در واقع در مکتب تشیع غیر از چهارده معصوم، کسی بدون اشتباه نیست. ابراهیم اگرچه فرزند مالک اشتر (از یاران باوفای حضرت علی(ع) بود) ولی از تحرکات تاریخی او مانند پیوستن به مختار و همراهی اش با زبیریان با وجود منش و باورهای علوی اش، تناقضاتی وجود دارد که در منابع تاریخی دقیقا به دلایل آن اشاره نشده است.
زمانی که ابراهیم در موصل بود ، مصعب بن زبیر به تحریک شورشیان کوفه به کوفه تاخت و در جنگ با مختار او را کشت.(رمضان ۶۷ق/آوریل ۶۸۷م) سپس ابن زبیر از ابراهیم خواست که به اطاعت از عبدالله بن زبیر گردن نهد.[انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص ۳۳۲ ـ ۳۳۶] به گفته ابناثیر، از سویی دیگر عبدالملک بن مروان از سوی امویان نیز ابراهیم را به اطاعت از خود خواند، ولی ابراهیم از آن روی که در جنگ با امویان، عبیدالله بن زیاد و تنی چند از اشراف شام را کشته بود، از پیوستن به عبدالملک بیمناک شد و به دعوت مصعب پاسخ مثبت داد.[انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص275] بنابراین نقلِ تاریخی، به نظر می رسد که ابراهیم برای ماندن در مقابل امویان و گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین(ع) ترجیح داد که با قاتل دوستش مختار همرزم شود ولی به هدف اصلی خود که از بین بردن لشکر شام برسد. از این رو در شرایط تاریخی آن زمان (که درک آن برای ما دشوار است) با اکراه و با نظر به هدفی که داشت مجبور شد که به مصئب بن زبیر بپیوندد؛ یعنی در شرایطی قرار گرفت که باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب می کرد. همانطور که در پیوستن به مختار هم از ابتدا با شوق و علاقه نبود بلکه نزد او همپیمانی با مختار برای رسیدن به هدفش که کشتن کشتندگان امام حسین(ع) بود موضوعیت داشت.
نتیجه این که اولاً تحلیل رفتار مالک باید در شرایط تاریخی آن زمان انجام شود که به نظر می رسد او برای هدف خود و افزایش قدرت خود برای رسیدن به انتقام از قاتلان امام حسین(ع) اکراهاً به گروه هایی می پیوست که شاید هم از نظر اعتقادی و سیاسی با آنها هم نظر نبوده است. ثانیاً او انسان معصومی نبوده و ممکن است که در تصمیم گیری های خود اشتباهاتی هم داشته باشد و صِرف محبّ مولا بودن نمیتواند او را از خطا باز دارد. ثالثاً او رئیس قبیله نخع بود و در تصمیم گیری های خویش تنها نبوده است بلکه شیوخ قبیله و بزرگان طایفه های قبیله نخع او را حمایت کرده و یا تحت فشار می گذاشتند که سبب می شد این تصمیم ها را بگیرد.
زمانی که ابراهیم در موصل بود ، مصعب بن زبیر به تحریک شورشیان کوفه به کوفه تاخت و در جنگ با مختار او را کشت.(رمضان ۶۷ق/آوریل ۶۸۷م) سپس ابن زبیر از ابراهیم خواست که به اطاعت از عبدالله بن زبیر گردن نهد.[انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص ۳۳۲ ـ ۳۳۶] به گفته ابناثیر، از سویی دیگر عبدالملک بن مروان از سوی امویان نیز ابراهیم را به اطاعت از خود خواند، ولی ابراهیم از آن روی که در جنگ با امویان، عبیدالله بن زیاد و تنی چند از اشراف شام را کشته بود، از پیوستن به عبدالملک بیمناک شد و به دعوت مصعب پاسخ مثبت داد.[انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص275] بنابراین نقلِ تاریخی، به نظر می رسد که ابراهیم برای ماندن در مقابل امویان و گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین(ع) ترجیح داد که با قاتل دوستش مختار همرزم شود ولی به هدف اصلی خود که از بین بردن لشکر شام برسد. از این رو در شرایط تاریخی آن زمان (که درک آن برای ما دشوار است) با اکراه و با نظر به هدفی که داشت مجبور شد که به مصئب بن زبیر بپیوندد؛ یعنی در شرایطی قرار گرفت که باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب می کرد. همانطور که در پیوستن به مختار هم از ابتدا با شوق و علاقه نبود بلکه نزد او همپیمانی با مختار برای رسیدن به هدفش که کشتن کشتندگان امام حسین(ع) بود موضوعیت داشت.
نتیجه این که اولاً تحلیل رفتار مالک باید در شرایط تاریخی آن زمان انجام شود که به نظر می رسد او برای هدف خود و افزایش قدرت خود برای رسیدن به انتقام از قاتلان امام حسین(ع) اکراهاً به گروه هایی می پیوست که شاید هم از نظر اعتقادی و سیاسی با آنها هم نظر نبوده است. ثانیاً او انسان معصومی نبوده و ممکن است که در تصمیم گیری های خود اشتباهاتی هم داشته باشد و صِرف محبّ مولا بودن نمیتواند او را از خطا باز دارد. ثالثاً او رئیس قبیله نخع بود و در تصمیم گیری های خویش تنها نبوده است بلکه شیوخ قبیله و بزرگان طایفه های قبیله نخع او را حمایت کرده و یا تحت فشار می گذاشتند که سبب می شد این تصمیم ها را بگیرد.