«شهر کوفه، اولین جایی بود که امام سجاد و دیگر اهل بیت(علیهم السلام) در آن جا باید ادای تکلیف می کردند. این در حالی بود که ابن زیاد برای این که پیروزی خود را به شکل کامل به رخ کوفیان بکشد، دستور داد سرهای شهیدان را پیشاپیش کاروان اسیران حرکت دهند و در کوچه و محله های کوفه بچرخانند[ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص ۴۰۰-۴۰۱.]. وضعیت اسیران اهل بیت(علیهم السلام) چنان رقت آور و اندوه بار بود که زنان کوفه را به گریه و ناله واداشت و امام سجاد(علیه السلام) که نظاره گر شیون و زاری آنان بود، با تعجب فرمود:
«تنوحون و تبکون من اجلنا فمن ذا الذی قتلنا»[ ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۸۶.]؛ «شما که برای ما نوحه سرایی و زاری می کنید! پس چه کسی عزیزان ما را کشته است؟»
حضرت زینب(سلام الله علیه) چون شرایط را برای رساندن پیام شهیدان و آشکار نمودن چهره ننگین امویان مناسب دید، آغاز به سخن کرد و خطبه ای چنان پرشور ایراد کرد که همه حاضران، مبهوت شده، بی اختیار گریستند. فاطمه صغری، دختر امام حسین(علیه السلام) نیز طی سخنانی به شرح مظلومیت جد و پدرش و بی وفایی کوفیان پرداخت و آن چنان حق کلام را ادا کرد که فریاد برآوردند: «ای دختر پاکان! بس کن که به راستی دل های ما را آتش زدی و حنجره های ما را به ناله آوردی و جان های ما را سوزاندی»[ همان، ص ۹۱.].
امام زین العابدین(علیه السلام) نیز که مردم را آماده یافت، به جمعیت، که بلند بلند گریه می کردند، اشاره کرد که ساکت شوند؛ سپس به پا خاست و پس از حمد پروردگار و ستایش پیامبر? فرمود: مردم! آن که مرا می شناسد که شناخته است و آنکه نمی شناسد، خود را به او می شناسانم؛ من علی فرزند حسین بن علی بن ابیطالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمتش شکسته شد؛ اموالش ربوده شد و دارایی اش به غارت رفت و خانواده اش اسیر شدند. من پسر کسی هستم که در کنار نهر فرات، بدون پیشینه کینه و دشمنی، سرش را بریدند. من فرزند کسی هستم که او را با شکنجه کشتند و همین فخر، او را بس است.
مردم! شما را به خدا سوگند! مگر شما نبودید که به پدرم نامه نوشتید؛ اما به او نیرنگ زدید؟ با او پیمان بستید و بیعت نمودید؛ ولی به جنگ با او برخاستید؟ مرگ بر شما؛ با این کرداری که از پیش برای خویش فرستادید و ننگ بر این اندیشه شما! اگر رسول خدا? به شما بگوید: «اهل بیت مرا کشتید و حرمت مرا درهم شکستید، شما از امت من نیستید»، به چه رویی به او خواهید نگریست»؟
ناگهان از هر سو بانگ برخاست. مردم به یکدیگر می گفتند: «تباه شدید و نمی دانید». سپس حضرت فرمود: «خدا رحمت کند کسی که پند مرا بپذیرد و وصیتم را درباره خدا و پیامبرش و خاندان رسول خدا? پاس دارد. به راستی رسول خدا? برای ما الگوی نیکویی است. همگان گفتند: «ای فرزند رسول خدا! همه ما سخنت را پذیرا و فرمان تو را می بریم و پیمان می بندیم که شما را رها نکرده، به دیگران دل نبندیم».
پس هر فرمانی داری، بفرما که ما با هر که تو با او در جنگی، در جنگیم و با هرکس که آشتی باشی، ما نیز با او آشتی خواهیم بود. ما یزید را دستگیر کرده، از ستم گران به شما و ما، بیزاری می جوییم. امام سجاد(علیه السلام) از سخنان بی محتوا و نفاقآمیز آنان به خشم آمد و بانگ زد: هرگز، هرگز، ای بی وفایان و نیرنگ بازان! به خواسته دل خویش نخواهید رسید. می خواهید با من همان کنید که پیش از این با پدرانم کردید؟ به خدای شتران راهوار! هنوز زخم دل بهبود نیافته است… تنها درخواست من از شما این است که نه با ما باشید و نه بر ضد ما»[ ابن طاووس، پیشین، ص ۹۲-۹۳.].
همچنین هنگامی که اسیران اهل بیت(علیهم السلام) را وارد دارالاماره کوفه کردند، به ظاهر همه چیز برای قدرت نمایی ابن زیاد و به خواری کشاندن اسیران کربلا مهیا بود؛ اما صلابت کلام و قدرت روحی حضرت زینب(سلام الله علیه) در مواجهه با کنایه های زهرآلود ابن زیاد، تمام معادلات او را به هم ریخت و پسر زیاد، پس از آن که در مقابل حضرت زینب(سلام الله علیه) با شکست مواجه شد، از شدت خشم، تصمیم گرفت وی را به قتل برساند؛ اما عمرو بن حریث، مانع شد[ شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۵؛ ابن طاووس، پیشین، ص ۹۳-۹۴. ]. سرانجام، روی سخن را بهسوی امام سجاد(علیه السلام) برگردانید؛ تا شاید در گفتوگو با وی، شکست خود را جبران نماید. ازاینرو، پرسید: «تو کیستی»؟
امام(علیه السلام) فرمود: «علی بن الحسین».
– مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟
– فرمود: «برادری داشتم به نام «علی» که مردم او را کشتند».
– بلکه خدا او را کشت.
امام(علیه السلام) در پاسخش این آیه را خواند:
«خداوند هنگام مرگ، ارواح را می گیرد و آن کس که هنوز مرگش فرا نرسیده، روحش را در حال خواب می گیرد».
منظور امام(علیه السلام) آن است که درست است که خدا در پایان زندگی، جان مردم را می گیرد، ولی این مردم کوفه بودند که خاندان او را به شهادت رساندند.
پسر مرجانه از پاسخ امام(علیه السلام) خشمگین شد و فریاد برآورد: «آن قدر بر من جرأت یافته ای که پاسخ مرا بدهی؛ او را ببرید و گردن بزنید»!
امام(علیه السلام) فرمود: «مرا از کشتن می ترسانی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن، خوی ما و شهادت، مایه سربلندی و کرامت ماست».
حضرت زینب(سلام الله علیه) وقتی موقعیت امام سجاد(علیه السلام) را در معرض خطر دید، خطاب به ابن زیاد گفت: «ای پسر زیاد! این همه خون از ما ریختی، آیا بس نیست؟ سوگند به خدا، از او جدا نخواهم شد؛ تا مرا هم با او بکشی»!
ابن زیاد با شنیدن سخنان جدی حضرت زینب(سلام الله علیه) از کشتن امام(علیه السلام) صرف نظر کرده، دستور داد آنان را به زندان افکندند»[ شیخ مفید، پیشین، ص ۱۱۶-۱۱۷، ابن طاووس، پیشین، ص ۹۴-۹۵.].
کاروان اسیران خاندان پیامبر? بعد از مدتی که در کوفه زندانی بودند، همراه با سرهای شهیدان کربلا به شام فرستاده شدند. در این مسیر، امام سجاد(علیه السلام) و زنان و کودکان بازمانده از واقعه عاشورا، سختی ها و ظلم های فراوانی را متحمل شدند؛ اما اطلاع از وضعیت فکری و اعتقادی مردم شام، می تواند در تصور صحیح مظلومیت امام سجاد(علیه السلام) و دیگر اسیران کربلا، نقش داشته باشد.
هنگام وارد شدن اسیران به دمشق، پیرمردی به امام سجاد(علیه السلام) نزدیک شد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین را بر شما پیروز گردانید.
امام سجاد(علیه السلام) خاموش ماند؛ تا مرد شامی آن چه را در دل داشت؛ بیرون ریخت؛ سپس از او پرسید: ای پیر! قرآن خوانده ای؟»
پیرمرد گفت: آری!
– آیا این آیه را خوانده ای؟ – آری.
– خویشاوند پیامبر? ما هستیم.
– آیا آیه – آری خوانده ام.
– ای پیرمرد! ماییم آن کسانی که خداوند به پیامبرش امر کرد که حق آنان را بدهد.
دوباره امام(علیه السلام) فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ پیرمرد: آری خوانده ام.
– خویشاوندان رسول خدا? ما هستیم.
باز امام(علیه السلام) فرمود: آیا آیه پیرمرد: آری خوانده ام.
سرانجام امام(علیه السلام) فرمود: ای پیرمرد! ما اهل بیت هستیم که خداوند آیه طهارت را فقط درباره ما نازل کرده است.
پیرمرد شامی با شنیدن این سخنان، از گفته اش پشیمان شد و گفت: «خدایا! من از آن چه به آن ها گفتم، به تو پناه می برم. خدایا! من از دشمنان پیامبر? و خاندانش، بیزاری می جویم».
وقتی این خبر به یزید رسید، وی برای این که فرصت افشاگری را از آن مرد بگیرد؛ تا نتواند آن چه را فهمیده، در بین شامیان پخش کند، دستور داد
او را به قتل رساندند… وقتی یک پیرمرد دنیا دیده، پاک سیرت و قرآن خوان، نسبت به یزید و در مقابل، نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) چنین بینشی دارد
– که یزید را امیرمؤمنان، و امام حسین(علیه السلام) و خاندانش را دشمن دین و اهل فتنه و فساد می داند و کشته شدن آنها را نعمتی می شمارد – دیگر وضعیت بقیه شامیان روشن است»[ همان، ص۱۳۲-۱۳۳.].
با این غفلت و بی خبری جامعه شام نسبت به جایگاه اهل بیت پیامبر? و تبلیغات مستمر دستگاه فاسد اموی، برنامه امام سجاد(علیه السلام)، روشنگری مردم و رسوا سازی تزویر و جنایت یزید بوده است و در حالی که آن حضرت در اسارت بنی امیه بود، این سخنان را ایراد می کرد: «ای مردم! هر سکوتی که در آن اندیشه نباشد، درماندگی است و هر سخنی که در آن یاد خدا نباشد، گرد و غباری است که در هوا پراکنده می شود. هان، آگاه باشید که خداوند، اقوامی را به وسیله پدرانشان گرامی داشته است. بنابراین، فرزندان به وسیله پدران محفوظ مانده اند؛ زیرا خدا می گوید: پدر آن دو، صالح بود[ به خدا سوگند! ما عترت پیامبر خدا? هستیم. ازاینرو، ما را به خاطر پیامبر خدا? گرامی بدارید؛ زیرا جدم پیامبر خدا? در منبرش می فرمود: «مرا در وجود عترت و خاندانم نگه دارید که هر کس مرا نگه دارد، خدا او را نگه می دارد و هر کس مرا آزار دهد، پس لعنت خدا بر او باد. هان، بدانید که لعنت خدا بر کسانی است که مرا در میان آنان آزار دهند» و بعد امام(علیه السلام) سه بار فرمود: «به خدا سوگند! ما خاندانی هستیم که خداوند پلیدی ها و گناهان زشت و آشکار و نهان را از ما زدوده است…»![ بلاغه علی بن الحسین(علیه السلام)، ص ۹۵ (منتخب طریحی).]امام سجاد(علیه السلام) با صراحت، قدرت و بلاغت، کاروان اسیران را که خوارجشان می خواندند، معرفی و تبلیغات دروغین بنی امیه را آشکار کرد و بدین ترتیب، آشکار ساخت که این کاروان از خاندان پیامبر?، تشکیل شده است و نیز با تلاوت آیات و احادیث، روشن کرد که این کاروان، حامل قرآن و سنت است؛ تا فریب خوردگان بدانند که این کاروان، رابطه ای بسیار محکم با اسلام دارد.
این موضع گیری امام(علیه السلام)، هنگامی است که مردم به سبب آن چه در کربلا اتفاق افتاد و نیز کشته شدن و به اسارت رفتن اهل بیت(علیهم السلام) در سکوت و ترس به سر می بردند. و از همه بدتر، این که جنایت ها در زمانی به وقوع می پیوندد که هنوز از رحلت پیامبر خدا?، جد همین اسیران، بیش از نیم قرن سپری نشده است!
موضع گیری دیگر امام زین العابدین(علیه السلام)، در مجلس یزید است. او در این مجلس، هویت شخصی خویش را برای همگان روشن ساخت و برای هیچ فرد ناآشنایی، بهانه ای باقی نگذاشت. این روشنگری، در مجلسی صورت گرفت که یزید به خاطر پیروزی، مجلس جشن و شادمانی برپا کرده و سران و اشراف را گرد آورده بود. امام سجاد(علیه السلام) خطبه رسا و زیبایش را با هیجان ایراد کرده، و در حالی که خویشتن را معرفی و از افتخارات پدرانش یاد می کرد، صدای مجلسیان به گریه و زاری بلند شد. یزید ترسید که مبادا شورشی برپا شود و به همین علت به مؤذن دستور داد که اذان بگوید. مؤذن، سخن امام را قطع کرد و آن حضرت سکوت کرد.
زمانی که مؤذن گفت: «الله اکبر»، علی بن الحسین(علیه السلام) فرمود: بزرگی را بزرگ داشتی که هیچ چیزی با او مقایسه نمی شود و از طریق حواس ظاهری نمی توان به وجود او پی برد و هیچ چیزی از خدا بزرگ تر نیست.
وقتی مؤذن گفت: «اَشهَدُ اَن لا الهَ الاَّ الله»، علی بن الحسین(علیه السلام) فرمود: موهایم، پوستم، گوشتم، خونم، مغزم و استخوانم به یگانگی او گواهی می دهند.
هنگامی که مؤذن گفت: «اَشهَدُ انَّ مُحمّداً رَسولُ الله»، امام علی بن الحسین(علیه السلام) از بالای منبر به سوی یزید رو کرد و فرمود: ای یزید! آیا این محمد? جد توست یا جد من؟ اگر می گویی که جد توست، به راستی که دروغ می گویی. و اگر می گویی که او جد من است، پس چرا خاندانش را به شهادت رساندی؟
سخنان امام سجاد(علیه السلام) موجب شد که تمامی تبلیغات گمراه کننده ای که حاکمان اموی ترویج می کردند، بر باد برود و شادمانی پیروزی به تلخ کامی تبدیل شود. در این که امام سجاد(علیه السلام) در این سخنرانی تنها به بیان هویت شخصی خود پرداخت، حکمت و تدبیر سیاسی آگاهانه ای نهفته است؛ زیرا در یک چنین زمان و مکانی، برای او امکان نداشت که به بیان مسائل مهم بپردازد و در غیر این صورت، از سخن گفتن و بیان او جلوگیری به عمل می آوردند؛ اما اعلان نام، مسئله ای شخصی است و از حقوق اولیه ای به شمار می رود که به فرد داده می شود؛ هر چند این فرد در اسارت باشد؛ اما سخنان امام(علیه السلام)، سرشار از یادآوری و اشاره به نسب شریف و پیوندش با اسلام و پیامبر بزرگوارش بود.
امام(علیه السلام) از تمامی موقعیت های سرنوشت ساز و خاطرات بزرگ در اسلام، یاد کرد و خویشتن را با همه آنها مرتبط ساخت و از این طریق، روشن ساخت که مصایب همه تاریخ را بر دوش خود داشته و حامل آن مسئولیت سنگین با تمام قداستش بوده است. با وجود این، وی هم اکنون در برابر حاضران در این مجلس، بهعنوان اسیر، ایستاده است!
مردم، معنای سخن عمیق او را فهمیدند و به همین علت، فریاد گریه آنان بلند شد؛ زیرا، حاکمان اموی تنها به این سبب به جایگاه حکومت دست یافتند که خود را با اسلام، پیوند دادند و از این طریق، تقدس خلافت را به دست آوردند و نادانی و بی خبری مردم در رسیدن به این وضعیت – که فرزند اسلام را پیش روی خود، اسیر ببینند – اثر چشم گیری داشت. علاوه بر این، ناآگاهی مردم شام و نیز دشمنی حاکمان نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و به ویژه نسبت به کسانی که در کربلا همراه امام حسین(علیه السلام) بودند، موجب این نگرانی می شد که یزید در صورت احساس خطر، به اسیران حمله ور شود و آنان را از بین ببرد. ازاینرو، کاری که امام سجاد(علیه السلام) انجام داد، – یعنی سخنرانی در چارچوب معرفی خود و برتری خاندان پیامبر? – مانع از شعله ور شدن آتش خشم و کینه یزید شد؛ اما در عین حال، امام فرصتی را که ناگهان پیش آمده بود، از دست نداد و مردم را از داستان مصیبت های خویش، آگاه ساخت و به بیان معایب امویان نپرداخت و چیزی از رسوایی های آنها را یاد نکرد؛ در حالی که یزید، انتظار آن را از امام داشت. امام(علیه السلام) با این حکمت و سیاست، از شر یزید، رهایی یافت و زنده باقی ماند؛ تا هدفی را که شهیدان به خاطر آن به شهادت رسیدند، دنبال کند و رهبری حرکت زندگان را در حال و آینده، بر عهده گیرد[ محمدرضا حسینی جلالی، جهاد امام سجاد(علیه السلام)، ترجمه موسی دانش، ص ۵۴-۶۱.].
شجاعت امام سجاد(علیه السلام) در کوفه، در مجلس حاکم آن شهر و در شام، در مجلس فرمانروای آن، از لحاظ سیاسی، کمتر از شجاعت در میدان نبرد نبود.
آری، چنین دلاوری هایی، تنها از کسی امکان بروز دارد که دارای قلبی نیرومند و استوار باشد و بتواند تمامی رنج ها را تحمل کند و برای تحقق تمامی اهدافی دست به مبارزه بزند که به خاطر آنها انسان های بزرگی در صحنه کربلا حضور یافته، جان فشانی کردند و به شهادت رسیدند و اینک کسی که در شمار اصحاب کربلاست و زنده مانده است – هر چند در اسارت باشد – باید بایستد و نقش دیگری از مبارزه را ایفا کند؛ نقشی که امام سجاد(علیه السلام) ایفا کرد، این بود که آن حضرت با بیان و بلاغتی معجزه آسا، حق را آشکار ساخت و حجت را بر همگان تمام کرد و نیرنگ حاکمان ستمگر را کاملاً آشکار کرد و پرده از روی فساد، ستمگری و انحرافشان از اسلام برداشت. اثر این نقش بر ضد فرمانروایان تبهکار، همان اثر شمشیر برنده ای است که امام حسین(علیه السلام) آن را در برابر ستمگران، از نیام می کشید.
امام سجاد(علیه السلام) شاهد زنده در نبرد کربلا بود و تمامی صحنه های آن فاجعه را – از آغاز و مقدمات گرفته، تا دیگر رویدادها، شرایط و پیامدهایش – به چشم دید. او در همه آن چه از صحنه نبرد کربلا روایت می کند، راستگو و امین است. بنابراین، وی استمرار عینی واقعه کربلا و سخنگوی رسمی آن بوده است[ همان، ص ۵۳-۵۴.].
«تنوحون و تبکون من اجلنا فمن ذا الذی قتلنا»[ ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۸۶.]؛ «شما که برای ما نوحه سرایی و زاری می کنید! پس چه کسی عزیزان ما را کشته است؟»
حضرت زینب(سلام الله علیه) چون شرایط را برای رساندن پیام شهیدان و آشکار نمودن چهره ننگین امویان مناسب دید، آغاز به سخن کرد و خطبه ای چنان پرشور ایراد کرد که همه حاضران، مبهوت شده، بی اختیار گریستند. فاطمه صغری، دختر امام حسین(علیه السلام) نیز طی سخنانی به شرح مظلومیت جد و پدرش و بی وفایی کوفیان پرداخت و آن چنان حق کلام را ادا کرد که فریاد برآوردند: «ای دختر پاکان! بس کن که به راستی دل های ما را آتش زدی و حنجره های ما را به ناله آوردی و جان های ما را سوزاندی»[ همان، ص ۹۱.].
امام زین العابدین(علیه السلام) نیز که مردم را آماده یافت، به جمعیت، که بلند بلند گریه می کردند، اشاره کرد که ساکت شوند؛ سپس به پا خاست و پس از حمد پروردگار و ستایش پیامبر? فرمود: مردم! آن که مرا می شناسد که شناخته است و آنکه نمی شناسد، خود را به او می شناسانم؛ من علی فرزند حسین بن علی بن ابیطالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمتش شکسته شد؛ اموالش ربوده شد و دارایی اش به غارت رفت و خانواده اش اسیر شدند. من پسر کسی هستم که در کنار نهر فرات، بدون پیشینه کینه و دشمنی، سرش را بریدند. من فرزند کسی هستم که او را با شکنجه کشتند و همین فخر، او را بس است.
مردم! شما را به خدا سوگند! مگر شما نبودید که به پدرم نامه نوشتید؛ اما به او نیرنگ زدید؟ با او پیمان بستید و بیعت نمودید؛ ولی به جنگ با او برخاستید؟ مرگ بر شما؛ با این کرداری که از پیش برای خویش فرستادید و ننگ بر این اندیشه شما! اگر رسول خدا? به شما بگوید: «اهل بیت مرا کشتید و حرمت مرا درهم شکستید، شما از امت من نیستید»، به چه رویی به او خواهید نگریست»؟
ناگهان از هر سو بانگ برخاست. مردم به یکدیگر می گفتند: «تباه شدید و نمی دانید». سپس حضرت فرمود: «خدا رحمت کند کسی که پند مرا بپذیرد و وصیتم را درباره خدا و پیامبرش و خاندان رسول خدا? پاس دارد. به راستی رسول خدا? برای ما الگوی نیکویی است. همگان گفتند: «ای فرزند رسول خدا! همه ما سخنت را پذیرا و فرمان تو را می بریم و پیمان می بندیم که شما را رها نکرده، به دیگران دل نبندیم».
پس هر فرمانی داری، بفرما که ما با هر که تو با او در جنگی، در جنگیم و با هرکس که آشتی باشی، ما نیز با او آشتی خواهیم بود. ما یزید را دستگیر کرده، از ستم گران به شما و ما، بیزاری می جوییم. امام سجاد(علیه السلام) از سخنان بی محتوا و نفاقآمیز آنان به خشم آمد و بانگ زد: هرگز، هرگز، ای بی وفایان و نیرنگ بازان! به خواسته دل خویش نخواهید رسید. می خواهید با من همان کنید که پیش از این با پدرانم کردید؟ به خدای شتران راهوار! هنوز زخم دل بهبود نیافته است… تنها درخواست من از شما این است که نه با ما باشید و نه بر ضد ما»[ ابن طاووس، پیشین، ص ۹۲-۹۳.].
همچنین هنگامی که اسیران اهل بیت(علیهم السلام) را وارد دارالاماره کوفه کردند، به ظاهر همه چیز برای قدرت نمایی ابن زیاد و به خواری کشاندن اسیران کربلا مهیا بود؛ اما صلابت کلام و قدرت روحی حضرت زینب(سلام الله علیه) در مواجهه با کنایه های زهرآلود ابن زیاد، تمام معادلات او را به هم ریخت و پسر زیاد، پس از آن که در مقابل حضرت زینب(سلام الله علیه) با شکست مواجه شد، از شدت خشم، تصمیم گرفت وی را به قتل برساند؛ اما عمرو بن حریث، مانع شد[ شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۵؛ ابن طاووس، پیشین، ص ۹۳-۹۴. ]. سرانجام، روی سخن را بهسوی امام سجاد(علیه السلام) برگردانید؛ تا شاید در گفتوگو با وی، شکست خود را جبران نماید. ازاینرو، پرسید: «تو کیستی»؟
امام(علیه السلام) فرمود: «علی بن الحسین».
– مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟
– فرمود: «برادری داشتم به نام «علی» که مردم او را کشتند».
– بلکه خدا او را کشت.
امام(علیه السلام) در پاسخش این آیه را خواند:
«خداوند هنگام مرگ، ارواح را می گیرد و آن کس که هنوز مرگش فرا نرسیده، روحش را در حال خواب می گیرد».
منظور امام(علیه السلام) آن است که درست است که خدا در پایان زندگی، جان مردم را می گیرد، ولی این مردم کوفه بودند که خاندان او را به شهادت رساندند.
پسر مرجانه از پاسخ امام(علیه السلام) خشمگین شد و فریاد برآورد: «آن قدر بر من جرأت یافته ای که پاسخ مرا بدهی؛ او را ببرید و گردن بزنید»!
امام(علیه السلام) فرمود: «مرا از کشتن می ترسانی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن، خوی ما و شهادت، مایه سربلندی و کرامت ماست».
حضرت زینب(سلام الله علیه) وقتی موقعیت امام سجاد(علیه السلام) را در معرض خطر دید، خطاب به ابن زیاد گفت: «ای پسر زیاد! این همه خون از ما ریختی، آیا بس نیست؟ سوگند به خدا، از او جدا نخواهم شد؛ تا مرا هم با او بکشی»!
ابن زیاد با شنیدن سخنان جدی حضرت زینب(سلام الله علیه) از کشتن امام(علیه السلام) صرف نظر کرده، دستور داد آنان را به زندان افکندند»[ شیخ مفید، پیشین، ص ۱۱۶-۱۱۷، ابن طاووس، پیشین، ص ۹۴-۹۵.].
کاروان اسیران خاندان پیامبر? بعد از مدتی که در کوفه زندانی بودند، همراه با سرهای شهیدان کربلا به شام فرستاده شدند. در این مسیر، امام سجاد(علیه السلام) و زنان و کودکان بازمانده از واقعه عاشورا، سختی ها و ظلم های فراوانی را متحمل شدند؛ اما اطلاع از وضعیت فکری و اعتقادی مردم شام، می تواند در تصور صحیح مظلومیت امام سجاد(علیه السلام) و دیگر اسیران کربلا، نقش داشته باشد.
هنگام وارد شدن اسیران به دمشق، پیرمردی به امام سجاد(علیه السلام) نزدیک شد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین را بر شما پیروز گردانید.
امام سجاد(علیه السلام) خاموش ماند؛ تا مرد شامی آن چه را در دل داشت؛ بیرون ریخت؛ سپس از او پرسید: ای پیر! قرآن خوانده ای؟»
پیرمرد گفت: آری!
– آیا این آیه را خوانده ای؟ – آری.
– خویشاوند پیامبر? ما هستیم.
– آیا آیه – آری خوانده ام.
– ای پیرمرد! ماییم آن کسانی که خداوند به پیامبرش امر کرد که حق آنان را بدهد.
دوباره امام(علیه السلام) فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ پیرمرد: آری خوانده ام.
– خویشاوندان رسول خدا? ما هستیم.
باز امام(علیه السلام) فرمود: آیا آیه پیرمرد: آری خوانده ام.
سرانجام امام(علیه السلام) فرمود: ای پیرمرد! ما اهل بیت هستیم که خداوند آیه طهارت را فقط درباره ما نازل کرده است.
پیرمرد شامی با شنیدن این سخنان، از گفته اش پشیمان شد و گفت: «خدایا! من از آن چه به آن ها گفتم، به تو پناه می برم. خدایا! من از دشمنان پیامبر? و خاندانش، بیزاری می جویم».
وقتی این خبر به یزید رسید، وی برای این که فرصت افشاگری را از آن مرد بگیرد؛ تا نتواند آن چه را فهمیده، در بین شامیان پخش کند، دستور داد
او را به قتل رساندند… وقتی یک پیرمرد دنیا دیده، پاک سیرت و قرآن خوان، نسبت به یزید و در مقابل، نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) چنین بینشی دارد
– که یزید را امیرمؤمنان، و امام حسین(علیه السلام) و خاندانش را دشمن دین و اهل فتنه و فساد می داند و کشته شدن آنها را نعمتی می شمارد – دیگر وضعیت بقیه شامیان روشن است»[ همان، ص۱۳۲-۱۳۳.].
با این غفلت و بی خبری جامعه شام نسبت به جایگاه اهل بیت پیامبر? و تبلیغات مستمر دستگاه فاسد اموی، برنامه امام سجاد(علیه السلام)، روشنگری مردم و رسوا سازی تزویر و جنایت یزید بوده است و در حالی که آن حضرت در اسارت بنی امیه بود، این سخنان را ایراد می کرد: «ای مردم! هر سکوتی که در آن اندیشه نباشد، درماندگی است و هر سخنی که در آن یاد خدا نباشد، گرد و غباری است که در هوا پراکنده می شود. هان، آگاه باشید که خداوند، اقوامی را به وسیله پدرانشان گرامی داشته است. بنابراین، فرزندان به وسیله پدران محفوظ مانده اند؛ زیرا خدا می گوید: پدر آن دو، صالح بود[ به خدا سوگند! ما عترت پیامبر خدا? هستیم. ازاینرو، ما را به خاطر پیامبر خدا? گرامی بدارید؛ زیرا جدم پیامبر خدا? در منبرش می فرمود: «مرا در وجود عترت و خاندانم نگه دارید که هر کس مرا نگه دارد، خدا او را نگه می دارد و هر کس مرا آزار دهد، پس لعنت خدا بر او باد. هان، بدانید که لعنت خدا بر کسانی است که مرا در میان آنان آزار دهند» و بعد امام(علیه السلام) سه بار فرمود: «به خدا سوگند! ما خاندانی هستیم که خداوند پلیدی ها و گناهان زشت و آشکار و نهان را از ما زدوده است…»![ بلاغه علی بن الحسین(علیه السلام)، ص ۹۵ (منتخب طریحی).]امام سجاد(علیه السلام) با صراحت، قدرت و بلاغت، کاروان اسیران را که خوارجشان می خواندند، معرفی و تبلیغات دروغین بنی امیه را آشکار کرد و بدین ترتیب، آشکار ساخت که این کاروان از خاندان پیامبر?، تشکیل شده است و نیز با تلاوت آیات و احادیث، روشن کرد که این کاروان، حامل قرآن و سنت است؛ تا فریب خوردگان بدانند که این کاروان، رابطه ای بسیار محکم با اسلام دارد.
این موضع گیری امام(علیه السلام)، هنگامی است که مردم به سبب آن چه در کربلا اتفاق افتاد و نیز کشته شدن و به اسارت رفتن اهل بیت(علیهم السلام) در سکوت و ترس به سر می بردند. و از همه بدتر، این که جنایت ها در زمانی به وقوع می پیوندد که هنوز از رحلت پیامبر خدا?، جد همین اسیران، بیش از نیم قرن سپری نشده است!
موضع گیری دیگر امام زین العابدین(علیه السلام)، در مجلس یزید است. او در این مجلس، هویت شخصی خویش را برای همگان روشن ساخت و برای هیچ فرد ناآشنایی، بهانه ای باقی نگذاشت. این روشنگری، در مجلسی صورت گرفت که یزید به خاطر پیروزی، مجلس جشن و شادمانی برپا کرده و سران و اشراف را گرد آورده بود. امام سجاد(علیه السلام) خطبه رسا و زیبایش را با هیجان ایراد کرده، و در حالی که خویشتن را معرفی و از افتخارات پدرانش یاد می کرد، صدای مجلسیان به گریه و زاری بلند شد. یزید ترسید که مبادا شورشی برپا شود و به همین علت به مؤذن دستور داد که اذان بگوید. مؤذن، سخن امام را قطع کرد و آن حضرت سکوت کرد.
زمانی که مؤذن گفت: «الله اکبر»، علی بن الحسین(علیه السلام) فرمود: بزرگی را بزرگ داشتی که هیچ چیزی با او مقایسه نمی شود و از طریق حواس ظاهری نمی توان به وجود او پی برد و هیچ چیزی از خدا بزرگ تر نیست.
وقتی مؤذن گفت: «اَشهَدُ اَن لا الهَ الاَّ الله»، علی بن الحسین(علیه السلام) فرمود: موهایم، پوستم، گوشتم، خونم، مغزم و استخوانم به یگانگی او گواهی می دهند.
هنگامی که مؤذن گفت: «اَشهَدُ انَّ مُحمّداً رَسولُ الله»، امام علی بن الحسین(علیه السلام) از بالای منبر به سوی یزید رو کرد و فرمود: ای یزید! آیا این محمد? جد توست یا جد من؟ اگر می گویی که جد توست، به راستی که دروغ می گویی. و اگر می گویی که او جد من است، پس چرا خاندانش را به شهادت رساندی؟
سخنان امام سجاد(علیه السلام) موجب شد که تمامی تبلیغات گمراه کننده ای که حاکمان اموی ترویج می کردند، بر باد برود و شادمانی پیروزی به تلخ کامی تبدیل شود. در این که امام سجاد(علیه السلام) در این سخنرانی تنها به بیان هویت شخصی خود پرداخت، حکمت و تدبیر سیاسی آگاهانه ای نهفته است؛ زیرا در یک چنین زمان و مکانی، برای او امکان نداشت که به بیان مسائل مهم بپردازد و در غیر این صورت، از سخن گفتن و بیان او جلوگیری به عمل می آوردند؛ اما اعلان نام، مسئله ای شخصی است و از حقوق اولیه ای به شمار می رود که به فرد داده می شود؛ هر چند این فرد در اسارت باشد؛ اما سخنان امام(علیه السلام)، سرشار از یادآوری و اشاره به نسب شریف و پیوندش با اسلام و پیامبر بزرگوارش بود.
امام(علیه السلام) از تمامی موقعیت های سرنوشت ساز و خاطرات بزرگ در اسلام، یاد کرد و خویشتن را با همه آنها مرتبط ساخت و از این طریق، روشن ساخت که مصایب همه تاریخ را بر دوش خود داشته و حامل آن مسئولیت سنگین با تمام قداستش بوده است. با وجود این، وی هم اکنون در برابر حاضران در این مجلس، بهعنوان اسیر، ایستاده است!
مردم، معنای سخن عمیق او را فهمیدند و به همین علت، فریاد گریه آنان بلند شد؛ زیرا، حاکمان اموی تنها به این سبب به جایگاه حکومت دست یافتند که خود را با اسلام، پیوند دادند و از این طریق، تقدس خلافت را به دست آوردند و نادانی و بی خبری مردم در رسیدن به این وضعیت – که فرزند اسلام را پیش روی خود، اسیر ببینند – اثر چشم گیری داشت. علاوه بر این، ناآگاهی مردم شام و نیز دشمنی حاکمان نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و به ویژه نسبت به کسانی که در کربلا همراه امام حسین(علیه السلام) بودند، موجب این نگرانی می شد که یزید در صورت احساس خطر، به اسیران حمله ور شود و آنان را از بین ببرد. ازاینرو، کاری که امام سجاد(علیه السلام) انجام داد، – یعنی سخنرانی در چارچوب معرفی خود و برتری خاندان پیامبر? – مانع از شعله ور شدن آتش خشم و کینه یزید شد؛ اما در عین حال، امام فرصتی را که ناگهان پیش آمده بود، از دست نداد و مردم را از داستان مصیبت های خویش، آگاه ساخت و به بیان معایب امویان نپرداخت و چیزی از رسوایی های آنها را یاد نکرد؛ در حالی که یزید، انتظار آن را از امام داشت. امام(علیه السلام) با این حکمت و سیاست، از شر یزید، رهایی یافت و زنده باقی ماند؛ تا هدفی را که شهیدان به خاطر آن به شهادت رسیدند، دنبال کند و رهبری حرکت زندگان را در حال و آینده، بر عهده گیرد[ محمدرضا حسینی جلالی، جهاد امام سجاد(علیه السلام)، ترجمه موسی دانش، ص ۵۴-۶۱.].
شجاعت امام سجاد(علیه السلام) در کوفه، در مجلس حاکم آن شهر و در شام، در مجلس فرمانروای آن، از لحاظ سیاسی، کمتر از شجاعت در میدان نبرد نبود.
آری، چنین دلاوری هایی، تنها از کسی امکان بروز دارد که دارای قلبی نیرومند و استوار باشد و بتواند تمامی رنج ها را تحمل کند و برای تحقق تمامی اهدافی دست به مبارزه بزند که به خاطر آنها انسان های بزرگی در صحنه کربلا حضور یافته، جان فشانی کردند و به شهادت رسیدند و اینک کسی که در شمار اصحاب کربلاست و زنده مانده است – هر چند در اسارت باشد – باید بایستد و نقش دیگری از مبارزه را ایفا کند؛ نقشی که امام سجاد(علیه السلام) ایفا کرد، این بود که آن حضرت با بیان و بلاغتی معجزه آسا، حق را آشکار ساخت و حجت را بر همگان تمام کرد و نیرنگ حاکمان ستمگر را کاملاً آشکار کرد و پرده از روی فساد، ستمگری و انحرافشان از اسلام برداشت. اثر این نقش بر ضد فرمانروایان تبهکار، همان اثر شمشیر برنده ای است که امام حسین(علیه السلام) آن را در برابر ستمگران، از نیام می کشید.
امام سجاد(علیه السلام) شاهد زنده در نبرد کربلا بود و تمامی صحنه های آن فاجعه را – از آغاز و مقدمات گرفته، تا دیگر رویدادها، شرایط و پیامدهایش – به چشم دید. او در همه آن چه از صحنه نبرد کربلا روایت می کند، راستگو و امین است. بنابراین، وی استمرار عینی واقعه کربلا و سخنگوی رسمی آن بوده است[ همان، ص ۵۳-۵۴.].