مامت همگانی
سخنرانی استاد جلالالدین فارسی
تاریخ چاپ دوم: فروردین ۶۰
تیراژ: ۱۰۰۰۰ جلد
ناشر: حزب جمهوری اسلامی- مشهد
بسماللهالرحمنالرحیم
انقلاب اسلامی ایران بنابر عقیده ما یک انقلاب توحیدی است و حلقهای است زنجیره انقلابات توحیدی تاریخ. انقلاب ما به همین جهت در خطوط کلی و اهداف دور و نزدیک مشابهت دارد با انقلابات انبیا علیهمالسلام. خطوط کلی این انقلابات در قرآن کریم مشخص شده است یکی از هدفهای ثابت این انقلابها هدف سیاسی است و آن این است که مردم به مقام حکومت و به مقام پیشوایی برسند:
“و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض”
خداوند اراده ثابت خودش را مشخص نموده و میفرماید که ما میخواهیم همواره بر اثر انقلاباتی که در جامعه رخ میدهد و آنهایی که جهت تکاملی و توحیدی دارد و اراده ما همراه اراده مردم در آنجا در کار و در عمل است مردم را همگی به مقام امامت و به مقام حکومت برسانیم. خوب، در رأس هر یک از این جنبش های توحیدی یک پیامبر قرار داشته و قاعدتاً پیامبر باید به مقام امامت برسد. اما خداوند میفرماید که ما میخواهیم همه مردم را همه مستضعفین را امام بسازیم.
بنابراین این امامت که در آیه شریفه آمده امامتی است همگانی؛ خداوند میخواهد به وسیله پیامبران و به وسیله هر انقلاب توحیدی همه مردم را به مقام امامت برساند نه اینکه یک جامعهای بسازد که یکی امام باشد و دیگران مأموم. همچنین میدانیم که این آیه با اینکه فلسفه کلی انقلابات پیامبران را دربر دارد ضمن سرگذشت نهضت انقلابی حضرت موسی (ع) آمده است و به آن نهضت هم اشاره دارد. وقتی که آن نهضت به پیروزی رسید آیا مستضعفین جامعه خواه بنیاسرائیل و خواه غیر آنها جملگی امام شدند یا نه فقط حضرت موسی امام شد؟ آیه دیگری به این سوال جواب میدهد:
(و اذ قال موسی لقومه یا قوم اذکروا نعمه اله علیکم اذ جعل فیکم انبیاء و جعلکم ملوکا).
و آن هنگام که موسی به هموطنانش گفت به یاد آرید نعمت خدا را که در میان شما پیامبران قرار داد و شما را شهریاران گردانید. نمیگوید که همه شما پیامبر شدید میگوید در بین شما پیامبرانی قرار داد. اما میگوید همه شما را به منزلت شهریاران درآورد یعنی همان مقام و امتیازی را که شهریاران دارند به همه شما متعلق گردانید. بنابراین شهریاری و امامت و پیشوایی متعلق به همه مردم است اما کار خدا این است که این امکان و این محیط مساعد را فراهم کند که اینها بتوانند امام شوند. اما اینکه اینها خودشان از این مقام استفاده کنند و به مقام امام برسند به عهده خود آنها و خود شماست.
البته این کار، کار آسانی نیست، کاری است دشوار، اما شدنی و حتمی و واجب است به همه ما که از حالت استضعاف، محرومیت از حقوق اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به درآییم و بر ما است بهرهمندی از این حقوق و به کار بردن و استفاده کردن از آن، آن وقت این دشواری که مستضعفین بتوانند تبدیل بشوند به جامعه (همه امام) در اینست که روحیه و اخلاق و تفکر خاص استضعاف و زیردستی باید از بین برود چون که اصل اسلام و جامعهشناسی و انسانشناسی اسلام و فلسفه تاریخش بر این است که زیربنای همه تحولات تحول در اخلاق و تفکر و جهانبینی است. به عکس مکاتب مادی که میگویند شرایط تولیدی جامعه باید دگرگون بشود. یا بعضی فلسفههای دیگر که می گویند شرایط جغرافیایی باید تغییر کند، یا فلسفههایی که میگویند شرایط سیاسی باید تغییر کند اسلام و ادیان آسمانی میگویند اول باید اخلاق و جهانبینی مردم تغییر کند و اخلاق مقدم است بر جهانبینی.
اینست که خداوند میفرماید:
(ان الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم) این (ما بانفسهم) یا اخلاق مقدم بر جهانبینی است چونکه انسان جهانبینی توحیدی را قبول نمیکند مگر اینکه قبلاً اخلاقش را درست کرده باشد و این بحث بحث رابطه اخلاق و رفتار با عقیده باید مفصلاً انجام گیرد، اینست که خداوند در ابتدای قرآن میفرماید: “این قرآن هدایت است برای متقین” انسان باید متقی و پرهیزکار و خداترس باشد و از آخرت و کیفر کار خودش بترسد تا بعد آمادگی پیدا کند که قرآن پذیرد و به هدایت او راه بجوید. اینکه میبینیم ماتریالیستها و کمونیستها و افراد بی راه و بیمار زیر بار اسلام نمیروند به این علت است که زمینه اخلاقیشان خراب است.
ما باید اخلاق، ذهنیات و روحیه خودمان را دگرگون کنیم از آن روحیه و از آن تفکری که در رژیم طاغوت و شاهنشاهی داشتیم بیرون بیاییم چرا؟ برای اینکه روحیه و اخلاق در کل جامعه ایران صالح نبوده است چون اگر صالح بود آن رژیم دوام نمیآورد. هر رژیم سیاسی به وسیله یک پایگاه اخلاقی، فکری، نفسانی تحکیم میشود و این در فلسفه سیاسی ثابت است که اگر دولتها با زور هم روی کار بیایند برای باقی ماندنشان مجبورند اخلاق و تفکر و روحیات مردم را متناسب خودشان کنند. اگر در این کار موفق شوند حکومتشان دوام پیدا میکند. شاه که کاخ جوانان و مراکز فرهنگی و فساد را درست میکرد هم برای این بود که پایگاه اخلاقی و فکری و نفسانی را درست کند حتی استعمار همینطور عمل میکند.
اگر پذیرش استعمار در بین ملتی نباشد استعمارگر نمیتواند در آنجا حاکم شود. استعمار پدیدهای است دو طرفه: استعمارپذیری و استعمارگری. هر وقت یکی از این دو طرف حذف بشود توازن به هم میخورد و این پدیده از بین میرود این است که اسلام میکوشد ستمگرها را از ستمگری دور نگه دارند و در همان حال میکوشد این زمینه و روحیه را در انسانها به وجود بیاورد که ستم را نپذیرند. میفرماید اگر این مقاومت در انسانها باشد که برده نشوند بردهگر و بردهدار موفق نمیشوند، اینهمه استعمارگر موفق نمیشود.
وقتی توده مردم آگاه شدند پیشاهنگان مبارز و مجاهدان راستین مقاومت کردند با استعمار و تودههای مردم را به مبارزه کشاندند و رژیم طاغوتی را سرنگون کردند خواه آثار و بقایای تفکر و اخلاق طاغوتی را در خود دارند و حمل میکنند. حالا که سلطه سیاسی استبداد را در ایران برانداختیم باید آن روحیه را هم از بین ببریم، باید یک کار فرهنگی و تربیتی طولانی انجام بدهیم تا خودمان را به مقام امامت برسانیم.
تا وقتی که مقام امامت را پیدا نکردهایم و روحیه و اخلاق مایه این امامت سیاسی را پیدا نکردهایم این خطر و این آمادگی اجتماعی هست که باز یک دیکتاتوری دیگر بر ما حاکم شود و یک طاغوت دیگر و یک استعمار دیگر بیاید و یک بیگانه دیگر مسلط شود، برای اینکه بتوانیم بقایای روحیه و تفکر و اخلاق طاغوتی را بزداییم لازم است آنها را بشناسیم. تا نشناسیم به بیماری میمانیم که بیمار است و خودش نمیداند. دیکتاتوری تا زمینه روحی و اخلاقی ما آماده نباشد باز نمیگردد و برقرار نمیشود و بالعکس بیماریها همین گونه اند.
واکسیناسیون برای این است که مقاومت بدن را افزایش دهند حالت هوشیاری و بیداری و عملیات تطابقی را در جسم انسان برانگیزند. انقلاباتی که در دنیا شده است همین تجربیات را به ما یاد می دهد. عبدالناصر وقتی که از طریق کودتا توانست سلطه استبداد همکار بیگانه را براندازد خواست حکومت را به تودههای مردم بسپارد اما خودش پس از مطالعه دید که مردم آمادگی این را ندارند که زمام امور را به دست گیرند. ناراحت میشود و رنج میبرد و علتش را در کتاب خود به نام “فلسفه انقلاب” تشریح مینماید. میگوید:
ملت مصر قرنها زیر سلطه یک سلسله از حکام به سر برده است که از خارج کشور آمدهاند؛ دچار حکومت عثمانیها شدهاست که به مردم اجازه نمیدادند در حکومت دخالت کنند، خودشان به نیابت از مردم فکر سیاسی میکردند و مشورت و تصمیم بعد هم عمل میکردند. به مردم کار حکومت و اداره و مشورت و تبادل نظر و شرکت در ساختمان آینده جامعه را یاد ندادند، بعد از آنها انگلیس ها آمدند. این بود که مردم دور ماندند از تجربه اداره خویشتن و مدتها کار لازم است که تا بتوانند رشد و احساس مسئولیت پیدا کنند و این احساس در آنان قوت بگیرد تا همه بتوانند رهبر و حاکم شوند.
میبینیم عبدالناصر و یارانش با اینکه در میان مردم و برای رشد آنان زیاد زحمت کشیدند اما این زمینه اجتماعی هنوز چنان عقب مانده است که موجودی مثل سادات و دار و دسته اش میتواند در آن کشور چنین خیانت هایی را انجام دهد و با سکوت اکثریت هم روبرو می شود. شک نیست که اگر مقاومت مردم مصر درجه ای عالی میداشت حکومت سادات دوام نمیآورد.
اخلاق ملتی سالها وقت میخواهد تا تغییر و تحول بپذیرد تا وقتی ملتی از لحاظ روحی و اخلاق آماده پذیرش دیکتاتوری هستند اگر یک دیکتاتوری را از بین ببرند یک دیکتاتوری دیگر خواه ناخواه درست میشود و جانشین آن قدیمی میگردد. تجربه تاریخی این حقیقت را نشان داده است، نمونهاش تجربه روسیه، مردم روسیه از نظر فرهنگی عقب مانده بودند، روحیهشان روحیه قبول شاهنشاه و امپراطور بود. تزارها بر آن ها حکومت میکردند و همهکاره بودند و مردم دور از اداره امورشان.
در میان این مردمی که به دیکتاتوری تزارها خو گرفته بودند اصلاً فضای دموکراتیک را ندیده و مزه حکومت مردم بر مردم را نچشیده بودند. این مردمی که حتی یک روز امور شهر و ده و کارخانه و مدرسه و کشور را بهعهده نداشتند کسانی پیدا شدند که کمونیسم و مارکسیسم را پسندیدند و به آن عقیده یافتند. به آن مکتبی گرویدند که میگوید سیر تاریخ از ازل تاکنون چنین بوده که همیشه دیکتاتوریها و حکومتهای اقلیت بر تودهها و اکثریت حاکم بوده اند، فلسفهای که میگوید اخلاق و عقل و فرهنگ جامعه تابع شرایط اقتصادی همان جامعه است. تو چه کسبی داری و چه رابطه تولیدی ای داری و چه نقشی در تولید؟ همان گونه فکر میکنی، شغلت را اگر تغییر دهی تفکرت هم تغییر میکند و دین و مذهب دیگری انتخاب میکنی و فلسفه و جهانبینی ات تغییر میکند. این، زیربناست و آن، رو بناست.
این جهانبینی مادی در میان مردم روسیه کم و بیش رسوخ پیدا کرده اما چرا مردم فرانسه کمونیست نشدند و به افکار مارکس و انگلس ایمان نیاوردند؟ چرا آلمان و انگلیس و آمریکا کمونیست نشد؟ چرا یک ملت عقبافتاده که همیشه استبداد و حکومت تزارها را گذرانده بودند مسلک را قبول کرد؟ درحالیکه خود مارکس میگفت مردم روسیه کمونیست نمیشوند چون پرولتر نیستند. انقلاب پرولتاریایی و سوسیالیستی در روسیه به وقوع نمیپیوندد چرا تا امروز ملتهای اروپای غربی و مردم ایالات متحده آمریکا کمونیست نشدند؟ برای اینکه این مردم مزه آزادی و دموکراسی را چشیده اند روحیهشان اینست که خودشان حاکم بر خودشان باشند.
مگر کسی میتواند به مردم فرانسه و انگلیس و دیگر ملل اروپای غربی زور بگوید، به مردمی که در سال ۱۷۸۹ رژیم استبداد را سرنگون کردند و ۲۰۰ سال با دموکراسی زندگی کردهاند وقتی هم عدهای از میان این ملتها کمونیستی یا مارکسیستی شدند آن چیزی که بنام کمونیسم و سوسیالیسم قبول کردند زمین تا آسمان با مارکسیسم فرق دارد. اینها برخلاف مارکسیسم معتقدند که حکومت پرولتاریا را با قوه قهریه و انقلاب نمیتوان به دست آورد بلکه از راه پارلمان میتوان به دست آورد. چرا برای اینکه مردم، دموکرات و آزادی خواهند و زیر بار قدرت مسلح نمیروند.
وقتی که مردم روسیه این مستضعفینی که خوی زیستن زیر فرمان تزارها در وجودشان ریشه دارد به مارکسیسم و دیکتاتوری پرولتاریا معتقد می شوند یک حکومت برای آنها برپا میشود که میگویند حکومت طبقه کارگر است اما وقتی دقت میکنیم میبینیم یک دیکتاتوری دیگر است مثل دیکتاتوری تزارها. مارکس می گوید حکومتی که کمونیستها و پرولتاریا برقرار می کنند حکومت طبقه پرولترها است و و در آن کارگران بر اکثریت مردم حکومت میکنند ولی این چیزی که در دوره استالین برقرار شد آن هم نبود.
در حکومت لنین و استالین مگر طبقه کارگر و زحمتکشان حاکم بودند؟ حتی حزب کمونیست که عده زیادی نظامی و غیره پرولتر در آن عضویت داشتند حاکم نبود. حتی کمیته مرکزی ۴۰-۵۰ نفری حزب کمونیست هم حاکم نبود. کی حاکم بود؟ یک نفر به نام استالین، یک نفر بر کمیته مرکزی و بر اعضای حزب و بر حزب و طبقه زحمتکش حاکم بود. حکومت استالینی وحشتناکترین حکومتهای تاریخ است؛ صد رحمت به حکومت تزارها.
حزب کمونیست شوروی پس از مرگ استالین اعتراف کردند به اینکه حکومت در دوره طولانی استالینی یک دیکتاتوری فردی بوده است و در آن زمان حتی بعضی از کمونیستهای بعد از استالین نه حزب کمونیست و نه طبقه کارگر بلکه یک تن به استبداد و با نهایت قلدری فرمان میرانده است؛ رفقای چینی هم که مارکسیست هستند معتقدند که پس از مرگ استالین، حکومت در شوروی تبدیل به دیکتاتوری چند عامل سرمایهداری شده است. اگر رفقای چینی راست بگویند این دیکتاتوری تازه میشود دومین دیکتاتوری دوران سوسیالیستی شوروی، حزب کمونیست چین به حکام شوروی در دوره خروشچف و برژنف میگویند اینها تزارهای جدیدند!
چینیها تازه قسمت اول را قبول ندارند میگویند حکومت پرولترها بوده. اینها حکومت بعد از استالین را ادعا میکنند که دوره استالین دوره دیکتاتوری یک فرد بر حزب و مردم نبوده است. بسیار خوب به اعتراف آنها حکومت برنژف و کاسگین و حکومت تزارهاست. یعنی باز همان دیکتاتوری است.
به عقیده من وقتی در کشوری یک تحول سیاسی رخ میدهد و یک رژیم دیکتاتوری از بین میرود و یک دیکتاتوری دیگر به جایش میآید این یک انقلاب است اما مسلم است که این انقلابی که انقلاب انحطاطی است، یا یک انقلاب بیتفاوت، انقلاب در حکومت کنندگان است نه در حکومت. یکی رفت و دیگری به جایش آمده است که مثل او یا بدتر از او است. چرا؟ برای اینکه اخلاق و روحیه مردم تغییر نکرده و انقلابی در اخلاق و روحیات مردم رخ نداده است.
انقلاب سیاسی اگر بخواهد جهت تکاملی داشته باشد و بخواهد باعث تعالی مردم شود باید پیش از انقلاب سیاسی چنانکه در ایران ۱۳۵۷ رخداد چنانکه در فرانسه ۱۷۸۹ میلادی رخ داد، نخست در روحیات و در تفکر و اخلاق تحولی پدید آید. حتی در انقلاب فرانسه چون سطح تفکر و رشد اخلاقی و فکری و نفسانی بالا نبود مردم پذیرای حکومت ناپلئون بناپارت شدند. پس از انقلاب ۱۷۸۹ ناپلئون بهتنهایی نبود که ارتش را بر مردم فرانسه تحمیل کرد و دموکراسی را به شبه استبداد تبدیل کرد بلکه پذیرایی روحی مردم هم دخالت داشت. قرآن حکایت از همین پدیده دارد در همین نهضت حضرت موسی میفرماید:
ما میخواهیم این مستضعفین را به مقام “همه امام” برسانیم، حاکمیت فرعون از بین رفت و هجرت سیاسی کردند آمدند به صحرای سینا. ارتش فرعون آنها را تعقیب کرد ولی موفق نشد و در دریا غرق شد. اما روحیات آن مردم هنوز باقی بود. آن مردم مستضعف تحت تاثیر رژیم طاغوتی فرعون بودند. به فرعون پرستی و شاه پرستی عادت کرده بودند. هنوز چند ماهی نگذشته بود که در صحرای سینا اردو زده بودند که روحیه طاغوت پرستی آنها گل کرد.
«وجاوزنا ببنی اسرائیل البحر فأتوا علی قوم یعکفون علی اصنام لهم قالوا یا موسی اجعل لنا الها کما لهم الهه!»
آن مردم مستضعف آزاد شده از سلطه سیاسی، اما نه آزاد شده از روحیه فرعون پرستی، چون از دریا میگذرند مردمی را میبینند که بت میپرستند به موسی می گویند موسی! یک خدایی برای ما درست کن مثل خدایی که اینها دارند. میفرماید:
«انّکم قوم تجهلون…»
اینها یک چیز پوچی را میپرستند، کارشان نادرست است آیا به جای این خدایی که شما را بر عالمین برتری داد و به وسیله عرضه تفکر توحیدی و نجات از فرعون پرستی بر همه موجودات هستی برتری بخشید به جای این خدا من خدایی را که نه جان و فهم و اراده دارد انتخاب کنم و بیاورم؟! موسی مقاومت کرد. اما مگر این روحیه بیاثر شد؟! وقتی رفت برایشان کتاب شریعت و دستورالعمل و مکتب مدون بیاورد غیابش را مغتنم شمردند و آمدند برای خودشان بتی زرین ساختند و شروع کردند به پرستیدن آن، تلاش هارون و نصیحت او و مقاومتش هم اثری نبخشید.
ملاحظه کنید که این زمینه روحی و اخلاقی و طاغوتی تا باقی هست امکان دارد که گوساله طلا دوباره به جای شاه برگردد، طاغوت در شکل جدید برگردد. باید با این دوره با این روحیه مبارزه کنیم. درحقیقت به مبارزهای که از سالها پیش شروع شده و به کار فرهنگی و تربیتی عظیم اسلامی که انجام گرفته و باعث پیروزی انقلاب شده در مقیاسی وسیعتر ادامه دهیم، آن وقت میتوانیم موفق شویم به ساختن جامه “همه امام”.
این جامعه مختصاتش چیست؟ این امام چگونه است؟ اولاً باید بسیاری از کارها به آرای عمومی برگزار شود. اینکه در اصل سوم پیش نویس قانون اساسی آمده است که آراء عمومی مبنای حکومت است و بر طبق دستور قرآن (و شاورهم فی الامر) امور کشور باید از طریق شوراهای منتخب مردم اداره شود، درست است و تضمین میکند حکومت مردم را منتها بعضی اشکالات اساسی هم دارد. می گوید: “آراء عمومی مبنای حکومت است.” از حکومت در این پیشنویس دیگر بحث نشده است فقط در فصل ۳ آنجا که از حق حاکمیت و قوای ناشی از آن صحبت میکند به آن اشاره می شود.
بنابراین احتمال میرود مقصود نویسندگان پیشنویس از “حکومت” عبارت باشد از “حاکمیت ملی” یک بار هم ممکن است مقصودشان عبارت باشد از کاری که از آن تعبیر شده به اعمال حق حاکمیت ملی لکن به کار بردن حق حاکمیت ملی یعنی اعمال قوه مقننه و قوه مجریه و قوه قضاییه.
پس یک نقص هست که حکومت را تعریف نکرده است. دیگر اینکه میگوید: “حق حاکمیت ملی” و اعمال آن را عبارت از سه کار میداند: یکی قانونگذاری، یکی قضاوت یا قضاء یکی هم اجرا. حالا میگوییم اگر حکومت عبارت از این سه کار باشد وقتی میگوید مبنای حکومت آراء عمومی است نادرست می گوید.
زیرا میدانیم که مبنای قضاوت با اعمال قوه قضاییه، آراء عمومی نیست. پیشنویس در اصل ۱۸ میگوید: “اعمال قوه قضائیه به وسیله دادگاههای دادگستری است” پس آراء عمومی مبنای قضاوت نیست.
دادگاهها و قضات هستند که کار حکومتی قضا را انجام میدهند نه تودههای مردم. تودههای مردم در کدام دادگاه ها شرکت میکنند؟ اما درباره قوه قانونگذاری. اگر بگوییم مردم نمایندگانی انتخاب میکنند و حکومت را واگذار میکنند به این عده و آن عده به کار قانونگذاری میپردازند اولاً ایراد داریم که ما اصلاً مجلس قانونگذاری نداریم، اصلاً قانونگذاری در اسلام متعلق به خداست و ما قانون مدونی داریم به نام قرآن یا سنت. قانونگذاری کار خداست. کاری که در تمام حکومتهای دموکراتیک عالم مجالس قانونگذاری انجام میدهند در اسلام مال خداست.
بنابراین چیزی به نام قانونگذاری نداریم که مبنایش آراء عمومی باشد این یک اشتباه دیگر که در پیشنویس هست و ناسازگاری ماده سوم است با مواد ۱۹،۱۸،۱۷،۱۶،۱۵ که فصل سوم پیشنویس را تشکیل می دهند اینکه دانستیم که آراء عمومی مبنای قوه قضاییه نیست و قاضی تابع رأی خویش است و تمام اطلاعات را جمع میکند و میفهمد که فلان شخص محکوم است یا نه و در حل و فصل دعاوی میفهمد که حق با کیست و چگونه باید این حق به حقدار برسد.
حتی قانونگذاران به موجب تمام قانونهای دنیا نمیتوانند اثر در رأی حاکم داشته باشند. در تصویب پارهای از قوانین میتوانیم از راه همهپرسی عمل کنیم و در این کار آراء عمومی ملاک است. در قانونگذاری آراء مردم نمیتواند در برابر حکم خدا و پیامبر به چیزی شمرده شود. اساساً این کار هم در جامعه اسلامی به وقوع نمیپیوندد زیرا مردم در موضوعی که خدا و پیامبر دربارهاش حکم صادر کرده و اظهار نظر نمودهاند اظهارنظر نخواهند کرد، خواه این حق را به آنان بدهیم و خواه ندهیم.
قرآن صراحت دارد آنجا که خدا و پیامبر اظهارنظر میکنند اصلاً اختیار به مردم داده نمیشود. در اسلام آن چه از طریق تودههای مردم باید انجام شود اداره و برنامهریزی است، این کار از طریق انتخابات و با آراء مردم انجام می گیرد مردم در یک انتخابات کسانی را که متخصص تشخیص میدهند به مجلس نمایندگان میفرستند و آنان برنامههای وزارتخانههای مختلف را در سطح کشور وضع میکنند و مجریان عمده را که همان وزیران هستند نصب می کنند.
بنابراین تمام مصوبات مجلس شورای ملی مبتنی است بر آراء عمومی. این یک حق از حقوق مردم. (و شاورهم فی الامر) معنی این آیه را نویسندگان پیشنویس نفهمیده اند! این “امر” امر قانونگذاری یا امر قضا نیست. امر همان اداره و اجرا و برنامه است که در صلاحیت مردم است و مردم دارای این حق و وظیفه اند. “و امرهم شورا بینهم” این امر نیز همین اموری است که نام بردم.
مسئله دیگری هست که در حوزههای فقهی و علمی دربارهاش بحثها شدهاست و آن این است که پیامبر وقتی مسئلهای را مطرح میکرد آیا به رأی اکثریت ترتیب اثر میداد یا نه نظر استشاری میخواست و میگفت همه اظهارنظر کنند، آن وقت خودش هر رأیی را میخواست برمیگزید و به آن عمل میکرد یعنی به تشخیص خویش بهترین رای را انتخاب میکرد نه اینکه تابع اکثریت باشد. اینها از شیوه پیامبر اطلاع نداشتند.
متأسفانه بعضی جاها که فقه دچار اشتباه شده به این علت است که قرآن خوب مطالعه نشده و پای تفسیر لنگ بوده و از تاریخ و شیوه پیامبر اطلاع کافی در دسترس نبوده است. شیوه پیامبر و سنتش یکی از منابع استنباط احکام است اما چنانکه باید مطالعه نشده است به دلیل اینکه همین کسانی که گفتند پیغمبرش پس از مشورت که به حکم آن آیه انجام می داده به رأی خویش و نه رای اکثریت عمل میکرده است. ندانستهاند که آن حضرت عملاً چگونه عمل میکرده است.
عمل پیامبر در جنگ احد معلوم است. در آن جنگ با مجاهدان مشورت میکند و رأیش از اول تا آخر یکی است و میفرماید چون نیروی دشمن زیاد است باید در مدینه بمانیم و حصاری شویم، عدهای از صاحبنظران جنگی با او همعقیده اند. ولی اکثریت که جوانان در آن بودند رای به این میدهند که از مدینه بیرون برویم. پیامبر رأی اکثریت را میپذیرد درحالیکه میداند رأی اکثریت در این مورد درست نیست.
خودش مایل نیست سپاه را به بیرون مدینه ببرد. عدهای از مردم مسلمان که خدا آنان را به افتخار شهادت در همین جنگ احد و در جنگهای آینده نائل آورد میگویند: نه، باید برویم بیرون شهر. وقتیکه پیغمبر میبیند اکثریت چنین است می رود توی خانه و لباس رزم میپوشد و میآید بیرون. مجاهدان در غیاب پیامبر با خودشان میگویند کار بدی کردیم و پشیمان میشوند و میگویند پیامبر را به کاری که مایل نبود مجبور کردیم و این حق ما نبود. وقتی پیامبر از خانهاش بیرون می آید می گویند: “ای پیامبر ما تو را بکاری که مایل نبودیم مجبور کردیم و چنین حقی نداشتیم”.
اگر پیغمبر رأیش استثنایی باشد همان ابتدا رأی اکثریت را نمیپذیرد و اگر پذیرفت بعد هم که تغییر رای دادند می گوید: حالا رأی من این است که در مدینه بمانیم و جنگ خندق کنیم اما پیامبر چنین نمیکند بلکه میگوید: حالا که لباس رزم پوشیدم تا بجنگم این لباس را تا جنگ نکنم بیرون نخواهم آورد. چرا رای اکثریت را میپذیرد با اینکه مخالف رأی شخصی او است؟ به این سبب که هر یک از افراد همه یک جان، افراد جامعه، مجاهدین، یک جان و یک خون و یک سر دارند و باید همه به تساوی یک رای داشته باشند و نه بیش و نه کم. وقتی هم از مدینه با سپاه یکهزار نفره اش بیرون می رود عدهای که در حدود سیصد نفرند- یکسوم سپاه- از او جدا میشود و میگویند چون رأی ما این بود که در مدینه بمانیم و به این رای عمل نشد در جنگ شرکت نمیکنیم.
این حادثه میرساند که پیامبر در عمل به رأی اکثریت تا چه حد ایستادگی داشته است. هدایت و سعادت تحمیلی نیست، چیزی نیست که به وسیله استاد و رهبر و پیامبر و امام تحمیل بشود یا ساخته شود. کاریست دوجانبه، تودههای مردم باید رشد کنند، تودههای مردم باید اراده و تصمیمی بگیرند که رهبر برحق و شایسته خدا اتخاذ میکند. باید پا به پای تودهها راه آمد.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام رای اکثریت را میپذیرد و به کار میبندد. مثلاً در جنگ صفین ناچار میشود رای اکثریت را عمل کند بعد تجربه نشان میدهد که رأی اکثریت اشتباه بوده است. امام اکثریت را هیچ ملامت نمیکند. چنین سرنوشت که با آن رأی پیش آمد اگر مال امام است مال همان تودهها هم هست. این توده ها باید اشتباه کنند تا در سایه تجربه راه درست را یاد بگیرند.
بعد همین اکثریت به امیرالمؤمنین گفتند: چرا “حکمیت” را قبول کردی؟ ما اشتباه کردیم و برای جبرانش توبه کردیم تو هم باید توبه کنی اگر توبه نکنی کافر شدهای! فرمود که رای اکثریتتان بر این تعلق گرفت که یکی را از این طرف و یکی را از آن طرف به نمایندگی انتخاب بکنید و من ناگزیر همین رای اکثریت شما را به کار بستم با اینکه میدانستم خطا است.
بنابراین میبینیم که امام احترام میگذارد به رای اکثریت و میگوید که آراء شما مردم چنین بود پس رای دادن حق توده هاست و در آیه وشاورهم فی الامر و در آیه (و امرهم شورا بینهم) مساله مشورت و رأی اکثریت مطرح است. همچنین معلوم می شود شورا در چه اموری است. آن “امر” امر اداره جنگ است، سیاست است، اداره جهاد داخلی و خارجی است.
این کار در حق و صلاحیت مردم است، مردم را اگر بخواهیم رشد بدهیم تکامل بدهیم باید آنها را شرکت دهیم حتی اگر اشتباه کنند، ازاینجهت است که امام در سفارشنامه به مالکاشتر میفرماید که شما با تودههای مردم و اکثریت باشید زیرا که دست خدا با جماعت است؛ بپرهیزید از اینکه در اقلیت قرار بگیرید زیرا کسانی که از تودههای مردم به کناری افتند- مثل این گروهکها و سازمانهای کوچک که دکانهای سیاسی درست کرده اند- اینها به جنگ شیطان میافتند. چنانکه گوسفندانی که از گله به دور میافتند و تکروی و گروهگرایی میکنند به چنگ گرگ میافتند.
و میفرماید که حکام باید به رضایت عمومی ترتیب اثر دهند و باید برایشان ملاک باشد اگر عامه مردم کاری را پسندیدند حکومت کنندگان باید آن کار را ادامه دهند. اگر عامه مردم از کاری ناراضیند حکومت کنندگان باید آن را ترک کنند.
میفرماید باید دوست داشتنی ترین کارها برای تو آن باشد که بیشتر بر خط مستقیم قانون اسلام است و عدالت را بیشتر می گستراند و بیشتر رضایت تودههای مردم را جلب میکند. خشنودی تودههای مردم باعث می شود نارضایتی و خشم گروهها و اقلیتها را از بین ببرد و محو کند درصورتیکه عامه مردم از کاری رضایت داشته باشند اینکه اقلیتی هم به خشم می آید این خشم آمرزیدنی است و گناهی نیست بر حاکم.
اما آراء عمومی شرطی دارد. شرطی که در اصل سوم پیشنویس باید بیاید و نیامده است. این “عمومی” که در ایران هست “عمومی” نیست که در آلمان یا فرانسه و چین و آمریکا هست. این عموم نسلها و قرنهاست که معتقد به مکتب مدون است، مکتبی که ملتهای دنیا از آن محرومند و بر اثر این حرمان در سرگردانی و بدبختیند، رای این عموم بر هر چیز تعلق نمیگیرد بلکه در چارچوبه مکتب قرآن است، تصمیم میگیرد و مشورت میکند و در این مشورت اصول اسلامی و احکام را ملاک قرار می دهد، تصمیمگیریش خودسرانه نیست، شرطش اینست که با قرآن و سنت مطابقت داشته باشد.
مردم وقتی کسی را هم بهعنوان حکومتکننده انتخاب میکنند با رعایت ضوابط و شرایطی انتخاب میکنند. و نه چنانکه در آمریکاست و نه چنانکه در آلمان و فرانسه است. باید کسانی را که دارای شرایط و صفات خاصی هستند انتخاب کنند. کاندیداها و نامزدهای تصدی امور باید دارای یک شایستگی باشند. آن وقت اگر مردم از بین آن افراد کسانی را انتخاب کردند آراءشان و انتخابشان درست و قابلاجرا خواهد بود. اما اگر غیر از اینها را انتخاب کردند این رای آنان درست نیست.
این است که برای رهبری عالیه جامعه باید کسانی که شخصیتهای برجسته و خادم و مؤمن به خدا و قرآن را میشناسند آنان را به مردم معرفی کنند و با این معرفی کمک به تودههای مردم کنند و به صلاح اتخاذ تصمیم و اخذ رأی مردم. اینست که خداوند برای جانشینی پیغمبر و برای رهبری مردم مسلمان مداخله کرد و علیبنابیطالب را به تودههای مردم معرفی کرد درعینحال این حق را هم به تودههای مردم داد که با وی بیعت کنند این حق مردم است که با رهبرشان بیعت کنند. ولی اکثریت مردم با علیبنابیطالب بیعت نکردند. چرا چنین اتفاق افتاد؟
برای اینکه معدل اخلاقی، فکری، روحی امت اسلام پس از پیامبر (ص) مساوی با شخصیت مولای متقیان نبود. معدلش -جمع خوب و بدش- عبارت بود از شخصیت ابوبکر. این است که برای ریاست جمهوری اگر قرار نیست با مجلس شورای ملی باشد و باید به رأی عامه مردم باشد لازم است شرایطی قرار بدهند و قبلاً شورایی از فقها و صاحبنظران باشد که اشخاصی را که واجد این شرایط و صلاحیت هستند معرفی بکنند تا مردم از آن میان یکی را اختیار کنند.
حق دیگری در پیشنویس قانون اساسی از مردم ضایع شده است. چه حقی؟ حق عزل نمایندگانی که به مجلس میفرستند. اگر مجلس شورای ملی پس از تمام کوششها و تلاشهایی که در صحت و صلاحیت تشکیلش می شود قوانینی را برخلاف مصالح عمومی تصویب کرد، تودههای مردم باید حق داشته باشند تا مجلس را منحل کنند. این حقی است که خدا و پیامبرش به ما داده است. یکی از موارد امر به معروف و نهی از منکر همین است.
اگر مجلس شورای ملی یا نخستوزیری مرتکب منکری شد مگر نباید او را از آن بازداشت؟ یکی از راههای بازداشتن آنها در صورت اصرارشان به ادامه منکر عزل آنها است زیرا این احتمال همیشه هست که نهتنها نخستوزیر و رئیس جمهور بلکه حتی شورای فقها یا مرجع، مرتکب لغزش و خطا و منکر عمومی شوند. مردم در برابرشان حق نهی دارند، و این حقی است که حتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام و امامان ما برای مردم قائل بودهاند و وقتی مردم با آنان بیعت میکردهاند در برابر مردم ملتزم میشدهاند که به قرآن و سنت عمل کنند.
اگر چنین شرطی نبود و مردم چنین حقی را نداشتند پس این قرارداد بیعت چه بود؟ یعنی عامه مردم باید ناظر باشند بر کار امیرالمؤمنین و مواظب باشند که به قرآن و سنت عمل میکند یا نه؟ این حق بزرگی است که عامه مردم دارند مثلاً اگر رییس جمهور بد درآمد آیا بگذارند ۴ سال بماند؟ نه، مردم باید او را برکنار کنند. باید مجلس شورای اسلامی ای باشد که او را برکنار کند این حق برای مردم باید باشد.
این حق عزل را چه در قانون اساسی بنویسند و چه ننویسند ائمه طاهرین و پیامبران آن را به مردم داده اند. باید شرط بیعت هم مطرح باشد و حق اعتراضی در قانون اساسی ثبت شود این حق مردم را هیچکس نمیتواند از آنان سلب کند و تعطیل بردار هم نیست. اگر قانون اساسی تمامی نهادها و روشها و حقوق اسلامی را در خود منعکس و ثبت کند قابل تصویب و احترام است و عمرش دراز است.
خداوند به همه ما درایت و بصیرت و هوشیاری و صمیمیت و اخلاص عنایت کند و ما را در تدبیر امور جامعه موفق و منصور نگه دارد.
والسلام علیکم
منبع: ندای اصفهان