ساختار حکومت استبدادی رضا شاه:
حکومت رضا شاه بر سه پایه ارتش، بروکراسی جدید و حمایت دربار استوار بود.
دوره سلطنت رضاشاه پهلوی (1304-1320) از جنبه حکومتی دوره استقرار حاکمیت نظامی، و پیوند دیوان سالاری سنّتی با عناصر نوگرا و شکل گیری نهادهای جدید و نظام اداری بود. این عصر از جنبه اجتماعی، سیاسی، دوره انتقال از نظام فئودالی و حاکمیت چندگانه به حاکمیت متمرکز و از جنبه فرهنگی – مذهبی، دوره برخورد ارزشهای سنّتی و مذهبی با فرهنگ وارداتی غربی و غیر دینی و از جنبه اقتصادی، دوره تکوین صنایع جدید بر پایهی فنّاوری غرب بود.
عصر پهلوی اول از دو دوره مشخص تشکیل میشود. دوره نخست (1304-1312ش) پس از گذر از یک مقطع کوتاه (1299-1304ش) برای دستیابی به حاکمیت و با انقراض سلسلهی قاجاریه و تاج گذاری رضاشاه شکل گرفت. شاخص اصلی این دوره حضور افراد نوگرا و تحصیل کرده غرب چون علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز (از خاندان فرمانفرما) است که شاه از طریق آنان موفق به اجرای برنامههای نوسازی شد. این دوره همچنین دوره آغاز طرحهای اقتصادی بلند مدت چون طرح احداث راه آهن، شروع تحول در نظام قضایی و آموزشی، ایجاد تغییر در پوشش سنّتی و مقابله با پوشش دینی و آغاز تحول در آداب و رسوم سنّتی و مذهبی بود. دوره دوم (1312-1320ش)، به بیان صریح رضاشاه، دوره «رژیم یک نفره» یا حاکمیت مطلق بود. شاخصههای این دوره کنار گذاشتن رجال مقتدر دوره نخست چون تیمورتاش و داور، اجرای سیاستهای غیر دینی و غرب گرای و بهره برداری از طرحهایی بود که در دوره نخست سلطنت به اجرا درآمده بود.
شکل اجرایی حکومت، استبداد شرقی در قالب نظامی غرب گرا بود؛ شاه در رأس هرم قدرت قرار داشت و بر هر سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه ریاست میکرد. در اوایل سلطنت، تأسیس شوراهای دولتی در دستور کار قرار داشت ولی از بدو تشکیل نخستین کابینه به ریاست محمدعلی فروغی (ذُکاء الملک) در 1304ش، وظیفه وزرا تا حد رابط بین وزارتخانه و شاه و اطاعت محض از وی تقلیل یافت و قدرت اجرایی کابینه از مرز تأیید و تصویب دستورات شاه فراتر نرفت. دوام کابینه و مدت زمان خدمت نخست وزیران بستگی تام به رأی شاه داشت و امر به استعفا بیچون و چرا به جرا در میآمد؛ کابینه فروغی نخستین قربانی این سیاست بود. فقدان قدرت در تصمیم گیریها و لزوم تأیید شاه و حتی بیخبر بودن از عملکرد وزرا ادامه انجام خدمت را برای بسیاری از نخست وزیران غیر ممکن ساخت.
هیئت دولت غالباً ترکیبی از نخبگان و سیاستمداران دوره قاجار نظیر فروغی و مستوفی الممالک و هدایت، که معمولاً در رأس کابینه بودند،و گروهی از تحصیل کردگان غرب با اندیشههای نوگرا نظیر تیمورتاش و فیروز و داور بود که مجریان تحولات عصر پهلوی به شمار میرفتند. به نظر میرسد که هدف شاه از واگذاری منصب نخست وزیری به سیاستمداران دوره قاجار، کسب اعتبار و نفوذ اجتماعی و سیاسی برای حکومت پهلوی بود و در عین حال، پذیرفتن برنامههای تجددگرای شاه نیز عامل مهمی در این انتخاب به شمار میرفت. از سوی دیگر، تحصیلکردگان غرب که در سرنگونی قاجاریه و استقرار سلطنت پهلوی نقش مؤثری داشتند با به دست گرفتن ابتکار عمل در سیاست گذاری حکومت پهلوی نقش تعیین کنندهای داشتند.
* جایگاه ارتش در حکومت رضا شاه:
رضاخان پس از کودتا با کمک قزاقها، موجودیت سیاسی خود را مدیون نظامیان میدانست. بر این اساس تقویت نیروی نظامی و حفظ وفاداری آنها را مقدمترین وظیفه خویش میپنداشت.(محمدرضا خلیلیخو، توسعه و نوسازی ایران در دوره رضاشاه، تهران: جهاد دانشگاهی، 1373، ص 145)
او به خوبی پی برده بود که بدون وجود ارتش قدرتمند، امکان نفوذ در اقصی نقاط کشور را ندارد و نمیتواند به اعمال حاکمیت در سراسر کشور بپردازد. صدور حکم عمومی قشونی نمره یک توسط رضاخان، نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ شکلگیری ارتش مدرن در ایران بود. این حکم که کلیه نیروهای نظامی و انتظامی موجود در کشور را در یکدیگر ادغام میکرد، به نوعی مدیریت متمرکز بر نیروها را توسط دولت پدید آورد و همین مدیریت متمرکز بود که حاکمیت دولت مرکزی را در سراسر کشور تضمین و سایر مراکز قدرت موجود در کشور را یکی پس از دیگری تار و مار کرد. بنابراین اولین اقدام رضاخان در راستای افزایش قدرت خود، ادغام تمام نیروهای نظامی همچون بریگاد مرکزی قزاق و ژاندارمری در سال 1300ش بود.(سعیده لطفیان، ارتش و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص 40)
سردار سپه به کمک قشون متحدالشکلش توانست با سرکوب خوانین و خلع سلاح ایلات و عشایر، دامنه نفوذ خود را به تمام نقاط کشور بسط دهد. رضاخان که از کودتای 3 اسفند 1299 به بعد نیروهای نظامی تحت امرش را برای قدرتگیری بیشتر در صحنههای مختلف وارد نموده بود، توانست پس از سرکوب جنبش گیلان و خراسان، نیروهایش را بر آن مناطق حکمفرما نماید. این نیروها به هیچ روی از رئیسالوزرا، قوامالسلطنه که جانشین سیدضیاءالدین طباطبائی شده بود، فرمان نمیبردند و فقط مطیع رضاخان بودند؛ چنانکه امیر پنجه، رئیس قزاقهای اعزامی به مشهد، آشکارا به قوامالسلطنه اعلام کرد او فقط مجری دستورات سردار سپه خواهد بود و لاغیر.(غلامحسین میرزا صالح، جنبش کلنل محمدتقیخان پسیان بنا بر گزارشهای کنسولگری انگلیس در مشهد، تهران: روایت، 1370، صص 182 و 189.)
پس از آن با موفقیت رضاخان در مطیع ساختن قشقاییها در فارس، به اطاعت درآوردن بختیاریها در نواحی مرکزی و جنوب غربی ایران و مهار عشایر قبایل در دیگر مناطق کشور، وی طبق نقشه حسابشدهای توانست آرام آرام افسران ارشد قزاقخانه را به بهانه تأمین امنیت عمومی در استانها به پستهای حساس بگمارد و حتی کار به جایی رسید که رضاخان ادارات مالیات غیرمستقیم و خالصجات را ضمیمه وزارت جنگ نمود و دستور داد درآمدهای آن دو اداره مستقیما به حساب وزارت جنگ واریز شود.(یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، 1389، ص 149)
همچنین رضاخان از قوای نظامی برای تحت کنترل در آوردن مجلس استفاده کرد. او که مجلس شورای ملی را به عنوان مانعی جدی در روند قدرتگیری خود میدید، به نفوذ و دخالتهای گسترده در امر انتخابات دست زد. در این راستا برای اولینبار در جریان برگزاری انتخابات مجلس پنجم، رضاخان از کلیه توان سیاسی خود جهت دخالت هوادارنش استفاده کرد. او در پاییز 1302 کمیتهای ویژه در تهران به مسئولیت یکی از فرماندهان ارشد ارتش به نام خدایارخان، که بعدها به وزارت جنگ برگزیده شد، ایجاد نمود و انتخابات تحت نظارت و کنترل او قرار گرفت تا بتواند افراد مورد علاقهاش را راهی مجلس کند.(علیرضا ملایی توانی، مجلس شورای ملی و تحکیم دیکتاتوری رضاشاه، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 99)
اسناد مربوط به انتخابات مجلس پنجم نشان میدهند که حکام نظامی در ایالات با دستور مستقیم سردار سپه در انتخابات مداخله مینمودند و نام افراد مورد نظر وی را به عنوان نامزدی که بیشترین رأی را در حوزه انتخابیه آنها کسب کرده بود معرفی میکردند. بارها تلگرافاتی رد و بدل میشد که درباره این بود که انتخابات چگونه برگزار شود و چه کسانی باید منتخب شوند که با این جمله خاتمه مییافت که «مستدعی است نظریات بندگان حضرت اشرف ــ دامت عظمه ــ را اعلام فرمایید»(انتخابات مجلس پنجم به روایت اسناد، ج 1، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1384، ص 5)
*جایگاه بروکراسی جدید در حکومت رضا شاه:
دولت مطلقه شبهمدرن رضاشاه، دیوانسالاری محدودی را که در اواخر قاجاریه شکل گرفته بود از لحاظ کارکنان، اهداف، ادارات و فعالیتها گسترش داد و موجبات تکوین دولت مطلقه شبهمدرن پهلوی اول را فراهم ساخت. براساس قوانینی که به تبعیت از الگوی فرانسه به تصویب رسید، ساختار بهشدت متمرکزی بر سازمان اداری کشور حاکم شد. بنابراین، در این مرحله با توجه به تحولات درونی در ایران، یک بوروکراسی مدرن شکل گرفت که بهصورت کلی از دیوانسالاری دورههای پیشین خود متفاوت بود.
مهمترین پیامد ایجاد و توسعه دیوانسالاری جدید شکلگیری طبقه متوسط جدید بود که کارمندان دولت، دانشجویان، هنرمندان و نویسندگان و سایر روشنفکران اعضای آن را تشکیل میدادند. نقش دولت در شکلگیری طبقه متوسط از این حیث حائز اهمیت است که این طبقه قشر عظیمی از اقشار اجتماعی را در ایران در برمیگیرد و همواره در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران نقش اساسی داشتند.
طبقه متوسط جدید در زمان سلطنت پهلوی دارای موقعیت خوبی بود. در دوران رضاشاه این طبقه پیوند خود را با فرهنگ سنتی حفظ کرده بود؛ اما پس از این دوران به تدریج در مسیر غربگرایی گام نهادند و تا حد زیادی از فرهنگ عامه بهویژه از ارزشهای اسلامی جدا شدند. تعدادی از اعضای این طبقه منافع مادی و تمایلات خود را با برنامه نوسازی رژیم سازگار میدیدند و این وجه مشترک رژیم با این طبقه بود و گروه دولتی طبقه متوسط را پایگاه اهرم سیاسی خود میشناخت و برای حفظ روابط فرهنگی با آنها میکوشید.(www.magiran.com/article/3973011)
* جایگاه دربار در حکومت رضا شاه:
در هرم قدرت رژیم پهلوی، در مقاطعی بعد از شخص شاه، وزیر دربار قرار میگرفت و در مقاطع زمانی دیگر، این پست همردیف با نخستوزیر و یا یک پله پایینتر از آن قرار میگرفت که این رتبهبندی بستگی مستقیم به شخصیت و زیرکی وزیر دربار داشت. این وزارتخانه برخلاف نامش، جزء وزارتخانههای کابینه نخستوزیر منتخب دولت محسوب نمیشد و مستقیم زیر نظر شخص شاه اداره میشد.
همچنین وزیر و کارکنان آن از معتمدترین افراد نزدیک به شاه انتخاب میشدند و معمولاً ریاست این وزارتخانه به نخستوزیران برکنارشده وفادار به رژیم پهلوی، سپرده میشد. بهعنوان مثال، افرادی چون فروغی، حسین علاء، امیرعباس هویدا و امیراسدالله علم، بعد از منصب نخستوزیری، بلافاصله به دلیل خوشخدمتی به شاه و جلب اعتماد او، به سمت وزیر دربار منسوب شدند.
وظیفه اصلی این وزارتخانه، علاوه بر تنظیم برنامههای شاه و تقویت حکومت پهلوی، همچون حائل و رابطی بین مجلس شورای ملی و شاه عمل میکرد و بهنوعی نقش حفظ و تحکیم سلطه شخص اول رژیم بر سایر نهادهای حکومتی را بازی میکرد. به همین دلیل، این وزارتخانه با برخورداری از حمایت شخص شاه و یک شبکه گسترده پرسنلی، به یکی از قدرتمندترین سازمانها تبدیل شد و تمام امور کشور را رصد میکرد.
بدینترتیب وزارت دربار در طول سلطنت پهلویها بهعنوان یکی از اصلیترین ارکان سیاستگذاریهای داخلی و خارجی کشور محسوب میشد و با پشتوانه و حمایت همهجانبه شخص شاه، فراتر از تمام ارگانها و سازمانهای دولتی و غیره، بر امورات کشور نظارت میکرد و در قدرتدهی شاهان پهلوی نقش عدیدهای داشت.
(www.mashreghnews.ir/news/556743)
ویژگیهای حکومت رضاشاه:
1.دولت خود مختار و استبدادی
رضا شاه یک دولت استبدادی به وجود آورد؛ بدین معنا که دولتی مستقل از نیروها و قدرتهای خودسر و خودفرمان جامعه تشکیل داد. از هنگام شکلگیری دیکتاتوری که به دورهی رییسالوزرایی او برمیگشت، انحراف روزافزون از بعضی از اصول قانون اساسی آغاز شده بود و حکومت دیکتاتوری تدریجاً به حکومت مطلق فردی (اتوکراتیک) شدت میبخشید. اما هنوز شکل مشروطه را حفظ کرده بود و بحثهای پارلمانی و تفکیک قوا تا حدودی وجود داشت. اما پس از آن کاملاً به ساختاری استبدادی تبدیل شد.
ضرورتهای ناشی از پایان بخشیدن به هرج و مرج و سرکوب قیامها و جنبشها و افراد مدعی به همراه ویژگیهای شخصی رضاخان، به رژیم او خصلتی میلتاریستی داد. نظامیگری در دوران حکومت او، برتمام امور از جمله امور فرهنگی جامعه سایه افکند و نظامیان به عنوان مجریان چشم و گوش بستهی شاه، با توجه به افزایش بودجهی نظامی و رفاه آنان، تکیهگاه اصلی رژیم بودند. آنان اختناقی در ایران به وجود آوردند که کمتر نمونهاش در تاریخ ایران یافت میشود. دخالت نظامیان در سیاست که از مجلس پنجم آغاز شده بود به شدت ادامه یافت. مجلس، آلت دست رضاشاه بود و نمایندگان به استثنای چند نفر، مکمل وضعیت استبدادی بودند. در دوره رضاشاه مجلس همه لوایح ارسالی دولت را تصویب کرد و تنها به اصلاحات عباراتی در آنها میپرداخت. تمامی تبلیغات در راستای ستایش از رضاشاه بود و تمامی مخالفان اعم از روحانیون، عشایر، شاعران، نویسندگان بازمانده از مشروطه، کمونیستها و برخی از نظامیان با شدت عمل سرکوب شدند. او حکومت خود را بر اساس رعب و ترس و وحشت و هراس پلیسی قرار داد.
استبداد کبیر رضاشاهی که اینک برخلاف استبداد صغیر محمد علیشاهی مخالفان جدی چندانی نداشت کار را به آنجا رسانده بود که همهی دستگاهها گوش به فرمان بودند. دیگر نه تنها نظارت بر دولت و انتقاد از دولت با توجه به ساختار حکومت مشروطه وجود نداشت بلکه با توجه به جو روانی حاکم در این حکومت یعنی سوءظن، بیاعتمادی، ترس، ناامنی و در عین حال ریاکاری، کسی را یارای نصیحت در مورد تصمیمهای شاه نبود. مخبرالسلطنه هدایت در خاطراتش مینویسد:
در دورهی پهلوی هیچ کس اختیار نداشت. تمام امور میبایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش میرود رفتار کنند.
2ـ ناسیونالیسم(باستان گرایی)
ناسیونالیسمی که ساختار حکومت رضاشاه بر آن متکی بود، دو جنبه نظری و عملی داشت.
از لحاظ نظری، ناسیونالیسم او هم گذشتهگرا یا باستانی بود و هم ضدمذهب. البته او نظریهپرداز نبود، بلکه تئوریسینهای او را روشنفکرانی تشکیل میدادند که بر ایران قبل از اسلام و ناسیونالیزم وارداتی از غرب تأکید داشتند. روشنفکران ناسیونالیستی که نزدیکترینشان به او فرجالله بهرامی بود: دبیر اعظم، رییس دفتر و منشی مخصوص شاه و نویسنده نطقهایش که رضاخان را تا حد پرستش او بالا برده بود. رضاشاه با الهام از اندیشه دولتسازی (State – building) متأثر از افکار اروپایی، درصدد بود یک دولت مدرن تمرکزگرا در ایران به وجود آورد. بنابراین او درصدد سرکوب نیروهای قدرتمند مرکزگریز (Centrcifugal forces) برآمد. وجود این نیروها به عنوان مهمترین مانع بر سر راه تمرکزگرایی دولت و انحصاری کردن قدرت سیاسی به حساب میآمد. دولت رضاشاه مصمم بود وفاداری به دولت مرکزی را جایگزین سایر پیوندهای ناسیونالیستی (زبانی ـ مذهبی ـ ایلی غیرفارسی زبان و غیرشیعه) کند. نهایتاً دولت او پس از یک درگیری خشونتبار از سال 1302 تا 1312 موفق به ایلزدایی و تمرکزگرایی شد که البته این امر عکسالعملهای خاص خود را به دنبال داشت. یورشی نظامی به زندگی و فرهنگ عشایری، غارت اموال آنان، اعدام بسیاری از افراد عشایر، تبعیض اقتصادی و اجتماعی بر ضد استانهای غیرفارسی زبان، مبارزه با زبانهای دیگر ایرانی و زبان عربی، حتی لهجههای فارسی، نشانگر عملکرد دولت او در جنبه عملی ناسیونالیسمش بود.
از آنجا که رضاشاه نمیخواست ملی گرایی آمیخته با مذهب را ترویج نماید به منظور ارائه ایدئولوژی جایگزین، باستانستایی و احیای آداب و سنن پیش از اسلام را ترویج نمود و ارزشهای مذهبی را تحقیر کرد. با توجه به خودباختگی در برابر تمدن غربی، خصلت مبارزهطلبی در برابر بیگانگان را کمرنگ نمود به اقلیتهای ملی (ترکها ـ کردها ـ عربها و سایرین) بیتوجهی و تبعیض روا داشت. به سلسلههای ایرانی قبل از اسلام افتخار کرد. به شیوهای غیرعلمی و گاه خندهآور سعی در زدودن لغات عربی از فارسی نمود. شاهپرستی و شعار «خدا، شاه، میهن» را ترویج نمود.
این فرضیه که اسلام و اعراب عامل زوال و عقبماندگی تمدن ایرانی است و برخی از روشنفکران از زمان قاجار بر آن تأکید مینمودند در زمان او شکل رسمی و دولتی به خود گرفت و یک سلسله آثار در همین راستا، تألیف و ترجمه شد.خلاصه در یک کوشش شکست خورده سعی نمود فرهنگ باستانی را جایگزین فرهنگ ملی اسلامی کند که سیزده قرن قدمت داشت.
3ـ تجددگرایی (خصلت شبهمدرنیستی).
احساس حقارت نسبت به پیشرفتهای تمدن غربی و دغدغه رفع عقبماندگی ایران، از جمله مباحث مهمی بود که به دنبال تأثیر امواج مدرنیته بر ایران از دوره قاجار شروع شده بود. با تغییر رژیم از قاجار به پهلوی، اینک فرصتی طلایی در اختیار تجددگرایان قرار گرفته بود تا با استفاده از اقتدار رضاشاهی، تا حد امکان ایران را به سبک غرب درآورند و به کاروان پیشرفت و تمدن بشری ملحق نمایند. بر این اساس آموزش و پرورش، فرهنگ، صنعت، ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق کشور به طور فزایندهای گرایش به غربی شدن پیدا نمود. شهرها به سبک غرب درآمدند. بسیاری از سنتها از جمله لباسهای سنتی ایران متروک شد. از زنان کشف حجاب گردید و اصلاحات غیرمذهبی با شدت و حدت انجام شد. اما آنچه ذکر کردنی است، این نکته است که غربگرایی در این دوره بیشتر متکی بر احساسات بوده است تا عقلانیت و بر فرایند اصلاحات، عقلانیت چندانی حکمفرما نبود.
تقلید و اقتباس از پوسته ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساختهای جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. رضاشاه و بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه کارگردانی را بر عهده داشتند با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران فکر میکردند بر معضل بزرگ عقبماندگی کشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای جدید و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپها و باشگاهها، برگزاری میهمانیهای مختلط همراه با رقص و موسیقی، برپایی کارناوالهای شادی در خیابانها و بسیاری از چیزهای دیگر تقلید شد. فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل پیدا کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه لگنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام میدیدند. شاه آنگونه که صدرالاشراف در خاطرات خود نوشته است، در خرداد 1314 به هیأت دولت گفته بود: ما باید صورتاً و نسبتاً غربی بشویم و در قدم اول کلاهها تبدیل به شاپو بشود.
4ـ نگاه سکولاریستی و ضدیت با دین و روحانیت
گرایش به جدایی دین از سیاست و ایجاد یک نظام سکولار در ایران، راندن دین از حوزه سیاسی و عمومی به حوزه شخصی از جمله خواستههایی بود که روشنفکران سکولار و لائیک از زمان انقلاب مشروطه به دنبال آن بودند. اما آنان موفق به گنجاندن این امر در قانون اساسی مشروطه نشدند. دولت رضاشاه نیز از مرحله اول حکومت خود تا زمانی که به استفاده ابزاری از دین و روحانیت احتیاج داشت، بر این امر تأکید نکرد. اما پس از استقرار حکومت و ثبات سیاسی، به ویژه به دنبال سفر به ترکیه و تأثیرپذیری از اقدامات آتاتورک، چرخش کاملی به سوی تز جدایی دین از سیاست پیدا کرد. حکومت او پیروزی طرفداران جدایی دین از سیاست را در پی داشت.
نگاهی به ساختار حکومت رضاشاه و ویژگیهای آن به خوبی نشان میدهد که روحانیون در ارکان قدرت هیچ جایگاهی نداشتهاند. چنین ساختاری به ویژه پس از مرحله تغییر رژیم و استقرار پادشاهی پهلوی، اجازه نزدیک شدن روحانیون به قدرت سیاسی و ایجاد رابطه مثبت را نمیداد. بازگشت ساختار مشروطه به سلطنت مطلقه در عمل، در این زمان شکافی را که بین روحانیت و دولت از دورهی قاجار حادث شده بود به نهایت خود رساند و مهمترین رکن جامعهی مدنی در ایران را به موضع اپوزیسیون کامل دولت کشاند.
استبداد، نظامیگری، باستانستایی، تجددگرایی سطحی و افراطی و حاکمیت گفتمان جدایی دین از سیاست، هیچ کدام نه تنها انگیزهای برای بهبود مناسبات با دولت ایجاد نمیکرد بلکه کاملاً در تضاد با کارویژههای اصلی روحانیت که حفظ اسلام و ترویج آن بود، قرار داشت.
نه تنها ویژگیها و ساختار حکومت رضاشاه به استثنای مراحل اولیه، مناسبات دولت و روحانیت را تیره کرده بود، بلکه کارویژههای حکومت او نیز به تبع ساختار، عامل واگرایی بود. از این حیث دوره رضاشاه سه تحول اساسی داشت.
1ـ این دوره نقطه عطفی است در راستای اجرا و پیشبرد اصلاحات غیرمذهبی و غربگرایانه؛ امری که دولتهای ضعیف گذشته، توان اجرای آن را نداشتند.
2ـ در زمان رضاشاه برخلاف ادوار گذشته گفتمان جدایی دین از سیاست به عنوان پارادایم مسلط جا افتاد.
3ـ تشکیلات روحانیت شیعه به شدت محدود، منزوی و سرکوب گردید و آنان نقشهای گذشتهی خود را در بسیاری از امور از دست دادند.
مجموعه کارکردهای سلطنت رضاشاه، در ابعاد سیاسی، حقوقی و قضایی، فرهنگی و آموزشی، ساختارهای به ارث رسیده از گذشته را که در آن، عملاً جایگاه خاص خود را داشتند، دگرگون نمود.
ساختار استبدادی حکومت او حتی به کسانی که برای رسیدن به قدرت او را به طور اساسی یاری کرده بودند و جزء ستونهای اصلی حکومت او بودند، رحم نکرد. عبدالحسین دیبا، محمدعلی فروغی، فرجالله بهرامی، حسین دادگر (عدلالملک)، تیمسار حبیبالله شیبانی، تیمسار امانالله جهانبانی، تیمسار امیر خسروی، قاسم صوراسرافیل، تیمورتاش و امثال آنها، یا به قتل رسیدند یا مغضوب، زندانی و تبعید شدند. اقدامات خودسرانه و بدون مشورت و کارشناسی، مانند لغو قرارداد دارسی و انعقاد قرارداد 1312 ش / 1933 م و تصرف بهترین زمینهای کشاورزی و املاک خالصه (دومی) تا جایی که روزنامههای فرانسوی او را جانور زمینخوار نامیدند و شاه نیز در جریان اشغال شمال کشور در مرداد 1320 / 1941، بیشتر نگران املاک خود بود تا نجات کشور، دستگیری بدون توضیح و غافلگیرانهی فیروز، وزیر مالیه در سال 1308 / 1929 به هنگام ترک اجتماعی عمومی و در کنار شاه و نظایر آن کارکردهایی را نشان میداد که جز چاپلوسان و بلهقربانگویان را به شاه نزدیک نمیکرد.
در بعد حقوقی و قضایی، جایگزینی قوانین غربی به جای قوانین مذهبی و تحدید تدریجی مرجعیت مذهبی در مورد مسائل شخصی نظیر ازدواج و طلاق، تهدید بالقوهای برای حفظ تشیع به عنوان یک نیروی مسلط اجتماعی به شمار میرفت. در این دوره روحانیون به تدریج و به طور نسبی از امر قضاوت کنار گذاشته شدند و با جانشین شدن حقوقدانان جدید، دادگستری دنیاپسند ایجاد شد. در تحولات این بخش علی اکبر داور نقش اساسی را بر عهده داشت. او به همراه تنی چند از قضات باسابقه و آشنا به قوانین شرعی مانند اخوی رییس دیوان تمیز و صدرالاشراف و کارشناسان آشنا به قوانین اروپایی مانند منصورالسلطنه عدل، متین دفتری، الکساندر آقایان و سروری در این تحولات مشارکت داشتند ضمن آنکه در جریان تنظیم قوانین از یک کارشناس خارجی نیز استفاده شد. علی اکبر داور که پس از ترمیم کابینه مستوفی الممالک در 18 بهمن 1305 به وزارت رسید، عدلیه تهران و شهرستانها را منحل کرد و عدلیه دنیاپسند یا جدید را در 5 اردیبهشت 1306 با حضور شاه افتتاح کرد. او حقوقدانان دارای تحصیلات اروپایی را جایگزین روحانیون کرد و به گفتهی صدرالاشراف، عدلیه را از صورت آخوندی بیرون آورد. البته بیرون راندن یکباره روحانیون ممکن نبود، لذا برخی از آنان با تغییر لباس و معدودی با لباس روحانی همچنان مشغول کار شدند. داور علاوه براین با الهام از قوانین اروپایی تغییرات عمدهای در قانون ثبت اسناد و املاک به وجود آورد. برای اینکه کار نوشتهها و اسناد شرعی از محضر روحانیون گرفته شود قانون ثبت اسناد و املاک در مجلس تصویب شد و ادارهی ثبت اسناد و املاک تشکیل گردید. ولی در آن هنگام کسی نبود که دفتر معاملات را اداره کند و از آنجا که شرایط داشتن دفتر رسمی را روحانیون داشتد به ناچار دست به دامن آنها شدند. تدوین قوانین ترکیبی از فقه شیعه و قوانین رایج در کشورهای اروپایی بخش دیگری از تحول پدید آمده بود. با وجود این به دلیل حضور قوی فقه شیعه و روابط نسبتاً پایدار باقیمانده از گذشته و اعتراض متشرعان و برخی از روحانیون، سعی دولت بر این بود که چنین توجیه نماید که این قوانین با اسلام منافات ندارد. البته از سال 1310 ش به بعد بیاعتنایی به قوانین اسلامی بیشتر شد.
کارکرد دولت در بعد فرهنگی آموزشی نیز کاملاً زمینهها را برای خروج روحانیون از ارکان دولتی در این بخش فراهم نمود. برگزاری کنگرههای بینالمللی هنر و باستانشناسی ایران به منظور کشف آثار تمدن و فرهنگ ایران باستان، جشن هزارهی فردوسی با هدف باستانستایی، ایجاد دگرگونی در زبان فارسی با زدودن لغات عربی و وضع واژههای جدید از جمله در امور نظامی که در نهایت به دلیل فقدان معادل یا مضحک بودن برخی از کلمات معادل یا مهجور بودن آنها به نوعی لجامگسیختگی منجر شد و سپس تا تشکیل فرهنگستان در اوایل سال 1314 ممنوع گردید از جمله کارکردها و تحولات این بخش محسوب میشود. تغییر فرهنگ عمومی و جایگزینی فرهنگ باستانی و غربی و مبارزه با ارزشهای فرهنگ اسلامی نیز از ابعاد مهم تلاش رضاشاه برای ایجاد دگرگونی در ساختار فرهنگی جامعه بود.
در بعد آموزشی نیز تغییر محتوای دروس تحصیلی، جلوگیری از نفوذ روحانیون در آموزش و پرورش، تأسیس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، توسعهی مدارس خصوصی و بیگانه نظیر مدارس مسیونری و بهاییان و زرتشتیها و یهودیها و ارامنه، اعزام مجدد محصل به اروپا پس از وقفهای پنجاه ساله، تأسیس نهادهایی مانند پیشاهنگی و تربیت بدنی، ایجاد دانشسراهای عالی و مقدماتی، تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313، تغییر مدرسه سپهسالار که مهمترین حوزهی علمی تهران بود و مدتها آیتالله مدرس تولیت آن را بر عهده داشت به دانشکده معقول و منقول و ایجاد سازمان پرورش افکار به عنوان مهمترین ارگان تبلیغی رژیم رضاشاه، از جمله کارکردهای پهلوی اول به منظور تحول در ساختار آموزشی جامعه با جهتگیری سکولار و تجددگرایانه بود که نتیجه آن کوتاه شدن و کوتاه کردن دست روحانیون از نقشهای فرهنگی آموزشیشان در گذشته بوده. دولت رضاشاه حتی از پشتوانههای اقتصادی کارکرد فرهنگی روحانیون نیز غافل نماند و با نظارت و کنترل دولت بر اوقاف، این نهاد را نیز در دست گرفت.
(پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران؛pahlaviha.pchi.ir/show.php?page=contents&id=3150)
حکومت رضا شاه بر سه پایه ارتش، بروکراسی جدید و حمایت دربار استوار بود.
دوره سلطنت رضاشاه پهلوی (1304-1320) از جنبه حکومتی دوره استقرار حاکمیت نظامی، و پیوند دیوان سالاری سنّتی با عناصر نوگرا و شکل گیری نهادهای جدید و نظام اداری بود. این عصر از جنبه اجتماعی، سیاسی، دوره انتقال از نظام فئودالی و حاکمیت چندگانه به حاکمیت متمرکز و از جنبه فرهنگی – مذهبی، دوره برخورد ارزشهای سنّتی و مذهبی با فرهنگ وارداتی غربی و غیر دینی و از جنبه اقتصادی، دوره تکوین صنایع جدید بر پایهی فنّاوری غرب بود.
عصر پهلوی اول از دو دوره مشخص تشکیل میشود. دوره نخست (1304-1312ش) پس از گذر از یک مقطع کوتاه (1299-1304ش) برای دستیابی به حاکمیت و با انقراض سلسلهی قاجاریه و تاج گذاری رضاشاه شکل گرفت. شاخص اصلی این دوره حضور افراد نوگرا و تحصیل کرده غرب چون علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز (از خاندان فرمانفرما) است که شاه از طریق آنان موفق به اجرای برنامههای نوسازی شد. این دوره همچنین دوره آغاز طرحهای اقتصادی بلند مدت چون طرح احداث راه آهن، شروع تحول در نظام قضایی و آموزشی، ایجاد تغییر در پوشش سنّتی و مقابله با پوشش دینی و آغاز تحول در آداب و رسوم سنّتی و مذهبی بود. دوره دوم (1312-1320ش)، به بیان صریح رضاشاه، دوره «رژیم یک نفره» یا حاکمیت مطلق بود. شاخصههای این دوره کنار گذاشتن رجال مقتدر دوره نخست چون تیمورتاش و داور، اجرای سیاستهای غیر دینی و غرب گرای و بهره برداری از طرحهایی بود که در دوره نخست سلطنت به اجرا درآمده بود.
شکل اجرایی حکومت، استبداد شرقی در قالب نظامی غرب گرا بود؛ شاه در رأس هرم قدرت قرار داشت و بر هر سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه ریاست میکرد. در اوایل سلطنت، تأسیس شوراهای دولتی در دستور کار قرار داشت ولی از بدو تشکیل نخستین کابینه به ریاست محمدعلی فروغی (ذُکاء الملک) در 1304ش، وظیفه وزرا تا حد رابط بین وزارتخانه و شاه و اطاعت محض از وی تقلیل یافت و قدرت اجرایی کابینه از مرز تأیید و تصویب دستورات شاه فراتر نرفت. دوام کابینه و مدت زمان خدمت نخست وزیران بستگی تام به رأی شاه داشت و امر به استعفا بیچون و چرا به جرا در میآمد؛ کابینه فروغی نخستین قربانی این سیاست بود. فقدان قدرت در تصمیم گیریها و لزوم تأیید شاه و حتی بیخبر بودن از عملکرد وزرا ادامه انجام خدمت را برای بسیاری از نخست وزیران غیر ممکن ساخت.
هیئت دولت غالباً ترکیبی از نخبگان و سیاستمداران دوره قاجار نظیر فروغی و مستوفی الممالک و هدایت، که معمولاً در رأس کابینه بودند،و گروهی از تحصیل کردگان غرب با اندیشههای نوگرا نظیر تیمورتاش و فیروز و داور بود که مجریان تحولات عصر پهلوی به شمار میرفتند. به نظر میرسد که هدف شاه از واگذاری منصب نخست وزیری به سیاستمداران دوره قاجار، کسب اعتبار و نفوذ اجتماعی و سیاسی برای حکومت پهلوی بود و در عین حال، پذیرفتن برنامههای تجددگرای شاه نیز عامل مهمی در این انتخاب به شمار میرفت. از سوی دیگر، تحصیلکردگان غرب که در سرنگونی قاجاریه و استقرار سلطنت پهلوی نقش مؤثری داشتند با به دست گرفتن ابتکار عمل در سیاست گذاری حکومت پهلوی نقش تعیین کنندهای داشتند.
* جایگاه ارتش در حکومت رضا شاه:
رضاخان پس از کودتا با کمک قزاقها، موجودیت سیاسی خود را مدیون نظامیان میدانست. بر این اساس تقویت نیروی نظامی و حفظ وفاداری آنها را مقدمترین وظیفه خویش میپنداشت.(محمدرضا خلیلیخو، توسعه و نوسازی ایران در دوره رضاشاه، تهران: جهاد دانشگاهی، 1373، ص 145)
او به خوبی پی برده بود که بدون وجود ارتش قدرتمند، امکان نفوذ در اقصی نقاط کشور را ندارد و نمیتواند به اعمال حاکمیت در سراسر کشور بپردازد. صدور حکم عمومی قشونی نمره یک توسط رضاخان، نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ شکلگیری ارتش مدرن در ایران بود. این حکم که کلیه نیروهای نظامی و انتظامی موجود در کشور را در یکدیگر ادغام میکرد، به نوعی مدیریت متمرکز بر نیروها را توسط دولت پدید آورد و همین مدیریت متمرکز بود که حاکمیت دولت مرکزی را در سراسر کشور تضمین و سایر مراکز قدرت موجود در کشور را یکی پس از دیگری تار و مار کرد. بنابراین اولین اقدام رضاخان در راستای افزایش قدرت خود، ادغام تمام نیروهای نظامی همچون بریگاد مرکزی قزاق و ژاندارمری در سال 1300ش بود.(سعیده لطفیان، ارتش و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص 40)
سردار سپه به کمک قشون متحدالشکلش توانست با سرکوب خوانین و خلع سلاح ایلات و عشایر، دامنه نفوذ خود را به تمام نقاط کشور بسط دهد. رضاخان که از کودتای 3 اسفند 1299 به بعد نیروهای نظامی تحت امرش را برای قدرتگیری بیشتر در صحنههای مختلف وارد نموده بود، توانست پس از سرکوب جنبش گیلان و خراسان، نیروهایش را بر آن مناطق حکمفرما نماید. این نیروها به هیچ روی از رئیسالوزرا، قوامالسلطنه که جانشین سیدضیاءالدین طباطبائی شده بود، فرمان نمیبردند و فقط مطیع رضاخان بودند؛ چنانکه امیر پنجه، رئیس قزاقهای اعزامی به مشهد، آشکارا به قوامالسلطنه اعلام کرد او فقط مجری دستورات سردار سپه خواهد بود و لاغیر.(غلامحسین میرزا صالح، جنبش کلنل محمدتقیخان پسیان بنا بر گزارشهای کنسولگری انگلیس در مشهد، تهران: روایت، 1370، صص 182 و 189.)
پس از آن با موفقیت رضاخان در مطیع ساختن قشقاییها در فارس، به اطاعت درآوردن بختیاریها در نواحی مرکزی و جنوب غربی ایران و مهار عشایر قبایل در دیگر مناطق کشور، وی طبق نقشه حسابشدهای توانست آرام آرام افسران ارشد قزاقخانه را به بهانه تأمین امنیت عمومی در استانها به پستهای حساس بگمارد و حتی کار به جایی رسید که رضاخان ادارات مالیات غیرمستقیم و خالصجات را ضمیمه وزارت جنگ نمود و دستور داد درآمدهای آن دو اداره مستقیما به حساب وزارت جنگ واریز شود.(یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، 1389، ص 149)
همچنین رضاخان از قوای نظامی برای تحت کنترل در آوردن مجلس استفاده کرد. او که مجلس شورای ملی را به عنوان مانعی جدی در روند قدرتگیری خود میدید، به نفوذ و دخالتهای گسترده در امر انتخابات دست زد. در این راستا برای اولینبار در جریان برگزاری انتخابات مجلس پنجم، رضاخان از کلیه توان سیاسی خود جهت دخالت هوادارنش استفاده کرد. او در پاییز 1302 کمیتهای ویژه در تهران به مسئولیت یکی از فرماندهان ارشد ارتش به نام خدایارخان، که بعدها به وزارت جنگ برگزیده شد، ایجاد نمود و انتخابات تحت نظارت و کنترل او قرار گرفت تا بتواند افراد مورد علاقهاش را راهی مجلس کند.(علیرضا ملایی توانی، مجلس شورای ملی و تحکیم دیکتاتوری رضاشاه، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 99)
اسناد مربوط به انتخابات مجلس پنجم نشان میدهند که حکام نظامی در ایالات با دستور مستقیم سردار سپه در انتخابات مداخله مینمودند و نام افراد مورد نظر وی را به عنوان نامزدی که بیشترین رأی را در حوزه انتخابیه آنها کسب کرده بود معرفی میکردند. بارها تلگرافاتی رد و بدل میشد که درباره این بود که انتخابات چگونه برگزار شود و چه کسانی باید منتخب شوند که با این جمله خاتمه مییافت که «مستدعی است نظریات بندگان حضرت اشرف ــ دامت عظمه ــ را اعلام فرمایید»(انتخابات مجلس پنجم به روایت اسناد، ج 1، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1384، ص 5)
*جایگاه بروکراسی جدید در حکومت رضا شاه:
دولت مطلقه شبهمدرن رضاشاه، دیوانسالاری محدودی را که در اواخر قاجاریه شکل گرفته بود از لحاظ کارکنان، اهداف، ادارات و فعالیتها گسترش داد و موجبات تکوین دولت مطلقه شبهمدرن پهلوی اول را فراهم ساخت. براساس قوانینی که به تبعیت از الگوی فرانسه به تصویب رسید، ساختار بهشدت متمرکزی بر سازمان اداری کشور حاکم شد. بنابراین، در این مرحله با توجه به تحولات درونی در ایران، یک بوروکراسی مدرن شکل گرفت که بهصورت کلی از دیوانسالاری دورههای پیشین خود متفاوت بود.
مهمترین پیامد ایجاد و توسعه دیوانسالاری جدید شکلگیری طبقه متوسط جدید بود که کارمندان دولت، دانشجویان، هنرمندان و نویسندگان و سایر روشنفکران اعضای آن را تشکیل میدادند. نقش دولت در شکلگیری طبقه متوسط از این حیث حائز اهمیت است که این طبقه قشر عظیمی از اقشار اجتماعی را در ایران در برمیگیرد و همواره در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران نقش اساسی داشتند.
طبقه متوسط جدید در زمان سلطنت پهلوی دارای موقعیت خوبی بود. در دوران رضاشاه این طبقه پیوند خود را با فرهنگ سنتی حفظ کرده بود؛ اما پس از این دوران به تدریج در مسیر غربگرایی گام نهادند و تا حد زیادی از فرهنگ عامه بهویژه از ارزشهای اسلامی جدا شدند. تعدادی از اعضای این طبقه منافع مادی و تمایلات خود را با برنامه نوسازی رژیم سازگار میدیدند و این وجه مشترک رژیم با این طبقه بود و گروه دولتی طبقه متوسط را پایگاه اهرم سیاسی خود میشناخت و برای حفظ روابط فرهنگی با آنها میکوشید.(www.magiran.com/article/3973011)
* جایگاه دربار در حکومت رضا شاه:
در هرم قدرت رژیم پهلوی، در مقاطعی بعد از شخص شاه، وزیر دربار قرار میگرفت و در مقاطع زمانی دیگر، این پست همردیف با نخستوزیر و یا یک پله پایینتر از آن قرار میگرفت که این رتبهبندی بستگی مستقیم به شخصیت و زیرکی وزیر دربار داشت. این وزارتخانه برخلاف نامش، جزء وزارتخانههای کابینه نخستوزیر منتخب دولت محسوب نمیشد و مستقیم زیر نظر شخص شاه اداره میشد.
همچنین وزیر و کارکنان آن از معتمدترین افراد نزدیک به شاه انتخاب میشدند و معمولاً ریاست این وزارتخانه به نخستوزیران برکنارشده وفادار به رژیم پهلوی، سپرده میشد. بهعنوان مثال، افرادی چون فروغی، حسین علاء، امیرعباس هویدا و امیراسدالله علم، بعد از منصب نخستوزیری، بلافاصله به دلیل خوشخدمتی به شاه و جلب اعتماد او، به سمت وزیر دربار منسوب شدند.
وظیفه اصلی این وزارتخانه، علاوه بر تنظیم برنامههای شاه و تقویت حکومت پهلوی، همچون حائل و رابطی بین مجلس شورای ملی و شاه عمل میکرد و بهنوعی نقش حفظ و تحکیم سلطه شخص اول رژیم بر سایر نهادهای حکومتی را بازی میکرد. به همین دلیل، این وزارتخانه با برخورداری از حمایت شخص شاه و یک شبکه گسترده پرسنلی، به یکی از قدرتمندترین سازمانها تبدیل شد و تمام امور کشور را رصد میکرد.
بدینترتیب وزارت دربار در طول سلطنت پهلویها بهعنوان یکی از اصلیترین ارکان سیاستگذاریهای داخلی و خارجی کشور محسوب میشد و با پشتوانه و حمایت همهجانبه شخص شاه، فراتر از تمام ارگانها و سازمانهای دولتی و غیره، بر امورات کشور نظارت میکرد و در قدرتدهی شاهان پهلوی نقش عدیدهای داشت.
(www.mashreghnews.ir/news/556743)
ویژگیهای حکومت رضاشاه:
1.دولت خود مختار و استبدادی
رضا شاه یک دولت استبدادی به وجود آورد؛ بدین معنا که دولتی مستقل از نیروها و قدرتهای خودسر و خودفرمان جامعه تشکیل داد. از هنگام شکلگیری دیکتاتوری که به دورهی رییسالوزرایی او برمیگشت، انحراف روزافزون از بعضی از اصول قانون اساسی آغاز شده بود و حکومت دیکتاتوری تدریجاً به حکومت مطلق فردی (اتوکراتیک) شدت میبخشید. اما هنوز شکل مشروطه را حفظ کرده بود و بحثهای پارلمانی و تفکیک قوا تا حدودی وجود داشت. اما پس از آن کاملاً به ساختاری استبدادی تبدیل شد.
ضرورتهای ناشی از پایان بخشیدن به هرج و مرج و سرکوب قیامها و جنبشها و افراد مدعی به همراه ویژگیهای شخصی رضاخان، به رژیم او خصلتی میلتاریستی داد. نظامیگری در دوران حکومت او، برتمام امور از جمله امور فرهنگی جامعه سایه افکند و نظامیان به عنوان مجریان چشم و گوش بستهی شاه، با توجه به افزایش بودجهی نظامی و رفاه آنان، تکیهگاه اصلی رژیم بودند. آنان اختناقی در ایران به وجود آوردند که کمتر نمونهاش در تاریخ ایران یافت میشود. دخالت نظامیان در سیاست که از مجلس پنجم آغاز شده بود به شدت ادامه یافت. مجلس، آلت دست رضاشاه بود و نمایندگان به استثنای چند نفر، مکمل وضعیت استبدادی بودند. در دوره رضاشاه مجلس همه لوایح ارسالی دولت را تصویب کرد و تنها به اصلاحات عباراتی در آنها میپرداخت. تمامی تبلیغات در راستای ستایش از رضاشاه بود و تمامی مخالفان اعم از روحانیون، عشایر، شاعران، نویسندگان بازمانده از مشروطه، کمونیستها و برخی از نظامیان با شدت عمل سرکوب شدند. او حکومت خود را بر اساس رعب و ترس و وحشت و هراس پلیسی قرار داد.
استبداد کبیر رضاشاهی که اینک برخلاف استبداد صغیر محمد علیشاهی مخالفان جدی چندانی نداشت کار را به آنجا رسانده بود که همهی دستگاهها گوش به فرمان بودند. دیگر نه تنها نظارت بر دولت و انتقاد از دولت با توجه به ساختار حکومت مشروطه وجود نداشت بلکه با توجه به جو روانی حاکم در این حکومت یعنی سوءظن، بیاعتمادی، ترس، ناامنی و در عین حال ریاکاری، کسی را یارای نصیحت در مورد تصمیمهای شاه نبود. مخبرالسلطنه هدایت در خاطراتش مینویسد:
در دورهی پهلوی هیچ کس اختیار نداشت. تمام امور میبایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش میرود رفتار کنند.
2ـ ناسیونالیسم(باستان گرایی)
ناسیونالیسمی که ساختار حکومت رضاشاه بر آن متکی بود، دو جنبه نظری و عملی داشت.
از لحاظ نظری، ناسیونالیسم او هم گذشتهگرا یا باستانی بود و هم ضدمذهب. البته او نظریهپرداز نبود، بلکه تئوریسینهای او را روشنفکرانی تشکیل میدادند که بر ایران قبل از اسلام و ناسیونالیزم وارداتی از غرب تأکید داشتند. روشنفکران ناسیونالیستی که نزدیکترینشان به او فرجالله بهرامی بود: دبیر اعظم، رییس دفتر و منشی مخصوص شاه و نویسنده نطقهایش که رضاخان را تا حد پرستش او بالا برده بود. رضاشاه با الهام از اندیشه دولتسازی (State – building) متأثر از افکار اروپایی، درصدد بود یک دولت مدرن تمرکزگرا در ایران به وجود آورد. بنابراین او درصدد سرکوب نیروهای قدرتمند مرکزگریز (Centrcifugal forces) برآمد. وجود این نیروها به عنوان مهمترین مانع بر سر راه تمرکزگرایی دولت و انحصاری کردن قدرت سیاسی به حساب میآمد. دولت رضاشاه مصمم بود وفاداری به دولت مرکزی را جایگزین سایر پیوندهای ناسیونالیستی (زبانی ـ مذهبی ـ ایلی غیرفارسی زبان و غیرشیعه) کند. نهایتاً دولت او پس از یک درگیری خشونتبار از سال 1302 تا 1312 موفق به ایلزدایی و تمرکزگرایی شد که البته این امر عکسالعملهای خاص خود را به دنبال داشت. یورشی نظامی به زندگی و فرهنگ عشایری، غارت اموال آنان، اعدام بسیاری از افراد عشایر، تبعیض اقتصادی و اجتماعی بر ضد استانهای غیرفارسی زبان، مبارزه با زبانهای دیگر ایرانی و زبان عربی، حتی لهجههای فارسی، نشانگر عملکرد دولت او در جنبه عملی ناسیونالیسمش بود.
از آنجا که رضاشاه نمیخواست ملی گرایی آمیخته با مذهب را ترویج نماید به منظور ارائه ایدئولوژی جایگزین، باستانستایی و احیای آداب و سنن پیش از اسلام را ترویج نمود و ارزشهای مذهبی را تحقیر کرد. با توجه به خودباختگی در برابر تمدن غربی، خصلت مبارزهطلبی در برابر بیگانگان را کمرنگ نمود به اقلیتهای ملی (ترکها ـ کردها ـ عربها و سایرین) بیتوجهی و تبعیض روا داشت. به سلسلههای ایرانی قبل از اسلام افتخار کرد. به شیوهای غیرعلمی و گاه خندهآور سعی در زدودن لغات عربی از فارسی نمود. شاهپرستی و شعار «خدا، شاه، میهن» را ترویج نمود.
این فرضیه که اسلام و اعراب عامل زوال و عقبماندگی تمدن ایرانی است و برخی از روشنفکران از زمان قاجار بر آن تأکید مینمودند در زمان او شکل رسمی و دولتی به خود گرفت و یک سلسله آثار در همین راستا، تألیف و ترجمه شد.خلاصه در یک کوشش شکست خورده سعی نمود فرهنگ باستانی را جایگزین فرهنگ ملی اسلامی کند که سیزده قرن قدمت داشت.
3ـ تجددگرایی (خصلت شبهمدرنیستی).
احساس حقارت نسبت به پیشرفتهای تمدن غربی و دغدغه رفع عقبماندگی ایران، از جمله مباحث مهمی بود که به دنبال تأثیر امواج مدرنیته بر ایران از دوره قاجار شروع شده بود. با تغییر رژیم از قاجار به پهلوی، اینک فرصتی طلایی در اختیار تجددگرایان قرار گرفته بود تا با استفاده از اقتدار رضاشاهی، تا حد امکان ایران را به سبک غرب درآورند و به کاروان پیشرفت و تمدن بشری ملحق نمایند. بر این اساس آموزش و پرورش، فرهنگ، صنعت، ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق کشور به طور فزایندهای گرایش به غربی شدن پیدا نمود. شهرها به سبک غرب درآمدند. بسیاری از سنتها از جمله لباسهای سنتی ایران متروک شد. از زنان کشف حجاب گردید و اصلاحات غیرمذهبی با شدت و حدت انجام شد. اما آنچه ذکر کردنی است، این نکته است که غربگرایی در این دوره بیشتر متکی بر احساسات بوده است تا عقلانیت و بر فرایند اصلاحات، عقلانیت چندانی حکمفرما نبود.
تقلید و اقتباس از پوسته ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساختهای جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. رضاشاه و بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه کارگردانی را بر عهده داشتند با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران فکر میکردند بر معضل بزرگ عقبماندگی کشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای جدید و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپها و باشگاهها، برگزاری میهمانیهای مختلط همراه با رقص و موسیقی، برپایی کارناوالهای شادی در خیابانها و بسیاری از چیزهای دیگر تقلید شد. فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل پیدا کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه لگنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام میدیدند. شاه آنگونه که صدرالاشراف در خاطرات خود نوشته است، در خرداد 1314 به هیأت دولت گفته بود: ما باید صورتاً و نسبتاً غربی بشویم و در قدم اول کلاهها تبدیل به شاپو بشود.
4ـ نگاه سکولاریستی و ضدیت با دین و روحانیت
گرایش به جدایی دین از سیاست و ایجاد یک نظام سکولار در ایران، راندن دین از حوزه سیاسی و عمومی به حوزه شخصی از جمله خواستههایی بود که روشنفکران سکولار و لائیک از زمان انقلاب مشروطه به دنبال آن بودند. اما آنان موفق به گنجاندن این امر در قانون اساسی مشروطه نشدند. دولت رضاشاه نیز از مرحله اول حکومت خود تا زمانی که به استفاده ابزاری از دین و روحانیت احتیاج داشت، بر این امر تأکید نکرد. اما پس از استقرار حکومت و ثبات سیاسی، به ویژه به دنبال سفر به ترکیه و تأثیرپذیری از اقدامات آتاتورک، چرخش کاملی به سوی تز جدایی دین از سیاست پیدا کرد. حکومت او پیروزی طرفداران جدایی دین از سیاست را در پی داشت.
نگاهی به ساختار حکومت رضاشاه و ویژگیهای آن به خوبی نشان میدهد که روحانیون در ارکان قدرت هیچ جایگاهی نداشتهاند. چنین ساختاری به ویژه پس از مرحله تغییر رژیم و استقرار پادشاهی پهلوی، اجازه نزدیک شدن روحانیون به قدرت سیاسی و ایجاد رابطه مثبت را نمیداد. بازگشت ساختار مشروطه به سلطنت مطلقه در عمل، در این زمان شکافی را که بین روحانیت و دولت از دورهی قاجار حادث شده بود به نهایت خود رساند و مهمترین رکن جامعهی مدنی در ایران را به موضع اپوزیسیون کامل دولت کشاند.
استبداد، نظامیگری، باستانستایی، تجددگرایی سطحی و افراطی و حاکمیت گفتمان جدایی دین از سیاست، هیچ کدام نه تنها انگیزهای برای بهبود مناسبات با دولت ایجاد نمیکرد بلکه کاملاً در تضاد با کارویژههای اصلی روحانیت که حفظ اسلام و ترویج آن بود، قرار داشت.
نه تنها ویژگیها و ساختار حکومت رضاشاه به استثنای مراحل اولیه، مناسبات دولت و روحانیت را تیره کرده بود، بلکه کارویژههای حکومت او نیز به تبع ساختار، عامل واگرایی بود. از این حیث دوره رضاشاه سه تحول اساسی داشت.
1ـ این دوره نقطه عطفی است در راستای اجرا و پیشبرد اصلاحات غیرمذهبی و غربگرایانه؛ امری که دولتهای ضعیف گذشته، توان اجرای آن را نداشتند.
2ـ در زمان رضاشاه برخلاف ادوار گذشته گفتمان جدایی دین از سیاست به عنوان پارادایم مسلط جا افتاد.
3ـ تشکیلات روحانیت شیعه به شدت محدود، منزوی و سرکوب گردید و آنان نقشهای گذشتهی خود را در بسیاری از امور از دست دادند.
مجموعه کارکردهای سلطنت رضاشاه، در ابعاد سیاسی، حقوقی و قضایی، فرهنگی و آموزشی، ساختارهای به ارث رسیده از گذشته را که در آن، عملاً جایگاه خاص خود را داشتند، دگرگون نمود.
ساختار استبدادی حکومت او حتی به کسانی که برای رسیدن به قدرت او را به طور اساسی یاری کرده بودند و جزء ستونهای اصلی حکومت او بودند، رحم نکرد. عبدالحسین دیبا، محمدعلی فروغی، فرجالله بهرامی، حسین دادگر (عدلالملک)، تیمسار حبیبالله شیبانی، تیمسار امانالله جهانبانی، تیمسار امیر خسروی، قاسم صوراسرافیل، تیمورتاش و امثال آنها، یا به قتل رسیدند یا مغضوب، زندانی و تبعید شدند. اقدامات خودسرانه و بدون مشورت و کارشناسی، مانند لغو قرارداد دارسی و انعقاد قرارداد 1312 ش / 1933 م و تصرف بهترین زمینهای کشاورزی و املاک خالصه (دومی) تا جایی که روزنامههای فرانسوی او را جانور زمینخوار نامیدند و شاه نیز در جریان اشغال شمال کشور در مرداد 1320 / 1941، بیشتر نگران املاک خود بود تا نجات کشور، دستگیری بدون توضیح و غافلگیرانهی فیروز، وزیر مالیه در سال 1308 / 1929 به هنگام ترک اجتماعی عمومی و در کنار شاه و نظایر آن کارکردهایی را نشان میداد که جز چاپلوسان و بلهقربانگویان را به شاه نزدیک نمیکرد.
در بعد حقوقی و قضایی، جایگزینی قوانین غربی به جای قوانین مذهبی و تحدید تدریجی مرجعیت مذهبی در مورد مسائل شخصی نظیر ازدواج و طلاق، تهدید بالقوهای برای حفظ تشیع به عنوان یک نیروی مسلط اجتماعی به شمار میرفت. در این دوره روحانیون به تدریج و به طور نسبی از امر قضاوت کنار گذاشته شدند و با جانشین شدن حقوقدانان جدید، دادگستری دنیاپسند ایجاد شد. در تحولات این بخش علی اکبر داور نقش اساسی را بر عهده داشت. او به همراه تنی چند از قضات باسابقه و آشنا به قوانین شرعی مانند اخوی رییس دیوان تمیز و صدرالاشراف و کارشناسان آشنا به قوانین اروپایی مانند منصورالسلطنه عدل، متین دفتری، الکساندر آقایان و سروری در این تحولات مشارکت داشتند ضمن آنکه در جریان تنظیم قوانین از یک کارشناس خارجی نیز استفاده شد. علی اکبر داور که پس از ترمیم کابینه مستوفی الممالک در 18 بهمن 1305 به وزارت رسید، عدلیه تهران و شهرستانها را منحل کرد و عدلیه دنیاپسند یا جدید را در 5 اردیبهشت 1306 با حضور شاه افتتاح کرد. او حقوقدانان دارای تحصیلات اروپایی را جایگزین روحانیون کرد و به گفتهی صدرالاشراف، عدلیه را از صورت آخوندی بیرون آورد. البته بیرون راندن یکباره روحانیون ممکن نبود، لذا برخی از آنان با تغییر لباس و معدودی با لباس روحانی همچنان مشغول کار شدند. داور علاوه براین با الهام از قوانین اروپایی تغییرات عمدهای در قانون ثبت اسناد و املاک به وجود آورد. برای اینکه کار نوشتهها و اسناد شرعی از محضر روحانیون گرفته شود قانون ثبت اسناد و املاک در مجلس تصویب شد و ادارهی ثبت اسناد و املاک تشکیل گردید. ولی در آن هنگام کسی نبود که دفتر معاملات را اداره کند و از آنجا که شرایط داشتن دفتر رسمی را روحانیون داشتد به ناچار دست به دامن آنها شدند. تدوین قوانین ترکیبی از فقه شیعه و قوانین رایج در کشورهای اروپایی بخش دیگری از تحول پدید آمده بود. با وجود این به دلیل حضور قوی فقه شیعه و روابط نسبتاً پایدار باقیمانده از گذشته و اعتراض متشرعان و برخی از روحانیون، سعی دولت بر این بود که چنین توجیه نماید که این قوانین با اسلام منافات ندارد. البته از سال 1310 ش به بعد بیاعتنایی به قوانین اسلامی بیشتر شد.
کارکرد دولت در بعد فرهنگی آموزشی نیز کاملاً زمینهها را برای خروج روحانیون از ارکان دولتی در این بخش فراهم نمود. برگزاری کنگرههای بینالمللی هنر و باستانشناسی ایران به منظور کشف آثار تمدن و فرهنگ ایران باستان، جشن هزارهی فردوسی با هدف باستانستایی، ایجاد دگرگونی در زبان فارسی با زدودن لغات عربی و وضع واژههای جدید از جمله در امور نظامی که در نهایت به دلیل فقدان معادل یا مضحک بودن برخی از کلمات معادل یا مهجور بودن آنها به نوعی لجامگسیختگی منجر شد و سپس تا تشکیل فرهنگستان در اوایل سال 1314 ممنوع گردید از جمله کارکردها و تحولات این بخش محسوب میشود. تغییر فرهنگ عمومی و جایگزینی فرهنگ باستانی و غربی و مبارزه با ارزشهای فرهنگ اسلامی نیز از ابعاد مهم تلاش رضاشاه برای ایجاد دگرگونی در ساختار فرهنگی جامعه بود.
در بعد آموزشی نیز تغییر محتوای دروس تحصیلی، جلوگیری از نفوذ روحانیون در آموزش و پرورش، تأسیس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، توسعهی مدارس خصوصی و بیگانه نظیر مدارس مسیونری و بهاییان و زرتشتیها و یهودیها و ارامنه، اعزام مجدد محصل به اروپا پس از وقفهای پنجاه ساله، تأسیس نهادهایی مانند پیشاهنگی و تربیت بدنی، ایجاد دانشسراهای عالی و مقدماتی، تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313، تغییر مدرسه سپهسالار که مهمترین حوزهی علمی تهران بود و مدتها آیتالله مدرس تولیت آن را بر عهده داشت به دانشکده معقول و منقول و ایجاد سازمان پرورش افکار به عنوان مهمترین ارگان تبلیغی رژیم رضاشاه، از جمله کارکردهای پهلوی اول به منظور تحول در ساختار آموزشی جامعه با جهتگیری سکولار و تجددگرایانه بود که نتیجه آن کوتاه شدن و کوتاه کردن دست روحانیون از نقشهای فرهنگی آموزشیشان در گذشته بوده. دولت رضاشاه حتی از پشتوانههای اقتصادی کارکرد فرهنگی روحانیون نیز غافل نماند و با نظارت و کنترل دولت بر اوقاف، این نهاد را نیز در دست گرفت.
(پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران؛pahlaviha.pchi.ir/show.php?page=contents&id=3150)