای دو پیرمرد، از آنچه اندیشیده اید بازگردید که اکنون بزرگ تر چیز – که دامنتان را گیرد – عار است؛ و از این پس شما را هم عار است و هم آتش خشم کردگار».[ نهج البلاغه، نامه 54.]امیرمؤمنان(علیه السلام) در مرحله بعد، نامه ای به ابن عباس داد تا به زبیر رساند[ شیخ مفید: الجمل، ص 313.] امام به فرزند عباس فرمود: به سر وقت زبیر رو، که خویی نرم تر دارد؛ و بدو بگو دایی زاده ات گوید: در حجاز مرا شناختی و در عراق نرد بیگانگی باختی، چه شد که بر من تاختی؟[ نهج البلاغه، خطبه 31.]ابن عباس از ملاقات خود با زبیر چنین یاد می کند: علی(علیه السلام) به من سفارش کرده بود با زبیر نیز گفت و گو کنم، حتی المقدور تنها به دیدارش شتابم و فرزند وی عبداللّه در آن جا نباشد. بدین منظور دوباره مراجعه کردم، ولی او را تنها نیافتم. بار سوم او را تنها دیدم. او از خادم خود «شرحش» خواست به هیچ کس اجازه ورود ندهد. من رشته سخن را به دست گرفتم. ابتدا او را خشمگین یافتم، ولی به تدریج رام کردم. وقتی خادمش از تأثیر سخنان من آگاه شد، بی درنگ فرزندش را خبر کرد. چون او وارد مجلس شد، من سخن خود را قطع کردم. فرزند زبیر، برای اثبات حقانیت قیام پدرش، خون خلیفه و موافقت امّ المؤمنین (عایشه) را عنوان کرد. من در پاسخ گفتم خون خلیفه بر گردن پدر تو است؛ یا او را کشته یا دست کم یاری اش نکرده است. موافقت امّ المؤمنین هم دلیل بر استواری راهش نیست. سرانجام به زبیر گفتم: سوگند به خدا، ما تو را از بنی هاشم می شمردیم. تو فرزند صفیه خواهر ابوطالب و پسر عمّه علی هستی. چون فرزندت عبداللّه بزرگ شد پیوند خویشاوندی را قطع کردی.[ شیخ مفید: الجمل، ص 313؛ ابن عبد ربه: العقد الفرید، ج 3، ص 314.]تلاش های ابن عباس ها ناکام ماند و زبیر از میدان کناره نگرفت. امیرمؤمنان(علیه السلام) خود تصمیم گرفت با زبیر گفت و گو کند امام پرسید: علت این سرکشی چیست؟ زبیر پاسخ داد: تو را برای این کار شایسته تر از خود نمی دانم. امام فرمود: آیا من شایسته این کار نیستم؟! آیا به خاطر داری روزی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از قبیله بنی غنم عبور می کرد، به من نگریست و خندید و من نیز خندیدم. تو به پیامبر گفتی علی از شوخی اش دست بر نمی دارد. پیامبر به تو گفت: به خدا سوگند، تو ای زبیر با او می جنگی، در آن حال ستمگر خواهی بود. زبیر گفت: صحیح است و اگر این ماجرا را به خاطر داشتم، هرگز به این راه نمی آمدم.[ ر.ک: ابوحنیفه دینوری: اخبارالطوال، ص 147؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص 402.]زبیر، پس از سخنان امام، از میدان گریخت و راه بیابان پیش گرفت و سرانجام توسط ابن جرموز[ ابن جرموز در سپاه عایشه بود زمانی که زوال و شکست این سپاه ظاهر شد، به احنف بن قیس که خود و قبیله اش نقش بی طرف را در بصره ایفا می کردند! پیوست و پس از کشتن زبیر سر و شمشیر وی را نزد احنف آورد. ابن جرموز بعد در جمع خوارج جای گرفت. مفید، الفصول المختاره، ص 144 و 145.] کشته شد.[ ر.ک: شیخ مفید: الجمل، ص387 و 390.] امیرمؤمنان(علیه السلام) چون شمشیر را دید، آن را در دست گرفت وقتی تیغ را از نیام بیرون کشید فرمود: آری شمشیری است که آن را می شناسم و به خدا سوگند مکرر با همین شمشیر در التزام رکاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جنگ کرده است ولی چه می توان کرد از مرگ و سرانجام نکوهیده و کشته شدن های ناپسند[ الجمل، ص 389.].

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد