در برخى گزارش ها از ماجراى شهادت امام على(ع) چنین آمده است: سحر نوزدهم ماه مبارک رمضان 40 هجرى، بعد از آن که امام على(ع) داخل مسجد کوفه شدند به ابن ملجم که به ظاهر خود را به خواب زده بود، رسید، او را بیدار کرد… سپس به محراب خویش رفت و به نماز ایستاد. ایشان رکوع و سجود خویش را طولانى می کرد و این عادت آن حضرت در نمازهاى نافله و فریضه بود. وقتى ابن ملجم دید امام(ع) در نماز است، شتابان بلند شد و به سوى آن حضرت رفت و در مقابل ستون که امام کنار آن نماز می خواند، ایستاد و منتظر ماند تا رکعت اول نماز ایشان تمام شود و آن حضرت به رکوع رود، وقتى که امام(ع) سجده اول را به جاى آورد و سر شریفش را برداشت، ابن ملجم ملعون با شمشیر زهرآلود ضربه شدیدى به سر مطهر ایشان وارد آورد. درست در همان جاى که عمرو بن عبدود پیش تر ضربه زده بود. در آن حال امام خویشتن دارى کرد و ابراز درد ننمود و به روى شریف خویش به زمین افتاد و کسى هم پیش امام نبود. امام در آن حال گفت: «بِسمِ اللَّه وَ بِاللَّه وَ عَلى مِلةِ رَسُولِ اللَّهِ»؛ آن گاه فریاد زدند: «قَتَلنى إِبنُ مُلجِمَ، قَتَلَنِىَ اللعینُ ابنُ الیَهودِیةِ، فُزتُ وَ رَب الکَعبَةِ، أیهَا النّاسُ لا یَفُوتَنکُمُ الرجُلُ» از این روایت فهمیده می شود که امام(ع) در هنگام وارد آمدن ضربه مشغول خواندن نماز نافله بوده اند، وگر نه دیگران متوجه نزدیک شدن آن ملعون می شده اند. همچنین در این روایت تصریح شده که کسى پیش امام نبوده است.در دنباله گزارش آمده است پس از آن که امام حسن و امام حسین(ع) از این ماجرا آگاه شدند و به مسجد آمدند، مشاهده نمودند که ابو جعدة بن هبیره و گروهى از مردم سعی می کنند که امام را در محراب بلند کنند، ولى امام توانایى ایستادن ندارد.بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 42، ص 283 – 281، (باب 127)البته نقل هاى دیگرى نیز هست؛ چنان که عده اى نقل کرده اند :در شب 19 ماه رمضان سال 40 هجرى، ابن ملجم و هم دستانش شبیب بن بجره، وردان بن مجالد و اشعث بن قیس، در آن قسمتى که حضرت على(ع) براى نماز وارد مسجد می شد، نشستند. حجر بن عدى نیز در آن شب در مسجد خوابیده بود، ناگهان شنید که اشعث به ابن ملجم میگوید: «آنچه را مقصودت بود (یعنى حضرت على ع)« را دیدم». حجر بن عدى فهمید که توطئه اى در کار است؛ از این روى سریع از مسجد خارج شد و در بیرون مسجد به امیرالمؤمنین(ع) خبر داد، ولى آن حضرت با گفته او مخالفت نمود و وارد مسجد شد. در این هنگام ابن ملجم خود را به آن حضرت رساند و ضربت شمشیرش را بر آن حضرت فرود آورد.الارشاد، شیخ مفید، ج 1، ص 20، (چاپ دارالمفید، قم)؛ اعلام الورى، طبرسى، ص 200، (دارالکتب الاسلامیه، تهران)، الفصل الثالث؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 312، (انتشارات علامه)؛ روضة الواعظین، محمد بن حسن فتال نیشابورى، ص 133، (انتشارات رضى، قم).قرب الاسناد نیز نقل می کند که حضرت على(ع) هنگامى که مردم را براى نماز صبح بیدار میکرد، عبدالرحمان بن ملجم با ضربه شمشیر بر سر مبارک آن حضرت زد. حضرت على(ع) خودش را روى زانوهاى او انداخت و او را گرفت، تا این که مردم آمدند و…. قرب الاسناد، عبداللَّه بن جعفر حمیرى قمى، ص 67، (انتشارات کتابخانه نینوا)؛ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 42، ص 205 – 206، ح 9، (مؤسسة الوفا، بیروت).بر اساس این نقل ها حضرت على(ع) در نماز ضربت نخورده است.
در مورد قطام آنچه در سوال گفتید بهچوجه درست نیست و صحت ندارد چون ما در اسلام مسخ نداریم.
در مورد قطام در تاریخ نقلهای بسیار متفاوتی بیان شده است اما در کل می توان آنها را به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول گروهی که قائل به وجود قطام شده اند که قضیه او را تقریبا به این شکل بیان کرده اند: قطام قبل از اینکه با عبدالرحمان مرادى (قاتل امیرالمومنین على«ع») آشنا شود با جوانى به نام سعید که ابتدا از هواخواهان عثمان و از دشمنان على (ع) بود آشنا شد و چون پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند سخت کینه على(ع) را در دل گرفته و در صدد قتل آن حضرت بود تا این که وقتى سعید را دید و زمینه را در او مساعد یافت به او گفت شرط ازدواج با من کشتن على بن ابى طالب است و در این مورد قرار دادى نوشتند و سعید آن را امضا کرد. اما سعید به طرف مکه رفت و با وصیت جدش و کوشش پسر عمویش عبدالله از دشمنى با على دست کشید و از هواخاهان آن حضرت شد و وقتى به کوفه آمد سعى کرد که قطام را نیز از آن تصمیم خود منصرف کند اما قطام نیز از روى حیله ونیرنگ با او، به ظاهر کلام او را تصدیق کرد و گفت: من نیز از عقیده سابق خود برگشتم و الان از طرفداران على (ع)مى باشم و در این هنگام قطام از سعید شنید که سه نفر در مسجدالحرام و کنار خانه کعبه عهد بستند که در شب 17رمضان هر کدام یکى از این سه نفر حضرت على(ع) معاویه و عمروعاص را بکشند. و سپس سعید و عبدالله از قطام خداحافظى کردند و به طرف مصر رفتند تا بلکه بتوانند آن مردى را که مأموریت یافته حضرت على(ع) را در شب 17رمضان به قتل برساند پیدا کنند و او را از تصمیم خود منصرف سازند و هر دو از قطام خداحافظى کردند به وعده دیدار دوباره و قطام نیز شخصى در مصر نزد عمروعاص فرستاد و گزارش به او داد که این دو نفر مى آیند … او در صدد بود تا به هر طریقى شده عبدالرحمان را پیدا کند تا این که بالاخره در کوفه عبدالرحمان را پیدا کرد و وقتى که از اوخواستگارى نمود گفت شرط ازدواج با من کشتن على (ع) است و او هم قبول کرد تا شب موعود فرا رسید و سعید نیزچون به فسطاط رسید عبدالله از طرف عمرو دستگیر شد و سعید دانست که آن شخصى که کمر قتل على را بسته بودشخصى به نام عبدالرحمان است و روز گذشته به طرف کوفه رفته است و در این جا با سفارش خوله – که دخترى ازطرفداران علی(ع) بود – به طرف کوفه حرکت کرد تا این که بتواند او را از تصمیمش منصرف کند یا موضوع را به على(ع) گزارش دهد. اما قطام چون مى خواست این راز فاش نشود تصمیم گرفت که از رفتن سعید به خانه حضرت على(ع)جلوگیرى کند. بدین جهت غلام خود ریحان را در بیرون دروازه کوفه به استقبال سعید فرستاد تا او را به خانه قطام دعوت نماید و قطام نیز او را سرگرم کند. اما سعید چون دید وقت بسیار تنگ است و شاید فرصت از دست برود تصمیم گرفت یکسره به خانه حضرت على(ع) برود و قطام نیز عهدنامه اى را که با سعید در ابتدا امضا کرده بودند به خانه حضرت فرستاد. وقتى سعید به در خانه رفت قنبر غلام حضرت او را شناخت و به عنوان شخصى متهم و مجرم زندانى کرد تا انتقام حضرت على (ع) را از او بگیرد.اما قطام نیز همان روز صبح به همراه کنیز و غلامش از کوفه خارج شده و یکسره به مصر به سوى عمروعاص رفتند. اما در آن جا نیز براى عمرو ثابت شد که قطام از موضوع توطئه قتل عمرو اطلاع داشته و عمدا جریان را براى او گزارش نکرده و در این جا تصمیم گرفت که شب آنها را زندانى کند تا فردا تصمیم نهایى را بگیرد. اما قطام شبانه با همکارى غلامش ریحان در زندان را شکسته و فرار کردند وعمرو نیز نتوانست به آنها دسترسى پیدا کند. عبدالله نیز به دست عمرو گرفتار شده بود. اما چون توطئه قتل عمرو را به او گفته بود و عمرو از کشته شدن نجات پیدا کرد مورد عفو قرار گرفت. بلال و سعید در هنگام بازگشت از دمشق، شبى در کنار دریاچه اى استراحت مى کردند که دیدند قطام و غلامش ریحان نیز در کنار دریاچه به استراحت مشغول هستند و بلال وقت را غنیمت شمرد و موقعى که ریحان براى تهیه آذوقه از چادر دور شد رفت و سر قطام را برید و نزد سعید برد و سعیدآهى کشید و گفت من تا زنده بودم آرزو داشتم دستم به او برسد ولى تقدیر این چنین بود که بعد از مرگش بدن او را لمس کنم، (نقل از فاجعه رمضان، جرجى زیدان، و بحار، ج 42، ص 298).و دسته دوم گروهی که قائل به نفی وجود شخصی به نام قطام شده اند که مهمترین آنها دکتر شهیدی است, مرحوم سید جعفر شهیدی اصلا قضیه قطام را افسانه ای بیش نمی داند و به کلی آن را انکار می کند و با دلایل محکم اثبات می کند که این قضیه ساخته و پرداخته نویسندگان متاخر است.
ایشان در کتابش می نویسد: …شگفت تر از اصل داستان پیدا شدن ناگهانى زنى به نام قطام است که ابن ملجم چون او را دید یک دل نه صد دل عاشق وى شد.و شگفت تر از داستان قطام, خود قطام است, در حالى که طبرى او را زنى قدیسه مى شناساند و مى گوید: «در مسجد اعظم معتکف بود که ابن ملجم و دو تن دیگر به نزد وى به مسجد آمدند و گفتند: ما بر کشتن على متحد شده ایم.» ابن اعثم،او را زنى بو الهوس و نیمه روسپى معرفى مى کند…. (زندگانی امیرالمومنین علی(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ 17، ص 160) . ایشان در ادامه می گوید: اصل به وجود آمدن قضیه قطام بیشتر از زبان ابن اعثم گفته شده و در منابع دست اول از آن نامی برده نشده است.
در مورد قطام آنچه در سوال گفتید بهچوجه درست نیست و صحت ندارد چون ما در اسلام مسخ نداریم.
در مورد قطام در تاریخ نقلهای بسیار متفاوتی بیان شده است اما در کل می توان آنها را به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول گروهی که قائل به وجود قطام شده اند که قضیه او را تقریبا به این شکل بیان کرده اند: قطام قبل از اینکه با عبدالرحمان مرادى (قاتل امیرالمومنین على«ع») آشنا شود با جوانى به نام سعید که ابتدا از هواخواهان عثمان و از دشمنان على (ع) بود آشنا شد و چون پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند سخت کینه على(ع) را در دل گرفته و در صدد قتل آن حضرت بود تا این که وقتى سعید را دید و زمینه را در او مساعد یافت به او گفت شرط ازدواج با من کشتن على بن ابى طالب است و در این مورد قرار دادى نوشتند و سعید آن را امضا کرد. اما سعید به طرف مکه رفت و با وصیت جدش و کوشش پسر عمویش عبدالله از دشمنى با على دست کشید و از هواخاهان آن حضرت شد و وقتى به کوفه آمد سعى کرد که قطام را نیز از آن تصمیم خود منصرف کند اما قطام نیز از روى حیله ونیرنگ با او، به ظاهر کلام او را تصدیق کرد و گفت: من نیز از عقیده سابق خود برگشتم و الان از طرفداران على (ع)مى باشم و در این هنگام قطام از سعید شنید که سه نفر در مسجدالحرام و کنار خانه کعبه عهد بستند که در شب 17رمضان هر کدام یکى از این سه نفر حضرت على(ع) معاویه و عمروعاص را بکشند. و سپس سعید و عبدالله از قطام خداحافظى کردند و به طرف مصر رفتند تا بلکه بتوانند آن مردى را که مأموریت یافته حضرت على(ع) را در شب 17رمضان به قتل برساند پیدا کنند و او را از تصمیم خود منصرف سازند و هر دو از قطام خداحافظى کردند به وعده دیدار دوباره و قطام نیز شخصى در مصر نزد عمروعاص فرستاد و گزارش به او داد که این دو نفر مى آیند … او در صدد بود تا به هر طریقى شده عبدالرحمان را پیدا کند تا این که بالاخره در کوفه عبدالرحمان را پیدا کرد و وقتى که از اوخواستگارى نمود گفت شرط ازدواج با من کشتن على (ع) است و او هم قبول کرد تا شب موعود فرا رسید و سعید نیزچون به فسطاط رسید عبدالله از طرف عمرو دستگیر شد و سعید دانست که آن شخصى که کمر قتل على را بسته بودشخصى به نام عبدالرحمان است و روز گذشته به طرف کوفه رفته است و در این جا با سفارش خوله – که دخترى ازطرفداران علی(ع) بود – به طرف کوفه حرکت کرد تا این که بتواند او را از تصمیمش منصرف کند یا موضوع را به على(ع) گزارش دهد. اما قطام چون مى خواست این راز فاش نشود تصمیم گرفت که از رفتن سعید به خانه حضرت على(ع)جلوگیرى کند. بدین جهت غلام خود ریحان را در بیرون دروازه کوفه به استقبال سعید فرستاد تا او را به خانه قطام دعوت نماید و قطام نیز او را سرگرم کند. اما سعید چون دید وقت بسیار تنگ است و شاید فرصت از دست برود تصمیم گرفت یکسره به خانه حضرت على(ع) برود و قطام نیز عهدنامه اى را که با سعید در ابتدا امضا کرده بودند به خانه حضرت فرستاد. وقتى سعید به در خانه رفت قنبر غلام حضرت او را شناخت و به عنوان شخصى متهم و مجرم زندانى کرد تا انتقام حضرت على (ع) را از او بگیرد.اما قطام نیز همان روز صبح به همراه کنیز و غلامش از کوفه خارج شده و یکسره به مصر به سوى عمروعاص رفتند. اما در آن جا نیز براى عمرو ثابت شد که قطام از موضوع توطئه قتل عمرو اطلاع داشته و عمدا جریان را براى او گزارش نکرده و در این جا تصمیم گرفت که شب آنها را زندانى کند تا فردا تصمیم نهایى را بگیرد. اما قطام شبانه با همکارى غلامش ریحان در زندان را شکسته و فرار کردند وعمرو نیز نتوانست به آنها دسترسى پیدا کند. عبدالله نیز به دست عمرو گرفتار شده بود. اما چون توطئه قتل عمرو را به او گفته بود و عمرو از کشته شدن نجات پیدا کرد مورد عفو قرار گرفت. بلال و سعید در هنگام بازگشت از دمشق، شبى در کنار دریاچه اى استراحت مى کردند که دیدند قطام و غلامش ریحان نیز در کنار دریاچه به استراحت مشغول هستند و بلال وقت را غنیمت شمرد و موقعى که ریحان براى تهیه آذوقه از چادر دور شد رفت و سر قطام را برید و نزد سعید برد و سعیدآهى کشید و گفت من تا زنده بودم آرزو داشتم دستم به او برسد ولى تقدیر این چنین بود که بعد از مرگش بدن او را لمس کنم، (نقل از فاجعه رمضان، جرجى زیدان، و بحار، ج 42، ص 298).و دسته دوم گروهی که قائل به نفی وجود شخصی به نام قطام شده اند که مهمترین آنها دکتر شهیدی است, مرحوم سید جعفر شهیدی اصلا قضیه قطام را افسانه ای بیش نمی داند و به کلی آن را انکار می کند و با دلایل محکم اثبات می کند که این قضیه ساخته و پرداخته نویسندگان متاخر است.
ایشان در کتابش می نویسد: …شگفت تر از اصل داستان پیدا شدن ناگهانى زنى به نام قطام است که ابن ملجم چون او را دید یک دل نه صد دل عاشق وى شد.و شگفت تر از داستان قطام, خود قطام است, در حالى که طبرى او را زنى قدیسه مى شناساند و مى گوید: «در مسجد اعظم معتکف بود که ابن ملجم و دو تن دیگر به نزد وى به مسجد آمدند و گفتند: ما بر کشتن على متحد شده ایم.» ابن اعثم،او را زنى بو الهوس و نیمه روسپى معرفى مى کند…. (زندگانی امیرالمومنین علی(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ 17، ص 160) . ایشان در ادامه می گوید: اصل به وجود آمدن قضیه قطام بیشتر از زبان ابن اعثم گفته شده و در منابع دست اول از آن نامی برده نشده است.