خانه » همه » مذهبی » زمان در فلسفه – زمان برای خدا – زمان برای ماده

زمان در فلسفه – زمان برای خدا – زمان برای ماده


زمان در فلسفه – زمان برای خدا – زمان برای ماده

۱۳۹۳/۱۱/۲۹


۱۶۲۶ بازدید

با سلام و عرض ارادت
زمان چیست ؟
اینکه می گویند ما محصور در زمانیم ولی برای خدا زمان معنایی ندارد ، به چه معناست ؟
با تشکر


از نگاه فلسفی ، زمان در حقیقت بُعد چهارم جسم مادّی است ؛ یعنی جسم همانگونه که دارای سه امتداد طولی ، عرضی و عمقی می باشد ، دارای امتداد دیگری به نام زمان نیز می باشد. امّا امور غیر مادّی ممکن است تنها سه بُعد فضایی (طول و عرض و عمق ) را داشته باشند ، یا حتّی ممکن است فاقد هر چهار امتداد فضایی و زمانی باشند. برای مثال ، صور خیالی ما مثل موجودات مادّی دارای طول و عرض و عمق هستند ولی زمانی نیستند ؛ لذا خاطرات گذشته ی ما به همان صورتی که هستند در ذهن ما باقی می مانند و با گذر زمان محو نمی شوند یا تغییر نمی کنند ؛ در حالی که موجود زمانی ، محال است با گذر زمان به حال سابق خود باقی باشد. مثلاً ما وقتی دو سالگی یک شخص پانزده ساله را به یاد می آوریم ، آن صورت ذهنی فعلی دقیقاً همان صورت ذهنی سیزده سال قبل است ؛ امّا هیچ رشد و تغییری نکرده و دقیقاً به همان وضع سابق خود مانده است ؛ در حالی که اگر موجود زمانی بود باید مثل خود شخص دائماً تغییر می نمود. بلکه اگر صور ذهنی ما زمانی بودند فاجعه ی عظیمی رخ می داد ؛ چون در این صورت علم پیدا نمودن به امور خارج از ذهن ، امری غیر ممکن می شد. چون اگر صور ذهنی ما نیز زمانی باشند پس باید به مرور زمان تغییر نمایند ؛ در آن صورت دیگر آنچه در ذهن است در اثر تغییر ، ربط خود را با واقعیّت خارجی از دست می دهد و علم ما عین جهل می شود.
فراتر از صور ذهنی ما ، مفاهیم عقلی ما هستند که نه تنها زمان ندارند ، بلکه حتّی از طول و عرض و عمق نیز منزّه می باشند. برای مثال عدد چهار نه طول و عرض و عمق دارد و نه زمان ؛ البته توجّه شود ، شکل 4 ، یک شکل قراردادی است ؛ لذا در زبانهای مختلف متفاوت می شود ؛ امّا حقیقت عدد چهار ، که حتّی در عقل یک بی سواد نیز معلوم می باشد ، فاقد هر گونه امتداد فضایی و زمانی است. لذا عدد چهار از حیث طول و عرض و عمق نه بزرگ می شود نه کوچک ، چون اساساً طول و عرض و عمقی ندارد ؛ همینطور عدد چهار پیر و فرسوده یا کهنه نیز نمی گردد ؛چون زمانی نیست. یا مفهوم عقلی انسان ، از تمام اوصاف فضایی و زمانی مبرّا و منزّه می باشد ؛ یعنی مفهوم عقلی انسان ، نه طول و عرض و عمق دارد ، نه زمان و مکان و رنگ و اندازه و … . اگر انسان عقلی دو متری بود ، دیگر بر انسانهای یک متری و یک و نیم متری و … صدق نمی کرد. اگر انسان عقلی زن بود بر مردها صادق نبود ؛ و اگر مرد بود بر زنها صدق نمی کرد. اگر این زمانی بود ، انسانهای گذشته و آینده انسان محسوب نمی شدند ؛ و اگر دیروزی بود ، امروزی ها انسان نبودند. اگر سفید بود ، سیاهها انسان نبودند و اگر سیاه بود سفید ها انسان نمی شدند و … . پس انسان عقلی حقیقتی است فرا زمانی و فرامکانی و فرا شکل و فرا اندازه که بر تمام انسانها در تمام زمانها و مکانها و شکلها و جنسیّتها و نژادها به یک نحو صدق می کند.
افزون بر مفاهیم عقلی ، خود عقل نیز موجودی است فاقد امتداد فضایی و زمانی. حتّی خود زمان نیز موجودی است لازمانی ؛ یعنی خود زمان واقع در زمانی دیگر نیست ؛ لذا نمی توان گفت که: زمانی بود که زمان نبود ؛ یا نمی توان گفت: زمان در زمان فلان به وجود آمد. خود عالم مادّه نیز اگر به صورت یک کلّ در نظر گرفته شود و به اجزاء آن نظر نشود ، از نظر فلسفی فاقد زمان می باشد ؛ کما اینکه کلّ عالم مادّه ، واقع در مکان نیز نمی باشد ؛ چون مکان در داخل عالم مادّه و در قیاس موجودات مادّی نسبت به یکدیگر معنی پیدا می کند ، امّا آنگاه که کلّ عالم مادّه یکجا لحاظ شود ، امر مادّی دیگری غیر از آن نیست که با آن مقایسه گردد. لذا نمی توان گفت عالم مادّه کجاست. کجایی وصف موجودات داخل عالم مادّه است و شامل خود این عالم نمی شود. کما اینکه موجودات ذهنی ما نسبت به یکدیگر ، دارای مکان می باشند ؛ یعنی در چپ و راست یا بالا و پایین یا جلو و عقب یکدیگر قرار دارند ؛ امّا خود ذهن مکان ندارد و نمی توان گفت ذهن و موجودات داخل آن در کجای عالم مادّه قرار دارند. چون ذهن اساساً در عالم مادّه نیست تا با موجودات مادّی مقایسه شود. لذا هیچ شخصی نمی تواند مختصّات هندسی یک موجود ذهنی را نسبت به یک نقطه ی ثابت خارج از ذهن محاسبه نماید. مثلاً اگر حضرت عالی یک سیب در ذهن خود تصوّر نمایید و بخواهید فاصله ی آن سیب ذهنی را با دیوار مقابلتان اندازه بگیرید ، قادر به چنین کاری نخواهید بود. سنجش فاصله ی دو موجود ذهنی نسبت به هم مثل سنجش فاصله ی دو موجود خارجی نسبت به هم کاری است ممکن ، امّا سنجش فاصله ی یک موجود ذهنی با یک موجود خارجی امری است عبث.
حاصل کلام اینکه نه تنها خدا که خیلی از امور فاقد زمان و بلکه فاقد مکان و فاقد امتدادهای فضایی (طول و عرض و عمق) می باشند. پس سزا نیست که ما خود را محدود به همین محسوسات پیش پا افتاده نماییم و بخواهیم عالم هستی با این پیچیدگی را معلومات حسّی خود مورد سنجش قرار دهیم.
مطلب دیگر در این خصوص آنکه زمان مخلوق و معلول خداست ؛ و هر معلولی در رتبه ی وجودی بعد از علّت خود قرار دارد ؛ یعنی محال است وجود معلول قبل از وجود علّت موجود بوده باشد. پس اگر خدا موجودی زمانی باشد ، لازم می آید که زمان قبل از خدا بوده باشد ؛ و این امری است محال. پس اگر کسی خدا را زمانی دانست ، نمی تواند زمان را مخلوق خدا بداند ؛ بلکه او در حقیقت زمان را عین خدا دانسته است. و زمان نمی تواند خدا باشد ؛ چون همانگونه که پیشتر گذشت ، خیلی از امور هستند که فرا زمانی می باشند ؛ در حالی که خدا یعنی خالق کلّ موجودات ـ اعمّ از موجودات زمانی و فرا زمانی ـ .
اینکه کسی خدا را زمانی بداند مانند این است که کسی خودش را موجود ذهنی خودش بداند. موجودات ذهنی ما ، در حقیقت معلول خود ما هستند ، حال اگر ما خود را متّصف به معلول خودمان بدانیم لازم می آید که ما موجود ذهنی خودمان باشیم ؛ و این تناقض است . چون موجود ذهنی ما معلول ماست ؛ حال اگر ما موجود ذهنی خودمان باشیم ، لازم می آید که ما هم معلول خودمان باشیم هم علّت خودمان ؛ یعنی ما هم علّت خودمان باشیم هم علّت خودمان نباشیم ؛ که تناقض بودن این امر واضح است. زمان هم مخلوق و معلول خداست ؛ پس اگر خدا موجودی زمانی و واقع در ظرف زمان باشد ، لازم می آید که او از حیث وجودی هم مقدّم بر زمان باشد هم مقدّم بر زمان نباشد و این تناقضی است روشن.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد